شهادت حضرت‌زهرا 85: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
جز (Admin صفحهٔ شهادت حضرت زهرا 85 را به شهادت حضرت‌زهرا 85 منتقل کرد: تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله)
(بدون تفاوت)

نسخهٔ ‏۱۲ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۲۱

بسم الله الرحمن الرحیم
شهادت حضرت‌زهرا 85
کد: 10300
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1385-04-08
تاریخ قمری (مناسبت): ایام شهادت حضرت‌زهرا (2 جمادی‌الثانی)

اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم

العبد المؤید الرسول‌المکرم ابوالقاسم محمد

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و اهل‌بیت الحسین و رحمة‌الله و برکاته

یک صلوات بفرستید. ما از اولی که صحبت کردیم، [گفتیم باید تفکّر داشته‌باشید.] این‌است که شما باید قربانتان بروم، فدایتان بشوم، هم تفکّر عبادتی و هم تفکّر خلقی داشته‌باشید. اگر بشر تفکّر خلقی نداشته‌باشد، گول می‌خورد. شما، همه‌تان که بیشتر گول می‌خورید، [به این دلیل است که] می‌روید پیِ کار. آن‌آقا نمی‌دانم کاسب است، آن‌آقا سرِ معدن است، آن‌آقا مهندس است، آن‌آقا دکتر است، آن‌آقا عالم است، آن‌آقا کاسب است، آن‌آقا نجّار است، آن‌آقا بقّال است، آن‌آقا مغازه دارد. هرکسی ردِّ کار خودش است، یعنی می‌رود کار می‌کند و ابعادی دارد. حالا یکی غش در معامله می‌کند و یکی درست‌کار می‌کند و یکی موحّد است و یکی نیست و این دنیا همه مردم را مشغول کرده، حالا ما مردم بیشترمان توی تفکّر نیستیم. تفکّر یعنی جهان‌بینی، تفکّر یعنی امربینی، تفکّر یعنی ماوراءبینی، تفکّر یعنی ولایت‌بینی، تفکّر یعنی خداشناسی، تفکّر یعنی عدالت، تفکّر یعنی فقاهت. همه این‌ها، هر کسی پیِ [کار خودش است،] مشغول خودش است. آن‌وقت این‌کارها درست‌است، در جای خودش درست‌است، نه [این] که تأیید باشد.

من دارم هم می‌گویم، هم می‌بینم. من چیزی نیست که در این کتاب آمده‌باشد، [که] الان این کتاب را ببینم، روایتی، چیزی بگویم. من حرفم ماورائی است [که] می‌زنم. یک‌قدری باید قدر بدانید، یک‌قدری باید فکر کنید، یک‌قدری باید قبول کنید، یک‌قدری باید تفکّر داشته‌باشید، بفهمید من چه می‌گویم. همه شماها که مشغول این کارهایید، حالا گول می‌خورید، گول می‌خورید. خیلی من می‌سوزم و می‌گویم. ما بشر همه‌مان مشغول همان کاریم، گول می‌خوریم. مگر گول نخوردید؟ چه‌کار کردید؟ حالا نمی‌فهمید چه‌کار کردید، زمان می‌آید آن‌وقت به شما می‌گوید چه‌کار کردید. آن‌موقعی‌که عمر و ابابکر بودند، همیشه دل‌شاد و خوب بودند؛ اما نمی‌فهمیدند چه‌کار کردند. یک روزی فهمیدند چه‌کار کردند که یک‌دفعه خدا اطلاعیه نازل کرد، گفت این‌ها مرتد و کافر شدند. زمانی هم بشود به ما بگوید. چرا تفکّر ندارید؟ کجا بی‌تفکّری؟ آن‌موقع‌که خلق به تو گفت آن‌کار را بکن، بکنی. مگر نکردید؟ مگر من می‌توانم هر حرفی را کاملش را بگویم؟ مگر نکردید؟

شما منتظر امر خلقید، نه منتظر امر خدا و پیغمبر. این کسی را که خلق گنده‌اش کرده، می‌دوید دنبالش. [خدا] به تو می‌گوید آیات من را ببین، می‌گوید شتر را ببین. خیلی من ناراحتم، چه‌کار کردید؟ چه‌کار می‌کنید؟ آرام. «المؤمن کالجبل»، تو باید مثل کوه باشی. فردای‌قیامت کوه را می‌آوردند، آقا تو را هم می‌آورند. تو جفت، جفت می‌زنی؟ آره؟ تخمت را می‌کشد، چرا تفکّر نداری؟ الان یک پیش‌آمدی کرد، تو فوری ندو. برو امشب یک‌فکری بکن؛ اما فکرت هم فکر ابن‌سعدی نباشد، خب یک‌شب رفت فکر کرد. گفت حسین را می‌کشیم، توبه می‌کنیم. مرتیکه، مگر حسین‌کشی توبه دارد؟ مگر آدم‌کشی توبه دارد؟ مگر توبه دارد؟ وای به حالتان، چرا این‌کار را کردید؟ مگر ما آدم نبودیم؟ چرا نکردیم؟ چرا؟ [چون تو] مشغول کاری. باید توی مشغول کار [بودن]، مشغول امر هم باشی؛ چون‌که امر تو را به جایی می‌رساند. خلق یک مقصدی دارد؛ اما کر و کورت می‌کند. تو از مقصد امر، می‌روی طرف مقصد خلق. چرا می‌روی؟ هر خلقی که در اختیار امر نباشد، او فاسد است؛ هرکس می‌خواهد باشد. خلق باید در اختیار امر باشد، چرا؟ امر اتصال به خداست، اتصال به ولایت است، اتصال به‌قرآن است، اتصال به توحید است. تو به کجا اتصالی؟ هرکس حرف دارد بیاید این‌جا. اصلاً نفهمیده‌ای که نفهمیدی، ما هنوز نفهمیدیم که نفهمیدیم، به خیالمان فهمیدیم.

چرا خدا می‌گوید: «یاثارالله وابن ثاره»؟ ای خون من، ای هستی من، به امام‌حسین [می‌گوید]. هستی خدا را کشتند، چه‌کسی کشت؟ حالی‌ات است؟ آره؟ باز هم برو دنبالش. صلوات بفرستید. آرام عزیز من، امام‌حسین گفت [کُلّ یوم] عاشورا، هر روز عاشوراست. یعنی هر روز پیش‌آمدهای عاشورا برای شما می‌شود، یعنی هر روز عاشوراست؛ حواست را جمع‌کن، حسین‌کُش نباش، مقصد حسین [را نکُش]. حسین نیست، الان من مقصدش را می‌کُشم. کجا مقصدش را می‌کُشی؟ آن‌موقع‌که امر خودت و امر خلق را اطاعت کنی. خلق البته حق دارد اما [در صورتی‌که] امر را بگوید، امر آنها را بگوید؛ خودش در اختیار [امر] باشد، [آن‌وقت] ما هم در اختیار او قرار می‌گیریم، ما نوکرش هم هستیم.

حالا حسابش را بکن، عزیز من، قربانتان بروم، چقدر می‌گویم عبادتی نباشید، ولایتی باشید؟ از اول عمرم، از اولی که با شماها دوست شدم، همین را گفتم، تا آخر عمرم هم همین را می‌گویم. چون‌که خطر شما را من می‌بینم که در اختیار خلق می‌روید. خطر از آن بدتر اصلاً خطری وجود ندارد، از آن خطری که ما دنبال خلق می‌رویم. چرا؟ هرکس که سقوط کرد، از همین‌جا کرد.

چرا امام‌حسین می‌گوید من کشته جلسه بنی‌ساعده‌ام؟ یعنی نشستند، حرف از خودشان زدند، من را کشتند. یعنی کسی‌که جدا شد از حق، حرف خودش را زد، امام‌حسین را کشته؛ این دو نفر بودند که این‌کار را کردند، این دو نفر بودند. حالا چه‌کار می‌کنند؟ منافق همیشه در فکر مقصد خودش است، نه فکر مقصد خدا. منافق همیشه در مقصد خودش است، نه در مقصد خدا، می‌خواهد مقصدش پیش برود. حالا این هرجوری که می‌خواهد به‌اصطلاح پیش بیاید، یک‌چیزی را می‌آورد جلو، به مقصد خودش برسد.

من به شما گفتم که شخصی آمد پیش یکی از دوستان امام‌حسن عسکری، گفت شما چه می‌گویید؟ این دو نفر کافر بودند، ما هم قبول داریم کافری‌شان را. اما حالا آمدند پیش پیغمبر مسلمان شدند، پس مسلمانی این‌ها را پیغمبر قبول کرده؛ این ماند تویش. یک نایبی داشت آقا امام‌حسن عسکری، گفت برویم از او بپرسیم. بعد او می‌خواست بیاید خدمت آقا امام‌حسن عسکری، پاشدند آمدند [خدمت امام]. یک حرف‌هایی پیش‌آمد شد، آن حرف را یادش رفت [بپرسد]. به‌قول ما، جسارت کنیم، [امام‌زمان که] یک بچه چهار، پنج‌ساله [بود]، این [را] حالا که رفت، صدایش زد. گفت تو یک‌حرفی داشتی، گفت آره من محض آن آمدم، یادم رفت. گفت این‌ها درست‌است آمدند مسلمان شدند، به طمع آمدند، این‌ها یقین به پیغمبر نداشتند. آخر، اگر یقین به پیغمبر دارد که پیغمبر را نمی‌کشد که. این‌ها دو نفر جاسوس گذاشتند آنجا [در خانه پیغمبر]، یکی حفصه، یکی عایشه، این‌ها جاسوس بودند دیگر. این قرآن است دیگر، قرآن‌مجید دارد می‌گوید. این حفصه و عایشه آخر هم پیغمبر را کشتند، چون‌که می‌خواست این‌را بکشد به مقصدش برسد. ایمان به پیغمبر ندارند که این دوتا.

در یک‌جایی داریم که یک‌وقت پیغمبر یک‌جایی می‌رفت، آن‌جا که می‌رفت یک کوه بلندی بود. این‌ها رفتند کوکه زدند [کمین کردند]، می‌دانستند پیغمبر از این‌جا می‌آید. آن‌وقت از این قلوه‌ها کردند توی این پیت‌ها، تا آمد [پیغمبر] برود یکهو این‌ها را انداختند، این‌ها تلق تلق کرد. شتر تا این‌جوری کرد، روایت داریم جبرئیل این‌جایش را گرفت، [گفت] ساکت، شتر آرام شد. [آسمان] برق زد، دید این دوتا هستند. این‌ها در فکر بودند پیغمبر را بکشند، کجا ایمان آوردند به پیغمبر؟ پس قربان امام‌زمان بروم، گفت از روی طمع می‌آیند [مسلمان] می‌شوند.

حالا تو باید حواست جمع باشد، حرف من این‌است. تو باید دنبال خلق نروی، خلق بیشترشان روی طمع، روی کار خودشان دارند کار می‌کنند. چرا به شما می‌گوید آخرالزمان مثل گلیم کهنه باش؟ برو کنار، به‌خیر مردم و شر مردم شرکت نکن. همین‌است که دارم می‌گویم، می‌گوید خیرشان هم شر است؛ یعنی آن‌کار خیری که دارد می‌کند، شر است؛ تو حالی‌ات نیست. ما اسم کسی را نمی‌آوریم، مقصدی به کسی نداریم، ما داریم تاریخات اسلام را نقل می‌کنیم. من والله اصلاً عقیده دارم که من مقصدم اگر کسی باشد، مقصدم از خدا می‌رود کنار. من مقصد به هیچ‌کس ندارم، من حرفم را می‌زنم، من تاریخات اسلام را نقل می‌کنم، می‌گویم این‌ها این‌جوری کردند. این‌ها این‌جوری هم بودند، این‌جوری هم کردند.

حالا چه‌کار می‌کند؟ حالا باز روایت داریم [عمر] حساب کرد، این‌ها دور هم نشستند، گفت تا زهرا در خانه علی است، علی عظمت دارد، می‌گویند داماد پیغمبر است. ما باید یک‌کاری بکنیم، عظمت علی را از بین ببریم. گفت چه‌کار کنیم؟ گفت زهرا را باید بکشیم، خب بفرما. گفت پیغمبر گفته این پاره‌تن من است، پیغمبر گفته سینه [زهرا، سینه] من است. گفت هیچ راهی ندارد. دو تا نقشه ریختند، یکی گفتند فدک را از او بگیریم، که این بی‌پول باشد، کسی دورش نرود. چون‌که آنها عقیده ندارند که این‌ها خلق نیستند، عقیده ندارند که این‌ها [احتیاج ندارند]، فضّه این‌ها مثلاً آمده ریگهای بیابان را طلا می‌کند. چرا این‌قدر فضّه مثلاً عظمت دارد؟ این‌قدر اسمش [بلند] شده؟ آقا امام‌حسین هم وقتی می‌خواهد وداع کند، اگر گفت خواهر [زینب خداحافظ]، گفت فضّه خداحافظ، آورد او را در مقابل خواهرش. چرا؟ [چون] می‌تواند [شن‌ها را] طلا کند، اما می‌آید این‌جا [در خانه حضرت‌زهرا] گرسنگی می‌خورد. او نانش را می‌دهد به فقیر، این‌هم می‌دهد. کجایی ای برادر؟ کجایی؟ همه‌اش می‌خواهی خوش باشی.

حالا می‌گوید چه‌کار کنیم که این‌کار را بکنیم؟ نقشه ریختند. آخر، منافق الان سه چهارتا هستند، یک‌کار در خودشان است، یک‌کار در مردم است [که می‌کنند]. آنها که در رأس کار بودند، آن‌زمان را من می‌گویم، من به این‌زمان کار ندارم. چون‌که من در این‌زمان، هنوز توجه به این‌زمان من ندارم. من دارم آن‌زمان را نقل می‌کنم، هرکس نوار من را می‌شنود، من راضی‌ام نیست که بگوید که این به مقصدش کیست؟ من مقصدم به هیچ‌کس نیست. من مقصدم این‌است که این حرف را نقل کنم، حالا هرکسی از این حرف یک استفاده‌ای می‌کند. من مقصد شخصی ندارم، مقصد شخصی اصلاً ندارم، ندارم. چرا؟ من چه می‌دانم چه‌کسی بد است، چه‌کسی خوب است؟ ما باید روایت و حدیث را احترام کنیم، به ما گفته دنبال بدعت‌گذار دین نرو. به ما گفته کسی‌که [به] حرف خودش است، [به] حرف خدا و پیغمبر نیست، [به امرش] عمل نکن؛ اما ما نمی‌دانیم چقدر چه‌کسی بد است؟ چه‌کسی خوب است؟ چه‌کار داریم ما به این‌کارها؟

آخر این زهراکُشی مگر شوخی است؟ این می‌خواهد یک خلقتی را بکُشد، این می‌خواهد سفارش‌های پیغمبر را بکُشد، این می‌خواهد سفارش‌های خدا را بکُشد، این می‌خواهد سفارش‌های علی را بکُشد، این می‌خواهد سفارش‌های قرآن را بکُشد. مگر کشتن زهرا شوخی است؟ حالا، حالا با خود روایت و حدیث زهرا را شهید می‌کند. ببین چقدر بد است، چون‌که او راهنمایش شیطان است. ولایت راهنمایش ولایت است، عدالت است، اخوّت است، سخاوت است؛ اما او رهبری‌اش وقتی شیطان شد، جنایت است، خودخواهی است، خودپرستی است، مشرکی است. این‌ها این‌جور بودند دیگر. صلوات بفرستید.

حالا یک‌دفعه پیغمبر، یک‌زمانی گفت که اگر کسی جماعت نیامد، بروید ببینید چه شده؟ یعنی الان من نیامدم، [آیا] بی‌پولم؟ مریضم؟ گرفتارم؟ حال‌ندارم؟ چرا مسجد نیامدم؟ پیغمبر فرمود که به این‌ها برسید، ببین خود پیغمبر چه‌کار کرده؟ یک یهودی بود، می‌رفت آنجا بالا پشت‌بام، هروقت پیغمبر می‌آمد، یک‌چیزی می‌ریخت روی سر پیغمبر؛ پیغمبر اعتنا نمی‌کرد. حالا جسارت می‌شود من بگویم چه‌چیز می‌ریخت. حالا این دو روز است ندیده است او را، گفت این‌چطور شده؟ پاشد رفت عیادتش. این‌جور باید برود عیادت. حالا یهودی رویش را برگرداند، [پیغمبر] گفت تو با ما یک مزاحی می‌کردی، یک دو، سه‌روز است دیدیم نمی‌کنی، ما آمدیم ببینیم چه چیزت است؟ رویش را برگرداند، این برگشت، یک‌دفعه گفت «لا اله الا الله، محمّد رسول‌الله». پیغمبر می‌گوید این‌جوری برو عیادت.

من به تمام آیات قرآن، یکی [از] شما نیایید من ناراحتم. مگر تو می‌آیی الان پول به‌من می‌دهی؟ اما من ناراحت جمال شما هستم، ناراحت شما هستم، ناراحت محبت شما هستم. هرکدامتان می‌خواهد باشید، یا جوان یا پیر، یکی‌تان نیایید خدا می‌داند من ناراحتم. اصلاً من این‌قدر شماها را می‌خواهم که اصلاً اگر بخواهم افشا کنم، می‌ترسم که، توکلی تو خیلی ناز کنی. صلوات بفرستید. نمی‌خواهم اسم بیاورم یکهو می‌شود دیگر. این‌که به این گفتم، به همه‌تان گفتم، علی‌الخصوص اسیران خاک، کجایند اسیران خاک؟ تو خاک اسیرت است، صلوات بفرستید. مؤمن واقعی خاک اسیرش است، [پیکرش] خاک نمی‌شود. آره، این دو نفری که در شیخان هستند، این‌ها را قبرشان را کندند، [دیدند] تازه تازه‌اند. [بدن] حضرت رقیه تازه است، [بدن] حر تازه است، خاک به او اثر نمی‌کند، او اثر دارد [به خاک]. صلوات بفرستید. این حرف را که زدم، می‌خواستم جسارت نباشد.

حالا می‌خواهد چه‌کار کند؟ حالا [عمر] گفت مغیره پاشو برو، علی دو روز است نماز جماعت نیامده. [ببین] چرا نمی‌آید نماز جماعت ثواب کند؟ پیغمبر فرمود این‌همه چیز است، این‌همه [نماز جماعت] اجر دارد، چرا نیامده؟ پاشد رفت مغیره، خدا لعنتش کند. حضرت [زهرا] گفت مغیره به آن ابابکر و عمر بگو ما داریم قرآن را جمع‌آوری می‌کنیم. من هنوز جنازه پدرم [روی] زمین است. چون‌که دو روز بود [پیامبر از دنیا رفته‌بود]، رفت این‌کار را کرد. جنازه پیغمبر زمین بود، رفتند درِ خانه را آتش زدند. جنازه پیغمبر زمین بوده، روایت داریم خاک نشده‌بود هنوز. این‌قدر این‌ها می‌خواستند که خور و خوش این خلافت را قبضه کنند. رفت، آمد، گفت دیدید نیامدند؟ پاشوید. این جمعیت نمازخوان پیشانی باد کرده، (ببین می‌گویم هرکجا نروید، حرفم این‌است) بلند شدند. چه‌کسی بلند شد؟ نمازخوان‌ها. انگلیسی‌ها بودند؟ نه. امریکایی‌ها بودند؟ نه. مسلمانی که از امریکایی بدتر است، نمازخوانی که از امریکایی بدتر است. چون‌که امریکایی بد است، خدا لعنت کند او که امریکا را می‌خواهد؛ اما امریکایی زهراکش نیست، نفع‌بَر است. انگلیس، منافع کشوربَر است، امام‌کُش نیست؛ اما اهل‌تسنّن امام‌کُشند. صلوات بفرستید.

حالا جمعیت آمد. حالا رفت، دوباره زهرا در را باز نکرد. [عمر] گفت در را باز کن، من آتش می‌زنم [در را]. [گفتند] بابا، این خانه‌ای است که جبرئیل [در آن] می‌آید، خانه‌ای است که جبرئیل بی‌اجازه نمی‌آید. گفت نماز جماعت، اجتماع، از درِ خانه زهرا بالاتر است. این [علی] دارد دو دُرقه‌ای می‌اندازد در مسلمان‌ها، چرا نمی‌آید با خلیفه اسلام چیز [بیعت] کند؟ مردم باور کردند. این علی دارد دو دُرقه‌ای می‌اندازد، می‌گوید من، من نمی‌آیم آنجا؛ اگر این بیاید، حرف تمام است. خیلی‌خب، گفت: بابا، حسن و حسین [در خانه] است. گفت من آتش می‌زنم، مردم هیزم بیاورید! تف به تو! همین مردم بلند شدند، رفتند هیزم آوردند، جمع کردند، آتش زدند. چرا؟ آن‌موقع‌که من رفتم مکه، خدمت آقای وزیری بودیم. آن‌موقع کوچه بنی‌هاشم را خراب نکرده‌بودند، آنها بیشتر درها یک‌لنگه‌ای است. آن‌وقت آن بالا یک روشنایی دارد که به‌اصطلاح از آن روشنایی استفاده می‌کنند، در یک‌لنگه‌ای است. یک صلوات بفرستید.

آن سفارش‌ها که پیغمبر درباره زهرا کرده‌بود، زهرا حساب کرد به خود همین مردم کرده؛ یعنی سفارش‌هایی که کرده، این پاره‌تن من است، عضو من است؛ سینه‌اش، سینه من است؛ نفَسش، نفَس من است؛ هرکس زهرا را اذیت کند، من را اذیت کرده؛ هرکس من را اذیت کند، خدا را اذیت کرده؛ رضایت زهرا، رضایت من است؛ رضایت من، رضایت خداست؛ رضایت زهرا، رضایت خداست؛ خدا می‌داند چقدر سفارش کرد. اما امام‌صادق می‌فرماید اگر برعکس [سفارش] کرده‌بود، دیگر اذیتی نبود که ما را اذیت کنند. [حضرت‌زهرا] پاشد، آمد پشت در، گفت عمر چه می‌گویی؟ ما داریم قرآن جمع‌آوری می‌کنیم، برو. گفت این حرف‌های زنانه را بینداز دور، به علی بگو بیاید بیرون. نیامد، [عمر خودش] نوشت به معاویه [که زهرا را کشت]. آخر یکی از وعاظ خیلی محترم قم گفته‌بود که آن قنفذ بود که زد به بازوی زهرا، زهرا کشته‌شد. گفتم به این‌که دست کسی بشکند [که نمی‌میرد]. چرا تو بی‌مطالعه حرف می‌زنی؟ چرا بی‌مطالعه حرف زهرا را می‌زنی؟ چرا بی‌مطالعه حرف ولایت می‌زنی؟ ساکت.

خودش نوشته به معاویه: معاویه! این بنا بود احکام را فاش کند، قرآن به پدرش نازل‌شده، این [احکام] به او. جبرئیل به هیچ‌کس نازل نمی‌شد بعد پیغمبر، به زهرا نازل می‌شد؛ اما وسط جبرئیل و زهرا، علی بوده. حالا چرا [او را کشت]؟ زهرا می‌خواست فاش کند احکام را. اگر فاش کند، [اگر] حرام‌زاده بگوید [که] هست؛ غاصب بگوید، هست؛ دروغگو بگوید، هست. آنچه که فساد توی این مملکت است، به این دو نفر، عمر و ابابکر جمع است. گفت نمی‌گذارم احکام را فاش کند که مردم را بیدار کند. امروز دنبال کسی‌که کسی را بیدار کند، مردم نیستند. چرا؟ کسی‌که بخواهد بیدار بشود، باید فروتن باشد. من بارها گفته‌ام عزیزان من، حضرت‌عیسی آمد برود، دید یک سگی است، افتاده. همه دمِ دماغشان را گرفتند، [حضرت‌عیسی] گفت عجب دندان‌های سفیدی دارد! شما چه‌کار به‌من دارید؟ کار به حرف من داشته‌باش! دندان‌های سفید من را ببین! ببین دندان‌هایم چقدر سفید است! ایناها! صلوات بفرستید.

حالا [عمر] نوشت به معاویه: معاویه! وقتی فهمیدم زهرا پشت در است، چنان فشار آوردم، عضله‌هایش را خرد کردم. معاویه! بدان من زهرا را کشتم. دوباره تکرار کرد، گفت وقتی فشار آوردم، یکهو [زهرا] گفت یا أبتا. آخر چه‌کسی را صدا بزند؟ علی، امیرالمؤمنین که این‌همه مرافعه الان گردنش است؛ گفت أبتا. [عمر] گفت یک‌ذره رفتم رقت کنم، دیدم آن بغضی که با علی دارم، فشار را ادامه دادم. بفرما، این‌را من به آن واعظ گفتم. گفتم چرا تو خون عمَر را می‌اندازی گردن قنفذ؟ قنفذ آن‌موقع‌که سر طناب را [حضرت‌زهرا] گرفته‌بود، زد بازوی زهرا را شکست، نه این‌جا؛ آن‌موقع سر طناب را گرفته‌بود. گفت یک دست به پهلو و دستی به طناب، دست دگر کجاست حمایت ز حیدر کند؟ هیچ‌موقعی زهرا هیچ نخواست توی عالم، حالا دست می‌خواهد حمایت از حیدر کند، حمایت از ولایت کند. عزیزان من بیایید حمایت از ولایت کنید. [برای] حمایت از ولایت، ما باید امر ولایت را اطاعت کنیم، این حمایت از ولایت است.

حالا چه‌کار کردند؟ ریختند توی خانه، ریختند توی خانه. حالا زهرا غش کرده، به‌قول امروزی‌ها سقط کرده. یک‌دفعه صدا زد فضه من را دریاب! باز نگفت علی. دلش می‌خواست امیرالمؤمنین یک‌قدری توی غصه نیفتد. چون‌که تمام خلقت می‌گوید علی، اما زهرا نگفت [علی]. [گفت] فضه بیا، بچه‌ام را کشتند. حالا چه‌کار کرد؟ حالا این بچه وقتی سقط شد آنجا افتاد، این‌ها ریختند بچه را له کردند. من به شما عزیزان من، اهل سواد می‌گویم، شما تاریخات اسلام [را] خیلی خواندید، مگر [معلوم است] زهرا کجاست قبر محسنش؟ [محسن] زیر پای مردم رفت. دارد این [با] زهرا چه‌کار می‌کند؟ امام را زیر پایش له می‌کند، می‌خواهد جماعت بیاید.

حالا طناب انداختند گردن امیرالمؤمنین، دیدند نمی‌توانند ببرند او را. روایت داریم چهل‌نفر او را هل می‌داد. حالا باز یک‌دفعه زهرا چشمش را باز کرد، [گفت] فضه، علی کجاست؟ گفت علی را بردند مسجد. به صاحب آن مسجد که خداست، توی مسجد رفتم، داد کشیدم. گفتم ای مسجد کاش خراب‌شده بودی، نگاه تویش نکردم. هی گفتند این‌جا نمی‌دانم بلال اذان می‌گوید، چه‌چیز. ول کن گفتم، کاش خراب‌شده بودی که علی را نمی‌کشیدند با طناب بیاورند این‌جا. خالد بن ولید شمشیر روی سرش بگیرد، بگوید بیعت کن [با او]. با چه‌کسی؟ با [با] خباثت‌ترین خلقت، یعنی ابابکر.

تمام این‌ها تحریک عمر بود. این مرتیکه [ابابکر] یک ریش حق به جانب داشت، او را انداخته‌بود جلو. چون‌که، بس‌که این عمر سابقه‌اش بد بود. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، گفت این گناهان عمر خیلی است، [اما] گناه ابابکر که ریش حق به جانب داشت، روی خلافت قبول کرد، [از] همه گناه‌های عمر بالاتر است. چون‌که او چیز [کاری] کرد [که] اسلام خدشه‌ای به آن خورد و جدایی انداخت در اسلام. حالا دید چه‌کار کند؟ یک کسی‌که دهانت گفتم بشکند، با این غلطی که می‌کنی. چرا تو نمی‌توانی حرف ولایت بزنی؟ می‌گفت زهرا یک عیبی داشت در مسجد نرفت. تف توی رویت! گفتم انّ أکرمکم عند الله اتقاکم کجا می‌رود؟ یا آن آیه‌ای که این‌ها طاهرند، انّما یرید الله [لیذهب عنکم الرجس] اهل‌البیت [و یطهّرکم] تطهیرا. زهرا مگر حیض می‌شود؟ خاک بر سرت. اگر از این‌جا بروی، گیر این آدم‌ها می‌افتی، قدردانی کنید عزیز من.

حالا [در] عین حالی‌که اگر [زهرا] نفرین می‌کرد، [همه‌چیز از بین می‌رفت]، [امیرالمؤمنین] گفت [نفرین نکن،] طیورها در جو هوا هلاک می‌شود. حالا عزیز من یکی سؤال کرد، خود زهرا باید در اختیار امیرالمؤمنین باشد. درست‌است اگر اختیار بود این‌کار را می‌کرد، حالا علی به او گفت [نفرین نکن]. امیرالمؤمنین، علی علیه‌السلام [گفت] سلمان‌جان، به زهرا بگو تو دختر رحمة للعالمین هستی، مبادا نفرین کنی. حالا ببین می‌گوید این‌ها ارزش ندارند، طیورها که در جو هوا هستند ارزش دارند. چرا؟ [چون] طیور امر [را] اطاعت می‌کند. این‌مردم امر را اطاعت نمی‌کنند، امر را دارد می‌کُشد. کجایی ای عزیز من؟ حالا دید، خود شیعه و سنّی نوشته، [ستون‌های مسجد از جایشان حرکت کردند]. آخر این وقتی‌که ستون برود بالا، باید از [سقف] مسجد برود بالا. ببین امر زهرا ستون را مثل یک لاستیک کرد، یعنی این‌جور. حالا به‌طوری شد که از زیر ستون‌ها مردم حرکت می‌کردند، ستون [را] این‌جوری کرد زهرا. ببین چه دارم می‌گویم؟ این ستون وقتی‌که دارد حرکت می‌کند، یا باید از این طاق برود بالا که از رویش بیاید، ببین این برود بالا. اما این چه‌جوری است؟ این مثل لاستیکش کرد، از زیرش حرکت می‌کردند. یک‌وقت این‌ها دیدند کار ناجور شد، دست از امیرالمؤمنین برداشتند. آن دست عمر را همچین کرد روی دست این و دستش را گرفت کشید روی دست این و عرض بشود خدمت شما، علی را برگرداند.

حالا چه‌کار می‌کند؟ حالا مگر این بوده؟ نه دیگر. حالا امیرالمؤمنین وقتی‌که آمده، از توی خانه کشیده [او را]؛ حضرت‌زهرا آمد با پهلوی شکسته، طناب را گرفت کشید، چهل‌نفر روی‌هم ریختند. آنجاست که [عمر] گفت مغیره! دست زهرا را کوتاه کن. چنان زد، دست زهرا شکست. اما [حضرت‌زهرا] این‌را فاش نمی‌کرد، حالا کجا فاش کرد؟ آن شبی که امیرالمؤمنین زهرا را دارد غسل می‌دهد. یک‌وقت دیدند علی سرش را گذاشت به دیوار، های‌های گریه می‌کند. والله اگر علی گریه کرده، همه خلقت گریه کرده، تا حتی اهل‌بهشت هم گریه می‌کنند. [فضه گفت] علی‌جان از فراق زهرا [گریه می‌کنی]؟ گفت دستم رسید به بازوی زهرا. زهرا آمد حمایت از من کند، زدند به دستش. زهرا آمده حمایت از ولایت کند. یک‌روایت داریم زهرا غش کرد، دوباره به حال آمده، آمده درِ مسجد. حالا دست علی را گرفت، آمد برود توی خانه. خدا نکند یک‌چیزی را مصداق کنی، یک‌چیزی الان با یکی حرفت می‌شود، یکی بزند به تو، چقدر ناراحت می‌شوی؟ می‌گویی این آمد حمایت از من کند.

حالا زهرا گریه می‌کند، علی هم گریه می‌کند. به‌حساب آنها به مقصد رسیدند، گفتند علی بیعت کرده. چرا علی گریه می‌کند؟ نگاهش به زهراست، پهلویش که شکسته، محسنش را از دست داده، صورتش که نیلی است، بازویش که شکسته. ناراحت است، همه‌اش آمده حمایت از علی کند. حالا چرا زهرا گریه می‌کند؟ گفت علی‌جان، پدرم گفت مظلومی را نوازش کن، آیا از تو مظلوم‌تر هست یا نه؟ آخ، آخ، کاش به این اکتفا کرده‌بودند، هنوز هم که دست برنداشتند. چون‌که چیزهایی که به نفعشان نیست، می‌خواهند جلوی ضرر را بگیرند.

حالا عمر و ابابکر گفتند برویم عیادت زهرا، آمدند. امیرالمؤمنین گفت من بروم بپرسم. زهرا گفت این دو نفر به‌من ظلم کردند، نمی‌خواهم ببینم [آنها را]. یک‌وقت امیرالمؤمنین گفت زهراجان، این‌ها من را اذیت می‌کنند، می‌گویند چرا نگذاشتی من بیایم؟ گفت چون‌که تو را اذیت می‌کنند، بیایند. آمدند، [حصرت زهرا] رویش را برگرداند. [ابابکر] گفت زهرا ما را حلال کن. گفت من یک‌حرفی از شما سؤال می‌کنم، آیا پدرم گفت رضایت من رضایت خداست؟ [گفت] آره. [آیا گفت] هرکس من [از او] راضی نباشم، خدا و پیغمبر [از او راضی] نیست؟ [گفت] آره. گفت خدا، تو شاهد باش من از این دو نفر راضی نیستم. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را گفت وقتی آمد بیرون، ابابکر گریه می‌کرد. [به] گفت عمر مگر [این حرفها را] نگفت پیغمبر؟ گفت تو خلیفه‌ای چرا حرف یک زن این‌قدر به تو اثر گذاشته؟ حالا کاش باز اکتفا می‌کردند.

حالا [وقتی] زهرای‌عزیز از دنیا خواست برود، حسن و حسین آمدند توی خانه. [گفتند] فضه مادر ما کجاست؟ گفت مادرتان استراحت کرده. گفت مگر ما نمی‌دانیم مادرمان از دنیا رفته؟ خدا بیامرزد حاج‌شیخ‌عباس را، گفت حسن‌جان، حسین‌جان، بروید بابایتان را خبر کنید. روایت داریم یک‌دفعه امام‌حسن آمد گفت بابا، مادرمان از دنیا رفت. امیرالمؤمنین تا آنجا روایت داریم سه‌دفعه خورد زمین، گفت زانوهای من قدرتش رفت، چرا می‌خورد زمین؟ پاشد. حالا آمده، گفت دختر پیغمبر، جواب نشنید. گفت عزیز من، من علی‌ام، جواب نشنید. خلاصه [به مردم] گفت تشییع عقب افتاد. اما زهرا جلوتر گفته‌بود من را شب دفن کن، مبادا این‌ها به‌من [نماز بخوانند و من را] تشییع کنند. امیرالمؤمنین زهرا را غسل داد، کفن کرد. حسن‌جان، حسین‌جان، (مگر این‌ها مُرده‌اند؟ هرکس بگوید این‌ها مُرده‌اند، خودش مُرده). حالا زهرا که از دنیا رفته، [امیرالمؤمنین] گفت حسن‌جان، حسین‌جان، بیایید مادرتان را ببینید. روایت داریم [حضرت‌زهرا] دست‌ها را از کفن بیرون آورد؛ یک دست به گردن حسن، یک دست به گردن حسین. منادی ندا داد، علی جدا کن این‌ها را، ملائکه‌ها طاقت ندارند، کنترل از دست ملائکه‌ها دارد می‌رود بس‌که گریه می‌کنند. حالا [پیکر حضرت‌زهرا را] حرکت داد شب، زهرا را دفن کرد.

صبح عمر آمد مقداد را دید، [گفت] مقداد، مگر تشییع جنازه نمی‌آیی؟ [گفت] ما زهرا را خاک کردیم. زد توی گوش مقداد، گفت من می‌روم زن‌ها را می‌آورم، از خاک در می‌آورم او را، خلیفه پیغمبر به او نماز کند. چرا بخل کردی علی؟ [چرا] نمی‌گذاری خلیفه پیغمبر [به او] نماز کند؟ ببین چقدر پررو است. بارها پیغمبر گفته‌بود، زمانی‌که علی دیگر صبرش تمام می‌شود، سوار دیوار می‌شود، لباس قرمز می‌پوشد. دیدند آمده علی روی دیوار بقیع، لباس قرمز هم پوشیده، سوار دیوار [شده]؛ تا گفت والله چهل صورت قبر درست کردم، دست [به یکی‌اش] بگذارید تمامتان را نابود می‌کنم. تا آمد عمر دست بگذارد، امیرالمؤمنین روایت داریم با دوتا انگشت این خِرَش را گرفت، این هی دست و پا می‌زد. عباس، خوره به آن ریختش بزند که از آن اول من از عباس بدم می‌آمد، حالا هم بدم می‌آید. آمد گفت به صاحب این قبر، این‌را ولش کن. خب بگذار مرتیکه را خفه‌اش کند، امیرالمؤمنین دست برداشت.

حالا می‌خواهم قربانتان بروم، یک دمی من می‌گویم، این دم را ان‌شاءالله بگویید. آخ.

علی‌جان، علی‌جان، زهرا رفت در قیامت

علی‌جان، علی‌جان، زهرا رفت در قیامت

با پهلوی شکسته، صورت نیلی

آخر عمر زده سیلی

علی‌جان، علی‌جان، سرت سلامت

زهرا رفت در قیامت

با پهلوی شکسته، صورت نیلی

(دو مرتبه این‌را بگویید)

آخر عمر زده سیلی، عمر زده سیلی

(بگویید ببینم، سفت)

علی‌جان، علی‌جان، زهرا رفت در قیامت

با پهلوی شکسته، صورت نیلی

عمر زده سیلی، عمر زده سیلی

علی‌جان، علی‌جان، زهرا رفت در قیامت

با پهلوی شکسته، صورت نیلی

عمر زده سیلی، عمر زده سیلی

علی‌جان، علی‌جان، زهرا رفت در قیامت

با پهلوی شکسته، صورت نیلی

عمر زده سیلی، عمر زده سیلی

حسن‌جان، حسن‌جان، سرت سلامت

مادر تو رفت در قیامت

با پهلوی شکسته، صورت نیلی

عمر زده سیلی، عمر زده سیلی

حسن‌جان، حسن‌جان، سرت سلامت

مادر تو رفت در قیامت

با پهلوی شکسته، صورت نیلی

عمر زده سیلی، عمر زده سیلی

حسین‌جان، حسین‌جان

مادرت رفت در قیامت

با پهلوی شکسته، صورت نیلی

عمر زده سیلی، عمر زده سیلی

امام‌زمان آقاجان، سرت سلامت

مادرت رفت در قیامت

با پهلوی شکسته، صورت نیلی

عمر زده سیلی، عمر زده سیلی

زینب‌جان، زینب‌جان، آخ،

زینب‌جان، زینب‌جان

مادر تو رفت در قیامت

با پهلوی شکسته، صورت نیلی

عمر زده سیلی، عمر زده سیلی

زینب‌جان، زینب‌جان، سرت سلامت

مادر تو رفت در قیامت

با پهلوی شکسته، صورت نیلی

عمر زده سیلی، عمر زده سیلی

امام‌صادق، رئیس‌مذهب

مادر تو رفت در قیامت

با پهلوی شکسته، صورت نیلی

عمر زده سیلی، عمر زده سیلی

آخر امام‌حسن گفت اگر مادر ما را کشتند، همه ما را کشتند. اما ما دیگر یک جان داریم، چون‌که ما را کشت عمر. حالا ببین چه‌خبر شده عزیز من؟ چرا تولی و تبری تمام شد؟ [از] تولی و تبری، محبت دنیا می‌بردتان بیرون، مشغول می‌شوید. یا مشغول ویدیو و تلویزیون و حرف‌های امروزی [می‌شوید]، شما را می‌برد کنار. حضرت فرمود اگر ذره‌ای محبت زهرا را داشته‌باشی، گناه انس و جن کنی خدا می‌گذرد از تو. چرا؟ زهرا ناموس دهر است، ناموس خداست. حالا چه‌خبر شده؟ عزیزان من، قربانتان بروم، بیایید یک‌قدری تفکّر داشته‌باشید.

خدا می‌داند زهرا چقدر مهربان است، مگر او دست از دوست‌هایش برمی‌دارد؟ یک‌بحثی داشتیم با وعاظ، فرحزاد و رفیق‌هایش، می‌گفت هرکسی‌که حق‌الناس گردنش است، خدا نمی‌دانم نمی‌آمرزد، چه‌کار می‌کند؛ باید حق‌الناس نداشته‌باشد. گفتم عزیز من حق‌الناس را درست می‌کند. تو حق‌الناس داری، تو [از] او [طلب] داری، همه می‌نشینند دور هم همدیگر را یک اندازه‌ای حلال می‌کنند.

من والله، بالله، قیامت را دیده‌ام، نمی‌خواهم حرفهایی بزنم. بعضی‌هایتان که می‌کِشید، [اما] به بعضی‌ها بگویید، نمی‌کِشند؛ می‌گویند مگر ممکن‌است این‌کار بشود؟ روز قیامت که می‌شود، گنه‌کارهای شیعه‌ها همه سر به زیر هستیم، باید حق‌الناس‌ها را همه را رفع و رجوعش بکنیم؛ گنه‌کاریم، آنجا گرفتاریم. خدا می‌داند آنجا چه‌خبر است. خیلی شما را آنجا مراعات می‌کنند. خواب دیدم، در عالم رؤیا، قیامت آنجا صاف است زمین، هرچه می‌زنی صاف است. نه خانه‌ای است و هیچ‌چیز نیست، زیر خورشیدی. اما دوستان امیرالمؤمنین، خورشید احترامشان می‌کند. به ارواح پدرم قسم [من را] احترام می‌کرد، ذره‌ای من ناراحت نبودم.

تمام این‌ها ریخته‌بودند دور پیغمبر، وانفسا می‌گفتند، یعنی وای بر نفس ما. همه آنها می‌ریختند [دور پیغمبر]؛ یک مثلاً مثل این چهارپایه، یک گوشه‌ای از آن ما [شیعه‌ها] بودیم، همه‌شان اهل‌تسنّن بودند، وامحمدا می‌گفتند. یک منبری بود، پیغمبر بالای آن منبر بود. از آنجا [پیغمبر] می‌گفت [امت من را بیامرز]؛ [خدا] قول داد به پیغمبر که من امتت را می‌آمرزم. حالا دارم می‌گویم امت کیست؛ امت کسی است که گنه‌کار است، عمر و ابابکر و این‌ها را دوست ندارد. پیغمبر همین‌جور منتظر وحی بود، این‌جوری نگاه می‌کرد. من هم آن گوشه ایستاده‌بودم، صاف صاف نگاه می‌کردم. به‌قرآن مجید، آنجا تلویزیون جهانی و خلقتی است، این چیست؟ چهارتا امریکایی و انگلیسی می‌بینی، این‌هم دست نمی‌توانید هنوز بردارید یک عده‌تان. تمام محشر را داری می‌بینی تو، سِیر محشری دارد شیعه، شیعه که آنجا گرفتار نیست که، مگر شیعه گرفتار است؟

حالا یک‌دفعه امریه صادر شد: یا محمد! هرکس محبت علی دارد رستگار است، هرکس نیست، [اهل‌جهنم است]؛ تمام این‌ها را ریختند توی جهنم، فقط این گنه‌کارها ماندند. حالا گنه‌کارها، این‌است که این آقا گفت که این‌ها حق‌الناس گردنشان است. حالا مگر زهرا دست برمی‌دارد؟ امام‌صادق والله قسم می‌خورد، مادرم زهرا مثل یک مرغی که دان بد [و خوب] را تمیز بدهد، دوست‌هایش را جمع می‌کند؛ اگر ذره‌ای محبت زهرا داشته‌باشید، اما نه محبت عایشه‌های زمان. این‌ها آمدند در زمان، آخر پاچه ورمالیده‌ها، این‌چه بساط‌هایی است درست‌کردید؟ شوهرش هم دیوث است، امت پیغمبر نیست. صلوات بفرستید.

حالا زهرای‌عزیز می‌آید می‌گوید باید فکری برای این‌ها بکنیم. زهرا جان، قربانت بروم، این‌ها گنه‌کارند. از آنجا می‌رود پیش شوهر عزیزش، [امیرالمؤمنین می‌گوید] فکر کن زهرا جان، من که احتیاج به عبادت ندارم. من یک روزی به شما گفتم ائمه احتیاج ندارند. تو این گوسفندی که نذر می‌کنی، آقا ابوالفضل می‌آید شفایت می‌دهد، می‌خواهد خیرت به مردم برسد؛ او که احتیاج ندارد عزیز من. اگر بگویی علی احتیاج دارد، به‌دینم علی را نشناختی. اگر بگویی امام‌زمان احتیاج دارد، تاحتی قمر بنی‌هاشم احتیاج دارد، [آنها را نشناختی]. مگر [آنها محتاجند؟] ائمه خلق می‌کنند خلقتی را، چه احتیاج دارد به تو؟ احتیاج به یک گوسفند تو دارد؟ تف توی آن فکر و عقیده تو! بس‌که کوتاه نظریم ما.

حالا [امیرالمؤمنین] می‌گوید زهرا جان، (به این وعاظ گفتم)، می‌گوید شمشیری که زدم یوم‌الخندق مال این، أفضل عبادت ثقلین [است]. نفسی کشیدم [لیلة‌المبیت] از تمام خلقت بالاتر است، مال این‌ها. چه می‌گویی دیگر؟ زهرا [ثوابها را] پخش می‌کند در شماها گنه‌کارها. والله به آنها گفتم دست از این حرفهایت بردار، یک‌چیزی هم زیاد می‌آوری. اما در صورتی‌که محبت زهرا داشته‌باشی، عزیز جانم، قربانت بروم. خانم‌های عزیز بیایید محبت زهرا داشته‌باشید، محبت این‌ها را بینداز بیرون. حالا تو این لباس‌ها را پوشیدی، یک‌قدری شوهرت بیشتر تو را خواست؛ این شوهر هم از بین می‌رود، مگر شوهر [را] چند سال می‌خواهی با او زندگی کنی؟ بیا پیرو کسی باش که یک عمری زندگی کنی. بیا امر زهرا را اطاعت‌کن، رویت را بگیر. خدا لعنت کند آن‌کسی‌که گفت رویتان را نگیرید. من هرکسی را، خانمی را می‌بینم رویش را نگرفته، به آن‌کسی‌که گفت رویت را نگیر یک لعنت می‌کنم.

چرا؟ عزیز من، خدا رحمت کند وعاظ واقعی را؛ انصاری می‌گفت هشت‌تا آیه راجع‌به حجاب داریم. من دوباره تکرار می‌کنم، حجاب اصلی چادر است عزیز من، [بپوش تا] حفظت بکند. خدا لعنت کند عمر را، یک‌حرفی من می‌زنم که ببین ما، آمد دیگر می‌گویم. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، گفت سلطان قیصر روم بنا شد بیاید ایران. گفت خلیفه، می‌خواهم شهرهای ایران را بگردم. من گفتار حاج‌شیخ‌عباس را می‌گویم، گفت چند روز می‌خواهی مثلاً قم بمانی؟ گفت مثلاً دو روز. حکم می‌کرد هر زنی بیاید بیرون با تیر بزنند او را. گفت چند روز می‌خواهی تهران بمانی؟ مثلاً چهار روز. هر زنی می‌آید [بیرون او را بزنید]، گفت چند تا را با تیر زدند. همین‌جور [همه] شهرهای ایران را [گشت]. مِن‌بعد جمع شدند، رفتند پیش این، خلیفه این‌چه حکمی است کردی؟ گفت می‌خواستم زن‌های ایرانی این‌را نبینند که مثل این بشوند. حالا کجا این خارجی‌ها را می‌آورید مثل آنها می‌شوید؟

[با] خباثت‌ترین همه خلقت، یک نظمی می‌خواسته داشته‌باشد که این‌ها مثل آن کافرهای حربی نباشند. اما خودش را اسلام حساب می‌کرده، اسلام غصبی. در صورتی‌که اسلام غصبی داشته، ببین چه‌کار می‌کند؟ حالا تو چه‌کار می‌کنی؟ هر روز یک مُد می‌آوری برای این زن‌ها؟ برو خجالت بکش، حیا کن. اگر بشر تاریخات اسلام را ببیند، همه‌چیز را می‌بیند. ما چیزی ندیدیم، یک درسی خواندی، یک‌چهار روز خواندی، یک وق و ووقی می‌کنی؛ تو از اسلام خبری نداری که. چرا امیرالمؤمنین می‌گوید ما صفات‌الله را پاسخ می‌دهیم؟ این‌کار عمر، من افشا می‌کنم، این یک صفاتی بوده. [عمر با] خباثت‌ترین همه خلقت است، یکهو می‌بینی یک صفاتش خوب است؛ این صفاتش خوب است دیگر. گفت نمی‌خواهم زن‌های ایرانی‌ها این‌را ببینند، مثل این بشوند. صلوات بفرستید.

تو چرا آقاجان زنت را مثل خارجی‌ها می‌کنی؟ وقت عزیز خودم را نگه داشتم، الان من دارم تعدی می‌کنم؛ اما دلم می‌سوزد. چرا خانم‌ها مثل انگلیسی‌ها و امریکایی‌ها می‌شوند؟ چرا غیرت ندارید؟ چرا عروسک درست می‌کنید؟ تو اگر یک‌ذره خُلقت را بکشی دَرهم، این نمی‌رود دکوری بشود. چرا زن‌های ایرانی دکوری شدند؟ چرا دکوری شدید؟ من نمی‌دانم، این‌را حاج‌شیخ‌عباس نقل کرد. گفت یکی آمد پیش پیغمبر، گفت که من نذر کرده‌ام اگر خدا یک پسر به‌من بدهد، یک زنا بدهم. گفت بابا نذرت درست نیست؛ گفت نه، من این‌کار را می‌کنم. گفت گوشه چاقچورت را، (چاقچور[۱] داشتند زن‌ها) یک همچین سوراخ کنی، یک مرد نامحرم نگاه به آن بکند، انگار زنا دادی؛ حالا که به همه‌ات نگاه می‌کند که، تو همه‌ات را داری نشان می‌دهی. چه مسلمانی هستیم ما؟

یا علی

ارجاعات

  1. شلوار گشاد و بلند زنانه
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه