گریه: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله)
(بدون تفاوت)

نسخهٔ ‏۸ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۱۷

بسم الله الرحمن الرحیم
گریه
کد: 10447
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1384-10-15
تاریخ قمری (مناسبت): 5 ذیحجه

اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرّجیم

العبد المؤید الرسول‌المکرم ابوالقاسم محمد

السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و اهل‌بیت‌الحسین و رحمة‌الله و برکاته

«انا انزلناه فی لیلة‌القدر، و ما ادریک ما لیلة‌القدر، لیلة‌القدر خیر من الف شهر، تنزل الملائکة و الروح فیها باذن ربهم من کل امر، سلام هی حتی مطلع الفجر.»

یک آیاتی است که خدا دلش می‌خواهد آن آیات افشاء شود. یعنی مردم از آن افشاء عبرت بگیرند. یک آیاتی است که خدای تبارک و تعالی همین‌طور می‌فرماید. قرآن‌مجید همه‌اش هدایت است. قرآن از برای هدایت بشر نازل‌شده. اما والله از برای سفارش حجت‌خدا، یعنی این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم نازل شده‌است. اگر امیرالمؤمنین می‌گوید: «انا قرآن‌الناطق»، درست می‌گوید. خب این قرآن‌ناطق است، پس کلام خدا چیست؟ چون‌که علی امر خداست، وقتی امر خدا شد، می‌شود قرآن. دلم می‌خواهد امروز قدری توجه بفرمایید! اگر توجه نکنید، من که مورد ایراد هستم و مورد ایرادتر می‌شوم. شما حسابش را کن، چرا می‌گوید قرآن شب‌قدر نازل شده‌است؟ می‌خواهد قرآن را افشاء کند، به تمام این خلقت تا قیام‌قیامت بگوید به کس دیگر قرآن نازل نمی‌شود، به حجت‌خدا می‌شود. آیا توجه فرمودید؟ که حجت‌خدا را از تمام خلقت جدا می‌کند. تمام خلقت باید امر حجت‌خدا را اطاعت کند. کسی نیاید، یک قلدری بگوید من حجت‌خدا هستم! پس خدا می‌فرماید: شب‌قدر ما به حجتمان قرآن نازل می‌کنیم؛ یعنی به‌وجود مبارک امام‌زمان (صلوات)، یا به علی (علیه‌السلام)، به امیرالمؤمنین، آن‌است حجت‌خدا. حجت، یعنی خدا حجت را به ما تمام می‌کند. خدا حجت را به تو تمام می‌کند. عزیز من، ببین من قرآن را به چه‌کسی نازل می‌کنم، تو دنبال همان برو. چرا افشاء کرد پیغمبر، چرا خدا افشاء کرد پیغمبر را، «ان‌الله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما؟ من اگر شما هم توجه نداشته‌باشید، در سینه‌ام جمع می‌شود و داد می‌زنم. مگر باید توجه داشته‌باشید. والله بالله به‌دینم، من تقصیر ندارم، من خودم را بی‌تقصیر می‌کنم. چرا می‌گویم این‌ها خیلی به این حرف‌ها توجه نمی‌کنند؟ چرا به پیغمبر می‌گوید که همه امر پیغمبر را اطاعت کنید؟ [چون] قرآن به او نازل‌شده. حالا چرا؟ من دارم به تمام این دنیا می‌گویم، به تمام این‌ها که زیر این آسمان است، اعلام می‌کنم، نفهمی مردم را اعلام می‌کنم. چرا؟ خدای تبارک و تعالی گفت: همه باید نبی من را اطاعت کنید، یعنی پیغمبر اکرم را (صلوات). حالا پیغمبر هم می‌گوید: علی را [اطاعت کنید]، علی وصی من است، علی جانشین من است، علی [باب] علم من است. آن‌وقت امیرالمومنین می‌گوید: «انا قرآن‌الناطق». من فریاد می‌زنم، داد می‌زنم، اگر قرآن به پیغمبر نازل‌شده، علی می‌گوید: «انا قرآن‌الناطق»، منم قرآن‌ناطق. می‌کشید یا نه؟ چرا علی است؟ منم قرآن‌ناطق، پس علی به پیغمبر نازل‌شده. کجایی ای برادر؟! من دارم صاف حرف می‌زنم، مگر نمی‌گوید: «انا قرآن‌الناطق»؟ علی به پیغمبر نازل‌شد. (صلوات)

حالا عزیز من، پس بنا شد که اگر می‌فرماید، افشاء می‌کند، شب‌قدر قرآن به ولی نازل می‌شود یعنی به حجت‌خدا، دوباره تکرار می‌کنم کسی نگوید من حجت‌خدا هستم! اگر قرآن به تو نازل می‌شود ما هم قبول داریم. چرا من ابراهیم را گفتم، ابراهیم حجت‌خدا نیست؟ کجا می‌توانید؟ طلبه‌ها، باسوادها، بیایید با من حرف بزنید. حرف‌زدن که [باعث] ننگ شما نیست. گفتم حجت‌خدا نیست، قرآن به او نازل نشده. به پیغمبر ما قرآن نازل‌شده، «انا قرآن‌الناطق». علی قرآن‌ناطق است. آیا ابراهیم قرآن‌ناطق است؟ نه! ابراهیم خیلی مقام دارد، چند تا آیه قرآن داریم، سلام‌الله علیه است. ابراهیم از امتحان درآمده. بعضی پیغمبرها درنیامدند، ترک‌اولی کردند. باالخصوص آدم ابوالبشر، نوح. اما ابراهیم بعد از پیغمبر اکرم مقامش خیلی بالاست، اما حجت‌خدا نیست. (صلوات)

حالا بعضی از اشخاص، ببخشید، والله، بالله، به‌من نگفته‌اند که چه‌کسی این حرف را زده. اما آن‌کسی‌که این حرف را زده، از روی معده‌اش زده! مؤمن باید از روی قلبش حرف بزند. «قلب‌المؤمن عرش‌الرحمن». حرفی که سند ندارد از روی معده زده می‌شود، باید حرف از قلب زده‌شود. «قلب‌المؤمن عرش‌الرحمن»، حرف آن‌ها را بزند. گفتند: چرا این‌ها گریه نمی‌کنند؟ آخر عزیز من، قربانتان بروم، فدایتان شوم، بیایید یک‌قدری من را بگذارید کنار، تا خدا القاء و افشاء به شما بدهد. ما هنوز، بعضی‌هایمان القاء و افشاء نداریم. خیلی شما پیش رفتید، یعنی این‌قدر پیش رفتید که خیلی مهم است، اما بعضی‌ها القاء و افشاء نداریم. اگر القاء و افشاء داشته‌باشی، (می‌ترسم تند شود، جلویش را گرفت! می‌ترسم تند شود!). چرا بعضی حرف‌ها را می‌زنید؟ باید حرفی که می‌زنید دو تا سند رویش داشته‌باشید، یا یک سند، یا سه تا سند. هر حرفی برایتان زدم، چند تا سند گذاشتم رویش. چرا توجه نمی‌کنید؟ شما سابقه‌هایی که یکی دارد، فعلا ببین چه کاره‌است ایشان؟ تو روی سابقه شخص بی‌سواد کار نکن، بفهم بی‌سواد الان چه‌کسی است؟ مگر سلمان سواد داشته که پیغمبر می‌گوید: «سلمان منی اهل‌البیت»، سلمان علم اولین تا آخرین دارد. باسودها، سوادتان را منها کنید. سواد شما را به کمال دنیایی می‌رساند، سور و ساتتان را راه می‌اندازد. والله سواد کسی را نجات نمی‌دهد. باید سوادتان را در امر بگذارید. من چه و من چه!! بینداز دور من را. سواد نجات نمی‌دهد، مگر اهل‌تسنن سواد ندارند؟ علمایشان. آن‌ها هم سواد دارند، پس چرا اینجوری هستند؟ حالا عزیز من باید حرفی که می‌زنی از روی معده‌ات نزنی.

این پسر ایشان، واقع وقتی مادر عزیزش اینجوری شد، من دیدم این نصف نفس حرف می‌زند. نزدیک است سکته کند. من تمام جوانان را دوست دارم، اما وقتی‌که ببینم دارد خدشه به این‌ها می‌خورد، کمک می‌خواهم. خدایا کمک کن این جوان را مبادا سکته کند، غم روی غم بیاید. اصلاً نزدیک بود سکته کند، خدا می‌داند. هق‌هق هق، اینجوری حرف می‌زد. یک‌دفعه از خدا کمک خواستم، عزیز من، چرا خودت را از دست می‌دهی؟ چرا خودت را از دست می‌دهی؟ گفتم: در ظاهر ببین چه از دست رفت؟ مادر تو را احترام کردند، مریض‌خانه‌ای بردند که دیگر مافوق تمام مریض‌خانه‌هاست. حالا تو آمدی داری سکته می‌کنی؟! آیا مادر تو را سیلی زدند؟ آیا مادر تو را بازویش را سیاه کردند؟ آیا مادر تو را فشار به او دادند، عضله‌هایش را خرد کردند؟ آیا مادر تو، بچه‌اش زیر پا رفت؟ کجا تو اینجوری خودت را از دست دادی؟ تو باید بروی در فکر آن. این فکر را از این‌جا رها کنی عزیز من. یا این‌که این‌قدر من بلند شدم، [گفتم:] خدایا قلب این‌ها را نگه‌دار. یا امیرالمؤمنین چقدر من دعا کردم. من می‌ترسم، استخاره کردم، آن واقعیت واقعیت مجلس ایران است، آن مجلسی که آن‌جا بود را بگویم. اصلاً من یک‌وقت نگاه کردم دیدم که این مجلس اتصال است به منا. اتصال است به خانه‌خدا، همینجور اتصال بود. بعضی اشخاص هم معلوم بود، من آن‌را افشاء نخواهم کرد. این مجلسی که وصل به ولایت شد که دیگر در آن گریه نیست. حالا عزیز من که حرف می‌زنی، بی‌خودی حرف می‌زنی، والله این آقا آمد به‌من گفت: گفت رفتم حرم، می‌گویم خدا اگر مردن این خانم من حتمی نیست، من حرفی ندارم، ایشان باشد، من بمیرم. این نمی‌خواهد [زنش را]؟ گریه نمی‌خواهد کند؟ چرا، این‌قدر همسرش را می‌خواهد. اما من به او گفتم: آقا خودداری کن. اگر تو خودداری نکنی، مادرت چند تا عمل کرده، یک‌ذره باشی او هم هم سکته می‌کند. یا دختر عزیز تو توان ندارد. حالا مثل یک غنچه گل است. یا عروس عزیزت، مثل یک غنچه گل است. این‌ها مرگ ندیده‌اند، چیزی ندیده‌اند، حالا اگر تو هم گریه کنی، تو هم بی‌تابی کنی، این درست نیست. خودت را نگه‌دار. این طفلک‌ها اگر [گریه] کنند، این‌ها طاقت ندارند. ممکن‌است یا سکته کنند یا عقده کنند. چرا حرف بی‌خود می‌زنی؟ چرا گریه نمی‌کنی؟ کجا داریم که بعد از زهرا، هیچ مقامی به مقام یکی حضرت‌معصومه است، یکی زینب است، یکی خدیجه است، هیچ مقامی به این نمی‌رسد. آیا پیغمبر این‌قدر گریه کرد؟ نه! روایت داریم کسی‌که گریه کند آن عزیز را، یا مرد یا زن باشد، آن‌جا سر به زیر است. خیلی‌ها آمدند گفتند که گریه برای ما نکنید، ما را ملامت می‌کنند آن‌جا. چرا ملامت می‌کنند؟ آن ملائکه‌ها، یا آن‌ها که هستند شما را دارند می‌بینند. این می‌گوید: من از زندان رفتم رضوان، من آمده‌ام پیش علی، پیش زهرا، این‌ها دارند گریه می‌کنند. این گریه!

آخر عزیز من، قربانتان بروم، فدایتان شوم، این امام‌صادق است آمده‌اند خدمتش، چند جمله من بگویم، این امام‌صادق شخصی، گریه می‌کند، می‌گوید: آقاجان چرا گریه می‌کنی؟ می‌گوید: آخر استخوان سر شما [فقط مانده]. می‌گوید: گریه برای جدم حسین کن. خب بفرما! حالا تو راضی هستی این‌ها بیایند های‌های گریه کنند و هی ننه ننه کنند! بی‌عقل! آرام! از روی معده حرف نزن! هر که می‌خواهد باشد. کجا گریه خیلی چیز است؟ این‌ها واقع کم نگذاشتند. عطا کردند، خیلی این‌ها آنچه که توانستند کمشان نگذاشتند. حالا من حرف دیگری به شما بزنم. حالا من وقتی ایشان از دنیا رفت، قسم حضرت‌عباس خوردم، گفتم این‌جایش در بهشت است. این آقای حاج‌عباس آقا خواب دیده‌بود، گفت: دیدم این دارد می‌رود. گفتم: آبجی کجا می‌روی؟ گفت: داریم می‌رویم نجف. این گریه دارد؟ تو گریه برای خودت کن. چه کاره‌ای؟ آیا می‌توانی اینجوری شوی یا نشوی؟ تو برو گریه برای خودت کن. تو گریه برای خودت کن. من از اولش که این جلسات بوده‌است، نه جلسات بوده، من اصلاً در جلسات بزرگ شدم، من اصلاً در علما بزرگ شدم. همین یک آدمی نبودم به‌قول یارو دکان باز کرده‌بودم، نجاری داشتم. تمام محبتم بود. والله من اصلاً دنیایم را دادم برای علما. این می‌آمد از من تخت می‌خرید پنجاه‌تومان، سی تومان به او می‌دادم. می‌گفتم ما که خلاصه نمی‌توانیم به شاگردهای امام‌صادق کمک کنیم. من یک آدمی نیستم، الان من می‌گویم عوام من نیستم. اما من در تمام دوره عمرم، دو تا خدیجه دیدم. یکی خانم یکی از مجاهدها، این تقریباً طلایی آورد، گردن‌بندی آورد تقریباً نهصد هزار تومان شد، ما دادیم به فقراء. این خانم آقای ایشان اینجور است که می‌رود نجف. وقتی می‌خواسته برود مریض‌خانه تهران آمده‌بود این‌جا، با دختر عزیزش، با عروس عزیزش. آمد این طلاها را گذاشته‌بود در یک‌چیزی. یک کسی‌که یک قرضی داشت و اصلاً فلج شده‌بود. ما دادیم به بنده‌زاده، آقای حاج‌ابوالفضل، رفت فروخت نهصد هزار تومان. چه‌کسی می‌دهد؟ اما باقی دیگر خانم‌ها، در شُرف خدیجه‌اند. این‌ها خدیجه نیستند. حساب‌سال دارند. خانم‌هایی که معلمند، حساب‌سال دارند، خمس می‌دهند، سهم امام می‌دهند، اطعام می‌کنند. من تشکر از ایشان می‌کنم. هم تشکر از مردهایشان می‌کنم، هم از زنهایشان. این زن، خدیجه زمان است. عوض این‌که وصیت کند طلاهایم را به دخترم بدهید، به عروسم بدهید، گفت: بده در راه خدا. یک‌وقت قرار گذاشت، گفت: اگر من برگردم باز هم از این‌کارها می‌کنم. حالا عزیز من، من حرفم سر این‌است، چرا یک حرف‌هایی می‌زنید؟ این بنده‌خدا که این‌همه کار کرده، داده‌است، همین‌ساخت دائم الان یک‌هفته است دائم انفاق دارند می‌کنند در هر قسمتی. این‌را باید تشویقش کنی، نه که تکذیبش کنی. بعضی‌ها مثل مگس می‌مانند. مگس، همه‌جای آدم سالم است، یک جایش یک‌خرده خدشه دارد، همین‌جور می‌نشیند نیش می‌زند. چرا صفات مگسی بعضی‌هایمان داریم؟ بیایید صفات‌الله داشته‌باش، صفات خدا داشته‌باش. عزیز من، قربانتان بروم، فدایتان شوم. من والله وظیفه می‌دانم این حرف‌ها را می‌زنم. مگر قلب کسی را تکان دادن شوخی است؟ مگر غم و غصه را از قلب یک مؤمنی، یا عزیزان بردن بیرون، مگر شوخی است؟ کسی‌که می‌تواند ببرد، ولایت است که می‌برد. من والله دیدم، در مسجد دیدم این‌جا وصل به مناست. بعضی‌ها را هم دیدم چه جوری‌اند، دیگر بیشتر از این استاد گفت: نگو. حالی‌ات است به تو می‌گویم چه؟ اصلاً منا شده‌بود مجلس. مردم معلوم بودند چه‌جورند. این‌که دیگر گریه ندارد، تو حالی‌ات نیست عزیز من. مگر مادر عزیزش را نمی‌خواهد؟ چرا. چنان ولایت در قلب این‌ها تجلی کرد، غم خانم رفت بیرون، امر آمد جلو. عزیز من، قربانتان بروم یک‌قدری توجه کنید. (صلوات)

گریه خیلی جاها منع شده. فقط گریه برای امام‌حسین باید کرد. ببین این‌قدر مطلب مهم است، امام‌صادق می‌گوید برای من هم گریه نکن. حالا برود برای زنش این‌قدر گریه کند که چه شود؟ خب خدا رحمتش کند که کرد. ما یک‌جایی داریم الان آقایان باسوادی که درس علم و مهندسی خوانده، ایراد می‌کند که چطور پیغمبر، در فوت ابراهیم گریه کرد؟ نه، پیغمبر گریه‌اش شکرانه بود. آقا امام‌حسین روی زانویش بود، این قاسم هم روی زانویش بود، دست می‌کشید به این‌ها، کیف می‌کرد. جبرئیل نازل‌شد، محمد کیف می‌کنی؟ یکی از این‌ها را باید قربانی یکی‌دیگر کنی. حساب کرد، چه‌کنم؟ حسین را قربانی کنم؟ [که] زهرا ناراحت شود، علی ناراحت شود، خودش ناراحت شود، زینب ناراحت شود. گفت: قاسم را فدا می‌کنم. حالا که قاسم را فدا کرده، یکی این‌که قبرش را می‌گفت محکم کن. بعد پیغمبر فرمود: خدا رحمت کند کسی را که محکم کار کند. بعد هم پیغمبر اگر گریه می‌کرد، گریه شکرانه بود. خدایا شکر، تا من رفتم یک‌ذره کیف کنم، جلوی من را گرفتی. خدایا شکر که من قاسم را فدای حسین کردم. پیغمبر گریه شوق می‌گوید. نه برای قاسم، جان قاسم در دستش است. اصلاً جان قاسم در دست پیغمبر است. این گریه ندارد؟ (صلوات)

چرا به شما می‌گوید اگر ختمی رفتی، خودت را نشان آن صاحب عزا بده؟ چرا می‌گوید؟ می‌گوید غم و غصه از دلش برود بیرون. ببین چند تا روایت گذاشتم رویش برایتان. می‌گوید ریا کن، برو خودت را نشان او بده، یک‌قدری قلبش تجلی پیدا کند، نه قلبش را غمناک کنی. (صلوات)

یکی از علما آمد این‌جا، من خیلی قبولش دارم. این آقای احمدی است، آن احمدی‌ها که منبر می‌روند نه، آن یک احمدی است که مجتهد است، خیلی مرد خوبی است. آمد این‌جا، من گفتم: شما راجع‌به این‌که کسی‌که از دنیا می‌رود یک‌چیزی بگو. گفت: تو [بگو] اشاره‌ای کرد، خیلی من را احترام می‌کرد. گفتم: من عقیده‌ام این‌است که، کسانی‌که البته مؤمن باشند، یعنی کسانی‌که مؤمن باشند این‌جا امر را همه‌اش مو به مو اطاعت کنند، یعنی متقی باشند، اصحاب‌یمین باشند، مؤمن باشند، حالا اگر این‌نیست در شُرف آن‌ها باشد، شما یک‌وقت می‌بینی درس می‌خوانی، دلت می‌خواهد مهندس شوی، در شُرف درسی. دیگر نمی‌روی رمان بخوانی! نمی‌دانم این آشغال‌ها را بخوانی، درست را می‌خوانی. این چیز است. الحمدلله اگر شما این نیستید، همه‌تان در شُرفید، قبول می‌کند. خیلی این‌کارها مهم است که من به او گفتم، من عقیده‌ام این‌است، این آدمی که مؤمن یا مؤمنه است، در شرف است، این الان که روح از بدنش جدا می‌شود، جان که از او گرفته می‌شود، اتصال می‌شود به روح. حالا که اتصال شد به روح، این‌را می‌گذارند در قبر به‌اصطلاح، این از این‌جا ملک نقاله هست منتقلش می‌کند. منتقلش می‌کند، روایت داریم. من حالا آن جمله را هم برایتان می‌گویم. وقتی منتقلش کرد، امیرالمؤمنین، علی (علیه‌السلام) می‌گوید: من صفات‌الله را پاسخ می‌دهم. حالا این جنازه، که یا زن است یا مرد است، امیرالمؤمنین پاسخ می‌دهد. پاسخش این‌است می‌برد او را پیش خودش. حالا این حاج‌عباس آقا گفت: آبجی‌ام را دیدم. گفت: ما داریم می‌رویم نجف. یک‌وقت مادرش را هم دیده‌بود، گفته‌بود: ما نجف بودیم، داریم می‌رویم خدمت امام‌زمان. پس آن‌جا، این‌ها که اینجوری هستند، اتصال می‌شوند به ولایت. به این آقا گفتم: جواب‌بده، یک‌قدری مکث کرد و گفت: من باید چیز کنم، یک‌دفعه این مرد بزرگوار، شوخی با او کردم، گفتم این سیب را بخور، علمت بیاید! آقا سیب را خورد، گفت: حاج‌حسین آیه قرآن داریم راجع‌به این، که از این‌جا که مؤمن می‌رود، کجا می‌رود؟ می‌رود وادی [السلام]، این می‌رود وادی السلام پیش امیرالمؤمنین. ان‌شاءالله امیدوارم که همه‌تان همین‌جور باشید. قربانتان بروم، بیایید یک‌قدری دست از دنیا بردارید، این‌قدر زینت ندهید خانه‌هایتان را. هر چیزی که زینت داده، ببین زینت را چه می‌گوید آخر؟ به‌قدری که امورت به خوبی، به خوشی بگذرد بس است دیگر. یک‌قدری دستت را باز کن. آیا مهندس، حقوقت را که گرفتی، یک سهمی دادی به فقرا یا نه؟ یا همیشه الحمدلله کسری داری تو؟ آن‌ها که نمی‌دهند، به حضرت‌عباس دارم می‌بینم، همیشه کسری دارند. چون‌که در فکرش نیست یک‌چیزی بدهد به یکی. یک‌خرده از این گرفته، یک‌خرده از آن گرفته، تا حقوقش را بگیرد یک‌خرده به این می‌دهد، یک‌خرده به آن می‌دهد. چطور است؟ چطور است این حرف؟ درست‌است؟ (صلوات)

پس اگر می‌خواهید حقوقتان با برکت باشد، فهمیدی؟ همین‌ساخت که آخر ماه می‌شود می‌روی بگیری، یک خرده‌اش را بده. من نمی‌گویم همه‌اش را بده. یا لااقل، حساب‌سال داشته‌باش انصاف‌دار، حساب سالت را بده. برای خودت درست نکن. این‌که برای خودت درست می‌کنی، خدا برایت درست می‌کند. حالی‌ات است دارم می‌گویم چه؟ یک انجمنی بود، من نمی‌گویم حالا درست‌است یا باطل، من به باطل و این‌هایش کار ندارم، این خیلی انفاق داشت، خیلی‌ها منع کردند. من گفتم: خدایا این خیرش به فقرا می‌رسد، نگهش‌دار. آقا نگهش داشت. این‌جا نمی‌خواهم بگویم چه کسانی مخالفت کردند. حالی‌ات است؟ خیرشان می‌رسد به یکی. به حضرت‌عباس تا یکی به‌من می‌دهد، به حضرت‌عباس تا همان شب انفاق می‌کنم.

چند نفر از آقایان تشریف آوردند این‌جا، یکی‌شان خیلی مبراست در ولایت و حدیث، خیلی مبراست. حالا نمی‌خواهم اینجوری تعریف کنم، اما خیلی آگاهی دارد. در ولایت و حدیث خیلی آگاهی دارد. گفت یکی از، حالا آقای‌دکتر تشریف داشتند، گفت که یکی از خلفا، گفت: بریزید گویا مدینه، همه این‌ها را قتل عام کنید، تا حتی خانه بنی‌هاشم را. تمام طلاهایشان را بگیرید. شما توجه کنید که امام، چقدر شما را می‌خواهد، چقدر به شما توجه دارد. من یک‌جوابی دادم. گفت این‌ها آمدند خانه‌ها را [غارت کردند]، رسیدند به خانه امام‌صادق، گفت که خلیفه گفته‌است در خانه‌ات بریزیم و بگیریم. گفت: شما من را آدم راست‌گو می‌دانید یا دروغ‌گو؟ گفت: راست‌گو. گفت: من راست می‌گویم، هر چه این خانواده من طلا دارند می‌گیرم، به شما می‌دهم، در خانه من نریزید. گفت: در خانه‌اش نریزید. این‌را من به شما بگویم، خدا می‌گوید: من در کمین‌گاه ظالمم. شما اگر ظالمی را ببینید، فوری چیز نکنید، هر که باشد فوری سقوط می‌کند. گفت این سقوط کرد و خلیفه دیگری آمد و این‌ها را گرفت و می‌کشت، این‌ها که ریختند در خانه این‌ها. خب حالا امام‌صادق فرمود: این یکی را بده به‌من، یعنی این‌که در خانه من نریخته. ببین طلاها را گرفته‌است. او خیال کرد که دارد به‌اصطلاح چیز می‌کند، چغولی این‌را می‌کند، گفت که به حرف این نرو، آن‌وقت او را کشت. ببین این امام‌صادق این‌قدر توجه دارد ذراتی که احترام کرد در خانه امام نریخت، دارد امام نجاتش می‌دهد. من هم به این‌ها رو کردم، گفتم: این درست‌است؟ گفت: آره. گفتم: چرا ما طرف امام نمی‌رویم، می‌رویم طرف خلق؟ پس این‌ها ما را نجات می‌دهند. این‌قدر امام توجه به شما دارد عزیزان من، قربانتان بروم، فدایتان شوم. خیلی باید توجه کنید.

حالا هفته دیگر، ما بنا شد که آقا تشریف دارند، گفتیم چه گفته؟ گفت: حقیقت. حقیقت یک تشخیص می‌خواهد. من گفتم، این عالَم مقتل است. یعنی این عالم مقتل است، جای دیگر هم من گفتم. آن‌وقت حقیقت این‌است که، شما مدام یوم برایت پیش می‌آید. یعنی یوم برایت پیش می‌آید. باید از این یومها، امتحان‌ها درآیی. این می‌شود حقیقت. یعنی چشمت به حقیقت ولایت باشد. چطور شد؟ (حضار: می‌فرمایید حقیقت یک تشخیص می‌خواهد، برای تشخیص دادن یک یوم پیش می‌آید، از آن یومها که بگذری، این تشخیص به تو داده می‌شود، حقیقت را می‌فهمی). آن‌وقت این‌را امیرالمؤمنین می‌گوید: صفات‌الله. توجه فرمودید؟ (صلوات)

چرا این‌قدر این حقیقت مهم است؟ ما حقیقت خدا را نمی‌توانیم بفهمیم که خدا حقیقتش چیست؟ اما خدا حقیقت ولایت را به ما گفته. حالا اگر حقیقت ولایت را به شما گفته‌است، باید یقین به آن حقیقت کنید. یعنی یقین به گفتار قرآن، یقین به گفتار ائمه، یقین به این گفتارها کنید. آن حقیقت است. اگر خدا گفت: «ان‌الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما»، (صلوات) باید باور کنید در تمام خلقت مانند پیغمبر نیست. کجا گفت تسلیم ابراهیم شوید؟ کجا گفت تسلیم نوح شوید؟ اما به قومش گفت بگو. آن مطلق نیست، انبیاء به‌غیر پیغمبر آخرالزمان مطلق نیست. آن در زمان خودش بوده. دیگر از حضرت سلیمان که مهمتر نداریم، از تخت بلقیس خبر ندارد. آن ولایت است که تمام خلقت در قبضه قدرتش است، نه نبی. اگر رسول‌الله تا قیام‌قیامت گفته، از ولایتش گفته. پس حالا چه گفتم من؟ حالا وقتی‌که گفت تسلیم باشید، تسلیم هیکلش که نباید باشی. نخواهی به هیکلش صدمه‌ای بخورد، باید مواظب امرش باشی. حالا امر این پیغمبر، علی‌بن ابوطالب است. توجه می‌کنید من چه می‌گویم؟ حالا همین‌جور که «ان‌الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» مطلق است، امرش مطلق‌تر است. خیلی توجه کنید. چرا؟ ما نداریم، اگر دارید باسوادها بگویید من تسلیم شما هستم، والله بالله من تسلیم شما هستم؛ اما حرفتان درست باشد، یعنی مطابق روایت و حدیث و آیات قرآن باشد، به علم من اضافه می‌شود، بگویید. ما نداریم که هرکس پیغمبر را قبول نداشته‌باشد به‌رو می‌اندازدش در جهنم. نه! خیلی‌ها نگفته‌اند. درباره پیغمبر، بعد از پیغمبر این‌ها مرتد و کافر شدند. تو هم همین هستی. ما که شاخ و دم نداریم که! من هم همینم. بعد از [پیغمبر به] ولایت این‌ها کافر شدند، نه به نبوت. حالا هم این‌ها سنت پیغمبر را قبول دارند. پس چرا مرتد و کافرند؟ توجه کنید به این حرف. چرا مشاور درست می‌کنید؟ تو هم مثل همان هستی. به تمام آیات قرآن، عبادت شما را نجات نمی‌دهد. نمی‌گوید نماز آوردی، روزه آوردی. منکر نماز و روزه کافر است. جوانها به شما بگویم، دو رکعت نماز عمداً نکنی، می‌گوید کافر به امر می‌شوی. یعنی کافر به سنت می‌شوی. این دوباره می‌توانی توبه کنی، یک استغفرالله بگویی، نماز را بخوانی. اما کافر به ولایت آیا توبه دارد؟ آیا جبران دارد؟ نه جبران دارد. جبرانش این‌است که تو را به‌رو در آتش جهنم می‌اندازد. این جبرانش است. ما امروز باید مطالعه ولایت داشته‌باشیم آقای‌مهندس، قربانتان بروم، باید قشنگ کار کنی. پیغمبر فرمود: خدا رحمت کند کسی‌که درستکار باشد. لوله‌ها را یک‌قدری با وسعت بگذار، چاه را یک‌قدری بکن. می‌برد تو را یک‌قیمت کند، درست قیمت بگذار، قیمت چه‌چیز است آخر؟ نخور رشوه. چند نفر است روز قیامت، شکمش می‌آید بالا روی زمین می‌افتد. یکی کسی‌که نزول بخورد، یکی کسی‌که رشوه بخورد. الحمدلله در شهرداری ما نیست! به‌قدری من به این شهرداری اعتماد دارم، چه قسمی من بخورم برای یک هزار تومانی‌اش معطل بودم. پنج شش میلیون به‌من دادند، رفتم پیش امام‌رضا، گفتم عمر من را قطع کن، من پول شهرداری را نمی‌خواهم. این‌قدر من اعتماد به شهرداری دارم. اگر ما یک قرانش را مصرف کردیم، به دین یهودی بمیرم. همه را دادم رفت. این‌قدر این پول شهرداری خوب است! (صلوات) اما چرا، ما در همین شهرداری آدم حسابی هم داریم که خدمت به مردم می‌کند، رشوه هم نمی‌گیرد. نه که حالا دو دفعه بیاید، مرتب زنگ بزنی پی‌اش، بگوید این‌کار را دارم، آن‌کار را دارم. آن‌وقت می‌رود می‌بیند آن‌جا را. حالی‌ات می‌شود می‌گویم چه؟ ما نمی‌گوییم شهرداری همه‌شان بد هستند. آدم خوب هم داریم. این بچه ما می‌خواست یک اتاق بسازد، یکی بود، گفت: من نمی‌گیرم، اما فلانی می‌گیرد. خب باباجان، قربانت بروم علی‌بن‌یقطین هم پیش هارون بوده. آقایانی که در شهرداری هستید بیایید علی‌بن‌یقطین شوید، روراست باشید، درست باشید. من نمی‌گویم شهرداری همه‌شان خوب نیستند، که به‌من جواب بدهید و با من انتقاد کنید. می‌گویم تو درست باش، این یوم تو است، از این یوم درست در بیا. این‌که من می‌گویم یوم، هر کس یک یوم دارد.

دوباره تکرار می‌کنم، اگر عزیزی را از دست دادید، اگر بخواهید با آن غصه بمیرید خلاف می‌کنید. تو کم‌خوراک می‌شوی، خودت را از بین می‌بری. غذا بخور، یک‌خرده هم‌غذا بده، همین‌جور که دادند این‌ها دیگر. خیلی مهم است. نه باباجان، عزیز من قربانتان بروم. دوباره تکرار می‌کنم، حضرت به زینب گفت: مبادا ضجه کنی، مبادا گریه کنی. شهامت داشته‌باش. کسی‌که عزیزی را از دست می‌دهد شهامت باید داشته‌باشد. این حرف‌ها چیست که می‌زنید، بی‌خود و بی‌جهت، گریه چرا نمی‌کنند! بی‌عقل! دوباره تکرار می‌کنم. بشر باید در هر قسمتی با شهامت باشد. شهامت چیست؟ امر خداست. شهامت مؤمن امر خداست. آن شهامت است. در هر کاری شهامت داشته‌باشید. جوانان‌عزیز باید شهامت داشته‌باشند، چشمش در اختیار خودش باشد، پایش در اختیار خودش باشد، شهوتش در اختیار خودش باشد، این‌را در اختیار شیطان نگذارد. این شهامت دارد. مگر می‌گویند خودفروشی، این حرف‌ها چیست که بعضی‌ها می‌زنند؟ خودفروشی یعنی ولایت‌فروشی است، خودت را فروختی. تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک. تو باید در جو آسمان بروی؛ اما غیر امر کار کنی ذلیل می‌شوی. چقدر ذلیل شدند این‌ها که قلدر بودند؟ آدم باید در مقابل دین، در مقابل دوستان‌علی سر به زیر باشد؛ یعنی با عطوفت باشد، ملایم باشد، قلدر نباشد. (صلوات)

حالا جوانان‌عزیز، اگر شما از یوم درآمدید، یک امتحانهایی دارید. ببین ابن‌سیرین مثلاً از آن امتحان درآمد. در صورتی‌که عیسوی‌مذهب است گویا، شیعه نیست؛ اما امیرالمؤمنین صفات به او داد. شستند و پاکیزه شد و از آن گناه گذشت و یک عطری به او زدند تا آخر عمرش بوی عطر می‌داد. ابن‌سیرین از یک گناه گذشت. حالا ببین عزیز من چه‌خبر است؟ دلم می‌خواهد در این حرف‌ها مطالعه کنید. حالا هر کوچه‌ای می‌آید می‌رود بوی عطر می‌دهد. یک‌دفعه این چه‌کار کرد؟ آن شهوتش را [کنترل کرد] و امر خدا را دید و امام‌زمانش را دید و از آن گناه خلاصه گذشت. خدا، امیرالمؤمنین صفات‌الله به او داد. اما تو عزیز من شیعه‌ای. تو باز به‌غیر او هستی. او ممکن‌است همین‌جا به او داده‌باشد. اما نه، تو این‌که به تو می‌دهد، ذخیره آن‌جایت می‌شود. تو به‌غیر ابن‌سیرین هستی. امروز جوانان والله، صد پله، هزار پله از ابن‌سیرین بالاترند. چون‌که این دخترها ریخته‌اند در خیابانها، پی شما می‌آیند، باید بداخلاقی با این‌ها کنید، گناه را از خودتان دور کنید، تا امیرالمومنین صفات‌الله به شما بدهد. الان من جوانهایی دارم، من والله خجالت می‌کشم، باور کن من می‌روم کفششان را می‌بوسم، این‌ها خودشان را نگه‌داشتند، خدا به این‌ها حلال داده. بهترین دختر را خدا به این‌ها داده. اما اگر لش‌کاری کرده‌بودند، بدچشمی کرده‌بودند، آن پدر زنش هم همین‌طور بود. من آمدند پیشم، نمی‌خواهم بگویم، گفتم: من در تمام دوره عمرم من یک‌ذره از این جوانان، (حالا همه را اسم نیاورم یکی را از اسم بیندازم، بگویم چرا اسم من را نیاوردی، همه‌تان را می‌گویم)، من یک نقطه ضعف از این‌ها ندیدم. همه‌شان آمده‌اند این‌جا امر را اطاعت کردند. من هم گفتم: خدایا این‌ها به حرام نیفتند، حلال قسمتشان کن. الحمدلله، همه‌اشان، می‌خواهم به شما بگویم، بهترین دختر را خدا به ایشان داده. بهترین زن را به ایشان داده. هم این‌ها آن‌ها را می‌خواهند، همه‌شان، نمی‌خواهم بگویم، گوش می‌دهند هم به نوار، به ولایت، به حرف. همه یک نفس می‌گویند علی، یک نفس می‌گویند زهرا. هیچ اختلافی در این‌ها نیست. چرا؟ نه حرام را دورش رفتند، نه نگاه به آن کردند. خدا حلال برایشان درست کرد. عزیز من، قربانت بروم، بیا گوش بده. چرا می‌گوید اویس قرنی بوی بهشت می‌دهد؟ اگر حرف دیگر باشد، پیغمبر توهین کرده. من تا حتی درباره این‌ها هم رودربایستی ندارم، حرفم را می‌زنم. نه درباره شما. اگر این‌باشد توهین کرده، بگوید سینه زهرا بو می‌دهد، زهرا بوی بهشت می‌دهد، بگوید اویس‌قرن هم بوی بهشت می‌دهد، یک بابای شترچران. پیغمبر چه را می‌بیند؟ پیغمبر روح را می‌بیند. پیغمبر امر را می‌بیند. پیغمبر ولایت را می‌بیند، نه اویس‌قرن را، می‌آوردش در آن‌اطراف. بیا عزیز من چیزی داشته‌باشید که پیغمبر ببیند. پیغمبر آن ولایتتان را تایید کند. این حرف‌ها یک مطالعه‌ای می‌خواهد، اینجوری که نمی‌شود بزنی. عزیز من، قربانت بروم، عزیز من. زهرای‌عزیز هم، همین‌جور است. سلمان را راه می‌دهد، عمویش را راه نمی‌دهد. چرا؟ رفت آن‌طرف. چرا می‌روی آن‌طرف؟ چرا می‌روی طرف خلق؟ چرا خودت را از زهرا جدا می‌کنی؟ چرا خودت را از امر جدا می‌کنی؟ حالا می‌گوید چرا داد می‌زنی؟ خب داد می‌خواهی، که من به تو می‌زنم. حالا می‌خواهی پول به‌من بده، می‌خواهی نده، می‌خواهی بخر می‌خواهی نخر. علی پول به‌من می‌دهی یا نه؟ (صلوات)

به حضرت‌عباس این جوان‌ها، من شما را هم خیلی می‌خواهم. اما جوانها یک جوانهایی هستند یک‌چیز دیگر هستند. من اگر الان بگویند که این بهشت است، این آقا را نخواه، می‌گویم من بهشت را نمی‌خواهم، این آقا را می‌خواهم. چرا؟ جوان حرف‌شنویی است. به او می‌گویی این‌کار را نکن، چشم. دانشگاه این‌کار نکن، چشم. اصلاً همه‌اش می‌گوید چشم. خب نباید بخواهی این‌را؟ چرا من این‌را از بهشت بهتر می‌خواهم؟ این بهشت‌درست‌کن است. بهشت، بهشت‌درست‌کن نیست. بهشت، مؤمن‌طلب است. اما یک‌جوانی، آن‌آقا، آن‌آقا، آن‌آقا همه‌شان همین ساختند. هر چه نگاه می‌کنی می‌بینی همه‌شان همین‌جورند. من حالا اسم ایشان را آوردم. چون‌که عزادار است، می‌خواهم از عزا او را دربیاورم. شما نگو چرا من را نگفتی! جان من نمی‌گویی؟! (صلوات) قربان ایشان بروم می‌گوید: نه، نه. قربان کدامتان نروم، ماه هستید والله همه‌تان. هر چه نگاه می‌کنم می‌بینم مثل ماه می‌مانید. یک جوان این‌که من به شما آن‌جا راجع‌به خانه‌خدا گفتم متقی بالاتر است، چرا؟ چه گفتم آن‌جا؟ بگویید ببینم! گفتم از خانه‌خدا بالاتر است، مؤمن گفتم از خانه‌خدا بالاتر است. چرا؟ آن شما باید بروی آن‌جا یک‌چیز کنی، اما مؤمن چه‌کار می‌کند؟ یک بچه درست می‌کند که از همه دنیا بالاتر است، از همه عالم بالاتر است. اما خانه‌خدا تولید ندارد. اگر من گفتم این آقا را، ببین این‌را هم می‌گویم. اگر می‌خواهی ایراد کنی، بکن. همچنین می‌زنم تنگ سینه‌ات که نگو، علی! این‌جا خوب جایی است والله! (صلوات) دستی که تو سینه آقای علی‌آقا بخواهد بخورد قطع می‌کنم.

یک قصابی بود، این یک‌زنی بود گوشت گرفته‌بود. این بیچاره بنده‌خدا رفت، بعضی‌ها بداخلاقند، قبول نکرد. حضرت‌امیر دید این زن بیرون ایستاده دارد گریه می‌کند. آمد گفت: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: این خانمم به‌من گفته گوشت را ببر پس بده، این قبول نمی‌کند. خانم این‌را از من نمی‌پذیرد. امیرالمؤمنین آمد، سلام کرد و احترام کرد، گفت: این گوشت را پس بگیر. گفت: برنمی‌دارم. گفت: اگر برداری، اینجوری‌است. یکی زد تخت سینه امیرالمؤمنین. این وقتی رفت، گفت بیا برویم من چیز می‌کنم، واسطه می‌شوم. این آمد رفت در خانه یارو هم یهودی بود. سلام کرد و خیلی با چیز، سلام به بیت کرد و بعد آمد و گفت، شناخت. گفت: گوشت این‌را پس بگیر، من رفتم دنبالش قصاب هم پس نگرفت. گفت: یا علی من این‌را آزادش کردم، بخشیدمش به تو. آمدند به قصاب گفتند تو فهمیدی تخت سینه چه‌کسی زدی؟ به علی زدی! دست را گذاشت قطع کرد، انداخت آن‌طرف. گفت: دستی که روی سینه علی رفت دیگر ارزش ندارد. حالا خبر دادند به امیرالمؤمنین قصاب این‌کار را کرد. دستش را گذاشت این‌جایش آب مبارکش را مالید، دست یارو خوب شد. آن دست را قطع می‌کند که بخورد در سینه تو. ببین چقدر بالایت برده! (صلوات)

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، از این‌کارها می‌کرد، باز در یکی از جنگها بود، یک‌جوانی بود دستش قطع شده‌بود. گفتند: آقا این دستش را گرفته، فریاد می‌زند. گفت: بیاوریدش. آورد، حضرت دستش را گذاشت، باز دوباره اینجوری کرد، حالا این آب دهان هم باز یک‌چیزی است، بدون آب هم جوش می‌خورد، اما در مردم باید بگوید، این خوب شد. گفت: یا علی چه کردی؟ چه گفتی؟ گفت: کار نداشته‌باش، گفت حمد. گفت: حمد؟! تا اینجور کرد دستش افتاد. دیدند حضرت گفت: فایده ندارد. پس آقاجان من شک به دین نیاور. شک به امر این‌ها نیاور. دست تو می‌افتد. توجه می‌کنید؟

آره، باز دوباره یکی‌دیگر. یک‌نفر بود این‌را مدام به او می‌گفتند دست از امیرالمؤمنین بردار، برنمی‌داشت. این دزدی کرد و حضرت دستش را زد. حالا این دستش را اینجوری برداشته، دور کوچه‌ها می‌گردد، می‌گوید اسدالله دست مرا زد، خیرالله دست مرا زد، ولی‌الله دست مرا زد، عین‌الله دست من را زد، پدر حسن و حسین دست من را زد، همسر زهرا دست من را زد، ولایت دست من را زد. این می‌گوید در خیابان‌ها و می‌رود. رفتند به او گفتند: این اینجور می‌کند. به امام‌حسن گفت: حسن‌جان، برو برادرت را بگو بیاید، حالا آمد دستش را گذاشت، دستش درست شد. توجه می‌کنید؟ کجا برادر می‌شوید؟ آن‌موقعی‌که شک به ولایت نیاورید. عزیز من. آن‌موقعی‌که امر ولایت را اطاعت کنید. چه‌جور می‌شود که امر ولایت را شما اطاعت کنید؟ بفهمید علی، امیرالمؤمنین مطلق است. خدا مطلق است، ولایت مطلق است. مطلق یعنی مانند ندارد. امیرالمؤمنین مانند ندارد. چرا می‌روید؟ بی‌عقل! آرام! آرام! خاک بر سرت، مانند ندارد، چه‌کسی مثل علی است؟ اصلاً چه‌کسی مثل علی است؟ من یک نوار دارم با اهل‌تسنن چیز کردم. گفتم انتقاد که عیب ندارد. یک شمشیر زده افضل عبادت ثقلین. یک نفس کشیده افضل عبادت ثقلین. در فتح‌خیبر گفت فردا پرچم را می‌دهم دست کسی‌که خدا و رسول او را بخواهد. درست‌است؟ گفته اگر این‌را نخواهی به عزت و جلالم، عبادت [ثقلین کنی] من می‌سوزانمت. کجا این‌جوری است عمر و ابابکر که می‌روید دنبالش؟ بی‌فهم‌ها! خب اگر این حرف‌ها نبود که این اول شخصیت است که. حالا ولی خدا هست، آن‌ها به‌جای خودش، آخر عقل نمی‌گوید این‌را بگذاری بروی طرف آن یارو که اینجوری‌است؟! هان؟!

خب حالا یک اشاره‌ای به روضه کنم. آقا امام‌زمان درباره مادرش خیلی دخالت نمی‌کند، در صحرای‌کربلا خیلی دخالت نمی‌کند. اما به او می‌گویند، می‌گوید من گریه می‌کنم، اشک چشمم تمام شود خون گریه می‌کنم. رفقای‌عزیز بیایید گریه‌ای که امام‌زمان می‌کند کنید. گریه‌های نکنید که از جیبتان می‌رود. یک گریه‌هایی است که از جیبتان می‌رود، من الحمدلله خواستم، دعای من هم مستجاب شد. قلب مبارک شما که در سوگ...

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه