نیمه شعبان 87: تفاوت بین نسخهها
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۸ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۱۴
نیمه شعبان 87 | |
کد: | 10328 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1387-05-27 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام نیمه شعبان (14 شعبان) |
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم
العبد المؤید الرسولالمکرم ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
به رفقایعزیز تبریک میگویم ولایت حجتخدا را، امیدوارم که همهشما یاور این حجتخدا یعنی وجود مبارک امامزمان باشید. قربانتان بروم، اگر یاور باشید کار ما درستاست، اما [برای] یاور [بودن] باید شما اول تشخیص بدهید، بعد امر ایشان را اطاعت کنید. اگر الان یک غلامی امر اربابش را اطاعت نکند، میگویند که این خلاصه درست نیست. این خریدارش کم است یا آن آدمی که اینرا میخرد [مگر اینکه] توجه نداشتهباشد که این [غلام] امر را اطاعت نمیکند، اگرنه او را نمیخرند. عزیزان من، ما هم باید امر وجود مبارک امامزمان را اطاعت کنیم تا اینکه یاورش باشیم. آقا امامزمان اول خودش ظاهر بوده صحبت میکرده، اما اینکه میگویند عسکری یا حرف میزنند، دور خانه امامحسن، عسکر یعنی لشکر بوده. از آن اول اینمردم با امامزمان خوب نبودند، چونکه پیغمبر فرمود، امامصادق فرمود اینها عمل نمیکنند؛ اما حرفهای امامصادق و ائمه [را] در ظاهر قبول دارند، ایمان ندارند. دلم میخواهد توجه کنید، ببین قبول دارند، ایمان ندارند. قبول دارند که اگر امامصادق فرمود یکروز اگر از روز دنیا بماند آقا امامزمان میآید. آنوقت آنها میدانند این امامزمان مخالفت دارد با هوا و هوس اینها، میخواهند او را بکُشند.
الان هم همینجور است، واقع همینجور است. حالا چرا؟ میخواهند این اصلاً بهوجود نیاید؛ اما «و مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین»، مگر میشود ما جلوی امر خدا را بگیریم؟ اگر خلق جلوی امر خدا را میتواند بگیرد پس خلق بالاتر از خداست. چهکسی میتواند بگیرد؟ حالا روایت میخواهی؟ آنزمان این جادوگرها و اینها بودند؛ اما امیرالمؤمنین آن خط را کور کرد. حالا اگر جادوگری پیدا شد شما روی آن مبنا با این رفتار نکنید، خط کور شده، اینها یکچیزهایی را درست میکنند. حالا آن ساحرها [به فرعون] گفتند که دشمن تو هنوز نیامدهاست، وقتی موسی خلاصه [بهدنیا نیامدهبود] خیلی مواظب بود و در هر خانهای جاسوس گذاشتهبود اگر که [بچه بهدنیا آمده] پسر بود آن پسر را میکشت. اما حالا خدا میخواهد چهکار کند؟ حالا زیر تخت خودش بهاصطلاح موسی درست شد، حالا به فرعون گفتند که آره اینجوری شدهاست و پسرها را میکشت. حالا مگر میشود جلوی خدا را گرفت؟ حالا چهکار کرده؟ حالا این بچه را بهوجود آورده، میخواهم این حرف را که زدم حرف من را قبول کنید؛ اگر نه این به آن مربوط نیست. حالا بهوجود آمدهاست و خلاصه چهکار میکند؟ گفت او را در صندوق بگذار، بینداز در دریا. او را در صندوق گذاشت و صندوق را انداخت در دریا. فرعون اینجا یک قصری داشت که آب آنجا گرد میزد، دید ایناست، آنرا گرفت و خلاصه حالا خود فرعون دشمنش را بزرگ کرد، مهرش افتاد به دل او.
تو خیال نکنی، خدا همین کارها را دارد میکند قربانت بروم. حالا آقا امامزمان هم همینجور است، خدا حفظش کرده. نه اینکه نباشد، امامزمان پسر دارد، دختر دارد،... دارد، در همین دنیا؛ اما خب تو او را نمیبینی. اینها نمیدانم یک جزیره موریس را درست کردند و آنجا هر چه رفت نمیدانم، هر چه بخواهد برود کشتی از کار میافتد، اگر کسی تویش باشد میمیرد. یک پرپرکهایی آن حدود هستند، حالا انگلیسیها در دریا یکچیزی زدند که کشتی، طیاره آنطرف نرود. حالا میگویند آنجاست، من حالا کار به آن حرفها ندارم. اما آنکه کتابش را نوشتهبود گفت هر کس برود آنجا نابود میشود، یعنی جسمش میماند. گفتم کسی هست برود، گفتم کسی هست برود. انگلیس که نمیتواند برود، شوروی که نمیتواند برود، تو که اهل دنیایی که نمیتوانی بروی، تو اگر سنخهاش باشی میروی. گفت این حرف مال خودت نبود. گفتم حرف درستاست یا نه؟ گفت آره، گفتم چهکار بهمن داری؟ قبولکن. طلبه بود، آره، آنکسیکه این کتاب را نوشتهبود. تند است اگر بگویم، طلب کن، میشود بروی. اما تو امر او را اطاعتکن، میشود بروی. کدام ما امر را اطاعت میکنیم؟ آقایدکتر، یک شیعه را میگوید اگر توهین به او بکنی خانه من را خراب کردی، چطور نمیشود بروی آنجا پیش امامزمان؟ یک شیعه را بیاید نابود کند؟ تو شیعه نیستی [که نمیتوانی بروی]. [اگر] تو شیعه هستی، چطور نمیشود بروی؟ خوب میشود بروی، نمیکشید بگویم چهکسی میرود؟ چطور میشود بروی؟ نمیکشید، این حرفها چیست دارید میزنید؟ اگر امامزمان غایب است که بهدرد نمیخورد امامزمان غایب، از ترس چهکسی غایب است؟ تمام خلقت پیش امامزمان غایب است. چرا بعضیها این حرفها را میزنید؟ تو به خیالت درس خواندی و فهمیده شدی؟ تازه گوساله شدی، درسی که امامزمانش را نشناسد گوسالگی است. صلوات بفرستید.
یک شیعه ناراحت باشد، امامزمان میآید او را از ناراحتی درمیآورد. مگر این امامصادق دروغ میگوید؟ میگوید یک عده از یمن آمدهبودند، پدرم اینها را میگرفت بو میکرد، [میفرمود] صادقجان اینها بوی بهشت میدهند. تو کجا میتوانی بروی؟ تو امر را زیر پا گذاشتی، ویدیو و تلویزیون و نمیدانم جلسات عشقی و بر و بچهها و نمیدانم حالا دیگر خانمها هم که خب آزادند و نمیدانم، تو کجا [امامزمان میبینی؟] امامزمان به تو چه آخر؟ تو اصلاً محبت آنها از امامزمان پیش تو بیشتر است. کجا امامزمان را میخواهی ببینی؟ الان این آدمها که چراغانی کردند، من هر کدامشان را که میبینم نمیخواهم بگویم احمق؛ اما یکجور دیگر نگاه به آنها میکنم. اینکار چیست تو داری میکنی؟ میگوید من سیصد هزار تومان خرج کردم، تو سیصد هزار تومان خرج کردی تئاتر بهوجود آوردی، مرد نادان. یکمشت زن و مرد را آنجا قاطی کردی اینها میآیند تماشا، تو اصلاً امر را اطاعت نمیکنی نادان. حالا فساد شبش را من نمیخواهم بگویم، من چند سال در بازار بودم، خوب واردم. بیحیاگری میشود که [بگویم] چهخبر است. تو امامزمان را اگر قبول داری، آقا امامحسن عسگری را [اگر] قبول داری، آقای تکیهای واعظ محترم گفت من دیدهام تا هزار تا هم امامحسن عسکری [برای امامزمان] عقیقه کرده، اما چهارصد تایش در همه عموم هست. خب تو اگر راست میگویی یک گوسفند عقیقه کن، که رضایت امامزمان هم باشد بگوید تو امر پدر من را اطاعت کردی. تو امر شیطان را اطاعت میکنی، تو چرا امر امامزمانت را اطاعت نمیکنی؟ امامزمانت را خوشحال نمیکنی؟ تو اگر گوسفند بکشی، حالا گوسفند [مبلغش] زیاد است، میتوانی دهتا مرغ بگیری بدهی مردم، بخری بدهی مردم. الان رفقای من از همانها هستند، عزیز من، قربانت بروم، آقا امامزمان پاسخ به تو میدهد. میگوید پدرم گوسفند قربانی میکرد برای من، تو هم کردی، دعا به تو میکند. اما شیطان میگوید خیلی تشکر از تو میکنم که تو امر آقا امامحسن عسگری را اطاعت نکردی، امر من را اطاعت کردی، دستت درد نکند. حالا هم برو سیصد چهارصد تومان خرج کن.
قربانتان بروم، توجه به این حرفها داشتهباشید. امر به ما جزا میدهد، نه میل خودمان. چهخبر است؟ تو داری به اسم امامزمان گناه میکنی، گناه نکن عزیز من، قربانت بروم، چهچیز برایتان بگویم؟ شخصی آمد خدمت امامصادق حضرت فرمود تو یککاری کردی من را خوشحال کردی، مادرم را خوشحال کردی، زهرا را خوشحال کردی، یک همسایه داشتی وقتی میخواستی بیایی رفتی او را دیدی، یکچیزی به او دادی. به رفقا گفتهام، گفتم میخواهید حج و عمره بروید نمیگویم نروید، یکی چشمت را حفظکن، یکی هم میخواهی بروی دلیکی را خوشکن که از هفتاد حج، هفتاد عمره بالاتر است. اما چرا نمیکند؟ این مطابق شهوتش نیست، این میخواهد مطابق شهوتش کار کند، امر را آورده در شهوتش آقا. اینکه درست نیست قربانت بروم، امر با شهوت درست نیست. قربانت بروم، این کارهای ما بیشترش روی شهوت است، عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم.
هر پیشامدی میشود همینجور است، پسفردا محرم میشود ببین چه بازی درمیآورند. من به مداحها هم بگویم، یکی از مداحهای خیلی مهم این قم آمد اینجا، اسمش را نمیآورم. به او گفتم، گفتم بابا اینکارها که دارید میکنید باید اینکار از یکجایی سرچشمه بگیرد؛ یعنی به توحید، به ولایت، به امر وصل باشد، شما مداحها بیایید افشاء کنید، نه از خودتان دربیاورید. آیا میدانید [منشأ] کف زدن کجاست که شما کف میزنید؟ سهجا کف زدند: یکی بالای نعش آقا علیاکبر، [امامحسین] گفت «منطقاً علماً برسولالله»، یکچنین کسی بوده آقا علیاکبر. چونکه آقا ابوالفضل شهید شد، قاسم شهید شد، عون شهید شد، جعفر شهید شد، زینب نیامد در میدان؛ اما وقتیکه آقا علیاکبر گفت پدر جان من هم رفتم خداحافظ، تا امامحسین حرکت کرد، زینب پشت سرش حرکت کرد، مدام گفت ولدی، ولدی، ولدی. گفت مبادا برادرم سکته کند، اینقدر کشتن آقا علیاکبر پیش آقا امامحسین مهم بود. آنجا کف زدند، آنها کف زدند، تو هم کف بزن، تو هم جزء آنهایی. یکجا هم اسرا وارد کوفه شدند کف زدند، یکجا اسرا وارد مجلس یزید شدند کف زدند. آقای مداح کف میزنی؟ حالا میخواهی چند نفر بخندند و [برای] چند نفر شعبده بازی درآوری، چه مداحی هستی تو؟ تو باید عزیز من، به ایشان گفتم من هر حرفی که میزنم ریشهیابیاش را میگویم. اگر شما در تمام این کتابها و نوارها یکچیزی که وصل به ولایت یا به توحید و اسلام نباشد [بیاورید] پنجاههزار تومان میدهم. اگر پنجاههزار تومان هم نداشتهباشم بالاخره قرض میکنم میدهم؛ اما آرزویش به دلتان میماند. صلوات بفرستید.
عزیز من، قربانتان بروم شما از تهران از هر کجا که حرکت میکنی بیایی در مجلس، شما گرو حضرت زهرایی، حضرت مواظبت است. الان من قسم میخورم شاید حضرت در این مجلس تشریف داشتهباشد چونکه خودش میگوید، میگوید آنجا که مجلس حسین من باشد من میروم. مگر یکدانه زهراست؟ تمام اشیاء من ناراحت است چرا نمیشناسیم، مگر یک زهراست؟ مگر یک علی است؟ سرتاسر خلقت زهراست، سرتاسر خلقت علی است. اصلاً عالم پیش ولایت کوچک است. مگر در جنگ صفین نبود که معاویه یک تدارکی دیدهبود مثلاً آنها هزار نفر بودند اینها هفتاد یا هفتاد و پنجنفر بودند. گفت عمروعاص، قالِ این علی را بکن بابا، از آنجا آدم دارد میسوزد. یکروایت داریم که آدم اصلاً مانده متحیر، حالا میبینی در مردم هم همانها هستند. همانسان که سید هست آنها هم هستند، یک شتر بار کردهبودند از پول، سؤال کردند کجا میبرید؟ گفت میبریم [برای] خلیفه مسلمین، یزید بن معاویه، بفرما. مگر امامحسین نیست؟ چهکار میکنند؟ چهخبر است؟ یکقدری از آنرا به شما میگویم، بقیهاش را که نمیتوانم بگویم. چهخبر است؟ چرا؟ مغزها کشش ندارد، حالا نگویید این ادعای امیرالمؤمنین [را] میکند، چرا علی حرفهایش را در چاه زد؟ خب فایده ندارد، چرا؟ چرا فایده ندارد؟ میآید روی حرفهای دیگر پیاده میکند، دست از کارش برنمیدارد. هفتاد هزار نفر رفتند طرف او، علی بود و رفتند، امامزمان هست و میروید. با آنها چه فرقی دارید؟ کجا میروید؟ علی بود و رفتند، امامزمان هم هست و میروید. چرا میروید؟ تو هم مثل همانهایی. کجا میروی؟ چرا میروند؟ آزادند، خوشند، تماشاییاند، او را میخواهد ببیند، با او حرف بزند، با او شوخی کند، با او بازی کند. آن امامزمان دارد میگوید یا جدا، گریه میکنم، اشک چشمم تمام شود خون گریه میکنم، تو داری میروی با اینها میرقصی. آیا میفهمی چهکار میکنی؟ چه بگویم آخر برایتان؟ این عالم را خدا تنظیم خلق کرده، تمامش تنظیم است. هر چیزی هم حکم رویش است، هر چیزی در این عالم یک احترامی دارد، هر چیزی را باید احترامش را بگیری. چرا میگوید یک مؤمن را اگر تو توهین به او کردی خانه من را خراب کردی؟ اما یکنفر است او همان آدم است، همان گوش را دارد، همهچیز را که او دارد [اینهم] دارد، میگوید «بل هم اضل» است، از اضل این آدم بدتر است. آنهم میرود، اینهم میرود، تو چرا اینجور میشوی؟ چرا؟ آن امر را اطاعت کرده، تازه از خانهخدا بالاتر است، یک مؤمن از خانهخدا بالاتر است. جداً میگویم، هر کس حرف دارد بزند. چرا؟ خانهخدا تولید ندارد، مؤمن تولید دارد. این شجرهها، بچهها، شجره توحیدند که عمل میآیند؛ اما مکه باید بروی آنجا دور سنگها بگردی.
[کعبه] خیلی احترام دارد، نگویید خانه را بیاحترام کرده. دو تا زمین است در تمام خلقت احترام دارد: یکی خانه خداست، یکی زمین کربلاست. در زمین کربلا میرفتند پای ویدیو، تو مسلمانی؟ برو خجالت بکش، حیا کن. [میگوید:] خوشا به حالش رفته، لاالهالاالله، خوشا به حالت که رفتی امتحان دادی. چرا تا آنموقعکه این حرف نبود [ظاهر شدن امیرالمؤمنین در خانه کعبه] این امر [قبله شدن کعبه] صادر نشد؟ چرا؟ چرا امر صادر نشد؟ چرا این امر صادر نشد؟ خانهخدا که بود، چرا ملائکهها گریه نکردند؟ چرا ملائکهها ضجه نکردند؟ چرا ملائکهها درخواست از خدا نکردند؟ حالا علی (علیهالسلام) وقتیکه ظاهر شده به خانهخدا، پس خدا امیرالمؤمنین را افشاء کرده، حالا ملائکهها گریه میکنند. خدا ما هر کداممان در هفتآسمان هستیم، ما داریم امر تو را اطاعت میکنیم، آیا علی را نباید زیارت کنیم؟ حالا فوراً از جانب خدا ندا نازلشد، هر آسمانی یک بیتالمعمور داشتهباشد، [در] هفتآسمان هفت علی است. خدا رحمت کند علما را، اینها که دستشان از دنیا کوتاهشده، حاجشیخعباس فرمود [در] هر آسمانی یک علی بود، اینها زیارت علی میرفتند. پس خانهخدا احترامش بهواسطه ولایت است، نه خانه را زیارت کنی. آیا حالیتان میشود من چه میگویم؟ اینرا عیدی دادم به شما. حالا هفتآسمان روبروی خانه بیتالمعمور است، میگویم خانه اینقدر احترام دارد، اما والله همه احترام خانه بهواسطه ولایت است. چرا آنها اهلتسنن اینجوری هستند، مذمت شدند؟ بیشتر از این نگویم. چرا؟ علی ندارند، تو هم اگر علی داری باید امرش را اطاعت کنی. میگوید تماشایی نباش، [بگو] چشم. نگاه به زن مردم نکن، [بگو] چشم. خدعه نکن، [بگو] چشم. امامرضا میگوید همدیگر را ندرید به شفاعت ما نائل نمیشوید، این دریدن است او میگوید تو اینجور هستی، تو میگویی تو اینجوری هستی، این دریدن است، هیچکدامتان به شفاعت نائل نمیشوید. حالا علی (علیهالسلام) امرش را اطاعتکن، او سهروز، سهروز گرسنگی میخورد میدهد به مردم، حالا یکدفعه آیه نازل میشود. تو همه را جمع میکنی مثل چهارشاخ میمانی، [مثل] چهارشاخ همه را جمع میکنی تو. آیا به حرف امیرالمؤمنین هستیم؟ امیرالمؤمنین یتیمپرست است، امیرالمؤمنین میگویم پرست یعنی امر خدا را اجرا میکند، نه اینکه فقیرپرست باشد. آن امری که اطاعت میکند، آن مثل آناست که وقتیکه «انالله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» نازلشد، گفت من بنده محمدم یعنی بنده امر محمدم. حالا تو چهکار میکنی؟ حالا تو میروی زمین مردم را میگیری. بیخود نیست که میگوید بازاریها اغلبشان از سگهای یهودیها بدترند. یک عدهای بودند آنها را در قم روانه میکرد، [خبر میدادند] آقا فلانی به کارد آمده [کارد به استخوانش رسیده]. به کارد آمده [مثل] یک بچه یتیم که بیچاره یکی میخواست زمینش را بگیرد، خانهاش را بفروشد، بیچاره است، آقا میرود از او میخرد. صفات تو اینجوری است میگوید مثل سگ یهودی هستی، من عقیدهام ایناست بدتر است. چرا؟ عابدی بود که خدا میخواست امتحانش کند، شما هم تا یکذره میخواهی در فقر بیفتی فوری ندو برو وام بگیر و مام بگیر و نتوانی بدهی و مدام خودت را گرفتار کنی، قانع و راضی باش. من از اول عمرم قانع و راضی بودم، خیلی هم زندگیام الحمد لله خوب است و الحمد لله. یک صلوات بفرستید.
البته نه همه بازاریها، بازاری [خوب] هم [داریم] همهجا خدا حجت گذاشته، آنجا هم هستند. من خبر دارم که خیلی بعضیهایشان انفاق دارند، اما من روایت را میگویم. حالا چطور [از سگهای یهود] بدترند؟ این [عابد] آمد و دو دفعه غذا نیامد و آن بالا دید چراغی است، پاشد رفت و دید آنجا یک گبر است. اصرار کرد که من نان میخواهم و سه تا نان به او داد، آن سگ دنبالش را گرفت. یک تکه داد، یک تکه داد، پای صومعهاش گفت چه سگ بیحیایی. [سگ] گفت تو بیحیایی، [خدا] بهمن نگفته که کافر یا مسلمان [را خدمت کنم]، بهمن گفته اگر تو را بردند، تو حافظ مال این باش. من حافظ مال این گبر هستم، یکوقت استخوان بهمن میدهد. اینرا شیخ بهاءالدین نقل میکند، بروید کتابش را ببینید، نگویید بیخود میگوید. گفت اینقدر این سگ فرسوده بود که نگو، گفت: تو بیحیایی، دو دفعه [غذا برایت] نیامد، آمدی در خانه کافر؟ آیا تو بیحیا هستی که در بازار اینکارها را میکنی یا نه؟ ببین آن [سگ] دارد امر را اطاعت میکند.
یکموقع ما یک استاد داشتیم این از مکه آمد، رفتیم. آنزمان طیاره نبود، خیلی سال پیش، ما ده دوازده سالمان بود. اما من ده دوازده سالم مثل این مردهای هفتاد ساله بودم، هر چیزی را درک میکردم. حالا رفتیم آنجا بازاریها بودند، رفتیم شاه جمال، که او بیاید؛ آنوقت آنها با تشریفات او را وارد کنند. اگر بدانید چه زرنگی میکرد؟ این سگ یهودی است، میگفت یکی آمد یک جفت کفش از من خرید، فلانی میدانی با او چه کردم؟ [مشتری] گفت اینجا باشد من بروم نماز بخوانم، یک جفت کفش کهنه گذاشتم تویش، کفش نو را درآوردم. آن میخندید، میگفت میدانی من چهکار کردم؟ میگفت هان، میگفت پدر سوختهها اینها که میآیند پشم میخرند، نمیدانم چهکسی هستند، یک قلوه [سنگ] گذاشتم لای پشمها، یک قلوه اینجوری. آن میگفت میدانی من چهکار کردم؟ آنموقع پشم میخریدند، گفت هان، گفت من یک انبار پیدا کردم، تمامش نم خالی بود، [پشمها را در انبار] ریختم و اینها، گفت آنموقعکه من ریختم [وزن پشمها] صد من بود، وقتی درآوردم نزدیک صد و پنجاه شدهبود، میزد روی پایش، این میخندید، آن میخندید. اینها از سگ یهودی بدترند یا نه؟ چرا؟ میگوید غش در معامله حرام است. حالا نه که در بازار باشد، خیابانش هم بازار است، اگر اینکارها را بکنی، تو هم با او هستی. خب بابا جان، عزیز من، الان در ادارهای، چرا رشوه میگیری؟ خب، رشوه حرام است. خب، پاشو کار مسلمان را درستکن، یککار آن بندهخدا را درستکنی، هفتاد حج، هفتاد عمره [ثواب] دارد.
ما این دکانمان خراب شدهبود، من که نمیخواستم بگویم، گفتهاند که بگویم، نمیخواهم بگویم به ما پنج شش میلیون داده، یک قرانش را خوردیم از شراب حرامتر باشد. پا شدم رفتم پیش امامرضا گفتم تو رزاق رزقی، اصلاً رزق من را قطع کن، من نمیخواهم، من پول شهردار نمیخواهم. گفتم من این پولها را نمیخواهم، آخر، میدانم [شهرداری میگوید] یکخرده بروی عقب چقدر [باید] بدهی و یکخرده بیایی جلو چقدر [باید] بدهی، حالا نمیخواهم دیگر [توضیح بدهم] آقایان هستند در مجلس. [به امامرضا] گفتم قطعش کن، نمیخواهم، آمدیم اینجا و رفت پیش آقای وحید. آقای وحید خراسانی ما را یک اندازهای میشناسد، گفت به او بگو که من اجازه میدهم. این آمد اینجا پسر...، گفتم او اجازه میدهد، خدای وحید چه میکند؟ من میدانم بد قولی بد است. دوباره رفته گفته بیست میلیون میارزد، پنج شش تومان به تو میدهم، از ما یک امضاء گرفت. اگر من یک قرانش را مصرف کردم به دین یهودی بمیرم. یک میلیونش را دادم به یکی، یکی دادم به یکی، یکی دادم به یکی. صلوات بفرستید.
این امر است که باید امر را اطاعت کنی، قربانت بروم، فدایت بشوم. حالا چهچیز گیر شما آمد گفتید حرام است نمیخواهم؟ نزدیک بود آن حرف را بزنم، خوب نیست. پس چهچیز حرام است؟ آنچیزی که گیرت نیاید. هر چه گیرت آمد حلال است، صیغهاش هم میکنی. جان من هستیم یا نه؟ اگر هستیم یک صلوات بفرستید.
الان قربانتان بروم وجود مبارک امامزمان تمام کارهای ما را در نظر دارد. شخصی آمد خدمت امامصادق گفت من از شیعههایتان هستم، حضرت راهش نداد. گفت از دوستانت هستم، [امام] گفت وای بر تو، پرده کشیدهبودی، نماز زنها را درست میکردی، یک زن خوشصدا بود، گفتی مکرر کن، تو پابند آن هستی. ما هم پابند گناهیم قربانت بروم، کجا امامزمان راه به تو میدهد؟ تو چه سنخیتی با امامزمانت داری؟ حالا چهار تا چراغانی کردی، مجسمه [گذاشتی]، یکخرده خانمها و اینها را [جمع کردی]. روایت داریم، بهدینم روایت داریم میگوید هر کجا زن و مرد هستند آنجا دارد عذاب خدا میریزد. من آن سفری که رفتم، بهدینم، تا رفتم در زیرزمین امامزمان، دیدم زن و مرد هست، فوری آمدم بیرون، بفرما، دقیقهای نایستادم. ما باید امر را اطاعت کنیم قربانت بروم.
حالا انشاءالله، امیدوارم، یکدفعه هم گفتهام، میگویم انشاءالله حالا من نمیگویم چهوقت ظهور میشود اما ظهور بالاخره نزدیک است. من یکشب خواب دیدم که خدمت پیغمبر رسیدم، حضرت فرمود که برو بگو آخرین امضاء شد. من یک پایم را میگذاشتم اینجا، یک پایم را میگذاشتم عراق [بودم]، یک پایم را میگذاشتم آمریکا [بودم]، تا خیال میکردم [آنجا بودم] فریاد میکشیدم آخرین امضاء شد. حالا آخرین امضاء امامزمان را وجود مبارک حضرتزهرا باید بکند. انشاءالله امیدوارم که این آخرین امضاء شده، حالا شما باید مواظب خودتان باشید. خلاصه یکجوری باشید که جزء یاوران امامزمان باشید، جزء آنها باشید که بدوید. این بساطهایی که ما درست کردیم، اینهمه علاقه داریم نمیشود که. من یکدفعه گفتهام، نمیخواهم بگویم این اشخاص هنوز نشده که مثلاً امامزمان آنها را بخواهد و امر امامزمان را اطاعت کنند. آنکه [امامزمان] گفت به او اینخانه مال تو [نیست]، اینجور است، گفتم به شما، گفت پس من هیچچیز ندارم. پس تو میخواهی چیزی داشتهباشی، تو آقا باید امامزمان داشتهباشی. تو میخواهی خانه داشتهباشی، زن داشتهباشی، نمیدانم مال داشتهباشی، ایننیست که، خب میگوید باطل است بگو چشم، بینداز دور. ما هنوز میخواهیم چیز داشتهباشیم، ما نمیخواهیم امامزمان داشتهباشیم. الان بیشتر اینها میآیند اینجور، در مکه هم همینجور است. یا خانم میخواهد، خانه میخواهد، من که ندیدم یکی بگوید ولایت میخواهم، بهدینم ندیدم، اصلاً ولایت دمده شده.
قربانتان بروم حضرت میفرماید «انتظار الفرج، افضل العبادة»، از آنجا امیرالمؤمنین [میفرماید] دنیا به منزله استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است. از آنجا میگوید «انتظار الفرج افضل العبادة»، انتظار الفرج ایناست قربانت بروم. من الان یک مثالی برای شما بزنم، شما الان امید خدا پدرت رفته کربلا، یا رفته عمره، یا رفته مکه، اگر صد هزار نفر بیاید تو منتظر چهکسی هستی؟ بابایت، حالا یکی هم بیاید، میگویی بابای من را دیدی؟ میگوید آره، الحمد لله بد نبود، منتظر بابایت هستی. تو باید عزیز من، فدایت بشوم در این دنیا منتظر امامزمانت باشی، چرا میروی دنبال خلق؟ چرا اینقدر برای خودت گرفتاری درست میکنی؟ تو باید عزیز من، قربانت بروم، اینقدر گرفتاری برای خودتان درست نکنید. گرفتاری که ما را نجات نمیدهد. قربانتان بروم تا میتوانید پول از بانک نگیرید.
این یکچیزی هم تا یادم است [بگویم] تا میتوانید حضرتعباسی زن خواستید بگیرید، خانه مهر زنتان نکنید. اگر هر حرف من را نشنیدید، اینرا بشنوید، گرفتارت میکند. الان خانه مهرش کردی، نمیدانم تو نمیتوانی به او بگویی، میگوید خانهام را بده. آمده به شوهرش میگوید میخری یا من بفروشم؟ میگوید بابا من ندارم، این بدبخت الان اینجا نشسته میگوید من ندارم، میگوید من بهغیر تو میفروشم. خانه مهر میکنی چهکنی؟ گذشت آنموقعکه خانه مهر میکردی، آنموقع خانمها خانگی بودند، حالا بازاری شدند. اینقدر پر رو است، چقدر چیز آوردی برایش، حالا میرود مهرش را میگذارد اجرا. آنهم میگذارد اجرا، پول را میگیرد، میگذارد [بانک] نزول میخورد، خودشان را جهنمی میکنند. این زنها که اینجوری هستند اهل جهنمند، کجا اهلجهنم است؟ چون نزول میخورد.
تو عزیز من، قربانت بروم، یکدفعه دیگر گفتهام، [میگویم] در این نوار بماند، این خانهخدا را امالقری میگویند. این زمینها از زیر خانه کعبه کشیدهشده به همهجا، خانه تو بیت خداست. الان خانه من بیت خداست، تا زمانیکه اینجا را بتکده نکنی. چقدر پیغمبر آنجا در کوه حراء گریه میکرد خدایا این [خانه کعبه] از بتکده بودن درآید، تا زمانیکه امر شد حالا برو بتها را بشکن. الان خانهات را بتکده میکنی چهکنی جانم؟ حالا اگر هم [خانهات] بیت خداست، شما جهادگری. چرا؟ میگوید سه چیز به تو دادم منت سرت گذاشتم: یکی ولایت، یکی زن خوب، یکی خانه خوب. خب روایت داریم تو شاربت عرق کند جزء شهدایی، شهدایی که خدا میگوید هستی، مو لای درزش نمیرود، زنت هم جهادگر است، چرا؟ دارد پرورش میدهد بچهها را، خانهات هم بیت خدا، دارد پرورش میدهد بچهها را. خانه خوب هم، در این خانهات بچهها پرورش بخورند. الان شما کجا پرورش خوردی؟ شما همهتان قربانتان بروم چیز هستید، شما همهتان شجره توحید هستید؛ اما از توحید دست برندارید. همهشما شجره ولایت هستید، از ولایت دست برندارید.
خانم اینکار چیست میکنی آخر میروی مهرت را میگذاری اجرا؟ حالا اینها حمایت میکنند، حالا ایناست، حالا مهرش را گرفته، حالا هم میگوید تو را نمیخواهم، بفرما. پس آن زمانیکه خانه به زنها میدادند گذشت این حرفها، دوباره تکرار میکنم، الان چند نفر بهمن تلفن زدند اینجوری است. دیروز یکی آمدهبود، گریه میکرد. گفتم خب، چرا اینکار را کردی عزیزم؟ خب سکه میخواهی [مهر] بکنی بکن، من نمیگویم [نکن]، این سکهها هم مثل سرکه شده، این سکهها هم مثل سرکه شده. چهخبر است؟ چهچیز برایتان بگویم؟ من میخواهم در هر جهتی شما مبرا باشید، یعنی شما الگو باشید در این قم و تهران. اگر شما اینجور باشید والله الگو هستید، اما اول خودتان قربانتان بروم عمل کنید. شما باید جوری باشید که یک عدهای را در بربگیرید. اما حرف هم که میخواهید بزنید تستش کن، اگر این حرفها را بزنی یکوقت مسخرهات میکنند. یکوقت تو امر به معروف نداری، اینرا تستش کن، چرا پیغمبر اینجوری صحبت میکرد؟ چرا امیرالمؤمنین حرفهایش را در چاه میزد؟ میدید نمیخواهند، همه رفتند آنطرف. مدام میگوید بگو، بگو، بگو، چهچیز بگویم؟ همینکه گفتیم عمل کن تو، کجایش را میخواهی ببینی؟ به یک یارو گفتم اینقدر نگاه به این نمیدانم بسکه بدم میآید نمیخواهم [اسمش را بیاورم] نکن، گفت میخواهم مبنایش را بفهمم. خب میخواهد مبنایش را بفهمد، بفرما جواب ما را این داد. صلوات بفرستید.
خلاصه عزیز من، اگر بخواهی خدمت امامزمان مشرف بشوی، من یکدفعه گفتم تمام ائمه را میشد بروی پیشش اما امامزمان را خودش باید بخواهد بیایی. یک عالمی بود و به زودی حرف را قبول نمیکنند، حرف حسابی را خیلیها قبول نمیکنند، گفت آنها هم خودشان میخواستند [خدمتشان برسند]، گفتم که پیغمبر میخواست عمر و ابابکر هر روز بیایند پیشش؟ تو این حرف را میزنی میگویی همه خودشان میخواستند، یکی حساب میکنی. دیگر حرف نزد، گفتم نه، پس امامزمان اینجوری نیست که، امامزمان تو باید سنخهاش بشوی، امرش را اطاعت کنی. اگر با تو رفاقت نکند با چهکسی بکند؟ امامزمان باباجان اگر با شیعه رفیق نباشد، برود با سنیها رفیق باشد؟ اما تو شیعه باش، تو شیرهای. مدام امامزمان، امامزمان میکند. والله، ببین الان چرا اینجوری است؟ مگر حالا در زمان امیرالمؤمنین فرق کرده؟ خدا رحمت کند علمایی که از این دنیا رفتند، حاجشیخعباس میگفت این میثم یک من خرما داشت. حالا [امیرالمؤمنین] آمده میگوید که میثم چرا بیکاری؟ میگوید مشتری نمیآید، میگوید تندههایش [هستههایش] را درآور. پا میشود میرود در دکان میثم، خدا رحمت کند حاجشیخعباس را میگفت کسی بود هزار شتر سرخمو داشت، انگار هزار تا تریلی دارد اما اعتنا به او نمیکرد. امامزمان هم همینجور است، تو سنخه بشو ببین خودش میآید پیشت. مگر نرفت در دکان قفلساز؟
یکنفر بود، گفتهام روی مناسبت تکرار میکنم، اگر نه حرفهایم نمیخواهم تکراری باشد. این آمد یکزنی بود یک قفل آورد، گفت آقا اینرا میفروشم. گفت چرا میخواهی بفروشی؟ گفت احتیاج دارم، گفت این یک شاهی میارزد اگر یک کلید به آن بیندازی سهشاهی میارزد. گفت من پول ندارم، گفت من یک شاهی به تو قرض میدهم. یک شاهی به زن قرض داد، آن [زن] به او داد که [از لحاظ] شرعی درست باشد. برداشت قفل را سهشاهی از او خرید. آن یارو اینجا نشستهبود، گفت این چهکار بیعقلی بود کردی؟ خب میخواستی خودت بخوری، گفت آقاجان این زن که عقلش نمیرسد بندهخدا. آنوقت گفت آره من الان نمیدانم چقدر رفتهام مسجد سهله امامزمان را ببینم. گفت این سید که اینجا نشسته امامزمان است. والله، امامزمان به عدالت سر میزند، نه به خباثت. گفتهام اول ولایت است، بعد عدالت است، بعد سخاوت. امامزمان به عدالت سر میزند نه به خباثت، ما تویمان خباثت است، کجا امامزمان را میخواهی ببینی؟ مگر ندیدند؟ هفده هجدهسال چهار امام را دیدند دیگر، چرا اهل آتشند؟ امام دیدن شرط نیست، امر امام را اطاعتکردن شرط است. تو اگر امر امام را اطاعت کردی دلش خوش میشود، کجایی؟ الان مدام [میگوید] ما میخواهیم امامزمان [را ببینیم]، آن یکی میگوید من میخواهم آدم بشوم. آدم میخواهی بشوی امر را اطاعتکن، بابایت یک ناامری کرد انداختند او را از بهشت بیرون، تو که هیچ، چند تا ناامری کردی؟ چقدر بیامری کردی؟ من دوباره تکرار میکنم فدایتان بشوم، پرچم امر دستتان باشد، هر کجا امر خدا و پیغمبر است اطاعت کنید. یکی هم گفتم عناد نداشتهباشید، یکی هم من نداشتهباشید. اگر من داشتهباشید به هر مقامی هستید سقوط کردید. یک صلوات بفرستید.
پا شده آقا میرود کربلا، تو اصلاً خودت بلایی میروی آنجا. نماز جماعت یک رکعتش هزار حسنه دارد، خود پیغمبر میگوید، اما پشتسر پیغمبر باشد، نه پشتسر هر بیعدالتی، حالا ندوید در مسجدها، شرطش آناست. حالا حضرت میگوید اگر طلبکاری داشتی پول دستت آمد، بروی به این جماعت که هزار حج، هزار عمره، میدانی چقدر ثواب دارد؟ آن ثوابش بیشتر است که پول مردم را بدهی. خب تو پول مردم را میبری چهکنی؟ یا حسابسال نداری، میروی چهکنی؟ تو مال مردم را بردی. میگفت یکی از این اربابها میخواست برود، آن یکی میگفت سرکجش را بده، آن یکی میگفت آقا حق من را بده. آن میگفت آقا الان من چیزی ندارم، همه ریختهبودند دور ماشینش، گفت پرید در ماشین گفت همهتان را حلال کردم.
حالا روی مناسبت میگویم بخندید، نخنداندم شما را. یک مادری بود به پسرش گفت مادر جان من میخواهم بمیرم من یک کفن حلال میخواهم. اینهم پاشد آمد در مسجد سهله آنجا دید یک آخوند خیلی عمامهاش گنده است. گفت بده ببینم این عمامه را، گفت آخر من که نمیتوانم بیعمامهام باشم. گفت مادرم گفته یک کفن حلال میخواهم، نمیداد یک دوتا چوب به او زد، گفت بابا حلال حلال. گفت مادر به چهکسی و چهکسی قسم اینکه خریدم مدام گفت حلال حلال. تو کربلا رفتنت، امامرضا رفتنت از همین حلال حلالهاست. حالیات است؟ اصلاً مثل همین کفن است، حلال حلال، کجا میروی بابا جان؟ اینهمه رفتی اگر درستاست چرا حاجتت را نداده؟ من وقتی میخواستم بیایم یک اشاره کردم، سه تا کلید بهمن داد. تو اصلاً قفلت هرز است، اصلاً قفلت هرز است. کلید وقتی میدهد هر دری را باز میکند، به تو چهچیز داده؟ چرا؟ تو از آنجا میروی زیارت، از آنجا میروی پای ویدیو، تولی و تبری نداری. تو باید تبری داشتهباشی تا زیارتت [قبول باشد]، کجا میروی دو دفعه، سهدفعه کربلا؟ تو باید تبری داشتهباشی عزیز من، صلوات بفرستید.
عزیز من نگویید حاجحسین میگوید نرو. برو، با امر برو، با امر برو قربانت بروم. به حضرت فرمود من نمیتوانم بروم، گفت یکدانه سلام به امامحسین بده، «السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و اهلبیت الحسین»، ثواب به تو میدهد، کجا میخواهی بروی؟ کجا میخواهی بروی مال مردم را برمیداری میبری؟ اینکارها چیست تو میکنی؟ حالا چرا [میروید]؟ شما عبادتی شدید، به عبادتتان هم دلتان خوش شده. حالا میگوید اگر یکیتان با دین رفتید ملائکههای آسمان تعجب میکنند، تو عبادتت ایناست. چهکار داری میکنی؟ یک عده هم حاجیکوچهنجسکن [هستند]، آنجا هم من گفتم، [در] مکه هم گفتم، حاجیکوچهنجسکن. پا میشود یک دو تا گوسفند میگذارد در چرخها، اینجا میکشد آخرش هم میدهد به قصاب بفروشد، حاجیکوچهنجسکن. مؤمن خودش خیر است، دستش خیر است، چشمش خیر است، پایش خیر است، همه جانش خیر است. «انالله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» یعنی این. صلوات بفرستید.
پس من نمیگویم نرو، تو باید رضایت ببری پیش امامحسین، رضایت ببر پیش امامحسین تا قبولت کند. مگر امامصادق ایننیست که میگوید تو من را خوشحال کردی، مادرم زهرا را [خوشحال کردی]، همه ما را [خوشحال کردی]. چهکار کردی؟ میگوید وقتی آمدی یک همسایه داشتی رفتی یکچیز به او دادی، اما تو همسایه را نمیتوانی ببینی. تو باید قربانت بروم با احکام واقعی بروی جایی، با امر واقعی بروی جایی. تو مرجع تقلیدت دلت است، دلت میخواهد اینرا بخری، اینرا بکن. او گفته؟ نه، دلم میخواهد اینرا بخرم. دلت شیطان است، چونکه شیطان چند تا چیز از خدا خواست. گفت مزد من را بده، [خدا] گفت هر چه بخواهی به تو میدهم. گفت هر آدمی [بچهای] که دادی یکی به بنیآدم، دو تا بهمن بده، میخواهم یکی اینطرفش بگذارم، یکی آنطرف، گولش بزنم، گفت میدهم. الان تو دو تا شیطان داری، یکی این طرفت است، یکی آنطرف. گفت بروم در قلب؟ گفت گمشو آنجا جای من است، گفت بروم در دل؟ گفت برو، حالا هر چه دلت خواست روی امر نبود، خواست شیطان را داری عمل میکنی. آیا میفهمی یا نه؟ توی تو است، قربانت بروم، عزیز من، فدایت بشوم، ببین من چه دارم میگویم؟ ما همه حرفهایمان از اول عمرمان این بوده، میگوییم بیایید امر را اطاعت کنید تا قبولت بکند. امامزمان میآید اصلاً به تو سر میزند، قربانت بروم. مگر امیرالمؤمنین نبود میرفت در دکان میثم؟ آنهم همینجور است، تو میثم بشو میآید سر به تو میزند. تو قیصری، مطابق شاه قیصر من داری، به کجایت سر بزند؟ به نافرمانیهایت سر بزند؟ به دروغهایت سر بزند؟ به خدعههایت سر بزند؟ امامزمان آخر به چهچیز تو سر بزند؟ صلوات بفرستید.
خلاصه وقت آقای مروج را نگیریم، به رفقایعزیز من گفتم، تعریف شما را کردم همه مشتاق فرمایشات شما هستند. این نوار هم میخواهم یکجوری باشد که حرفهای من باشد، حرفهای آقای مروج هم باشد، یعنی یکی اینطرف باشد، یکی آنطرف [نوار]. میخواهم یک نوار اینجوری داشتهباشیم، هر کس عشقی میخواهد گوش به حرف آقای مروج بدهد، هر کس امری میخواهد گوش به حرف من بدهد. خوب خنداندمتان؟