فرمان ولایت و فرمان دل: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله)
(بدون تفاوت)

نسخهٔ ‏۸ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۱۰

بسم الله الرحمن الرحیم
فرمان ولایت و فرمان دل
کد: 10145
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1377-03-14
نام دیگر: آخرالزمان 77
تاریخ قمری (مناسبت): 8 صفر

اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم،

العبد المؤید، الرسول‌المکرم، ابوالقاسم محمد

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

رفقای‌عزیز، آن هفته من یک صحبتی کردم، حالا یک اشاره‌ای می‌کنم، رفقایی که نبودند نمی‌خواهم مکرر کنم، آن‌هایی که نبودند، مطلع هستید؛ اما بیشتر مطلع بشوید. ما که نمی‌توانیم کسی را مطلع کنیم. مطلع بودن یک سعادتی می‌خواهد. خدا می‌گوید: من هدایت می‌کنم، ما نستجیر بالله، نیامده‌ایم که یک‌حرفی بزنیم، شما را هدایت کنیم، ما غلط می‌کنیم. من در گوشت و پوست و خونم این حرف هست؛ اما خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: «هو الأمر، هو الخلق»، ما خلق کردیم و امر رویش کردیم. همین‌طور که شما می‌روید درس می‌خوانید، یا هر کسی، هر کاری، در هر ابعادی دارد، هدفش آن نباشد. چرا؟ باید ما هر حرفی و هر چیزی را یک تکیه‌ای کنیم؛ یعنی ما باید یک‌قدری فکر بکنیم، با فکر و با اندیشه باشیم. قربانتان بروم، فدایتان بشوم، همان‌طور که به‌فکر دنیایمان هستیم، به‌فکر عقبی هم باشیم، به‌فکر آخرتمان هم باشیم. چون‌که این‌جا ابدی نیست؛ اما آن‌جا ما ابدی هستیم. چرا آن‌جا می‌فرماید که «رب ارجعونی» ما را برگردان، «عملاً صالحاً»، می‌گوید: خب، دیگر فایده‌ای ندارد. ما جلوتر از این‌که «رب ارجعونی» بگوییم، خودمان به خودمان «رب ارجعونی عملاً صالحاً» بگوییم. انگار آن‌جا رفتیم و درخواست کردیم و پذیرفته شد؛ در صورتی‌که پذیرفته نخواهد شد و برنمی‌گردی.

ما یک مقصد داریم، یک هدف. هدف این‌است: اگر این آقا درس نخوانده باشد، مهندس نمی‌شود. این آقا [اگر] که درس نمی‌خواند که مدرس نمی‌شود، آن‌کسی‌که درس نمی‌خواند، آیت‌الله نمی‌شود، آن [کسی‌که] نرود و قشنگ کشاورزی نکند که رئیس نمی‌شود، به‌اصطلاح رئیس یک زراعتی نمی‌شود. پس ما باید چه‌چیزی داشته‌باشیم؟ هدف؛ یعنی قشنگ کار کنیم. البته از آن کارمان باید یک مقصدی هم داشته‌باشیم؛ مقصد ولایت است. باید امر ولایت را اطاعت کنی. اگر مقصد شما ولایت شد، این‌کاری که می‌کنی، این هدفی که داری، باید اتصال به ولایت باشد؛ آن‌وقت این‌کاری که شما می‌کنی، جزء شهدا هستی. می‌گوید: هر کسی برود برای اهل و عیالش کار کند: «جهاد فی سبیل‌الله» [است]. یک‌وقت اهل و عیال زن است، یک‌وقت پدر و مادر است. اما خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: مردم، عیالات من هستند. چرا به‌فکر عیالات خدا نیستید؟ عزیز من، اگر کار می‌کنی، به‌فکر عیالات خدا هم باش. فدایت بشوم، هر کسی در هر شغلی هست، همین‌جور که کار می‌کنید، به‌فکر عیالات خدا هم باشید؛ آن‌وقت شما چه می‌کنید؟ آن‌وقت شما اتصال می‌شوید؛ چون‌که دارید امر را اطاعت می‌کنید.

حالا من می‌خواهم بگویم که، باز هم یک‌نظر داریم، یک مقصد. مثلاً ببین، نستجیر بالله، اگر به یک زن مردم یک نظری کردی، شهوتت به حرکت می‌آید. تا نظر نکردی، نمی‌آید. یک‌وقت، نظر شهوت جنسی به حرکت می‌آید، یک‌وقت نه، شهوت پولی می‌آید. وقتی به این دنیا نظر کردی چه می‌شوی؟ اهل‌دنیا می‌شوی. عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، بیا فکر داشته‌باش، بیا تفکر داشته‌باش، بیا اندیشه داشته‌باش. از این‌جا می‌گوید اگر نستجیر بالله، به یک کسی نظر کنی، گناه علی‌کشی به تو می‌دهد؛ اما می‌گوید به‌صورت یک مؤمن نظر کنی، به کعبه نظر کنی، به‌قرآن نظر کنی، خدا چه‌چیزی می‌دهد؟ ثواب دوازده‌امام، چهارده‌معصوم را به تو می‌دهد. نظر، نظر است؛ آن نظر، شیطان است، این نظر الله است. خب، از کجا بفهمیم؟ مگر خدای تبارک و تعالی نمی‌فرماید: «بر و البحر»، یک آیه قرآنی هم داریم می‌گوید: من در قلب مؤمن هستم. آقا، در قلب مؤمن یعنی‌چه؟ ولایت، در قلب مؤمن جایگزین شده‌است؛ اما چیست؟ آن اطلاعیه می‌گوید؛ اما، دل، پیرو شیطان است؛ [می‌گوید:] دلم می‌خواهد آن‌کار را بکنم. دل، پیرو شیطان است. مگر در آن‌جا خدای تبارک و تعالی نگفت که شیطان گفت من توی قلب می‌روم، گفت: گم‌شو! جای من است. اما چه گفت؟ گفت: در دل می‌روم، گفت: برو. پس در قلب، از طرف ولایت، از طرف خدا، اطلاعیه صادر می‌شود. خدا به دل صادر می‌شود. اگر دل فرمان برد، ببین، چه می‌شود؟ فرمان خدا است؛ اما اگر مطابق دلت شد، فرمان شیطان است.

عزیزان من، شما ببین، بارها گفتم: هر کاری که می‌خواهی بکنی، تفکر داشته‌باش؛ ببین، خدا راضی است؟ بکن، نیست؟ نکن. الان این آقا که روبروی من نشسته، می‌گوید از کجا بفهمیم؟ عزیز من، فدایت بشوم، جواب تو را دارم می‌دهم. الان دلت همین هست. می‌گوید از کجا بفهمیم؟ این امریه‌ای که از قلب تو به تو صادر می‌شود، ببین چیست؟ آن امر ولایت است، امر خداست، باید چه‌کار کنیم؟ اطاعت کنیم. اگر اطاعت کردی، خیلی خوب است. «اطیعوا الله» می‌شوی. مگر نمی‌گوید: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم»، خدا ما را راهنمایی کرده، اطیعوا الله. خدا [را اطاعت کنید] اطیعوا الرسول، رسول‌الله [را اطاعت کنید]، اولی الامر؛ علی، اولی الامر است. الان امام‌زمان ماست. خدای تبارک و تعالی، همیشه صراط مستقیم را نشان ما می‌دهد. «اهدنا الصراط المستقیم». عزیزان من، خدا صراط مستقیم را نشانت می‌دهد. این اطلاعیه‌ای که از قلب صادر می‌شود، از طرف ولایت در دل تو می‌آید، اما دل تو شیطان است؛ آن اطلاعیه را رد می‌کند. از کجا بفهمیم؟ ببین، اگر آن حرف، آن‌کار، با حدیث با روایت، با دستور آقا امام‌زمان، ولی‌الله اعظم، یا امیرالمؤمنین، با زهرای‌عزیز مطابق است، بکن، اگر نیست نکن. دلت را کنار بگذار. قربانت بروم، [اگر مطابق] دلت [عمل کنی]، باید بروی مزدش را از دلت بگیری، اجرش را بگیری. اما اگر که تو مطابق دستور آن فرمانی که دارد می‌دهد، (قربانتان بروم فدایتان بشوم، دائم دارد از قلب، فرمان صادر می‌شود) [اجرش با ولایت است]

شما خیال کردید یک چهارچوبی هست و آقا امام‌زمان آن‌جا یک حدی دارد و آن‌جاست و فقط معطّل است که به او اجازه بدهند؟ والله، امام‌زمان، در تمام خلقت، جریان دارد. همانطور که خون در قلب شما جریان دارد، والله، امام‌زمان در تمام خلقت جریان دارد. ما داریم چه می‌بینیم؟ ما یک امام‌زمان بی‌قدرت می‌بینیم! یک امام‌زمانی که آن‌جا نشسته تا اجازه به او بدهند. چه عقیده‌ای داریم؟ این خلقتی که می‌بینی خدای تبارک و تعالی کرده‌است، به ما می‌گوید هجده‌هزار کرات دارد؛ اما صدها هجده‌هزار کرات دارد. چیزی که به‌درد تو نمی‌خورد، خدا به تو نگفته‌است. اگر در قرآن‌مجید، این‌همه روایت و حدیث هست، این‌ها به دردت می‌خورد که به تو گفته‌است. حرف‌هایی هست که اصلاً به‌درد تو نمی‌خورد. مگر از خلقت کسی سر در می‌کند؟ مگر از ولایت کسی سر در می‌کند؟ مگر از خدا کسی سر در می‌کند؟ مگر از قرآن کسی سر در می‌کند؟ به‌دینم قسم، روایت داریم: وقتی امام‌زمان می‌آید، قراء قرآن تا آخر عمرشان سرشان را بلند نمی‌کنند. یک عده‌ای هستند که این‌جا در عذاب هستند، والله، گردنشان را می‌زند. اما یک عده‌ای که صحیح خواندند، متفکر هستند، درد دین دارند، شب گریه می‌کنند، القایی هستند، آن‌ها سرشان را بلند نمی‌کنند، نه قلدرها که درباره قرآن قلدری کردند! آن‌ها را که گردنشان را می‌زند. من که می‌گویم حیف از آن شمشیری که به گردن آن‌ها بخورد. یا امام‌زمان، آن شمشیرت را آب بکش. آن‌کسی‌که قرآن‌مجید را برداشته، بی‌خودی پرچم کرده که به مقصد خودش برسد. امام‌زمان دائم دارد فرمان صادر می‌کند. آیا ما متوجه هستیم یا نیستیم؟ والله، به‌دینم قسم، اگر شما دلتان را از دنیا پاک‌سازی بکنید؛ یعنی آن تجلی ولایت در قلب شما باشد، خود شما تقریباً مثل مشاور ولایت می‌شوید. متقی کیست؟ کسی‌که پیرو علی باشد؛ فدایتان بشوم، قربانت بروم، امیرالمؤمنین می‌گوید: امام‌المتقین من هستم؛ اما پیرو باشید.

پس بنا شد نظر، نظر چه باشد؟ نظر الهی باشد. تا توان دارید، نظرتان را نظر خوب بکنید. من گفتم، دوباره تکرار می‌کنم، یک‌نظر، نظر شیطان است، یک‌نظر، نظر الله است. بیایید نظرتان را نظر خدا قرار بدهید. آخرالزمان یک‌جوری می‌شود که همه کور و کر می‌شویم. روایت داریم می‌گوید: مردم کور و کر می‌شوند. تو که داری می‌بینی، کور و کر برای چه می‌شوی؟ برای ولایتت می‌شوی. ابعاد آخرالزمان، چنین یک تجلی‌هایی در دنیا می‌کند، که تو را کور و کر می‌کند. از کجا می‌گوییم؟ مگر به پیغمبر خطاب نشد، یا محمّد (صلوات) سر به‌سر کرها نگذار. [گفت:] خدا، این‌ها مگر نمی‌شنوند؟ گفت: کسی‌که حرف تو را نشنود، ولایت را نپذیرد، این‌ها کر هستند. الان، در زمان ما، ما کر شدیم. همه مردم هیجان‌زده شدند؛ مگر کسی‌که قانع و راضی باشد. رفقای‌عزیز، بیایید راضی و قانع باشید. فدایتان شوم، بیایید راضی و قانع باشید. والله، من خیلی مشکل است که این حرف را بزنم؛ اما چاره ندارم باید بزنم؛ چون‌که آقا امام‌رضا فرمود: کم برای این‌ها نگذار. فدایتان بشوم، همیشه راجع‌به ولایت مطالعه داشته‌باشید. پس‌فردا، بعضی‌ها به‌من زنگ می‌زنند، می‌گویند من می‌خواهم بروم امتحان بدهم. آیا می‌روی امتحان ولایت را بدهی؟ ای محصل عزیز، آیا فکر کردی باید در مقابل امام‌زمان خود امتحان بدهی؟ آیا فکر کردی باید امتحان بدهی؟ یا می‌خواهی امتحان بدهی که یا فاضل بشوی، یا منبری بشوی، یا آیت‌الله بشوی، دستت را ببوسند؟ تمام این دست‌بوسی‌ها، تمام این عزت‌ها تمام می‌شود. «عزة من تشاء، ذلة من تشاء». آن عزتی خوب است که خدا بدهد. الان همه ما، بیشتر مقدسها، با اهل‌تسنن بد هستیم، باید هم بد باشیم؛ اگر بد نباشید، با آن‌ها محشور می‌شوید. آیا ما رفتیم فکر کنیم آن‌ها چطور شدند گمراه شدند؟ عزیز من، فدایتان بشوم، تفکر همین‌است. تفکر همین‌است که ما برویم فکر کنیم، چطور آن‌ها گمراه شدند، مبادا ما گمراه بشویم.

من بارها گفتم، می‌گویم، ما آمدیم این‌جا تمرین ولایت کنیم، نه ولایت صادر کنیم. این حرف‌ها را نمی‌شود به این زودی صادر کرد. ما آمدیم این‌جا جمع شدیم چه‌کار بکنیم؟ تمرین کنیم. تمرین کنیم تا آقایمان بیاید، تا امام‌زمانمان بیاید. عزیز من، چرا می‌روی یک‌ساعت، نیم‌ساعت وقت خودت را تمام می‌کنی؟ مگر ما می‌توانیم ولایت را به کسی القا بکنیم؟ مگر می‌توانیم ولایت را به کسی تمرین کنیم؟ مگر ما آمادگی داشته‌باشد. چه‌کسی آمادگی می‌دهد؟ خدا می‌دهد. چه‌کسی آمادگی می‌دهد؟ خود ولایت می‌دهد.

عزیزان ما، ما دوباره تکرار می‌کنیم، ما تمرین ولایت می‌کنیم، ما صادرات نداریم. ما باید تمرین کنیم که این ولایت پدر و مادری‌مان را از ما نگیرند، ما باید خواستار ولایتمان باشیم. عزیزان من، ببینید من چه می‌گویم. ما باید حفاظت از ولایتمان بکنیم. امروز، دزدهایی پیدا شدند، والله، به‌دینم، هیچ‌کاری ندارند؛ فقط می‌خواهند ولایت ما را بدزدند، ببرند. مواظب باشید. چرا خدا می‌گوید که در پناه من بیا، من تو را حفظ می‌کنم؟ چه‌چیزی را حفظ می‌کند؟ والله، ولایتت را حفظ می‌کند. اگر ما اندیشه داشته‌باشیم، یک‌قدری فکر داشته‌باشیم، امام‌حسین (علیه‌السلام) خود ولایت است. آیا خدا حفظش کرد یا نکرد؟ یا شهید شد، یا کشته‌شد؟ صدمه خوردن و مرارت کشیدن این‌نیست که ما می‌خواهیم همه زندگی‌مان درست باشد، ولایت را هم داشته‌باشیم. والله، این‌نیست. قربانتان بروم، اگر دنیا با ولایت توأم شد، آن درست‌است؛ اگر نیست، ما باید صدمه بخوریم.

من دوباره تکرار می‌کنم، عزیزان من، خودتان، توی خودتان باشید. ما باید یک‌قدری تفکر داشته‌باشیم، خدا آن عمر و ابابکر را لعنت کند. وقتی به پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) (صلوات)، ابلاغ شد امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را باید به‌جای خودت معلوم کنی، پیغمبر، خدا را اطاعت کرد. این‌قدر این‌کار ابعاد داشت که تقریباً آن‌جا با آسمان یکی شده‌بود؛ ملائکه عبور می‌کردند، می‌رفتند و می‌آمدند. رسول‌الله به وحی اتصال بود؛ چون‌که باید تبلیغ کند. امر وحی را اطاعت کرد، علی (علیه‌السلام) را به‌جای خودش معلوم کرد. اول، آن منافق گفت: الحمد لله، تو مولای زنها و مردها شدی، بیعت کرد. اما چه بود؟ منافق بود. بعد، مخالفتش را سرسخت کرد، گفت: «حسبنا کتاب‌الله» کتاب خدا ما را بس است؛ عترت را کنار زد، عترت عادی شد. آنکه که پیغمبر فرمود: دو چیز بزرگ می‌گذارم: یکی قرآن و یکی عترت. به‌دینم قسم، اگر اول عترت را گفته‌بود، عترت که از بین بردند، قرآن را هم از بین می‌بردند. یک‌دانه، یک‌دانه، علی‌گو در روی همه زمین نبود. اگرنه، والله، بالله، تالله، عقیده من این‌است که قرآن درست‌است که نازل‌شده و کلام خداست؛ اما علی مقصد خداست. من به‌طور شهامت این حرف را می‌زنم؛ علی مقصد خداست. قرآن، تمام، سفارش علی است؛ یعنی سفارش زهراست، سفارش این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم است، سفارش آقا امام‌زمان، ولی‌الله‌الاعظم است. اطاعت کنید، آن‌هایی که نکردند. آن‌ها فقط این حرف را زدند که تفرقه بیندازند؛ یعنی ما قرآن را قبول داریم. بی‌دین‌ها، اگر قرآن را قبول دارید، امیرالمؤمنین می‌گوید: «انا قرآن‌الناطق»، شما باید امر قرآن را قبول داشته‌باشید، امر قرآن، علی است.

حالا حسابش را بکن، این‌ها عادی شدند، عادی شدند. در آخرالزمان این عقیده عمر، طلوع کرد. حالا عمر می‌گوید: بیا با ابابکر بیعت کن، بیا زیر بار ابابکر، عثمان هم می‌گوید: بیا و حجاج هم [می‌گوید] بیا و متوکل هم [می‌گوید] بیا، کفار به ولایت می‌گویند بیایید ما را اطاعت کنید؛ تو قلدری! تمام این حرف‌ها از برای این‌است که عمر، اهل‌بیت را از قرآن جدا کرد. گفت: دو چیز بزرگ می‌گذارم. مگر قرآن بزرگ نیست؟ مگر اهل‌بیت بزرگ نیست؟ اهل‌بیت را کوچک کرد. این‌قدر کوچک کرد که والله، حسین‌کشی، از همانجا شروع شد که عمر گفت: «حسبنا کتاب‌الله»؛ این‌ها را کوچک کرد. حالا یزید سگ‌باز، کسی‌که توی خانه کثیف بار آمده، به ولایت می‌گوید: بیا من را اطاعت‌کن. آن‌ها یک پرچم اسلام دست گرفتند، یک پرچم لعنتی، مگر خدا عمر و ابابکر را لعنت نکرده‌است؟ مگر نگفته بعد از رسول‌الله این‌ها مرتد شدند؛ «الا ثلاث» به جز یک عده کمی؟ من حرف دارم، می‌خواهم عصاره این حرف را بزنم، چرا کافر شدند؟ امر ولایت را اطاعت نکردند. کافر به چه شدند؟ آن‌هایی که نماز می‌خوانند، روزه می‌گیرند، حج می‌روند، جهاد می‌کنند. والله، کافر به خدا، کافر نیست؛ چون‌که هیچ‌کس نمی‌رود کافر به خدا بشود! من می‌خواهم همچنین به شما بگویم. خدا حاج‌عباس را رحمت کند، تا حتی می‌گفت: این شوروی‌ها، کمونیست‌ها، خدا را قبول دارند. خب، می‌گوید طبیعت، ما می‌گوییم خدا، آن‌ها می‌گویند طبیعت؛ یعنی نمی‌شود ما کافر به خدا باشیم. غیر ممکن‌است کسی بتواند کافر به خدا بشود. ما کافر به ولایت می‌شویم. چرا گفت آن‌ها کافر شدند؟ کافر به ولایت شدند. عزیزان من، من نمی‌خواهم بگویم ولایت از خدا بالاتر است یا مهمتر است یا بزرگتر است؛ من عقلم به این حرف‌ها نمی‌رسد. من از حدیث و روایت استفاده می‌کنم و به شما می‌گویم،؛ یعنی ولایت، مقصد خداست، علی، مقصد خداست، قرآن، کلام خداست. خدا قرآن را که نازل کرده، نازل کرده که سفارش علی است، والله، سفارش علی است، والله، سفارش زهراست که ما از این‌ها قدردانی کنیم. حالا ما برداشتیم چه‌کار می‌کنیم؟ قرآن را می‌خوانیم؛ [اما] مقصدمان یکی‌دیگر است، یکی‌دیگر نظر می‌دهد، وای به حال ما.

حالا حرف من این‌است، این‌ها گفتند که ما قبول نداریم. «حسبنا کتاب‌الله» حالا به‌اصطلاح خودمان، ما قبول داریم. من می‌خواهم این‌را پیاده کنم. بابا جان من، عزیز جان من، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، ما باید امر را اطاعت کنیم، ما چه امر ولایتی اطاعت می‌کنیم؟ امر ولایت؛ یعنی این‌که ما به حرف ولایت برویم. خب، آن‌ها گفتند: «حسبنا کتاب‌الله» خدا لعنتشان کند، عترت را کنار گذاشتند. عترت را عادی کردند. والله، این‌زمان، ما امر آن‌ها را کنار گذاشتیم. بیاید یک‌فکری برای خودمان بکنیم. چرا می‌گوید از هزار نفر، اگر یکی با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب می‌کنند؟ دین چیست؟ به‌دینم، دین علی است، دین زهراست، دین امام‌زمان است. کجا به حرفش می‌روی؟ یک ریش‌های مخملی گذاشتی و یک‌چیزی کردیم و خودمان را شبیه آن‌ها کردیم. به شبیه که چیزی نمی‌دهند. دنیا، همه‌اش معرکه شده‌است. فدایت بشوم، کجا توی معرکه می‌روی؟ خوب که چند وقت رفتی، پولهایت را می‌گیرد، یک مار نشانت می‌دهد. نمی‌خواهم اسمش را بیاورم. مار نشانت می‌دهد. کجا می‌روی؟ کجا پی این معرکه‌ها می‌روی! این‌ها همه‌اش معرکه است. به‌دینم، هر چیزی توی عالم در آخرالزمان پیدا می‌شود، همه‌اش فتنه است. عزیزان من، کجا دنبال فتنه‌های آخرالزمان می‌روی؟ چرا می‌گوید: «المؤمن کالجبل» چرا متوجه نیستید؟ باید مانند کوه ریشه‌دار باشی، ریشه‌ات در دریا باشد، در عمق زمین باشد، تمام بادها، تگرگ‌ها، کوه‌ها، تو را تکان ندهد. آیا «المؤمن کالجبل» را فهمیدیم یعنی‌چه؟ ما مثل پرچم می‌مانیم؛ باد هر دفعه از این‌طرف می‌زند، از این‌طرف، از این‌طرف می‌شویم. ما باید ریشه‌یابی داشته‌باشیم. فدایتان بشوم، قربانتان بروم، باید امر را اطاعت کنید. خدا آن‌ها را لعنت کند؛ اما ما باید مشابه آن‌ها نباشیم. بیاید امر ولایت را اطاعت کنیم. آیا ولایت به تو می‌گوید تو برو تلویزیون بخر؟

بسم الله الرحمن الرحیم

اعوذ بالله من الشیطان العین الرجیم، العبد المؤید، الرسول‌المکرم، ابوالقاسم محمد

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

رفقای‌عزیز، یک‌روایت داریم، حضرت می‌فرماید که مؤمن، باید آینه هم باشند. آینه هم باشند را ما باید متوجه باشیم. مثلاً روایت داریم وقتی شما از منزل می‌خواهید بیرون بروید، نگاه توی آینه بکنید؛ مبادا یک‌چیزی مثلاً به‌صورت شما چسبیده باشد، این توهین به شما بشود. منظور این‌است که می‌گوید به آینه نگاه کن؛ نه این‌که آینه‌ای که زلف‌هایت را برداری، چم و خم بکنی و زلف‌هایت را درست‌کنی. می‌گوید: نه، مؤمن، محترم است؛ مبادا یک‌چیزی به‌صورت شما باشد، توهین به شما باشد. اما یک‌روایت داریم می‌فرماید، تا خودت عیب داری، عیب کسی را نگو. من، والله، به‌دینم، نمی‌خواهم عیب بگویم. من خودم سر تا پایم عیب است، اما من به شما تذکر می‌دهم. ای رفقای‌عزیز، بیایید حرف من را گوش کنید، یک‌قدری تفکر داشته‌باشید. اگر این نوار را گوش می‌کنید، با تفکر گوش کنید. حالا بی‌تفکر می‌خواهی گوش کنی، اختیار با خودت است، اما تفکر داشته‌باش. چرا شخصی که می‌آید پیش پیغمبر، به پیغمبر، رسول‌الله، می‌گوید: یا رسول‌الله، من عربی هستم، از راه دور آمدم، من را نصیحت کن، یک‌چیزی به‌من بگو هدایت بشوم. گفت: «فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره، و من یعمل مثقال ذرة شراً یره» می‌گوید: یا محمد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) برای من بس است. حضرت می‌گوید: دل این مرد، مملو ایمان شد، این مرد دعایش مستجاب شد. چرا به دو کلام اینجوری می‌شود؟ اما الان شما ممکن‌است بگویید که آن پیغمبر بود که گفت. پیغمبر به عمر هم گفت، به ابابکر هم گفت، چرا هدایت نشدند؟ این حرف را از گوشتان بیرون کنید. آن‌شخص باید خودش زمینه هدایت داشته‌باشد. پیغمبر به آن‌ها هم گفت، چرا هدایت نشدند؟ هدایت با خداست. این مرد تمام وجودش بود که حرف پیغمبر را بشنود و عمل کند. خدا می‌داند، هر روایت و حدیثی یک دنیا مبنا دارد. ما به دنیایش کار نداریم، ما ذره‌ای توی فکر نیستیم که این حدیث‌ها و روایت مبنا دارد.

الان من خدمت شما می‌خواهم عرض کنم، ببین، این آقا هر سال مکه می‌رود. الان کسی هست که من سراغ دارم، والله، سراغ دارم؛ گویا، این ماه ذی‌الحجه کربلا بوده، دوباره با زنش کربلا رفته‌است. به‌وجدانم قسم، الان شخصی در این مجلس هست که آن آدم را می‌شناسد، این دو دفعه سکته کرده، یک پولی، گویا دویست، سیصد هزار تومان گرفته، خرج عقد بچه‌اش کرده‌است. این [آدم] ندارد، دارد بال می‌زند؛ اما این برادر چه؟ ماه ذی‌الحجه کربلا رفته، الان هم زنش را کربلا برده‌است. عزیزان، من نمی‌گویم کربلا نروید، مگر من متوکل هستم؟ من دارم می‌گویم: خواست امام‌حسین (علیه‌السلام) و امر امام‌حسین (علیه‌السلام) را به‌جا بیاور. امام‌حسین (علیه‌السلام) با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) با پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سه‌روز، سه‌روز، گرسنگی می‌خوردند، نانشان را می‌دادند، تو آن نباش و نیستی، خودشان هم فرمودند: مانند ما نمی‌شوید. حضرت‌عباسی، اگر قرض این برادر را می‌داد، امام‌حسین (علیه‌السلام) راضی بود یا این‌که بیاید دور چوب‌ها بگردد؟ خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند، آن‌زمان می‌گفت، حالا اگر بود چیز دیگری می‌گفت. می‌گفت: امام‌حسین (علیه‌السلام) یک نامه‌ای برای تو داده، این‌جور کن، اینجور کن، اینجور کن، نامه را دور انداختی، می‌گویی من دور این‌ها می‌گردم، می‌گفت: دور چوب‌ها می‌گردی. بیایید دور مقصد امام‌حسین (علیه‌السلام) بگردید.

عزیز من، من نمی‌گویم کربلا نرو، من که متوکل نیستم. دوباره تکرار می‌کنم، برو؛ اما بیا صد هزار تومان به این بنده‌خدا بده، لااقل همه قرضش را نمی‌دهی، نصف قرضش را بده. دل این‌را خوش‌کن. اگر تو غرض و مرض نداری، برای تفریح نمی‌روی، مگر امام‌صادق (علیه‌السلام) نمی‌گوید: دل یک دوست ما را خوش کنی، دل من را خوش کردی، دل مادرم زهرا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را خوش کردی، دل دوازده‌امام را خوش کردی، خدا می‌فرماید؛ صادق‌جان، دل من را هم خوش کرده‌است. کجا پا می‌شوی می‌روی؟ من همه‌اش توی این هستم که امر را اطاعت کنیم. تو چه امری اطاعت کردی؟ الان کربلا یک‌قدری مد شده، مکه هم همین‌طور شده! تو هر سال مکه می‌روی چه‌کار کنی؟ من اولاً مکه را به شما بگویم، روایت داریم: کسی آمد چندین هزار شتر داد، حضرت فرمود: جای مکه را نمی‌گیرد. مطابق کوه ابوقبیس بدهی [جایش را] نمی‌گیرد؛ اما سفر اول [اینجور است]. فدایت بشوم، باید مکه را برای سفر اول بروی؛ اما هر سال تو کجا مکه می‌روی؟ اگر مکه بودن ما را نجات می‌داد، حجاج را حجاج می‌گویند، بس‌که مکه می‌رفت، لقب حجاجی به او می‌دادند، هر سال عمره می‌رفت و هر سال مکه می‌رفت و عده‌ای را هم با خودش می‌برد، چرا مورد لعنت است؟ والله، بالله، آن مکه‌ای که مورد رضای خدا نباشد، تو شبیه حجاجی!

الان به‌دینم قسم، خبر دارم، خودتان هم [خبر] دارید، چه دخترهایی دم بخت هستند، جهاز می‌خواهند، چه اشخاصی هستند که مقروضند، چه اشخاصی هست که کرایه خانه‌شان را نمی‌توانند بدهند. یک‌نفر هست که به‌اصطلاح، از از متدینین این بازار است، هر سال مکه می‌رود، امسال دامادش رفته، از آن راه رفته، به چه مصیبتی با خانمش مکه رفته، چون‌که دامادش می‌رود، این‌هم می‌خواهد برود. آن‌وقت یک قوم و خویش دارد، سید اولاد پیغمبر است، این یک خانه‌ای ساخته‌بود، یک‌میلیون، دو میلیون، این باقی کار بود؛ آخر، خانه‌اش از دستش رفت. کجا مکه می‌روی؟ اگر به این می‌دادید، خانه‌اش از دستش نمی‌رفت، یک‌مشت بچه سید را هم دور خودش می‌گرفت. کجا می‌روی مکه؟ این مطابق دلش رفتار کرد. این مطابق دلش رفتار می‌کند، دل چیست؟ رهبری‌اش را شیطان می‌کند. همان‌است که گفتم قلب، رهبری‌اش را خدا و ولایت می‌کند، باید امر ولایت را اطاعت کرد.

من دوباره تکرار می‌کنم، این کارهای ما مانند اهل‌تسنن است، که گفتند: «حسبنا کتاب‌الله»، بروید، کتاب خدا ما را بس است. والله، دروغ گفت، امر ولایت را اطاعت نمی‌کند. رفقای‌عزیز، بیایید خودتان را از مشاوری اهل‌تسنن جدا کنید، دلت را کنار بگذار، ببین خدا چه می‌خواهد؟ عزیز من، یک‌سال رفتی، دو سال رفتی، سه‌سال رفتی، بس است. کجا می‌روی؟ تو باید امر خدا را اطاعت کنی، امر رسول‌الله را اطاعت کنی، این پولی که به تو داده، از تو بازخواست می‌شود. به تو می‌گوید آن همسایه‌ات نداشت، کجا این‌جا می‌آیی؟ اصلاً به‌دینم قسم، دیشب یک برقی زد، به‌دینم، راست می‌گویم، دیدم یک عده‌ای آمدند به رسول‌الله سلام کردند، رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از دست این حاجی‌ها غضبناک شد! حاجی بودند. کانه چنان رسول‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ناراحت شد که نگو. ناراحتی‌اش مال این‌است: می‌گوید کجا آمدید؟ چرا امر من را اطاعت نکردید؟ چرا امر علی (علیه‌السلام) را اطاعت نکردید؟ مگر مقصد خدا ولایت نیست؟ چرا امر ولایت را اطاعت نمی‌کنید؟ کجا مکه می‌آیید؟

من خدمت شما عرض کردم، یک‌وقت می‌گویم، حرفم کفر است؛ اما این کفر، شکر است. گفتم: خدایا، اگر بنا بود لذت ببری، از این‌که رزق به بنده‌هایت می‌دهی، لذت می‌بری، از بس‌که من خوشم می‌آید یک‌چیزی داشته‌باشم به یکی بدهم. والله، به‌دینم، راست می‌گویم. خدا می‌داند من یک‌وقت چیزی می‌خورم، دلم می‌خواهد که نخورم از بغلم یکی بخورد. مگر خدا نمی‌گوید که این‌مردم عیالات من هستند؟ تو چقدر حالا ظلم کردی، این پول را پیدا کردی، حالا می‌گویم درست هم پیدا کردی، صحیح هم پیدا کردی، خمس سهم امامش را هم دادی، اما باقی‌اش را در چه راهی خرج می‌کنی؟ من دوباره تکرار می‌کنم: آن‌ها ولایت را قبول ندارند، ما ولایت را قبول داریم؛ اما امرش را اطاعت نمی‌کنیم، ما با آن‌ها چطوری هستیم؟ فقط آن‌ها مشرک به ولایت هستند، ما مشرک به ولایت نیستیم! فرق ما همین‌است.

چرا می‌گویید از هزار نفر ما، یکی از ما، با دین از دنیا نمی‌رود، دین چیست؟ ما هم مثل همان‌ها نماز می‌خوانیم، روزه می‌گیریم، مکه می‌رویم، نماز شب می‌خوانیم، ابعادی داریم، ریشمان را نمی‌تراشیم. من چند وقتها به یکی گفتم، ما دیگر باید صورتمان را بتراشیم. حالا که ریش اینطوری شد، این‌همه جنایت و فضاحت و جنایت در این ریش‌های بی‌ولایت آمده‌است، گفتم: ما دیگر باید بتراشیم. من به یکی گفتم. حالا چطوری شد به او گفتم؟ من آمدم با چرخ از این‌طرف بروم. این به‌من زد، مرتب کشید، کشید تا میان خیابان، آخر، هم دارد می‌گوید تقصیر تو است. گفتم: بابا جان، من که دست راستم بودم، تو باید از دست چپت بروی، حالا این‌همه راه من را کشیدی، حالا می‌گویی تقصیر تو است؟ یعنی همچنین ریشی داشت! به او گفتم: اگر ریش این‌قدر ناحق شده، ما دیگر باید برویم ریشمان را بتراشیم! مگر ریش، تو را بهشت می‌برد؟ اگر ریش، بهشت می‌برد، ابن‌سعد که از همه ریشش بلندتر است.

پدر جان، عزیز من، بیا اطاعت‌کن، بیا ولایت را اطاعت‌کن، بیا الان یک‌کاری می‌خواهی بکنی، امسال می‌خواهی مکه بروی، یک تفکر داشته‌باش، نفس خودت را بکش، امر خانم را بکش، امر خدا را اجرا کن. مگر نمی‌گوید هر کسی امر من را اجرا کند، امر من را ترجیح بدهد، [خدا] هشت‌شرط برایش می‌گذارد: بینایش می‌کند، دانایش می‌کند، هوشیارش می‌کند، دعایش را مستجاب می‌کند؛ [اگر] امر خدا را بیاید اطاعت کند. کجا هر سال مکه می‌روی؟ به‌وجدانم، راست می‌گویم، دوباره تکرار می‌کنم، تا پیدایشان می‌شد، رسول‌الله ناراحت می‌شد. رسول‌الله، از عمر و ابابکر ناراحت می‌شود، رسول‌الله از کفار ناراحت می‌شود، چرا حاجی از دست تو ناراحت می‌شود؟ تو امر را اطاعت نمی‌کنی، کجا می‌روی سلام به رسول‌خدا می‌دهی؟! تو امر را اطاعت‌کن، امر رسول‌الله را اطاعت‌کن. تو خیال کردی عالمی و یا مجتهدی و یا فیلسوفی و یا کاسبی یا تاجری و یک عنوان برای خودت درست کردی، یک نمره به خودت می‌دهی و هر سال مکه می‌روی؟

مگر اویس‌قرن، هر سال مکه رفت؟ مگر اویس‌قرن، هر سال جنگ رفت؟ مگر اویس، قرن جهاد کرد؟ امر خدا را اطاعت می‌کرد، امر رسول‌الله را اطاعت می‌کرد. این‌قدر، این ابعاد دارد، پا شده، توی مدینه آمده‌است. یک مادر دارد، امرش را اطاعت می‌کند، دست پیر مادر را بوسید، گفت: مادر جان، برو اما دو پایت را حق نداری پایین بگذاری، یکی‌اش را بگذار. حالا در خانه پیغمبر آمده‌است، در خانه‌ام السلمه، پیغمبر نیست. بیرون تشریف برده، حالا پیغمبر آمده می‌گوید، ام‌السلمه، بوی بهشت می‌دهد. چه‌کسی آمده‌است؟ یک شترچران آمد. ببین، من این حرف‌ها را می‌زنم، روایت رویش می‌گذارم که یک کج‌دهنی نگوید ایشان بی‌خود می‌گوید. بوی بهشت می‌دهد. چه‌چیزی بوی بهشت می‌دهد؟ امر خدا بوی بهشت می‌دهد، نه اویس بوی بهشت بدهد، امر خدا بوی بهشت می‌دهد. عزیزان من، قربانتان بروم، آن‌چیزی که بوی بهشت می‌دهد، بوی ولایت است. ولایت، امر خداست، علی (علیه‌السلام)، امر خداست. حالا تو که امر خدا را اطاعت کردی، آن امر، بوی بهشت می‌دهد، نه جسم من! چرا؟ اطاعت کرد. حالا مادرش که از دنیا رفت، فوراً آمد جانش را فدای ولایت کرد. در جنگ صفین، خدمت امیرالمؤمنین، آمد، شهید شد، جانش را فدای ولایت کرد. شما باید امر خدا را اطاعت کنید، جانتان را فدای ولایت کنید تا اویس شوید. کجا به این‌طرف و آن‌طرف می‌زنی؟

عزیزان من، فدایتان بشوم، قربانتان بروم، به‌دینم، می‌خواهم شما اویس بشوید، من که مقصدی ندارم. من دوباره تکرار می‌کنم، من نیامدم برای شما صحبت کنم، من که منبری نیستم! من فقط تذکر می‌دهم، هر حرفی هم زدم با ولایت مطابقش کردم، شیطان به شما راه پیدا نکند، بگوید این بی‌روایت می‌گوید. اصلاً، ارزش هر ممکنی باید ولایت باشد، ارزش هر مؤمنی باید ولایت باشد، ارزش هر شیئی باید ولایت باشد. عزیزان من، بیایید ولایت را کسب کنید. از کجا ولایت را کسب کنید؟ اول باید یقین داشته‌باشید. یقین به ولایت داشته‌باشید، یقین به‌قرآن داشته‌باشید. از کجا یقین می‌آید؟ از خدا بخواهید، او باید یقین بدهد. دوباره گفتم، تکرار می‌کنم: عین الیقین، حق‌الیقین، یقین. عین الیقین یعنی ما می‌دانیم که این عین است، یعنی عالمی است، حق‌الیقین؛ می‌گوییم بر حق است، اما یقین نداریم که این حق‌الیقین را عمل کنیم. فرق ما با اهل‌تسنن این‌است. چرا شما درس می‌خوانید؟ باید به شما یک کارت قبولی بدهد. ما یک بچه داریم، الان با کم و زیاد تقریباً شش سالش است. این آمده یک تصدیق گرفته، دویده است. می‌گوید: بابا جان، ببین، من نمره‌ام بیست شده‌است. بابا جان، ببین، من نمره‌ام چطور شده‌است. به‌من آفرین داده‌است. آیا تو رفتی توی فکر که نمره آفرین از ولایت بگیری؟ یا دویدی پیش این آقایان، که نمی‌دانم دعا کنید و نمی‌دانم قبول بشوید! چه‌چیزی قبول بشوید؟ آیا فکر کردی ولایت هم تو را قبول کند؟ آیا فکر کردی تصدیق داشته‌باشی؟ آن چیست که به تو می‌گوید «إقرأ»؟ بگیر کتابت را، چه کتابی بگیر! والله، وقتی کتابت را می‌گیری، خدا می‌داند چقدر پشیمان هستی. به دستت می‌دهد. چرا به دستت می‌دهد؟ می‌خواهد اعمال خودت را تصدیق کنی. حالا وقتی اعمالت را می‌بینی، می‌گویی: «رب ارجعونی، عملاً صالحاً» من را برگردان. ای دوست من، الان «رب ارجعونی» را بگو، انگار تو را برگردانده‌است. الان «رب ارجعونی» بگو، از امشب قرار بگذار عمل صالح بکنی. عمل صالح چیست؟ آقا جان من، والله، ولایت است، بالله، محبت زهرای‌عزیز است، به‌دینم قسم، محبت امام‌زمان (عج) است.

چطور ما بفهمیم که با این ابعاد ما این‌را قبول کنیم؟ باید مخالفت نکنیم. اگر مخالفت نکردی، تصدیق به تو می‌دهند. به‌وجدانم قسم، نمی‌خواهم بگویم که من خودم را یک‌وقت چیز کنم؛ اما می‌خواهم بگویم که می‌شود. ما شب ماه‌رمضان بود، یک‌قدری نشستیم، حالا یک صلح، صلحی کردیم، گفتم: خدایا، خودت گفتی که ما مهمان هستیم، مهمان ما هستید. گفتم: مهمان تو هستیم، ای‌خدا، جایمان بده، در خانه علی و فاطمه راهمان بده. گرفتیم خوابیدیم. یک‌وقت دیدیم این‌جا، یک خانه‌ای هست، گویا خانه اهل‌بیت بود. حالا هر کس می‌خواهد برود، باید یک کارت داشته‌باشد. ما وارد خانه شدیم، خیلی خانه اعیانی بود، حالا خانه می‌گوییم می‌خواهیم خودمان حالی‌مان بشود، یک عالَمی بود. یک‌جوانی گفت: کجا بودی؟ گفتم: با این کارت آمدم، کارت علی (علیه‌السلام). گفت: برو بالا، تا نشان دادم، گفت: برو بالا. کارت از تو می‌خواهد. تو کارت چه علی را می‌توانی آن‌جا ببری؟! چه‌کارتی می‌بری؟! کارت تلویزیون، کارت ویدئو، کارت هوا، کارت هوس، کارت دنیا، کارت خیانت، کارت دروغ، کارت قرآن را به اسم کسی دیگر حساب‌کردن، نمی‌دانم کارت جنایت. چقدر من کارت دارم؟! کارت علی از من می‌خواهد، می‌گوید: برو همه این‌ها را دور بینداز. کارت علی (علیه‌السلام) از من می‌خواهد. خدا می‌داند این کارت علی (علیه‌السلام) چقدر قیمت دارد. از کجا ما کارت علی (علیه‌السلام) بگیریم و به ما بدهد؟ اطاعتش را بکن. مگر سلمان کارت علی نداشت؟ مگر اباذر کارت ندارد؟ مگر اویس نداشت؟ اصلاً ما توی این فکرها نیستیم. این‌را من به شما بگویم.

می‌دانید این کارت علی یعنی‌چه؟ یعنی علی (علیه‌السلام)، ایمان شما را امضا کرده‌است، خدا امضاء کرده‌است؛ کارت یعنی این. یعنی می‌خواهد تو بین مردم سرفراز باشی. رفقای‌عزیز، این کارت که دستت می‌دهد، والله، بالله، انشای ولایتم است، این کارت را می‌خواهد مردم ببینند. دارد توی مردم افشایت می‌کند، ببینند کارت علی کارساز است، نه کارت دیگری. کارتت را به دستت می‌دهد. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، زهرای‌عزیز، می‌خواهد تو به کارت علی (علیه‌السلام) افتخار کنی، نه کارت دیگری. ما چند تا کارت داریم؟ والله، آن‌ها کارت نیستند، آن‌ها کارد هستند، نجات‌دهنده نیست. مگر آن کارد نبود که سر اسماعیل را نبرید؟ نبرید. چرا نبرید؟ امر به او شد نبر. این کارد نبرید. چرا گوسفند آورد و بُرید؟ امر شد این‌را ببُر. پس رفقای‌عزیز، کارت علی (علیه‌السلام) بُرندگی دارد. اگر کارت علی (علیه‌السلام) داشته‌باشید، والله، بالله، آتش جهنم به امر تو می‌شود. آن کارتت را که آتش ببیند، به امر تو می‌شود، حیوان‌ها به امر تو می‌شوند، درنده‌ها به امر تو می‌شوند؛ تا حتی شیطان به امر تو می‌شود. از کجا می‌گویی شیطان به امرت می‌شود؟ خب، شیطان که نمی‌تواند به علی (علیه‌السلام) کاری بکند، به زهرا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) کاری بکند، به شیعه واقعی هم نمی‌تواند کاری بکند. اما شیعه پرهیزکار باشد؛ یعنی امر را اطاعت کند. چرا می‌گویید شیطان، شیطان؟ تو خودت از شیطان بدتر هستی. تو خودت داری امر این‌را اطاعت می‌کنی، آن‌وقت می‌گویی لعنت بر شیطان. یک کارهایی هست که شیطان به تو لعنت می‌کند؛ می‌گوید: من که شیطانم به عقلم نمی‌رسد، تو چطور کردی؟ داری یاد شیطان می‌دهی. این مثل این‌است که مثلاً یکی قرآن بخواند و لعنت به او بکند. خب، امرش را اطاعت نمی‌کنیم. ما به‌غیر از امر شیطان، امر کسی دیگر را اطاعت نمی‌کنیم! یک‌قدری فکر کنید، ببینید، من درست می‌گویم یا نه؟

پس من دوباره تکرار می‌کنم: عزیز من، کربلا بروید، زیارت امام‌حسین (علیه‌السلام) خیلی ثواب دارد؛ اما با اطاعت، با اطاعت باید بروید. اطاعت امام‌حسین (علیه‌السلام) بکن و برو. الان تو ششصد هزار تومان خرج می‌کنی، دویست‌تومان بده به قوم و خویش‌هایت. صد تومان بده به قوم و خویش‌هایت، آن‌موقع، هم امر را اطاعت کردی، آن‌وقت هم می‌شود زیارت، هم اطاعت. تو الان می‌خواهی امسال مکه بروی، می‌بینی که آن دوستت ندارد، سرمایه ندارد، دخترش را می‌خواهند ببرند، مقروض هستند بده. سال دیگر که می‌شود، می‌خواهی ببینی، یک اندازه‌ای دست به گَل و گوشه این‌ها بمال و برو. من حرفم این‌است، یکی نگوید این می‌گوید کربلا نرو، من غلط بکنم، من خودم، جانم فدای امام‌حسین (علیه‌السلام) [باشد] ببین، من چه می‌گویم؟ عزیز من، قربانتان بروم، من می‌گویم ما باید امر امام را اطاعت کنیم. اگر ما امر امام را اطاعت نکنیم، مکرر می‌کنم این حرف را؛ ما هم مثل آن‌ها هستیم، آن‌ها هم امر را اطاعت نمی‌کنند. اصول دینشان سه تا است؛ عدالت و امامت را قبول ندارند، تو چه عادلی هستی؟ تو باید عادل باشی و روی عدالت رفتار کنی، اگر روی عدالت رفتار کردی، خدا عادل است. مگر اصول دینت نمی‌گوید: خدا عادل است و ظالم نیست؟ ای ظالم، تو چه نسبتی با «لا اله الا الله» داری؟ تو که داری شهادت می‌دهی، خدا عادل است و ظالم نیست، تو چه نسبتی داری؟ تو چه امر خدا را اطاعت می‌کنی؟ رفقای‌عزیز، قربانتان بروم، بیایید امر خدا را اطاعت کنید، بیایید به‌من هم دعا کنید، من هم همین‌جوری بشوم.

عزیزان من بیایید محبت دلتان را کنار بگذارید، [که مرتب می‌گویید:] دلم می‌خواهد، دلم می‌خواهد. [وگرنه] فردای‌قیامت، باید بروی از دلت جزا بگیری. دلم می‌خواهد این‌کار را بکنم، دلم می‌خواهد این‌کار را بکنم. مگر نگفتم: دل، فرمانده [اش] شیطان است، فرمان به دل می‌دهد؛ اما عزیزان من، در قلب، فرمان ولایت را صادر می‌شود، باید فرمان ولایت را اطاعت کنیم. اصلاً چرا شیعه را، شیعه می‌گویند؟ امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) به خدا وصل است، ما هم باید به ولایت وصل باشیم، نه به جاهای دیگر. قربانتان بروم، بیایید مبنای این‌را بفهمید. عزیز من، ما باید به ولایت وصل باشیم.

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه