عید غدیر 93: تفاوت بین نسخهها
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۸ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۱۰
عید غدیر 93 | |
کد: | 10366 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1393-07-21 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام عید غدیر (18 ذیحجه) |
أعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم
العبد المؤید الرسولالمکرم ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و اهلبیت الحسین و رحمةالله و برکاته
رفقا یک صلوات دیگر بفرستید. امروز یکنفر از رفقای خصوصی ما تشریف آوردند اینجا، ایشان اهل مطالعه اخبار است، مطالعه کتاب [میکند]، خیلی مطالعه دارد. از آنها نیست که تملق بگوید، نان بخورد؛ از آنهاست که نان از امامزمان میخواهد، امامزمان هم روزیاش را میدهد. یکروایتی نقل کرد، خیلی تکاندهنده، که شماها به این عبادتهایتان مغرور نباشید، باید اصلش را داشتهباشید. این عبادتها که شما میکنید، همهاش درستاست. فردایقیامت من شنیدهام نشانتان میدهند، اما «هباءً منثوراً»، بهدست نمیآید. ایشان میگفت، یکوقت پیغمبر فرمود (یک دو تا کوه بود) ، گفت کوه عطا [کوه تهامه]، یک همچین چیزی، دوتا کوه بود. رو کرد به مردم گفت کسی است که بهقدر این دوتا کوه در فردایقیامت حسنه دارد. این دائم در رکوع بوده، دائم در سجود بوده، دائم موفق بوده، دائم انفاق میکرده، دائم نماز میکرده، دائم اینکارها را میکرده؛ اما پیغمبر فرمود فردایقیامت این آدم اهلجهنم است. گفت یا رسولالله، مگر نماز نمیخوانده؟ روزه نمیگرفته؟ اطاعت نمیکرده؟ حج نمیرفته؟ گفت میگویم که بهقدر اینها ثواب کرده، اما اهلجهنم است. گفت چرا؟ گفت وقتی دنیا میآمد رو به او، میدوید رویش.[۱] کدامهایتان الان اهلدنیا نیستیم ما؟ نگاه نکن حالا یک ثوابی میکنی، تو باید اهلدنیا نباشی.
من خب یک جملههایی برای شما گفتهام، اگر توجه بفرمایید. دنیا، عمَر است، آخرت علی است. عمَر را میشود با او ساخت. چرا؟ «حبّ الدنیا، رأس [کل] خطیئه»؛ عمَر هم رأس خطیئه است؛ حالا شده برادر ما. [میگویند] برادر ماست اهلتسنّن؟ وای بر ما و وای بر دل امیدوار ما. ما توقع داشتیم پسر شاه بیاید اینکارها را بکند. به تمام آیات قرآن، هیچکسی نمیتواند درد من را دوا کند یا شفا بدهد، بهدینم کسی نمیتواند. اگر میلیارد، میلیارد، صدها میلیارد بهمن بدهد، میسوزم. میترسم بگویم چهکسی من را آتش میزند، آنکسیکه دین را آتش میزند. مرتیکه گفته که «أشهد أنّ [علیاً] أمیرالمؤمنین حجةالله» نگویید. این آتش میزند آدم را، آخر چرا نگوییم؟ آدم به قربان بعضیها برود که اینها یکچیزی را میخواهند بفهمند، فهم را قبول میکنند. [اما] یک عدهای عناد دارند، فهم را قبول نمیکنند. قربان آن آدمی که نفهم است، فهم را قبول میکند، نفهم نیست دیگر. اینها جمع شدند دکترها، مهندسها، روشنفکرها، (یک صلوات بفرستید) اینها جمع شدند. یکدوستی من دارم، ایشان مهندس است. این مریضخانه، ساختمان جدید را ایشان مهندسش است. خودش گفت، گفت آذربایجان رفتم، تبریز رفتم، مشهد رفتم که من سند «أشهد أن علیاً ولیالله» را بهدست بیاورم. آن آشیخ ابوالقاسم آنجا در دکان ما بود، گفت پیغمبر میگوید: اگر اذان بگویی اینقدر ثواب دارد، اقامه بگویی اینقدر [ثواب] دارد. گفت این جوابگوی آنها نیست، اینها یک جوابگو میخواهند. گفتم عزیز من، پیغمبر اکرم بیست و دو سال عبادت کرد. چهلسالگی به نبوت رسید، بیست و دو سال به نبوت رسید، چندینسال نبوت کرد. چه نمازهایی کرد؟ چهکارهایی کرد؟ اگر نماز میخواند، تمام ملائکهها به او اقتدا میکردند. ملائکهها حضور میکردند، از خدا میخواستند که بیایند پشتسر پیغمبر، نماز بخوانند. نماز پیغمبر بهغیر نماز ماست که، یارو یکچیزی را گم کردهبود، رفت توی مسجد، گفت خانه فلانی است. گفت نماز خواندی؟ گفت آنجا یادمان میآید. این نمازها که ما میخوانیم، اینها اینجوری است. اما پیغمبر که اینجوری نبود که، حالا [خدا فرمود] یامحمد، پاشو علی را معرفی کن، اگر نکنی هیچ کار نکردهای. چهکار داری میکنی؟ به حضرتعباس، من دلم میخواهد بروم در بیابان، داد بزنم تا جانم دربیاید، از دست بیشتر شما؛ داد بزنم تا میتوانم. صلوات بفرستید. حالا به این گفتم که فلانی، وقتیکه پیغمبر امیرالمؤمنین را آورد روی دست، بلند کرد. [فرمود: «من کنت مولاه فهذا] علی مولاه، أللّهم وال من والاه و عاد [من عاداه و انصر] من نصره»، علی ولی شد. آنجا «أشهد أنّ علیاً ولیالله» را سلمان گفت، اباذر گفت، میثم گفت، همه گفتند، پیغمبر هم میگفت. چرا افشا نکردند؟ دیدند با علی بد هستند. اینقدر بد هستند که دیگر قرآن را هم اینها قبول نمیکنند؛ اگر بخواهد اینرا افشا کند. این سندش، تمام آنها قبول کردند، یک جایزهای هم به ایشان دادند. اما خب جایزه به ما ندادند، نمیدانم چرا؟ یادشان رفت؟ چهجوری است؟ حالا میگوید آشیخ گفته [«أشهد أنّ علیاً ولیالله» در اذان نیست]، اُف بر تو. یکی از این علما جواب اینرا نداد، آخر این حرف چیست میزنی؟ بیخود نیست میگوید «شرار الخلق»، همه با هم اینجوریاند. همه باهم بیدین، همه سنّی. سنّیها [اینطور] نمیگویند، دارد مردم را تشویق میکند به سنّیگری. گفتم، هر چه شد، گفتم. کجا میروید هنوز هم دنبالشان؟ بروید در خیابانها، شما، این. [میگویند] ضروری است. نمیتوانم، بهدینم نمیتوانم حرفم را بزنم، بهایمانم نمیتوانم [حرف] بزنم. مثل ایناست [که] یک بچه هست، من اسمش را میگویم، واقعیتش را نمیتوانم بگویم. بابا من داد دارم میزنم، اینها امر پیغمبر را اطاعت نکردند، خدا میگوید کافر و مرتدند اهلتسنّن. اینها برادر من هستند؟ آره؟ اگر برادر تو بوده، آره؟
یک شخصی بود در زمان امامصادق، یک شهری بود، همهشان سنّی بودند. این میخواست حساب سالش را بدهد، یک پولی داشت. حضرت فرمود، جویا شو یکی از دوستهای ما [را پیدا کن]، به او بده. یکسال صبر کرد، گفت [کسی] نیامد. گفت [پول را] بکن در کیسه، بینداز در دریا، [اما] به اینها نده. حالا آنها چه کردند؟ امر امیرالمؤمنین را، امر پیغمبر را اطاعت نکردند، گفت کافرید؛ ما هم حرف پیغمبر را نمیشنویم. به تو گفته [انجام] واجبات، ترک محرمات، انتظار الفرج، برو کنار، بهخیر و شر مردم شرکت نکن. اینها چه کسانی هستند در خیابانها میریزید؟ هر کاری گفتند، کردید. اصلاً نه، ندارید شما، همهاش آره دارید، نه ندارید شما؛ خدایا من را نگهدار. این خوبهایمان، خب چشمت کور شود، میگوید یکیتان با دین رفتید، ملائکه تعجب میکنند. به تو دارد میگوید، به یهودی که نمیگوید، به نصارا که نمیگوید، به گبر که نمیگوید، به ما میگوید. بدو دنبال خلق، اصلاً معطلید شما [که] اینها حرف بزنند، بدوید دنبالشان. اما میگویم خلقی که از خودش حرف بزند [نباید دنبالش رفت]، من اینرا بگویم. نگاه به هر کسی نکنید، خلقی که از خودش حرف بزند. خودش در مقابل خدا ایستاده، میگوید حرف من ایناست. تو حرف خدا را قبول نداری، میروی به حرف اینها. دوباره تکرار کنم، کسیکه از خودش حرف بزند.
عمر و ابابکر از خودشان حرف زدند، امیرالمؤمنین را گذاشتند کنار، ما هم امامزمان را گذاشتیم کنار. امامزمان به تو میگوید تلویزیون بزن؟ امامزمان به تو میگوید ویدیو بزن؟ ماهواره بزن؟ امامزمان به تو میگوید شب، جلسات عشقی داشتهباش؟ آره؟ خب تو هم با آنها یکی هستی، میگوید اگر یکیتان با دین بروید، ملائکه تعجب میکنند. کجایی عزیز من؟
درود بر علمایی که پیرو پیغمبر بودند، این حاجشیخعباس یک همسایه داشت. آنموقع تلویزیون و ویدیو نبود، از اینچیزها میزدند، نمیدانم دامبک میزدند. این بندهخدا یکچهار [دیواری] را خریدهبود، رفتهبود تویش. آنوقت این زیرزمین [خانه، سقفش اینقدر کوتاه بود]، سرِ آدم به آن میخورد؛ این رفتهبود این تو، پنبه هم گذاشتهبود در گوشش، صدایش را نشنود. آنچه میگوید؟ اینچه میگوید؟ شما لیاقت همینها را دارید. به تمام آیات قرآن، روایت داریم، من نمیگویم چهکسی [را میگوید]. میگوید اینمردم [ی که] اهل جهنمند، میگویند خدایا ما گناه کردیم، ممنونت هم هستیم، امرت را اطاعت نکردیم، ما را آوردی در جهنم؛ [اما] اینرا از پیش ما ببر. چهکسی را میگوید ببر؟ اینها که دنبالش میروی، [میگوید] اینرا ببر. [حالا تو] بدو دنبالش.
[طرف] چندین میلیارد پول جمع کردهبود. یکی صد تومان، پانصد تومان به ما میدهد، من همینساخت میگویم خدایا کِی صبح میشود بدهم به یکی؟ این درستاست. جواب یک تومانش را نمیتواند بدهد. چرا؟ ما لیاقت اینها را داریم، چرا؟ آمادگی داریم. امر خدا را اطاعت نمیکنیم، امر شخص را اطاعت میکنیم. خدا میداند این حاجشیخعباس چه جایی دارد؟ من به شما بگویم، [بهخاطر] گوش ندادن به این تلویزیون و ویدیو و ماهواره [است که] اینجا درجه میگیرد. همینجور از اینجا تا کجا ملائکه صف کشیدهاند. اگر بخواهی بروی پیش حاجشیخعباس، باید بگویی، این بگوید، او اجازه بدهد، بروی. ما رفتیم، گفتم بگو حسین نجار است. گفت بیا، تا من رفتم آنجا، گفت برو به فروغی بگو بیاید. یک پسر زیبایی جلویش بود. کسانیکه اینجا نگاه به بچههای مردم نکنند، خدا آنجا زیباترین بچه را در اختیارش میگذارد، اما وای به حال آنها که [نگاه] بکنند. الان خیلی اینکار جلو [رایج] شده، گفت برو به آقایحائری بگو حاجحسین آمده، بیا. تا گفت، خدا میداند من چقدر خجالت کشیدم. اینها آمدند دیدن من آنجا. چهخبر است؟
تو چهکسی میآید دیدنت؟ تلویزیون، ویدیو، ماهواره، این بچههای عشقی. بیشترتان هم مبتلایید، خوب میفهمم. در مجلس وقتی میآیید باید امر را اطاعت کنید، تو اینجا میروی، یکجای دیگر هم [میروی]، تو تشخیص ندادی ولایت را. چون اگر تشخیص بدهی ولایت را، هر جایی نمیروی که. کجا مجلس تأییدی ما داریم؟ هرچه مجلس است تعریفی است، کجاست؟ آیا عقلت میرسد یا میروی؟ پسفردا مُحرّم است، اینها چه کسانی هستند در مجلس؟ ایناست که فقط متقی میسوزد، آتش میگیرد. هیچ [آبی] نمیتواند خاموشش کند، مگر ظهور ولیالله الاعظم، امامزمان. (صلوات بفرستید.)
پس بنا شد که شما سه تا کار است بکنید، من قسم حضرتعباس خوردم، به پدرش همقسم خوردم، رستگارید. اولاً «من» نداشتهباشید [که بگویی] «من» میگویم اینکار [بشود]، «من» میگویم اینکار [بشود]. با خانمهایتان هم «من» نداشتهباشید، حالا یکخرده هم به حرفش برو. مرتیکه آمده، خانمش رفته [از او] شکایت کرده [که] این بهمن نفقه [نمیدهد]، من پول [ندارم]. میگوید من یکچیزی میآورم، بخورد. خب مرتیکه او هم پول میخواهد، خب هفتهای دویستتومان به او بده، میخواهد. نه که بنویسی، خب او هم میخواهد یک قوم و خویش دارد، نمیدانم فردا عید است، میخواهد قوم و خویش را یک پنجاهتومان، صد تومان، دهتومان به او بدهد. تو چرا نمیدهی به او؟ هیچ، ما به او گفتیم، این چیز را روانه کردهبود اینجا. حالا به او داد، [زنش] آمد، دارد با او میسازد.
اصلاً فساد است، خوب فساد است، بد فساد است. چرا نمیگوید یکیتان؟ همه را میگوید با دین اگر بروید ملائکه تعجب میکنند، همهمان را میگوید. خب تو به امر خدا نیستی. اول «من» نداشتهباش، دوم دنبال کسی نرو، البته کسیکه از خودش حرف بزند. سوم سخی باش. شما جان من رستگار رستگارید. اما بعضی از شما درِ جیبتان مثل غاری است که پیغمبر رفت تویش. آخر پیغمبر هم آمد [مدینه]، امر شد. [چون کفّار میخواستند او را] بکشند. اینها شب بود و خدا گفت یامحمد، علی را بگذار جای خودت، برو. برو بیرون، میخواهند بکشند تو را. اینها ریختند در خانه پیغمبر، دیدند امیرالمؤمنین [جای او] است. گفت [پیغمبر] کو؟ امیرالمؤمنین گفت مگر دست من دادید؟ [پیغمبر] رفت، رفت، دید یک غاری است، رفت تویش و این عنکبوت هم بنا کرد تار کشیدن، تار کشیدن. تار کشید و مخفیاش کرد. اینها آمدند آنجا، گفتند اگر کسی برود در غار که پیداست که. حالا ببین خدا به حیوانها هم عوضش را میدهد. حالا این عنکبوت اگر از هزار [متری بیفتد]، [از] هرکجا که این هست، عنکبوت را بیندازی، با آب دهانش میآید پایین؛ آن آب دهانش شد حافظش. من دیدهام، امتحان کردم.
حالا بعضی از شما جیبتان [مثل هماناست که] جبرئیل آمد پاره کند، دید نمیتواند. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، گفت آن قدرتی که به او داد، داد به تار. بعضی از شماها جیبتان عین تار عنکبوت است، پاره کردنش، جبرئیل نمیتواند [آنرا] پاره کند. اما بهدینم، خیر نمیبینی، بهدینم، خیر نمیبینی. خدا نکند من بگویم [خیر نمیبینی]، اگر [خیر] دیدید بهمن لعنت کنید. یا دلت یکجور است، یا اینجور است، پولها را خرج دیگر میکند. بهفکر فقرا باشید بچه، خیلی بد زمانی شده، کجا [صدقات را] در صندوقها میاندازی؟ فقط صندوق جاییکه نیست در توالتهاست. بیرونش هست، غصه نخور. شاشت را کردی بیا بیرون، آنجا هم [پول] بریز تویش. فهمیدی یا نه؟ (صلوات بفرستید.)
خدای تبارک و تعالی قربانت بروم، این دوازدهامام، چهاردهمعصوم را معلومکرده، آنها هم متقی را معلوم کردهاند. من گفتهام، بیست تا شرایط باید متقی داشتهباشد، دنبال هرکس نروید. شما بیشترتان میروید، من رودربایستی از کسی ندارم. متقی فقط در فکر نجات شماست، اصلاً دنیا را نمیبیند. بیست تا شرایط دارد، حالا رفقا انشاءالله اگر بخواهند از آقایفلانی آن کاغذش را بستانید. ببینید بیست تا شرایط دارد، کجا میروی دنبال هرکس؟ ببین الان گفت، گفت بهقدر کوه عبادت دارد، اهلجهنم است. چرا؟ تا دنیا [برایش فراهم] میشود، میافتد روی دنیا. دنیا را بیشتر از امر میخواهد آقایچیز. ایناست که اهلجهنم میشود، دنیا را بیشتر از امر میخواهد. تو امر را باید بخواهی؛ قربانت بروم، فدایت بشوم، بیا حرف بشنو. ما سالی یکدفعه چشم میمالیم شما بیایید، همهتان قدمهایتان روی چشم من. اما حرف بشنوید قربانت بروم، من نجات شما را میخواهم [که] هم دنیایتان درست باشد، هم آخرتتان، بیایید به حرف بروید.
اولاً که بهفکر مردم باشید، همسایهتان، قوم و خویشتان، قربانت بروم. ببین، یکنفر آمد خدمت امامصادق، اهل این کاشان بوده. حضرت فرمود من را خوشحال کردی، مادرم را خوشحال کردی، خدا را خوشحال کردی. گفت آقا چه کردم؟ گفت وقتی میخواستی بیایی پیش من، یک همسایه داشتی، ندار بود؛ دو سهشاهی به او دادی، خوشحالش کردی. خوشحالی او، خوشحالی خداست؛ خوشحالی او، خوشحالی من است؛ خوشحالی او، خوشحالی زهراست. چهکسی را خوشحال کردی این شب عیدی؟ بگو ببینم؟ نه، کدامتان کسی را خوشحال کردید؟ البته اهلجلسه ما کردهاند، من بهغیر اهلجلسه دارم میگویم. چهکسی را خوشحال کردی؟ این حرفها را نشنیدی که، تو باید بروی پای ویدیو و تلویزیون و آنها، آن حرفها را بشنوی. آن امامزمان دارد میگوید یاجداه گریه میکنم، اشک چشمم طی [تمام] شود، [خون گریه میکنم]، دارد گریه میکند؛ تو مسلمان داری پای تلویزیون، میرقصی. در خیابانها میروی و مرگ بر اسرائیل، مرگ بر نمیدانم امریکا [هم میگویی]. مرگ بر آنکسیکه امریکا را میخواهد، مرگ بر آنکسیکه اسرائیل را میخواهد. تو چهکاره هستی؟ تو آنرا آوردی در اتاقت، داری با آن عشق هم میکنی، از توی خیابان هم رفتی پای آن. کجایی عزیز من؟ بیا حرف بشنو.
به تمام آیات قرآن، بهوجود امیرالمؤمنین که وجود امیرالمؤمنین وجود تمام خلقت است؛ من خواب دیدم که یک کامپیوتر جهانی است، تمام این اهلجلسه ما این دفترهایشان را آوردند، ریختند توی این. درآمد سالم، سالم. اما اهلجلسه باشد، تو اهل کجایی؟ اهل تلویزیونی، اهل ویدیویی، اینها هیچکدامشان [اهلجلسه] نیستند. صلوات بفرستید.
تمام کارهای امیرالمؤمنین غیر از خلق بوده، یک شمشیر زده، افضل عبادت ثقلین. خورشید را برگردانده، چهکسی خورشید را برگردانده؟ ای اهلتسنّن دنبال چهکسی میروید آخر؟ یکدانه از این صفات را دارد؟ یک شمشیر زده افضل عبادت ثقلین. حالا فاطمه بنتاسد وارد خانهخدا شد. مریم اُخرُج، برو بیرون. حالا با خدا مناجات کرد، خدایا من [در] خانه تو بودم، تو مائده میدادی، حالا میگویی برو؟ گفت تو آنموقع دربست حواست پیش من بود، حالا پسر تو آیات خداست، رفتی او را میخواهی. [مریم] آیات را میخواهد، نه [تو که] پسر قماربازت را، این پسر عرقخورت را، این پسر فسادت را [میخواهی]. [به او] گفت برو بیرون، به تو میگوید از بهشت برو بیرون، برو در جهنم. [حالا] برو بخواه آنها را، چهکسی را میخواهی؟ او آیات را میخواهد، گفت برو بیرون. یک درخت بود آنجا، خلاصه خرما داد و [به او گفت درخت را] تکان بده، بخور. فاطمه داخل شو، دیوار بود، شکافتهشد و فاطمه رفت در این خانهخدا. دوباره دیوار اتوماتیک شد، جمع شد. سهروز در خانهخدا بود، حالا فاطمه آمده بیرون، دوباره اتوماتیک شد، رفت کنار. برای چهکسی رفته کنار؟ کجا میروید دنبال اینها؟ دنبال مردم؟ به چهکسی میگویید ولی؟ به چهکسی میگویید امام؟ بدبخت بیچاره، از تو بدبختتر خودت. سزای تو ایناست که میگوید بیدین میروی.
حالا بچه روی دستش است، آورد داد به ابوطالب، [گفت] آقا اسم بگذار رویش. گفت من نمیگذارم، پیغمبر میگذارد. پیغمبر هم گفت خدا میگذارد. دید لوحی [است] نوشته شده من علی أعلی هستم، اسم این فرزند، (نمیگوید بچه، ببین میگوید فرزند) اسم این فرزند را علی بگذار. این اسمها چیست روی بچههایتان میگذارید؟ اصلاً خجالت نمیکشید؟ حیا نمیکنید؟ این اسمها چیست روی بچههایتان میگذارید؟ زپرتی، پزرتی، اینها چهچیز است روی بچهات میگذاری؟ خاک بر آن سرت بکنند، چرا خودت را از علی جدا میکنی؟ چرا خودت را از زهرا جدا میکنی؟ چرا خودت را از امامحسن جدا میکنی؟ اسم بچه را بگذار حسین، اگر میگویی حسین، حضرتزهرا میگوید اگر حسین من را میگویی، کربلا شهید شد؛ اگر حسین خودت را میگویی، [خدا] به تو ببخشد. این اسمهای خارجیها چیست روی بچههایتان میگذارید؟ یک دکتری آمد، این فلانی روانه کردهبود، پارسال اینجا [آمد]. بچهاش یک اسمی [داشت]، گفتم آخر تو دکتری، خجالت نمیکشی این اسم را میگذاری روی بچهات؟ حیا نمیکنی؟ پاشد گورش را گم کرد، رفت. حالا نمیدانم گورش را جُست یا نجُست؟
خب حالا، حالا [امیرالمؤمنین] آمده روی دست پیغمبر، اول قرآن خواند، تورات خواند، انجیل خواند، زبور خواند. باید کِی بخواند؟ ای محمد، من حالا بهدنیا نیامدهام که. آنموقعی [که] قرآن نازلشده، من میخواندم؛ زبور را میخواندم، آنها را میخواندم. من با تمام پیغمبرها آمدهام. پیغمبر هم جواب داد، گفت علیجان، من آدم وقتی در گِلش بوده، من نبی بودم. جواب داد به امیرالمؤمنین، یعنی من هم بالاخره همپای تو هستم. چهچیز میگوییم ما قربانت بروم؟ حالا چهخبر است؟ کاش ما قبول نداشتیم، مشاور درست نمیکردیم. به تمام آیات قرآن، این حرفها اصلاً گیرتان نمیآید. در هرکجا برو، اگر از این حرفها بود، من جایزه به شما میدهم. این کتابها هم همینساخت است، چهکسی این کتابها را نوشته؟ (یک صلوات بفرستید.)
انشاءالله جانم، ولایت به شما تزریق بشود. اگر ولایت به شما تزریق شد، خوب است؛ دیگر هیچکسی را قبول نمیکنی. ما آن چند وقتها خواب دیدیم که میخواهیم برویم خارج، یعنی از ایران خارج شویم. رسیدیم دمِ گمرک، دیدیم دو نفر آمدند آنجا و [گفتند] فلانی، میخواهید خارج شوید، آنجا بروید؟ (یکجایی میخواستیم برویم، آره، نمیدانم میخواستیم برویم فلانی را ببینیم، بالاخره یکجور میرفتیم.) شما اظهار ارادت با این بکن، با این دوتا، برو. به تمام آیات قرآن، گفتم بهغیر [اینکه] من به این دوتا لعنت کنم، هیچ راهی ندارم. یکیشان عمر بود، یکیشان ابابکر. [یکی از] آنها یک دست کشید از اینجای من تا اینجا، گفت تو یکی برو. ببین، گفت تو یکی برو، یعنی همه گیرند. آن رفیق ما همانجا ماند، ما دوتا بودیم، او ماند، اسمش را نمیآورم. چهچیز داری میگویی؟ باید جانم ولایت به تو تزریق شود. آنها به [توسط] تو لعنت شوند، لعنت کن آنها را. [حالا میگویی] برادر توست، میروی دنبالش؟ [خدا] گفته «[انما] المؤمنون اخوه»، نه السنیون اخوه. من ابلاغ میکنم، میگویم این حرف را. این حرفها چیست میزنید؟ «[انما] المؤمنون اخوه» پیغمبر گفت، نه السنیون اخوه. خب برادر توست، من نمیخواهم این داداش را. میخواستم یکچیز بگویم خوب نیست، فهمیدی که؟ او همان کار کرده، داداشش شده عمَر، فهمیدی؟ داداشش شده. من بابایم بسمالله گفته، من بیرون آمدم، تو با عشق او بیرون آمدی، من با ضدّ او بیرون آمدم؟ بیخود که نمیخواهند او را که.
دین یعنی ولایت، اگر ولایت داری، دینداری. گفت که اینهمه عبادت کرده، اهلجهنّم است. من بارها در نوارهایم گفتهام، عبادت تو را نجات نمیدهد، ولایت تو را نجات میدهد، سخاوت تو را نجات میدهد، هماهنگی با رفقای ندار، تو را نجات میدهد. کجایی عزیز من؟ اما باز یکروایت دیگر هم برایتان بگویم، ناراحت نشوید، میگوید سه عده هستند، بیجواب سؤال میروند بهشت: عرض بشود خدمت شما، یکی دارایی که سخی باشد، مالش را با امر طی کند. یکی پیرمردی که خلاصه از جوانیاش گناه نکردهباشد، آن پیرمرد هم میرود بهشت. یکی هم فقیر صابر، دنبال کسی نرفته باشد. تو رأی میدهی به فلانی، میگویی اگر من یککاری داشتم، این برایم بکند. آنوقت آن فقیر صابر بهتر است. چونکه فردایقیامت خدا میگوید: «أین الرجبیون»؟ چهکسی با علی من بوده؟ بیاید، هرچه بخواهی به تو میدهم. «أین الرجبیون»؟ بیا. «أینالفقراء»؟ تو هم بیا، تو هم فقیر بودی، دنبال مردم نرفتی. کجا میروید دنبال مردم؟ حالا خدا میگوید هرچه بخواهی به تو میدهم. اگر خدا بگوید بهمن میدهد، میگویم من خودت را میخواهم. من هیچچیز نمیخواهم، [در] دنیا هم نخواستم، حالا هم نمیخواهم.
من تملق از هیچکس [نمیگویم]، [چیزی از کسی] نمیخواهم. [یک عده] آمدند اینجا، میگویم که، ما یک جلسهای داشتیم مثل حالا، خدا میداند چقدر جمعیت میشد. اینها یک دو دفعه آمدند و آنوقت چیزی از ما نگرفتند و خود وزیر اطلاعات آمد همینجا. گفت فلانی، همه ما بد، ایشان که خوب است که. گفتم من میخواهم میثم دوبارهای بشوم. یکدانه میثم توی این دنیاست، دوبارهایاش من میخواهم بشوم. دست من را ببُرید، پای من را ببُرید، گوش من را ببُرید، چشم من را درآورید، من نه کسی را تأیید میکنم، نه تکذیب. تکذیب هم نمیکنم، تأیید هم نمیکنم، پاشد رفت. چطور است؟ خب، بابا همین باش، دنبال مردم اینقدر ندو. خب میروی دنبالش، به اعمالش شریکی بدبخت، [او] چهچیز دارد آخر؟ آنقدر دویدی، نمیدانم قرض [و] وام گرفتی، یک ماشین خریدی. او ماشینش کمِ کم، میلیارد میارزد، با او محشور میشوی فردایقیامت. چونکه ما نمیدانیم، حرفهای امامها را نشنیدیم که. امامسجاد میگوید سنگی را دوست داشتهباشی، با آن محشور میشوی. پیغمبر هم میگوید به عمل هر کس راضی هستی، جزء او هستی. بیخود نیست که ما همهمان جهنمی میشویم، تو به عمل آنها راضی هستی قربانت بروم، خب تو هم مثل همان میشوی. چهخبر است دنیا؟ برو کنار، برو کنار، (صلوات بفرستید.)
خب پس شما انشاءالله امیدوارم [این گفته پیغمبر را عمل کنید: انجام] واجبات، ترک محرمات، انتظار الفرج، بهخیر کسی شرکت نکنید، خیر مردم هم شر است. این یکی، یکی هم گفتم سه تا کار بکنید: یکی «من» نداشتهباشید. آخر اگر «من» داری، میگویی «من». همانساخت که گفتند دیگر، زمان عمر گفتند، زمان بنیعباس گفتند. زمان هارون، [میگفت] ای ابر ببار، هر کجا بباری ملک من است. [حالا] قبر هم ندارند. معاویه هم یک قبر دارد آنجا، خلوتگاه بچههای بد شده. هرکس بیاید [آنرا] تعمیر کند، میگوید باید حد به او زد. [اینهم قبر] معاویه، خب تمام شد دیگر. «من» داشتند، تو «من» نداشتهباش. یکی هم گفتم پیرو خلق نباشید، [البته] خلقی که از خودش حرف بزند. یکی هم گفتم سخی باشید. انشاءالله امیدوارم اگر که درک کنید، از آنها نیستید که بیدین میروید. دین یعنی اینکه من گفتم. صلوات بفرستید.
عرض بشود خدمت شما میخواستم از معراج پیغمبر برایتان بگویم، یک خصوصیاتی دارد. پیغمبر زیاد رفت آسمان، اما این آسمان [رفتنش] میخواست آشکار بشود، یعنی معرفی بشود. اما من به شما بگویم، الان خیلی مغزِ کشش ندارید. به حضرتعباس، اگر کسی واقع [ارتباط داشته] باشد، آسمان هم میرود، بالاترش هم میرود. همین توی دنیا [میرود]، از همین آدمهای عادی، از همین آدمها که شما آدم حسابش نمیکنید، نه آخوند. متوجهی دارم چه میگویم؟ حالا پیغمبر این مسافرتی که رفت، از خانه امالسلمه رفت. با بُراق رفت که همه ببینند. اما تعجبش ایناست که امالسلمه دارد آب میریزد توی این ظرف، پیغمبر برگشت. حالا پیغمبر رفت آنجا، عرض بشود خدمت شما، دید یک ملکی دیر از جلوی پای پیغمبر بلند شد. جبرئیل صیحهای به او زد، گفت بلند شو، بهترین خلق خدا [اینجاست]. نگفت بهترین خلقت، علی بهترین خلقت است. اما امیرالمؤمنین را بگویم، گفت من با تمام انبیاء آمدهام. او [پیغمبر] هم گفت موقعیکه آدم در گِلش بوده، من نبی بودم. یعنی اینها دو نابغه تمام خلقتند.
حالا این ملک وقتی بلند شد، عذرخواهی کرد. گفت ای ملک چیست؟ گفت من عمر تمام مردم دستم است، نگاه میکنم ببینم کم و زیاد نشود. فوراً چیز [اعلام] میکنم که میآید جانش را میگیرد. گفت چهچیزی [حسابش] از دستت میرود؟ گفت صلوات بر محمد. اما صلوات بر محمد ایناست که «أللّهم صل علی محمد و آلمحمد» باشد. سنیها میگویند «أللّهم صل علی نبی»، آلمحمد را قبول ندارند، آلمحمد، شیعهها هستند. شما باید خیلی بنازید که الحمدلله شیعه هستید. حالا [پیغمبر] راهش [را] میخواهد برود، خب [باید] بالاتر برود، برود آنجا که وحی نازل میشود. به تمام آیات قرآن من دیدهام، بهدینم دیدهام، بهایمانم دیدهام، آنجا [که] وحی نازل میشود [را]. خدا یکجایی است، آنجا وحی نازل میشود، حالا پیغمبر رفت همانجا. حالا دارد میرود، دید قطار شتری است. یکخرده صبر کرد، [جبرئیل] گفت یامحمد، برویم، از زیر این قطار برویم. گفت این چیست؟ گفت بارهایی [که روی شترهاست] تمام فضایل پسر عمّت علی است. مگر امیرالمؤمنین را میشود بشناسی؟
من بهدینم، دارم میگویم که یکآدم معمولی میرود آسمان را میبیند. آسمان چیزی نیست که، تو پابند تلویزیون و ویدیو و ماهواره و صورتهای خوشگل و نمیدانم اینها هستی، بدبخت بیچاره، تو پایت را به اینها بستی. همین آدمهای عادی [میروند]. اما دنیا را نمیخواهد، دنیا را علی گفته سهطلاقه کردم؛ اینهم سهطلاقه کرد، چهار طلاقه کرده. خب حالا رفته، کجا [کسی] رفته آنجا؟ حالا رد شد. جبرئیل [گفت یامحمد] هر ستارهای سیصد سال [یکبار] میزند، من سیصد دفعه، چقدر، [آنرا] دیدهام، این قطار [شتر همچنان] دارد میرود. مگر علی را میتوانی بشناسی؟ تو نمیشناسی که میروی مشاور درست میکنی، خاک بر سرت بکنند. حالا رفته آنجا قربانت بروم، حالا میخواهد برود، جدا شود [باید] چه بگوید؟ یاالله. خدا گفت یاعلی، خدا آنجا گفت یاعلی. با زبان علی با پیغمبر صحبت کرد. [پیغمبر] گفت خدایا پسر عمم [علی] است؟ گفت نه، منم. من میبینم تو از علی خوشت میآید، من به زبان علی با تو صحبت میکنم. نه زبان تلویزیون، بینداز دور از توی خانهتان، مبتلایت میکند. زنت را خراب میکند، بچهات را خراب میکند. بچه پنجساله دارد گناه میکند، نگاه به تلویزیون کرده، بیحیا شده. این بیحیایی ایجاد میکند تلویزیون، باز هم برو نگهشدار. بیخود که نیست میگوید بیدین میروید. دین یعنی عمل، دین یعنی حرفهای اینها را عمل کردن. چهخبر است قربانت بروم؟
حالا قربانت بروم، آمده پیغمبر میبیند که قصرهایی میسازند، یکوقت میایستند. گفت چرا؟ گفت مصالح نداریم، گفت مصالح این صلوات بر توست. خدمت به فقرا، فقرایی که طرفدار بدعتگذار نباشند، مثل سنّیها. طرفداری باشد، طرفدار علی باشد. قربانتان بروم، من از تمام شما عذرخواهی میکنم، تشریف آوردید. انشاءالله، دلم میخواهد این حرفها که شنیدید، اینها را بالاخره یکقدری نگاه به اینها بکنید. یکقدری با اینها علاقه داشتهباشید، با اینها محشور شوید. با تلویزیون و ویدیو و ماهواره و خلق محشور نشوید، حرف من ایناست. اینها را انشاءالله دلم میخواهد که تا آخر سال دیگر که تشریف میآورید، با اینها [مشغول باشید]، یکقدری نگاه به آن بکنید، یکقدری بخوانید. نه بابا، [بیکار نباش]، همیشه هم برو پیِ کارت. الان چقدر بیکاری پیدا شده؟ این بیکاریها که پیدا میشود، قربانتان بروم، اینها همهاش دلیل دارد. این پسره میگوید من اینکار را میکردم، بیرونم کردند از کارخانه. میگویم خب نکن باباجان، اینکار چیست که تو میکردی که از کارگاه بیرونت بکند؟
ما به حضرتعباس کارگری میکردیم، سرِ ما دعوا بود. یک خانهای بود ما میرفتیم، یکی گفت آخر پسره که اینقدر قابل ندارد، گفت من چهکسی را بیاورم پیش ناموسم؟ اینرا باید بیاورم پیش ناموسم. مردم ناموسشان را میگذارند در اختیار متقی، قربانتان بروم. چهخبر است؟ شما جانم، باید قربانتان بروم، بشر باید حیا داشتهباشد، عفّت داشتهباشد، عصمت داشتهباشد. حیا، عفّت، عصمت، همهاش مال مؤمن است. دلم میخواهد شما همهتان مؤمن باشید، آقایان، قربانتان بروم. دوباره میگویم، من عذرخواهی از همهتان میکنم. اما شما برو، جایی برو، ببین که این حرفها هست یانه؟ این حرفها نیست که. امروز، روزی شده که دینبَر شده مملکت ما؛ دینبِده نشده که، دینبَر شده. هر کارَت همینجور است، نه گیر به حلال میدهی، نه گیر به حرام میدهی، نه گیر به اینها میدهی، همینجور [هستی]. چرا پیغمبر فرمود آخرالزمان شرالازمنه، از تمام زمانها بدتر است؟ بدتریاش ایناست که ما پیرو اهلتسنّن شدیم، پیرو گنهکارها شدیم. قربانتان بروم، فدایتان بشوم، شما یککاری بکنید که آنجا درختهایی خلق [شود]، درختهایی برایتان سبز شود. عرض میشود خدمت شما، برای شماها عمارتی بسازند. همینجور که دارم میگویم از اینکارها دلم میخواهد فارغ نشوید. انشاءالله، فردای محرّم هم که میشود، جایی بروید که کسی را تأیید نکند. فهمیدی؟ تأیید کنند ائمهطاهرین [آنرا]. برو، من نمیگویم نرو. (صلوات بفرستید.)
خدایا عاقبتشان را بهخیر کن.
خدایا ما را با خودت آشنا کن.
خدایا تو را بهحق امامزمان قسمت میدهم، ولایت به ما تزریق بشود. ولایت به ما تحمیل نشود.
خدایا آنها که با تو نیستند از ما دور کن. آنهایی که با تو هستند به ما نزدیک کن.
خدایا بهحق امامزمان قسمت میدهم، ما را یاور امامزمان قرار بده. محبت امامزمان در دل ما تزریق شود. محبّت خلقی که دنبال امامزمان نیست [را] از دل ما بیرون کن. (با صلوات بر محمد) 53
ارجاعات
- ↑
وَ عَنِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: لَيَجِيئَنَّ أَقْوَامٌ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ لَهُمْ مِنَ اَلْحَسَنَاتِ كَجِبَالِ تِهَامَةَ، فَيُؤْمَرُ بِهِمْ إِلَى اَلنَّارِ. فَقِيلَ يَا نَبِيَّ اَللَّهِ أَ مُصَلُّونَ؟ قَالَ كَانُوا يُصَلُّونَ وَ يَصُومُونَ وَ يَأْخُذُونَ وَهْناً مِنَ اَللَّيْلِ، لَكِنَّهُمْ إِذَا كَانُوا إِذَا لاَحَ لَهُمْ شَيْءٌ مِنَ اَلدُّنْيَا وَثَبُوا عَلَيْهِ.
رسول خدا فرمودند: اقوامى روز قيامت خواهند آمد كه به اندازه كوههای تهامه حسنه دارند؛ اما فرمان مىرسد كه آنان را به جهنم ببرند. پرسيدند: اى پيامبر خدا! آيا اينان اهل نمازند؟ فرمود: نماز مىخواندند، روزه مىگرفتند و نيمى از شب را به عبادت مشغول بودند، ولى اگر چيزى از دنيا بر ايشان عرضه مىشد، بدان خيز مىگرفتند. (عدة الداعى و نجاح الساعى، ج 1، صفحه ۳۱۴) [ فهرست روایات ] صفحاتی که به این روایت ارجاع دادهاند