عبادت؛ انبیاء؛ مجلس ولایت: تفاوت بین نسخهها
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ کنونی تا ۸ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۰۸
عبادت؛ انبیاء؛ مجلس ولایت | |
کد: | 10391 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1389-05-28 |
نام دیگر: | شرط قبولی عبادت، ولایت است |
تاریخ قمری (مناسبت): | 9 رمضان |
السلام علیک یا ابا عبد الله، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و اصحاب الحسین و اهلبیتالحسین و رحمةالله و برکاته
در این خرمن حسینی هر کسی باید خوشه ای سبز چیند؛ یکی افطاری بدهد، یکی حرف بزند، یکی وقتش را اینجا نشسته صرف ولایت کند. الان بعضی آقایان کارهایی دارند وقتی خودشان را صرف اینجا میکنند. از دوستعزیزم خواستم خواستی بروی، برو اما خوب ایشان باز بالاخره احترام کردند. امیدوارم هر کسی ولایت را احترام بکند، در دنیا و آخرت خدا احترامش کند (صلوات)
آقایانی که چند سال است که در این جلسه بودند، من روی سخنم با اینها نیست؛ روی سخنم با افرادی است که خب، یکوقت سوالهایی میکنند. یکی سؤال عبادتی هست که میکنند. عبادت خیلی مهم است؛ یعنی میخواهم بگویم عبادت یعنی دعوت خدا است که خدا از بعضی اشخاص دعوت میکند.
امامسجّاد زینالعابدین است: [میفرماید:] «أنت زینالعابدین» در صورتیکه آنها عبادت نمیکنند که مزد بخواهند؛ اما خب، حالا عشقبازی میکنند. خیلی عبادت مهم است. ما عبادت را همینجور میدانیم؛ اما مطلق نمیدانیم. حرف من سر ایناست؛ یعنی مطلق نیست. مثلاً الان شما ببین، کربلا میروید، چقدر [ثواب] هست، یا یک «لا اله الا الله» بگویی رستگار میشوی. روایت داریم یک صلوات بفرستیم (صلوات) خدا میگوید: ای ملائکه برای او صلوات بفرست. عزیز من، آن صلواتی که ملائکه میفرستد، آمرزیده میشوی. پس عبادت خیلی مهم است. یا خدمت پیغمبر آمدند، گفت: آقا، من از طرف قومم آمدم، ما چهکار کنیم؟ گفت: یک «لا اله الا الله» بگویید. من در نوار «لا اله الا الله» گفتهام، دیگر نمیخواهم بگویم. الان میخواهم ارزش عبادت را بگویم.
من شاید روزی دو هزار ذکر میگویم؛ اما این تسبیح [را] به روح شهدایی که از زمان آدم از دنیا رفتهاند، به روح پنجتن، روح دوازدهامام، خدا میداند به سلامتی شما همینطور میگویم و هدیه میکنم. من خودم نماز شب میکنم. من خودم نماز امامزمان میکنم. من کی میگویم عبادت نکنید؟ من خودم عبادتی هستم؛ اما من عبادتی با ولایتم. تمام حرفهایی که ما داریم میزنیم، [منظورمان ایناست که] عبادت صحیح است؛ اما ولایت صحیحتر است. قبولی عبادت، ولایت است.
پس شما باید عبادت کنید. حالا الحمد لله، شکر ربالعالمین، تمام شما هم عبادتی هستید هم ولایتی. تمام عبادت شما قبول است. اگر من میگویم، [منظورم] کسانی [است] که توی جلسه تشریففرما شدند؛ یعنی جدیداً آمدند [میباشد]. انشاءالله قدمهایشان در صراط نلرزد. من الان روی سخنم با اینها است.
اگر کسی خلاصه یکقدری حرفی میزند،[باید توجه کنید] الان اینجا من دارم حرف میزنم؛ دلم میخواهم یکقدری توجه بفرمایید؛ مثلاً اویس عبادت میکرد. چقدر عبادت میکرد؟ یکشب سجده میکرد، یکشب رکوع داشت، یکشب سجود داشت؛ اما [قبولی] این عبادتها همهاش ایناست که وصل به ماوراء باشی. ماوراء، علیبنابیطالب است. (صلوات)
ما آمدیم میگوییم آقا جان، روح عبادت، ولایت است. عبادت خیلی مهم است. من اگر بخواهم بگویم، اینقدر میگویم که نگو که بفهمی عبادت چقدر مهم است. من الان دارم میگویم نماز شب خوب است. خوبیاش برای ایناست که چهل تا مؤمن را دعا میکنی، یا خوبیاش ایناست که از خانمها، یکخرده کنار میروی، میگویی: خدا من کنار رفتم، [میخواهم] با خدا حرف بزنم. آن عبادت خیلی مهم است. آن عبادت، بهدینم قسم، اتصال به ماوراء بود.
ما نمیگوییم عبادت نکنید. حالا من نمیخواهم اهلتسنن را بگویم یا خوارج را بگویم، من حوصله این حرفها را ندارم. خودتان این حرفها را میدانید. من الان حرفم با شماست. توجه میفرمایید؟ آنوقت خود شما باید در این حرفها خرد شوید. من دارم میگویم: مقصد دنیاست. حالا خودت آنجا نشستهای، برو توی خوارج، برو توی نمیدانم اهلتسنن. ما اینها را به شما گفتیم. آخر، ما چهچیز به شما بگوییم؟ خودتان هم میدانید. الان حرف من با اینها است [یعنی کسانیکه جدیداً آمدهاند] که میگویم اینها را من زدم.
این یک، دوم اینها بهمن اشاراتی کردند که شما قدری انبیاء را کوچک قرار میدهی. خیلی من ناراحت شدم. آخر، من چهکسی هستم که کسی را بخواهم تأیید کنم و یا تکذیب کنم؟ تو یکی از نفهمیات همیناست. من آخر چهکارهام؟ آدم بدبخت، یک آدمی که پا میشوم، به خدا میگویم: خدایا، کار کود انسانی را با من بکن، من را حالی به حالی کن؛ من اینقدر محتاجم. من میتوانم انبیاء را کوچک کنم؟ این حرفها را من فکر میکنم، میزنم. عزیز من، تو نمیفهمی! مگر ممکناست ما انبیاء را بفهمیم. ما ولایت را نمیفهمیم؛ بهدینم، انبیاء را هم نمیفهمیم. روی فکر خودمان یکدفعه یکحرفی میزنیم.
اینقدر نوح محترم است که کسی حرفش را نشنود، [خدا] تمام را زیر گل کرد. حرف لوط را نشنیدند، هشتشهر را زیر و رو کرد. انبیاء یعنی این. مگر کسی میتواند انبیاء را کوچک کند؟ عزیز من، چهچیزی داری میگویی؟ ما آمدیم میگوییم انبیاء مطلق نیستند، اینها هم خلق هستند. این دوازدهامام، نور خدا هستند. اینها از نور خدا خلق شدند؛ [اما] آنها خلقند و از [نسل] آدمند. یکنفر آمده میگوید تو آقا ابوالفضل را حجتخدا بدان. تو نفهمی! من اگر به حرف تو بروم، از تو نفهمتر هستم. آقا ابوالفضل محترم است. امامصادق میفرماید: تمام شهداء غبطه به عمویم میخورند. عمویم بال دارد. من عقیدهام ایناست که بعد از دوازدهامام، چهاردهمعصوم، آقا ابوالفضل هست. تو اصلاً ماوراء حالیات نیست که این حرفها را میزنی. من پارهوقتها میگویم حرفهایی میزنید، بعضیها نمیکشند. من فدای ابوالفضل بشوم. به قربانش بروم، پایش را میبوسم که تشخیص دادهاست. لای شما هست. تو چه حرفهایی میزنی؟ بابا، بگذار بکشید که من بالاترش را برایتان بگویم. حرف خیلی بالاتر است. هم راجعبه انبیاء بالاتر است، هم راجعبه آقا ابوالفضل بالاتر است. خیلی بالاتر است.
چرا این حرفها را گوشه و کنار میزنید؟ دوباره گفتم: بهدینم قسم، ما ولایت را نشناختیم، انبیاء را هم نشناختیم. [انبیاء] اینقدر محترم هست [که وقتی] به حرفش نرفتند شهرها زیر و رو شد، دنیا را آب گرفت، [مردم را] غرق کرد. چون به حرف این [انبیاء] نرفتند. مگر بچه نوح غیر مردم است که گفت: «إنک لیس من اهلک»؟ [حالا خدا] به نوح میگوید: اگر اینرا بخواهی، از ظالمین هستی. آنکسیکه [بخواهد] این حرفها را بفهمد، اول باید اهلدنیا نباشد، بعد حواسش اینطرف و آنطرف نباشد، بعد باید شب و نصفشب از خدا بخواهد، خدا هدایتش کند.
من به آن آیتالله گفتم، آقا جان، حرف خیلی هست، شما باید مبنایش را بفهمید. چهکسی میتواند اینها را چهکار کند؟ ما آمدیم میگوییم ایناست. خب، حالا صبر کن ببینم. من میخواهم با شما حرف بزنم. حدیث کساء را خواندهاید؟ خدای تبارک و تعالی میگوید: من محض اینها خلقت را خلق کردهام. [آیا] به ابراهیم میگویم من محض تو کردم؟ به نوح میگوید محض تو کردم؟ به آدم میگوید من محض تو کردم؟ چرا بدبخت بیچاره، این حرفها را که نمیفهمی میزنی؟ تو باید در ماوراء باشی و از ماوراء بیایی، حرف رسولالله را بزنی، حرف امیرالمؤمنین را بزنی. از ماوراء باید حرف پیغمبران را بزنی، نه حرف خودت را بزنی. تو اشتباهکاری! چرا [آقا ابوالفضل] میگوید: تا زندهام حامی دینم، دینم حسین است؟ او دینش حسین است. (صلوات)
پس قربانت بروم، حسابش را کن؛ اگر نوح نباشد همه عالم فروریزان میشود؟ اگر ابراهیم نباشد همه عالم فروریزان میشود؟ نه، آنها به نسبت خودشان مقامی دارند. آنوقت که هنوز پیغمبر، امیرالمؤمنین را بر روی دست نیاورده بود، حجت نوح بود، حجت ابراهیم بود. همینطور که امیرالمؤمنین حجت است، [انبیاء] البته نه حجت تمام خلقت، حجت زمان خودشان بودند.
قربانتان بروم، شما مثلاً یک مهندس را با یک عمله که دارد گاو میچراند، یکی حساب میکنی؟ گفتم دیگر، حالا حرف نداری تو؟ حالا نروید بگویید انبیاء را گاوچران کرد! آخر، شما از این حرفها میخواهید دربیاورید. نه بابا، میخواهم بگویم هر کس یک مقامی دارد. (صلوات) مقام پیغمبر بهجای خود، مقام امیرالمؤمنین بهجای خود. قربانتان بروم، باید در ماوراء فکر کنید. قربانتان بروم، ما داریم حرف خدا را میزنیم، ما داریم حرف پیغمبر را میزنیم، حرف دیگری که نمیزنیم. خب، گفتم، دوباره تکرار میکنم: آنها خیلی والا مقام هستند. شما حسابش را بکن، به یکحرف این [نبی] نرفتند، تمام دنیا را پر از آب کرد و خفه کرد. پس قربانتان بروم، اینها همه درستاست؛ اما من میخواهم به شما بگویم خدای تبارک و تعالی فرق گذاشته، من هم فرق میگذارم. من حرف آنها را میزنم.
من برای رفقایی که تازه آمدند، گفتم. این رفقا که چندینسال است در جلسه آمدهاند. الان هم گفتم: من خواهش میکنم، تمنا میکنم، اگر من یکحرفی زدم که دیدید یکقدری اینطوری هست، بیایید بهمن بگویید، من قبول میکنم. شما که خیلی والا مقامید. بهدینم، من هر کدام از شما را از دنیا بیشتر میخواهم؛ چونکه دنیا را میگوید: استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است. شما را میگوید ولایت دارید. من نمیخواهم تملق بگویم. من اهل تملق نیستم؛ اما من اهل تفکر هستم. آخر، من اینقدر شما را میخواهم، شما باید خودتان این مجلس را اداره کنید.
الان به دوست خودم گفتم اگر الان یکی در مجلس حرفی میزند، ما نباید این اینجوریاست و اعراض کنیم. نه، ما باید با این حرف بزنیم، [بگوییم] بابا، این اینجوریاست، آن اینجوریاست. اگر که میداند جواب دهد، اگر نمیداند، چیز بشود. ما باید توی خودمان مطالعات داشتهباشیم، نه مبارز باشیم، مطالعات داشتهباشیم. من افتخار میکنم که بگویید. اصلاً میخواهم اینرا به شما بگویم: مجلس همهجوری تویش هست. من نمیخواهم یکحرفی بزنم به شما جسارت بشود. من از شما خیلی میترسم. بهدینم، راست میگویم. شما یکچیزهایی را یکدفعه نمیکشید، یکچیز را که من بگویم خب، میگویید درست نیست.
مجلس پیغمبر هم همهجوری تویش بودهاست. مگر عمر و ابابکر نبودند؟ پس سلمان بگوید چون اینها هستند، من بروم دیگر؟ اشتباهاست. تو خودت یک اسوهای هستی، تو خودت یک پایهای هستی. از این حرفها همیشه بودهاست. شما باید این مجلس را دنیا حسابش کنید، نه مجلسی که دور هم نشستید. شما باید مجلس را دنیا حساب کنید. دنیا همهجور بوده؛ اینجا هم همینطور است، نه اینکه ترک کنید. خب، آنهایی که ترک کردند، به چه چیزهایی گرفتار شدند؟ متوجه هستید یا نه؟
من یکحرفی زدم، یادت رفت بگویی. من یک نفرینی کردم، گرفتار نشوید. هر کدام از شما باید مجلس باشید؛ یعنی الان این آقا نیامدهاست، انگار مجلس نیامدهاست. این نیامده، انگار آن نیامدهاست. شما از آنجا که دارید [میآیید، باید بگویید:] زهرا جان، آمدیم تو را یاری کنیم. زهرا جان، تو سوار الاغ شدی، رفتی با پهلوی شکسته، با صورت نیلی، گفتی شاید این جلسه بنیساعده درست نشود، این [اگر هم] درست شود، مردم گمراه نشوند. والله، بالله، این جلسه همان جلسهای است که زهرایعزیز میخواهد. افتخار به شما میکند. قربانتان بروم، شما تحمل داشتهباشید. دوباره تکرار میکنم، یکی چیزی گفت، این حرفها دیگر هست، شما خودت آن نباش. شما خودت عالمبین باش.
قربانتان بروم، فدایتان بشوم، شما امید من هستید. من چندینسال است که دارم حرف میزنم. چیزی از شما خواستم؟ توقعی از شما داشتم؟ مدام گفتهام من را احترام نکنید. من شما را احترام میکنم، شما نکنید. چرا؟ احترام من ایناست که این جلسه را با چنگ و دندان حفظ کنید تا انشاءالله امیدوارم برسد بهدست وجود امامزمان. هر کدام از شما که بروید، یک تزلزل داشتهباشید، بهدینم، به آیینم، یک ضربه به قلب من میخورد.
ببین، امامحسین چه میگوید؟ میگوید: اشک شما من را شفا میدهد؛ یعنی شمشیرهایی را که بهمن زدهاند را شفا میدهد؛ یعنی که من را بخواهید. امامحسین همین را میگوید. امامحسین میگوید: من را بخواهید و برای من گریه کنید، [من را] شفا میدهد. شما هم اگر پایدار در این جلسه باشید، من را شفا میدهید. (صلوات)
خدایا، این حرفها را که زدیم، یا امامزمان، ما امر تو را اجرا کردیم. ما مقصدی نداریم. من خودم شبها که میشود بدبختی خودم را اظهار میکنم. اصلاً من هیچچیز هستم. نه که بگویم چیزی هستم، اصلاً هیچچیزی هستم. هیچچیز که دیگر ریا نمیکند، هیچچیز که احتیاج به جایی ندارد. من هیچچیز هستم؛ اما خدایا، این رفقای من را چیز قرار بده.
خدایا، این حرفها در عروق بدن اینها تزریق بشود.
خدایا، استقامت به اینها بده.
خدایا، سخی هستند، سخاوتشان را بیشتر کن.
خدایا، تو را بهحق امامزمان قسمت میدهم، این رفقای من را پادار کن، پایدار کن.
خدایا، اینها الان میفهمند که زهرایعزیز از دست اینها رضایت دارد. خدایا، رضایت را تا آخر برسانیم بهدست مبارک امامزمان. (صلوات)