عاشورای 93: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله)
(بدون تفاوت)

نسخهٔ ‏۸ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۰۷

بسم الله الرحمن الرحیم
عاشورای 93
کد: 10365
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1393-08-13
تاریخ قمری (مناسبت): ایام تاسوعا و عاشورا (11 محرم)

صدقه جاریه، دائم جاری است. یک صدقه‌هایی است که اگر ندهند بهتر است؛ به بدعت‌گذار می‌دهند، اگر ندهند بهتر است. یکی‌دیگر صدقاتی است که می‌دهد و می‌خواهد او را تعریف کنند، آن‌را هم پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: خدا می‌گوید فایده ندارد، می‌خواهی تو را تعریف کنند، آن‌هم به‌درد نمی‌خورد. یک صدقاتی است که ریا است؛ آن‌هم به‌درد نمی‌خورد. تمام این‌ها ردّ شده‌است. من الآن می‌گویم این‌را درست‌کن! من که آن‌مرد را نمی‌شناسم. خب می‌بینم این الآن محتاج است، می‌گویم این‌را برایش درست‌کن! این ابراهیم، چند وقت است از کار افتاده‌است، یک دختر دارد، یک پسر دارد. دیگر برای خانه‌اش هم این‌قدر این‌طرف و آن‌طرف کردیم که آخر یک‌خانه برایش درست کردیم. بشر فقط باید محض خدا کار کند، آن درست‌است. خدا می‌گوید: صد تا این‌جا به تو می‌دهم، هزار تا آن‌جا. فردای‌قیامت می‌رویم، می‌گوییم: خدایا! به ما رحم کن! می‌گوید: چند سال در دنیا بودی؟ به کسی رحم کردی؟ به یک فقیر رحم کردی؟ به کسی رحم کردی یا نکردی؟

ما چطور بفهمیم این‌کار را که می‌خواهیم انجام دهیم محض خداست؟ کار خیری که می‌خواهید بکنید، خدا را ببینید! آن درست‌است. آن‌وقت بدانید که خدا به شما جزا می‌دهد.

حالا بالاتر از آن‌هم هست. بیشتر ما همین‌سان هستیم؛ اما بالاتر از آن‌هم هست. بالاتر از آن این‌است که کاری که کردی، مزد نخواهی؛ مثل ابراهیم نشوی. این بالاتر از آن‌است؛ اما مرد می‌خواهد که این‌جوری نباشد. ما هر کاری می‌خواهیم بکنیم، می‌خواهیم ثواب کنیم، یک‌چیزی می‌خواهیم، می‌گوییم کم هم هست. مرد می‌خواهد این‌جوری باشد.

بالاتر از این چیست؟ بالاتر از آن، این‌است که ما باید بنده‌خدا باشیم، بنده هم باید فرمان ببرد. فرمان هیچ‌کسی را نبری، فرمان ولیّ‌نعمتت را ببری. این بالاتر از آن‌است.

آیا بالاتر است یا نه؟ باز بالاتر از این‌هم هست. بالاتر از آن، این‌است که بدانی این‌کار را که می‌کنی، خدا به تو اجر می‌دهد، تو اجر را به خیال مردم نکنی. این بالاتر از آن‌است. ببینید! سه‌شعبه برای شما درست کردم.

یک مطلبی یادم افتاده‌است، همین‌سان بدنم می‌چندد [می‌لرزد]، می‌گویم: خدایا! نگهم‌دار! یک دور تسبیح گفتم: خدایا! نگهم‌دار! بس‌که ناراحت شدم. حالا به شما بگویم، ببینید آیا ناراحت می‌شوید یا نمی‌شوید؟ ترسیدم، مثل لغمه‌ای‌ها همین‌جور دو سه ساعت بدنم همین‌جور شده‌بود.

امروز عاشوراست، إن‌شاءالله شما را تا سال دیگر نگه‌دارد در مجلس واقعی امام‌حسین (علیه‌السلام) شرکت کنید. حالا ما که مجلس واقعی نداریم!

ببین! اصحاب را جزء اولاد آورده‌است. آیا می‌فهمید یا نمی‌فهمید؟ السلام علی أولاد الحسین و أصحاب‌الحسین. اصحابش را هم جزء اولادش آورد، کاری کنید اصحاب‌حسین باشید. خدایا! نگهم‌دار، اصحابِ کسی دیگری نباشید.

یک‌چیزهایی است [که] ما خیلی درک نداریم. درک؛ یعنی عقل که ما بفهمیم که حسینِ ما را چه‌کسی کشته؟ برای چه کشته شده‌است؟ این‌ها را درک کنیم که دنبال خلق نرویم، دنبال کسی نرویم. تمام این‌که ما به دنبال خلق و مردم می‌رویم؛ برای این‌است که درک نداریم. چرا امام‌حسینِ ما را شهید کردند؟ چرا این‌ها می‌گویند «بغضاً لِأبیک»؟ امام‌حسین (علیه‌السلام) گفت: آخر، من تقصیرم چیست؟ خدا یزید را لعنت کند! معلوم بوده که یک حساب‌هایی در مملکت ایشان بوده‌است. این‌ها که تقصیر داشتند، به این‌ها ظلم می‌کردند. امام‌حسین (علیه‌السلام) به آن‌ها تاخت؟ گفتند: «بغضاً لِأبیک». از کجا بغض ابیک دارند؟

این‌ها را باید توجّه کنید. دین ما که از دست ما می‌رود [برای این‌است که] این‌چیزها را نمی‌فهمیم. امروز می‌روید آن‌جا سینه می‌زنید، می‌روید آن‌جا زنجیر می‌زنید. بزنید! نمی‌گویم نزنید! الآن یک واعظی در آبادان است، به‌من زنگ زد [و] گفت: فلانی می‌گوید سینه نزنید! گفتم: باباجان! این‌طوری به مردم بگو که گفته سینه نزنید! یعنی، گفته‌است که زن‌ها نبینند. این شعار را بدهید که او هم از حرفش برگردد. ما چه کنیم؟ یک‌روز می‌گویند زنجیر نزن! یک‌روز هم سینه نزن! دارند برمی‌چینند. شما که نمی‌فهمید، باز هم می‌روید دنبال‌شان. گفتم: من لَغمه گرفتم. دارند این حرف‌ها را برمی‌چینند.

چه‌کسی می‌کند؟ شما می‌کنید. نه این‌که شما را بگویم. من دارم در جوّ این عالم حرف می‌زنم. این‌که من از دیشب تا حالا خیلی ناراحت هستم و بدنم می‌چندد، این‌است: زینب (علیهاالسلام) گفت: برادر! قربان دل پر غصّه‌ات بروم. آن دستی که حسین (علیه‌السلام) در دل زینب (علیهاالسلام) گذاشت، از دل امام‌حسین (علیه‌السلام) مطّلع شده‌است، دارد خبر می‌دهد، گریه می‌کند. گفت: حسین‌جان! برادر! قربان دل پُر غصّه‌ات بروم. برای چه گفت؟ به تمام آیات قرآن! هیچ‌کس این حرف را در دنیا نزده‌است که من می‌خواهم به شما بزنم که چرا زینب (علیهاالسلام) این‌را به برادرش گفت؟ برادری که می‌گوید اُسکت! به زَعفر می‌گوید تمام نَفَس‌های این‌ها در قبضه قدرت من است، از این قدرت بالاتر که نیست. هم‌چنین قدرتی دارد. حالا چرا زینب (علیهاالسلام) می‌گوید قربان دل پُر غصّه‌ات بروم؟ می‌دانی غصّه چه‌کسی را می‌خورد؟ غصّه می‌خورد علی‌اکبر (علیه‌السلام) دارد برای حسین (علیه‌السلام) کشته می‌شود. این‌را نخواه! نخواه! قاسم (علیه‌السلام) دارد برای حسین (علیه‌السلام) کشته می‌شود. چرا؟ چون حسین (علیه‌السلام)، امر خلیفه وقت را اطاعت نکرده‌است!! به تمام آیات قرآن! خدا من را نگه می‌دارد؛ وگرنه از این‌ها که می‌دانم غصّه من را می‌کشد، آخرش هم می‌کشد. چرا عباس (علیه‌السلام) را می‌کشید؟ چون حسین (علیه‌السلام) را می‌خواهد که خلیفه وقت را اطاعت نکرده‌است!! در دنیا چه‌خبر است؟! این دلش برای آن‌ها می‌سوزد. دلش برای اکبر (علیه‌السلام) می‌سوزد، دلش برای اصغر (علیه‌السلام) می‌سوزد.

یک اصغر (علیه‌السلام) است دیگر. حالا بچّه‌ها در غریبی امام‌حسین (علیه‌السلام)، بهانه می‌گیرند. گاهی به آغوش مادرشان می‌روند، گاهی به دامن مادر پناه می‌برند. امام‌حسین (علیه‌السلام) گفت: خواهر! گریه نکنید! دشمن من را شماتت می‌کند. دید همه دستمال‌هایشان در دهان‌شان است. زینب (علیهاالسلام)گفت: برادر! چاره اصغر (علیه‌السلام) ز دست ما تمام است. حالا علی‌اصغر (علیه‌السلام) چه می‌گوید؟ می‌گوید: من را در میدان ببرید تا جانم را فدای پدرم کنم. بچّه را آوردند. حالا این‌طفل که گناهی نکرده‌است؟ حسین (علیه‌السلام) تقصیرکار است!! این‌طفل که گناهی ندارد. چرا با این بچّه هم کار دارند؟ می‌خواهند دل یزید، خلیفه مسلمین خوشحال شود! به‌دینم! نمی‌توانم حرفم را بزنم. در دنیا چه‌خبر است؟ حالا دارند چه‌کار می‌کنند؟ امام‌حسین (علیه‌السلام) گفت: بیایید این بچّه را آب بدهید. ابن‌سعد صدا زد: حرمله! چرا جواب حسین را نمی‌دهی؟ حرمله گفت: امیر! پسر را نشانه کنم، یا پدر را؟ گفت: مگر گلوی اصغر را نمی‌بینی؟ آخ! آخ! آخ! تیری رها کرد، آمد به گلوی اصغر (علیه‌السلام) نشست. حالا امام‌حسین (علیه‌السلام) چه‌کار کند؟ به تمام آیات قرآن! خدا صدا زد: حسین! (خدا امام‌حسین (علیه‌السلام) را کمک کرد)، ما بچّه را در درخت طوبی می‌گذاریم. امام‌حسین (علیه‌السلام) یک‌ذرّه می‌دانید من چه می‌گویم؟ چرا اصغر (علیه‌السلام) را شهید می‌کنند؟ چون حسین (علیه‌السلام)، خلیفه مسلمین را اطاعت نکرده‌است. کجایید؟ جرم امام‌حسین (علیه‌السلام) این‌است. حالا آمد کنار خیمه‌ها، قبر کوچکی با غلاف شمشیر درست کرد، حالا یک‌وقت صدا زد، زینب (علیهاالسلام) دید صدا بلند است. گفت: برادر! من بیایم یک‌بار دیگر رخ اصغر (علیه‌السلام) را ببینم. امام‌حسین (علیه‌السلام) دید امّ‌کلثوم با زینب (علیهماالسلام) دارند می‌آیند. حالا چه‌چیزی را می‌بینند؟ گلویی که جدا شده را می‌بینند.

تو را به حضرت‌عباس! باز هم می‌روید ویدیو بزنید؟ می‌روید ماهواره بزنید؟ ما پشت به امام‌حسین (علیه‌السلام) کردیم. بی‌خود نیست که می‌گوید بی‌دین می‌روید. بیایید عزیزان من! این حرف‌ها را قبول کنید! می‌گوید یک لکّه‌اشک بریزید اگر گناه جنّ و انس کردی، خدا تو را می‌آمرزد. چرا؟ حسین (علیه‌السلام)، عصمت خداست، خون خداست. حالا دلم می‌خواهد شما بازی نخورید! [مبادا] یک‌جایی گریه کنید و یکی‌دیگر را تأیید کنید. حرف من در دنیا این‌است. عزیزان من! کجا می‌روید؟! چه‌خبر است؟!

حالا هر کسی‌که شهید می‌شود، امام‌حسین (علیه‌السلام) او را به خیمه می‌آورد. چرا؟ می‌فهمد این‌ها زیر سُم اسب می‌روند؛ اما آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) وقتی‌که شهید شد و می‌خواست از اسب که بیفتد، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) گفت: پسرم! او را در بغل گرفت. خوش به حال آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) که چقدر معرفت دارد! دستش را که قطع شده، برمی‌دارد و می‌بوسد. خدا آقای فلسفی را رحمت کند! گفت:

ای دست! تو از من باوفاتر بودی و رفتیشدی فدای شاه شهیدان

حالا ببین! دستش را می‌بوسد که فدای شاه شهیدان شده‌است. حالا امام‌حسین (علیه‌السلام) بالای سر ابوالفضل (علیه‌السلام) آمده‌است. گفت: برادر! من یک وصیت برای تو دارم، من را خیمه نَبَر! برادر! من از سکینه خجالت می‌کشم. آخر سکینه مشک را به‌من داد. گفت: عموجان! تشنه‌ام است. امام‌حسین (علیه‌السلام) هیچ‌کجا نگفت: گفت: کمرم عیب کرد، کمرم شکست. چه‌خبر است؟

در عاشورا حیوانات گریه می‌کنند، من خنده می‌کنم؟ یک عابدی بود [که] دید این حیوانات پای کوه می‌آیند و سالی یک‌دفعه تمام آن‌ها با هم هماهنگ هستند. گرگ و ببر به شکار کاری ندارند. این‌ها همه هر دفعه نگاه به آسمان می‌کنند و هوهو می‌کنند، دید امشب، شب‌عاشورا است. محبّت در دل حیوانات هم اثر کرده‌است. قربان‌تان بروم! إن‌شاءالله دلم می‌خواهد حرف بشنوید و فقط حسین بگویید! من گفتم سینه‌زن ارزش داشت، نه مثل حالا که نمی‌توانم بگویم سینه‌زن‌ها چه می‌گویند؟! عزیز من! کجایید؟ این آقای‌بروجردی وقتی مریض‌خانه فیروزآبادی آمده‌بود، چشمش خوب نشد. باران آمده‌بود، پای سینه‌زن گِلی بود. من دیدم، به چشمش مالید و تا آخر عمرش قرآن خواند. گِل پای سینه‌زن تربت می‌شود، کجایُ تو تربت می‌شود؟ تو دنبال مردم می‌دوی و عوض این‌که گُل پایت تربت بشود، می‌گوید بی‌دین هم می‌روی! کجا می‌روی؟! هر چه می‌گویم باز هم می‌روید. گِل پای تو تربت امام‌حسین (علیه‌السلام) می‌شود. چرا؟ حسین (علیه‌السلام) می‌گوید و چیز دیگری نمی‌گوید. می‌گوید: حسین! زینب! علی‌اکبر! علی‌اصغر! حالا گِل پایش چشم یک مرجع جهانی را شفا می‌دهد.

گناه کبیره کبیره کبیره این‌است که حالا که دنبال خلق نیامده‌است، او را می‌کشند. این گناهی است که خدا نمی‌آمرزد، جزء بنی‌امیّه است. این جرمش این‌است که دنبال خلق نیامده‌است. آقا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) جرمش این‌است که ابابکر را قبول نکرد. آیا می‌فهمید یا نمی‌فهمید؟ نمی‌توانم بگویم. همین‌قدرش را می‌توانم بگویم. عزیز من کجا می‌روی؟ چیزی که ما باید توجّه کنیم، این‌است که نمی‌گوید بی‌اسلام می‌روید، می‌گوید بی‌دین می‌روید. این‌جا اسلام زد کنار. در آخرالزمان می‌گوید شما بی‌دین می‌روید، نمی‌گوید بی‌اسلام می‌روید؛ چون‌که مردم همه‌اش می‌گویند اسلام؛ اما خدا می‌گوید بی‌دین می‌روید. بی‌دین می‌روید، نه این‌که بی‌اسلام بروید، اسلام نتیجه ندارد؛ اما اسلامی که امر باشد نتیجه دارد. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، پیغمبر اسلام بوده‌است؛ اما پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دارد چه‌کار می‌کند؟ به‌قدری امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را محترم می‌داند که حالا که زهرای‌عزیز می‌آید و می‌گوید چرا اسم علی (علیه‌السلام) را نیاوردی؟ می‌گوید: وضو نداشتم. این‌قدر علی (علیه‌السلام) را احترام می‌کند. تو چه‌کار می‌کنی؟ تو دنبال آن‌ها که اسلام می‌گویند می‌روی، نه آن‌ها که علی (علیه‌السلام) می‌گویند. علی (علیه‌السلام) را متقی می‌گوید.

کجا می‌روی؟! بدبخت بیچاره! این حرف قشنگ است، قدرش را بدانید! می‌گوید بی‌دین می‌روید. نمی‌گوید بی‌اسلام می‌روید. دیدند پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) اوقاتش تلخ است. یا رسول‌الله! چرا اوقاتت تلخ است؟ گفت: دو درهم پیش من بود، مستحقی گیر نیاوردم. تو می‌روی زمین مردم را می‌گیری و خانه می‌سازی؟ هیأت هفت‌نفره برای تو درست کرد؟ اُفّ بر تو! تو هم پیغمبر اسلام حقیقی شو! ما اسلام را ردّ نمی‌کنیم، ما اسلامی را که دکّان شده‌است را ردّ می‌کنیم. من دیگر آخر عمرم است. کجا می‌روید سرافراز هم هستید؟

خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! می‌گفت: اگر در حیاط خانه کسی، یک‌نفر بگوید یک‌دانه آجرش مال من است، خشتش مال من است، نمی‌توانی در آن نماز بخوانی. او چه می‌گوید؟! من چه می‌گویم؟! او می‌گوید دین! من می‌گویم اسلام! من هم دارم عمر و ابابکر را می‌گویم. گفتند: اسلام، همه کار هم کردند. نگفتند: دین. کجا عمر و ابابکر گفتند دین؟ فقط گفتند اسلام. حالا اگر اسلام شرافت دارد و خوب است، پس چرا خدا با اسلام‌شان می‌گوید [که] این‌ها مرتدّ و کافرند؟ بدو دنبال این‌که فردای‌قیامت می‌میری، باید جواب بدهی. خدا حاج‌میرزا ابوالفضل زاهد را رحمت کند! اوّل تفسیرکن قرآن بود. می‌گفت: فوتی که به آتش بکنی، از تو می‌پرسد برای چه کردی؟ این‌که به‌فکر ملک مردم هستید، دیگر نیستید، کردید یا بی‌خود کردید؟ آن‌ها که می‌گویند چه‌خبر است؟

عزیز من! قربانت بروم! بیایید حرف بشنوید! ما دل‌مان می‌خواهد همه‌شما بهشت بروید. دلم می‌خواهد حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) همه‌شما را فردای‌قیامت جمع کند. زبانم قطع شود اگر این حرف را بزنم! امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌گوید: مادرم زهرا مثل مرغی که دانه خوب و بد را تمیز بدهد، دوستانش را از صحرای‌محشر جمع می‌کند. به‌دینم! من محشر را دیده‌ام. تو چه‌چیزی داری می‌گویی؟! تو به‌غیر تلویزیون و ویدیو چیز دیگری ندیدی! کجا محشر را می‌بینی؟! کجا برزخ را می‌بینی؟! به‌دینم! من دیدم، جهنم را دیدم، بهشت را دیده‌ام، بهشت هم رفته‌ام. من نمی‌خواهم خودم را معرّفی کنم. خدا من را لعنت کند اگر من بخواهم خودم را معرّفی کنم! خدایا! من را لعنت کن! اگر بخواهم خودم را معرّفی کنم، من حاضرم. می‌خواهم بگویم می‌توانید بشوید! این‌قدر ما عقب‌افتاده‌ایم! ما از عقب‌افتاده‌ها هستیم. پس من چه‌کاره‌ام؟!

من به عمرم نگاه به تلویزیون نکرده‌ام، به عمرم یک دروغ نگفتم، به عمرم به‌فکر مردم بودم. تو بابا! بیا بشو! تو چه‌کاره‌ای؟! بیست‌شرط برای متقی درست کردم که آن‌ها که می‌گویند متقی هستم گاراژ بزنند. متقی بیست‌شرایط دارد. بیایید دست از این‌کارها بردارید! شما عضو امام‌صادق (علیه‌السلام) هستید، می‌گوید: گناه کنید، جدا می‌شوید. چرا جدا می‌شوید؟ می‌روید تلویزیون می‌زنید. چرا جدا می‌شوید؟ می‌روید ویدیو و ماهواره می‌زنید. چرا جدا می‌شوید؟ می‌روید مجلسی که کسی دیگر را تأیید کند. خب، از امام‌صادق (علیه‌السلام) جدا شدی. حیفت نمی‌آید از امام‌صادق (علیه‌السلام) جدا شوی؟ حیفت نمی‌آید از زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) جدا شوی؟

من فقط غصّه می‌خورم که چرا مردم این‌جوری شدند. فوج‌فوج می‌روند از دین کنار می‌روند، می‌گویند: اسلام! گفت: عمر و ابابکر. آیا اسلام گفت آقای ابابکر! زهرا (علیهاالسلام) را بزنی؟ اسلام گفت زهرا (علیهاالسلام) را بکشی؟ اسلام گفت: این‌کارها را بکنی؟

اسلام به ذات خود ندارد عیبیهر عیب که هست، از مسلمانی ماست

من اسلام واقعی را که ردّ نمی‌کنم. تو داری با اسلام بازی می‌کنی. تو اسلام‌باز هستی. عزیز من! کجایی؟! تو باید ولایت‌خواه باشی و اسلام‌دار؛ نه اسلام‌دار باشی و بی‌ولایت. قشنگ است. تو را به حضرت‌عباس! قدر این حرف را بدانید! (صلوات بفرستید.)

تو را به دین‌تان قدر این حرف‌ها را بدانید! هر کجا خدا راضی است، بروید! هر کجا راضی نیست، نروید! خدا می‌گوید: من به رگ گردن به شما نزدیک‌تر هستم. دنیا دارد می‌گذرد. دوباره تکرار می‌کنم: از بعد از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را همین‌طور باید ببینید! این‌ها که بی‌راه رفتند، جهنّمی شدند. سرکش‌های عالَم کجا رفتند؟ ما هم بالأخره می‌رویم. ما دل‌مان می‌خواهد با محبّت علی (علیه‌السلام) و بچّه‌های علی (علیه‌السلام) برویم که در آن‌جا زهرا (علیهاالسلام) از شما حمایت کند. به تمام آیات قرآن! زهرا (علیهاالسلام) این‌جا بود و بهشت را نشانم دادند. گفتم: کجا بروم؟! مگر من بهشت می‌خواهم؟! من زهرا (علیهاالسلام) را می‌خواهم. من او را می‌خواهم. اگر او را بخواهی که جهنّمی نیستید؟ حالا برو ثواب کن! حالی‌تان بشود من چه می‌گویم؟!

اگر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول دارید، (که سنّی‌ها به‌اصطلاح خودشان قبول دارند، اما بی‌خود می‌گویند؛ چون‌که اگر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول داشتند، امرش را اطاعت می‌کردند؛ امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) است. پس سنّی‌ها پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول ندارند.) حالا پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: یا سلمان! در آخرالزمان، [انجام] واجبات، ترک‌محرّمات، انتظارالفرج، به‌خیر و شرّ مردم شرکت نکن! برو کنار! اگر کنار بروی که جرم نداری. یکی هم بگویم، به اولیای امور کاری نداشته‌باشید. راه خودتان را بروید! توجّه می‌کنید [که] من چه می‌گویم؟! چون‌که جرم است. (صلوات بفرستید.)

خدایا! تو را به حقّ امام‌حسین قسمت می‌دهم، از سر گناه کوچک و بزرگ ما درگذر!

خدایا! ولایت به ما تزریق بشود!

خدایا! ولایت گرفتنی نباشد!

خدایا! ما با ولایت از دنیا برویم!

خدایا! به حقّ پنج‌تن قسمت می‌دهم، به حقّ ناموس خودت، به حقّ مقصد خودت، به حقّ خون خودت، قسمت می‌دهم خدایا! این ولایت را ما نگیر! با ولایت از دنیا برویم!

خدایا! حاجت‌های حضّار مجلس را برآورده کن! حاجت‌های شرعی‌شان را برآورده کن!

خدایا! تا سال‌های سال باشند؛ اما خدایا! سرافراز باشند. با حبّ خلق این‌جا نیایند! با حبّ علی (علیه‌السلام) این‌جا بیایند! با حبّ زهرا (علیهاالسلام) این‌جا بیایند، با حبّ علی‌اصغر (علیه‌السلام) این‌جا بیایند! (صلوات بفرستید)

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه