شناخت خلق: تفاوت بین نسخهها
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۸ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۰۵
شناخت خلق | |
کد: | 10316 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1386-03-10 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام شهادت حضرتزهرا (14 جمادیالاول) |
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم
العبد المؤید الرسولالمکرم ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و اهلبیت الحسین و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز، قربانتان بروم، این جانی که خدا به شما داده معلوم است چقدر هست. چونکه وقتی پیغمبر اکرم به معراج رفت، یک ملکی بود یکذره دیر از جلوی پای پیغمبر بلند شد، جبرئیل رهبری میکرد. چرا جبرئیل رهبری میکرد؟ جبرئیل نوکری میکرد. مبادا پیغمبر یک امری داشتهباشد، اطاعت کند. نه اینکه نستجیر بالله جبرئیل رهبری میکرد، جبرئیل نوکری میکرد. حالا دید یک ملکی یکذره دیر از جلوی پای پیغمبر بلند شد، صیحهای زد، بلند شو ای ملک، بهترین خلق خدا [آمده] یعنی قدری فرق گذاشتند در مقابل خدا [چونکه] پیغمبر بنده است، [اگر نه] پیغمبر خودش که خالق است. گفت: یا رسولالله ببخشید، من عدد باران را میدانم. چقدر به کویر میبارد، یعنی کوهستان، چقدر به علفزار و باغها، بهاصطلاح عددش را میدانم. حرف من سر ایناست، گفت چهچیزی از دست تو خارج میشود؟ گفت دور هم جمع بشوند دوستان امیرالمؤمنین یک صلوات بفرستند. من دیگر آن از دستم میرود بعد منظورم سر ایناست، گفت من عمر تمام اینمردم را روزی دو دفعه بررسی میکنم، نگاهم به این لوح بود.
حالا حرف من ایناست که قربانتان بروم، عمر ماها را بررسی میکند، حساب دارد. شما باید خیلی مواظب باشید که در این عالم یککاری بکنیم که یک نقطههای ضعفی نداشتهباشیم. از خدا بخواهید که مبادا نقطه ضعفی داشتهباشید. این معلوم است مثلاً حالا هم در ماوراء، هم در دنیا، هم در ملائکه، هم در زمین، هم در آسمان، هم در درختها معلوم است. شما نباید یک نقطه ضعفی داشتهباشید قربانتان بروم، «الآخرة بقاء و الدنیا فناء». خیلی باید مواظب باشید، چهجور میشود که شما نقطه ضعف نداشتهباشید؟ از خودتان هیچجوری حرف نزنید، هیچجوری اراده نداشتهباشید، هیچجوری سخن نگویید. دربست مانند این چهار نفری که در اختیار امامزمان بودند، حرف از خودتان نزنید. خیال از خودتان نکنید، حلالی [را حرام] نکنید، حرامی [را حلال] نکنید. قربانتان بروم صاف باید که شما اصلاً بگیرید و بدهید؛ یعنی [حرف را] بگیرید و بدهید، این درستاست، خیلی باید مواظب باشید. کسانی را هم که حالا یکوقت سُری چیزی میخورند، دوباره تکرار میکنم، میخواهم در این نوار باشد، مبادا توهین به آنها بکنید. آنها خودش توهین به آنها شده، دیگر تو نمک به آن زخمش نپاش. خودش وقتی اینجور شد توهین به او شده، تو دیگر نکن. شما خیلی هم خوشاخلاقی [کنید] و خوشبرخورد و اینها باشید و اما اگر به فعلش راضی باشی تو هم جزء او هستی. فعل راضی بودن بهغیر برخورد با مردم است، با همه برخورد داشتهباشید. توجه میکنید دارم چه میگویم؟
خیلی قربانتان بروم مواظب باشید، باز اگر بخواهی او را مذمت کنی، در خود ماورای خلقت خودت میگویی که من بهتر از او هستم. اینهم خدا نمیخواهد، من اینجوری نیستم؛ یعنی بشر توی این عالم هست، توی ماورای خودش هم باید باشد. اگر تو توی ماورای خودت بودی، به ماوراء میرسی. عزیز من، اگر در ماوراء خودت بودی آنوقت جزء ماوراء، سنخه ماوراء میشوی. من دلم میخواهد همهتان سنخه ماوراء شوید، این حرفها خیلی کوچک است که کسی دنبال کند؛ یعنی بهقدری کوچک است مثل یک مورچهای میماند زیر پای آدم باشد، فکر شما باید بالاتر از اینباشد، عزیز من قربانتان بروم. خیلی با همدیگر خوشبرخورد باشید، خیلی چیز باشید. صفات حسنه یعنی ایناست. قربانتان بروم، آدم باید «هل من ناصر» بگوید. ببین امامحسین تا آخر عمرش میگوید «هل من ناصر» به چهکسی میگوید «هل من ناصر»؟ به کفار میگوید بیایید اینطرف. ما هم اگر یکی چیز خورد، سُر خورد، سرسرهای به پایش گذاشته شد [توسط] شیطان سُر خورد، باید «هل من ناصر» بگویید. هیچ توجهی به آنکه اینجور شده نکنید. جانم، دنیا خیلی قدیم است و خیلی دنیا یکجوری است که نمیتواند آدم [دینش را راحت حفظ کند]. حضرت فرمود صبح دین دارند، شب ندارند. شب دین دارند، صبح ندارند. یکحرف میزند، یکحرف بیخود میزند. روایت داریم، من هر چه بگویم روایت و حدیث میگویم. عزیز من، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، بیایید حرف بشنویم. شما که الان دکتر شدی یاد صدمههایت بخور، چقدر در این دهاتها رفتی؟ چقدر با آدمهایی که مطابق شأن تو نبوده حرف زدی؟ چقدر صدمه خوردی؟ آقای مهندسها، چقدر ریاضت کشیدید؟ همینجور است دیگر، یا شما چقدر کار کردید؟ کاسبها همینجور، این حرفها حرفهای کوچک است؛ اما معنی دارد، ما مثلاً میرفتیم نجاری سنار به ما میداد. یک شاهی میدادیم جگر، یک شاهی هم نان. شب هم که میشد یک جعبه خاک اره به آن میکردیم، روی سرمان میگذاشتیم، این گردنمان میخواست برود، توی بدنمان. این خاک اره را میبردیم این خانم بهحساب بسوزاند، به کرسی بکند. صبر کردیم، من اگر اول نجار نبودم، دوم نجار هم نبودم. اما یک عدهای صبر نکردند، من دیدم یکیشان گاریچی [شد] و یکیشان نخود بو میدهد و یکیشان بیکار است و یکیشان جاروکش است. باید در مقابل ولایت (من اینرا میگویم مثال کوچکی است) صبر کنید. محکم باشید، حوادث شما را نَبَرد، باد آخرالزمان شما را نبَرد، تا شما را نکنَد، محکم باشید. تشخیص عقایدی داشتهباشید، نه تشخیص خلقی. این اولِ کار است من دارم میگویم، حالا انشاءالله امید خدا، یکقدری آنرا باز میکنم.
یکی از بدبختیهای خلق ایناست که از بعد رسولالله اینها جهنمی شدند، به حرف خلق رفتند. خلق خودسازی میکند تو را بازی بدهد، خودسازی میکند؛ اما درونش خباثت است. اینها در زمان رسولالله چهکار کردند؟ این عمر و ابابکر که جلو افتادند از شاخصترین مردم بودند؛ یعنی اگر میگفتند در تمام مدینه چهکسی عبادت میکند؟ میگفتند ابابکر، چهکسی عدالت دارد؟ میگفتند عمر، اما اینها عدالت مصنوعی بود. قربانتان بروم، شما مواظب باشید اشخاص را، خود شما اگر خیلی خوب شدی باید مواظب باشی، هنوز خوب نیستی. تو هنوز خوبِ زمان هستی، نه خوبِ ولایت. ما بیشترمان [همینطور هستیم]، من الان خوبِ زمانم، نه، معلوم نیست خوب ولایت [باشم]، سُر میخورم. من گفتم دلم میخواهد در این نوار هم باشد، خوش به حال آن کسانیکه در بیابانها زراعتکارند، کورهپزند، خشت میزنند، خاک میبرند، عملگی میکنند، زمین شخم میزنند، کارگرند در بیابانها. خوش به حالتان کارگرها، ما غبطه به شما میخوریم. چرا؟ اینها در آن اموری که پدرانشان داشتند، نمازی و روزهای و اینها بعضی وقتها هم گناه میکنند. گناه را خدا میآمرزد، اما چه گناهی [از] تو را میآمرزد؟ آقا، تو آمدی اینجا چندینسال است درس خواندی، حالا یکحرفی میزنی که خودت گمراهی، مردم را هم گمراه میکنی. این عمر و ابابکر همینجور بودند، مقدس بودند، تو بدتر از آنها هستی. من حسرت به آنها میبرم، حسرت به آنها میبرم که در بیابانند، والله راست میگویم، دست آنها را میبوسم. اما دست تو را اگر از پیشم برود آتش میزنم، چونکه تو قلمفرسایی بیخود داری میکنی. تو گناهت ناآمرزیدنی است، پشت به ولایت میکنی، آن بندهخدا حالیاش نیست. چرا؟ روایتش را میخواهی؟
خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، از ایشان سؤال کردند آقا با مستضعفین سنیها چه [کار] میشود؟ گفت خدا همان بساط را درست میکند. گفت اگر یکیشان در دریا بیفتد همان بساط را درست میکنند، اگر امیرالمؤمنین را قبول کند شیعه است، اگر نه اهلآتش است. ببین قربانتان بروم خدای تبارک و تعالی ما را چهکار دارد میکند. چرا؟ آنکه خود درستکردنی [بود] خودخواه آمد و خودش پشت به ولایت کرد، پشت به ولایت گناه ناآمرزیدنی [است]. اما رعیت، کشاورز چهکار میکند؟ این حالیاش نیست دیگر، پس شخص ما هم اگر خوب شدیم باید بترسیم. من یک پارهوقتها باقی میگویم، حالا میگویم (اینکه دارم میگویم خودم را میخواهم چیز کنم) میگویم کاش من هم اسمی نداشته بودم، میگفتند منافق. تو خیال کردی اگر بهمن بگویند یا نمیدانم اشتباهکار و صوفی و گرفتار شدی، من چیزیام میشود؟ من پی آن میگردم که آن باشم. که خودخواه نباشم، خودپرست نباشم، حرف از خودم نزنم، مردم بهمن اطمینان نداشتهباشند. مردم بهمن اطمینان دارند خطری است، مبادا یکحرفی بزنم که غیر رضای خدا باشد، مبادا یکحرفی بزنم جوانها را گمراه کنم، بهدینم راست میگویم. عوض اینکه سلامتی از امامحسین بخواهم [گفتم] حسینجان من را نگهدار، اگر حرف از خودم بخواهم بزنم من را لال کن، تو را بهحق مادرتزهرا من را لال کن. حالا من بیایم بگویم میخواهم مرجع شوم و چه شوم و فلان بشوم؟
حرف جای دیگر است، بشر باید اینجا است، جای دیگر باشد. نه اینجا باشد، اینجا نیست، جای دیگر باشد، مواظب باشد [راجعبه] حرفی که میخواهد بزند. عزیزم، تو باید یقین داشتهباشی، حالا که یقین داری، «عین الیقین، حقالیقین، یقین» باید داشتهباشی. اگر یقین نداری چرا [حرف] میزنی؟ کجا [جوابگو هستید؟] هر حرفی زدید باید جوابگو داشتهباشید، من بهدینم قسم هر حرفی زدم جوابگویش هم بودهام. یعنی این حرفی که زدم جوابگویش هم بودهام. من از آنطرف به خدا میگویم اگر یککار من را سرِ چوب بکنی [میگویی] جهنمی هستی، اما جوابگو هم هستم. بچه مردم را حفظ میکنم، ناموس مردم را حفظ میکنم، مال مردم را حفظ میکنم. یکذره بیدین باشم اگر من خمسی، سهم امامی، رد مظالمی، صدقهای بخورم. اینها را من حفظ میکنم اما حرف، حرفِ دیگری است، چیز، چیزِ دیگری است. اینها باز خودش مقدسی است، تو اگر ولایت را حفظ کردی، به خودم میگویم نصفشب، تف در روی خودم میاندازم، اینکارها یککار عادی است، اینکار یکذره عدالت است. کارِ عدالتی است تازه اینکارها که من میکنم، کار ولایتی نیست. کار ولایتی ایناست که آن امر او را پیاده کنی، ببین امیرالمؤمنین چهجور امر را پیاده میکند؟ عقیل میآید پیشش، یکشب مهمانش کرد. عقیل عیالوار بود، گفت داداش یکخرده بیتالمال ما را زیاد کن. گفت از کجا من را مهمان کردی؟ گفت یکهفته، یک سیر کمِ بچهها گذاشتم، رفت یک سیر کم به او داد. [گفت] دستت درد نکند، ما تو را مهمان کردیم که روزی [را] زیاد کنی. به تمام آیات قرآن، عقیل هم علیشناس نیست. مگر علیشناسی شوخی است عزیزم؟ آنهم نمیشناسد، یعنی حالا آمده یکشب مهمانش کرده بیتالمالش را زیاد کند. اینهم چشمش نمیدید، [امیرالمؤمنین] یک آهن اینجور کرد، یکدفعه [عقیل گفت] داداش، چیز نمیدهی، میسوزانی؟ گفت تو هم میخواهی من را بسوزانی، چرا؟ این علی، تجاوزگر نیست، تو هم باید تجاوزگر نباشی. زنم اینجور میگوید، چهکسی اینجور میگوید، مگر او حاکم توست؟ تو خودت را در لجن میکشی که چهکسی اینجور میگوید، اصلاً خلق، حرفش باطل است. چقدر میخواهیم در دنیا بمانیم؟ چقدر میخواهی بمانی؟ خب، باید بروی، جواب [باید] بدهی. باید وجدان هر بشری کار کند، تو باید وجدانت کار کند عزیز من. حالا چهکار میکند؟ حالا نگاه کن، رفت درِ خانه معاویه، معاویه وقتی آمد دید که یکی آمده سمت او، خیلی متوجه او میشد. برای خانهاش چیز میداد، متوجهش میشد. خوب [به او] داد، یکدفعه یک گوشهای برای امیرالمؤمنین [آمد]، [عقیل] بلند شد. ایناست که رشوه نخورده، ما بیشترمان رشوهخور هستیم. این یکخرده چیز بهمن میدهد، من او را میخواهم، یکخرده تعریفش میکنم، مرتیکه، تو رشوهخور هستی. حالا چهکار کرد؟ بلند شد، خفهشو، پسر هند جگرخوار، تو اینقدر کثیفی که مادرت جگر حمزه را خورد، گلوبند درست میکرد. تو را چه به برادر من؟ برادر من «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهلالبیت» است، برادر من یک شخصیتی است که در تمام عالم نبوده، خدا راهش داده در خانهاش، برادر من تطهیر است. اگر من آمدم درِ خانه تو، مال خودم را میخورم، حرف من سر ایناست. تو غاصبی، مال خودم را میخورم مرتیکه. قربان عقیل، اما ببین آنجا کسری ولایت دارد، اینرا مهمان کرده [سهم بیتالمالش را] زیاد کند اما اینجا حقانیت ولایت را میگوید. صلوات بفرستید.
قوم حضرتموسی وقتیکه آمدند آن شبی که موسی میخواست [آنها را] ببرد، اینها را حرکت داد، تمام مالهای قبطیها را گرفت، مهندس. این گوسالهای که درست کرد مال قبطیها بود، مالک نیست او [فرعون]، این مالک است [موسی]. پولی که میدهد تو مالک میشوی، این حرفها [چیست]؟ چرا نمیخواهید حرف حق را قبول کنید؟ چرا عناد دارید؟ بروید توبه کنید. گرفت همه را [سامری] گوساله درست کرد. پس خارجیها غاصبند. اگر چیزی آمد، به تو دادند، تو حاکمی، بگیرید چه اشکالی دارد؟ چرا جواب خلقی بهمن میدهید؟ چرا جواب قرآن و روایتی نمیدهید؟ من از شما بیشتر توقع دارم که چندینسال در حوزههای علمیه به [کسب] دانش بودید، چرا دانش کسب نکردید؟ عزیزان من، ما باید دانش کسب کنیم، من دارم کلاً میگویم. من والله، بالله نظری با کسی ندارم. هشدار دارم میدهم بیایید از آن صفت منیتتان دست بردارید تا خدا ما را بپذیرد. قربانتان بروم تمام ما باید اینجور باشیم، مواظب باشیم، ما حرف خلق را الگو نکنیم. اگر تو حرف خلق را الگو کردی اشتباهاست، آن آدمی که دست به ماوراء دارد از تو قبول نمیکند. آن آدمی که القا افشاء دارد از تو قبول نمیکند، اگر قبول کند آنهم مثل توست. قبولی هر حرفی باید قبولی قرآن باشد، قبولی توحید باشد، قبولی ولایت باشد. روی چشم من، اما من اقرار خلق را قبول ندارم، حالا اگر خلق اقرارش مطابق خدا و پیغمبر باشد روی سر من. من شخصپرست نیستم، اقرار ولایتپرستم. صلوات بفرستید.
همهتان باید اینجور باشید. من تکذیب نمیکنم، من صفات را دارم میگویم. صفات اشخاص را میگویم، صفات همه شماها را میگویم، توجه به این حرفها پیدا کنید. ایننیست که پا شوید بروید مشهد و عمره و سرتان را زیر بیندازید و نماز شب و اینها، تمام اینها را بیولایتی آتش میزند، تو تازه شدی مقدس. بعضی شبها پا میشوم یک نمازهایی میخوانم میگویم چهچیز بهمن بده، اینجور کن، یاد خدا میدهم. خب بفرما، نصفشب پا شدی، حالا داری یاد خدا میدهی. صلوات بفرستید.
شخص، اغلب شخصها که یکقدری جلو میروند، اینها یک شخصیتهایی میشوند که کسی حرف از اینها قبول میکند. آن اشتباهاست، از هیچ شخصیتی نباید حرف خودش را قبول کنید. شما باید مواظب باشید حرف وحی منزل را قبول کنید، وحی الهی را قبول کنید، ندای خدا را قبول کنید. عزیز من، چرا حرف شخص را قبول میکنی؟ مگر قبول نکردند؟ تمام اینها که هفتاد هزار نفر رفتند دنبال عمر و ابابکر، دنبال تقوا و تدینشان رفتند. چونکه همه کارهایشان ریا بود، اما علیبنابوطالب که ریا ندارد. یک شمشیر برمیدارد عمروبنعبدود را میاندازد آنجا. حالا آمده جای پیغمبر خوابیده، ببین علی چه میگوید؟ [پیامبر فرمود] علیجان، وحی بهمن رسیده، میخواهند من را بکشند، جای من بخواب. ببین چه میگوید امیرالمؤمنین: میگوید که جان تو حفظ است من بخوابم؟ میگوید آره، علیجان. [میفرماید] میخوابم، نمیگوید جان خودم از بین میرود، میگوید جان تو حفظ است؟ یک آدمی که خیلی سیستمش بالاست خیلی، گفته علی که میدانسته کشته نمیشود این چیزی نیست که، گفتم پس بداء چیست؟ ممکناست بداء حاصل میشد، علی هم کشته میشد، دیگر حرف نزد. من نمیدانم این ولایت چهجور است که حرف ولایت من میزنم هرکسی میخواهد یک سوسه از آن درآورد. آن سوسه توی توست، مثل لولشی است که داری. من نمیدانم اینرا میگویی، یارو اینرا میگوید. یکچیز میگویی برای ولایت، یکمرتبه یکچیز [دیگر میگوید]. اصلاً انگار کن مردم ضد ولایت شدهاند، زهرا جان، هیچکس نیست تو را تشویق کند. من دلم میخواست مردم [مثل] یک زن عادی با زهرا برخورد داشتند. حالا پیغمبر اینهمه سفارش زهرا را میکند، سینه زهرا را اگر میبوسد میداند یک روزی این سینه [را] عمر له میکند. اگر دست زهرا را میبوسد، میداند دست را قنفذ میشکند، اگر صورت زهرا را میبوسد میداند سیلی میزند، اینها همهاش بوسهگاه نبی است. زینب به یزید گفت به بوسهگاه نبی چوب میزنی؟ این لبها را او بوسیده.
عزیز من، حالا حواستان جمع باشد با روایت و حدیث و اخبار دین شما را میگیرند، مگر نگرفتند؟ اینها یک عناد داشتند، یک خیال داشتند، خیال و عناد مبادا داشتهباشید والله اگر که داشتهباشید، شما هم مشابه عمر و ابابکر میشوید، آرام. حالا چهکار میکند؟ به ابابکر گفت (یک دو سهنفر جمع شدند) گفت دو چیز است که علی دارد ما پیروز نمیشویم: یکی فدک است باید از او بگیریم پول نداشتهباشد، یکی هم زهرا را از او بگیریم که تا میگویی چه، میگوید داماد پیغمبر [است]. این علی را باید ما فلج کنیم، این دو تا را بگیریم. حالا چهکار میخواهد بکند؟ آن فدک را که گرفت و [قبالهاش] را گذاشت در دهانش و تف کرد، [حضرتزهرا فرمود] خدا شکمت را پاره کند. امامصادق فرمود: نهسال طول کشید، شکمش پاره شد. از امامصادق سؤال کردند مگر زهرا یک نفس نکشید، مسجد میخواست از جا حرکت کند؟ گفت چرا، خدا میخواست شقاوت این زیاد بشود. عمر حالا میگوید مردم توجه میکنید به نماز جماعت؟ توجه میکنید دو درقهای چقدر بد است؟ این دو درقهای میماند؟ همه گفتند آره. علی میخواهد دو درقهای ایجاد کند، پا شوید بروید به او بگویید بیاید بیعت کند با وصی رسولالله یعنی ابابکر!!! حرکت دادند، مغیره، برو بگو، گفت. آمد حضرتزهرا گفت چهکار به ما دارید؟ ما کاری به شما نداریم، ما که به دنیای شما کار نداریم، علی دارد قرآن را جمعآوری میکند. گفت دیدید نیامد، حرکت داد. حرکت کرد، دوباره حضرت همان را گفت. گفت به علی بگو بیاید، اگر نه من در را آتش میزنم.
من آن سفر اول که رفتم، اینها را، کوچه بنیهاشم را خراب کردند، خانه حضرتزهرا بود، درش هم یک لنگهای بود. درها آنجا یک لنگهای بود، آنوقت اینها حیاط ندارد، توجه کنید من چه میگویم. آنوقت آنها بالایش یک هواکش است بهتوسط آن هواکش هوا میخورد. یعنی دیوار نداشت که از دیوار بروند، حالا باید از در برود، توجه میکنید من چه میگویم؟ حالا گفت که من در را آتش میزنم، [گفتند] بابا، اینجا پیغمبر [با احترام میرفته]، گفت قضیه دو درقهای از این بالاتر است. بالاتر است، حالیات است؟ زمان تکرار میشود، رفقا دنبال تکرار نروید عزیزم. دلم میخواهد بفهمید من چه میگویم، خدایا، تو را بهحق عصمت زهرا این رفقای من بفهمند، از آنها باشند که زهرایعزیز آمد گفت بیایید به حرف زهرا آمده باشند، دنبال شیطان و شیطان پرستها نروند. حالا گفت هیزم بیاورید، ببین اینها به حرف این بودند رفتند هیزم آوردند. حالا هیزم آورد چه کند؟ زهرا در را باز نمیکرد، حالا در را نیمهسوز کرد. خودش نوشت به معاویه، آخر یکی از این وعاظ خیلی مهم که بهحساب ولایتی بود گفت که باعث کشتن زهرا آن شلاق، آن غلاف شمشیر بود که به بازویش زد. گفتم این حرف چیست میزنی؟ دست آدم را هم بیندازند، آدم نمیمیرد، نوشت به معاویه: معاویه دیدم دو مطلب است که زهرا بودنش خیلی ضرر دارد، یکی که علی داماد [پیغمبر] است، یکی هم که [زهرا] احکام را میخواهد فاش کند. زهرا اگر احکام را فاش کند، ما هیچ راهی نداریم، من تصمیم گرفتم زهرا را بکشم. چنان فشار آوردم، دیدم زهرا گفت یاابتا. چرا علی را صدا نزد؟ آخر، علی هم گرفتار است در ظاهر، بعد نمیخواهد امیرالمؤمنین این مطلب را در ظاهر ببیند. صدا زد یاابتا، ببین با دخترت چهکار میکنند؟ [عمر] گفت یکذره نرم شدم، یاد بغضی که با علی داشتم [افتادم]، گفت: چنان فشار آوردم عضلههای زهرا را خرد کردم. ای معاویه، بدان زهرا را کشتم.
حالا کاش به این اکتفا میکردند، ریختند در خانه. حالا که ریختند در خانه، زهرایعزیز یکوقت صدا زد فضه بیا، به خدا بچهام را کشتند. اگر یک [نفر گفت قبر محسن کجاست]، عالم و دکتر و جاهل و همه بیایید بهمن بگویید. همینجور که قبر زهرا پیدا شود خوشحالم، همینجور من مژدگانی به شما میدهم، آخر محسن قبرش کجاست؟ زیر پا رفت محسن. زهرا غش کرده، یکوقت چشمهایش را باز کرد، گفت فضه علی کجاست؟ گفت علی را بردند مسجد. نرفتم در مسجد، گفتم مسجد خراب شوی، انگار میدیدم والله علی را آوردهاند در مسجد. حسن و حسین، زهرا همه پشت در هستند. آیا بابای ما را میکشند یا رهایش میکنند؟ آنها میدانستند علی را نمیکشند؛ اما میترسیدند بداء حاصل شود، علی را به قتل برسانند. زهرا چارهای نداشت، یکوقت فریاد کشید دست از علی بردارید، اگر نه نفرین میکنم. شیعه و سنی نوشتند ستونها از جا حرکت کرد، دست علی را گرفت آورد. حالا چهکار میکند؟ زهرا گریه میکند، علی هم گریه میکند. زهرا جان چرا گریه میکنی؟ پدرم فرمود برای مظلوم گریه کن، آیا از تو مظلومتر هست؟ چرا علی گریه میکند؟ والله من راست میگویم، یکوقت یکچیزی به بچههایم میخواهم بگویم بروند بخرند یا به رفقا، تا بتوانم نمیگویم. میگویم شاید رفت در راه یک صدمهای به او بخورد، آنوقت من گفتهام، من تا توان دارم نمیگویم. مگر یکوقت مادرشان بگوید امروز پنیر نداریم، چهچیز نداریم. آنوقت حالا امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) میفرماید آخر، زهرا جان تو بازویت شکست [چون] حمایت از من میکردی، اگر سینهات را شکست حمایت از من میکردی، علی هم گریه میکند.
حالا قضیه این قنفذ را هم بگویم، وقتیکه حضرتزهرا چشمهایش را باز کرد، گفت علی را بردند، دولا دولا آمد، دید چهلنفر از اینها، از مقدسها، نماز جماعتیها، جنگجوها، (بابا، نروید به حرف اینها، گول مقدس و عبادت و این حرفها را نخورید، خوردند که اینجوری شدند. چهکار دارید دنبال خلق میروید؟ رفتند، دیدی اینجور شدند، چرا میروی؟) حالا یکوقت دید دارند علی را میکِشند، یک عدهای هم هل میدهند. رفت سر طناب را گرفت، [بازوی زهرا] بازوی حیدر است و بازوی نبوت، چهلنفر ریختند روی زمین. عمر دید الان زهرا علی را برمیگرداند، یکوقت صدا زد قنفذ دست زهرا را کوتاه کن. عمر چهکنم؟ بزن زهرا را، جلوی چشم علی زهرا را زدند.
حالا چهخبر است؟ آخرالزمان چه میگویند؟ میخواهند این مردک را بیتقصیر کنند. رفقایعزیز، به شما بگویم، هشدار میدهم عزیز جان من، عبادتی نباشید، دنبال خلق نروید. واحد باشید، راه خودتان را بروید. آخرالزمان میگویند هر چه در آنزمان شده میشود. خدا میداند اینها که در ظاهر خوبند چقدر بدند؟ یکروایت داریم ابنزیاد مردم کوفه را جمع کرد، سران کوفه را جمع کرد، روانه کرد به ولایتها اینها بیایند. وقتی میآمدند میدیدند بهترین مردم اینها هستند، مقدسترین مردم هستند. این شمر ملا عبدالله طالقانی بوده، چندین نفر پشت سرش نماز میخواندند، [مردم میگفتند] آیا اینها اشتباه میکنند؟ نه، روی این خواستن ظاهر مردم رفتند کربلا. حالا عزیز من، گول مردم را نخورید، نمیخواهم ناراحتتان کنم، حالا من چند سال دیگر در شماها هستم. ناراحت نشوید که من بگویم میخواهم بمیرم، نه. بالاخره جانم، مرگ دست خداست، در حساب عادی آقا باید خانهاش را بخرد، بچهدار شود، زندار شود، داماد دار شود، ما همه کارهایمان را کردیم، بهقول یارو غربالمان را زدیم گَلِ [دیوار]، والله این حرفها گیرتان نمیآید.
توجه، توجه کنید عزیز من، بیایید خدا بشوید، واحد باشید. بیست و دو سال پیغمبر زحمت کشید، داد میزنم چهکسی زحمت پیغمبر را از بین برد؟ مقدسها، نمازخوانها، حجبروها. یهودیها بردند یا انگلیسیها؟ چهکسی برد؟ مقدسها، نمازخوانها، اینها همه بردند. کاش خودشان را میبردند، صدها مردم را هم بردند. تو اگر خودت از ولایت ساقط شوی به درک، اما مردم را هم ساقط میکنی. خب، عمر و ابابکر همینکار را کردند. عزیز من، مواظب باش، عزیز من، مواظب باش. قربانت بروم، فدایتان بشوم، عزیزان من بیایید حرف بشنوید. اگر شما خوب شدی، بدان بدی، خوب شدی، خوبی را تا آخر باید برسانی. ولایت را تا آخر برسان، مگر ولایت آخر دارد؟ نه، تا آخر عمرت برسان. ولایت که آخر ندارد من میگویم تا آخر برسان، تو تا آخر عمرت برسان ولایت را عزیز من، قربانت بروم، فدایت شوم، قربانت بروم. حواست جمع باشد، امروز پیغمبر فرمود مانند سرمهای که از چشم زن میرود، ولایت را اینجور از شما میگیرد، یکدفعه میبینی ولایت نداری. آخر من یادم است این مادر من از فندق [سرمه] درست میکرد، اینجور میکرد، اینجور میکرد، حالا آنوقت از این سرمهدانها هم داشت به آن [سرمه] میکرد. بعضی وقتها به چشمش میمالید، بالاخره شما را بخندانم. بعضی وقتها یکقدری صورتش را میشست میرفت، میگوید اینجوری دینتان میرود. یکمرتبه که به تو نمیگوید اینکار را بکن، اول میگوید در جلسه ولایت بیا، بعد هم اینکار را بکن، بعد اینکار را بکن، یکمرتبه بدو اینکار را بکن. توجه فرمودید من چه میگویم؟ تو ناراحت نشو از این حرفها، راحت شو از این حرفها. ببین من دارم حالیات میکنم، میگویم بابا آنجا چاه است تویش نرو بیفت. من حرف کسی را نمیزنم، به کسی کار نداریم که، توجه، توجه. تا میتوانید به کار کسی کار نداشتهباشید. تو اگر از اینجا رفتی، چرا میخواهی اینجا بههم بخورد؟ خب اشتباهاست دیگر، خب تو رفتی که رفتی دیگر، خدا پشت و پناهت. صلوات بفرستید.
ببین، سلمان، اباذر، میثم، مقداد به چون و چرا کار نداشتند. فقط مواظب امر بودند، توجه میکنید؟ شما هم مواظب امر باشید، قربانتان بروم، عزیزان من. توجه میکنید من چه میگویم یا نه؟ شما اصلاً احتیاج به خلق نباید داشتهباشید، این درستاست. خلق نجاتتان بدهد نباید باشد، خلق کمکتان بکند نباشد. اما خب، اگر یکی پول به تو قرض داد تشکر کن، یکچیزی هم رویش بگذار. این حرفها غیر مؤثر بودن است، توجه میکنید یا نه؟ مصداق هم هر وقت یکی خواست بیاورد، خلقی نباشد. خدا اینجور گفته، پیغمبر اینجور گفته، خب روی سر ما. خلق اینجور گفته، من اصلاً خلق را قبول ندارم که حرفش را قبول داشتهباشم. به تمام آیات قرآن، من نمیخواهم که قبول نداشتهباشم، قبولی خلق [را] خدا در دل من ایجاد نکرده، خب چهکنم نیست؟ خب، وقتی نیست، نیست. چیزی که نیست، که نیست دیگر. اصلاً قبولی خلق در تمام وجود من خدا ایجاد نکرده که من قبول کنم. من تقصیر ندارم که، خب تو توی دلت است میخواهی قبولکن، میخواهی نکن. چرا؟ خلق دلسوز ما نیست، ائمهطاهرین دلسوز ما هستند، قرآن دلسوز ماست. آنها میخواهند ما را به خدا برسانند، خلق میخواهد ما را به خودش برساند. خلق چوببست میخواهد، الان میخواهد یک عمارت بسازد، میلگرد میخواهد، تخته میخواهد، پلکان میخواهد، نمیدانم از اینچیزها میخواهد. وقتی درست شد، همه را میریزد آنجا مینشیند کیف میکند. خلق اینجوری است، چرا اسباب کیف خلق را درست میکنی؟ خب، نرو دنبالش بابا جان، کاری به کار نداری.
اگر خدا فردایقیامت بگوید من گفتم «والله خیر الرازقین»، رزقت را میدهم، چرا رفتی؟ چه میگویی؟ من اینجا نشستم یکوقت تف توی صورت خودم میاندازم، میگویم خدایا ما تو را قبول نداشتیم تو قسم بخوری؟ یکقدری این مصداقها را بیاورید، شبها که میشود با آن نجوا کنید. ایننیست که گذران باشید، دفترهایتان را کنار بگذارید. ما خدا را بهقدر یک خلق راستگو قبول نداریم. میگوید من رزقتان را میدهم، خب باور [کنید]. [خدا میگوید] والله، به خودم قسم میدهم باز میروید دنبال خلق. باز میروی دنبال خلق، خلق را مؤثر میدانی. من دوباره تکرار کنم قربانتان بروم، اشخاصی که از اینجا تشریف بردند، اینها را میبینید احترام کنید. مبادا مذمت کنید، دعا کنید انشاءالله امید خدا، باز دوباره برگردند. یعنی کلاً باید بشر اینجوری باشد، بشر قربانتان بروم، ببین من یککلام نگفتم که تکذیب باشد. نه، من همیشه تعریف کردم، اما آن عمل را تکذیب میکنم. چرا؟ اگر عمل مطابق خدا و قرآن باشد من تایید میکنم، اگر نباشد من عمل خلق را بلند میگویم تکذیب میکنم. من خلقپرست نیستم، قرآنپرستم، ولایتپرستم، امامزمان پرست هستم. همهشما باید اینجوری باشید، اگر اینجوری باشید باقی نمیآوریم قربانتان بروم، ما چهکار داریم به کار کسی؟
حالا من یکچیزی به شما بگویم، الان چند تا ادیان ما داریم؟ شافعی داریم، مالکی داریم، چهار امام داریم، هفت امام داریم. ما باید برویم با آنها چیز کنیم چرا تو اینجوری شدی؟ چرا اینجوری شدی؟ خب شده، خب پیغمبر گفته اینها میشود، شدهاست. ما با کسی حرف نداریم، دعوا نداریم، زد و خوردی نداریم، جدل نداریم که، خب ما برویم به او بگوییم چرا شدی؟ او هم بهمن میگوید تو چرا اینجوری شدی؟ پس باید چهکرد؟ پس باید قربانتان بروم سکوت اختیار کنید، راه خودتان را بروید. همانجور که آقا شاهعبدالعظیم حسنی گفت، آمد گفت عقایدم را میخواهم بگویم، گفت بگو. گفت من تو را حجتخدا میدانم آقاجان، اناری را، سیبی را از درخت بچینم بگویی نصفش حلال است، نصفش حرام است، حرام را میاندازم دور بیچون و چرا، نمیگویم این حرام است اسراف میشود، مقدس میشود، میاندازم دور، حلال را میخورم، رفت کنار. حالا یکدفعه خدا چه به او میکند؟ عطا به او میکند: زیارت شاهعبدالعظیم مطابق امامحسین است. تو هم همین هستی، تو آن باش تو هم همین هستی. مگر خدا قوم و خویشی با کسی دارد؟ یا «سلمان منا اهلالبیت»، جزء اوست. پیرو اهلبیت است، تو پیرو خلقی، تو پیرو هوایی، تو پیرو ویدیویی، تو پیرو ماهوارهای، تو پیرو پولی، تو پیرو دنیایی. تو خانهات اینجاست داری زندگی میکنی، دوباره میروی آنجا، دوباره از آنجا میروی آنجا. خیرش به مردم نمیرسد، حالا چطور میشود؟ یک سرطان مرطان میگیرد، پیرت درمیآید.
آقاجان من ببین من چه دارم میگویم، پیغمبر فرمود شما مثل ما نمیشوید، ما سهروز، سهروز گرسنگی بخوریم بدهیم، شما هم بخورید هم بدهید. اصلاً میگوید مثل ما نمیشوید، بعضی مقدسها اینجورند دیگر، یکنفر بود میخواستیم برویم مشهد یک کیلو نانجو آوردهبود، گفتم این چیست؟ گفت نانجو است، مگر نمیخوری؟ گفتم علی میخورده، عمر هم میخورده، من که نانجو بخور نمیشوم. علی نمیشوم که، خب من هم عمر میشوم، برو یک کیلو نان روغنی کنجدی که روغن خوردن دارد بزن بیاور برای ما. خدا بازی نمیخواهد، علی کجایی؟ علی کجاست؟ قربان علی بروم، مجاهد فهمیدی؟ حالا تو بهتر از او هستی، بارکالله آره. این بازی است، باباجان، قربانتان بروم. صاف باشید با خدا، آره والله خدا خیلی شما را میخواهد. گفتم دیروز آقایدکتر خدمتشان رسیدیم و یک حرفهایی شد و آره قربانتان بروم گفتم ببین بی اینکه زحمت بکشی، الان داری میخوابی، در فکری که حاجت برادر مؤمن [را برآوری] تا صبح عبادت پایت مینویسد. الان داری کار میکنی، انشاءالله امید خدا، سنار پیدا کنی، عائلهتان همه را اداره کنی، خب فکر فقرا هم هستی، تو در صف انبیایی، تو در صف ولایی هستی.
پس قربانتان بروم حرف من ایناست، تا میتوانید دوباره تکرار میکنم، هر کاری کردهاست، خلق کرده. حسین ما را خلق به کشتن داده، زهرای ما را خلق به کشتن داده، علی ما را خلق به کشتن داده، تمام اینها را خلق به کشتن داده، پیرو خلق نباشید، پیرو امر باشید. دوباره هم تکرار میکنم اگر خلق امرش امر خداست، آن باز جسم است، امرش خوب است. ما که داریم صحبت میکنیم یک صحبت کلی میکنیم. بهقدری شما میتوانید خوب باشید که حضرت میفرماید شیعههای ما، این ستارههای آسمان که ما به نورش زندگی میکنیم، آسمان اول به نور شیعههای ما زندگی میکنند. تو باید نورفشانی کنی؛ اما سخی هم باشی، اگر نه نورت چپق میکشد. پس حرف من قربانتان بروم ایناست، بروید رد کارتان. فدایتان بشوم خدا همه کارهایتان را درست میکند، خانهدار میشوید، زندار میشوید، بچهدار میشوید، اینها یک حرفهایی است. فقط مواظب باشید ولایتتان را از دست ندهید، الان در آخرالزمان شیطان ما را عبادتی میکند، ولایتمان را میگیرد. قربانتان بروم، بیشتر هم به شماها کار دارد، یک عمری ولایی بودید تا ببیند که اینرا از ما بگیرد جهنمیمان بکند.
عزیزان من، خیلی باید مواظب باشید؛ اما ببو هم نباشید، جواب بدهید، جدل نکنید. الان جناب آقایمهندس خیلی خوب آمده، جدل نکرده، حرف خودش را زده. اینرا شما بدانید، آنشخص هم گفته من اشتباه کردم، الان آنآقا [را] مبادا بد به او نگاه کنید. گفته من اشتباه کردم، بسکه من فشار داشتم، پس یکوقت میبینی ایشان، بعضیها ضعیفند. آن ضعیفی بشر را یکقدری خلاصه [گرفتار میکند]، آن ضعیفی که دارد بشر یکوقت اطاعت خلق میکند. اما آدم باید قوی باشد، شجاع باشد. پنج تایشان را گفتم پا شوید بروید بیرون، حالا هر طور میخواهد بشود. بشر باید در ولایت، در هستی خودش دفاع کند. یکی ناموس است، یکی دکان است، کار است. آقایچیز باید حفظ کند کارش را، یکی ناموس است، یکی ولایت است. باید ولایت را با چنگ و دندان حفظ کنی، خدشه به آن نخورد. اگر یکوقت خدشه میخواهد بخورد ملایم [بگو] آقا تو اشتباه داری میکنی. تو حرفی داری مطابق روایت و حدیث است قبول، اگر نه بهدرد خودت میخورد. گفت چه خوش است میوهفروشی، اگر کس نخرد خودت بنوشی. خودت بخور، به ما چه. صلوات بفرستید.
خدایا عاقبتتان را بهخیر کن.
خدایا ما را با خودت آشنا کن.
خدایا تو را بهحق امامزمان، شیطان سرسره به پای ما نگذارد.
خدایا بلدی سرسره را هم خرابش کنی، اگر گذاشت خرابش کن.
خدایا چنان محبت خودت، ائمه در دل ما ایجاد شود، هیچ محبتی ایجاد نشود.
خدایا تو را بهحق امامزمان قسم میدهم، جوانان این مجلس را حفظکن. با آقا علیاکبر محشورشان کن.
خدایا تو را بهحق امامزمان قسم میدهم، ما را حزبالله یعنی حزب امامزمان قرار بده.
خدایا نظر امامزمان [را] از ما برنگردان.
خدایا بهحق امامزمان قسمت میدهم، توفیق به ما بده.
قربانتان بروم ببین الان الحمد لله شما همهتان سخی هستید، اما باید بفهمید این سخاوتی که دارید یک سجده شکر بکنید، که شما متقی هستید. چونکه خدا میگوید من خیر را بهدست متقی نازل میکنم. حالا این حرف من تحریکتان نکند، یکمرتبه بیخودی دست بکنید در جیبتان یک پولهایی بدهید، یکچیزی بدهید. تحریک نشوید، تشویق بشوید. تحریک بهغیر تشویق است. توجه میکنید؟ شما الان شکرتان کم است. الحمد لله همهتان سخی هستید، همهتان خوب هستید. من که شرمنده شما هستم، قربانتان بروم، فدایتان بشوم. اما دوباره تکرار میکنم که شما شکرتان کم است. شماها که همهتان سخی هستید، خدا میگوید من سخاوت در دست مؤمن جاری میکنم. همهتان مؤمنید؛ اما مواظب باشید که کسی را مذمت نکنید، خیلی مواظب باشید شخصیت خودتان را از دست ندهید. اگر هم [روایت] میخواهی ببین امامرضا، اینرا یادم آمد، گفت به دعبل، ای دعبل به دوستان ما بگو جدل نکنید، اگر بکنید به شفاعت ما نمیرسید. جدل بهغیر حرف است، [در] جدل او یکی میگوید، تو یکی میگویی. نه، الان ایشان چقدر قشنگ حرف زده، خب ایشان هم که گفته من اشتباه کردم. خب چهکارش کند؟ دیگر چهکارش داری؟ میگفت یکنفر خوب حرفی زد، یکنفر حرف مورد دار زد، گفت بابا شیطان اینرا ول کرده، تو ولش نمیکنی؟ یکی گفت من اشتباه کردم، دیگر باید خیلی توسعهاش نداد. صلوات بفرستید.
به امامزمان من اینقدر دلم میخواهد هیچکدامتان از نظر هم نیفتید، [حتی] اگر هم او اشتباه کرده، بهوجود امامزمان راست میگویم. دلم میخواهد هیچکدامتان از نظر هم نیفتید. تماممان واحد بگوییم امامزمان، واحد بگوییم یا علی، صلوات بفرستید.
تکرار کنم، خدایا عاقبتتان را بهخیر کن.
خدایا ما را با خودت آشنا کن.
خدایا ما را بیامرز.
خدایا ما را از خواب غفلت بیدار کن.
امامزمان بهحق مادرتزهرا خودت ما را راه بده. خودت ما را حفظکن. خودت ما را محافظت کن. شیطان را از ما دور کن. شیطان انسی را از ما دور کن.
خدایا عاقبتمان را بهخیر کن. (با صلوات بر محمد)