در کربلا: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله)
(بدون تفاوت)

نسخهٔ ‏۸ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۰۱

بسم الله الرحمن الرحیم
در کربلا
کد: 10448
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1385-02

اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم

العبد المؤید الرسول‌المکرم ابوالقاسم محمد

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته

خدایا، یا امام‌حسین به‌حق برادرت، خدایا من را یاری کن. ما چیزی بلد نیستیم، مثل ضبط صوت می‌مانیم. شما باید القاء کنید و ما افشاء کنیم. درخواست از تو می‌کنیم رفقای‌عزیزی که در قم تشریف دارند، این‌ها همه انتظار دارند. حسین‌جان، آقاجان، فدایت شوم، ما دلمان می‌خواهد سگ در خانه‌ات شوم، به خودت قسم حرفی ندارم. نه مقام می‌خواهم، نه شأن می‌خواهم، هیچ‌چیز نمی‌خواهم، فقط حسین‌جان تو را دوست دارم به طوری‌که این‌قدر خاطرخواهت هستم، [دلم می‌خواهد] افتخاری نصیبم شود سگ در خانه‌ات باشم، بس است. آقاجان بچه‌هایت بیایند با پایشان، کف پایشان را روی پوز من بمالند، پوز من تبرک شود. خودت به‌جای خود، علی‌اکبرت، عون و جعفرت بیایند پا بمالند به پوز من. حسین‌جان تا این‌جا حاضرم. اما تو آقایی، تو بزرگواری، حالا درخواست از تو می‌کنم، تو را به‌حق علی‌اکبرت عنایت کن به‌من، به سینه من، ما این نوار را سوغاتی ببریم برای رفقای‌عزیزی که انتظار دارند. من گفتم حسین‌جان من افتخار می‌کنم به رفقایم، من این‌قدر افتخار می‌کنم. خودت حسین‌جان، آقاجان من را بغل گرفتی، من را به سینه‌ات چسباندی، ریختی در سینه‌ام آنچه که باید بریزی، قبول دارم.

والله خواب دیدم حضرت امام‌حسین با حضرت‌زینب داشت می‌رفت، من را صدا کرد، من را بغل گرفت پاهایم به زمین نمی‌رسید، اینجور من را در بغل گرفت، مثل یک پدری که بچه‌اش را در بغل بگیرد و پاهایش روی زمین نیست. دست مبارکش در دست من [بود]، یک‌قدری طول کشید، یک‌وقت به‌من گفت: فلانی، (دیدم زینب ایستاده اینطوری، نگاه می‌کرد به ما) ، گفت: فلانی، خواهرم زینب است. خاک بر سر من با حرف زدنم، می‌خواهم شما آگاه باشید. جان من، عزیز من، اگر شما خالص و مخلص باشید، امام‌حسین در بغلت می‌گیرد. حالا چرا، چرا من را اینجوری کرد؟ من مثل یک ذخیره‌ای شدم برای شما که شما را رفقا با این زبان الکنم برسانم به امام‌حسین. چرا شما اینجوری نمی‌شوید، خیلی چیز نکنید. امام‌حسین من را مثل یک غلامی در خانه شما قرار داد که باوفا باشم با شما رفقای‌عزیز که خدا می‌داند هستم تا زمانی‌که جانم در گلویم بیاید. من همه‌شما را دوست دارم، خانم‌ها، همسرهای عزیزشان را دوست دارم. دعا به همه‌تان کردم، زن و مرد پیش من ندارد، هر کسی‌که در این خط هست دعا برایش مستجاب می‌شود. مواظب باشید از خط خارج نشوید، چه من بودم، چه نبودم. مؤمن نابود شدنی نیست، همیشه هست. اگر گفتید؟ رفقا می‌خواهم با شما شوخی کنم، اگر گفتید؟ کدامتان می‌گویید یعنی‌چه؟ این‌که می‌گویم شما اینجوری هستید؟ چرا؟ چون‌که ولایت مردنی نیست. یعنی وقتی تو اتصال شدی به علی، به امام‌حسین، به امام‌زمان اصلاً مردنی نیستید. شما هستی می‌شوید، الان که ما با آن‌ها نیستیم، نیستی هستیم. چون‌که هستی خدا علی است، هستی خدا، امام‌حسین است، هستی خدا امام‌زمان است. هستی خدا خانم‌ها، زهراست. بیایید با هم پیوند بزنید. بیایید هر کجا بروید، شیعه‌ها وصل هستند.

شیعه اصلاً کجا جدا می‌شود؟ امام‌صادق می‌فرماید: شما عضو ما هستید، کجا جدا می‌شوید؟ آن‌موقع که گناه کنید. خدا می‌داند، به‌وجدانم قسم، آدمی که نه ولایت کامل، قدری ولایت داشته‌باشد، والله، به‌دینم، گناه نمی‌کند. والله، به‌دینم، به‌غیر خدا کار نمی‌کنید. همیشه شما در محضر خدا هستید. در محضر خدا چیست؟ امر خدا را اطاعت کنید. امر خدا، وجود مبارک امام‌زمان است، وجود مبارک علی‌بن‌ابیطالب است، وجود مبارک امام‌حسین است. توجه کنید به این حرف‌ها. مگر نیست من گفتم مقام در تمام این خلقت یکی زیر قبه امام‌حسین است، یکی در منا [که دعا مستجاب است]. حالا منا را چرا آورده مثل قبه امام‌حسین؟ چون‌که امام‌زمان واجب است که هر سال بیاید مکه، آن‌وقت اگر بروی آن‌جا، می‌گویند دو روز امام‌زمان آن‌جاست. پس اگر می‌گوید دعا مستجاب می‌شود، به‌واسطه وجود مبارک امام‌زمان [مستجاب می‌شود]. اصلاً منا قبه است. من هنوز این حرف را نزدم! هر چه شما رشد کنید، حرف‌ها هم رشد می‌کند. والله، به‌من مربوط نیست. من هنوز ده پانزده‌سال است این حرف را نزدم. اشاراتی کردم، چرا زیر قبه امام‌حسین دعا مستجاب است؟ می‌گوید اگر روز شب‌قدر دعایت مستجاب نشد، یا برو زیر قبه امام‌حسین یا منا، چرا؟ آن‌جا که خاک‌ها هست آن‌جا که خیلی مهم است. چرا می‌گوید؟ وجود مبارک امام‌زمان آن‌جاست، آن‌وقت به‌واسطه او دعا مستجاب می‌شود.

من یک‌بحثی داشتم با علما، این‌ها حرف‌هایشان کتابی است، حرف‌هایشان عمقی نیست. رفقای‌عزیز، خیال نکنید حالا شما فقه و اصول نخواندید، نمی‌فهمید. والله، بالله، تالله، معرفت امام در فقه و اصول نیست. مگر آن‌ها فقه و اصول نمی‌خوانند و لعنت شدند؟ فقه و اصول یک‌جایی گفتم، بعضی‌ها انفجار کردند، فقه و اصول باید مُرکّبش ولایت باشد. آن فقه و اصول وصل به ائمه‌طاهرین است، نه فقه و اصول کتابی. به‌من لعنت اگر می‌خواستم این حرف را بزنم، الان خودش دارد می‌آید. شما رفقا خیال نکنید که نخواندید، نمی‌فهمید. ولایت یک‌چیز خیلی بالاست. تمام آن‌ها را می‌آورد زیر محاکمه. آیا فقه و اصول، ولایت را می‌آورد زیر محاکمه؟ یا ولایت، فقه و اصول را می‌آورد زیر محاکمه؟ فقه و اصول درست‌است. ما منکر فقه و اصول نیستیم. فقه و اصول، [همان‌است که] امام‌صادق و امام‌باقر فرمودند. الان ما خدمت مقام شامخ رئیس مذهبمان هستیم، ما در کربلا هستیم. اما تعجب کنید، غبطه نخورید به فقه و اصول، غبطه بخور به ولایتت. مگر اویس قرنی فقه و اصول خوانده؟ در بیابان است، پیغمبر را ندیده. عزیز من، این‌همه دارم می‌گویم حرف‌های کوتاه نزنید. من این‌جور گفتم، من این‌جورم. عزیز من، تو وصلی به آن‌ها. تو الان خدا عنایت کرده به تو، وصلی به آن‌ها. مگر مقام ما را نجات می‌دهد؟ مقام حساب دارد، حسابی است، اما تو لیاقت مقام باید داشته‌باشی. لیاقت مقام، تسلیم‌بودن است.

حالا که آمدی زیارت امام‌حسین، همه را می‌اندازی کنار، تسلیم می‌شوی. مثل یک بچه‌ای که الان به‌قول ما عوام‌ها پا به عرصه [دنیا] می‌گذارد، بچه‌ای که به‌دنیا می‌آید مگر لخت نیست؟ چرا! این‌ها تهیه دیدند، بعضی‌ها یک دست، دو دست لباس تهیه دیدند، می‌فهمند این لخت است. به تمام آیات قرآن، تمام گلوله‌های خونم این‌است که امام‌زمان برای ما تهیه دیده، امیرالمؤمنین برای ما تهیه دیده، می‌خواهد لباس تقوا به ما بپوشاند. خانم‌ها چرا می‌روید پی این لباس‌های امروزی؟ از خارجی‌ها لباس می‌گیرید؟ والله، به خود زهرا، زهرا تهیه لباس دیده برای تو. چه لباسی تهیه دیده؟ لباس امر زهرا. اگر تو امر زهرا را اطاعت کردی، حفظت می‌کند. ناموست را حفظ می‌کند، احترامت می‌کند، بزرگت می‌کند. این بزرگی‌ها از کجاست؟ اما بیا و دست از لباس‌های خارجی بردار. آن لباس، لباس شیطان است. اصلاً زهرا تهیه دیده، برای همه تهیه دیده. بعد از این‌که، حق امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را بردند، چند نفری که دفاع کردند از علی، نرفتند طرف آن‌ها، خیلی عجیب است که چند هزار جمعیت رفتند آن‌جا، تا هفتاد هزار داریم رفتند، این چهار نفر نرفتند. زهرای‌عزیز یک‌روز به امیرالمؤمنین گفت: به این‌ها بگو بیایند. وقتی آمدند، حضرت گفت: بشارت به شما بدهم، امروز چهار ملک از حوریه‌های بهشت آمدند دیدن من، من یک‌قدری مریض هستم. من سوال کردم تو کیستی؟ گفت: ما [از] حوریه‌های بهشت هستیم. من اسمم مقدادیه است، من حوریه مقدادم. تو [کیستی]؟ سلمانیه، من حوریه سلمانم. تو [کیستی]؟ اباذریه، من حوریه اباذرم. رفقای‌عزیز حوریه برایتان معلوم‌کرده، اما در صورتی‌که نگاه به زن مردم نکنی. آن حوریه، آن‌وقت برایت یک‌قدری مشکل به‌وجود می‌آید. (صلوات)

رفقای‌عزیز، الان من به وعاظ محترم عرض می‌کنم، به کسانی‌که الان یک اندازه‌ای امور مردم را در دست گرفتند. این‌ها باید خیلی مواظب باشند. چون‌که این جوانان‌عزیز، این‌ها همه‌شان شاخه توحیدند. مگر این‌ها را خدا به‌وجود نیاورده؟ چرا، تمام این جوانان‌عزیز شاخه توحیدند. باید وعاظ محترم، آقایان محترم، کسانی‌که زبان دارند، کسانی‌که یک‌قدری جلو افتادند، وظیفه‌شان این‌است که در این شاخه‌های توحید، ولایت بنشانند. اگر ولایت تویش نشاندی، آقاجان من، مگر ولایت محدود است؟ لامحدود، یکی خدا محدود نیست، یکی ولایت، لامحدود. خدا می‌داند این شجره‌ای که تو در دل این جوان‌ها نشاندی، چقدر استفاده دارد. لامحدود. اما حالا تو چه‌کار می‌کنی بدبخت بیچاره؟ خلق را در دل این جوان‌ها می‌نشانی، می‌کاری. تا زمانی‌که آن خلق گناه می‌کند، پایت نوشته می‌شود. چرا توجه ندارید؟ برای یک لقمه نان، برای یک ماشین، برای یک تقبل‌الله، خلق را در دل جوان‌ها می‌کاری. وای بر تو! وای بر بی‌عقلی تو! وای بر ندیدن توحید تو! وای بر ندیدن ولایت تو! وای بر ندیدن بهشت تو! وای بر ندیدن حساب و کتاب تو! عزیز من، بیا شجره ولایت در قلب این جوان‌ها بنشان. اگر می‌خواهی بدانی این خباثت چقدر خباثتش بد است یا عدالتش نمره یک تمام خلقت است؟ می‌گوید اگر یکی را هدایت کردی، عالمی را هدایت کردی؛ اما اگر یکی را گمراه گردی، گناه عالم گمراه کردن به تو می‌دهد. من روایت و حدیثش را بگویم.

رفقای‌عزیز، همه‌تان باسواد و باکمال و مهندس و عالم درجه یک قم هستید، من حالا روایتش را بگویم. شخصی بود، آمد یک [حرفی زد]، از همین حرف‌ها که حالا هم هست، (پس بوده‌است) . حالا چه‌کار کرد؟ یک‌چیزی به‌وجود آورد و یک‌قدری جوان‌ها رفتند دنبالش، یک‌وقت یک‌خرده پول‌دار شد و آمد پیش یکی از پیغمبرها توبه کند. گفت: آقا من بد کردم، من می‌خواهم توبه کنم. وحی رسید ای نبی من، این‌ها که با این عقیده [از دنیا رفتند] این شجره‌هایی که در دلشان نشاند، این‌ها از دنیا رفتند، این‌ها را برود زنده کند از دلشان بیرون کند، این توبه‌اش است. بترس از آن روزی که خدا توبه‌ات را قبول نکند. عزیز من، قربانتان بروم، من خصوصی نمی‌گویم، من می‌گویم آن‌ها که جلو می‌افتند، حالا یا مهندس است یا آخوند است، هر کس می‌خواهد باشد. والله، من به شخصیت کار ندارم، من الان هشتاد و خرده‌ای سال دارم. اگر این آقا و حاج‌ابوالفضل‌جان من هستند این‌ها، اگر این‌ها نبودند، من نمی‌توانم والله بروم، من نمی‌توانم بروم. من دیگر هوا و هوس ندارم که بخواهم مرید جمع کنم. اگر مرید جمع می‌کردم مال جوانی‌هایم است، من الان خودم دارم عمرم را شماره می‌کنم. من که دیگر حرفی نمی‌زنم که بخواهم کسی را جمع کنم. یقین کنید به این حرف‌ها، عزیزان من. من می‌گویم هر کسی‌که جلو افتاده‌است، باید این آدم بگوید قال الصادق، قال‌الباقر، امر رئیس‌مذهب ما را اطاعت کند. آن‌وقت رئیس‌مذهب خیلی چیز به او می‌دهد.

امروز من رفتم خدمت آقا امام‌حسین، آقا ابوالفضل، یک‌چیزی که خواستم این‌بود از امام‌حسین، گفتم حسین‌جان، امام‌صادق رئیس‌مذهب همه خلقت، مؤمن‌طاق را برانگیخته کرد. یک شخصی آمد خدمت امام‌صادق گفت: ما در زمان منصور الان چه‌کار کنیم؟ گفت: سکوت. آمد دید مؤمن‌طاق یک چهارپایه گذاشته، برعلیه منصور حرف می‌زند. آمد گفت: امام‌صادق گفته حرف نزن. [مؤمن‌طاق] گفت: به تو گفته یا به‌من؟ این خیلی لجاجت کرد و رفت گفت به امام‌صادق: آقا، شما می‌گویی حرف نزن، مؤمن‌طاق یک چهارپایه گذاشته، برعلیه منصور دارد حرف می‌زند. گفت: تو خصینی! شما که می‌خواهید حرف ولایت بزنید یا باید می‌زنید بالاترش را بدانید و جوابگو باشید، یا نزن. ذوقی نشو حرف ولایت بزن. ولایت اگر باید به تو گفته‌باشد بزن. سکوت، سکوت، سکوت! چرا می‌روی بزنی یک‌دفعه آن‌طرف حرفی بزند هم تو را محکوم کند، هم ولایت را؟ حالا من گفتم: حسین‌جان، قربانت بروم آن نمایندگی که داد به مؤمن‌طاق، به‌من بده، من برعلیه این‌ها حرف بزنم، پیروز شوم، پیروزم کن. آن‌ها باید ما را پیروز کنند که امروز مردم، ولایت را لهو و لعب قرار دادند. با کنایه جوابت را می‌دهد.

رفقای‌عزیز به شما ابلاغ می‌کنم تا می‌توانید سکوت [کنید]. اگر یک‌چیزی از شما خواستند شما جواب دهید. چون‌که مؤمن واقعی همین‌جور است، متقی همین‌جور است. اما یک مؤمن طاق‌هایی هم داریم. حالا نروید یک‌گوشه و کناری بگویید این می‌گوید من مؤمن طاقم. نه! تو نفهمیدی و اگر هم بگویی، من والله اگر عمَر را راضی کنم، تو را نمی‌کنم. حالی‌ات است؟ که بگویید حالا مثلاً این می‌گوید من مؤمن طاقم. نه باباجان، من دارم روایت و حدیث می‌گویم، دارم می‌گویم من این‌را از آقا خواستم. خب، آقا می‌دهد به آدم. پس من حرفم این‌است شما عزیز من، همیشه باید ولایت را سرفراز نگه‌دارید. شما خودتان را باید هدایت کنید. الان الحمدلله تمام رفقای من هدایت هستند، والله همه‌تان اهل‌بهشت هستید. من آخر بی‌خودی حرف نمی‌زنم که، تمام پرونده‌هایتان را یکایک ریختند در دستگاه الهی، در دستگاه وحی منزل، همه سالم بود. به این حسینی که من الان کربلا هستم، راست می‌گویم. یک‌دانه شما نبود که این پرونده‌تان ناجور باشد. تمام پرونده‌تان سالم از این دستگاه درآمد. کجا از تولید این دستگاه مریدها، مردم سالم بیرون می‌آیند؟ شما الان باید شکرانه کنید، مواظب باشید شیطان از هم جدایتان نکند. با هم یک‌دل باشید. حالا من یک‌روایتی بگویم برای شما، روایت داریم می‌فرماید: اگر یک‌کار خیری را الان شما می‌خواهی بکنی، هدایت هم نیستی، هدایت می‌شوی اگر از خودت... نشود، من عقیده‌ام این‌است که آن‌موقع هدایت شدی. اما روایت اینجوری می‌گوید. من تفسیر ولایتم این‌است که آن‌موقع هدایت شدی. چون‌که بخل نداری، حسد نداری، کینه نداری، عدالت داری، ولایت داری، سخاوت داری، بخشش می‌کنی. (صلوات)

الان ما آمدیم خدمت آقا امام‌حسین هستیم این‌جا، شما خیال نکنید، شما همه‌تان شریک هستید. همه‌تان شریک هستید به این زیارت، همه‌تان کمک کردید. همه‌تان خوبید. همه‌تان در حد خودتان انفاق کردید. انفاق و کمک به امام‌حسین کردید. کمک به این راه کردید. مگر هر پولی می‌آید کمک کند؟ چه پولهایی است، به کجا می‌رسد؟ من عقیده‌ام این‌است که شکرانه خدا را باید کنی. یک‌حرف جدید می‌خواهم بزنم، الان یکی از رفقا می‌گفت: این جدید نیست. جدیدش می‌کنم برایت، اسمت را نمی‌آورم. من عقیده‌ام این‌است که آن پولی که در راه خدا، در انفاق این پول خرج می‌شود، باید شکرانه کنیم. باید آن پول را ببوسی. حالا برایت می‌گویم عزیز من، حالا روایتش را برایت می‌گویم عزیز من. پول‌ها که در راه حق می‌رود چطور می‌گویی ببوسش؟ تو که از آن‌طرف می‌گویی مشرک نباشید؟ چرا می‌گویی حالا پول را ببوس؟ آن پول را که در راه خدا می‌خواهی بدهی، ببوس. آن‌موقع‌که در راه امام‌حسین می‌دهی ببوس. آخر، چرا این حرف را می‌زنی؟ مگر ما مشرکیم فلانی تو این حرف را می‌زنی؟ [می‌گویی] همه حرف‌هایت را قبول داریم، به‌غیر این. آخر، ما عقل داریم و هوشیاریم. حسین، تو خیال نکن تو هر چه حرف بزنی ما قبول می‌کنیم، ما حرف حق را قبول می‌کنیم. چرا می‌گویی پول را ببوس؟ الان آتش می‌زنم شما را. الان به گریه می‌اندازم شما را. آقا ابوالفضل وقتی‌که دستش جدا شد، رفت جلو و دست را برداشت، این دست را بوسید، گفت: تو از من بهتر بودی و رفتی، شدی فدای شاه شهیدان. تو از من بهتر بودی و رفتی. ای دست، تو اول شهید شدی در راه حسین. حالا پول‌هایی که می‌دهید عزیز من [همین‌جور است، باید آن‌را ببوسی]، اما افراط و تفریط نکنید، یک‌وقت خودت باید بخوری. این‌را من می‌گویم، این حرف ذوقی‌تان نکند، عمقی‌تان کند. یعنی باید به امر خرج کنی. عزیز من، قربانت بروم پس درست می‌گویم ببوس. آقا ابوالفضل دستی که در راه خدا داد، بوسید. شما هم باید پولی که در راه خدا می‌دهید، ببوسید. چرا؟ ذخیره می‌شود. آقا ابوالفضل ذخیره می‌شود.

بیایید باباجان، عزیز من، من آمدم آن‌جا سر مزار آقا ابوالفضل، گفتم: من یک‌چیزی از تو می‌خواهم، این حرف تمام رفقای من است. والله شما را یاد کردم، گفتم همان‌جور که تو دفاع کردی از حجت‌خدا، آقاجان ما می‌خواهیم بیاییم و یک‌قدری با تو هماهنگ شویم. تو دعا کنی که ما هم بیاییم دفاع از امام‌زمان خود کنیم، ما هم با تو هماهنگ شویم. ای عزیزان من، مگر من شما را فراموش می‌کنم؟ والله، نه زنتان را، نه مردتان را فراموش نمی‌کنم. آنچه که از دستم برمی‌آید گدایی می‌کنم از در خانه این‌ها، تا شما غنی شوید. من گدایی می‌کنم تا شما غنی شوید. من اول چیزی که خواستم، اول خواستم حسین‌جان، اگر نجسم پاکم کن. اگر گناهکارم، گناهم را بیامرز. عزیز من اگر گمراهم، به راهم بیاور. حالا گفتم چند تا چیز از تو می‌خواهم، اول دلم می‌خواهد با ولایت بروم. ولایتم اینجوری باشد. گفتم برای رفقایم هم می‌خواهم. می‌خواهم عزیز من، ولایتم یک‌جوری باشد وصل به ولی باشد تا زمانی‌که امام‌زمان بیاید. حالا وقتی آن‌زمان آمد با ولایت باشم تا زمان رجعت. حسین‌جان الان داریم قبرت را زیارت می‌کنیم اما در زمان رجعت رفقای‌عزیز، عزیزان من، ما باید امام‌حسین و امام‌حسن و امیرالمؤمنین و همه این‌ها را زیارت کنیم. مواظب باشید، فرمایش رئیس‌مذهب را خیلی مواظب باشید. حضرت فرمود: شما شیعه‌ها عضو ما هستید تا زمانی‌که گناه نکنید. حالا خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، گفت: تو را... شست‌شو می‌دهد، یک‌وقت نه که یک گناهی کردی، ناامید شوی. وقتی تو آمدی زیر قبه امام‌حسین خدا از سر تو می‌گذرد. امیدوارم زیر قبه امام‌حسین باشم، به شما دعا کنم. حالا عزیز من، من گفتم ان‌شاءالله تا زمان رجعت، آن‌وقت می‌شود. خدا می‌داند من نمی‌خواهم بگویم، گفتم حسین‌جان ما که اتصالیم، اگر بهشت به‌من بدهی، والله دلم خوش نیست. اگر جنات را بدهی والله دلم خوش نیست. اگر فردوس را بدهی دلم خوش نیست، تا من یاور امام‌زمان نشوم و احقاق حق کنم. تا زمان رجعت من دلم خوش نیست، چرا؟ حضرت می‌گوید...، من که یقین دارم.

یک شخصی بود در قم، این خیلی بالاخره پیشرفته شده‌بود، آن‌موقع که شاه هر سوالی از این می‌کرد، جواب می‌داد. یک‌روز به‌حساب آمد در دکان ما، به‌من گفت: شما که برای امام‌حسین گریه می‌کنید، مگر یقین ندارید که حسین در بهشت است؟ حالا که یقین داریم در بهشت است، چرا گریه می‌کنیم؟ گفت: من رفتم از آقای‌فلان و فلان سوال کردم، من را قانع نکردند. من ناراحت شدم. گفتم: بابای من رعیت بوده، بابای ما یا عمله است یا... مگر بابای ما حجة الاسلام بوده؟ ما گریه می‌کنیم چرا توهین شده به امام ما، به حجت‌خدا؟ حالا خدا می‌داند من این روایت را نشنیده بودم اما اگر ولایت تو یک‌قدری کامل شود، ولایت جوری است که هر کس در مقابل شما قرار بگیرد، جواب از دل شما می‌جوشد، نه این‌که از روی کتاب ولایت بگویی. اصلاً جواب در قلب مؤمن می‌جوشد، فوراً جواب می‌دهد. حالا یک‌وقت دیدم، آقا امام‌زمان آمد این‌جا. آخر دو نفرند این‌ها خیلی مقام دارند، هیچ‌کس مقام این‌ها را نمی‌داند، یکی آقا ابوالفضل است، یکی خواهرش زینب است. چرا امام‌زمان می‌گوید: گریه می‌کنم عمه‌جان، اگر اشک چشمم تمام شود خون گریه می‌کنم. یکی آقا ابوالفضل است، امام‌صادق فرمود: تمام خلقت، تمام اهل‌بهشت غبطه می‌خورند به مقام آقا ابوالفضل. چرا؟ مطیع امر حجت‌خدا بودند. عزیزان من، جوانان‌عزیز، رفقای من، اهل این جلسات باید ما هم مطیع باشیم عزیز من. آقا ابوالفضل مطیع بود، تو هم بیا مطیع باش. خواستم از او، گفتم: آقاجان همانطور که تو مطیع بودی، ما هم مطیع باشیم. هماهنگ باشیم با تو. من تمام شما را می‌خواهم هماهنگ کنم با قمر بنی‌هاشم. الان خدمت قبرش هستیم. در حضور ایشان من دارم حرف می‌زنم.

عزیزان من، قربانتان بروم، بیایید ما هم هماهنگ شویم. کجا می‌روید؟ والله، بالله، اگر در خط ولایت باشید، اصلاً دنیا را انگار هیچ‌چیز می‌دانی، اسیر نیستی در دنیا، همه‌اش می‌خواهی پرش کنی. همه‌اش می‌خواهی از این‌جا پرش کنی. چرا می‌گوید: دنیا برای مؤمن زندان است؟ می‌خواهم از زندان در بیایید. کجا بروید؟ در رضوان. نه رضوانی که بهشت است و فردوس، من آن‌ها را رضوان حقیقی نمی‌دانم. چون‌که خود بهشت هم‌دست دوم است. خدای تبارک و تعالی درخت طوبی را از ولایت خلق کرد، از درخت طوبی هم بهشت و فردوس را خلق کرده. من که می‌گویم مؤمن این‌جا برایش زندان است، باید پرش کند، پرش کند پیش امام‌زمان، پرش کند پیش امام‌حسین، خانم‌ها پرش کنند پیش زهرا. آن بهشت‌تولیدکن است. ما باید با عقل و اندیشه حرف بزنیم. ولایت یک‌چیزی است که خیلی بالاست، ابعاد ولایت را بدانید. والله به‌دینم، ولایت خودش القاء می‌کند در دلت که حرف بزنی. آن درست‌است. نه حرف ولایت بزنی، با حرف ولایت، جنایت کنی. آن حرف لغو است. اما اگر شما، دوباره تکرار می‌کنم، ولایت در قلبت باشد، عدالت و سخاوت و ولایت داشته‌باشی، خودش جوشش می‌کند. تو داری حرف آن‌ها را می‌زنی. حرفی نیست، اصلاً در عالم حرفی نیست. این حرف‌ها همه‌اش من و تویی است. این‌ها را خودمان تولید می‌کنیم. این‌هم آخرش به هیچ‌کجا نمی‌رسی عزیز من، قربانتان بروم. ما باید جوری باشیم که من گفتم یکی القاء و افشا، یکی حمایت از ولایت [داشته‌باشیم]، یکی هم خدایا یک‌جوری کن دستمان جلوی مردم دراز نباشد، ما را کفایت کن. چیزهایی تقریباً اینجوری من خواستم، نگفتم که اینجوری، من هیچ‌وقت مال نخواستم، اما گفتم کفایتم کن. وقتی کفایت کند، همه‌چیز هست. گفتم خدایا به‌وجود آقا تو را قسم می‌دهم، همه این‌ها را سالم نگه‌دار، همین‌طور باشیم، تا ان‌شاءالله ما برسیم به رجعت. آقای‌فلانی خیلی از رجعت خوشش می‌آید. آقای‌مهندس من هم گفتم همه را تا رجعت [نگه‌دار] که خوشت بیاید. می‌گوید اگر مؤمنی را خوشحال کنی، [خدا] خوشش می‌آید. البته رفقا، تمام شما خوشتان می‌آید...

[برای] مطیع بودن، باید قدرتت را بگذاری کنار. رفقا، برای مطیع بودن هوا و هوس را باید بگذاری کنار. کسی‌که مطیع است، مقدس نیست. مقدس نمی‌تواند بگذارد کنار. می‌گوید این‌جا یک دعا بخوانیم، این‌جا این‌کار را کنیم، آن‌جا آن‌کار را کنیم. در آن‌کار است. نیست، توجه می‌فرمایید می‌گویم چه؟ ولایت به او می‌گوید بگیر بخواب، به‌فکر برآوردن حاجت برادر مؤمن باش، تا صبح پایت عبادت می‌نویسد. چقدر تو مفاتیح می‌خوانی؟ اصلاً چقدر تو مفاتیح می‌خوانی؟ حالا نمی‌گویم مفاتیح نخوانید. من می‌خواهم شما اصلاً تولیدتان عبادت باشد. نه که بروی یک کتابی مطالعه کنی، این عبادت باشد! اصلاً مؤمن نفسش عبادت است. حالا چرا می‌گوید: نفس امیرالمؤمنین، نفس محمود است؟ یعنی نفس خدا. مگر خدا نفس می‌کشد؟ نه! آن‌جا که خوابید، امر است. حمایت از ولایت است. عزیز من، بیایید حمایت از ولایت کنید، نفست محمود است. مگر یک شمشیر نزده افضل عبادت ثقلین؟ شما عزیز من، شمشیرت زبانت است. بیا کار خیر کن. بیا ذکر خدا را کن. خب، نفست محمود است. من نمی‌خواهم شما را پیش او بگذارم، ما داریم «هل من ناصر» می‌گوییم. یکی بیاید شبیه آن‌ها شود. تو همه‌اش می‌خواهی پای تلویزیون، پای ویدیو، گوش به این حرف‌ها بدهی. اصلاً توی تو نیست. این حرف‌ها به‌قول عزیز من، حاج‌ابوالفضل، می‌گوید: حرف‌های تو مثل حرف‌هایی است که وقتی امام‌زمان می‌آید می‌زند. اصلاً چیزی نیست. والله رفقای‌عزیز من، خدای تبارک و تعالی قلب شما را منور کرده به ولایت که این حرف‌ها را قبول می‌کنید. مردم قلبشان به جنایت وصل است. امروز روزی است که عزیز من، قربانتان بروم، فدایتان شوم، بیایید حرف بشنویم. من دلم می‌خواهد راحت باشید، آسوده باشید. همیشه در خط ولایت باشید، ان‌شاءالله امیدوارم که تا زمان رجعت [اینطوری باشید].

حالا ما یک اشاره‌ای هم به روضه می‌کنیم. ان‌شاءالله یک اشاره‌ای به روضه کنم. آقا ابوالفضل گفتم ارادةالله است، اراده می‌کرد [همه را گردن می‌زد]، البته شمشیری که دستش بود، ذوالفقار بود. ذوالفقار به امر ولایت است. بزرگ و کوچک می‌شود ذوالفقار. ذوالفقار الان این‌جا که نشستی تا صد متری، پانصد متری، تا آن‌جا که می‌بینی همان‌سان که اینجوری کنی، تیغ می‌کشد. از این شمشیرها نیست. چون‌که ذوالفقار از جانب خدا نازل‌شد، ذوالفقار نازل‌شد به امیرالمؤمنین. حالا آقا ابوالفضل همان دستش است، خدا می‌داند چقدر قدرت دارد. قدرت تمام آن جمعیت را دارد. اصلاً جمعیت را می‌پراکند ذوالفقار. حالا عزیز من با همه این حرف‌هایش، وقتی زینب دید همه رفتند، آمد گفت: خواهر غصه نخور. فردا دیاری در این بیابان نمی‌گذاریم. آقا علی‌اکبر به میمنه [بزند]، من به میسره. آقا امام‌حسین شنید، دید آن وعده‌ای که به خدا داده [محقق نمی‌شود]، آقا ابوالفضل دارد همه را از بین می‌برد. همه این‌ها از بین می‌روند. حسین آمده شهید شود تمام خلقت را نجات بدهد. نجات‌دهندگی این‌نیست که این‌ها را بکشد، می‌گویند یک جنگی [بوده بین دو نفر و تمام شده]. امام‌حسین آمده همه خلقت را نجات بدهد. رفقای‌عزیز اگر امام‌حسین... بوده، خود امیرالمومنین هم نبوده، پیغمبر هم نبوده.... یا حسین کمکم کن، کمکم کردی سینه‌ام یک‌خرده درد می‌کرد. هیچ‌کجا نداریم که بگوید ریگ‌های بیابان برایت گریه کردند، سماواتیان، لوح گریه کردند، نداریم. حالا ببین چقدر زیاد است، این‌قدر زیاد است که آقا امام‌حسین، یک‌حرف قدرت می‌خواهم بزنم، شمشیر آقا ابوالفضل را زد روی زانویش، [گفت:] عباس‌جان، برو آب بیاور. همه قدرتت را بگذار در امر. عزیز من، از اول به شما گفتم: بیایید قدرتتان را صرف قدرت کنید. عده‌ای نشنیدند و الان فرسوده شدند، الان خیلی متنبه شدند، الحمدلله. اما قدرتت را بگذار در اختیار امر. حالا می‌خواست برود. سکینه دوید یک مشک خشک را آورد، عمو جان، اگر به قیمت جان آب می‌دهند، من آب می‌خواهم، تشنه‌ام است. مشک را گرفت برد، روایت داریم چهار هزار تیرانداز فرار کردند. آن‌جا یک‌قدری نخلستان بود، رفتند پشت نخلستان، آقا ابوالفضل آمد یک گداری پیدا کرد، رفت در شریعه. الان آب شریعه را نشان من دادند. رفت دست زد زیر آب، عباس، مگر می‌خواهی زنده بمانی؟ آب را ریخت روی آب.... حالا حیوان تربیت شده آب نخورد. عباس زد زیر آب، اینجوری اینجوری کرد، این اسب آب خورد. ببین رفقا چطور می‌شناسد، خدا کند شناخت امام به ما بدهد. ما پول حرام نخوریم، چیزی که ولایت می‌دهد بخوریم. حالا مشک را پر آب کرد آمد، ظالمی دستش را قطع کرد. حالا دست را برمی‌دارد، ای دست تو از من باوفاتر بودی، شدی فدای شاه شهیدان. ظالمی دیگر زد به [فرق] عباس، مختصرش کنم در توان جسمی‌اش بی‌توان شد، رفت از اسب بیفتد، زهرا گرفت او را در بغل. گفت: پسرم ممنونت هستم که وفا کردی، والله، هیچ‌کجا نگفت برادر، حالا گفت: برادرم، برادرت را دریاب. می‌خواست ببرد او را به خیمه‌ها، آقا ابوالفضل گفت: برادر، یک وصیت دارم مرا به خیمه نبر، سکینه می‌گوید من مشک به او دادم، سکینه ناراحت می‌شود.

خدایا به‌حق آقا ابوالفضل ما را بیامرز.

خدایا به‌حق آقا ابوالفضل که دستش را داد در راه خدا، خدایا ما یک‌جوری بشود که ما در راه این‌ها باشیم، ما هم دفاع از ولایت کنیم، ما هم دفاع از حقیقت کنیم.

خدایا به‌حق آقا ابوالفضل ما را در این خط نگه‌دار. اصلاً خطی نبینیم که برویم، کسی را نبینیم که برویم. ما را در صراط مستقیم [نگه‌دار]، صراط مستقیم، صراط علی است، صراط آقا اباالفضل است، صراط امام‌حسین است. این صراط مستقیم است. مستقیم یعنی می‌روی به خدا می‌رسی. اما بی‌علی نمی‌رسی، بی‌عباس نمی‌رسی. می‌گوید بیا در صراط، بیا توی این‌ها، علی می‌آید می‌رساند تو را. (صلوات)

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه