در نجف: تفاوت بین نسخهها
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۸ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۰۱
در نجف | |
کد: | 10449 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1385-02-08 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 29 ربیعالاول |
أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم
العبد المؤید الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
من یکوقت بهمن اشارهشد که «السلام علیک یا أباعبدالله» را بگو! معلوم میشود وقتیکه عنایت شد «السلام علیک یا أباعبدالله» را بگو! من نظرم ایناست که خود امامحسین (علیهالسلام) آن گوینده را یاری میکند؛ اما اگر به اجازه خودش [یعنی خودِ شخص باشد] یا حواسش پیش خلق باشد والله! بالله! آن گوینده کسی را نمیتواند هدایت کند؛ چونکه خودش بیاجازه دارد حرف میزند. مگر بگویند بگو! الحمد لله خدا را شکر میکنم که بهمن گفتند که «السلام علیک یا أباعبدالله» را بگو! پس امیدوارم که امامحسین (علیهالسلام) یاریام کند که بهغیر [از] حرف ولایت، حرف دیگر نزنیم.
حالا چند مطلب میخواهم به رفقایعزیز بگویم، ما الآن [در تلفنخانه] آمدیم، زیر سایه ولایت بودیم و هستیم و ایشان [یعنی امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] ما را خواستند [که] در حضور تلفنخانهاش آمدیم؛ چونکه ولایت همه خلقت را گرفتهاست، به نظر ولایی من، ما اگر بگوییم خدمت ولایت آمدیم، ما نفهمیدیم؛ چونکه ولایت سرتاسر خلقت [را] گرفته [است]، پس ما در حضور آمدیم. مثل ایناست که الآن یکدوستی داری، آن دوستت [با تو خیلی] دوست است؛ اما یک زنگی [یعنی تلفنی به تو] میزند [و] میگوید چهموقع میشود اینجا بیایی؟ الآن الحمد لله بهقول ما امروزیها امیرالمؤمنین (علیهالسلام) یک عنایتی کردهاست و ما در حضور قبر ایشان آمدیم؛ اما اگر هم بگوییم قبر، باز جسارت شدهاست، ما در تلفنخانه آمدیم، الآن داریم با حضرت صحبت میکنیم. تلفنخانه؛ یعنی وقتیکه ما [اینجا] آمدیم، ما قطع نیستیم، وصلیم.
حالا آمدیم و گفتیم که خب، خدمت حضرت خواستیم که خودت القا و افشا بده! ما از خودمان حرف نزنیم و رفقایعزیز همهشان، چه زن، چه مرد التماس دعا دارند. ما توجه نمیکنیم، آنها [یعنی رفقا] هم توجه نمیکنند، خیال کردند [که] اگر حالا یک مریضی دارند، خوب شد، کار تمام است، نه! اگر یک حاجتی دارند، این حاجتشان برآورده شد، [کار تمام است]، نه! اگر یکفکری دارند، فکرشان به پایان رسید، [کار تمام است]، نه! ما صدها، هزاران احتیاج به خدا و ولایت و قرآن داریم. عزیزان من! اینقدر نمیخواهد حالا یک مریض داری، همه ابعادت را روی آن مریض بگذاری، آیا فکر کردی [که] خودت هم مریض هستی؟ یا همه ابعادت را باید روی مریض بگذاری؟ ما باید خلاصه کسری آن مریض را جبران کنیم. الآن این آقای، (مخصوص اسم میآورم،) آقایفلانی و حاجابوالفضل دارند کسری من را درست میکنند؛ اما نمیتوانند هستی من را درست کنند؛ هستی من، ولایت است. خدا به اینها اجر میدهد؛ چونکه امامصادق (علیهالسلام)میفرماید: اگر دوست ما را نخواهی، دروغ میگویی [که] ما را میخواهی. اینجور امامصادق (علیهالسلام) دوستش را میخواهد، حالا چرا دوستش را اینقدر میخواهد؟ این دوست ولایتی است.
حالا عزیزان من! من اینجا برای همه شماها چه زن، چه مرد، چه جوان، چه کامل، چه پیر خواستم که خدایا! من که توان ندارم، اینها را حاجتهایشان را برآورده کنم، بهحق صاحب این قبر، خودت حاجت همهشان را برآورده کن! خدایا! اینها همه به ما کمک کردند، من توان مادی ندارم؛ اما علیجان! گفتی که هر کسیکه [اینطور] باشد؛ [یعنی] خلاصه خیر و خیراتی کند، کاری بکند، من پاسخ میدهم. خدایا! بهحق امیرالمؤمنین، اینها که به ما خدمت کردند و خیال [خدمت] کردند و میخواستند [خدمت] بکنند و موفق نشدند، همه اینها را قبولکن! رفقایعزیزی که، (نمیتوانم خیلی اینکار را افشا کنم، از خدا خواستهام:) رفقایعزیز! شما که مانند حُرّ در گمراهی بودید، (والله! با چشم گریه آمدم،) امروز به آقا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گفتم: علیجان! پسرت حُرّ را پذیرفت؛ اینها که در گمراهی بودند [و] توبه کردند، اینها را بپذیر! در جاهایی که خلق گفت، خلق را اطاعت کردند، حُرّ هم خلق را اطاعت کرد؛ اما فرصتش کم بود. خدایا! بهحق صاحب این قبر، یا علیبنموسیالرضا! آنجا از تو خواستم که موفّق شوم، تشکّر از تو میکنم. حضرتمعصومه «علیهاالسلام» جای خوب، رفیق خوب، حال خوب خواستم، همه را از خدا خواستید [و] بهمن دادید. پس بدانید [که] من بهفکر شما بودم، او القا میکند؛ اگرنه من یک بچّه رعیت چهکار میتوانم بکنم؟! من در گفتار بیچارهام، چونکه چیزی ندارم، اما میگویم آقاجان! القا و افشا بده! دوباره تکرار میکنم، خوشبخت باشید و خوشبختتر بشوید! ببین چه گفتم؟ گفتم پسرت حُرّ را پذیرفت، تمام رفقای من که در یک جاهایی رفتند و الآن مانند حُرّ پشیمانند، اینها را بپذیر! چونکه آنها خلق را اطاعت کردند، دیگر موفّقشان نکن [که] خلق را اطاعت کنند، ولایت را اطاعت کنند.
عزیزان من! قربانتان بروم، والله! بالله! من به مال شما شخصاً احتیاج ندارم، اما اگر احتیاج دارم، بهواسطه مردم احتیاج دارم؛ چون عطاهای شما فقری را، ابعادی را [برطرف میکند]، [میخواهم] با آن کمکهای شما، فقری را از مردم برآورم؛ اگرنه من خدا خودش میداند اگر من یککمی، یککمی، خیلیکم شاید احتیاج داشتهباشم. والله! بالله! الآن شما خودتان شاید نتوانید [بفهمید که] چهکار میکنید! یعنی تا عدل اینها را، تا عدل اینها را شامل حال شما شود، هیچکس نمیتواند [بفهمد] چهکار میکند! این کمکها که شما میکنید و من آنها را به فقرا هدایا میدهم! پس خواستهام [که] إنشاءالله، امیدوارم هیچوقت دست در جیب خالی نکنید. با خدا شوخی کردم [و] گفتم: خدایا! هر وقت دست در جیبشان کردند، پول باشد. آن پولی که در جیب مؤمن است، برکات است، برکات میرسد [و] شامل حال همه میشود.
حالا هنوز من نتیجه نگرفتهام، اما الآن گفتم: علیجان! قربانت بروم، این ولایت را به این رفقای من تزریق کن! اگر ما [از نجف] آمدیم [و] از قبر تو دوریم، به ولایت تو نزدیک باشیم، ولایت در قلب ما باشد. ما الآن از قبر تو دور شدیم؛ اما به ولایت نزدیک باشیم. «قلبالمؤمن، عرشالرحمن» یعنی قلب تمام رفقای من را عرش خدا کن! این عرش میدانید [که] عرش خدا لیاقتش از برای چیست؟ والله! بالله! در تمام گلولههای [گلبولهای] خونم [ایناست] در صورتی [که] عرش خدا، این لیاقتش مال ایناست که ائمهطاهرین (علیهمالسلام) [در] آنجا حضور دارند. حالا «قلبالمؤمن، عرشالرحمن» شما بدانید که ائمهطاهرین (علیهمالسلام) در قلب شما حضور دارند. من هنوز این [مطلب] را معنی نکردهبودم، اینجا دارم خدمت علیبنموسیالرضا (علیهالسلام) [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] معنی میکنم. عرش ارزش ندارد، فرش ارزش ندارد، زمین ارزش ندارد، آسمان ارزش ندارد، هیچ ارزشی ندارد. تمام اینها ارزشش بهواسطه علی (علیهالسلام) است، تمام اینها [ارزششان] بهواسطه امامزمان (عجلاللهفرجه) است، تمام اینها ارزششان بهواسطه دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) است؛ چونکه ولایت خواست خداست. من دارم میبینم، عرش را میبینم و فرش را میبینم و آسمان را میبینم، میبینم و میگویم، نه [اینکه] ندیده [و] بیمطالعه بگویم. اگر عرش، آنها [یعنی ائمه (علیهمالسلام)] تویش نباشند، خودِ عرش یکچیزی است [که مثل] یک انبار میماند. علی (علیهالسلام) در عرش است، حسن (علیهالسلام) در عرش است، حسین (علیهالسلام) در عرش است، امامزمان (عجلاللهفرجه) در عرش است، آنجا مستقرّ میشود. آنجا یک محلّی میشود که این محلّ اینقدر بزرگ است که، گفتم که یکی خانه خداست، یکی عرش [که از آنجا] به تمام خلقت ابلاغ میشود. چهکسی به تمام خلقت ابلاغ میکند؟ علی (علیهالسلام) ابلاغ میکند، حسن (علیهالسلام) ابلاغ میکند، حسین (علیهالسلام) ابلاغ میکند، دوازدهامام (علیهمالسلام) ابلاغ میکند. حیات تمام خلقت بهواسطه علی (علیهالسلام) است، کجا علی (علیهالسلام) میگویی؟! اگر علی (علیهالسلام) را شناختهبودیم که مشاور [مشابه] درست نمیکردیم.
به شماگفتم: من دیگر پیر شدهام، امیدوارم خدا همهتان را یاری کند، اگر این آقایفلانی و حاجابوالفضل نبود، من نمیتوانم دیگر [اینجا] بیایم، من کمک میخواهم. من را کمک کردند، من هم از خدا خواستم: خدایا! در دنیا و آخرت کمکشان کن! تمام شما دارید کمک میکنید، چرا من کمک برای همهشما خواستم؟ اما یک کمکهایی است که [بعضی] موفّق میشوند، یک کمکهایی است که [بعضی] موفّق نمیشوند. آنهایی هم که موفّق نمیشوند، دلشان میخواهد [که] موفّق شوند [و کمک کنند]، [اینها هم] کمک کردند. عزیزان من! ناراحت نباشید [که] من این حرف را میزنم، خداینخواسته، نستجیر بالله یکوقت این آقای حاجابوالفضل یا آقایفلانی کمک کردند، ریا کردند؛ اما شما وقتی میخواهی یک مؤمن را کمک کنی، کمکنکرده ریا نکردی [در انجام کار خیر ممکناست که شخص ریا کند؛ اما در فکر کار خیر ریا نمیکند.]. پس جوانانعزیز! ناراحت نشوید [که] چرا ما نبودیم [که] مثلاً چرخ حاجحسین را بگیریم، با آن عقیدهای که داری، این دست حاجحسین را گرفتهای. به قربان همهتان بشوم، الآن [از] خدا خواستهام بهحق وجود مبارک امامزمان، خدا وجود همهشما را مُستدام بدارد. امیدوارم همهشما رفقا را، سایهتان را از سر ولایت کم نکند. من [چیز] مادی خیلی نخواستم، فقط گفتم: خدایا! جیب اینها بیپول نباشد، هر وقت [در آن] دست کردند، [پول] باشد.
اما من چه [چیزی] برای شما خواستم؟ گفتم: خدایا! ولایت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را به اینها تزریق کن! اگر ولایت تزریق بشود، الحمد لله مجلس ما چند تا دکتر دارد. اینها هم دکتر جسمند، هم دکتر معنوی و ولایت هستند، من تشکًر از همهشما، بالخصوص از دکترها میکنم. میخواهم به شما اینرا بگویم، اگر یک آمپول به یکی بزنید، تزریق کنید، در تمام گلولههای [گلبولهای] خون این [شخص]، این تزریق نتیجهبخش میشود. من گفتم: علیجان! این ولایت را در قلب اینها تزریق کن که در گوشت و پوست و خون اینها ولایت باشد. آن خونی که در این رفقای من جریان میشود، اگر پوستش را همچین میکند، [مثلاً زخم میشود،] خون میآید، آن خون بگوید علی! آن خون بگوید علی! آن خون بگوید خدا! آن خون بگوید قرآن! آن خون بگوید امامزمان! آن خون بگوید دوازدهامام، چهاردهمعصوم! این مثل ضبط صوت اگر ولایت به شما تزریق بشود که إنشاءالله امیدوارم دعای من مستجاب شود، [در] این تمام خون شما، گلولههای خون شما ولایت است. چرا؟ از کجا میگویی آخر؟ تو بابا! از چهکسی میگویی؟ اینها دکترند، فهمیدهاند، دانشمندند، اینها الآن یک قبولی میخواهند که تو یک حدیثی بگویی، اینها اگر من را قبول داشتهباشید بیخود است. من ابلاغ به شما میکنم، شما باید من را مانند ضبط صوت بدانید! آن [چیزی] که از من خارج میشود، آن کلامی که خارج میشود، رویش حساب کنید! حالا من به شما میگویم این تزریق یعنیچه؟ «یا ثارالله و ابنثاره»، ای خون خدا! پسر خون خدا! وقتی علی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در قلب مبارک شما تزریق کند، گلولههای خون شما «ثارالله و ابنثاره» میشود. توجه کنید!
اگر شما من را در ظاهر تأمین میکنید، من باید با چشم گریه حیات شما را تأمین کنم، ولایت شما را تأمین کنم، عزّت شما را تأمین کنم، عظمت شما را تأمین کنم، اگر ولایت باشد، همه اینها هست. اگر ولایت نباشد هیچ نیست، تمام عالم هیچی است. حالا تمام عالم، آسمان و زمینش، عرشش، فرشش، دریاها و خلقتهایی که هست، مگر ما [وسعت آنرا میفهمیم]؟ ما مغزمان گنجشکی است، مغز ما از گنجشک کمتر است. عزیزم! تو کوراکور [کورکورانه] حرف میزنی، با دید حرف نمیزنی، ما باید بعد [از] پانزدهسال که من صحبت کردهام، از کورکورانه دیگر دست برداریم. باید از کورکورانه دست برداری، با چشم ولایت خلقتی را ببینی، با چشم ولایت همهجا را ببینی. الآن من اینجا در حق بعضیها دعا کردم، به بعضیها نفرین کردم که دارند اینها به ولایت خدشه میزنند، [به آنها] نفرین کردم. عزیزان من! از اوّل به شما گفتم [که] عبادتی نشوید! بیایید ولایتی بشوید!
من تا یادم نرفتهاست این مطلب را بگویم، من برای نوههایم همهشان یک چادر خریدم، از ولایت خواستهام این نوههای من را، آنهایی که من برایشان چادر خواستم، این چادر برایشان چادر ولایت باشد، مبادا چادر ولایت را بردارند. آقایفلانی هم خریدهاست، شنیدهام، من ندیدم، شنیدهام، امروز عصر که خدمتِ، خدمت علی «علیهالسلام» میرویم، تو هم باید از خدا بخواهی: من این چادرها که برای اینها خریدم، اینها چادر ولایت باشد، نه مانتو. والله! مانتو، چادر انگلیسها و آمریکاییهاست. از خدا بخواه: این چادر که اینها سر میکنند، مبادا مانتویی بشوند، این مانتو چیست؟ آیا زهرا (علیهاالسلام) مانتو خریده [و] پوشیده؟! آیا زینب (علیهاالسلام) مانتویی بوده؟! آیا مریم مانتویی بوده؟! آخر ما داریم چه میگوییم؟! مگر این ابراهیم نیست [که] زنش را در صندوق گذاشته؟! یک زن سیاهسوخته را. مانتو یعنی آدم زن [اش] را در دکور میگذارد، امیدوارم آقایفلانی همینکه من خواستهام، تو هم بخواهی. این چادرهایی که به این عزیزان میدهم، مبادا گول بخورند، خدایا! آنهایی که شوهر ندارند، همسری به اینها بده که همسرش باشد، نگوید زن مانتویی میخواهم. جوانعزیز! اگر گفتی من زن مانتویی میخواهم؛ یعنی زن بهغیر ولایت میخواهی. مگر زهرا چادر نداشته؟! اینها همهاش تجدّد است، خدا استاد منزّه ما را رحمت کند! منزّه بود، راستراستی منزّه بود، میگفت آنموقعی که زنها چارقد از سرشان برداشتند، [از] آن [موقع] بیحجابی شد. چقدر اینها دقیق بودند!
علمایی که سابق بودند؛ یعنی آنهایی که امامزمان (عجلاللهفرجه) به آنها نظر کردهبود، زیر نظر امامزمان (عجلاللهفرجه) بودند، از خودشان حرف نمیزدند. اگر کسی، عالِمی از خودش حرف بزند، زیر نظر خودش است یا زیر نظر خلقی است که از خودش بالاتر [است]. باید آنها همینجور بودند، خیلی آنها توجه به امر اینها داشتند.
عزیزان من! من به شما گفتم، دوباره تکرار میکنم، الآن یکزمانی شده که یک عدّهای که باید دین ما را، ولایت ما را افشا کنند، خودشان [را] افشا میکنند. الآن شنیدم [که] دو نفر از حوزه حرفهایی زدند، اصلاً گفتند لعن به عمر جایز نیست. چندین هزار و سیصد سال است، آخر، آقاجان من! تو که این حرف را میزنی، بیا عناد نداشتهباش! خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) اینها را لعنتکرده، تو ببین امامصادق (علیهالسلام) اینها را لعنتکرده، میگوید اینها بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) مرتدّ و کافر شدند. حالا عزیز من! چهکار به اینکارها داری؟ راه خودت را برو! عذاب خودت را زیاد نکن! یکنگاه به صحنه این دنیا بکن! ببین علیِ ما را چه [کار] کردند؟! زنش را زدند، جلوی چشمش زدند.
والله! خدمت حضرت رفتم، گفتم: علیجان! از وقتیکه خدا تمام خلقتها را کرده، از تو مظلومتر نبوده. اگر میگویند حسینِ مظلوم، درستاست؛ در یک بُعدی مظلوم بوده؛ اما شمشیر زد و شمشیر به امر خدا خورد؛ اما تو نه شمشیر زدی و نه شمشیر خوردی و جلوی چشمت زنت را زدند! نه زنت را زدند، والله! دین را زدند. نه زنت را زدند، حقیقت را زدند. نه زنت را زدند، عصاره تمام خلقت را زدند. نه زنت را زدند، ناموس خدا را زدند، ناموس دهر را زدند. حالا آقا! چرا حمایت از این میکنی؟! مگر تو عقل نداری؟! دنیا میگذرد، پسفردا پیر میشوی و میافتی و چهجور جواب خدا را میدهی؟! بیا عزیز من! قربانت بروم، طلبهعزیز! آقایعزیز! بیا نایب امامزمانت باش! از امامزمانت حرف بزن! نه این حرفهایی که هیچ فایدهای ندارد، خودت را جهنّمی میکنی! مگر تو امام را قبول نداری؟! حضرت میفرماید: به عمل هر قومی راضی باشی، جزء آن قوم هستی. منبعد از هشتاد و خُردهای [سال] تو را نصیحت میکنم، عزیزم! باز هم دوستت دارم، دست از این حرفهایتان بردارید! بیایید حمایت از ولایت کنید! نه [اینکه] از کسیکه دشمن ولایت است، حمایت کنید. من به همه ابلاغ میکنم، این نوار من را شاید همه بشنوند، نه کار عمامهبهسر است، شما هم یکوقت میروید [و] از او دفاع میکنید.
والله! تمام گلولههای [گلبولهای] خونم دارد میگوید، این آخرالزمان شما بد به امیرالمؤمنین، علی «علیهالسلام» [و] به امامزمان (عجلاللهفرجه) نمیکنید، اما امرش را هم اطاعت نمیکنید؛ اما به آن دو نفر بد میگویید [ولی] امرش را اطاعت میکنید، شما بدانید با آن امر میمیرید، شما با آن امر جان میدهید. بیا عزیز من! اینکار را نکن! عزیز من! من شما را نصیحت میکنم. یکجوری باشد که، مگر نایبهای امامزمان (عجلاللهفرجه) نبودند [که] از امامزمان (عجلاللهفرجه) حرف میزدند؟! شما هم باید همهتان نایب باشید [و] از امامزمانتان حرف بزنید! از زهرایعزیز (علیهاالسلام) حرف بزنید [تا] با آنها محشور شوید! چرا این حرفها را میزنید [که] با اینها محشور بشوید؟! من، این نوار من را [دیگران هم] میشنوند، من خصوصی حرف نمیزنم، به همه ابلاغ میکنم. (صلوات بفرستید.)
چرا میفرمایند [در] آخرالزمان اگر یکی با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان، ملائکه آسمان تعجّب میکنند؟ میدانید سِرّش چیست؟ سِرّش ایناست: مثل اوّل اسلام [که] آن دو نفر مردم را عبادتی کردند، الآن هم ما عبادتی شدیم. عزیز من! بیایید ولایتی بشوید! به تمام آیات قرآن! عبادت شما را نجات نمیدهد. عبادت خیالی است؛ اما ولایت حقیقی است. آخر مگر این نقل را قبول ندارید؟! من [در] تعجّبم [که] چرا یک عدّهای اینجوری میشوند.
پشت پا بر عالم امکان زدم | من دست بر دامن زهرا زدم |
پشت پا بر عالم امکان زدم، من یقین به ولایت کردم، دست بر دامن ولایت زدم. باید تمام خلق را کنار بگذارید! عزیزان من! والله! خلق ما را نجات نمیدهد، خلق گرفتارتان میکند. آخر شما چه احتیاجی دارید؟! مگر نگفت [که] در آنزمان واجبات بهجا بیاور! ترکمحرّمات [کن و] منتظر وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) باش! ثواب هزار شهید میبری؛ اما لای مردم باش! با مردم نباش! لای مردم باش! با مردم نباش! عزیزان من! قربانتان بروم، بیایید حرف بشنوید! دنیا دارد میگذرد، اینها چه کردند؟!
من دوباره تکرار میکنم، من تا آخر عمرم میسوزم، والله! بالله! نمیخواهم بگویم، من خدمت امامزمان (عجلاللهفرجه) در عالم رؤیا رسیدم؛ گفتم: آقاجان! سلطنت سلیمان که چیزی نیست، اگر سلطنت خلقت را بهمن بدهی، من میسوزم؛ یکی برای مادرتزهرا (علیهاالسلام)، یکی برای جدّت حسین (علیهالسلام)؛ اما امروز حساب کردم، مظلومتر از علی (علیهالسلام) اصلاً در تمام خلقت بهوجود نیامده [است].
حالا که علی (علیهالسلام) مظلوم شد، حالا ببین خدا این مظلومیت را پاسخ میدهد. همانساخت که امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، همانساخت که میگویند ما [صفاتالله را] پاسخ میدهیم، خدا هم پاسخ میدهد. حالا با صبری که علی (علیهالسلام) کرد، [خدا] چه پاسخی به او داده؟ میگوید: اگر عبادت ثقلین کنی، علی (علیهالسلام) را به «الیوم أکملت لکم دینکم» قبول نداشتهباشی، به رُو در جهنّم میاندازمت. برو [ببین] در کتاب کافی نوشته [است]. خدا به ولایت پاسخ داد. عزیزان من! بیایید! زنان! خانمهایعزیز! جوانانعزیز! کاملهایعزیز! به همهشما ابلاغ میکنم، شما هم بیایید حمایت از ولایت کنید تا خدا [به شما] پاسخ بدهد. هیچ قدرتی نمیتواند پاسخ ولایت را بدهد، هیچ قدرتی نمیتواند پاسخ ولایت را بدهد. خدا پاسخ داده، هیچ قدرتی نمیتواند پاسخ ولایت را بدهد. هیچ قدرتی مگر خدا نمیتواند پاسخ ولایت را بدهد. بیایید حمایت از ولایت کنید!
من اینجا چند تا چیز خواستهام، گفتم که من اینها را برای رفقایم هم میخواهم. اوّلیاش خواستم که از سر گناه کوچک و بزرگم درگذرد. بعد خواستم حالا که [از سر گناهانم] گذشته، من را با ولایت از دنیا ببرد، ولایت بهمن تزریق بشود. این ولایت تزریق شدن، در تمام گلولههای [گلبولهای] خونت ولایت است. یکی هم خواستم: خدایا! ما را کفایت کن! دستمان پیش نامرد دراز نباشد. یکی خواستم که خدایا! احتیاجم به تو و ولایت باشد. یکی خواستم که خدا! من دیگر [سِن و سالَم] هشتاد و خُردهایام شده، نه من، جوانانعزیز هم اینجور باشند، از خودشان حرف نزنند. یک تفکّری به آنها بده، تفکّر بکنند [و] از خودشان حرف نزنند. یکی خواستم که شما حمایت از ولایت کنید!
حسین (علیهالسلام)، امامحسین (علیهالسلام) حمایت از ولایت کرد، زهرایعزیز (علیهاالسلام) حمایت از ولایت کرد، جبرئیل حمایت از ولایت میکند، میکائیل حمایت از ولایت میکند، ریگ بیابان حمایت از ولایت میکند، چرا حمایت میکند؟ تمام خلقت میگویند «لا إله إلّا الله»، یکدفعه خدا میگوید «لا إله إلّا الله» تان قبول نیست، باید بگویی «أشهد أنّ امیرالمؤمنین علیاً ولیّالله، أشهد أنّ امیرالمؤمنین علیاً حجّةالله» هیچعبادتت را قبول نمیکنم. برادر! عزیز من! کجایی؟! والله! باید این نوار [را] که میشنوید، هدایت هستید، هدایت دیگر [هدایتتر] بشوید. آخر چیزی در خلقت [بدون ولایت] قبول نیست، چرا عبادتی میشوید؟! مگر شیطان عبادتی نشد؟! آخرش هم مورد غضب خدا قرار گرفت. ای برادر! عزیز من! کجایی؟! قبولی باید ببری، نه عبادت ببری. خدا قبولی میخواهد، قبولی عبادت، محبّت ولایت است. (صلوات بفرستید.)
عزیزان من! باید یکقدری دست از کار بردارید! یکقدری دست از اینچیزها بردارید! تا اینکه با فکر، با فکر [باشید.] گفتم دوباره تکرار میکنم، گفتم که این الآن یک ولایتی داری، میگویی دنیایی هست، یکی هم میگویی ولایت برحق است؛ اما یقین نداری. ما از آنها باشیم که هم قبول کنیم و هم بگوییم حق است و هم قبول کنیم، نه [اینکه] بگوییم حق است و قبول نکنیم.
به تمام آیات قرآن! تمام گلولههای [گلبولهای] خونم میگوید: قبولی هر عبادتی، ولایت است. توجه کنید! من دارم در مقابل امیرالمؤمنین این حرف را میزنم. علیجان! این رفقای من را دوباره بهحق آن عزیزت، زهرایعزیز، اینکه خدا به تو داده، یکقدری به این رفقای من تزریق کن! همهشان بگویند علی! شب بگویند علی! روز بگویند علی! در کار بگویند علی! نَفَس میکشد بگوید علی! همه جانش علی (علیهالسلام) است. اگر همه جان تو علی (علیهالسلام) شد، خدا چه میگوید؟ آخر خدا چه میگوید؟ خدا از تو چه میخواهد؟ چهموقع عبادت از تو میخواهد؟ اصلاً عبادت بیولایت ناقص است، عزیز من! قربانت بروم، خدا چیز ناقص که نمیخواهد.
اوّل که میخواهی بگویی «اللهأکبر» [خدا] بزرگ است، ایخدا! ای خدای بزرگ! تو علی (علیهالسلام) را به ما بده! اگر نماز میخوانی، همهاش ایناست که ولایت به ما بده! چرا آخر [سوره حمد] میگوییم «غیر المغضوب علیهم و لا الضّالین»؟ خدایا! ما جزء ضالّین نباشیم، ضالّین کسی است که علی (علیهالسلام) را، بچّههای علی (علیهالسلام) را، امامزمان (عجلاللهفرجه) را قبول ندارد. این ضالّین میدانی یعنیچه؟ نه ظلم به آنها کرده، ظلم به خودش میشود «و لا الضّالین».
«بسمالله الرّحمن الرّحیم»: خدایا! به امید تو، «الرّحمن الرّحیم»: نه کس دیگر، کس دیگر به ما رحم نمیکند. «مالک یوم الدین»: تو مالک دین ما هستی. «ایّاک نعبد و ایّاک نستعین»: خدا! حالا ما [تو را] عبادت میکنیم؛ اما از تو یاری میخواهیم. یاری از چهکسی میخواهی؟ میگویی «إهدنا الصّراط المستقیم»؛ یعنی خدایا! ما یاری میخواهیم، ما را به صراط مستقیم وادار کن! «غیر المغضوب علیهم و لا الضّالین»: خدایا! ما جزء ضالّین نباشیم، جزء آنها که محبّت علی (علیهالسلام) ندارند، نباشیم. ما جزء ضالّین هستیم، ظلم به خودمان کردیم، ما که نمیتوانیم ظلم به خدا کنیم که! جسارتِ، جسارتِ به مؤمن، جسارت به ولایت است؛ اما جسارت به ولایت، جسارت به خداست، تو الآن داری جسارت به خدا میکنی عزیزم! بیا بیدار شو! بیا هوشیار شو! بیا الآن چقدر دارد عمر [ت] میگذرد؟ بیا تسلیم بشو! بهوجود امامزمان، تمام بدبختی بشر ایناست که تسلیم نیست.
من گفتهام سه تا چیز باید داشتهباشی: اوّل ولایت، بعد عدالت، بعد سخاوت. عدالت خیلی مهمّ است، اگر عدالت داشتند، چهموقع زهرای ما را میزدند؟! چهموقع حقّش را میگرفتند؟! این از خود حرفزدن خیلی ناجور است؛ چونکه آقا امامحسین (علیهالسلام) میگوید؛ من کشته جلسه بنیساعدهام. کجا دور هم مینشینید [و] حرف از خودتان میزنید؟! بعضیها میبینی که هستند، دور هم مینشینند [و] حرف از خودشان میزنند. آخر حرف از خودت زدن، فایدهای ندارد، باباجان! بیا ولایت را لا بگیر دیگر. چقدر حرف از خودتان زدید! شعر درستکردید، شفتهایتان [اساس و ریشهتان] درست نبود، شفتِ کار را باید ولایت تأمین کند.
خدایا! بهحق ولایت، بهحق وجود امیرالمؤمنین، بهحق وجود امامزمان، بهحق وجود دوازدهامام، چهاردهمعصوم، ما را تأمین کن! خدایا! اگر ولایت به ما بدهی، ما تأمین شدیم، اگر هر چه به ما بدهی، ما ناقصیم؛ اما ولایت به ما بدهی، ما تأمین شدیم. امیدوارم که این حرفها در قلب مبارک این رفقا اثر بگذارد و دیگر [اینکه] ما والله! خدا میداند پیش امیرالمؤمنین رفتیم [و] گفتیم: علیجان! ما میخواهیم یک سوغاتی به اینها بدهیم. ما که نمیتوانیم که خلاصه چادر و لباس برای شما بگیریم، پول و مول یوخدو [خبری نیست]؛ اما چهچیز میگویند؟ گفتم: من میخواهم سوغاتی به اینها بدهم، سوغاتی محبًت خودت است. تو من را کمک کن! محبت خودت را به اینها بده! دعای من را مستجاب کن! این سوغاتی ما بشود. (صلوات بفرستید.)
من حالا یکخُرده صحبت میکنم، بعد یکچیزهایی میگویم، من میگویم بهحق مادرت قبولکن! قبولکن! شما هم دو دفعه بگویید، شما فقط بگویید قبولکن! ما را قبولکن! اینرا بگویید؛ اما هر وقت من گفتم.
أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم
العبد المؤید الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیّبنالحسین و أولاد الحسین و أهلبیت الحسین و رحمةالله و برکاته
بشر باید این ولایتی که دارد، خدای تبارک و تعالی امانت به او داده؛ چونکه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: دو چیز بزرگ میگذارم: یکی قرآن و یکی عترت [است]. اگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) [اینرا میگوید]، والله! بالله! من عقیدهام ایناست که نمیتوانیم بگوییم که مثلاً عترت کمتر است [و] قرآن [بزرگتر] است. حالا ثقل اکبر [و] ثقل اصغر میگویند، اینها همیشه یک عدّهای باسوادها یکچیزهایی را به آن ایده خودشان میگویند، این باطل است. چرا؟ وقتی پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) میخواست این حرف را بزند، انگشتهایش را اینجوری نکرد که [مال یک دست] یکیاش بالاست، یکیاش پایین؛ دوتا انگشت [یکسان از دو دست] را آورد [و] بغل هم گذاشت [و] گفت اینجوری. آقایی که تو این حرف را میزنی! چرا فضولی میکنی؟! چرا خودت را داخل حرف پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میکنی؟! خدا آن عنادت را بگیرد [و] عقل به تو بدهد! تو عناد داری، عقل نداری که درباره پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) حرف میزنی، تو چهکارهای که حرف میزنی؟! به خود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته [که] اگر حرف از خودت حرف بزنی، رگ دلت را قطع میکنم، خجالت نمیکشی؟! حیا نمیکنی [که] از خودت حرف میزنی؟! مگر تو پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را قبول نداری؟! مگر «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ، یا أیّها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا [تسلیماً]» را قبول نداری؟! پس تو که این حرفها را میزنی، مشاور [مشابه] اهلتسنّن هستی. چرا میگویی این بالا و این پایین است؟! پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)گفت: دو چیز بزرگ میگذارم، انگشتهای مبارکش را اینجوری کرد؛ [یعنی] بغل هم گذاشت؛ اصلش اینجوری نکرد که انگشتهایش یکی کم [و] یکی زیاد است.
اما چرا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) اوّل نگفت عترت من؟ چونکه میدانست عترت را از بین میبرند، وقتی عترت را از بین بردند، قرآن را هم از بین میبرند؛ اگرنه والله! روح قرآن ولایت است، روح ولایت خداست؛ یعنی خدا اینها را از روح خودش، از نور خودش خلق کرده، اینها که خلق نیستند؛ اما دوباره تکرار میکنم، چرا نگفت؟ دید [عترت را] از بین میبرند، همانساخت که خب میخواستند [از بین] ببرند؛ اما کسانیکه بخواهند ولایت را از بین ببرند، خودشان از بین میروند؛ چونکه ولایت خیلی استقامت دارد، ولایت استقامت خداست، چهکسی میتواند از بین ببرد؟ الآن ما زیر سایه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آمدیم، خدمت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هستیم، خدمت قبر مطهرّش هستیم. نگاه میکنی از در و دیوار همه با شوق و ذوق زیارت میآیند، کو آن دشمن درونی؟! کجاست دشمن علی «علیهالسلام»؟! مگر بهغیر [از] لعنت چیزی برای خودشان گذاشتند؟! آنها را گذاشتند.
حالا یک عدّهای [از] باسوادها که بعضیها البته، سر سفره علی (علیهالسلام) نشستند و دارند عمر را دوباره تشویق میکنند. شنیدم یکی از اساتید حوزه قم گفته [که] لعنت به عمر نکنید! تو آخر چهکارهای [که] این حرفها را میزنی؟ بعد از هزار و سیصد سال، تو پیدا شدی [و] حمایت [از عمر] میکنی؟! چرا تو فکر نداری؟! چرا اندیشه نداری؟! چرا تو هم مثل عمر میخواهی خودت را خراب کنی؟! مگر عمر خراب نشد؟! تو سر سفره امامزمان (عجلاللهفرجه) نشستی، داری شهریه میخوری! عزیز من! چرا فکر نمیکنی؟! پس اگر حمایت نمیکنی، لجاجت هم نکن! الآن یک عدّهای پیدا شدند [و] اینها به عترت بد نمیگویند؛ اما به اهلتسنّن بد میگویند؛ اما اهلتسنّن را دارند تشویق میکنند؛ به ائمه (علیهمالسلام) بد نمیگویند؛ [اما] اینها [یعنی ائمه (علیهمالسلام)] را دارند تکذیب میکنند. وای به حالتان! چرا امامسجاد (علیهالسلام) میگوید اگر سنگی را دوست داشتهباشی، با سنگ محشور میشوی؟ چرا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمودند که [هر کسی] که به عمل قومی راضی باشد، جزء آن [قوم] است؟ تو آخر بیا [و] فکر بکن [که] چه مذهبی داری؟! چه دینی داری؟! چه ادراکی داری که میآیی از عمر دفاع میکنی که با عمر محشور بشوی؟! مگر خدا نگفته، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نگفت [که] بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) اینها مرتدّ و کافرند؟ تو داری از کسی حمایت میکنی که رسولخدا (صلیاللهعلیهوآله)، خدا، بهخصوص امامصادق (علیهالسلام) فرمود: اینها آنی [یعنی لحظهای] ایمان نه به خدا [و] نه به رسول آوردند. مگر تو رئیس مذهبت را قبول نداری؟! چرا تو میگویی [که] ما یک عالِمی را قبول داریم؟! آن عالِمی که تو قبولش داری، هم باید وصل به ولایت باشد، اگر آن عالِم هم وصل به ولایت نباشد، وصل به لجاجت است. آیا تو باور نمیکنی که علی (علیهالسلام) وصل به خداست؟! عزیزم! چرا برای این دو روزه عمر، این حرفها را میزنی؟! عزیز من! بیا حمایت از ولایت کن که با ولایت محشور شوی. آیا تو قبول نداری که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود [و] امامصادق (علیهالسلام) قسم میخورد [که] قاسم بهشت و جهنّم رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) و علی ولیّالله است. تو مگر ایمان به آخرت نداری؟! آقاجان! چرا اینکارها را میکنی؟! آدم انتظار دارد از حوزه علمیّه کسی دربیاید [که] با آواز بلند دفاع از علی (علیهالسلام) کند، دفاع از زهرا (علیهاالسلام) کند، لاماله [لااقل] دفاع از اسلام حقیقی کند، دفاع از ولایت کند، نه [اینکه] دفاع از عمر کند. آدم انتظار ندارد که تو شهریه بخوری و این حرفها را بزنی!
عزیز من! بیایید فکر کنید! آنها که با ولایت درافتادند، چه شدند؟! هارون کو؟! مأمون کو؟! ابنزیاد کو؟! ابنسعد کو؟! خدا به موسی میگوید: یا موسی! مبادا درباره بنیامیّه دعا کنی! من مستجاب نخواهم کرد. چرا ما توجه نداریم؟! حالا از آن بدبختتر کیست؟ کسیکه دنبال یکچنین آقایی میرود، او بدبختتر است. او باز یک ماشینی و یکی دو روز یکخانه بزرگی و بالأخره یک لَش و لوشی میخورد، تو چه میخوری که دنبالش میروی؟! بدبخت بیچاره! «خَسِرالدّنیا و الآخرة» [هستی]، تو چرا دنبال یکچنین آدمی میروی؟! (صلوات بفرستید.)
چه کسانی زیر این آسمان آمدند] و] حرفهایی زدند؟! کو نمرود؟! کو شدّاد؟! کو یزید؟! کو معاویه؟! کو هارون که میگفت ای ابر! ببار! هر کجا بباری، مِلک من است؟! کو ادّعاها؟ چرا ادّعا میکنید؟ بدان یک روزی گرفتار میشوید و باید جواب بدهید. عزیز من! بیا یکقدری متنبّه بشویم! با کسی، خودت را، مَنت را کنار بگذار! خیالت را کنار بگذار! بیایید موحّد بشویم! ما اگر واقع یکقدری الآن ابلاغ میکنم به همه اینها که نوار من را میشنوند، من [سالَم] هشتاد و خُردهایام است دیگر، نه هوایی داریم، نه هوسی داریم، من والله! از جوانیام هم من نداشتم.