حج 85؛ حرکت با امر؛ شناخت علما: تفاوت بین نسخهها
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۸ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۰۰
حج 85؛ حرکت با امر؛ شناخت علما | |
کد: | 10292 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1385-10 |
نام دیگر: | نشر ولایت از شیعه است |
تاریخ قمری (مناسبت): | ماه ذیحجه |
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم
العبد المؤید، الرسولالمکرم، ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز باید تفکر داشتهباشند؛ با تفکر حرکت کنند. یاد خوب چیزی است، اگر هیچچیزی را نمیشد که بههم بزنی، الان مملکتی را میشود بههم بزنی، شهری را میشود بههم بزنی. یاد خیلی مهم است. الان مثلاً نانوا یادش برود که خمیر را بزند، شاطر یادش برود، این آقا یادش برود لولهها را نمیدانم اینطور کند، کشاورز یادش برود بهاصطلاح گندم بکارد [دنیا فلج میشود]. هیچچیزی مثل یاد، فلجکننده دنیا نیست؛ اما اگر شما یاد را اطاعت کردی، آنوقت باید یاد را با امر حرکت کنی. اگر بیامر حرکت کنی، آن خیلی صحیح نیست؛ یعنی این آقا بلند شده الان عمله است، آنآقا بهحساب کاسب است. چرا میگوید: «الکاسب حبیبالله»؟ میگوید: کاسب، حبیب خداست؛ [همچنین] پیغمبر هم حبیب خداست. این کاسب باید غشمعامله نکند، کمفروشی نکند. یکدفعه به همین [کاسب هم] حبیبالله میگوید. اگر کمفروشی کند، در ویل، پیچ جهنم، او را نگه میدارد.
عزیزان من، ما باید اول امر را ببینیم، با امر حرکت کنیم. اینهمه که دارم میگویم عبادتی نشوید، اطاعتی باشید؛ با اطاعت [حرکت کنید]؛ یعنی آقای بنا، آقایکاسب یا هر کسی [دیگر] با یاد حرکت کند؛ اما با امر. [اگر با امر حرکت کند] میگوید: این کاسب، جزء حبیبالله است، یا آنکه شاربش عرق کند، جزء شهداست. چرا ما توجه نداریم، خودسرانه کار میکنیم؟ من نگاه میکنم، میبینم خیلیها [خودسرانه کار میکنند]. شاید خود من هم خودسرانه کار کنم؛ اما اشتباهاست. عزیزم، نباید خودسرانه کار کرد. یکچیزی را در یک کتابی دیدید، اینقدر ردش را نگیر. ببین، [توجه کن] این کتاب که نوشته [شده]، بشر نوشته، خلق نوشته. ببین، خدا در قرآن چه میگوید. جگر من از دست یک عدهای، مقدسها، خوناست. والله، بالله، من از عرقخورها خیلی ناراحت نیستم، از مقدسها ناراحتم. بهوجدانم راست میگویم. آن عرقخور، عرق میخورد و یک توبهای میکند؛ اما این یککاری میکند که میبینی که یک عدهای را دور میاندازد. حالا به آقا میخواهی بگویی [برگرد]، مگر ممکناست که به آقا بگویی از آن راه برگرد، اینرا نخواه، برگرد؟ این اینجور است، راه خودش را میرود. [میگوید:] فلانی فلان چیز را گفتهاست. رفتند دنبال [خلق]. مگر از شریحقاضی دیگر مهمتر بود؟ چهکاره است بگوید «خرج من دین جده»؟ تو هم دنبالش میروی. حالا هم دنبالش میروی. آنزمان شریح بوده، حالا یک عده دیگر است. تو باید بفهمی این آقا امرش چیست، چهکاره است [که] این حرفها را شریح زد؟ آنجا پیش آقا امامحسین رفتم، سه تا نعره کشیدم. گفتم؛ آخوند تو را کشت؛ اما آخوندی که تقلید نکند.
آقایان، ما آخوند را دوست داریم؛ یعنی، اول ائمه، بعد انبیاء، بعد علما. این دین از علما به ما رسیدهاست. این حرفها که ما داریم میزنیم، از آنها به ما رسیدهاست. میگوید نگاه بهصورت عالم بکنی، ثواب دارد. بعضی علما از انبیاء بالاتر هستند. یکی بود، مرحوم شیخ بود، آمد، گفت؛ بهدست موسی، عصا اژدها شد؛ تو چهکارهای داری بیل میزنی؟ اما بیل میزد و میخورد، نه اینقدر بیتالمال را بردارد، اینکارها را بکند، بیل میزد. بیل را آنجا انداخت، اژدها شد. یا اینکه آن ناصبی چهکار کرد که میخواست همه شیعهها را براندازد. آن عالم آمد خدمت امامزمان جواب داد. علما خیلی خوبند؛ اما توی بدبخت بیچاره، باید حواست جمع باشد که این از خودش حرف نزند. دنبال خودش نرو، دنبال امرش برو، ببین امرش چیست. خب، این چهکاره است؟ من گفتم که شریحقاضی چهکاره است اینکار را بکند؟ والله، روایت داریم دویست نفر از علمای درجه یک که اینها اسلحه برنداشتند مردم بترسند، از اینجا به امر شریح رفتند، [مردم را] را به [جنگ با] امامحسین هُل میدادند. هنوز هم یکذره ملاحظه میکنم، هنوز هم یکخرده ملاحظه میکنم، هنوز هم آنکه باید بخواهم بگویم نمیگویم. نمیگویم، تند میشود. بابا جان، قربانت بروم، فدایت بشوم، کجا میروی؟ مرتب میدود نماز میخواند، مرتب میدود نماز شب میخواند، مرتب میدود آنجا، کجا میدوی؟ دویدن ندارد، بگیر بخواب. اینجا به امید که حاجت برادر مؤمن را برمیداری، حاجت برادر مؤمن را برمیآوری، تا صبح پایت عبادت مینویسد. چقدر میدوی؟ چقدر میدوی؟
استخارهام اینبود؛ دیشب خواب دیدم که آقایی بود، تختی بود، گفت به عدد ملائکههای آسمان روی سرت میریزیم. باز تو بدو اینطرف و آنطرف. گفت به عدد ملائکههای آسمان روی سرت میریزیم. حالا هم خوب آمد گفتم و گرنه نمیگفتم. اینرا من میگویم یا نقل میکنم؟ تو من با امر را فرق بگذار. گفتم: جان من، تو کلاس اولی، باید یکقدری چشمت را باز کنی. من هم دلم میخواهد، چشمهایتان باز باشد. من که اینجا خوابیدم، مثل گوساله دارم فن، فن میکنم؛ اما با امر دارم کار میکنم، توی امر هستم. اصلاً ممکن نیست یکحرفی را [باور کنید]، چهچیزی گفت، چهچیزی شد؟ [گفت:] به عدد ملائکههای آسمان، [ملائکه] روی سرت میریزیم، چطور روی سر من میریزد؟ (صلوات)
یکی از رفقا فرمایشی فرمودید. تو که خیلی به ما خدمت میکنی، ما تشکر از شما و از دیگر آقایان میکنیم. از همه آقایان، بالخصوص آقای معمار که گوش به این حرفها میدهد [تشکر میکنیم]. الان پا نشده برود آنطرف، من تشکر از آنها میکنم. من نوار دارم که معلوم کردم شیعه از انبیاء بالاتر است. این حضرتابراهیم که میبینی الان اینجور شد، اینقدر زحمت کشید و خانه را ساخت و چهکار کرد و رفت و رفت توی بیابان و یکقدری گوسفند خرید و ریخت و پشمش را، کشکش را به اینها میداد و بالاخره یکقدری اینکارها را کرد، یکدفعه ملائکه صدا زد: «سبوح قدوس، رب ملائکه و الروح» گفت این کیست که اسم محبوب من را میآورد؟ ثلث گوسفندهایم مال تو. یکدفعه دیگر [اسم محبوبم را] بیاور. دو باره، سهباره [اسم محبوبش را آورد]، چوبش را انداخت. گفت: من بنده توام. خب، [مگر] میشود گفت به کسی من بنده توام؟ آقایمهندس، گفت من بنده توام. چطور بنده آن شد؟ اینکه بنده خداست. حالا شب، پیغمبر را خواب دید، گفت: یا رسولالله، خواهش میکنم من جزء شیعههای علی باشم. پیغمبر هم دعا کرد، دعا مستجاب شد. حالا شد سلاماللهعلیه؛ چونکه این شیعهگیاش تائید شد. نه که انبیاء شیعه نباشند؛ یعنی شیعهگی، تاییدی میخواهد. ماشاءالله، امید خدا، همهشما شیعه هستید؛ اما ما شیعه تاییدی نیستیم، ما دوستعلی هستیم. شیعه تاییدی سلمان است، شاهعبدالعظیم حسنی است. مگر آخر چه کردهاست؟ مگر شاهعبدالعظیم حسنی چهکار کرده؟ باید یکقدری در این حرفها برویم. اینقدر ندو. من خطابم به کل کسانی است که این نوار من را میشنوند. اینقدر ندوید، چه فایدهای دارد؟ کجا میروی؟ وسط راه میمانی! آمده خدمت امامهادی، میگوید آقا جان من، من میخواهم عقایدم را بگویم. [میگوید:] بفرما، [میگوید:] من واجبات را بهجا میآورم، (بروید [ببینید] در کتابها نوشته) ، محرمات را ترک میکنم، تو را حجتخدا میدانم. (لامذهب، تو چرا رفتی یکی [دیگر] را حجت قرار دادی؟) سیبی را از درخت بچینم، بگویی نصفش حلال است، نصفش حرام، قبول میکنم. خب، بفرما. تو رفتی خلق را حجت قرار دادی. بدبخت، حالا مرتب بدو اینطرف و آنطرف. عبادتت که قبول نیست. این اهلتسنن دست از حجت برداشتهاند که میگوید کافر و مرتدند، تو هم مشابه همانی، تو هم مشابه همانی. ایننیست که [بگویی] من این [ائمه] را میخواهم، باید ببینی امرش چیست [و آنرا اطاعت کنی]؟ من علی را میخواهم. خب، علی امر دارد. [میگویی:] امامزمان را میخواهم، [امامزمان] امر دارد. دخترت را به اینصورت روانه نکن، به فقرا برس، خودخواه نباش، خودپرست نباش، از خودت حرف نزن. خب، امر دارد. خب، بفرما. حالا بعد از چند وقت، این آقای ریشهری ایشان را عالم کرد. بروید ببینید، آقای شاهعبدالعظیم حسنی هم مثل شما بوده؛ اما امر را اطاعت کرده؛ حالا میگوید زیارتش مطابق امامحسین است. کجا میگوید که اعمال تو مطابق آناست؟
بابا جان، داد من ایناست که بیایید امر را اطاعت کنید. حرف من ایناست که بیایید امر را اطاعت کنید، مشابه درست نکنید. بابا، شما برای امامزمانتان مشابه درست میکنید. تو نگاه به اعمال و افعال آن بکن، آخر، اعمال و افعالش چیست؟ آخر، چرا اینقدر خنگیم؟ من از شما خنگتر هستم. حالا من نمیگویم من میفهمم، من حرفم را میزنم، (صلوات) حالا آقا جان من، شما که فرمایش میفرمایید، میگوید علمای شیعه بالاتر از از انبیاء هستند، حالا به تو میگویم چطور است.
حالا امیرالمؤمنین وقتیکه الان سیزدهم رجب بهدنیا آمده؛ یعنی، در دنیا بودهاست. میگویند مثلاً که [در این روز] تولد شدهاست. گفتم: نه، جان من اشتباهاست. امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) بهدنیا آمده، در دنیا بوده و در همه خلقت است. [امیرالمؤمنین] میگوید من با تمام انبیاء آمدم، با پیغمبر آخرالزمان آشکارا آمدم. فهمیدی؟ علی ظاهر شد؛ یعنی ظاهر شد، او بودهاست. من با علما هم بحث کردم، امیرالمؤمنین ظاهر شد، اگر نه بوده. حالا این امیرالمؤمنین که آمده روی دست فاطمه بنتاسد، قرآن میخواند، زبور میخواند، انجیل میخواند، این چهار کتاب آسمانی را میخواند. پس پیغمبر اکرم هم قرآن به او نازلشده بوده؛ اما حالا میگوید که من متقیات کردم، قرآن به تو نازل کردم. [یعنی] علی را به او نازل کردهاست؛ اگر نه قرآن به پیغمبر نازلشده [بود]. اگر قرآن به پیغمبر نازل نشدهبود، امیرالمؤمنین که برای او نمیخواند. من که الان چیزی که نمیدانم که [نمیخوانم]. پس نازل شدهبود که امیرالمؤمنین خوانده، درستاست؟ ببین، همانموقع امیرالمؤمنین چهچیزی دارد میگوید؟ حالا اینهمه در آنزمان، هر کسیکه حرف پیغمبرش را نمیشنید عذاب نازل میشد؛ یعنی آنزمان، این پیغمبر در یکحدودی بود. ببین، قوم نوح چطور شد، عذاب نازلشد، لوط...، حالا یکدفعه میگوید تمام انبیاء باید بیایند: «انالله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» حالا به تمام انبیاء میگوید باید باید تسلیم پیغمبر بشوید. حالا پیغمبر هم میگوید تسلیم علی بشوید. چرا نشدید؟ پس امر پیغمبر است. بابا جان، تسلیم نشدند. ببین، چقدر عبادت میکنند، سهدفعه نماز میخوانند، نماز نافله میخواند، پیشانیاش باد کرده، ریشش اینقدر بلند است، میخواهد از اینجا آببخورد، به چه دردی میخورد. بابا جان، پس بفهم کجا میروی، بیایید یکقدری با تفکر قدم بزنید.
حالا حرف ایناست، حالا ولایت از اینجا در ظاهر به کل عالم نشر پیدا کرد؛ یعنی گفت حالا هر کسی اینرا قبول ندارد، به عزت و جلالم، عبادت ثقلین کند، او را میسوزانم. درستاست؟ از کجا نشر پیدا کرد؟ [کعبه]. حالا امامزمان هم میآید، از اینجا به کل عالم نشر پیدا میکند. ببین چه میگوید؟ میگوید منم نوح، منم آدم، منم پیغمبر آخرالزمان؛ یعنی نگذاشتند آنها اینکار را بکنند، من میکنم. حالیات شد من چهچیزی میگویم؟ پس اینکه شیعه بالاتر است، شیعه در زمان خودش، نشر ولایت شدهاست. در آنزمان نبودهاست. در آنزمان نشر ولایت، موسی بوده، عیسی بوده، ابراهیم بوده، الان چه شده؟ [الان شیعه شده] بارکالله، شیعه.
حالا ببین، یک شیعه چهخبر است، چیست؟ اینطوری نیست که، این حرفها که ندارد. من در نوار آنرا گفتم که «قلبالمؤمن، عرشالرحمن» قلب تو، عرش خداست؛ اما کسی را راه ندهید. میدانم، اصلش را نمیتوانم بگویم. تو چرا اینرا این داخل راه میدهی؟ خب، آنرا راه نده دیگر. خب، شیطان هم که از آنجا بیرونش کردند و خلاصه چیز شد، [برای اینبود که غیر خدا در قبلش وارد شد] تو کسی را توی دلت راه نده. عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، بریز بیرون. به حضرتعباس، اگر نریزی بیرون، عبادت ثقلین کنید بهدرد نمیخورد. آقا جان من، باید قلب تو عرش خدا باشد. عرش خدا که کسی را راه نمیدهد. «قلبالمؤمن، عرشالرحمن» قلب تو عرش خداست. چهچیزی را درون آن راه میدهید؟ هیچکسی را راه ندهید، هیچکسی را مؤثر ندان. فلانی آنجوری گفته، فلانی آنجوری گفته، فلانی آنجوری گفته [را کنار بگذار]. آنهم مثل تو [هست]، تو هم مثل آن [هستی]. آن گمراه است، تو گمراهتری. همینجور که «لا اله الا الله» است؛ هیچ مؤثری موثر نیست، «بسمالله الرحمنالرحیم، قل هو الله أحد، الله الصمد، لمیلد ولم یولد، ولم یکن له کفواً أحد» خدا کفو ندارد، ولایت هم کفو ندارد. مشابه درست نکنید. وای به حالتان. چرا مشابه درست میکنید؟ قربانت بروم، [ولایت] که مشابه ندارد.
خیلی کارها منظم است. من الان یکروایت میگویم که، کسی ور، ور نکند. حرف حسابی دارید بزنید، کسی ور ور بیخودی نکند. پیغمبر اکرم، یک جنگی بود فتح کرد، یککاری مدینه داشت، به یکنفر محول کرد که تو این غنیمتها را به اینها بده. به یکدفعه جبرئیل نازلشد، تو چرا به این گفتی بده؟ آخر، چهکارهای؟ آنها را هم که آن داده برگردان. میفهمی من چه میگویم یا نه؟ تو چهکارهای؟ اصلاً تو چهکارهای آخر؟ چهکسی به تو گفته؟ تو نماینده خلقی، لامروت برو دنبال نماینده خدا که علی است، دنبال نماینده خدا برو که امامزمان است. کجا نماینده درست میکنید؟ خاک بر سر من که اینقدر شما نفهمید. برو دنبالش، نمیدانم، برو دنبالش [...]. مگر دستگاه الهی بههم خوردهاست؟ مگر خدا مرجعتقلید است که تقلیدش عوض بشود؟ همین آدم گفت اینجا گوسفند بکشی، عیب ندارد، دو نفر از طلبهها آمدند. گفتم به او بگو آقا، اشتباه میکنی. گفت: نه، گفتم قصاب خانه بههم خورده، منا که بههم نخورده، فتوایش را برگرداند. حالا مقلدینش چطوری بودند؟ خب، بودند دیگر. آنجا نمیکشتند، میآمدند میکشتند مجلسشان را برگزار میکردند. چقدر به حرف این رفتند؟ من بچه رعیت اینکار را کردم، آنرا برگرداندم. گفتم: آقا، مگر منا بههم خورده که میگویی آنجا نکشند، عیب ندارد؟ برای چه میگوید عیب ندارد؟ حالیات هست دارم میگویم؟
تقلید بکن. تقلید جایز است؛ اما هوای مرجعت را هم داشتهباش. خب، هوای شریحقاضی را نداشتند که این غلط را کرد. من به تو نمیگویم تقلید نکن، هوایش را داشتهباش. بشر عوض میشود. مگر اسامه عوض نشد؟ اینقدر شخصیتی بود که حضرتزهرا [او را] پیش امیرالمؤمنین گذاشت. گفت: اگر تو به وصیت من عمل نمیکنی، به اسامه بگویم. اسامه رفت ابابکرپرست شد. چرا توجه نمیکنی؟ چرا بیدار نمیشوی؟ خلق و مجتهد باید تقلید کند، تقلید را به ما بگوید. [اگر اینطور باشد] ما خاک کف پایش را میبوسیم. عزیز من، کجایی؟ اینقدر دنبال این کارهای عبادتی ندو. ببین، کجا میروی؟ حواستان جمع باشد. قربانتان بروم، با فکر کاری بکنید. چهخبر بود؟ چطور شده؟ مگر خلفای عباسی نماز جمعه نمیخواندند؟ چرا مورد لعنتند؟ چرا مورد لعنتند؟ بابا جان، قربانت بروم، ببین، حرف را من تمام میکنم، مشابه برای اینها درست نکنید. خب، تو مشابه درست میکنی. چهکار کردیم؟ چهکار شد؟ چطوری شد؟ چطوری است؟ حواست جمع باشد. ببین، من علما را گفتم، افضل انبیاء؛ اما در صورتیکه تقلید از امامزمان بکند، تقلید را به ما بگوید، ما باید تقلید از امر بکنیم، نه از شخص. حالیات شد؟ (صلوات)
پس بنا شد که این ولایت از اینجا نشر پیدا کرد. خدای تبارک و تعالی هم حکم رویش گذاشت: هر کس علی را قبول نداشتهباشد، آن «الیوم اکملت لکم دینکم» را قبول نداشتهباشد، به عزت و جلالم، عبادت ثقلین کند، او را میسوزانم. یک آقایی که خلاصه اینجا در سپاه اگر درجه یک نبود، درجه دوم نبود، این یکموقع بچه بود. آنجا میآمد. با ما دوست بود. خب، اگر نه نمیشود این حرفها را زد. گفت: میدانی پشت بانک قدس چهچیزی نوشتهاست؟ نوشته هر کسی در نماز جمعه حاضر نشود یا کافر است یا منافق. گفتم: عزیز من، قربانت بروم، شما انقلابیها، انقلابی بیست ساله هستید، من انقلابی هشتاد ساله هستم. این [حکم نماز جمعه] مال زمان امامزمان است. اگر اینجور است، به او گفتم، اسمش نمیآورم، فلانی و فلانی است، آنها چرا نماز جمعه نمیآیند؟ گفتم: پس چرا نمیآیند؟ خب، آنهم است. این مال وقتی است که امامزمان میآید. اگر نماز پشتسر امامزمان نیایی، توهین به امامزمان میشود؛ یا کافری یا منافق. از آن حدیثهای کلثوم، ننهای مرتب پخش میکنند، باید توجه کنید. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، درود خدا به روحش، میگفت: حدیث و روایت باید مطابق قرآن باشد. اگر نیست، بزن به سینه دیوار. فهمیدی؟ میگفت: تازه بزن به سینه دیوار. میگویم حدیث و روایت باشد، نه حرف تو! من حرف تو را قبول کنم؟ والله، جگرم خوناست. من به زنم گفتم، گفتم: آخر هم من از دست مقدسها سکته میکنم. اگر نکردم، هر چه میخواهی [بگو].
آخر، بابا جان، چرا میروی؟ قربانتان بروم، فدایتان بشوم، تو اشرف مخلوقاتی. تو [کسی هستی که] زیارت تو [مطابق] زیارت دوازدهامام، چهاردهمعصوم است. چرا میروی یک مشابه درست میکنی؟ چرا اینکارها را غیر امر میکنی؟ چرا خودت را میفروشی؟ تو اول ببین اصلاً چهکسی هستی؟ چهخبر است در عالم؟ اینقدر امامصادق شما را احترام کرده، میگوید: اول باید آنرا قبول داشتهباشی، بعد اینرا. یعنیچه؟ البته متقی را گفت. یعنی متقی را [باید قبول داشتهباشی] خدا هم میگوید: من اعمالش را قبول میکنم؛ اما اعمال من به چه دردی میخورد؟ دوباره تکرار میکنم، قربانتان بروم، شما باید با یاد حرکت کنید، پرچم امر دستتان باشد. هر کجا امر خدا و پیغمبر است، اطاعت کنید، هر کجا نیست نکنید. حرف خلق را هم باید خیلی مواظب باشید. بروی ببینی این الان که دارد میگوید با قرآن مطابق هست یا نه؟ پیغمبر گفته؟ امیرالمؤمنین گفته؟ اگر این مطابق است، ما نوکرش هستیم.
ما منکر [عالم ربانی نیستیم]. اصلاً عالم ربانی باید با رب ارتباط داشتهباشد، نه اینکه این دخترش اینجور باشد، پسرش اینجور باشد. اصلاً خانه شما با خانه یک انگلیسی چه فرقی دارد؟ آخر، چه فرقی دارد؟ آن تلویزیون رنگی تویش است، تو هم است، آن قالیاش [را کج میاندازد]، تو هم است. آن خانمش آنجوری است، تو هم است، تو با یک انگلیسی چه فرقی داری؟ اینهم من به شما بگویم. امامزمان معطل ایران است، همهجا کافرند. معطل من است. ما هم که داریم به اینصورت میشویم. اصلاً امامزمان معطل ایران است. اگر چهار تا شیعه در ایران است، ما هم داریم شیره میشویم. زودتر بدتر بشوید، این بیاید ببینیم بابا. حالا توجه فرمودی اینطوری است؟ بله، دیگر وقتی امامزمان میآید، یکروایت داریم، چهار تا بز جلویش است، راه به او نمیدهند. آن چند وقتها هم یک حرفهایی زدند، انگلیسها و اینها را آمدند، همه اینها را چیز کردند، محاصره کردند و خیلی چیز؛ اما امامزمان، امامزمان قربانتان بروم، [وقتیکه میآید] باید توپ و تانک از کار بیفتد.
من یکشب خواب دیدم دم دکانم هستم، یکمرتبه گفتند: آقا، ظهور کرده، گفتم کجاست؟ گفت: دم جوبشور، ما همینطور سر و پا برهنه، دویدیم. دویدیم و یک تیشه هم روی دستگاهمان بود و برداشتیم. میگویم من بیخودی حرف نمیزنم، دویدیم رفتیم سمت جوبشور، دیدم آقا آنجا تشریف آوردند، آنوقت روی کوههای دو برادران، اینها همه توپ سوار کردند. من زمان شاه توپ دیدم، آنزمان توپ را دیدم. همینساخت این توپها اینطوری بود، لولههایش هم به اینصورت بود. رو به امامزمان سوار کردهبودند. از آن [گنده گندهها] ما تا رسیدیم اینجا، انصافاً، وجداناً خیلی آقا ما را تحویل گرفت. میخواهم بگویم در همه این جمعیت مثل من نبود. بعد آقا منشی داشت، گفت برو به بازاریها بگو بیایند، آنها رفتند. گفت بازاریها نیامدند. بله، حالا ما همینطور که در فکریم، من یکدفعه به آقا گفتم، (آخر، من همهجا فضولم) آقا، ما اسلحه نداریم، اینها توپ و تانک دارند. آقا بیفتد. فرمود اینها در نمیشود. بله، یکدفعه بهقدر این اتاق، خیلی حالا بیشتر، شمشیر از آسمان ریخت، ما یکیاش را برداشتیم اینطوری کردیم. یکیاش را برداشتیم که خوشدستتر است. بله بستیم. من فقط مواظب آقا بودم، یک پایم را میگذاشتم اینطرف، یک پایم را میگذاشتم اینطرف، همینطور محاصره کردهبودم، کسی نزدیک آقا نشود. آقا یک صوت حجاز خواند، همینساخت که صوت حجاز خواند، انگار تمام این عالم دارد میخواند. آنوقت، آدم اینطور میشد از عشق، صوت حجازش که تمام شد، اینها رفتند پشت آن توپها، آنچه را که کردند، توپها در نرفت. آنوقت اینها همه دستهایشان را به اینصورت کردهبودند، آمدند. من هم نمیگذاشتم یکی پیش آقا بیاید. آخر روایت داریم آنها که یاور امامزمانند، قدر چهل تا شجاع، شجاع میشوند، مثل این. به اینصورت نیست که تو، من را توی چرخ بگذاری بروی، فهمیدی؟ چهل تا شجاع، شجاع میشوند، اینطور. همینطور، من حضرتعباسی، بهوجود امامزمان مرتب گفتم، یا امامزمان من کشته بشوم، زهرا بخندد، خوشحال شود. من دلم میخواهد مادرت خوشحال شود، من کشته بشوم. خلاصه، ما از خواب بیدار شدیم، حالا توپ و تانک تمام اینها باید از کار بیفتد. اتم، تانک، همه اینها باید از کار بیفتد، خارج فلج شود. آقایان، آنوقت هم دارم در این نوار میگویم، آنوقت وقتی فلج شد، آسمان یکصیحه میزند، ثلث مردم از بین میروند. آنوقت به اینصورت میشود مثلاً، الان میآیند آنجا، سید حسنی میآیند، آنوقت چندین هزار ملک از آسمان زمین میآیند. ایناست که میگوید کسی نمیتواند قیام کند. یکوقت کسی نمیتواند، کار کسی نیست. گفت پیغمبر آخر زمان، ای وصی من علیمرتضی، هر کس کند بعد من قیام، آن قیام نیست به امر خدا، مگر مهدی آن حجتخدا. آنوقت یک صیحهآسمانی میزند، ثلث مردم از بین میروند. آنوقت این جمعیتی که الان مثلاً در مکه معظمه است، اینجا را پاکسازی میکند، آنوقت اینها بهتوسط وحی، یکدفعه ایران میآیند، ایران را پاکسازی میکنند. یکدفعه امامزمان [با] طی الارض، انگلیس و هر خاکی را، اینطوری پاکسازی میکند. توجه میفرمایید؟ جان خودم، به حضرتعباس، کیف دارد.
شما دست از این تلویزیون بردار، ای بیعقل این تلویزیون است، حالیات هست دارم میگویم چه؟ اینکه حالا داری میگویی، خیلیها از من سوال میکنند. آن چند وقتها یکی آمد، گفت: سید حسنی قیام کرده، اینها میآیند. ببیند من چه میگویم. آخر، من را یکخرده قبول دارند. گفتم: اینها را ذوقیها میگویند، یکسال با من حرف نزد، هشت ماه با من حرف نزد. من آخر کسی را تائید نمیکنم. بله، سید حسنی نمیدانم قیام کردهاست و در خیابانها هم ریختند! یادت است؟ گفتم عزیز من، مگر شوخی است؟ توپ و تانک است. یکی میریزد اینجا، اتم است؛ همه را خرد میکند، اینها همه باید از بین برود. چهکار کنم با اینمردم بیعقل؟ مرتیکه اتم دارد، یکی را در ژاپن انداخت، ببین چه به او کرد؟ خب، یکی هم اینجا میاندازد. اما حالا میدانی چطور میشود؟ تمام اینها آنوقت از کار میافتد. دیگر اتم و متم اینها [از کار میافتد]، فهمیدی؟ مثل این چیزهای لوله و اینها که از کار افتاد، آفتابه و همه اینها از کار میافتد، فقط میشود شمشیر. بله، شمشیر هم از آن شمشیرها است، ای به قربانش بروم، توجه میفرمایید؟ قربانتان بروم، دوباره تکرار میکنم، بهدینم من شما را میخواهم، بهایمانم شما را میخواهم، به تمام آیات قرآن، من اصلاً عمرم را دارم روزشماری میکنم؛ من که دیگر شما بهدرد من نمیخورید، من هم بهدرد شما نمیخورم. من این حرفهایی که میزنم، میخواهم باقی باشید، یاور امامزمان باشید، دنبال خلق نروید.
عزیز من، شما ببین الان اینجا باید ذخیره امامزمان باشید. ذخیره امامزمان؛ [یعنی] فقط باید امامزمانتان را ببینید، به هیچکجا وابسته نباشید. انشاءالله تا آقا میآید مثل من بدوید. تو بندی، آدم نباید بند باشد. من الان دارم پشت این دستگاه میگویم، من به هیچکجا بند نیستم. بله، فقط میخواهم بدوم. من عشق و علاقه هیچچیزی را هم ندارم، فقط بهوجود امامزمان و خدا [علاقه دارم]، شما باید اینجور باشی.
قربانتان بروم، اینقدر مشغله برای خودت درست نکنید. حالا امامزمان قربانش بروم، ایناست. قربانتان بروم، فدایتان بشوم، من دلم میخواهد شما ذخیره امامزمان باشید. دوباره تکرار میکنم، ذخیره خلق نباشید. چهکار به اینکارها داری؟ حاجی شما وظیفهات ایناست، بروی کار کنی، واجبات، ترک محرمات، منتظر امامزمانت باشی، بروی کنار، به مردم کار نداشتهباش. پیغمبر فرمود که بعد از من هفتاد و سه فرقه میشود، تو نرو دنبال فرقه. خب، بابا برو اینها را بخواه، با اینها محشور میشوی. چرا میروی آنرا میخواهی که با آن محشور بشوی؟ آه، وظیفه است! چه وظیفهای تو داری؟ بیشتر از این...، میگوید وظیفه است. اگر ما نباشیم، فلانی چهجور میشود. به تو چه؟ خدای تبارک و تعالی، عالم و بشریت را خلق کرده، خودش میداند. به تو گفته واجبات، ترک محرمات، منتظر امامزمانت [باش]، برو کنار. والله، بهدینم، روایت داریم، بهخیر و شر اینمردم شرکت نکن، خیرش هم شر است. همین جلسات که میگیرد، آخرش، ببین چهچیزی میگوید؟ اگر تمام ما همینطور که گفتیم خمینی، اگر تمام ما میگفتیم امامزمان، به امامزمان قسم، امامزمان میآید. خب، تو اینرا خواستی، اینرا به شما داد. من نمیگویم این بد است یا خوب است. من نه کسی را تائید میکنم، نه تکذیب. اولیاء امور را هم گفتم، گفتم کسی به ما کاری نداشتهباشد، ما کاری به او نداریم. من به هیچکس کار ندارم، اما حرف خودم را میزنم. اگر شما، همه اینمردم، میگفتند امامزمان، امامزمان نمیآمد؟ یا نه؟ یکقدری اینجا گوسفند بود، آمد برود، به امامصادق گفت که چرا قیام نمیکنی؟ او گفت که، اگر من به شماره گوسفندها داشتم قیام میکردم. به تمام آیات قرآن، بهوجود امامزمان، من آقا را دیدم هیچکس نبود، هیچ. خیلی امامزمان غریب است، کسی نیست. هر کس رفته یک راهی را گرفته دارد میرود. اصلاً بهوجود خودش کسی نبود، حالیات هست دارم میگویم چه؟ دوباره تکرار میکنم، عبادت، به جایی نمیرسد، ولایت به جایی میرساند؛ اما اینرا به او میگویی، الان میگوید اینرا میخواهم. خب، میخواهی، کجا تو به امرش میروی؟ (صلوات)
خدایا من محض تو گفتم، اگر محض تو نگفتم، بهحق تمام انبیاءت، بهقدر تمام اولیاءت من را لال کن. خدایا، من محض تو گفتم. انشاءالله امیدوارم که یک اثری داشتهباشد. انشاءالله این خوابی هم که من دیدم، اثرش امروز اینباشد که تولیدش انشاءالله این شد و رفقایعزیز هم هستند. انشاءالله میخواهم از اینجا که میروید، عوض بشوید، کار به کار رفقایتان هم نداشتهباشید. رفقا جهنمیتان میکنند. «اهدنا الصراط المستقیم» یک صراط است، صراط درست نکنید. همان صراط آقا امامزمان را بروید. یکی از صراط آقا امامزمان که آقا خیلی دوست دارد، دوستانش را دوست داشتهباشید، از دشمنانش تولی و تبری داشتهباشید. انشاءالله، امید به خدا، تا میتوانید هم سخی باشید.
خدایا، عاقبتمان را بهخیر کن.
خدایا، ما را با خودت آشنا کن.
خدایا، ما توی خانه تو هستیم، ست و سورمان که خوب راه انداختی، ما که خودت میدانی، آنجا باشیم، آنزن یک چایی میآورد و یکخرده هم پنیر میآورد. اینجا، اینقدر غذا است که ما نمیتوانیم [بخوریم]. سور ما را راه انداختی. خدایا، ما چیزی که از تو میخواهیم [ایناست]، ما کسری ولایت داریم، خدایا ولایت ما را کامل کن.
خدایا، هر محبتی را به دل ما است، بهغیر تو و ائمه بیرون کن. خدایا، جایگزینش محبت خودت قرار بده.
خدایا، القاء و افشا به ما بده، ما از خودمان حرف نزنیم. چونکه به پیغمبر گفتید رگ دلت را قطع میکنم. خدایا، من اصلا دلم رگ ندارد. خدایا، ما از خودمان حرف نزنیم.
خدایا، بهحق امامزمان تو را قسم میدهم، همه دوستان امیرالمؤمنین را، اینها را کفایت کن، بالخصوص حضار مجلس را کفایت کن. من شوخی میکنم، میگویم انشاءالله همیشه تنتان ساز باشد، جیبتان هم پر پول.
خدایا، تو را بهحق امامزمان قسم میدهم، آقا جان، ما را یاور امامزمان قرار بده. دوباره تکرار میکنم، هر محبتی بهغیر توست بیرون کن، محبت خودت را بده.
خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، میگفت اگر امامرضا بروی، یا امامحسین یا مکه، فرق نکنی، آن درست نیست؛ یعنی باید وقتیکه انشاءالله میآیید قم، فرق کردهباشیم. خدایا انشاءالله یک نظری مرحمت کن، ما فرق کردهباشیم؛ یعنی دیگر بیاییم امر تو را اطاعت کنیم. امر خدا، ولیاللهالاعظم، این ائمهطاهرین است که ما امر اینها را اطاعت کنیم.
خدایا، محبت خلق را از دل ما بیرون کن. خدایا، محبت خودت را و ائمه را توی دل ما زیاد کن. (صلوات)