حج 85؛ احکام حج؛ فقه و اصول: تفاوت بین نسخهها
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۸ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۰۰
حج 85؛ احکام حج؛ فقه و اصول | |
کد: | 10288 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1385-10 |
نام دیگر: | حج 85 - ولایت فرقه ناجی است |
تاریخ قمری (مناسبت): | ماه ذیحجه |
اعوذ بالله من الشیطان العین الرجیم
العبد المؤید، الرسولالمکرم، ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و اهلبیتالحسین و رحمةالله
پیغمبر فرمود: که بعد از من امّتم هفتاد و سه فرقه میشود، یا یکروایت دیگر دوازده فرقه میشود؛ اما یک فرقهاش ناجی است، باقی دیگر آنها، صحیح نیست؛ اما فرمایش پیغمبر اکرم را کسانیکه بههم زدند، این دو نفر بودند. اگر آنجا فرمایش پیغمبر اکرم را احترام میکردند، من قسم میخورم که یکدانه کافر روی زمین نبود؛ چونکه خدا یک وحدتی در تمام کل خلقت بهوجود آورد: «وحده وحده، انجز وعده، نصر عبده، عزّ جنده»؛ یعنی جان تمام خلقت ولایت است. این دو نفر اینها را بههم زدند، لعنت خدا و رسول به این دو نفر باشد.
حالا در مردم تفرقه انداخت، مردم همه ادیانی شدند؛ یعنی هر کسی یک راهی را گرفت و رفت. همینطور که آن ولایت را اطاعت نکرد، این هفتاد و سه یا دو فرقه هم اطاعت نکردند. آنچیزی را که خواست این دو نفر بود نکردند، اگر میکردند، همه اهلتسنن بودند. چرا هر کسی یک ادیانی شد؟ پس آن واقعیتی که باید در این خلقت باشد و همان «وحده وحده، انجز وعده، نصر عبده» [است] خدا به تمام خلقت وعده داد، ای خلقت، من کسی را برانگیخته میکنم که تمامتان بهمن نزدیک باشید. چرا خدا میگوید؛ شما از شاهرگ بهمن نزدیکتر هستید؟ ببین، نزدیکی به خدا، ولایت است. اگر نه ما از خدا دوریم.
شما وقتی حسابش را میکنید، ببین، خدا روی خانه خودش چقدر حکم گذاشتهاست. تمام حکمها صحیح است. نماز صحیح است، روزه صحیح است، امر به معروف صحیح است، کمک به فقرا صحیح است، دیدن همدیگر رفتن صحیح است. آنچه که هست، سنّت پیغمبر است؛ اما مردم در آنزمان عبادتی شدند، دنبال عبادت رفتند. عزیزان من، ما هم باید الان یکقدری بیدار شویم. چرا میگوید نیمساعت فکر، بهتر از هفتاد سال عبادت است؟ فردایقیامت یک عدهای هستند که توی آن صراط مستقیم نرفتند، یک صراطی را برای خودشان درست کردند. چرا میگوید جای بدعتگذار جهنم است، یا طاغوت [تابوت؛
جایی در قعر جهنم] است؟ چرا؟ توی مردم تفرقه میاندازد، توی ولایت تفرقه میاندازد، میگوید: ولایت، «من» هستم!
مگر عمر و ابابکر نگفتند «من» هستم. «من» بهدرد نمیخورد، ما باید تسلیم باشیم.
رفقایعزیز، هر کسی این نوار من را میشنود، الان ما توی خانه خداییم و داریم حرفی که میزنیم، انشاءالله، امیدوارم، به رضای خود خدا باشد. عزیزان من، یکقدری باید فکر کنید. برو کار کن، هر کسی باید پی یککاری برود؛ اما [در] آنکار، باید فکر هم داشتهباشی. کار تمامی دارد. حالا یکمیلیارد هم جمع کردی! چهکار [میخواهی بکنی]؟ بهدرد که نمیخورد! شما اگر الان یکمیلیارد هم جمع کردی، برادر، به چه دردی میخورد؟ تمام ما داریم مال دنیا فعالیت میکنیم. هیچ توجه نداریم که این خلقت تنظیم است. ما نباید تنظیم را بههم بزنیم، روی خیالهای خودمان عبادتی بشویم. عزیزان من باید ولایتی بشویم. وقتیکه مردم پشت کردند به امیرالمؤمنین، پشت کردند به ولایت، رفتند عبادتی شدند، حالا یکدفعه خدا میگوید: به عزت و جلالم قسم، اگر عبادت ثقلین کنی، امیرالمؤمنین را به «الیوم اکملت لکم دینکم» قبول نداشتهباشی، تو را به جهنم میاندازم. اگر شما به حرف من شک دارید، نگاه به کتاب کافی بکنید، آنجا نوشته، من سندش را هم نشانتان میدهم. پس عزیزان من، خدا حمایت از ولایت میکند.
عزیزان من، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، بیابید حامی خودتان را خدا قرار بدهید. چرا حامی خودت را خلق قرار میدهی؟ آخر، آن خلق چه میشود؟ همان که اینهمه دوستش داری، روح از بدنش بیرون برود، بوی گند به او میافتد. تو داری پی یک بوگندو میروی. دارم به شما هشدار میدهم، والله، این القای خداست؛ اما [آیا] ولایت [هم] ایناست؟ ولایت، نور خداست، حالا تمام اینکارها را چهکسی بههم میزند؟ چهچیزی بههم میزند؟ عبادت تو را چهچیزی بههم میزند؟ زحمت تو را چهچیزی بههم میزند؟ فقه و اصولت را چهکسی بههم میزند؟ عبادتت را چهکسی بههم میزند؟ نمازت را چهکسی بههم میزند؟ حج تو را چهکسی بههم میزند؟ عمرهات را چهکسی بههم میزند؟ کربلایت را چهکسی بههم میزند؟ مشهدت را چهکسی بههم میزند؟ نمازهای نصف شبت را چهکسی بههم میزند؟ این بههم زدن ولایت، [همه آنها را بههم میزند] یعنی اگر ولایت نداشتهباشی، آنها همهاش زحمت است. درود خدا به روح حاجشیخعباس تهرانی، میفرمود: اگر ناصبی زنا کند، بهتر است [از اینکه] نماز کند. باز یکچیزی گیرش میآید؛ اما این نماز چیزی گیرش نمیآید. چرا؟ ولایت ندارد. عزیز من، شما باید فکر کنی، این عبادتت را چهکسی یکدفعه هیچ چیزش میکند؟ بیولایتی. تو باید دور ولایت بگردی.
عزیز من، گفتم این مکه، معظم است. جای دیگر، من در نوار دیگری گفتم، ما دو مقر داریم توی تمام خلقت، یکدانه داریم که عرش خداست، [امر] آن به تمام خلقت پخش میشود، امامصادق میفرماید: ما همه هفته آنجا میرویم، رسولالله برای ما صحبت میکند. دو مقر داریم: یک مقر [دیگر] مکه معظمه است. یک مقر عرش خداست، ببین، اینجا چه میشود؟ اینجا پخش میشود، مسلمانها اینجا میآیند استفاده میکنند، پخش میشود، اما چهچیزی پخش میشود؟ پخش شدن باید با ولایت باشد. باید عزیز من این مقر، مقر آمرزیدن آدم است. خدا [از سر گناهان] میگذرد.
فردا، انشاءالله، به امید خدا، شما بعد چند روز دیگر منا میروید. چرا میگوید در منا هر گناهی داری آمرزیده میشوی. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، میفرمود: کمتر نتیجه مکه ایناست، خدا از گناه کوچک و بزرگت میگذرد؛ اما این از برای شیعه است. من با علما یکبحثی داشتم، با چند تا از علما بحث داشتم، اینها وقتی یکروایت و حدیث را میخوانند، اغلب آنها عصارهاش را نمیدانند. عزیز من باید، عصاره حدیث و روایت را بدانی. خدمت یکی از مراجع رسیدم، این مطلب را گفتم، ایشان قبول کرد. گفتم: عزیز من، باید عصارهاش را بدانی. اگر عصاره هر مطلبی را ندانی، فایده ندارد. ایشان این روایتی را که خوانده بود، گفت: اهلتسنن هم آمرزیده میشوند. گفتم: عزیز من، درستاست. باید عصاره را بدانی، یا القاء داشتهباشی، بدانی، یا از «علم [نور] یقذفه الله [فی قلب] من تشاء» داشتهباشی، اگر نه تو همین چیزی را که توی این کتابها خواندند و نوشتند را میگویی. تو نمیتوانی، نمیتوانی، عصارهاش را نمیدانی. [این روایت] صحیح است، اگر اهلتسنن در منا بمیرند، بهواسطه وجود مقدس امامزمان، بهواسطه آن روح تمام خلقت؛ یعنی وجود امامزمان، این همانجا آمرزیده است، اما از آنجا که خارج بشود، این [اهلتسنن]، آن دو نفر را میخواهد، با عشق و علاقه آن دو نفر از دنیا میرود. این منحصر به شیعه است که خدا تمام گناهانشان را میآمرزد. از آنجا هم که آمدی پاکی، پاکتر میشوی؛ اما خوش به حال آن شیعه که الان که شما در منا رفتی و تسلیم شدی، خدا از تمام گناهان کوچک و بزرگ شما در میگذرد؛ اما دیگر گناه نکند. تو الان مثل یک بچهای میمانی که اصلاً گناه نکردهاست. عزیزان من، توجه کنید. شما که انشاءالله از منا خارج میشوید، مانند یک طفلی میمانید که اصلاً گناه نکردهاست. تمام پروندههای ما سیاه است؛ بهوجود مقدس ولیاللهالاعظم، آقا امامزمان، پاک میشود. ای حجاج محترم، ای عزیزان من، ای کسانیکه مهمان خدایید، ما باید مهمان ولایت باشیم؛ یعنی مهمان خدا باید تشکر از علیبنابوطالب بکند، هیچ نباشد. این حرف را گفتم و دوباره یکقدری تکرار شد، ایشان قبول کردند. این قبولی خیلی درستاست.
پس انشاءالله، امیدوارم که شما هم در آنجا میروید، بگویید خدایا، از سر گناه کوچک و بزرگ ما در گذر. باز خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، میفرمود: یک گناههایی کرده، پیش تو کوچک بودهاست. مثلاً ایشان میگفت: یک پوست خربزه آنجا انداختی، لیز خورده، بعد از بیستسال مرده است، خون گردنش است، بهجان یکی، به شوخی، یکهو کردی، تکان خوردهاست، این خون گردنش است. یک گناههایی که شما فکر میکنی، میگویی من اینکار را نکردم، نستجیر بالله من زنا نکردم، آن یک گناه است، یک گناههای کوچکی است. تو آنکار [گناهان بزرگ] را نمیکنی؛ اما از این گناهان [کوچک] ما داریم دیگر. آنجا که بروید، انشاءالله بگویید: خدایا، از سر گناه کوچک و بزرگ ما [در گذر]. بهواسطه حجتخدا که اینجا تشریف دارد، خدا به ما یک کادو بده، [آنجا] کادوی ولایت بگیری. چهچیزی میگویی یک ماشین میخواهم، اینها را میخواهم؟ اینها که آدم میخواهد، مال ایناست که تو به بلوغ نرسیدی، اینچیزها را میخواهی. اگر آدم به بلوغ برسد، بازی نمیخورد. عزیز من، آدم از حجتخدا باید چیزی بخواهد که ممتاز باشد.
من خدا میداند، وقتی خدمت ایشان رسیدم، به اینصورت خواستم، گفتم: آقا جان، اگر تمام این خلقت را تو در اختیار من بگذاری، عالم را در اختیار من بگذاری، من دلم خوش نیست، اینها، چونکه خلق است؛ اما من درخواستی که از شما میکنم، من یاور شما باشم، حالا که یاور شما شدم، عنایت کنید، حمایت از ولایت کنم. چونکه روح و عصاره تمام خلقت، زهرا [حمایت از ولایت کرد و جانش را فدا کرد]. اصلاً عصاره تمام خلقت زهراست.
ما نمیفهمیم، یکچیزهایی را توی این کتابها میخوانید و مرتب هم میخوانی و مرتب دوباره میخوانی و سهباره میخوانی و من را هم ذلّه میکنی. عزیز من، توجه داشتهباش، خودت را اینقدر خسته نکن. تو باید عزیز من، قربانت بروم، توجه داشتهباشی. من نمیگویم کتاب نخوان، باید توجهات به ولیاللهالاعظم باشد، توجهات به ولایت باشد، ببین، قبولی اینکارها که کردی چیست؟ قبولیاش ولایت است. توجه کن، تسلیم ولایت بشو، بعد کتاب بخوان.
من دوباره تکرار میکنم، فقه و اصول از برای امامصادق، امامباقر است؛ اما فقه و اصولی که به ولایت وصل نباشد، جهنم است. آقایان، مگر اهلتسنن فقه و اصول نمیخوانند؟ چرا اهلجهنم هستند؟ به فقه و اصولت نناز، به ولایتت بناز. ببین، چه داری و کجا هستی و کجا میروی؟ هیچوقت توجه به کار خودت نداشتهباش، به قبولی داشتهباش. عزیز من، فقه و اصول را باید در اختیار ولایت بگذاری. کجا فقه و اصول در اختیار ولایت است؟ آن زمانیکه از خودت حرف نزنی. اگر از خودت حرف بزنی، برای فقه و اصول مشابه درست کردی. تو نباید مشابه درستکنی، دیگر من آخر عمرم است میگویم، چندینسال است که میخواهم بگویم، من دیگر دارم، خلاصه عمرم را روزشماری میکنم؛ اما شما غصه نخورید. من اینرا میگویم، دارم اینرا میگویم که اینرا بگویم. ما حالا مدت زمانی دیگر هستیم، چونکه وقتی مریضخانه بودم، [عزرائیل] سراغم آمد، گفتم حالا برو، چونکه عزراییل میآید اجازه از مؤمن میگیرد. آب میآورد به او میدهد. وقتی آمد، گفتم: بابا، حالا برو، بگذار چند وقت اینجا باشیم، اینهم اقبال من گفته که برای شماها صحبت کنم. اینکه میگویم روزشماری میکنم، رفقایعزیز ناراحت نشوند، من باید بگویم که روزشماری میکنم، تا حرفم را بتوانم بزنم. امیدوارم رفقایعزیز توجه بفرمایند. عزیز من، دوباره تکرار میکنم، تو باید قبولی [ولایت داشتهباشی]. چرا؟ اگر آن نباشد، میگوید: اگر عبادت ثقلین کنی، تو را میسوزانم. پس باید فقه و اصول از وجود امامزمان تقلید کند، [آن] تقلید را به ما بگوید، آن میشود عالم ربانی، یعنی با رب ارتباط دارد، رفقایعزیز، اهلعلم، من به شما میگویم، حجت به شما تمام است. عزیزان من، باید شما خودتان را در اختیار ولایت بگذارید، قال الصادق، قالالباقر [بگویید]. مگر نبود آنکسیکه خدمت امامصادق میآمد، میرفت در ده و دهکده میگفت، حالا به او گفت میخواهی پیغمبر بشوی، یا امام؟ گفت؛ من!؟ گفت؛ چرا نمیگویی قال الصادق، قالالباقر، از خودت حرف میزنی؟
من دوباره تکرار کنم، چونکه مطلب یکقدری در مقابل کسانیکه کشش ندارند، کسانیکه اطمینان به حرفهای خودشان دارند، [سنگین است] مگر به پیغمبر نمیگوید، اگر حرف از خودت بزنی، رگ دلت را قطع میکنم، تو چهکارهای از خودت حرف میزنی؟ آنرا که به پیغمبر گفته، به رسولالله قسم، به خدا قسم، اگر رسولالله غیر از آن حرف [خدا را] میزد. اینرا به علما گفته، به فقها گفته، به اینها که حرف از خودشان میزنند گفتهاست که مبادا حرف از خودتان بزنید، اگر حرف از خودتان بزنید در اختیار حرف خودتان هستید، در اختیار کلام خودتان هستید، چرا توجه نمیکنید؟ اما اگر حرف از خدا بزنی، در اختیار خدایی، اگر حرف از امیرالمؤمنین بزنی در اختیار علی هستی. چرا در اختیار اینها نیستید، در اختیار خودتان میروید، بهغیر از [اینکه] مردم را گمراه میکنید، خودتان هم گمراهید. خدایا شاهد باش، اگر من نظری دارم به کسی، خدایا من را لال کن، من دارم حرف میزنم، اینجا القای خداست، من هم میزنم، من به هیچکس نه کاری دارم، نه خیالی دارم، نه فکری دارم، یکچیزی در دهان من میشود، من دارم به شما میگویم، پس حرف صحیح است. چرا شما میگویید ما میتوانیم؟ عالمی آمد آنجا، منزل ما، گفت ما میتوانیم یکچیزی را رشد بدهیم. مبلغی است که در اصفهان ممتاز است، ایشان میخواست برود مشهد، آن آقایچیز معرفی کردهبود، آمدهبود آنجا، معمار منتظرین، گفتم: نه آقا، نداریم اینکار را بکنی، گفت؛ چرا؟ گفتم؛ تو اصلاً حق نداری رشد بدهی، ولایت خودش رشد خلقت است، خدا رشد خلقت است، تو چهچیزی را میخواهی رشد بدهی، تو باید اگر میخواهی رشد بدهی، به اینصورت بگویی. بگویی: آقا جان، این حدیثی که من گفتم امامباقر گفته، امامصادق گفته، امامحسین گفتهاست؛ یعنی یک سند ولایی رویش بگذاری، نه سند خودت را رویش بگذاری، سند خودت بهدرد خودت میخورد. انصافاً، وجداناً، این مرد یکقدری سرش را، بهقدر یک ربع زیر انداخت، گفت: حرف شما صحیح است. هر کسی دیگر بهمن میگفت من قبول نمیکردم؛ اما حرف شما استدلال است، من دیگر اینکار را میکنم.
پس اینجور که من گفتم، گفتم قربانتان بروم، این آقا میگوید که نمیدانم علم فلسفه، من خواندم میدانم فلسفه، درود خدا به علامه طباطبایی، اگر فلسفه میگفت، یک استاد فلسفه بود، حاجشیخعباس با ایشان دوست بود، ما هم حالا بالاخره با حاجشیخعباس دوست بودیم، نمیخواهم خودمان را بزرگ کنم، والله، من از هر کوچکی کوچکتر هستم؛ اما ایشان میگفت، ما باید فلسفه حدیث و روایت را بفهمیم به مردم بگوییم، نه اینکه من از خودم بگویم. درود خدا به روحش، ایناست بابا جان، عزیز من، قربانتان بروم، فلسفه باید، فلسفه حدیث و روایت را بفهمی، بهمن عوام، اینها که بندههای خدا ندارند، آن رفته آهنگر است، آن رفته کاسب است، آن نمیدانم [کار دیگری دارد]، هر کسی بالاخره یک کسبی دارد، ما رفتیم پی کسب، حالا شما یا خمس خوردی یا سهم امام خوردی، یا نخوردی، یا بابایت به تو داده، درود خدا به روح آقایبروجردی، من درس خیلی رفتم، یکی آقای حکیم بود، یکی آقایبروجردی، وقتی میگفت، میگفت امامصادق اینجور گفته، امامباقر اینجور گفته، علامه هم اینجور گفته، شیخمفید هم اینجور گفتهاست. خب، این اول وصلش میکرد به یکجایی، این علم فلسفه چیست که میگویید ما از خودمان میتوانیم حرف بزنیم؟ مگر تو چهکسی هستی؟ تو پی ببر به سابقت که خودت را نمیتوانستی ضبط کنی، فلسفه [ایناست که]، باید فلسفه یککاری را بدانی بیایی به ما بگویی، این چیست که داری، این حرفها چیست درستکردید؟ شما هم از آن فرقهایها هستید که این حرفها را درست میکنید. آخر، این حرفها چیست که درست میکنید. عزیزان من، یکقدری فکر کنید. چرا میگوید نیمساعت فکر بهتر از هفتاد سال عبادت است؟ بیا فکر کن و با فکر حرف بزن.
آن یکی میگوید عارف، این عارف است، نمیدانم، تو عارف به چه هستی؟ تو عارف به سوادت هستی. تا زمانیکه جمهوری اسلامی نشدهبود، سواد سیاهی بود، هر حرفی که من دارم میزنم، اگر روی حدیث و روایت نبود، بیایید اینجا من بیستهزار تومان میدهم. [سواد] سیاهی بود، حالا سفیدی شده، عرفا یعنیچه؟ عارف آناست که بگوید: قال الصادق، قالالباقر، عارف آناست که بگوید امیرالمؤمنین اینطور گفت، زهرایعزیز اینطور گفت؛ افشای ولایت کند، افشای نبوت کند، افشای توحید کند، افشای خداشناسی کند، نه افشای خودش را. عزیزان من، افشای خودش که بهدرد نمیخورد. توجه، توجه، توجه کنید که فردایقیامت، به تو میگوید چرا [این حرف را] زدی؟ چهچیزی جواب خدا را میدهید؟ اگر بگوید، میگویم امامحسین گفته، امامحسن گفته، امیرالمؤمنین گفتهاست. من هم همین را گفتم، ما هم همان هست، ما چیز دیگر نیامدیم که بگوییم.
عزیزان من، یکقدری دلم میخواهد توجه بفرمایید، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، والله، من دوست شما هستم. من دیگر نه پول به دردم میخورد، نه مرید به دردم میخورد، نه پول به دردم میخورد، نه مرید به دردم میخورد که این حرفها را بزنم مرید بههم بزنم یا پول بهمن بدهند. پس بدانید که من محض خدا میزنم، من حرفهای خدا را میزنم، من امر خدا را دارم به شما میگویم، من امر ولایت را دارم به شما میگویم.
عزیزان من، قربانتان بروم، گوش بدهید، انشاءالله الان که آمدید مکه معظمه، انشاءالله در منا که میروید، بهقول فرمایش این حاجشیخعباس، خدا تمام گناهانتان را آمرزیده، دیگر مواظب باشید گناه نکنید، آنجا هم که میروید، من یادتان میدهم، ببخشید؛
اول چیزی که میخواهی، آقا جان، فدایت بشوم، ما میخواهیم یاور تو باشیم. عزیز من، من رفتم کربلا، آمدم به آقا قمر بنیهاشم، آقا ابوالفضل گفتم، ابوالفضلجان، بیا ما را با خودت مشترک کن، همینطور که تو یاور امامحسین بودی، ما هم یاور امامزمانمان باشیم.
یکی بخواهی که خدا از سر گناه کوچک و بزرگتان درگذرد،
یکی از خدا بخواهید که خدای تبارک و تعالی، تأمینتان کند. خدایا، اگر من میخواهم تأمین شوم، میخواهم دستم پیش غیر تو دراز نباشد، ما در مقابل امامزمان فقیریم، ما در مقابل امامزمان گداییم، مبادا دستمان پیش کسی دراز باشد.
یکی از خدا بخواهید، نه بدعتگذار باشیم، نه پیرو بدعتگذار.
یکی از خدا بخواهید نسلتان ولایتی باشد.
امروز قربانتان بروم، آخرالزمان است، خیلی سخت است. چونکه میفرماید: اگر یکی با دین از دنیا رفت، ملائکه آسمان تعجب میکنند. قربانتان بروم، فدایتان بشوم، پس دین چیست؟ آنها دست از ولایت برداشتند، ما همدست از ولایت برداشتیم، ولایت امر دارد. امر ولایت، خود ولایت است، امر خدا، خود خداست، امر قرآن، خود قرآن است. مگر اهلتسنن چه کردند؟ پشت به ولایت کردند؟ حالا خدا میگوید مرتد و کافر شدند. توجه کنید، پشت به ولایت نکنید. پشت به ولایت آنزمانی میکنید که امر ولایت را اطاعت نمیکنید.
خدایا، عاقبتمان را بهخیر کن.
خدایا، ما را بیامرز.
خدایا، ما را از خواب غفلت بیدار کن.
خدایا، اینها را که گفتیم، خدایا بهحق امامزمان در قلب مبارک حضار مجلس 31 و کسانیکه این نوار من را میشنوند بدمد، عمل کنند، تا آخر عمرشان، خدایا از ایشان نگیر.
خدایا، وسوسه شیطان توی این حرفها نیاید. این حرفها یک حقیقت باشد، این حرفها توحید باشد، این حرفها ولایت باشد، این حرفها امر قرآن باشد، این حرفها امر خدا و پیغمبر باشد.
خدایا، این امر را به کسانیکه این نوار من را میشنوند، در قلب مبارکشان جاری بکن. (صلوات)