تکلیف و بلوغ: تفاوت بین نسخهها
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۸ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۵۹
السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و اهلبیتالحسین و رحمةالله و برکاته
تکلیف و بلوغ | |
کد: | 10224 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1380-09-08 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 13 رمضان |
«أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»[۱]؛ خدای تبارک و تعالی، رسول گرامی، ائمهطاهرین (علیهمالسلام) میفرماید: «اطیعو الله» که خداست، «اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم»[۱] بعضی از علمایاعلام، مروج احکام، نظر مبارکشان ایناست که اول به اجازه خدا میشود، بعد به اجازه رسول میشود، بعد به اجازه اولی الامر. من با اینها خلاصه یک صحبتهایی کردهام. آن حرف خیلی درستاست که خدا میفرماید، یا پیامبر میفرماید: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» خیلی درستاست. بعضیها میگویند: اول باید اجازه خدا باشد، بعد با اجازه رسول باشد، بعد با اجازه اولی الامر؛ اما اولی الامر اختیار تام دارند؛ یعنی خدا به آنها دادهاست.
ما باید به این حرف توجه کنیم؛ چونکه ولایت، تأیید خدا است. البته پیامبر هم میگویند که «إِنَّ اللهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلیما»[۲] تسلیم پیامبر شوید. من بارها گفتم: هر چیزی عصاره دارد. باید بخواهید عصارهاش را توجه کنید. بیشتر ما که عصاره را توجه نمیکنیم؛ [برای ایناست] در هر بعدمان قانع هستیم. این آقا الان مهندس برق است، خیلی هم خوش است و قشنگ کار میکند و مواظب است یککاری نکند اتصالی کند و دستش هم درد نکند. این آقا که الان دکتر است، مواظب است نسخه بد ندهد، حرف بد نزند، خیلی توجه دارد. آن آقایی که کارخانه دارد همینطور، آن آقایی هم که آیتالله است، همینطور. با آیتاللهی خودش و با فقه و اصول خودش دارد راجعبه آنکار میکند. پس هر کسی دارد در آنکار خودش کار میکند. کار هم صحیح است، حرف هم صحیح است؛ اما اغلب ما به آن قانع هستیم. من دلم میخواهد آقایان توجه بفرمایند: قانع هستیم. داریم در همان بعد قدم میزنیم؛ اما اگر کسی بخواهد عصاره این حرفها را بفهمد، باید یا از الست یا از زمان آدم ابوالبشر را توجه کند. دارد این وقت گرامیاش را قشنگ اطاعت میکند. ما خدایناکرده، نیامدیم بگوییم آنها درست نیست؛ آنها درستاست، اما بُعد، باید بالاتر باشد. چرا به شما میگوید نیمساعت فکر بهتر از هفتاد سال عبادت است؟ فکر کن! پس حالا اگر از زمان الست نمیخواهی، از زمان آدم بیاور. عزیز من، یک نگاهی در عالم بکن، یک نگاهی بکن. این صد و بیست و چهار هزار پیامبر را نگاه کن. آن کسانی را که به سعادت رسیدند، نگاه کن. اینها را که به شقاوت رسیدند نگاه کن. نگاه کن، عزیز من، اگر به آن کارت قانع باشی، [تنها] همان کارت است. من دوباره تکرار میکنم: آن حضرت آیتالله که در فقه و اصولش است صحیح است. ما نیامدیم بگوییم درست نیست؛ اما باید از زمان آدم مطلع باشد. اگر مطلع نیست بخواهد او را مطلع کنند. اگر مطلع باشد، صحیح است.
اگر ما مطلع باشیم، قدر ولایت را میدانیم. اگر ندانیم، این آقا مهندس برق است، خیلی قشنگ کار میکند، این آقا دکتر است، قشنگ کار میکند، آنآقا، فقه و اصول میگوید، قشنگ کار میکند، همه قشنگ کار میکنند؛ اما یک قشنگتر داریم. اگر بشر بخواهد در این آخرالزمان نجات پیدا بکند، باید یک اندازهای اندیشه و فکر داشتهباشد، تفکر داشتهباشد. از زمان حضرت آدم تا حالا را بیاید نگاه کند، ماوراء را ببیند، دنیا را ببیند، زمان را ببیند، آنچه شدهاست را ببیند، این، خیلی ابعاد دارد. من دلم میخواهد آقایان توجه بفرمایند.
حالا خدمت شما عرض کنم: «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»[۱] حالا شما ببین، اول، اولی الامر تایید شد. توجه بفرمایید! خدا، آنها را تایید کرد. حالا چه شد؟ حالا در زمان فتحخیبر، پیامبر فرمود: فردا پرچم را دست کسی میدهم که خدا و رسول را دوست دارد، او هم خدا و رسول را دوست دارد. دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داد؛ پس تایید شد. باز میفرماید: هر نفسی که علی (علیهالسلام) در یومالخندق کشید یا مرحب را کشت، افضل از عبادت ثقلین است؛ امیرالمؤمنین تایید شد. باز میگوید: در آن زمانیکه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) جای پیامبر خوابید، هر نفسی که کشید، افضل از عبادت ثقلین است؛ باز تایید شد، باز حالا پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) میخواهد از دنیا برود، باز آیه «الیوم اکملت و لکم دینکم»[۳] [نازلشد؛] باز تایید شد. در هر ابعادی میبینی علی (علیهالسلام) تایید شدهاست. مگر این یکآدم عادی است؟ چرا ما این فکرها را نمیکنیم؟ باید تمام این فکرها را بکنیم، حالا پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) میفرماید: دو چیز بزرگ میگذارم: یکی عترت است و یکی قرآن، باز دست بر شانه علی میگذارد، میگوید: قرآن را از علی (علیهالسلام) بپرسید، باز [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] تایید شدهاست. باز امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) مریض میشود، خدمت پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) میآید، میگوید: یا رسولالله، دعا کن من خوب شوم. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) یک مکثی در همه ذراتی که تا قیام و قیامت میآید، نگاه کرد، گفت: خدایا، بهحق علی، علی را شفا بده. علیجان، در تمام ذرات نگاه کردم؛ خدا از تو بهتر ندارد، گفتم: خدایا، بهحق علی، علی را شفا بده. پس علی (علیهالسلام) تایید شدهاست.
عزیز من، قربانت بروم، فکر بکن، اندیشه داشتهباش یک همچنین مولایی داریم، یک همچنین سروری داریم، کجا میروی؟ چهکار میکنی؟ اگر تو از ماوراء و از زمان آدم ابوالبشر مطلع باشی، خوب است؛ دیگر جای دیگر نمیروی. چرا توجه نداری؟ مگر نمیگوید با تمام انبیاء آمدهام، با پیامبر آخرالزمان، در ظاهر آمدهام؟ آخر، چهکسی است که مانند علی (علیهالسلام) باشد؟ چرا توجه ندارید؟ قربانتان بروم، چرا ما توجه نمیکنیم؟
حالا آمدیم شبقدر، شبقدر درستاست. به شما میگوید: بهقدر هزار ماه، ثواب دارد، صحیح است؛ اما بفهم ثوابش برای چیست؟ من ناراحتم؛ به هر کس برمیخوری، میبینی که باز یکقدری خلاصه آنرا کم گذاشتهاست، یا نمیکشد. آقا، شبقدر، آیا جوشنکبیر بخوانیم ثواب ببریم؟ کمیل بخوانیم؟ نماز شب بخوانیم؟ دعای افتتاح بخوانیم؟ ما چه کنیم که هزار ماه ثواب دارد؟ میدانی چیست؟ ثواب هزار ماه دارد که بیایی آنجا به خاک پوز بمالی، [بگویی:] خدایا، ما علی را نشناختیم، شناخت علی به ما بده. این «لیلةالقدر» که دارند میگویند درستاست: «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْر (1) وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْر (2) لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْر (3) تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ»[۴] ملائکه به روح نازل میشوند؛ روح، امامزمان (عجلاللهفرجه) است. خیلی قشنگ است؛ اندازهگیری است. توجه فرمودید؟ زمانیکه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در عرصه دنیا پا گذاشت، آنموقع، قرآن نازلشد. مگر علی (علیهالسلام) نمیگوید: «أنا قرآنناطق»؟ ما نیامدهایم یکحرف تازهای به شما بزنیم، ما داریم حرفهای خودشان را به شما میگوییم. پدر جان، برای تو که نشنیدی، یکقدری مشکل بهوجود میآید؛ مشکل نیست. گفتم: اینها را که توجه نداشتی، به کار خودت مشغول بودی، باید توی ولایت یکقدری اندیشه داشتهباشیم، فکر کنیم. ببین، میگوید: هزار ماه.
من الان یکروایت برای شما میگویم که اینرا قبول کنید. باز هم اگر نکردید، من غلام شما هستم؛ بهمن زنگ بزنید، از من سوال کنید. ما دلمان میخواهد مطلب سازندگی داشتهباشد، مطلب درست باشد، سازندگی داشتهباشد. [مطلب] صحیح است؛ اما شما قبول کنید. شخصی آمد خدمت پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) گفت: چه حالی داری؟ گفت: آقا، من همیشه سر کار میرفتم، امروز کار نرفتم، رفتم توی نخلستان [برای] دیدن امیرالمؤمنین، علی (علیهالسلام)، مولای متقیان، وصی رسولالله. یا رسولالله، رفتم یکسری بزنم، اینرا گفت و رفت. حضرت افشاء کرد، گفت: امروز یکنفر ثوابی کرده که اگر به تمام این ثقلین قسمت کنند، ثقلین رستگار میشود. این حرف پیامبر است دیگر؟ عالم در این مجلس است، تمامتان دانشمند هستید، تمام شما واردید؛ اما وارد چهچیزی هستید؟ وارد کم تفکر، تفکر ما کم است. من جسارت نکنم، تفکر ما کم است. حالا میگوید که یکدفعه، این مرد پیدا شد. [گفتند]: ایشان است. گفتند: [مگر] چه کردی؟ گفت: من رفتم یک سر به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) زدم.
اینکه به شما میگوید بهقدر هزار ماه ثواب دارد، هماناست؛ [یعنی] در شبقدر، علی (علیهالسلام) را در دلت قبول کنی، علی (علیهالسلام) در دلت راه پیدا کند. قبولی امیرالمؤمنین، علی (علیهالسلام) ثواب هزار ماه را دارد. آیا دعای جوشنکبیر [اینطور] است؟ آخر بگویید. بابا جان، دیگر شما یک عمری احیاء رفتید، پدرانتان هم رفتهاند، خب احیاء میروید و دعا میخوانید و دعای جوشن میخوانید و قرآن سر میگیرید؛ [اما] آیا ما فهمیدیم؟ ببینید، من روایت رویش گذاشتم که قبول کنید: شبقدر، عین هماناست؛ مثل چند روز دیگر که شبقدر است. بابا، ببین من دارم چه میگویم؟ آقا جان من، قربانت بروم، فدایت شوم، عزیز من، تفکر داشتهباش! ماشین تو عیب کردهاست، پاشدی رفتهای به صافکاری دادی، چند روز آنجا ماشین را گذاشتهای، پیاده رفتی، رنج کشیدی. آقا، اینجای ماشین من را درستکن، اینجایش را درستکن. آیا شبقدر در خانهخدا، آمدی بگویی: خدایا، من را درستکن؟ آیا آمدی در خانهخدا [بگویی: خدایا،] چشم من نگاه به نامحرم کرده، آنرا درستکن؟ آیا شبقدر پیش خدا، در درگاه خدا آمدی، [بگویی:] خدایا، زبان من دروغ گفتهاست، درستکن؟ چطور به ماشینت اینقدر توجه داری؟ تو بهقدر یک ماشین تفکر نداری. عزیز من، شب، شب اندازهگیری است. شبقدر، تمام مشکلات خودت را روی ویترین، روی کاغذ بیاور، یا خودت بگو تا اصلاح شوی.
والله، روایت داریم اگر ما شبقدر آمرزیده نشویم، کارمان مشکل است. میگوید باید در منا بروی. دوست بزرگواری داشتم که امروز سوال کرد. گفتم: آقا، منا آنجا است؛ پس معلوم میشود آنجا خیلی عظمت دارد. آیا ما [اینکار را] کردیم؟ در شبقدر ما باید قدردانی سیزدهم رجب را بکنیم که قرآن نازل شدهاست. ما چیز تازهای نیاوردهایم. ما اینقدر میدانیم که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) راستگو است. بابا، بیایید امیرالمؤمنین را با تمام این تاییدش، بهقدر یکآدم راستگو قبول کنید. در جنگ صفین میگوید: «أنا قرآنناطق»، ناطق؛ یعنی گوینده. حالا باز با تمام این عظمتی که گفتهاند، خدای تبارک و تعالی به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) یک تاییدی میدهد که رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) ندادهاست، به خودش هم ندادهاست. میگوید: هر کسی ایشان را به وصی پیامبر، امام الاعظم، امامالمتقین، علی (علیهالسلام) قبول ندارد، به عزت و جلالم، اگر عبادت ثقلین کنند، آنها را میسوزانم.
آقا جان، وجدان داشتهباش، آقا جان، فکر داشتهباش، اگر مغزت خسته است برو بخواب، اگر کمبنیه هستی بهقول من یک آب سیب بخور، یا آب گلابی بخور، یکخرده امروز عشق بکن، خودت را آماده فهم بکن، خودت را آماده ولایت بکن. چرا به شما میگوید: [برای] شبقدر، برو روز بگیر بخواب؛ آنجا آمادهباش؟ من روایت میگذارم رویش که قبول کنید. عزیزان من، مگر شبقدر خدمت امامصادق نمیآید، [میپرسد:] یابن رسولالله، شبقدر چهکار کنیم؟ میفرماید: برو علم یاد بگیر. نمیگوید سواد! به شما جسارت نکنم. با سوادها، سوادتان سر جایش است؛ خیلی زحمت کشیدهاید تا مهندس شدهاید، تا آیتالله شدهاید، ما از زحمتهای همهشما تشکر میکنیم. اما میگوید برو علم یاد بگیر، علم یعنیچه؟ یعنی فهم ولایت یاد بگیر. میگوید افضل عبادت چه است؟ یاد گرفتن علم است؛ یعنی بفهم.
عزیز من، قربانتان بروم، چرا ما اینجوری شدهایم؟ یک بهرهای از علی (علیهالسلام) ببرید، یک بهرهای از وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) ببرید. ببین، آصف چه میگوید؟ میگویند: به چهچیزی تو تخت بلقیس را در یک چشم بههم زدن یا نزدن آوردی؟ میگوید: من علم کتاب دارم. میگوید: من ذرهای دارم. عزیز من، اگر تو علم کتاب داشتهباشی، زمان ندارد. گفتم: این پیش تو خیلی مهم است، زمان ندارد همچنین کرد، تخت بلقیس آمد. ولایت، زمان ندارد، خب، به او دادهاست. چرا بهمن نمیدهد؟ عزیز من، من پابندم، پاهایم را بستهام. بیاییم شبقدر از پابندی در بیاییم. من مثالی زدم که خودم متوجه بشوم. چطور ماشینت را آنجا میبری و عیوب آنرا میگویی؟ آیا شبقدر، عیوب خودت را به خدا نمیگویی؟ نمیخواهی درست شوی یا میخواهی همینطور باشی؟! (صلوات) حالا عزیزان من، این، یکقسمت که شبقدر را توجه بفرمایید که این شب، شب توبه است، شب شکرانه است.
آخر، امام وقتیکه توی این عرصه دنیا پا گذاشت، تمام خلقت امام را میشناسند، باید بشناسند، شناسایی دارند، امام هم تمام خلقت را میشناسد؛ یعنی امام یکجوری است که تمام خلقت احتیاج به امام دارد؛ اما همهکس کشش ندارد. حالا گویا قنبر در خانهام السلمه آمده، میگوید: امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کجاست؟ میگوید: آسمان رفتهاست. یکجورش شد. ببین، دائم پیش علی (علیهالسلام) است؛ چیزش شد. آمد یکقدری آن طرفتر، دید امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هست، گفت: [امالسلمه] اینجوری میگوید. آمد، (حالا یا امالسلمه بود یا ام ایمن،) گفت: این حرفها را به قنبر نزن. شما حسابش را بکن، کشیدن این حرفها، خیلی مشکل است؛ مشکلش هم خیلی آسان است. باید با فکر و اندیشه باشید. اینها را بشناسیم، امامزمان (عجلاللهفرجه) را بشناسیم، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را بشناسیم، اگر یک همچنین کسی بود، خب سمتش میرویم. ما که حرفی نداریم. آخر، کجا تو را تایید کردهاست که بهمن میگویی با من باش؟! چهکسی تو را تایید کردهاست؟ (صلوات)
حالا این زیارتهایی که ما میرویم. آقا که مثلاً زیارت امامحسین (علیهالسلام) میرود، یا زیارت امامرضا (علیهالسلام) میروند، یا حج عمره میروند، اینها همهاش درستاست، باید رفت. اگر ما زیارت امامرضا (علیهالسلام) نرویم، دوستیمان را معلوم نکردهایم. توجه فرمودید؟ اینرا هم من خدمتتان عرض کنم، فراموش نکنم، تقلید از مرجعتقلید مشورت است که ما میآییم پیش آقای مرجعتقلید مشورت میکنیم. ما باید از امامزمان (عجلاللهفرجه) تقلید کنیم. ما باید از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) تقلید کنیم. این علمایاعلام، مروج احکام، خیلی زحمت کشیدهاند، ما باید مشورت کنیم. آقا، وضو را اینجوری میگیریم، چطور است؟ این چهجوری است؟ این چهجوری است؟ [باید] مشورت کنیم. مرجعتقلید ما، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است. توجه فرمودید؟ اما بخواهی بگویی یکخرده مشکل بهوجود میآید.
مؤمن الطاق، یکی از اصحاب خاص امامصادق (علیهالسلام) بود که خواست امامصادق (علیهالسلام) را عمل میکرد. اینها به او گفتند، دیدند خیلی پیش رفتهاست. آخر، میدانید چرا؟ شما باید به رفیقت توجه کنی، به قوم و خویشت توجه کنی، تا حتی به خانوادهات توجه کنی، به دوستت توجه کنی، توجه داشتهباشی هر حرفی را نزنی، دلت را باز نکنی، ولایت را مثل یکچیز حفظش کنی، متوجه هستید؟ ما به کسیکه میگوییم، یکخرده داد هم میزنیم که خوب مردم بدانند. ایننیست؛ اشتباهاست. حالا همین شاگردهای امامصادق (علیهالسلام) که هر روز در حضور امامصادق (علیهالسلام) میرفتند، چهکاری با مؤمن الطاق کردند؟ دیدند این پیش میرود، بخل کردند. ما روایت داریم، میگوید: آخرین هوا که از صدیقین گرفته میشود، حب مقام است، حب جاه است. اینها آمدند منصور را یکجا قایم کردند، این مؤمن الطاق را آوردند. گفتند: آنهایی که حق هستند، چه کسانی هستند؟ خلفای حقه چه کسانی هستند؟ مؤمن الطاق فرمودند: آنهایی که حق، معلوم کردهاست. منصور گفت: این زبانش از هزار شمشیرزن برای من بدتر است، حکم قتلش را داد.
چرا ولایتت را حفظ نمیکنی؟ آرام بگیر! باز مرتب اینطرف و آنطرف بزن. آرام بگیر، خودت را درستکن! چرا آرام نداری؟ چرا سکونت نداری؟ چرا فکر نداری؟ چرا اندیشه نداری؟ در ولایت ذوقی نشوید. همانها پدرش را درآوردند، همانها که به آنها اطمینان داری، پدرت را در میآورند. من الان یک مثال عوامانه میزنم، اگر کسی یک شمش طلا دارد یا یک شمش کیمیا دارد، دائم میگوید من دارم، من دارم؟ اگر بگوید: عقل ندارد، مثل من است! آرام بگیر! بابا، خودت را بساز. پدر جان، زمان اینجوری است. ببین، من دارم از ماوراء برای شما میگویم. به خدا قسم، من یک پارهای از وقتها میگویم: من بدبخت هستم؛ هر چیزی میگویم باز میبینم یکحرفی از یکی درمیآید. آرام بگیر! خودتان را بسازید.
حالا شما میآیید زیارت، زیارت مستحب است، خود زیارت امامحسین (علیهالسلام) مستحب است، خود زیارت امامرضا (علیهالسلام) مستحب است، حج عمره مستحب است؛ [اما] نگاه به زن مردم کردن حرام است. چند تا نگاه میکنی؟ عزیز من، قربانتان بروم، ایناست که میگوید باید امر را ببری، ما امر را نمیبریم. توجه کن! بهدینم قسم، من وقتی میخواهم بیرون بیایم، میگویم: خدا، توی راه، من را حفظکن. از خدا بخواهید توی راه، شما حفظ کند. باید امر را پیش امامرضا (علیهالسلام) ببری، کجا امر را بردی؟ چند تا منکر بهجا آوردی؟ تو چند تا ضایعات داری. خب، ایناست که فایدهای ندارد. اگر میگوید: زیارت امامرضا (علیهالسلام)، هفتاد حج، هفتاد عمره، [ثواب] دارد؛ یکدفعه میگوید: برآوردن حاجت یک برادر مؤمن، از این بالاتر است.
این ماهمبارک رمضان، ما ممنون همه رفقا هستیم، حاجت بر آوردند. این حرفها برای شما نیست. من دوباره میگویم؛ اما باید توجه کنیم. ما جزء آنها نشویم، گول نخوریم. من اگر تندی میکنم، به شما نمیکنم. توجه کنید! خود این روایت است، من روایت به شما میگویم. شیطان، در مسجدالحرام آمد، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: علیجان، اینرا بیرون بینداز. بیرون انداخت، روی سینهاش نشست. گفت: علیجان، میدانم شیعههایت را میخواهی. (بابا جان، قربانتان بروم، ما هم شما را میخواهیم.) آنوقت گفت: اگر من را رها کنی، من یکحرف به شما میزنم. گفت: من به شما نمیتوانم کار کنم، به شیعههایت هم نمیتوانم کار کنم؛ اما وسوسه میکنم. من دلم میخواهد، شما را وسوسه نبرد. والله، وسوسه آدم را میبرد.
حالا این از این، حالا یک بُعد دیگر. ببین، جانم، قربانت بروم، عزیزان من، به این حرفها گوش دهید. الان بهاصطلاح، نهسال این دختر خانم تکلیف نداشت، نهسال نداشت. حالا سر نهسال شد، این آقا پسر، سر پانزده سالگی آمدهاست و خدا عزت سر او گذاشتهاست. والله، من یادم میآید. من الان هفتاد و پنج، ششسال دارم. خیلی هم دقیق توی اینکارها بودم، دقیق بودم. برای من، کار و زندگی، یکچیزی بود که یکخرده روی امر خدا خودم را مشغول میکردم؛ [اما] من اصلاً توی اینکارها نبودم، فقط تمام کارهایم توی فکر و اندیشه بود، حالا هم همینجور است. ببین، من دارم از ماوراء برای شما صحبت میکنم. قربانتان بروم، فدایتان بشوم، چرا قدر نمیدانید؟ چرا آرام نمیگیرد؟ آرام بگیرید! حالا زمان قدیم، آن روزی که آنآقا به تکلیف میرسید، جشن میگرفت. میگفت: امروز، خدا من را آدم حساب کرده، امروز، خدا بهمن عنایت کرده، امروز، خدا بالاخره امر بهمن صادر کردهاست. روز تکلیفشان جشن میگرفتند؛ [مثل] حالا که جشن تولد میگیرند، روی جشنی که امروز به تکلیف رسیدند، [جشن] میگرفتند. حالا شما به تکلیف رسیدی. عزیز من، حالا که به تکلیف رسیدی، خدا منت به سرت گذاشتهاست. میخواهد تو را حاکم کند. دلم میخواهد توجه بفرمایید.
الان آقا پسر، قربانت بروم، علیآقا، آقا جان، محمد آقا، شما به تکلیف رسیدی. خدا دربارهات بزرگواری کردهاست. تا حالا یکچیزی میفروختی، قبول نبود؛ میگفتند: تو صغیری. یکچیزی میخواستی بخری، با تو معامله نمیکردند؛ [میگفتند:] تو صغیری، زن میخواستی بگیری، به تو نمیدادند، میگفتند: تو صغیر هستی. اصلاً صغیری، یکچیزی کسری است که در این آقای جوان بود تا به تکلیف رسید. حالا به تکلیف رسیدی؛ اما به بلوغ نرسیدی. کجا به بلوغ میرسی؟ حالا روی تو حکم آمدهاست. میگوید: پسر جان، قربانت بروم، نگاه به نامحرم نکنی! چشم، دروغ نگویی! چشم، مال حرام نخوری! چشم، معامله ربوی نکنی! چشم، پدر و مادرت را احترام بکنی! چشم. ببین، خدا گوش شما را چه کردهاست؟ توی این گوش، پیچ، پیچی قرار داده که مبادا مثلاً یک حیوانی، یک پشهای در آن برود. عزیز من، پیچ سوم گوش شما تلخ است، آن حیوان نمیتواند برود. حالا به شما میگوید عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، با این گوش نازنینت، به آنچه که من گفتم [گوش نده،] گوش نده. عزیز من، چه گوشی برایت درست کردم؟ چه چشمی برایت درست کردم؟ تو اصلاً به این [افراد] نگاه میکنی، کِیف میکنی، خب، اگر این چشم نباشد، ما چطور کیف بکنیم؟ پس چشمی به تو دادهاست که نگاه میکنی و کیف میکنی. حالا به شما گفته، آنجایی که من گفتم نگاه بکن.
این زبانی که به تو داده برای چیست؟ یکی از خلفا میخواست آنکسیکه بود را امتحان کند، گفت: برو بهترین چیز را بیاور؛ رفت و زبان آورد. گفت: بدترین چیز را بیاور؛ رفت و زبان آورد. گفت: میر غضب! [بیا، آیا] من را مسخره کردهای؟ گفت: قربانت بروم، فدایت بشوم، از من سوال کن. گفت: این زبان اگر خدا را اطاعت کند، بهترین چیز است، اگر نکند بدترین است؛ با همان فحش میدهی، با همان غیبت میکنی؛ اما با همان هم، ذکر خدا میگویی. عزیز من، توجه کن! ببین، من چه میگویم؟ حالا که شما آمدی و به تکیلف رسیدی، حالا تکلیف روی دوشت میآید. من هنوز تمام این حرفها را که دارم میزنم، نتیجهگیری کامل نکردهام. حالا درست شد؟ ببین، این دستی که به شما دادهاست، چقدر بهدرد میخورد؟ اتفاقاً داریم، میگوید: اگر با دستت ذکر خدا بگویی؛ (البته ما که میگوییم تسبیح [استفاده کنید] میخواهیم کم و زیاد نشود.) روز قیامت که میشود، مثل شمعهای قدیم که دیدید، همینجور نور از اینها بالا میرود. بهتوسط نور دستت، قدم برمیداری و هر کجا میخواهی میروی. آخر، آنجا چاله و بلندی دارد. آنجا که آسفالت نیست! روایت داریم نزولخور با شکمش راه میرود. خب، بفرما!
حالا ببین، این دستی که به تو دادهاست، چقدر بهدرد میخورد؟ قربانت بروم، شما یکذره توی این فکرها برو؛ [ببین] این دستت چقدر خوب است، پایت چقدر خوب است؟ اما به شما گفته [با این] پا، آنجایی که من گفتم برو، در هیکلت، امر من را به امر خودت ترجیح بده. آنوقت هشت صفت به شما میدهد: بینایت میکند، علم حکمت به شما میدهد، جای ناجور نمیروی، وحی به شما میرسد. خدا آقایشاهآبادی را تایید کند، ایشان فرمودند، یک مرد عالم مبارز دانایی که الان در دانشگاه صحبت میکند، در هر قسمتی مبرا است. ایشان فرمودند به شما هشتشرط میدهد کسیکه امر خدا را به امر خودت ترجیح دهی. باز بالاتر، باز یکروایت خیلی صحیح داریم، در کتاب کافی نوشتهاست، ایشان باز این قضایا را هم تایید کردند و نقل کردند. میفرماید: یک عدهای هستند که روح از بدنشان بیرون برود، بهشت میروند. وقتی بهشت میروند، بهشت جاویدانی میروند. آن ملائکههایی که آنجا هستند میگویند: شما چرا اینجا آمدید؟ [مگر] دنیا آخر شدهاست؟ [میگویند] نه، دنیا سرجایش است. پس اینجا آمدید چه کنید؟ بهشت جاویدانی جای همهکس نیست، ما باید حساب و کتابمان را پس بدهیم، تا آنجا برویم. آنجا گویا جای ائمهطاهرین (علیهمالسلام) است. آنجا نزول میکنند، میآیند و میروند؛ اگرنه آنها جای ثابتی ندارند. اگر در عرش خدا هستند، در فرش هم هستند؛ یعنی امام، زمان ندارد، هر کجا اراده کند، میآید. گفتم: تا حتی تخت بلقیس را آورد، زمان ندارد؛ چونکه او اتصال به ولایت است. ولایت، زمان ندارد. حالا اینجا آمدهاست، میگوید: شما چهکار میکردید؟ میگوید: ما سه صفت داشتیم:
اول: اینبود که کار لغو نمیکردیم،
دوم: امر خدا را به امر خودمان ترجیح میدادیم.
سوم: ما گناه ولایتی نمیکردیم، معصیتولایتی نکردیم، روح از بدنمان بیرون آمد، ما را اینجا آوردند. بابا جان من، آخر، اینجا به چهچیزی دلت خوش است؟ چرا به یک نگاهکردن دلت را خوش میکنی؟ چرا به یک ماشین دلت را خوش میکنی؟ ماشین داشتهباش. من یک پارهوقتها میگویم: خدایا، اینهایی که میآیند، ماشینشان پنچر نشود. من از شما که قدردانی میکنم؛ از ماشین شما هم میکنم. توجه فرمودید؟ اما توجه کنید من چه دارم میگویم؟ ما داریم شما را بهغیر این دنیا دعوت میکنیم. عزیزان، ما داریم شما را به ماوراء دعوت میکنیم. عزیزان من، گفتیم ما از اول که اینجا آمدیم و با شما روبهرو شدیم، ما داریم تمرین میکنیم. عزیز من، ما تمرین میکنیم. حالا چرا اینها اینجوری هستند؟ برای اینکه امر را اطاعت میکنند. آیا ممکناست اینکار را بکنیم یا نه؟ آری، خب، امر خدا را به امر خودت ترجیح بده، خودت را کنار بگذار، آقاییات را کنار بگذار، سوادت را کنار بگذار، مهندسیات را کنار بگذار، خارج رفتنت و هر چیز دیگر را کنار بگذار، بیا اینطرف.
پس حالا حرف ما ایناست که شما به تکلیف رسیدید. حالا که به تکلیف رسیدیم، خدا شما را حاکم قرار دادهاست. توجه فرمودید؟ (صلوات) عزیز من، خدا تو را حاکم قرار دادهاست، چرا حاکمیت خودت را از دست میدهی؟ خدا تو را به تکلیف رساندهاست، به چهچیزی دلت را خوش میکنی؟ روی هر چیزی امر گذاشتهاست. مگر نمیگوید «هو الامر، هو الخلق»؟ من که خلق کردم؛ امر رویش گذاشتم. چرا توجه ندارید؟ یکنفر میبینی صد تا گوسفند دارد، یک چوپان میگذارد، یک معاون میگذارد، یک سربند میگذارد. خدا تمام این خلقت را که بهوجود آوردهاست، ما را رها کردهاست؟ نه! امر را اطاعتکن! تو به تکلیف رسیدی. تو را فرمانده کردهاست. تو همان بودی که صغیر بودی و اصلاً بهدرد نمیخوردی. زن که نمیتوانستی بگیری، چیزی که نمیتوانستی بفروشی، چیزی که نمیتوانستی بخری، بهدرد نمیخوردی، باطل بودی! خدا تو را تایید کرده، تو را به تکلیف رسانده، حالا میخواهد چهکار کند؟ میخواهد شما را به بلوغ برساند.
جوانعزیز، قربانت بروم، مهندس عزیز، دکتر عزیز، آقایانعزیز، بیایید اندیشه داشتهباشید. حالا خدا میخواهد شما را چهکار کند؟ حالا خدا میخواهد شما را به بلوغ برساند. اگر بخواهی به بلوغ برسی، باید امر خدا را اطاعت کنی، امر خدا را به امر خودت ترجیح بدهی، خودت را کنار بگذاری، صغیر بودی، کبیر شوی. تو همیشه چند تا چیز میبری، یکچیزی هم از خدا طلبکاری! خدا چه با تو بکند؟ مگر خدا نمیگوید اگر بخواهی هدایت شوی، تو را هدایت میکنم؟ میگوید یا نمیگوید؟ ما هدایت هستیم! یکچیزی هم طلبکاریم!
یکی از مهندسهای خیلی عالیرتبه الان در مجلس تشریف دارند. میگفت: ما یکجایی رفتیم، یک آقایی بود، میگفت: اگر پیامبر بود، الان میآمد از من چیز سوال میکرد! بفرما! ببین، کجا رفته، کجا خودش را بردهاست؟! میدانی این مثل چهکسی است؟ یکروز امیرالمؤمنین (علیهالسلام) روی منبر رفتند و فرمودند: هر چیزی که میخواهید از من بپرسید، من راههای آسمانی را بهتر بلدم. این آدم هم آمد و رفت همین حرف را زد. اینهم مثل همین آقا بودهاست که به این مهندس برخورده است. من آنموقع نگفتم، حالش را نداشتم، حالا میگویم. او هم همین را که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گفتهبود، گفت! آنزن بلند شد. گفت: آن مورچهای که با حضرت سلیمان صحبت کرد، نر بود یا ماده؟ این [مرد] فکر کرد، ماند!
آنکسیکه این حرف را میزند، مورچه را خلق کردهاست. علی (علیهالسلام) خلق کرده، مردک! این به تو نمیخورد. او هم گفت: خب، بگو ببینم نر بود یا ماده؟ [آنمرد] گفت: تو اگر به اجازه خودت بیرون آمدی، خدا خودت را لعنت کند، اگر به اجازه شوهرت آمدی، خدا شوهرت را لعنت کند. گفت: هر چیزی میخواهید از من بپرسید، همین بود؟ این آقا هم همین بوده؛ [میگوید:] اگر پیامبر بود، از من میپرسید! ببین، کجا ما چیز میکنیم؟ این زیر بار پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میرود؟ نه، این زیر بار احکام میرود؟ نه، (صلوات)
حالا عزیز من، وقتی به تکلیف رسیدی و خدای تبارک و تعالی اینهمه شما را احترام کرد، حالا میخواهد شما را به بلوغ برساند. انشاءالله، وقتیکه امامزمان (عجلاللهفرجه) تشریف بیاورند، تمام به بلوغ میرسید؛ یعنی گردن همه آشغالها را میزند. آنوقت آنهایی که میمانند، انشاءالله امیدوارم که آنها به بلوغ میرسند. توجه فرمودید؟ آنهایی که امر امام را اطاعت کردند [به بلوغ میرسند]. ما آمدیم، داریم سر امر امام صحبت میکنیم. توجه فرمودید؟ حالا شما را به بلوغ میرساند؟ چطور شما را به بلوغ میرساند؟ به شما عنایت میکند؛ تو دیگر جزء این کسانیکه به تکلیف رسیدهاند، نیستی. تو را بالا میبرد، کجا تو را میبرد؟ آخر، ما باید سنخه شویم، تو که جلوی چشمت را نمیگیری، جلوی پایت را نمیتوانی بگیری، [جلوی] زبانت را نمیتوانی بگیری، [جلوی] شکمت را نمیتوانی بگیری، تو چه سنخهای هستی؟ توجه فرمودید؟ آخر، تو چه سنخهای هستی؟
یکی از این وعاظ خانه ما آمدهبود، یکوقت گفت: من صحبت بکنم یا نکنم؟ گفتم: صحبت بکن؛ [اما] بت درست نکن. بعد به او گفتم قانع شدی؟ گفت نه! من میخواهم بهمن بگویند. یکخرده او را ملاحظه کردم. بابا، تو غشی هستی، چهچیزی به تو بگوید؟ تو غشی هستی، یا روی صورت خوب غش میکنی، یا روی پول غش میکنی، یا روی ریاست غش میکنی، یا روی مقام غش میکنی! تو برو اول، رفع غشیبودن خودت بکن! تو غشی هستی! برو دکتر! غشی بودنت را رفع کن! [آیا] به تو بگوید؟ در این عالم فقط به او گفتم، گفتم: ایشان دیگر اینجا نیاید، خیلی کسری دارد. در تمام این خلقت، خدا به پیامبر گفته بلغ، به تو هم بگوید؟ آری؟ (صلوات)
پس انشاءالله امیدوارم که به شبقدر برمیخورید، یک گوشهای بروید، کارهایتان را بیاورید، گناهانتان را بیاورید، بابا، یکچیزهایی است که ما اصلاً توجه نداریم. خدایا، آن گناهانی که ما یادمان است، بیامرز؛ آنهایی هم که یادمان نیست، بیامرز. یکدوستی داشتم، میگفت: داشتم میرفتم یک شیشه اینجا انداخته بودند، گفت: کسی پایش را گذاشت، زمین خورد و از بین رفت. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند، این جمله را ایشان میگفت، من در هر حرفی، خلاصه، یک صحبتی از ایشان میکنم که همه بگویید خدا او را بیامرزد، میگفت: الان تو داری خربزه میخوری، انار میخوری، پوستهاش را آنجا میاندازی. یکنفر پایش را میگذارد، یکدفعه این قلوهاش تکان میخورد. بعد از بیستسال، اگر بمیرد، تو خون کردهای! پس ما باید در تمام ابعاد متوجه باشیم.
عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، الان به تکلیف رسیدهای، ببین، خدا چه امری میکند؟ خدا میخواهد تو را به خودش برساند. مگر سلمان نبود که امر را اطاعت کرد، یکدفعه خدا عظمائیت او را معلوم کرد، گفت: «سلمان منا اهلالبیت»؟ مگر این عبدالعظیمحسنی نیست که خدمت امام آمد، (بابا، خیلی قشنگ است، ما خودمان را توی سنگ و کلوخ میاندازیم، ما گوش نمیدهیم، ما توجه نداریم) میگوید: آقا جان، من میخواهم دین خودم و اسلام خودم را به شما بگویم. خدا را به یگانگی قبول دارم، شما را واجبالاطاعة میدانم، امر شما را هم قبول دارم، آقا جان، یا امامرضا، اگر من اناری یا سیبی از درخت بچینم، اگر بگویی نصفش حرام است، نصفش را کنار میاندازم. واجبات را انجام میدهم، ترک محرمات میکنم.
ببین، چقدر آسان است؟ اما [به شرطی که] امامش را بشناسد. کجا هر کجا میروید؟ آرام بگیر! من خودم را میگویم. من اصلاً انگار مستم، گیجم، هر کس هر راهی میگوید، او هم میرود. آخر کجا میروی؟ با فکر برو! اگر این شرط و شروطی که من برای علی (علیهالسلام) بهقدر عقل ناقص خودم گفتم، اگر همچنین کسی را گیر آوردی، دنبالش برو. اگر تو اندیشه داشتهباشی برای ایناست. باید اندیشه داشتهباشی، امامت را برای هر چیزی صلح نکنی. حالا کنار رفته، وقتی مُرد، ببین، خدا چطور او را افشاء میکند؟ [میفرماید:] هر کسی عبدالعظیمحسنی را زیارت کند، [همانند] زیارت امامحسین (علیهالسلام) است. والله، تو هم همان هستی؛ مگر تو غیر از او هستی؟ بابا، عالم در مجلس است، شما پرونده عبدالعظیمحسنی را بگو، کجا فقه خواندهاست؟ کجا اصول خواندهاست؟ کجا مرجعتقلید بوده؟ چهکاره بودهاست؟ یکآدم عادی بودهاست. خدا این حرفها را که ندارد. خدا یکدفعه به پسر پیامبرش میگوید: «انه لیس من اهلک»[۵] اهل تو نیست. تو باید اهلیت پیدا کنی. چرا گوش نمیدهی؟ چرا من را ناراحت میکنی؟ عزیز من، ما باید اهلیت داشتهباشیم.
والله، خیلی خوب خدایی داریم. ببین، خدا چهکار میکند؟ بهواسطه ولایت، دیگر شهرها زیر و رو نشدند. من گفتهام؛ اما ببین، چه میکند؟ مگر این ابولهب نیست؟ چرا میگوید: «تبت یدا ابولهب»[۶]، ابولهب مگر چه میگفت؟ حرفی که من دارم میزنم، میزد. میگفت: جبرئیل که به تو نازل میشود، بهمن نازل شود. وحی هم که به تو میرسد بهمن برسد! خب، من هم عموی تو هستم، بزرگتر هستم! خب، بفرما! آخر، هم اینقدر گفت، که [خدا] گفت: «تبت یدا ابولهب»[۶]. آخر، داری چهچیزی میگویی؟ یک کم فکر کن، اندیشه داشتهباش، ببین، من دارم چهچیزی به تو میگویم؟ چرا از حد خودت تجاوز میکنی؟ آیا میآید به تو نازل بشود؟ عمویش است؛ اما او را نمیشناسد. آنها از نور خدا هستند، این دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) از نور خدا هستند. اینها که جزء خلق نیستند. عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، خلق باید اینها را اطاعت کند، ما هم باید اینها را اطاعت کنیم.
مگر شما برای اینجا خلق شدهاید؟ حالا من دوباره تکرار کنم: عزیزان من، جوانانعزیز، اگر شما که به تکلیف رسیدید، امر خدا را اطاعت کنید، خدا میخواهد شما را در بهشت جاویدانی ببرد. خدا میخواهد شما را پیش امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ببرد، خانمهای عزیز، خدا میخواهد شما را پیش زهرا (علیهاالسلام) ببرد؛ اما سنخه زهرا (علیهاالسلام) شوید؛ زهرا (علیهاالسلام) رویش را میگرفت، شما هم بگیر. اینچه چیزی است؟ شما دارید چهکار میکنید؟ گفتم: علمایاعلام، مروج احکام مورد مشورت ما هستند، بزرگان ما هستند؛ اما ما باید تقلید از امامزمانمان بکنیم، از امیرالمؤمنین، علی (علیهالسلام) بکنیم. آنها بزرگان ما هستند، ما قبول داریم، جایشان روی سر ما هست، ما علما را احترام میکنیم؛ اما تا زمانیکه از خودشان نگویند، امر آنها را به ما بگویند. الان من روایت برای شما عرض میکنم: یک شخصی بود خدمت امامصادق (علیهالسلام) میآمد، حرفها را قبول میکرد، مینوشت، میرفت در بلاد میگفت. یکوقت حضرت (علیهالسلام) گفت: میخواهی پیامبر بشوی یا امام؟ گفت: من؟ گفت: بله، گفت: چرا نمیگویی «قال الصادق» «قالالباقر»؟ از خودت میگویی. توجه فرمودید؟ جوانانعزیز، از خودتان حرف نزنید. آقایانعزیز، از خودتان حرف نزنید. از خود حرفزدن، محاکمه دارد. فردایقیامت، شما را محاکمه میکنند، میگوید: چیزی که من نکردم، چرا گفتی؟
مگر این روایت نیست؟ میگوید: اگر کسی را گمراه کنی، انگار همه عالم و خلق را گمراه کردی، همه دنیا را گمراه کردهای. تو اگر حرف از خودت بزنی، مردم را گمراه میکنی. چرا میکنی؟ توجه فرمودید؟ ساکت باش! آرام باش! این ولایت در قلب تو تجلی دارد، با تجلی عشق کن، با تجلی بنشین، با تجلی بلند شو، با تجلی راه برو. عزیز من قربانت بروم. مرتب فکر نکن من چه بگویم، چهکار کنم. این حرفها، کارهای شیطان است؛ هر روزی یک راهی جلوی تو میگذارد، هر روزی یکچیزی جلوی تو میگذارد. عزیز من، فدایت بشوم، من دارم وقت برادر عزیزمان، نور چشممان را میگیرم. انشاءالله، امیدوارم که ایشان ما را عفو بفرمایند. ما باید به فیض کامل برسیم.
خدا انشاءالله مانند همه شماها را زیاد کند.
خدا انشاءالله عاقبت همه شماها را بهخیر کند.
خدا انشاءالله باطن امامزمان (عجلاللهفرجه)، امشب شب تولد آقا سبط اکبر، آقا امامحسن (علیهالسلام) است، به ما عیدی بدهد. آقا جان، عیدی ما محبت پدرت است. عیدی ما، محبت مادرت است، عیدی ما ایناست که دل ما را پاکسازی کنی؛ اصلاً هیچ ذراتی بهغیر محبت خدا و شما در دل ما نباشد.
آقا جان، ما را قبول کنید.
آقا جان، ما را تایید کنید.
آقا جان، ما توان نداریم؛ میخواهیم اینکار را بکنیم، اما شیطان برای ما مشکل بهوجود میآورد، آقا جان ما را در صراط مستقیم راه بدهید، ما را در صراط مستقیم بیاورید. (صلوات)