تشخیص صنایع؛ تشخیص توحید: تفاوت بین نسخهها
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۸ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۵۸
تشخیص صنایع؛ تشخیص توحید | |
کد: | 10272 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1384-01-29 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام عیدالزهرا (9 ربیعالاول) |
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اهلبیتالحسین و رحمةالله و برکاته
بشر فکرش پخش میشود. بشر توی دنیا فکرش پخش میشود؛ اما بعضیها میخواهند به ولایت برسند، بعضیها میخواهند به صنایع برسند. بعضیها شرافت را از کسب ولایت میدانند، بعضیها شرافت را از کسب خودشان میدانند، بعضیها شرافت را از صنایع میدانند. آنوقت شرافتهایی که بشر بهدست میآورد، باید [با] تأیید حجتخدا باشد. اگر تأیید حجتخدا شد، تأیید خدا میشود، تأیید قرآن هم میشود. پس این بشر، باید تلاش خودش را بکند. عزیزان من باید خوب درس بخوانند، تخصص بگیرند، علم داشتهباشند. ما با هیچ علمی مخالفت نداریم. اگر آن علم جغرافیا است، من مخالفت ندارم. علم ادیان است، من مخالفت ندارم، علم فلسفه هست، مخالفت ندارم، علم کلام است من مخالفت ندارم. من با علم نباید مخالف باشم. من که میگویم، من نیستم، دارم آگاهی به همهشما میدهم، کسیکه این نوار من را گوش میدهد. من با خودخواهی مخالفم، با خودپرستی مخالفم، با بخل و عنایت مخالفم، با شهوت مخالفم، با اینکه علمت را در اختیار ولایت نگذاری مخالفم.
تو خودت برای خودت ادیان درست کردی. آقایدکتر، آقای پروفسور، آقای علم ادیان، آقای علم کلام، آقای علم فلسفه، تو برای خودت علم ادیان درست کردی. چرا ادیان درست میکنی؟ تو باید حواست پیش آن باشد، تو که بُل میرفتی، بهقدری سطحت پایین بود، جسارت میشود، چی میخوردی؟ چهکار میکردی؟ تو خوب و بد را که تشخیص نمیدادی، نجس و پاکی را تشخیص نمیدادی. اگر به تو تشخیص دکترا داد، تشخیص علم کلام داد، تشخیص علم فلسفه داد، اینها را همه را جمع کردی. بعضیها چند علم دارند، علم ادیان دارند، علم فلسفه دارند. من دارم میبینم و میگویم. خیلیها هستند تو باید آن علمت را در اختیار ولایت بگذاری؛ یعنی در اختیار امر بگذاری؛ آنوقت آن علم کلامت امر میشود. اگر تو علم جغرافیا داری، در اختیار امر بگذاری، آن علم جغرافیایت امر میشود. اگر علم فلسفه داری، در اختیار امر گذاشتی، میشود امر؛ اما در اختیار «من» ات میگذاری.
قربانتان بروم، توجه کنید. شما باید ولایتپرست باشید و کلام تشخیص ده؛ ولایتپرست و کلام تشخیص ده؛ یعنی کلام را تشخیص بدهید، آنوقت دنبال کسی نمیروی. آنچه را که در عالم است نابود است، فقط سه چیز میماند، در جای دیگر گفتم: خدا که هست، قرآن و ولایت ماندنی هستند. یعنی چرا ماندنی هستند؟ اگر این عالم بههم میخورد، عالم نوینی روی کار میآید. شما مراجعه کنید به این آیه: «اذا زلزلت» خب، شما الحمد لله مبرایید. من نمیخواهم این آیه را مثلاً یکجوری نگاه کنم. همیشه توی فکر هستم که یکحرفی را جمع و جور کنم، وقت شماها را نگیرم؛ اگرنه ممکناست من، نیمساعت روی همین «اذا زلزلت» حرف بزنم. من همیشه از خدا خواستم، عصاره هر حرفی را بده که به شما بزنم. باسوادها، توجه کنید، الحمد لله، خدا را شکر میکنم، تشکر میکنم خدا را، خدا را سپاسگذارم، همهشما باسوادید، من بیسواد؛ تشکر میکنم. همهشما، کوچک و بزرگ و جوانتان بهمن برتری دارید. من این برتری را افتخار میکنم که من با یکمشت دکتر، مهندس، تشخیص بده، جوانان معصوم روبرو هستم. خدایا، شکر؛ اما من یک حرفهایی به شما میزنم که خدای تبارک و تعالی عصاره هر علمی را بهقدری که کفایت بشود، بهمن دادهاست. من عصاره هر حرفی را به شما میزنم. رفقایعزیز، قدردانی کنید. (صلوات)
من در جای دیگر گفتم: این عالم با نظم است. خدا عالم را خلقت کردهاست. همهاش با نظم است. خدا نظم عالم را بههم نمیزند. فکر شماها نظم را بههم میزند. امیدوارم که توجه بفرمایید. یکی که اغلب فکر شما باسوادها را بههم میزند، خارجیها هستند. چرا؟ آنها تولید ولایت ندارند، تولید صنایع دارند. والله، تمام خارجیها تولید ولایت ندارند، تولید صنایع دارند. عزیز من، تو که ادعای ولایت میکنی، چرا چشمت به تولید صنایع خارجیها است؟ آنچه که بشر در عالم اجرا میکند، رئیسمذهب ما امامصادق گفتهاست، رسول گرامی گفتهاست، علیمرتضی گفتهاست، قرآنمجید گفتهاست. تو باید حواست باشد که این صنایعی که خارجیها دارند، تولیدش از کجاست. چرا توجه ندارید؟ روزگاری شد که [خدا] مغزهای بشر را ذخیره قرار داده، کوهها را ذخیره قرار دادهاست. الان این بارانی که میبارد، برفهایی که میآید، این کوهها، اگر شما توجه داشتهباشید، [این حرفها را میفهمید] والله، تا توجه شما به دنیاست این حرفها را میشنوید، ولی نمیفهمید. والله، راست میگویم (صلوات)
اگر در صحبتهای من جسارت به باسوادها شد، من را عفو کنید، من حرف خودم را میزنم. خدای تبارک و تعالی، تمام کارهایش از روی نظم است. این ابرهایی که در آسمان است، یکوقت من دیدم یک تیکهاش افتادهبود، (من جوری میگویم که خودم حالیام بشود) مثل چلوکش بود؛ اما دو سه طبقه بود. اینها مفر دارد. حالا این ابرها از دریا است. شما توجه کنید. اگر خدا با قدرتش بخواهد بکند میکند. خدا تمام این خلقت را روی علل و واسطه قرار دادهاست. ببین، هیچوقت از آسمان باران نمیآید. الان میآیید بیرون، میگویید چهخبر است؟ میگوید: آسمان است. اما تا گفتی ابر هست، یعنی ممکناست باران بیاید، ممکناست برف بیاید. این زمستان که میشود، این برفها باران است، در جو هوا یک سردی ایجاد میشود؛ اینها برف میشود؛ اگرنه آسمان، برف ندارد. توجه کن! حالا بهقدری شما را میخواهد، نباتات را هم دوست دارد؛ چونکه تولید نباتات را میخواهد به شما بدهد. خیلی من ناراحتم که چرا شما ممکناست توجه نداشتهباشید. نه اینکه توجه ندارید، شما باید توی ادیان خرد شوید، توی کلام خرد شوید، توی علم فلسفه خرد شوید، توی قرآن خرد شوید، توی دستور امام خرد شوید؛ خرد [شوید] یعنی خودتان را در مقابل خلقت، در مقابل امر خرد کنید. حالا اگر خرد شدی، جمعت میکند. مگر [نه ایناست که] خدا آدم را از خاک خلق کرده، او را جمعش کرد، شد آدم.
حالا شما توجه کن. این ابرها میروند از دریا آب برمیدارند. اینجوری روی سر شما میریزد که مبادا صدمه بخورید. پس خدا تو را میخواهد. چرا میگوید باران رحمت است؟ رحمت است. یک مؤمن هم باید رحمت باشد. چرا میگوید رحمت میآید؟ آیا پیغمبر رحمت است، باران هم رحمت است؟ آیا توجه کردید؟ فهمیدید؟ من از کارهای بعضیها میفهمم که هنوز به کل کمال نرسیدند، جوش میخورم، حرص میخورم، حرفهایی میزنند، میبینم به کل کمال نرسیدند. کل کمال ایناست که تو کسب ولایت کنی. تو هنوز حواست قدری اینطرف و آنطرف هست. حالا این ابرها میروند، این باران هم که بهقول دوستعزیزم، آرام آرام روی سرت میآید. اگر شل نمیکرد، چه میکرد؟ پس خدا دوستت دارد. چرا میگوید رحمت؟ آخ! آخ! چرا میگوید رحمت؟ چونکه این باران، نتیجهاش به همه ممکناتی که در روی زمین است میرسد؛ کوهها ضبط میکنند، در آن گرمای تابستان، نتیجه آن ضبطی را که کردهاست را میدهد. اگر باران نیاید، دریاها نباشد، زمین خشک میشود. چهموقع گیاه میروید؟ توجه کنید. رحمت؛ یعنی به تمام ممکناتی که روی زمین است، میرسد؛ درخت، گندمها، تا حتی دریاها. دریا هم بهواسطه رحمت خداست. وقتیکه خیلی توجه کنی دریا به آسمان وصل است. تو توجه نمیکنی. مگر تو باطن اقیانوس را دیدی؟ نه، عزیز من، ظاهرش را میبینی.
حالا من دلم میخواهد خیلی توجه داشتهباشیم، ما مدیون زهرا هستیم. خدا آب را مهر زهرا کردهاست. عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، ما مدیون زهراییم. چرا کسیکه زهرایعزیز ما را کشته، میخواهی؟ لامذهب بگویم تند است. باید بگویم نفهم! مگر این آب، مهریه زهرا نیست؟ عزیز من، مؤمن جان، قربانت بروم، شیعه، تو باید وارث زهرا باشی. وارث زهرا [یعنی اینکه] استفاده از آب کنی، تشکر از خدا کنی، خدا زهرا را به شما داده، بهواسطه زهرا دریاها را به شما داده، بهواسطه زهرا باران به شما داده، بهواسطه زهرا تمام ممکنات سبز است، (صلوات) چرا شما حواستان پیشتولید خارجیهاست، پیشتولید زهرا نیست؟ همین میروی آیه کسا را میخوانی؟ بهقربانت بروم، بخوان؛ اما بفهم. تو باید در مقابل ولایت سر به زیر باشی، کجا میروی ساز میزنی؟ خجالت نمیکشی؟ حیاء نمیکنی؟ چرا امامزمان گریه میکند؟ جنازه زهرا را میبیند، دست شکسته زهرا را میبیند، صورت سیلیخورده را میبیند، میگوید گریه میکند، تو میرقصی؟ خجالت نمیکشی؟ حیا نمیکنی؟ چرا نمیبینی؟ مگر زهرا توی عالم دفن شدهاست؟ زهرا توی عالم نقل شدهاست. نقل بهغیر از دفن است. اگر تو اتصال به ولایت باشی، باید اتصال به مصیبت زهرا هم داشتهباشی؟ من این حرفها که میزنم، به مناسبت ربیع الاول میزنم، جنایت جنایتکارها را فاش میکنم. تو مدیون زهرایی. تو باید وارث زهرا باشی. مؤمن، شیعه، وارث زهراست.
خدا میداند که من چه حالی دارم، نمیخواهم افشا کنم. بعضی شبها تف توی صورت خودم میاندازم. میگویم: تو چه شیعهای هستی؟ تو چه شیعه هستی؟ چرا آرامی؟ چرا زهرا را فراموش میکنی؟ باز میگویم: خدا، کاش توی دنیا نیامدهبودم؟ کاش من را یکجایی برده بودی، من از این مصیبتها خبر نداشتم. خدایا، دو مصیبت من را میکشد؛ یکی مصیبت زهرا است، یکی مصیبت حسین است. هنوز خون حسین دارد توی این عالم میجوشد. چرا امامزمان میگوید: یا جداه، از برایت گریه میکنم، اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه میکنم. دوباره تکرار میکنم: وارث باید هم ارث ببرد؛ اما «انک لیس من اهلک» نباشد. اگرنه آن ارثی که میبرد، ارث نیست، حرص است. یک ارث داریم، یک حرص. آن حرص است. توجه! توجه! توجه! توجه!
رفقایعزیز، قربانتان بروم، این حرفها را قدر بدانید. حالا این دریا شد، یک سعادتی از برای بشر، از برای کل خلقت شد. حالا آمدند، خارجیها استفاده میکنند، کشتیهای جنگی توی این دریا میریزند، اتم میریزند، حالیاش نیست. حالا خدا ذخیرههای گذاشتهاست که تو راحت باشی. همه اینها را امامصادق گفتهاست. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند، گفت: خوب خواندیم و خوب گفتیم و خوب نفهمیدیم؛ اما والله، بالله، من کلامی از این حرفها را از حاجشیخعباس استفاده نکردم؛ اما بعضی وقتها، از یک گفتارهایش [استفاده] کردم. میگفت: به ما میگفتند آهن روی آسمان راه میرود. مگر ممکن بود ما بفهمیم؟ اما امامصادق گفتهبود. این خارجیها، عقاید ما را قبول ندارند؛ اما کلام حجتخدا را نمیگویند حجت است؛ اما کلامش را قبول دارند. اغلب ما، عقاید آنها را قبول داریم، روی کلام اینها خیلی حساب نمیکنیم. وقتیکه بشر، مرتب توی این دنیا توسعه کرد، خدای تبارک و تعالی ذخایر را در مغز بشر قرارداد. عزیزان من، اگر شما امروز میخواستید مشهد بیایید، مگر ممکن بود با الاغ بیایید؟ با الاغ میآمدند. حالا دیگر خیلی صنایع پیشروی کرده، خیلی که پیشروی کرد، یک چرخی درست کردند، [بهنام] چهارچرخه، من یادم میآید، یکی دو تا اسب به آن میبستند، یک عده هم تویش میرفتند. حالا ببین خدا در مغز بشر قطار گذاشتهاست. قطار درستکرده، چند صد نفر میآیید و میروید. در مغز بشر طیاره گذاشتهاست. ببین، طیاره چقدر راه است. دوستعزیزم، از تهران آمدهاست. خب، آقا سید، اگر میخواستی سوار الاغ بشوی، چقدر وقت میکردی؟
تو باید حواست توی آن باشد که آن ذخایر را توی مغز این گذاشتهاست، نه اینکه خارجیپرست باشی. تازه، باسوادها توی این حرفها ماندهاند، نمیکشند. مگر ممکناست باسوادها این حرفها را بکشند؛ اما سواد خیلی خوب چیزی است. آنکسیکه کشف اینکارها را میکند، باید سواد داشتهباشد. یک بیسواد نمیتواند کشف کند. آن دوست عزیزمان که نمیخواهم اسمش را بیاورم، یکروز دیدنش رفتیم، گفت: این خاک، اینقدر طلا دارد، اینقدر خاک دارد، نمیدانم اینقدر نقره دارد. چهکسی میفهمد؟ یک باسواد. آمریکایی اینجا میآید، میگوید: اینجور است، آنجور است. یک سنگ محک داریم، یک محک. سنگ محک یک جزئی کار میکند؛ اما مغز خارجی محک است. چرا میگوید به اینها کار نداشتهباشید؟ روایت داریم. چرا میگوید به اینها کار نداشتهباشید؟ بگذارید آرام باشد، استفاده کنید. من این کافر را خلق کردم، ذخایر در مغزش گذاشتم، تو استفاده کنی، خدا را ببینی. حالا گویا چاه از زمان امامصادق در آمد، در زمان آقا امامرضا، آنجا مدرسه رضویه آمد. رضویه یعنی یعنی آقا علیبنموسیالرضا، وقتی طوس میرفته، آنجا آمد، دستور داد یک چاه بکنند. این چاه همیشه آب دارد؛ یعنی اگر هر چه از این چاه آب بکشند، آب دارد. حالا امامصادق فرمود: این چاه را بزنید؛ اما آخر، چهکسی میفهمید زیر این زمین دریاست؟ چه مغزی میفهمید، مگر حجتخدا؟
به حضرتعباس، اگر توی این حرفها بروید، اصلاً نگاه بهدنیا، نگاه به شهوت دنیا، نگاهت به اینطرف و آنطرف نیست؟ یعنی مست ولایت میشوی. تو باید مست ولایت بشوی. اگر یک عرقخور، عرق خورد، مست خباثت شدهاست. عزیز من، تو باید مست ولایت بشوی. چرا ساکتی؟ چرا توجه نمیکنید؟ چرا بعضی از شما هنوز هم مرا جوش میدهید؟ چرا؟ چرا؟ چرا بعضی از شما مرا جوش میدهید؟ میبینم هنوز ساختگی ندارید. باید خودتان را بسازید. حالا همین امامصادق فرمود چاه بزنید. خدا دریاهایی در این زمین قرار داده، این دریاها را که قرار داده باید یک طبقه این دنیا استفاده کنند. در یک طبقه زمین، باز دوباره ممکناست دریاهایی باشد، آسمان باشد، زندگی کنند. همین آسمانی که میبینی، این مال این طبقه است. باز ممکناست طبقه دوم باز آسمان داشتهباشد، دریا داشتهباشد، نفر داشتهباشد. کجایی ای بشر؟ کجا را نگاه میکنی؟ این کوچکترین کرات است. چرا؟ حضرت میفرماید: مثل استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است. ای دنیا، برو سه طلاقهات کردم. چرا دنیا اینقدر پست است؟ اما ما روایت نداریم که بگوید آسمان پست است. خدا به آسمان قسم میخورد؛ اما چرا؟ در این دنیا، زهرا کشتهشد، حسین تویش کشتهشد، حق زهرا را خوردند، دست زهرا را شکستند، صورتش سیلی خوردهاست. به تمام آیات قرآن، اینصورت، آینه ایزدنماست؛ یعنی آینه تمام خلقت است. اگر عمر به زهرا سیلی زد، توی آیینه تمام خلقت زد. باز هم میگویی او را میخواهم؟ برادرت است؟ خاک بر سرت! بشر، باید بشر را تغییرش بدهد، مگر بشر میتواند ولایت را تغییر بدهد؟ تو از اول نداشتی! کسب ولایت نکردی. ولایتت را به شهوت به باد دادی. چرا توجه نمیکنی؟
حالا ببین امامصادق چه میگوید؟ میگوید خدا، دریایی زیر زمین خلق کردهاست. همینجور که ماهیها هست، همینجور که نهنگ است، همینجور که ماهیهای خیلی با عظمت است، یکوقت میبینی که جلوی کشتی یک ارههایی دارد که (شما مهندسها بهتر از من میدانید، من میگویم شما حواستان باید برود،) این [ارهها] حیوانها را قطع میکند، دو نیمهاش میکند که کشتی برود؛ اگرنه یکوقت میبینی یک نهنگی که دارد بازی میکند، کشتی را بر میگرداند. اما حالا امامصادق فرمود: دریایی که زیر زمین است، از این حیوانات که دارد میمیرد، نعش اینها که آب به آن میخورد، اینها لجن میشود، لجن نفت میشود. آیا نفتها را فروختی، لامذهب، پولش را هم به فقرا دادی؟ آیا توی محله نفتی، رفتی، فهمیدی؟ قربان دکتر بروم، فدایت بشوم، عزیز من، چطوری؟ آیا فهمیدی؟ تو فهمیدی که این صنایع ولایت است. چهکسی میفهمید؟ حالا چاه زدهاست. حالا بعضی جاها، از این حیوانات زیاد دارد، محل نفتی زیاد است. این دریا، سرتاسر این زمین را گرفتهاست، این زمین روی دریا است؛ اما بعضی جاها، بعضی کشورها ندارد؛ یعنی از این ماهیها، از این حیوانات نمیمیرد، نفت ندارد. اما میگویند کویت، محل این حیوانات است. هر کجایش میزنید، نفت دارد؛ یعنی به این حیوانات میخوری. چهچیزی داری میگویی؟
پس اینهمه تولید این حرفها که توی عالم است، امامصادق گفتهاست. کجا حواست [جای دیگری] میرود. حالا این خارجی طوریکه نیست. آن توی مغز تو هم هست. تو رهبری نداری. به تو میگوید ساز بزن، آواز بزن. یکچهار تا از این خانمهای شاشوی تلنگی را میآورد، به آنها نگاه میکنی! هنوز تو نگاهت را از آنجا برنگرداندی، کجا نگاه به توحید میکنی؟ کجا نگاه به ولایت میکنی؟ تو هنوز به آنها نگاه میکنی. (صلوات)
... نه اینکه دین ما گمراه کردند، صنایع ما گمراه کردند. دین ما گمراه کردند. چهکسی زهرا را زد؟ چهکسی مردم را برگرداند؟ مگر میشود گفت؟ خدایا، زمانی بشود عمرم طولانی بشود، حرفم را بتوانم بزنم. خدایا من منتهای آرزویم نیست که در دنیا بمانم، خودت میدانی از دنیا بیزارم؛ اما دلم میخواهد زمانی بشود حرفم را بتوانم بزنم. هنوز نمیتوانم بزنم. یک شخصی، بچههای هارون را درس میداد؛ یعنی امین و مأمون. یکروز آمدند دیدن هارون دارد گریه میکند. ببین، چقدر خبیث بود؟ گفتند: خلیفه، خدا خاطر شما را افسرده نکند. گفت: امروز پسر عمویم، موسیبنجعفر، یکحرفی زدهاست که من افسردهام و این افسردگی تا آخر عمرم از من جدا نمیشود. چرا؟ گفت: من به این گفتم که آقا، تقدیر بچههای مرا بگو. گفت، حضرت فرمود: بعد از تو، اینها دعوا میکنند. مأمون حرامزاده بود. گفت: امین را میکشد، سرش را به یک درخت میزند. میگوید: بیایید تف به این بیندازید. همینطور هم شد. آنجا یک باغی بود، سرش را زد، گفت: بیایید تف به آن بکنید. همینجور هم شد. هارون قسم میخورد، میگوید: اینکار میشود. ببین، چطور میفهمد؟ میگوید: اینکار میشود؛ یعنی اینها، ماوراء را میدانند. چونکه ماوراء را میدانستند، اینها را میکشتند که از ماوراء نگویند. حالا روز عیدی بود و لباس زیبا به این دو تا خبیث پوشانده بود و گفت: معلم، خیلی کار خوبی کردهاست، بچههای من را درس دادهاست. امروز روز عید است، بیاید انعام به او بدهم. دارم اینرا روی خودم پیاده میکنم. آمد، گفت: این بچههای من شایستهاند، یا حسن و حسین؟ گفت: ای خلیفه، این حرف را نزن. موهای حسن و حسین به بچههای تو شرافت دارند؛ چونکه آنها نور خدا هستند. آنها گوشت و پوست رسولالله هستند. گفت: زبانش را از اینجا دربیاورید، عوض انعامش گفت از اینجا در بیاورید.
گفت: اگر گویم، زبان سوزد، اگر پنهان کنم، چون مغز استخوان سوزد. حسین، بسوز، بسوز. خدا میداند هیچکس آتش مرا نمیتواند خاموش کند، هیچخلقی نمیتواند خاموش کند، مگر آقا امامزمان با آب حوض کوثر خاموش کند. بگوید: حسینجان، آمدم. به زهرا، مادرمان هم میگویم آمدم، به قلب تو هم میگویم آمدم. آنوقت آتش قلب من را خاموش میکند. میسوزم. در مملکت اسلامی نمیشود حرف زد. اما یکچیزی به شما بگویم آن بچه که روی ناودان رفت، پیش عمر آمدند، یکوقت گفتم، نمیخواهم تکرار بشود، [گفتند] خلیفه نمیآید. گفت یکقدری آجیل بریزید. نیامد. گفت: بروید به ابوالحسن بگویید. حضرت فرمود: یک بچهای مثل خودش بیاورید. یک بچهای مثل خودش آوردند. من فدای جوانها بشوم، فدای اینجور بچهها بشوم. جوانها، شما اتصال به همان حرفها هستید. والله، حرفی ندارم فدایتان بشوم. میفهمم که از صراط مستقیم خارج نیستید. تمام شما همینجور هستید. اما بعضی شما، یکمرتبه، گول میخورید. دوباره شما را نگه میدارد. (صلوات) حالا بچه همچنین کرد، آن بچه هم همچنین کرد. بچه اینطرف آمد. علیجان، چه گفت؟ گفت: این بچه میگفت: زمانیکه عمر خلیفه باشد، من دنیا را نمیخواهم. از این بالا خودم را پرت میکنم، جانم را میدهم. به غصهای که عمر خلیفه هست. آیا غصه خوردیم که داریم سنی میشویم؟ آیا غصه خوردیم که دارند دین ما را میبرند؟ من به فدای آن بچه [بروم] حالا این بچه به او گفت: عزیز من، تو اشتباه میکنی، سایه علی بهسر ما هست. ما هم باید بگوییم آنچه را که بهسر ما میآید، سایه امامزمان بهسر ما هست. قدردانی کنید. تو را به خود امامزمان، از زیر سایه امامزمان کنار نروید. کجا کنار میروید؟ موقعیکه امر آقا را اطاعت نمیکنی. عزیزان من، بیایید زیر سایه امر باشید. والله، بهدینم، امر شما را حفظ میکند، نه دنیا. دنیا خودش تکذیب شدهاست. کجا توی دنیا میرویم؟
حالا شما را جای دیگر ببرم. حالا این خارجی را، این صنایع را، در مغز شما گذاشتهاست. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند. گفت: اینها پیشرفتهترند. این مهندس که مغزش الکی نیست، این توی مغزش توحید است؛ اما یک راهنما میخواهد. یک راهنما میخواهد که این در صنایع وارد بشود. صنایع تمام خارجیها را بههم میزند. هم ولایت دارد، هم صنایع. شیعه، هم ولایت دارد، هم صنایع؛ اما راهنما میخواهد. حالا در مغز آنها این صنایع را گذاشتهاست. تو حسن یوسفی داری ز حسن خود مشو غره، صفاتیوسفی باید تو را تا ماه کنعان کرد. نه هرکس گفت سلمان شد، از اول باید سلمان شوی، آنگه مسلمان شد. کجا سلمان، سلمان شد؟ موقعیکه امر را اطاعت کرد. مگر مسلمان بهغیر از امر اطاعتکردن به جایی رسیدهاست؟ سلمان، امر را اطاعت کرد. تو هم بیا امر اطاعتکن، سلمان بشوی. همه آقایان، پدران شما یا عالم بودند یا با ایمان بودند، سلمان پدرش هم ایمان نداشتهاست. شما والله، میتوانید از سلمان بالاتر بشوید. بیایید حرف بشنوید، بیایید یقین کنید، بیایید دست از یک کارهای بچهگیمان برداریم. بیا دست از این این خاکبازیمان برداریم. بیا دست از این خاکبازیمان برداریم. عزیز من، بیا در جو عالم، در جو هوا پرواز کنیم. تو والله از سلمان بالاتر میشوی. زبانم قطع بشود اگر بخواهم از خودم حرف بزنم. شب و روز دارم گریه میکنم. آقا، خدا، امامزمان، مبادا از خودم حرف بزنم. من جلوی رفیقهایم روسفید هستم، فردایقیامت مبادا جلوی تو رو سیاه باشم، حرف از خودم بزنم. چرا؟ حالا سلمان وقتی با پیامبر از آخرالزمان صحبت میکند، یکدفعه میگوید: برای مؤمن چه هست؟ میگوید: خیر است. یکدفعه میگوید: سلام من به [برادرانم در] آخرالزمان. کسیکه دینش را حفظ کند. آقا، ما برادر تو نیستیم؟ میگوید: تو سلمانی.
پس آقا جان من، قربانت بروم، شما از سلمان هم میتوانی بالاتر بشوی. چرا پرش نداری؟ چرا پایت در دنیا گیر است؟ چرا پرش نمیکنی؟ والله، من جوش میکنم. جوانانعزیز، اینها همهشان آمدند اینجا. آنجا رفتم، قم بودیم که گفتم، گفتم: خدا، اینها اول محض تو آمدهاند؛ اما محض امام الاعظم، امامرضا آمدند. اما یکخرده هم، من را میخواهند. دلشان میخواهد من هم از این حرفها بزنم. من که چاقو هستم، نمیبرم، چیزی ندارم. من یکآدم بیسواد [هستم]. تو را بهحق حجتخدا، امامزمان، در قلب وجود من، القا کن، من افشا کنم. این جوانانعزیز و رفقایعزیز، اینها یک استفادهای از کلام تو بکنند، از آن اراده تو کنند. خدایا، تو یک لیاقتی بده، یکقدری ما روی ولایت را کنار بزنیم، اینها پرده روی ولایت کشیدهاند که مردم ولایت را نبینند، طرف آنها بروند. پرده کشیدند. خدایا، آن پرده را بردارم. امیدوارم شما هم پرده را کنار بزنید. اگر آن پرده را کنار زدید، [درستاست] عزیزان من، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، به حضرتعباس، راست میگویم، حرفی ندارم جانم را فدای شما کنم، هر چیزی که نگاه میکنم، میبینم برتری نمیبینم، کوچک شما را میبینم، میگویم بزرگ است. بزرگ شما را میبینم، میگویم: کوچک بزرگ است. با سوادش بزرگ است، کم سوادش بزرگ است. چرا؟ میبینم همهشما اتصال به ولایت هستید. (صلوات)
حالا عزیز من، اینجا راه مستقیم است، میتوانی از سلمان هم بالاتر بشوی. کجا میتوانی بشوی؟ امر را اطاعتکن. اگر حضرتزهرا میگوید: علیجان، به سلمان بگو بیاید، او را ببینم، زهرا میخواهد ولایت را ببیند. یک قلبی را ببیند که این تصدیق به ولایت کردهاست. به تمام آیات قرآن، زهرا میخواهد آن تسلیم را ببیند، نه هیکل سلمان را. من هم که اینهمه شما را دوست دارم، آنرا میبینم. اگر یکی از شما یکخرده چیز کنید، میبینم بهقدری اینکه رفتید، سر خوردید. آن سر [خوردن] را میبینم. از کجا بشر به اینجا میرسد؟ بشر وقتی ولایتبین شد، خلقت را میبیند. اینکه چیزی نیست؟ اگر من شما را دیدم که چیزی نیست. بشر خلقتی را میبیند، تو هم جزء خلقتی. (صلوات)
حالا خدا توی کله این آمریکاییها یا انگلیسیها ذخایر گذاشتهاست. آن ذخایر را خدا گذاشتهاست. اینها آن ذخایر را به کار میبرند، طیاره درست میکنند، جت درست میکنند، وسیله راحتی تو را درست میکنند. آنوقت میگوید: به اینها کار نداشتهباش. لا اله الا الله! میترسم تند شود. همینساخت که این کوه ذخایر است، مغز خارجیها هم ذخایر است. هر چه که بشر زیاد میشود، ذخایر در مغز اینها تولید میشود که بشر راحت باشد. حالا باید حواست توی آن باشد. چهکسی این ذخایر را توی مغز یک آمریکایی گذاشتهاست که بیاید اینجا باشد. سنگ محک یک حدی دارد، این مغز خارجی حدش زیاد است. چونکه این تشخیص میدهد، ایناست، آن [خارجی] اینرا تولید میکند. به این حرفها توجه کنید. سنگ محک اینرا میزند، میگوید: این طلاست. به همین حد پیش رفتهاست، اما مغز خارجی خیلی پیشرفته است. ذخایرش خیلی مهم است، مثل یک کوهی است که آقایمهندس میگوید: آنجا یک کوهی است، طلا دارد، نقره دارد، همهچیز دارد؛ اما ذخایر آقا، سنگ مرمر دارد. پس اینها را توی ذخایر مغز خارجی گذاشتهاست.
حالا بهواسطه این صنایعی که در مغز خارجیها هست، من بدبخت رفتم عقایدشان را هم قبول کردم. این خارجیها عقاید ما را قبول نکردهاست، ایمان به امامصادق ما ندارد؛ اما ایمان به کلام امامصادق دارد. حرف، امروز علمی است، خیلی باید توجه کنید. این خارجی، عقیده به کلام دارد؛ اما عقیده ولایت ندارد. چونکه از کلام پیشروی کردهاست. اگر امامصادق کلامی فرموده است که این چاه اینجوریاست، میرود دنبال چاه، نفت میزند بالا. اگر امامصادق گفت طیاره اینجور میرود، پی آن میرود طیاره درست میکند؛ اما ما بدبخت [چه]! تو باید پی صنایع باشی، تو هم یاد بگیر. تو هم طیاره درستکن، تو هم جت درستکن. چه عیبی دارد؟ چه عیبی دارد؟ چهکسی گفتهاست که بد است؟ اما آن چهکار میکند؟ آن یکوقت میبینی صنایعش را به کار میزند، اتم درست میکند، میلیون مردم را میکشد؛ چونکه ولایت ندارد. حالا که خارجی ولایت ندارد، صنایع دارد، عدالت ندارد. اما اگر یک بشری کارکرد، صنایع دارد؛ عدالت هم دارد. آن صنایع، بشر را نجات میدهد. آن صنایع، برای بشر راحتی فراهم میکند؛ چونکه صنایع باید با عدالت باشد. کفار صنایع دارند، عدالت ندارند. چهکسی عدالت دارد؟ عدالت علی دارد. حالا میآید، میگوید: اگر مسلمان از غصه بمیرد، جا دارد. علیجان، چه شده؟ از پای یک بچه یهودی، خلخال کشیدند، کمر من عیب کرده، کمر من اینجا خوردهاست. این جمله را حاجشیخعباس گفت، خدا رحمتش کند. چرا؟ علی ظلم را نمیخواهد، علی ظلم را امضا نمیکند؛ اما کفار، ظلم را امضا میکنند.
اما دوباره تکرار میکنم، تو باید حواست جمع باشد، یک کافری که اینجور است، چهکسی این صنایع را تو مغزش گذاشتهاست؟ آقا سید، اگر سوار طیاره شدی، باید بگویی: «لا اله الا الله» تویی که در مغز این کفار طیاره قرار دادی، من راحتم. در آن طیاره باید بگویی: «لا اله الا الله» در قطار بگویی: «لا اله الا الله» یعنی هر صنایعی که در دنیا پیش میآید، باید چشمت اول به خدا باشد، بعد به حجتخدا. اینرا دوباره تکرار میکنم: کلام را قبول دارند، ولایت را قبول ندارند. کلام را قبول دارند، کلام قرآن را قبول دارند، کلام امامصادق را قبول دارند. ما نه کلام را قبول داریم، دیگر بیشتر از این توهین نکنم.
پس ما نباید خارجیپرست بشویم. شما هر صنایعی که تولید از خارجیها میشوند، باید خداپرست بشوی، نه خارجیپرست. بیشتر سواددارهای ما، خارجیپرست هستند. میآیند با من صحبت کنند. ای پرفسورها بیایید صحبت کنید. ای کسانیکه علم ادیان دارید، بیایید صحبت کنید. اگر میخواهید بفهمید. اما عنادتان را کنار بگذارید. بی عناد بیا. اگر با عناد بیایی نه. والله، اگر کسی عناد نداشتهباشد، خدا به او فهم میدهد. نمیگوید: خارجیها. بدبخت! تو هم که او را دوست داری با او محشور میشوی. چیزی که نیست. خدا آنرا در مغز این گذاشتهاست. گفتم: تو حسن یوسفی داری به حسن خود مشو غره، صفاتیوسفی باید تو را تا ماه کنعان کرد. تو باید آن صفات را ببینی که چهکسی به او دادهاست. عزیز من، تو باید بدانی یک بچهای بودی، اینجوری بودی. چهکسی تو را زیبایت کردهاست. تشکر از زیبایی خودت بکنی، تشکر از آن خدایی کنی که تو را زیبا خلق کردهاست. الان من آنجا بودم، یک آقایی بندهخدا، میگفت: خدا یک بچه بهمن دادهاست، آنوقت میگفت: این گوشش به چشمش چسبیده است. خب، بفرما. حالا میگفت: دکتر گفتهاست که بچه دوم اینجور میشود. گفتم خدا میتواند. خدا یک پسر به او داد، عین ماه. گفتم: همین جاییکه میگوید خونت اینطور است، خدا ممکناست در خون هم دخالت کند. (صلوات)
بهمن لعنت اگر من بخواهم این حرف را بزنم، خودم را معرفی کنم. میخواهم بگویم خدا اینجور میکند، اینجور میکند. حرف من ایناست که شما خارجیپرست نباشید، خداپرست شوید. چهکسی صنایع را در مغز اینها گذاشتهاست. حالا حسابش را بکن. این کوهها را چهکسی خلق کردهاست؟ اینها از چیزی که هست، استفاده میکنند. امام از چیزی که نیست، دارد حرفش را میزند. امام کسی است که کوهها را بهوجود میآورد. امام کسی است که خلق را بهوجود میآورد. امام کسی است که صنایع را در مغز اینها گذاشتهاست، اما اینها باید این صنایع را تولید کنند که بشر آرام باشد، بشر راحت باشد، خدا راحتی برای تو فراهم کردهاست. آیا توجه داری یا نه؟ تو باید عزیز من، شکرت زیاد باشد. اگر خارجیها یکچیز جدیدی آوردند، تو حواست نرود که اینچه شدهاست؟ این تولید مغزیاش بهوجود آوردهاست. الان این دستگاه را بهوجود آوردهاست، آن تولید مغزیاش است. پس تا اینرا دیدی، بگو: لا اله الا الله. تا اینرا دیدی بگو: محمد رسولالله، تا اینرا دیدی بگو: علیولیالله. تا اینرا دیدی در جو خلقت حساب کن، همه اینها یکچیز بیروح هستند. چهکسی روح به این دادهاست؟ چهکسی صنایع را در مغز این گذاشتهاست. تو صنایعپرست نباش، خداپرست باش. کجا یک جاهایی باسوادها حرفهایی میزنند، نفهمیدند. تو سوادت بت است، تو بتپرست هستی. آقای پرفسور، باید ولایتپرست بشوی. تو هنوز نگاه به مردم میکنی، میگویی، فلانی بیسواد است، من با سواد هستم، سوادت را الگو قرار دادی. تو از کجا میفهمی یکآدم بیسواد نمیفهمد؟ مگر سواد فهم است؟ سواد یک پیشروی است. پیشروی صنایع است. اما سواد پیشروی ولایت نیست. من از تمام باسوادها عذرخواهی میکنم؛ اما من حرف خودم را میزنم. تمام این باسوادها این جنایتها را بهوجود میآورند. آن با سواد است که اتم درست میکند، روی سر مردم میریزد. آن باسواد است که مردم را از علی جدا میکند. آن باسواد است که از توحید جدا میکند. کجا نگاه به این باسوادها میکنید؟ چرا نگاه میکنید؟ چرا تفکر ندارید؟ چرا آرام نیستی؟ آرام!
از کجا به اینجا میرسیم؟ اینها را کنار بگذاریم. خدایا، میخواهم بفهمم. ببین، چطور به تو فهم میدهد. مگر این حرفها که زده میشود از کانال سواد زده میشود؟ باسوادها را گیج میکند. چونکه آن باسوادی که سوادش اتصال به ولایت نباشد، گیج است. (صلوات)
خدایا، عاقبتتان را بهخیر کن.
خدایا، ما را با خودت آشنا کن.
خدایا، ما را بیامرز.
خدایا، این بندهزاده عقلش از من بیشتر است. میگوید یعنی شما به نماز اول وقت برسید. من چهکار به ساعت دارم، بابا، من که دست خودم نیست. تو هنوز بعد از چند سال، من را نشناختی؟ خدایا، بهحق امامرضا، به اینها شناخت بده. خدایا قلبش را باز کن، خدایا، فهم ولایت به او بده. خدایا، در ولایت خستهاش نکن، خدایا بیدار و هوشیارش کن.