امر، امانت است: تفاوت بین نسخهها
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۸ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۵۶
امر، امانت است | |
کد: | 10275 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1384-01-31 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام عیدالزهرا (11 ربیعالاول) |
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرّجیم
العبد المؤید الرسولالمکرم ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
آقایی یک فرمایشی فرمودند، مطلب اگر خصوصی باشد ما حمایت از خلق کردهایم. من حمایت از خلق نمیکنم، هرکس میخواهد باشد. من یک پیامی میآورم. من پیامبرم، پیام میآورم برای شما، هرکس میخواهد باشد. اگر آدم آنجوری باشد، از آن پیام ورش میآورند، میگویند تو نظرت خلقی است. اما تو الان میگویی که خب ما میخواهیم مثلاً شما یکی را تایید کنی، من هیچکسی را تایید نمیکنم، عباس آقا را هم تایید نمیکنم. اینرا به شما بگویم. اما یک عظمائیتی که دارد من میگویم، من والله هیچکسی را تایید نمیکنم. اینرا شما بدانید. تایید خلق اشتباه بود، تایید دست ماوراء بود، تایید دست رسولخدا بود. رسولالله است که علی را تایید میکند. (صلوات)
چرا؟ بشر گول میخورد. یکوقت میبینی عجب کرد، شب و روز دارم با خودم مبارزه میکنم، حسین اینها تو را قبول دارند، مبادا یکحرفی بزنی که رضای ما نباشد. میگویم خدا عوضم نکن، هوایم را بگیر. دو تا چیز از من دور کن؛ یکی شیطان را دور کن، شرش را هم از سرم کم کن. یکی مردمانی که تو را دوست ندارند، آنرا هم از من دور کن، [حتی] اگر پسرم است. من هیچکس را زیر این آسمان نمیخواهم، بچهام را هم نمیخواهم، پسرم را هم نمیخواهم. اگر پسرم تو را خواست، من هم او را میخواهم. اگر تو را نخواست، من پسردوست نیستم. «مالکم، اموالکم، اولادکم فتنه یا بنیآدم» من در محاکمه تو قرار میگیرم. چطوری جواب میدهی؟ وزر و وبال میکنی، یکخانه برای بچهات درست میکنی؟ آیا میتوانی جوابش را بدهی؟ اگر داری درستکن برایش. برو خانه که میخواهی بسازی، اول خمس و سهم امامش را بده، گیر نباشی. پسرت خیلی تو را بخواهد بخواهدت یکخرده سکش را میکشد پایین و تا سر قبرت هم میآید. آنرا تو باید جواب بدهی، محاکمهات میکند، از کجا آوردی؟ خیالت چه بود؟ اصلاً میگوید خیالت چه بود؟ اصلاً عمل که هیچ، خیالت میگوید چه بود؟ اینجوری نیست که! تمام عالم تنظیم است. هر چیزی را خدا حکم رویش گذاشته. من به شما گفتم، شما از خورشید و از ماه و اینها بالاترید.
حالا میخواهم بگویم، چهکار کنیم که اینها را نفروشیم؟ حالا باید امر را اطاعت کنیم. حالا باید امانتداری کنید. منبعد از ظهر، همینجوری میخواهم صحبت کنم. حالا که اینجوری شدی، تو شدی اشرفمخلوقات، خدا به تو اطمینان پیدا کرده. دنیا را گذاشته در اختیارت. مگر پیغمبر نگفت دو چیز امانت میگذارم؛ یکی قرآن، یکی عترتم. چرا تو به عترت خیانت میکنی؟ حالیات است؟ چرا تو بهقرآن خیانت میکنی؟ مگر پیغمبر نگفت دو چیز بزرگ میگذارم؟ چرا خیانت میکنی؟ مگر زیارت امامرضا تو را نجات میدهد؟ امر امامرضا تو را نجات میدهد، کجا میآیی اینجا؟ آره در جیبت را باز کن! سیصد تا حج، سیصد تا عمره ریخت توی جیبت! سفت درش را بگیر، یکدفعه بیرون نرود! تو باید قابل باشی. امامرضا میگوید یک امانت به تو دادم، چرا خیانت کردی؟ خیانتکار اینجا آمدی چهکنی؟! حالا من میگویم چه؟ میگویم اگر کافرم مسلمانم کن، اگر نجسم پاکم کن، گمراهم چیزم کن، راهم بده. حقیقت را باید بگویی. (صلوات)
حالا خدا به تو یک اطمینان کرد، آن یک پیام داد پیغمبر، پیغمبر پیام داد. پیام داد، گفت: دو چیز بزرگ میگذارم؛ یکی عترتم است، یکی قرآن. خیانت نکنید. مگر همان زمان است؟ تا قیامقیامت حرف پیغمبر هماناست. مگر فتواست که فرق کند؟ مگر حرف پیغمبر فتواست که فرق کند؟ پیغمبر فتوایش، فتوای خداست. با تمام اینکه گفت: «انالله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما»، تمام خلقت اطاعت کنند، یکدفعه میگوید: چهکسی به تو داده؟ تو بچه یتیم بودی، من به تو دادم. به تو هم میگوید: من به تو دادم. بچه کوچک بودی من به تو دادم. آنچه که به پیغمبر میگوید، به تو هم میگوید، به نبی بودنش میگوید، نه به ولی بودنش. بههیچ ولیای نمیگوید من به تو دادم؛ چونکه خودش است. خودش که نمیتواند بگوید به خودم دادم. به خودش که نمیگوید علی به تو دادم! علی خود خداست. کجا گفته؟ من تقاضا دارم، از ایشان هم تقاضا دارم، از شما تقاضا دارم، خواهش دارم حرف بزنید. میگوید: من به تو دادم، به تو هم میگوید: من به تو دادم. تو با نبی چه فرقی داری؟ اما با ولی فرق داری. شیعه از نبی هم بالاتر است. اما تا کی؟ [تا وقتیکه] به امانت خیانت نکند. نه اینکه حالا خدا قرآن را گذاشته در اختیارت. آن مرتیکهها هم میگویند: ما بهقرآن عمل میکنیم! قرآن میخواند و قرآن را گذاشت زمین، گفت: لعن علی ابوها! لعنت به پدرت، چرا گذاشتی زمین! مرتیکه تو ولایت را گذاشتی زمین. قرآن بیعلی کاغذ و قلم است. بهدینم راست میگویم، بهایمانم راست میگویم. جوابگوی تمام دنیا هستم. هر کس حرف دارد بگوید. این مرتیکهها، حقیقت قرآن علی است، گذاشتند کنار، میگوید: لعن علی ابوها، چرا گذاشتی زمین؟ مگر قرآن تو را نجات میدهد؟ امر قرآن تو را نجات میدهد. توجه کنید من چه میگویم. امر قرآن تو را نجات میدهد. نه قرآن نجاتت بدهد، علی نجاتت میدهد. علی (علیهالسلام) میگوید: «انا قرآنالناطق»، من منطق قرآنم، من باید قرآن را افشاء کنم. من قرآنم. قرآن یکچیزی است که کلام خداست. قرآن بیعلی کاغذ و قلم است، مگر امیرالمؤمنین در جنگ صفین نگفت، گفت اینها کاغذ و قلم است، قرآن بود. کاغذ و قلم است. کاغذ و قلم پرست نباشید، ولایتپرست باشید.
پرستش علی، پرستش خداست. پرستش خدا اگر علی نباشد، شرک است. چرا؟ تو یک بت درست کردی. تو کسی را درست کردی برای خودت. خدا که کسی نیست که. تو علی را نمیخواهی، میگویی من او را میخواهم! انتخاب میکنی. خدا در تمام فضای این عالم امرش است. امرش علیبن ابوطالب است، امرش آقا امامرضاست. چرا این مرتیکه اینکار را میکند، کارد زده بهصورت حضرت؟ امر را اطاعت نکرده، امر شیطان را اطاعت کرده. امر شیطان را اطاعتکردن کارد به روی مبارک امام زدن است. عزیزان من، پس شما دوباره تکرار کنم، تو مؤمنی، شیعهای، یک خلقتی را گذاشت در اختیارت باید خیانت نکنی. یعنی دست مبارکت، چشم مبارکت، پای مبارکت [خیانت نکند]. رفقا، دست مبارکت باید آن کاری که میخواهید کنید اول امر را ببینید بعد آنکار را کنید. والله بالله من از اول جوانیام همینجوری بودم. اول آنرا میدیدم، بعد میگفتم اینکار را کن، اینکار را نکن. اگر اینجور باشید، رستگارید. اگرنه والله بشر رستگار نیست. اینها را گفتم، ذوقیتان کردم. اما حالا اینرا هم به شما میگویم. پس الان که شما میکنید، با یاد حرکت کردی. حالا که با یاد حرکت کردی، بدان یک کسی هست، مثل یک کسی حساب کنی، یکچیزی هست که در این خلقت، او دارد به تو میگوید بکن، نکن. به امر او، آنکار را بکن. این درستاست. اگرنه یا امر خودت است یا امر شیطان. آنوقت خیانت به اشیاء نکردی. تا حتی درخت باردار را میگوید نبر. ماهی را میگوید مسموم نکن، بیندازش بیرون، آنجور که گفته بخور. گوسفند را [میخواهی ذبح کنی] بسمالله بگو. زیر سایه درخت، حالا نمیخواهم در این نوار بگویم، کثیف نکن. یکی میخواهد بیاید سایه این درخت بنشیند. آب را کثیف نکن. اما آخرالزمان میفرماید: ماهیهای دریا از دست بشر ایمن نیستند. بشر بهطوری خبیث میشود که ماهیهای دریا، نه مؤمن، نه دوستانعلی، حضرت فرمود ماهیهای دریا در امان نیستند. من در این روایت خیلی کار کردم که چه میشود. آنوقت یکوقت دیدم اینها آمدند یک نفتی را ریختند توی دریا، چقدر ماهیها مردند. چقدر ماهیها از بین رفتند. جنایت بشر تا به ماهیهای دریا اثر میکند. خوبی بشر هم به تمام خلقت اثر میکند.
عزیز من تو خلقت در اختیارت است. چرا علیبنابوطالب میفرماید دنیا سه طلاقهات کردم؟ مثل استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است. در جای دیگر گفتهام اگر چیز از آن بدتر بود، علی همان را میگفت. اما دنیایی که بیامر باشد. دنیا مثل گوساله سامری میماند. تو میروی ردش، تو بدچشمی میکنی، تو انگور را شراب میکنی، تو غش در معامله میکنی. تو امرش را اطاعت میکنی، نه آن امرت را اطاعت کند. دنیا کجا امر تو را اطاعت میکند؟ تو امرش را اطاعت میکنی. تو ساز میزنی، تو معامله ربوی میکنی، تو دروغ میگویی، تو بدچشمی میکنی، تو خیانت میکنی. نکن باباجان! اینها همهاش یککلام، دنیا امانت است. اشیاء امانت است. تمام اینها که روی زمین است [امانت است]، چرا؟ استفاده میبرند مردم. چرا تو خیانت میکنی؟ دوباره تکرار میکنم، خیلی از این حرف کیف کردم. پس شما یک انسان، هر کاری که میخواهی کنی، اول با فکر یک فکر کن ببین آنکس که تو را خلق کرده، آنکس که نیرو به تو داده، آنکس که به تو نفس داده، آنکس که به تو نیرو داده، آنکس که این امانت را در اختیارت گذاشته، چه میگوید. آنکار را باید شروع کنی. نرو کار را شروع کن، بعد بگو این چرا اشتباه شده! اول چهکار کن؟ از اول من بهدینم من همینجور بودم. حسابش را میکردم. از اول حسابش را میکردم، میدیدم این انگار دنبالم است، میگوید اینکار را کن، اینکار را نکن. آنکار را که میگفت میکردم، آنرا که میگفت نکن [نمیکردم]. خیلی هم قلاست [آسان است]. تو اگر خودت را در اختیار امر گذاشتی خیلی قلاست. تو مدام میگویی ما چطور شویم که مثل او شویم. این حرفها چیست که میزنی؟ تو بیا مثل این شو، با او چهکار داری. هرچند پدر تو بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل؟! مگر من چهجوری [اینجوری] شدم؟ ما خوب خوب خوب که بالاخره چیز کنیم، یک پیام میآوریم. تو پیام را بفهم چیست. پیام داده چهکسی است، نه من چه کسیام. این حرفها چیست که میزنی؟ یکروایت داریم، میگوید: جلوی روی کسی اگر تعریفش را کنی او را کشتی. چرا؟ یکدفعه یکخرده عجب میگیرد او را. وقتی به حرف تو عجب گرفت، تو او را کشتی. حالیات شد؟ آقای آیتالله، تو فقه و اصول خواندی! از فقه و اصول فهمیدی، باید از ماوراء بفهمی. بگذار کنار فقه و اصولت را حضرت آیتالله العظماء!!! (صلوات). ترسیدم، نگوید چرا عظمایش را نگفتی؟! (صلوات)
امانت، خلقت است دست تو داده. امانت، امر رسولالله است. امانت، امر خداست. امانت، خواست خداست. امانت، خواست اشیاء است. خیلی این امانت مهم است. روی امانت خیلی باید حساب کنید. اگرنه از عدالت خارج میشوی، از امام جدا میشوی، از قرآن جدا میشوی، از امر جدا میشوی. اما اگر امانت را خیانت نکنی، دارای قرآنی، دارای ولایتی، دارای خدایی، دارای وحدانیت خدایی، دارای امر ملائکهای. اصلاً هیچچیزی دارا نیست بهغیر امانت. عزیز من، مواظب امانت باشید. مگر حرف پیغمبر، ایناست که میگوید دو چیز بزرگ میگذارم. وقتی گفت: دو چیز بزرگ میگذارم یکی قرآن، یکی عترت، دیگر بزرگتر از این دو چیز در تمام خلقت نیست. یعنی از قرآن و ولایت بزرگتر در تمام خلقت نیست. اما اینها وصل بههم است. اگر قرآن را قبول داشتهباشی، ولایت را نداشتهباشی کافری. اگر ولایت را قبول داشتهباشی، قرآن را قبول نداشتهباشی کافری. تو جدا میکنی، جدا نیست که، تو جدا میکنی. چرا عمر طاغوت شد؟ به امانت خیانت کرد. به امانت خدا خیانت کرد. مگر پیغمبر نگفت زهرا امانت است؟ چرا خیانت کرد؟ حالا طاغوت شد کرد. بهتر حالیاتان کنم؟ بهتر میخواهید حالیاتان کنم؟
آدم ابوالبشر پدر ائمه نیست. حرفهای خیلی علمی امروز دارد میآید! اما ما، لاالهالاالله، جسارت نکنیم دیگر روز آخر است از دست ما ناراحت شوید. چونکه باید شما را داشتهباشیم، دو سهشاهی به ما بدهید بالاخره! من را درستکن! میتوانی؟ (صلوات) آدم ابوالبشر پدر ماست. نه پدر پیغمبر است، نه امیرالمؤمنین. چرا؟ آدم کانال آنهاست. خیلی پایین است. من امروز میخواهم عاق بابایم شوم!! خوب شد؟ (صلوات) من مخصوص در این نوارها لودگی میکنم، کسی نگوید این آدم خوبی است. فهمیدی؟ مارک بهمن نزنید، من یک پیامی میدهم. این حرفها را که میزنم در مقابل شما بیاحترامی است. من بیاحترامی میکنم [تا] کسی من را احترام نکند. حالیات است دارم میگویم چه؟ عزتم کنید، احترامم نکنید. عزت ایناست من دارم میروم، خب بگیر دست من را، من میافتم میشکند دستم، بگیر دستم را. آب میخواهم، یک آبی بهمن بده. این چیست؟ احترام. عزت چیست؟ چه گفتم؟ یکی بهمن بگوید ببینم، چه گفتم؟ (حضار: عزتم کنید، احترامم نه، عزت ایناست که یکسری نیازهای طبیعی من را برآورده کنید.) احسنت به تو. (صلوات)
یکروایت بگویم، اگر من جوک میگویم، جوک هم روی حساب میگویم. شما اینکار را نکنید خیلی. حالیتان است؟ یکی آمد پیش امامصادق، گفت ما وقتی با این دوستی میکنیم، پرده گذاشتهبود، هی میگوید کشتیم! کشتیم! حضرت فرمود: او را بکش، خونش گردن من! (صلوات)، یک صلوات دیگر هم بفرستید. اگر والله حرف شوخی هم میزنم با روایت و حدیث میزنم. اینرا شما بدانید. اگر هم من مزاح میکنم، با روایت و حدیث میگویم، شما باید یکقدری توجهتان زیادتر باشد. (صلوات)
آدم ابوالبشر کانال است. صدایت بگیرد اگر بگویی اینها از ائمه بهترند کفر گفتی. تو اصلاً نمیفهمی! تو از کتاب به اینجا رسیدی! تو نقل کتاب میکنی آقای واعظ، نه نقل ولایت! اغلب وعاظ نقل کتاب میکنند، نه نقل ولایت. من دارم نقل ولایت میکنم برای شما. توجه کنید، حالا نقل کتاب ایناست که میگوید: اگر گفتی ائمه پایینترند، کفر گفتی، اینها مطابقند! باباجان خدا گفت: ولایت با قرآن مطابق است، تو کجا آوردی نبوت را با این مطابق میکنی؟ بیعقل! تو علم کتاب داری، نه علم ماوراء (صلوات) حالا آدم کانال است. از این کانال میآید. بهقدر کانال احترام دارد. احترام ولایت را خود خدا میداند. حالا میگوید به این سجده کن. سجده کن کانالی را که اینها میخواهند بیایند. ای شیطان کانال را سجده کن. مثل ایناست که اینها میگویند: مهر را سجده میکنید! نه! از من سوال شده، گفتم: ما این مهر را میگذاریم اینجا، سرمان را میگذاریم، زمین کثیف است، این پیشانی ما کثیف نشود. ما به مهر چهکار داریم؟! آنها میگویند به هر چیزی میشود سجده کرد. یکی از دانشمندان خیلی قشنگ با ابوحنیفه صحبت کرد. گفت: با هرچه میخواهی سجده کن. او هم برداشت یک گٌه سگ گذاشت جلویش، گفت: به این سجده کنم اگر تو میگویی با هر چیزی [میشود سجده کرد] مرتیکه خر!؟ نه! اگر ما مهر جلویمان میگذاریم، بگویید. ما که مهر را خدا نمیدانیم که. تو اینقدر خری که نمیفهمی! مگر این مهر خداست که من سجدهاش میکنم؟ من می. خواهم سرم روی این نباشد. یکی آب دهان انداخته، یکی پایش را گذاشته، یکی بو میدهد. چرا میگوید: شما پاهایت را بشور؟ یک پارهوقتها، آنزمان که مسجد میرفتیم و این حرفها راجع بهمسجد نبود، من سرم را میگذاشتم، اینقدر این فرش بو میداد که اصلاً این دماغ من انگار میخواست متلاشی شود. چرا؟ این پایش عرقی است آمده گذاشته روی این. پس دوباره تکرار میکنم، من دارم به اهلتسنن میگویم. ما اگر سرمان را روی مهر میگذاریم، میخواهیم جای سجدهمان چیز نباشد. (صلوات)
حالا این کانال را گفت سجده کن. اگر آدم را سجده میکرد، پیغمبر که بالاتر است، چرا نگفت پیغمبر را سجده کن. هم نبی است، هم ولی است. خیلی بالاتر است. مگر خدا بداند پیغمبر کیست. چرا نمیگوید سجدهاش کن؟ شما اگر با این توجهات داشتهباشید، دائم عبادت پایت مینویسد. اگر توجه به این حرفها نداشتهباشی، حرف زدی و کاری کردی و نمازی خواندی و یک دولا و راستی شدی. توجه به این حرفها کنید. چقدر عظمت دارد ولایت. حالا عزیز من، ببین من چه میخواهم بگویم. هنوز آن چیز را که میخواستم بگویم، نگفتهام. تو اول باید عظمت ولایت را بفهمی، بعد کار را شروع کنی. اگر گفتی: علی، یعنی گفتی ای خلقت. اگر گفتی: علی، میگویی قرآن. اگر گفتی: علی، میگویی خدا. اگر گفتی: علی، میگویی رسولالله. اگر گفتی: علی، میگویی ای زهرای پهلوی شکسته ما داریم این علی که اینهمه گریه کردی، علی را آوردیم در رگ پوست و خون خودمان. با تمام اشیائم میگویم علی. به تمام مقدسات عالم، اگر تمام خلقت چیز دیگر بگوید، من میگویم علی. من علیپرستم، نه خلقتپرست. والله من علیپرستم، نه خلقتپرست. تمامتان باید علیپرست باشید. اگر علیپرست شدی، خلقتپرستی. خدا میگوید: خلقت را بپرست. چیست که ما میگوییم خداپرست، خداپرست؟ خدا چیست که بپرستی؟ خدا امرش است. امر خدا علی است. توجه کنید. امروز میخواهم روز آخر، ما نتیجه ولایی از اینجا ببریم. اگرنه خدا میداند من آنجا افتاده بودم، فقط مثل یک مرده همچنین میکردم، همچنین میکردم.
از جسمانیت بیایید بیرون. کی از جسمانیت آمدهایم بیرون؟ [وقتیکه] ما سر تا پایمان امر باشد. ای جوانعزیز سر تا پایت روی امر باشد. هر کاری میخواهی کنی با امر کن. امر را ببین و بکن. ما زمان را میبینیم. مسجدها را میبینی، عبادتها را میبینی. اینها را میبینی، چیز دیگر ببین. خوب شد؟ آنرا که دیدی خلقت را دیدی. [باید] شخصبین نباشی، شخصپرست نباشی. شخص هیچچیز پیشش نیست. اگر گفت: علی، نه علی دکانداری! امروز علی دکانداری داریم، خدای دکانداری داریم، پیغمبر دکانداری داریم، قرآن دکانداری داریم. حالا روایتش را میخواهی، یکی آمدهبود یکچیزی ریختهبود در چرخش، یا هر چه که بود، میگفت مردم من شیعه این آقا امامحسن عسگری یا امامصادقم، بیایید از من چیز بخرید. حضرت فرمود: این ما را دکان کرده. امروز بیشتر خدا گفتن [ها را] گول نخور، علیگفتن [ها را] گول نخور. مجلس گفتن [ها را] گول نخور، مجلس امامحسین گول نخور. برو، من جلوی پای هیچکس را نگرفتم. غلط میکنم بگویم نرو. اما آنجا که خدا گفته برو. آنجا که امر میگوید برو، نه آنجا که دلت میگوید. چهکارهای آخر؟ تو اگر میخواهی جهاز بدهی به دامادت، والله اگر تلویزیون بدهی تا زمانیکه تلویزیون بزند، گناه مینویسد پایت. داماد تو به چه دردت میخورد؟ چهکار میخواهد کند؟ چیزی به او بده که این برمیدارد، خدا راضی باشد. زنم بدش میآید! هان! حالیات شد؟ بدش بیاید. فرق نمیکند، هر دویش یکی است. کار دیگر که نمیتواند به تو کند. حالیات شد دختردارها؟ (حضار: بله، حاجآقا). از کدامش خوشت آمد؟ از امر بگو خوشم آمد. درستاست؟
من رفتم عروس بگیرم. یکجا رفتیم و دو جا رفتیم. محمد هم خب طلبه است. ما آنموقع با آخوندها بودیم، الان هم هستیم، اما حالا با امر هستیم. جمعیت خیلی بود. گفتند: شما فرمایشی دارید؟ گفتم: من دو تا حرف دارم. یکی اینکه من دو تا یخچال دارم، اگر که این عروس ما شد، از من سوال نکند. بیاید برود بردارد، بگذارد، بخورد، هر کار میخواهد کند. یکی هم تلویزیون در خانه من نیاور. داداشش مهندس درجه یک است که روانهاش میکنند خارج همیشه، مهندس برق است. گفت: آخر دلش میخواهد. گفتم: بیاید خانه تو. گفتم: من شرط دارم میکنم، اگر تلویزیون بیاورد، من شرایط اسلام را تا یک اندازهای بلدم. اگر عرق را رفتی، مقدسگری نکن، شیشهها را نشکنی. همان [که] داری نصیحت میکنی، خودت را باید نصیحت کنی. نصیحت اگر میکنی، باید با امر کنی. همان امر به معروف هم باید با امر کنی. حالیات شد؟ گفتم میگوید عرق را بریز، شیشهاش را نشکن. من دارم شرط میکنم، از آن بالا پرتش میکنم توی کوچه! نیاورید. الحمدلله ده دوازدهسال است نیاورده. خب فردایقیامت من را میآورد، تو را هم میآورد. تو این پول امانت است، میروی این چیست میخری که بزند. آن دارد میگوید ای ویدئو، چشمش روشن شود، لبهایش قرمز است، تیتیشش اینجوریاست، بیا ببین جون! جون جون جون جون، گلپری جون جون! این دارد گلپری جون میخواند، تو آنجا یقهات را گرفته. چرا خریدی، عزیز من، چرا خریدی؟ بترسید از آن روزی که بهتان میگوید چرا خریدی؟ این مال بیتالمال بود، چرا تلویزیون خریدی؟ زنم میگوید! میگوید: او خودش هم گیر است. خودش هم گیر است. (صلوات)
بهقدری شما رفقا را میخواهم، میخواهم اینها که برایتان پیش میآید من دارم جلوگیری میکنم. اگر شما بدانید من میخواهم شما پیش بروید اگر من رقاص شما باشم. اگر شما پیش بروید. نمیخواهید، برایتان میرقصم. دلم میخواهد پیش بروید، دلم میخواهد امر را اطاعت کنید، دلم میخواهد بفهمید پول بیتالمال است. دلم میخواهد بهجا خرج کنید. درود خدا به پدر شما مجاهدها. دیشب داشتم مطالعه پدر شما را میکردم. این مرد بزرگوار اینخانه را خریده، بیت خداست، والله بیت خداست. یکمشت ولایتی، یکمشت گلهای رسولالله، گلهای ولایت میآیند در اینخانه. آنآقا هم رفته آپارتمان خریده، نمیدانم چه خریده، نمیدانم اسمش را هم خوب بلد نیستم، عمارت ساخته بهغیر اینکه ساز میزنند و کارهای دیگر میکنند و عرقخوری میکنند [کار دیگر نمیکنند]، آزادند. از اینهم دارد برای آنآقا میرود. چرا؟ آن پول را روی امر خرج نکرده. باز درود خدا به ایشان. امیدوارم که همسر عزیزشان زیر سایه حضرتزهرا باشد. امیدوارم خدا آن سخاوت را از او نگیرد. امیدوارم آن گذشت را از خانمش نگیرد. امیدوارم آقازادههایش و خانمش و دخترخانمش را به او ببخشد. امیدوارم از آنها باشد که اول بهشتش را نشانش دهند، بعد با اجازهاش جانش را بگیرند. اما نه حالا، بعد از صد و بیستسال. او هنوز وسوسه نکرده که علی برو خانه را بفروش، ممکناست بگوید. اما آن ممکن، ممکن نیست. آن ممکن، ممکناست که بسازد (صلوات)
پس ما نتیجه گرفتیم که خدا، دنیا را دستتان داده، شاید یکقدری بالاتر دستتان داده، شما را حاکم کرده. باید به امر کار کنید. ببین آصف به ریختش نمیآمد که! اما اینکه میگویم، آقاجان من، او باید بدهد. به وقتش امیرالمؤمنین را افشاء کرد. شما هم باید به وقتش علی را افشاء کنید. حالا وقتی خبر بلقیس را آورد، روی مناسبت میگویم، گفت اینجور است، آنجور است. گفت: چهکسی اینرا با تخت میآورد؟ اجنه گفت نیمساعت، یکساعت، هر کسی یک حرفهایی زدند. آخر [آصف] گفت: به چشم هم نزدن میآورم. دعا کرد تخت بلقیس را با خود بلقیس آورد. حالا دارد افشاء میکند. آصف جان از کجا تو اینرا [آوردی]، به چه قدرتی آوردی؟ گفت: به علم کتاب. ذراتی، (ببین چقدر علی را بزرگ کرد، ببین چقدر قرآن را بزرگ کرد. همیشه قرآن را بزرگ کنید). گفت: ذراتی از علم کتاب من دارم. یعنی از امیرالمؤمنین یکذره دارم. هماناست که میگوید:
به ذره اگر نظر لطف، بوتراب کند | به آسمان رود و کار آفتاب کند |
یعنی یکذره امیرالمؤمنین، مثل خورشیدی که به این دنیا، به این عالم میتابد، تو هم همین هستی. کوشش کن به تو بدهد یکذره. الحمدلله به شما داده، شما شکرانهتان کم است. این دادنها، یکوقت به نبی نداده والله. من دارم میبینم و میگویم. سلیمان با همه اینکه پیغمبر است، عصمت دارد نتوانست بیاورد. ولایت غیر عصمت است. ولایت از عصمت بالاتر است. میفهمید من چه میگویم؟ تا حتی حواستان بهغیر پیغمبر آخرالزمان، در خلق که نباید برود در نبی هم نرود. از اول شما را تربیت کرده خدا. آیا میفهمی خدا ادبت کرده یا نه؟ آیا به این حرفها توجه میکنید یا نه؟ والله سالهای سال روی این حرفها شما بیایید کمیسیون بگیرید، باید آنجا برق ولایت در قلب شما باشد تا شما این حرفها را بفهمید. من خودم هم نمیفهمم. من یک پیامی میآورم. من خودم هم در فهم عاجزم، اما یک بینایی بهمن داده. حالا مگر خود آدمش نیست، دارد میگوید ای بنیآدم، ای خلقت، ای آدمی که تا قیامقیامت دارید میآیید، بابایتان را شیطان گول زد. مواظبش باش. ای خانمهای عزیز ببین حوّا گول خورد. هم گول خورد و هم گول زد. بیایید عزیزان من، نه گول بخورید نه گول بزنید. در صورتیکه آدم عصمت دارد، با عصمتش شیطان گولش زد. چرا ما توجه نداریم؟ (صلوات)
حالا هم به تو الان فهم این عالم را داده، به آدم هم داد. گفت: آدم همه دنیا برای تو. اما پیش این نروی بهتر است، نروی گفت بهتر است. اگر گفتهبود نرو گناه بود، ائمه گناه نمیکنند، پیغمبر گناه نمیکند، نه ائمه، اشتباه کردم. پیغمبر چونکه عصمت دارد، گناه نمیکند؛ اما ترکاولی میکند. توجه فرمودید؟ حالا شیطان گفت: تو به یک عظمتی میرسی یک قسم کبیره خورد. رفت اول سراغش [گول نخورد]، بعد رفت سراغ خانم. خانم هم گولت میزند میگوید تلویزیون بخر. خانم هم گولت میزند میگوید ویدئو بخر. من عقیدهام ایناست حکم خدا باشد، خانم نباشد. حکم خدا را از خانم بالاتر بدانید. اما اگر خانم حکم خدا را کرد، هم حکم را ببوسید، هم خانم را. اگر حکم بیخدا کرد، والله بالله تو خانمپرستی. پیغمبر فرمود: در آخرالزمان، قبلة النساء، این روایتش. قبله مردها، نسائشان است. صبح که میشود خانم چه کنیم؟ چهکار کنیم؟ خب چمچاره کن! فدای بزغاله کن! ببین امر به تو چه میگوید. خدا به تو چه گفته، قرآن به تو چه گفته. تو باید در امر باشی. تو باید در امر باشی، در عرش باشی. (صلوات)
پس شما یک خلقتی. پس شما یک ممکناتی. اما تا کی؟ تا وقتیکه امر را اطاعت کنی. چهوقت کنار میروی؟ اینقدر که تو امر را اطاعت کردی، تو میشوی بنده آن خیالت. قشنگ است والله، من که خیلی خوشم آمد. من خودم نمیفهمم، وقتی نوار را میگذارم از حرفهایی که القاء شده، خوشم میآید. چه گفتم الان؟ (حضار: فرمودید وقتی امر را اطاعت نکردی، بنده خیالت میشوی). بنده خیالت هستی، بنده یک امر دیگر هستی. چرا به تو میگوید: امر خلق را اطاعت نکن؟ تو بنده او میشوی. چرا به تو میگوید: اگر به [عمل] قومی راضی باشی جزء آن قومی؟ تو بنده آن قوم میشوی. آنچه که از برای هدایت بشر است، والله خدا گفته. اما وقتیکه تو اطاعت نکردی، از بشریت خارج میشوی. بشر تا آنموقع که بشر است، اشرفمخلوقات است. چونکه مخیر است. امر خدا را ترجیح داده به امر خودش. من نگفتم که آنجا اشخاصی هستند که در بهشت جاویدانی میروند. حالا وقتی میروند آنجا، ملائکهها میگویند: کجا آمدید؟ مگر قیامت شده؟ نه، قیامت باید شود که شما در بهشت جاویدانی بیایید. رفقایعزیز شما در جنات میروید. رفقایعزیز شما در بهشت میروید. آن بهشت و جنات اتصال است به برزخ. خیلی من توجه دارم به این حرفها. آنجا هست، یا غرفه شما غرفه جهنم است یا بهشت. کسانیکه ولایت دارند، درخت طوبی که از ولایت خلق شده، میآید پاسخ به تو میدهد. ای مؤمنی که ولایتت را حفظ کردی، من یکی از این شاخهها را میگذارم در حجرهات، میگذارم در قصرت. آنوقت آن بوی تمام اشیاء خلقت را میدهد این درخت طوبی. حالا درخت طوبی از ولایت خلق شده. توجه میکنید به این حرفها یا نه؟ اصلاً درخت طوبی استقبال تو میآید. آقا امامحسین هم خدا دو مرتبه در کربلا با حسین صحبت کرد. یکی ایناست که دید امامحسین با تمام توانش، داغ علیاصغر دارد متلاشیاش میکند. چهکار کند این بچه را؟ خیمه ببرد، اینها سکته میکنند. خاک کند؟ چهکار کند؟ این بچه گردنش جداست، افتاده روی شانهاش روایت داریم. یکدفعه گفت: حسینجان به ما واگذار کن، ما بچهات را میبریم، درخت طوبی شیرش بدهد، پرورشش میدهیم تا تو بیایی آنجا، بچهات را تحویلت میدهیم. یکدفعه هم در آنجا که آقا علیاکبر افتادهبود. آنجا هم باز خدا ندا داد: ای حسینجان، قربانت بروم. ای بهقربانت برویم حسینجان. چرا داشت توانش سر نعش آقا علیاکبر طی میشد؟ مگر توان طی میشود؟ امام ما یک حس بشریت دارد. «بشر مثلکم»، آن توان بشریت امامحسین داشت طی میشد. چرا؟ از برای اینکه، رفقایعزیز بدانید این حرفها را باید یکقدری نجوا کنید، دور هم بنشینید، با این حرفها نجوا کنید، تا این حرفها با گوشت و پوست و خونتان آلوده شود. به حضرتعباس اگر آلوده شود، هیچکجا نمیخواهید ببینید. تمام دنیا پیش شما بهدینم زشت میشود. تمام دنیا پیش من زشت است. یک روی شما را من از دنیا بیشتر میخواهم، اسم نیاورم. یک جوان شما را میخواهم. نمیخواهم اسم بیاورم، بعضی از این جوانها یک تلفن بهمن میزنند، جمالش را دارم میبینم. قلب من را شاد میکند. میبینم هنوز من را میخواهد. میبینم هنوز دست از من برنداشته. هنوز حواسش در مجلس است، هنوز حواسش پیش من است. حالا که میگویم حواسش پیش من است، نه من، میبینم حواسش در این حرفهاست. هنوز دوست دارد این حرفها را، اینرا میگویم پایش را میبوسم. حالا آقا امامحسین همیناست دیگر، توان بشریتش داشت طی میشد سر آقا علیاکبر. چرا؟ گفت: «منطقاً علماً شبیهاً برسولالله». یکدفعه دید لشکر کوفه رسولالله را کشتند، نه علیاکبر را کشتند. چهچیزی این منبریها برایتان میگویند؟ خودش هم نمیفهمد. آخر فهم جریان پیدا میکند از شخص. وقتی واعظ فهم دارد، فهمش جریان پیدا میکند. تو را هم آگاه کرده. میگوید: گوش به حرف هر منبری ندهید. تو داری او را پرستش میکنی. تو باید خدا را پرستش کنی. تو داری گوش به حرف تلویزیون میدهی. تلویزیون را داری پرستش میکنی. امروز میگویم، خدا هم میگوید: داری پرستش میکنی، گوش به این میدهی. من میخواهم خداپرست شوید، نه تلویزیونپرست. هنوز در خانه بعضیهایتان هست. وقتی من بدبخت میروم، قایم میکنند. تو من را احترام میکنی، خدا را نمیکنی مقدس! بیایید رشد کنید. اگر خانمت میگوید، بگو برو در اتاق، خودت هم برو ببین. من دشمنی ندارم با خانمها، نمیخواهم جدل کنم، نمیخواهم دعوا راست کنم. مردی یا نه؟ مرد شوید. بگذار در اتاق، پاشو برو ببین. اینرا که میتوانی بگویی. چرا نمیگویی؟ تو داری اینرا پرستش میکنی، پیغمبر میگوید. خانم میخواهی، عیوبش ایناست. برو بنشین در اتاق. بچهها بهتان میگویم ایناست، میخواهی برو با او. بکش کنار خودت را. چرا امامصادق میگوید تا با مایید، عضو مایید؟ تو عضو تلویزیونی! مسئله میگویید برای من؟ حرف میزنید برای من؟ روایت و حدیث میگویید برای من؟ بگو، بفهم و بگو. بگو، [اما] عمل کن و بگو. بگو، [اما] دنیا را از خودت بیرون کن. بگو، [اما] مهر زن را از دلت بیرون کن. بگو، مهر تلویزیون را از دلت بیرون کن. انسان آنوقت میشوی. تو هنوز انسان نیستی. من با ساز و آواز کاری ندارم، با محشور شدن شما کار دارم. امامزمان بدان من کم اینها نمیگذارم. علیبن موسیالرضا شاهد باش، امامزمان شاهد باش، خدا میگوید من را شاهد نگیر اگرنه میگفتم خدایا تو هم شاهد باش. چرا؟ میگوید من خودم میدانم، من را شاهد نگیر. آنچه که بهدرد زن و مرد اینها میخورد من میگویم. نجات اینها را من دارم میگویم. فساد اینها را من دارم میگویم. تو خودت کمکم کن. (صلوات)
آقا امامحسین آمد سر جنازه آقا علیاکبر، صدا زد باباجان با من حرف بزن. باباجان تو که خیلی من را دوست داشتی، چرا با من حرف نمیزنی؟ امامحسین روی حساب بشریتش، آخر فرق علی را شکافتند، خون جاری شده، تمام دهان علی را خون گرفته. امامحسین یکفکری کرد، این از بیادبی من است. این حرف از بیادبی من است، چهکنم ادب ندارم. امامحسین امامتش بهجا، اما حساب بشریتش هم بهجا. امامحسین خونها را پاک کرد از لب و دندان علیاکبر. دوباره گفت: بابا با من حرف بزن. دید علی از دنیا رفته. حالا زینب میفهمد با جگر امامحسین چه شده. یکوقت دید دارد توانش تمام میشود. در تمام صحرایکربلا، تو باید مقتل بنویسی، آقا من مقتل را دیدم. مقتل گذران شده از قلب من. حالا امامحسین دید، نمیتواند بگذرد. یکوقت صدا زد: جوانان بنیهاشم بیایید، نعش علی را به خیمه رسانید. امامحسین کمک خواست. حالا همینجور که بالای سر علیاکبر است. والله زینب پسرهایش که شهید شد، نیامد، قایم شد. زنها گفتند: زینب بچههایت شهید شده، آوردند. نمیخواهی بیایی ببینی؟ گفت: بچههایم را میخواهم، خجالت برادرم را نمیخواهم. میترسم من را ببیند خجالت بکشد، اما اینجا پرید در میدان، آمد در هفتاد هزار جمعیت، مدام میگفت: ولدی علی، ولدی علی. داد میکشید زینب. امامحسین دید ناموس دهر، زینبکبری آمده در میدان. دست برداشت. آمد، خواهرجان... تمام نشود، من با خدا عهد کردم. زینب را برگرداند در خیمه. اگر شما قلبتان سلیم باشد، چه استفادهای از ساز و آواز میکنید؟ امروز من شاید دیگر حرفی نزنم شما ناراحت شوید. بهدینم قسم، هر وقت با شما حرف میزنم، می. گویم مبادا دیگر نتوانم حرف بزنم. حرفی میزنم شما هدایت کامل شوید. بسکه شما را میخواهم، اطمینان به فردای خودم ندارم. این مجلسها را چرا استقبال میکنم. بهوجود امامزمان، بهوجود کوچک و بزرگ شما هستم، میخواهم کاملاً هدایت شوید. پشت پا بر عالم امکان زدید...