اربعین 94؛ اشتباهات مردم: تفاوت بین نسخهها
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۸ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۵۴
اربعین 94؛ اشتباهات مردم | |
کد: | 10400 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1394-09-11 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام اربعین (19 صفر) |
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
العبد المؤید، الرسولالمکرم، ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و رحمةالله و برکاته
آنکسیکه به حرفش میروی، تو به حرف دوازدهامام، چهاردهمعصوم نرفتی. حالا حاجآقا هم هستی، و نمیدانم هیأت هم میگیری و کربلا هم میروی و مشهد هم میروی و آنها هم که هیچکدام تو را قبول نکردند. دلت خوش است. همه کارها را کردی، میگوید: اگر با دین رفتی، ملائکه آسمان تعجب میکنند. بابا، بیایید حرف بشنوید. به تو میگوید: به حرف متقی برو. چهکسی به حرف متقی میآید؟ هر کدام از شما یککار، دو تا کار برای خودتان درستکردید، دنبال همان کار هستید. بهدینم دنبال همان کار هستید، بهایمانم، دنبال همان کار هستید. مگر من نمیبینم؟ نمیفهمم؟ چهکسی به حرف متقی است؟ یعنی عوض اینکه ولایت به شما تزریق شود، حرف آنها به شما تزریق شدهاست. من نمیتوانم افشاء کنم، برای من جرم است. اشاره میکنم، درون شما را میگویم. به تمام آیات قرآن، همینساخت هستید. خودتان توی یک کارهایی هستید و حرفهایی هستید و همان کارها را دنبال میکنید. کجا به حرف متقی هستید؟ الان برو، نوار پانزدهسال [قبل] من را ببین. گفتم از این لهو و لعب دست بردار. کدامیک از شما برداشتید؟ به شما میگویم: هر جا نرو، همهجا میروی! فقط جاییکه نمیروی آسمان هست که به تو راه نمیدهد. کجا نمیروی؟ هر چیزی هم که حلال است، فقط آنچیزی که گیر تو نمیآید حرام است!
اصلاً عنصر تو، عنصر ولایت نیست. کجا میگویی من ولایتی هستم؟ بهدینم، عنصر تو، عنصر ولایت نیست، همهجا میروی. اینها چه کسانی هستند میآیند و توی خیابانها میریزند؟ توی خانهخدا رفته، همین [چیزی] است که اینجاست، کربلا رفته، همیناست که اینجاست، مشهد رفته، همیناست که اینجاست، توی [حرم] دختر موسیبنجعفر رفته، همیناست که اینجاست؛ فرق نکردهاست. حضرتمعصومه میگوید: زیارت میکنند قبر ما را، اطاعت نمیکنند امر ما را. آنهم مثل من است، حضرتمعصومه. میفهمد شما اطاعت نمیکنید. شما آخر، چهکسی را اطاعت میکنید؟ کجا اطاعت کردی؟ بهمن بگو.
مگر توی شما یکی دو نفر باشد، آنرا هم نمیشود اسم بیاوری. اگر اسم بیاوری، میگوید: چرا اسم من را نمیآوری؟ من دو تا پا دارم، یک سر، آنهم دو تا پا دارد یک سر! آن روح شدهاست، تو هنوز جسمی. تو مثل آن هستی [که] از من توقع داری؟ [میگوید:] چرا آنرا احترام میکنی، من را نمیکنی؟ آن روح شده، تو هنوز جسمی. هنوز دنبال همین کارهایی. او این لهو و لعب را بیرون انداخت. یک بندهخدایی میخواست خانه بخرد، این آدمی که میگویم: بیست میلیون داد، تو پانصد تومان دادی؟ صد تومان دادی؟ میگوید: چرا او را میخواهی، من را نمیخواهی؟ میخواهم تو را چه بکنم؟ جان من، تو باید هستی داشتهباشی، هستی بشر سخاوت است؛ یعنی انسان درستکن است. تو مثلاً چهچیزی داری؟ (صلوات)
یک دستگاهی است، آن دستگاه را همهکس نمیتواند درست کند. هیچکس نمیتواند درست کند. کلاً اینمردم نمیتوانند درست کنند. چونکه خودشان درست نیستند. کجا میتواند درست کند؟ کجا رفتید؟ جانم، آن دستگاه، انسانسازی است. تو خودت باید انسان باشی که دستگاه درستکنی. این آقا را توی کارخانه برده، این دستگاه را نمیتواند بگرداند. خب، این هنوز عمله است. شما کجا میتوانید دستگاه ولایت را بگردانید؟ کدامیک از شما گرداندید؟ بهمن بگویید ببینم! یا علی! دستگاه ولایت، سخاوت است، دستگاه ولایت، انسانسازی است، دستگاه باید دستگاه ولایت باشد.
آن [فرد] پیش امیرالمؤمنین آمد، گفت: من شما را دوست دارم. گفت: آره. آن یکی آمد، گفت: تو دروغ میگویی. گفت: چرا؟ گفت: من تو را دوست ندارم. یککاری کنید علی تو را دوست داشتهباشد. بسکه گفتم دیگر خسته شدم. آخر، علی تو را دوست دارد؟ تو هنوز لهو و لعب میزنی. میگوید: خانمم میخواهد. یک بازیهایی درآوردی. میترسم تند شود، لا اله الا الله، تو خودت عنصر گناهی، گردن خانمت میاندازی؟ تو رفتی خریدی، خب، امامزمان هم میگوید: من تو را نمیخواهم. اینجا که تو را نخواست، آخرت هم تو را نمیخواهد، چشمت کور شود. دور بینداز، بیا توی صراط مستقیم. عزیز من، اگر تو توی صراط مستقیم آمدی، توی صراط کل خلقتی، همراه با کل خلقتی. حالا از کل خلقت جدا شدی، توی صراط گناه آمدی.
حیا نمیکنی؟ خجالت نمیکشی؟ اصلاً چرا نمیگویی: من انسانم؟ تو شبیه به انسانی. تو کجا انسانی؟ انسان میرود اینکارها را میکند؟ آره؟ انسان، پیرو انسان است، انسان، پیرو انسان است. کجا رفتید؟ مردم عنصر گناه هستند. ببین، اینهمه گفتیم با او بد هستیم، همه رفتند. همه دروغ میگویند، همه با او محشورید. اصلاً تو نمیفهمی. آنچه که متقی میفهمد، تو که نمیفهمی. بهقول ترکها، حیف از چورنگ. اینجا آمده، ده، پانزده نفر، آمدند من برایشان حرف نزدم. گفتم: خب، برای شما چهچیزی بگویم؟ من میخواهم شما انسان بشوید. اگر بخواهی انسان بشوی، نباید گناه کنی. وقتی گناه کردید، از انسانیت جدا میشود، عزیز من.
همهشما هم مبتلایید، مگر یکی دو سهنفر از شما. این دو سه تا را هم احتیاط میکنم. الان میگویی، میگوید: آنآقا اینجور میگوید. یک مصداق برای من درست میکند. آره، چونکه نمیخواهی از اینکار دست برداری. من دارم میگویم: امامحسین اینرا میگوید، من میگویم: امیرالمؤمنین میگوید، من میگویم: امامزمان اینرا میگوید. آن میگوید: چهکسی میگوید؟ که تو او را مصداق درست میکنی؟ او حرف خودش را میزند. حرف خودش مصداق است. بیشعور، [آیا] این حرف امامحسین و امیرالمؤمنین است؟
تو لای متقی هستی، لای انسانها هستی، انسان نیستی. والله، بالله، تا زمانیکه گناه کنی، انسان نیستی. حیوان گناه نمیکند که تو میکنی. خر بلعم حرف بلعم را نشنید، هر چه او را زد، نرفت. آخر، گفت: خدا میگوید نرو، من نمیروم. خدا به تو نگفته؟ زد او را کشت. حالا این خر بهشت میرود. حالا خدا از این خر حمایت میکند، کجا از تو حمایت میکند؟ از کجای تو حمایت میکند؟ میگوید: بیدین میروی. خجالت بکش، برگرد، حیا کن. خر بلعم بشو باباجان!
تو اگر گناه کردی، خودت را از تمام ممکنات جدا کردی. حالا باز هم برو بکن! مرتیکه آمدهبود مکه، میگفت: پاشو، برویم آنجا [پیش آن] پسر توی پاساژ، با او حرف بزنیم. مکه آمده، میگفت: آخر چیزی ندارد بخریم. میگفت: خوشگل است، با او حرف بزنیم. حاجآقا، مکه آمده، حاجآقا قوملوط است! نه اینکه او اینجور است، چهکسی اینجور نیست؟ جان من، خدا حمایت از امرش میکند. آن ناقهصالح هم، همینساخت بودهاست. حالا یکقدری ملاحظه شما را کردهاست. میشود، موقع رجعت میشود، همهشما حیوان میشوید. حاجآقا حیوان! آنجا دیگر حیوان میشوی. رجعت، رسوایی دارد. دیگر نمیشود لای انسانها بیایی. تمام انبیاء، تمام فقهای خلقت، محتاج و مواظب رجعت هستند. آنجا دیگر خدا رودربایستی ندارد. چندین هزار سال صبر کردهاست. آنجا دیگر حاجآقا، حیوان میشود. بهدینم، آیه داریم، روایت داریم، آن خوبهای شما صبح میآیید، میبینید خوک شدهاست! عنتر شدهاست، میمون شدهاست! حاجآقا، برو!
برو ای گدای مسکین، در خانه علی زن | که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را |
آنهم منکر شد. گفت: علی که عمله بنایی میرفته، انگشتر دستش نبود که مطابق خراج شام باشد. آنهم منکر شد. اصلاً کار به حرف کسی نداری، توی مقصدت کسی را میخواهی، دنبالش میروی.
بیا عزیز من، قربانت بروم، به حضرتعباس، من دوست شما هستم. امامرضا بهمن گفت: برو اینها را هدایتکن. بهدینم راست میگویم، بهایمانم راست میگویم، امامرضا بهمن گفته، من این حرفها را به شما میزنم، حرفها همهاش روی مقصد و خواست امامرضا است. چهکسی جرأت دارد این حرفها را بزند؟ باز هم بهدینم، ملاحظه میکنم. بیدین از دنیا بروم، ملاحظه میکنم. میترسم جلوی من را بگیرند. عرق خوره؟ نه والله، قمار باز؟ نه والله، آن معصیتکار؟ نه والله، حاجآقا، اینها که دم از اسلام میزنند. اسلام [به ذات خود] ندارد عیبی.
من دوباره به شما میگویم. کار به کار اولیای امور نداشتهباشید. بلند میگویم: کار به کار اولیای امور نداشتهباش، راه خودت را برو. راه تو ایناست که کنار بروی. عزیز من، اگر کاسبی، برو کاسبیات را بکن، محصلی برو درست را بخوان. آنها یک فرقهای هستند به ما مربوط نیستند. قربانتان بروم، برو کنار. چرا؟ پیغمبر گفت: واجبات، ترک محرمات، انتظار الفرج، برو کنار، بهخیر و شر آنزمان شرکت نکن. تو لای آنهایی. معطلی آنها یکحرفی بزنند، بروی. آره، دیگر، امتحانتان را دادید. تا گفت: همه کربلا بروید، زنت را برداشتی، بچهات را برداشتی، [رفتی]. اُف بر تو، تُف بر تو. [میگوید:] رفتیم کربلا. چند نفر خانم تو را دیدند؟ دختر تو را دیدند؟ چهکسی به حرف من است؟
شما که به حرف متقی نیستید، بهدینم، به حرف دوازدهامام، چهاردهمعصوم، نیستید. او گفت: به حرف او بروید. دوازدهامام، چهاردهمعصوم گفته برو. خود پیغمبر دارد میگوید. تو به حرف چهکسی میروی؟ حالا میدانی چه میگوید؟ میگوید: حالا اگر یکی از شما با دین رفتید، با زیارت کربلا و اینها، ملائکه تعجب میکنند، چطور این با دین رفت؟ ملائکه! خاطرجمع باش اینها با دین نمیروند، غصه نخور. امروز به ملائکه گفتم که تعجب نکنند.
ما انسان نیستیم، شبیه انسانیم. جازن شدیم. قربانت بروم، انسان به حرف انسان است. کدامیک از شما به حرف انسانید؟ یا علی، بگو ببینم. با من حرف بزن. کدامیک از شما تلویزیون نمیزنی، ویدئو نمیزنی، ماهواره نمیزنی، چیزهای عشقی نمیخرید؟ چیزهای عشقی نمیخورید؟ شما اصلاً آنطرفی هستید، شبیه این طرفیها شدید. اما یکچهار روز دیگر اینجور نیست. یک مهر روی پیشانیات میخورد: منافق! او هم گردنت را میزند. آره، تو بمیری! همینجور هستی.
جانم، متقی نگاه به کارهایت میکند. به تمام آیات قرآن، به سیجزء کلامالله، من با امامرضا روبرو شدم، گفت: میخواهی تو را هدایتکننده قرار بدهم؟ گفتم: آقا، هدایتکننده خود شما هستید. گفت: اینها را هدایتکن. من به امر امامرضا، با شما حرف میزنم. به دین یهودی بمیرم اگر دروغ بگویم، به دین نصارا بمیرم. حالا یکی نگوید: این مرتیکه این حرفها را میزند، میخواهد شما را بازی بدهد. از این حرفها هست. من هم دارم میگویم: به دین یهود بمیرم، راست میگویم. آنکسیکه این حرف را به شما میگوید: دروغ میگوید. او خودش اهل این حرفها نیست. خب، میگوید: چطور میشود امامرضا به یکنفر یکحرفی میزند؟ به تو بزند ویدیوزن؟ به تو بزند؟ تو هنوز دنبال کسی هستی، نمیخواهم افشاء کنم. آره، به تو بزند؟ او به متقی [حرف] میزند قربانت بروم، عزیز من، کجایی تو؟ او به تو گفته: تو به حرف او برو، تو به حرف او نمیروی. کجا به حرف او نمیروی؟ چند وقت است من دارم داد میزنم اینکارها را نکنید.
مگر حضرتزهرا عمویش را نمیخواهد؟ صله رحمش هست. گفت: چرا رفتی؟ گفت: مردم رفتند، من هم رفتم. گفت: حالا برو! برو بیرون، برو از خانه بیرون! برو! شما هم همه دنبال آنهایید. کدامیک از شما نیستید؟ بهمن بگو چهکسی نیست؟ میخواهد بدتان بیاید، میخواهد خوشتان بیاید! بهدینم، به تمام شما امامزمان گفته: بروید! مگر دست از گناه بردارید، مگر سخی باشید، سخاوت یکقدری اینها را رفع و رجوعش میکند. مرتیکه آمده مکه برود، به نمیدانم چیزش، هفت تومان میدهد. آخر، هفت تومان هم پول است؟ حالا میرود گرفتار حوادث میشود. یوسف توی چاه افتاد. یا اخا جبرئیل! یوسف را بگیر به ته چاه نخورد. خدا دارد همه چیزها را میبیند. آنوقت زوار خودش را نمیگوید بگیر؟ قربانت بروم، تو چهکسی هستی؟ نمیتوانم بیشتر بگویم. کجایی عزیز من؟
تو چرا اینقدر اینجور شدی؟ یکنفر است بندهخدا حمّالی میکند. حاجآقا هم نیست، امامجماعت هم نیست، آیتالله هم نیست. یک منطقه خیلی وسیعی بود، از آنجا پرت شد، گفت: بگیرش. همینساخت میان زمین و آسمان ایستاد. او را گرفت. رفتند او را آوردند. به او گفتند: آخر، چطور [اینطور] شدی؟ گفت: گفتم: خدا، من هر کاری گفتی، من کردم، تو حرف من را بشنو. این پسر را گرفت. تو کجا به خدا میگویی که هر کاری که گفتی، کردم. حالا آن بابا چهکاره است؟ حمّال است، عمله است. تو که حاج آقایی، تو که حاج آقاییات را رنگ کردی، یک عبایی دارد و عمامه و ریشی. حالا موقع ریش است دیگر! چه ریشهایی؟
برو عزیز من، گناه نکن. حرف من امروز ایناست: گناه نکن، خودت را از خلقت جدا نکن. تو جانم، خودت را از خلقت جدا میکنی. خدا هجدههزار کرات را به ما گفته، شاید صدها، هجدههزار کرات دارد. کراتی که خبیث است، فقط دنیاست. آنوقت به تو راه نمیدهد. یک سوزن و نخ داشت به او راه نداد، هیچکسی را به آسمان راه نمیدهد. آسمان راه نداد، آنهم راه نداد. چونکه آسمان همه میگویند: علی. اینجا همه میگویند: عمر یا بدتر از عمر! حالا هم که دست برنداشتند. چرا؟ تمام ائمه ما را دنیا کشته، آسمانها همه دشمن دنیا هستند، مگر متقی؛ کسیکه محبت دنیا را نداشتهباشد.
به تمام آیات قرآن، من میخواهم به شما بگویم: اینجوری بشوید. هفتآسمان را رفتم. لعنت بهمن اگر دروغ بگویم، به دین یهود و نصارا بمیرم اگر دروغ بگویم، اینها را میگویم یکی نگوید: فلانی، مرتیکه، خودش را دارد جازن میکند. جازن نمیکنم. تو جازنی که راه به تو نمیدهد. کجایی عزیز من؟ تو هم اهل دنیایی، هم به حرف اهل دنیایی. از تو بدبختتر، خودت. من چهکار بهدنیا دارم؟ بیا به دیدنت میآید.
به یک مداح مهم ایران گفتم، گفتم: تو اینهمه حالا چیز کردی، امامحسین را دیدی؟ امامحسن را دیدی؟ امامزمان را دیدی؟ حضرتزهرا را دیدی؟ برو از این مرامت توبه کن، از این کارهایی که میکنی. تو داری چه میگویی؟ قربانت بروم، اینجا قدمگاه هست. بهمن لعنت اگر دروغ بگویم، امیرالمؤمنین آمده، حضرتزهرا آمده، جواد الائمه آمده، امامحسین آمده، همه اینها اینجا تشریف آوردند. برای چهچیزی آمدند؟ خانه تو چهکسی آمده؟ تلویزیون آمده، رادیو آمده، ویدئو آمده، ماهواره آمده، اینها خانه تو آمدند. چشمت کور بشود، دندهات هم نرم شود. فردا هم همانجا هستی. پیش همانها هستی. کجا به تو راه میدهد؟ عمویش را راه نداد. گفت: برو. کجا میروی؟
مگر ما غیر تو هستیم؟ بیشتر شما، پدرهایتان عالم هست و نمیدانم حاجآقا هست. پدر ما یک بابای رعیت [بود] من به قربان مردنش بروم. پا شد، یکمرتبه نشست، گفت: خدایا، اگر من را آمرزیدی، کاری کردی، گلپایگانی را آمرزیدی کاری نکردی. لا اله الا الله، محمد با یازده فرزندش بر حق است، لا الا الا الله، علیولیالله، حقاً حقاً، دو تا زد توی سرش و افتاد و مرد. بفرما، سخی بود. علم نداشت، سخاوت داشت. چهکسی اینجوری میمیرد؟ من همهاش میگویم: خدایا، من هم مثل پدرم بمیرم. چهخبر است؟ گفت: دستگاهی که به او وصل بود که تمام این بدنش را میدید قطع شد. یکمرتبه گفت: قطع شد. گفت: افتاد زمین و مرد. این «لا اله الا الله» اش!
امروز من دارم چه میگویم؟ اشتباهکاری شما را دارم میگویم. آره، دیگر، امروز بهاصطلاح، اربعین است. امروز چله امامحسین است، شما هم بهاصطلاح، برای پدرتان، مادرتان اربعین میگیرید. کجا رفتی گریه کردی؟ امامزمان هم اربعین گرفته، حضرتزهرا هم اربعین گرفته، اینها همه اربعین گرفتند. یا جداه، برای گریه میکنم، اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه میکنم. فراموش نمیکنم آنموقعیکه اسب بیصاحبت در خیمه آمد. تو کجا یاد امامحسین بودی؟ حالا اربعین میروی؟ کجا میروی؟
عشقبازی در جهان، بدنامی بسیار دارد | ویران شود آنکس که عشق یار دارد |
کجا تو عشق امامحسین را داشتی؟ کجا تو رفتی یک بیتوته کردی و گریه برای امامحسین کردی؟ کدامیک از شما رفتید؟ یا علی، گفتید و شنیدید و خندیدید و شوخی کردید و بازی کردید. حالا کارهای دیگرتان بماند. آنها حالا خصوصی است. کجا میروی؟ اربعین کجا [میروی؟]
امامحسین فقط میگفت: «لا حول و لا قوة الا بالله، العلی العظیم» زینب دلش خوش بود، امکلثوم، سکینه، دلشان خوش بود. یک نهیب میزد آنجا، اینرا میگفت. یکوقت صدا بند آمد. زینب دوید پیش امامسجّاد، گفت: آقا جان، صدای برادرم نمیآید. یکوقت دید امامحسین آمد، خواهر جان، چند تا وصیت برایت دارم. باید شام بروی، اینها دارند به پدر ما بد میگویند. پرچمی بهنام پرچم وحدت زدند، بهنام پرچم! (آرام، خفهخون کن) ، باید بروی آن پرچم را بکنی، پرچم پدرمان را نصب کنی. خواهر جان، من الان دیگر امروز روز آخر مرگم است. زینب غش [کرد] و افتاد. تا این حرف را زد، غش کرد و افتاد. گفت: موقعیکه اسب بیصاحبم بیاید، بچهها همه بیرون میریزند، تو خواهر جان، این بچهها را راهنمایی کن. دست بر قلب زینب گذاشت، تصرف ولایی کرد. [زینب] چشمهایش باز شد، پا شد. گفت: برادر، امرت را اطاعت میکنم.
حالا آقا میگوید: معلوم نیست توی قلب زینب دست گذاشتهباشد! تو برو زنده باد و مرده بادت را بگو، مگر یک زن میتواند اینقدر شهامت داشتهباشد، به یک امپراتور جهان بگوید: یابنالطلقاء. ای آزاد کرده جد من، رسولالله؟ پدرت آزاده کرده جد من بوده، تو که هیچچیز. حالا چهکار کرد؟ حالا مواظب بود، یکوقت دید صدای «لا حول و لا قوة الا بالله» نمیآید. دوید پیش حضرتسجاد، ای پسر برادر گفت: دامن خیمه را بالا بزن. زد، گفت: پدرم را کشتند. زینب چه کند؟ یکوقت دید توی خیمهها ریختند، خیمهها را آتش زدند. دوید. حالا گفت: یابن رسولالله، حالا گفت: یا حجةالله، ببین، چقدر زینب معرفت دارد. به امامسجّاد گفت: یا حجةالله، یا بقیة الله، آیا ما باید بسوزیم؟ گفت: عمهجان، فرار کنید. گفت: عمهجان، فرار کنید، نباید بسوزید.
چهخبر است؟ چهخبر است؟ اینها که دنبال خلق رفتند، حالا میگویم: بس است دنبال خلق نرو، عزیز من. حالا زینب چهکار کند؟ بچهاش دامنش آتشگرفته، یکی خاموش کرد، گفت: راه نجف از کجاست؟ گفت: میخواهی چهکنی بچه جان؟ گفت: میخواهم بابایم علی را خبر کنم. بابا جان، بیا، بابا، اینها چهکار کردند، قربانتان بروم؟ باز هم دنبال خلق بروید! مگر اینها عرقخور بودند؟ شرابخوار بودند؟ اینها نمازخوان بودند. اینها نمازخوانند! مگر اینها اینجوری بودند؟ نه، یزید گفت: من شراب نمیخورم، پیغمبر گفته نخور. گفتند: آبجو برایت درست میکنیم. آبجو گرفتند. حالا هم برای شما آبجو درست کردند. آمدهبود، خریدهبود، میگفت: از این نوشابهها نمیخواهم، از آنها میخواهم که کیفور بشوم.
گذشت موسم گل ای باغبان بی همت! گذشت آنموقعیکه مردم انسان بودند. حالا آبجو میخواهد بخورد. حالا اینها چهکار کردند؟ آمد امامسجّاد را بکشد. خولی به او گفت: این دارد میمیرد. شمر، دیگر خون اینرا گردن نگیر. آنهم نکشت. چهخبر است؟ اینها که به حرف مردم رفتند، باز هم به حرف مردم بروید! برو کنار عزیز من، حالا چهکار میکند؟ حالا بعضیها، ای آخوند، دهنت پر از آتش بشود، دهنت پر از آتش بشود، والله میشود، گفتم: همینجا میشود، نه آخرت. همینجا هم پر از آتش بشود، تو داری چهچیزی میگویی؟
حالا اینها را نمیبینند. اصلاً اینها را نمیبینند. حالا خولی آمده پیش حضرتسجاد، ما میخواهیم اینها را سوار کنیم، صدایشان را میشنویم، [اما نمیبینیم] گفت: کنار بروید، به عمهام زینب، میگویم سوار کند. عمهاش زینب اینها را سوار کرد به اسیری ببرند. چه میگویی؟ اینها را حالا به اسیری میبرند. لا اله الا الله، حالا توی دروازه میآید، گفت: ما را از دروازهساعات نبرید، آنها همه بالاخره آنجا آمدند. بچههایشان را آوردند، گهوارههای طلا زدند، آره، [میگویند] دشمن یزید دارد میآید. امامحسین دشمن، دشمن یزید. حالا از دروازه دیگر بردند. حالا اینها را وارد مجلس کردند. گفت: این کیست که خودش را قایم میکند؟ گفت: زینب است. گفت: الحمد لله خدا برادرت را کشت. گفت: حمد و ستایش میکنم خدا را، خدا برادر من را نکشت، اصحاب تو، آدمهای تو برادر من را کشتند. گفت: جلاد، [سر زینب را بزن] یهودی، نصارا بلند شدند، گفت: یزید، چهکار میکنی؟ این داغ برادر دیده، چهکار میکنی؟ منصرف شد.
حالا گفت: چهکار کرد؟ گفت: حرکت کنیم، نماز جماعت برویم. آقای یزید امامجماعت است. حالیتان میشود چه میگویم یا نه؟ مردم، صدها پشت سرش نماز میخوانند. پسرش گفت: ایشان منبر برود. گفت: بابا، نگاه به مریضی این نکن، کار ما را خراب میکند. گفت: نه، برود. رفت. امامسجّاد، حمد و ستایش را بهجا آورد، یکدفعه به یزید رو کرد. به یزید گفت: یابنالطلقاء، ای آزاد کرده جد من رسولالله، حمد و ثنا کرد. گفت: آخر، فردایقیامت، جواب جد ما را چه میدهی؟ تو که حسین ما را کشتی.
توی بازار دویدند. همه گفتند: بیایید بابا، اینها بچههای پیغمبر هستند. دنیا چهخبر است؟ قربانتان بروم، حرف من ایناست که اینها به حرف خلق رفتند، امامحسین را کشتند. شما هم به حرف خلق میروید. تا به کجا میرسید من نمیدانم. آره، برو کنار عزیز من! محصل، برو درست را بخوان، کاسب، برو برای زن و بچهات کار کن. میگوید: جزء شهدایی. زن و بچه نداری برو کار کن برای اهل و عیالت. برو چشمت را حفظکن. قربانت بروم، برو سخی باش، قربانت بروم، برو امر را اطاعتکن، قربانت بروم. آنوقت چهکار میکند؟ امامسجّاد چهکار میکند؟ خدا چهکار میکند؟ خدای تبارک و تعالی تو را حفظ میکند. فردایقیامت بهشت به تو میدهد. فقط من حرفم ایناست که کنار بروید، به اولیای امور هم دوباره میگویم، کاری نداشتهباشید. به اینکارها چهکار داری؟ برو خودت را نگهداری کن، برو خودت را محافظت کن. (صلوات)
خدایا، عاقبت ما را بهخیر کن.
خدایا، ما را با خودت آشنا کن.
خدایا، تو را بهحق امامزمان، ما را پیرو امامزمان قرار بدهد.
خدایا، امامزمان را از ما راضی و خوشنود بگردان.
خدایا، ما پیرو خلق نباشیم.
خدایا، تو را بهحق امامزمان تو را قسم میدهم، ما به حرف متقی برویم.
خدایا، آنها را که گفتم، به حرف آنها نرویم.
خدایا، کار دنیا و آخرت ما را اصلاح کن.
خدایا، بهحق امامزمان تو را قسم میدهم ما را بیامرز. ما را از خواب غفلت بیدار کن. کار دنیا و آخرت ما را اصلاح کن.
خدایا، دوباره تکرار میکنم ما دنبال خلق نرویم، ما دنبال امر برویم. (صلوات)