نیمه شعبان 84: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله)
 
(بدون تفاوت)

نسخهٔ کنونی تا ‏۲ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۲۲:۲۸

بسم الله الرحمن الرحیم
نیمه شعبان 84
کد: 10280
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1384-06-29
تاریخ قمری (مناسبت): ایام نیمه شعبان (16 شعبان)

العبد المؤید، الرسول‌المکرم، ابوالقاسم محمد

السلام علیک یا اباعبدلله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن الحسین و اولاد الحسین و رحمةالله و برکاته

«ان‌الله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» (صلوات) ما یک اشتباهاتی داریم، امیدوارم که توجه کنیم رفع اشتباهاتمان را کنیم. خدای تبارک و تعالی از آگاهی به ما بدهد، بفهمیم اشباه کردیم. دو تا از علمای‌اعلام، مروج احکام، [یکی به دیگری] گفت: فلانی، گفت: هان؟ گفت: من فهمیدم که نفهمیده‌ام. گفت: خیلی ترقی کردی، من هنوز نفهمیدم که نفهمیدم. ما هنوز، جسارت نکنم، نفهمیدیم که نفهمیدیم. امیدوارم که ما بفهمیم که نفهمیدیم.

امروز روز تولد آقا امام‌زمان، حجة‌بن‌الحسن است. ما باید یک‌قدری خلاصه توجه کنیم به گفته خدا، چرا می‌گوید اگر امام‌زمانت را نشناسی، می‌میری به مرگ جاهلیت؟ رفقای‌عزیز کدام‌یک از ما امام‌زمانمان را شناختیم؟ هر کدام ما ادیانی هستیم. گفتم اهل‌تسنن، این‌ها سنّی نیستند، ادیانی هستند. چون‌که سنت پیغمبر را قبول دارند، نماز است، روزه است، جهاد است، حج است، جهاد است همه را قبول دارند؛ [اما] عصاره سنت را قبول ندارند. چرا می‌گوید مرتد و کافرند؟ توجه کنید ما مصداق آن‌ها نباشیم. عزیزان من، قربانتان بروم، فدایتان شوم، من هشتاد و خرده‌ای سالم است، (اسمم نجار است، آن یک کسبی بود که من یک کسبی داشته‌باشم؛ [اما]) ، تمام عمرم را در خانه علما طی کردم. شناسایی کامل، نجات است. حالا عزیز من، قربانتان بروم، فدایتان شوم من در یک‌جای دیگر گفتم، گفتم این‌ها اهل‌تسنن ادیانی هستند. سنی یعنی سنت به‌جا می‌آورند. تمام عصاره سنت این‌است که امر نبی را قبول کنی. به‌قدری این مطلب مهم بود که به پیغمبر خطاب شد: اگر علی را معرفی نکنی، کاری نکردی. تمام این حرف‌ها که دارم می‌زنم زمینه است تا آن مطلب را ان‌شاءالله خدمت بزرگی‌تان عرض کنم، به کمک خود حضرت‌زهرا، به کمک خود ولی‌الله‌الاعظم یعنی امام‌زمان. (صلوات)

تمام عبادت‌های بشر درست‌است. مکه درست‌است، منا درست‌است، زیارت‌ها درست‌است. در زمان آخرالزمان شد که مثلاً زیارت امام‌حسین اینجور است، زیارت آن‌ها که اینجور نبود. زمان عمر و ابابکر نبود که. حالا اگر شما هم در مبنای آن‌ها باشی، این‌ها هم برایت ارزشی ندارد، خودت به خودت نمره می‌دهی. نمره‌ها که بشر به خودش می‌دهد، مثل چک بی‌امضاست، آن‌ها هم نمره به خودشان دادند که گفتند: «حسبنا کتاب‌الله»، کتاب خدا را ما قبول داریم. حالا تمام سنت را به‌جا می‌آورند؛ [اما] عصاره سنت، ولایت است، قبول ندارند. آن‌وقت خدا گفت: مرتد و کافر شدند. به چه شدند؟ به امر شدند، نه به عبادت. الان در زمان ما، ما بیشترمان همین‌طور شدیم. هشدار به شما می‌دهم. این چراغانی‌ها و این‌ها می‌خواهد شهوتش تامین شود. یک‌سال چشم می‌مالد، می‌خواهد شهوتش تامین شود. (صلوات)

این خلقتی که خدا درست کرده‌است، تمام تنظیم است. آسمان تنظیم است، زمین تنظیم است، همه‌اش تنظیم است. خدا که اشتباه نمی‌کند یا کسی نباید یادش دهد. چه‌کسی می‌تواند یاد خدا دهد؟ اگر خدا یک فرمایشی فرمود، همان‌است. اشتباه نمی‌کند و اشتباه هم نیست. یکی هم امام، حجت‌خدا حرفی که زد اشتباه نمی‌کند. چون‌که او در اختیار امر است که می‌گوید. حالا دلم می‌خواهد توجه بفرمایید، همیشه در هر زمانی خدا حجت گذاشته. یک‌موقعی نوح بوده، آدم بوده، ابراهیم بوده باید مردم امر او را اطاعت می‌کردند. یک عنایتی شده به تمام ما در زمان آخرالزمان، آن‌وقت این عنایت که شده توجه نداریم. وقتی قوم‌لوط زیر و رو شد، وقتی قوم عاد باد آمد، قوم نوح آب آمد، قوم ثمود اینجوری شدند، خب شدند دیگر. یا آن قومی که قرار شد [در روز] شنبه ماهی نگیرند، این‌ها چاله کندند، خدعه کردند ماهی‌ها همه آمدند بالا. چرا توجه نداریم ما؟ از گفتگویی که با حجت‌خدا می‌شود، ماهی‌ها خبر دارند، اشیاء خبر دارند. خیلی ما بی‌توجهیم. این گفتگو که می‌شود انها خبر دارند، ملائکه‌ها خبر دارند. شما در خبر یادت نرود تا من یک‌چیزی بگویم.

من یک‌دوستی دارم در تهران است، اسمش را نمی‌آورم، من یک‌وقت صحبت کردم: نه این‌جا جشن بگیرند، ملائکه‌های آسمان جشن می‌گیرند، برزخ جشن می‌گیرد. این رفته‌بود در فکر که ایشان چه می‌گوید؟ شب خواب دیده‌بود سیرش داده‌بودند، در محشر است و قیامت است آن‌جا. جشنی گرفته‌اند ملائکه‌ها خیلی مفصل. [گفت:] نگاه کردم دیدم آن‌ها که به عمرم می‌شناسم یکی دو تا از آن‌ها که مردند آن‌جا هستند، بابایم نیست. رفتم به آن میزبانی که مجلس را رهبری می‌کرد، گفتم: چرا بابایم نیست؟ گفت: بابایت یک‌جوری است که الان این‌جا تنهاست. گفتم: چه‌کار کنم؟ ایشان می‌گفت، حالا من دیگر غلو، ملو حالی‌ام نیست. گفت: اگر حاج‌حسین این‌است آن‌جاست، او می‌تواند بیاوردش. گفت: من رفتم دیدم ایشان است. گفت: [حاج‌حسین] آمد و رفت [پیش پدر این‌شخص]، گفت: حاج اصغر بلند شو. گفت: او را در جشن آورد. آن مؤمن‌های واقعی عزیز من، جسمشان این‌جاست؛ اما روحشان در آن‌جا تسلط دارد. بیایید قربانتان شوم اینجوری شوید، ماورایی شوید. من خوب بلدم این‌جا شعر بگویم! آره دیگر!

ما همه موریم، سلیمان تو باشما همه جسمیم، بیا جان تو باش
سکه بزن تا اُمَرا کم زنندخطبه بخوان تا خطبا دم زنند

این‌ها به‌درد ما نمی‌خورد، این‌ها همه شعر است. من بلدم دیگر. اما نگاه می‌کنم می‌بینم من باید شما را نجات دهم تا ماورایی شوید. این‌ها همه‌چیز است و این می‌خندد و یک شعری این می‌خواند، به‌درد نمی‌خورد. از اولش هم همین چیزها بوده، من خیلی در این‌چیزها بودم. همه‌اش غصه می‌خوردم، جوش می‌زدم. این بیچاره بنده‌خدا یک پولی داده‌است، اما درد دوا نمی‌کند. من به شما بگویم، شعر خیلی خوب است. آره دیگر، شعر خیلی خوب است، ذوقی می‌شود. به‌قدری خوب است که حالا من بخواهم بگویم نگویید حالا ایشان می‌آید، من شعر را چیز کنم. یک‌نفر بود، نه به معاویه بود، نه با امیرالمؤمنین. وقتی علی فتح می‌کرد، خوشحال می‌شد، خدا به همین وسیله نجاتش داد. شما این‌قدر که اشعار می‌خواند خوشتان می‌آید، این نجات دادن نیست که، یعنی یک بهره‌ای می‌برید. اما نجات یک‌حرف دیگری است؛ یعنی شما روحتان به یک اندازه‌ای به‌حساب نجات پیدا می‌کند، یک‌خرده خوشحال می‌شود. اما ما می‌خواهیم یک‌جوری شود که نجات پیدا کنید.

حالا ببین عزیز من، قربانتان بروم امروز تمام آسمان‌ها جشن گرفته‌اند. حالا روی مناسبت بگویم، این عمه امام‌زمان آن‌جا بود. آقا امام‌حسن عسگری گفت: عمه بمان، امشب خدا می‌خواهد فرزندی به ما عطا کند. ماند، یک‌قدری ماند، گفت: خبری نیست. گفت: از نرگس. گفت: آخر، خبری نیست. گفت: مثل موسی می‌ماند. چون‌که همان‌جور که فرعون و فرعونیان می‌خواستند موسی را بکشند، همین‌جور است به‌اصطلاح. تا یک‌قدری شک کرد، گفت: عمه‌جان، شک نکن. الان پسرم [به‌دنیا] می‌آید. این‌است که می‌گویم کسی نباید زایمان امام را ببیند. حالا خود ایشان نقل می‌کند. گفت: یک‌وقت دیدم انگار دیواری کشیده‌شد بین من و نرگس. من دیگر نرگس را نمی‌دیدم، یک‌وقت دیدم فرزندی روی دستش است. من هیچ توجه نکردم؛ یعنی تا حتی عمه امام‌زمان نباید ببیند این بساط را که چه‌جور این بچه در دنیا به‌وجود می‌آید. حالا این بچه آمده در دنیا یک‌قدری چیز شده‌است. حالا می‌بیند مرغ‌هایی خیلی خوش‌خط و خال و بزرگ آن‌جاست، این‌ها آمدند روی دیوارها، نرگس فریاد کشید به آقا امام‌حسن عسگری که آقا کمک کن، مبادا این‌ها بچه را ببرند، از وقتی این بچه به‌دنیا آمده، این‌ها آمدند. یک‌دفعه گفت: بچه‌ام را بده. بچه را برد پرت کرد جلوی این‌ها، این‌ها بردند، گرفتند. نرگس گریه می‌کرد، عمه گریه می‌کرد. گفت: عمه‌جان بچه‌ام می‌آید، این‌ها ملائکه بودند؛ یکی‌شان جبرئیل است، یکی‌شان میکائیل است، یکی‌شان اسرافیل. وقتی به‌دنیا آمده، تمام ملائکه‌های آسمان این‌ها از ذوقشان دارند گریه می‌کنند. خدایا، هر کدام ما را گذاشتی در امر این، ما که نمی‌توانیم این‌را زیارت کنیم. خدا گفت: الان می‌گویم جبرئیل است، میکائیل است او را بیاورند، زیارت کنید. بردند این‌ها زیارت کنند.

عزیز من، کجا تو حجت خدایی؟ چرا به خود نمی‌آیی؟ حالا من‌بعد آورد. حالا عزیز من، جشنی بگیر خدا راضی باشد، پیغمبر راضی باشد، امام‌زمان در آن‌جا شرکت کند. این جشن‌ها که می‌گیرید، همه‌اش شهوت است. شهوت خودت را می‌خواهی تامین کنی، یا امر امام‌زمان را؟ الان رفقای‌عزیز مرغ دادند، برنج دادند، نمی‌دانم پول دادند، عطا کردند. امام‌زمان به این حرف‌ها خوشحال می‌شود. والله من از خودم حرف نمی‌زنم. یک کسی گفت: یک کسی آمد خدمت امام‌صادق، گفت آقاجان، این حاکم با من مراعات کرده، مالیات‌های من را همه را کنار گذاشته. این حاکم عوض شده. اگر بیاورد هستی‌ام را می‌گیرد. یک نامه‌ای نوشت گفت: این برادرت را خوشحال‌کن. نامه را گرفت، بوسید. آورد داد، خودش هم یک مبلغی داد. گفت: آقاجان من خوشحال شدم. گفت: تو خوشحال نشدی، من شدم، همه ما شدیم، مادرم زهرا شد. امام‌صادق یک‌قدری توسعه‌اش را زیاد کرد، قسم خورد گفت: خدا هم شد. از این‌کارها کنید. این‌چه کارهایی است که می‌کنید آخر؟ دل‌یکی را خوش کنید که دل امام‌زمان خوش شود. حاجت یکی را برآورده کن. چرا ما اینجوری شدیم؟ همه‌اش در فکری زیارت بروی و کجا بروی و چه بگیری. ما خودمان توجه نداریم که ما پشت به امر کردیم. ما بیشترمان، خوب‌هایمان پشت به امر کردیم. توجه نداریم. پشت به امر کردن، یعنی امر را اطاعت نکردن. مگر آن‌ها، نمی‌خواهم دوباره اسم بیاورم، چرا اینجوری شده‌است، پشت به امر کردند؟ آن‌وقت گفت: این‌ها کافر و مرتد شدند. اصل ولایت است. عزیزان من، قربانتان بروم بیایید ما یک‌قدری به خود بیاییم. یعنی یک‌قدری.

ما الان خدمت این آقایان بودم، اسم نمی‌خواهم بیاورم، گفتم کمترین این‌که ما نمیریم به مرگ جاهلیت، [این‌است] که حجت‌خدا را با خلق فرق بگذاریم، [آن‌وقت] نمی‌میریم به زمان‌جاهلیت. ما خلق را موثر می‌دانیم. بیشتر از این قربانتان بروم نمی‌توانم توسعه بدهم. مانند یک شلنگی هستم که گرفته‌ام، الان دارم اشک می‌ریزم که چرا نمی‌توانم حرف بزنم؟ چرا نمی‌توانم در [بین] خوب‌ها حرف بزنم؟! نه در عرق‌خورها! نه در قماربازها! در [بین] خوب‌ها نمی‌توانم حرفم را بزنم. گرفته‌ام! امیدوارم که زمانی بیاید که آقا امام‌زمان بیاید، من بتوانم حرفم را بزنم. یک حمد بخوانید، من یک‌خرده حالم بهتر شود. یک حمد بخوانید.

همه جشن گرفتند و خوشحالی می‌کنند. باید هم خوشحال باشید! اما من گریه می‌کنم. روح شما همه شاد و خرم باشد. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس تهرانی را، هفده هجده‌سال من پیش ایشان بودم. یک‌وقت شب‌احیاء گفت: حسین، امشب از خدا و حجت‌خدا چه خواستی؟ گفتم: آقاجان، ای‌خدا، عقلم را زیاد کن. گفت: خوب چیزی نخواستی. [گفتم:] آقا چرا اشتباه کردم؟ بگو. گفت: همه‌اش باید غصه بخوری. چون‌که داریم، مؤمن مثل سنگ‌نمک دلش آب می‌شود که چرا اینجوری شده؟ ما آن‌روز نفهمیدیم چه گفت، حالا می‌فهمیم. (صلوات)

عزیزجان من، قربان همه‌تان بروم، فدای کوچک و بزرگتان شوم، والله حرف ندارم، چرا؟ می‌خواهم فدای ولایت شما شوم. همه‌تان باسواد و باکمال، همه‌تان شخصیت‌های معظمی هستید. خدا می‌داند من راست می‌گویم، تملق اصلاً در ذات من نیست. شما مثل کسی هستید که آمدید در دکان میثم. علی در دکان میثم می‌آمد. میثم‌جان چرا نشستی؟ [گفت:] مشتری نمی‌آید. [گفت:] هسته‌هایش را دربیاور. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، می‌گفت: کسی بود هزار شتر سرخ‌مو داشت، علی نمی‌رفت آن‌جا، در دکان میثم می‌آمد. شما همه‌تان آمدید پیش یک‌آدم بی‌سواد. قدردانی از این قدم‌های خودتان کنید. وقتی بشر اینجور شد، آن‌وقت خدا از «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء»، به او می‌دهد. (صلوات)

قربانتان بروم، فدایتان شوم ببینید من چه می‌گویم؟ شما الان درس خواندید و دوره دیدید، اما ما دوره درس ولایت نخواندیم. شما الان باید یقین کنید سه چیز در این عالم هست، نه در این عالم، در تمام عالم‌ها، اول خدا، بعد ولایت و قرآن. یا قرآن یا ولایت. پیغمبر فرمود: دو چیز بزرگ می‌گذارم، یکی قرآن، یکی عترت. امام‌صادق رئیس‌مذهب، قشنگ می‌گوید، می‌گوید: اگر جد ما رسول‌الله، برعکس حرف زده‌بود؛ یعنی گفته‌بود این‌ها را تا می‌توانید اذیت کنید، این‌ها آنچه که می‌توانستند ما را اذیت کردند. یعنی می‌گفت اگر رسول‌الله برعکس می‌گفت، چه که نکردند. حالا هم مگر نمی‌کنید؟ شما باید بدانید امر این‌ها واجب است. شما اصلاً باید بدانید امر در این دنیا نیست. اگر اینجوری شدید مرد هستید، اگرنه نر هستید! بی‌رودربایستی دارم به شما می‌گویم که امر خدا و قرآن و امر این‌ها به ما واجب است. ما متابعت امر این‌ها را باید کنیم. توجه فرمودید من چه می‌گویم؟ اصلاً شما باید خلق را نبینید که امرش را اطاعت کنید. حرف قشنگ است اگر ما توجه کنیم. شما وقتی امر من را نمی‌بینید، گوش به حرف من نمی‌دهید که. چنان باید شما پرچم امر دستتان باشد، امر این‌ها را اطاعت کنید. [آن‌وقت] می‌شوید امرالله. آخر، امر این‌ها اطاعت‌کردن، اینجور نیست که. مگر سلمان به‌غیر این‌بود که پدرش کافر است. الحمدلله من هر چه نگاه می‌کنم می‌بینم پدران شما از خود شما بهتر بودند. شما هم خوب هستید، اما شما همه شجره توحید هستید. سلمان شجره توحید اینجوری نبود، شجره توحید شد؛ چون‌که امر را اطاعت کرد. حالا می‌گوید چه؟ می‌گوید: «سلمان منی اهل‌البیت»، جزء ما شده سلمان. همه‌شما می‌توانید اینجوری شوید اگر امر را اطاعت کنید. اصلاً سلمان کسی را نمی‌دید که امرش را اطاعت کند. آن دو نفر را هم نمی‌دید، کسی را نمی‌بیند. چه‌جور بشود که ما نبینیم؟ کسی را موثر ندانیم. هیچ‌کس را موثر ندان. به حضرت‌عباس اگر پدرت را موثر ببینی، سقوط می‌کنی. اطاعت‌کن پدرت را، اما موثر ندان. تمام بدبختی بشر این‌است که می‌رفتیم طرف آن‌ها که موثر می‌دانستیم. شما باید یک پرچم امر دستتان باشد، هر کجا امر خدا و پیغمبر است اطاعت‌کن، هر کجا نیست، نکن. ما نیامدیم این‌کار را کنیم. چرا امام‌زمان پاشود برود آن‌جا جشن بگیرد؟ حالا من نمی‌خواهم بگویم، الان یک‌نفر آمده‌بود، می‌گفت: من دیدم آقا تشریف آوردند این‌جا. یک‌نفر از همین حضار مجلس. من خیلی چیزش نکردم که حالا یک جارو به دم ما ببندد. پس چرا [امام جای دیگر نمی‌رود]؟ وقتی‌که آن مجلسی که اتصال به امر باشد، اتصال به‌قرآن است، اتصال به خداست، اتصال به ولایت است. اما حرف ولایت زده‌شود، نه از این حرف‌ها که می‌رنند. این‌ها که چراغانی می‌کنند، آن گوینده اشتباه می‌کند. این‌که گرفته اشتباه کرده. این‌هم که تماشا می‌رود، اشتباه می‌کند. (صلوات)

چرا؟ هرکاری که در دنیا با امر نباشد اشتباه‌است، اگر نمازش باشد، اگر روزه‌اش باشد، اگر حجش باشد، اگر زیارت امام حسینش باشد. باید با امر بروی آن‌جا. اصلاً چرا امام‌حسین حائل دارد؟ امام‌حسین چرا حائل دارد؟ از حائل نمی‌توانند بیایند این‌طرف. آن‌ها که با امام‌حسین نیستند، از حائل نمی‌توانند بیایند این‌طرف. اما امام‌هادی مریض شده، می‌گوید برو زیر قبه جدم برایم دعا کن. [آن‌شخص گفت:] تو حجت خدایی. ببین، لا اله الا الله! خود امام هم امر را اطاعت می‌کند. توجه دارید یا ندارید؟ خود امام که تمام این خلقت در قبضه قدرتش است، به‌قول آقا امام‌حسین که می‌گوید نفس‌ها که این‌ها می‌کشند زعفر، در اختیار من است، خودش در اختیار امر است. می‌گوید: چون‌که جدم گفته، زیر قبه امام‌حسین‌برو برای من دعا کن. آقا حجت‌خدا تویی. می‌گوید: جدم گفته. کاش همه همین‌جور بودند. کاش آن‌ها هم می‌گفتند پیغمبر می‌گوید علی [وصی من] است. کاش آن‌ها هم همین را می‌گفتند. حالا نگفتند، اهل‌آتش شدند. عزیزان من، مبادا شما هم امر خودتان را بیاورید قاطی امر کنید. والله، اشتباه‌است. اصلاً چرا این‌ها کافر شدند؟ چرا این‌ها، هارون، مامون کافرند؟ چرا بنی‌عباس کافرند؟ مگر چه کردند؟ امام‌جماعت هم بودند! نماز هم می‌خواندند! چرا؟ کافر به امرند. تو هم بی‌رو دربایستی کافر باشی درست نیستی. تو هم اگر امر را اطاعت نکنی، تو هم کافر به امری. حالا تو افشاء نشدی، زمانی شود افشاء شود. همین الان که بنی‌عباس افشاء شدند، می‌گوید کافر به امرند. می‌گویند این‌ها کافرند، یک‌زمانی هم ما را افشاء می‌کند دنیا. بله، آخرالزمانی بود و اینجوری بود و این‌ها کافر به امر شدند. خیلی‌خب افشایت می‌کند.

حالا حرفم سر این‌است، این پیغمبر رحمت خیلی زحمت کشیده، خیلی تقاضا از خدا کرده‌است. خدایا امت من اینجوری نشود. امت من مثل ماهی‌گیرها نشوند که بوزینه شوند. امت من مثل قوم‌لوط نشود، زیر رو شود. به تمام آیات قرآن، موهای بدنم دارد می‌گوید، اگر پیغمبر نگفته‌بود همین قم زیر و رو می‌شد. بس‌که جنایت زیاد شده. من حرف خود آن‌ها را به شما می‌زنم، در تمام ایران قزوین بود که جنایتش از تمام شهرهای ایران [بیشتر] بوده، خودشان نوشتند در روزنامه، امسال قم شده. چرا امر را اطاعت نمی‌کنی؟ چرا جلوی چشمت را نمی‌گیری؟ تو شهوتت امر شده، نه امام‌زمان! تو خیالت امرت شده، نه امام‌زمان. بیایید به خود بیایید. قم عُش [آشیانه] آل‌محمد بوده. هر کسی سابق می‌آمد خدمت امام‌صادق، می‌گفت: اهل نیشابورم. [امام می‌گفت:] مرحبا به قمی‌ها! اهل کجا هستم، مرحبا به قمی‌ها! حالا الان قمی‌ها خیلی ترقی کردند! چرا جلوی چشمت را نمی‌گیری؟ جلوی شهوتت را نمی‌گیری؟ پول‌های ناجور می‌خوری؟ هر جور پول شد پیدا می‌کنی؟ غش در معامله می‌کنی؟ بی‌خودی تعریف یکی می‌کنی، پول می‌گیری. پول [حلال] نداری که بخوری، مال حلال نمی‌خوری. وقتی مال حلال نخوردی، همین‌جور می‌شوی دیگر، می‌افتی در همین‌ها. اگر من بگویم والله باور نمی‌کنید، به‌دینم باور نمی‌کنید. امام‌زمان می‌آید پیشت، تقبل‌الله به تو می‌گوید. ای دوست من که امر من را اطاعت کردی. کجا پامی‌شوی می‌روی آن‌جا؟ چقدر دختر لی‌پوش می‌بینی بدبخت بیچاره! در خانه نماز بخوان. به تمام آیات قرآن خانه‌ای به‌من دادند چشم روزگار ندیده. گفت: مال آن نماز امام زمانی‌است که داری می‌خوانی. عطا می‌کند به تو. تو با امر باش، این‌نیست. این کاسبی‌ها که همه‌اش دارید داد می‌زنید با امر نیست. با امر شروع نکردی. وسطش امر نیست، اولش امر نیست، آخرش هم امر نیست. همه‌اش حواستان است که چطوری پول پیدا کنید. من یک‌حرفی چند سال پیش زدم، ایشان الان حضور دارد. من یک‌روز گفتم خدایا ما تو را بیشتر از پول می‌خواهیم. گفت: دو شبانه‌روز من گریه می‌کردم. دیدم تمام بدبختی ما در پول است. تو پول‌داری که پسره را بازی می‌دهی. بی‌حیایی کنم؟ پول‌داری که می‌روی او را بازی می‌دهی. اصلاً فقر یک‌وقت نعمت است برای تو.

تو را تیشه دادم که هیزم کنیندادم که بنیاد مردم کنی

ما بنیادکَن هستیم. خب توجه کن، پدرجان، عزیز من. مگر تو به ماوراء اعتقاد نداری؟ مگر به قیامت اعتقاد نداری؟ خدا پدرت را در می‌آورد. هر جا نماز می‌خوانی و هر چه می‌گیری و هر چه شد می‌خوری! یک مسلمان اینجوری! این‌که نیست که. پس حرف من این شد که، حرفم را کوتاه کنم، ان‌شاءالله به فیض کامل از ایشان می‌رسیم و ما هم استفاده کنیم. پس شما بنا شد، امیدوارم که یک‌قدری مواظب باشید. خدا، امرش عوض نشده، پیغمبر هم عوض نشده، قرآن هم عوض نشده. تو هم عوضی نشو! باید امر آن‌ها را اطاعت کنید. بیشتر این‌ها این‌است که من به شما می‌گویم، حالا به جوان‌ها می‌گویم. اصلاً یک حرف‌هایی آدم می‌شنود، یارو زن و بچه دارد، داماد دارد خلاف می‌کند. این‌نیست که ما به جوان‌ها می‌گفتیم. حالا آن‌ها خلاف‌کن شدند، از جوان‌ها بدتر شدند. من به قربان این جوان‌ها بروم. به حضرت‌عباس یک کارهایی می‌کند که آدم اصلاً تعجب می‌کند. این‌نیست. کسی‌که شهوت دارد باید جلوی چشمش را بگیرد، اگرنه مبتلا می‌شوید. این‌را من به شما بگویم. هرکس می‌خواهد باشد، در هر لباسی می‌خواهد باشد. چون‌که آن حربه شیطان است، آن هدف شیطان است. شهوت، خواست شیطان را عملی می‌کند. باید جلوی چشمتان را بگیرید. یکی هم جلوی شکمتان را بگیرید. روایت می‌خواهید؟ پیغمبر فرمود: امت من در آخرالزمان، سه چیز است که جهنمی‌شان می‌کند: اول آمال و آرزو، (خانه بسازیم، ماشین بخریم، هر کجا شد) ، یکی هم شکمشان، یکی هم فرجشان. این‌ها جهنمی می‌کند. الان این مملکت دارد روی این سه تا می‌گردد! مگر یکی یک گل و گوشه‌ای باشد و او هم اعتنا نکند، گل و گوشه‌ای باشد. هان؟ درست‌است یا نه؟ اگر درست‌است صلوات بفرستید.

چقدر آمدند ادعا کردند؟ مگر اسامه نبود که زهرای‌عزیز گفت: علی‌جان اگر نمی‌آیی به وصیت من عمل کنی، به او بگویم؟ این‌هم رفت طرف عمر و ابابکر. مگر او نبود که سیف‌الله بود، یعنی شمشیر خدا؟ او هم رفت طرف عمر و ابابکر. آخر، چه‌چیز برایتان بگویم، عزیزان من؟ من دارم می‌گویم علی مانده‌است و حوضش. علی مانده و حوضش یعنی‌چه؟ به‌قدری این‌ها مقدس بودند در زمان پیغمبر، اینجوری نبود که، حالا آن چند روزها نوشته‌بود، من خانمم را طلاق دادم به این عنوان که دوستان من را می‌دید، خجالت می‌کشید دست بدهد! ای دیوث! تو که امت پیغمبر نیستی. نماز هم می‌خواند! حج هم می‌رود! این‌قدر اینجوری شده. حالا آن‌زمان وقتی می‌خواستند بیعت کنند، پیغمبر دستور داد یک حوض گلی به‌قول ما درست کردند، آب در آن ریختند. وقتی‌که آن‌ها آمدند، با امیرالمؤمنین بیعت کردند، حضرت فرمود علی‌جان دست بزن در حوض. دست زد در این حوض، زن‌ها آمدند دست زدند در آب. حالا علی مانده‌است و حوضش. تمام این‌ها رفتند طرف آن دو نفر. علی ماند و حوضش. حالا چیز از من یاد نمی‌گیرید، این علی ماند و حوضش را یاد بگیرید. حالا علی است و امرش، امام‌زمان است و امرش. قرآن است و امرش. امرش را باید اطاعت کنید، اگرنه مثل همان‌است. علی مانده‌است و حوضش. قربانتان بروم، فدایتان شوم، توجه می‌کنید من چه دارم می‌گویم؟ در هر لباسی هستی تا چهار تا چیز می‌دهی، چیزی نمی‌شود که. خودت ببین چه کاره‌ای؟ ببین عمل می‌کنی یا نمی‌کنی؟ شما هر کسی می‌خواهی باش، اگر هر چه می‌خواهی باش، این‌که داری می‌گویی لیته خودت نباشد. یعنی‌چه؟ یکی بگوید ببینیم. بگو ببینم علی، کجاست علی؟ این‌جایی؟ قایم شدی؟ بگو ببینم. (حضار: شما می‌فرمایید حرفی که می‌زنید باید اتصال به کلام‌الله باشد، از خودتان درنیاورید). اگر از خودت بگویی، لیته خودت است. خودت هم برو [اجرش را] از خودت بگیر. یکی رفت یک‌کاری کرد برای یکی، منت سرش گذاشت. خدا بیامرزد این حاج‌شیخ‌عباس را گفت: اگر محض خدا کردی، خدمت به‌من کردی، خب، برو از خدا بگیر. اگر هم محض من کردی، برو از شیطان بگیر! چرا منت سر من می‌گذاری؟ تو الان این لیوان را به‌من دادی، اگر محض خدا دادی باید از خدا بگیری، به‌من چه‌کار داری؟ [توقع داری] من بیایم سجده‌ات کنم. توقع دارد سجده‌اش کنم. خدا نکند گیر این یاروها بیفتید! بیشترشان همین‌جورند! (صلوات)

شما چیزی که الان می‌خواهی بگویی، یعنی یقین صد در صد بدان که شما الان نبی هستی، از جانب خدا باید حرف بزنی. الان باید از جانب امام‌زمانت حرف بزنی. خدا چه‌کارت دارد؟ می‌گوید امر حجة‌بن‌الحسن را اطاعت کردم. خدا کارت ندارد. اما به تو می‌گوید چرا امر شیطان را اطاعت کردی؟ چرا امر خلق را اطاعت کردی؟ ما مجرم نباشیم. اصلاً وقتی داری آن‌کار را می‌کنی، پشت به امر کردی، تو کافر به امری. به ذات خدا راست می‌گویم. تو الان کاری که داری می‌کنی، به امر نیست، امر خودت است، پس شهوت تو امر تو شده، پیرو شهوتت هستی؟ تو چه‌کار به حجة‌بن الحسن داری؟ تو پشت کردی، دنبال این داری می‌روی، صادراتت این‌است. تو صادراتت باید «وحده وحده، انجز وعده، نصر عبده، عزّ جُنده»، صادراتت باید این‌باشد. چه صادراتی داری؟ چه‌خبر است؟ وظیفه یعنی‌چه؟ وظیفه، ضعیفه است. به او می‌گویی آقا این‌چه؟ می‌گوید: وظیفه است. وظیفه یعنی‌چه؟ آخر وظیفه یعنی‌چه؟ یک عده از خوب‌ها دارند این حرف‌ها را می‌زنند. یک عده که مردم می‌گویند خوبند! نه خدا و پیغمبر بگوید خوب است. حالی‌ات شد چه به تو می‌گویم؟ ما باید بنده باشیم، امر این‌ها را اطاعت کنیم. خدا گفته امر این‌ها را اطاعت‌کن، چشم. حرفی نداریم که.

پس حرف من این شد که جوانان‌عزیز، تا شیطان نمرده بترسید، بازی‌تان می‌دهد. تا شهوت دارید بترسید، این [شیطان] بازی‌تان می‌دهد. توجه فرمودید دارم می‌گویم چه؟ جلوی چشمت را بگیر، جلوی شهوتت را بگیر. کار می‌خواهی کنی، با امر کن. امر به تو جزا می‌دهد، حرف من این‌است. اصلاً این‌که می‌میری به زمان‌جاهلیت [اگر] امام‌زمانت را نشناسی، یعنی امر امام‌زمانت را اطاعت نمی‌کنی، می‌میری به زمان‌جاهلیت. خانم به تو گفته: رویت را بگیر، بگیر. به تو گفته امر شوهرت را اطاعت‌کن، چشم. به تو گفته این لباس‌ها را نپوش، چشم. به تو گفته بین مردم نامحرم نرو، چشم. تو باید امر خدا و پیغمبر را بگویی چشم، نه امر زمان را. مگر زمان پیغمبر است؟ مگر زمان حجة‌بن‌الحسن است؟ مگر زمان قرآن است؟ مگر زمان وحی است؟ چرا می‌گویید زمان؟ چرا می‌گویید زمان؟ این‌زمان چیست که می‌گویید ما باید پیرو زمان باشیم؟ چرا این حرف‌ها را می‌زنید؟ با من مجادله کنید، من در اختیار شما هستم، من در اختیار حرف حسابی هستم، من در اختیار قرآنم، من در اختیار ولایتم، من در اختیار توحیدم. اختیار نمی‌بینم در این عالم. زمان خودش یک‌چیزی را به‌وجود می‌آورد، نه با امر به‌وجود بیاید. امر وجود هست. قرآن وجود هست. ولایت وجود هست. اما زمان وجود است؟ چرا خودت را بازی می‌دهی؟ خودت را بازی نده عزیز من. نه بازی بده، نه بازیگر باش، نه به حرف بازیگر برو. زمان فردای‌قیامت از تو انتقاد می‌کند یا خدا؟ زمان می‌آید با تو انتقاد می‌کند یا قرآن؟ زمان می‌آید انتقاد می‌کند یا امیرالمؤمنین، رسول‌الله؟ (صلوات) چرا توجه ندارید عزیزان من، قربانتان بروم؟ بیشتر [از این] وقت ایشان را نگیرم.

خدایا، به‌حق امام‌زمان عیدی به ما بده، عیدی ما شناخت امام‌زمان باشد.

خدایا، حالا که امام‌زمان را شناختیم، امرش را اطاعت کنیم.

خدایا، تو را به‌حق امام‌زمان چشمی به ما بده که به‌غیر امر خدا و قرآن و ولایت، امری را نبینیم.

خدایا، تو را به‌حق امام‌زمان تو را قسم می‌دهم، دو مرتبه هم می‌گویم، دل ما را پاکسازی کن. هر محبتی هست بیرون کن. محبت این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم، قرآن و ولایت را قرار بده. (صلوات)

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه