عیدی ما ولایت؛ اطاعة الله شدن: تفاوت بین نسخهها
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۲ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۲۲:۱۵
عیدی ما ولایت؛ اطاعة الله شدن | |
کد: | 10144 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1376-12-28 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 20 ذیقعده |
السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز، بهاصطلاح، فردا جمعه است، سال تحویل میشود، پسفردا عید میگیرید. من جسارتاً به رفقایعزیز گفتهام، گفتم: شما از خدا بخواهید که خدایا، بالاخره من وقتی میخواهم بگویم خجالت میکشم، چونکه من پرونده شما را نمیبینم، من از روی پرونده خودم، روی شما حساب میکنم.
خدایا، هر چیزی که توی این سال گذشت، اگر ما گناه کردیم، معصیت تو را کردیم، تو را بهحق پنجنور پاک ما را ببخش. این سال نو که وارد میشویم، ما را جزء معصومین قرار بده؛ یعنی ما را پاک و پاکیزه قرار بده، از سر گناههای ما بگذر، پاداشت اینباشد که ولایت ما را کامل کن؛ البته [شما] ولایت دارید. خدایا، ولایت ما را کامل کن و این کامل بودن، سالهای سال کامل باشد.
خدایا، این ولایت ما را محافظت کن؛ مبادا شیطان از دست ما بگیرد. اگر شیطان ولایت را از دست ما بگیرد، ما چند جا شرمندهایم؛ اول خدا، پیش تو شرمندهایم، بعد پیش خود ولایت شرمندهایم، بعد روز محشر، ما جلوی صدیقین، جلوی ائمهطاهرین، شرمندهایم.
خدایا، تو را بهحق پیغمبر، تو را بهحق امیرالمؤمنین، تو را بهحق فاطمهزهرا، تو را بهحق امامحسن، امامحسین، تو را بهحق آن کسانیکه تمام خلقت را بهواسطه آنها [خلق] کردی، تو را بهحق آنها، ما را شرمنده وارد محشر نکن، ما با پرچم ولایت، وارد محشر بشویم.
خدایا، تو را بهحق پنجتن، این امامزمان را از ما راضی بگردان. امامزمان را از ما خشنود بگردان.
خدایا، ما را یاورش قرار بده.
خدایا، ما را سرباز امامزمان قرار بده.
خدایا، بهحق امامزمان، به ما یقین بده.
خدایا، بهحق امامزمان، ما جزء آنها نباشیم که پیرو زمان باشیم. اگر توی این سال ما پیرو زمان بودیم، تو را بهحق وجود امامزمان، تو را بهحق این وجودی که بهقدر تمام خلقت ارزش دارد؛ یعنی تمام خلقت مدیون امامزمان هستند، تمام خلقت باید فرمانش را ببرند، امامزمان، فرمانده کل خلقت است، نه این عالم. این عالم که چیزی نیست. ما چشممان را توی این عالم باز کردیم، تو این عالم میبینیم؛ این چیزی نیست، خدایا، تو خودت میدانی چقدر کرات داری، چقدر عالم داری و ایشان به کل خلقت اشراف دارد، از تمام خلقت بزرگتر است، خدایا، بهحق امامزمان ما، اگر تا حالا [پیرو] نبودیم، ما را پیرو آقا امامزمان قرار بده، امامزمان را از ما خشنود بگردان.
خدایا، ما میدانیم و یقین داریم که حجةبنالحسن هست و خواهد آمد. خدایا، ما را یاورش قرار بده.
خدایا، امامزمان را از ما راضی بگردان.
خدایا، عید ما ایناست که تو به ما عیدی بدهی و دعای ما را مستجاب کنی، عیدی ما ولایت باشد.
خدایا، همهچیز به رفقای من دادی، الحمد لله همهچیز دارند، امورشان خیلی آبرومند، میگذرد. خدایا، اول، عمرشان را زیاد کن، سالهای سال، زیر سایه امامزمان باشند. خدایا، اینقدر به اینها یقین بده که اصلاً هیچ مؤثری را مؤثر ندانند.
رفقایعزیز، امروز با رفقا یک بحث راجعبه این قسمت داشتیم. خلاصه، نتیجه این دور هم نشستن اینبود که اگر ما بخواهیم به ولایت یقین کنیم، باید هیچ مؤثری را مؤثر ندانیم؛ یعنی تمام آن مؤثرها، اگر یک اندازهای هم هستند، خدا آنرا مؤثر قرار دادهاست. اگر یکچیزی آمد و به تو رسید، باید خدا را مؤثر بدانید. هر نعمتی از هر شخصی به تو رسید، باید خدا را مؤثر بدانید؛ اما خدا حاجشیخعباس تهرانی رحمت کند، میگفت: نهر را هم تعمیر کن. اینکه میگوید: «تشکر خلق، تشکر خالق است» آیا متوجه شدیم یعنیچه؟ این احسانی را که به تو کرده، تشکر کن، برو برایش دعایش کن. خدا به این، یک لیاقتی دادهاست. مگر خدا نمیگوید: من خیر بهدست مؤمن جاری میکنم؟ این خیر که به تو رسیده، تو باید بفهمی؛ این مؤمن است که [خیرش] به تو رسیده، این خودش هزار جور کار دارد، این با همه دوست است، رفیق است. چرا نرفته به او اینقدر عنایت کند؟ رفقایعزیز، بدانید این عنایت که به تو شده و کرده، این حواله است، آنوقت حواله را به چهکسی میدهد؟ به مؤمن میدهد و اگر او یکچیزی به تو داد، احسان به تو کرد، باید صد در صد، ایشان را مؤثر ندانید؛ اما ایشان را مانند اینکه بهاصطلاح، برای تو حواله کرده، به تو حواله دادهاست. مؤمن است که به دستش خیر جاری میشود، اینرا باید بدانید. متوجه شدید؟
رفقایعزیز، ما باید سرکش نباشیم، خودخواه نباشیم، باید کامل در اختیار باشیم. رفقایعزیز، اگر ما بخواهید که واقعاً یک مطلبی را آگاهی داشتهباشید، ما باید هر روز از آقا از امامزمان درس بگیریم، هر روز باید از قرآنمجید درس بگیریم، هر روز باید از ولیاللهالاعظم درس بگیریم، آنها هر روز برای ما اطلاعیه صادر میکنند. دارد داد میکشد، «هل من ناصر»؛ بیا طرف من. ما باید اطاعت کنیم. «هل من ناصر» یعنیچه؟ یعنی تو را دارد دعوت میکند. عزیز من، این دعوت را بپذیر. آیا میدانیم یعنیچه؟ عزیز من، امامزمان تو را دعوت کرده، تو پی امامزمان نمیروی؛ پی زمان میروی. والله، من نمیخواهم یکخرده تند حرف بزنم؛ اما چهکار کنم، مطلب تند میشود. تو خودت خجالت نمیکشی؟ شرم نمیکنی، حیا نمیکنی؟ آقا، دارد داد میزند، میگوید: بیا طرف من، تو طرف زمان میروی، تو زمان را از امامزمان خودت مهمتر میدانی؛ اشتباه میکنی. زمان، یک مدتی دارد. چرا ما روایت داریم وقتیکه تمام عالم بههم میخورد؛ بهغیر عرش خدا؟ خدا عرش را خلق کرده، عالم هم خلق است، چرا بههم نمیخورد؛ [چون] جای ائمهطاهرین است. والله، اگر خدا، عرش را احترام میکند، بهواسطه امامزمان میکند، والله، بهواسطه علی (علیهالسلام) میکند، والله، بهواسطه این ائمهطاهرین میکند.
مگر ما جای متبرکه نداریم؟ روایت صحیح داریم، وقتی عالم میخواهد بههم بخورد، به جبرئیل میگوید: یا جبرئیل، برو آنجا قبر آقا امامحسین را بلند کن، آن علیین است، مبادا، آن زمین بههم بخورد، کجا میبرد؟ در عرش [میبرد]. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند، گفت: وقتی یکقدری بالا میبرد، مانند یک غربال یک تکان به آن میدهد، مشرکین و منافقین تمام زمین میریزند. فقط آنها که «هل من ناصر» امامحسین را لبیک گفتند، در آنجا خوابیدند، اینها را در عرش خودش میبرد. ما کجاییم؟ چه فکری میکنیم؟ چرا این فکرها را نمیکنید، میروید خودتان را اسیر یک حرفهایی میکنید؛ هم خودتان را و هم مغز مبارکتان را اذیت میکنید؟ یک تکان به آن میدهد، تمام میریزد. چهکسی را بالا میبرد؟ آنهایی که امامزمان به آنها گفته، پدر و مادرم بهقربانت. مگر خدا دست برمیدارد؟ آنها مطیع بودند، «السلام علیک یا مطیع لله و رسوله، عبد الصالح» پدر و مادرم بهقربانت. والله، بالله، عقیده ولایتم ایناست، در تمام گلولههای خونم همیناست، هر کجا، هر کسیکه مطیع خدا و پیغمبر و امامزمان باشد، آنها حافظش او هستند، آنها نگهدار او هستند.
قربانتان بروم، فدایتان بشوم، همیشه، خدای تبارک و تعالی، یک صحنههایی بهوجود آوردهاست. شما خیال نکنید، این پیغمبر اکرم مطیع خداست؛ حالا شیطان با همه این حرفها آمده، دخالت کرده. میخواهند پیغمبر را بکشند، یک وحشتی دارند. آمده به شکل یک پیرمردی، یک بازی درآورده، یک منافقی شدهاست. آخر، قربانتان بروم، تسبیح چند جور است، ذکر چند جور است، ما یک ذکر منافقی داریم، یک ذکر ریا داریم، خودمان به این بساطها میزنیم؛ یعنی که ما آدم متدین هستیم. حالا شیطان آمده به شکل یکدانه از همانها شدهاست. میگوید چه میگویید؟ میگوید: حالا میخواهیم او را بکشیم. خب، بنیهاشم هستند، نمیدانم حمزه که هست، پیغمبر طرفدار دارد. هر که او را بکشد، او را میکشند. از کشتن خودشان میترسیدند، حیاء ندارند، شرم ندارند. گفت: من یک آدمی هستم، غیر [شما] هستم؛ اما من خلاصه یکحرفی میزنم؛ اگر خوب بود، [عمل کنید] گفت: از هر قبیلهای یکی انتخاب بشود. دیگر [اطرافیان] پیغمبر که نمیتوانند با صد نفر یا پنجاه قبیله طرف بشوند. یکدفعه بریزید، پیغمبر را بکشید. گفتند: این، عجب چیزی شد. خلاصه، اینکه مشورت کردیم، این مرد، خیلی درست گفت. همینکار را کردند.
حالا من میخواهم نتیجهگیری کنم. اینها تا میخواستند اینکار را بکنند، جبرئیل نازلشد. گفت: یا محمد، علی را جای خودت بگذار، برو بیرون. پیغمبر اکرم هم همینکار را میکند. حالا، ببین، جان من، قربانت بروم، حالا من منظورم ایناست که خدا حافظ خود پیغمبر که نیست، تو هم بخواهی دینت را حفظ کنی، تو هم بخواهی اطاعت کنی، تو را هم حفظ میکند. حالا او را آنجا توی غار بردهاست. حالا عنکبوت میآید، تار میزند، جبرئیل میآید. میگوید: کجا بودی؟ میگوید: آمدم اگر پیغمبر کاری داشت، او را حفظ کنم. گفت: حفظش با من است. با چهچیزی؟ [گفت:] با تارهایم. این جبرئیل که هشتشهر قوملوط را بالا برد، هر چهکرد، نتوانست تارها را پاره کند. ببین، عزیز من، خالقیت ایناست، خداشناسی ایناست.
خدا حاجشیخعباس را شبجمعه رحمت کند. گفت: نچ، نچ، نکنید، چیزی نیست؛ این خداشناسی است. والله، حاجشیخعباس خداشناس بود. گفت: خدا قدرت جبرئیل را گرفت، به این داد؛ یعنی بابا جان من، بفهمید، یقین ایناست؛ هیچ قدرتی، قدرت نیست. این قدرتها که اینها دارند، قلدری است. اینرا میگیرند، آنرا میبندند، اذیت میکنند، یک کارهایی میکنند؛ مثل مأمون، یا هارون. اینها قلدری است. ببین خدا دارد چطور قدرتنمایی میکند؟ به کل عالم میگوید: من اگر بخواهم کسی را حفظ بکنم، بهتوسط یک تار عنکبوت حفظ میکنم. حالا تو برو دهنفر هوادار تو بشوند! تو که یقین نداری.
والله، عقیده ولایتم ایناست؛ رفقایعزیز، بیاید خودتان را دربست در اختیار خدا بگذارید، خدا شما را حفظ میکند. چهکسی تا حالا شما را حفظ کردهاست؟ یکچیزهایی یا حرفهایی که خدا میزند، میخواهد به کل خلقت آگاهی بدهد. پیغمبر اکرم، در ظاهر خیلی اوج گرفت، قرآن به او نازلشد، جبرئیل به او نازلشد، به او وحی رسید، خدا یک علمی به او داد، تا کل خلقت خبر داشت که چه میشود. تمام اینها را به پیغمبر داد. حالا میگوید: ای محمد، چهکسی اینها را به تو دادهاست؟ ببین، بابا جان، قربانت بروم، فدایتان بشوم، خدا دارد افشا میکند؛ یعنی تا حتی آنچیزی که پیغمبر دارد، من به او دادم. دارد به تو آگاهی میدهد. آیا ما آگاهی داریم یا نداریم؟ چهکسی به امیرالمؤمنین قدرت داد که هفتقلعه توی هم است، میآید، دیوار این قلعه را میگیرد، در آنرا میگیرد، یک تکان میدهد، هفتقلعه رویهم میریزد. میگوید: «قدرةالله» از علی میپرسند، میگوید: این «قدرةالله» است. این قدرت را خدا بهمن دادهاست. ببین، همهجا خدا دارد افشاگری میکند که ما اتکا به جایی نداشتهباشیم، ما اتکا به خدا داشتهباشیم. والله، خدا دارد برای ما افشاگری میکند. باز هم حواستان اینطرف و آنطرف است؟
اگر شما رفتی بهغیر خدا، درس خواندی، بهغیر خدا هم حرف میزنی. والله، اگر بهغیر خدا درس خواندی، بهغیر خدا هم حرف میزنی. اگر از برای امر خدا درس خواندی، از برای امر خدا، از برای خدا [میزنی]، حرف لغو نمیزنی. یک کسی بود، یکقدری، کار و بارش سقوط کرد. آمد، گفت: چه فکری کنیم؟ گفت: ما یکحرف تازهای درست میکنیم، میزنیم. مردم دور ما را بگیرند. آخر، اشخاصی که ولایتشان القایی نیست، ثابت نیست، همیشه اینطرف و آنطرف میزنند. این یکچیزی تازهای هم نیست که حالا ما بخواهیم بگوییم. پیغمبر فرمود: بعد از من، امت من هفتاد و سه فرقه میشوند، یک فرقهاش ناجی است. گویا حالا یکخرده کم یا زیاد، سلمان حرفی زد. گفت: یا سلمان، اگر تمام خلقت یکطرف رفتند، اگر علی یکطرف رفت، برو طرف علی. آنکه طرف علی است، ناجی است. حالا هفتاد و دو فرقه، غیر ناجی هستند.
من خدا میداند، بهوجدانم قسم، یک پارهوقتها، یک حرفهایی که یکوقت میشنوم، تمام استخوانهایم، تِرِک، تِرِک میکند. من از او خیلی توقع ندارم، از آن توقع دارم که چرا به این گیر میدهد. حالا این آقا مثلاً در خارج میرود؛ یا انگلیس یا آمریکا میرود، یک درس میخواند. این پیش آمریکاییها و انگلیسیها رفتهاست. بابا جان، عزیز من، تو که پای صحبتهای این، جمع میشوی، ببین، این القا از کجا گرفتهاست. پیش دشمن خدا، دشمن زهرا، دشمن قرآن، رفتهاست. حالا یکچیزی یاد گرفتهاست. به او القای ولایت نشدهاست. حالا میخواهد چهکار کند؟ میخواهد خودش را جا بیندازد؛ یعنی میخواهد بگوید: من هم علم دارم، علم قرآن دارم، علم فیزیک دارم، علم شیمی دارم، نمیدانم این علمها که شما بهتر بلدید. من همه علمی دارم! بابا جان، عزیز من، تو که پای این حرفهای این میروی، ببین، این رفته چند سال خدمت امامزمان درسخوانده؟ امامزمان به او نظر کردهاست؟ ولایت به این نظر کردهاست؟ کجا رفته؟ حالا پا شده آمدهاست. حالا میخواهد چهکار کند؟ میخواهد از خودش حرف تازه بزند. گفتم: این شخصی که خلاصه، دید یکقدری کارش نگرفته، آمد و یکقدری صحبت کرد. یکحرفی زد که بدعت به دین بود. یک چند نفری زیاد دورش را گرفتند. یکوقت توی وجدانش رفت. گفت: ما که داریم حرف باطل میزنیم. پیش پیغمبر آنزمان آمد، گفت: من توبه کردم. من پیش تو آمدم که توبه کنم. گویا فوراً وحی رسید: ای حبیب من، به این بگو آنهایی که به حرف تو رفتند و مردند، باید بروی آنها را زنده کنی، این حرف را از کله آنها بیرون کنی. توبه تو ایناست.
بابا جان من، عزیز جان من، بیا به روایت و حدیث و بهقرآن یقین داشتهباش؛ جلوی دهانت را بگیر. تو خودت آمدی گفتی، جلوی دهان مردم را نگیرید. آیا جلوی دهان مردم نگیرند، همه مردم آزادند؟ تو حرفی را که میزنی باید از کانال ولایت بزنی. اگر از کانال ولایت نزنی، به تو میگویم، تو مثل یک کسی میمانی که نه خودت ریشه داری، نه حرفت. پیغمبر اکرم فرمود: من شجره توحیدم، علی، وصی من، ساق این شجره است. قرآن میوه این شجره است، دوستان ما برگ این شجره هستند. ای جوان، من به تو میگویم، انتقاد، عیب ندارد. شما الان یک جشنی داری، یا چراغانی داری، میروی دو تا درخت سرو را میبری، دو تا درخت کاج را میبری، دو تا درخت یاس میبری و اینها را میبندی. خلاصه، درون آن مجلس، هر کسی نگاه کند، میفهمد که این ریشه ندارد؛ اما یک عدهای نادان، به خیالشان درخت است. بعد از دو روز، خشک میشود و میافتد. ای رفیق عزیز، بیا حرف ریشهدار بزن، حرف ریشهدار؛ یعنی ریشهاش باید به شجره توحید باشد.
حرف، خودش توی عالم یکچیزی است. باید فرمایش هر کسی، به شجره توحید باشد. اگر حرف به شجره توحید اتصال نباشد، بهدرد نمیخورد. آنرا قرآنمجید، تایید نکردهاست. کجا تایید میشود؟ وقتی تایید میشود که آنچه که خدا گفتهاست، امرش را اطاعت کنی، آنجا بروی. تو آمدی گفتی که جلوی دهان کسی نگیرید؛ مردم، اشخاص، خالقیت دارند. خدا، خالق است، اینها هم خلقت میکنند، جلوی دهانشان را نگیرید. اگر بهمن میگویی، میگویم: آنکسیکه غیر از حرف علی، حرف میزند، غیر از حرف قرآن میزند، غیر از حرف خدا میزند، دهانش را سرویس کن. نه اینکه جلویش را نباید گرفت، باید دهانش را سرویس کرد. آخر، تو میگویی: خلاقیت با ایشان است، خلاصه، خدا خلقت میکند، اینهم خلقت میکند! این خودش جزء خلق است. عزیز من، خلق که چیزی را خلق نمیکند. این خودش جزء خلق است. وقتیکه خدا بخواهد، یک عدهای که محض خدا حرف نمیزنند، خدا عقلشان را میگیرد؛ از روی هوش حرف میزنند. آنکسیکه حرفش حسابی است، از روی عقل حرف میزند. خدای تبارک و تعالی، اول میگوید: من عقل را خلق کردم؛ اما پیغمبر میگوید، [اول] ما را خلق کردهاست. عقل؛ یعنی پیغمبر، عقل یعنی امامزمان، عقل یعنی ائمهطاهرین، عقل یعنی زهرایعزیز. وقتیکه از روی عقل نشد، رفقایعزیز، یکحرف ولایتی بزنند، تویش میمانند.
این خلق، چطور میتواند خالقیت داشتهباشد؟ خالق آناست که یکچیزی نیست؛ یعنی بهوجود بیاورد، یعنی جوری بگویم که خودم حالیام بشود، زمین نبوده، خدا دریا را خلق کرده، از زیر کعبه، کفی زده، کل خلقت زمین شدهاست. قسمتهای زیادش هم، هنوز دریاست. خالق آناست که این آسمان نبوده، بهوجود آورده، زمین نبوده، کوهها نبودهاست. ممکناست بشر به جایی برسد، صنعتش به جایی برسد. آنرا سازندگی میگویند، خلقت نمیگویند. تو این حرفها را داری میزنی، خب، یک عدهای هم دورت هستند، میگویند: ما هم خالق شدیم. آدم چهکار کند؟ یک عدهای بودند و هستند، ائمه ما را جزء خلق آوردند. حالا کسی پیدا شد که آمده میگوید: خلق هم خالق است. از این حرفها خیلی زیاد بوده؛ اما پیغمبر فرمود: در آخرالزمان، هر چه که در امم سابقه باشد، آنموقع میشود. چونکه باید مردم، امتحان بدهند. آخرالزمان، امتحان آخر است. چرا میفرماید: از هزار نفر اگر یکی با دین از دنیا رفت، ملائکه تعجب میکنند؟ دین چیست؟ عزیز من، بدان هر حرفی که زدی، فردایقیامت از تو بازخواست میشود. بهخاطر چه زدی، چرا زدی؟ عزیز من، بیا امر را اطاعتکن. این چهار نفر یا هزار نفر که دور تو این هستند، اینها والله مؤثر نیستند. حرف کسی را بزن که فردایقیامت حامی تو باشد، در مقابل زهرایعزیز و درمقابل خدا و رسول سرفراز باشی. والله، بالله، من دوست تمام دوستان امیرالمؤمنین هستم، من عناد ندارم. دنیا میگذرد. عزیز من، کسی را بیخودی خالق نکن. آنچیزی که هست را به مردم بگو.
مگر نداریم روایت آنکسیکه جمعیتی آمدند و دورش را گرفتند و صحبت میکند، اگر بداند آنچیزی که بهدرد این جمعیت میخورد، چیز دیگری بگوید، «لعنةالله» است. خدا آن آدم را لعنت کردهاست. عزیز من، باید بدانی امروز چهچیزی بهدرد مردم میخورد. امروز ولایت بهدرد مردم میخورد. خداوند تبارک تعالی هیچکسی را آزاد نکردهاست. چرا ما نباید اندیشه داشتهباشیم و با اندیشه کار کنیم؟ تو میگویی جلوی دهان کسی را نگیر. خب، جلوی دهان عمر و ابابکر را نگرفتند، ادعای خلاقت کردند، علی را توی خانه نشاندند. کسی نبود که جلوی دهان اینها را بگیرد؛ فقط خدا. پنجنفر یا چهار نفر امر خدا و پیغمبر و علی را اطاعت کردند. چرا اینها اینقدر درجه پیدا کردند که «سلمان منّی اهلالبیت» شدند؟ [از آنطرف] چرا خدا آنها را لعنت کرد. عزیز من، هر حرفی میخواهی بزنی، نگاه به چهار نفر نکن که دور تو را گرفتند. چرا اینها مورد لعنت قرار گرفتند؟ جلوی دهانشان را نگرفتند.
ما مکتب داریم، مذهب داریم. مگر امامصادق نیست که آمده از در منزل کسی رد شود، میبیند دارد ساز و نواز میزند، کنیزش بیرون آمده، میگوید: این غلام است یا آزاد است؟ میگوید: این آزاد است. میگوید: آزاد است که اینکارها را میکند. این وقتی رفت، به او گفت، گویا او بُشر بود، این پابرهنه دنبال امامصادق دوید، فوراً توبه کرد. مگر نیست که کسی میآمد فرمایشات امامصادق را ضبط میکرد، میرفت در ده و دهکده میگفت. حضرت به او گفت، میخواهی امام بشوی یا خدا؟ آنشخص گفت: من؟ گفت: بله، چرا نمیگویی قال الصادق، قالالباقر؟
بابا جان من، عزیز جان من، باید اندیشه داشتهباشید، فکر کنید. بیایید مطالعه کنید، بیاید فکر کنید. مطالعه ولایت کنید. تو میگویی جلوی دهانشان را نگیر. مگر به پیغمبر اکرم قرآن نازل نشده؟ مگر علم اولین تا آخرین ندارد؟ مگر جبرئیل به او نازل نشدهاست؟ مگر تا آخر قیامقیامت را نگفتهاست؟ حالا خدا به او میگوید: اگر از خودت حرف بزنی، رگ دلت را قطع میکنم. تو به چه مجوزی، به چه قانونی میگویی، هر کسی میتواند هر حرفی را بزند؟ به پیغمبر میگوید: رگ دلت قطع میکنم. اما اینکه دارم میگویم، اشخاصی هستند که ناجی باشند. اگر بخواهی این حرفها را بزنی، جزء آن هفتاد و دو فرقهای. بیا جزء ناجی باش. بیا جزء این باش که پیغمبر تایید کردهاست، قرآن تایید کردهاست. اگر هرکسی بخواهد حرف خودش را بزند، عالم بههم میخورد، عالم مشکل بههم میزند. مگر نیست که آقا امامزمان برای این اصحاب امامحسین میگوید: «السلام علیک یا مطیع لله و رسوله، عبد الصالح» پدر و مادرم بهقربانت. پدر و مادر امامزمان، مگر شوخی است؟ به قربان کسی است که مطیع باشد. اگر تو مطیع امامزمان شدی، مطیع خدا هم شدی، مطیع دوازدهامام هم شدی. مطیع باش، حرف از خودت نزن. عزیز من، شما صنعت را با خلقت یکی کردی. چرا متوجه نیستی؟ بشر باید آزاد در صنعت باشد؛ یعنی مغزش کار کند، طیاره جت بسازد، ماشین بسازد، نباید جلوی فکر بشر را گرفت، نه اینکه بشر آزاد است که در ادیان دین دخالت کند. مگر نمیگوید چیزی که آنها نگفتند، اگر تو بخواهی بگویی، بدعت به دین است؟ خدا بدعتگذار به دین را لعنت کردهاست. عزیز من، فدایت بشوم، ما باید مطیع باشیم. بیا حرف را گوش کن. من اسمت را نمیآورم، مبادا بالاخره به آن جوان، لطمهای بخورد. خلاصه، بیا حرف بشنو. عزیز من، بیا حرف بشنو. اینجا به ما میگوید برای چه گفتی؟ چرا گفتی؟ مقصد تو چه بود؟ شما بدان اینجا که ما هستیم، عقبی هم هست، از ما سؤالی هم خواهند کرد. میگوید: برای چه گفتی، مقصدت چه بود؟
مگر نمیگوید: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم»؟ الان شما [فرض کن] قبر و قیامت است، نکیر و منکر پیشت آمد، میگوید، مگر خدا نگفت «اطیعوا الله و اطیعو الرسول و اولی الامر منکم»؟ چرا به حرف کسی دیگری رفتی؟ عزیز من، چه جواب میدهی؟ عزیز من، قربانت بروم، چه جواب میدهی؟ تو باید مطیع باشی. همه مردم باید مطیع باشند. خدا از مطیع بودن، خوشش میآید. مگر بعلم نبود که خدا اسم اعظم به او داد، به سگ گفت: آدم شو، آدم شد، گفت: سگ شو، شد. یکذره سرپیچی کرد. برو قرآن بخوان، ببین، داد میزند، بعلم کافر از دنیا رفت. برای چه کافر شد؟ یکذره از امر سرپیچی کرد. مگر پسر نوح چهکرد؟ یکذره از امر پدرش سرپیچی کرد؛ «إنک لیس من اهلک» «إنک لیس من اهلک» خیلی ابعاد دارد. تو هم باید اهل پیغمبر باشی، اهل امامزمان باشی، اهلقرآن باشی، از خودت حرف نزنی، مطیع باشی. والله، این دنیا میگذرد. تو یکقدری فکر کن، ببین چه اشخاصی بودند؟ کجا رفتند؟
یکی از خلفا آمده امامهادی را بردهاست. میگوید: برای ما شعر بخوان. میگوید: ما از شعر خیلی بری نیستیم. گفت: نه، باید بخوانی. آن اشعاری که شما از ما بهتر بلدید، گفت. مضمونش اینبود: یک روزی این خورشید، به قصر سلاطین میتابید، در قلههای کوه بودند، امروز به قبرشان میتابد. عزیز من، بدان که دنیا فانی است. نگاه به آن چهار نفر نکن که دورتان را میگیرند. اینها همهشان محتاج هستند.
ما امروز میخواستیم از «اصحابکهف و الرقیم» صحبت کنیم. حالا این حرفها پیشآمد. امیدوارم که محض خدا زده باشم. این «اصحابکهف و الرقیم» را من یک اشارهای کردم. اینها کارهایی کردهبودند که قرآن آنها را تایید میکند. رفیق عزیز، بیا قرآن، تو را تأیید بکند، خودسر نباشید. این اصحابکهف وقتی توی غار رفتند، بهتر از من میدانید، سیصد سال خوابیدند. حالا بلند شدند، آمدند نان بگیرند. اینها را میگیرند و میگویند: این سکه دقیانوس است. به خیالشان، یکی از آنها گفت: یکروز خوابیدیم، یکی گفت، یک نصفروز خوابیدیم. حالا با سلطان آنزمان، توی غار آمدند و توی غار رفتند. این غار طلسم شدهبود. ببین، خدا تاییدشان کردهاست. عزیزان من، بیایید ما هم مانند اصحابکهف شویم. بیاید از ریاست بگذرید، بیاید از این دنیا بگذرید، بیاید بهقول بعضی دنیاپرستها خودتان را کوچک کنید. من گفتم، بعضی از رفقای من همینجور کردند. والله، شما جزء اصحابکهف هستید. آن ریاست شما را، همه آنها را بههم شکستید، در یک جاهای کوچک دارید زندگی میکنید.
آن چند وقتها من یک دوستعزیزی دارم، گفت: من از اینکار خسته شدم. گفتم: عزیز من، کجا میروی؟ والله، نگاهکردن به کوهها، بهتر است از اینکه به بعضیها نگاه کنی. والله، به حیوانهای بیابان نگاهکردن بهتر است از اینکه به بعضیها نگاه کنی؛ آنها مطیعند، اغلب اینمردم مطیع نیستند. خدا شما را خواسته که شما را آنجا گذاشته، شیطان تو را وسوسه نکند. کجا میخواهی بروی؟ چهکار میکنی؟ هر روزت که شب میشود شکر کن، چشمت به زن نامحرم نخورد، چشمت به اینها که نمیدانم مانتو پوشیدند، زلفشان را قپل کردند، نخوردهاست. چشمت به اینها نخوردهاست. اگر چشمت به یک گاو بخورد، یا یک حیوان بخورد، بهتر از ایناست. چهخبر شدهاست؟
عزیزان من، بیاید حرف بشنوید. فدایتان بشوم، هر روز که شب میشود، بگویید: خدایا، شکر که حرف نزدیم که تو راضی نباشی، کاری نکردیم که تو ناراضی باشی، امر تو را اطاعت کردیم. والله، بهدینم قسم، هیچ قدرتی نمیتواند شکر ولایت کند. یک روزی که شب میشود، من خوشحال میشوم. بهدینم قسم، من به خدا عرض کردم، گفتم: خدا، تا بهدرد اینمردم بخورم، باشم. دقیقهای نمیخواهم توی دنیا باشم. به حضرتعباس که دریای غضب است، امروز مردن سرقفلی دارد. سرقفلیاش چیست؟ دینت را برداری و دربروی. جوری شدهاست که تمام این دنیا، شر الازمنه شدهاست، دیگر خیر تویش نیست. زمانی خیر تویش بود که دفاع از ولایت میشد. خیر آنموقع تویش بود که دفاع از زهرایعزیز بود. حالا کسی جلویتان نگرفته که دفاع نکنید. کسی نیامده بگوید چرا دفاع میکنید. اینرا هم من بگویم. تجدد، ما را برده، این ساز و تلویزیون دل شما را بردهاست. اینقدر برای شما دلربا آوردهاست. میگوید: آن زهرایی که چادرش یکجوری بود، که از بسکه پینه داشت، اولی معلوم نبود. بردهاست. من نمیگویم که حالا خانمها بگویند که این، مردها و شوهرهای ما را یکجوری میکند که چادر زنت باید باید پینه داشتهباشد. نه، میگویم: ولایت برای ما قدیمی شدهاست. ما همیشه پی یکچیز تازه میگردیم. خدا نگفته، من به تو نگفتم زنت اینطوری بشود، بهترین لباس باید برایش بگیری؛ اما بدننما نگیر. این کفشهایی که تق، تق میکند را نگیر. باید لباس برایش بگیری. آقا امامحسین تا آخرین نفس، دفاع از حرمش کرد، از ناموسش کرد، باید با چنگ و دندان از ناموستان حمایت کنید. اما من عقیدهام ایناست که دیگر ما به قهقرا برگشتیم. تجددی شدیم. والله، بالله، تجدد آخر ندارد. قربانتان بروم، فدایتان بشوم، آرام بگیر. دنبال چیزی بروید که آخر داشتهباشد. مگر تجدد آخر دارد؟
عزیز من، قربانتان بروم، شما که اینطرف، آنطرف، میروید، میخواهید هدایت شوید یا میخواهید ضلالت شوید؟ اگر میخواهید ضلالت بشوید، بروید. اگر میخواهید هدایت بشوید، جلوی پایت را بگیر، منتظر آقا امامزمان خودت باش. عزیز من، جان من، بیا حرف من را بشنو. بهدینم قسم، هر روزی که شب میشود، باید بگوید خدا را شکر، ما دینمان را ندادیم. امروز، جامعه، دینبر شدهاست. امروز، جامعه عالم، هدایتکننده نیست، امروز جامعه دینبر شدهاست. کجا میروید؟ عزیز من، فدایت شوم، بیایید همان دین پدر و مادریتان را تا توی قبر ببریم. مگر پدران ما نبودند، علی، علی، کردند تا مردند؟ مگر این مادران شما نبودند که بیوضو، یادم است، پستان دهان ما نمیگذاشت؟ میگفت: فلانی بچهات دارد گریه میکند؟ میگفت: من وضو ندارم، میدوید وضو میگرفت پستان دهان ما میگذاشت. اصلاً وضو یعنیچه؟ یعنی اطاعت خدا. شما که داری وضو میگیری؛ یعنی دستم را از دنیا شستم. میفهمیم یعنیچه؟ آره، میفهمیم یعنیچه؟ آیا [ما] دستمان را از دنیا شستیم؟ آنوقت ما شدیم. آخر، ما چه بگوییم؟ عزیز من، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، بدانید هیچ مؤثری مؤثر نیست، بهغیر از خدا و ولایت. بیاید حرفی بزنید که خدا خوشش بیاید، پیغمبر خوشش بیاید. آنها که حرفی زدند که خلق خوشش بیاید، کجا رفتند؟ چه شد؟ آنهایی که [حرف] زدند، مردم خوششان بیاید، چه شد؟ آنهایی که [حرف] زدند که خدا خوشش بیاد، چه شد؟
بیاید یقین کنیم هیچ کارسازی، بهغیر خدا کارساز نیست. خدا، خیلی ما را دوست دارد. خدا ولایت را افشاء کردهاست. تو پی نماز و روزه و حج و نمیدانم اینکارها میروی. بیا، ببین این چیست که اینها همه را، به باد میدهد؟ بیولایتی است که به باد میدهد.
مگر نیست که خدا میفرماید: به عزت و جلالم خودم، اگر عبادت ثقلین کنی، علی را دوست نداشتهباشی، علی را به «الیوم اکملت لکم دینکم» قبول نداشتهباشی، تو را میسوزانم. بابا، بیاییم به اینکار یقین کنیم. بیایید دور محور ولایت بگردیم. مگر نیست که پیغمبر اکرم به امر خدا علی (علیهالسلام) را بلند کرده، حالا در ظاهر آمده زمین گذاشته، جبرئیل آمد، گفت: «الیوم أکملت لکم دینکم» دین، علی است، دین، امامزمان است. کجا از امامزمان دست برداشتید، یک جاهای میروید؟ آیا آنها درد تو را درمان میکنند؟ بیا فکر داشتهباش. چرا به شما میگوید نیمساعت فکر، بهتر از هفتاد سال عبادت است؟ چه فکری است؟ فکر بکنید که مدل ماشینمان را عوض کنیم یا خانهمان را اینجوری کنیم؟ فکر ولایت کن. فکر کن ببین عقبی از تو چه میخرد؟ ولایت را خریداری کن، امر امامزمانت را خریداری کن. تو اینجا یک ماشین داری، ببین، چقدر علاقه به آن داری. ماشین خریدی که تو را از اینجا بردارد، به آنجا ببرد. آیا ما خریداری ولایت کردیم؟ آیا خریداری امر امامزمان خودت را کردی؟ آیا خریداری امر خدا را کردی؟ آیا خریداری قرآنمجید، کلام خدا را کردی یا این حالا دمده شدهاست؟ [میگوید:] امروز، برنامه چطور شد، امروز مجلس چطور شد، دیدید چطور شد، اینجوری شد، آیا اینها بهدرد تو میخورد؟
بابا جان من، دارم داد میزنم، میگویم: مؤمن حرف لغو نمیزند، کار لغو نمیکند. تو که گوش به این حرفها میدهی، این راه را میبری، داری خودت را از مؤمنی ساقط میکنی. خدای تبارک و تعالی، ائمهطاهرین، صراط مستقیم، خود علی است؛ اما صراط مستقیم را نشانت دادهاست. میگوید: از اینجا برو، بهمن میرسی. تو از کجا داری میروی؟ از اینجا بیا بهمن میرسی. آنجا کجاست؟ امر امامزمان است. آنجا کجاست؟ فرمان خدا است. اصلاً هیچ بهفکر عقبی نیستیم، هیچ بهفکر ولایت نیستیم، همهاش چشممان را باز کردیم، داریم دنیا را میبینیم. پدر جان من، عزیز جان من، قربانتان بروم، بیاید تفکر داشتهباشید. عمر ما دارد سقوط میکند، دارد میگذرد. چهکار کردیم؟
شخصی میرود خودش را بیمه کند، میگوید: دکترش ارزان است، نمیدانم فلان چیزش هم ارزان است. آیا آمدی خودت را پیش امامزمانت بیمه کنی؟ آیا ما آمدیم خودمان پیش امیرالمؤمنین، پیش زهرایعزیز، بیمه کنیم که ولایت به ما بدهد؟ چرا نمیآیید خودتان را بیمه کنید؟ عزیزان من، والله، هم اینجا بهدرد میخورد، هم آنجا. امامصادق فرمود: هیچکس ولایت ما را نمیفهمد هیچکس، خیلی این حرف مهم است، تا حتی انبیاء، وقتی جان اینجا آمد، آنوقت میفهمید. اینجا هم که آمد، دیگر اینکار برای تو خیلی کارساز نیست؛ چونکه تو را آورده توی دنیا کار کنی.
عزیز جان من، آمدی کار کنی؟ کار چیست؟ امر را اطاعت کنی. والله، خیلی آسان است. امر را اطاعت کنی، «اطاعة الله» میشوی، وقتی «اطاعة الله» شدی، وقتی اطاعت کنی، وصل به «اطاعة الله» میشوی. وقتی تو امر را اطاعت کردی، «اطاعة الله» میشوی. عزیز من، قربانتان بروم، فدایت شوم، شما باید پرچم توحید در دستت باشد، پرچم ولایت دستت باشد، تو چه پرچمی برمیداری؟ حالا باید یقین کنی. این دوستعزیزم که میگفت: یقین، درستاست. ما آنرا هم باید یقین کنیم. باید یقین داشتهباشی، چهکسی این پرچم را بهدست تو میدهد؟ کسی دیگر بهغیر از امامزمان، بهغیر امیرالمؤمنین، بهغیر خدا بهدست تو نمیدهد. باید کوشش کنیم او پرچم را به دستت بدهد، زیر پرچم هیچکس نروید. باید یقین کنید. از کجا باید یقین برسیم؟ ببین، دیگران چطور زیر پرچم رفتند؟ ببین، سلمان کجا رفت، مقداد کجا رفت، عمار کجا رفت، بلال کجا رفت؟ اینها در آنزمان بودند؛ اما عزیز من، یکدفعه خدا، تعریف تو را بیشتر از آنها کردهاست.
من تکراراً اینرا میگویم: حالا پیغمبر میگوید، اینجور میشود، آنجور میشود، پیغمبر تمام این فتنههای آخرالزمان را میگوید، [میگوید:] آیا برای مؤمن خیر است؟ میگوید: برای مؤمن خیر است. عزیز من، قربانتان بروم، تو را راهنمایی کردهاست؛ [میگوید:] یقین به ما داشتهباشد. اینکه من میگویم: «عین الیقین، حقالیقین» ایناست. یقین داشتهباشید. علی (علیهالسلام) آمده تا قیامقیامت راه جلوی شما گذاشتهاست: یا کمیل، دست و جوارح خودت را پیش خدا بگذار، دست و جوارح خود یعنیچه؟ یعنی تو بدانی این دست مال خداست، فرمان خدا را ببری، بدانی این پا برای خداست، فرمان خدا را ببری، بدانی این چشم مال خداست، فرمان خدا را ببری. هرزه نباشید. اغلب ما هرزهایم؛ مثل علف هرزه. علف هرزه یک دهشاهی ارزش ندارد. هرزه یعنی خودش درآمدهاست. ما هم خودمان حرف درست میکنیم. اینکه میگوید هرزه نباش، ببین، این علف هرزه خودش درآمدهاست، دهشاهی ارزش ندارد. حیوان باید آنرا بخورد؛ اما ببین، اگر تو علف هرزه نباشی، گندم باشی، میگوید یکذره، یک خردهات هم روی زمین باشد، میگوید: ببوس، آنرا بردار. ببین، چه عظمتی بههم میزند. این گندم فرمان بردهاست. علف هرزه فرمان نبرده است. یک ذرهاش زمین میریزد، میگوید: بردار آنرا ببوس. اینچه احترامی بههم زدهاست؟ فرمان بردهاست. علف هرزه [فرمان] نبرده است. [اما دانه گندم] اطاعت آن رعیت را کردهاست، آن رعیت کارسازی کرده، اینرا پرورش داده، ببین، چه قیمتی بههم زدهاست. ما هرزه نباشیم. هرزه کیست؟ کسی است که که از خودش حرف میزند. آن هرزه است. ما باید متابعت امر کنیم. دوباره تکرار میکنم، عزیزان من، قربانتان بروم، دوستانعلی، بدانید خدا شما را دارد شما را برای آنجا پرورش میدهد.