انفاق؛ قانع و راضی بودن: تفاوت بین نسخهها
جز (جایگزینی متن - '، اما ' به '؛ اما ') |
|||
سطر ۹۱: | سطر ۹۱: | ||
کسانی بودند که قانع و راضی بودند. عبدالعظیمحسنی، قانع و راضی بود. خدمت امامهادی آمد، میگوید: عقایدم را بگویم. ببین! او حجتشناس است. به دین و آیینم! وقتی نگاه میکنم میبینم اغلب مردم حجتشناس نیستند. حرف حجت را میزنند. اما آقا عبدالعظیمحسنی حجتشناس است. گفت سیبی از درخت بچینم بگویی نصفش حلال است و نصفش حرام، من زیر آسمان بهغیر تو کسی را حجت نمیدانم. چرا کس دیگری را حجت میدانستند؟ در زمان آن دو نفر، آنها را حجت دانستند و دنبالشان رفتند. دنبال اینها رفتند، خدا میگوید: اینها کافر و مشرکند. پس اینها حجت مصنوعی است. حجت، امیرالمؤمنین {{علیه}} است. بترسید از آن روزی که چنین زمانی بیاید و ما هم همینطور بشویم. | کسانی بودند که قانع و راضی بودند. عبدالعظیمحسنی، قانع و راضی بود. خدمت امامهادی آمد، میگوید: عقایدم را بگویم. ببین! او حجتشناس است. به دین و آیینم! وقتی نگاه میکنم میبینم اغلب مردم حجتشناس نیستند. حرف حجت را میزنند. اما آقا عبدالعظیمحسنی حجتشناس است. گفت سیبی از درخت بچینم بگویی نصفش حلال است و نصفش حرام، من زیر آسمان بهغیر تو کسی را حجت نمیدانم. چرا کس دیگری را حجت میدانستند؟ در زمان آن دو نفر، آنها را حجت دانستند و دنبالشان رفتند. دنبال اینها رفتند، خدا میگوید: اینها کافر و مشرکند. پس اینها حجت مصنوعی است. حجت، امیرالمؤمنین {{علیه}} است. بترسید از آن روزی که چنین زمانی بیاید و ما هم همینطور بشویم. | ||
− | من الان که دارم صحبت میکنم، دارم به شما زمانها را میگویم. زمانهایی پیش میآید که ما هم همینجور میشویم. مگر آنها نماز نمیخواندند، روزه نمیگرفتند؟ آنها شاخصترین همه مردم بودند. جنگهایی میرفتند که ششماه طول میکشید. جنگهایی میرفتند که خرما در دهانشان میگذاشتند، این میمکید، آن | + | من الان که دارم صحبت میکنم، دارم به شما زمانها را میگویم. زمانهایی پیش میآید که ما هم همینجور میشویم. مگر آنها نماز نمیخواندند، روزه نمیگرفتند؟ آنها شاخصترین همه مردم بودند. جنگهایی میرفتند که ششماه طول میکشید. جنگهایی میرفتند که خرما در دهانشان میگذاشتند، این میمکید، آن میمکید؛ اما آمدند به علی {{علیه}} پشت کردند. اینها آمدند و پشت به یعسوبالدین، امامالمبین، حجتخدا، مقصد خدا کردند. |
توجه کن! اگر صدقاتی دادی و یک ریشی گذاشتی و جلسهای آمدی، مواظب باش تا آخر برسان. ببین این آقای شاهعبدالعظیم حسنی دارد چه میگوید. یا اویس دارد چه میگوید. اویس، قبول نکرد. گفت: خدا شما دو تا را لعنت کند، «سیماه رسولالله». سیمای رسولالله به این جوان جمع است. هنوز علی {{علیه}} را ندیده است. | توجه کن! اگر صدقاتی دادی و یک ریشی گذاشتی و جلسهای آمدی، مواظب باش تا آخر برسان. ببین این آقای شاهعبدالعظیم حسنی دارد چه میگوید. یا اویس دارد چه میگوید. اویس، قبول نکرد. گفت: خدا شما دو تا را لعنت کند، «سیماه رسولالله». سیمای رسولالله به این جوان جمع است. هنوز علی {{علیه}} را ندیده است. | ||
سطر ۹۸: | سطر ۹۸: | ||
داد دارم میزنم. بهدینم! به آیینم! جگرم خوناست که یک عدهای که بهاصطلاح میفهمند، نفهم هستند. اویس چه دارد؟ اویس، ولایت را ندیده است. دارد باطنش از ولایت تجلی میشود. تو ولایت را دیدی، چهچیزی از تو تجلی میشود؟ حالا پیامبر {{صلی}} میگوید: اویس برادرم است. گفتند: یا رسولالله! ما ششماه جنگ آمدیم، اینهمه تیر خوردیم، ناقص شدیم. اویس نیامده، شترچران است. اما میگویی اویس برادر من است. مثل همینکه اگر بخواهی یک مؤمن را تأیید کنی میگویند: فلانی بیسواد است. اگر او را تأیید کنی، مذمتت میکنند. آنزمان چهکسی را مذمت کردند؟ بهدینم! این آدمها از نسل همانها هستند. چرا مذمت میکنید؟ مگر اویس چهکسی بود؟ پیامبر {{صلی}}، ایده را میبیند. میترسم بگویم مؤمن واقعی هم ایده را میبیند. شما همهتان باید همینجور باشید. شما باید ایدهبین باشید. اگر ایدهبین باشی که دنبال خلق نمیروی. اگر ایدهبین باشی که دنبال مردم نمیروی، اصلاً به آنها نگاه نمیکنی. | داد دارم میزنم. بهدینم! به آیینم! جگرم خوناست که یک عدهای که بهاصطلاح میفهمند، نفهم هستند. اویس چه دارد؟ اویس، ولایت را ندیده است. دارد باطنش از ولایت تجلی میشود. تو ولایت را دیدی، چهچیزی از تو تجلی میشود؟ حالا پیامبر {{صلی}} میگوید: اویس برادرم است. گفتند: یا رسولالله! ما ششماه جنگ آمدیم، اینهمه تیر خوردیم، ناقص شدیم. اویس نیامده، شترچران است. اما میگویی اویس برادر من است. مثل همینکه اگر بخواهی یک مؤمن را تأیید کنی میگویند: فلانی بیسواد است. اگر او را تأیید کنی، مذمتت میکنند. آنزمان چهکسی را مذمت کردند؟ بهدینم! این آدمها از نسل همانها هستند. چرا مذمت میکنید؟ مگر اویس چهکسی بود؟ پیامبر {{صلی}}، ایده را میبیند. میترسم بگویم مؤمن واقعی هم ایده را میبیند. شما همهتان باید همینجور باشید. شما باید ایدهبین باشید. اگر ایدهبین باشی که دنبال خلق نمیروی. اگر ایدهبین باشی که دنبال مردم نمیروی، اصلاً به آنها نگاه نمیکنی. | ||
− | خدا به تو علی {{علیه}} را داده، مافوق تمام خلقت، زهرایعزیز {{علیها}} را داده، مافوق تمام خلقت، {{دقیقه|40}} امامزمان {{عج}} داده که اگر نباشد همه عالم فروزان میشود. چقدر خدا خوب است؟ حالا میخواهد قوملوط را زیر و رو کند. میگوید: ای لوط! از شهر برو، ولی زنت را بگذار باشد. چرا؟ او در خانه پیامبر | + | خدا به تو علی {{علیه}} را داده، مافوق تمام خلقت، زهرایعزیز {{علیها}} را داده، مافوق تمام خلقت، {{دقیقه|40}} امامزمان {{عج}} داده که اگر نباشد همه عالم فروزان میشود. چقدر خدا خوب است؟ حالا میخواهد قوملوط را زیر و رو کند. میگوید: ای لوط! از شهر برو، ولی زنت را بگذار باشد. چرا؟ او در خانه پیامبر است؛ اما با آنها است. تو ببین ایده بعضیها کجا است و کجا میروند. |
{{موضوع|عایشه، فقه و اصول دارد، علی ندارد؛ کسیکه علی ندارد، هیچچیز ندارد|فقه و اصول/علی داشتن/عایشه}} | {{موضوع|عایشه، فقه و اصول دارد، علی ندارد؛ کسیکه علی ندارد، هیچچیز ندارد|فقه و اصول/علی داشتن/عایشه}} | ||
سطر ۱۱۴: | سطر ۱۱۴: | ||
عزیزان من! قربانتان بروم! «الآخرة بقاء و الدنیا فناء» بیایید یکفکری برای آنجایتان بکنید. چقدر خدا شما را دعوت کرده؟ الان امامحسین {{علیه}} میگوید: قبر من در دل دوستانم هست. نمیگوید در همه جاست. کجا زیارت امامحسین {{علیه}} میروی که امامحسین {{علیه}} را نشناختی؟ خدا میداند، من به خدا میگویم: خدایا، از این بهتر نبود که من را در خانه نشاندی که آدم اینمردم را نبیند، اعمال مردم را نبیند. | عزیزان من! قربانتان بروم! «الآخرة بقاء و الدنیا فناء» بیایید یکفکری برای آنجایتان بکنید. چقدر خدا شما را دعوت کرده؟ الان امامحسین {{علیه}} میگوید: قبر من در دل دوستانم هست. نمیگوید در همه جاست. کجا زیارت امامحسین {{علیه}} میروی که امامحسین {{علیه}} را نشناختی؟ خدا میداند، من به خدا میگویم: خدایا، از این بهتر نبود که من را در خانه نشاندی که آدم اینمردم را نبیند، اعمال مردم را نبیند. | ||
− | ما پا شدیم و کربلا رفتیم. بگویم کاش نرفتهبودیم، چه بگویم؟ من خودم ماندهام که چه بگویم، بسکه ناراحتم. اینها میآمدند زیارت امامحسین {{علیه}} و میرفتند پای ماهواره جهانی. خب، بفرما. تو باید امامحسین {{علیه}} را ببینی، مصیبت امامحسین {{علیه}} را ببینی، مصیبت زهرا {{علیها}} را ببینی، مصیبت علیاصغر را که تیر به او زدند را ببینی، دستهای آقا اباالفضل را ببینی و گریه | + | ما پا شدیم و کربلا رفتیم. بگویم کاش نرفتهبودیم، چه بگویم؟ من خودم ماندهام که چه بگویم، بسکه ناراحتم. اینها میآمدند زیارت امامحسین {{علیه}} و میرفتند پای ماهواره جهانی. خب، بفرما. تو باید امامحسین {{علیه}} را ببینی، مصیبت امامحسین {{علیه}} را ببینی، مصیبت زهرا {{علیها}} را ببینی، مصیبت علیاصغر را که تیر به او زدند را ببینی، دستهای آقا اباالفضل را ببینی و گریه کنی؛ اما پای ماهواره میروی که اجنبیها را ببینی. خب، اگر آدم نرود که اینها را نمیبیند. اینکه پیامبر {{صلی}} گفت: تجسس، حرام است، تجسس نکن، قربانت بروم! این، خودش تجسس است. حالا فردی گفت، فلانی! چهارصد نفرند. چهارصد اتاق دارند اینها ماهوارهها را میبینند، فقط اتاق تو نمیبیند. |
نه اینکه آدم نخواهد ببیند، نمیتواند ببیند. وقتیکه نخواهی ببینی، آن خواستن باطل میشود. آنها دارند با آن عشق میکنند، تو داری با چشمِ گریه، عشق میکنی. او چشمش، با خارجیهاست و با آنها محشور میشود. در صورتیکه زوار امامحسین {{علیه}} است، آنها را میخواهد. دارد آنجا را نگاه میکند، با آنها محشور میشود، به این حرفها که نیست. تو با چهکسی محشور میشوی؟ کربلایی! تو با گریههای امامزمان {{عج}}، محشور میشوی. که امامزمان {{عج}} میگوید: یا جداه! گریه میکنم. اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه میکنم. برای اسیری زینب. مگر زینب آنجا اسیر نیست؟ | نه اینکه آدم نخواهد ببیند، نمیتواند ببیند. وقتیکه نخواهی ببینی، آن خواستن باطل میشود. آنها دارند با آن عشق میکنند، تو داری با چشمِ گریه، عشق میکنی. او چشمش، با خارجیهاست و با آنها محشور میشود. در صورتیکه زوار امامحسین {{علیه}} است، آنها را میخواهد. دارد آنجا را نگاه میکند، با آنها محشور میشود، به این حرفها که نیست. تو با چهکسی محشور میشوی؟ کربلایی! تو با گریههای امامزمان {{عج}}، محشور میشوی. که امامزمان {{عج}} میگوید: یا جداه! گریه میکنم. اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه میکنم. برای اسیری زینب. مگر زینب آنجا اسیر نیست؟ |
نسخهٔ کنونی تا ۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۴۳
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
انفاق؛ قانع و راضی بودن | |
کد: | 10341 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1389-10-18 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 2 صفر |
من این حرف را هنوز نزده بودم، حالا امروز میفهمم. یک حرفهایی است که یکموقع زده میشود و بعد از آن آدم میفهمد. معلوم میشود آن آقایی که به ما گفت شما «السلام علیک یا اباعبدالله» را بگو، به نظرم حرفهای ما را قدری تأیید کردهاست. چقدر خوب است که ما اگر در اختیار ائمه باشیم و حواسمان اینطرف و آنطرف نباشد و اینها به ما بگویند بگو. اگر گفتند بگو، آنها در جو تمام ماوراء میفهمند، اصلاً اگر بگوییم در جو تمام ماوراء میفهمند به نظر من کفر است؛ چون تمام ماوراء در مقابل علیبنابیطالب (علیهالسلام)، وصی رسولالله، امامالمبین، حجتخدا، یعسوبالدین، مشکلگشای کل تمام خلقت، یا وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) [ناچیز است]. پس خوش به حال کسیکه به او گفتهشود بگو.
حالا من دیشب قدری استغاثه کردم به امامزمان (عجلاللهفرجه) و بالخصوص زهرای مرضیه (علیهاالسلام)، چون حضرتزهرا (علیهاالسلام) از این حرفها خیلی خوشش میآمد. لعنت تمام خلقت به این دو نفر باشد که اینها را خلق حساب کردند، یا نگذاشتند اینها حرف بزنند. در هر زمانی نگذاشتند اینها حرف بزنند. خیال نکنید تنها زمان این دو نفر نگذاشتند علیبنابیطالب (علیهالسلام)، یعسوبالدین، امامالمبین حرف بزند، در زمان امامصادق (علیهالسلام) هم همینجور بود. منصور یکی را در خانه امامصادق (علیهالسلام) گذاشتهبود، یکی را در خانه ابوحنیفه که هر کسی خانه امام برود، یک پولی بدهد، خانه ابوحنیفه یک پولی بگیرد.
اما چیزی که الان باید بفهمیم، (رفقا! هم بشنوند، هم بنویسند و هم بفهمند. اگر نفهمند، هم نوشتهشان، هم چیزی که گوش میدهند از بین میرود، باید مطلبی را شما بفهمید.) ایناست که در هر زمانی اینجوری بوده. حالا یکی میخواست برود مسألهای از امامصادق (علیهالسلام) بپرسد. پول نداشت. گفت من بروم چیزی از ابوحنیفه بپرسم یک پولی بگیرم، بیایم بدهم. چهار، پنج قدم رفت، بعد گفت: امامصادق (علیهالسلام) راضی نیست تو بروی طرف کسیکه اینها را انکار کردهاست و برگشت. تا رفت یک پولی را پیدا کرد. آمد درِ کلیاس امامصادق (علیهالسلام)، حضرت فرمودند: اگر مادرت میرفت، تو هم میرفتی. (خب، مساله دو تا شد. این بیحیاگری نیست. اگر شیطان در نظر شما میگوید که این حرف بیحیاگری است. این حرف عین حیاست.) امام فرمود: پدرت مسافرت رفتهبود. یکجوانی پشتبام خوابیدهبود. مادرت طرف او رفت و یکمرتبه برگشت. گفت: ای امانت خدا! کجا میروی؟ آن چند قدمی که مادرت رفت، تو هم عوضی رفتی. ای کسیکه صحبت من را میشنوی! مواظب باش عوضی نروی. کجا عوضی میروی؟ موقعیکه دنبال خلق رفتی. ببین! اینکه امامصادق (علیهالسلام) گفت چون میخواست برود دنبال خلق، یعنی ابوحنیفه.
حالا در هر زمانی از این حرفها هست. دلم میخواهد رفقا که صحبت من را میشنوند توجه کنند. خیلی توجه کنید، نه اینکه کم توجه کنید. اگر توجه کنید، مطلب را میفهمید. حالا آنها که مذمت شدند مبادا ما هم مثل مذمتکنها باشیم. خدا نکند که ما جزء آنها باشیم.
حالا ما میخواهیم در انفاق صحبت کنیم. اینچه انفاقی است که قبول است؟ دو چیز است که خدا خیلی رویش تکیه کردهاست: یکی ولایت است، یکی انفاق. آنجا میگوید اگر شما ولایت را قبول نداشتهباشی، به عزت و جلالم! اگر عبادت انس و جن کنی، تو را در جهنم میاندازم. اینجا میگوید: اگر تو انفاق داشتهباشی، من یک صفاتی دارم بهنام صفاتالله که به تو میدهم. آیا فهمیدی؟
الحمدلله، شکر ربالعالمین، اهلجلسه همهشان صفاتالله را قبول کردند و کارها را بهجا میکنند. همه که میخواهند عتبات یا مکه بروند، میآیند و انفاق میکنند. من الان سخنم به اهلجلسه نیست. اهلجلسه همهشان صفاتالله دارند. اما چیزی که هست این صحبت من را خیلیها میشنوند. میخواهم همه اینها مثل اهلجلسه باشند که صفاتالله داشتهباشند.
حالا از من سؤال کردند چطور بفهمیم که صفاتالله داشتهباشیم. گفتم شما این روایت امامصادق (علیهالسلام) را، حجتخدا را [ببینید]. یکنفر از کاشان پیش امامصادق (علیهالسلام) رفت. امام فرمود: دیروز پرونده شما دستم آمد و خیلی خوشحال شدم. شما رفتی به آن دوست ما کمک کردی و من خوشحال شدم، مادرم خوشحال شد، خدا خوشحال شد. این اشخاصی که الان اهلجلسه هستند توجهشان به آناست، آنوقت آنها، انفاق میکنند. الحمدلله، شکر ربالعالمین. حالا من میخواهم همه اینجوری باشند که وقتی میخواهند جایی بروند، انفاق داشتهباشند.
حالا این انفاق را دارید، منّت سر خدا نگذارید. خدا میگوید: اول که صفاتالله به شما میدهم، بعد هم صد تا اینجا به شما میدهم، هزار تا آخرت به شما میدهم. اما اینرا به شما بگویم که اگر شما صفات دارید، خیلی باید شکرانه کنید. چون صفات خدا، امر خداست. همانطور که ولایت امر است، صفات خدا هم امر است.
حالا دور پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) خیلی شلوغ شد. خدا گفت: یکچیز کمی بدهید. همه نیامدند. گویا هفتاد هزار نفر بودند، نیامدند. فقط علی (علیهالسلام)، یعسوبالدین، امامالمبین آمد، امامحسن (علیهالسلام)، امامحسین (علیهالسلام)، سلمان، اباذر، میثم، مقداد. بقیه نیامدند. حالا اینها امر خدا را اطاعت نکردند. بعد از اینجا مکه رفتند و از آنجا کوفه رفتند و از آنجا هم گرفتار ابنزیاد و شریحقاضی شدند. رفتند و امامحسین (علیهالسلام) را شهید کردند. اگر این صدقه را میدادند، آن رفعش میشد، چونکه ندادند. آن عذابی بود که مبتلا شدند. چرا؟ چون امر خدا را اطاعت نکردند. پس، صدقه امر خداست.
حالا صدقه کجا امر خداست، کجا نیست؟ شما الان یکی را دوست داری، اینکه دوست داری، اینکه تو را دوست دارد به او میدهی. این درست نیست. خدا رحمت کند علما که دستشان از این دنیا کوتاهشده. حاجشیخعباس یکروز به یکی از سران هیأت (او پالتوی بلندی داشت و بهاصطلاح متدین بود) گفت مبادا اهلجهنم بشوی. گفت: آقا! من سیسال است که حسین (علیهالسلام) میگویم. گفت: یکچیزی که در محله به شما میدهند به آنها میدهی که به حرفت هستند، تو اهلجهنم میشوی. وای بر حال من و وای بر امید من. من هم بعضی وقتها فکر میکنم میگویم حسین! مبادا اینجوری باشی که حالا مردم صدقاتی میدهند، تو به کسی بدهی که تعریفت میکند. میگویم: خدایا، الحمدلله در وجود من اینرا خلق نکردی. حالا اینکه رد است.
یک انفاقی میکنیم به بدعتگذار، آنهم رد است. یک انفاقی میکنیم به طرفدار بدعتگذار، آنهم رد است. یک انفاقی میکنیم که ما را تعریف کنند، آنهم رد است. یک انفاقی میکنیم که دورمان شلوغ باشد، آنهم رد است. اگر تو انفاق محض ثواب کنی، آنهم رد است. چرا؟ به داوود خطاب شد، یا داوود! من گنهکاران را بهتر از صدیقین میخواهم. گفت: خدایا، اینها شکمشان پشتشان چسبیده، خدا، خدا میکنند، در بیابانها میروند. گفت: محض بهشت میکنند.
الحمدلله، شکر ربالعالمین. دوستی داشتم که خوابی دیدهبود، خیلی خواب خوب است. اما من حالا نقل نمیکنم. ایده من را دیدهبود. خوش به حال آن رفقا که من دارم و ایده من را ببینند، ایده من را بشناسند. بعضی خوابها برای بعضیها مکاشفه میشود. اینها مکاشفه است که به یک مؤمن میشود. مکاشفه میشود که او را بشناسند. چرا؟ الان یکی از رفقا که میخواهد برود کربلا. میگوید فلانی، میخواهم بروم، فراق تو را چهکنم؟ این به او ابلاغ میشود. گفتم: تو میروی به لقای امامحسین (علیهالسلام) میرسی. او هم به امامحسین (علیهالسلام) متصل است، هم به مؤمن متصل است.
رفقایعزیز! یککاری بکنید، هم به امامزمان (عجلاللهفرجه) اتصال بشوید. نمیگویم بهمن اتصال بشوید، حرف من را بشنوید. بعضیها از راه دور میآیند و دست من را میبوسند. میگویم چهکارشان بکنم. میگویم: عزیز من! قربانت بروم! حرف من را بشنو. دست من که تو را شفا نمیدهد، حرف من تو را شفا میدهد. چونکه حرف من، حرف ائمه است. حرف من، حرف زهرایعزیز (علیهاالسلام) است. حرف من، حرف آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) است، حرف من خواست زهرا (علیهاالسلام) است. حرف من را بشنوید.
حالا چه صدقاتی است که از شما قبول میشود؟ آناست که ائمه سهروز روزه گرفتند، به مسکین و یتیم و اسیر دادند. ائمه به اینها دادند، شما باید انفاقی که میکنی، محض خدا بکنی. یکروایت داریم که میگوید وقتی انفاق کردی دستت را ببوس؛ یعنی انگار که به خدا میدهی. یعنی امر خدا را اطاعت میکنی، میدهی، این انفاق، درستاست.
حالا اشخاصی در این دنیا هستند که انفاق، پیش اینها مطلق شدهاست. همانطور که ولایت مطلق است، انفاق هم مطلق است. همهاش دائم در فکرند که انفاق کنند.
الحمدلله، شکر ربالعالمین، هستند که همینطور دائم فکر این هستند که انفاق کنند. آنکس، انفاقش مطلق شدهاست. رفقایعزیز! دلم میخواهد انفاق پیش شما هم مطلق شود. اما کسانی هستند که کتاب را میخوانند، سر بزنگاه که میخواهند اینکار را بکنند، آنکار را نمیکنند. اینشخص یا کفران کرده یا مسامحه میکند.
خوش به حال آنکسیکه انفاق پیش او مطلق باشد. من نمیخواهم بگویم که من اینکار را میکردم. از زمان جوانیام، انفاق در من بود. من گاهی اوقات میرفتم درو. وقتی میرفتم درو، من چیزی نداشتم، پولی که پیدا نمیکردیم. (خدا رحمت کند کسانیکه پدرانشان را از دست دادهاند، خدا آنها که پدر دارند، به ایشان ببخشد. خدا سایه پدر و مادرها را از سر شما کم نکند. سایه شما هم بهسر آنها باشد.) اینها، بندگان خدا، یک دو خیار و یکذره پنیر در سفره ما میگذاشتند، آنهم گاهی اوقات به کسی میدادیم. من میرفتم خوشه جمع میکردم به اینها میدادم. دیدم چیزی ندارم. شما الان از اینکار سر در نمیآورید. زمان قدیم، تمام این قم زمین بود. از این پل میرفتی آنطرف زمین بود. اینطرف حرم حضرتمعصومه، باغ بود. آنوقت ما خوشه جمع میکردیم به اینها میدادیم. میدیدم که باید یک انفاقی داشتهباشم. مثل دائم الذکر، این دائم الانفاق است.
دائم الذکر کیست؟ «انا ذکر الله» علی (علیهالسلام)، ذکر الله است. دائم الذکر ایناست که دائم بهفکر ولایت باشی، نه اینکه یک تسبیح دست بگیری، سبحانالله و الحمدلله بگویی، آنها را بگو. حضرت سلیمان وقتیکه روی قالیچهاش میرفت. یک دهقانی گفت: خدایا، این بنده تو است و من هم بنده تو هستم. اینقدر باید زحمت بکشم. سلیمان پایین آمد و گفت: ای شخص! یک «سبحانالله و الحمدلله و لا اله الا الله و اللهاکبر» از حشمت من بالاتر است. ببین من چه میگویم؟ ذکر، امر خداست. ذکر، امر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است. ذکر، امر امامزمان (عجلاللهفرجه) است. آیا تو اینطور ذکر میگویی؟ میگوید من قرآن را ختم کردم. آیا قرآن را هم فهمیدی؟ قرآن میگوید انفاقکن.
این صدقات و انفاق کافر را مسلمان میکند و مسلمان را کافر. مگر ثعلبه اینهمه نداشت، چرا کافر شد؟ صدقه نداد، زکات نداد. وقتی آیه زکات نازلشد، گفت: مگر ما یهودی هستیم که جزیه بدهیم؟ وای! که ثعلبه کافر شد.
سهنفر آمدند و میخواستند پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) را بکشند. اینها شب آمدند. باد به امر خدا اینها را در چاله انداخت که شب در مدینه نیایند. حالا صبح شد. از چاله بیرون آمدند. صبحانه میخوردند. نازلشد یا محمد! علی (علیهالسلام) را روانه کن. خدا سلام میرساند و میگوید: اینها الان بیرون آمدند.
حضرت رفت، گفت صبح بهخیر. گفت: تو کی هستی که به ما میگویی صبح بهخیر؟ گفت: من داماد پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هستم. گفتند: ما آمده بودیم که اول او را بکشیم حالا اول، دامادش را میکشیم. نبرد کردند، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) یعسوبالدین، قدرت تمام خلقت، قدرتنمایی کرد، کَتهایشان را بست، آورد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به اولی فرمود: ایمان بیاور. گفت: محمد! من از تو و دینت بیزارم. حضرت، حکم قتلش را داد. اولی، دومی، تا سومی. گفت: یا محمد! دنیا برای من فایده ندارد. ما دو، سهنفر در تمام این دنیا، نامی بودیم. تو اینها را کُشتی. چرا من را نمیکشی؟ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: جبرئیل نازلشده و میگوید: تو سخی هستی. یکدفعه گفت: «لا اله الا الله، محمد رسولالله» حقا که رسول خدایی. حقا که از این حرفها میدانی. پس آن مسلمان [ثعلبه]، کافر شد، این کافر مسلمان. آیا میفهمید صدقه یعنیچه؟ این حرفها فکر دارد.
اینکه میگوید نیمساعت فکر، بهتر از هفتاد سال عبادت است، این فکرها را میگوید. کجا همهاش توی فکر تجملات هستید. حالا الحمدلله، رفقای ما، اهلجلسه ما، دیگر اهل ویدئو و ماهواره نیستند. اما صحبت من را کسی میشنود. خدا میداند، دیشب چقدر به حضرتزهرا (علیهاالسلام)، به امامزمان (عجلاللهفرجه)، التماس کردم که حرفی بزنم، بهدرد مردم بخورد. من نمیگویم بهدرد من بخورد. من چهکسی هستم؟ من کاری ندارم، میگویم مردم هدایت شوند. این صحبت را بشنوید و فکر کنید. کجا هدایت میشوید؟ کسیکه این حرفها را قبول کند و عمل کند. نه اینکه گوش کند و بایگانی کند. بعضیها بایگانی میکنند. بایگانی، مثل ایناست که پرونده آنجا بایگانی شود، بهدرد نمیخورد.
بعضیها هستند که این حرفها را بایگانی میکنند. عزیز من! تو را به زهرا قسم! بایگانی نکن. تو اگر بایگانی نکنی، این حرفها مثل روح برای تو کار میکند. از کجا میگویی برای من کار میکند؟ من با روایت و حدیث دارم برای شما حرف میزنم. مگر نمیگوید اگر شما بگیری بخوابی و در فکر برآوردن حاجت برادر مؤمنت باشی، ملائکه تا صبح پای این ثواب مینویسد. چطور برایت کار نمیکند؟ حالا میگویم عزیز من! شما که راه میروی اگر بهفکر مردم باشی، ملائکه دارند برای تو ثواب مینویسند. اما همین ملائکه که برایت ثواب مینویسد، همین ملائکه اگر یک دروغ بگویی، به تو لعنت میکنند. پس ملائکه، همهشان افراد خدا هستند. اینها همه در نزد خدا هستند. این ملائکه هر کدامشان در یککاری مستقرند. این ملائکه مستقر است، اینرا بنویسد. ملائکه تمام مستقرند.
چطور مستقرند؟ تو اگر زُوار واقعی امامرضا باشی، میگوید: ای ملائکه! برو دنبال این. میگوید او را رساندم. میگوید: با او باش. میگوید: مُرد. میگوید: برو در قبرش، جواب سؤال هم کمکش کن. پس یک کسی را برای شما میگذارد که همیشه حافظت باشد. خدا میداند، بهدینم قسم! گفتم: خدا! امامرضا برای زوارش ملائکه میگذارد، حسینجان! این زُوار را که میخواهند بیایند تو برایشان ملائکه بگذار. خودشان را و زنشان را و بچهشان را حفظکن. من اینجوری نصفشب پا میشوم و دعا میکنم. مگر دعا میکنم که خدایا، اینها را نمیدانم فلان چیز بهشان بده؟ نه، من در دعا میخواهم که ملائکه حافظ برای شما بگذارد. چرا شما توجه به این حرفها ندارید؟ چهکسی میتواند این حرفها را بزند؟ مگر بهغیر القاء کس دیگری میتواند این حرفها را بزند.
الان شما وقتی اینها میروند چه دعایی برایشان کردید، تا حتی به پدرتان، پسرتان، بچهتان [دعا کردم]. پس اینها دعای عقلی است. از عقل صادر میشود. از فهم صادر میشود. حالا نگویید یعنی شما بیفهمید. میخواهم بگویم من اینجوری هستم که همیشه درخواست میکنم خدا ملائکه برای شما بگذارد.
پس بنا شد که انشاءالله همینجور که ولایت شما مطلق است، سخاوت شما هم مطلق باشد. الان بهمن خبر دادند که بعضی رفقا همانجا هم دارند انفاق میکنند. من به شما رفقا، اهلجلسه، افتخار میکنم که هر کدامتان حرفهای من را به جایش عملی میکنید. من چندینسال پیش مکه رفتم. قدری مغز بادام و پسته و اینها به ما دادهبودند. من میرفتم کنار شهر. این بندهها و سودانیها آنجا بودند. به اینها میدادم. حالا از رفقا از مکه بهمن زنگ زده، که من هم به آنها میدهم. ببین! این حرف یادش است. عزیز من! او الان در بدنش، اعمال انفاقکن است. در وجودش بوده که دارد اینکار را میکند. دلم میخواهد همهشما اینجور باشید. قربانتان بروم که هر کجا هستید انفاق میکنید.
من رفتم مکه، یکجایی بود مثل بارانداز، یکشب آنجا ما را خواباندند. آنوقت موز و پرتقال که داشتند همه را آنجا ریختند. یکی دو نفر بودند که اینجا را تمیز میکردند. من دیدم این طفلکها نگاه میکنند. به مدیر کاروان گفتم یکی، یک موز به اینها بدهید. گفت: نه، لازم نکردهاست، اینها عادت میکنند. فریاد کشیدم. نگفتم حالا رئیس کاروان با من خوب نیست، نباشد. تو کارَت را بکن. داد کشیدم. گفتم: هر موزی، هزار تومان میدهم. اینها دویدند و محض این (اگر محض خدا بود که اول میدادند) یکی یک موز به اینها دادند. این، سخاوت است. سخاوت مطلق، دائم از آن جاری میشود.
ما بعضیهایمان سخاوت مطلق نداریم. سخاوت داریم، نه مطلق. من دلم میخواهد سخاوت مطلق داشتهباشید. دائم از شما جاری شود. خدا هم دائم برای شما جاری میکند. مگر جاری نمیکند که میگوید ملائکه برایت ثواب مینویسد. تو اگر جاری کنی، خدا دارد به ماوراء تو هم جاری میکند نه اینکه فقط به اینجا جاری کند. چرا یکقدری هنوز بعضیها سخاوتتان فشرده است؟ سخاوت دارید؛ اما سخاوتتان فشرده است.
یک صحبتی هم میخواهم راجعبه قانع و راضی بودن بکنم. اینکه میگویند یکساعت فکر بهتر از هفتاد سال عبادت است، شما باید در فکر باشید. من قسم کبیره میخورم که اگر در فکر نباشید این حرفها را خیلی درک نمیکنید. یک حدی درک میکنید. من میخواهم این حرفها را درک کنید.
اینکه میگویم من کسی را مطلق نمیدانم، خوب کسیکه ترکاولی دارد مطلق نیست. مطلق، فقط آقا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) با یازده فرزندش هستند. ببین! آدم ابوالبشر قانع و راضی نیست. همه دنیا را دارد، ولی قانع و راضی نیست. این قانع و راضی بودن عدالت میخواهد. حالا نگویید آدم، عدالت نداشت. آخر، از این حرفها در مغز شما میآید، شیطان میآورد. بله، عدالت دارد؛ اما قانع و راضی نیست. یکوقت شما عدالت دارید؛ اما عدالتتان را اجرا نمیکنید. عدالت آناست که اجرا کنید. حالا این دنیا دارد.
یکنفر بود. پدر این تولیت، حاجمحمد باقر به او میگفتند. مثلاً طلبه هم بود. تمام این زراعتهای قم مال آن بود. یک حسین کلهپز بود. طرف محمدآباد، بایری بود که [حاجمحمد باقر] به شوخی به حسین کلهپز گفت: مشهدی حسین! برو این بایر را صاف کن، برای خودت. این بیچاره، پهلوان بود. بعضیها گفتند پشت کمرش یک دست بود. یقین نمیدانم، بعضیها گقتند. این بندهخدا، دو تا عمله میگرفت. یک گواله، از این جوالهای خیلی بلند که در آن کاه میکردند را پشتش میگذاشت، اینها میریختند. میگفت: بیندازید روی من، این بلند میشد میرفت توی چالهها میریخت. زمین را صاف کرد و کاشت. محمد باقر آمد محمدآباد، آنجا گلکاری داشتند، بعضی وقتها میرفتند. دید یک گندم آمده، زمین را از ایشان گرفت. این بندهخدا هم میآمد توی شهر و میگفت: تولیت! خدا مرگت ندهد. انشاءالله، نسلت وربیفتد. ببین! این قانع و راضی نبود. نسل خودش را به باد داد.
این آقای تولیت، پولی به کسی داد که کربلا برود. گفت: برو به آقا ابوالفضل متوسل شو که ما بچهدار شویم. حضرت فرمود: که برو، این بچهاش به نفرین حسین کلهپز گرفتار است. آقا ابوالفضل، زمینها را میداند، میگوید زمینهای حسین کلهپز. آیا آقا ابوالفضل را شناختی یا نشناختی؟ آقا ابوالفضل، ارادةالله است؛ یعنی اراده دنیا را توجه دارد.
قانع و راضی نبودن، نسل آدم را ورمیاندازد. جانم! تو بیا در مقابل خدا قانع و راضی بشو. نوحش هم قانع و راضی نبود. مگر موسی نبود؟ قانع و راضی نبود. حالا با خضر روبرو شد، سقوطش داد. این قانع و راضی بودن خیلی مهم است.
حالا قانع و راضی نبودن چه عیبی دارد؟ عیبش را من به شما میگویم. شما خدا را قبول نداری. یک خدای اسمی قبول داری. یک خدای پدر و مادری. اما شما خدا را قبول نداری. اگر یکی شما را بانک ببرد و بگوید چقدر خرج شماست؟ بگویید مثلاً روزی دهتومان. بگوید: آقای رئیس بانک! تا زمانیکه ایشان زندهاست، این دهتومان را به ایشان بده. این صبح که میشود میرود، دهتومان را میگیرد و خرج میکند و دیگر قانع میشود. خدا دارد میگوید «والله خیر الرازقین» من رزق تو را میدهم. چرا خدا را قبول نداری؟ چرا معامله ربوی میکنی؟ چرا نزول میخوری؟ چرا دروغ میگویی که جنست را بفروشی؟ میترسم تند شود. تو به حرف خدا مشرکی. تو حرف خدا را قبول نداری. همانطور که او نسلش ورافتاد، تو عقیده پاکت ورمیافتد. تو حالیات نیست چهکار میکنی.
کسانی بودند که قانع و راضی بودند. عبدالعظیمحسنی، قانع و راضی بود. خدمت امامهادی آمد، میگوید: عقایدم را بگویم. ببین! او حجتشناس است. به دین و آیینم! وقتی نگاه میکنم میبینم اغلب مردم حجتشناس نیستند. حرف حجت را میزنند. اما آقا عبدالعظیمحسنی حجتشناس است. گفت سیبی از درخت بچینم بگویی نصفش حلال است و نصفش حرام، من زیر آسمان بهغیر تو کسی را حجت نمیدانم. چرا کس دیگری را حجت میدانستند؟ در زمان آن دو نفر، آنها را حجت دانستند و دنبالشان رفتند. دنبال اینها رفتند، خدا میگوید: اینها کافر و مشرکند. پس اینها حجت مصنوعی است. حجت، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است. بترسید از آن روزی که چنین زمانی بیاید و ما هم همینطور بشویم.
من الان که دارم صحبت میکنم، دارم به شما زمانها را میگویم. زمانهایی پیش میآید که ما هم همینجور میشویم. مگر آنها نماز نمیخواندند، روزه نمیگرفتند؟ آنها شاخصترین همه مردم بودند. جنگهایی میرفتند که ششماه طول میکشید. جنگهایی میرفتند که خرما در دهانشان میگذاشتند، این میمکید، آن میمکید؛ اما آمدند به علی (علیهالسلام) پشت کردند. اینها آمدند و پشت به یعسوبالدین، امامالمبین، حجتخدا، مقصد خدا کردند.
توجه کن! اگر صدقاتی دادی و یک ریشی گذاشتی و جلسهای آمدی، مواظب باش تا آخر برسان. ببین این آقای شاهعبدالعظیم حسنی دارد چه میگوید. یا اویس دارد چه میگوید. اویس، قبول نکرد. گفت: خدا شما دو تا را لعنت کند، «سیماه رسولالله». سیمای رسولالله به این جوان جمع است. هنوز علی (علیهالسلام) را ندیده است.
داد دارم میزنم. بهدینم! به آیینم! جگرم خوناست که یک عدهای که بهاصطلاح میفهمند، نفهم هستند. اویس چه دارد؟ اویس، ولایت را ندیده است. دارد باطنش از ولایت تجلی میشود. تو ولایت را دیدی، چهچیزی از تو تجلی میشود؟ حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: اویس برادرم است. گفتند: یا رسولالله! ما ششماه جنگ آمدیم، اینهمه تیر خوردیم، ناقص شدیم. اویس نیامده، شترچران است. اما میگویی اویس برادر من است. مثل همینکه اگر بخواهی یک مؤمن را تأیید کنی میگویند: فلانی بیسواد است. اگر او را تأیید کنی، مذمتت میکنند. آنزمان چهکسی را مذمت کردند؟ بهدینم! این آدمها از نسل همانها هستند. چرا مذمت میکنید؟ مگر اویس چهکسی بود؟ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، ایده را میبیند. میترسم بگویم مؤمن واقعی هم ایده را میبیند. شما همهتان باید همینجور باشید. شما باید ایدهبین باشید. اگر ایدهبین باشی که دنبال خلق نمیروی. اگر ایدهبین باشی که دنبال مردم نمیروی، اصلاً به آنها نگاه نمیکنی.
خدا به تو علی (علیهالسلام) را داده، مافوق تمام خلقت، زهرایعزیز (علیهاالسلام) را داده، مافوق تمام خلقت، امامزمان (عجلاللهفرجه) داده که اگر نباشد همه عالم فروزان میشود. چقدر خدا خوب است؟ حالا میخواهد قوملوط را زیر و رو کند. میگوید: ای لوط! از شهر برو، ولی زنت را بگذار باشد. چرا؟ او در خانه پیامبر است؛ اما با آنها است. تو ببین ایده بعضیها کجا است و کجا میروند.
به پسرم گفتم بهدینم! به آیینم! فقه و اصول، تو را نجات نمیدهد، ولایت تو را نجات میدهد. سیهزار حدیث را از عایشه نقل میکنند. سیهزار حدیث از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) شنیده اما چهکار میکند؟ حالا که علی (علیهالسلام) ندارد، هیچچیز ندارد. علی (علیهالسلام) ندارد، عدالت ندارد. علی (علیهالسلام) ندارد، سخاوت ندارد. علی (علیهالسلام) ندارد، دین ندارد. علی (علیهالسلام) ندارد، ایمان ندارد. علی (علیهالسلام) ندارد، خدا ندارد. علی (علیهالسلام) ندارد، رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) ندارد. علی (علیهالسلام) ندارد، امر ندارد. بهدینم! بهایمانم! علی (علیهالسلام) ندارد، توحید ندارد. اگر داشت آیا جنازه امامحسن را تیر باران میکرد؟ بابا جان! حالا اگر امام، حجتخدا نیست، مؤمن که هست؟
علی (علیهالسلام) ندارد، شقاوت دارد. علی (علیهالسلام) ندارد، لجاجت دارد. علی (علیهالسلام) ندارد، خباثت دارد. علی (علیهالسلام) ندارد، شیطان دارد. علی (علیهالسلام) ندارد، معاویه دارد. علی (علیهالسلام) نداری، بدعتگذار داری. علی (علیهالسلام) نداری، دنیا داری. اگر علی (علیهالسلام) داری، تمام خلقت را داری. زهرا (علیهاالسلام) را داری، تمام خلقت و مافوق خلقت را داری.
چرا برای اینها ارزش قائل نیستی؟ مثل یکآدم گیج سرتان را زیر میاندازید، شما گیجید. عزیز من! بیا از گیجی درآی. ولایت، تو را از گیجی درمیآورد. سخاوت، تو را از گیجی درمیآورد. عدالت، تو را از گیجی درمیآورد. مگر نگفتم: ولایت، عدالت سخاوت. تمام اینها تو را از گیجی در میآورد، نه که گیج بشوی، بهدینم! به آیینم! تمام ملک و ملکوت را میبینی. آسمان را میبینی، عرش خدا را میبینی، فرش خدا را میبینی، امر خدا که علیبنابیطالب (علیهالسلام) است را میبینی، امر خدا که زهرا (علیهاالسلام) باشد را میبینی، امر خدا که وجود این دوازدهامام باشد را میبینی.
تو چه میبینی؟ ویدئو میبینی، ماهواره میبینی، خاک بر سرت! خاک بر آن نفهمیات باشد. چهچیز دل تو را خوش میکند؟ مگر به تو نمیگوید یک «لا اله الا الله» بگویی رستگاری؛ قربان بعضیها بروم که میگویند نوار «لا اله الا الله» را صد دفعه، دویستدفعه گوش دادم. آیا تو گوش دادی؟ تو گوش نداری که به نوار «لا اله الا الله» را گیر بدهی. تو گوشَت، شبیه گوشهای بشر است. گوش بشر گوش به امر خدا میدهد، نه بهغیر امر. اما آنهم میشود گوش، هم میشود هوش، هم میشود عقل. تو گوشَت چیست؟ والله! روایت داریم میگوید اگر چهلروز بهغیر امر گوش بدهی، درِ دلت را مهر میزند. دیگر این گوش، لیاقت حرف خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) ندارد. از لیاقت افتاد. مواظب باشید گوشهایتان جوری نباشد که خداینخواسته از لیاقت بیفتد.
عزیزان من! قربانتان بروم! «الآخرة بقاء و الدنیا فناء» بیایید یکفکری برای آنجایتان بکنید. چقدر خدا شما را دعوت کرده؟ الان امامحسین (علیهالسلام) میگوید: قبر من در دل دوستانم هست. نمیگوید در همه جاست. کجا زیارت امامحسین (علیهالسلام) میروی که امامحسین (علیهالسلام) را نشناختی؟ خدا میداند، من به خدا میگویم: خدایا، از این بهتر نبود که من را در خانه نشاندی که آدم اینمردم را نبیند، اعمال مردم را نبیند.
ما پا شدیم و کربلا رفتیم. بگویم کاش نرفتهبودیم، چه بگویم؟ من خودم ماندهام که چه بگویم، بسکه ناراحتم. اینها میآمدند زیارت امامحسین (علیهالسلام) و میرفتند پای ماهواره جهانی. خب، بفرما. تو باید امامحسین (علیهالسلام) را ببینی، مصیبت امامحسین (علیهالسلام) را ببینی، مصیبت زهرا (علیهاالسلام) را ببینی، مصیبت علیاصغر را که تیر به او زدند را ببینی، دستهای آقا اباالفضل را ببینی و گریه کنی؛ اما پای ماهواره میروی که اجنبیها را ببینی. خب، اگر آدم نرود که اینها را نمیبیند. اینکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: تجسس، حرام است، تجسس نکن، قربانت بروم! این، خودش تجسس است. حالا فردی گفت، فلانی! چهارصد نفرند. چهارصد اتاق دارند اینها ماهوارهها را میبینند، فقط اتاق تو نمیبیند.
نه اینکه آدم نخواهد ببیند، نمیتواند ببیند. وقتیکه نخواهی ببینی، آن خواستن باطل میشود. آنها دارند با آن عشق میکنند، تو داری با چشمِ گریه، عشق میکنی. او چشمش، با خارجیهاست و با آنها محشور میشود. در صورتیکه زوار امامحسین (علیهالسلام) است، آنها را میخواهد. دارد آنجا را نگاه میکند، با آنها محشور میشود، به این حرفها که نیست. تو با چهکسی محشور میشوی؟ کربلایی! تو با گریههای امامزمان (عجلاللهفرجه)، محشور میشوی. که امامزمان (عجلاللهفرجه) میگوید: یا جداه! گریه میکنم. اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه میکنم. برای اسیری زینب. مگر زینب آنجا اسیر نیست؟
ای زوار امامحسین (علیهالسلام)! بیا بفهم و برو. نه اینکه نفهمی بروی. نفهمی بروی، آنجا توهین هم میکنی. ایده خودت آنجا ظاهر میشود. این مثل همان میماند که وقتی امامزمان (عجلاللهفرجه) تشریف میآورد، پیشانی شما را مهر میزند مؤمن، منافق. تو هم الان رفتی خدمت امامحسین (علیهالسلام)، پیشانیات را مهر زد: منافق. تو زُوار چهکسی هستی؟ تو تماشاگری.
دوستی داشتیم. گفت من دهدفعه رفتم. رفته آنجا ماهوارهها را ببیند. آیا انفاق کرده؟ نه، اصلاً حالیاش نیست انفاق چیست؟ چهکار داری میکنی؟ عزیز من! قربانت بروم! بیا گوش بده، بیا بفهم، بیا از خدا فهم بخواه. چرا میگوید نیمساعت فکر بهتر از هفتاد سال عبادت است. تو اگر فکر داشتهباشی، هفتاد سال عبادتت را از دست نمیدهی. تو فکر نداری که هفتاد سال عبادت را از دست میدهی. عزیز من! قربانتان بروم! بیایید این حرفها را یکقدری فکر بکنید. پس قانع و راضی باش.
آدم اگر قانع و راضی باشد، دیگر احتیاج به جایی ندارد. باز، این حرف، خیلی بالا است. آنکسیکه دیدن زهرایعزیز (علیهاالسلام)، دیدن امامزمان (عجلاللهفرجه) خودش را ببیند، اعتنا به بهشت نمیکند. اعتنا به جنات نمیکند. آنها مثل ایناست که خدا مهمانخانهای درستکرده، قدری هم چیز تویش ریختهاست و میگوید بیا بخور.
من یکشب خواب دیدم که یکچیزی شد که بیایید بیرون شهر. ما رفتیم دیدیم تمام اهل قم بیرون ریختند. یک خانهای است که ائمهطاهرین در اینخانه هستند. یکی هم درِ خانه بود. هیچکس را راه نمیداد. من همانطور که آنجا بودم، این آقا که درِ خانه بود، اشاره کرد، بیا جلو. من جلو رفتم. به ما گفت: بفرما، میخواهی بروی برو، ما هم منتها آرزویمان همان بود و رفتیم. من تا رفتم گفتم اینها چه کسانی هستند؟ گفت: او پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) است، او امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است. او حضرتزهرا (علیهاالسلام) است، او امامحسن (علیهالسلام)، امامحسین (علیهالسلام) است تا رفت و دوازدهامام را گفت.
یکدفعه دیدم یک ظرف طعام بالا آوردند. به تمام آیات قرآن! اعتنا به طعام بهشتی نکردم. بلند شدم، خودم را در دامن علی (علیهالسلام) انداختم. دیدم رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) هم دلش میخواهد من خودم را در دامن علی (علیهالسلام) بیندازم. نگویید چرا خودت را به دامن رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) نینداختی. خواست رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)، علی (علیهالسلام) است. همانطور که در دامنش انداختم از خواب بیدار شدم.
پس آدم به بهشت هم اعتنا نمیکند. اما طوری باشی که گناه نکنی، طوری باشی که هل من ناصر بگویی. طوری باشی که انفاق داشتهباشی. طوری باشی که بهفکر فقرا باشی. طوری باشی که طرفدار بدعتگذار نباشی. طوری باشی که هوا و هوس نداشتهباشی. طوری باشی که تسلیم باشی. «انالله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین امنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما». من تسلیم پیامبرم که خودم را دامن علی (علیهالسلام) یعسوبالدین امامالمبین، حجتخدا میاندازم.
حالا عزیز من! قربانتان بروم! ما باید تسلیم رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) باشیم. دارم میگویم: فقه و اصول بهدرد نمیخورد. عبادتهای بیعلی (علیهالسلام) بهدرد نمیخورد. اینها مثل چکهایی است که امضاء ندارد. امضایش محبت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است.
امروز یک اهل علمی اینجا آمد، گفتم: جامع المقدمات مال اهلتسنن است. پس آنها ملاتر از شما هستند. پس چطور میگوید: اینها کافر و مرتد هستند؟ پس جامع المقدمات شما را نجات نمیدهد. عزیز من! ولایت شما را نجات میدهد. گفتم: بیایید عوامپرست شوید، نه رئیسدانشگاه پرست. ایشان انصافاً بالاخره تسلیم شد.
عزیز من! بیا فکر کن. اگر شما در فکر بروید، بهدینم! بهفکر گناه نمیروید. اگر بهفکر بروید، همینطور که در این فکرید، با این فکر محشور میشوید. حالا اگر با آن فکر محشور شدی، با ائمه محشوری. چرا به شما میگوید: برو کار بکن، جزء شهدایی؟ میگوید: بهفکر خانوادهات باش. از شهداء بالاتر ایناست که بهفکر ائمه باشی. این از شهداء بالاتر است. گفتند: شهدا از همه بالاترند. من اینرا توی خالش زدم. آیا فهمیدید؟
خدایا، عاقبتان را بهخیر کند.
خدایا، ما را با خودت آشنا کن.
خدایا، تو را بهحق پنجتن، اگر صحبت من گوش میدهند، اینها به ایشان تزریق شود.
خدایا، قبولی به اینها بده.
خدایا، بهحق امامزمان (عجلاللهفرجه) توفیق به اینها بده که این صحبتها را هم گوش بدهند، هم بنویسند، هم عمل کنند.