منتخب: آقا علیاکبر: تفاوت بین نسخهها
سطر ۳: | سطر ۳: | ||
'''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته''' | '''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته''' | ||
− | '''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است، | + | '''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است، حضرت زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.''' |
==گفتار متقی{{ارجاع|[[کامپیوتر الهی و کامپیوتر جهانی]] (دقیقه ۲) و [[تولید حکومت الله، امر است]] (دقیقه ۵۱)}}== | ==گفتار متقی{{ارجاع|[[کامپیوتر الهی و کامپیوتر جهانی]] (دقیقه ۲) و [[تولید حکومت الله، امر است]] (دقیقه ۵۱)}}== | ||
{{صوت منتخب|ali-akbar}} | {{صوت منتخب|ali-akbar}} | ||
− | روایت داریم: اوّل کسیکه نزد | + | روایت داریم: اوّل کسیکه نزد امام حسین {{علیه}} آمد و گفت: پدرجان! اجازه بده به میدان بروم، آقا علیاکبر {{علیه}} بود؛ امام حسین {{علیه}} فرمود: علیجان! چه شده؟ آقا علیاکبر {{علیه}} با شهامت گفت: پدرجان! مگر ما بر حقّ نیستیم؟! ما که از مرگ نمیترسیم! امرت را اطاعت میکنم. ببین علیاکبر {{علیه}} حقّ را دارد میبیند و یقین دارد که این حرف را میزند و فدای حقّ میشود. فوراً امام حسین {{علیه}} به او اجازه داد؛ اما گفت: پسرم! قدری جلوی من راه برو! آخَر روایت داریم: به پیامبر {{صلی}} عرض کردند که یا رسول الله! آیا در دنیا خوشی هست؟ فرمود: نه! خدا خلق نکرده. گفتند: حالا که خلق نکرده، آیا مشابهی ندارد؟! فرمود: خوشیِ آدم وقتی است که یک جوان سالم، صالح، متدیّن و باتقوا داشته باشد و جلویش راه برود. پرسیدند: یا رسولالله! اعظم مصیبت چیست؟ فرمود: خدا این جوان را از او بگیرد. |
− | حالا آقا علیاکبر {{علیه}} قدری جلوی | + | حالا آقا علیاکبر {{علیه}} قدری جلوی امام حسین {{علیه}} راه رفت. امام حسین {{علیه}} گفت: ای خدا! شاهد باش که من نور چشمم، گیر زانویم، علیاکبرم را که {{متمایز|«خُلقاً، خَلقاً، علماً و منطقاً شبیهاً برسول الله»}} هست را فدای تو میکنم. خدایا! او را به سوی امر تو فرستادم. عقیده ولایتیام این است که امام حسین {{علیه}} میتوانست بگوید: خدایا! علیاکبرم را حفظ کن! والله! خدا او را حفظ میکرد؛ اما امام دارد او را در راه خدا میدهد، گفت خدا خودش میداند و اگر بخواهد حفظش میکند. |
− | + | زهرای عزیز {{علیها}} در واقعه عاشورا دو نفر را در بغل گرفت: یکی آقا ابوالفضل {{علیه}} و دیگری آقا علیاکبر {{علیه}}. وقتی حضرت زهرا {{علیها}} علیاکبر {{علیه}} را در بغل گرفت، همینطور میگفت: پسرم! پسرم! نگذاشت علی به زمین بخورد. وقتی فرق علی را شکافتند، خون جاری شد و تمام دهانش را گرفت، حالا که امام حسین {{علیه}} بالای سرش آمد، اگر به زمین خورده بود، خونها بر لبش نبود. امام صدا زد: باباجان! با من حرف بزن! تو که مرا خیلی دوست داشتی، چرا با من حرف نمیزنی؟ امامت بهجای خود؛ اما امام یک حسّ بشریّت هم دارد، امام حسین {{علیه}} خونها را از لب و دندان علیاکبر {{علیه}} پاک کرد و دوباره فرمود: باباجان! با من حرف بزن! اما دید علی از دنیا رفته است. | |
− | امام هم حرف و هم امر دارد، اگر امر میکرد که پسرم! با من حرف بزن! خدا جان را به علیاکبر {{علیه}} برمیگرداند؛ ولی امر نکرد. حالا اینجا امام یک تصرّفی کرد و آقا علیاکبر {{علیه}} غم و غصّه تشنگی را از دل پدرش بیرون کرد. چطور؟ صدا زد: پدرجان! جدّم مرا سیراب کرد؛ اما ظرف آبی هم برای تو | + | امام هم حرف و هم امر دارد، اگر امر میکرد که پسرم! با من حرف بزن! خدا جان را به علیاکبر {{علیه}} برمیگرداند؛ ولی امر نکرد. حالا اینجا امام یک تصرّفی کرد و آقا علیاکبر {{علیه}} غم و غصّه تشنگی را از دل پدرش بیرون کرد. چطور؟ صدا زد: پدرجان! جدّم مرا سیراب کرد؛ اما ظرف آبی هم برای تو نگه داشته است؛ علی خداحافظی کرد. روایت داریم: امام حسین {{علیه}} رنگش پرید، فوراً بالای سر آقا علیاکبر {{علیه}} رفت. دید فرق شکافته است! چه علی؟! خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! گفت: یک دفعه زینب {{علیها}} دید که آقا علیاکبر شهید شده، گفت: مبادا برادرم، امامحسین {{علیه}} فُجأه [سکته] کند، در میان لشکر آمد. یک وقت امام حسین {{علیه}} دید که صدای زینب {{علیه}} میآید و همینطور میگوید: {{متمایز|«وَلَدی علی! وَلَدی علی!»}} امام حسین {{علیه}} یک دفعه صدا زد: |
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
سطر ۲۰: | سطر ۲۰: | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
− | + | رفقای عزیز! این جریان، جریان اولادی نبود؛ چونکه روایت داریم: آقا علیاکبر {{علیه}} {{متمایز|«منطقاً، شبیهاً، عِلماً، خَلقاٌ و خُلقاً برسول الله»}} بود. امام حسین {{علیه}} میبیند که رسول الله {{صلی}} را از دست داده است! توجّه بفرمایید! چونکه وقتی آقا علیاکبر {{علیه}} به میدان آمد، لشکر کنار رفتند و گفتند که ما با پیغمبر {{صلی}} جنگ نداریم. ابنسعد گفت: این علیاکبر است. | |
خدایا! به حقّ حقیقت اینها، به ما حقیقت بده! | خدایا! به حقّ حقیقت اینها، به ما حقیقت بده! | ||
− | خدایا! | + | خدایا! به حقّ آقا علیاکبر، جوانان اسلام را حفظ کن! جوانان این رفقای من را حفظ کن! مطابق میلشان باشد. اگر یک نکتههایی، یک خلافهایی دارند، خدایا! رفع خلافهایشان بشود! |
خدایا! این پدرها دلشان خوش باشد! | خدایا! این پدرها دلشان خوش باشد! |
نسخهٔ ۱۳ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۴۴
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱]
روایت داریم: اوّل کسیکه نزد امام حسین (علیهالسلام) آمد و گفت: پدرجان! اجازه بده به میدان بروم، آقا علیاکبر (علیهالسلام) بود؛ امام حسین (علیهالسلام) فرمود: علیجان! چه شده؟ آقا علیاکبر (علیهالسلام) با شهامت گفت: پدرجان! مگر ما بر حقّ نیستیم؟! ما که از مرگ نمیترسیم! امرت را اطاعت میکنم. ببین علیاکبر (علیهالسلام) حقّ را دارد میبیند و یقین دارد که این حرف را میزند و فدای حقّ میشود. فوراً امام حسین (علیهالسلام) به او اجازه داد؛ اما گفت: پسرم! قدری جلوی من راه برو! آخَر روایت داریم: به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) عرض کردند که یا رسول الله! آیا در دنیا خوشی هست؟ فرمود: نه! خدا خلق نکرده. گفتند: حالا که خلق نکرده، آیا مشابهی ندارد؟! فرمود: خوشیِ آدم وقتی است که یک جوان سالم، صالح، متدیّن و باتقوا داشته باشد و جلویش راه برود. پرسیدند: یا رسولالله! اعظم مصیبت چیست؟ فرمود: خدا این جوان را از او بگیرد.
حالا آقا علیاکبر (علیهالسلام) قدری جلوی امام حسین (علیهالسلام) راه رفت. امام حسین (علیهالسلام) گفت: ای خدا! شاهد باش که من نور چشمم، گیر زانویم، علیاکبرم را که «خُلقاً، خَلقاً، علماً و منطقاً شبیهاً برسول الله» هست را فدای تو میکنم. خدایا! او را به سوی امر تو فرستادم. عقیده ولایتیام این است که امام حسین (علیهالسلام) میتوانست بگوید: خدایا! علیاکبرم را حفظ کن! والله! خدا او را حفظ میکرد؛ اما امام دارد او را در راه خدا میدهد، گفت خدا خودش میداند و اگر بخواهد حفظش میکند.
زهرای عزیز (علیهاالسلام) در واقعه عاشورا دو نفر را در بغل گرفت: یکی آقا ابوالفضل (علیهالسلام) و دیگری آقا علیاکبر (علیهالسلام). وقتی حضرت زهرا (علیهاالسلام) علیاکبر (علیهالسلام) را در بغل گرفت، همینطور میگفت: پسرم! پسرم! نگذاشت علی به زمین بخورد. وقتی فرق علی را شکافتند، خون جاری شد و تمام دهانش را گرفت، حالا که امام حسین (علیهالسلام) بالای سرش آمد، اگر به زمین خورده بود، خونها بر لبش نبود. امام صدا زد: باباجان! با من حرف بزن! تو که مرا خیلی دوست داشتی، چرا با من حرف نمیزنی؟ امامت بهجای خود؛ اما امام یک حسّ بشریّت هم دارد، امام حسین (علیهالسلام) خونها را از لب و دندان علیاکبر (علیهالسلام) پاک کرد و دوباره فرمود: باباجان! با من حرف بزن! اما دید علی از دنیا رفته است.
امام هم حرف و هم امر دارد، اگر امر میکرد که پسرم! با من حرف بزن! خدا جان را به علیاکبر (علیهالسلام) برمیگرداند؛ ولی امر نکرد. حالا اینجا امام یک تصرّفی کرد و آقا علیاکبر (علیهالسلام) غم و غصّه تشنگی را از دل پدرش بیرون کرد. چطور؟ صدا زد: پدرجان! جدّم مرا سیراب کرد؛ اما ظرف آبی هم برای تو نگه داشته است؛ علی خداحافظی کرد. روایت داریم: امام حسین (علیهالسلام) رنگش پرید، فوراً بالای سر آقا علیاکبر (علیهالسلام) رفت. دید فرق شکافته است! چه علی؟! خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! گفت: یک دفعه زینب (علیهاالسلام) دید که آقا علیاکبر شهید شده، گفت: مبادا برادرم، امامحسین (علیهالسلام) فُجأه [سکته] کند، در میان لشکر آمد. یک وقت امام حسین (علیهالسلام) دید که صدای زینب (علیهالسلام) میآید و همینطور میگوید: «وَلَدی علی! وَلَدی علی!» امام حسین (علیهالسلام) یک دفعه صدا زد:
جوانان بنیهاشم بیایید | علی را به خیمه رسانید | |
خدا داند که من طاقت ندارم | علی را بر درِ خیمه رسانم |
رفقای عزیز! این جریان، جریان اولادی نبود؛ چونکه روایت داریم: آقا علیاکبر (علیهالسلام) «منطقاً، شبیهاً، عِلماً، خَلقاٌ و خُلقاً برسول الله» بود. امام حسین (علیهالسلام) میبیند که رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) را از دست داده است! توجّه بفرمایید! چونکه وقتی آقا علیاکبر (علیهالسلام) به میدان آمد، لشکر کنار رفتند و گفتند که ما با پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) جنگ نداریم. ابنسعد گفت: این علیاکبر است.
خدایا! به حقّ حقیقت اینها، به ما حقیقت بده!
خدایا! به حقّ آقا علیاکبر، جوانان اسلام را حفظ کن! جوانان این رفقای من را حفظ کن! مطابق میلشان باشد. اگر یک نکتههایی، یک خلافهایی دارند، خدایا! رفع خلافهایشان بشود!
خدایا! این پدرها دلشان خوش باشد!
خدایا! اینها را به آنها ببخش! آنها را به اینها.
خدایا! به حقّ آقا علیاکبر تو را قسم میدهم، یک تجلّی در قلب پدرانشان و خودشان بکن!
خدایا! آن تجلّی تا آخر عمر دنبال ما باشد!
خدایا! ما را با محبّت خودت، محبّت اینها از دنیا ببر! [۲]
دیگر ببینید
ارجاعات
- ↑ کامپیوتر الهی و کامپیوتر جهانی (دقیقه ۲) و تولید حکومت الله، امر است (دقیقه ۵۱)
- ↑ سخنرانی اصول دین و سلامت ولایت 78 و تولید حکومت الله، امر است ۸۲ و در محضر خدا؛ در امر ولایت 87، در محضر خدا؛ در امر ولایت 87 و عاشورای 87 و امر امانت است 84 و حبل المتین ۸۱ و ارتباط و درخواست از امامرضا 89 و حرکت امامحسین از مدینه به مکه 84 و عاشورای 77