فتنه آخرالزمان: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱۹: | سطر ۱۹: | ||
{{موضوع|پاسخ متقی به کسی که خیلی از عظمت ماه رمضان گفته بود، اما از ولایت نگفته بود؛ ولایت از ماه رمضان بالاتر است|ماه رمضان/ائمه طاهرین}} من خدمت رفقایعزیز عرض کردم، یکوقت آقای فرحزاد اینجا تشریف آورد، گفت: من چند وقت است که در ماهمبارک رمضان دارم سخنرانی میکنم؛ کانّه هیچ گناهکاری نمیماند، خدا همه را میبخشد. بنا کرد صحبتکردن؛ خوابش عبادت است، نشستنش عبادت است، خوابیدنش عبادت است، ملک به اینطرف و آنطرفش میکند. خیلی شرح داد که این ماه رحمت است، خدا دعوتمان کردهاست، همه اینها را گفت. گفتم: آقای فرحزاد، امامحسین بالاتر است، پیغمبر بالاتر است یا ماه؟ امیرالمؤمنین بالاتر است یا ماه؟ حضرتزهرا صدیقهطاهره بالاتر است یا ماه؟ ماه، در گردش افلاک است؛ امامحسن و امامحسین بالاتر است یا ماه؟ چرا اینها خدمت آنها بودند ولی اهلجهنم هستند؟ گفتم: اینکه گفتم چطور است؟ گفت: از این بهتر اصلاً نیست. اینقدر این حرف خوب و قشنگ است. گفتم: اینکه نیست؛{{موضوع|مکان شرط نیست؛ اویس در بیابان است، مورد رحمت است؛ عمر و ابابکر نزد پیغمبرند، مورد لعنتند!|مکان/اطاعت امر}} تو خودت باید مکان باشی. نمیخواهم به مکان جسارت کنم. من دلم میخواهد در این حرفهای من مطالعه کنید. اگر کشش نداشتهباشی، والله، پا شو با امامزمانت رابطه کن، به شما کشش بدهد. من نمیگویم در حرم امامحسین، یا این حرمها فرق ندارد، میگویم: خلاصه، باید خودت [مکان] باشی. مگر اویسقرن نیست که در بیابان است، پیغمبر میگوید این اویس برادر من است بوی بهشت میدهد. [چرا؟] امر را اطاعت میکند. گفتم که اینها همه که بودند، امر را اطاعت نکردند، چرا عوض اینکه رحمت بیاید، اهلآتش هستند؟ {{دقیقه|15}} عزیز من، قربانت بروم، خودت باید مکان باشی، خودت باید ولایتت را از دست ندهی، خودت باید ولایتت را حفظ کنی. به این حرفها توجه کنید، این حرفها را بایگانی نکن. برو رد کار خودت، «هو الامر، هو الخلق» | {{موضوع|پاسخ متقی به کسی که خیلی از عظمت ماه رمضان گفته بود، اما از ولایت نگفته بود؛ ولایت از ماه رمضان بالاتر است|ماه رمضان/ائمه طاهرین}} من خدمت رفقایعزیز عرض کردم، یکوقت آقای فرحزاد اینجا تشریف آورد، گفت: من چند وقت است که در ماهمبارک رمضان دارم سخنرانی میکنم؛ کانّه هیچ گناهکاری نمیماند، خدا همه را میبخشد. بنا کرد صحبتکردن؛ خوابش عبادت است، نشستنش عبادت است، خوابیدنش عبادت است، ملک به اینطرف و آنطرفش میکند. خیلی شرح داد که این ماه رحمت است، خدا دعوتمان کردهاست، همه اینها را گفت. گفتم: آقای فرحزاد، امامحسین بالاتر است، پیغمبر بالاتر است یا ماه؟ امیرالمؤمنین بالاتر است یا ماه؟ حضرتزهرا صدیقهطاهره بالاتر است یا ماه؟ ماه، در گردش افلاک است؛ امامحسن و امامحسین بالاتر است یا ماه؟ چرا اینها خدمت آنها بودند ولی اهلجهنم هستند؟ گفتم: اینکه گفتم چطور است؟ گفت: از این بهتر اصلاً نیست. اینقدر این حرف خوب و قشنگ است. گفتم: اینکه نیست؛{{موضوع|مکان شرط نیست؛ اویس در بیابان است، مورد رحمت است؛ عمر و ابابکر نزد پیغمبرند، مورد لعنتند!|مکان/اطاعت امر}} تو خودت باید مکان باشی. نمیخواهم به مکان جسارت کنم. من دلم میخواهد در این حرفهای من مطالعه کنید. اگر کشش نداشتهباشی، والله، پا شو با امامزمانت رابطه کن، به شما کشش بدهد. من نمیگویم در حرم امامحسین، یا این حرمها فرق ندارد، میگویم: خلاصه، باید خودت [مکان] باشی. مگر اویسقرن نیست که در بیابان است، پیغمبر میگوید این اویس برادر من است بوی بهشت میدهد. [چرا؟] امر را اطاعت میکند. گفتم که اینها همه که بودند، امر را اطاعت نکردند، چرا عوض اینکه رحمت بیاید، اهلآتش هستند؟ {{دقیقه|15}} عزیز من، قربانت بروم، خودت باید مکان باشی، خودت باید ولایتت را از دست ندهی، خودت باید ولایتت را حفظ کنی. به این حرفها توجه کنید، این حرفها را بایگانی نکن. برو رد کار خودت، «هو الامر، هو الخلق» | ||
− | {{موضوع|خانم اگر بدون رضایت شوهر تا حتی جلسه قرآن و یا زیارت برود، مورد لعنت است و عملش قبولی ندارد|رضایت همسر/قبولی اعمال/زیارت/اطاعت امر/لعنت شدن}} حالا این عبادت اجباری چطور است؟ الان پدر به این آقازاده میگوید جایی نرو؛ پا میشود، میرود. این غیر امر پدرش رفتار کرده، خدا عذابش میکند. تا حتی زیارت امامرضا نمیتواند برود. [شوهر] این زن به میگوید نرو، میگوید: قرائت قرآن میروم. میگوید: نرو، میرود، یا میگوید میخواهم بروم فلانجا، نمیخواهم بگویم کجا، خانه قوم و خویش، شوهر میگوید: نرو؛ میرود؛ ملائکه آسمان لعنتش میکنند. این [زن] در قرائت قرآن است، این خانم در مسجد است، ملائکه دارد لعنتش میکند. مگر لعنت ملائکه مستحب است؟ اما واجب هم هست. چونکه گناه نمیکنند. روایتش را بخواهی ایناست: حضرت میفرماید: با زبانی که گناه نکردهاید، من را بخواهید، حضرت میفرماید: پاشو دعا به همسایههایت بکن، به بچههایت بکن، به اینها بکن، خدا ملکی خلق میکند که در حق خودت دعا میکند، [دعایش مستجاب است] آن ملک گناه نکردهاست. | + | {{موضوع|خانم اگر بدون رضایت شوهر تا حتی جلسه قرآن و یا زیارت برود، مورد لعنت است و عملش قبولی ندارد|رضایت همسر/قبولی اعمال/زیارت/اطاعت امر/لعنت شدن}} حالا این عبادت اجباری چطور است؟ الان پدر به این آقازاده میگوید جایی نرو؛ پا میشود، میرود. این غیر امر پدرش رفتار کرده، خدا عذابش میکند. تا حتی زیارت امامرضا نمیتواند برود. [شوهر] این زن به [او] میگوید نرو، میگوید: قرائت قرآن میروم. میگوید: نرو، میرود، یا میگوید میخواهم بروم فلانجا، نمیخواهم بگویم کجا، خانه قوم و خویش، شوهر میگوید: نرو؛ میرود؛ ملائکه آسمان لعنتش میکنند. این [زن] در قرائت قرآن است، این خانم در مسجد است، ملائکه دارد لعنتش میکند. مگر لعنت ملائکه مستحب است؟ اما واجب هم هست. چونکه گناه نمیکنند. روایتش را بخواهی ایناست: حضرت میفرماید: با زبانی که گناه نکردهاید، من را بخواهید، حضرت میفرماید: پاشو دعا به همسایههایت بکن، به بچههایت بکن، به اینها بکن، خدا ملکی خلق میکند که در حق خودت دعا میکند، [دعایش مستجاب است] آن ملک گناه نکردهاست. |
{{موضوع|با خانمهایتان با عدالت باشید؛ اگر خانم شما ولایتپرور و مؤمن باشد و از شما راضی نباشد، هیچ عملتان قبولی ندارد؛ قضایای معاذ که در خانه بداخلاقی میکرد|رضایت همسر/اخلاق/قبولی اعمال/معاذ}} حالا برای آقایان هم بگویم، آقا جان من، شما با خانمت عدالتفرسا رفتار کن. اجباری پیراهنت را نشوید. والله، با این پیراهن نمیتوانی نماز بخوانی. کارهایت را اجباری انجام ندهد. با هم دوست باشید، با هم محبت داشتهباشید، تو پیغمبر باش و او خدیجه، تو پیغمبر باش، تو داماد پیغمبر باش. چرا ما از اینجا خارج میشویم؟ گفتم باید شما به این خانمعزیز، خیلی توجه کنید. الحمد لله این افطاری خودش بهوجود میآید. والله، چند سال پیش گفتم مبادا تعدی به خانمت بکنی، چونکه من که دارم میخورم زهر است که دارم میخورم. من با تعدی دارم میخورم، در حالیکه من باید با رضایت بخورم. خانمهایتان خیلی محترم هستند، محترمتر نگهشان دارید. تندی نکن. خب، تو روزه گرفتی، به او چه؟ تو سر کار بودی؟ میخواستی یکقدری کمتر کار کنی، بگیری بخوابی، چرا نکردی، حالا آمدی در خانه بداخلاقی میکنی؟ خب، یکدقیقه بخواب، طمع نمیگذارد؟ | {{موضوع|با خانمهایتان با عدالت باشید؛ اگر خانم شما ولایتپرور و مؤمن باشد و از شما راضی نباشد، هیچ عملتان قبولی ندارد؛ قضایای معاذ که در خانه بداخلاقی میکرد|رضایت همسر/اخلاق/قبولی اعمال/معاذ}} حالا برای آقایان هم بگویم، آقا جان من، شما با خانمت عدالتفرسا رفتار کن. اجباری پیراهنت را نشوید. والله، با این پیراهن نمیتوانی نماز بخوانی. کارهایت را اجباری انجام ندهد. با هم دوست باشید، با هم محبت داشتهباشید، تو پیغمبر باش و او خدیجه، تو پیغمبر باش، تو داماد پیغمبر باش. چرا ما از اینجا خارج میشویم؟ گفتم باید شما به این خانمعزیز، خیلی توجه کنید. الحمد لله این افطاری خودش بهوجود میآید. والله، چند سال پیش گفتم مبادا تعدی به خانمت بکنی، چونکه من که دارم میخورم زهر است که دارم میخورم. من با تعدی دارم میخورم، در حالیکه من باید با رضایت بخورم. خانمهایتان خیلی محترم هستند، محترمتر نگهشان دارید. تندی نکن. خب، تو روزه گرفتی، به او چه؟ تو سر کار بودی؟ میخواستی یکقدری کمتر کار کنی، بگیری بخوابی، چرا نکردی، حالا آمدی در خانه بداخلاقی میکنی؟ خب، یکدقیقه بخواب، طمع نمیگذارد؟ |
نسخهٔ ۲۹ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۲۱:۳۲
فتنه آخرالزمان | |
کد: | 10242 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1381-08-30 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام ولادت امامحسن (16 رمضان) |
السلام علیک یا اباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و اهلبیتالحسین و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز، از اول هم گفتهام که ما تمرین ولایت میکنیم. والله، بالله، من همیشه تو فکر هستم که اگر به یک بچه کوچک شما آسیب وارد شود، یک آسیب جزئی، من ناراحت هستم. خدایا، تو شاهدی میدانی که تملق نمیگویم. چرا؟ چون همهشما گِرد ولایت میگردید. حالا که گِرد ولایت گشتید، ما باید گِرد شما بگردیم، این وظیفه وجدانی من است. پس هر کجا ببینم که دارد خدشه بهجان شما، به ولایت شما یا به آخرت شما میخورد، ایناست که همیشه از خدا میخواهم، از ائمهطاهرین، بالخصوص از حضرتزهرا میخواهم، الان گفتهام که خدایا، روزی اینها را معلوم کردی؛ اما رزقشان چیزی هست که آنرا زیاد کن. همیشه در فکر شما هستم که همینجا که با هم هستیم، انشاءالله امیدوارم که آنجا هم زیر سایه عرش خدا باشیم. روایت داریم، حضرت میفرماید ما دوستان و شیعههایمان را در دنیا پخش میکنیم، تا بهواسطه آنها یک آبادی یا یک شهر یا یکجایی حفظ باشد؛ اما در قیامت، در آنجا، که نیاز نیست حفظ باشد، تمام آنها امر ما را اطاعت کردند، ما همه آنها را در زیر عرش خدا، در زیر سایه خودمان قرار میدهیم. انشاءالله، امیدوارم که ما از آنها باشیم. به این دلیل است که من به شما خیلی محبت دارم. حالا حسابش را میکنم که دنیا خطراتی دارد که این خطرات را پیغمبر اکرم و خدا افشا کرده، ما باید از آن خطرات محفوظ باشیم؛ یعنی همهشما، خودتان، خانوادهتان، بچههایتان، همه باید محفوظ باشید.
بعد من فکر کردم اینکه میفرماید: آخرالزمان اگر یکی با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب میکنند، که چطور این با دین آمده، اینقدر در آخرالزمان خفقان میشود. الان چندینسال است که آخرالزمان شروع شدهاست، آخرالزمان هم معلوم است که از چه زمانی شروع شده، از زمانیکه ناصرالدینشاه خارج رفت، پای خارجیها را در مملکت ایران باز کرد. پیغمبر اکرم هم تمام شرطهای آخرالزمان را گفته، زنها اینجوری میشوند، مردها اینجوری میشوند، علما اینجوری میشوند، مؤمن اینجوری میشود؛ مثلاً گفته: مؤمن، خوار میشود، نزول همهجا را میگیرد، لهو و لعب تا مکه را میگیرد، سلمان مدام سوال میکرد، میشود؟ گفت: قسم به آنکه جان همه عالم به قدرتش است میشود، میگوییم الان همه آنها شدهاست، حالا میگوید: اگر یکی با دین از دنیا رفت، ملائکه آسمان تعجب میکنند. چرا تو اینجور میشوی؟ من میخواهم شما از آنها نباشید. توجه کنیم که چرا ما اینجوری میشویم؟ البته آن، عمومیت ندارد، کسی هم هست که اینجور نشود، حالا پیغمبر فرمود: هر کسیکه در آخرالزمان دینش را حفظ کند، با من و در درجه من است.
اینکه به شما میگویم میشود [با دین باشی]، ایناست؛ پیغمبر گفت: سلام من به برادران آخرالزمان، سلمان گفت: مگر ما برادرت نیستیم؟ فرمود: ای سلمانجان، شما اصحاب من هستید. برادران من، آنهایی هستند که این حرفها را میشنوند و ندیده به آن عمل میکنند. آنها متقی هستند، آنها برادران من هستند. شما جبرئیل را میبینید که میآید، وحی را میبینید که میآید، قرآن بهمن نازلشد، میبینید و میدانید، آنها با یقین، این حرفها را قبول میکنند، پرچم امر دستشان است، با امر عمل میکنند، آنها برادران من هستند. ما میخواهیم شما برادر پیغمبر باشید. حالا چطور میشود که اینطور میشود؟ ما امر را اطاعت نمیکنیم. جان من، اگر امر را اطاعت کنیم، خیلی خوب است. مثلاً الان ببینید پیغمبر اکرم، چند تا زن دارد، یک زنش بهنام خدیجه، امر را اطاعت کرده، والله، روایت داریم: هفتاد هزار ملک، میگوید مبارکباد، یکی هم عایشه است امر را اطاعت نکرده، امامصادق میفرماید: اهلجهنم است.
من به خانمها خطاب میکنم؛ خانمها، بیایید امر را اطاعت کنید. امامزمان که این حرفها حالیاش نیست. هر چند پدر تو بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل؟ اهل نیشابور آمدند، یک پول خیلی زیادی، هدایای خیلی زیادی دادند، گفتند: هر کسیکه جواب داد، او امام است. حال آمدند دیدند که در ظاهر امامحسن عسکری از دنیا رفتهاست، توجه کنید، من مقصد دارم که این حرف را میزنم، حالا آمدند و آنها را پیش جعفر بردند، گفت: کسیکه امامزمان است، باید بگوید این پولها برای چهکسی است و بگوید چقدر است و کاغذها را هم ندیده، جواب بدهد. گفت: برو بابا جان، این حرفها چیست که میزنید، که هر چه دادهاند، باید بداند. اینها دم دروازه رفتند، آقا امامزمان دنبالشان روانه کرد، اینها آمدند، حضرت فرمودند: این اموال مال چهکسی است، هم اسم خودشان را آورد، هم اسم پدرشان را آورد، اینقدر هم هست؛ اما [فرمودند:] من قبول نمیکنم، دست به آنها هم نمیگذارم، بترسید از آن روزی که امامزمان اعمال ما را قبول نکند. ای خانمها متوجه باشید، آقایان متوجه باشید، جوانان متوجه باشید، امامزمان، باید اعمال ما را قبول کند، قبول نکرد، دست هم به آنها نگذاشت. به آنکسیکه اینها را آوردهبود، گفت: شطیطه چهچیزی دادهاست؟ این راوی میگوید: یکی دو گز کرباس بود و یک مبلغ خیلی کمی هم بود، از او گرفت، یک مبلغی به او داد، گفت: [به شطیطه بگو] تا چند ماه دیگر زنده هستی، اینها را خرج کن، من آنجا میآیم به او نماز میخوانم. خوشا به حال آن جنازهای که امامزمان بگوید من از این بدی ندیدم. خانمهای عزیز، بیایید شطیطه بشوید. چرا هوا و هوس ما را اینطوری کرده؟ حالا شطیطه آنجا یک قبری دارد و مردم متوسل به او میشوند و یک حاجتهایی را میدهد. چرا؟ این خانم امر را اطاعت کرده.
حالا چرا اینطوری شده؟ ما یا عناد داریم و یا خیال داریم و به عبادتهایمان خودمان نمره میدهیم. عبادتهای نمرهای، خودمان نمره میدهیم. یک عدهای هم با اکراه هستند. با اکراه کار میکنند، این دو عده کارشان خراب است، اتصال نیست. هر عملی در این عالم، هر کسی میخواهد بکند، باید به ولایت اتصال باشد؛ وگرنه باطل است، عمل بی اتصال به ولایت باطل است. حالا ببین، آقا چهکار میکند؟ این آقا، اولاً من روایتش را بگویم، امامصادق میفرماید: قرآن سر میگیرند، احیا میروند، جاده هم صاف میکنند، عاق پدر و مادر هم نیستند، دم هم از ما میزنند، [اما] اهلآتش هستند. اغلب مردم اینطور هستند. آنوقت از امامصادق سوال میکنند، آقا، کسیکه مکه برود، مکه را قبول دارد، کسیکه قرآن را سر بگیرد، قرآن را قبول دارد، کسیکه نماز بخواند، نماز را قبول دارد، میگوید: درستاست؛ اما اینگونه اشخاص؛ مال را چنگ میزنند، والله، حضرت دستش را همچنین میکند، حالا با همان مال مکه میرود، بهدرد نمیخورد؛ با همان مال در مسجد میآید، جنب است؛ با همان مال توی حرم امام میرود، جنب است؛ پس امامصادق، رییس مذهب ما، هر چیزی را فاش کردهاست. حالا این آقا عناد دارد، خیال هم دارد، پا میشود و مکه میرود، عمره میرود. من آدم سراغ دارم در یکسال، هم مکه رفته، هم کربلا رفته، هم سوریه [رفتهاست]؛ اما اگر بدانی قوم و خویش و همسایهاش چطور زندگی میکنند. تو سوریهای هستی، با آنها محشور میشوی. این راه هست که رفته. آن بندهخدا ندارد، به این میدادی؛ خب، یکدفعه رفتی، بس است دیگر. اینها برای تفریح میروند یا برای تجارت میروند، این اعمال قبول نمیشود، یا مثلاً مشهد میروند، [امامرضا فرمود:] «بشرطها و شروطها و انا من شروطها» باید با شروط بیایید، [حضرت فرمودند:] شروط «لا اله الا الله» ما هستیم، اصلاً میگوید: اگر «لا اله الا الله» بگویی، ولی ما را قبول نداشتهباشی، «لا اله الا الله» نگفتی، «بشرطها و شروطها، انا من شروطها»
من خدمت شما عرض کردم، من به آقا علیبنموسیالرضا متوسل شدم، اینرا گفتم، اگر اینرا تکرار میکنم، روی مناسبت میگویم، نمیخواهم تکرار کنم، گفتم: آقا، من سالی یکدفعه میآیم، بعضیها سالی چهار دفعه، پنجدفعه میآیند، میگوید [ثواب] زیارت شما، مطابق هفتاد حج، هفتاد عمره است، هفتاد حج، هفتاد عمره، خیلی است. حضرت فرمود: اینها کارشان است. همه را کنار زد. تو کارت است که میروی. کجا اینها پای اعمالت نوشته میشود؟ خودت به خودت امضا دادی، سر لحد جلوی تو را میگیرد. باید کارتِ یقین داشتهباشی، باید کارتِ اطاعت داشتهباشی، خب، همهاش باطل است. وقتی رفتی و اعمالت باطل شد، همه باطل است.
من خدمت رفقایعزیز عرض کردم، یکوقت آقای فرحزاد اینجا تشریف آورد، گفت: من چند وقت است که در ماهمبارک رمضان دارم سخنرانی میکنم؛ کانّه هیچ گناهکاری نمیماند، خدا همه را میبخشد. بنا کرد صحبتکردن؛ خوابش عبادت است، نشستنش عبادت است، خوابیدنش عبادت است، ملک به اینطرف و آنطرفش میکند. خیلی شرح داد که این ماه رحمت است، خدا دعوتمان کردهاست، همه اینها را گفت. گفتم: آقای فرحزاد، امامحسین بالاتر است، پیغمبر بالاتر است یا ماه؟ امیرالمؤمنین بالاتر است یا ماه؟ حضرتزهرا صدیقهطاهره بالاتر است یا ماه؟ ماه، در گردش افلاک است؛ امامحسن و امامحسین بالاتر است یا ماه؟ چرا اینها خدمت آنها بودند ولی اهلجهنم هستند؟ گفتم: اینکه گفتم چطور است؟ گفت: از این بهتر اصلاً نیست. اینقدر این حرف خوب و قشنگ است. گفتم: اینکه نیست؛ تو خودت باید مکان باشی. نمیخواهم به مکان جسارت کنم. من دلم میخواهد در این حرفهای من مطالعه کنید. اگر کشش نداشتهباشی، والله، پا شو با امامزمانت رابطه کن، به شما کشش بدهد. من نمیگویم در حرم امامحسین، یا این حرمها فرق ندارد، میگویم: خلاصه، باید خودت [مکان] باشی. مگر اویسقرن نیست که در بیابان است، پیغمبر میگوید این اویس برادر من است بوی بهشت میدهد. [چرا؟] امر را اطاعت میکند. گفتم که اینها همه که بودند، امر را اطاعت نکردند، چرا عوض اینکه رحمت بیاید، اهلآتش هستند؟ عزیز من، قربانت بروم، خودت باید مکان باشی، خودت باید ولایتت را از دست ندهی، خودت باید ولایتت را حفظ کنی. به این حرفها توجه کنید، این حرفها را بایگانی نکن. برو رد کار خودت، «هو الامر، هو الخلق»
حالا این عبادت اجباری چطور است؟ الان پدر به این آقازاده میگوید جایی نرو؛ پا میشود، میرود. این غیر امر پدرش رفتار کرده، خدا عذابش میکند. تا حتی زیارت امامرضا نمیتواند برود. [شوهر] این زن به [او] میگوید نرو، میگوید: قرائت قرآن میروم. میگوید: نرو، میرود، یا میگوید میخواهم بروم فلانجا، نمیخواهم بگویم کجا، خانه قوم و خویش، شوهر میگوید: نرو؛ میرود؛ ملائکه آسمان لعنتش میکنند. این [زن] در قرائت قرآن است، این خانم در مسجد است، ملائکه دارد لعنتش میکند. مگر لعنت ملائکه مستحب است؟ اما واجب هم هست. چونکه گناه نمیکنند. روایتش را بخواهی ایناست: حضرت میفرماید: با زبانی که گناه نکردهاید، من را بخواهید، حضرت میفرماید: پاشو دعا به همسایههایت بکن، به بچههایت بکن، به اینها بکن، خدا ملکی خلق میکند که در حق خودت دعا میکند، [دعایش مستجاب است] آن ملک گناه نکردهاست.
حالا برای آقایان هم بگویم، آقا جان من، شما با خانمت عدالتفرسا رفتار کن. اجباری پیراهنت را نشوید. والله، با این پیراهن نمیتوانی نماز بخوانی. کارهایت را اجباری انجام ندهد. با هم دوست باشید، با هم محبت داشتهباشید، تو پیغمبر باش و او خدیجه، تو پیغمبر باش، تو داماد پیغمبر باش. چرا ما از اینجا خارج میشویم؟ گفتم باید شما به این خانمعزیز، خیلی توجه کنید. الحمد لله این افطاری خودش بهوجود میآید. والله، چند سال پیش گفتم مبادا تعدی به خانمت بکنی، چونکه من که دارم میخورم زهر است که دارم میخورم. من با تعدی دارم میخورم، در حالیکه من باید با رضایت بخورم. خانمهایتان خیلی محترم هستند، محترمتر نگهشان دارید. تندی نکن. خب، تو روزه گرفتی، به او چه؟ تو سر کار بودی؟ میخواستی یکقدری کمتر کار کنی، بگیری بخوابی، چرا نکردی، حالا آمدی در خانه بداخلاقی میکنی؟ خب، یکدقیقه بخواب، طمع نمیگذارد؟
مگر تو معاذ را نمیدانی؟ مگر پیغمبر تشییعش نکرده؟ مگر پیغمبر او را در قبر نگذاشته؟ مگر شوخی است که پیغمبر بیاید اینکارها را بکند؟ حالا مادرش میگوید: وا اماه، تو را بشارت به بهشت، پیغمبر فرمود: یا اماه، چنان قبر بهش فشار آورد که دنده چپ و راستش را یکی کرد. عزیزان من، در خانه بداخلاقی نکنید. این خانمعزیز شما، عزیز است، عزیزتر باشد. والله قسم، اگر بداخلاقی کنید، تمام اعضای این خانم را شکستی. این خانم اگر از شما راضی نباشد، هیچعبادتت قبول نمیشود. اما خانم، چه خانمی باشد؟ خانم ولایتپرور باشد، نه هرکس، نه هر جا. الان اینخانه، خانه خداست، از خانهخدا کشیدهشده، این بیت خداست. این خانمعزیز شما، فرمان تو را برده، همهجا نرفته، دارد فرمان میبرد، ولایتپرور است. ماشاءالله، خدا میداند من این جوانهای شما را میبینم، حظ میکنم. به ارواح پدرم، بعضیها را توی رویشان نگاه نمیکنم. جوانانعزیز، من اگر تو روی شما نگاه نکردم، میگویم: شاید چشمم شما را بگیرد. بسکه شما را دوست دارم. اینها ولایتپرور هستند. الان بروید ببینید در خیابانها چهخبر است؟ چه شوخیها، چه بازیهایی است، من دارم میبینم. والله، میبینم. عزیزان من، قدر جوانهایتان را بدانید. خدا میداند من همیشه دارم دعا میکنم. این جوانها پشت پا بر عالم امکان زدند، دست بر دامن ولایت زدند. حالا میگوید این خانم، ولایتپرور است، شما هم میروی کار میکنی، برای این خانم میآوری، جهادگر هستی، از این بهتر چیست؟ امامزمان اینرا میخواهد، خدا هم اینرا میخواهد، پیغمبر هم اینرا میخواهد، قرآن اینرا میخواهد، اشیاء هم اینرا میخواهد. اگر یک همچنین خانمی بود، خیلی توجه کن؛ چونکه این مؤمنه است. خانمهایعزیز، به شما هم میگویم، به شوهرهایتان خیلی توجه کنید. حال الان میآید، تند است، یکدفعه ناراحت میشود. اینکار، ناراحتش کردهاست. یکوقت چِک او پاس نشده، ناراحت شده، یکجای کارش عیب دارد. بیا اینرا یکقدری تحمل کن.
حالا اجباری چگونه است؟ اجباری همیناست. اجباری؛ یعنی از روی اجبار یککاری را میکند، اینهم بهدرد نمیخورد. ما ولایت اجباری هم داریم، به چه دردی میخورد؟ این الان ولایتی است، مقدس هم است که اینکارها را میکند. الان به شما بگویم؛ اینقدر این مقدسی بهدرد نمیخورد که خدا به داود میگوید: ای داود، من گنهکارها را بهتر از مقدسها میخواهم. میگوید: خدایا، اینها پیشانیشان باد کرده، روزه گرفتهاند، شکمشان به پشت کمرشان چسبیده است. میگوید: اینها بهخاطر بهشت میکنند؛ اما گنهکارها آمده میگوید: خدایا، من را بیامرز، آیا خدا گنهکار را میخواهد یا این را؟ پس گنهکار را میخواهد. خدا با تمام عبادتهایتان، دورتان میاندازد. تو بهفکر بهشت هستی که هر سال پا میشوی کربلا و عمره میروی. میخواهی بهشت بروی، ثواب بکنی. تو از همانهایی هستی که خدا تو را دور انداختهاست. خب، یکدفعه رفتی، بس است. کجا میروی؟ الان آدمهای خیر، امسال فقرا را زنده کردند. من والله، گفتم: خدایا هر چه از مالشان برمیدارند، تمام نشود. یک پارهوقتها میگویم، خدایا، سایه اینها را از سر فقرا کم نکن.
عزیز من، قربانت بروم، چرا نباید پرچم امر در دست بگیری؟ «هوالامر، هوالخلق» تمام خلقتی که خدا خلق کردهاست، امر روی آن گذاشتهاست، تو بیا امر را اطاعتکن. حالا اگر امر را اطاعت کردی، میدانی چه میشوی؟ اینرا میخواهم به شما عیدی بدهم؛ بعد میخواهم ببینم شما چهچیزی بهمن عیدی میدهید؟ یک صلوات عیدی بدهید. (صلوات) دلم میخواهد به این حرف توجه کنید. یک شخصی مریض شده، آمده پیش امامصادق، بهتر شدهاست، حضرت میفرماید: بهتر شدی؟ میگوید: آره، میفرماید: ما بهتر شدیم. میگوید: مریض شدی؟ میگوید: آره. میگوید: ما مریض شدیم. بابا جان من، تو عضو امام شدی، اگر تو ناراحت هستی، والله، امامزمان ناراحت است. به زهرا قسم، خانم، اگر تو امر را اطاعت کنی، ناراحت باشی، زهرا ناراحت است. مگر ناراحتی زهرا یا امامزمان، ناراحتی من است؟ ناراحتی تمام خلقت است، ای خانمها، ای آقایان، ای جوانانعزیز، عیدی به شما دادم؛ قدر این حرف را بدانید. ناراحتی امامزمان، ناراحتی خلقت است. اگر نباشد تمام خلقت فروریزان میشود. حالا میگوید: ناراحت شدی، من ناراحت شدم، تو عضو آنها شدی؛ بیا امر را اطاعتکن. (صلوات) تو یوسف مصر دو جهانی، در خاک طبیعت شدهای خلق. قربانتان بروم، فدایتان بشوم، یک چند روزی ما اینجا هستیم. ببین، چهکسی هستی و چه میشوی. هر کاری که به امر، به ولایت، اتصال نباشد، به شیطان اتصال است. به شما بگویم، این حرفها را هم کسیکه قبول میکند، باید از آن چهار نفر باشد. من میخواهم اگر از آن چهار نفر نبودیم، بیاییم از آن چهار نفر بشویم. سلمان آمد، شد. اباذر آمد، شد. عبدالعظیمحسنی آمد، شد. شما هم بیایید بشوید، میشود، چرا نمیشود؟ اما ببین من چه میگویم؟ هفتمیلیون طرف عمر و ابابکر رفتند، چهار نفر طرف امیرالمؤمنین آمدند.
[میگوید:] آدم، مطابق روز [باید باشد!]. من شنیدهام خانمها هم میگویند: مطابق روز. خدا میداند آدم یک حرفهایی میشنود که سرش درد میگیرد. یکجوانی یکروز اینجا آمدهبود، البته میگفت: من آقای گرامی هستم که به شما تلفن میزنم، من شخصاً آقای گرامی را نمیشناسم. گفت: من روزهای جمعه چند دفعه اینجا آمدهام، گفت: ما یک قوم و خویش داریم، برای ایشان زن گرفتیم، این نامزد دارد. آنوقت میگفت: این اوایل، از نوارهای ناجور گوش میداده است، شطرنجبازی میکرده، از اینکارها میکرده است، میگفت: آمده، حرفهای شما را شنیده، به خانمش هم نگفته که اینها حرام است. من گفتهبودم که تو میروی رقاصی میکنی، امامزمان دارد گریه میکنند، تو چه دوستی با امامزمان داری؟ حالا برای این جوان پیغام داده اگر مثل اولت میشوی، تو را میخواهم، خب بفرما، یکوقت نگوید اگر مثل اولتان بشوید، من تو را میخواهم. (صلوات)
عزیزان من، بیایید ببینید من به شما چه میگویم؟ قربانتان بروم، بیایید امر را اطاعت کنید، حرف من سر امر است. «هو الامر، هو الخلق» تمام ممکنات دارند امر را اطاعت میکنند، فقط آدم است [که امر را اطاعت نمیکند]. چرا گفت آدم اشرفمخلوقات است؟ چونکه آدم اگر امر خدا را به امر خودش ترجیح بدهد، میتواند پرش کند، میتواند جلو برود. آنوقت خدای تبارک و تعالی چقدر قیمت به او میدهد. بابا جان، اگر امر را اطاعت کنی، امر یک عنایتی به تو میکند که اشیاء در اختیار تو و به امر تو میشوند. ببین من چه میگویم؟ اگر اطاعت امر کنید، اشیاء به امر شما هستند. مگر آصف نیست؟ مگر تخت بلقیس شوخی است، به امرش هست. به یک چشم بر هم زدنی، حاضر کرد. میگوید برای چه [میتوانی اینکار را بکنی] از کجا [میتوانی؟] گفت: یکذره از علم کتاب دارم؛ یعنی امیرالمؤمنین بهمن علم دادهاست؛ «انا قرآنالناطق» کجا میروید امر خلق را اطاعت میکنید؟ چرا ما اینقدر بدبخت شدیم؟ خلق خودش محتاج است. یکروز میگویند: فلان، یکروز هم میگویند فلانت اینجوری شود. چرا دنبال خلق میروی؟ دنبال عمر و ابابکر و اینها رفتند، چه شدند؟
پس دوباره تکرار میکنم شب احیا به مکان، خیلی پابند نباشید. یکی نگوید مسجد نرو، کجا نرو، خیلی پابند نباشید. تو خودت مکان هستی، یک گوشهای بیا با امامزمان بیتوته کن. آقا جان، ما بد کردیم. آقا جان، گناهان ما را بیامرز. آقا جان، ما را در پناه خودت راه بده. دلت را احیا کن. والله، اشتباه به ما گفتند و اشتباه فهمیدیم و اشتباه فهمیدند. مگر امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) نیست که میآیند به او میگویند: یا امیرالمؤمنین، علیجان، از تمام علما، فقها، عباد سوال کردیم، در هفته چه روزی خوب است؟ گفتند: شبجمعه. در ماه چه روزی بهتر است؟ گفتند: اول ماه. در سال چه روزی بهتر است؟ گفتند: شبقدر. میگوید: من که علیبنابیطالب هستم، میگویم: روزی که گناه نکنی.
عزیز من، در این شبقدر، باید از خدا قدردانی کنی از اینکه ولایت به تو دادهاست، آتش جهنم را به تو حرام کردهاست. قدردانی کن. چهکسی میتواند آتش را برای ما حرام کند بهغیر علیبنابیطالب یا خدا؟ آقا جان، بیا فکر کن، اگر بخواهی در چالهای بیفتی و کسی بیاید و دستت را بگیرد، تا آخر عمرت ممنون او هستی؛ این ولایت، شما را از آتش نجات میدهد. والله، آتش را خاموش میکند. والله، آتش به امرش است.
مگر نگفتم شخصی مرده بود، نمیخواهم اینجا اسم او را بیاورم، به آن فرد وقتی مرده بود، گفتهبودند: باید در جهنم بروی، گفتهبود: اگر امر است، من میروم؟ گفتهبودند بله، گفتهبود: اگر امر است، میروم. بابا جان، ببینید که این به کجا رسیدهاست؟ این صفات زینب را دارد، ما باید صفاتالله؛ یعنی صفات ائمه را داشتهباشیم. این آدم اینطور شدهاست. [حضرتزینب] خدمت حضرتسجاد میآید، میگوید: خیمهها را آتش زدهاند، آیا ما باید بسوزیم؟ حاضر است بسوزد، این مؤمن هم وقتی میگویند باید بروی جهنم، میپرسد: امر است؟ میگویند: آره، میگوید: حاضرم بسوزم. چون و چرا ندارد، آمادگی دارد، امر مولایش را اطاعت میکند، امر مولایش اگر ایناست که بسوزد، پس بسوز. این حرفها چیست؟ ما به کجا رسیدهایم؟ حالا وقتی آنجا میرود، «بسمالله» میگوید، در جهنم میپرد. والله، تمام آتش خاموش شد. یک شیعه، آتش جهنم را خاموش میکند. کجا دنبال اینمردم میروید؟
[قبولکردن] این حرفها یقین میخواهد. این حرفها را هیچکس صددرصد قبول نمیکند؛ مگر اینکه از آن چهار نفر باشد و یقین به ولایت داشتهباشد وگرنه سُر میخورد. چقدر سُر خوردند؟ خیلی باید توجه داشتهباشید که خدا و ائمه چقدر حافظ شما هستند، ملائکه را حافظ تو میگذارد، دعایت مستجاب میشود، حاکمیت به تو میدهد. آخر، تو چهچیزی میخواهی؟ به کجا به این ریاستهای پنبه ای میروی و فکر میکنی و دنبالش میروی؟ عزیز من، قربانت بروم، چه فایدهای دارد؟ بیا امر را اطاعتکن. والله، آدم از اطاعت، خدا نمیشود؛ اما جدا از خدا هم نمیشود. خدا نمیشوی؛ اما جدا از خدا هم نمیشوی. چقدر خدا دلش میخواهد؟ [میگوید:] «ادعونی»، بیا. میگوید: چهچیزی میخواهی؟ دعوتت میکند؛ اما از آن حرفها برو کنار.
دوباره تکرار میکنم انشاءالله شب احیا از خدا بخواهید تا خدا دلتان را احیا کند. چهچیزی دل شما را احیا میکند؟ ولایت. هیچکسی دل را احیا نمیکند؛ مگر ولایت. تمام غم و غصه را از دلت بیرون میبرد، وسوسه شیطان را از دلت بیرون میبرد. اما رئوف باش، مهربان باش، با خلق مهربان باش، با زن و بچهات رئوف باش، مهربان باش. «مَن» را بگذار کنار. والله، تا «مَن» هست که «مَن» بگویی، به جایی نمیرسی، همان «مَن» ات بت میشود، همان سوادت بت میشود. عزیز من، مگر [اینکه] سواد و این «مَن» و تمام اینها را در اختیار امر بگذاری. فدایتان بشوم، بیا در اختیار امر بگذار، حرف مرا بشنو.
ولایت سنگین است، خستهات میکند، چرا؟ به خود پیغمبر گفت: تو را متقی کردم، قرآن را به تو نازل کردم، وگرنه آدم از زیر بار ولایت میرود، یک چند وقتی میآید. چرا ولایت سنگین است؟ آنزمان که این هوا و هوسها نبوده، هفتمیلیون نفر اینطرف رفتند، اول که اینچیزها نبوده، رادیو نبوده، تلویزیون نبوده، ویدئو نبوده، شطرنج نبوده، قمار نبوده، پاسور نبوده، خود درستکردنها نبوده، اینچیزها نبوده، عطرهای بوگندی نبوده، حالا همهچیز هست، حالا عوض آن پیغمبر هم خیلی بالا برد. الان شما با همه اینها روبرو هستید، جوانان، از صبح که میشود شما با اینها روبرو هستید. من والله، یکوقت که اینجا میآیم، سرم را زیر میاندازم، میگویم: خدایا، از این بهتر نبود که با من رفتار کنی که مرا در خانه گذاشتی. خیال نکنید که من میخواهم بیرون بیایم؟ میگویم: خدایا، از این بهتر نبود که با من رفتار کنی که مرا در خانه گذاشتی، خیلی ممنونت هستم، سجده میکنم. در خانه آرامش دارم. بعضی از رفقا میآیند و میگویند: ما یکروز نمیتوانیم در خانه بمانیم، آرامش ندارند. ولایت، به تو آرامش میدهد، از کجا آرامش پیدا میکنی؟ میفهمم امروز به وظیفهام عمل کردم، آن عملی که کردی به تو آرامش میدهد. من دیدهام که بعضیها انفاقهایی میکنند، آنقدر خوشحالند، میخواهند از خوشحالی پر بزنند، خب، این ولایت دارد؛ این ولایتش است که پر میزند، میبیند دارد اطاعت میکند، به یک بندهخدا رحم میکند. اگر دیدی که چیزی به کسی دادی خوشحال شدی، بدان که ولایتت خوشحال شدهاست.
ولایت، خیلی مهم است. ببین، چقدر مهم است که پیغمبر میگوید: با من و در درجه من هستی، یا دعایت مستجاب میشود، یا جهنم را خاموش میکنی، مگر جهنم خاموش کردن شوخی است؟ چهکسی بهغیر از ولایت میتواند خاموش کند؟ توجه میفرمایید؟ پس اگر میخواهی به آنجا برسی، اول «مَن» را بگذار کنار، عنادت را بگذار کنار، خواست دلت را بگذار کنار که خواست دلت، خواست شیطان است، امر را عمل کن، آنوقت به اینجا میرسی، آنوقت حالا که رسیدی، به شما بشارت میدهم، تمام اشیاء به شما لبیک میگویند، تمام اشیاء خوشحال هستند، تمام اشیاء برایت ذکر میگویند. چرا پیغمبر که از کوی حرا میآید، سنگ و ریگ و همه اینها سلام میکنند، تعظیم میکنند؟ تعظیم به ولایت میکنند. عزیز من، تو هم اگر داشتهباشی، به تو هم تعظیم میکنند. کجا دنبال آن حرفها میروید؟ کجا میروید دنبال آن چیزها؟ عزیز من، فدایت بشوم، چرا میروید؟ من دوست شما هستم که این حرفها را به شما میزنم، فدایت بشوم، قربانت بروم، نمیگویم آنجا نگاه نکن، میگویم اگر نگاه نکنی بهتر است، اگر بهصورت پدرت، بهصورت مادرت، بهصورت یک مؤمن، بهصورت قرآن، بهصورت همین حرفها، این بهتر است. چونکه اینها یک تجلی نور دارد، تو توجه نداری، از تمام هوا و هوس تو ورمیاندازد. این حرفها، تجلی نور دارد؛ اما به آن چیزها که نگاه کنی، تجلی ظلمت دارد. فدایت بشوم، قربانت بروم، عزیز من، به این حرفها گوش بده، عمل هم کن.
از گناه گذشتن خیلی خوب است، یک عابدی بود، این سالهای سال، در کوه عبادت میکرد. شاید بیشتر از نود سال داشت، رزقش هم میرسید، یکروز تشنه شد از بالای کوه آمد، یک دریاچهای بود، آمد آب بردارد، وقتی آنجا آمد، دید یکجوانی هم کنار دریاچه است، گرما به اینها خیلی فشار آورد، آن عابد گفت: ای جوان، بیا دعا کنیم دعایمان مستجاب بشود، یک ابر بالای سر ما بیاید، چون تا آنجایی که میخواهیم برویم، از گرما سیاه میشویم، خیلی گرم شدهبود. جوان گفت: باشد، اینها دعا کردند، یک ابر بالای سرشان آمد، جوان یکقدری جلو میرفت، عابد کمی عقبتر میرفت، یکوقت عابد دید، تا اینها از هم جدا شدند ابر روی سر جوان رفت. عابد خیال کرد مال این است، نه اینکه مقدس است مقدسها خیال میکنند، نتوانست آنرا هضم کند. جوان را قسم داد، گفت: ای جوان، تو چه کردی؟ گفت: من وقتی کنار دریاچه آمدم، یکزنی هم آمدهبود آب ببرد، رفتم به سوی آنزن، بهمن گفت ای جوان، دامن مرا کثیف نکن، خدا ابر بالای سرت قرار دهد، تا سایه به تو بدهد. اینکه میگویم عبادت خیلی فایده ندارد، من مصداق میآورم. نود سال عبادت کرده، پیرمرد هم شده، رزقش هم میرسد، اما خدا این جوان را که از یک گناه گذشته، بهتر میخواهد. جوانانعزیز، بیایید از گناه بگذرید تا ابر بالای سرتان بیاید.
مگر حالا گذشت؟ حالا میخواهی بعد از چندینسال، بعد از صد و بیستسال، کمتر یا زیادتر از دنیا بروی. روایت داریم اول عزرائیل میآید، آب به تو میدهد؟ میدانید چرا؟ شیطان آب جلوی تو میآورد، میگوید: همچنین کن؛ یعنی من را سجده کن تا آب به تو بدهم، چون دم مرگ آدم، کمی تشنهاش میشود؛ اما اینها برای ولایتیهای خیلی خوب نیست، آنها [بهخاطر] ولایت، اصلاً تشنگی به آنها اثر نمیکند. این برای دست دوم است، ما میگوییم اگر او نمیشوید، بیا دست دوم بشو، دست دوم که میتوانیم بشویم. حالا اول به او آب میدهد، بعد هم جایش را نشانش میدهد، بعد جانش را میگیرد. عزرائیل در اختیار توست، تمام ارض و سماء در اختیار توست، عزیزم، بیا گناه نکن، بیا امر را اطاعتکن، بیا خیال خودت را کنار بگذار، بیا با اکراه کار نکن، از ته دل امر پدرت را اطاعتکن، جوانانعزیز، امر پدرتان را اطاعت کنید، امر پدر، امر خداست،
حالا یکچیزی به شما بگویم: باز میدانید در آخرالزمان چهجور شدهاست؟ ما امامزمانمان را نمیشناسیم، حضرت میفرماید: هر کسی امامزمانش را نشناسد، به زمانجاهلیت میمیرد. ما امامزمانمان را نمیشناسیم، ما امامزمان، را خلق حساب میکنیم، یا عاق پدر و مادر هستیم، مگر پیغمبر نمیگوید، «[انا و علی] ابوا هذه الامة» عالم در این مجلس هست، همهشما عالم هستید، همهشما دانشمندید، مگر نمیگوید، تو کجا به امر پیغمبر هستی؟ مگر نمیگوید «انالله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین امنوا صلوا علیه و سلموا تسلیماً» کجا تسلیم هستی؟ (صلوات) پس اگر ما امامزمان خود را نشناسیم، به زمانجاهلیت میمیریم، اگر پیغمبر اکرم را اطاعت نکنیم، یا خانمهای عزیز، اگر حضرتزهرا را اطاعت نکنیم، عاق پدر و مادر هستیم. عاق پدر و مادر، اهلآتش است.
والله، من آگاهی به شما میدهم، قربانتان بروم، بیایید این حرفها را مطالعه کنید، بیایید خوب بشوید، اگر فردا تمام اشیاء اطاعت کردند، ولی ما اطاعت نکردیم، خدا بهجای خودش، پیغمبر هم بهجای خودش، آدم جلوی اشیاء خجلزده میشود، چرا تو نباید حاکم به اشیاء بشوی؟ تو باید حاکم به اشیاء بشوی، نه اینکه از اشیاء خجالت بکشی. آیا میدانی من چه میگویم؟ چهکار داری من چهکسی هستم و کجا هستم؟ حرف را بفهم، حرف را بشناس. مگر این حرفها مال من است؟ والله، مال من نیست. چرا تو جلوی اشیاء خجالتزدهای؟ همه اطاعت کردند، والله، من یک شبها که بلند میشوم، میگویم: خدایا، به تو چه بگویم؟ بگویم: خر هستم؛ میگویی خر بلعم، اطاعت کرد، بگویم: سگ هستم، میگویی سگ اطاعت کرده، [خدایا، تو میگویی] کجا اطاعت مرا کردهای؟ آخر، به اینجا که میرسم میگویم: خدایا تو کار لغو نمیکنی، مرا خلق کردی، حالا هوایم را داشتهباش. حالا این بهشت و این جهنم است، اما من نمیتوانم، زورم به این دشمن قسم خوردهات نمیرسد، به عزت و جلالت، قسم خورده تمام بنیآدم را گمراه میکنم، مگر صالحین آنها را که پناه به تو ببرند؛ یعنی پناه بهوجود امامزمان ببرند، چهخبر است؟ (صلوات)
امروز در این بیت محترم، من یک اشاره به یکروضه میکنم، چونکه امر گفته، من امر را اطاعت میکنم. تمام ما باید امر ائمه را اطاعت کنیم، آن «انالله و ملائکته یصلون علی النبی» را اطاعت کنیم، اما خود پیغمبر فرمود: علی را اطاعت کنید، حالا آنها باید خدا را اطاعت کنند، ما باید اماممان را؛ یعنی وجود مبارک امامزمان را، اطاعت کنیم. حالا ببینید، آنها چطور اطاعت میکردند، جان خودشان را دادند، تو هم باید جان خودت را فدا کنی تا سنخه آنها در ولایت بشوی، ما نمیگوییم که جان خودت را فدا کن، عزیز من، بیا خیال خودت را فدا کن. هوست را فدا کن، شهوتت را فدا کن، عنادتت را فدا کن، آن شبنشینیها را فدا کن، الان چهخبر است؟ چه شبنشینیهایی هست؟ مگر من خبر ندارم؟
حالا زهرایعزیز، جان خودش را فدا میکند. حالا علی (علیهالسلام) را از خانه بیرون کشیدند، میبرند. زهرا، چشمش را باز کرد، با پهلوی شکسته، با بازوی شکسته، با آن سیلی که زده بهصورت زهرا، صورت زهرا بنفش است، بلند میشود، [میگوید:] فضه، علی کجاست؟ گفت: علی را در مسجد بردند، حالا میخواهد چهکار کند؟ [میگوید:] میخواهم جانم را فدای علی کنم، جانم را فدای ولایت کنم، میآید، میبیند طناب گردن علی انداختند، میکشند، دست میاندازد به طناب، چهلنفر به زمین میخورند، میگوید: خدایا، یک دست به پهلو و دستی به طناب، دست دگر کجاست حمایت ز حیدر کند؟ جانش را فدای مقصد خدا میکند، مگر مقصد خدا شوخی است؟ مگر زهرا شوخی است؟
رفقایعزیز، ما میگوییم بیایید شهوتتان را، خیالتان را، فکرتان را فدای علی کنید، فدای امامزمان کنید. حالا علی را میکشند، عزیزان من، فدایتان بشوم، همینکه دارم به شما میگویم: یکچیزهایی موقت است، تأیید موقت است، به این خالد بن ولید میگفتند: «سیفالله» حالا خالد بن ولید، شمشیر روی سر علی گرفتهاست، میگوید: با ابابکر بیعت کن. حضرتزهرا گفت: دست از علی بردارید وگرنه نفرین میکنم. والله، روایت داریم، شیعه و سنی نوشتهاند: ستونها از جا حرکت کرد، ترسیدند و علی را رها کردند، «لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم»
خدایا، ما را بیامرز.
خدایا، تو را بهحق علیبنابیطالب، این حرفها در قلب ما نفوذ کند.
خدایا، ما یقین پیدا کنیم، یقین به این حرفها پیدا کنیم.
خدایا، این رفقای من، جداً میدانم، میخواهند هدایت هستند، هدایتتر شوند، خدایا، هدایتشان کن.
خدایا، بهحق آقا امامحسن عیدی به اینها بده، عیدی القا و افشا باشد؛ یعنی از خودشان حرف نزنند. هر حرفی میخواهند بزنند، خدایا حرف تو باشد و رسول و ائمه.
خدایا، دل اینها را منور کن به ولایت.
خدایا، به اینها استقامت بده از زیر بار ولایت در نروند.
خدایا، به اینها استقامت بده، خدایا، به اینها یقین بده.
خدایا، عاقبت همهشان را بهخیر کن.
خدایا، هر محبتی بهغیر خودت و اهلبیت و دوستان اهلبیت در دلشان هست، بیرون کن، جایگزینش محبت خودت و ائمهطاهرین کن.
خدایا، اگر ما را نیامرزیدی، این ماهمبارک رمضان بیامرز، روایت داریم حضرت میفرماید: شقیترین مردم ایناست که ماهمبارک رمضان از او بگذرد؛ ولی آمرزیده نشود، بعد سوال میکنند: آقا، اگر نشدیم چه کنیم، میفرماید: در منا بروید، چرا میگوید: در منا بروید؟ چرا؟ چون وجود مبارک امامزمان در آنجا ظهور دارد؛ یعنی میآید هر جوری شده، هوای حاجیها را داشتهباشد، آنجاست؛ آنوقت دعا در آنجا، بهواسطه امامزمان مستجاب میشود.
خدایا، پس ما جوری باشیم که همینجا، دعایمان مستجاب شود و ما را بیامرزی. 54