سیزده رجب 89: تفاوت بین نسخهها
سطر ۲۰: | سطر ۲۰: | ||
حالا میخواهم این جمله را [بگویم]، اگر [پیغمبر {{صلی}}] امیرالمؤمنین {{علیه}} را معرّفی میکند [که] یک نفس [کشیده] افضل [از] عبادت ثقلین، اگر میگوید این قلعه خیبر [را فتح کرده، میخواهد مشابه درست نکنی. خیبر] هفتقلعه بود توی هم کردهبودند، دختر این چیز [رئیس] خیبر [مَرحب] وقتی آمد، اسیر شد. حالا پیغمبر {{صلی}} احترامش کرد، گفت؛ چرا سرت شکسته [است]؟ گفت: یا رسولالله! وقتی پسر عمّت قلعه را گرفت، من [در] قلعه هفتم بودم، چنان زلزله شد که من از آنجا، از روی تخت [به] پایین افتادم. این خب خیلی حرف است. | حالا میخواهم این جمله را [بگویم]، اگر [پیغمبر {{صلی}}] امیرالمؤمنین {{علیه}} را معرّفی میکند [که] یک نفس [کشیده] افضل [از] عبادت ثقلین، اگر میگوید این قلعه خیبر [را فتح کرده، میخواهد مشابه درست نکنی. خیبر] هفتقلعه بود توی هم کردهبودند، دختر این چیز [رئیس] خیبر [مَرحب] وقتی آمد، اسیر شد. حالا پیغمبر {{صلی}} احترامش کرد، گفت؛ چرا سرت شکسته [است]؟ گفت: یا رسولالله! وقتی پسر عمّت قلعه را گرفت، من [در] قلعه هفتم بودم، چنان زلزله شد که من از آنجا، از روی تخت [به] پایین افتادم. این خب خیلی حرف است. | ||
− | یا دوباره تکرار میکنم: [اگر خدا و پیغمبر {{صلی}} میگویند: امیرالمؤمنین {{علیه}}] یک نَفَس کشیده، یا یک ضربه زده [افضل از عبادت ثقلین]، اینها دارند امیرالمؤمنین {{علیه}} را معرّفی میکنند، فهمیدی؟ برای چه؟ برای اینکه کسی نیاید ادّعا کند [که] من اشجع | + | یا دوباره تکرار میکنم: [اگر خدا و پیغمبر {{صلی}} میگویند: امیرالمؤمنین {{علیه}}] یک نَفَس کشیده، یا یک ضربه زده [افضل از عبادت ثقلین]، اینها دارند امیرالمؤمنین {{علیه}} را معرّفی میکنند، فهمیدی؟ برای چه؟ برای اینکه کسی نیاید ادّعا کند [که] من اشجع اُمّت هستم. آیا میفهمیم؟ جگر من خوناست برای نفهمی یک عدّهای، رؤسایدانشگاه، نمیفهمند دیگر. میخواهند نگوید کسی [که من] اشجع اُمّت هستم، میگویند: [امیرالمؤمنین {{علیه}}] یک شمشیر زده افضل [از] عبادت ثقلین، یک نَفَس کشیده افضل [از] عبادت ثقلین، درِ خیبر را اینجوری کرده، خورشید را برگردانده؛ [آخر] گفتند دیگر اشجع. حالا آمده رفته، عمر آمده به خلافت رسیده. [میگوید:] خب، علیجان! علی! میآیی [به] دیدن اویس برویم؟ [فرمود:] آره! حالا [عمر] مقصدش ایناست [که] اویس [را] پیغمبر {{صلی}} گفته دعایش مستجاب است، {{توضیح|حالا هم پِی [دنبال] پدرسوختهگریاش است}}، میخواهد بگوید یعنی [برایش] دعا کند. حالا پا [بلند] شد [به دیدن اویس] رفت. من الآن روایت برایتان میگویم، اینطرف [و] آنطرف نزنید! حالا میرود چه میگوید؟ [حضرت فرمود:] خب شما بروید! [بعد] رفت. [عمر] پیشدستی کرد، {{توضیح|ایناست که میگویم اگر حرف ولایت توی قلبتان نباشد، باقی میآورید. عمر هم باقی آورد، خلیفه هم باقی میآورد.}} (صلوات بفرستید.) |
− | [عمر] گفت ای | + | [عمر] گفت: ای اویس! اوّل به شما تسلیت میگویم، پیغمبر {{صلی}} از دنیا رفت؛ دوباره به شما مبارکباد میگویم، [پیغمبر {{صلی}}] گفت: دعایت مستجاب میشود؛ یک دعایی در حق ما بکن! [اویس] گفت: خب رسولالله {{صلی}} از دنیا رفت، [آیا کسی را] جای خودش گذاشت؟ {{توضیح|ببین ایناست که دارم میگویم، داد میزنم}}، [عمر] گفت: [ابابکر] اشجع اُمّت است. تمام اینکارها که در دنیا شد، خدا و پیغمبر {{صلی}} میخواهد [کسی به دیگری] نگوید اشجع اُمّت. [عمر] گفت: اشجع اُمّت یعنی ابابکر. اشجع درست نکنید! مگر علی {{علیه}} ایناست [که تو در ظاهر میبینی]؟ امروز علی «علیهالسلام» توی کعبه ظاهر شد، مگر علی {{علیه}} نبوده؟ [امیرالمؤمنین {{علیه}}] میگوید: با تمام انبیاء [پنهانی] آمدم، با پیغمبر آخرالزّمان {{صلی}} آشکارا آمدم. قربانتان بروم. اصلاً من ثابت میکنم [که امیرالمؤمنین {{علیه}} بوده]، هرکسی حرف دارد، اگر رویش نمیشود، تلفنی بهمن بگوید؛ اما انصافاً، وجداناً عناد نداشتهباشد، بخواهد بفهمد. |
− | پس امیرالمؤمنین | + | پس امیرالمؤمنین {{علیه}} قربانتان بروم، گفت: [من با انبیاء گذشته هم بودهام]. من اینرا گفتم دیگر، مگر امیرالمؤمنین {{علیه}} ایناست [که تو در ظاهر میبینی]؟ اصلاً وقتیکه عالم و آدم نبوده، علی {{علیه}} بوده. {{دقیقه|10}} تمام این خلقت، بهقول این معمارها، مهندسش علی {{علیه}} بوده. حالا یکچیزی به شما میگوید، آیا میفهمیم؟ میگوید اگر حجّتخدا نباشد، تمام عالم فروزان [فروریزان] میشود. مگر [بدون علی {{علیه}}] خلقتی [داریم؟] علی {{علیه}} باید باشد که عالم فروزان [فروریزان] نشود، آیا علی {{علیه}} را میشناسیم؟ امیرالمؤمنین {{علیه}} را [میشناسیم]؟ پدرجان من! عزیز من! کجایید؟ حالا اگر [عمر] گفت: [ابابکر] اشجع اُمّت [است]، حالا خدا ببین چه میگوید؟ میگوید: این [ابابکر] اشجعیّت ندارد، بعد از رسولالله {{صلی}} [مردم] مرتدّ و کافر شدند؛ [چون] علی {{علیه}} ندارند. |
الان میخواهم بگویم، یکی از دوستان عزیز من، تخم چشم من، نور من، یار من اینجا نشسته، میگفت یکی میگفت من دوازده [بار] رفتهام کربلا. آخر میروی چهکنی تو؟ تو جسمت رفته آنجا، نه روحت. مگر حسین جسمپرست است؟ حسین امرپرست است، حسین امر را میخواهد ببری. حالا مگر آن نبود یک خدمتی کردهبود، [امام به او] گفت من خوشحال شدم، مادرم [زهرا خوشحال] شد. آیا به کسی [کمک کردی]؟ بده یکنفر دیگر، بگو برود. اصلاً یکروایت عجیبی داریم، میگوید یککاری اگر روی داد الان، حضرت میفرماید یککاری میخواهی بکنی [که] تو رستگار میشوی [اگر] اینکار را بکنی؛ اگر دوستامیرالمؤمنین دوست دارد اینکار را بکند [اما نتوانست]، ناراحت نشود، خدا جای دیگر [با] یککار دیگر تو را رستگار میکند. خب تو چرا خدمت به مردم نمیکنی؟ چرا [نمیدهی] بیچارهها بروند؟ اینجا هی میروی کربلا؟ عمرهاش هم همیناست، شما اگر میخواهی بروی سینمای بینالمللی برو عمره. من نمیگویم عمره نرو، من نمیگویم کربلا نرو، دلم میخواهد حرف من را بفهمید. اول باید رضایت اینها را حاصل کنید، بعد هم برو. اتفاقاً روایت داریم اگر کسی بتواند [و] کربلا نرود، در بهشت اگر برود اجارهنشین است. همینجور که مکه معظمه سفر اولش خوب است، سفر اول کربلا هم خیلی خوب است، برو. | الان میخواهم بگویم، یکی از دوستان عزیز من، تخم چشم من، نور من، یار من اینجا نشسته، میگفت یکی میگفت من دوازده [بار] رفتهام کربلا. آخر میروی چهکنی تو؟ تو جسمت رفته آنجا، نه روحت. مگر حسین جسمپرست است؟ حسین امرپرست است، حسین امر را میخواهد ببری. حالا مگر آن نبود یک خدمتی کردهبود، [امام به او] گفت من خوشحال شدم، مادرم [زهرا خوشحال] شد. آیا به کسی [کمک کردی]؟ بده یکنفر دیگر، بگو برود. اصلاً یکروایت عجیبی داریم، میگوید یککاری اگر روی داد الان، حضرت میفرماید یککاری میخواهی بکنی [که] تو رستگار میشوی [اگر] اینکار را بکنی؛ اگر دوستامیرالمؤمنین دوست دارد اینکار را بکند [اما نتوانست]، ناراحت نشود، خدا جای دیگر [با] یککار دیگر تو را رستگار میکند. خب تو چرا خدمت به مردم نمیکنی؟ چرا [نمیدهی] بیچارهها بروند؟ اینجا هی میروی کربلا؟ عمرهاش هم همیناست، شما اگر میخواهی بروی سینمای بینالمللی برو عمره. من نمیگویم عمره نرو، من نمیگویم کربلا نرو، دلم میخواهد حرف من را بفهمید. اول باید رضایت اینها را حاصل کنید، بعد هم برو. اتفاقاً روایت داریم اگر کسی بتواند [و] کربلا نرود، در بهشت اگر برود اجارهنشین است. همینجور که مکه معظمه سفر اولش خوب است، سفر اول کربلا هم خیلی خوب است، برو. |
نسخهٔ ۴ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۲:۰۰
سیزده رجب 89 | |
کد: | 10493 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1389-04-05 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام سیزده رجب (14 رجب) |
«أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم»
«العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیّبنالحسین و أولاد الحسین و رحمةالله و برکاته
چقدر خوب است که آنها اگر یکحرفی را که قبول کنند، میگویند بزن! من یکشب خواب دیدم که این کلام را گفت، «السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته» را گفت. شما هم إنشاءالله در صحبتهایتان این [سلام] را بگویید! او بهمن گفته، من هم به شما میگویم. (صلوات بفرستید.)
رفقا! ما بیشترمان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را از شجاعتش میشناسیم، نه از آن تأییدی که خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) ایشان را تأیید کرده [است]. از تأییدی، ما نمیشناسیم، از اینکارها [که] مثلاً علی «علیهالسلام» خورشید را برگرداند. حالا اگر خورشید را برگرداند، شما بدانید که وقتیکه اینها جنگ میکردند، حالا فرصت نکردند که نمازشان را اوّل وقت بخوانند. [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] دید [خورشید] دارد غروب میکند، [گفت:] یا رسولالله! الآن تا بایستیم [به] نماز، [خورشید] غروب میکند. بعضیها میگویند [در این مواقع به نیّت] «ما فیالذمّه» بخوان! [یعنی] آنکه به ذمّهات است [را انجام بده]! علی (علیهالسلام) که «ما فیالذمّه» نمیخواند، [اینکار] مال توست که خلق هستی. حالا خدا [و] پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میخواهد چهکار کند؟ گفت علیجان! خورشید را برگردان! اشاره کرد خورشید برگشت. حالا آدمهایی که عناد دارند، [نمیپذیرند.] حالا هم توی ما هستند [کسانیکه] عناد دارند. مگر علی (علیهالسلام) قبولکردن شوخی است؟ اگر علی (علیهالسلام) قبولکردن شوخی بود، [چرا] هفتاد هزار نفر دنبال آن دو نفر رفتند، چهار نفر ماندند؟ بهدینم قسم! وقتی من توی اینمردم نگاه میکنم، (نمیخواهم شما را ناراحت کنم، نگاه بهغیر این جلسه [که] میکنم) ، میبینم مردم خیلیها رفتهاند. خیال میکنند نرفتهاند، به یک عبادتهایی دلشان خوش است.
حالا مقصد من ایناست، پس معلوم میشود اگر خورشید را امیرالمؤمنین (علیهالسلام) برگرداند، شما بدان این نماز رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) چقدر ارزش دارد. اما با تمام ارزشهایش [خدا] میگوید: علی (علیهالسلام) را معرّفی کن! [اگر او را معرّفی] نکردی، هیچکار نکردی. کجاییم ما؟ کِیْ میخواهیم اینکارها را بفهمیم؟ یک نمازی که میخواهد بخواند، خورشید را برمیگرداند، اینقدر نماز رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)، علی ولیّالله (علیهالسلام) عظمت دارد. حالا میگوید: اگر [این کار را] نکردی، [اگر] علی (علیهالسلام) را معرّفی نکردی، هیچکاری نکردی. آیا میفهمید یا نمیفهمید؟ یا میروید و کسی دیگر را معرّفی میکنید؟ (صلوات بفرستید.)
اگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) خورشید را برمیگرداند، یک نَفَس میکشد افضل [از] عبادت ثقلین، یک شمشیر میزند افضل [از] عبادت ثقلین، ببین رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) دارد چهجور علی امیرالمؤمنین، علی «علیهالسلام»، یعسوبالدّین، امامالمبین، وصیّ رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)، [را دارد معرّفی میکند.]
به تمام آیات قرآن! خوب بلدم یک ربع راجعبه عظمت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بگویم. بسکه خوشم میآید، فقط میگویم علی (علیهالسلام)! خوب بلدم، یکوقت نگویید [القاب دیگر حضرت را نمیدانم]، یکی میگفت: بگو علی (علیهالسلام)! آره بسکه خوشم میآید، [میگویم علی (علیهالسلام)]! چرا؟ خدا گفت: علی (علیهالسلام)! من هم خدا گفته علی (علیهالسلام)! خیلی چیزی رویش نمیگذارم. من هم میگویم علی (علیهالسلام)! قلبم هم میگوید علی (علیهالسلام)؛ اما عزیز من! زمانیکه علی (علیهالسلام) گفتی، دیگر کسی دیگر را نگویی.
حالا میخواهم این جمله را [بگویم]، اگر [پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را معرّفی میکند [که] یک نفس [کشیده] افضل [از] عبادت ثقلین، اگر میگوید این قلعه خیبر [را فتح کرده، میخواهد مشابه درست نکنی. خیبر] هفتقلعه بود توی هم کردهبودند، دختر این چیز [رئیس] خیبر [مَرحب] وقتی آمد، اسیر شد. حالا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) احترامش کرد، گفت؛ چرا سرت شکسته [است]؟ گفت: یا رسولالله! وقتی پسر عمّت قلعه را گرفت، من [در] قلعه هفتم بودم، چنان زلزله شد که من از آنجا، از روی تخت [به] پایین افتادم. این خب خیلی حرف است.
یا دوباره تکرار میکنم: [اگر خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگویند: امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] یک نَفَس کشیده، یا یک ضربه زده [افضل از عبادت ثقلین]، اینها دارند امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را معرّفی میکنند، فهمیدی؟ برای چه؟ برای اینکه کسی نیاید ادّعا کند [که] من اشجع اُمّت هستم. آیا میفهمیم؟ جگر من خوناست برای نفهمی یک عدّهای، رؤسایدانشگاه، نمیفهمند دیگر. میخواهند نگوید کسی [که من] اشجع اُمّت هستم، میگویند: [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] یک شمشیر زده افضل [از] عبادت ثقلین، یک نَفَس کشیده افضل [از] عبادت ثقلین، درِ خیبر را اینجوری کرده، خورشید را برگردانده؛ [آخر] گفتند دیگر اشجع. حالا آمده رفته، عمر آمده به خلافت رسیده. [میگوید:] خب، علیجان! علی! میآیی [به] دیدن اویس برویم؟ [فرمود:] آره! حالا [عمر] مقصدش ایناست [که] اویس [را] پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته دعایش مستجاب است، (حالا هم پِی [دنبال] پدرسوختهگریاش است) ، میخواهد بگوید یعنی [برایش] دعا کند. حالا پا [بلند] شد [به دیدن اویس] رفت. من الآن روایت برایتان میگویم، اینطرف [و] آنطرف نزنید! حالا میرود چه میگوید؟ [حضرت فرمود:] خب شما بروید! [بعد] رفت. [عمر] پیشدستی کرد، (ایناست که میگویم اگر حرف ولایت توی قلبتان نباشد، باقی میآورید. عمر هم باقی آورد، خلیفه هم باقی میآورد.) (صلوات بفرستید.)
[عمر] گفت: ای اویس! اوّل به شما تسلیت میگویم، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) از دنیا رفت؛ دوباره به شما مبارکباد میگویم، [پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] گفت: دعایت مستجاب میشود؛ یک دعایی در حق ما بکن! [اویس] گفت: خب رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) از دنیا رفت، [آیا کسی را] جای خودش گذاشت؟ (ببین ایناست که دارم میگویم، داد میزنم) ، [عمر] گفت: [ابابکر] اشجع اُمّت است. تمام اینکارها که در دنیا شد، خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میخواهد [کسی به دیگری] نگوید اشجع اُمّت. [عمر] گفت: اشجع اُمّت یعنی ابابکر. اشجع درست نکنید! مگر علی (علیهالسلام) ایناست [که تو در ظاهر میبینی]؟ امروز علی «علیهالسلام» توی کعبه ظاهر شد، مگر علی (علیهالسلام) نبوده؟ [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] میگوید: با تمام انبیاء [پنهانی] آمدم، با پیغمبر آخرالزّمان (صلیاللهعلیهوآله) آشکارا آمدم. قربانتان بروم. اصلاً من ثابت میکنم [که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بوده]، هرکسی حرف دارد، اگر رویش نمیشود، تلفنی بهمن بگوید؛ اما انصافاً، وجداناً عناد نداشتهباشد، بخواهد بفهمد.
پس امیرالمؤمنین (علیهالسلام) قربانتان بروم، گفت: [من با انبیاء گذشته هم بودهام]. من اینرا گفتم دیگر، مگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ایناست [که تو در ظاهر میبینی]؟ اصلاً وقتیکه عالم و آدم نبوده، علی (علیهالسلام) بوده. تمام این خلقت، بهقول این معمارها، مهندسش علی (علیهالسلام) بوده. حالا یکچیزی به شما میگوید، آیا میفهمیم؟ میگوید اگر حجّتخدا نباشد، تمام عالم فروزان [فروریزان] میشود. مگر [بدون علی (علیهالسلام)] خلقتی [داریم؟] علی (علیهالسلام) باید باشد که عالم فروزان [فروریزان] نشود، آیا علی (علیهالسلام) را میشناسیم؟ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را [میشناسیم]؟ پدرجان من! عزیز من! کجایید؟ حالا اگر [عمر] گفت: [ابابکر] اشجع اُمّت [است]، حالا خدا ببین چه میگوید؟ میگوید: این [ابابکر] اشجعیّت ندارد، بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) [مردم] مرتدّ و کافر شدند؛ [چون] علی (علیهالسلام) ندارند.
الان میخواهم بگویم، یکی از دوستان عزیز من، تخم چشم من، نور من، یار من اینجا نشسته، میگفت یکی میگفت من دوازده [بار] رفتهام کربلا. آخر میروی چهکنی تو؟ تو جسمت رفته آنجا، نه روحت. مگر حسین جسمپرست است؟ حسین امرپرست است، حسین امر را میخواهد ببری. حالا مگر آن نبود یک خدمتی کردهبود، [امام به او] گفت من خوشحال شدم، مادرم [زهرا خوشحال] شد. آیا به کسی [کمک کردی]؟ بده یکنفر دیگر، بگو برود. اصلاً یکروایت عجیبی داریم، میگوید یککاری اگر روی داد الان، حضرت میفرماید یککاری میخواهی بکنی [که] تو رستگار میشوی [اگر] اینکار را بکنی؛ اگر دوستامیرالمؤمنین دوست دارد اینکار را بکند [اما نتوانست]، ناراحت نشود، خدا جای دیگر [با] یککار دیگر تو را رستگار میکند. خب تو چرا خدمت به مردم نمیکنی؟ چرا [نمیدهی] بیچارهها بروند؟ اینجا هی میروی کربلا؟ عمرهاش هم همیناست، شما اگر میخواهی بروی سینمای بینالمللی برو عمره. من نمیگویم عمره نرو، من نمیگویم کربلا نرو، دلم میخواهد حرف من را بفهمید. اول باید رضایت اینها را حاصل کنید، بعد هم برو. اتفاقاً روایت داریم اگر کسی بتواند [و] کربلا نرود، در بهشت اگر برود اجارهنشین است. همینجور که مکه معظمه سفر اولش خوب است، سفر اول کربلا هم خیلی خوب است، برو.
الان یکنفر است میرود، من میدانم سالی شاید یکدفعه، دو دفعه برود؛ اما اول صد و پنجاههزار تومان میدهد، الان داده به حسین، آوردهبود. میگوید بده به فقرا، بعد میرود. اینکار را بکن [تا امام] تحویلت بگیرد. آخر چرا اینقدر لا اله الا الله. مگر علی، امامحسین، جسمپرست است؟ او سهروز، سهروز نانش را نمیخورد، میدهد به مردم. تو اصلاً خون مردم را بردی کربلا، چرا میگوید نزول از کی کردی؟ چرا مردم را اذیت کردی؟ چه پولی پیدا کردی؟ خمس، سهم امامش را دادی؟ رد مظالمش را دادی؟ یا [میگویی] من دوازدهدفعه رفتهام کربلا؟ دوازدهدفعه رفتی، امامحسین را ناراحت کردی. خدا میداند این حاجابوالفضل، به قربانش بروم، ما را نصیحت میکند. اما من بعضی وقتها مثل بچههایی هستم که نصیحت [گوش نمیکنند]، خیلی گوش به او نمیدهم؛ اگرنه ما را نصیحت میکند، میگوید این حرفها را نزن.
الان یکنفر است، این نمیدانم ده دوازدهمیلیون، چقدر [میدهد] میرود مکه. یکدوستی، قوم و خویشی داشت، این بندهخدا جوری بود [که] مرض قند گرفت، این پایش را چند دفعه میخواستند ببُرند. دیگر کار نداشت، این بندهخدا صد هزار تومان از این [فامیلشان] قرض کرد. این نداشت [پس بدهد]، یک ماشین قراضه داشت، فروخت. [او هم] صد هزار تومان [را] از این گرفت، هر سال میرود مکه. تو خوکی، بهدینم خوکی، بهایمانم خوکی، بهایمانم تو چیز نیستی، بصورت آدم نیستی. این سید اولاد پیغمبر، من نمیخواهم بگویم، من یکچیزی داده بودم به این مهدی [برایش ببرد]، گفت اصلاً انگار این بندهخدا زنده شد. خب پولها را از این میستاند، میرود مکه. لامذهب پس تو خمس، سهم امام نمیدهی؟ حالا اینکار را کرد، یک زمین داشت، یکی آمد گفت این زمینت را میفروشی؟ نمیدانست این خیلی ترقی کرده، زمین را فروخت. فهمیدی؟ نود میلیون ضرر کرد. اگر این صد هزار تومان را نگرفته بود، این نمیشد که، جگرش را آتش زد. صلوات بفرستید.
حالا که اشجع امت [را] ابابکر کردند، دارم من تکرار میکنم، تمام اینکارها شد که بشر اشجعیت درباره امیرالمؤمنین درست نکند، اما درست کردند. رفقایعزیز، قربانتان بروم، بیایید یکقدری این حرفها را [رویش] فکر کنید. [زیارت] برو، کربلا برو، [اما اول] یک قوم و خویش داری برو به او بده، [آنوقت] تو کارت قبولی بردی آنجا. کارت قبولی، یعنی امر اینها را ما اطاعت کردیم. برو، من نمیگویم دوباره نرو. ما یکحرفی زدیم، میگویم میترسیم علما بگویند این عرض بشود خدمت شما با امامحسین هم بد است. آخر آدم لغوگو همهاش لغو میگوید، همهاش حرف بیخود میزند. خیلی من مواظبم [که] جلوی دهان بعضیها را بگیرم. عزیز من، قربانت بروم، دوباره چهچیز بگویم؟ من تکرار میکنم، شناخت علی [باید داشتهباشی]، نه حرف علی [را بزنی]. حالا نه شناخت [تنها]، شناخت هم داشتند و چیز [گمراه] شدند، شناخت اول کار است.
شناخت اول کار است، باز شناخت یک دیدن دارد، یک یقین دارد؛ اصل یقین است. شناخت اول کار است، ما باید بشناسیم. دوم چیست؟ اول شناخت، دوم چیست؟ [دوم] دیدن است، سوم یقین. ما یقین کنیم در تمام خلقت [بهتر از علی نیست]، حرف پیغمبر را یقین کن. حالا [امیرالمؤمنین] مریض شده، آمدهاند دیدن [ایشان]، [گفتند برایش] دعا کن. [پیغمبر] گفت خدا بهحق علی، علی را شفا بده. یا علی نگاه کردم در تمامی ذراتی که تا قیامت [خدا میآورد]؛ خدای تبارک و تعالی بهمن اشاره کرد، دیدن ذرات بهمن ناظر شد. تمام ذرات را دیدم، دیدم علیجان از تو بهتر خدا ندارد و نمیآید. بعد من نبی نمیآید، اما تو بعد نداری که بگوییم بعد تو یکی بیاید. تو بعد نداری، تو هستیِ خدایی. حالیت میشود یا نه؟ عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، امیرالمؤمنین [را] اینجوری باید بدانی. اگر اینجوری بدانی، نمیروی طرف اشجع امت که عمر [و] ابابکر است. صلوات بفرستید.
گفت آسودهخاطرم که در دامن توام، آسودهخاطرم که در دامن توام، به تمام آیات قرآن درست میگویم. آسودهخاطرم که در دامن توام، دامن نبینم که در دامنش بروم. آقاجان قربانت بروم، فدایت بشوم، یکحرفی میخواهم بزنم که تازه باشد. تو باید تمام خلقت را نبینی، هیچکسی را نبینی بهغیر از علی را، هیچکسی را نبینی بهغیر زهرا را. [عمر] اگر تو سفارشهای پیغمبر را قبول داشتی، چرا زهرا را زدی؟ امروز، روز عید است، نمیخواهم ناراحتتان بکنم. اما به تمام آیات قرآن همیشه میسوزم؛ عید است، میسوزم. چونکه امامصادق فرمود بنیامیه برای ما عید نگذاشتند، ما عید نداریم. عید ما آنروز است که امامزمان بیاید، احقاق حق کند. یک حرفهایی است که خیلی تازه است، احقاق حق از چهکسی میکند؟ آنها که از بین رفتهاند، احقاق حق از بعضیهای ماها هم میکنند که آنها را قبول داریم.
هر حاجی که رفت [مکه]، من دیدم محبت اهلتسنن را آورده، هیچکس محبت علی نیاورده. هیچکس [محبت زهرا] نیاورده [که] بگوید مدینه زهرا را اینجور کردند، هیچ حاجی نیامده بگوید طناب گردن علی انداختند. همهاش میگویند اینها اینجور عبادت میکنند. حالا حضرت میگوید، حالا [شخصی در موسم حج خدمت امامسجاد] آمد گفت (هی تعریف کرد) خیلی حاجی آمده. حضرت فرمود نفر آمده. [حرفش را] تکرار کرد، [امام] دستش را همچین کرد، دید همه حیوانند. کاش حیوان باشیم، از حیوان بدتریم. چه حیوانی کافر به ولایت شده؟ گنجشکها، کبوترها، حیوانات، ذکرشان علی است. درخت ذکرش علی است، آسمان ذکرش علی است، لوح ذکرش علی است، آجرها ذکرشان علی است. تو چه ذکری داری؟ ذکر سنیها را آوردی. حالا [آنشخص] دید همهشان حیوانند. [تازه امام] خیلی احترام کرد، من عقیدهام [این] است [که] از حیوان بدترند. خدا رحمت کند علمایی که دستشان از دنیا کوتاهشده، ایشان [حاجشیخعباستهرانی] میگفت الاغ اگر صدا کرد، نزن توی دهانش، دارد ذکر خدا میگوید.
یکقدری بروید توی این حرفها عزیز من، قربانتان بروم، تمام خلقت میگوید علی. حالا خدا چهکار کرد؟ گفت هرکسیکه علی من را دوست نداشتهباشد، عبادت ثقلین [یعنی] انس و جن کند، با رو توی جهنم میاندازمش. یکی از این آقایان آمد گفت حسین، توی جهنم چطور خدا میگوید (الان ایشان رئیسدانشگاه این آقای اردبیلی است) میگوید با رو؟ گفتم علی نداری، رو نداری دیگر. محبت علی نداری، رو داری؟ تو به رویت مینازی، حالا میگوید با رو توی جهنم میاندازمت. حالا چرا خدا این حرف را زد؟ دید بعد از رسولالله مردم عبادتی میشوند. الان در زمان ما، [ما هم] عبادتی شدیم. الان من سراغ دارم کسی [را که] یا عمره میرود یا کربلا میرود یا حج میرود یا نمیدانم سوریه میرود، کارش عبادت است. تو هم عزیز من [عبادتی شدهای]، کار ما عبادت شده.
نماز شب بخوان، درستاست. ما نمیگوییم نمازشب نخوان، من خودم نمازشب میخوانم. اما نمازشب که خواندم، پشتسرش نماز امامزمان را میخوانم. [میگویم] آقاجان، فدایت بشوم، خدا از صدای وق و وق من خوشش آمده، تو هم خوشت بیاید، من را یاور خودت قرار بده. این درستاست، [ما] چه میخواهیم از خدا؟ آخر تو قدر نمیدانی، خدا علی به تو داده، خدا رسولش را به تو داده، امر رسولالله علی است، خدا زهرا به تو داده. چرا رفقا فکر نمیکنید؟ چرا نمیآیید بپرید؟ شما بالهایتان درآمده، یک گنجشک، یک کبوتر، من خیلی مواظبم، اینها هی یواشیواش پرشان درمیآید، یکدفعه میپرند. بیا عزیز من بال شما درآید، یواشیواش بپرید به جو آسمانها. کجا به جو تلویزیون و ویدیو و ماهواره میروید؟ به تمام آیات قرآن، با آن محشور میشوید. بیایید دست بردارید از این کارهایتان.
اما دوباره میگویم، من مرافعه درست نکنم، اگر زنهایتان قبول نکردند تندی نکن، لامحاله خودت نگاه نکن. حالا یکوقت حریفش نمیشوی، هست دیگر الان توی مجلس ما، گفت من گفتم، حریفش نشدم. گفتم خب یک پولی به او بده، بگو میخواهی طلا بخر، میخواهی تلویزیون بخر. بعضیهایشان طلا خرید، بعضیهایشان نه. من دارم، خود تو الان میدانی چهچیز است؟ الان میگوید من نگاه [نمیکنم]، همچین میکند، همچین چهارچشمی نگاه میکند. نگاه نمیکنی، هی همچین اینجوری نگاه میکند، تقصیر زن و بچهات هم میگذاری. خدا خوب بلد است، حالا من به شما بگویم یکچیزی. یک صلوات بفرستید. آنکه به این رفیق آقای پیشوایی گفتم به شما نمیگویم، یعنی جرم است الان، فهمیدی؟ با خدا خلاصه رو راست باشید، با خدا قربانتان بروم رو راست باشید. حالیت است؟
یکنفر بود، رفت توی [اینکه] خمس و سهم امام بدهد. شماها یادتان نمیآید، اولها میدان همهاش ماستها که میآوردند، توی بخسو [نوعی ظرف] بود. آنوقت از وقتی اینچیزها درآمد، شد لای اینها آره. خدا رحمت کند این آقایشیرازی، حاجشیخ غلامحسین [را]. میآمد یکی از این بخسوها میگرفت، این بیچاره پیرمرد بود، من میرفتم میگفتم آقا خواهش میکنم بهمن بده برایت بیاورم. اینها هروقت [میرفتند] حاج غلامحسین [به آنها] نمیداد، من تا میگفتم خواهش میکنم، این میگفت خواهش چیز است، [راه] میآمد. آقا این خمس و سهم امامش را یکچیزی گذاشت، ریخت توی این. رفت یک سید گیر آورد و گفت که، (داریم مثلاً شما یکوقت میتوانی خمست را یک سیدی خیلی فقیر است به او بدهی) . این [پول را] کرد توی این [ظرف]، گفت آقاجان روایت داریم که میشود [به شما داد]. من هر دو را میدهم به شما، این [پول را] هم توی این [ظرف] کرد، به او گفت که شما [بگیر]. حالا حسابش [را] کرد که هر دو را توی این کرد، حسابش را کرد به این بدهد و گفت که آقا این بخسو ماست [مال] شما، میخواهی؟ گفت آره، داد به او. وقتی به او داد، گفت حالا میفروشی؟ گفت آره. یکچیز جزئی داد و این بخسوی ماست را خرید، [بعد] رفت پولها را درآورد. قیامت [خدا] او را کرد در کوزه، انداخت او را در جهنم. گفت خدا من خمس، سهم امام [دادهام]. [خدا] گفت من کوزه را میسوزانم.
مگر با خدا میشود اینکارها را کرد؟ با خدا رو راست باش. قربانت بروم خمس، سهم امامت را بده، خدا برکت به تو میدهد. شما حضرتعباسی با عقل، [در نظر بگیر]. یکی صد هزار تومان الان به شما بدهد، بگوید پنج یکش را بده، میدهی یا نمیدهی؟ چهکسی به تو داده این مال را؟ چهکسی به تو داده قربانت بروم، فدایت بشوم، عزیز من؟ بازی درنیاور با خدا. بیا قربانت بروم رو راست باش، تو ببین خدا چهچیز به تو داده؟ اگر یکقدری فکر کنی، تمام این خلقت را [خدا بهواسطه محبت چهاردهمعصوم خلق کرده.] آیه [حدیث] کساء را خواندهای؟ برو بخوان. نه مثل عباس که اینهمه قرآن خواند و نوشت، حالا هم زهرا راه به او نداد. قرآنی که بخوانی به آن عمل نکنی، به تو راه نمیدهد که [میگویی] حالا من یک سوره قرآن خواندم، نمیدانم قرآن را ختم کردم. قرآن ختمکردن، بابا ولایت را ختم نکن. والله [کسی در مکه] قرآن را گذاشت زمین، گفت لعن علی ابیک، لعنت به تو، چرا [قرآن را] گذاشتی زمین؟ اینقدر قرآن را احترام میکنند. قرآن احترام کردن، احترام علی [کردن] است. حالا چرا اینجوری هستند؟ حالا عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، من نمیگویم، [با] امیرالمؤمنین علی علیهالسلام چهکار کردند؟
آدم وقتی نگاه میکند، میگویم نروید دنبال خلق، این اسامه اصلاً گیج کرده آدم را. امامحسن، امامحسین بود، سلمان و اباذر بود، این اسامه هم بود در دفن حضرت [زهرا]. حالا چهکار کرد؟ وقتیکه اینها رفتند [طرف عمر و ابابکر]، امیرالمؤمنین دیگر بیتالمال ندارد بدهد. حالا پسرش آنطرف بود، آمد، رفت طرف [آنها]، اسامه را هم عثمانیاش کرد، نمیدانم عمریاش کرد. کجا میروی دنبال خلق عزیز من، قربانت بروم؟ حالا حرف من ایناست، خدا تمام خلقت را محض اینها خلق کرده، یک کادو به اینها داده. کجا میروی دنبال اینها؟ خدا جان من، دوباره تکرار میکنم، یک مداحی بود، نیامده مداح؟ قربانت بروم، فدایت بشوم، عزیز من، فکر بکن، تمام این خلقت یک کادو است. حالا اگر بفهمیم این کادو است، آنشخص را چقدر احترام میکنیم؟ شما اگر بدانی که مثلاً اینجا را الان به شما داده، او داده، چقدر او را احترام میکنی؟ خدا به تو علی داده، زهرا داده، حسن داده، حسین داده، چرا اینکارها را [میکنی]؟
خدایا عاقبتتان را بهخیر کن.
[خدایا] محبت امیرالمؤمنین به ما بده. تو را بهحق خود امیرالمؤمنین قسمت میدهم، در قلب حضار مجلس این محبت امیرالمؤمنین تزریق بشود.
خدایا تو را بهحق امیرالمؤمنین، ما وقتی میخواهیم بمیریم با علیعلی بمیریم. خدا میداند این مادر من با علیعلی مرد، دیگر نتواست گفت عل عل مرد، خدا میداند. خدا رحمت کند اینهایی که با علی [گفتن] از دنیا رفتند.
خدایا ما هم زبانمان علیعلی [بگوید و] بمیریم.
خدایا بهحق این مشکلگشای حقیقی، این جوانها اگر مشکلی دارند، شرعی است، برآورده بفرما.
خدایا اینها که آمدند، در صراط نلرزند.
خدایا بهحق امامزمان پولهایی که دارند، خرج امر بکنند، نه خرج خلق بکنند.
خدایا بهحق این دوازدهامام، چهاردهمعصوم دعای ما را مستجاب بفرما.
با صلوات بر محمد