منتخب: اطاعت، امر ولایت است: تفاوت بین نسخهها
جز (جایگزینی متن - ']]]' به ']]') |
جز (جایگزینی متن - 'رده: منتخب 99' به 'رده: منتخب') |
||
سطر ۳۳: | سطر ۳۳: | ||
{{تاریخ درج|1399/02/04}} | {{تاریخ درج|1399/02/04}} | ||
− | [[رده: منتخب | + | [[رده: منتخب]] |
{{یا علی}} | {{یا علی}} |
نسخهٔ کنونی تا ۲۵ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۴۴
سخنرانی: اطاعت، امر ولایت است
... من سحر روز اول ماهمبارک رمضان که میشود گوش به این رادیو میدهم، میخواهم ببینم چهوقت اذان میگویند، چهوقت صبح میشود. کاش ندادهبودم. یک آقایی که خیلی اسم دارد و صحبت میکند، یکچیزی گفت. ببینید اینکه من دارم به شما میگویم دنبال چیزهایی نروید، من یکچیزی میبینم میفهمم که اینها چطوری هستند. چهچیزی آدم بگوید؟ توی نوار است، آدم، بیشتر از این نمیتواند حرف بزند. ایشان درآمد و گفت: پیامبر فرمود: هر کسیکه روی به قبله بایستد، اهلبهشت است. آنوقت گفت: یکنفر گفت: یا رسولالله، اینطوری. پیامبر هم گفت: بله، اینطوری. بهحساب، مطلب را هم جا انداخت. من یکدفعه گفتم: خدایا، من چهکار کنم؟ خب، مرد حسابی، عالم بزرگوار، عُمَر هم رو به آنجا میایستاد. حالا عمَر با شماست؟ عمَر هیچچیز، یزید که با شما نیست. یزید که رو به قبله میایستاد، ابنزیاد هم که رو به قبله میایستاد، ایناست. از اینجا گیر اینها میافتید. دلیل هم آورده، پیامبر هم گفته، دوباره اینطوری کرد و جا انداخت. حالا اگر جرأت میکردم میگفتم چرا، فهمیدید چه دارم میگویم؟
... آقا جان من، اگر تو [امر خدا را] اطاعت کنی، خدا میخواهد خودش شوی. خدا میخواهد علی شوی. ای بانوان عزیز، خدا میخواهد زهرا بشوید؛ اما بیایید اطاعت کنید. حالا اگر تو آمدی و اینطور شدی، عضو ائمه میشوی. امامصادق میفرماید: تمام دوستان، اصلاً نمیگوید شیعههای ما، شیعهها بهجای خودش. میگوید دوستان، اینها که ما را دوست دارند، امر ما را اطاعت میکنند. آخر، شیعه یک درجه خیلی بالایی دارد؛ اما دوستان اتصال به چه کسانی هستند؟ اتصال به شیعهها هستند، شیعهها هم اتصال به آنها هستند، امام هم اتصال به خداست. حالا میگوید عزیز من، شما عضو ما هستید. یعنی خدا طوری دوستان امیرالمؤمنین را خلق کرده که عضو ائمه هستند. حالا امامصادق میگوید: چهموقع از ما جدا میشوید؟ آنموقعکه گناه کنید، از ما جدا میشوید. چرا جدا میشوید؟
... آقا جان، یکقدری فکر کنید. آخر، که خدا ما را برای خوردن و خوابیدن نیاورده. ببخشید، جسارت میکنم، اینکه صفت حیوانی است؛ او هم میخورد، کاه میخورد، یونجه میخورد. جفت، جفت هم میزند. اینکه نیست که اینها را میخوری، بعد جفت، جفت هم میزنی. اینکه نیست، اینها صفت حیوانی است. باید حساب کنید چقدر خدا شما را میخواهد. مگر خدا شدن شوخی است؟ مگر علی شدن شوخی است؟ مگر عضو اینها شدن شوخی است؟ تو داری چه میگویی؟ ما داریم چهکار میکنیم؟ آقا جان من، اگر تو ذرات بودی، ذرات قابلیت نداشت، خدای تبارک و تعالی شما را اینجا آورده که امر را اطاعت کنی، تو را آنجا ببرد. تو بلبل باغ ملکوتی، نه از عالم خاک.
... ما یک داداش داشتیم همیشه با این گندهها رفیق بود. یکنفر بود معاون سازمان امنیت آنزمان. این داداش ما با این رفیق بود. یکدفعه اینرا دعوت کرد، ما هم بودیم. ما فهمیدیم چهکاره است. یکوقت در دکان ما آمد، من از آنطرف رفتم. یکوقت گفتهبود: فلانی، برادرت من را دیدهاست و از آنطرف رفتهاست. داداش ما فردایش گفت: اینکارها چیست که میکنی؟ حالا ما با این رفیق هستیم که حاجت کسی را برآوریم. گفتم: داداش، تو که من را میشناسی، من مسلمانم. دینم، اسلام است. تو که میدانی به امامزمان، تو ببین، کُرکِ قبای اینرا برمیداری، اگر الان چند تا سگ توی یک طویله باشد، طرف دیگر یک کاخ سلطنتی باشد، بهمن بگویند میخواهی برو کاخ سلطنتی، میخواهی برو توی این سگها، والله، پیش سگها میروم. اینکه من دارم به شما میگویم من مزهاش را چشیدم. من پیش سگها که بروم او که من را بیدین نمیکند. یکمقدار پایم را میگیرد، جای دیگرم را میگیرد، ما هم یکمقدار داد میزنیم. دیگر پنجه به ولایت من که نمیزند. دیگر، نه داداش با من کار داشت نه او. خیالشان را راحت کردم.
... اینکه به شما میگویم دوستان امیرالمؤمنین، نگاه به دکتریتان نکنید، مهندسیتان، پولتان، ماشینتان، اینها خودش یک بادی دارد. باید بیایید پیرو امیرالمؤمنین بشوید. علی قدرت یک خلقت است؛ یعنی قدرت علی از تمام خلقت بالاتر است. یک ضربه به عمر بن عبدود زده، آنوقت میرود به بچه یتیم همچنین میکند که بیاید روی دوشش. آنجا میرود درختهای خرما را میفروشد و میرود در خرابهها آنها را میدهد. آن قدرتی که بیحد است، برای فقرا میشکند. شما باید حالا همینجور باشید. حالا این قدرت دارد.
... پس اینکه میگوید اگر بشر اطاعت کند، اشرفمخلوقات میشود، آنچه که خلقت دارد او اشرفیت دارد. اما ناگهان میگوید: «بل هم اضل». کجا «بل هم اضل» میشوی؟ آنموقعکه امر را اطاعت نمیکنی. بابا جان، عزیز من، بیا امر را اطاعت کنید. اصلاً من خیلی الان سادهاش میکنم:
... من یک وقتها به شما گفتم. در قطار رفتم، دیدم قطار دارد از این ریل به ریل دیگری میرود. گفتم: خدایا، ما ناگهان اینطور نشویم که از صراط مستقیم خارج شویم. دیدی آن قطار خارج شد و آتش گرفت. ما یک صراط مستقیم داریم. صراط مستقیم، امیرالمؤمنین است. ما که دیگر صراط نداریم.
... این نماز شبها چیست؟ به حضرتعباس، من پا میشوم و نماز شب میکنم، ببین، چه حالی دارم. البته خدا را شکر میکنم. میگویم: خدایا، شکرت که در دهن شیطان زدی و ما را بیدار کردی. تشکر از او میکنم؛ اما من را به جایی نمیرساند. بیشتر نمازخوانها به جهنم رفتند، بیشتر عبادتکنها به جهنم رفتند، بیشتر الغوثکنها به جهنم رفتند. اینکه نیست. آنکه در بیابان است همین را از او میخواهند. آنوقت چرا؟ به خودت مغرور میشوی. عبادت، انسان را به خودش مغرور میکند. ببین، سیصد سال عبادت کرد به عبادت خودش مغرور شد حرف خدا را هم نشنید. اطاعت خدا را هم نکرد. به درسش مغرور شد. بترسید از آن روزی که از درستان مغرور شوید. این حرفها چیست؟ مگر درس، آدم را بهشت میبرد. امر، آدم را بهشت میبرد.
... خدا مگر به موسی نگفت: چرا من مریض شدم، دیدنم نیامدی؟ خدا تو را خودش حساب میکند. امیرالمؤمنین تو را خودش حساب میکند. اگر تو امر را کاملاً اطاعت کردی، عضو اینها میشوی. والله، اگر علی به آسمان رفت، تو هم میروی. اگر امیرالمؤمنین در عرش برود، تو هم میروی. مگر ممکناست انگشت از دست جدا شود. توجه به این حرفها کنید. مگر ممکناست انگشت من جدا شود؟ انگشت من که عضو آن شد، خب، دست برود، او هم میرود. اما چه دستی میرود؟ اما دستی که به روی خدا دراز شود، دستی که به روی ولایت دراز شود، نه دستی که به روی خلق دراز شود، نه دستی که به آنجا که خدا گفته نرو دراز شود. والله، اگر ما قدر این حرف را بدانیم، حرف خیلی خوب است. من با حدیث و قرآن دارم با شما حرف میزنم. خیلی باید توجه کنید.
... ما یکوقت خواستیم شاه ابراهیم، باغ حاجعباس برویم، یک آلونک اینجا بود، یک متر در یک متر و نیم. پدر من رعیت بودهاست. اینها یک جالیز که درست میکنند، یک آلونک درست میکنند که اگر باران آمد اثاثشان را آنجا بگذارند. به تمام مقدسات عالم، من توی این باغ فکر میکردم امشب بروم توی این آلونک با خدا نجوا کنم. اصلاً نگاه به آن باغ نمیکردم.
... تو باید اگر کتاب میخوانی پی نجوا بگردی. فهمیدی یا نه؟ نه اینکه خودت را خسته کنی و کتاب بخوانی. وگرنه من حرفی ندارم، نمیگویم کتاب نخوان. خودت را خسته نکن. ما باید با حق نجوا کنیم. من منظورم ایناست که خودتان را اسیر نکنید. الان شما اگر نهجالبلاغه را خواندید، خودتان را اسیر نمیکنید. تمام، حرفهای امیرالمؤمنین است. میگوید علماء اینجور میشوند، مسجدها اینجور میشوند، همه را دارد هشدار میدهد. اما کتابهای دیگر مانند نهجالبلاغه نیست. من دوباره تکرار میکنم. من نمیگویم نخوان، میگویم خودت را اسیر نکن. حالا وقتیکه همه را خواندی، میبینی یکچیز سبک به امیرالمؤمنین گفته. من ایده خودم ایناست. تا حالا با او یک سلام و علیک داشتی، حالا دیگر از ریختش بدت میآید.
... من بارها گفتم. این ستون حنانه پیامبر از او جدا شد، داد کشید. تو از امامزمان جدا شدی، داد نمیکشی؟ سنگ بهتر است یا من. اصلاً تویش نیستیم. شما کجا از امامزمان جدا میشوی؟ آنموقعکه سرکشی کنی.
... امیدوارم که این شبهای احیاء خیلی توجه کنید. اول چیزی که میخواهید ولایتتان ثابت شود، دوم چیزی که میخواهید ولایت از شما گرفته نشود، سوم چیزی که میخواهید دستتان جلوی خلق دراز نشود، چهارم چیزی که میخواهید خدا کفایتتان کند، یکیدیگر که از امامزمان میخواهید ایناست که القاء و افشاء بخواهید که حرف بیخودی نزنید. کسی را گیر نیندازید. بهقول ما حرف بیخود نزنید، حرف لغو نزنید.
منبع: اطاعت، امر ولایت است
تاریخ درج: [ 1399/02/04 ]