صفحهٔ اصلی: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱۰: | سطر ۱۰: | ||
</div> | </div> | ||
--> | --> | ||
+ | {{فرمایش منتخب|عنوان=شهادت حضرت زهرا|فهرست=|بخش=دارد}} | ||
+ | |||
+ | |||
{{فرمایش منتخب|عنوان=فاطمیه|فهرست=|بخش=دارد}} | {{فرمایش منتخب|عنوان=فاطمیه|فهرست=|بخش=دارد}} | ||
نسخهٔ کنونی تا ۳ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۱:۴۹
فرمایش منتخب: شهادت حضرت زهرا
فهرست امام حسن عسکری
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
حقیقت اسلام[۱]
امروز میخواهم حقیقت اسلام را یکقدری برای شما بگویم که حقیقت اسلام چیست؟ حقیقت اسلام، امر علیبنابوطالب (علیهالسلام)، امر اینها را اطاعت کردن، آن حقیقت اسلام است؛ نه اینکه ما اسلام، اسلام بکنیم و آنها را قبول نداشتهباشیم. این اسلامِ خصوصی است. اسلام باید اسلامی باشد که آنها گفتهباشند. خود پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را میگویند پیامبر اسلام است.
اسلام به ذات خود ندارد عیبی | هر عیب که هست، در مسلمانی ماست |
آن حقیقت اسلام پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) است، قبول دارم، قربانت بروم، چرا اسلام در مقابل اینها اینجوری شده؟ حالا اینها توی مردم جاافتاده شدند؛ اما مردم نمیفهمند که اینها مقصدشان چیست؟ وقتی پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) از دنیا رفت، آمدند جلسه بنیساعده درست کردند، حالا امامحسین (علیهالسلام) میگوید: من کشته جلسه بنیساعدهام. به تمام آیات قرآن، اگر حسین (علیهالسلام) این را میگوید، زهرا (علیهاالسلام) هم میگوید، زهرا (علیهاالسلام) هم کشته جلسه بنیساعده است، کجا میروی؟ عزیز من! مگر جلسه بنیساعده چه بود؟ خلیفه معلوم کردند، عمر گفت: اوّلیاش ابابکر است، بعد منم، بعد عثمان، بعد معاویه. آمدند اینها را معلوم کردند، مردم هم رفتند دنبالشان؛ علی «علیهالسلام» را گذاشتند توی خانه. این را دارم به شما میگویم: دنبال هر کسی نروید! عزیز من! اینها رفتند، اینجوری شدند. حالا امامحسین (علیهالسلام) کشته جلسه بنیساعده است.
شما باید جانم! مجلسی بروید که امامصادق (علیهالسلام) میگوید: دور هم جمع میشوید حرف ما را بزنید، من حسرت میبرم، غبطه میخورم به آن مجلس؛ اما حرف ما را بزنید؛ یعنی حرف مادرم زهرا (علیهاالسلام) را بزنید! حرف غربت علی (علیهالسلام) را بزنید، من حسرت میبرم. به تمام آیات قران، من اصلاً حسرت به دنیا نمیبرم، آیا امامصادق (علیهالسلام) حسرت میبرد به دنیا؟ چرا حسرت به این جلسه میبرد؟
«الحمد لله شکر ربّ العالمین» والله، این جلسه همان جلسه است که امامصادق (علیهالسلام) حسرت میبرد. همه شما خوبید، همه شما آمدید اینجا، فیض ببرید، فیض یعنیچه؟ یعنی یکقدری ما بهتر اینها را بشناسیم. اگر بشناسی والله، جانت را فدایش میکنی، نمیروی دنبال کس دیگر، نشناختن اینها میرویم دنبال کس دیگر. ائمه طاهرین (علیهمالسلام) این جلسه را تأیید کردند.
حالا چهکار میکند؟ قربانت بروم، حالا این جلسه عمومی باید بیایند اطاعت کنند؛ یعنی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را خلق حساب کردند. همه بیایید! این جلسه را اطاعت میکنید! علی هم باید بیاید جلسه را اطاعت کند؛ یعنی خلیفه اسلام را، ببین نمیگوید خلیفه خدا را، میگوید خلیفه اسلام؛ اسلامی که عمر و ابابکر درست کردند.
حالا چهکار میکند؟ میآید توی مسجد مینشیند و ابابکر را میگذارد روی منبر و میگوید: مغیره! برو به علی بگو بیاید با خلیفه اسلام بیعت کند. مغیره بلند شد رفت، درِ خانه علی (علیهالسلام) را زد. زهرا (علیهاالسلام) گفت: چهکار داری؟ گفت: عمر گفته بیاید با خلیفه اسلام بیعت کند، گفت: برو دست از این حرفهایت بردار! هنوز آب جای غسل پدرم خشک نشده، سه روز است که پدرم از دنیا رفته. گفت: برو این حرفهای زنانه را کنار بگذار! عمر هم گفت، حالا به جمعیّت دارد میگوید: ای جمعیّت اسلامخواه! (خدایا! بگیر مرا!)
ای جمعیّت اسلامخواه! پا شوید! حرکت کردند، آمد درِ خانه علی (علیهالسلام)، صدا زد! زهرا (علیهاالسلام) گفت: چه میخواهی؟ گفت: بیاید بیعت کند، گفت: برو عمر! آرام بشو! گفت: اگر در را باز نکنی، در را آتش میزنم. باور نمیکردند، بعضیها گفتند: عمر! این در را جبرئیل میبوسیده، میکائیل میبوسیده، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) دست به آن میگذاشته. گفت: خلافت اعظم این حرفهاست، ما میخواهیم دودرقهای نشود.
آخه مردک! تو درقه را بهوجود آوردی! تو جلسه بنیساعده را بهوجود آوردی! آه! مردم باور کردند. گفت: بروید هیزم بیاورید! رفتند هیزم آوردند، مسلمانها، نماز شبخوانها! مکّهبروها !عمرهبروها هیزم آوردند. امر عمر را از امر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) واجبتر میدانند این مردم! چه بگویم؟! بهدینم، نمیتوانم حرف بزنم! اگرنه میگفتم که اغلب شما همساختید! کجا میروی؟! عزیز من!
حالا در آتش گرفت، باز زهرا (علیهاالسلام) آمد، گفت: شاید حیا کنند! این همه پدرم سفارش مرا کرده! حسّ کرد زهرا (علیهاالسلام) پشت در است، چنان لگد زد، نگذاشت در تمامش سوختهشود، زد توی سینه زهرا (علیهاالسلام)، زهرا ساقط کرد، ریختند توی خانه، جمعیّت ریخت توی خانه. یک طناب هم آوردند انداختند گردن علی (علیهالسلام)، علی (علیهالسلام) را میکشند. بچّه زهرا (علیهماالسلام) زیر پای مسلمانها رفت. (آخر گفتم به اینها که آمدند اینجا، همین چند وقتها عزا گرفتند، عزای به اصطلاح چه؟ محسن! گفتم: باباجان! آنها نگرفتند، چه میگویی؟ تو دنبال کسی نرو! تو چه میگویی عزای محسن؟!)
حالا ریختند، بچّه زیر پا رفت و علی (علیهالسلام) را طناب گردنش انداختند و میکشند. روایت داریم: چهلنفر هُل میدادند علی (علیهالسلام) را، شریفترین تمام خلقت که علیبنابوطالب (علیهالسلام) است، بیاید با خبیثترین خلقت که عمر و ابابکر است، بیعت کند؛ یعنی قبول کند خلیفه اسلام را؟!
حالا زهرا (علیهاالسلام) غش کرده، به هوش آمد؛ فرمود: فضّه! علی کو! گفت: علی را بردند مسجد. ای خراب شوی مسجد! به تمام آیات قران، رفتم مکّه [مدینه]، توی مسجد نرفتم. اینکه دارم میگویم باید ببینی. بهدینم، داشتم میدیدم. درِ مسجد دیدم: زهرا (علیهاالسلام) دارد گریه میکند، زینب (علیهاالسلام) گریه میکند، امّکلثوم (علیهاالسلام) گریه میکند، حضرت گریه میکند، میگوید: نکشند بابایمان را! گفتم نمیروم توی این مسجد. این دیدن است، داشتم بهدینم میدیدم. باور کردی یا نه؟ دو دفعه گریه کردم، یکمرتبه روح از بدنم رفت بیرون، افتادم؛ دوباره روح آمد توی جسدم. اینجور شدم از ناراحتی! کجا میروی مکّه؟ میروی مکّه، تلویزیون بخری؟ اُفّ بر تو آدم!
آقا که شما باشی! زهرا (علیهاالسلام) گفت: دست از علی (علیهالسلام) بردارید! من نفرین میکنم. هنوز نفرین نکرده ستونها از جا حرکت کرد، یک عالمی بهوجود آمد، گفت: معطّل نفرین توییم زهرا! همه را نابود کنیم، میدانست علی (علیهالسلام) که همه نابود میشوند. گفت: زهراجان! مواظب مرغها باش! این حیوانها که هستند، نابود نشوند! حالا چهکار میکند زهرا (علیهاالسلام)؟
حالا دیدند اینجوری شده، دست علی (علیهالسلام) را گرفت، کشید روی دست ابابکر؛ آره! گفت: خب برو! حالا زهرا (علیهاالسلام) دست علی (علیهالسلام) را گرفته، حسن و حسین (علیهماالسلام) دارند همه گریه میکنند. حالا آمد، زهرا (علیهاالسلام) گریه میکند، علی (علیهالسلام) هم گریه میکند. علی (علیهالسلام) گریه میکند، میبیند محسنش سقط شده، پهلویش شکسته، آه!
وقتی علی (علیهالسلام) را میکشیدند، چهلنفر میکشید. زهرا (علیهاالسلام) سر طناب را گرفت، یک تکان داد، افتادند روی زمین؛ عمر صدا زد: مغیره! دست زهرا را کوتاه کن! بزن زهرا را! زد، بازوی زهرا (علیهاالسلام) را شکست. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را بردند توی مسجد. حالا چهکار میکند؟ عمر میخواهد به اصطلاح این را خلیفه جهانیاش کند؛ اما علی (علیهالسلام) هم بیعت نکرد. دست کشید روی دستش. حالا علی (علیهالسلام) گریه میکند، زهرا (علیهاالسلام) گریه میکند. چرا علی (علیهالسلام) گریه میکند؟ روی زهرا (علیهاالسلام) را میبیند، میبیند سیاه شده با سیلیای که عمر زده. بازویش را میبیند، میبیند شکسته؛ حالا گریه میکند. چرا زهرا (علیهاالسلام) گریه میکند؟ گریهاش از برای ایناست که چرا تمام این مردم جهنّمی شدند و علی (علیهالسلام) را نمیخواهند، عمر را میخواهند؟ چه خبر است؟ مگر من میتوانم حرف بزنم؟ چه خبر است؟ آخ! آخ! آخ! چه خبر است؟
جان من! عزیز من! حالا آمد و زهرا (علیهاالسلام) از غصّه دِق کرد، افتاد؛ در ظاهر از دنیا رفت. گفت: علیجان! مرا شب دفن کن! اینها نیایند در تشییع جنازه من. حالا آمدند، شب دیدند زهرا (علیهاالسلام) از دنیا رفته، گفت: تشییع عقب افتاد، علی «علیهالسلام» زهرا (علیهاالسلام) را غسل داد، کفن کرد؛ حسینجان! حسنجان! بیایید مادرتان را ببینید! یکوقت این دست را از کفن بیرون آورد، یک دست انداخت گردن حسن (علیهالسلام)، یک دست انداخت گردن حسین (علیهالسلام)، حسنجان! حسینجان! غصّه نخورید! باباجان! سایه علی (علیهالسلام) به سرتان است.
حالا مگر دست برداشت این مردک؟! پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمودهبودکه بترسید از روزی که علی (علیهالسلام) لباس قرمز بپوشد، سوار دیوار بشود! حالا عمر آمد، دید علی (علیهالسلام) لباس قرمز پوشیده، سوار دیوار شده؛ چند تا زن آوردهبود، میگفت: باید من زهرا را در آورم، خلیفه اسلام ابابکر به او نماز بخواند. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) چهلصورت قبر درست کرد، فرمود: عمر! اگر دست به یکی از آنها بگذاری، شدید با تو رفتار میکنم.
تا دست گذاشت به یکی از این قبرها، روایت داریم: امیرالمؤمنین (علیهالسلام) با دوتا انگشت اینجایش را گرفت، هی دست و پا میزد، خوره به آن ریخت عباس بیفتد! از اوّل من عباس را نمیخواستم، این را من به شما بگویم: خوبیاش را هم بدی میدیدم. چشم باطنبین میبیند اینها را. آقا که شما باشید! عباس گفت: تو را به صاحب این قبر، دست بردار از عمر! وقتی قسمش داد، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دست برداشت، عباس عمر را نجات داد.
حالا میخواهم به شما بگویم: عزیز من! قربانتان بروم، فدایتان بشوم، چه خبر است دنیا؟ حالا میگوید: هر کسی ذرّاتی محبّت زهرا (علیهاالسلام) داشتهباشد، این آتش جهنّم فلج است. همساخت که ذرّهای محبّت علی (علیهالسلام) داشتهباشی، فلج است، ذرّهای محبّت زهرا (علیهاالسلام) داشتهباشی، فلج است. کدامتان زنهایتان مثل زهرا (علیهاالسلام) است؟! چهکار میکنید؟! امامزمان (عجلاللهفرجه) دارد گریه میکند، اشک چشمم تمام شود، خون گریه میکنم، تو چهکار میکنی؟ چه مسلمانی هستی؟! دوباره تکرار میکنم: هنوز دست از تلویزیون برنداشتید! عزیز من! بیا حرف بشنو!
به تمام آیات قران، متقی راهنمای شماست، بیایید و حرفش را بشنوید! بیایید قربانتان بروم، حرفش را بشنوید! مگر گذاشتند؟ مگر دست برداشتند از علی (علیهالسلام)؟! حالا هی برمیدارند نمیدانم لجاجت میکنند با امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، اینقدر لجاجت کردند که باعث شدهبود، (زبانم لال بشود نگویم،) لعنت به علی (علیهالسلام) بکنند! این کارها را عمر کرد، چه کار کرد؟ آخر خلیفه اسلام را چه کسی معلوم کرده؟! جلسه بنیساعده درست کردند. حالا امامحسین (علیهالسلام) میگوید: من کشته جلسه بنیساعدهام. زهرا (علیهاالسلام) والله، کشته جلسه بنیساعده است که این خلفای اینجوری بهوجود آمدهاست. [۲]
فرمایش منتخب: فاطمیه
فهرست امام حسن عسکری
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
گفتار متقی[۳]
سلمان بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) دهروز در خانه نشست، حضرتزهرا (علیهاالسلام) امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را دنبالش فرستاد، تا سلمان آمد، به او گفت: سلمان! چرا به ما جفا کردی؟ چرا بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) دهروز است که به اینجا نیامدهای؟ گفت: علیجان! خودت میدانی که وقتی رسولالله به ظاهر از میان ما رفت، انگار دیگر قدرت ندارم که بیرون بیایم و خانهنشین شدهام. امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) فرمود: سلمان! خواستم تو را که خانه ما بیایی؛ چونکه زهرا تو را خواستهاست. ببین خواست زهرا (علیهاالسلام) خواست علی (علیهالسلام) است؛ خیلی این حرفها بالاست، باید اینها را هضم کنید! این حرفها را حفظ کنید. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: سلمان! زهرا با تو کار دارد؛ یعنی من هم که علی هستم، خواست زهرا را عمل میکنم، بیخود نیست که زهرایعزیز (علیهاالسلام) خودش را فدای امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کرد. حالا وقتی سلمان پیش زهرایعزیز (علیهاالسلام) آمد، حضرت همان حرف امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را به او زد؛ سلمان هم همان جواب را به حضرت داد. [۴]
آخر هفتادهزار نفر طرف عمر و ابابکر بروند! ده، دوازده نفر طرف امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) بیایند؟! حالا حضرتزهرا (علیهاالسلام) به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرماید: علیجان! سلام به تو نمیکنند؟! فرمود: زهراجان! سلام که میکنم جوابم را نمیدهند! کسیکه خدا اینهمه تعریفش را کردهاست! به تمام آیات قرآن! آنها نه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را قبول دارند نه خدا را! خدا ایشان را در تمام خلقت برانگیخته کردهاست. چطور او را قبول ندارید و مشابه درست میکنید؟! اصلاً جایی حرف امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) نیست، همهجا حرف خلق است. [۵]
من روایت برای شما نقل میکنم، حضرتزهرا (علیهاالسلام) بیرون خانه بود، وقتی به خانه آمد، دید امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) زانوهایش را در بغل گرفتهاست. گفت: علیجان! آن قدرت و زور و بازو که داشتی و درِ خیبر را گرفتی و هفتقلعه را رویهم ریختی، چه شد؟! آن شمشیری که به عمرو بن عبدود زدی، چه شد؟ تمام شجاعان عالَم از کیاست و شجاعت تو میترسیدند، آن شجاعتت چه شد؟ ببین امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) چه میفرماید؟! وقتی مؤذّن اذان گفت، تا «أشهد أن لا إله إلّا الله، أشهد أنّ محمّداً رسولالله» را گفت، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: زهراجان! میخواهی این اسم باقی باشد؟ فرمود: آری! امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: من و تو باید صبر کنیم؛ چونکه این دو نفر [یعنی عمر و ابابکر] میخواهند این اسم را بردارند؛ نه اینکه حضرتزهرا (علیهاالسلام) اینها را نداند؛ دارند با هم نجوا میکنند و برای ما افشا میکنند. اصلاً عمر و ابابکر میخواستند اسلام و دین و دیانت را از بین ببرند. چرا زیر بار ایمان نرفتند؟ چرا عمر گفت «حَسبُنا کتابُالله»: کتاب خدا ما را بس است؟ چرا ایمان را قبول نکردند؟ ایمان امر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) است، ایمان امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) است. چرا «الیوم أکملت لکم دینکم» را قبول نکردند؟ ببین عناد اینها را به کجا رساند!
رفقایعزیز! فدایتان بشوم، اگر عناد دارید، بیایید آنرا بیرون کنید، عناد بد چیزی است، عناد جوری است که ما حرف حق را قبول نمیکنیم؛ یعنی روی عناد خودمان داریم کار میکنیم و یکچیزی را در مقابل خدا، قرآن و ولایت عَلَم کردهایم، آن چیز مقصد ماست. عناد در دل ما رشد میکند، رهبرش شیطان است؛ اما ولایت رهبرش خداست. الآن شیطان و رهبریاش خیلی پیشرفته است! علیالخصوص در آخرالزمان! عناد چیزی است که ولایت را کامل نمیپذیرد، از خدای تبارک و تعالی بخواهید که عناد را از شما بگیرد و ولایت را به شما بدهد. اگر عناد نباشد، پذیرفتن ولایت خیلی آسان میشود؛ یعنی ولایت آنجایی است که عناد نباشد؛ اما اگر عناد داشتهباشی، دنبال همان مقصدی هستی که میخواهی به آن برسی. تمام این جنایتها که عمر و ابابکر کردند، میخواستند به مقصدشان برسند. [۶]
این دو نفر میخواستند زحمتهای پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را از بین ببرند؛ اما موفق نشدند، اینها یک باند بودند، باند یک خصوصیتی دارد؛ یعنی بنای اینها اینبود که دَم از اسلام بزنند و ایمان را از بین ببرند. چرا؟ خودتان از من بهتر میدانید، آگاهترید که این دو نفر با ایمان چه کردند؟ زهرایعزیز (علیهاالسلام) را زدند، پهلویش را شکستند، صورتش را نیلی کردند، زهرا (علیهاالسلام) را کشتند تا احکام را فاش نکند. چه جسارتی به قُدس ولایت کردند؛ اما قدرت نداشتند که ولایت را از بین ببرند! عمر، ابابکر، عثمان، معاویه و یزید، اینها یک باند بودند که هدفشان اینبود که ایمان را از بین ببرند. [۷]
این فاطمیه اول درستاست، اما مثل ایناست که آقا ابوالفضل (علیهالسلام) در روز عاشورا شهید شد؛ اما به احترام آقا ابوالفضل (علیهالسلام) روز تاسوعا را به او نسبت میدهند. این فاطمیه هم مثل هماناست؛ مرحوم حاجشیخعباس فاطمیه دوم را قبول داشت و سهروز روضه میخواند. چرا؟ میگفت: شبی که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میخواست به وصیت زهرایعزیز (علیهاالسلام) عمل کند و او را دفن کند، گُرز درست کرد (شام سوم جمادیالثانی که آسمان تاریک بوده و ماه در آن پیدا نبودهاست؛ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) برای روشنشدن فضا آتشی روشن کرد). [۸]
اخلاق در خانواده؛ پدر و مادر
پدر و مادر[۹]
پدر حقیقی ما امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) است، امامحسن (علیهالسلام) است؛ مادر ما زهرای عزیز (علیهاالسلام) است. باید امرشان را اطاعت کنیم؛ اگرنه «إنّه لیس من أهلک»[۱۰] هستیم. [۱۱] این همه که میگوید: امرِ پدر، واجب است، پدر و مادر حقیقیِ ما، دوازدهامام، چهارده معصوم (علیهمالسلام) هستند، ارکان دین را میگوید، اصل آنها هستند، اطاعت پدر و مادر اطاعت خداست. آنها امر کردند که امر پدر و مادرت را اطاعت کن. تو امر امامزمان (عجلاللهفرجه)، امر امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت نکردی، خب اهل عذاب هستی.
در جریان اصحاب رقیم، یک نفر از آنها گفت: خدایا! من شیر آوردهبودم از برای پدر و مادرم، تو امر اینها را واجب کردی. من تمام گوسفندانم توی بیابان رها بودند، امر تو را اطاعت کردم، ایستادم بالای سر اینها؛ تا پدر و مادرم بیدار شدند؛ شیر به آنها دادم. خدایا! اگر محض توست، ما را نجات بده! کوه از جا حرکت کرد، بیابان را میدیدند. آیا ما پدر و مادرمان را اینجوری اطاعت میکنیم؟! [۱۲]
قدرت خودت را در مقابل قدرت خدا بشکن! کجا قدرت خودت را میشکنی؟ در مقابل پدر و مادرت بشکن! حالا بابایت یک چیزی گفته، یک تندی کرده، قدرتت را بشکن! آرام بگیر! اگر قدرتت را شکستی، در مقابل خدا شکستی. [۱۳] بیاید امر پدرهایتان را اطاعت کنید! اگر شما امر پدر و مادرتان را اطاعت کنید، امر امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، امر خدا، امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت میکنید؛ پس امر بالاتر از پدر و مادر است.
اولاد باید پدر و مادر را احترام کند. اگر احترام نکنید، خدا میگوید: هر کاری میخواهی بکن! ای عاقوالدین! میسوزانمت! همینطور خدا میگوید: شبقدر سهطایفه را نمیآمرزم: شاربالخمر، عاقوالدین، کسیکه برادر مؤمن از دستش راضی نباشد. [۱۴]
این حاجشیخعباس محدّث، من یادم میآید، پدرش را من میشناختم. این دمِ ارگ، پدر ایشان یک بقّالی داشت؛ آنوقت ایشان یکوقت آمدهبود صحن حضرت معصومه (علیهاالسلام). یک واعظی از منتهیالآمال حاجشیخعباس نقل میکرد. پدرش آمدهبود به حاجشیخعباس محدّث [یعنی پسرش] گفتهبود: عباس! خاک عالم توی سرت! امروز رفتم، دیدم که یک آقایی از منتهیالآمال حاجشیخعباس قمی روی منبر میگفت. حاجشیخعباس تا آخر عمرش نگفت بابا! این منتهیالآمال مال من است!
این بنده خدا [پدر حاجشیخعباس] مریض شد. او هم مادرش را از دست دادهبود، کارهای پدرش را میکرد. میگفت: یکوقت که مَثل یک کاری میکرد، خودش [پدر حاجشیخعباس] ناراحت میشد. نمیخواهم حالا جسارت کنم، [حاجشیخعباس] از آنهایش [نجاستش] برداشتهبود، مالیدهبود به صورتش، گفتهبود: من از بویِ چیزِ تو خوشم میآید! آنوقت شد حاجشیخعباس محدّث. حاجشیخعباس محدّث شدن خیلی مشکل است! چونکه آن نَفس خودش را شکست، امر را سربلند کرد که خدا گفته پدرت را احترام کن! اینجوری احترام کرد. [۱۵]
احترام پدر و مادرت را بگیر؛ اما آن پدری که حرفش حرف حقّ است. اگر حرف حقّ نزد، یکوقت پسر «إنّه لیس من أهلک»[۱۰] است، یک وقت پدر «إنّه لیس من أهلک»[۱۰] است. اگر پدرت اهلیّت ندارد، با او بساز! حضرت فرمود: یهودی هم هست، با او بساز؛ یعنی توی رویش نایست! خدا میخواهد اینجوری باشد. [۱۶]
نگاه؛ عصاره نگاه
عصاره نگاه
از اوّل جوانیام [از گناه] گذشتم، اصلاً نگاه تویام نبود؛ بنایم نبود نگاه کنم. شما بنایت باید اینباشد که نگاه نکنی؛ آنوقت این چشم در اختیار خداست. چشمهای ما بیشترش در اختیار شهوت و در اختیار دنیاست؛ آنوقت آن چشم، فردای قیامت رحمت به آن میشود، عذاب نمیشود.
این چشمها مال امتحان هم هست. آخر میدانی چرا؟ این چشم گرفتارت میکند. ابنملجم ببین چهجور شد؟ ابنملجم مثل ما نبود، مُرادی بود؛ مُراد میداد. یکدفعه نگاه کرد، گرفتار شد، علیکش شد. شما شهوت برانگیختهات میکند به نگاهت؛ پس باید چه کنیم؟ تو نباید نگاه کنی، چرا نگاه میکنی؟! نگاه باید به رحمتِ آن آدم کرد، آن اشکال ندارد. به آن رحمتی که از او نازل میشود، باید نگاه کنیم؛ یعنی این جوان به آن رحمتی که از او نازل میشود، آن رحمت «رحمةٌ للعالمین» است.
هشام همساخت بود که امامصادق (علیهالسلام) او را میخواست، آخر هم حالیِ اینها کرد: به رحمتش نگاه کردم. رحمت را میبوسد، رحمت خدا. آنها شاگرد امامصادق (علیهالسلام) هستند؛ اما ولایت به آنها القاء نشده. میآید پیش امام، شما باید ولایت بهت القاء شود؛ پس نگاه رحمتی خوب است؛ نه نگاه شهوتی.
کم آدم پیدا میشود اینجور باشد. این همه دفاع از بچّههای مردم کردم، یک نگاه بد به آنها نکردم. نگاه باید رحمت باشد، رحمت از شما نازل شود؛ نه شهوت. حالا همینطور شده که میگوید یکی از شما بادین از دنیا نمیروید. نگاه شهوتی دارند، نگاه شهوتی به هر شیئی.
دزد میرود نگاه دزدی میکند، نگاهِ چهجوری میکند؟ نگاه شهوتی میکند. دفاع رحمتی هم همساخت است، ما باید بفهمیمم این فانی میشود، نگاه به فانی نکنیم. چشمتان غنی باشد، احتیاج نداشتهباشد. عقلت برسد، احتیاج به فانی نداشتهباش!
امامصادق (علیهالسلام) به آن شخص گفت: برو در آن آبادیتان، در آن شهر یک نفر که ما را قبول داشتهباشد، برو زیارتش! آنوقت خدا ثواب دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) به تو میدهد. نگاهت رحمتی است.
خدا میگوید: اگر بخواهی، به تو میدهم؛ یعنی آنها را نخواهی، این را بخواهی. همه این عالَم را فانی بدان! امامزمان (عجلاللهفرجه) را باقی بدان! آنوقت شما طرف فانی میروی یا باقی؟ شما باید احتیاج نداشتهباشی؛ آنوقت آن کار را نمیکنی. ابنملجم احتیاج دارد. نگاه به بچّه اَمرَد [پسر زیباروی نوجوان] کنی، گناه ابنملجم به تو میدهد.
من خودم از جوانیام اینجور بودم، من حربه گناه نداشتم. آن القاء و افشاء به تو میدهد، القاء و افشاء حفظت میکند. فقط در فکر باش که این بچّهها را نجات بدهی. [۱۷]
سخنی با خانمها؛ ارتباط با نامحرم
ارتباط با نامحرم[۱۸]
حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نشستهاست، یک شخص نابینا آمد، حضرتزهرا (علیهاالسلام) بلند شد و رفت. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: زهراجان! اینکه نابیناست، چرا رفتی؟ گفت: خود شما گفتی که زن یک بویی دارد، نامحرم آن را استشمام میکند. اینکه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته، برای من و شما گفته؛ اگرنه بوی زهرا (علیهاالسلام) که بهشت است. مگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) سینه زهرا (علیهاالسلام) را نمیبوسد؟ میگوید بوی بهشت میدهد؛ اما آن مردی که الآن وارد شده، وارد این حرفها نیست، زهرای عزیز (علیهاالسلام) روح او را میبیند، بلند میشود. چرا این حرفها را کنار گذاشتید؟ مگر حرف خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) درست نبودهاست؟ اگر درست بوده، چرا کنار گذاشتید؟ [۱۹]
مگر ایننیست که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: چه عبادتی است که از برای زن، افضل عبادت است؟ حضرتعلی (علیهالسلام) خدمت حضرتزهرا (علیهاالسلام) آمد، با هم نجوا کردند. گفت: به پدرم بگو: نه او نامحرم را ببیند، نه نامحرم او را. روایت داریم: به خود پیامبر، سهمرتبه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بلند شد، گفت: زهرا! پدرت به قربانت! زهرا! پدرت به قربانت! زهرا! پدرت به قربانت! برای چه تو خودت را در اختیار نامحرم میگذاری؟! خانمهای عزیز! والله، بالله، شما عاق زهرا (علیهاالسلام) هستید. اینکه دارد میگوید عاقوالدین، زنی که اینطور نباشد، عاق زهرا (علیهاالسلام) است، کارش مشکل است. [۲۰]
خدا رحمت کند حاجشیخعباس را! میفرمود: اگر مرد در خانه است، زن حقّ ندارد برود پشت در. اگر میرود صدایش را خشن کند، بگوید کیست؟ کیست؟ این انگشتش را بگذارد اینجای زبانش، حرف بزند؛ نه آنطوری که با آقایش صحبت میکند، با آنمرد نامحرم حرف بزند. حالا صحبت میکند، میگوید همکارم است!!! همه همکار شدند! [۲۱] انگار صیغه محرمیّت خواندهاند، همه با هم محرم شدهاند، اینجا بهشت شدهاست! الآن چهکسی نامحرم است؟! تو باید محرم حضرتزهرا (علیهاالسلام) شوی، محرم امامحسین (علیهالسلام) و ائمهطاهرین (علیهمالسلام) شوی، محرم چهکسی شدهای؟ [۲۲] عزیز من! یک روزی از تو محاکمه میشود. [۲۱]
تا میتوانید بدنتان را از نامحرم حفظ کنید، بدنتان را در اختیار امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و امامزمان (عجلاللهفرجه) و زهرای عزیز (علیهاالسلام) و شوهرهای عزیزتان بگذارید. آنوقت زهرا (علیهاالسلام) شما را حفظ میکند. [۲۳]
اگر زن شما در کوچه باشد، یک مردی نگاه کند، رهگذر است، یک نگاه میکند، میرود؛ اما اگر نامحرم در خانهات باشد، دائم دارد میبیند. پس خطر این نامحرم که در خانهات بیاوری، بدتر است.
شما الآن یک سفره انداختی، مرد و زن قاطی هم هستند، این فساد است. خب، سفره بینداز، زنها اینجا باشند، مردها آنجا. اینها را دور هم جمع میکنی، چهکنی؟ میگوید: صلهرَحِم! والله، این قطع رَحِم است؛ بهدینم، قطع رَحِم است. چرا؟ پدر و مادر حقیقی ما؛ یعنی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، یعنی امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، یعنی فاطمه زهرا (علیهاالسلام) راضی نیستند. چرا؟ خدا گفته: هر کجا زن و مرد نامحرم قاطی هستند، عذاب خدا آنجا میریزد. بهدینم، سر این سفره، عذاب خدا دارد میریزد. [۲۴]
بیتوته و نجوا با ولایت؛ نجوا روح را تجلّی میدهد
نجوا روح را تجلّی میدهد[۲۵]
عزیز من! آن حرفی که میزنی، باید رزق تو باشد. شخص عربی پیش پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) آمد. میگوید: یا رسولالله! یک آیهای، چیزی به من بگو که من هدایت شوم. رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: «و من یعمل مثقال ذرّةٍ خیراً یره، و من یعمل مثقال ذرّةٍ شرّاً یره»[۲۶]. گفت: پیامبر! مرا بس است. از خدمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بلند شد و رفت. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: این مرد، دلش مملوّ از ایمان شد. دعایش مستجاب است و نفرینش گیراست.
عزیزان من! والله، بالله، تالله، این حرفها فکر میخواهد. یکقدری بنشینید فکر کنید روی این حرفها! حالا ببین، کسی است که هفده، هجدهسال، پیش پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بوده، میدیده که جبرئیل نازلشده، میدیده آیات قرآن نازلشده، هر آیهای را میدیده که نازل شده. جبرئیل را میدیده که پیش پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) است. حالا دنبال چهکسی میدود؟! مثل ما که دنبال بعضیها میدویم (چهکنم که نمیتوانم آنچه را که باید بگویم، برای شما بگویم؟ چهکار کنم؟) حالا بلند شدند و دنبال او دویدند. دنبال چهکسی؟ دنبال این شخص. عمَر و ابابکر، خدا لعنتشان کند! به او رسیدند. عمَر گفت: ای شخص! بشارت باد! پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) درباره تو چنین گفت: دعایت مستجاب است و نفرینت هم گیراست. یک دعایی به ما دو تا بکن! (این شخص تا نَفَس پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به او خورد، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) با او نجوا کرد. او هم با پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نجوا کرد. نجوا، اتّصال میآورد. همینطور که نجوا، روح را تجلّی میدهد، اگر با دیگری نجوا کنی، ظلمت در روحت میآید، ظلمت در قلبت میآید، ظلمت در دلت میآید. عزیز من! با همهکس، نجوا نکن! بیا با اصحابیمین نجوا کن! نه با اصحابشمال. خدا، إنشاءالله، باطن امامزمان، به ما تشخیص بدهد! من بارهها گفتم: ما یک علم تشخیص داریم، یک فهم تشخیص داریم و یک تشخیص؛ اصل، تشخیص است.)
حالا میگوید یک دعایی به ما بکن! میگوید چند سال است پیش پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هستید؟ میگوید: شانزده، هفدهسال. گفت: خدا شما دو تا را لعنت کند! خدا شما دو تا را از رحمت خودش دور کند! من یکروز نیمساعت پیش پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آمدم، دعایم مستجاب میشود، نفرینم گیراست؛ اما شما چندینسال پیش پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بودید. من برای شما دعا کنم؟
ببین عزیز من! یکوقت شما هستید؛ اما اینهمه دارم میگویم: یقین داشتهباش! اینها منافق بودند، یقین به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نداشتند؛ اما ببین چقدر طرفدار دارند؟ چهکار کنم؟ هفتمیلیون طرفدار دارند. امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) چهار یا پنجنفر طرفدار دارد. حالا عزیز من! بیایید یک کاری کنید که خدا طرفدار شما باشد! من بارهها دارم به شما میگویم: یکقدری تأمّل داشتهباشید! «المؤمنُ کالجبل» باشید! تأنّی داشتهباشید! هر کجا نروید! هر کجا ندوید! هر حرفی را نزنید! تأمّل داشتهباشید، تفکّر داشتهباشید! حالا ببین، این دو نفر خبیث، چندینسال پیش پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بودند. عوض اینکه ترقّی کنند، اهلطاغوت هم شدند. [۲۷]
وقتی اهلبیت را به طرف شام حرکت دادند، قضایایی در بین راه اتّفاق افتاد. در جایی اینها را منزل کردند، راهبی آنجا زندگی میکرد، دید که سری است خیلی منوّر و نورانی، به نی زدهاند و دارند آنرا میآورند، همینطور نور به آسمان میرود. عزیز من! آن چشمی که ولایت در آن باشد، نور میبیند؛ اما چشمی که ولایت در آن نباشد، خودش ظلمت است و ظلمت میبیند. آنها چه میدیدند؟! راهب چه میدید؟! حالا پیش لشکر ابنزیاد آمد و پول خیلی زیادی به آنها داد و گفت: امشب این سر را بهمن بدهید! پیشم باشد، راهب تا صبح با سر امامحسین (علیهالسلام) نجوا کرد. مرتّب گفت:
تو ای سرِ پاک! مگر یحیایی؟! | به گمانم أبیعبدالهی! |
وقتی تا صبح با سر نجوا کرد؛ آن را آورد و تحویل داد، به آنها قسم داد که این سر را به نی نزنید! این سر زندهاست، مُرده که نیست؛ اما اینها حالیشان نیست، مَستاند! مست خیال! خیال پول دارند. [۲۸]
خدایا! بهحقّ حقیقتِ مقصد خودت، امیرالمؤمنین، حقیقت به ما بده!
خدایا! عاقبتمان را بهخیر کن!
خدایا! اتّصال این رفقای من را با امامزمان (عجلاللهفرجه) قطع نکن!
خدایا! ما را با آبرو وارد محشر کن! کسیکه آبرو ندارد، بیآبرو وارد محشر میشود.
خدایا! ما را با پرچم آبرو وارد محشر کن!
خدایا، تو را بهحقّ امامزمان، تو را قسم میدهم همینکه امامزمان (عجلاللهفرجه) را باقی گذاشتی، تمام رفقای مرا باقی در ولایت بگذار!
خدایا! تزلزل نداشتهباشند!
خدایا! شیطان را از اینها دور کن!
خدایا! یک ولایتی به اینها بده، إنشاءالله دفعه دیگر میگویم، خنثیکن گناه باشند.
رفقا! اگر ولایتتان کامل باشد، والله، ولایت تمام گناهان را خنثی میکند؛ چونکه آن محبّت افضل است. [۲۹]
- ↑ شهادت حضرت زهرا ۹۴، دقیقه 4
- ↑ عارف ولایت حاجحسین خوشلهجه، شهادت حضرت زهرا 94
- ↑ مشهد 84؛ حضرتزهرا (دقیقه 36)، عناد 76 (دقیقه 40)، زیارت امامرضا 76 (دقیقه 1: 20)، مشهد 91؛ عنایت امامرضا؛ ماوراء (دقیقه 15)
- ↑ مشهد 84؛ حضرتزهرا
- ↑ شب بیست و یکم رمضان 94
- ↑ عناد 76
- ↑ زیارت امامرضا 76
- ↑ مشهد 90؛ عنایت امامرضا به زوار 90
- ↑ برخورد ۸۳ (دقیقه ۱۰) و شناخت ارکان خدا ۷۶ (دقیقه ۲۰) و شیعه شفاعتکن است ۸۳ (دقیقه ۴)
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ ۱۰٫۲ (سوره هود، آیه 46)
- ↑ تفکّر در اشیاء (إنّا أنزلناه فی لیلةالقدر) 84
- ↑ برخورد 83 و شناخت ارکان خدا 76
- ↑ جلوه، تجلّی 80
- ↑ برخورد 83 و امر 77 و آدمشدن 78
- ↑ شیعه شفاعتکن است 83
- ↑ مغناطیس ولایت 87
- ↑ بیانات متقی 11/95
- ↑ شناخت امر ۸۲ (دقیقه ۵) و تذکّر ۷۸ (دقیقه ۳۰ و ۱۵)
- ↑ شناخت امر 82 و وابستگی 86
- ↑ ماوراء در امر حضرتزهرا؛ نور ولایت (حضرتزهرا عصاره خلقت) 78
- ↑ ۲۱٫۰ ۲۱٫۱ شناخت امر 82
- ↑ کتاب امیرالمؤمنین؛ ولایت را بهتر بشناسیم
- ↑ شناخت اسم علی 85
- ↑ تذکّر ۷۸؛ شبنشینی و خلوت دل
- ↑ هدایت و اصحاب یمین ۷۷ (دقیقه ۳۰) و اربعین ۷۸ (دقیقه ۱۹) و زمزمه با امامزمان ۸۱ (دقیقه ۶۰)
- ↑ (سوره الزلزلة، آیه 7)
- ↑ هدایت و اصحابیمین 77
- ↑ اربعین ۷۸
- ↑ زمزمه با امامزمان 81