حاکمیت شیعه: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
 
سطر ۸۵: سطر ۸۵:
 
پس حاکمیت درست‌است. اصلاً خدا نمی‌خواهد ما ذلیل باشیم، خدا می‌خواهد ما حاکم باشیم. خدا می‌خواهد ما عزیز باشیم. خدا می‌خواهد هر شیء در مقابل تو ذلیل باشد. چرا خودت را ذلیل می‌کنی؟ چرا خودت را برای یک ساز و آواز و حرف‌های لغو و صورتهای نمی‌دانم کثیف به‌اصطلاح درخشیده، چیز می‌کنی؟ آن همیشه خودش کثیف است، تو را هم کثیف می‌کند، به لجن می‌کشد. نگاه نکن حالا یک جلوه‌ای دارد، آن جلوه، جلوه شیطان است. آن جلوه‌اش، جلوه تاریکی است. یک صورتی‌که به تو گفته نگاه نکن، می‌کنی، هم آن تاریکی است، هم تو را تاریک می‌کند. خدا به تو حکومت داده، خدا همه آن‌ها را پیش تو ذلیل کرده؛ اما اگر حاکمیت را بفهمی، به امر باشی.
 
پس حاکمیت درست‌است. اصلاً خدا نمی‌خواهد ما ذلیل باشیم، خدا می‌خواهد ما حاکم باشیم. خدا می‌خواهد ما عزیز باشیم. خدا می‌خواهد هر شیء در مقابل تو ذلیل باشد. چرا خودت را ذلیل می‌کنی؟ چرا خودت را برای یک ساز و آواز و حرف‌های لغو و صورتهای نمی‌دانم کثیف به‌اصطلاح درخشیده، چیز می‌کنی؟ آن همیشه خودش کثیف است، تو را هم کثیف می‌کند، به لجن می‌کشد. نگاه نکن حالا یک جلوه‌ای دارد، آن جلوه، جلوه شیطان است. آن جلوه‌اش، جلوه تاریکی است. یک صورتی‌که به تو گفته نگاه نکن، می‌کنی، هم آن تاریکی است، هم تو را تاریک می‌کند. خدا به تو حکومت داده، خدا همه آن‌ها را پیش تو ذلیل کرده؛ اما اگر حاکمیت را بفهمی، به امر باشی.
  
عزیز من، والله، خدا حاکم است، دلش می‌خواهد تو حاکم باشی. چرا به موسی می‌گوید: من مریض شدم، دیدن من نیامدی؟ فلانی است؛ یعنی آن‌هم حاکم است. او من هستم. آن‌مرد، خدا و ولی و قرآن را اطاعت کرده‌است. حرف خیلی عالی است؛ اما حرف، فکر می‌خواهد. یک غذاهایی است آدم می‌خواهد بخورد، باید فکرش را بکند. باید ولایت را در وجودت هضم کنی، عزیزم، اگر هضم نکنی، بیخ گلویت می‌گیرد، تو را خفه می‌کند. چه‌چیزی تو را خفه می‌کند؟ بی‌امری. اگر ولایت درون شما پیاده شود، که اصلاً صادرات تو، آن‌چیزی که از تو خارج می‌شود امر ولایت است. چیزی نیست. تو دیگر چیزی نداری. اما چه‌کار می‌کنی؟ شیطان را هم‌راه می‌دهی، هوس و شهوت را هم‌راه می‌دهی، همه این‌ها را راه می‌دهی، این‌ها صادرات تو است. بابا جان من، راه نده، خدا تو را مخیر کرده‌است. (صلوات)
+
عزیز من، والله، خدا حاکم است، دلش می‌خواهد تو حاکم باشی. چرا به موسی می‌گوید: من مریض شدم، دیدن من نیامدی؟ فلانی است؛ یعنی آن‌هم حاکم است. او من هستم. آن‌مرد، خدا و ولی و قرآن را اطاعت کرده‌است. حرف خیلی عالی است؛ اما حرف، فکر می‌خواهد. یک غذاهایی است آدم می‌خواهد بخورد، باید فکرش را بکند. باید ولایت را در وجودت هضم کنی، عزیزم، اگر هضم نکنی، بیخ گلویت می‌گیرد، تو را خفه می‌کند. چه‌چیزی تو را خفه می‌کند؟ بی‌امری. اگر ولایت درون شما پیاده شود، که اصلاً صادرات تو، آن‌چیزی که از تو خارج می‌شود امر ولایت است. چیزی نیست. تو دیگر چیزی نداری. اما چه‌کار می‌کنی؟ شیطان را هم راه می‌دهی، هوس و شهوت را هم راه می‌دهی، همه این‌ها را راه می‌دهی، این‌ها صادرات تو است. بابا جان من، راه نده، خدا تو را مخیر کرده‌است. (صلوات)
  
 
چه‌کسی تو را حاکم می‌کند؟ آن‌کسی‌که خدا حاکمش کرده‌است، به او اجازه داده‌است؛ یعنی ولایت؛ یعنی امیرالمؤمنین، یعنی امام‌زمان، آن‌ها تو را حاکم می‌کنند. اما اگر صددرصد به امر آن‌ها باشی، تو را حاکم می‌کنند. رفقای‌عزیز، بیاید ما هم به امر باشیم.
 
چه‌کسی تو را حاکم می‌کند؟ آن‌کسی‌که خدا حاکمش کرده‌است، به او اجازه داده‌است؛ یعنی ولایت؛ یعنی امیرالمؤمنین، یعنی امام‌زمان، آن‌ها تو را حاکم می‌کنند. اما اگر صددرصد به امر آن‌ها باشی، تو را حاکم می‌کنند. رفقای‌عزیز، بیاید ما هم به امر باشیم.

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۸ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۰۷

بسم الله الرحمن الرحیم
حاکمیت شیعه
کد: 10220
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1380-05-09
نام دیگر: کامپیوتر جهانی - جلسه چهارم
تاریخ قمری (مناسبت): 10 جمادی‌الاول

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و رحمة‌الله و برکاته

عزیزان من، عزیزان من، ما باید فکر، تفکر و اندیشه داشته‌باشیم. تفکر، اندیشه به‌وجود می‌آورد؛ یعنی اگر شما تفکر داشته‌باشید، اندیشه به‌وجود می‌آورد. ما باید تفکر و اندیشه داشته‌باشیم. حالا من می‌خواهم خدمت شما عرض کنم چطور شد که ولایت ضربه خورد، اسلام ضربه خورد، توحید هم ضربه خورد، قرآن هم ضربه خورد. از کجا ضربه خورد؟ چه‌کسی ضربه زد؟ پیغمبر اکرم، بیست و دو سال زحمت کشید. مردم را حتی‌الامکان آگاه کرد. اسلام خیلی قشنگ پیش می‌رفت. اما تمام مقصد پیغمبر اکرم این‌بود که مقصد خدا را آبیاری کند، مقصد خدا را پرورش بدهد، مقصد خدا را به مردم معرفی کند. تمام کوشش پیغمبر این‌بود. شما حساب کنید، اگر یک مقصد داشته‌باشید، صدها زمینه درست می‌کنی تا به آن مقصدت برسی. فوراً که نمی‌توانی به آن مقصد برسی. مقصد ابعاد دارد. حالا صد و بیست و چهار هزار پیغمبر [که بودند] آن‌ها آگاه به مقصد نبودند، آگاه امر بودند. توجه کنید. آن‌ها آگاه به مقصد خدا نبودند. چرا؟ تمام انبیاء باید به آن‌ها برسد؛ یا خواب ببینند. کسی‌که خواب ببیند، یا به او برسد، او مقصد واقعی خدا را توجه نداشته‌است؛ اما جوری بود که هر کسی‌که آن‌ها را اطاعت می‌کرد، اهل‌بهشت بود، چون‌که خدا معین کرده‌بود. آن‌ها نسبتاً پیغمبر سنت بودند؛ یعنی سنت خدا بودند؛ یعنی از آدم تا خاتم؛ اما حالا خاتم به‌غیر از آن پیغمبران دیگر است؛ یعنی ولی است، به او ولایت ابلاغ شده‌است؛ یعنی آگاه ولایت بود. خودش توجه داشت. صد بار، هزار بار، امیرالمؤمنین را تشویق می‌کرد.

بعضی‌ها یک‌قدری، خب، بالاخره روی فکر خودشان می‌خواهند حرف بزنند و باقی می‌آورند. ولایت یک‌چیزی نبود که افشاء نشده‌باشد. ولایت افشاء شده‌بود؛ اما در پرده افشاء می‌شود. مثلاً شما حالا ببین، یکی از رفقا یک فرمایشی فرمودند، ببین، الان می‌گوید: در فتح‌خیبر، من پرچم را به‌دست کسی می‌دهم که خدا و رسول و جبرئیل و میکائیل و آنچه که هست از این راضی است، خدا از او راضی است. همه جلو آمدند؛ [از جمله] عمر و ابابکر، همه را پس زد، پرچم را دست علی داد. یا آن [در جریان خوردن آن] مرغ بریان‌کرده می‌گوید: خدایا، بهترین خلق تو بیاید، بهترین خلق تو بیاید با من بخورد؛ امیرالمؤمنین می‌آید. صدها از این حرف‌ها داریم که علی را به مردم معرفی می‌کرد. این‌ها همه‌اش آگاهی بوده. آخر، مرتیکه عمر و ابابکر، تو بهترین خلق خدا هستی؟ نه، پس ولایت همیشه افشاء می‌شد.

مگر نبود که سلمان آن موضوع شد که گفت یک سرّ نگو به‌من بگو. گفت: برو آن‌جا یک نصرانی است، او را صدا بزن، یک یهودی را صدا بزن. صدا زد. چه‌خبر است؟ گفت: من همه جانم آتش بود. یک سلام به علی می‌کردم. حالا من را بو کردند، دیدند من محبت علی دارم. به محبت علی، این‌جای من است، این جلال من است، این بساط من است.

پس بدانید، من هنوز اینطوری صحبت نکردم، بدانید ولایت افشاء شده، پیغمبر هم در قیامت افشا کرد، هم در دنیا. ولایت یک‌چیزی نبود که یک‌دفعه بخواهد افشاء شود. پیغمبر صدها بار امیرالمؤمنین را افشاء کرد. مگر در رختخواب پیغمبر نخوابید، گفت: یک نفس علی، افضل عبادت ثقلین است؟ ای عمر، ابابکر، آیا نفس تو افضل عبادت ثقلین است؟ مگر آن شمشیر را امیرالمؤمنین در یوم‌الخندق نزد؟ «ضربة امیرالمؤمنین، افضل عبادت ثقلین» یعنی علی یک ضربتش افضل عبادت ثقلین است. [ای] عمر، ابابکر می‌خواهم شما را محاکمه کنم، آیا تو هستی؟ تو هستی که ادعا می‌کنی؟ خاک بر سر تو و آن‌ها که دنبال تو آمدند.

پس عزیزان من، ولایت افشاء شده‌بود که دوست‌عزیز من، یک فرمایشی فرمودند. گفتم: بیا من فردا ان‌شاءالله به خواست خدا، این‌را افشاء خواهم کرد. حالا باز هم خدا افشاء کرد. پیغمبر مگر به امر خدا، به امر خود جبرئیل، امیرالمؤمنین علی را بلند نکرد؟ «الیوم اکملت لکم دینکم» خدا گفت: نعمت، یعنی نعمتم تمام شد. مگر افشاء نکرد؟ خدا گفت: یا محمد (صلوات) علی را نشان بده، نه این‌که منافق‌ها بگویند یکی‌دیگر بوده‌است، یک علی دیگر بوده‌است. او را بلند کند، نشانش بدهد. پیغمبر جهاز شتر را تشکیل داد، امیرالمؤمنین را بلند کرد. آن‌وقت جبرئیل نازل‌شد: «الیوم اکملت لکم دینکم» [ای عمر، ای ابابکر] مگر تو ندیدی؟ چرا این‌کار را کردی؟

حالا عزیزان من، چرا این‌کار شد؟ جواب دوست‌عزیزم این‌است: مردم مخیرند. خدا یک اختیاری که به مردم داده‌است. «لا اکراه فی‌الدین» دین، اکراه ندارد. حالا آن جلسه بنی‌ساعده را ایشان درست کرد. گفت: پیغمبر که مرد، او که دیگر نیست. پس ما باید چه کنیم؟ ما باید نگذاریم علی خلیفه بشود، علی پیشوای مردم بشود، ما خودمان می‌شویم. این دو نفر، مسیر دین را، مسیر ولایت را، مسیر قرآن را عوض کردند. هر چقدر [امیرالمؤمنین و حضرت‌زهرا] هم تلاش کردند، این مسیر عوض نشود، عوض شد. چقدر حضرت‌زهرا سوار الاغ شد، رفت مهاجر و انصار را خواست. نیامدند؟ آخر هم حضرت‌زهرا، هشدار داد: گفت: شتری به‌نام خلافت برانگیختید، این می‌زاید، شیرش اشک چشمتان است. حالا چه کردند؟ این مسیر را عوض کردند. حالا وقتی مسیر را عوض کردند، علی را توی خانه گذاشتند.

عزیز من، من به شما می‌گویم: جدل نکن، علی هم جدل نکرد. مقدس نشوید، با مردم جدل کنید. اگر شما پیرو رهبر، رهبر عالی‌قدر، رهبری که خدا معلوم‌کرده، رهبری که قرآن معلوم‌کرده، رهبری که پیغمبر معلوم‌کرده، رهبری که تمام ممکنات به امر او هستند؛ یعنی علی [هستید]، جدل نکرد. عزیز من، فدایت بشوم، جدل نکن. تو باید مانند یک ذخیره خدا باشی، ذخیره خدا جدل نمی‌کند. تو در قلبت، در وجودت این‌ها ذخیره باشد، به جایش مصرف کنی. چرا می‌گوید: کار بی‌جا نکن؟ چرا دختر حاتم‌طایی به پیغمبر گفت: خدا، کار به‌جا در دستت ایجاد کند، بی‌جا نباشد. پیغمبر گفت: الهی‌آمین. پس در هیچ قسمتی تو نباید بی‌جا کار کنی. علمی که داری، حلمی که داری، ولایتی که داری، به‌جا خرج کن. ما نمی‌گوییم، نکن. حالا یکی نگوید پس امر به معروف چطور می‌شود؟ امر به معروف هم باید به امر باشد. مگر امیرالمؤمنین نمی‌توانست فریاد بکشد؟ مرتب بگوید: اینطور، اینطور. چرا نکرد؟ (صلوات)

پس معلوم شد، عمر و ابابکر مسیر دین را عوض کردند. حالا وقتی عوض کرد، این‌ها عبادتی شدند، این‌ها را به عبادت سوق داد. تا حتی گفت: نماز نافله را هم به جماعت بخوانید، خیلی ثواب دارد، مردم گول عبادت را خوردند. مردم گول عبادت را خوردند، الان هم همین‌جور است. دیگر نمی‌دانند عبادت، یک تاییدکننده دارد، عبادت یک قبولی دارد. اگر عبادت قبولی نداشته‌باشد، تو خودت را زحمت دادی. چقدر پا شدی زحمت کشیدی، چقدر پیشانی‌شان باد کرد؟ چقدر پیشانی‌شان ورم کرد؟ روایت داریم بعضی وقتها سر کاسه زانوهایشان را می‌بریدند؛ بس‌که این‌ها خدا، خدا می‌کردند؛ اما صراط مستقیم را گم کرده‌بودند. عمر، صراط مستقیم را عوض کرد؛ آن‌را توی عبادت آورد.

آن‌وقت عبادت، خودش یک‌چیزی دارد، یک دیدنی دارد، یک‌چیزی دارد. من یک‌وقت می‌بینی اگر دو سه رکعت نماز کنم، می‌کوبم. تا زنم می‌گوید: خوش به حالت که تو اینجور هستی. می‌گویم: خوش به حال تو. می‌گویم: این‌چه خوش به حالی است که تو داری می‌گویی؟ خوش به حال تو، این‌چه خوش به حالی است که تو تأیید می‌کنی، خدا باید تایید کند. این‌چه خوش به حالی است؟ خوش به حال تو که می‌گیری با عشق امیرالمؤمنین می‌خوابی. من پا شدم، یک‌وقت می‌بینی ریا می‌کنم. والله، بالله، آدم با نماز شب دشمن خدا می‌شود، با صدقات، با کارهای خیر، دشمن خدا می‌شود. مگر نمی‌گوید: ریا نکن. این عبادت‌ها قبولی می‌خواهد. تو اگر گرفتی خوابیدی که دیگر ریا نمی‌کنی. خوابیدن که دیگر ریا ندارد. بگیر بخواب. آیا ما نماز شب نکنیم؟ این‌همه پیغمبر فرمود: کسی‌که نماز شب کند، اگر صبح بگوید من ندارم، دروغ می‌گوید. این‌قدر وسعت دارد. اما چه نماز شبی؟ چه نماز شبی؟ نماز شبی که بیچارگی خودت را آن‌جا ببری، فلجی خودت را آن‌جا ببری، بدبختی خودت را آن‌جا ببری، گناه خودت را آن‌جا ببری، اشتباه خودت را آن‌جا ببری، این نماز شب است. [می‌گوید:] بله، بابا، من نماز شب می‌کنم! این نماز، چه نمازی است؟

خلاصه، من ناراحت شدم. خدایا، مسیر را از دست من نگیر، خدایا، من مسیر را اشتباه نکنم. به این دوستان عزیزم بگویم، حالا این‌ها نفهمیدند که تمام قبولی عبادت، قبولی جهاد، قبولی قرآن‌خواندن، ولایت است، باید او قبول کند. چه‌کسی قبول کند؟ علی. نه، خدا باید قبول کند. قبولی تمام این‌ها را خدا باید قبول کند؛ قبولی‌اش محبت علی است، قبولی‌اش [این‌است] «الیوم اکملت لکم دینکم» علی را به این حساب قبول کنی؛ این قبولی‌اش است؛ یعنی خدا باید قبول کند. خب، خدا این‌را می‌گوید: من می‌خواهم. چرا با تمام عبادت‌هایشان لعنت شدند؟ پس خدا عبادت نمی‌خواهد، خدا احتیاج به عبادت ندارد. حالا احتیاج به ولایت دارد؟ (یکی این‌را، گوشه و کنار مجلس نگوید) خدا حفاظت از امرش می‌کند، حفاظت از مقصدش می‌کند. خدا حفاظت از مقصدش می‌کند و مقصدش را این‌جا، توی این عالم آورد، حالا آن‌را حفاظت نکند؟ حفاظت می‌کند. می‌گوید: باید آن باشد؛ یعنی «الیوم اکملت لکم دینکم» دین، آن‌است که پیغمبر به تو نشان داد؛ یعنی علی. توجه فرمودید من چه می‌گویم؟ خدا حفاظت می‌کند. خدا آن‌را می‌خواهد. این‌ها [طرف] عبادت رفتند.

آخرالزمان هم همین‌جور شده‌است. الان ببین، چقدر دارند مسجد می‌سازند، چقدر مسجد زیاد شد، معبد زیاد شده، نماز زیاد شده، عبادت زیاد شده، نماز جماعت زیاد شده، نماز جمعه‌ها زیاد شده، نمی‌دانم [می‌گویند: اگر نیایی،] یا کافری یا جور دیگری هستی؟ همه‌اش شما را رو به عبادت سوق می‌دهند، رو به ولایت سوق نمی‌دهند. یک‌نفر نیامده، من نشنیدم (من الان تقریباً [هفتاد و پنج سالم هست.] بچه‌هایم می‌گویند، من کار به سجلم ندارم، می‌گویم: یک‌جا بگذارید، وقتی‌که من مُردم، بردارید آن‌جا بروید، امضایش را بگیرید. من کاری به این‌کارها ندارم) یکی بگوید: نتیجه عبادت و قبولی عبادت، ولایت است. من از هیچ‌کس نشنیدم این‌را بگوید. اگر این‌را بگویند، چقدر خوب است. بابا جان، اگر این‌را بگویند، مردم، اول طرف ولایت می‌روند، بعد طرف ولایت می‌آیند، طرف عبادت نمی‌روند. وقتی‌که یک‌قدری افشاء شد، ما می‌فهمیم که اول قبولی‌اش علی است، قبولی‌اش آن‌است. ما که نمی‌دانیم. (صلوات)

پس بنا شد، خدای تبارک و تعالی تمام این‌مردم را مخیر قرار داده‌است که هر سمتی می‌خواهند بروند، می‌روند. این‌را هم بدانید، به امیرالمؤمنین گفتند: چرا در خانه نشستی؟ گفت: مردم، معاویه را می‌خواهند، من را نمی‌خواهند. من که نمی‌توانم به زور بگویم من را بخواهید. علی نمی‌گوید: بیا من را بخواه. علی می‌گوید: بیا حرف من را بشنو. مگر دوست‌عزیزم نگفت: می‌گوید: «انا قرآن‌الناطق» من نماز هستم، من روزه هستم، تمام این‌ها من هستم. من یعنی‌چه؟ من دیروز فراموش کردم که به دوست‌عزیزم بگویم همین یعنی‌چه؟ اگر علی می‌گوید: منم قرآن، منم نماز، منم صراط، منم حج، منم، تمام این‌ها که علی می‌گوید یعنی‌چه؟ علی، حج است؛ یعنی آن سنگ‌هاست؟ علی قرآن است؟ قرآن که نوشته‌است. علی صراط است؟ صراط که صراط است. نه، تمام این حرف‌هایی که امیرالمؤمنین می‌زند، می‌گوید: یعنی خواست خدا من هستم. آن‌وقت توی خواست خدا، نماز هم می‌آید، صراط مستقیم هم می‌آید، قرآن هم می‌آید، همه‌چیز توی خواست خداست. اگر شما قرآن خواندی، نماز خواندی، هر عبادتی کردی، این‌ها تمرین است که به خواست خدا برسی. خواست خدا، وجود مبارک امام‌زمان است. این‌ها را دارد به تو تمرین می‌دهد، نماز هم تمرین است.

قربانتان بروم، این‌که می‌گوید: تمرین است، خدا ما را مشغول کرده‌است. اصلاً می‌گوید: برو کار بکن، می‌گوید: «جهاد فی سبیل‌الله» است، تمرین است. می‌گوید: نماز بخوان، تمرین است. می‌گوید: روزه بگیر، تمرین است. می‌گوید: کار خیر کن، تمرین است. می‌گوید: به مردم کمک کن، تمرین است. آن‌وقت برای هر تمرینی یک مزد گذاشته‌است. [برآوردن] یک حاجت برادر مؤمن می‌گوید: این‌جوری است. یک مکه بروی، اینجوری‌است. یک زیارت امام‌حسین بروی، اینجوری‌است. این‌ها را دارد به تو تمرین می‌کند. تو را واداشته این‌کارها را بکنی که آن‌طرف نروی؛ یعنی تو را مشغول کرده، یک‌کار برایت درست کرده‌است. من یک‌دوستی داشتم، می‌گفت: من یک‌کار برای بچه‌هایم درست می‌کنم، این‌طرف و آن‌طرف نروند. خدا هم برای تو کار درست کرده‌است. تو کار برای بچه‌هایت درست می‌کنی. [آیا] می‌فهمی خدا هم برای تو یک‌کار درست کرده‌است یا نه؟

حالا اگر شما آمدی و مخیر بودن خودت را خنثی کردی، ببین خدا چه می‌خواهد؟ یعنی امر خدا را به امر خودت ترجیح دادی، هر امری که داری، هر خیالی که داری، امر خدا را ترجیح دادی، آن‌وقت شما وقتی اینجوری شدی، [عبادتت هم قبولی دارد] چرا؟ امر، اول دست خداست؛ یعنی خدا یک امری دارد. این نماز، روزه، خمس، سهم امام، جهاد، این‌که مثلاً می‌گوید فروع دین است، این‌ها که توی فروع دینتان هست، این‌ها همه‌اش سنت است؛ یعنی به شما بگویم، همه این‌ها را اگر کسی هم منکر شود، کافر است. سنت را همچنین شل نکنید. آن‌وقت اهل‌تسنن گفتند: «حسبنا کتاب‌الله» یعنی ما کتاب خدا را قبول داریم. تا این‌جا را توجه بفرمایید. این‌ها گفتند: ما قبول داریم و ولایت را آن‌جا گذاشتند. گفتند: ما قرآن را قبول داریم. خدا دو چیز را گذاشت: یکی قرآن، یکی عترت، آن‌وقت فرمود: قرآن را از عترت بپرسید. یعنی قرآن توی این‌است. از کس دیگری نپرسید. نه این‌که خدا می‌دانست که این‌ها می‌گویند: ما قرآن را قبول داریم. بیایید قرآن را از ما بپرسید. مثل بعضی‌ها که می‌گویند: چیزها را بیایید از ما بپرسید. آخر، توی تو نیست که از تو بپرسند. اگر قرآن توی تو باشد، تو عدالت داری.

یکی از شرایطی که خلفا باطل هستند، این‌است که عدالت ندارند. اصلاً یکی از شرایط یک خلیفه، شرایط حاکمی که می‌خواهد حکم کند، این‌است که باید عدالت داشته‌باشد. اگر عدالت نداشته‌باشد، هیچ‌چیزی ندارد. کسی نباید برود امر آن‌را اطاعت کند. چون‌که من به شما گفتم: خواست خدا از تمام این خلقت ولایت است، مقصد خدا عدالت است. تو باید عدالت داشته‌باشی. هر کسی ندارد، اصلاً حق حکمرانی ندارد. [اجازه ندارد] از خودش حرف بزند، باید عدالت داشته‌باشد. آن‌وقت عدالت، خودش یک حاکمیتی دارد، خودش یک حاکمیتی دارد. چون‌که گفتیم: مقصد خدا، ولایت است، خواست خدا، عدالت است. کدام این‌ها عدالت دارند؟ الان چه‌کسی عدالت دارد؟ عزیزم، تو اگر می‌خواهی تشخیص بدهی، یا خلفا را، یا یک حاکم را، یا هر کسی را، ببین، اگر عدالت دارد، قبول‌کن، اگر عدالت ندارد، هیچ‌چیزی ندارد. چرا می‌گوید: اگر امام‌جماعت عدالت ندارد، پشت سرش نماز نخوان؟ پس باید عدالت داشته‌باشد.

حالا گفتید من چطور بفهمم؟ عزیز من، من الان دارم به شما می‌گویم، اگر عدالت دارد، اول توی فکرش برو. چرا می‌گوید: اگر می‌خواهی کسی را بشناسی یا هم‌مسافرت شو، یا هم‌غذا؟ هم‌غذا اگر عدالت داشته‌باشد، نمی‌رود اول آن چیز خوب را بردارد، یک‌مقدار هم به تو بدهد. چرا می‌گوید با او مسافرت برو؟ [اگر] با او مسافرت بروی، می‌فهمی که این چه‌کار می‌کند، چطوری است، وضعش چطور است؟ یعنی همه این‌که به تو می‌گوید، می‌خواهد عدالت را بفهمی. اصلاً می‌گوید هم‌غذا باش. چطور می‌کند؟ تو اگر عدالت را تشخیص دادی که این آدم عدالت دارد، می‌توانی یک‌مقدار با او بسازی، اگر نه، او را می‌اندازی. این‌چه حق حکومت دارد، چه حق خلافت دارد؟

آیا عمر عدالت داشت؟ اگر عدالت داشت، زهرای‌عزیز ما را نمی‌کشت. آیا معاویه عدالت داشت که دنبالش رفتید؟ چه عدالتی دارد؟ اصلاً نماز و این‌ها را دکان خودش کرده‌است. آخر هم افشاء کرد. گفت: من نه می‌خواهم نماز کنید، نه چیز دیگر، من می‌خواهم به‌سر شما حکومت کنم. آخر، هر حکومتی، هر خلافتی، هر شاهی، اول با عبادت، با مقدس‌گری، داخل می‌آید. وقتی به مقصد خودش رسید، آن‌که هست به مقصد خودش می‌رسد. عمر و ابابکر هم همین‌طور بودند، خلفا هم همین‌طور بودند، هارون هم همین‌طور بود، مأمون هم همین‌طور بود. این‌ها یک صحنه مقدسی را جلو می‌ریزند، خوب که مردم را جذب کردند، آن‌چیزی را که می‌خواهند بگویند [را می‌گویند] و آن‌چیزی را که می‌خواهند نتیجه بگیرند، می‌گیرند. این‌که نمی‌شود بکنی، مردم مخیر هستند که نروند. (صلوات)

حالا اگر شما مخیر بودن خودت را چیز کردی و به خدا دادی و امر خدا را اطاعت کردی، و همین‌جور که گفتم طرفدار آن‌ها نشدی، یعنی طرفدار آن یک محوری که تشکیل دادند [نشدی]، نرفتی طرفدار آن محور بشوی و طرفدار ولایت شدی، حالا اگر همه عالم آن‌طرف رفتند، [شما طرف ولایت بروی] ببین، پیغمبر یک‌کلام به سلمان گفت: می‌دانست این‌ها زیاد می‌شوند، گفت: یا سلمان، نگاه به جمعیت نکن، اگر تمام این عالم یک‌طرف رفتند، علی یک‌طرف رفت، برو آن‌طرف. عالم، علی است. ما عالم را خلق حساب می‌کنیم. صدها مردم توی خیابان ریختند. ما عالم را خلق حساب می‌کنیم. گفت: عالَم علی است، عالم، ولایت است؛ برو طرف او. سلمان شنید. حالا سلمان چه‌کار کرد؟ هفت‌میلیون آن‌طرف رفتند، هفت‌میلیون را ندید، علی را دید. اصلاً نه، خلقت علی است؛ [اما] تو دنبال مردم می‌روی، دنبال خلق و دنبال جمعیت! می‌گفتند: آیا این‌ها برحق نیستند؟ همه مردم اشتباه کردند؟ هفت‌میلیون مردم اشتباه کردند طرف عمر رفتند؟ یا این دو نفر اشتباه نکردند؟ اصلاً جمعیت، خودش اشتباه‌است. جمعیت خودش اشتباه‌است. ببین رهبرش کیست؟

خدمت شما گفتم قرآن از کجا ضربه خورد، ولایت از کجا ضربه خورد، توحید از کجا ضربه خورد؛ ضربه را خلق زدند. وقتی‌که عمر مسیر ولایت را عوض کرد، این یک ضربه بود. همان‌موقعی‌که گفت: «حسبنا کتاب‌الله» کتاب را از ولایت جدا کرد، این یک ضربه بود. آیا از این ضربه بالاتر هست که ولایت را از قرآن جدا کرد؟ حالا علی (علیه‌السلام) می‌فرماید: «انا قرآن‌الناطق» من قرآن هستم. گفتم، دوباره مکرر کنم، پیغمبر هم فرمود: از علی بپرسید؛ یعنی قرآن توی علی است؛ یعنی صادرات ولایت، قرآن است. الان صادرات وجود مبارک امام‌زمان، قرآن است. این‌است که جدا کرد. قرآن آمده که ولایت را افشاء کند. تو چه حقی داری؟ تو که اصلاً قرآن را نمی‌فهمی چیست؟ اما مردم به ظاهر حرف، به ظاهر کلام، گول خوردند.

عزیزان من، من‌بعد ممکن‌است حرف‌هایی پیدا شود. کسانی پیدا بشوند که ادعاهایی بکنند. خواهش می‌کنم شما تفکر داشته‌باشید. یک تجسس‌هایی است که حرام است؛ اما تجسس راجع‌به ولایت و دین باید داشته‌باشید. بدانید اگر یکی آمد یک همچنین ادعایی کرد، دنبالش نروید. خلق نباید یک همچنین ادعایی بکند؛ یعنی دوازده‌امام، چهارده‌معصوم، از نور خدا هستند، خدا آن‌ها را رهبر قرار داده؛ اما خلق، حق رهبری ندارد. یعنی خلق، حق رهبری به دین و توحید ندارد. ممکن است یکی رهبر باشد، مردم را به صنایع دعوت کند. مردم هم می‌روند. چون‌که او در صنایع پیش رفته‌است. او رهبر صنایع است، نه رهبر توحید، نه رهبر ولایت، نه رهبر قرآن. قرآن می‌گوید: منم رهبر، تو هم می‌گویی: منم رهبر. تو آیات خدایی؟ تو که ادعا می‌کنی، قرآنی؟ قرآن، کلام خداست، قرآن آمده، تأییدکننده هر چیزی هست، تأییدکننده هر خلیفه‌ای است [که بر حق باشد]، تأییدکننده هر امامی است؛ البته امام تأیید شده، می‌خواهم بگویم آمده معرفی کند که تو گول نخوری. قرآن آمده صفات یک کسی را می‌گوید. قرآن صفات‌الله است، صفات کسی را می‌گوید؛ می‌گوید با این شرایط. عزیز من، وقتی شرایط نداری، چرا ادعا می‌کنی؟ به‌غیر از این‌که مردم را گمراه می‌کنی، کار دیگری هم می‌کنی؟ ای عمر، ابابکر، هارون، مأمون، تو که نیستی! (صلوات)

عزیز من، پس شما باید تفکر داشته‌باشید. وقتی تفکر داشتی، آن‌وقت به تدبر می‌رسی. با فکر و اندیشه باش. باید یک‌قدری توی این حرف‌ها کار کنیم. حالا اگر شما با تفکر بودی و خواستی مطلب را بفهمی، خدا می‌گوید: اگر بخواهی هدایت شوی، تو را هدایت می‌کنم. حالا یک‌قدری تأمل کردی و با تفکر [بودی]، خدا تو را هدایت می‌کند. خدا تو را هدایت می‌کند به این معنا که یک تجلی در قلبت می‌کند. چون‌که می‌خواهی بفهمی، می‌خواهی ولایت را بفهمی، قرآن را بفهمی، حقیقت را بفهمی، دیگر می‌خواهی بفهمی؛ آن‌وقت یک تجلی می‌کند. آن تجلی که کرد، تجلی ولایت است. خدا وقتی تجلی می‌کند، تجلی ولایت در قلبت می‌کند. چرا به پیغمبر گفت: یا محمد، (صلوات) هدایت با من است؟ هدایت یعنی یک تجلی در قلبت می‌کند؛ اما «بشرطها و شروطها و انا من شروطها» شرط و شروط را قبول کنی، پی شرط و شروط خلق نروی. حالا وقتی تجلی کرد، تو ولایت را تشخیص می‌دهی، قرآن را تشخیص می‌دهی؛ یعنی آن‌که تجلی کرد، یک نوری است که قرآن را می‌بینی، خدا را می‌بینی، امام‌زمان را می‌بینی. چه می‌بینی؟ امرش را می‌بینی، امرش خودش است. حالا وقتی‌که واقعاً شما اینجوری شدی، آن‌وقت خدا به تو مدال می‌دهد، تو را تأیید می‌کند، پیغمبر هم تو را تأیید می‌کند.

این‌که می‌گوید: اگر حب امیرالمؤمنین نداشته‌باشی، به عزت و جلالم، عبادت ثقلین کنی، تو را می‌سوزانم، وقتی تو آن شدی، تأیید شدی؛ اما [اگر] آن شدی، جزء اصحاب شیطان شدی؛ یعنی نگاه به‌دنیا، نگاه به شهوت و نگاه به این‌ها می‌کنی. اگر ولایت به شما تجلی کرد، خدا تجلی کرد، تمام این‌ها پیش تو ظلمت می‌شود. دیگر آن‌ها جالب نیستند. به‌قول من، اگر آن نور بیاید، تمام این‌ها از اشیاء بدنت و از اجزای بدنت می‌رود.

خدایا، در قلب ما تجلی کن.

خدایا، به‌حق امام‌زمان تو را قسم می‌دهم، اگر قابل هم نیستم، ما را قابل کن، در قلب ما تجلی کند.

خدایا، اگر تجلی کردی، ما را پذیرفتی، ما را بپذیر.

حالا تجلی کرد، درست‌است؟ این‌است که به پیغمبر می‌گوید: من باید هدایت کنم؛ یعنی من باید تجلی کنم. آن‌وقت در قلب هر مؤمنی که تجلی کرد، تجلی ولایت است. خدا آخر چیزی ندارد. به این‌چه تجلی بکند؟ خدا مقصدش [ولایت] است، این تجلی می‌کند. حالا وقتی تجلی کرد، شما دیگر از جسمیت بیرون می‌آیید. خودت توجه نداری، مرتب این‌طرف و آن‌طرف می‌روی. آیا درست‌است؟ آیا من اینجوری هستم؟ بابا، این حرف‌ها را ول کن. این حرف‌ها چیست که می‌زنید؟ به حرف، گوش بده. آیا این و آن‌که ندارد، مگر تو به عنایت خدا شک داری؟ اصلاً خدا تو را که خلق کرد، یک بهشت هم برایت خلق کرده، یک فردوس هم برایت خلق کرده، یک جنات خلق کرده‌است. یک‌چیزی بگویم که خوشتان بیاید: حوریه هم برایت خلق کرده‌است، همه‌چیز برایت خلق کرده‌است؛ اما می‌گوید: امر من را اطاعت‌کن؛ امر من، علی است، امر من، امام‌زمان است. امر این‌ها را اطاعت‌کن؛ چون‌که من به‌واسطه این‌ها به تو می‌دهم. تو خودت قابل نیستی. من به‌واسطه علی به تو می‌دهم، به‌واسطه زهرا به تو می‌دهم، به‌واسطه این دوازده‌امام می‌دهم.

مگر نیست که می‌گوید من به‌واسطه این‌ها دنیا را خلق کردم، حالا به‌واسطه آن‌ها به تو می‌دهد. اگر تو توی دنیا، امر را اطاعت کردی، جسم دنیا را ندیدی، روح دنیا را دیدی، روح دنیا، روح تمام این خلقت، ولایت است. حالا که با چشمی که به تو داد، هدایت کردی، آن‌را دیدی، روح می‌شوی.

من به شما بگویم آیا روح، زنا می‌کند، روح، خیانت می‌کند، روح، دروغ می‌گوید، روح، اشتباه می‌کند؟ روح یک‌چیزی است، روح به روح اتصال است. «انا انزلناه فی لیلة‌القدر و ما ادراک ما لیلة‌القدر، لیلة‌القدر خیر من الف شهر، تنزل الملائکة و الروح» روح؛ یعنی امام‌زمان، آن‌وقت کارهای شما همه‌اش نازل می‌شود. توجه بفرمایید من چه می‌گویم؟ کار شما می‌شود نازل؛ یعنی این‌کار شما به امام‌زمان نازل می‌شود، به امام آن‌زمان، الان به‌وجود مبارک امام‌زمان نازل می‌شود. چه‌چیزی نازل می‌شود؟ آن کاری که تو به امر کردی. مگر نگفتم باید امر ببری. امروز برای شما معنی کردم.

آن کاری که شما می‌کنی، حالا کامپیوتر داری، کاسب هستی، نمی‌دانم عطاری، مهندسی، توی معدن هستی، هر کاری که داری می‌کنی، آن‌کار تو که روی عدالت شد، او آن‌را می‌خواهد. این‌که می‌گوید: هر هفته نامه اعمال ما به‌دست امام‌زمان می‌رسد یعنی‌چه؟ ببین، من روی آن روایت می‌گذارم که نگویند از خودش گفت. آخر، بعضی‌ها یک‌وقت می‌خواهند نفهمند، می‌خواهند یک‌حرفی را درست کنند، بگویند ما می‌فهمیم. تو خودت که نمی‌فهمی. تو که نمی‌فهمی چه‌چیزی را می‌خواهی بفهمی؟ تو می‌خواهی ایراد کنی. اگر کسی بخواهد بفهمد، جلوه آن حرف را می‌بیند، جلوه آن کلام را می‌بیند، دیگر عناد ندارد. می‌دانید چرا؟ این اگر بخواهد هدایت بشود، جلوه را می‌بیند؛ اما اگر عناد داشته‌باشد، عنادش یک پرده می‌شود و جلوه را نمی‌بیند. خدا نکند ما عناد داشته‌باشیم. ببین، عمر و ابابکر عناد داشتند، هر چه پیغمبر می‌گفت، آن عناد مانع شد که [آن‌ها] این حرف حق را بشنود، آن عناد به آن افضل شده‌است. خدا نکند کسی عناد داشته‌باشد. عناد یعنی «من». «من» را از خودتان دور کنید.

الان ما ادب شدیم، این‌که نمی‌خواهم اسمش را بیاورم، ما را ادب کرد، چنان با این بچه‌اش حرف می‌زند، چنان خودش حرف می‌زند که اصلاً آدم را ادب می‌کند. آدم با بچه کوچکش هم اینجور حرف می‌زند. بابا، چه کردی؟ بابا آمدی؟ بابا، این‌جوری کردی؟ مرتب، بابا، بابا می‌کند. این بچه را ذوق می‌آورد، بداخلاقی نمی‌کند. اصلاً عقیده ولایی من این‌است که بداخلاقی به هر کسی بی‌عدالتی است؛ چون‌که عدالت، خود اخلاق است. حالا وقتی خودت واقعاً تسلیم ولایت شدی، تمام کارهایت روی امر ولایت شد، آن‌وقت شما محرم می‌شوی. این‌که می‌گوید سلمان محرم است؛ امر علی را اطاعت می‌کند، امر زهرای‌عزیز را اطاعت می‌کند، امر خدا را اطاعت می‌کند. این محرم به کبریاء شد، محرم به کبریاء، محرم به ولایت است. مگر خدا خانه دارد که تو را راه بدهد؟ خانه‌اش کجاست؟ لابد یک حلقه هم دارد که دق، دق باید بزنی، یا زنگ هم باید بزنی، خدا بفهمد بیاید در را به رویت باز کند! آره، ما خدا را توی خلق آوردیم، می‌خواهیم خداشناس باشیم. (صلوات)

حالا اگر شما محرم شدی، ببین، می‌گوید: محرم دل، مثلاً حرف‌هایی است که می‌زنید، هر حرفی یک مبنایی دارد، آن‌وقت امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام)، دوازده‌امام، نور خدا هستند، محرم خدا هستند؛ یعنی از اول این‌ها محرم بودند، نه که محرم بشوند. چون‌که نور خدا، از خداست؛ به‌قول من، از او صادر شده و آن نور، محرم است. درست‌است؟ حالا اگر شما صددرصد امر ولایت را اطاعت کردی، محرم می‌شوی.

حالا وقتی محرم شدی، به تو چه می‌دهد؟ حالا یک‌شغلی به تو می‌دهد. حالا تو را حافظ می‌کند. ببین، این‌جا دلم می‌خواهد توجه بفرمایید؟ هیچ عبادتی بی حب امیرالمؤمنین قبول نمی‌شود. هیچ‌چیزی، ابداً. خدا همه را آن‌جا می‌زند. حالا وقتی شما امر او را اطاعت کردی، خدا تو را حافظ می‌گذارد. ببین، امام‌زمان، حافظ کل این خلقت اگر نباشد، چه می‌شود؟ فروریزان می‌شود. حالا این خلق، هر شیء احتیاج دارد. حالا شما را چه می‌کند؟ حافظ می‌گذارد. حافظ یعنی‌چه؟ شما حافظ این آقازاده هستی، او را باید رشد بدهی، حافظ آن دختر خانم هستی، باید او را رشد بدهی، حافظ هر شیء، باید آن‌را رشد بدهی. حافظ معدنت هستی، باید آن‌را رشد بدهی، حافظ نمی‌دانم کامپیوترت هستی، باید آن‌را رشد بدهی، حافظ این درخت هستی، باید آن‌را رشد بدهی. حافظ این شجره‌ای، که می‌کاری باید او را رشد بدهی. تو حافظ آن هستی؟ حافظ یعنی‌چه؟ یعنی این‌ها را باید رشد بدهی. این‌ها را باید رشد بدهی، چه‌کنی؟ باید به ولایت رشد بدهی، به توحید رشد بدهی، به‌قرآن رشد بدهی، تا این‌ها هم به کمال برسند. اصلاً رهبر یعنی این. رهبر الهی یعنی این. چقدر رهبر دلسوز است؟ وجود مبارک آقا امام‌حسین، پسرش را داده، همه را داده، حالا می‌گوید: «هل من ناصر» یکی این‌طرف بیاید. پی رهبری است. رهبر؛ یعنی هدایت‌کننده هر کسی، به چه‌چیزی؟ به خدا، نه به خودش. خودش محتاج است. خودش باید گریه کند، رهبر خدا؛ یعنی امیرالمؤمنین علی، امام‌زمان او را قبول کند.

عزیز من، شما حسابش را بکن، این کشاورز رهبر است، یک نانوا رهبر است، باید مطابق امر این نانش را بپزد، آن کاسب رهبر است، کم‌فروشی نکند، یعنی این آقا، باید رهبری خدا را، رهبری امام‌زمان را چه کند؟ باید اجرا کند. آن‌وقت این اتصال به خداست، اتصال به امام‌زمان است، اتصال به‌قرآن است؛ یعنی اتصال است. اما اگر پی رهبری خلق برود، خلق به او اتصال است. توجه فرمودید من چه می‌گویم؟

پس شما از صبح که پا می‌شوی، خدا یک‌کار جلوی تو گذاشت، یک رهبری جلوی تو گذاشت، یک حاکمیت جلوی تو گذاشت، تو حاکمی، خدا تو را حاکم کرده؛ اما حاکم چه‌کار می‌کند؟ کار حاکم چیست؟ حکومت است. حکومت صحیح است؛ اما حکومتی که خدا به تو داده، حکومتی که تاییدت کرده، آنکه تاییدت کرده، تمام کارهایت را هم تایید کرده‌است. ببین، متقی تایید است. چرا می‌گوید: همه کارهایت را قبول دارم؟ تو خودت یک حکومت به‌وجود آوردی، خب، حکومت خودت است؛ اما آنکه حکومت به تو می‌دهد، تاییدت هم می‌کند. همه کارهای متقی را می‌گوید قبول دارم. می‌فهمد وقتی متقی شدی، کار بی‌خودی نمی‌کنی؛ یعنی صادرات بد نداری. آن‌وقت خدا تو را قبول می‌کند. چرا می‌گوید: همه‌اش را قبول می‌کنم. نمی‌گوید: یک‌کار تو را قبول می‌کنم، تو دیگر صادرات بد نداری.

عزیز من، قربانت بروم، ما باید یک‌جوری باشیم که صادرات بد نداشته‌باشیم. چه‌کار کنیم صادرات بد نداشته‌باشیم؟ هر کاری به امر کردی، امر که بد نیست، صادرات تو امر می‌شود. امر که دیگر بد نیست. بابا، امر بد است؟ تو اشتباه می‌کنی. تو اگر واقعاً صادراتت امر خدا شد، امر خدا که بد نیست. آن‌وقت به تو رهبری می‌دهد. چرا؟ تو حکومت داری، تو خودت حافظی. درست‌است که برای تو حافظ می‌گذارد؛ اما تو هم یک حافظی. چطور حافظی؟ هر چیزی را که فکر می‌کنی، عدالت‌فرسا با آن رفتار کن؛ آن‌وقت تو حافظ آن می‌شوی، حافظ آن شیء می‌شوی.

حافظ تمام خلقت، امام‌زمان است. چرا؟ ببین، این الان قشنگ است. اگر ما توجه کنیم؟ امام‌زمان حافظ است؛ یعنی همه‌چیز را نگه‌داشته‌است. همه چیزها به‌وجود او است. تو هم باید حافظ باشی. این‌چیزها را به امر خدا نگه‌داری. الان اگر شما به این باغچه آب ندهی، خب، باغچه خشک می‌شود، پس تو حافظی. اگر شما یک‌کاری را برانگیخته نکنی، خب می‌کنی، حافظش هستی.

اصلاً خدا خالقیتش را به تو می‌دهد. خوب شد؟ خدا خالقیتش را به تو می‌دهد. تو که این‌را داری درست می‌کنی، تو خالق این هستی، این الان خالق این‌است، این‌را درست کرده‌است؛ اما با چه‌چیزی درست کرده‌است؟ با امر. این‌را تو با دستت درست کردی؛ اما در جو خلقت، خدا درست کرده‌است. چرا؟ تو از او نیرو می‌گیری. اگر تو نیرو نداشته‌باشی، این‌را درست نمی‌کنی. پس تو خالق شدی. اگر حرف دارید بزنید من پایین می‌آیم. تو الان خالق این شدی، مگر تو درست نکردی؟ خب، خالقش هستی. این الان درست شده، خالقش هست.

آن‌وقت اگر این کارش درست باشد، باید به امر خالقت باشد. شما خالق هستی؛ اما به امر خالق. همین‌که داری این‌را خلق می‌کنی، درست می‌کنی، باید توجه باشد. این یک موادی می‌خواهد؛(حرف دارد مرتب بالا می‌رود، خدایا، ما را یاری کن، خدایا به دهنمان ایجاد کن، ببین من چه می‌گویم؟) شما این‌را داری الان خلق می‌کنی، درست‌است؟ پس تو خالقش هستی. آن‌وقت این خالق باید بدانی یک موادی می‌خواهد. موادش این‌نیست که حالا شن باشد و این‌ها یا موادش این‌نیست که حالا به‌اصطلاح کامپیوتر جهانی مثلاً شن بخواهد یا مثلاً چیزهای دیگری بخواهد، تو باید خالق شدی، به خالق خالق، خالق بشوی؛ یعنی بدانی این‌که الان داری خلق می‌کنی، به خالق خالق باید خالق بشوی. این درست‌است. یعنی این یک موادی می‌خواهد، موادش این‌نیست. مواد کامپیوتر جهانی این‌نیست که شن باشد، تو باید بفهمی شن را چه‌کسی خلق کرده؟ یکی هم چه‌کسی به تو نیرو داده‌است؟ این‌که الان می‌خواهی درست‌کنی، چه‌کسی به تو نیرو داده‌است. این‌که الان می‌خواهی خلق کنی، چه‌کسی به تو نیرو داده‌است؟ چه‌کسی به تو فهم داده‌است؟ چه‌کسی به تو هوش داده‌است؟ چه‌کسی به تو کمال داده‌است؟ چه‌کسی به تو جمال داده‌است؟ چه‌کسی به تو دست داده‌است؟ چه‌کسی به تو این‌را داده‌است؟ این‌است.

آقا جان، حافظ بودن خیلی بالاست. تو باید الان حافظ چشمت باشی، نگاه بد نکنی، حافظ دستت باشی، دستت را بی‌خود حرکت ندهی پیچ تلویزیون را بپیچانی، تو حاکم باید باشی. به تو اختیار داده، حاکمیت تو باید به روی امر باشد، باید مواظب دستت باشی، حاکم دستت باشی، دست تو باید به امر تو باشد، نه این‌که تو به امر دستت. چشم تو باید به امر تو باشد، نه این‌که تو به امر چشمت، پای تو باید به امر تو باشد، نه این‌که تو به امر پایت باشی و هر کجا شد، بروی. گوش تو باید به امر تو باشد، نه این‌که به هر چیزی گوش بدهی. تو حاکمی. حاکمیت باید بکنی، حکم کنی. حکم کنی به دستت، حکم کنی به پایت، حکم کنی به چشمت. چرا توجه ندارید؟

پس حاکمیت درست‌است. اصلاً خدا نمی‌خواهد ما ذلیل باشیم، خدا می‌خواهد ما حاکم باشیم. خدا می‌خواهد ما عزیز باشیم. خدا می‌خواهد هر شیء در مقابل تو ذلیل باشد. چرا خودت را ذلیل می‌کنی؟ چرا خودت را برای یک ساز و آواز و حرف‌های لغو و صورتهای نمی‌دانم کثیف به‌اصطلاح درخشیده، چیز می‌کنی؟ آن همیشه خودش کثیف است، تو را هم کثیف می‌کند، به لجن می‌کشد. نگاه نکن حالا یک جلوه‌ای دارد، آن جلوه، جلوه شیطان است. آن جلوه‌اش، جلوه تاریکی است. یک صورتی‌که به تو گفته نگاه نکن، می‌کنی، هم آن تاریکی است، هم تو را تاریک می‌کند. خدا به تو حکومت داده، خدا همه آن‌ها را پیش تو ذلیل کرده؛ اما اگر حاکمیت را بفهمی، به امر باشی.

عزیز من، والله، خدا حاکم است، دلش می‌خواهد تو حاکم باشی. چرا به موسی می‌گوید: من مریض شدم، دیدن من نیامدی؟ فلانی است؛ یعنی آن‌هم حاکم است. او من هستم. آن‌مرد، خدا و ولی و قرآن را اطاعت کرده‌است. حرف خیلی عالی است؛ اما حرف، فکر می‌خواهد. یک غذاهایی است آدم می‌خواهد بخورد، باید فکرش را بکند. باید ولایت را در وجودت هضم کنی، عزیزم، اگر هضم نکنی، بیخ گلویت می‌گیرد، تو را خفه می‌کند. چه‌چیزی تو را خفه می‌کند؟ بی‌امری. اگر ولایت درون شما پیاده شود، که اصلاً صادرات تو، آن‌چیزی که از تو خارج می‌شود امر ولایت است. چیزی نیست. تو دیگر چیزی نداری. اما چه‌کار می‌کنی؟ شیطان را هم راه می‌دهی، هوس و شهوت را هم راه می‌دهی، همه این‌ها را راه می‌دهی، این‌ها صادرات تو است. بابا جان من، راه نده، خدا تو را مخیر کرده‌است. (صلوات)

چه‌کسی تو را حاکم می‌کند؟ آن‌کسی‌که خدا حاکمش کرده‌است، به او اجازه داده‌است؛ یعنی ولایت؛ یعنی امیرالمؤمنین، یعنی امام‌زمان، آن‌ها تو را حاکم می‌کنند. اما اگر صددرصد به امر آن‌ها باشی، تو را حاکم می‌کنند. رفقای‌عزیز، بیاید ما هم به امر باشیم.

خدایا، عاقبتتان را به‌خیر کن.

خدایا، ما را با خودت آشنا کن.

خدایا، به‌حق امام‌زمان، یک‌چیزهایی است که ما می‌خواهیم بفهمیم، نمی‌فهمیم، آن فهمش را به ما بده.

خدایا، ما یک‌چیزهایی است که می‌خواهیم درون خودمان پیاده کنیم، وارد نیستیم، یا امام‌زمان، خودت پیاده‌کن. یا امام‌زمان، من می‌خواهم با تو حرف بزنم.

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه