سیر ماورایی: تفاوت بین نسخهها
جز (جایگزینی متن - '، اما ' به '؛ اما ') |
|||
سطر ۱۲: | سطر ۱۲: | ||
من خدمتتان عرض کردم که شما اول باید امر را اطاعت کنید، وقتی امر را اطاعت کردی عارف میشوی، وقتی عارف شدی، خدا خیلی خوشش میآید. خدا چرا میگوید یکقدم بیا، صد قدم میآیم؟ تو چند قدم آمدی؛ یعنی اول اطاعت کردی خدا و رسول و قرآن را، خدا خیلی خوشش آمد. حالا عارف شدی. آنهم که گفتیم که حضرترضا میفرماید خواهرم را در قم زیارت کنید، [خدا] ثواب زیارت من را میدهد [در صورتیکه] عارف باشید. هر کسیکه بخواهد ائمه را زیارت کند کارتِ عارفیت باید داشتهباشد اگر نه دور چوبها میگردد، دور آن مرقد میگردد. میگردد، این گردیدنش مثل ایناست که سرگیجه دارد، باید برود خودش را عمل کند. فهمیدید؟ عمل، اطاعت است. حالا شما وقتیکه امر را اطاعت کردی و عارف شدی حالا خدا شما را متقی قرار میدهد، حالا متقی شدی. حالا گفتیم شیطان تمام این بچههایش را جمع میکند، آخر شیطان چند دفعه بچههایش را جمع کرده، یکوقت موقعیکه آیه توبه نازلشده، باباجان، بروید ببینید حرفهای من را، من خواهش میکنم با آیات قرآن و روایت جور کنید. من از اول گفتم من را نبینید، اگر من را ببینید همهتان سُر میخورید. شما اینقدر، نمیخواهم جسارت کنم، باید کار کنید که اینها را با آیات قرآن، با روایت جور کنید، ایننیست که، آنوقت اطمینان پیدا میکنید، اطمینان قلب پیدا میکنید، حرفها را قبول میکنید. | من خدمتتان عرض کردم که شما اول باید امر را اطاعت کنید، وقتی امر را اطاعت کردی عارف میشوی، وقتی عارف شدی، خدا خیلی خوشش میآید. خدا چرا میگوید یکقدم بیا، صد قدم میآیم؟ تو چند قدم آمدی؛ یعنی اول اطاعت کردی خدا و رسول و قرآن را، خدا خیلی خوشش آمد. حالا عارف شدی. آنهم که گفتیم که حضرترضا میفرماید خواهرم را در قم زیارت کنید، [خدا] ثواب زیارت من را میدهد [در صورتیکه] عارف باشید. هر کسیکه بخواهد ائمه را زیارت کند کارتِ عارفیت باید داشتهباشد اگر نه دور چوبها میگردد، دور آن مرقد میگردد. میگردد، این گردیدنش مثل ایناست که سرگیجه دارد، باید برود خودش را عمل کند. فهمیدید؟ عمل، اطاعت است. حالا شما وقتیکه امر را اطاعت کردی و عارف شدی حالا خدا شما را متقی قرار میدهد، حالا متقی شدی. حالا گفتیم شیطان تمام این بچههایش را جمع میکند، آخر شیطان چند دفعه بچههایش را جمع کرده، یکوقت موقعیکه آیه توبه نازلشده، باباجان، بروید ببینید حرفهای من را، من خواهش میکنم با آیات قرآن و روایت جور کنید. من از اول گفتم من را نبینید، اگر من را ببینید همهتان سُر میخورید. شما اینقدر، نمیخواهم جسارت کنم، باید کار کنید که اینها را با آیات قرآن، با روایت جور کنید، ایننیست که، آنوقت اطمینان پیدا میکنید، اطمینان قلب پیدا میکنید، حرفها را قبول میکنید. | ||
− | عزیزان من، من گفتم، خیلی مشکلم است بگویم، من هر وقت بخواهم حرف بزنم از مصحف حضرتزهرا حرف میزنم. من رابطهام با حضرتزهرا خیلی خوب است، والله، بالله، حرفهایی است که به شماها یکقدری ملاحظه میکنم بگویم. من [رابطهام] هست خیلی خوب است، من از آنجا با شما حرف میزنم، من خودم حرفی بلد نیستم بزنم. حالا شیطان دو مرتبه [بچههایش] جمع کرد، یکوقت [که] آیه توبه نازلشد. بروید قرآنمجید را ببینید، بروید روایت و حدیث را ببینید، خواهش میکنم شما وقتیکه دیدید یکقدری اطمینان پیدا میکنید. آدم باید اطمینان پیدا کند به حرف شخص، بفهمد شخص کیست، شخصیت نداشتهباشد. شخصیتش امر باشد، امرِ آنها را بگوید، این آدم شخصیت دارد، اگر نه ندارد. حالا وقتی آیه توبه نازلشد، شیطان فریاد کشید، گریه کرد، ای بچههای من، بیچاره شدیم. اصلاً دیگر کاری ندارد که، این [آدم] هر کاری میکند توبه میکند، به داد من برسید. آقا این [شیطان] یک پسر دارد بهنام الخناس، در آیه قرآن هم هست، میگوید الخناس، اسمش را آورده، همینساخت که اسم شیطان هست، اسم آن الخناس هم هست، بروید ببینید اگر نبود. گفت پدر ما، آقای ما چه شده؟ گفت آیه توبه نازلشده، گفت ما به آنها میگوییم بکن، بکن، نمیگذاریم توبه کنند. بهوجدانم قسم، شیطان جشن گرفت، برای این حرف جشن گرفت. حالا خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، میگفت ریشت را نتراش، آنموقع ریشها قیمتدار بود. میگفت ریشت را | + | عزیزان من، من گفتم، خیلی مشکلم است بگویم، من هر وقت بخواهم حرف بزنم از مصحف حضرتزهرا حرف میزنم. من رابطهام با حضرتزهرا خیلی خوب است، والله، بالله، حرفهایی است که به شماها یکقدری ملاحظه میکنم بگویم. من [رابطهام] هست خیلی خوب است، من از آنجا با شما حرف میزنم، من خودم حرفی بلد نیستم بزنم. حالا شیطان دو مرتبه [بچههایش] جمع کرد، یکوقت [که] آیه توبه نازلشد. بروید قرآنمجید را ببینید، بروید روایت و حدیث را ببینید، خواهش میکنم شما وقتیکه دیدید یکقدری اطمینان پیدا میکنید. آدم باید اطمینان پیدا کند به حرف شخص، بفهمد شخص کیست، شخصیت نداشتهباشد. شخصیتش امر باشد، امرِ آنها را بگوید، این آدم شخصیت دارد، اگر نه ندارد. حالا وقتی آیه توبه نازلشد، شیطان فریاد کشید، گریه کرد، ای بچههای من، بیچاره شدیم. اصلاً دیگر کاری ندارد که، این [آدم] هر کاری میکند توبه میکند، به داد من برسید. آقا این [شیطان] یک پسر دارد بهنام الخناس، در آیه قرآن هم هست، میگوید الخناس، اسمش را آورده، همینساخت که اسم شیطان هست، اسم آن الخناس هم هست، بروید ببینید اگر نبود. گفت پدر ما، آقای ما چه شده؟ گفت آیه توبه نازلشده، گفت ما به آنها میگوییم بکن، بکن، نمیگذاریم توبه کنند. بهوجدانم قسم، شیطان جشن گرفت، برای این حرف جشن گرفت. حالا خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، میگفت ریشت را نتراش، آنموقع ریشها قیمتدار بود. میگفت ریشت را نتراش؛ اما تا تراشیدی از سلمانی آمدی بیرون توبه کن. توجه فرمودید؟ حالا چرا این جشن گرفت؟ اینکار را میکنی، امروز نمیشود، امروز نمیشود، امروز نمیشود، بابا دستت را میگیرد. مگر نبود که آن روایت که من گفتم وقتیکه کشتی فرود آمد زمین، [نوح] دید یکآدم موقری است. گفت آقای نوح من از تو تشکر میکنم، [نوح گفت] چهکسی هستی؟ [گفت] شیطان، [نوح گفت] وای بر من. والله روایت داریم نوح تا آخر عمرش گریه کرد. [شیطان] گفت تو من را خوشحال کردی، ما اینها را یکییکی گول میزدیم، تو همه را کُشتی. حالا بیا سه تا حرف یادت بدهم، فوراً وحی رسید ای حبیب من، هرچند شیطان است، گوش به حرفش بده. گفت هر وقت میخواهی صدقه بدهی، زود بده من دستت را میگیرم منصرفت میکنم، نمیگذارم این بهدرد ماورایت بخورد، نمیگذارم بدهی. یکی هم جلوی غضبت را بگیر، اگر جلوی غضبت را نگیری، خلاصه به جایی میرسد. منظور من این نبود بگویم، منظورم ایناست که به شما عرض کنم که خیلی مواظب باشید که شیطان دستتان را نگیرد. چرا؟ صدقه خودت را حفظ میکند، ماشینت را حفظ میکند، زن و بچهات را حفظ میکند، همه را حفظ میکند. خب، بابا یکچیز بده دیگر. حالا منظورم سر ایناست، حالا که متقی شدی این شیطان میآید امراض به تو میزند. مثل همان که گریه کرد الخناس شادش کرد، حالا میگوید بابا به این آدمی که متقی شد امراض بزنید. |
امروز شما بدانید از اول یهود با ما بد بوده، هر چیزی را بهاصطلاح بهوجود میآورد، این حرفها را میریزد در فکر شما. چقدر فکرت ایناست اینچه کرده؟ چهجور کرده؟ بچه اینجور شده، از کجا شده؟ به تو چه که شده، خدا خودِ یهود را لعنتکرده سرِ این حرفهایش. الان سرِ بچه درستکردن چقدر حرف انداخته در ایران؟ عزیز من، من به شما عرض میکنم، بزرگترین توهینی که کرده میگوید این حوا است؛ یعنی دارند اینها نفوسِ خالقیت میکنند،{{ارجاع|اشاره به ادعای دانشمندان یهودی به شبیهسازی انسانی بهنام حوا}} والله شما اگر این حرفها را بدانید مثل من نیستید که، خیلی از من بد اخلاقتر میشوید. اینها دارند نفوذ میکنند به احکام ما، به سنت ما، چرا میروید ردشان این حرفها را میشنوید؟ چرا دست از این حرفها برنمیدارید؟ چرا شیطان باید ما را گول بزند؟ حرفها برای خودشان، به ما چه؟ این یک. دو: شما باید اولاً باور کنید، یقین کنید ما خدا داریم، خدا هم احکام دارد، به احکام خدا ما باید یقین کنیم. اول خدا، بعد چیست؟ بعد امر رسولالله، سنت رسولالله، ما باید عمل کنیم. بعد چیست؟ ولایت، بعد ندارد، اینها همهشان خوب است، همهشان یکی است، من اینها را اینجور کردم که خودم حالیام بشود. عزیز من، باید توجه کنید. اول خدا، بعد سنت پیغمبر، چونکه گفت «انالله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما»، بعد گفتیم که امیرالمؤمنین را {{توضیح|بهتر از اینها میدانید، چند دفعه گفتیم}} خب، معلوم کرد گفت: «الیوم اکملت لکم دینکم» تو باید دورِ دین بگردی، توجه فرمودی؟ ما باید صنایع یهود را یکاندازهای قبول کنیم، نه عقایدش را. عقاید و صنایع اینها [را] قاطی کردند، هم صنایعش را قبول میکنی، هم عقایدش را. آخر عقاید باطل است، اصلاً ما بهغیر عقاید خدا و پیغمبر و امام و قرآن که چیزی نداریم، چرا توجه نمیکنید؟ چرا نماز میخوانید و اینکارها را میکنید؟ مابیتوته بیفکر میکنیم، تو باید بیتوته با فکر کنی. بابا خدا بهتر است، قرآن بهتر است، امیرالمؤمنین بهتر است، سنت بهتر است یا یهود؟ چرا ما میرویم [دنبال اینها]؟ هر روزی اینها یکچیزی درست میکنند، حالا آمده زنها که از ششنفر بیشتر آبستن نمیشوند بیایند با آمپول اینها را آبستن کنیم. اینها دارند قدرت خودشان را اعمال میکنند، والله بهدینم دارم به شما هشدار میدهم، اینها آمدند ولایت را از ما بگیرند، حقیقت ولایت را بگیرند، سنت را از ما بگیرند. اینها هم همه حمله شده به شیعه، حالا وقتی اینها را از شما گرفتند شما را سنی میکنند. حالا سنیها را هم باز رها نمیکنند، آنهم باز یک عقایدی دیگر. | امروز شما بدانید از اول یهود با ما بد بوده، هر چیزی را بهاصطلاح بهوجود میآورد، این حرفها را میریزد در فکر شما. چقدر فکرت ایناست اینچه کرده؟ چهجور کرده؟ بچه اینجور شده، از کجا شده؟ به تو چه که شده، خدا خودِ یهود را لعنتکرده سرِ این حرفهایش. الان سرِ بچه درستکردن چقدر حرف انداخته در ایران؟ عزیز من، من به شما عرض میکنم، بزرگترین توهینی که کرده میگوید این حوا است؛ یعنی دارند اینها نفوسِ خالقیت میکنند،{{ارجاع|اشاره به ادعای دانشمندان یهودی به شبیهسازی انسانی بهنام حوا}} والله شما اگر این حرفها را بدانید مثل من نیستید که، خیلی از من بد اخلاقتر میشوید. اینها دارند نفوذ میکنند به احکام ما، به سنت ما، چرا میروید ردشان این حرفها را میشنوید؟ چرا دست از این حرفها برنمیدارید؟ چرا شیطان باید ما را گول بزند؟ حرفها برای خودشان، به ما چه؟ این یک. دو: شما باید اولاً باور کنید، یقین کنید ما خدا داریم، خدا هم احکام دارد، به احکام خدا ما باید یقین کنیم. اول خدا، بعد چیست؟ بعد امر رسولالله، سنت رسولالله، ما باید عمل کنیم. بعد چیست؟ ولایت، بعد ندارد، اینها همهشان خوب است، همهشان یکی است، من اینها را اینجور کردم که خودم حالیام بشود. عزیز من، باید توجه کنید. اول خدا، بعد سنت پیغمبر، چونکه گفت «انالله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما»، بعد گفتیم که امیرالمؤمنین را {{توضیح|بهتر از اینها میدانید، چند دفعه گفتیم}} خب، معلوم کرد گفت: «الیوم اکملت لکم دینکم» تو باید دورِ دین بگردی، توجه فرمودی؟ ما باید صنایع یهود را یکاندازهای قبول کنیم، نه عقایدش را. عقاید و صنایع اینها [را] قاطی کردند، هم صنایعش را قبول میکنی، هم عقایدش را. آخر عقاید باطل است، اصلاً ما بهغیر عقاید خدا و پیغمبر و امام و قرآن که چیزی نداریم، چرا توجه نمیکنید؟ چرا نماز میخوانید و اینکارها را میکنید؟ مابیتوته بیفکر میکنیم، تو باید بیتوته با فکر کنی. بابا خدا بهتر است، قرآن بهتر است، امیرالمؤمنین بهتر است، سنت بهتر است یا یهود؟ چرا ما میرویم [دنبال اینها]؟ هر روزی اینها یکچیزی درست میکنند، حالا آمده زنها که از ششنفر بیشتر آبستن نمیشوند بیایند با آمپول اینها را آبستن کنیم. اینها دارند قدرت خودشان را اعمال میکنند، والله بهدینم دارم به شما هشدار میدهم، اینها آمدند ولایت را از ما بگیرند، حقیقت ولایت را بگیرند، سنت را از ما بگیرند. اینها هم همه حمله شده به شیعه، حالا وقتی اینها را از شما گرفتند شما را سنی میکنند. حالا سنیها را هم باز رها نمیکنند، آنهم باز یک عقایدی دیگر. | ||
− | عزیز من، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، توجه کنید به این حرفها، هر روزی یکچیزی در میآید. خب، تو اگر چیزت نیست، اصلاً روایت داریم به حضرتعباس، نمیخواهم جوانها را ناراحت کنم، اینها همه تخم چشم من هستند، گیر زانوی من هستند. والله نگاه به آنها میکنم بهدینم، اینها را اهلبهشت میبینم، تمام این جوانها را، خصوصیت ندارد. میبینم اینها دارند رشد ولایت میکنند، اینها گوش به حرف ولایت [میدهند]، رشد ولایت میکنند با سوادشان، با همه [چیز] | + | عزیز من، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، توجه کنید به این حرفها، هر روزی یکچیزی در میآید. خب، تو اگر چیزت نیست، اصلاً روایت داریم به حضرتعباس، نمیخواهم جوانها را ناراحت کنم، اینها همه تخم چشم من هستند، گیر زانوی من هستند. والله نگاه به آنها میکنم بهدینم، اینها را اهلبهشت میبینم، تمام این جوانها را، خصوصیت ندارد. میبینم اینها دارند رشد ولایت میکنند، اینها گوش به حرف ولایت [میدهند]، رشد ولایت میکنند با سوادشان، با همه [چیز] شان؛ اما شیطان میگوید تو میروی پیش آن آدم بیسواد؟ سواد یعنیچه؟ سواد سیاهی است. کمال خوب است، سواد باید کمال داشتهباشد، کمال پیرو ولایت است. سواد بیکمال چیست؟ بدچشمی میکنی به دختر مردم، زن مردم، آن سواد بیکمال است. کمال تو را نگهداشته، امر را اطاعت کنی. |
حالا ببین من چه دارم به شما میگویم، حالا روایت داریم میگوید زنها در آخرالزمان مار بزایند بهتر است تا بچه بزایند. اما این عمومیت ندارد، اینرا من به شما بگویم پیغمبر یکچیزی میگوید، نمیگوید عمومیت دارد. همینجور که شما خودتان ولایتید بچههایتان هم ولایت است، چرا میگوید اگر یک خدشه به این بچه بزنی باید اینقدر دیه بدهی؟ امر رویش است. چرا میگوید آن بیدین [باید] کشته شود، بهدرد نمیخورد؟ چرا آنرا سنگسارش میکنند؟ چرا آنرا از بالا پرتش میکنند؟ ولایت ندارد. شما که ولایت داری، انسانسازی کنی، بچه شما جوری است که میگوید اگر توهین به او کردی، خانه من را خراب کردی. پس پیغمبر اگر میگوید والله عمومیت ندارد. این بچه نگوید من زن نمیگیرم، آخرالزمان بچهها نمیدانم از مار بدتر است، از تولهسگ بدتر است. [آن] تو نیستی، آناست که دین ندارد، آناست که این حرفها را چیز میکند، اشاعه میدهد در مردم، نه تو عزیز من، قربانت بروم. اتفاقاً روایت داریم حضرت میفرماید ناقص است آن جوانی که زن ندارد، یکی از ناقصیهایش ایناست. جرأت نمیکنم تندتر بگویم، تندتر است. یکخرده ملاحظه میکنم، میترسم شما بهمن بدبین بشوید. آدم بیزن لاالهالاالله، میگوید: اینجور بشود، من زن میگیرم، اینجور بشود. مگر تو میخواهی بکنی؟ تو حساب کن آقایت چهچیز داشت؟ من چهچیز داشتم؟ زن یک روزیای دارد، اتفاقاً روایتش را میخواهی برایت بگویم قبول کنی؟ شخصی آمد خدمت امیرالمؤمنین یا خدمت رسولالله، گفت خواب دیدم پنجتا ناودان دارم از چهارتایش آب میآید از یکیاش نمیآید. گفت دختر شوهر دادی؟ گفت آره، گفت رفت آنجا. تو منت سر دخترت نگذار، تو منت سر پسرت نگذار، بهواسطه او به تو داده، تو چهچیز داشتی؟ حالا که زن گرفتی همهچیزدار شدی، پسردار شدی، دختردار شدی، انفاق میکنی. در مردم انسان شدی، انسان بودن همیناست، انسان درستکنی، انسانسازی کنی. این حرفها چیست بعضیها میزنند؟ خدا من را بیدین ببرد اگر کسی این حرف را بهمن زده، خدا و رسول راضی نباشند از من، جوانها یکوقت خیال نکنید باباهایتان بهمن گفتند، من یکچیزی میگویم، مثل وحی مُنزل است. خب، آقا شما چهچیز داشتی؟ حالا همهچیز داری، مکه میروی، کربلا میروی، دختر شوهر میدهی، در مردم هستی، انسان شدی. ببین من چه قسمی خوردم، من یکمرتبه یکحرفی را میزنم. توجه فرمودید دارم چه میگویم؟ پس قربانتان بروم باید چیز است. حالا یکحرف دیگر، روایت صحیح داریم آدمِ با زن نمازش هر رکعتش هفتاد رکعت است. آقایچیز درستاست یا نه؟ بله، بارکالله، چرا؟ صدمه دارد، من میخواهم شما را در زحمت هم بیندازم، همچنین آدم خوبی نیستم، فهمیدی؟ [وقتی مجردی] خودت هستی، حالا اوست، فکر اوست، فکر او هستی، فکر تو در عائلهات است. یک صلوات بفرستید. | حالا ببین من چه دارم به شما میگویم، حالا روایت داریم میگوید زنها در آخرالزمان مار بزایند بهتر است تا بچه بزایند. اما این عمومیت ندارد، اینرا من به شما بگویم پیغمبر یکچیزی میگوید، نمیگوید عمومیت دارد. همینجور که شما خودتان ولایتید بچههایتان هم ولایت است، چرا میگوید اگر یک خدشه به این بچه بزنی باید اینقدر دیه بدهی؟ امر رویش است. چرا میگوید آن بیدین [باید] کشته شود، بهدرد نمیخورد؟ چرا آنرا سنگسارش میکنند؟ چرا آنرا از بالا پرتش میکنند؟ ولایت ندارد. شما که ولایت داری، انسانسازی کنی، بچه شما جوری است که میگوید اگر توهین به او کردی، خانه من را خراب کردی. پس پیغمبر اگر میگوید والله عمومیت ندارد. این بچه نگوید من زن نمیگیرم، آخرالزمان بچهها نمیدانم از مار بدتر است، از تولهسگ بدتر است. [آن] تو نیستی، آناست که دین ندارد، آناست که این حرفها را چیز میکند، اشاعه میدهد در مردم، نه تو عزیز من، قربانت بروم. اتفاقاً روایت داریم حضرت میفرماید ناقص است آن جوانی که زن ندارد، یکی از ناقصیهایش ایناست. جرأت نمیکنم تندتر بگویم، تندتر است. یکخرده ملاحظه میکنم، میترسم شما بهمن بدبین بشوید. آدم بیزن لاالهالاالله، میگوید: اینجور بشود، من زن میگیرم، اینجور بشود. مگر تو میخواهی بکنی؟ تو حساب کن آقایت چهچیز داشت؟ من چهچیز داشتم؟ زن یک روزیای دارد، اتفاقاً روایتش را میخواهی برایت بگویم قبول کنی؟ شخصی آمد خدمت امیرالمؤمنین یا خدمت رسولالله، گفت خواب دیدم پنجتا ناودان دارم از چهارتایش آب میآید از یکیاش نمیآید. گفت دختر شوهر دادی؟ گفت آره، گفت رفت آنجا. تو منت سر دخترت نگذار، تو منت سر پسرت نگذار، بهواسطه او به تو داده، تو چهچیز داشتی؟ حالا که زن گرفتی همهچیزدار شدی، پسردار شدی، دختردار شدی، انفاق میکنی. در مردم انسان شدی، انسان بودن همیناست، انسان درستکنی، انسانسازی کنی. این حرفها چیست بعضیها میزنند؟ خدا من را بیدین ببرد اگر کسی این حرف را بهمن زده، خدا و رسول راضی نباشند از من، جوانها یکوقت خیال نکنید باباهایتان بهمن گفتند، من یکچیزی میگویم، مثل وحی مُنزل است. خب، آقا شما چهچیز داشتی؟ حالا همهچیز داری، مکه میروی، کربلا میروی، دختر شوهر میدهی، در مردم هستی، انسان شدی. ببین من چه قسمی خوردم، من یکمرتبه یکحرفی را میزنم. توجه فرمودید دارم چه میگویم؟ پس قربانتان بروم باید چیز است. حالا یکحرف دیگر، روایت صحیح داریم آدمِ با زن نمازش هر رکعتش هفتاد رکعت است. آقایچیز درستاست یا نه؟ بله، بارکالله، چرا؟ صدمه دارد، من میخواهم شما را در زحمت هم بیندازم، همچنین آدم خوبی نیستم، فهمیدی؟ [وقتی مجردی] خودت هستی، حالا اوست، فکر اوست، فکر او هستی، فکر تو در عائلهات است. یک صلوات بفرستید. | ||
سطر ۲۶: | سطر ۲۶: | ||
حالا جناب آقایمهندس گفته تو چطور مثلاً میگویی من ماوراء را میبینم؟ من انشاءالله، امید خدا میخواهم که خواست ایشان را بگویم، نه جواب ایشان را بدهم. من جوابگو نیستم که، من اگر یکوقت یکحرفی میزنم یکچیزی مطرح میکنم، من جوابگو نیستم که، من خودم چه هستم که جواب شماها را بدهم، نه. حالا ببین من چه به شما میگویم، شما باید فکرت را ببری از توی این دنیا بالاتر، یعنی بالاتر هست، این فکر دنیا را بگذاری زمین. وقتی فکر دنیا را گذاشتی زمین، مثل ایناست که شما سیر دنیا را کردی، حالا میخواهی سیر ماورائی کنی. وقتی خواستی سیر ماورائی کنی، میخواهی بفهمی، وقتی میخواهی بفهمی میخواهی به آن عمل کنی، وقتیکه فهمیدی میخواهی ولایت را کاملش را بدانی، وقتی توجه کردی میخواهی خداشناسیات بالا برود؛ یعنی خودت را در اختیار ولایت میگذاری، خودت را در اختیار خدا میگذاری، خودت را در اختیار امامزمان میگذاری، آنوقت یکدفعه یک چشمی به تو میدهد آنجا را میبینی. این مال همهکس نیست، من باور میکنم، اینکه میگویم میبینم من از حدیث کساء استفاده کردم، شما همینجور که از صنعت خودتان، فکر خودتان، مهندسی خودتان، آقایی خودتان، فقه خودتان، اصول خودتان یک استفادهای میکنید، بعضیها هستند از ماوراء خلقت استفاده میکنند. شما در همان حد هستی که از آنجا استفاده کنی و قانع میشوی؛ اما کسیکه در ماوراء نگاه کند قانع نمیشود، هرچه نگاه کند، یکچیز بالاتر است. اما این یک حدی دارد، شما الان فقه و اصول خواندی مجتهد شدی، این حدت است. رفتی الان مثلاً تشخیص نمیدانم مهندسی [داری]، این حدت است. تشخیص کاسبی داری، خوب میتوانی اینرا اینجوری کنی، اینجوری کنی، این حدت است؛ اما ماوراء حد ندارد. توجه کنید من چه میگویم، حرف انشاءالله امیدوارم که دارد سازندگی پیدا میکند. حالا در حدیث کساء میفرماید خدا آنچه را از زمین، آسمان، لوح، قلم، {{توضیح|ببین میبردش بالا، لوح که در دنیا نیست که، میبردش بالا}} آنها را من همه را بهواسطه شما خلق کردم، خدا میگوید، درستاست؟ پس اگر من ماوراء را میبینم در تمام این خلقت چیزی نبوده، خدا صدها، هزاران چیز دارد، از این دنیاها دارد، چون این بسکه کوچک است میگویند [کرات] خشخاشی. در لغت و این حرفها، در آیات هم داریم، میگوید خشخاشی، این یکچیز خشخاشی است، یکچیز خیلی کوچک است، چرا؟ اینرا امامحسین میداند، اگر شما مطابق امر امامحسین نگاه کنی میفهمی. من به ذات خدا، به ذات خدا، از اولش این مطلب را لمس کردهبودم، در صورتیکه این روایت به گوش من نخورده بود. من هر وقت این کوهها را میدیدم، یک تپه میدیدم. آره، مثل اینکه یکنفر یکخرده خاک آورده اینجا ریخته، این چیزی نیست که. این دریا را هم که میدیدم، میگفتم آب از اینجا دارد میآید دارد میگردد، این چیزی نیست، اصلاً این چیزی نیست. اما علمایاعلام، مروج احکام بیشترشان میگویند شما پی به آیات ببر. حالا امامحسین جواب اینها را میدهد، من که نمیتوانم جواب اینها را بدهم. من بروم حرف بزنم یا میگویید کافر شدید، یا میگویید نمیدانم چهچیز شدید. من که نمیتوانم جواب اینها را بدهم؛ اما خدا جواب میدهد، امامحسین جواب میدهد، بنشین سر جایت. میگوید اینکه تو میگویی [میخواهی] هدایت بشوی نگاه [به آیات] کن، هر وقت نگاه به اینها کردم، به آیات، من از تو دور شدم.{{ارجاع به روایت|امامحسین؛ هر وقت به آیات نگاه کردم از تو دور شدم}} تو بیا مردم را نزدیک کن به خدا و پیغمبر، چرا؟ این همیناست که من دارم میگویم، من نمیخواهم خودم را بگویم. وقتیکه شما خالص شدی با خدا، اینها را دیگر در فکرت نمیآورد، از این فکرها میآورد. من چه گفتم؟ دیدم یک کپه است، یکخرده خاک ریخته اینجا، چیزی نیست. اینهم حالا یکذره بوده، رشد کرده زمین آرام بگیرد، این چیزی نیست. مثل ایناست اینرا گذاشتم این رو، این چیزی نیست. حالا امامحسین میگوید هر وقت پی بردم [به آیات] از تو دور شدم، چرا؟ امامحسین آن عظمت را میبیند، بشر وقتی به جایی رسید، یکقدری از هوا و هوس دنیا یکقدری آمد منها کرد، یعنی بشر پایش گیر است. شما مثلاً الان مثال بزنم یک مرغی دارید پایش را بستهاید، این همین حدود را میبیند. بشر باید پایش از دنیا کنده شود، یعنی دنیایی که غیر امر باشد، نروید این گَل و گوشهها مقدس بشوید. من میآیم دستتان را میگیرم، میکشانمتان اینجا، یک در کونی هم به شما میزنم، میگویم اینطرف نرو... [تو اگر] در دنیا آمدی بهفکر مستضعفین بودی، بهفکر بچههایت بودی، بهفکر اهلبیتت بودی، رفتی کار کردی در آن کاری که میکنی جزء شهدایی. شهدایی که خدا گفته، شهدایی که پیغمبر گفته، تو بفهم اینکار چقدر خوب است. من نمیخواهم [کسی را] منزوی کنم اما میگویم ببین چقدر خوب است. حالا ببین من چه میگویم، حالا مثل مرغی که پایش بستهاست این حدود را میبیند. یعنی الان در حیاط ما این مرغ بستهاست، حالا پایش را باز کنند، حالا وقتی باز کردند، ما یک مرغابی داشتیم یکوقت پایش باز شد. آقا آمدند در دروازه قلعه گفتند گَلِ کاج گونه انگار آنجاست، از این فضا پرش کرد در آسمان. پرش باید بکنی، تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک، پرش باید بکنی. والله آدم هست معراج رفته، حالا فکر تو باید برود در معراج، اگر خودت نمیروی باید فکرت برود. چرا من میگویم ماوراء را میبینم؟ | حالا جناب آقایمهندس گفته تو چطور مثلاً میگویی من ماوراء را میبینم؟ من انشاءالله، امید خدا میخواهم که خواست ایشان را بگویم، نه جواب ایشان را بدهم. من جوابگو نیستم که، من اگر یکوقت یکحرفی میزنم یکچیزی مطرح میکنم، من جوابگو نیستم که، من خودم چه هستم که جواب شماها را بدهم، نه. حالا ببین من چه به شما میگویم، شما باید فکرت را ببری از توی این دنیا بالاتر، یعنی بالاتر هست، این فکر دنیا را بگذاری زمین. وقتی فکر دنیا را گذاشتی زمین، مثل ایناست که شما سیر دنیا را کردی، حالا میخواهی سیر ماورائی کنی. وقتی خواستی سیر ماورائی کنی، میخواهی بفهمی، وقتی میخواهی بفهمی میخواهی به آن عمل کنی، وقتیکه فهمیدی میخواهی ولایت را کاملش را بدانی، وقتی توجه کردی میخواهی خداشناسیات بالا برود؛ یعنی خودت را در اختیار ولایت میگذاری، خودت را در اختیار خدا میگذاری، خودت را در اختیار امامزمان میگذاری، آنوقت یکدفعه یک چشمی به تو میدهد آنجا را میبینی. این مال همهکس نیست، من باور میکنم، اینکه میگویم میبینم من از حدیث کساء استفاده کردم، شما همینجور که از صنعت خودتان، فکر خودتان، مهندسی خودتان، آقایی خودتان، فقه خودتان، اصول خودتان یک استفادهای میکنید، بعضیها هستند از ماوراء خلقت استفاده میکنند. شما در همان حد هستی که از آنجا استفاده کنی و قانع میشوی؛ اما کسیکه در ماوراء نگاه کند قانع نمیشود، هرچه نگاه کند، یکچیز بالاتر است. اما این یک حدی دارد، شما الان فقه و اصول خواندی مجتهد شدی، این حدت است. رفتی الان مثلاً تشخیص نمیدانم مهندسی [داری]، این حدت است. تشخیص کاسبی داری، خوب میتوانی اینرا اینجوری کنی، اینجوری کنی، این حدت است؛ اما ماوراء حد ندارد. توجه کنید من چه میگویم، حرف انشاءالله امیدوارم که دارد سازندگی پیدا میکند. حالا در حدیث کساء میفرماید خدا آنچه را از زمین، آسمان، لوح، قلم، {{توضیح|ببین میبردش بالا، لوح که در دنیا نیست که، میبردش بالا}} آنها را من همه را بهواسطه شما خلق کردم، خدا میگوید، درستاست؟ پس اگر من ماوراء را میبینم در تمام این خلقت چیزی نبوده، خدا صدها، هزاران چیز دارد، از این دنیاها دارد، چون این بسکه کوچک است میگویند [کرات] خشخاشی. در لغت و این حرفها، در آیات هم داریم، میگوید خشخاشی، این یکچیز خشخاشی است، یکچیز خیلی کوچک است، چرا؟ اینرا امامحسین میداند، اگر شما مطابق امر امامحسین نگاه کنی میفهمی. من به ذات خدا، به ذات خدا، از اولش این مطلب را لمس کردهبودم، در صورتیکه این روایت به گوش من نخورده بود. من هر وقت این کوهها را میدیدم، یک تپه میدیدم. آره، مثل اینکه یکنفر یکخرده خاک آورده اینجا ریخته، این چیزی نیست که. این دریا را هم که میدیدم، میگفتم آب از اینجا دارد میآید دارد میگردد، این چیزی نیست، اصلاً این چیزی نیست. اما علمایاعلام، مروج احکام بیشترشان میگویند شما پی به آیات ببر. حالا امامحسین جواب اینها را میدهد، من که نمیتوانم جواب اینها را بدهم. من بروم حرف بزنم یا میگویید کافر شدید، یا میگویید نمیدانم چهچیز شدید. من که نمیتوانم جواب اینها را بدهم؛ اما خدا جواب میدهد، امامحسین جواب میدهد، بنشین سر جایت. میگوید اینکه تو میگویی [میخواهی] هدایت بشوی نگاه [به آیات] کن، هر وقت نگاه به اینها کردم، به آیات، من از تو دور شدم.{{ارجاع به روایت|امامحسین؛ هر وقت به آیات نگاه کردم از تو دور شدم}} تو بیا مردم را نزدیک کن به خدا و پیغمبر، چرا؟ این همیناست که من دارم میگویم، من نمیخواهم خودم را بگویم. وقتیکه شما خالص شدی با خدا، اینها را دیگر در فکرت نمیآورد، از این فکرها میآورد. من چه گفتم؟ دیدم یک کپه است، یکخرده خاک ریخته اینجا، چیزی نیست. اینهم حالا یکذره بوده، رشد کرده زمین آرام بگیرد، این چیزی نیست. مثل ایناست اینرا گذاشتم این رو، این چیزی نیست. حالا امامحسین میگوید هر وقت پی بردم [به آیات] از تو دور شدم، چرا؟ امامحسین آن عظمت را میبیند، بشر وقتی به جایی رسید، یکقدری از هوا و هوس دنیا یکقدری آمد منها کرد، یعنی بشر پایش گیر است. شما مثلاً الان مثال بزنم یک مرغی دارید پایش را بستهاید، این همین حدود را میبیند. بشر باید پایش از دنیا کنده شود، یعنی دنیایی که غیر امر باشد، نروید این گَل و گوشهها مقدس بشوید. من میآیم دستتان را میگیرم، میکشانمتان اینجا، یک در کونی هم به شما میزنم، میگویم اینطرف نرو... [تو اگر] در دنیا آمدی بهفکر مستضعفین بودی، بهفکر بچههایت بودی، بهفکر اهلبیتت بودی، رفتی کار کردی در آن کاری که میکنی جزء شهدایی. شهدایی که خدا گفته، شهدایی که پیغمبر گفته، تو بفهم اینکار چقدر خوب است. من نمیخواهم [کسی را] منزوی کنم اما میگویم ببین چقدر خوب است. حالا ببین من چه میگویم، حالا مثل مرغی که پایش بستهاست این حدود را میبیند. یعنی الان در حیاط ما این مرغ بستهاست، حالا پایش را باز کنند، حالا وقتی باز کردند، ما یک مرغابی داشتیم یکوقت پایش باز شد. آقا آمدند در دروازه قلعه گفتند گَلِ کاج گونه انگار آنجاست، از این فضا پرش کرد در آسمان. پرش باید بکنی، تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک، پرش باید بکنی. والله آدم هست معراج رفته، حالا فکر تو باید برود در معراج، اگر خودت نمیروی باید فکرت برود. چرا من میگویم ماوراء را میبینم؟ | ||
− | پس من دوباره تکرار کنم حالا خدای تبارک و تعالی در حدیث کساء میفرماید همه اینها را بهواسطه شما خلق کردم. میگوید یا نمیگوید؟ معلوم میشود تمام عالم بود نبوده، تمام عالم بود نبوده، این دوازدهامام، چهاردهمعصوم بود بودند. حالا خدا آنها را بهواسطه اینها درستکرده، مثل شمایی که قربانت بروم خانه برای بچهات درست میکنی، باید بچه داشتهباشی که خانه درستکنی، اگر نه کار لغو است. حالا خدای تبارک و تعالی میگوید همه اینها را من بهواسطه اینها درست کردم. حالا من دارم آنجا را میبینم که اصلاً در همه عالم هیچچیز نبوده، اینها بودند. پس اول اینکار را که شما دیدی قدرت خدا را میفهمی، که قدرت خدا تمام خلقت را بهوجود | + | پس من دوباره تکرار کنم حالا خدای تبارک و تعالی در حدیث کساء میفرماید همه اینها را بهواسطه شما خلق کردم. میگوید یا نمیگوید؟ معلوم میشود تمام عالم بود نبوده، تمام عالم بود نبوده، این دوازدهامام، چهاردهمعصوم بود بودند. حالا خدا آنها را بهواسطه اینها درستکرده، مثل شمایی که قربانت بروم خانه برای بچهات درست میکنی، باید بچه داشتهباشی که خانه درستکنی، اگر نه کار لغو است. حالا خدای تبارک و تعالی میگوید همه اینها را من بهواسطه اینها درست کردم. حالا من دارم آنجا را میبینم که اصلاً در همه عالم هیچچیز نبوده، اینها بودند. پس اول اینکار را که شما دیدی قدرت خدا را میفهمی، که قدرت خدا تمام خلقت را بهوجود آورده؛ اما بهواسطه دوازدهامام، چهاردهمعصوم آورده. شما بیا این حدیث کساء را بخوان، با فکر، حواستان اینطرف آنطرف نباشد. وقتی حواست اینطرف، آنطرف نباشد فکر تو بهفکر ولایت وصل است، فکر تو به امر خدا وصل است. تا این قرآن [را] داری میخوانی فکرت اینطرف آنطرف است، فکرت بهجای دیگر وصل است. توجه میفرمایید؟ [میگوید] میخواهم این آیه قرآن را ختم کنم چقدر ثواب ببرد، خب، درستاست؛ اما باید فکر بشر یکجا کار کند. فکر بشر در توحید کار کند، فکر بشر در ولایت کار کند، والله، ولایت دستش را میگیرد. بهدینم ولایت، خودش میشوی. بهدینم تو خدا میشوی، یعنی خدا امرش است، امرش را اطاعت کنی چه میشوی؟ همان میشوی، این حرفها خیلی کشش میخواهد که ما بفهمیم، این از آن حرفهایی نیست که نمیدانم ما چیز کنیم، اگر نه میگویی که این خدا میشود؟ تو توهین کردی کافر هم شدی. من مسلمانم تو نمیفهمی، تو برو فهم از خدا بخواه. مگر من عقلم نمیرسد؟ مگر میگویم اینکه [به] موسی میگوید، [همسایهات که مریض شده من هستم] «لمیلد و لمیولد و لمیکن له کفواً احد» است؟ نه، اگر من اینرا گفتم کافر شدم؟ نه، این امر خدا را اطاعت میکند، خدا هم میگوید امرم خودم هستم. اینهم حالا میگوید خودم هستم، یا موسی برو آنجا سر به او بزن. من که نمیگویم «لمیلد و لمیولد» است. توجه کنید این نوار را هر کس گوش میدهد. اگر خانمی گوش داد توجه کند، این خانمها که این نوار را گوش میدهند باید یکقدری از دنیا بیایند کنار، بهفکر طلا و زینت و تلویزیون و اینها نباشند، اگر نه این نوارها برای اینها ضرر دارد. اگر نه به اصل اینها خدای نکرده یکمرتبه شک میآورند. خانمهای عزیز، اگر شما این نوار را گوش دادید کمک بخواهید از خدا، کمک بخواهید از امامزمان، کمکتان کند. القا کند به شما، یعنی تجلی در قلبتان بکند. تجلی، این حرفها را قبول میکند، اگر تجلی نباشد والله قبول نمیکند. |
پس حالا چه شد؟ پس این عالم، تمام این عالم بهواسطه اینها خلق شد. پس من دارم آنجا را با یقینم میبینم که هیچچیزی در این خلقت نبوده، همه اینها بود شده، بهواسطه اینها شده. پس آنوقت آدم قدر اینها را میداند، چیز درست نمیکند، مشابه درست نمیکند. مگر تو عقل نداری؟ تو با عقلت مشابهدرستکن، نه با بیعقلیات. برو در فکر اینها، اینها درستاست، اگر من میگویم میبینم ببین من دوباره تکرار کردم، از آنجا دارم تا اینجا را میبینم. حالا که از آنجا تا اینجا را دیدم میگویم خدا مقصدت چیست؟ بابا، حالا خدا که اینکار را کرده، خدا که کار لغو نمیکند، پس خدا مقصدش چیست؟ خدا مقصدش ایناست که تمام بشر را رشد بدهد به ولایت، بشر رشد کند در ولایت. خدا تو را میگوید، نه [این] که حالا هیکلت یکچیز بخوری نمیدانم از اینچیزها بخوری رشد کند، این چیزی نیست، این تفاله است. هیکلی که ولایت ندارد، تفاله است، یکچیزهایی خوردهاست و رفته آنجا و اینهم تفاله است. من نمیخواهم تفاله درست کنم، من روح میخواهم درست کنم به کمک خدا، به کمک زهرا، به کمک امامزمان. روح میخواهم درست کنم، شما باید روح بشوید، این جسمانیت را بیندازید دور. مگر نیست که خدا میگوید «انا انزلناه فی لیلةالقدر، و ما ادراک ما لیلةالقدر، لیلةالقدر خیر من الف شهر، تنزل الملائکة و الروح» شما باید اتصال به او بشوی، روح بشوی. چرا؟ تو لکهای باید اتصال بشوی به امامزمان، به این دریای {{توضیح|چه بگوید آدم}} بیحد، خب میشوی روح. اما حالا کجا [هستی]؟ حواست یکجای دیگر است. خدا دارد دعوتت میکند، شیطان هم دارد دعوتت میکند. شیطان رنگ و وارنگها را نشانت میدهد گول میخوری. اصلاً تو چشمی نباید داشتهباشی رنگ و وارنگ را ببینی، تمام اینها نابود است. خدا بود است، ولایت بود است، قرآن بود است، توحید بود است، شیعه هم بود است. تو باید شیعه بشوی، از نابودی بود بشوی. عزیز من، توجه کنید من چه میگویم. از نابودی باید بود بشوی، دنبال بود برو بود میشوی. یک صلوات بفرستید. | پس حالا چه شد؟ پس این عالم، تمام این عالم بهواسطه اینها خلق شد. پس من دارم آنجا را با یقینم میبینم که هیچچیزی در این خلقت نبوده، همه اینها بود شده، بهواسطه اینها شده. پس آنوقت آدم قدر اینها را میداند، چیز درست نمیکند، مشابه درست نمیکند. مگر تو عقل نداری؟ تو با عقلت مشابهدرستکن، نه با بیعقلیات. برو در فکر اینها، اینها درستاست، اگر من میگویم میبینم ببین من دوباره تکرار کردم، از آنجا دارم تا اینجا را میبینم. حالا که از آنجا تا اینجا را دیدم میگویم خدا مقصدت چیست؟ بابا، حالا خدا که اینکار را کرده، خدا که کار لغو نمیکند، پس خدا مقصدش چیست؟ خدا مقصدش ایناست که تمام بشر را رشد بدهد به ولایت، بشر رشد کند در ولایت. خدا تو را میگوید، نه [این] که حالا هیکلت یکچیز بخوری نمیدانم از اینچیزها بخوری رشد کند، این چیزی نیست، این تفاله است. هیکلی که ولایت ندارد، تفاله است، یکچیزهایی خوردهاست و رفته آنجا و اینهم تفاله است. من نمیخواهم تفاله درست کنم، من روح میخواهم درست کنم به کمک خدا، به کمک زهرا، به کمک امامزمان. روح میخواهم درست کنم، شما باید روح بشوید، این جسمانیت را بیندازید دور. مگر نیست که خدا میگوید «انا انزلناه فی لیلةالقدر، و ما ادراک ما لیلةالقدر، لیلةالقدر خیر من الف شهر، تنزل الملائکة و الروح» شما باید اتصال به او بشوی، روح بشوی. چرا؟ تو لکهای باید اتصال بشوی به امامزمان، به این دریای {{توضیح|چه بگوید آدم}} بیحد، خب میشوی روح. اما حالا کجا [هستی]؟ حواست یکجای دیگر است. خدا دارد دعوتت میکند، شیطان هم دارد دعوتت میکند. شیطان رنگ و وارنگها را نشانت میدهد گول میخوری. اصلاً تو چشمی نباید داشتهباشی رنگ و وارنگ را ببینی، تمام اینها نابود است. خدا بود است، ولایت بود است، قرآن بود است، توحید بود است، شیعه هم بود است. تو باید شیعه بشوی، از نابودی بود بشوی. عزیز من، توجه کنید من چه میگویم. از نابودی باید بود بشوی، دنبال بود برو بود میشوی. یک صلوات بفرستید. | ||
سطر ۳۴: | سطر ۳۴: | ||
حالا دوباره تکرار میکنم، حالا خدا که اینکار را کرده «هو الامر، هو الخلق»، حالا میگوید بیا دنبال اینها برو. دنبال اینها برو که من یک خلقتی را بهواسطه اینها کردم. تو سر سفره اینها نشستی بیعاطفه، چرا میروی دنبال خلق؟ چرا خلق را مؤثر میدانی؟ دوباره تکرار کنم؟ توجه کن، تو روحی، تو دیگر جسم نیستی. وقتی ماوراء را دیدی، اولاً قدرت خدا را میبینی، که خدا چه باقدرت است، هیچچیز را چیز کرده؛ یعنی یک عالمی را بهوجود آورده. حالا دوباره ولایت را میبینی، ارزش ولایت را میبینی، برای چه [عالم را خلق کرده]؟ برای اینها، حالا من چهکنم؟ من پیرو اینها باید باشم، حالا من چهکنم؟ سر سفره اینها نشستم، بیعاطفهگری نکنم. چهچیز بیعاطفهات میکند؟ آن قدرتت، چهچیز بیعاطفهات میکند؟ آن منات، چهچیز بیعاطفهات میکند؟ آن [که با] چشم ماورائی نمیبینی، با چشم دنیا نگاه میکنی، چشم دنیا، دنیا را ضبط میکند. والله، روایت داریم شخصی آمده [خدمت امامصادق] میگوید که امامصادق رئیسمذهب میگوید کسی است که میبینی که نماز میخواند، قرآن سر میگیرد، مکه میرود، عمره میرود، انفاق میکند، جاده صاف میکند، تمام اینکارها که شما هر کدامش را بکنید به آن مینازید [انجام میدهد] یکمرتبه حضرت میفرماید دم هم از ما میزند، اهلآتش است. آنوقت میگوید یابن رسولالله این تمام احکام را بلد است، میگوید مال را چنگ میزند. مال را چنگ میزند باباجان، تو اگر میخواهی مثلاً یکچیزی بخری آن حسابسال پیشت را برو بده، تو یک محتاجی را احتیاجش را برآور، خدا هم به تو میدهد. نگو امروز و فردا و پسفردا، تو چرا احتکار کردی مال یک سیدی را؟ احتکار کردی مال یک {{مبهم}} را، احتکار نکن. من گفتم که آقای حجت فرمود کسانیکه احتکار کنند اهل جهنمند، احتکار نکن. تو احتکار کردنت [برای ایناست که] برای این [مال] یک عقیدهای داری، میگویی کم میشود. خب برو بده احتیاج مردم را برآور. یک صلوات بفرستید. | حالا دوباره تکرار میکنم، حالا خدا که اینکار را کرده «هو الامر، هو الخلق»، حالا میگوید بیا دنبال اینها برو. دنبال اینها برو که من یک خلقتی را بهواسطه اینها کردم. تو سر سفره اینها نشستی بیعاطفه، چرا میروی دنبال خلق؟ چرا خلق را مؤثر میدانی؟ دوباره تکرار کنم؟ توجه کن، تو روحی، تو دیگر جسم نیستی. وقتی ماوراء را دیدی، اولاً قدرت خدا را میبینی، که خدا چه باقدرت است، هیچچیز را چیز کرده؛ یعنی یک عالمی را بهوجود آورده. حالا دوباره ولایت را میبینی، ارزش ولایت را میبینی، برای چه [عالم را خلق کرده]؟ برای اینها، حالا من چهکنم؟ من پیرو اینها باید باشم، حالا من چهکنم؟ سر سفره اینها نشستم، بیعاطفهگری نکنم. چهچیز بیعاطفهات میکند؟ آن قدرتت، چهچیز بیعاطفهات میکند؟ آن منات، چهچیز بیعاطفهات میکند؟ آن [که با] چشم ماورائی نمیبینی، با چشم دنیا نگاه میکنی، چشم دنیا، دنیا را ضبط میکند. والله، روایت داریم شخصی آمده [خدمت امامصادق] میگوید که امامصادق رئیسمذهب میگوید کسی است که میبینی که نماز میخواند، قرآن سر میگیرد، مکه میرود، عمره میرود، انفاق میکند، جاده صاف میکند، تمام اینکارها که شما هر کدامش را بکنید به آن مینازید [انجام میدهد] یکمرتبه حضرت میفرماید دم هم از ما میزند، اهلآتش است. آنوقت میگوید یابن رسولالله این تمام احکام را بلد است، میگوید مال را چنگ میزند. مال را چنگ میزند باباجان، تو اگر میخواهی مثلاً یکچیزی بخری آن حسابسال پیشت را برو بده، تو یک محتاجی را احتیاجش را برآور، خدا هم به تو میدهد. نگو امروز و فردا و پسفردا، تو چرا احتکار کردی مال یک سیدی را؟ احتکار کردی مال یک {{مبهم}} را، احتکار نکن. من گفتم که آقای حجت فرمود کسانیکه احتکار کنند اهل جهنمند، احتکار نکن. تو احتکار کردنت [برای ایناست که] برای این [مال] یک عقیدهای داری، میگویی کم میشود. خب برو بده احتیاج مردم را برآور. یک صلوات بفرستید. | ||
− | شیطان صدها راه برایت درست | + | شیطان صدها راه برایت درست میکند؛ اما خدا و پیغمبر یک راه دارد، «اهدنا الصراط المستقیم». یک راه دارد، صراط مستقیم را برو، صراط علی، صراط امامزمان، کجا میروید در این صراطها؟ میگوید یکدم غافل از این شاه نباشید، شاید دم زند آگاه نباشید. همیشه آگاه باشید، همیشه خدا دارد ندا میکند، همیشه جبرئیل دارد ندا میکند، همیشه حتی یک خروس، یک خروس که صدا میکند میگوید ای مردم عالم غافل نباشید. خروس دارد ما را نصیحت میکند، برو بخوان ببین درستاست یا نه؟ غافل نباشید داد میزند، چرا؟ این روایت داریم یک خروس در عرش خداست، آن میگوید غافل نباشید ای مردم، ای خلق، اینها هم دارند میگویند غافل نباش. چرا؟ این غافل نیست، ما غافلیم. عزیزان من، من از شما عذر میخواهم، زباندرازی کردم، تند حرف زدم. والله شماها را میخواهم، بهدینم شماها را میخواهم، بهایمانم شماها را میخواهم، اگر تند گفتم تندیام مال ایناست [که] شماها را میخواهم. توجه فرمودید؟ حالا یکچیز عشقی هم بگویم، فهمیدی؟ خدا نکند آدم خاطرخواه بشود، ما یکوقت خاطرخواه شدیم که میخواستیم برویم کربلا، پول هم خیلی نداشتیم. زن گفت که بیا برو، گفتم چرا؟ گفت تو دیوانه میشوی، گفت هر وقت من آمدم دیدم {{توضیح|من یکخرده آنطرفتر میخوابم}} دیدم تو نگاهت به آسمان است، تو دیوانه میشوی، بیا برو. من دیوانه شماها هستم، من میخواهم شما همهتان، انشاءالله امید خدا سلمان بشوید. یک صلوات بفرستید. |
من از شما خواهش میکنم [از خدا بخواهید] خدای تبارک و تعالی یک چشمی به شما بدهد [که] عقاید و مقصد من را ببینید. اگر مقصد من را نبینید، یکقدری شیطان بازیتان میدهد. باید یک چشمی از خدا بخواهید مقصد من را ببینید، اگر مقصد من را ببینید آرام میشوید. امیدوارم خدای تبارک و تعالی این مقصد من را مانند تجلی که در قلب همه شماها میکند، این مقصد من هم در قلب شما تجلی کند، آنوقت من را عفو میکنید. امیدوارم که: | من از شما خواهش میکنم [از خدا بخواهید] خدای تبارک و تعالی یک چشمی به شما بدهد [که] عقاید و مقصد من را ببینید. اگر مقصد من را نبینید، یکقدری شیطان بازیتان میدهد. باید یک چشمی از خدا بخواهید مقصد من را ببینید، اگر مقصد من را ببینید آرام میشوید. امیدوارم خدای تبارک و تعالی این مقصد من را مانند تجلی که در قلب همه شماها میکند، این مقصد من هم در قلب شما تجلی کند، آنوقت من را عفو میکنید. امیدوارم که: |
نسخهٔ کنونی تا ۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۲۹
سیر ماورایی | |
کد: | 10239 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1381-10-19 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 6 ذیقعده |
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم
العبد المؤید الرسولالمکرم ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و اهلبیت الحسین و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز، من خدا میداند، به امامزمان که از او دم میزنم هر وقتی ببینم که دارد یک خدشهای به عقاید شما [میخورد] یعنی عقیده شما میخواهد خدشه بخورد، من با تمام قدرتم میخواهم نگذارم. اما آن قدرتی که میگویم من دارم، آن قدرت نیست؛ یعنی در فکر شما هستم، تمام فکرم را صرف شماها میکنم. وقتی میبینم که مطالبی پیدا میشود، یکچیزهایی پیدا میشود، اینها این مطلبها که از طرف یهود یا نصارا به ما میخورد مثل سیل میماند، بنیاد آدم را سیل میکَند. چونکه خدا رحمت کند حاجشیخعباس را میگفت سیل، غضب خداست. اینها آدم را بنیادکن میکند؛ یعنی بنیاد آدم را میکند. وقتی من میبینم که دارد سیل میآید شما را آگاه میکنم، عزیزان من، قربانتان بروم دچار حادثه سیل نشوید.
من خدمتتان عرض کردم که شما اول باید امر را اطاعت کنید، وقتی امر را اطاعت کردی عارف میشوی، وقتی عارف شدی، خدا خیلی خوشش میآید. خدا چرا میگوید یکقدم بیا، صد قدم میآیم؟ تو چند قدم آمدی؛ یعنی اول اطاعت کردی خدا و رسول و قرآن را، خدا خیلی خوشش آمد. حالا عارف شدی. آنهم که گفتیم که حضرترضا میفرماید خواهرم را در قم زیارت کنید، [خدا] ثواب زیارت من را میدهد [در صورتیکه] عارف باشید. هر کسیکه بخواهد ائمه را زیارت کند کارتِ عارفیت باید داشتهباشد اگر نه دور چوبها میگردد، دور آن مرقد میگردد. میگردد، این گردیدنش مثل ایناست که سرگیجه دارد، باید برود خودش را عمل کند. فهمیدید؟ عمل، اطاعت است. حالا شما وقتیکه امر را اطاعت کردی و عارف شدی حالا خدا شما را متقی قرار میدهد، حالا متقی شدی. حالا گفتیم شیطان تمام این بچههایش را جمع میکند، آخر شیطان چند دفعه بچههایش را جمع کرده، یکوقت موقعیکه آیه توبه نازلشده، باباجان، بروید ببینید حرفهای من را، من خواهش میکنم با آیات قرآن و روایت جور کنید. من از اول گفتم من را نبینید، اگر من را ببینید همهتان سُر میخورید. شما اینقدر، نمیخواهم جسارت کنم، باید کار کنید که اینها را با آیات قرآن، با روایت جور کنید، ایننیست که، آنوقت اطمینان پیدا میکنید، اطمینان قلب پیدا میکنید، حرفها را قبول میکنید.
عزیزان من، من گفتم، خیلی مشکلم است بگویم، من هر وقت بخواهم حرف بزنم از مصحف حضرتزهرا حرف میزنم. من رابطهام با حضرتزهرا خیلی خوب است، والله، بالله، حرفهایی است که به شماها یکقدری ملاحظه میکنم بگویم. من [رابطهام] هست خیلی خوب است، من از آنجا با شما حرف میزنم، من خودم حرفی بلد نیستم بزنم. حالا شیطان دو مرتبه [بچههایش] جمع کرد، یکوقت [که] آیه توبه نازلشد. بروید قرآنمجید را ببینید، بروید روایت و حدیث را ببینید، خواهش میکنم شما وقتیکه دیدید یکقدری اطمینان پیدا میکنید. آدم باید اطمینان پیدا کند به حرف شخص، بفهمد شخص کیست، شخصیت نداشتهباشد. شخصیتش امر باشد، امرِ آنها را بگوید، این آدم شخصیت دارد، اگر نه ندارد. حالا وقتی آیه توبه نازلشد، شیطان فریاد کشید، گریه کرد، ای بچههای من، بیچاره شدیم. اصلاً دیگر کاری ندارد که، این [آدم] هر کاری میکند توبه میکند، به داد من برسید. آقا این [شیطان] یک پسر دارد بهنام الخناس، در آیه قرآن هم هست، میگوید الخناس، اسمش را آورده، همینساخت که اسم شیطان هست، اسم آن الخناس هم هست، بروید ببینید اگر نبود. گفت پدر ما، آقای ما چه شده؟ گفت آیه توبه نازلشده، گفت ما به آنها میگوییم بکن، بکن، نمیگذاریم توبه کنند. بهوجدانم قسم، شیطان جشن گرفت، برای این حرف جشن گرفت. حالا خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، میگفت ریشت را نتراش، آنموقع ریشها قیمتدار بود. میگفت ریشت را نتراش؛ اما تا تراشیدی از سلمانی آمدی بیرون توبه کن. توجه فرمودید؟ حالا چرا این جشن گرفت؟ اینکار را میکنی، امروز نمیشود، امروز نمیشود، امروز نمیشود، بابا دستت را میگیرد. مگر نبود که آن روایت که من گفتم وقتیکه کشتی فرود آمد زمین، [نوح] دید یکآدم موقری است. گفت آقای نوح من از تو تشکر میکنم، [نوح گفت] چهکسی هستی؟ [گفت] شیطان، [نوح گفت] وای بر من. والله روایت داریم نوح تا آخر عمرش گریه کرد. [شیطان] گفت تو من را خوشحال کردی، ما اینها را یکییکی گول میزدیم، تو همه را کُشتی. حالا بیا سه تا حرف یادت بدهم، فوراً وحی رسید ای حبیب من، هرچند شیطان است، گوش به حرفش بده. گفت هر وقت میخواهی صدقه بدهی، زود بده من دستت را میگیرم منصرفت میکنم، نمیگذارم این بهدرد ماورایت بخورد، نمیگذارم بدهی. یکی هم جلوی غضبت را بگیر، اگر جلوی غضبت را نگیری، خلاصه به جایی میرسد. منظور من این نبود بگویم، منظورم ایناست که به شما عرض کنم که خیلی مواظب باشید که شیطان دستتان را نگیرد. چرا؟ صدقه خودت را حفظ میکند، ماشینت را حفظ میکند، زن و بچهات را حفظ میکند، همه را حفظ میکند. خب، بابا یکچیز بده دیگر. حالا منظورم سر ایناست، حالا که متقی شدی این شیطان میآید امراض به تو میزند. مثل همان که گریه کرد الخناس شادش کرد، حالا میگوید بابا به این آدمی که متقی شد امراض بزنید.
امروز شما بدانید از اول یهود با ما بد بوده، هر چیزی را بهاصطلاح بهوجود میآورد، این حرفها را میریزد در فکر شما. چقدر فکرت ایناست اینچه کرده؟ چهجور کرده؟ بچه اینجور شده، از کجا شده؟ به تو چه که شده، خدا خودِ یهود را لعنتکرده سرِ این حرفهایش. الان سرِ بچه درستکردن چقدر حرف انداخته در ایران؟ عزیز من، من به شما عرض میکنم، بزرگترین توهینی که کرده میگوید این حوا است؛ یعنی دارند اینها نفوسِ خالقیت میکنند،[۱] والله شما اگر این حرفها را بدانید مثل من نیستید که، خیلی از من بد اخلاقتر میشوید. اینها دارند نفوذ میکنند به احکام ما، به سنت ما، چرا میروید ردشان این حرفها را میشنوید؟ چرا دست از این حرفها برنمیدارید؟ چرا شیطان باید ما را گول بزند؟ حرفها برای خودشان، به ما چه؟ این یک. دو: شما باید اولاً باور کنید، یقین کنید ما خدا داریم، خدا هم احکام دارد، به احکام خدا ما باید یقین کنیم. اول خدا، بعد چیست؟ بعد امر رسولالله، سنت رسولالله، ما باید عمل کنیم. بعد چیست؟ ولایت، بعد ندارد، اینها همهشان خوب است، همهشان یکی است، من اینها را اینجور کردم که خودم حالیام بشود. عزیز من، باید توجه کنید. اول خدا، بعد سنت پیغمبر، چونکه گفت «انالله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما»، بعد گفتیم که امیرالمؤمنین را (بهتر از اینها میدانید، چند دفعه گفتیم) خب، معلوم کرد گفت: «الیوم اکملت لکم دینکم» تو باید دورِ دین بگردی، توجه فرمودی؟ ما باید صنایع یهود را یکاندازهای قبول کنیم، نه عقایدش را. عقاید و صنایع اینها [را] قاطی کردند، هم صنایعش را قبول میکنی، هم عقایدش را. آخر عقاید باطل است، اصلاً ما بهغیر عقاید خدا و پیغمبر و امام و قرآن که چیزی نداریم، چرا توجه نمیکنید؟ چرا نماز میخوانید و اینکارها را میکنید؟ مابیتوته بیفکر میکنیم، تو باید بیتوته با فکر کنی. بابا خدا بهتر است، قرآن بهتر است، امیرالمؤمنین بهتر است، سنت بهتر است یا یهود؟ چرا ما میرویم [دنبال اینها]؟ هر روزی اینها یکچیزی درست میکنند، حالا آمده زنها که از ششنفر بیشتر آبستن نمیشوند بیایند با آمپول اینها را آبستن کنیم. اینها دارند قدرت خودشان را اعمال میکنند، والله بهدینم دارم به شما هشدار میدهم، اینها آمدند ولایت را از ما بگیرند، حقیقت ولایت را بگیرند، سنت را از ما بگیرند. اینها هم همه حمله شده به شیعه، حالا وقتی اینها را از شما گرفتند شما را سنی میکنند. حالا سنیها را هم باز رها نمیکنند، آنهم باز یک عقایدی دیگر.
عزیز من، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، توجه کنید به این حرفها، هر روزی یکچیزی در میآید. خب، تو اگر چیزت نیست، اصلاً روایت داریم به حضرتعباس، نمیخواهم جوانها را ناراحت کنم، اینها همه تخم چشم من هستند، گیر زانوی من هستند. والله نگاه به آنها میکنم بهدینم، اینها را اهلبهشت میبینم، تمام این جوانها را، خصوصیت ندارد. میبینم اینها دارند رشد ولایت میکنند، اینها گوش به حرف ولایت [میدهند]، رشد ولایت میکنند با سوادشان، با همه [چیز] شان؛ اما شیطان میگوید تو میروی پیش آن آدم بیسواد؟ سواد یعنیچه؟ سواد سیاهی است. کمال خوب است، سواد باید کمال داشتهباشد، کمال پیرو ولایت است. سواد بیکمال چیست؟ بدچشمی میکنی به دختر مردم، زن مردم، آن سواد بیکمال است. کمال تو را نگهداشته، امر را اطاعت کنی.
حالا ببین من چه دارم به شما میگویم، حالا روایت داریم میگوید زنها در آخرالزمان مار بزایند بهتر است تا بچه بزایند. اما این عمومیت ندارد، اینرا من به شما بگویم پیغمبر یکچیزی میگوید، نمیگوید عمومیت دارد. همینجور که شما خودتان ولایتید بچههایتان هم ولایت است، چرا میگوید اگر یک خدشه به این بچه بزنی باید اینقدر دیه بدهی؟ امر رویش است. چرا میگوید آن بیدین [باید] کشته شود، بهدرد نمیخورد؟ چرا آنرا سنگسارش میکنند؟ چرا آنرا از بالا پرتش میکنند؟ ولایت ندارد. شما که ولایت داری، انسانسازی کنی، بچه شما جوری است که میگوید اگر توهین به او کردی، خانه من را خراب کردی. پس پیغمبر اگر میگوید والله عمومیت ندارد. این بچه نگوید من زن نمیگیرم، آخرالزمان بچهها نمیدانم از مار بدتر است، از تولهسگ بدتر است. [آن] تو نیستی، آناست که دین ندارد، آناست که این حرفها را چیز میکند، اشاعه میدهد در مردم، نه تو عزیز من، قربانت بروم. اتفاقاً روایت داریم حضرت میفرماید ناقص است آن جوانی که زن ندارد، یکی از ناقصیهایش ایناست. جرأت نمیکنم تندتر بگویم، تندتر است. یکخرده ملاحظه میکنم، میترسم شما بهمن بدبین بشوید. آدم بیزن لاالهالاالله، میگوید: اینجور بشود، من زن میگیرم، اینجور بشود. مگر تو میخواهی بکنی؟ تو حساب کن آقایت چهچیز داشت؟ من چهچیز داشتم؟ زن یک روزیای دارد، اتفاقاً روایتش را میخواهی برایت بگویم قبول کنی؟ شخصی آمد خدمت امیرالمؤمنین یا خدمت رسولالله، گفت خواب دیدم پنجتا ناودان دارم از چهارتایش آب میآید از یکیاش نمیآید. گفت دختر شوهر دادی؟ گفت آره، گفت رفت آنجا. تو منت سر دخترت نگذار، تو منت سر پسرت نگذار، بهواسطه او به تو داده، تو چهچیز داشتی؟ حالا که زن گرفتی همهچیزدار شدی، پسردار شدی، دختردار شدی، انفاق میکنی. در مردم انسان شدی، انسان بودن همیناست، انسان درستکنی، انسانسازی کنی. این حرفها چیست بعضیها میزنند؟ خدا من را بیدین ببرد اگر کسی این حرف را بهمن زده، خدا و رسول راضی نباشند از من، جوانها یکوقت خیال نکنید باباهایتان بهمن گفتند، من یکچیزی میگویم، مثل وحی مُنزل است. خب، آقا شما چهچیز داشتی؟ حالا همهچیز داری، مکه میروی، کربلا میروی، دختر شوهر میدهی، در مردم هستی، انسان شدی. ببین من چه قسمی خوردم، من یکمرتبه یکحرفی را میزنم. توجه فرمودید دارم چه میگویم؟ پس قربانتان بروم باید چیز است. حالا یکحرف دیگر، روایت صحیح داریم آدمِ با زن نمازش هر رکعتش هفتاد رکعت است. آقایچیز درستاست یا نه؟ بله، بارکالله، چرا؟ صدمه دارد، من میخواهم شما را در زحمت هم بیندازم، همچنین آدم خوبی نیستم، فهمیدی؟ [وقتی مجردی] خودت هستی، حالا اوست، فکر اوست، فکر او هستی، فکر تو در عائلهات است. یک صلوات بفرستید.
پس بنا شد که خدا بود و قرآن یا ولایت، ما باید توأمِ آنها بگردیم؛ یعنی مانند قبله نگاهت به خدا باشد، نگاهت به ولایت، نگاهت به امر خدا، نگاهت بهقرآن باشد، اینطور نکنی، اگر اینجوری بکنی گرفتارت میکند. شما ببین خدا میگوید «ادعونی»، چهچیز میخواهی به تو بدهم؟ خدا گفته بیا طرف من، تو را بیامرزم، «ادعونی» بیا، درستاست؟ میگوید یا نمیگوید؟ خدا میخواهد چهچیز به تو بدهد؟ فردوسش را به تو بدهد، جنات به تو بدهد، همه چیزش را به تو بدهد. خدا میخواهد خودش بشوی، حالا داد بزنم؟ خدا میخواهد خودش بشوی، چرا فکر نمیکنید؟ چرا همیشه پی این کارهایتان هستید؟ بیا دنبال اینکارها هم فکر بکن، مگر نیست که به موسی میگوید یا موسی من مریض شدم، چرا به دیدن من نیامدی؟ [موسی گفت:] مگر تو مریض میشوی؟ همسایهات، دو سه تا خانه [آنطرفتر] آن من هستم، چرا؟ این اطاعت میکند. چرا؟ این ولایت دارد، چرا؟ این در این فکرهای یهود و نصارا نمیرود، دربست در اختیار خداست. من گفتم امر خدا را اطاعت میکند، خدا امرش است. حالا میگوید من هستم. من میخواهم شما خدا بشوید، باز دوباره او چهچیز گفت، یهودی نمیدانم یک زن [را بدون پدر] آبستن کرد، نمیدانم چهچیز کرد. از من سؤال شد، گفتم این صحیح نیست. آخر، بچه باید بابا داشتهباشد. بچه که بابا نداشتهباشد، سنت پیغمبر را از بین میبرد، حالا اینها گفتهاند من باید فکر بکنم. خدا رحمت کند آقایچیز را، نجف بود، آقای خویی. یکی آمدهبود یک سؤالی کردهبود، خودش هم بهحساب مرجع بوده، گفتهبود آقا، مرجعیت ایننیست که تا [کسی] میآید جوابش را بدهی برود، یکقدری تأمل کن، یکقدری چیز کن. گفتهبود من تأمل نمیکنم، جوابش را میدهم، درست میدهم، تو هر چه میخواهی تأمل کن، نادرست جواب یارو را میدهی. فهمیدی؟ گفتهبود بیخودی میدهی، من تأمل ندارم. حالا گفتند فکر بکنیم جواب بدهیم. فکر ندارد، اینها که بابا تقلیدی نیست، میروید از اینها میپرسید، اینها عقلی است. عقل که تقلیدی نیست، چرا توجه ندارید؟ اگر فلانی گفت درستاست، فلانی اینرا گفت درستاست. این عقلی است. یکزنی بود، رفت، نمیدانم لاالهالاالله، نمیدانم چهجوری شد، نمیدانم چهجوری شد، فهمیدی؟ چه خاکی بر سرم بکنم از دست اینمردم؟ این درست نیست. آخر، بابا، این یهود نسل را برمیاندازد، سنت پیغمبر را میآورد زیر سؤال.
کاری که در عالم بشود، کاری که در این عالم بشود، تأیید رسولخدا، تأیید سنت، تأیید قرآن نباشد باطل است. چرا دنبال باطل میروید؟ چرا من را اذیت میکنید؟ چرا فکرهایتان را در این میاندازید؟ چرا عقل به این خوبی را در این راه میاندازید؟ چه فایدهای دارد؟ حالا هم فهمیدی، آخرش بهدرد ماوراءت میخورد؟ پس توجه کن امر شیطان را اطاعت نکن، حواست [را] اینطرف و آنطرف نبرد. ذرهای حواست برود آنطرف، از اینطرف کمِ تو گذاشته میشود. شما یکچیزی است یک قاعدای دارد ذرهای اینطرف بروی از آن کم گذاشته میشود. کمِ تو گذاشته میشود، یواشیواش خدای نکرده محبت آنهم در دلت میآید. من آخر دارم میبینم این حرفها را، باز دوباره میگویند از کجا میبینی؟ تو وقتی رفتی در آنها، یکقدری محبت آنها در دلت میافتد، تو نمیدانی این دارد نسل بشر را از بین میبرد، ولایت ما را دارد از بین میبرد، انسانیت ما را دارد از بین میبرد، نطفه بشریت را از بین میبرد، چرا توجه نداری؟ به احکام ما توهین میکند، چرا توجه نداری؟ چهکار ما داریم؟ گفت سگ، خودش چیست که پشمش چه باشد؟ یهود خودش چیست که امرش اینباشد؟ چرا توجه نداری؟ بهدرد تو نمیخورد اصلاً، «اشداء علی الکفار، رحماء بینهم»، نامحرمت هست، باید بیندازیاش آنجا، یواش، یواش این میشود. ببین من الان روایت میگذارم رویش که قبول کنید از من، خدا تأیید کند این مرد عالم را، خدا وجودش را بیبلا بگرداند، این مطلب را اینجا گفتند، آقای آلطه هم این مطلب را گفت. یکنفر بود در اصفهان مهمان یکی شد، خلاصه شب کار به آب داشت، صبح شد و به این صاحبخانه گفت، [صاحبخانه گفت] آره یکخرده میروی اینطرفتر یک حمام است بهنام حمام منجاب. این آمد بیرون یکقدری رفت، دید یکجوانی آنجاست، سراغ گرفت گفت آنجاست، رفت در خانهشان در را بست. گرفتار شد دیگر، بعضیها میگویند متوسل شد به آقا ابوالفضل، به این گفت که من گرسنه هستم، من غریب این شهرم، برو یکچیز بگیر بخوریم، رفت چیز بگیرد دررفت. روایت داریم حالا که آنموقع که میخواهد برود میگوید خانم حمام منجاب اینجاست، با عشق و محبت یک همچنین چیزی مُرد. توجه میکنی دارم چه میگویم؟ یکزمانی بود یک دو تا سرهنگ بود، نمیدانم آره اینها از دنیا رفتهبودند، یکی آن چیزش صاف ایستادهبود، اینها آمدند پیش حاجشیخعباس، من یادم نمیرود. گفت آقا این مطلب اینجور است، این بهقول یارو علمی است، فهمیدی؟ گفت برو ببین او چه میلی داشته؟ وقتی رفت دید این میل به زنا داشته. آدم زناکار، آدمی که خیلی من بدم میآید، اسمش را هم نمیآورم، همانموقع برایش جور میکند، مشغولی جانت را میگیرد، مگر رهایت میکند خدا؟ پدرت را درمیآورد، مگر میشود دنبال اینکارها رفت؟ خب میشوی «خسر الدنیا و الآخرة»، آن جزء قوملوط میشود، آنهم جزء نمیدانم حمام منجاب میشود. وقتی رفتی در فکر یهود، چیزهای یهود، عقاید یهود اینجوری میشوی، با همان عقاید میمیری. من که اینقدر حرف تلویزیون میزنم، بهقرآن، به روح تمام انبیاء به ساز آن خیلی کاری ندارم، خب آن توبه میکنی. اما اگر محبت آنزن، محبت آن انگلیسی، محبت آن در دلت باشد، من میدانم [آیا] آن توبه دارد؟ مثل حمام منجاب میشوی. اگر من یکوقت تلویزیون را میگویم، بابا اینرا من میگویم، من امروز میخواهم بگویم. امروز میخواهم عقاید خودم را به شما بگویم. من در آن هستم، آن ساز بزند توبه میکند، طوری نیست، ساز چیزی نیست. اما این چیزت را بههم میزند، محبت آن در دلت است با آن محشور میشوی. حالا چهکار میکنی با انگلیسی محشور شوی؟ با کانادایی محشور شوی؟ با آن مینی ژوپها محشور شوی؟ من میخواهم محشور نشوید شما، من به قربان آنزمان بروم که تنبک میزدند، من به قربان آنزمان بروم که نی میزدند، من به قربان آنزمان بروم که تنبک میزدند، یک توبه بود، دیگر با تنبک محشور نمیشد که، تو حالا محشور میشوی با این. ایناست که اینقدر بد است من داد میزنم، مگر من میگویم حرام است؟ من کی میگویم حرام است؟ من بهدینم اگر میخواستم اینرا بگویم، این اقبال شماهاست حالا آمده، من اینها را تمرین نمیکنم.
حالا جناب آقایمهندس گفته تو چطور مثلاً میگویی من ماوراء را میبینم؟ من انشاءالله، امید خدا میخواهم که خواست ایشان را بگویم، نه جواب ایشان را بدهم. من جوابگو نیستم که، من اگر یکوقت یکحرفی میزنم یکچیزی مطرح میکنم، من جوابگو نیستم که، من خودم چه هستم که جواب شماها را بدهم، نه. حالا ببین من چه به شما میگویم، شما باید فکرت را ببری از توی این دنیا بالاتر، یعنی بالاتر هست، این فکر دنیا را بگذاری زمین. وقتی فکر دنیا را گذاشتی زمین، مثل ایناست که شما سیر دنیا را کردی، حالا میخواهی سیر ماورائی کنی. وقتی خواستی سیر ماورائی کنی، میخواهی بفهمی، وقتی میخواهی بفهمی میخواهی به آن عمل کنی، وقتیکه فهمیدی میخواهی ولایت را کاملش را بدانی، وقتی توجه کردی میخواهی خداشناسیات بالا برود؛ یعنی خودت را در اختیار ولایت میگذاری، خودت را در اختیار خدا میگذاری، خودت را در اختیار امامزمان میگذاری، آنوقت یکدفعه یک چشمی به تو میدهد آنجا را میبینی. این مال همهکس نیست، من باور میکنم، اینکه میگویم میبینم من از حدیث کساء استفاده کردم، شما همینجور که از صنعت خودتان، فکر خودتان، مهندسی خودتان، آقایی خودتان، فقه خودتان، اصول خودتان یک استفادهای میکنید، بعضیها هستند از ماوراء خلقت استفاده میکنند. شما در همان حد هستی که از آنجا استفاده کنی و قانع میشوی؛ اما کسیکه در ماوراء نگاه کند قانع نمیشود، هرچه نگاه کند، یکچیز بالاتر است. اما این یک حدی دارد، شما الان فقه و اصول خواندی مجتهد شدی، این حدت است. رفتی الان مثلاً تشخیص نمیدانم مهندسی [داری]، این حدت است. تشخیص کاسبی داری، خوب میتوانی اینرا اینجوری کنی، اینجوری کنی، این حدت است؛ اما ماوراء حد ندارد. توجه کنید من چه میگویم، حرف انشاءالله امیدوارم که دارد سازندگی پیدا میکند. حالا در حدیث کساء میفرماید خدا آنچه را از زمین، آسمان، لوح، قلم، (ببین میبردش بالا، لوح که در دنیا نیست که، میبردش بالا) آنها را من همه را بهواسطه شما خلق کردم، خدا میگوید، درستاست؟ پس اگر من ماوراء را میبینم در تمام این خلقت چیزی نبوده، خدا صدها، هزاران چیز دارد، از این دنیاها دارد، چون این بسکه کوچک است میگویند [کرات] خشخاشی. در لغت و این حرفها، در آیات هم داریم، میگوید خشخاشی، این یکچیز خشخاشی است، یکچیز خیلی کوچک است، چرا؟ اینرا امامحسین میداند، اگر شما مطابق امر امامحسین نگاه کنی میفهمی. من به ذات خدا، به ذات خدا، از اولش این مطلب را لمس کردهبودم، در صورتیکه این روایت به گوش من نخورده بود. من هر وقت این کوهها را میدیدم، یک تپه میدیدم. آره، مثل اینکه یکنفر یکخرده خاک آورده اینجا ریخته، این چیزی نیست که. این دریا را هم که میدیدم، میگفتم آب از اینجا دارد میآید دارد میگردد، این چیزی نیست، اصلاً این چیزی نیست. اما علمایاعلام، مروج احکام بیشترشان میگویند شما پی به آیات ببر. حالا امامحسین جواب اینها را میدهد، من که نمیتوانم جواب اینها را بدهم. من بروم حرف بزنم یا میگویید کافر شدید، یا میگویید نمیدانم چهچیز شدید. من که نمیتوانم جواب اینها را بدهم؛ اما خدا جواب میدهد، امامحسین جواب میدهد، بنشین سر جایت. میگوید اینکه تو میگویی [میخواهی] هدایت بشوی نگاه [به آیات] کن، هر وقت نگاه به اینها کردم، به آیات، من از تو دور شدم. تو بیا مردم را نزدیک کن به خدا و پیغمبر، چرا؟ این همیناست که من دارم میگویم، من نمیخواهم خودم را بگویم. وقتیکه شما خالص شدی با خدا، اینها را دیگر در فکرت نمیآورد، از این فکرها میآورد. من چه گفتم؟ دیدم یک کپه است، یکخرده خاک ریخته اینجا، چیزی نیست. اینهم حالا یکذره بوده، رشد کرده زمین آرام بگیرد، این چیزی نیست. مثل ایناست اینرا گذاشتم این رو، این چیزی نیست. حالا امامحسین میگوید هر وقت پی بردم [به آیات] از تو دور شدم، چرا؟ امامحسین آن عظمت را میبیند، بشر وقتی به جایی رسید، یکقدری از هوا و هوس دنیا یکقدری آمد منها کرد، یعنی بشر پایش گیر است. شما مثلاً الان مثال بزنم یک مرغی دارید پایش را بستهاید، این همین حدود را میبیند. بشر باید پایش از دنیا کنده شود، یعنی دنیایی که غیر امر باشد، نروید این گَل و گوشهها مقدس بشوید. من میآیم دستتان را میگیرم، میکشانمتان اینجا، یک در کونی هم به شما میزنم، میگویم اینطرف نرو... [تو اگر] در دنیا آمدی بهفکر مستضعفین بودی، بهفکر بچههایت بودی، بهفکر اهلبیتت بودی، رفتی کار کردی در آن کاری که میکنی جزء شهدایی. شهدایی که خدا گفته، شهدایی که پیغمبر گفته، تو بفهم اینکار چقدر خوب است. من نمیخواهم [کسی را] منزوی کنم اما میگویم ببین چقدر خوب است. حالا ببین من چه میگویم، حالا مثل مرغی که پایش بستهاست این حدود را میبیند. یعنی الان در حیاط ما این مرغ بستهاست، حالا پایش را باز کنند، حالا وقتی باز کردند، ما یک مرغابی داشتیم یکوقت پایش باز شد. آقا آمدند در دروازه قلعه گفتند گَلِ کاج گونه انگار آنجاست، از این فضا پرش کرد در آسمان. پرش باید بکنی، تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک، پرش باید بکنی. والله آدم هست معراج رفته، حالا فکر تو باید برود در معراج، اگر خودت نمیروی باید فکرت برود. چرا من میگویم ماوراء را میبینم؟
پس من دوباره تکرار کنم حالا خدای تبارک و تعالی در حدیث کساء میفرماید همه اینها را بهواسطه شما خلق کردم. میگوید یا نمیگوید؟ معلوم میشود تمام عالم بود نبوده، تمام عالم بود نبوده، این دوازدهامام، چهاردهمعصوم بود بودند. حالا خدا آنها را بهواسطه اینها درستکرده، مثل شمایی که قربانت بروم خانه برای بچهات درست میکنی، باید بچه داشتهباشی که خانه درستکنی، اگر نه کار لغو است. حالا خدای تبارک و تعالی میگوید همه اینها را من بهواسطه اینها درست کردم. حالا من دارم آنجا را میبینم که اصلاً در همه عالم هیچچیز نبوده، اینها بودند. پس اول اینکار را که شما دیدی قدرت خدا را میفهمی، که قدرت خدا تمام خلقت را بهوجود آورده؛ اما بهواسطه دوازدهامام، چهاردهمعصوم آورده. شما بیا این حدیث کساء را بخوان، با فکر، حواستان اینطرف آنطرف نباشد. وقتی حواست اینطرف، آنطرف نباشد فکر تو بهفکر ولایت وصل است، فکر تو به امر خدا وصل است. تا این قرآن [را] داری میخوانی فکرت اینطرف آنطرف است، فکرت بهجای دیگر وصل است. توجه میفرمایید؟ [میگوید] میخواهم این آیه قرآن را ختم کنم چقدر ثواب ببرد، خب، درستاست؛ اما باید فکر بشر یکجا کار کند. فکر بشر در توحید کار کند، فکر بشر در ولایت کار کند، والله، ولایت دستش را میگیرد. بهدینم ولایت، خودش میشوی. بهدینم تو خدا میشوی، یعنی خدا امرش است، امرش را اطاعت کنی چه میشوی؟ همان میشوی، این حرفها خیلی کشش میخواهد که ما بفهمیم، این از آن حرفهایی نیست که نمیدانم ما چیز کنیم، اگر نه میگویی که این خدا میشود؟ تو توهین کردی کافر هم شدی. من مسلمانم تو نمیفهمی، تو برو فهم از خدا بخواه. مگر من عقلم نمیرسد؟ مگر میگویم اینکه [به] موسی میگوید، [همسایهات که مریض شده من هستم] «لمیلد و لمیولد و لمیکن له کفواً احد» است؟ نه، اگر من اینرا گفتم کافر شدم؟ نه، این امر خدا را اطاعت میکند، خدا هم میگوید امرم خودم هستم. اینهم حالا میگوید خودم هستم، یا موسی برو آنجا سر به او بزن. من که نمیگویم «لمیلد و لمیولد» است. توجه کنید این نوار را هر کس گوش میدهد. اگر خانمی گوش داد توجه کند، این خانمها که این نوار را گوش میدهند باید یکقدری از دنیا بیایند کنار، بهفکر طلا و زینت و تلویزیون و اینها نباشند، اگر نه این نوارها برای اینها ضرر دارد. اگر نه به اصل اینها خدای نکرده یکمرتبه شک میآورند. خانمهای عزیز، اگر شما این نوار را گوش دادید کمک بخواهید از خدا، کمک بخواهید از امامزمان، کمکتان کند. القا کند به شما، یعنی تجلی در قلبتان بکند. تجلی، این حرفها را قبول میکند، اگر تجلی نباشد والله قبول نمیکند.
پس حالا چه شد؟ پس این عالم، تمام این عالم بهواسطه اینها خلق شد. پس من دارم آنجا را با یقینم میبینم که هیچچیزی در این خلقت نبوده، همه اینها بود شده، بهواسطه اینها شده. پس آنوقت آدم قدر اینها را میداند، چیز درست نمیکند، مشابه درست نمیکند. مگر تو عقل نداری؟ تو با عقلت مشابهدرستکن، نه با بیعقلیات. برو در فکر اینها، اینها درستاست، اگر من میگویم میبینم ببین من دوباره تکرار کردم، از آنجا دارم تا اینجا را میبینم. حالا که از آنجا تا اینجا را دیدم میگویم خدا مقصدت چیست؟ بابا، حالا خدا که اینکار را کرده، خدا که کار لغو نمیکند، پس خدا مقصدش چیست؟ خدا مقصدش ایناست که تمام بشر را رشد بدهد به ولایت، بشر رشد کند در ولایت. خدا تو را میگوید، نه [این] که حالا هیکلت یکچیز بخوری نمیدانم از اینچیزها بخوری رشد کند، این چیزی نیست، این تفاله است. هیکلی که ولایت ندارد، تفاله است، یکچیزهایی خوردهاست و رفته آنجا و اینهم تفاله است. من نمیخواهم تفاله درست کنم، من روح میخواهم درست کنم به کمک خدا، به کمک زهرا، به کمک امامزمان. روح میخواهم درست کنم، شما باید روح بشوید، این جسمانیت را بیندازید دور. مگر نیست که خدا میگوید «انا انزلناه فی لیلةالقدر، و ما ادراک ما لیلةالقدر، لیلةالقدر خیر من الف شهر، تنزل الملائکة و الروح» شما باید اتصال به او بشوی، روح بشوی. چرا؟ تو لکهای باید اتصال بشوی به امامزمان، به این دریای (چه بگوید آدم) بیحد، خب میشوی روح. اما حالا کجا [هستی]؟ حواست یکجای دیگر است. خدا دارد دعوتت میکند، شیطان هم دارد دعوتت میکند. شیطان رنگ و وارنگها را نشانت میدهد گول میخوری. اصلاً تو چشمی نباید داشتهباشی رنگ و وارنگ را ببینی، تمام اینها نابود است. خدا بود است، ولایت بود است، قرآن بود است، توحید بود است، شیعه هم بود است. تو باید شیعه بشوی، از نابودی بود بشوی. عزیز من، توجه کنید من چه میگویم. از نابودی باید بود بشوی، دنبال بود برو بود میشوی. یک صلوات بفرستید.
حالا وقتیکه شما با فکر عالی نگاه کردی، میبینی تمام این خلقت بهواسطه این دوازدهامام، چهاردهمعصوم است. حالا تو سر سفره چهکسی نشستی؟ سر سفره آنها. یکدفعه آدم را یکی دعوت میکند، آدم تا زندهاست یادش است. مگر من نگفتم؟ توسعه به آن ندادم، ایشان مثلاً حالا یکچیزی سوغاتی آورده، نه حالا، من صد سال دیگر، پانصد سال دیگر خدا عمر بهمن بدهد یادم است. فهمیدی؟ که این یک عنایتی از دستش جاری شده، آنجا که بوده یاد من بوده. حالا خدا هم میگوید یاد من باشید، چرا میگوید یاد من باشید؟ یعنی احکام را فراموش نکنید. عزیز من، ماوراء را فراموش نکن، اینها را فراموش نکن. یاد من باشید، هستی من ولایت است، مقصد من ولایت است، کلام من قرآن است، بیایید دور این بگردید، کجا دور این حرفها میگردید؟ هر روزی یهود، هر روزی دنیا یکچیزی برایتان میزاید. تو بیا عزیز من از پستان ولایت شیر بخور، نه از پستان دنیا. پستان دنیا هماناست که حضرتزهرا فرمود، گفت شتری بهنام خلافت درستکردید، این شتر میزاید شیرش اشک چشمتان است. من نمیخواهم شما از آن بنوشید که شیرش اشک چشمتان باشد، والله، همینجا اشک چشمتان است، بهدینم در ماوراء بیشتر است. شتری را برانگیخته نکنید، چیزی را برانگیخته نکن، عزیز من، بیا از پستان ولایت شیر بخور تا بشوی «سلمان منا اهلالبیت». رفتند از پستان دنیا شیر خوردند، رفتند دنبال عمر و ابابکر، خدا لعنتشان کرد، مگر من را نمیکند؟ چرا دنبال هر چیزی میروید؟ چرا هنوز چشمتان را به نامحرم میاندازید؟ چشم نامحرم زن مردم نیست، آن یک شعبهاش است، چشم نامحرم بهغیر امر نگاهکردن است. منِ پیرمردی که هشتاد سالم است که دیگر نمیتوانم نگاه به زن مردم بکنم، من نگاه به هوا و هوس میکنم، من نگاه به خیال میکنم، من نگاه به یک انفاقی که خرج نکنم میکنم، آن نامحرم است. هر چیزی که بهغیر امر خدا در زیر این آسمان باشد نامحرم است. کجا نگاه میکنی؟ به پولی که غیر امر است، این بیتالمال است، نامحرم است. به کاری که غیر امر است، نامحرم است؛ چونکه این از محرم تو را برمیآورد. توجه کنید من چه میگویم، از محرم این پول تو را برمیآورد، والله میچسبانند به شما.
حالا دوباره تکرار میکنم، حالا خدا که اینکار را کرده «هو الامر، هو الخلق»، حالا میگوید بیا دنبال اینها برو. دنبال اینها برو که من یک خلقتی را بهواسطه اینها کردم. تو سر سفره اینها نشستی بیعاطفه، چرا میروی دنبال خلق؟ چرا خلق را مؤثر میدانی؟ دوباره تکرار کنم؟ توجه کن، تو روحی، تو دیگر جسم نیستی. وقتی ماوراء را دیدی، اولاً قدرت خدا را میبینی، که خدا چه باقدرت است، هیچچیز را چیز کرده؛ یعنی یک عالمی را بهوجود آورده. حالا دوباره ولایت را میبینی، ارزش ولایت را میبینی، برای چه [عالم را خلق کرده]؟ برای اینها، حالا من چهکنم؟ من پیرو اینها باید باشم، حالا من چهکنم؟ سر سفره اینها نشستم، بیعاطفهگری نکنم. چهچیز بیعاطفهات میکند؟ آن قدرتت، چهچیز بیعاطفهات میکند؟ آن منات، چهچیز بیعاطفهات میکند؟ آن [که با] چشم ماورائی نمیبینی، با چشم دنیا نگاه میکنی، چشم دنیا، دنیا را ضبط میکند. والله، روایت داریم شخصی آمده [خدمت امامصادق] میگوید که امامصادق رئیسمذهب میگوید کسی است که میبینی که نماز میخواند، قرآن سر میگیرد، مکه میرود، عمره میرود، انفاق میکند، جاده صاف میکند، تمام اینکارها که شما هر کدامش را بکنید به آن مینازید [انجام میدهد] یکمرتبه حضرت میفرماید دم هم از ما میزند، اهلآتش است. آنوقت میگوید یابن رسولالله این تمام احکام را بلد است، میگوید مال را چنگ میزند. مال را چنگ میزند باباجان، تو اگر میخواهی مثلاً یکچیزی بخری آن حسابسال پیشت را برو بده، تو یک محتاجی را احتیاجش را برآور، خدا هم به تو میدهد. نگو امروز و فردا و پسفردا، تو چرا احتکار کردی مال یک سیدی را؟ احتکار کردی مال یک را، احتکار نکن. من گفتم که آقای حجت فرمود کسانیکه احتکار کنند اهل جهنمند، احتکار نکن. تو احتکار کردنت [برای ایناست که] برای این [مال] یک عقیدهای داری، میگویی کم میشود. خب برو بده احتیاج مردم را برآور. یک صلوات بفرستید.
شیطان صدها راه برایت درست میکند؛ اما خدا و پیغمبر یک راه دارد، «اهدنا الصراط المستقیم». یک راه دارد، صراط مستقیم را برو، صراط علی، صراط امامزمان، کجا میروید در این صراطها؟ میگوید یکدم غافل از این شاه نباشید، شاید دم زند آگاه نباشید. همیشه آگاه باشید، همیشه خدا دارد ندا میکند، همیشه جبرئیل دارد ندا میکند، همیشه حتی یک خروس، یک خروس که صدا میکند میگوید ای مردم عالم غافل نباشید. خروس دارد ما را نصیحت میکند، برو بخوان ببین درستاست یا نه؟ غافل نباشید داد میزند، چرا؟ این روایت داریم یک خروس در عرش خداست، آن میگوید غافل نباشید ای مردم، ای خلق، اینها هم دارند میگویند غافل نباش. چرا؟ این غافل نیست، ما غافلیم. عزیزان من، من از شما عذر میخواهم، زباندرازی کردم، تند حرف زدم. والله شماها را میخواهم، بهدینم شماها را میخواهم، بهایمانم شماها را میخواهم، اگر تند گفتم تندیام مال ایناست [که] شماها را میخواهم. توجه فرمودید؟ حالا یکچیز عشقی هم بگویم، فهمیدی؟ خدا نکند آدم خاطرخواه بشود، ما یکوقت خاطرخواه شدیم که میخواستیم برویم کربلا، پول هم خیلی نداشتیم. زن گفت که بیا برو، گفتم چرا؟ گفت تو دیوانه میشوی، گفت هر وقت من آمدم دیدم (من یکخرده آنطرفتر میخوابم) دیدم تو نگاهت به آسمان است، تو دیوانه میشوی، بیا برو. من دیوانه شماها هستم، من میخواهم شما همهتان، انشاءالله امید خدا سلمان بشوید. یک صلوات بفرستید.
من از شما خواهش میکنم [از خدا بخواهید] خدای تبارک و تعالی یک چشمی به شما بدهد [که] عقاید و مقصد من را ببینید. اگر مقصد من را نبینید، یکقدری شیطان بازیتان میدهد. باید یک چشمی از خدا بخواهید مقصد من را ببینید، اگر مقصد من را ببینید آرام میشوید. امیدوارم خدای تبارک و تعالی این مقصد من را مانند تجلی که در قلب همه شماها میکند، این مقصد من هم در قلب شما تجلی کند، آنوقت من را عفو میکنید. امیدوارم که:
خدایا تجلی در قلب این رفقای من کوچک و بزرگ بکن.
خدایا بهحق امامزمان قسمت میدهم، ما را نگهدار.
خدایا ما بسمان است دیگر، اینقدر با این چشم دنیا دیدیم. خدایا آن چشم ولایت ما را در کار بینداز.
خدایا با این چشم ولایت ماوراء را ببینیم.
خدایا با این چشم ولایت حقیقت امامحسین را ببینیم، حقیقت ائمه را ببینیم.
خدایا تو را بهحق پنجنور پاک، من گفتم که خدا گفت من را به پنجتن قسم بده، خدایا بهحق پیغمبر، امیرالمؤمنین، فاطمهزهرا، امامحسن، امامحسین قسمت میدهم چشمی که ما دنیا را ببینیم به ما نده، چشمی که ضرر دنیا را ببینیم به ما بده.
خدایا چشم ماورائی به ما بده.
خدایا با آن چشم حقیقت را ببینیم، ماوراء را ببینیم، با ماوراء و حقیقت عشق بکنیم. هر چیزی که در این دنیا میخواهیم بهواسطه تو بخواهیم. چرا خدا به نوح گفت «انه لیس من اهلک»؟ کسیکه اهل ما نیست ما نبینیم.
خدایا آنها که تو نمیخواهی، اهل تو نیستند از ما دور کن.
خدایا کسانی را به ما نزدیک کن، به تو نزدیک باشند.
خدایا اگر با تو نجوا نمیکنیم با آن دوستان تو نجوا کنیم.
خدایا خودت توفیق به ما بده.
با صلوات بر محمد.
- ↑ اشاره به ادعای دانشمندان یهودی به شبیهسازی انسانی بهنام حوا