تجسس: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
جز (جایگزینی متن - '{{ارجاع|{{:روایت‌: توهین به مؤمن و خراب کردن خانه خدا}}}}' به ' {{ارجاع به روایت|توهین به مؤمن و خراب کردن خانه خدا}}')
 
سطر ۲۰: سطر ۲۰:
  
 
{{موضوع|شهادت دادن چهل‌نفر بر خوبی یک شخص و عفو خدا؛ گرچه گناه‌کار هم باشد. قلب کینه‌دار پیرو شیطان است. حمایت خدا از پیامبر و سلمان. دفاع از خود کردن صحیح نیست، خدا باید دفاع کند}}  
 
{{موضوع|شهادت دادن چهل‌نفر بر خوبی یک شخص و عفو خدا؛ گرچه گناه‌کار هم باشد. قلب کینه‌دار پیرو شیطان است. حمایت خدا از پیامبر و سلمان. دفاع از خود کردن صحیح نیست، خدا باید دفاع کند}}  
چرا می‌گوید که اگر چهل‌نفر درباره یک‌نفر شهادت بدهند که خوب است؛ خدا از سرش می‌گذرد؟ چرا می‌گوید؟ خدا مَثَل آبروی چهل‌نفر را می‌گیرد؛ [با این‌که] این [شخص] گناه هم داشته‌باشد؛ [اما] از سرش می‌گذرد! توجه فرمودید من چه می‌گویم؟! این حساسیت خیلی خلاصه آدم را به کفر می‌رساند! من از شما تقاضا می‌کنم، خواهش می‌کنم [که] این حرف‌ها را یک‌قدری فکر کنید [و] ببینید هست یا نه. من دوباره تکرار می‌کنم، یک‌وقت این خانم یا این آقا، آن یک‌حرفی به این [شخص] زده [و] این کینه را به دل گرفته‌است، این یواش‌یواش کینه می‌شود! عقده می‌شود! مؤمن که نباید این‌جوری باشد! مؤمن باید قلبش سلیم باشد. مگر امام‌زمان {{عج}} قلب عالم امکان نیست؟ خب تو باید یک‌جور باشد [که] قلبت با آن سازش داشته‌باشد! عزیز من! فدایت بشوم، تو باید قلبت سالم باشد، سلیم باشد، نه [این‌که] قلب، کینه این [شخص] را، این [شخص] را، این [شخص] را داشته‌باشی. این قلب کینه‌دار پیرو شیطان است! مگر خودمان نمی‌گوییم [که] آقا امام‌زمان {{عج}} قلب عالم امکان است؟ تو هم باید قلبت سلیم باشد. من یک‌دفعه دیگر هم یک اشاره‌ای کردم، اگر شما متقی و اصحاب‌یمین باشید، خودت را باید چیز نکنی؛ [یعنی] مطرح نکنی! آن‌وقت خدا چه‌کارت می‌کند؟ {{دقیقه|10}} خدا حمایت از تو می‌کند. مگر نبود که [به پیغمبر {{صلی}}] أبتر گفتند؟! [آیه نازل‌شد که] «إنّ شانِئَک هو الأبتر». [ببین] چه‌جور خدا دفاع می‌کند؟! مگر به سلمان نگفتند [که] ریشِ تو بهتر است یا دُم سگ؟ گفت: هر [کسی] که از پُل بگذرد؛ اما فوراً برای یک سلمان که توهین به او کردند، آیه نازل کرد. [«إنّ أکرمکم عندالله] أتقاکم» هر [کسی] که تقوایش بیشتر است، آن پیش من عزیزتر است! [ای] محمد! این‌ها چه نشسته‌اند [و] همین‌طور پدران‌شان را به خودشان چیز می‌کنند؟ [یعنی به پدران‌شان افتخار می‌کنند!] هر [کسی] که تقوایش بیشتر است [نزد من عزیزتر است]، [آیه] دارد می‌گوید [که] یعنی سلمان تقوایش بیشتر است [و] من این‌را دوست دارم. ببین فوری خدا حمایت می‌کند! عزیزان من! فدایتان بشوم، بیایید خدا از شما حمایت کند. چرا از هم‌دیگر نمی‌گذریم؟! چرا گذشت نداریم؟! چرا تکرار می‌کنیم؟! چرا کسی را ناراحت می‌کنیم؟! ما خیلی عقب افتادیم. تو که این [شخص] را ناراحت کردی، آن [شخص] را ناراحت کردی، اصلاً ناراحتی این [شخص] برای تو عذاب است! تو می‌خواهی خودت را بگویی [که] من تقصیر ندارم. باباجان! عزیز من! ببین من چه می‌گویم! دوباره تکرار می‌کنم. تو خودت به اصطلاحِ خودت، داری دفاع از خودت می‌کنی. این صحیح نیست! باید خدا دفاع از تو کند! اگر بخواهی بهتر بفهمی، چرا می‌گوید که اگر توهین به یک مؤمن کردی، خانه من را خراب کردی؟{{ارجاع|{{:روایت‌: توهین به مؤمن و خراب کردن خانه خدا}}}} آخر خدا چه‌جور از تو حمایت کند؟! تو حالا می‌خواهی خودت از خودت حمایت کنی؟! این خاله چه‌چیزی گفته، نمی‌دانم چه‌کسی چه‌چیزی گفته؟! یک کینه‌ای [و] یک عقده‌ای به دل دارد! باباجان! تو بیا مؤمن بشو، کار کن! بیا مؤمن بشو، ببین خدا چقدر حمایت از تو می‌کند. خدا حامی دوستِ امیرالمؤمنین {{علیه}} است! همین‌جور که مقصد خدا علی {{علیه}} است، مقصد خدا علی {{علیه}} است، شیعه‌هایش هم مِثل مقصدش می‌مانند، می‌گوید: باید احترام کنی.
+
چرا می‌گوید که اگر چهل‌نفر درباره یک‌نفر شهادت بدهند که خوب است؛ خدا از سرش می‌گذرد؟ چرا می‌گوید؟ خدا مَثَل آبروی چهل‌نفر را می‌گیرد؛ [با این‌که] این [شخص] گناه هم داشته‌باشد؛ [اما] از سرش می‌گذرد! توجه فرمودید من چه می‌گویم؟! این حساسیت خیلی خلاصه آدم را به کفر می‌رساند! من از شما تقاضا می‌کنم، خواهش می‌کنم [که] این حرف‌ها را یک‌قدری فکر کنید [و] ببینید هست یا نه. من دوباره تکرار می‌کنم، یک‌وقت این خانم یا این آقا، آن یک‌حرفی به این [شخص] زده [و] این کینه را به دل گرفته‌است، این یواش‌یواش کینه می‌شود! عقده می‌شود! مؤمن که نباید این‌جوری باشد! مؤمن باید قلبش سلیم باشد. مگر امام‌زمان {{عج}} قلب عالم امکان نیست؟ خب تو باید یک‌جور باشد [که] قلبت با آن سازش داشته‌باشد! عزیز من! فدایت بشوم، تو باید قلبت سالم باشد، سلیم باشد، نه [این‌که] قلب، کینه این [شخص] را، این [شخص] را، این [شخص] را داشته‌باشی. این قلب کینه‌دار پیرو شیطان است! مگر خودمان نمی‌گوییم [که] آقا امام‌زمان {{عج}} قلب عالم امکان است؟ تو هم باید قلبت سلیم باشد. من یک‌دفعه دیگر هم یک اشاره‌ای کردم، اگر شما متقی و اصحاب‌یمین باشید، خودت را باید چیز نکنی؛ [یعنی] مطرح نکنی! آن‌وقت خدا چه‌کارت می‌کند؟ {{دقیقه|10}} خدا حمایت از تو می‌کند. مگر نبود که [به پیغمبر {{صلی}}] أبتر گفتند؟! [آیه نازل‌شد که] «إنّ شانِئَک هو الأبتر». [ببین] چه‌جور خدا دفاع می‌کند؟! مگر به سلمان نگفتند [که] ریشِ تو بهتر است یا دُم سگ؟ گفت: هر [کسی] که از پُل بگذرد؛ اما فوراً برای یک سلمان که توهین به او کردند، آیه نازل کرد. [«إنّ أکرمکم عندالله] أتقاکم» هر [کسی] که تقوایش بیشتر است، آن پیش من عزیزتر است! [ای] محمد! این‌ها چه نشسته‌اند [و] همین‌طور پدران‌شان را به خودشان چیز می‌کنند؟ [یعنی به پدران‌شان افتخار می‌کنند!] هر [کسی] که تقوایش بیشتر است [نزد من عزیزتر است]، [آیه] دارد می‌گوید [که] یعنی سلمان تقوایش بیشتر است [و] من این‌را دوست دارم. ببین فوری خدا حمایت می‌کند! عزیزان من! فدایتان بشوم، بیایید خدا از شما حمایت کند. چرا از هم‌دیگر نمی‌گذریم؟! چرا گذشت نداریم؟! چرا تکرار می‌کنیم؟! چرا کسی را ناراحت می‌کنیم؟! ما خیلی عقب افتادیم. تو که این [شخص] را ناراحت کردی، آن [شخص] را ناراحت کردی، اصلاً ناراحتی این [شخص] برای تو عذاب است! تو می‌خواهی خودت را بگویی [که] من تقصیر ندارم. باباجان! عزیز من! ببین من چه می‌گویم! دوباره تکرار می‌کنم. تو خودت به اصطلاحِ خودت، داری دفاع از خودت می‌کنی. این صحیح نیست! باید خدا دفاع از تو کند! اگر بخواهی بهتر بفهمی، چرا می‌گوید که اگر توهین به یک مؤمن کردی، خانه من را خراب کردی؟ {{ارجاع به روایت|توهین به مؤمن و خراب کردن خانه خدا}} آخر خدا چه‌جور از تو حمایت کند؟! تو حالا می‌خواهی خودت از خودت حمایت کنی؟! این خاله چه‌چیزی گفته، نمی‌دانم چه‌کسی چه‌چیزی گفته؟! یک کینه‌ای [و] یک عقده‌ای به دل دارد! باباجان! تو بیا مؤمن بشو، کار کن! بیا مؤمن بشو، ببین خدا چقدر حمایت از تو می‌کند. خدا حامی دوستِ امیرالمؤمنین {{علیه}} است! همین‌جور که مقصد خدا علی {{علیه}} است، مقصد خدا علی {{علیه}} است، شیعه‌هایش هم مِثل مقصدش می‌مانند، می‌گوید: باید احترام کنی.
  
 
{{موضوع|مؤمن جلد قرآن است. حفظ کردن قرآن در سینه. جریان حاج‌شیخ‌عباس محدّث و جمع‌کردن حدیث و روایت}}
 
{{موضوع|مؤمن جلد قرآن است. حفظ کردن قرآن در سینه. جریان حاج‌شیخ‌عباس محدّث و جمع‌کردن حدیث و روایت}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۹ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۲۱:۱۸

بسم الله الرحمن الرحیم
تجسس
کد: 10406
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1378-12-19
تاریخ قمری (مناسبت): 3 ذیحجه

أعوذ بالله من الشیطان العین الرجیم

العبد المؤید رسول المکرم أبوالقاسم محمّد.

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته. السلام علی‌الحسین و علیّ‌بن‌الحسین و أولاد الحسین و أهل‌بیت الحسین و رحمة‌الله و برکاته

رفقا! من یک‌وقت خدمت بزرگی‌تان عرض کردم که من نمی‌خواهم بگویم من، یعنی روایت داریم: آن کسی‌که گوینده هست، آن‌چیزی که به‌درد آن‌ها که آمدند آن‌جا جمع شدند [و] ایشان دارد برای آن‌ها صحبت می‌کند، اگر بداند [که] مَثل از برای ولایت این‌ها چه‌چیزی مفید است، از برای این‌ها چه‌چیزی مفید است، [اگر] حرف دیگری بزند، حضرت می‌فرماید: «لعنةُ‌الله‌علیه»: لعنت بر آن گوینده! چرا؟ آن گوینده باید که تمام ابعادش، باید [این] باشد که دست آن‌ها را بگیرد [و] این‌ها را نجات بدهد. امراضی که به ولایت‌شان دارد می‌خورد [را] بگوید. آن گوینده باید حامی ولایت باشد؛ یعنی حامی قرآن باشد، حامی دین باشد. حامی دین یعنی‌چه؟ یعنی، چرا می‌گوید عالم ربّانی؟ [یعنی] می‌گوید با ربّ ارتباط داشته‌باشد نه با خلق. اگر من یک صحبتی می‌کنم، بعضی‌ها می‌بینی که اگر آن امراض به آن‌ها هست، نه این‌که من حالا خیال کنم که آن [امراض] هست یا نیست، من که از ماورای این شخصی که مطلع نیستم، من یک‌دفعه هم یک اشاره‌ای کردم، اگر [آن امراض] هست خب [آن‌را] از خودتان دور کنید، اگر هم نیست که خب بالأخره نیست؛ اما من حساب کردم که خیلی‌ها مبتلای به این [امراض] هستیم [و] هیچ گیری هم به آن نمی‌دهیم.

اگر خوب [و] دقیق، این حساسیت [را] فکرش را بکنید، آدم را هم به غیبت [و] هم به تهمت [و] آخرش هم به کفر وادار می‌کند، حالا الآن من خدمت‌تان عرض می‌کنم. مَثل فلانی یک‌وقت می‌بینی که توی یک کارگاه بوده، حالا جوری شده که حالا آن مَثل حالا یکی به او زده، یا یک‌حرفی به او زده، این اصلاً از دلش که بیرون نمی‌رود، هر دفعه‌ای هم می‌آید، برای آن حرف می‌زند. آن بنده‌خدا پشیمان شده، حالا آن بنده‌خدا شیطان بازی‌اش داده، هر جوری بوده که یک تندی به شما کرده، شما نباید حمایت از این حرف‌ها بکنی، [یعنی نباید حمایت] از خودت [کنی]! دلم می‌خواهد توجه بفرمایید! شما الآن متقی شدی، حامی تو خداست، تو اصحاب‌یمین شدی، حامی تو خداست، نباید از خودت این‌قدر دفاع کنی! یعنی چیزی نیست که. حالا خانم! تو توی خانه مادر شوهر بودی، مادر شوهر یک تندی به تو کرده، دیگر این کینه این [مادر شوهر] را به دل نگیر! اگر کینه این [مادر شوهر] را به دل بگیری، پیرو شیطان هستی [و] قلبت، قلب سلیم نیست!

والله! بالله! به‌جان همه آن‌ها که من توی عالم‌دوست دارم! دلم می‌خواهد شما قلب‌تان سلیم باشد. قلب سلیم کینه ندارد. این‌ها شده‌است، حرف شده‌است. یک‌وقت آن برادر با آن برادر حرفش شده [و] یک تندی به او کرده، حالا یکی به او زده؛ دیگر بالاتر که نیست که، [بیا و] از او بگذر! توی کارگاه بودی، یک‌وقت یک‌چیزی به تو گفته، توی مکتب بودی یک‌چیزی [به تو] گفته، آدم باید تمام این‌ها را در دل نگیرد، اگر در دل بگیرد، صحیح نیست! این قلب، قلب سلیم نیست! حالا یک‌وقت مَثل خواهر تو نمی‌دانم یک‌چیز به‌من گفته، مادر تو یک‌چیز به‌من گفته، این حرف‌ها توی خانم‌ها که خب خیلی زیاد است؛ اما توی مردها هم هست. من یادم می‌آید، انگار دیروز است، [در] این محل ما، یک، دو نفر پیش یک‌حاجی آمدند، می‌خواست [به] مکّه برود، گفت: بابا! این‌را حلالش کن، از تو خواهش می‌کنیم. [آن حاجی] گفت: تا سرم را تا به خِشت اَلحد بگذارم، این‌را چیزش نمی‌کنم، [یعنی] راضی‌اش نمی‌کنم. می‌خواست بگوید لَحد، می‌گوید اَلحد! خب آخر تو کجا داری می‌روی؟! تو چه‌کار داری می‌کنی؟! من به‌دینم قسم! یک‌حاجی درِ خانه ما آمد، یک‌جوری بود که راجع‌به همین حرف‌ها، ما یک‌حرفی داشتیم. گفت: من را حلال کن. گفتم: من حلالت کردم، گفتم: اصلاً من برای خودم زشت می‌دانم که من فردای‌قیامت توی صفحه [صحنه] محشر یا قیامت بیایم [و] یکی به‌واسطه من گیر باشد! گفتم: اصلاً من برای خودم زشت می‌دانم، چرا یک مرد مسلمان برای من گیر باشد که من حلالش نکرده‌باشم؟! آدم باید این‌جور باشد. توجه فرمودید! ما قلب‌مان باید قلب سلیم باشد. خیلی از این‌چیزها شده‌است، حالا شما خودتان یک‌قدری فکر کنید [و] ببینید درست هست یا نه، صحیح هست یا نه.

آن‌وقت این [شخص] مَثل می‌گوید [که] این [فلانی] این‌جوری کرده، این‌جوری کرده، حالا یک‌ذره پس و پیش بگویی غیبت است؛ آن‌موقعی‌که این [کار را] کرده، الآن شما این‌را بگویی، داری غیبت آن [شخص] را می‌کنی. «الغیبة أشدُّ مِنَ الزّنا» این‌ها خیلی چیزهای کوچکی است؛ اما خیلی بزرگ است. این حرف‌ها یک حرف‌های کوچکی است، شما خیال می‌کنی [که] کوچک است، ببین به کجا می‌رساندت؟! عزیز من! فدایت بشوم، شما باید قلبت، قلب سلیم باشد؛ یعنی گذشت داشته‌باشی. مؤمن باید گذشت داشته‌باشد. مؤمن باید کینه برادر مؤمنش به دلش نباشد. ما فقط باید کینه بدعت‌گذارِ دین به دلمان باشد، چون‌که بدعت به دین می‌گذارد، خدشه به دین می‌زند. تولّی و تبرّی این‌است که کسی‌که بدعت به دین می‌گذارد، کسانی‌که پیرو بدعت به دین هستند، ما باید بغض آن‌ها را داشته‌باشیم؛ اما این چیزهای جزئی [مثل این‌که] آدم توی کارگاه بوده، [توی] کارخانه بوده، [یا] خارج بوده، این‌جا بوده، هر که روی افق خودش، خانم توی خانه‌شان بوده، یک خانه‌ای بودند، با هم بودند، چیز بوده؛ البته این حرف‌ها شده، تو داری دفاع از خودت می‌کنی، ببین من دارم چه می‌گویم، شما باید جوری باشد [که] گذشت داشته‌باشی [و] از سر هم‌دیگر بگذری.

چرا می‌گوید که اگر چهل‌نفر درباره یک‌نفر شهادت بدهند که خوب است؛ خدا از سرش می‌گذرد؟ چرا می‌گوید؟ خدا مَثَل آبروی چهل‌نفر را می‌گیرد؛ [با این‌که] این [شخص] گناه هم داشته‌باشد؛ [اما] از سرش می‌گذرد! توجه فرمودید من چه می‌گویم؟! این حساسیت خیلی خلاصه آدم را به کفر می‌رساند! من از شما تقاضا می‌کنم، خواهش می‌کنم [که] این حرف‌ها را یک‌قدری فکر کنید [و] ببینید هست یا نه. من دوباره تکرار می‌کنم، یک‌وقت این خانم یا این آقا، آن یک‌حرفی به این [شخص] زده [و] این کینه را به دل گرفته‌است، این یواش‌یواش کینه می‌شود! عقده می‌شود! مؤمن که نباید این‌جوری باشد! مؤمن باید قلبش سلیم باشد. مگر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) قلب عالم امکان نیست؟ خب تو باید یک‌جور باشد [که] قلبت با آن سازش داشته‌باشد! عزیز من! فدایت بشوم، تو باید قلبت سالم باشد، سلیم باشد، نه [این‌که] قلب، کینه این [شخص] را، این [شخص] را، این [شخص] را داشته‌باشی. این قلب کینه‌دار پیرو شیطان است! مگر خودمان نمی‌گوییم [که] آقا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) قلب عالم امکان است؟ تو هم باید قلبت سلیم باشد. من یک‌دفعه دیگر هم یک اشاره‌ای کردم، اگر شما متقی و اصحاب‌یمین باشید، خودت را باید چیز نکنی؛ [یعنی] مطرح نکنی! آن‌وقت خدا چه‌کارت می‌کند؟ خدا حمایت از تو می‌کند. مگر نبود که [به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] أبتر گفتند؟! [آیه نازل‌شد که] «إنّ شانِئَک هو الأبتر». [ببین] چه‌جور خدا دفاع می‌کند؟! مگر به سلمان نگفتند [که] ریشِ تو بهتر است یا دُم سگ؟ گفت: هر [کسی] که از پُل بگذرد؛ اما فوراً برای یک سلمان که توهین به او کردند، آیه نازل کرد. [«إنّ أکرمکم عندالله] أتقاکم» هر [کسی] که تقوایش بیشتر است، آن پیش من عزیزتر است! [ای] محمد! این‌ها چه نشسته‌اند [و] همین‌طور پدران‌شان را به خودشان چیز می‌کنند؟ [یعنی به پدران‌شان افتخار می‌کنند!] هر [کسی] که تقوایش بیشتر است [نزد من عزیزتر است]، [آیه] دارد می‌گوید [که] یعنی سلمان تقوایش بیشتر است [و] من این‌را دوست دارم. ببین فوری خدا حمایت می‌کند! عزیزان من! فدایتان بشوم، بیایید خدا از شما حمایت کند. چرا از هم‌دیگر نمی‌گذریم؟! چرا گذشت نداریم؟! چرا تکرار می‌کنیم؟! چرا کسی را ناراحت می‌کنیم؟! ما خیلی عقب افتادیم. تو که این [شخص] را ناراحت کردی، آن [شخص] را ناراحت کردی، اصلاً ناراحتی این [شخص] برای تو عذاب است! تو می‌خواهی خودت را بگویی [که] من تقصیر ندارم. باباجان! عزیز من! ببین من چه می‌گویم! دوباره تکرار می‌کنم. تو خودت به اصطلاحِ خودت، داری دفاع از خودت می‌کنی. این صحیح نیست! باید خدا دفاع از تو کند! اگر بخواهی بهتر بفهمی، چرا می‌گوید که اگر توهین به یک مؤمن کردی، خانه من را خراب کردی؟ آخر خدا چه‌جور از تو حمایت کند؟! تو حالا می‌خواهی خودت از خودت حمایت کنی؟! این خاله چه‌چیزی گفته، نمی‌دانم چه‌کسی چه‌چیزی گفته؟! یک کینه‌ای [و] یک عقده‌ای به دل دارد! باباجان! تو بیا مؤمن بشو، کار کن! بیا مؤمن بشو، ببین خدا چقدر حمایت از تو می‌کند. خدا حامی دوستِ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است! همین‌جور که مقصد خدا علی (علیه‌السلام) است، مقصد خدا علی (علیه‌السلام) است، شیعه‌هایش هم مِثل مقصدش می‌مانند، می‌گوید: باید احترام کنی.

در یک‌جایی گفتم که شما جلد قرآن هستی؛ اما قرآن را باید در سینه‌تان حفظ کنید، قرآن را باید مواظبش باشید. چطور این جلد، مواظب این قرآن است؟ خدا حاج‌شیخ‌عباس محدّث را رحمت کند! یک کتاب‌هایی بود [که] می‌برد [و] ایشان خلاصه این توی اتاق پخش می‌کرد، از این‌ها چیز در می‌آورد و این‌ها. وقتی‌که ایشان به رحمت خدا رفته‌بود، گفته‌بود: علی! این کتاب‌ها را، همه را جمع‌کن، [آن‌ها را به صاحبانش] بده! هر کسی را نوشتم [که] این [کتاب] برای چه‌کسی است [و] آن [کتاب] برای چه‌کسی است، خب حدیث و روایت هم از روی حساب‌هایی جمع می‌کرد دیگر، بی‌خود که این مفاتیح را ننوشته است. یک‌شب [حاج‌شیخ‌عباس محدث به خواب یک‌نفر] آمده‌بود [و] گفته‌بود که این کتاب‌ها که [به صاحبانش] دادید، یکیش، گوشه‌اش ساییده شده [و] من این‌جا [در برزخ] گیر هستم، آن باربری که برده، گوشه این کتاب را ساییده. وقتی رفتند، دیدند [همین‌طور] هست، آن‌وقت بردند [و کتاب را] صحافی کردند. ببین من دارم به تو چه می‌گویم! تو که جلد قرآن هستی، نباید بگذاری ساییده شوی! باید مواظب آن آیات باشی، مواظب آن قرآنی که توی سینه‌ات است باشی! چرا ما متوجه نیستیم؟! حالا ائمه (علیهم‌السلام) دستور به ما دادند، هان! باباجانِ من! عزیز من! آن کسی‌که شیعه هست، پیرو هست.

الآن من یکی، دو تایش را برایتان می‌گویم. مالک [اَشتر] آمده [از جایی] برود، یکی آب دهان توی صورتش می‌اندازد، یک همچنین یک‌قدری حالا چیز بود؛ چون‌که آن‌ها، آن شخصیت خودشان مهم بود نه [این‌که] همه‌اش لباس‌های نمی‌دانم جور واجور بپوشند، بعد یکی به او گفت: شناختی این [شخص] چه‌کسی است [که به او توهین کردی]؟! گفت: نه. گفت: این مالک است، نخست‌وزیر علی‌بن‌أبوطالب (علیه‌السلام) [یعنی] وزیر جنگ است. بابا! این [شخص دنبال مالک] دوید [و] دید [که] رفته توی مسجد [به] نماز ایستاده، تا نمازش طی شد [یعنی تمام شد]؛ رفت [که] روی پایش بیفتد، [مالک] گفت، والله! قسم خورد، گفت: توی مسجد نیامدم مگر [این‌که] به تو دعا کنم! خب بفرمایید! پس [مالک] بگوید این تف توی ریش من انداخته، نمی‌دانم آب دهان توی ریش من انداخته و خدایا! چه با او کن، چه‌چیزی کن و چه کن. بابا! [مالک] آمده به او دعا کند! شما، اگر یکی جسارت به شما کرد، نصف‌شب برایش دعا کنید [که] این قلبش را سلیم کند. قلب‌تان باید سلیم باشد. مگر آقا امام‌حسن (علیه‌السلام) نیست که [شخصی به او] می‌گوید: [ای] حسن‌بن‌علی! آسمان به‌سر تو و پدرت، دروغ‌گوتر سایه نینداخته؟ [امام] می‌گوید: انگار ما را نمی‌شناسی! اگر این‌جور است [که تو می‌گویی]، بگو [که] خدا پدر من را بیامرزد، من را هم بیامرزد، در حق ما دعا کن! ببین [امام] دارد چه‌چیزی به این [شخص] می‌گوید! خب بگوید [که] من امامم و پدرم هم امام است، [تو] کافر شدی، برو فلان‌فلان شده! نه باباجان! حالا دو، سه قدم دنبالش می‌رود، [آن‌شخص] می‌گوید: [ای] حسن‌بن‌علی! کاری داری؟ [امام] می‌گوید: جدّم گفت [اگر] با هم [دیگر] که یک نجوایی کردید، یک چند قدم [او را] بدرقه‌اش کن! بعد [آن‌شخص] گفت: «لا إله إلّا الله، محمّد رسول‌الله» خدا معاویه را لعنت کند! ببین معاویه با این‌ها چه کرده! تبلیغ این‌قدر اثر دارد، حرف حق هم این‌قدر اثر دارد. حرف حق رُو به‌حق هدایت می‌کند؛ اما حرف تلخ رُو به شیطان حمایت می‌کند. عزیزان من! خیلی باید متوجه این‌چیزها باشید. گذشت داشته‌باشید، من یک‌وقت می‌بینم که اصلاً شیطان [با] این‌کارها یک‌ساعت وقت‌تان را گرفت، شیطان دو ساعت وقت‌تان را گرفت، آن [فرد] چه کرده، این [فرد] چه کرده، این‌چه چیزی است، این‌است، اصلاً خدا می‌داند، به‌دینم قسم! من راست می‌گویم، اگر یکی [پیش من] حرف به‌غیر از ولایت بزند، کارخانه دل من از یک‌طرف دیگر برمی‌گردد! توجه فرمودید؟! این‌قدر ببین باباجانِ من! عزیز من! فدایتان بشوم، اصلاً تو دیگر از یک قُلک خارجی کمتر نباش، تو که این‌قدر ادّعا می‌کنیم ما! یک [نفر] پول عوضی به آن [دستگاه] داد، سوت می‌زند، تو [هم] چیز عوضی را باید سوت بزنی! اگر یکی می‌خواهد خدشه به ولایتت بزند، باید دلت سوت بزند، والله! بالله! دل من سوت می‌زند. همین‌جور یک‌دفعه من اصلاً حالم به‌هم می‌خورَد. یکی این‌جا می‌آید [و می‌گوید] نمی‌دانم، چه‌چیزی چه‌جور! چه‌چیزی چه‌جور! اصلاً من می‌بینم یک‌چیز این فایده ندارد آخر. یکی این‌جا آمد [و] همه‌اش حرف آن [شخص] را زد، حرف آن [چیز] را زد، من یک‌قدری خُلقم [گرفت]؛ گفت: خوشت نیامد؟ گفتم: من اصلاً بدم آمد؛ نه که خوشم نیامد. خب پا شد [و] رفت. من چه دارم می‌گویم؟! آیا درست می‌گویم؟! بروید فکر بکنید. اصلاً قلب شما باید قلب سلیم باشد! قلب سلیم همین‌جور که ما داریم می‌گوییم که حبل‌المتین، باید دست‌تان به ریسمان باشد که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: حبل‌المتین علی (علیه‌السلام) است، دست روی شانه‌اش گذاشت، قلب شما هم باید قلب سلیم باشد، اتصال به قلب امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشد. آیا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) این‌جور است؟ چه زمانی این بنده‌خدا چندین‌سال یک‌حرف به تو زده، یک‌قدری تند بوده، بابا! آرام بگیر، حلالش کن!

اتفاقاً یک‌روایت داریم: می‌گوید که اگر کاسبی یکی چیزی را برایش پس بیاورد، اگر آن کاسب این [چیز] را بردارد، خدا آن اعمالی که قبول نمی‌شود، از آن [کاسب] قبول می‌کند! اتفاقاً من هر موقعی‌که بود، هر کس یک‌چیز می‌آورد، من پس می‌گرفتم [و] برمی‌داشتم. حالا چرا بعضی‌ها برنمی‌دارند؟ این چیزِ یک تومانی را به این [شخص] ده‌تومان داده، خب بر نمی‌دارد. عزیزان من! فدایتان بشوم، این، پس من گفتم که شما باید [این] جوری باشید، اصحاب‌یمین یا متقی [باشید که] خدا حامی‌ات باشد، تو این‌قدر نمی‌خواهد دست و پا بزنی. توجه فرمودید؟! اما نه این‌که حالا یکی بخواهد حق تو را ببرد، من این‌را هم دارم می‌گویم، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) می‌فرماید: از دو عده بدم می‌آید: از ظالم و مظلوم! [گفتند:] یا علی! چرا از مظلوم [بدت می‌آید]؟ [فرمود:] بتواند احقاق حق کند؛ [اما از حقش دفاع] نکند. ظالم‌پرور نباشید؛ اما گذشت [هم] داشته‌باشید. گذشت باز به‌غیر از ظالم‌پرور است. توجه فرمودید؟! شما الآن این [پول یا چیزی] که از فلانی می‌خواهی، می‌بینی [او] دارد؛ [پس] باید از آن [فلانی] بگیری. حتی‌الإمکان هم خودت استفاده کنی [و] هم به یکی‌دیگر بدهی. بشر نباید ظالم‌پرور باشد؛ [اما] ببینید گذشت یک‌حرف دیگری است. من دارم می‌گویم، این حرف‌ها را گذشت کنید. توجه فرمودی [که] من چه می‌گویم؟ [اگر گذشت کنید؛] آن‌وقت قلب‌تان، قلب سلیم می‌شود. همین‌جور که گفتم ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) این‌ها خود سلیم هستند؛ اما به ما دستور داده، آن [شخص] چه‌جور به امام‌حسن (علیه‌السلام) می‌گوید؟ چه‌جور به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌گویند؟ آن‌ها گذشت می‌کنند، تو هم باید گذشت کنی؛ یعنی به شما گفتم [که] تو یک مرد مسلمان را، این‌را گیرش نینداز. من چه قسمی بخورم که شما باور کنید؟! قسم هم نخورم باور می‌کنید. من یک‌وقت‌ها یا یکی یک‌چیز به‌من می‌گفت، یک‌چیز می‌گفت که یک‌ذره [بد بود]، من دیگر از این‌جا نمی‌رفتم [که] این [شخص] من را ببیند [و] خجالت بکشد! خودش اگر یک‌دفعه می‌گفت که ما حالا این‌جوری است؛ اگرنه این‌قدر راهم را دور می‌کردم [که] این [شخص] من را نبیند [که] مبادا خجالت بکشد. من می‌گفتم کاش که من چیز به این [شخص] گفته‌بودم که این خجالت نکشد! این‌جوری بودم. خب این‌است، دیگر من نمی‌گویم [که] حالا من جارو به دُم خودم ببندم، می‌خواهم بگویم که اصلاً خود آدم شرمنده است [که] یک‌نفر را بخواهد همین‌طور غیبتش را بکند [و] حرف برایش بزند؛ [یعنی] حرف پشت سرش بزند، حالا این [شخص] یک‌زمانی، حالا یک توهین از تو کرده، حالا یک‌زمانی یک‌کاری کرده، حالا یک‌زمانی بوده [که] یک‌چیزی برداشته [و] یک‌چیزی خورده، یعنی حالا یک‌چیزی هم از تو دزدیده، خوب شد؟! دیگر از این بالاتر نیست که، نه بابا! آخر تو نمی‌دانی [که] چقدر خطر دارد!

من یک‌وقت به شما عرض کردم که شاگردی داشتم [که] دزد بود. هر چه [به‌من] گفتند، گفتم نه. آخر پول را رنگ کردند [و از] توی جیبش برداشتند، خلاصه آمد [و] چقدر به ما بد گفت، اصلاً دیگر چیزی نبود که نگوید، ابداً من به روی خودم نیاوردم، ابداً! فقط مواظب آبروی این بچه بودم! خدایا! صبر به‌من بده، چه صبری! خدا نکند یکی فحش ناموس به شما بدهد، اصلاً جگر آدم پایین می‌ریزد؛ اما جگر نباید باشد، امر باید باشد! هر کاری کردند، گفتم من نمی‌گویم. حالا کارخانه دارد، ماشین دارد. بابا! ببین من چه دارم به تو می‌گویم! اگر تو آبروی این بچه را ریختی، آبروی مادرش را هم ریختی، [آبروی] آبجی‌اش را هم ریختی، [آبروی] آقایش را هم ریختی. چرا؟ همه آن‌ها ناراحت می‌شوند. تمام این‌مردم عیالات خدا هستند، به عیالات خدا تجاوز نکن! مگر تجاوز آن حرف‌هاست؟! تجاوز این‌است [که] این [شخص] را کِنِفش کنی. والله! اگر من می‌خواستم مَثل یک‌حرفی به یک مَثل حالا یک بچه‌ای بود، یک‌چیزی بود [و] حالا یک‌کاری کرده، یک فحشی داده، چیزی کرده، وقتی می‌خواستم یک‌چیز به این بگویم، من بابایش را می‌دیدم، ننه‌اش را می‌دیدم، نمی‌دانم آبجی‌اش، تمام قوم و خویش‌های این‌را می‌دیدم، [اگر] می‌خواستم یک‌چیز به این بگویم، نمی‌گفتم! اگر تو می‌خواهی یک‌کاری بکنی، خدا را باید ببینی، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را باید ببینی، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را ببینی، قرآن را ببینی، همه این‌ها را ببینی. چرا ما مواظب لسان [یعنی زبان] خودمان نیستیم؟! توجه بکنید! این‌که من به شما می‌گویم عزیزان من! فدایتان بشوم، پرچم امر دست‌تان باشد، تفکر یعنی این. با تفکر باشید! یک گذشتی که می‌کنید، خدا را شکر کنید. ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) چه‌جور بودند. گذشت این‌نیست که ما از مال‌مان [گذشت] بکنیم، آن یک گذشت است، گذشت از جانت هم باید بکنی! گذشت از آبرویت هم بکن! آخر توی بازار مسلمین این‌همه فحش‌دادن یک‌حرفی است توی عالم! همین‌جور که دارد [به تو فحش] می‌گوید، آدم باید فکر کند [که] خدا راضی است؛ [آن‌وقت] جواب این‌را بده یا نده، هان! خدا را ببیند. خدا دیدن امر خدا [را دیدن] است، عزیزان من! فدایتان بشوم. توجه بفرمایید! من دوباره این مطلب را تکرار می‌کنم، ببین خودت نباید حمایت از خودت بکنی، شما متقی هستی، تو اصحاب‌یمین هستی، تو بر حق هستی. توجه فرمودی؟! آن بر حق نیست که دارد به شما جسارت می‌کند. حالا شما [با] داد و قال نمی‌دانم یک مشغله‌ای راه می‌اندازی که من تقصیر ندارم، من نمی‌دانم درست می‌گویم یا نمی‌گویم، یک‌قدری توجه بفرمایید! تو درست هستی، درستی‌ات را به نادرستی این روبرو نکن، گذشت کن! حالا اگر روایتش را می‌خواهی این‌است. روایت داریم: یکی فحش داد، آن‌هم پَسَش گفت [یعنی با فحش جوابش را داد]، تا این‌ها توبه نکردند، [فحش] برای هر دوی این‌ها زاد و وَلَد می‌کند؛ آن‌وقت یکی رفت [و] گفت: فلانی! ببخشید ما خلاصه بد کردیم، اگر آن [دیگری] قبول نکرد، دیگر برای این یکی زاد و ولد می‌کند؛ [اما] برای این [شخص که عذرخواهی کرد]، دیگر [زاد و وَلَد] نمی‌کند. این‌قدر [یعنی همین‌قدر که] گفتش که حالا من بد کردم، خدا فوری حکم را از روی این [شخص] برمی‌دارد. توجه فرمودید [که] چه می‌گویم؟! خدا حکم را از روی این [شخص] برمی‌دارد. عزیز من! بگذارید خدا حکم [را] از روی ما بردارد! اصلاً این‌چیزها چیزی نیست، این هست. هان!

یک‌مطلب دیگر هست که تجسس توی قرآن هم آمده [و] می‌گوید [که] حرام است. تجسس حرام است! تجسس هم آدم را توی مشغله می‌اندازد. الآن یکیش که پیش پا افتاده، این‌است: شما الآن تجسس می‌کنی [که مثلاً] این نانوای محله‌تان خمس و سهم امام نمی‌دهد، [آن‌وقت] دیگر نمی‌توانی نان از آن [نانوا] بخری، این بقال محله‌تان خمس و سهم امام نمی‌دهد، [دیگر] نمی‌توانی از آن بخری، یا باید هر چه [از او] خریدی، پنج یک آن‌را بدهی. خب تجسس نکن، چه‌کار داری؟! یا مَثل الآن یکی آمده از این‌جا ردّ شود، تجسس نکن. این‌که می‌گوید تجسس حرام است، هم خودت را [و] هم آن‌را توی مشغله می‌اندازید. باباجانِ من! تجسس نکن. اگر همین خودمان، اگر شما تجسس کردی [و] یک‌چیزی حلال بود، هر چه می‌خواهی به‌من بگو، مگر [این‌که] امرِ به صحت کند. امام‌صادق (علیه‌السلام) [که] رئیس‌مذهب ماست، به ما امر کرده [و] دستور داده، می‌خواهد ما راحت باشیم، عرض بشود خدمت شما، از ایشان سؤال می‌شود: [در] بازار بغداد هم شیعه [و] هم سُنّی [و] هم یهودی [گوسفند] می‌کُشد، [ما چه کنیم؟ امام] می‌گوید: اگر من آن‌جا بیایم، گوشت می‌گیرم [و] می‌خورم! حالا اگر شما رفتی [و] تجسس کردی [و] یک‌چیزی حلال بود؛ هر چه می‌خواهی بگو. بیشتر از این نمی‌توانم بگویم، مرغی که می‌سِتانی [یعنی می‌خری،] سیبی که می‌آوری، [بگویم] چه‌کاره است؟ چه‌جوری است؟ هر چه که هست به امر هست، خب تجسس نکن. ما چه می‌دانیم! إن‌شاءالله این سیب‌ها از باغ خودشان است [و] جوری نشده، إن‌شاءالله این گوسفندها را بسم‌الله گفتند [و کشته‌اند]. عزیز من! خودت را توی مشغله نینداز [و] بدگمان به کسی نباش! چرا ما به کسی بدگمان هستیم؟! چرا تجسس می‌کنیم؟! من الآن یک‌روایت بگویم. «الحمد لله شکر ربّ‌العالمین» من از همه‌شما تشکر می‌کنم؛ یعنی واقع [تشکر] می‌کنم، شما همه‌تان این‌چیزها را بلد هستید، من [دارم] یک آگاهی [به شما] می‌دهم؛ یعنی یادداشت به شما می‌دهم؛ اگرنه شما همه این حرف‌ها را می‌دانید، همه این حرف‌ها [را بلد هستید]. ما پیش شماها خجل‌زده هستیم؛ اما حالا ببین، من قربان‌تان بروم، فدایتان بشوم، روایت و حدیث به شما می‌گویم، این روایت و حدیث که می‌گویم [برای این‌که] می‌دانم شما حرف را قبول می‌کنید؛ اما باید دیگری هم از شما قبول کند. بعضی‌ها می‌بینی که یک تقصیرهایی دارند [و] می‌خواهند از ولایت [و] از اسلام [و] از دین رهایی پیدا کنند، [می‌خواهند] رهایی پیدا بکنند؛ [اما] نمی‌خواهند قبول کنند. اشخاصی هستند، یک‌حرفی که می‌شود، تا [آن‌را] می‌گویی، خلاصه یک تبصره به آن می‌زنند [و] می‌خواهد رهایی پیدا کند، [اما] نمی‌خواهد قبول کند. ببین این‌که من به شما می‌گویم تجسس، شخصی خدمت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمده [و] می‌گوید که ما چند تا تاقاره [یعنی ظرف] ماست داریم، خلاصه [آن‌ها را] توی زیرزمین گذاشتیم. حالا از یکیش یا دوتایش یک‌قدری خورده [شده] و یک سگ هم توی این زیرزمین بوده‌است. [امام] گفت: إن‌شاءالله که آن [سگ] نخورده. گفت: آخر این سگ توی زیرزمین بوده، آخر این [شخص] خلاصه این حرف را خیلی قبول نکرد. حالا این [شخص] باید ادب بشود، هان! حالا هر کسی‌که حرف ولایت را قبول نکند، ادب می‌شود، باید ادب بشود مگر [این‌که حرف ولایت را] قبول کند؛ اگرنه ادبش می‌کند. حالا ببین [این‌شخص] باید ادب بشود. حالا ایشان یک‌نفر به او گفت که ما یک گوسفند داریم، بیا [آن‌را] بکش. این [شخص] تا گوسفند را آورد، مَثل یک دیوار این‌جوری این‌جا بود، یک‌وقت هم این همسایه ما این‌جا بود، این‌جا زمین بود، مِثل این‌بود. یک‌دفعه این [شخصی که حرف امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را قبول نمی‌کرد] ادرارش گرفت. [به] آن‌جا رفت، یک‌دفعه دید یکی دارد دست و پا می‌زند، دارد دست و پا می‌زند، آقا! یقه یارو را گرفت، دست بالا و کارد و خونی و این جوان هم دارد دست و پا می‌زند، او را گرفتند. او را گرفتند و گویا در زمان خلافت عمر بود، خدا لعنتش کند! این یک‌قدری چیز کرد و تا حکم اعدام این [شخص] را صادر کرد، حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) جلو آمد [و به او] گفت: سگ ماست را خورد یا نه؟ حالی‌اش کرد. گفت: غلط کردم، آقا! غلط کردم. [امام] گفت: سگ ماست را خورده؟ گفت: نه. گفت: آره، حضرت فرمود: این جوان هم نمی‌دانم دختر یکی را می‌خواسته، این‌جوری بوده، کُشتنش [و] از کجا آوردند [و] این‌جا [او را] انداختند. هان! یعنی می‌خواهم به شما عرض کنم [که] این تجسس صحیح نیست؛ اما خب حالا قرآن‌مجید هم می‌فرماید که تجسس نکنید! تجسس صحیح نیست!

حالا ما یک تجسس [و] یک تفکر داریم. تفکر را قاطیِ تجسس نکنید. حالا تفکرش چیست؟ شما الآن منظورم این‌است [که] می‌خواهید یک [چیزی]، می‌خواهید که یک پولی به یکی بدهید، یک صدقاتی به یکی بدهید، باید یک‌قدری چه‌کنی؟ چه گفتم؟ تفکر داشته‌باشی، ببینی درست باشد، ببینی مستحقش باشد، ببینی به‌جا خرج کند، یک‌قدری باید تفکر داشته‌باشی. این‌که گفتم با آن مربوط نیست؛ [یعنی] با تجسس مربوط نیست، ما تفکر با تجسس را فرق نمی‌گذاریم. شما الآن این حکم خدا، [یعنی] خمس را می‌خواهی به یکی بدهی، باید یک‌قدری آگاهی داشته‌باشی [که] این سیّد مستحق این خمس باشد. خدای تبارک و تعالی خمس و سهم امام را برای کسری مردم گذاشت؛ یعنی خمس را برای کسری سیّدها گذاشت، سهم امام را هم برای کسری فقرا گذاشت. این آقایی که الآن می‌خواهد سهم امام بخورد، باید به عرض سالش کسری داشته‌باشد، پس چیز دیگر هم نباید بخورد، این [خمس و سهم امام] باید قُوتش [یعنی غذایش] باشد. این آقا سیّد هم باید قُوتش باشد، مگر دخترش را بخواهد شوهر بدهد، لوله آبش جوری شده‌باشد، پشت‌بامش بخواهد، چون‌که آن [خمس و سهم امام] رزقِ آن پشت‌بام است [و] این رزقِ این لوله است [و] این رزقِ این [چیز] باشد، حق ندارد [که] برود تلویزیون بخرد، حق ندارد [که] برود رادیو بخرد، حق ندارد [که] برود یک‌چیزهایی که اضافه هست را بخرد، خدا پدرش را در می‌آورد. من این‌قدر از اول‌ها جمع و جور بودم، این محمّد ما الآن [سن و سالش] تقریباً سی و خُرده‌ایش است، اوایل درسش بود، این آقای نجفی خدا رحمتش کند! یک مُهر نان به او می‌داد، من از این نان نمی‌خوردم، [چون] مشکل به‌وجود می‌آمد، این [آقای نجفی] هم گفته‌بود [که] باید نان بستانی [یعنی بگیری]. من یک‌شب خواب دیدم [که] آقا به‌من گفت: من ثلث سهم امام را به تو اجازه دادم. ما بیدار شدیم [و] دیدیم که ما مرجع‌تقلید نیستیم [که] سهم امام [را] به ما بدهند، من فکر کردم، دیدم همین نانی [است] که من نمی‌خورم، آقا خیال من را راحت کرد [و] گفت: حالا بخور. این‌قدر کار دقیق است. اگر شما بخواهی حرام نخوری، والله! حلال برایت جور می‌شود. حالا بالای این‌که [یعنی برای این‌که] می‌خواهی نخوری، هم آقا را دیدم [و] هم امر کرد، من آخر گفتم که، هر چه گفتم، [این خواب را] شکافتم، آخر من خودم یک جزئی، یک تعبیر خوابی دارم، دیدم که همین‌است، من نان را نمی‌خوردم، [آقا] گفت: من ثلثش را به تو اجازه می‌دهم [که] بخور! خیلی ما باید توجه کنیم، شما باید تفکر داشته‌باشید. آقاجان من! هر چیزی را فوری چیز [یعنی تجسس] نکن، این آن‌نیست که من به شما می‌گویم که شما این‌جوری باشید! من چه بگویم! حالا حرف پیش‌آمد [که] من به شما می‌گویم. این‌که گفتم [خمس] سهم فقراست [و] آن‌هم سهم سادات است، خدا معلوم‌کرده. چرا؟ یک بنده‌خدا که یک‌قدری دستش پس رفت [و] محترم است! خدا برایش چه‌چیزی معلوم کرده‌است؟ خدا برایش سهم امام [را] معلوم‌کرده، می‌گوید: شما پنج‌تا داری، این‌قدرش را بخور [و] آن‌قدرش را به این‌ها بده [تا] این [شخص] آبرویش محفوظ باشد. یکی از پا افتاده، پیرمرد شده، چیز شده، رعیت است، کاسب است، یک‌جوری بوده، جمع و جور بوده، حالا این‌جوری نه، غارت‌گری نکرده، این [کار] ها را نکرده، یک‌قدری دستش پس رفته‌است، این باید [سهم امام] بخورد. یک سیّد بنده‌خدا خب باید جور باشد، خدا، خیلی خدا کارش تنظیم است؛ [اما] ما تنظیم را نه [این‌که] اطاعت می‌کنیم، [تازه] به‌هم می‌زنیم. یک عده‌ای هستند آمده‌اند [و] تنظیم را به‌هم زدند.

ما یک‌نفر بود [که] می‌گفت نزول می‌خورد. [یکی به او] گفت: چرا نزول می‌خوری؟! خب قیامتی هست و این‌جور است، گفت: [خدا] دو تا چوب به تو می‌زند [و] یکی به‌من می‌زند. گفت: چرا؟ گفت: اگر تو نیایی که پول به‌من ندهی، خب من نزول نمی‌خورم که. بابا! بعضی‌ها نزول پول‌خورند! تو آخر چه حقی داری که این‌قدر حق فقرا را، حق سادات را جمع می‌کنی؟! تو غارت‌گری! تو تجاوزگری! من والله! یک‌چیزی توی این ماوراء دارم می‌گویم، من به کسی کاری ندارم که. تو به چه مجوزی این‌ها را جمع کردی؟! دم از پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم می‌زنی، اگر دم می‌زنی که این رسول‌اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یک‌چیز [یعنی یک‌دفعه] دیدند [که] اوقاتش تلخ است، (برو روایتش را [و] حدیثش را ببین، من روایت و حدیث نقل می‌کنم [که] کسی به دماغش نخورد.) [گفتند:] یا رسول‌الله! دیشب خیلی اوقات [شما تلخ بود! فرمود:] یک، دو درهم پیشم بود [و] کسی [را] گیر نیاوردم [که] به او بدهم؛ [به‌خاطر همین] من ناراحت بودم! خب مگر این پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیست؟! مگر امام‌حسن (علیه‌السلام) نیست که سالی دو مرتبه همه مالش را تقسیم می‌کند؟! مگر این امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نیست [که] می‌گوید مِثل ما نمی‌شوید؟! این درست‌است [و] من این [حرف] را قبول دارم؛ اما سنخه که می‌توانی بشوی. تو به چه مجوزی [و] قانونی این پول‌ها را جمع می‌کنی؟! به چه مجوزی [و] قانونی می‌ستانی [یعنی می‌گیری]؟! حالا [وقتی] به آقا می‌گویی، [در جواب] می‌گوید: نه روایت داریم، نه حدیث داریم، نه آیه قرآن است، این ایده علماء است [که] ما می‌گیریم، بفرما! دیگر چه دارید می‌گویید؟ عزیزان من! قربان‌تان بروم! آخر تو برای چه این‌کار را می‌کنی؟! به چه مجوزی [و] قانونی این‌کار را می‌کنی؟! تو به چه مجوز [و] قانونی به این [شخص] می‌دهی؟! دو تا چوب به تو می‌زند، چرا؟ یک چوب به تو می‌زند [و] می‌گوید: چرا دادی؟! یک چوب هم از آن می‌خوری، می‌گوید: این به‌من داد [و] من رفتم ماشین نمی‌دانم چند میلیونی خریدم، این به‌من داد [و] من خانه چند میلیونی درست کردم، آن‌جا [یعنی قیامت] هم گیر هستی! دو تا چوب می‌خوری. یک چوب می‌خوری که خمس و سهم امامت را ندادی، [چون] قبول نیست، یک چوب هم از این آقا می‌خوری [که] می‌گوید: تو به‌من دادی [که] این‌جوری شده، خب راست می‌گوید یا نمی‌گوید؟! باباجانِ من! عزیزجان من! فدایتان بشوم! توجه کنید! خدا آقای‌خوانساری را رحمت کند! تا آن‌جا [یعنی پیشش] می‌رفتی، می‌گفت: بابا! [این پول که آوردی] چیست؟ بابا! برو به همین بده، صاف می‌گفت: برو به یک قوم و خویش [که] داری به او بده. یکی دخترش را می‌خواهد عروس کند به او بده. این [سهم] برای سادات را هم یک‌قدری بده به این ساداتی که یک‌قدری تفحص کن که این [شخص] ندارد، این‌جا آوردی چه‌کنی؟! چرا من را گیر می‌اندازی؟! خب برو این‌را بده. اگر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید به چه‌کسی می‌دهد؟ هان؟! به چه‌کسی می‌دهد؟ خب برو خودت بده. البته پیش‌آمد [که] من این حرف را زدم، من منظورم [این] نبود، می‌خواستم به شما بگویم که، باید چه کنیم؟ گفتم چه؟ چه؟ تفکر داشته‌باشیم. آن [بحث]، آن [بحث] چه بود؟ تجسس. پس ما تفکر با تجسس را باید فرق بگذاریم. توجه فرمودید؟! الآن می‌خواهی یک‌خانه بخری باید تفکر داشته‌باشی، بروی ببینی [که] همسایه‌اش چه‌کسی است؟ آن [همسایه] چه‌جوری است؟ این محل چه‌جوری است؟ [یک‌وقت] آدم ناجور نباشد، یک‌مرتبه یک‌خانه بخری [و] بند ریشت باشد، این‌را چه می‌گویند؟ تفکر. تجسس این‌است: یکی توی خانه یکی رفت، بیرون آمد [و گفت:] این‌جوری است، ما این [کار] ها را نباید بکنیم؛ اما عزیز من! فدایت بشوم! قربانت بروم! باید این‌جوری باشی: ما باید تفکر را با تجسس فرق بگذاریم. اِه! تفکر داشته‌باش! گفتیم ما بدبین به کسی نباید باشیم، گذشت باید داشته‌باشیم؛ آن‌وقت قلبت سلیم می‌شود. دوباره تکرار می‌کنم، قلب سلیم به قلب وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) [اتصال است]؛ یک صلوات بفرستید.

آن‌جا من به خدمت بزرگی‌تان عرض کردم که شما باید عضو بشوید، این‌جا هم باید قلب سلیم عضوِ قلب امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشد، هان! قلب سلیم عضو قلب امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشد؛ آن‌وقت ببین چقدر کیف می‌کنی! چقدر راحت می‌شوید! فدایتان بشوم! قربان‌تان بشوم! اصلاً من عقیده جِدّی‌ام این‌است، وقتی [که] این‌جوری شدی [یعنی قلبت سلیم شد]، آن نور آن‌ها [یعنی ائمه (علیهم‌السلام)] چنان در دلت تجلی می‌کند [که] دیگر اصلاً ماوراء را می‌بینی، دیگر این‌چیزها اصلاً [پیشت] چیزی نیست. حالا [فلانی] چه‌کرد! چه‌کسی چه‌کرد! این‌جوری کرد، آن‌ها را باید دور بریزی، اصلاً عزیز من! نباید این حرف‌ها به قلب سلیم راه پیدا کند، این‌ها همه‌اش موهوم است، این‌ها گرفتارت می‌کند. مگر آن‌ها [یعنی ائمه (علیهم‌السلام)] از نور خدا نیستند؟ وقتی تو قلبت سلیم بشود، به قلب وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشد، اتصال است. چرا این لامپ الآن به کجا اتصال است؟ خوب که تفحص کنی، می‌بینی که به کارخانه اتصال است، تو باید [به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)] اتصال باشی. اتصال یعنی جوری هست که دیگر فارغ نیست که همین‌طور این‌طرف و آن‌طرف بزند، اتصال است. عزیز من! تو اصلاً باید فارغ نباشی که هر دفعه اجازه بدهی [که] خلاصه این حرف‌ها را در قلب مبارکت بیاید، نباید اجازه بدهی! مگر آن شخصی نبود که ماوراء را، خبر از ماوراء می‌داد، از بهشت، جهنم، این‌جا خدمت حضرت بود؟! حضرت می‌خواست مردم را ادب کند، گفت: از کجا تو به این‌جا رسیدی؟ گفت: درِ دلم نشستم [و] هیچ‌کس را به‌غیر [از] خدا و ائمه (علیهم‌السلام) را [در آن] راه ندادم! گفت: اصلاً کسی را راه ندادم؛ عزیزان من! [شما هم کسی را] به دل‌تان راه ندهید.

ما بیشترمان غصه روزی [را] می‌خوریم. من الآن یک‌روایت برایتان می‌گویم، روزی شما معلوم است. امام‌سجاد (علیه‌السلام) می‌فرماید: صبح کردم [و] یقین کردم کسی روزی مرا نمی‌خورد، یقین هم کردم که کسی واجبات مرا به‌جا نمی‌آورد! [یکی هم این‌که زن و بچه از من نفقه‌شان را می‌خواهند]. حالا من الآن روایتش را برایتان می‌گویم، ببین روزیِ هر کس سرِ جایش است. نمی‌خواهم قضایا را بگویم، مگر خضر [نیست که] حالا به موسی می‌گوید: بیا این دیوار را بکش. [موسی می‌گوید:] بابا! چیزی که به ما نفروختند، مسخره‌مان هم کردند، گرسنه‌مان است دیگر، گفت: باید دیوار را بکشیم، مگر امر من برای تو واجب نیست؟! مگر نیامدی این‌جا چیز کنی [علم یاد بگیری]؟! آقا! [خضر] دیوار را کشید، وقتی [آن‌را] کشید، گفت: زیر این [دیوار] یک گنج است، باید آن‌ها را ببرند [و آن دو بچه یتیم بخورند]؛ نباید این [شخص] بخورد. ببین این گنج را زیرِ زمین برای تو [نگه می‌دارد]، روزیِ تو را معلوم‌کرده! خب چرا این‌قدر دروغ و پُروغ و از این‌طرف [و] از آن‌طرف می‌زنی؟ آخر چه فایده‌ای دارد؟! این‌چیزها یقین می‌خواهد، این حرف‌ها یقین می‌خواهد. حالا حرف از این‌هم بالاتر است، بالاتر هم هست؛ بالاتری‌اش چیست؟ خدا می‌خواهد [که] ما از گرسنگی بمیریم، من توی دنیا این‌جور هستم. می‌گویم: خدا می‌خواهد [که] من بمیرم، خب بمیر. من، من، من نیستم، من اصلاً برای من نیستم که برای من نیستم، خب خدا می‌خواهد بمیرد [که] خدا [به او روزی] نمی‌دهد؛ ببین چه‌کار می‌کند؟! هان؟! پس من از این‌طرف بزنم [و] از آن‌طرف بزنم [و] روزی‌ام را تهیه کنم یا یک‌چیزی درست کنم، آخر باباجان! این حرف ابعاد دارد، عزیز من! قربان‌تان بروم! فدایتان بشوم! این حرف‌ها جواب دارد. یک‌وقت آدم روی یک گلیم کهنه چنان حال دارد [که] انگار به ماوراء اتصال است؛ اما می‌روی یک‌جایی را می‌بینی [که] این‌جور است، [بیایید] اتصال باشید. ما باید یک‌جوری باشیم که اتصال باشیم، اتصال ما از ولایت قطع نشود، اتصال ما از خدا قطع نشود. عزیزان من! فدایتان بشوم! این صراط مستقیم که می‌گوید، اصلاً تو دیگر صراط نباید ببینی! اگر این‌جوری شدیم خوش به حال‌مان! اگر این‌جوری شدی، از اصحاب‌یمین هم بالاتر رفتی! توجه فرمودی! چرا؟ [چون] توی صراط مستقیم است، اصلاً صراط نباید ببینی.

گفتم، دوباره تکرار می‌کنم، باید تفکر و پرچم امر دستت باشد! خدا کارهایت را پیش‌پیش [یعنی از قبل] برایت درست می‌کند. مگر خدا این بهشت را برایت درست نکرده؟! [مگر] فردوس درست نکرده؟! [مگر] جنّات درست نکرده؟! عزیز من! برایت درست‌کرده، تو یک‌جوری بکن که راهت بدهد. خدای تبارک و تعالی چقدر برای تو تهیه دیده، خب ما خودمان را می‌فروشیم، می‌رویم یک باغ نمی‌دانم چه‌جوری می‌گیریم [و] بهشت‌مان را از دست می‌دهیم. عزیز من! خدا تمام ما را [در] دنیا سیر می‌دهد، من این‌را به شما بگویم: تمام خلق به‌غیر [از] دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) سیر دارند؛ چون‌که تمام خلق باید به کمال برسند [و] کسری دارند، فقط دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) آن‌ها خودشان سیر هستند؛ آن‌وقت خوشی به حال آن جوانی یا آن خانمی که، یا آن آقایی که، یا آن سیّدی که، یا هر کسی [که] از سیر درآید! الآن شما فدایت بشوم، آن‌جا رفتی، سیر داری؛ باید درست‌کار باشی. عزیز من! خارج می‌روی [که] درس بخوانی، سیر داری؛ باید آن‌جا درست‌کار باشی. توی خانه‌ات سیر داری؛ باید درست‌کار باشی؛ خدا سیرت می‌دهد. شما یک‌قدری حساب کن [و] ببین من درست می‌گویم یا نمی‌گویم. از هر کجا سیرت می‌دهد؛ آن‌وقت اگر این سیر را، از امتحان درآمدی؛ یعنی پرچم امر را اطاعت کردی، وقتی اطاعت کردی؛ آن‌وقت آن چشم حیوانی‌ات گرفته می‌شود [و] خدا چشم انسانی به تو می‌دهد [و] ماوراء [را] می‌بینی! مگر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نیست [که] می‌گوید خدا [یی] که ندیدم، عبادتش را نمی‌کنم؟! [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] خدا را می‌بیند، [مگر] خدا جسم است؟ نه! چنان شما یقینت کامل می‌شود که دیگر اصلاً هیچ‌چیزی را توی خلقت نمی‌بینی، دیگر هیچ‌کس نمی‌تواند به تو گزند بزند، حرف هیچ‌کسی را باور نمی‌کنی، فقط خدا! بهشت را می‌بینی، جهنم را هم می‌بینی، همه را داری می‌بینی، اصلاً تکان به تو نمی‌شود بدهی، عزیز من! عضو می‌شوی؛ اما باید از سیر درآیی، انبیاء هم به‌غیر [از] پیغمبر آخرالزمان (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سیر دارند، تمام‌شان سیر دارند. مگر آدم سیر نداشت که از سیر در نیامد؟! چهل‌سال گریه کرد! آن‌هم خلق است. مگر یونس نبود؟! چهل‌سال گریه کرد! مگر نوح نبود [که] چه‌کار کرد؟ چقدر مردم را جهنمی کرد! از سیر در نیامد، آن‌جا هم همین‌جور است، آن‌جا [یعنی قیامت] هم وقتی پیشش می‌روند، آن‌جا هم وقتی پیشش می‌روند، [انبیاء] عزت ندارد. من این‌را به تو بگویم، نه آدمش [عزت] دارد، نه نوحش [عزت] دارد؛ هیچ کدام‌شان [عزت] ندارند؛ چون‌که از سیر در نیامدند، از امتحان در نیامدند، مگر وجود مبارک پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله)؛ یعنی رسول‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، رسول محترم (صلی‌الله‌علیه‌وآله)! صلوات بفرست. چرا؟ آن [پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] خودش سیر است. متوجه عرض بنده شدید [که] دارم چه می‌گویم؟! آن [پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] خودش سیر است، تمام این‌ها [یعنی انبیاء] را سیر باید بکنند که به کمال برسند، کمال ولایت است! «کمال، کل کمال»؛ باید به کل کمال برسند، انبیاء کمال دارند؛ اما کل کمال ولایت است! باید چون و چرا نداشته‌باشد. تو هم باید در مقابل قرآن، در مقابل ولایت، در مقابل ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) چون و چرا نداشته‌باشی [و] مطیع باشی. مطیع باید باشی، مطیع امر باید باشی. «هو الأمر هو الخلق» خلق باید اطاعت کند؛ اما آن دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) جزء خلق نیستند. اصلاً کسی‌که توی خلقت سقوط کرد، این از نور خدا نیست! توجه فرمودید؟! این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) [نور خدا هستند]. تمام خلق سقوط می‌کند، باید اتصال به ولایت باشد. همه سیر داریم، دوباره تکرار می‌کنم.

توجه بفرمایید! در هر کجا هستید مواظب باشید، مواظب سیر باشید! یک‌چیزهایی برایتان جور می‌شود، پول جور می‌شود، چه‌جور جور می‌شود، صورت خوب جور می‌شود، نمی‌دانم این‌جوری جور می‌شود، ریاست جور می‌شود، کیاست جور می‌شود، تماشا جور می‌شود، اووووه! رفیق‌داری جور می‌شود، رفیق‌بازی جور می‌شود، همیشه شیطان دارد یک‌چیز برایتان جور می‌کند؛ آن‌وقت مرد می‌خواهد [که] نگاه نکند! مرد می‌خواهد [که] نگاه نکند [و] بفهمد [که] همه این‌ها باطل است. دستور به تو داده‌است. چرا می‌گوید به خانه‌خدا نگاه کن [و] به‌قرآن نگاه کن؟! می‌گوید جای دیگر نگاه نکن! چرا می‌گوید به‌صورت پدر و مادرت نگاه کن؟! پدر و مادر حامی توست. عزیز من! پدر و مادر، بدِ تو را نمی‌خواهد، تو آبروی پدری، آبروی مادری، چرا می‌گوید نگاه به او بکن؟ یعنی این آبروی تو را می‌خواهد بخرد، مواظب توست، دوست توست. حالا پدر را روبروی مکّه آورد، روبروی قرآن قرار داد، چرا؟ قرآن می‌خواهد تو را هدایت کند، این پدر و مادر هم می‌خواهد تو را هدایت کند. مواظب باشیم! عزیز من! تو این‌جوری که باشی، چشمت دارد عبادت می‌کند، دلت دارد عبادت می‌کند، روحت دارد عبادت می‌کند، دستت دارد عبادت می‌کند، نَفَس بکشی، اصلاً دائم داری عبادت می‌کنی. عبادت این‌نیست که به ما گفتند برو نماز بخوان، نماز نمی‌دانم چه [و] چه [و] چه بخوان! حضرت فرمود: واجباتت را به‌جا بیاور، ترک محرمات [کن]. من کِسِلَت نکنم، کسل نشوی. می‌گوید: واجبات [را به‌جا بیاور]، ترک محرمات [کن؛ آن‌وقت] تو بهترین آدمی! عزیز من! فکر بکن [که] چرا به شما می‌گوید سر روی مُتکا [یعنی بالش] بگذاری [و] به‌فکر باشی [که] صبح حاجت یک برادر مؤمن [را برآوری]، تا صبح پایت عبادت می‌نویسد؟! بروید بخوانید، بروید آیه بخوانید، بروید، علماء این‌جا تشریف دارند، دانشمندها تشریف دارند، همه‌تان الحمد لله عالم هستید، همه‌تان با قرآن سر و کار دارید، چرا به شما می‌گوید؟ چون‌که تو خیال داری امر را اطاعت کنی، این‌قدر که خیال داری امر را اطاعت کنی، دائم تو داری برایت ثواب می‌نویسد، اگر ثواب می‌خواهی؛ اما عده‌ای هستند [که] ثواب هم نمی‌خواهند، گفتم یک اشاره‌ای کردم، ما باید امر را بخواهیم. چقدر خوب است که ما امر را بخواهیم! آن‌وقت آن [امر] به ما عنایت می‌کند، آن‌وقت همان‌جا عنایت خدا را می‌خوری، زیر سایه عنایت خدایی، وصل به آن‌ها هستی.

چرا می‌گوید مؤمن، «قلب‌المؤمن عرش‌الرحمن» است؟ عرش دارد اطلاعیه نازل می‌کند، عزیز من! قلب تو هم باید اطلاعیه نازل کند! اطلاعیه صادر کند! آن اطلاعیه‌ای که قلب صادر می‌کند [انجام] واجبات [و] ترک‌محرّمات [است]، چیز دیگر صادر نمی‌کند. اگر آن قلب این‌جوری شد، اتصال به عرش خداست! چرا اتصال به عرش خداست؟ ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) آن‌جا هستند، پایگاهی هست، مَقرّی هست [که] اطلاعیه صادر می‌کند، توی این عالم این واجبات برای تو هست، خدا عالم‌هایی دارد، خدا جاهایی دارد، اووووه! خدا کُراتی دارد؛ همین‌جور اطلاعیه دارد از عرش خدا به تمام خلقت نازل می‌شود؛ اما تو، «قلب‌المؤمن عرش‌الرحمن» این [قلب مؤمن] هم باید همین‌جور باشد. عزیزان من! فدایتان بشوم! قربان‌تان بروم! شما ببین چقدر قیمت داری! چقدر شما ارزش داری! توجه بفرمایید! توجه کنید عزیزانم! چقدر خدا شما را می‌خواهد! اتفاقاً یک‌روایت داریم: یکی می‌رود یک دوست بگیرد، یک چند وقت [هم] با این [دوست] است، چند وقت با این [دوست می‌رود و می‌آید]، خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! این [مطلب] را ایشان گفت. گفت: خدا ندا می‌دهد: ای بنده من! اگر دنبال من آمده بودی، تمام حاجت‌هایت [را] برآورده می‌کردم! ببین خدا چه‌کار دارد می‌کند! دیروز، یکی از رفقا دیشب این‌جا آمد [و] این موضوع را گفت. گفتم من حساب می‌کنم، من یک‌نفر را حساب کردم [که] پانزده نفر هستند [و] دارند این [شخص] را اداره می‌کنند، پانزده نفرند، باز هم یک‌وقت می‌بینی یک‌مرتبه کسی یک‌چیزی می‌آورد؛ اما خدا یک‌نفر است! تمام خلقت را اداره می‌کند! یک‌نفر است، یک‌نفر است.

یا علی

ارجاعات

حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه