مشهد 92؛ صنایع کفار؛ تجدد: تفاوت بین نسخهها
جز (جایگزینی متن - '، اما ' به '؛ اما ') |
|||
(۱ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۱ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۲۲: | سطر ۲۲: | ||
متقلّبترین مردم جهان اینها هستند، اینها که میگویند ما اسلام داریم و اسلام ندارند. خب به تو میگوید غشّ توی معامله نکن! چه کار میکنی؟ خدعه نکن! چه کار میکنی؟ اینها چیست درست میکنی؟ عوض اینکه بگویند چیزهای امریکاییها بد است، [جنس] انگلیسها بد است، میگویند {{دقیقه|۱۰}} چیزهای ایرانیها بد است، هیچکس نمیخرد. نه خودشان را میخرند، نه چیزهایشان را. | متقلّبترین مردم جهان اینها هستند، اینها که میگویند ما اسلام داریم و اسلام ندارند. خب به تو میگوید غشّ توی معامله نکن! چه کار میکنی؟ خدعه نکن! چه کار میکنی؟ اینها چیست درست میکنی؟ عوض اینکه بگویند چیزهای امریکاییها بد است، [جنس] انگلیسها بد است، میگویند {{دقیقه|۱۰}} چیزهای ایرانیها بد است، هیچکس نمیخرد. نه خودشان را میخرند، نه چیزهایشان را. | ||
− | الحمد لله، شکر ربّ العالمین، این آقای فخّار دیگر کورهپز نیست، آمده لای آدمها. اینها یک دفعه آمدند سنگ چیز [آهک] خریدند، آهن. یک خُرده [به آنها] دادند، یک وقت دیدند این سنگها که توی کوره نگذاشتهاند [را] دادهاند به آنها. باید [سنگ آهک را] بگذارند توی کوره [تا] آهک شود، [اما] سنگش را دادند به آنها. حالیات است چه میگویم یا نه؟ یک وقت اینها یک قدری گُنگ [لوله سفالی برای عبور آب زیر زمین] خریدند. این گُنگ را باید بگذارد مثلاً توی کوره باشد [بپزد] | + | الحمد لله، شکر ربّ العالمین، این آقای فخّار دیگر کورهپز نیست، آمده لای آدمها. اینها یک دفعه آمدند سنگ چیز [آهک] خریدند، آهن. یک خُرده [به آنها] دادند، یک وقت دیدند این سنگها که توی کوره نگذاشتهاند [را] دادهاند به آنها. باید [سنگ آهک را] بگذارند توی کوره [تا] آهک شود، [اما] سنگش را دادند به آنها. حالیات است چه میگویم یا نه؟ یک وقت اینها یک قدری گُنگ [لوله سفالی برای عبور آب زیر زمین] خریدند. این گُنگ را باید بگذارد مثلاً توی کوره باشد [بپزد]؛ اما خام خام دادند به آنها. |
تو اینقدر خوبی که امریکاییها هم نمیخواهند تو را، انگلیسها هم نمیخواهند تو را؛ خدا هم نمیخواهد تو را، خوب شد؟ [ای] خدعهگر! خدعه نکن! برمیداشتند از این چیزها میزدند، آجر به آن میزدند، آنوقت یک مُشت آجر قرمز از این آشغالها میزدند رویش. [طرف] میرفت باسکول میکرد، [تا] یک قدری میرفت آنطرفتر، اینها را میریخت به این صورت باسکول میداد به یارو. حالیات است چه میگویم؟ حاج آقا [هم هست]! من امشب دیگر دارم چه میگویم؟ متقی سرفراز است توی دنیا، خدعه نمیکند، نافرمانی نمیکند، دروغ نمیگوید، محبّت دنیا ندارد؛ خدا هم تأییدش کرده. کدامها [ی این کارها را خدا تأیید کرده]؟ غشّ توی معامله را کجا تأیید کرده؟ دروغ را کجا تأیید کرده؟ این کارهای شما را چه کسی تأييد کرده؟ خودتان دچارش شدید، بدبخت بیچاره شدید. | تو اینقدر خوبی که امریکاییها هم نمیخواهند تو را، انگلیسها هم نمیخواهند تو را؛ خدا هم نمیخواهد تو را، خوب شد؟ [ای] خدعهگر! خدعه نکن! برمیداشتند از این چیزها میزدند، آجر به آن میزدند، آنوقت یک مُشت آجر قرمز از این آشغالها میزدند رویش. [طرف] میرفت باسکول میکرد، [تا] یک قدری میرفت آنطرفتر، اینها را میریخت به این صورت باسکول میداد به یارو. حالیات است چه میگویم؟ حاج آقا [هم هست]! من امشب دیگر دارم چه میگویم؟ متقی سرفراز است توی دنیا، خدعه نمیکند، نافرمانی نمیکند، دروغ نمیگوید، محبّت دنیا ندارد؛ خدا هم تأییدش کرده. کدامها [ی این کارها را خدا تأیید کرده]؟ غشّ توی معامله را کجا تأیید کرده؟ دروغ را کجا تأیید کرده؟ این کارهای شما را چه کسی تأييد کرده؟ خودتان دچارش شدید، بدبخت بیچاره شدید. | ||
سطر ۳۸: | سطر ۳۸: | ||
حالا کجایت را نبیند؟ حالا مرتیکه میگوید: روی دستت جایز نیست [بپوشانی]، رویت هم جایز نیست [بپوشانی]. خب رویت را میبیند، به جاهای دیگرت پِی میبرد؛ این [پوشیدنش] درست نیست؟ به او میگویی نه، [نپوشان]؟ همه هم روهایشان را باز کردند. من یک دفعه آمدم بروم، دیدم این زنها معطّل ماشیناند؛ خیلی زیاد بودند، دیدم تمامشان همینطورند، [رویشان باز است]. این مسلمان است، این زنِ مسلمان هم هست. زنِ بیشتر شماها هم [اینطور] هست. خدا گفته رویت را بگیر! پیغمبر {{صلی}} گفته رویت را بگیر! نمیدانم یارو یک چیزی گفت، این رفسنجانی گفت، همه [زنها] روهایشان را باز کردند. | حالا کجایت را نبیند؟ حالا مرتیکه میگوید: روی دستت جایز نیست [بپوشانی]، رویت هم جایز نیست [بپوشانی]. خب رویت را میبیند، به جاهای دیگرت پِی میبرد؛ این [پوشیدنش] درست نیست؟ به او میگویی نه، [نپوشان]؟ همه هم روهایشان را باز کردند. من یک دفعه آمدم بروم، دیدم این زنها معطّل ماشیناند؛ خیلی زیاد بودند، دیدم تمامشان همینطورند، [رویشان باز است]. این مسلمان است، این زنِ مسلمان هم هست. زنِ بیشتر شماها هم [اینطور] هست. خدا گفته رویت را بگیر! پیغمبر {{صلی}} گفته رویت را بگیر! نمیدانم یارو یک چیزی گفت، این رفسنجانی گفت، همه [زنها] روهایشان را باز کردند. | ||
− | خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را، شب احیا [بود]، شب دیگر گفت: چه چیز خواستی؟ گفتیم: خدایا! عقلم را زیاد کن! گفت: خوب چیزی نخواستی، باید غصّه بخوری؛ حالا فهمیدم او درست گفته. آدمی که عقل ندارد، غصّه ندارد؛ گرفتاری دارد، کارش گرفتار | + | خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را، شب احیا [بود]، شب دیگر گفت: چه چیز خواستی؟ گفتیم: خدایا! عقلم را زیاد کن! گفت: خوب چیزی نخواستی، باید غصّه بخوری؛ حالا فهمیدم او درست گفته. آدمی که عقل ندارد، غصّه ندارد؛ گرفتاری دارد، کارش گرفتار است؛ اما غصّه ندارد. چرا؟ متقی دلسوز شماهاست، دلش میخواهد همهتان ترقّی کنید، {{دقیقه|۲۰}} تمامتان وصل باشید به امام زمان {{عج}}، نه وصل باشی به تجدّد. اصلاً همچین کرده، هر چه از خارج میآید قبول میکند، آره. چه چیز داری میگویی قربانت بروم؟ مگر [زنت] حرفی زده؟ |
این پسر حاج شیخ عباس یک حرفی زده، میگفت: ما چندین سال بود با یکی رفیق بودیم، آمد و شد هم میکردیم. گفت: این به من گفت مهندسزاده! ما یک مشت صندلی و میز داریم، این زن میگوید [اینها را] عوض کن! این مبل ندارد. گفت: حالا مُد است نمیدانم صندلیهای دکوری شده، آره میزهای دکوری، آره نقش و نگاری، اینها [مدلش] مثل قدیم است. گفت: ما چند وقت دَوَلَش دادیم [او را پیچاندیم]، گفتیم: من به او گفتم بیاید. گفت: تا من میآیم توی خانه، [زن] میگوید: پدرسوخته چرا نیامد؟ یک فحش هم به او میدهد. گفت: من به او گفتم این دفعه که میگوید، بگو خانم! من یک فکری کردم. گفت: هان؟ گفت: اگر میز و مبلها عوض شود، خانم هم باید عوض شود. [زن] گفت: این حرف تو نیست، این حرف شیخ است. ما همچین چیزی نداشتیم [که این را] بگویی، تو بگو به من چه کسی گفته؟ من از سرش میگذرم. گفتم: این حاج میرزا علی [گفته]. گفت: دیگر به ما راه نداد. | این پسر حاج شیخ عباس یک حرفی زده، میگفت: ما چندین سال بود با یکی رفیق بودیم، آمد و شد هم میکردیم. گفت: این به من گفت مهندسزاده! ما یک مشت صندلی و میز داریم، این زن میگوید [اینها را] عوض کن! این مبل ندارد. گفت: حالا مُد است نمیدانم صندلیهای دکوری شده، آره میزهای دکوری، آره نقش و نگاری، اینها [مدلش] مثل قدیم است. گفت: ما چند وقت دَوَلَش دادیم [او را پیچاندیم]، گفتیم: من به او گفتم بیاید. گفت: تا من میآیم توی خانه، [زن] میگوید: پدرسوخته چرا نیامد؟ یک فحش هم به او میدهد. گفت: من به او گفتم این دفعه که میگوید، بگو خانم! من یک فکری کردم. گفت: هان؟ گفت: اگر میز و مبلها عوض شود، خانم هم باید عوض شود. [زن] گفت: این حرف تو نیست، این حرف شیخ است. ما همچین چیزی نداشتیم [که این را] بگویی، تو بگو به من چه کسی گفته؟ من از سرش میگذرم. گفتم: این حاج میرزا علی [گفته]. گفت: دیگر به ما راه نداد. | ||
سطر ۴۴: | سطر ۴۴: | ||
حالیات است دارم چه میگویم؟ چه چیز داری میگویی؟ حالا من هم نمیتوانم آن واقع را بگویم که خانمها با ما بد شوند. آدم میترسد، والّا به خدا. الآن خانم با تو بد شود، میگوید نرو آنجا، والّا. ما باید احمقِ شرعی باشیم، این حرفها را نزنیم [که] خانمها بگویند بیایید. اما امیدوارم خانمی که میگوید بیا! در محشر سرفراز باشد پیش حضرت زهرا {{علیها}}. آنها هم که میگویند نیا! حضرت زهرا {{علیها}} إنشاءالله راه بهشان ندهد؛ بماند توی این نوار بشنوند. خانم! [مگر شوهرت] کجا دارد میآید؟ میآید توی مجلس ولایت. او [متقی] به [شوهرِ] تو گفته که تو را متوجّه شود، او به [شوهرِ] تو گفته که عرض میشود خدمت شما، نرو یک زن دیگر بگیر! خب کجا میخواهی نیاید؟ او میآید دعا میکند، دعایش مستجاب میشود، خودت، بچّههایت حفظید؛ چرا نیاید؟ جای دیگر برود؟ اینجا نیاید؟ (صلوات بفرستید.) | حالیات است دارم چه میگویم؟ چه چیز داری میگویی؟ حالا من هم نمیتوانم آن واقع را بگویم که خانمها با ما بد شوند. آدم میترسد، والّا به خدا. الآن خانم با تو بد شود، میگوید نرو آنجا، والّا. ما باید احمقِ شرعی باشیم، این حرفها را نزنیم [که] خانمها بگویند بیایید. اما امیدوارم خانمی که میگوید بیا! در محشر سرفراز باشد پیش حضرت زهرا {{علیها}}. آنها هم که میگویند نیا! حضرت زهرا {{علیها}} إنشاءالله راه بهشان ندهد؛ بماند توی این نوار بشنوند. خانم! [مگر شوهرت] کجا دارد میآید؟ میآید توی مجلس ولایت. او [متقی] به [شوهرِ] تو گفته که تو را متوجّه شود، او به [شوهرِ] تو گفته که عرض میشود خدمت شما، نرو یک زن دیگر بگیر! خب کجا میخواهی نیاید؟ او میآید دعا میکند، دعایش مستجاب میشود، خودت، بچّههایت حفظید؛ چرا نیاید؟ جای دیگر برود؟ اینجا نیاید؟ (صلوات بفرستید.) | ||
− | تجدّد یعنی چیزی که در زمان ائمه {{علیهم}} نبوده، حالا [درست] شده؛ این تجدّد است. هر چه که نبوده [و الآن درست شده] تجدّد | + | تجدّد یعنی چیزی که در زمان ائمه {{علیهم}} نبوده، حالا [درست] شده؛ این تجدّد است. هر چه که نبوده [و الآن درست شده] تجدّد است؛ اما صنایع خوب است. ما باید صنایع آنها [خارجیها] را قبول کنیم، عقاید آنها را [قبول] نکنیم. هر چه تجدّد باشد بیچارهات میکند، آره قربانت بروم، بیچارهات میکند. چونکه میخواهی به تجدّد برسی؛ [اما] نمیرسی، [میروی] یک کارهای دیگری میکنی. بیحیاگری میشود اگر بگویم تجدّد فساد است. تجدّد دینت را از بین میبرد، تجدّد عصمتت را از بین میبرد، تجدّد حیایت را از بین میبرد؛ چاره نداری، کار دیگری باید بکنی، چه زن، چه مرد. خب بابا! قانع باش دیگر. خدا رحمت کند علمای متقی را، خدا رحمتشان کند علمای ربّانی را. |
ما یک دفعه رفتیم خانه حاج شیخ عباس، دیدیم با زنش دعوایش است؛ چنان این غیظ کرده که روح دارد از بدنش میرود بیرون. گفتم: آقا! چه شده؟ گفت: حسین! یک دو سه شاهی به ما دادند، این [زن] فهمیده، حالا به من میگوید بده به من. این یک چادر دارد، یکی هم یدکیاش دارد، {{دقیقه|۲۵}} دو جفت کفش دارد، نمیدانم پیراهن دوتا دارد؛ من باید [این پول را] بدهم به یکی [که] یک پیراهن دارد. خب بفرما! این چه میگوید؟ این عالم ربّانی است. | ما یک دفعه رفتیم خانه حاج شیخ عباس، دیدیم با زنش دعوایش است؛ چنان این غیظ کرده که روح دارد از بدنش میرود بیرون. گفتم: آقا! چه شده؟ گفت: حسین! یک دو سه شاهی به ما دادند، این [زن] فهمیده، حالا به من میگوید بده به من. این یک چادر دارد، یکی هم یدکیاش دارد، {{دقیقه|۲۵}} دو جفت کفش دارد، نمیدانم پیراهن دوتا دارد؛ من باید [این پول را] بدهم به یکی [که] یک پیراهن دارد. خب بفرما! این چه میگوید؟ این عالم ربّانی است. | ||
سطر ۵۲: | سطر ۵۲: | ||
یکیشان آمده بود، زن آمده بود توی مردها حرف میزد؛ گفتم: پاشو دست و پایت را جمع کن برو! چه کسی به تو گفت بیایی اینجا حرف بزنی؟ هیچ، آقا آمد و مُعین بود؛ زنِ مُعین گفت: این خیلی به من تندی کرده، این را باید نمیدانم چه کارش کنی؟ گفت: خانم! من به همه اینها میتوانم کار داشته باشم، به این نمیتوانم کار داشته باشم. گفت: اگر هر کدام اینها گفته بود، من چیزش میکردم؛ اما به این، من نمیتوانم حرف بزنم. خیالش را راحت کرد، راست هم میگفت. فهمیدی؟ اگر یک ذرّه به من کار داشت، من چند جا کار به او داشتم. خب بفرما! این تجدّد است. | یکیشان آمده بود، زن آمده بود توی مردها حرف میزد؛ گفتم: پاشو دست و پایت را جمع کن برو! چه کسی به تو گفت بیایی اینجا حرف بزنی؟ هیچ، آقا آمد و مُعین بود؛ زنِ مُعین گفت: این خیلی به من تندی کرده، این را باید نمیدانم چه کارش کنی؟ گفت: خانم! من به همه اینها میتوانم کار داشته باشم، به این نمیتوانم کار داشته باشم. گفت: اگر هر کدام اینها گفته بود، من چیزش میکردم؛ اما به این، من نمیتوانم حرف بزنم. خیالش را راحت کرد، راست هم میگفت. فهمیدی؟ اگر یک ذرّه به من کار داشت، من چند جا کار به او داشتم. خب بفرما! این تجدّد است. | ||
− | تجدّد غیرت بشر را میبرد، تجدّد حیای بشر را میبرد، تا میتوانید تجدّدی نباشید. خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را، میگفت هر کاری میخواهی بکنی، تجدّدی نشو! چه پسر، چه مرد، چه دختر. تجدّد است دیگر، الآن چه چیز میشود؟ چه خبر است؟ تجدّد آمال و آرزو میآورد. الآن میروی خانه یک نفر، میبینی میزش اینجوری است، صندلیاش اینجوری است، هی میخواهی [ | + | تجدّد غیرت بشر را میبرد، تجدّد حیای بشر را میبرد، تا میتوانید تجدّدی نباشید. خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را، میگفت هر کاری میخواهی بکنی، تجدّدی نشو! چه پسر، چه مرد، چه دختر. تجدّد است دیگر، الآن چه چیز میشود؟ چه خبر است؟ تجدّد آمال و آرزو میآورد. الآن میروی خانه یک نفر، میبینی میزش اینجوری است، صندلیاش اینجوری است، هی میخواهی [زندگیات مثل او] بشود؛ نمیشود میروی. |
ما به یکی از این پسرهای حاج عباس گفتیم، {{توضیح|اینها بچّه بودند، حالا مرغداری زدند و اینها}}، گفتم: فلانی! شما دائم السفری، روزهات را باید بگیری. گفت: حاج حسین! حرفهای تو خوب است، [اما] الآن داداشم یک ماشین خریده، من میخواهم آن را بخرم. روزه شد میخورم؛ مرغ مُرده شد میفروشم، میخواهم آن را بخرم. این تجدّد است، فهمیدی؟ گفت: هر کاری شد میکنم، ماشین را میخواهم بخرم؛ این تجدّد است. تو هم میخواهی مثل او بشوی، قانع و راضی نیستی. | ما به یکی از این پسرهای حاج عباس گفتیم، {{توضیح|اینها بچّه بودند، حالا مرغداری زدند و اینها}}، گفتم: فلانی! شما دائم السفری، روزهات را باید بگیری. گفت: حاج حسین! حرفهای تو خوب است، [اما] الآن داداشم یک ماشین خریده، من میخواهم آن را بخرم. روزه شد میخورم؛ مرغ مُرده شد میفروشم، میخواهم آن را بخرم. این تجدّد است، فهمیدی؟ گفت: هر کاری شد میکنم، ماشین را میخواهم بخرم؛ این تجدّد است. تو هم میخواهی مثل او بشوی، قانع و راضی نیستی. | ||
سطر ۶۰: | سطر ۶۰: | ||
رئیس بانک به من گفت: یک طلبهای، {{توضیح|طلبه باید طلب علم کند، حالا ببین چقدر دیوث است!}} گفت: زنِ من حسابداری بلد است، بیاید آنجا حسابدار بشود. گفتم: خانم! ما دویست نفریم، [همه مرد هستیم]، چه چیز بیاید حسابدار بشود؟ گفت: میخواهم کمک خرجیام باشد. بیحیاگری میشود، پس یک کار دیگر هم بکند کمک خرجیات بشود؟ تف به تو! جانتان راحت است دیوثها را نمیبینید، جانتان راحت است اینجور آدمها را نمیبینید. به حضرت عباس [هنوز کاری] نکرده میفهمم این چه کاره است؟ فهمیدی یا نه؟ چه کارهای؟ چه داری میگویی؟ | رئیس بانک به من گفت: یک طلبهای، {{توضیح|طلبه باید طلب علم کند، حالا ببین چقدر دیوث است!}} گفت: زنِ من حسابداری بلد است، بیاید آنجا حسابدار بشود. گفتم: خانم! ما دویست نفریم، [همه مرد هستیم]، چه چیز بیاید حسابدار بشود؟ گفت: میخواهم کمک خرجیام باشد. بیحیاگری میشود، پس یک کار دیگر هم بکند کمک خرجیات بشود؟ تف به تو! جانتان راحت است دیوثها را نمیبینید، جانتان راحت است اینجور آدمها را نمیبینید. به حضرت عباس [هنوز کاری] نکرده میفهمم این چه کاره است؟ فهمیدی یا نه؟ چه کارهای؟ چه داری میگویی؟ | ||
− | پیغمبر {{صلی}} با جبرئیل صحبت کرد، [فرمود:] جبرئیل! [زمانیکه در دنیا بودم] تو به من نازل میشدی، به هیچکس نازل نمیشدی روی زمین، آیا [بعد از من] به کس دیگر هم نازل میشوی؟ [جبرئیل] گفت: آره! گفت: من اوّل نازل میشوم به زهرا {{علیها}} که زهرا {{علیها}} مصحف را چیز [افشا] کند، {{توضیح|[اما مردم یاری] نکردند}} | + | پیغمبر {{صلی}} با جبرئیل صحبت کرد، [فرمود:] جبرئیل! [زمانیکه در دنیا بودم] تو به من نازل میشدی، به هیچکس نازل نمیشدی روی زمین، آیا [بعد از من] به کس دیگر هم نازل میشوی؟ [جبرئیل] گفت: آره! گفت: من اوّل نازل میشوم به زهرا {{علیها}} که زهرا {{علیها}} مصحف را چیز [افشا] کند، {{توضیح|[اما مردم یاری] نکردند}}؛ اما به توسط علی {{علیه}} به او نازل میشوم. اوّل به علی {{علیه}} نازل میشوم، [او] اجازه میدهد، [بعد] به زهرا {{علیها}} نازل میشوم. اوّل به علی {{علیه}} نازل میشوم یا رسول الله! گفت: وقتی [مردم یاری] نکردند، من چیزها را دیگر میبرم. [پیغمبر {{صلی}}] گفت: چه را میبری؟ گفت غیرت را میبرم، حیا را میبرم، برکت را هم میبرم. الآن نگاه به ماشینها و اینها نکن! برو توی دلشان ببین چه خبر است؟ تمامش آمال و آرزوست. |
تو آمال و آرزو نداری قربانت بروم، [شب] میگیری میخوابی و صبح هم پا میشوی و با این حرفها نجوا میکنی؛ تو روح شدی. شما الآن نمیفهمید روح شدید، از کجا روح شدید؟ [از آنجا که] رفتید به حرف متقی. کجا جسم میشوی؟ [آنجا که] میروی به حرف خلق. کجا بیغیرت میشوی؟ [وقتی] میروی به حرف آنها که قبولی نداشتند، خودشان قبولی به خودشان دادند؛ میروی دنبال آنها. | تو آمال و آرزو نداری قربانت بروم، [شب] میگیری میخوابی و صبح هم پا میشوی و با این حرفها نجوا میکنی؛ تو روح شدی. شما الآن نمیفهمید روح شدید، از کجا روح شدید؟ [از آنجا که] رفتید به حرف متقی. کجا جسم میشوی؟ [آنجا که] میروی به حرف خلق. کجا بیغیرت میشوی؟ [وقتی] میروی به حرف آنها که قبولی نداشتند، خودشان قبولی به خودشان دادند؛ میروی دنبال آنها. |
نسخهٔ کنونی تا ۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۵۳
(خب یک صلوات بفرستید.)
مشهد 92؛ صنایع کفار؛ تجدد | |
کد: | 10540 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1392 |
أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم
العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمة الله و برکاته، السلام علی الحسین و علیبنالحسین و أولاد الحسین و أهلبیت الحسین و رحمة الله و برکاته
یک چیزهایی است قربانتان بروم، اشتباه در گوشهای شما کردهاند، شما هم قبول کردید. یکی از این ناقبولیها این است که شما تفکّرتان کم است و کاری را از [روی] فکر نمیخواهید [انجام بدهید]. شما باید فکر از خدا بخواهید، از امام زمان (عجلاللهفرجه) بخواهید، آنها راهنماییتان میکنند. یک کارهایی است توی دنیا اشتباه شده، من اشتباهها را میگویم. اینها هم میگویند مرگ بر امریکا و مرگ بر انگلیس و مرگ بر اینها و مرگ مرگ توی دهان شما انداختهاند. ما نمیگوییم [آنها را بخواهید]، مرگ بر آن کسیکه انگلیس را بخواهد، مرگ بر آن کسیکه یهود را بخواهد، مرگ بر آن کسیکه امریکا را بخواهد. [اما] یک چیزی را جلوه میدهند [که] آدم [از] منافع پیشرفتی عقب میافتد.
الآن شما فکر بکن که تو که داری اینها را هی میگویی و اینها، چه چیز توی این مملکت درست کردی؟ طیّاره درست کردی؟ نه! ماشین درست کردی؟ نه! چرخ گوشت درست کردی؟ نه! لباسشویی درست کردی؟ نه! [قدیم] اینقدر میخواستی گوشت بکوبی [اذیّت میشدی]، اینقدر بیچاره [با] دسته میزد، پدرش درمیآمد؛ [اما الآن] چرخ [گوشت درست] شده. [قدیم] اگر صد نفر میرفت مکّه، خدا بیامرزد بابای من را، میگفت نصفشان برنمیگردند. تمام حالا دیگر که اصلاً زلفش عین آلقوسو [فلان هنرپیشه] است، آقا میرود [حجّ] با زلف برمیگردد؛ [قدیم] سرشان پوست میانداخت. غذایتان [در سفر حجّ] چه بود؟ یک ذرّه ماست برمیداشتی، آن هم لولو درمیآورد و اینها. چه خبر است اینجا؟ حالا [هواپیما] سه ساعته تو را میرساند، از جدّه میرساند تو را تهران. چه کسی درست کرده؟ امریکاییها. چه کسی درست کرده؟ انگلیسها. چه کسی درست کرده؟ خارجیها. ما باید عقاید آنها را قبول نکنیم، نه صنایعشان را. اینها صنایع را هم از چشم شما انداختهاند، چرا؟ ما [صنایع را] قبول داریم. اصلاً خدا اینها را درست کرده، مالِ راحتی دوستهای امیرالمؤمنین (علیهالسلام).
چرا [خدا] میگوید به اینها کار نداشته باش؟ ما دستور داریم: کفّار وقتیکه اینها هجوم آوردند به مملکت، سر مرزت بایست! دفاع از مملکتت بکن! تو حقّ نداری به آنها کار داشته باشی. ۵ چرا؟ وجود آنها از برای راحتی شماست. این میخواهد زمین را بشکافد، [اگر] بدانید [قدیم شخم زدن] پدر درمیآورد، تمام این گاوها فلج میشدند. حالا ماشین درست کرده، هوری میزند، هوری [شخم] میزند، همه را درست میکند. چه کسی درست کرده؟ آنها. تو چه کار کردی؟ به قول قدیمیها لولهین، به قول حالا یک آفتابه درست کردی تو؟ چه کسی این حرفها را [میزند]؟ نزدند این حرفها را. تو چه کار کردی آخر توی این مملکت؟ خلخالی وقتی میخواست این هویدا را بکشد، گفت: تو چه کار کردی؟ گفت: پانزده سال است این خودکار اینجاست، یک چیزی [یک ریال قیمتش] کم و زیاد نشده. تو صبح [قیمت] میگویی، شب عوض میشود؛ شب میگویی، صبح عوض میشود؛ به یک روزی دو دفعه، سه دفعه [قیمت] عوض میکنی.
حالا میزند توی سر من، میگوید من را بخواه! آخر چه چیز تو را، من بخواهم؟ میترسم توی نوار باشد، آخر چه چیز تو داری؟ خوشگلی داری؟ زیبایی داری؟ منافع داری؟ پول داری؟ فقط یک «مَن» داری، «مَن»ات هم مالِ خودت. چه چیز من دارم میگویم قربانتان بروم؟ پس ما صنایع کفّار را میخواهیم، عقایدشان را ما نمیخواهیم؛ اما بگویم بعضیهایتان عقایدتان هم از آنها بدتر است. آنها پیرو موسی هستند، پیرو عیسی هستند، اهل تسنّن پیرو هیچکس نیستند؛ حالا به من میگوید: این را بخواه! برو به خرها بگو که عقل ندارند، من که عقل دارم.
فردا که آقا امام زمان (عجلاللهفرجه) میآید، کسیکه دستش خالی است اهل تسنّن [هستند]. تمام انگلیسیها، امریکاییها، اینها همه میآیند به امام زمان (عجلاللهفرجه) پیوند میکنند. وقتی موسی آمد، عیسی آمد [پشت سر امام زمان (عجلاللهفرجه)] نماز خواند، آنها هم میآیند نماز میخوانند. آقای اهل تسنّن به چه کسی نماز میخواند؟ کسی را ندارد.
جان من! عزیز من! باید فکر داشته باشید. فکر با مدد خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) شما را راهنمایی میکند. حالا نگویید که حاج حسین انگلیسها را میخواهد، امریکاییها را میخواهد. نادان! ببین من چه میگویم؟ من دارم تو را راهنمایی میکنم عزیز من! آخر تو صنایع هم نداری که. یکی برداشته یک نمیدانم لباسشویی، ایناها دیگر؛ جوان را کشت. رفته لباسشویی درست کند، چلوکش درست کرده. آخر به چه چیزتان مینازید؟ چیزهایی درست میکنند [که مردم] نمیخرند، مارک آنها [خارجیها] را میزنند. اگر آنها بَدند، چطور مارکش را میزنی به کارَت؟ بابا! اگر این بد است، چطور مارک او را میزنی به چیزهایت تا جنست فروش برود، [ای] مسلمانِ نامسلمان؟!
متقلّبترین مردم جهان اینها هستند، اینها که میگویند ما اسلام داریم و اسلام ندارند. خب به تو میگوید غشّ توی معامله نکن! چه کار میکنی؟ خدعه نکن! چه کار میکنی؟ اینها چیست درست میکنی؟ عوض اینکه بگویند چیزهای امریکاییها بد است، [جنس] انگلیسها بد است، میگویند ۱۰ چیزهای ایرانیها بد است، هیچکس نمیخرد. نه خودشان را میخرند، نه چیزهایشان را.
الحمد لله، شکر ربّ العالمین، این آقای فخّار دیگر کورهپز نیست، آمده لای آدمها. اینها یک دفعه آمدند سنگ چیز [آهک] خریدند، آهن. یک خُرده [به آنها] دادند، یک وقت دیدند این سنگها که توی کوره نگذاشتهاند [را] دادهاند به آنها. باید [سنگ آهک را] بگذارند توی کوره [تا] آهک شود، [اما] سنگش را دادند به آنها. حالیات است چه میگویم یا نه؟ یک وقت اینها یک قدری گُنگ [لوله سفالی برای عبور آب زیر زمین] خریدند. این گُنگ را باید بگذارد مثلاً توی کوره باشد [بپزد]؛ اما خام خام دادند به آنها.
تو اینقدر خوبی که امریکاییها هم نمیخواهند تو را، انگلیسها هم نمیخواهند تو را؛ خدا هم نمیخواهد تو را، خوب شد؟ [ای] خدعهگر! خدعه نکن! برمیداشتند از این چیزها میزدند، آجر به آن میزدند، آنوقت یک مُشت آجر قرمز از این آشغالها میزدند رویش. [طرف] میرفت باسکول میکرد، [تا] یک قدری میرفت آنطرفتر، اینها را میریخت به این صورت باسکول میداد به یارو. حالیات است چه میگویم؟ حاج آقا [هم هست]! من امشب دیگر دارم چه میگویم؟ متقی سرفراز است توی دنیا، خدعه نمیکند، نافرمانی نمیکند، دروغ نمیگوید، محبّت دنیا ندارد؛ خدا هم تأییدش کرده. کدامها [ی این کارها را خدا تأیید کرده]؟ غشّ توی معامله را کجا تأیید کرده؟ دروغ را کجا تأیید کرده؟ این کارهای شما را چه کسی تأييد کرده؟ خودتان دچارش شدید، بدبخت بیچاره شدید.
پس بنا شد قربانتان بروم، ما صنایع آنها را بخواهیم، عقایدشان را نخواهیم. ما با کسی نباید بد باشیم. خب ببین دیگر از سگ بدتر نیست، [موسی سگ مریضی را به عنوان بدترین مخلوق] آوردش، [خدا] گفت: دو سه قدم [دیگر اگر] آورده [بودی] از درجه پیغمبری میانداختمت. یک سگ پیش خدا ارزش دارد، چرا؟ سگ ذکر خدا میگوید، ما بیشترمان ذکر دنیا میگوییم.
قرار شد من از تجدّد بگویم. ببین تجدّد [این است که] تو عقاید خلق را اطاعت میکنی، این خیلی اشتباه است. تجدّد تولید خلق است، تمامتان را هم بیچاره کرده. قربان آنموقعی که زنها توی خانه مینشستند، کرباس میبافتند. مادر من کرباس میبافت. [زنها] گیوه میچیدند، نمیدانم لیف درست میکردند، اینها مگر امورشان نمیگذشت؟ آنوقت شوهرش هم جهادگر بود، این خانم هم جهادگر بود. او میرفت واسه این کار میکرد جزء شهداست، این هم کار میکرد جزء شهداست. حالا آقا دیوث شده، خانم را روانه کرده درِ دکّان چیز، کاسبی [کند]، آره دیگر. عوض اینکه اینها بگویند زن [بیرون] نباشد، میگوید اگر زن نباشد درست نیست؛ به دکترها میگویند یک خانم هم باید پیشت باشد. درست است یا نه؟ ۱۵ میترسم تند بشود، جاکشخانه درست کردند، چه ادّعایی هم میکنند؟
هر چیزی را توی عالم، خدا حکم گذاشته رویش، عزیز من! این چیزهای خارجیها را اگر شما نخرید، خب نمیآورند. یک کاسب آمد توی محلّمان خیلی بد بود، خیلی بدچشم بود. گفتند: چه کار کنیم؟ گفتم: از او نخرید. من گفتم نخرید، نخریدند. یک چند ماه، چند وقت بود و پاشد دست و پایش را جمع کرد و رفت، دید چیزهایش را نمیخرند. تو هم نخر قربانت بروم. خب نخر! [اگر بخری] پس تو داری کار آنها را تو کِیف میکنی. اسلامِ بیاسلام [داری]، اصلاً حالیات هم نیست چه کار داری میکنی؟
همین میخندی و میگویی و میشنوی و اصلاً حالیات نیست چه کار [میکنی]؟ اصلاً حالیات نیست دیوث شدی، امّت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نیستی. آنها امر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت نکردند، ما صنایع کفّار را اطاعت میکنیم، کارمان مشکل است. خب چه کار داری قربانت بروم؟ اینها چیست میخرند دیگر؟ شما که بهتر بلدید، چیست اینها؟ کاشفات العاریات: زنها پوشیدهاند [اما] لُختاند. شما میدانید که، جورابها در و پنجرهای [شده]، میترسم بگویم شلوارها هم پنجره دارد. اینها چیست آخر میستانید میپوشید؟ بیایید باباجان! بیدار شویم، هوشیار شویم، فردای قیامت جواب خدا را بدهیم.
شخصی آمد خدمت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، گفت من نذر کردهام بچّهدار شوم، مثلاً یک کار ناجوری (نمیخواهم توی این نوار باشد) بکنم. [پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] گفت: نذرت درست نیست. [طرف] گفت :نه! من [باید انجام بدهم]. ما مادرمان چاقچور [شلوار گشاد و بلند] داشت. شلوار که داشتند زنهای قدیم، یک چاقچور داشتند به خودشان [میبستند]، شلوارشان را چیز میکردند، اینجایش میبستند. گفت اینجایت را یک ذره مثلاً [اگر] سوراخ کنی، یک نامحرم ببیند، انگار زنا دادی؛ این حکم پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) است.
حالا کجایت را نبیند؟ حالا مرتیکه میگوید: روی دستت جایز نیست [بپوشانی]، رویت هم جایز نیست [بپوشانی]. خب رویت را میبیند، به جاهای دیگرت پِی میبرد؛ این [پوشیدنش] درست نیست؟ به او میگویی نه، [نپوشان]؟ همه هم روهایشان را باز کردند. من یک دفعه آمدم بروم، دیدم این زنها معطّل ماشیناند؛ خیلی زیاد بودند، دیدم تمامشان همینطورند، [رویشان باز است]. این مسلمان است، این زنِ مسلمان هم هست. زنِ بیشتر شماها هم [اینطور] هست. خدا گفته رویت را بگیر! پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته رویت را بگیر! نمیدانم یارو یک چیزی گفت، این رفسنجانی گفت، همه [زنها] روهایشان را باز کردند.
خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را، شب احیا [بود]، شب دیگر گفت: چه چیز خواستی؟ گفتیم: خدایا! عقلم را زیاد کن! گفت: خوب چیزی نخواستی، باید غصّه بخوری؛ حالا فهمیدم او درست گفته. آدمی که عقل ندارد، غصّه ندارد؛ گرفتاری دارد، کارش گرفتار است؛ اما غصّه ندارد. چرا؟ متقی دلسوز شماهاست، دلش میخواهد همهتان ترقّی کنید، ۲۰ تمامتان وصل باشید به امام زمان (عجلاللهفرجه)، نه وصل باشی به تجدّد. اصلاً همچین کرده، هر چه از خارج میآید قبول میکند، آره. چه چیز داری میگویی قربانت بروم؟ مگر [زنت] حرفی زده؟
این پسر حاج شیخ عباس یک حرفی زده، میگفت: ما چندین سال بود با یکی رفیق بودیم، آمد و شد هم میکردیم. گفت: این به من گفت مهندسزاده! ما یک مشت صندلی و میز داریم، این زن میگوید [اینها را] عوض کن! این مبل ندارد. گفت: حالا مُد است نمیدانم صندلیهای دکوری شده، آره میزهای دکوری، آره نقش و نگاری، اینها [مدلش] مثل قدیم است. گفت: ما چند وقت دَوَلَش دادیم [او را پیچاندیم]، گفتیم: من به او گفتم بیاید. گفت: تا من میآیم توی خانه، [زن] میگوید: پدرسوخته چرا نیامد؟ یک فحش هم به او میدهد. گفت: من به او گفتم این دفعه که میگوید، بگو خانم! من یک فکری کردم. گفت: هان؟ گفت: اگر میز و مبلها عوض شود، خانم هم باید عوض شود. [زن] گفت: این حرف تو نیست، این حرف شیخ است. ما همچین چیزی نداشتیم [که این را] بگویی، تو بگو به من چه کسی گفته؟ من از سرش میگذرم. گفتم: این حاج میرزا علی [گفته]. گفت: دیگر به ما راه نداد.
حالیات است دارم چه میگویم؟ چه چیز داری میگویی؟ حالا من هم نمیتوانم آن واقع را بگویم که خانمها با ما بد شوند. آدم میترسد، والّا به خدا. الآن خانم با تو بد شود، میگوید نرو آنجا، والّا. ما باید احمقِ شرعی باشیم، این حرفها را نزنیم [که] خانمها بگویند بیایید. اما امیدوارم خانمی که میگوید بیا! در محشر سرفراز باشد پیش حضرت زهرا (علیهاالسلام). آنها هم که میگویند نیا! حضرت زهرا (علیهاالسلام) إنشاءالله راه بهشان ندهد؛ بماند توی این نوار بشنوند. خانم! [مگر شوهرت] کجا دارد میآید؟ میآید توی مجلس ولایت. او [متقی] به [شوهرِ] تو گفته که تو را متوجّه شود، او به [شوهرِ] تو گفته که عرض میشود خدمت شما، نرو یک زن دیگر بگیر! خب کجا میخواهی نیاید؟ او میآید دعا میکند، دعایش مستجاب میشود، خودت، بچّههایت حفظید؛ چرا نیاید؟ جای دیگر برود؟ اینجا نیاید؟ (صلوات بفرستید.)
تجدّد یعنی چیزی که در زمان ائمه (علیهمالسلام) نبوده، حالا [درست] شده؛ این تجدّد است. هر چه که نبوده [و الآن درست شده] تجدّد است؛ اما صنایع خوب است. ما باید صنایع آنها [خارجیها] را قبول کنیم، عقاید آنها را [قبول] نکنیم. هر چه تجدّد باشد بیچارهات میکند، آره قربانت بروم، بیچارهات میکند. چونکه میخواهی به تجدّد برسی؛ [اما] نمیرسی، [میروی] یک کارهای دیگری میکنی. بیحیاگری میشود اگر بگویم تجدّد فساد است. تجدّد دینت را از بین میبرد، تجدّد عصمتت را از بین میبرد، تجدّد حیایت را از بین میبرد؛ چاره نداری، کار دیگری باید بکنی، چه زن، چه مرد. خب بابا! قانع باش دیگر. خدا رحمت کند علمای متقی را، خدا رحمتشان کند علمای ربّانی را.
ما یک دفعه رفتیم خانه حاج شیخ عباس، دیدیم با زنش دعوایش است؛ چنان این غیظ کرده که روح دارد از بدنش میرود بیرون. گفتم: آقا! چه شده؟ گفت: حسین! یک دو سه شاهی به ما دادند، این [زن] فهمیده، حالا به من میگوید بده به من. این یک چادر دارد، یکی هم یدکیاش دارد، ۲۵ دو جفت کفش دارد، نمیدانم پیراهن دوتا دارد؛ من باید [این پول را] بدهم به یکی [که] یک پیراهن دارد. خب بفرما! این چه میگوید؟ این عالم ربّانی است.
این چیزها چیست درست میکنید و میخرید؟ اینقدر طلبه بیعاطفه بود، یک چیزهایی برای خانمش خریده بود، آورده بود نشان میداد. تف به تو! اُفّ به تو! آدم این چیزها را میآورد [نشان میدهد؟] بیحیاگری میشود، یک چیزهایی خریده بود برای خانمش، آورده بود نشان میداد. آقا، حضرت آیت الله العظمی اینها را روانه کرده که زوّار را راهنمایی کنند. این آقا آمده راهنمایی کند؛ تو حاجی این هستی، راهنمایی از این میخواهی، حاجی دیوث. اینقدر آدم بیحیا [میشود]؟
یکیشان آمده بود، زن آمده بود توی مردها حرف میزد؛ گفتم: پاشو دست و پایت را جمع کن برو! چه کسی به تو گفت بیایی اینجا حرف بزنی؟ هیچ، آقا آمد و مُعین بود؛ زنِ مُعین گفت: این خیلی به من تندی کرده، این را باید نمیدانم چه کارش کنی؟ گفت: خانم! من به همه اینها میتوانم کار داشته باشم، به این نمیتوانم کار داشته باشم. گفت: اگر هر کدام اینها گفته بود، من چیزش میکردم؛ اما به این، من نمیتوانم حرف بزنم. خیالش را راحت کرد، راست هم میگفت. فهمیدی؟ اگر یک ذرّه به من کار داشت، من چند جا کار به او داشتم. خب بفرما! این تجدّد است.
تجدّد غیرت بشر را میبرد، تجدّد حیای بشر را میبرد، تا میتوانید تجدّدی نباشید. خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را، میگفت هر کاری میخواهی بکنی، تجدّدی نشو! چه پسر، چه مرد، چه دختر. تجدّد است دیگر، الآن چه چیز میشود؟ چه خبر است؟ تجدّد آمال و آرزو میآورد. الآن میروی خانه یک نفر، میبینی میزش اینجوری است، صندلیاش اینجوری است، هی میخواهی [زندگیات مثل او] بشود؛ نمیشود میروی.
ما به یکی از این پسرهای حاج عباس گفتیم، (اینها بچّه بودند، حالا مرغداری زدند و اینها) ، گفتم: فلانی! شما دائم السفری، روزهات را باید بگیری. گفت: حاج حسین! حرفهای تو خوب است، [اما] الآن داداشم یک ماشین خریده، من میخواهم آن را بخرم. روزه شد میخورم؛ مرغ مُرده شد میفروشم، میخواهم آن را بخرم. این تجدّد است، فهمیدی؟ گفت: هر کاری شد میکنم، ماشین را میخواهم بخرم؛ این تجدّد است. تو هم میخواهی مثل او بشوی، قانع و راضی نیستی.
اگر میخواهی تجدّد نباشد، قانع و راضی باش! خدا میداند، به حضرت عباس، من از اوّل عمرم همینجور بودم، قانع و راضی بودیم. اینقدر من دو سیر و نیم گوشت گرفتم، دو بار [قسمت] کردیم. خدا پدرِ زن من را بیامرزد! یک دفعه به روی من نیاورد. حالیات است دارم چه میگویم؟ خیلی هم من اعتبار داشتم، اینجوری [خیال] نکنید همچین آدم دگوری بودم؛ آن زمان یک میلیون هم میخواستم به من میدادند، هیچ تجاوز نکردم. دیدم خدا اینجوری واسه ما خواسته، صبر کردم تا گشایش پیدا بشود. خدا میخواهد امتحانت کند. گفتم که وقتی آن چیزهایی که بابایم گفت بخور! نخوردم، مَلَک آمد، آن ملائکه بود [میوه] آورد. آنچه که شاهکرمی و هر چه [میوه] بود، توی این [ظرف] بود؛ صدایم زد، گفت: بخور! گفتم: پول ندارم، گفت: بخور! ۳۰ یک دفعه دیدم یارو نیست. صبر کن! واسهات میرسد قربانت بروم، اینقدر نمیخواهد چیز کنی، صبر کن! واسهات میرسد. ما چه کار داریم میکنیم؟
رئیس بانک به من گفت: یک طلبهای، (طلبه باید طلب علم کند، حالا ببین چقدر دیوث است!) گفت: زنِ من حسابداری بلد است، بیاید آنجا حسابدار بشود. گفتم: خانم! ما دویست نفریم، [همه مرد هستیم]، چه چیز بیاید حسابدار بشود؟ گفت: میخواهم کمک خرجیام باشد. بیحیاگری میشود، پس یک کار دیگر هم بکند کمک خرجیات بشود؟ تف به تو! جانتان راحت است دیوثها را نمیبینید، جانتان راحت است اینجور آدمها را نمیبینید. به حضرت عباس [هنوز کاری] نکرده میفهمم این چه کاره است؟ فهمیدی یا نه؟ چه کارهای؟ چه داری میگویی؟
پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) با جبرئیل صحبت کرد، [فرمود:] جبرئیل! [زمانیکه در دنیا بودم] تو به من نازل میشدی، به هیچکس نازل نمیشدی روی زمین، آیا [بعد از من] به کس دیگر هم نازل میشوی؟ [جبرئیل] گفت: آره! گفت: من اوّل نازل میشوم به زهرا (علیهاالسلام) که زهرا (علیهاالسلام) مصحف را چیز [افشا] کند، ([اما مردم یاری] نکردند) ؛ اما به توسط علی (علیهالسلام) به او نازل میشوم. اوّل به علی (علیهالسلام) نازل میشوم، [او] اجازه میدهد، [بعد] به زهرا (علیهاالسلام) نازل میشوم. اوّل به علی (علیهالسلام) نازل میشوم یا رسول الله! گفت: وقتی [مردم یاری] نکردند، من چیزها را دیگر میبرم. [پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] گفت: چه را میبری؟ گفت غیرت را میبرم، حیا را میبرم، برکت را هم میبرم. الآن نگاه به ماشینها و اینها نکن! برو توی دلشان ببین چه خبر است؟ تمامش آمال و آرزوست.
تو آمال و آرزو نداری قربانت بروم، [شب] میگیری میخوابی و صبح هم پا میشوی و با این حرفها نجوا میکنی؛ تو روح شدی. شما الآن نمیفهمید روح شدید، از کجا روح شدید؟ [از آنجا که] رفتید به حرف متقی. کجا جسم میشوی؟ [آنجا که] میروی به حرف خلق. کجا بیغیرت میشوی؟ [وقتی] میروی به حرف آنها که قبولی نداشتند، خودشان قبولی به خودشان دادند؛ میروی دنبال آنها.
[من] حرفها را توی پرده میزنم، نمیتوانم پرده را از رویش بردارم، جُرم است. به امام حسین (علیهالسلام) گفتم: حسینجان! یک چیزی از تو میخواهم [که] این پرده را یک ذرّه، من بزنم کنار، مادرت را، علی (علیهالسلام) را افشاء کنم. الحمد لله شد، من الآن هیچ آرزویی ندارم، افشاء کردم. حالا هم که دارم با شما این حرفها را میزنم، با شماها عشق میکنم؛ بس که شماها را میخواهم؛ اگرنه من افشاء کردم ولایت را. حضرت زهرا (علیهاالسلام) را هم الحمد لله افشاء کردم، به کوری چشم آنها که جلویش را میخواهند بگیرند. دیر فهمیدند، غذا را پختم [تا] شما بخورید. دیر فهمیدند که من نباید غذا را گذاشته باشم بپزم [تا] ۳۵ رفقا بخورند. خوراک شما الآن ولایت است، خوراک شما تجدّد نیست؛ شکر کنید خدا را، ببالید به هم.
شب که میشود با خدا بیتوته کنیم، [بگوییم:] خدایا! شکر، تو سعادتی به ما دادی که راهنما برای ما گذاشتی [تا] ما به توسط آن راهنما که احکام خدا را، احکام تو را [ای] خدا! گفت، امر آنها [ائمه (علیهمالسلام)] را اجرا کرد، ما قبول کردیم، ما شدیم انسان. الحمد لله، ببالید به خودتان. (یک صلوات بفرستید.)