نیمه شعبان 83: تفاوت بین نسخهها
(۲۱ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۲: | سطر ۲: | ||
{{جعبه اطلاعات فراداده سخنرانی|10261}} | {{جعبه اطلاعات فراداده سخنرانی|10261}} | ||
− | العبد | + | العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد |
− | {{پررنگ|السلام علیک یا | + | {{پررنگ|السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علی الحسین و علیّبنالحسین و أولاد الحسین و أهلبیت الحسین و رحمةالله و برکاته}} |
− | یک صلوات بفرستید. | + | (یک صلوات بفرستید.) |
− | + | امشب شب تولّد آقا امامزمان {{عج}} است، شبقدر است، یک روایتی داریم [که امشب] دعا مستجاب میشود. بهواسطه وجود این مولود، آقا حجّت خدا، حجّةالله، امامزمان {{عج}}، خدا بهاهل دنیا عنایت کرده. آقا امامزمان {{عج}} مثل امیرالمؤمنین {{علیه}} در تمام خلقت وجود مبارکش [هست، در دنیا ظاهر شد.] همان که به شما گفتم [که] امیرالمؤمنین {{علیه}} ظاهر شد نه تولّد، آقا امامزمان {{عج}} هم همین است. حالا هر کسی روی این حرفها حرفی دارد، حدیثی دارد، چیزی دارد. آخر بشر تا قدرت دارد، آرام ندارد. [بهخاطر] آن قدرتی که دارد، آرام ندارد، تسلیم نیست؛ مگر آن [که] قدرتش اتّصال بهوجود مبارک امامزمان {{عج}} باشد. [باید] بهآن قدرت وصل باشد؛ اگرنه والله! اینقدرت، ما را سقوط میدهد؛ مگر اینقدرت، بهقدرت وجود مبارک مولیالموحّدین، امیرالمؤمنین، علی «علیهالسلام» [وصل] باشد. | |
− | + | ببین او قدرتش را چطور خُرد میکند؟ میرود بچّهیتیم را چهجور نوازش میکند؟ چهجور توی این خرابهها میرود [و] رسیدگی بهفقرا میکند؟ این یکقدرت خلقت است، خودش امر است؛ اما آقا امر از آن امر بالاتر هم هست. إنشاءالله، امیدوارم بهاین حرفها توجّه کنید! علی «علیهالسلام» قدرت تمام خلقت است؛ اما قدرت از آن بالاتر هم هست، چه قدرتی؟ قدرت خدا. حالا او قدرةالله است، تمام قدرتها، تمام اینها در قبضه قدرتش است، تمام نفَسها که خلقت میکشد، در قبضه قدرتش است؛ اما قدرتی بالاتر از آن قدرت هست. رفقایعزیز! بهخصوص جوانانعزیز! فدایتان بشوم، خاک کف پای شما را میبوسم، شما هم باید قدرتتان را در مقابل قدرت بگذارید! یعنی در مقابل قدرتِ وجودِ امامزمان {{عج}}. (صلوات بفرستید.) | |
− | + | اگر شما قدرتتان را در مقابل امامزمان {{عج}} گذاشتی، تو هم قدرةالله هستی. همینجور که امامزمان {{عج}} قدرةالله است، تو هم قدرةالله شدی؛ چونکه وصل به قدرت خدا شدی. | |
− | حالا | + | حالا که جوانانعزیز، {{توضیح|بهخصوص [به] جوانانعزیز [میگویم]. من همهتان [را] دوست دارم؛ اما الآن خطابم بیشتر به جوانانعزیز است.}} شما قدرتتان مثل من نیست که، من دیگر قدرتم را از دست دادهام. والله! بهعشق زهرا {{علیها}}، بهعشق امام حسین {{علیه}}، به عشق امامزمان {{عج}}، بعد به عشق شماها من زندهام. شما در ظاهر من را احترام نمیکنید؛ اما در باطن احترام میکنید. من مانند یک کسیکه تمام شرمندگی این دنیا را [خدا] قسمت من کرده، [نسبت به شما هستم.] {{دقیقه|۵}} من توی مریضخانه رفتم، اینقدر به من خدمت کردید، مگر اینها فراموش میشود؟ امیدوارم باطن امامزمان، {{توضیح|حواله دادم [به] امامزمان {{عج}}}}، زهرایعزیز {{علیها}}، خود امیرالمؤمنین {{علیه}} عوض بهشما بدهد. جانم! من اینها را حالیام است که شما [محبّت دارید]. چرا؟ شما همانهایی هستید که امام صادق {{علیه}} میفرماید: اگر دوست ما را دوست نداشتهباشی، دروغ گفتی [که] ما را میخواهی. شما دوست [امام] را قبول داری، من چه استفادهای برای شما دارم؟ والله! دارم میگویم، به امامزمان [قسم]! خدا یکتوفیقی به شما داده [که] نَفْستان را، قدرتتان را شکستید، اینجا میآیید؛ اگرنه دنیا بازیتان میگیرد. امروز خیلی خلاصه باید حواستان جمع باشد! |
− | + | چرا بعد از رسولالله {{صلی}} هفت میلیون [طرف عمر و ابابکر] رفتند، چهار نفر آنجا بودند؟ آن چهار نفر را هم مسخره میکردند، اما [آنها] استقامت بهخرج دادند. شما هم عزیزان من! در ولایت استقامت بهخرج بدهید! آدمی باشید که دنیا را فدای خودتان بکنید! نه اینکه خودتان فدای دنیا بشوید! والله! اگر [فدای دنیا] نشوید، شما باقی هستید. اگر فدای دنیا بشوید، دنیا نابود است، شما هم نابود میشوید. من دلم میخواهد همه شماها باقی باشید! توی باقیبودنتان دارم صحبت میکنم. عزیزان من! فدایتان بشوم، توجّه کنید! این آخرالزّمان هر چیزی را مردم مطابق دلشان و خیالهایشان میکنند. الآن شما ببین این مرد برداشته چقدر خرج کرده؟ تئاتر درست کردهاست. چراغانی کرده، تئاتر درست کرده، عین خیالش هم نیست؛ بهخیالش دارد خدمت بهامامزمان {{عج}} میکند. کجا مثل امروز یا فردا امام حسنعسکری {{علیه}} رقص درستکرده؟ [آیا امام] دستزده، ساز زده، آواز زده، دهل زده؟ کجا؟ ما روایت نداریم که یکدست زده [باشد]، هیچکدامشان [نزدند]. | |
− | + | حالا این آقا تئاتر درستکرده، حالا چرا [نکنیم؟ امام] میگوید: امر ما را اطاعت کن! امر این [امام]، این بوده. آقا امام حسنعسکری {{علیه}} یک چهارصدتا داریم، {{توضیح|البتّه آقایان [در مجلس] هستند، میدانند. با کتاب و با روایت و قرآن آشنایید}}، تا دوهزارتا هم داریم [که] گوسفند برای امامزمان {{عج}} قربانی میکرد. آیا ساز و رقاصی امامزمان {{عج}} را حفظ میکند؟ خدا عقلت را گرفته؛ انفاق امامزمان {{عج}} را حفظ میکند، نه ساز و آواز. حالا او [که تئاتر درست میکند] تقصیر دارد، تو از او بیشتر تقصیر داری که [به] تماشا میروی. این چراغانیها که میشود، بهنظر من عین دروازهساعات است [که داشتند] اُسرا را وارد میکردند، ساز و آواز میزدند، یکعدّهای هم [به] تماشا میآمدند. کجا میروید تماشا؟ آقا! خانم! کجا میروی تماشا؟ والله! من دیدم، {{توضیح|من هر جایی یکدفعه رفتهام که فساد آنجا را ببینم، بیایم به شما بگویم [که] نروید.}} دیدم همینسان این پستانهایش اینجوری است، باز و ولنگ، دارد آنجا را میبیند؛ این هم دارد نگاه میکند، تف توی غیرتت! | |
− | + | خدا هر چیزی را [در نظر دارد.] چرا این زیارت امام حسین {{علیه}} [را] مستحبّ قرار داده [با اینکه میگوید مثل ایناست] که خدا را در عرش زیارت کردی، با [تمام] خصوصیاتش؟ یا زیارت امام رضا {{علیه}} [را] یکمرتبه به تو میگوید مستحبّ [است]، چرا؟ این مستحبّی که میگوید، برای این [است] که توی راه مشکل بههم نزنی؛ مستحبّ است. اصلاً زیارت ائمه {{علیهم}} را که پیغمبر خدا {{صلی}} مستحبّ کرده، مال [این] مشکلات است [که] بههم نزنی. تو الآن میخواهی [زیارت] بروی، چقدر فساد میبینی؟ چقدر زنها اینجا [هستند]؟ چقدر قاطی هستید؟ مگر نمیبینی پیغمبر {{صلی}} فرمود: هر کجا زن و مرد قاطی است، عذاب خدا دارد میریزد؟ تو توی عذاب خدا رفتی، به امام رضا {{علیه}} چه مربوطیای دارد؟ | |
− | + | البته الآن چند روز است که شماها جلوتر گوسفند دادید، برنج دادید، پول دادید، صدقات دادید. من این حرفها را برای شما نمیزنم، میخواهم بگویم توجّه کنید! {{دقیقه|۱۰}} به این حرفها یقین کنید! به درستی خودتان یقین کنید! یقین کنید [که] خدا حفظتان کرده، یقین کنید که خدا عنایت کرده [که] خیر در دست شما جاری میشود. این [چراغانی] چه فایدهای دارد آخر؟ حالا چیز دیگر هم دارد که شرمم میشود بگویم که این چراغانی چه فسادهایی دارد؟ چرا؟ [چون] بیامر است. هر چیزی [از] ما را در آخرالزّمان عوض کردند. او [امام] میگوید که صدقات را به چه کسی بده؟ [تو] میروی به چه کسی میدهی؟ [میگوید:] فطر روزهات را به چه کسی بده؟ [تو] به چه کسی میدهی؟ [میگوید] رویت را بگیر! [میگویی] کی گفته نگیر؟ نمیگیری. چرا؟ همهچیزها در آخرالزّمان عوض میشود، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، آرام بگیرید! | |
− | + | امشب گفتم مانند شبقدر است. چیزی که من [از خدا] خواستم، گفتم عیدی به ما بده! یک کاری بکنیم زهرا {{علیها}} خوشحال شود، آن هم حمایت از ولایت [است]. ما اشخاصی باشیم که جزء آنها نباشیم که بیبی [فاطمه زهرا {{علیها}}] سوار الاغ شد [و] رفت [به آنها] گفت بیایید! نیامدند. والله! الآن امامزمان {{عج}} هم همان را دارد میگوید، هی میگوید بیایید! «هل من ناصر» [میگوید]. اینکه میرود میرقصد و میزند و عشق و مشق [میکند، زهرا {{علیها}}] میفهمید چه خبر است [که میگفت بیایید طرفولایت]! الآن امامزمان {{عج}} دارد «هل من ناصر» میگوید، زهرایعزیز {{علیها}} هم «هل من ناصر» گفت، [مردم] نیامدند که اینجوری شد. الآن اغلب ما مانند قوم حضرتموسی شدیم. یک قرآنی است که، {{توضیح|البتّه آقایان در مجلس هستند، سؤالهایی هم شدهاست}}، یک قرآنی است که خود امیرالمؤمنین {{علیه}} آنجا [آن را] ضبط کرد. آن قرآن را ابابکر و عمر رفتند، گفتند: [به ما] بده! [امیرالمؤمنین {{علیه}}] به آنها نداد؛ اما حضرت این قرآن را [که در دست مردم بود] تأييد کرد، گفت: همین قرآن تأیید [است]. این قرآن مجید تأیید است؛ اما یک قرآنی است [که در] آن فقط فضایل امیرالمؤمنین {{علیه}} است؛ آن را إنشاءالله وجود مبارک امامزمان {{عج}} میآورد، إنشاءالله باشیم. | |
− | + | حالا عزیزان من! قربانتان بروم، [حال ما] عین قوم حضرتموسی شده [که تا موسی] رفت الواح بیاورد، همه گوسالهپرست شدند. کاش ما گوسالهپرست بودیم، ما بتپرستیم، شخصپرستیم، پولپرستیم، عنوانپرستیم، سازپرستیم، نمیدانم شهوتپرستیم. کاش ما یکچیزی را میپرستیدیم، آنها باز یکچیز پرستیدند. حالا چه شد؟ [موسی] گفت که توبهشان چیست؟ [خدا] گفت: بریزند بههم. الآن به [خودتان] نگاه نکنید! شما یکدین واحدید. عزیزان من! قربانتان بروم، شما الآن واحدید، همه یکنفَس میگویید علی! همه یکنفَس میگویید زهرا! همه یکنفَس میگویید حسین! نفَس دیگری نمیکشید. اگر کسی نفَس بکشد بهغیر [از] این اهلبیت، آن نفَس، نفَس شیطان است. خانم! بهتو میگوید خودت را حفظ کن! چراغانی میروی چه چیز میبینی آخر؟ چند نفر تو را میبینند؟ چه چیز آخر میبینی؟ چه کار میکنی؟ عزیز من! تو چرا تماشا میروی؟ یکی از رفقایعزیز من بهمن میگفت [که] من یکوقت تماشا میروم. میخواستم بگویم خب تو چند [وقت است] اینجا آمدی؟ | |
− | + | اصلاً بشر نباید سیاحتی باشد. بشر باید چیزی را ببیند که تمام اینها [را در مقابل آن] ببیند که چیزی نیست؛ خدا را ببیند، امامزمان {{عج}} را ببیند. بهتو گفته کجا را ببین؟ [گفته] نگاه بهقرآن کن! نگاه توی صورت مؤمن کن! نگاه بهپدر و مادرت کن! نگاه بهکعبه بکن! نگاه بهصورت ساداتی که {{آیه|إنّه لیس من أهلک|سوره=۱۱|آیه=۴۶}} نیست بکن! ثواب دارد. کجا نگاه میکنی؟ [خدا حتّی] تا نگاه تو را کنترل کرده، چیزی نیست که بهما نگوید. هر چیزی را، فسادی را [که] این بشر بخواهد بهمقصد فسادش برسد، {{دقیقه|۱۵}} به اسم امام حسین {{علیه}}، به اسم امامزمان {{عج}} میکند. باید توجّه کنید! باید إنشاءالله، امید خدا کوچک و بزرگ و جوان و همهتان باید عمق دریا را ببینید! من تا زنده هستم، تلاش میکنم زن و مردی که [ولایتی هستند]، شماها و زنان رفقای من، عمق دریا را ببینند؛ اگر عمق دریا را ببینند غرق نمیشوند. امروز اگر جوانانعزیز عمق دریا را نبینید، غرق میشوید، نهنگ شما را میخورد. | |
− | + | امروز باید جلو نروی، از صراط مستقیم خارج نشوی، عزیز من! قربانت بروم، هر چند سختی دارد. علی «علیهالسلام» مشکلگشاست، والله! مشکل از کارتان میگشاید؛ اما تمام مشکلاتتان را به او بگویید! مبادا مشکلاتتان را به خلق بگویید! چرا میگوید دین روی دوش سه عدّه است: عالِمربّانی [یعنی] با ربّ ارتباط داشته باشد، دارای سخی، فقیر صابر؟ میگوید: عزیز من! روایت داریم، اگر شخصی دستش را جلوی خلق دراز کند، امام صادق {{علیه}} میگوید از ما نیست. چرا دستت را جلوی خلق دراز میکنی؟ کاش دستمان را دراز میکردیم، دینمان را هم به خلق میدهیم، اسلاممان را هم به خلق میدهیم. (صلوات بفرستید.) | |
− | + | بعضیها میآیند یک سؤالهایی میکنند و همچین امامزمان {{عج}} میگویند، به خیالشان دمِ دروازه، دمِ [بیمارستان] نکویی، دمِ چهارراه شهر قائم است [و] دارد میآید؛ یا دمِ هفتاد و دو تن است، دارد میآید؛ اینقدر نزدیکش میکنند. این حرفها چیست میزنید؟ کجا میروی؟ یکی آمد اینجا، گفت: آره! اینجوری است و اینجوری شده، امامزمان {{عج}} [ظهورش به] تأخیر افتادهاست. یکی [از] رفقای من الآن با او قوم و خویش است، [ایشان] اینجاست، اسم نمیآورم. آره! اینجا [آمد و میگفت]. کجا تأخیر افتاده و اگرنه [امام] آمدهبود، آنجا تأخیر افتاده. به او گفتم: تو دوست امامزمان {{عج}} هستی؟ اگر راست میگویی، برو تلویزیونت را کنار بگذار! [آن شخص] دیگر پیش من نیامد. گفتم: او [امامزمان {{عج}] دارد گریه میکند، تو داری میرقصی، این بساط را داری. کجا [بیاید؟] همچین [ظهور را] نزدیک نزدیکش کردهبود. گفتم: عزیز من! ایننیست. امامزمان {{عج}} ، آخر من بالأخره یکاندازهای سِیْرش را کردهام؛ گفتم که خب من یکقدری ملاحظه میکنم. | |
− | + | {{درباره متقی|یکشب من خواب دیدم که آقا امامزمان {{عج}} ظهور کرده، من در دکّانم هستم. ما هم همینجور [پابرهنه شدیم و پالتو را کنار انداختیم]. آخر این پالتویم مثل لباس روحانیّت میماند، یکخُرده گَلِ پای آدم میپیچد؛}} اینها هم گَلِشان میپیچد، فهمیدی؟ آره! من بهقربان یک نفر بروم که هر چه من میگویم، [باز] میآید اینجا، میفهمد من به این نمیگویم، اینقدر عقلش رسیده. (صلوات بفرستید.) | |
− | + | چون که این مثل پیغمبر {{صلی}} {{آیه|[قل إنّما أنا] بشرٌ مثلکم|سوره=۱۸|آیه=۱۱۰}} است؛ شکل آنهاست، آننیست. (صلوات بفرستید.) | |
− | حالا | + | {{درباره متقی|حالا عزیز من! ما تا شنیدیم [امام تشریف آورده،] پابرهنه دویدیم؛ همینجور یکتیشه برداشتیم و {{توضیح|یکدفعه هم من اشارهای کردم}} رفتم. اینطرف جوبشور اوّلها هم همینجور بود؛ من تقریباً سیسال پیش از این، چهلسال پیش از این [دیدهبودم،] این کارخانه ریسباف وسط این گندمها و اینها بود؛ یعنی هیچ نبود، همهاش بیابان بود؛ آنوقت آنجا خیلی صاف شدهبود و آقا امامزمان {{عج}} تشریف داشت. |
− | + | ما رفتیم جلو و خیلی زیاد، به خودش قسم! مورد عنایت ایشان قرار گرفتیم؛ کسی مطابق من به عنایت ایشان نزدیک نبود؛ یعنی حالا او خودش حافظ خلقت است؛ اما کأنّه [مثل این که] من در ظاهر حافظ ایشان بودم که مثلاً تا یکی میآمد، یک پایم را میگذاشتم اینجا، یک پایم را میگذاشتم اینجا که کسی نزدیک ایشان نیاید. یک درخت باعظمتی [را] اینجوری میکردم، کَنده میشد؛}} چون که روایت داریم: یاورهای امامزمان {{عج}} به طوری [میشوند که] آن قدرت [امام]، قدرت خودش به آنها که یاور حقیقی هستند، اتّصال میشود. او خودش میشود قدرةالله، یکدرختی را از جا میکَند که آن روباهها و اینها جلو نیایند، یعنی اینجوری [قدرتمند] میشود. {{دقیقه|۲۰}} {{درباره متقی|خلاصه ما آنجا بودیم و دیدیم که از این توپها {{توضیح|من [تا آن روز توپ] ندیدهبودم. من زمان شاه توپ دیدم، [اما] آنجا در جوانی دیدهبودم،}} اینها همه [را] از روی کوههای دوبرادران [رو به ما] سوار کردهبودند. این همینساخت اینجوری بود، آره! اینجوری بود. | |
− | حالا | + | حالا ما هم همهاش میگوییم یا حضرت عباس! یا امامزمان! ما پای رکاب حضرت شهید شویم، کشته شویم، یک ذرّه زهرا {{علیها}} به من بخندد؛ همین را من میگفتم. اصلاً ذکرم پیش امامزمان {{عج}} اینبود که یا خدا! من کشتهشوم، زهرا {{علیها}} یک ذرّه به من بخندد، بگوید پسر من را یاری کرد، همین. من معطّل نه بهشت [هستم] و [نه] فردوس؛ یک ذرّه خنده زهرا {{علیها}} را میخواهم، همهاش توی این فکر [بودم]. عرض بشود خدمت حضرتعالی، آقا مثل یک نمایندههایی داشت، [به یکی] گفت: برو [بازاریها را بگو بیایند]}}. البتّه آنموقع این آقایفلانی توی بازار نبودهاست، نگویید به این یکمرتبه [چرا نرفتی؟] افراد حرف نزنی. [آقا] گفت: برو به بازاریها بگو [بیایند]. گفت بازاریها نیامدند؛ یکدانه بازاری نیامد، آره. {{توضیح|اما به حضرتعباس یکدانه آخ. نبود، به حضرتعباس}}. حالیات است دارم چه میگویم؟ اینها خودش هستند آخر، اینجا نمیآیند که! (صلوات بفرستید.) |
− | حالا آقا | + | همینساخت بهاصطلاح حالا یک خُرده کم و زیاد میآمدند و حرفم سر ایناست، {{درباره متقی|من بهآقا گفتم: آقا! اینها توپ و تانک [دارند]، توپ سوار کردند. [آقا] گفت: اینها در نمیرود. گفتم: آقا! ما اسلحه نداریم. خدا میداند آقا یک همچین کرد، بگویم بهقدر این خانه، شمشیرهای اینجوری کج از آسمان پایین ریخت. ما نه که یکتیشه داشتیم، یکهمچین کردیم، یکی از این شمشیرهایش را برداشتیم. توجّه فرمودی؟ آره! آقا یکصوت حجاز خواند. امیدوارم که صوت حجاز امامزمان {{عج}} را ببینی؛ آنوقت دیگر این ضبطصوتها و اینها همه از وجودتان بیرون میرود. بیخود نیست که من از همه اینها بیزارم، من آن را دیدهام. بهقرآن مجید! فقط آدم جانش درنمیرفت، اینجوری میشد، اصلاً آدم یکجوری میشد. از تمام این بهاصطلاح آسمان و زمین صدا میآید، این صدا از اینجا نمیآید. همینجور که میخواند، انگار تمام این عالم دارد این صوت را میخواند. آقا وقتیکه [صدا] آرام شد؛ آنها خیلی گندهمنده بودند، رفتند [پشت توپها]، هر کاری کردند، توپ و تانک درنرفت. اینها همهشان هم اینجوری کردند، اینجوری کردند، جلو آمدند. من نمیگذاشتم جلو بیایند، آره! هی همچین میکردم، میرفتند عقب. عرض بشود خدمت شما، من از خواب بیدار شدم.}} |
− | این | + | حالا میخواهم به شما عرض کنم که این آقا امامزمان {{علیه}} وقتی بیاید، تمام توپ و تانک [از کار میافتد.] الآن یکعدّهای تا [آقا] بیاید، [در شهرشان] برق نیست مثلاً، گاز نیست، بنزین نیست؛ یعنی تمام این مواد از کار میافتد؛ چونکه باید عالم فلج بشود. یک چند وقتی مثل آنها که قدیمها [بودند میشود، مثل] ننه ما که نان به تنور میپخت، پیرمردها! یادتان میآید؟ آره! پیرمرد! یادت میآید؟ با چیز [هیزم] میپخت، آره! گوشت هم با آنها که چیز بود، درست میکردند، چه خوشمزه هم بود! فهمیدی؟ آره! ما از درِ خانه که میآمدیم، ننهمان گوشت نخودآب بار کردهبود، خدا میداند بویش میآمد. حالیات است؟ بوها کجا رفت؟ چونکه آنموقعی که تو ولایت داشتی، نباتات هم بوی ولایت میداد، نباتات هم والله! بوی ولایت میداد. گوشتش هم همینجور بود، یکمرغ [بار کردهبودند،] ما از درِ خانه میآمدیم، [بویش تا] کجا بود؟ بویش کجا رفت؟ بوی ولایت از اشیاء هم گرفتهمیشود. من به شما بگویم، اصلاً شماها، نه شماها که [اینجایید را] میگویم، [به] شماها میگویم توجّه کنید! اشخاصی که خیانتکارند، خیانت [آنها به اشیاء هم اثر میکند.] |
− | [ | + | الآن این آقا نگوید چرا؟ تو باید یکقدری کار کنی توی این حرفها [که] دیگر چرا نگویی. باید بدانی که [خیانت] {{دقیقه|۲۵}} در حیوانها هم اثر میکند. یکسلطانی بود [که] بهشکار رفت، آنجا خلاصه هوا ناجور شد و به یکچادری برخورد و دید این یکگاوی دارد، رفت آنجا. چقدر [آن گاو] شیر داد، سهچهار من شیر داد و [سلطان] دید [این گاو] توی بیابان میچرد، گفت: خوب است ما یک مالیاتی روی این گاو بگذاریم. این شیر [گاو را روز] رفت دوشید و شب رفت گاو را بدوشد، [سلطان] دید زن بنا میکند گریهکردن. گفت: چرا گریه میکنی؟ گفت: حاکم خیال بد برای ما کرد، به گاو من اثر کرد. به حضرت عباس! روایت داریم شاه از چیزش [فکرش] برگشت. صبح رفت [گاو را] دوشید، گفت: [خیال] حاکم برگشت، شاه از فکرش برگشت. پس تو وقتی خیانتکار شدی، توی حیوانها هم اثر میکند، اینها همه به هم اتّصالند. چقدر او میگوید تو خوب باش و مؤمن باش؟ [خدا] میخواهد حیوانها هم از دست تو راحت باشند، از شرّ بشر راحت باشند. بشر شرّش توسعه دارد، آقاجان! به این حرفها توجّه کنید! من بلدم چیز دیگر هم برایتان بخوانم، میخواهید مدّاحی هم برایتان بکنم؟ میبینم نجات بشر توی اینهاست، نجات شما توی این حرفهاست. (صلوات بفرستید.) |
− | + | حالا آقا جلوتر آنها توجّه دارند، وقتی ظهور یکقدری نزدیک میشود اهل مکّه توجّه دارند، اینها یکچند وقتی هم یککارهایی کردند. یکی از رفقای من توجّه کرد، به من گفت، گفتم نه این حالا موقع آمدن امامزمان {{عج}} نیست. پس آنموقع که [امام] میآید، باید تانک و توپ و تمام اینها از کار بیفتد. حالا به شما میگویم این چهجور میشود؟ حالا آقا امامزمان {{عج}} وقتی میآید، روایت داریم چند تا گوسفند، بز جلویش است، وارد مکّه میشود. وقتی وارد مکّه میشود، اینها باور نمیکنند آن امامزمان {{عج}} این است. بهقول ما [امام] خودش را به خانه [کعبه] میرساند، وقتی آمد [و خود را] به خانه رساند، دیگر آنجا نمیتوانند کاری بکنند، میترسند؛ یعنی همینجور که ببین میگویند [در خانه خدا] مبطل بهجا نیاور! همانها هم که بهاصطلاح حالا دشمن امامزمان {{عج}} اند، مکّه را از ترسشان احترام میکنند. آن ابابیلها دیدید چه بهآنها کرد؟ اینها یکعدّهای که هستند، نه که خانه را احترام کنند، از ترسشان [رعایت] میکنند، توجّه کنید! حالا اینها بهنظر ولایت من، از ترسشان بهآقا کار ندارند. | |
− | حالا | + | حالا آقا یک پرچمی دارد [آن را] باز میکند، {{آیه|جاء الحقّ، زهق الباطل|سوره=۱۷|آیه=۸۱}} آنوقت این پرچم [طوری است که] روایت داریم که تمام دنیا آن پرچم را میبینند؛ اما حالا نمیگویم که یکعدّهای لعنت به آن پرچم میکنند. از امام صادق {{علیه}} سؤال میشود، میگوید که بله! بس که بد کردند. [مردم] میگویند: این دوباره آناست میآید. {{ارجاع به روایت|لعنت کردن پرچم حق در زمان ظهور امام زمان}} حالا بدیهای اینها را میبینید، حالا هنوز هم یکخُرده [جا دارد]. حالا هم یکخرده [مانده]، حالیات شد چه میگویم؟ (صلوات بفرست.) |
− | حالا | + | حالا آنجا امامزمان {{عج}} [مأموریتش] بهغیر از امام حسین {{علیه}} است، بهغیر از اینهاست. یعنی [هنگام ظهور امامزمان {{عج}}] میگوید: منم نوح، منم آدم، همه آنها منم؛ اما در ظاهر بناست که این عالم را مسخّر کند. آقا امام حسین {{علیه}} میخواست عالم را نجات بدهد؛ اما امامزمان {{عج}} میخواهد عالم را مسخّر کند؛ یعنی هیچکس [ضد ولایت] نباشد. حالا کمک میخواهد، حالا تو درست است یاورش هستی، تو که چیزی نیستی که؛ حالا در و دیوار و زمین و همه [یاور] میشوند. |
− | + | این دجّال [سفیانی] هم از آنطرف حرکت میکند، وقتی فهمید [آقا] اینجاست، میرود بهاصطلاح امامزمان {{عج}} را بکشد. نمیدانم یک روایت داریم، شاید آقا دیدهباشد، چند هزارتایشان [لشکر سفیانی] توی زمین فرو میروند، یکیشان میماند، میرود خبر بدهد، [بقیه] توی زمین فرو میروند؛ اما آقا امام حسین {{علیه}} قربانش بروم، زعفر [به او] گفت؛ من همه اینها را پایین میکشم؛ گفت: نه! مَلَک باد آمد، [مَلَک] آب آمد، [گفتند: کمک کنیم؟] گفت: نه؟ چرا؟ او [یعنی] امام حسین {{علیه}} حجّت آخرالزّمان نیست. {{دقیقه|۳۰}} حجّت خدا هست، [اما] حجّت آخرالزّمان نیست؛ چونکه من بیروایت و حدیث توی این نوار حرف نزنم، امام صادق و امام باقر {{علیهما}} اینها چندینوقت یکقدری پیش رفتند، این فقه و اصول از آنجا درآمد. آره! این فقه و اصول از آنجا درآمد، پس آنها یکفرصتی پیدا کردند؛ [چون] بنیامیّه با بنیعبّاس دعوا میکردند، اینها یکفرصتی پیدا کردند. [حالا از امام صادق {{علیه}} پرسیدند: شما قائم هستید؟ فرمود: من هم منتظرم.] | |
− | + | [شما] خودتان که منتظر امام زمانید، امام صادق {{علیه}} هم منتظر است؛ اما منتظر، منتظر خلق نیست، منتظر شهوت نیست، منتظر ساز و آواز نیست، منتظر غیر امر نیست؛ واحد است، منتظر امامزمانش است. من یکوقت یکمثالی زدم، گفتم مانند آن تنگهای بود که [در جنگ] اُحُد، حضرت [پیغمبر {{صلی}}] فرمود: اینجا بایستید! ما فتح کردیم بایستید! شکست خوردیم [هم] بایستید! اینها فتح کردند، نایستادند، رفتند غنیمت جمع کنند؛ دندان پیغمبر {{صلی}} شکست، نود زخم به علی امیرالمؤمنین {{علیه}} خورد، حمزه سیدالشهداء را [شهید کردند]. ببینید در تمام جهادهای پیغمبر {{صلی}} هیچ کجا مطابق این [جنگ] نشد. چرا به تو میگوید بایست! میروی؟ تو هم از همانهایی. به تو میگوید: منتظر بایست! کجا میروید؟ پِی چه کسی میروید؟ چرا میروید؟ خب وقتی نایستادی، ضربه به اسلام میخورد، ضربه به ولایت میخورد، ضربه به امر میخورد، چرا اینجا نمیایستی؟ عنادی میشوی، میگویی من بروم یک کاری بکنم، این وظیفه است و نمیدانم چه چیز و شیطان از این حرفها به تو میزند. عزیز من! بایست اگر قومموسی میایستادند که گوسالهپرست نمیشدند که، نایستادند که تا موسی بیاید. | |
− | + | این امامزمان {{عج}} هم میخواهد قرآنی که تمامش را علی {{علیه}} نوشته، (لا إله إلّا الا الله)، نه قرآنی که عثمان نوشته [را بیاورد]. این قرآن را بیشترش [را] عثمان نوشته، الآن خط عثمانی را خیلی گران میخرند. یکخطی بود در خارج [حراج] گذاشتند، هیچکس نتوانست بخرد؛ اما دوباره تکرار کنم، این قرآن را امیرالمؤمنین {{علیه}} تأیید کرده، پیغمبر {{صلی}} تأیید کرده. [پیغمبر {{صلی}}] گفت: دو چیز بزرگ پیش شما میگذارم. {{توضیح|این حرف تند است، من رفع تندیاش [را] بکنم، بعضیها کشش داشتهباشند، بعضیها کشش ندارند. این قرآن درست است، [چون پیغمبر {{صلی}}] گفت دو چیز بزرگ میگذارم:}} یکی عترت، یکی قرآن. همینقرآن را گذاشت، پیغمبر {{صلی}} همینقرآن را گذاشت؛ آن قرآنی که امیرالمؤمنین {{علیه}} نوشته نبوده، اما [این قرآن هم] تأييد شده. گفت: اینها در حوض کوثر به من میرسد؛ اما [پیغمبر {{صلی}}] چه گفت؟ گفت: قرآن و عترت، عترت و قرآن؛ نه قرآن و عمر، نه قرآن و ابابکر، نه قرآن و خیال، نه قرآن و غیرامر، این نیست که. (صلوات بفرستید.) | |
− | + | حالا وجود امامزمان {{عج}} [وقتی تشریف آورد]، چه کار میکند؟ الآن به شما میگویم، ببین چقدر قشنگ است! اینها دیگر طیران دارند، اینها از اینجا [بلند] نمیشود آقای نمیدانم چه، ماشین سوار شود، برود نمیدانم طیّاره سوار شود، برود نمیدانم مکّه، طیّاره برود مشهد. [اینطور نیست که] طیّاره سوار شوند، بروند [و] بیایند، نه طیّاره نمیخواهد. طیّاره امامزمان {{عج}}، امر امامزمان {{عج}} است، این زمان در اختیارش است. حالا با همین جمعیّتی که همینطور میآیند و میآیند [جابهجا میشوند]، روایت داریم: چندینهزار مَلَک میآیند. اینجا را توجّه کنید! والله! این انشای خودم است، من از کسی نشنیدم؛ اما انشاء، یک انشاهایی است [که] آنها تأیید میکنند؛ یک انشاءهایی است، اینها تأييد نیست. تو وقتی خودت را در اختیار ولایت گذاشتی، او دارد حرف میزند، تو چه کارهای؟ آخر به ریخت تو نمیآید این حرفها که بزنی، به ریخت من میآید؟ نه والله! {{دقیقه|۳۵}} | |
− | + | حالا ببین چه میگویم؟ حالا این جمعیّتی که الآن [همراه امام] هست، یکدفعه در انگلستان پیاده میشود. حالا خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: امیرالمؤمنین {{علیه}} میآید، [به پیشانیها] مُهر میزند: منافق، مؤمن. قیامتصغری است، ایده شما جلو میآید؛ [اگر] شهوتران هستی، غیر امر کار میکنی، بدچشم هستی، بدخو هستی، بخل داری، حسد داری، همه اینجایت نوشتهاست، گردنت را امامزمان {{عج}} میزند. [از] چه چیز میترسید؟ امامزمان {{عج}} مگر مؤمنکش است؟ [او] مؤمنخواه است. خواست امامزمان {{عج}} مؤمن است؛ مؤمن بشوید! امر را اطاعت کنید! حالا این جمعیّت یکدفعه توی انگلستان پیادهمیشود، درست است؟ اوّلاً که آسمان یکصیحه میزند، روایت صحیح داریم، ثلث این مردم از بین میرود. حالا آقایآمریکایی، آقایانگلیسی دیگر بمب ندارد که! اتم ندارد که! ژِ سه ندارد که! مِرسه ندارد که! هیچ ندارد، فلج است. این [امام] هم [شمشیر را] اینجا میگذارد، گردن آنها را میزند. از اینجا فوراً [به] انگلستان میرود، آنها را هم میزند. از اینجا [به] کانادا میرود، اینها را هم میزند. یکدفعه میبینی یکدنیا همه مسخّر شده، [دشمنان ولایت] از بین رفته [است]. | |
− | + | اینجوری نیست که قربانت بروم که؛ شما خیال میکنید، همینطور میگویید امامزمان {{عج}} بیاید. آیا امامزمان {{عج}} بیاید، با این سختیها میتوانی زندگی کنی؟ نه! تو باید اگر بخواهی یاور امامزمان {{عج}} [باشی]، هیچچیزی نخواهی. نه زن بخواهی، نه بچّه بخواهی، هیچ، هیچ نخواهی؛ وقتی امامزمان {{عج}} بیاید، یکجان داری، فدای امامزمان {{عج}} کنی. حالا [از] گرسنگی مُردی، هم مُردی و بردی و خوردی، دیگر ایناست. آن بچّه تو هم اگر یاور است، میآید؛ خب [اگر] نیست هم که [امام] میآید [و] گردنش را میزند. به تو چه؟ آن خانم هم اگر امر حضرتزهرا {{علیها}} را اطاعت کرد، خود امامزمان {{عج}} حفظش میکند. مگر نمیکند؟ چرا توجّه نمیکنیم به این حرفها؟ | |
− | + | مگر [عدّهای] از نیشابور [خدمت امام] نیامدند؟ {{توضیح|من مصداقش را بیاورم،}} مگر [از] نیشابور نیامدند؟ چقدر هدایا آوردند؟ تو هم باید مثل امامزمان هر پولی را نخواهی، عزیز من! حالا امامزمان {{عج}} آمده است و پدر بزرگوارش در ظاهر از دنیا رفته، اهلنیشابور یک پول زیادی آوردهاند. حالا آوردند، آنجا جعفر کذّاب است، میگوید [امام بعدی] منم. گفت: ما خدمت امام حسنعسکری {{علیه}} میآمدیم، میگفت: چقدر پول این تُو [داخل کیسهها] هست؟ مال چه کسی هم هست؟ جواب کاغذها را هم میداد، اگر تویی یا علی! گفت: اعجاز از من میخواهی؟ برو ردِّ کارَت! حالا دمِ دروازه آمدند، حضرت پِیشان روانه کرد. گفت: این پول [مثلاً] مال حسین پسر علی است؛ یک روایت داریم: آقا امام حسنعسکری {{علیه}} میگفت مال حسین، این [امامزمان {{عج}}] بابایش را هم گفت. درست است؟ [امام] گفت که این کیسهها، اینها دیگر به درد من نمیخورد، شطیطه چه چیز آورده؟ خانمعزیز! بیا شطیطه بشو! چرا سَلیطه میشوی؟ [چرا] توی خیابانها میروی، خودت را درست میکنی، دستت را بیرون میگذاری، رویت را باز میکنی؟ دکور درست کردی خودت را؟ بیا شطیطه بشو تا امامزمان {{عج}} بیاید [و] به تو نماز بخواند! چرا از ولایت خارج میشوی؟ (صلوات بفرستید.) | |
− | [ | + | حالا [امام] میگوید: شطیطه چه چیز آورده؟ راوی خبر میگوید: اصلاً من نمیخواستم به امامزمان {{عج}} بگویم. یک دو گز کرباس آوردهبود و یکچیز خیلی چیزی [کمی]. [امام] آن را از او گرفت و یکپولی به او داد، گفت: [به شطیطه بگو که تا] چند ماه دیگر زندهای. به این [راوی] گفت: من میآیم [و] به او نماز میخوانم، من را دیدی، حرف نزنی. این [راوی] همینطور مواظب بود، یکوقت دید توی خانه شطیطه [صدای] گریه بلند است. آقا! او را [در] مصلّی آوردند، یکوقت دید امامزمان {{عج}} دارد به او نماز میخواند. آی خانمعزیز! بیا آن [شطیطه] بشو که امامزمان {{عج}} به تو نماز بخواند، [بگوید: ای] خدا! من بدی از این ندیدم. گل بهشت بشو! بیا مریم تو را استقبال کند، مگر زهرا {{علیها}} را استقبال نکردند؟ [بیا] حوّا استقبالت کند، دختر بنتعمران استقبالت کند، امامزمان {{عج}} به تو نماز کند. خودت را بپوشان! رویت را بگیر! از امر ولایت ساقط نشو! |
− | + | [خانم!] امر شوهرت والله! امر ولایت است، {{دقیقه|۴۰}} بیا امر شوهرت را اطاعت کن! بیا بلد نشو [مهرت را اجرا بگذاری]، این چه سنگ تفرقهای است توی [زندگی] خودت انداختی که میگویی مهر من را بده؟ حالا مهرت را میگیری، {{توضیح|به وجود امامزمان! اگر من میخواستم این حرفها را بزنم}} حالا مهرت را میگیری [و] آنجا [در] بانک میگذاری، نزول میخوری؛ حالا میگوید خدا و رسول {{صلی}} به تو لعنت میکنند. این نزول [را] میخواهی چه کنی؟ خب اگر خودت در اختیار ولایت بودی، خدا رزقت را میدهد. شوهرت نوکر توست، خانمعزیز! میرود با عرق جبین پیدا میکند [و] به تو میدهد. تو حافظ داری، شوهرت حافظ خودت است، چرا این کار را میکنی؟ | |
− | + | مثل این حاجیها که الآن کرامتشان ایناست که کوچهها را نجس میکنند، خیابانها را هم نجس میکنند؛ اینها حاجیهای آخرالزّمانند. حالا پیغمبر {{صلی}} چه میگوید؟ میگوید [در آخرالزّمان] حجّ میکنند یا برای سیاحت، یا اسم و رسم، یا برای چه؟ تجارت؛ پس همه را ردّ کرده. عزیز من! این گوسفند را بکُش! بده به مردم! نه که [طرف] قصّاب دنبالش است، خیابانها و آن کوچهها را نجس کرده، این [گوسفند را] هم به او میدهد، میگوید برو بفروش! حالا یکدفعه حاجآقا مرضسرطان میگیرد، رودهاش میگیرد، باید نمیدانم یکمیلیون و پانصد هزار تومان بدهد [تا] رودهاش را باز کند. حاج آقا! تو اگر [به فقرا] میدادی، خدا آن درد را از جانت دور میکرد. چرا خدا میگوید که هر کسی سخی باشد، من صفاتی دارم به نام صفاتالله، به او میدهم؟ تو چه حاجی هستی؟ بیخود نیست که آنجا [در مکّه] خوک هستند و سگ هستند و اینها؛ [چون] انفاق ندارند. انفاق تو را از هر بلاهایی نجات میدهد. | |
− | به | + | «الحمد لله، شکر ربّ العالمین» والله! بالله! به وجود امامزمان! من اين [حرفها را] به شما نمیگویم. شما از بس که انفاق دارید، افراط [و] تفریط هم دارید میکنید. میبینم! نه که بگویم. اگر یکی به من بگوید، به او میگویم کِی این را از کجا آوردی؟ چهجور شد؟ زندگیاش را اگر نگفتم تف توی ریش من بینداز! بعضیهایتان افراط میکنید، عزیز من! ببین من شما را نمیگویم، قربان همهتان از کوچک و بزرگ بروم. یکوقت میبینی یکجوانی یکمرتبه یکپولی میآورد [و میگوید:] این صدقه است، این چه چیز است؟ من میبینم این خود بنده خدایش چیزی ندارد؛ اما [در] فکر است که خدا گفته صدقه بده! میدهد، خدا گفته انفاق کن! میکند، والله! والّا من که گفتم، {{درباره متقی|من والله! به دینم! نه صدقه میخورم، نه ردّ مظالم میخورم، نه سهمامام. من نمیخورم، خود امامزمان {{عج}} روزی من را میدهد؛ زنگ میزند، میگوید: برو یک چیزی به این بده! من با زنگ امامزمان {{عج}} دارم زندگی میکنم.}} (صلوات بفرستید.) |
− | + | حالا عزیز من! اگر بخواهید یاور امامزمان {{عج}} باشید، امر امامزمان {{عج}} را اطاعت کنید؛ اگر تو یاور امامزمان {{عج}} نشدی، به من لعنت کن! امروز باید پافشاری کنید! عزیزان من! امر امامزمان {{عج}} را اطاعت کنید! حالا آقا چهکار میکند؟ کارش همین است دیگر، طیران دارد، این خاک و این خاک و این خاک، در تمام ابعاد این دنیا پا میگذارد، تمام را مسخّر میکند. اصلاً روایت داریم یک دیوار میگوید: آقا امامزمان! دو نفر پشت من قایم شدهاند؛ نه که امامزمان {{عج}} نفهمد، این [را] دارد پرورش میدهد که این دیوار حرف میزند. این مسطورهاش [نمونه] است که ستون حنّانه حرف زد دیگر، داد کشید [که پیغمبر!] چرا از من کناره رفتی؟ آیا تو از امامزمان {{عج}} کنار شدی، داد زدی؟ آیا رفتی [توی] فکر که امامزمان {{عج}} چه شده؟ کجا از امامزمان {{عج}} جدا میشوی؟ امام صادق {{علیه}} تکلیفت را معلوم کرده، {{دقیقه|۴۵}} میگوید: تو عضو مایی، تا گناه کردی، جدا شدی. چرا جدا شدی؟ آیا جدا شدی، چیز کردی؟ [آیا] ما غصّه خوردیم، چرا جدا شدیم؟ پس عاطفه یکسنگ از من بهتر است که جدا شده، فریاد میکشد. آیا تو فریاد کشیدی که چرا جدا شدی؟ اصلاً عین خیالت نیست، تویش نیستی اصلاً. | |
− | + | [برای فهم] این حرفها باید بیایید توی ولایت [تا] ولایت حالیات کند. به تمام آیات قرآن! تا توی صراط مستقیم نیایی، حالیات نیست. این حرفها را من نمیتوانم حالیِ کسی بکنم، ولایت حالیات میکند. تو بیا اینجا توی ولایت؛ آنوقت ببین حالیات میکند یا نه؟ چطور آنها [آدم] خوب و بد را تشخیص میدادند؟ چطور تشخیص میدادند؟ چطور اویس تا میآید [مدینه، پیغمبر {{صلی}}] میگوید اینجوری اینجوری، افکارت را میگوید؟ قبولت میکند. بیایید بابا جان! امامزمانیها! قربانتان بروم، قبول کنید! کارها را همه را عوضی کردند، تو عوضی نشو! الآن پرچم امر دستت باشد، هر کجا امر است، اطاعت کن! [هر جا] نیست، نکن! این [را] من به شما بگویم، اسلام به غیر ولایت است. [اسم] اسلام، مردم را گول زد، مگر عمر و ابابکر، مردم راگول نزدند؟ با اسلام، ولایت را از آنها گرفتند؛ در آخرالزّمان با تجدّد، ولایت را از ما میگیرند؛ اما مواظب باشید تجدّدی نشوید! | |
− | + | چرا تجدّد [ولایت را از تو میگیرد]؟ آقا! تو اگر اینجا با امر راضی باشی، قانع و راضی باشی، دیگر نمیروی پول نزول بکنی که؛ دیگر رشوه نمیروی بکنی، کار حرام نمیکنی که، دروغ نمیگویی که، خدعه نمیکنی که. [اگر بخواهی] بدچشمی بکنی، پول میخواهد، [اگر بخواهی] دنبال کسی بروی، پول میخواهد؛ تو پول نمیخواهی، تو دنبال ولایتی، دنبال امیرالمؤمنین {{علیه}} هستی. اصلاً بشر [مؤمن] واقعی گفتم که مُضطرّ نیست. {{آیه|أمّن یُجیبُ المضطرّ إذا دعاه [و یکشف السّوء]|سوره=۲۷|آیه=۶۲}}، مُضطرّ کسی است که ولایت ندارد. اگر تو ولایت داری، چطور تو مُضطرّ هستی؟ مصداقش را بیاورم؟ آن فقیر پیش حضرت آمد، گویا پیش امام صادق {{علیه}}، گفت: آقا! من هیچ ندارم. [امام] گفت: خب تو خیلی دارایی، غنی هستی. گفت: من؟ من چیزی ندارم آخر. گفت: ولایت ما را میفروشی؟ گفت: والله! اگر تمام این دنیا پر [از] طلا و نقره باشد، [ولایتم را] نمیدهم. من به قربان آن گدا بروم! این گدا نیست که! این آمده خدمت امام میخواهد بگوید من محتاج توام، یک چیزی تو به من بده! نیامده جلوی خلق دستش را دراز کند، آمده پیش امامش میگوید تو به من بده! من محتاج تو و خدا هستم. ببین این گدا ایناست که اینقدر شعور دارد. (صلوات بفرستید.) | |
− | + | پس آن کسیکه منتظر امامزمانش است، باید امر را اطاعت کند. آن امر انتظار است، نه تو. آن امری که داری اطاعت میکنی، آن امر انتظار امامزمان {{عج}} را میکشد؛ نه تو. {{توضیح|هر که [حرف دارد،] من وقتیکه حرفم تمام میشود، با من حرف بزند؛ نوکر همهتان هستم. چرا؟ گفتم:}} اویسقرن، آن که تویش است، برادر رسولالله {{صلی}} است. [در مورد] تو هم امر [ی که اطاعت میکنی] چیست؟ انتظار است. اگر امر را اطاعت نکنی که جدا شدی، امام صادق {{علیه}} میگوید: جدا شدی؛ پس تو چه چیز هستی؟ هیکل من که منتظر نیست که، آن که تویت است، باید منتظر باشد، قربانت بگردم، آن معصومیّت تو انتظار امامزمان {{عج}} را میکشد، آن تقوای تو انتظار امامزمان {{عج}} را میکشد [که] نگاه به دختر مردم نمیکنی، نگاه بد به کسی نمیکنی. [چنین کسی] چیزی را نمیبیند که نگاه کند. | |
− | + | {{درباره متقی|به تمام مقدّسات عالم! من خودم همینجورم، من اصلاً چیزی را نمیبینم [که] نگاه کنم. شما باور میکنی؟ من هیچکجا نمیخواهم تفریح بروم، ابداً نمیخواهم.}} حالا اگر [خانواده] میگوید، تو برو! من [خودم را] میگویم، شما برو! اما میخواهید شمال بروید، دمال بروید، گناه هم نکن! ببین [اگر] خودت را میتوانی حفظ کنی، برو! {{درباره متقی|اما من اینجوری هستم، خیلی اشتیاقی ندارم، چرا؟ {{دقیقه|۵۰}} میفهمم من دیگر خلاصه به قول یارو هر چه بوده، بابا! آردهایمان را غربال کردیم، غربالمان را هم زدیم گَلِ میخ دیگر، ما دیگر کجا نگاه کنیم آخر؟ ما باید فقط به امر نگاه کنیم، بفهمیم امر ما را نجات میدهد.}} حالا این همه تماشا کردی، چه فایدهای داشت؟ اصلاً ما در اسلام، اسلام واقعی یا ولایت، تماشا نداریم. ما تماشا نداریم، جایی نبوده که تماشاخانه باشد. این تماشاخانهها را برای ما درست کردند، ما را مشغول کردند. چند تا کار جلویت گذاشته، اصلاً به ولایت نمیرسی، مشغول این کارهایت کردهاند. | |
− | + | {{درباره متقی|چرا من میگویم موادّی جلوی من بود، اینجور میکردم، صورت خوب میشد، میگفت یا علی؟}} تو باید تولیدت یا علی باشد، کارَت یا علی باشد، قلمت یا علی باشد، قدمت یا علی باشد، خوابت یا علی باشد، رفتارت یا علی باشد، دکّانت یا علی باشد، سیمپیچیات یا علی باشد، قلمت یا علی باشد، دَرسَت یا علی باشد. مگر به غیر علی چیزی از تو میخرند؟ کجا کتاب تو را میخرند؟ اینقدر به کتابت مینازی! {{درباره متقی|چرا من گفتم برو هر جور میخواهی بکن! مثل من که [چیزی غیر ولایت نمیبینم] بکن!}} چرا؟ به هر چه نازیدی، گرفتار آن میشوی، تو باید به چیزی ننازی که گرفتار بشوی. (صلوات بفرستید.) | |
− | + | بشر اگر اینجوری شد، تمام تولیدش یا علی است، تمام تولیدش یا زهراست، تمام تولیدش یا حسین است، اسم اعظم دارد، با اسم اعظم کار میکند، جدا از این حرفها نمیشود؛ اما کسیکه دنیا را طلب نکند. چرا دنیا را طلب کردی؟ | |
− | + | دنیا طلبکردن، حسینکُشی است، دنیا را طلبکردن زهراکُشی است. از کجا میگویی؟ مگر امام حسین {{علیه}} قربانش بروم، نگفت به ابنسعد [که] چرا من را میکشی؟ من را میشناسی؟ گفت: آره! [فرمود:] پسر چه کسی هستم؟ [گفت:] پسر پیغمبر، پسر علی، مادرت زهراست. [امام فرمود: پس] چرا میکشی؟ [گفت: یزید وعده] سلطنت ری را به من داده. ببین آن را به او داده، مواظب باش شیطان از این چیزها به تو ندهد، قربانت بروم، بزن آن را کنار! [بگو:] من نمیخواهم، بزن آن را کنار! هر کجا دیدی [که] با امر مطابق نیست، بزن آن را کنار! تو واحدی، تو یگانهای. اگر خدا یگانه است، جدّاً میگویم: شیعه هم یگانه است. چرا خدا میگوید که من تمام اعمال متقی را قبول میکنم؟ این [متقی] یگانه است. جوانانعزیز! بیایید یگانه بشوید! چرا یگانهپسر میگویند؟ یعنی این بابا، این یکدانه پسر را دارد. تو هم یگانه بشو در مقابل خدا، خدا تو را دارد. متقی یگانه است، [خدا] میگوید: همه اعمالش را قبول میکنم، یگانه است. بیایید یگانه بشویم، قربانتان بروم، فدایتان بشوم. (صلوات بفرستید.) | |
− | + | پس گفتم، دوباره [میگویم] این اشخاصی که انگار میگویند [با] امامزمان {{عج}} نمیدانم دمِ کجا قرار گذاشتند، اینها همه مُفت میگویند. فهمیدی؟ فهمیدی؟ اینها همه خیالی است. تو برو خودت را درست کن! یاور امامزمان {{عج}} باش! میگوید: {{روایت|«انتظارالفرج أفضلالعبادة»}}؛ اگر صد سال، پنجاهسال انتظار داری، تو افضل عبادت داری میکنی. اما انتظارالفرج دارد میگوید، فرج یعنی تو فرج از کسی نخواه! از خلق نخواه! خلق را نبین! فهمیدی؟ حالیات میشود چه چیز به تو میگویم؟ خب تو یاور امامزمان {{عج}} هستی، هر وقت [امام] تشریف آوردند، نوکرش هستی، هر وقت هم نیامد، خب باز هم نوکرش هستی؛ پس ما انتظار او را داریم میکشیم، انتظار چهجوری باید بکشی؟ همین که میگویم، {{دقیقه|۵۵}} تیشه را برداری [و] بدوی. {{درباره متقی|به روح تمام انبیاء! من از در کوچهمان ردّ شدم، همچین کردم [رویام را برنگرداندم که] بابا و ننهام من را نبینند، بگوید بیا! اینجور باید باشی!}} یعنی یکدانه جان در این قبضه قدرتت است، فدای امامزمان {{عج}} کنی، این یاور است. تو جانت را فدای چه کسی میکنی؟ کجا؟ | |
− | خدایا | + | خدایا! عاقبتتان را به خیر کن! |
− | خدایا | + | خدایا! ما را بیامرز! |
− | خدایا | + | خدایا! تو را به حقّ وجود این مولود عزیز، امشب شبقدر است، رفقای عزیز، هر خانهای مریض، مریضه، طفل مریض است، لباس عافیت بپوشان! (یک ختم «أمّن یجیب» برای این آقایفلانی بگیریم. «الحمد لله» بهتر شده؛ اما [شفای] وجود ایشان را کامل از خدا بخواهیم که [سلامتی] وجود مبارک ایشان را کامل کند. یک حمد بخوانید!) |
− | + | چیزی که برای خودم میخواهم، برای شماها هم میخواهم. الآن امشب حتمی حتمی دو رکعت نماز کنید! یکگوشهای بروید با خدا حرف بزنید! با امامزمانتان حرف بزنید! {{درباره متقی|من چیزی که از امام خواستم، گفتم حمایت از ولایت [کنیم]. گفتم یکقدری زهرایعزیز {{علیها}} دلش خوش باشد، بگوید یکنفر حمایت از ولایت کرده؛}} اما حمایت از ولایت ایننیست [که] بریزی توی خیابانها و با مردم جدل کنی. تو نفْس خودت، ایده خودت، خیال خودت، فکر خودت، باید حمایت از ولایت کند؛ نه اینکه این بازیها را درآوری. اینها بازی است درمیآوری، خودت را معرّفی میکنی، خودت را معرّفی نکن! کجا حمایت از ولایت میکنی؟ دروغ نگو! تهمت نزن! کار بد نکن! بدچشمی نکن! نمازت را اوّلوقت بخوان! امر پدر و مادرت را اطاعت کن! | |
− | + | با خانوادهات، کسانیکه زن دارند، [با] ملایمت چیز [رفتار] کنند، خودت را پیش آنها نگذار! او را خدا ناقص خلقش کرده، تو که ناقص نیستی، تو چرا خودت را پیش یک آدم ناقص میگذاری؟ چرا؟ چرا شما بدزبانی با زنهایتان میکنید؟ نباید بکنید! با آنها مهربان شو! خیلی آرامش [داشتهباش]! یکدفعه سلام به تو نکرده، ببین چه با او [میکنی]؟ تو یکدفعه سلام به خانمت بکن! چطور شده؟ یکنفر هنوز هم با من قهر کرده، میگوید: چرا به من سلام نکردی؟ خب من که از تو بزرگترم، خب تو میخواستی به من سلام بکنی. اصلاً خدا میداند با من قهر کرده [که میگوید] کجا من بودم؟ این به من سلام نکرد. تو سلام میخواهی یا من را میخواهی؟ خب یکدفعه هم تو به خانم، سلام کن! من والّا میکنم، [میگویم]: خانم! سلام علیکم، چطوری؟ حال شما چطور است؟ عیبی ندارد، کِبرت را کم کن! | |
− | + | من دارم میگویم یاور امامزمان {{عج}} یاور امر باید باشد، نه این بازیهایی که ما درآوردهایم [که] ریختند توی خیابان و نمیدانم چه چیز، ظهور کردهاست و امامزمان {{عج}} دارد میآید. کجا دارد میآید؟ حالا آمد، تو چه کارهای؟ نه! تو چه کارهای آخر؟ انفاق داری؟ خوشزبان هستی؟ کارَت حلال است یا کَلِّ بر مردم هستی؟ تو اصلاً لعنت شدی! کَلِّ بر مردم [هستی]! خب ردّ هستی! (لا إله إلّا الله). چه کار داریم میکنیم؟ اینها بیشترشان توی خیابان ریختند. | |
− | خدایا تو را به | + | خدایا! تو را به حقّ امامزمان، تتمه عمر ما را در راه خودت قرار بده! |
− | خدایا | + | خدایا! این حرفها که ما زدیم، در گوشت و پوست و خون ما خلاصه اثر کند! |
− | خدایا | + | خدایا! هر چه میخواهی از ما بگیری، بگیر! ولایت را از ما نگیر! |
− | خدایا | + | خدایا! ما را با ولایت از دنیا ببر! |
− | خدایا | + | خدایا! ماها بدبین به امر نشویم! |
− | (با صلوات بر | + | خدایا! شیطان به ما راه پیدا نکند! |
+ | |||
+ | خدایا! تو را به حقّ امامزمان، کسانیکه دستِدهنده دارند، گفتی صدتا اینجا میدهم، هزارتا [آنجا]؛ هزارتا را همینجا به آنها بده! | ||
+ | |||
+ | خدایا! دستِدهندهشان را تهیدست نکن! | ||
+ | |||
+ | خدایا! اگر سخی هستند، سخاوتشان را زیاد کن! اگر نیستند، موفّقشان کن [به سخاوت]! | ||
+ | |||
+ | خدایا! محبّت اهلبیت را از دل ما بیرون نبر! | ||
+ | |||
+ | خدایا! من این که گفتم، برای رفقایم هم میگویم، میگویم: اگر نجسم، پاکم کن! اگر گنهکارم، گناهم را بیامرز! {{دقیقه|۶۰}} اگر گمراهم، هدایتم کن! من را یاور امامزمان {{عج}} کن! | ||
+ | |||
+ | (با صلوات بر محمّد) | ||
{{یا علی}} | {{یا علی}} | ||
− | + | ==ارجاعات== | |
[[رده: نوارها]] | [[رده: نوارها]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۰ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۵۳
نیمه شعبان 83 | |
کد: | 10261 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1383-07-09 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام نیمه شعبان (15 شعبان) |
العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علی الحسین و علیّبنالحسین و أولاد الحسین و أهلبیت الحسین و رحمةالله و برکاته
(یک صلوات بفرستید.)
امشب شب تولّد آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) است، شبقدر است، یک روایتی داریم [که امشب] دعا مستجاب میشود. بهواسطه وجود این مولود، آقا حجّت خدا، حجّةالله، امامزمان (عجلاللهفرجه)، خدا بهاهل دنیا عنایت کرده. آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) مثل امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در تمام خلقت وجود مبارکش [هست، در دنیا ظاهر شد.] همان که به شما گفتم [که] امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ظاهر شد نه تولّد، آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) هم همین است. حالا هر کسی روی این حرفها حرفی دارد، حدیثی دارد، چیزی دارد. آخر بشر تا قدرت دارد، آرام ندارد. [بهخاطر] آن قدرتی که دارد، آرام ندارد، تسلیم نیست؛ مگر آن [که] قدرتش اتّصال بهوجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) باشد. [باید] بهآن قدرت وصل باشد؛ اگرنه والله! اینقدرت، ما را سقوط میدهد؛ مگر اینقدرت، بهقدرت وجود مبارک مولیالموحّدین، امیرالمؤمنین، علی «علیهالسلام» [وصل] باشد.
ببین او قدرتش را چطور خُرد میکند؟ میرود بچّهیتیم را چهجور نوازش میکند؟ چهجور توی این خرابهها میرود [و] رسیدگی بهفقرا میکند؟ این یکقدرت خلقت است، خودش امر است؛ اما آقا امر از آن امر بالاتر هم هست. إنشاءالله، امیدوارم بهاین حرفها توجّه کنید! علی «علیهالسلام» قدرت تمام خلقت است؛ اما قدرت از آن بالاتر هم هست، چه قدرتی؟ قدرت خدا. حالا او قدرةالله است، تمام قدرتها، تمام اینها در قبضه قدرتش است، تمام نفَسها که خلقت میکشد، در قبضه قدرتش است؛ اما قدرتی بالاتر از آن قدرت هست. رفقایعزیز! بهخصوص جوانانعزیز! فدایتان بشوم، خاک کف پای شما را میبوسم، شما هم باید قدرتتان را در مقابل قدرت بگذارید! یعنی در مقابل قدرتِ وجودِ امامزمان (عجلاللهفرجه). (صلوات بفرستید.)
اگر شما قدرتتان را در مقابل امامزمان (عجلاللهفرجه) گذاشتی، تو هم قدرةالله هستی. همینجور که امامزمان (عجلاللهفرجه) قدرةالله است، تو هم قدرةالله شدی؛ چونکه وصل به قدرت خدا شدی.
حالا که جوانانعزیز، (بهخصوص [به] جوانانعزیز [میگویم]. من همهتان [را] دوست دارم؛ اما الآن خطابم بیشتر به جوانانعزیز است.) شما قدرتتان مثل من نیست که، من دیگر قدرتم را از دست دادهام. والله! بهعشق زهرا (علیهاالسلام)، بهعشق امام حسین (علیهالسلام)، به عشق امامزمان (عجلاللهفرجه)، بعد به عشق شماها من زندهام. شما در ظاهر من را احترام نمیکنید؛ اما در باطن احترام میکنید. من مانند یک کسیکه تمام شرمندگی این دنیا را [خدا] قسمت من کرده، [نسبت به شما هستم.] ۵ من توی مریضخانه رفتم، اینقدر به من خدمت کردید، مگر اینها فراموش میشود؟ امیدوارم باطن امامزمان، (حواله دادم [به] امامزمان (عجلاللهفرجه)) ، زهرایعزیز (علیهاالسلام)، خود امیرالمؤمنین (علیهالسلام) عوض بهشما بدهد. جانم! من اینها را حالیام است که شما [محبّت دارید]. چرا؟ شما همانهایی هستید که امام صادق (علیهالسلام) میفرماید: اگر دوست ما را دوست نداشتهباشی، دروغ گفتی [که] ما را میخواهی. شما دوست [امام] را قبول داری، من چه استفادهای برای شما دارم؟ والله! دارم میگویم، به امامزمان [قسم]! خدا یکتوفیقی به شما داده [که] نَفْستان را، قدرتتان را شکستید، اینجا میآیید؛ اگرنه دنیا بازیتان میگیرد. امروز خیلی خلاصه باید حواستان جمع باشد!
چرا بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) هفت میلیون [طرف عمر و ابابکر] رفتند، چهار نفر آنجا بودند؟ آن چهار نفر را هم مسخره میکردند، اما [آنها] استقامت بهخرج دادند. شما هم عزیزان من! در ولایت استقامت بهخرج بدهید! آدمی باشید که دنیا را فدای خودتان بکنید! نه اینکه خودتان فدای دنیا بشوید! والله! اگر [فدای دنیا] نشوید، شما باقی هستید. اگر فدای دنیا بشوید، دنیا نابود است، شما هم نابود میشوید. من دلم میخواهد همه شماها باقی باشید! توی باقیبودنتان دارم صحبت میکنم. عزیزان من! فدایتان بشوم، توجّه کنید! این آخرالزّمان هر چیزی را مردم مطابق دلشان و خیالهایشان میکنند. الآن شما ببین این مرد برداشته چقدر خرج کرده؟ تئاتر درست کردهاست. چراغانی کرده، تئاتر درست کرده، عین خیالش هم نیست؛ بهخیالش دارد خدمت بهامامزمان (عجلاللهفرجه) میکند. کجا مثل امروز یا فردا امام حسنعسکری (علیهالسلام) رقص درستکرده؟ [آیا امام] دستزده، ساز زده، آواز زده، دهل زده؟ کجا؟ ما روایت نداریم که یکدست زده [باشد]، هیچکدامشان [نزدند].
حالا این آقا تئاتر درستکرده، حالا چرا [نکنیم؟ امام] میگوید: امر ما را اطاعت کن! امر این [امام]، این بوده. آقا امام حسنعسکری (علیهالسلام) یک چهارصدتا داریم، (البتّه آقایان [در مجلس] هستند، میدانند. با کتاب و با روایت و قرآن آشنایید) ، تا دوهزارتا هم داریم [که] گوسفند برای امامزمان (عجلاللهفرجه) قربانی میکرد. آیا ساز و رقاصی امامزمان (عجلاللهفرجه) را حفظ میکند؟ خدا عقلت را گرفته؛ انفاق امامزمان (عجلاللهفرجه) را حفظ میکند، نه ساز و آواز. حالا او [که تئاتر درست میکند] تقصیر دارد، تو از او بیشتر تقصیر داری که [به] تماشا میروی. این چراغانیها که میشود، بهنظر من عین دروازهساعات است [که داشتند] اُسرا را وارد میکردند، ساز و آواز میزدند، یکعدّهای هم [به] تماشا میآمدند. کجا میروید تماشا؟ آقا! خانم! کجا میروی تماشا؟ والله! من دیدم، (من هر جایی یکدفعه رفتهام که فساد آنجا را ببینم، بیایم به شما بگویم [که] نروید.) دیدم همینسان این پستانهایش اینجوری است، باز و ولنگ، دارد آنجا را میبیند؛ این هم دارد نگاه میکند، تف توی غیرتت!
خدا هر چیزی را [در نظر دارد.] چرا این زیارت امام حسین (علیهالسلام) [را] مستحبّ قرار داده [با اینکه میگوید مثل ایناست] که خدا را در عرش زیارت کردی، با [تمام] خصوصیاتش؟ یا زیارت امام رضا (علیهالسلام) [را] یکمرتبه به تو میگوید مستحبّ [است]، چرا؟ این مستحبّی که میگوید، برای این [است] که توی راه مشکل بههم نزنی؛ مستحبّ است. اصلاً زیارت ائمه (علیهمالسلام) را که پیغمبر خدا (صلیاللهعلیهوآله) مستحبّ کرده، مال [این] مشکلات است [که] بههم نزنی. تو الآن میخواهی [زیارت] بروی، چقدر فساد میبینی؟ چقدر زنها اینجا [هستند]؟ چقدر قاطی هستید؟ مگر نمیبینی پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: هر کجا زن و مرد قاطی است، عذاب خدا دارد میریزد؟ تو توی عذاب خدا رفتی، به امام رضا (علیهالسلام) چه مربوطیای دارد؟
البته الآن چند روز است که شماها جلوتر گوسفند دادید، برنج دادید، پول دادید، صدقات دادید. من این حرفها را برای شما نمیزنم، میخواهم بگویم توجّه کنید! ۱۰ به این حرفها یقین کنید! به درستی خودتان یقین کنید! یقین کنید [که] خدا حفظتان کرده، یقین کنید که خدا عنایت کرده [که] خیر در دست شما جاری میشود. این [چراغانی] چه فایدهای دارد آخر؟ حالا چیز دیگر هم دارد که شرمم میشود بگویم که این چراغانی چه فسادهایی دارد؟ چرا؟ [چون] بیامر است. هر چیزی [از] ما را در آخرالزّمان عوض کردند. او [امام] میگوید که صدقات را به چه کسی بده؟ [تو] میروی به چه کسی میدهی؟ [میگوید:] فطر روزهات را به چه کسی بده؟ [تو] به چه کسی میدهی؟ [میگوید] رویت را بگیر! [میگویی] کی گفته نگیر؟ نمیگیری. چرا؟ همهچیزها در آخرالزّمان عوض میشود، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، آرام بگیرید!
امشب گفتم مانند شبقدر است. چیزی که من [از خدا] خواستم، گفتم عیدی به ما بده! یک کاری بکنیم زهرا (علیهاالسلام) خوشحال شود، آن هم حمایت از ولایت [است]. ما اشخاصی باشیم که جزء آنها نباشیم که بیبی [فاطمه زهرا (علیهاالسلام)] سوار الاغ شد [و] رفت [به آنها] گفت بیایید! نیامدند. والله! الآن امامزمان (عجلاللهفرجه) هم همان را دارد میگوید، هی میگوید بیایید! «هل من ناصر» [میگوید]. اینکه میرود میرقصد و میزند و عشق و مشق [میکند، زهرا (علیهاالسلام)] میفهمید چه خبر است [که میگفت بیایید طرفولایت]! الآن امامزمان (عجلاللهفرجه) دارد «هل من ناصر» میگوید، زهرایعزیز (علیهاالسلام) هم «هل من ناصر» گفت، [مردم] نیامدند که اینجوری شد. الآن اغلب ما مانند قوم حضرتموسی شدیم. یک قرآنی است که، (البتّه آقایان در مجلس هستند، سؤالهایی هم شدهاست) ، یک قرآنی است که خود امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آنجا [آن را] ضبط کرد. آن قرآن را ابابکر و عمر رفتند، گفتند: [به ما] بده! [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] به آنها نداد؛ اما حضرت این قرآن را [که در دست مردم بود] تأييد کرد، گفت: همین قرآن تأیید [است]. این قرآن مجید تأیید است؛ اما یک قرآنی است [که در] آن فقط فضایل امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است؛ آن را إنشاءالله وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) میآورد، إنشاءالله باشیم.
حالا عزیزان من! قربانتان بروم، [حال ما] عین قوم حضرتموسی شده [که تا موسی] رفت الواح بیاورد، همه گوسالهپرست شدند. کاش ما گوسالهپرست بودیم، ما بتپرستیم، شخصپرستیم، پولپرستیم، عنوانپرستیم، سازپرستیم، نمیدانم شهوتپرستیم. کاش ما یکچیزی را میپرستیدیم، آنها باز یکچیز پرستیدند. حالا چه شد؟ [موسی] گفت که توبهشان چیست؟ [خدا] گفت: بریزند بههم. الآن به [خودتان] نگاه نکنید! شما یکدین واحدید. عزیزان من! قربانتان بروم، شما الآن واحدید، همه یکنفَس میگویید علی! همه یکنفَس میگویید زهرا! همه یکنفَس میگویید حسین! نفَس دیگری نمیکشید. اگر کسی نفَس بکشد بهغیر [از] این اهلبیت، آن نفَس، نفَس شیطان است. خانم! بهتو میگوید خودت را حفظ کن! چراغانی میروی چه چیز میبینی آخر؟ چند نفر تو را میبینند؟ چه چیز آخر میبینی؟ چه کار میکنی؟ عزیز من! تو چرا تماشا میروی؟ یکی از رفقایعزیز من بهمن میگفت [که] من یکوقت تماشا میروم. میخواستم بگویم خب تو چند [وقت است] اینجا آمدی؟
اصلاً بشر نباید سیاحتی باشد. بشر باید چیزی را ببیند که تمام اینها [را در مقابل آن] ببیند که چیزی نیست؛ خدا را ببیند، امامزمان (عجلاللهفرجه) را ببیند. بهتو گفته کجا را ببین؟ [گفته] نگاه بهقرآن کن! نگاه توی صورت مؤمن کن! نگاه بهپدر و مادرت کن! نگاه بهکعبه بکن! نگاه بهصورت ساداتی که «إنّه لیس من أهلک»[۱] نیست بکن! ثواب دارد. کجا نگاه میکنی؟ [خدا حتّی] تا نگاه تو را کنترل کرده، چیزی نیست که بهما نگوید. هر چیزی را، فسادی را [که] این بشر بخواهد بهمقصد فسادش برسد، ۱۵ به اسم امام حسین (علیهالسلام)، به اسم امامزمان (عجلاللهفرجه) میکند. باید توجّه کنید! باید إنشاءالله، امید خدا کوچک و بزرگ و جوان و همهتان باید عمق دریا را ببینید! من تا زنده هستم، تلاش میکنم زن و مردی که [ولایتی هستند]، شماها و زنان رفقای من، عمق دریا را ببینند؛ اگر عمق دریا را ببینند غرق نمیشوند. امروز اگر جوانانعزیز عمق دریا را نبینید، غرق میشوید، نهنگ شما را میخورد.
امروز باید جلو نروی، از صراط مستقیم خارج نشوی، عزیز من! قربانت بروم، هر چند سختی دارد. علی «علیهالسلام» مشکلگشاست، والله! مشکل از کارتان میگشاید؛ اما تمام مشکلاتتان را به او بگویید! مبادا مشکلاتتان را به خلق بگویید! چرا میگوید دین روی دوش سه عدّه است: عالِمربّانی [یعنی] با ربّ ارتباط داشته باشد، دارای سخی، فقیر صابر؟ میگوید: عزیز من! روایت داریم، اگر شخصی دستش را جلوی خلق دراز کند، امام صادق (علیهالسلام) میگوید از ما نیست. چرا دستت را جلوی خلق دراز میکنی؟ کاش دستمان را دراز میکردیم، دینمان را هم به خلق میدهیم، اسلاممان را هم به خلق میدهیم. (صلوات بفرستید.)
بعضیها میآیند یک سؤالهایی میکنند و همچین امامزمان (عجلاللهفرجه) میگویند، به خیالشان دمِ دروازه، دمِ [بیمارستان] نکویی، دمِ چهارراه شهر قائم است [و] دارد میآید؛ یا دمِ هفتاد و دو تن است، دارد میآید؛ اینقدر نزدیکش میکنند. این حرفها چیست میزنید؟ کجا میروی؟ یکی آمد اینجا، گفت: آره! اینجوری است و اینجوری شده، امامزمان (عجلاللهفرجه) [ظهورش به] تأخیر افتادهاست. یکی [از] رفقای من الآن با او قوم و خویش است، [ایشان] اینجاست، اسم نمیآورم. آره! اینجا [آمد و میگفت]. کجا تأخیر افتاده و اگرنه [امام] آمدهبود، آنجا تأخیر افتاده. به او گفتم: تو دوست امامزمان (عجلاللهفرجه) هستی؟ اگر راست میگویی، برو تلویزیونت را کنار بگذار! [آن شخص] دیگر پیش من نیامد. گفتم: او [امامزمان {{عج}] دارد گریه میکند، تو داری میرقصی، این بساط را داری. کجا [بیاید؟] همچین [ظهور را] نزدیک نزدیکش کردهبود. گفتم: عزیز من! ایننیست. امامزمان (عجلاللهفرجه) ، آخر من بالأخره یکاندازهای سِیْرش را کردهام؛ گفتم که خب من یکقدری ملاحظه میکنم.
یکشب من خواب دیدم که آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) ظهور کرده، من در دکّانم هستم. ما هم همینجور [پابرهنه شدیم و پالتو را کنار انداختیم]. آخر این پالتویم مثل لباس روحانیّت میماند، یکخُرده گَلِ پای آدم میپیچد؛ اینها هم گَلِشان میپیچد، فهمیدی؟ آره! من بهقربان یک نفر بروم که هر چه من میگویم، [باز] میآید اینجا، میفهمد من به این نمیگویم، اینقدر عقلش رسیده. (صلوات بفرستید.)
چون که این مثل پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) «[قل إنّما أنا] بشرٌ مثلکم»[۲] است؛ شکل آنهاست، آننیست. (صلوات بفرستید.)
حالا عزیز من! ما تا شنیدیم [امام تشریف آورده،] پابرهنه دویدیم؛ همینجور یکتیشه برداشتیم و (یکدفعه هم من اشارهای کردم) رفتم. اینطرف جوبشور اوّلها هم همینجور بود؛ من تقریباً سیسال پیش از این، چهلسال پیش از این [دیدهبودم،] این کارخانه ریسباف وسط این گندمها و اینها بود؛ یعنی هیچ نبود، همهاش بیابان بود؛ آنوقت آنجا خیلی صاف شدهبود و آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) تشریف داشت.
ما رفتیم جلو و خیلی زیاد، به خودش قسم! مورد عنایت ایشان قرار گرفتیم؛ کسی مطابق من به عنایت ایشان نزدیک نبود؛ یعنی حالا او خودش حافظ خلقت است؛ اما کأنّه [مثل این که] من در ظاهر حافظ ایشان بودم که مثلاً تا یکی میآمد، یک پایم را میگذاشتم اینجا، یک پایم را میگذاشتم اینجا که کسی نزدیک ایشان نیاید. یک درخت باعظمتی [را] اینجوری میکردم، کَنده میشد؛ چون که روایت داریم: یاورهای امامزمان (عجلاللهفرجه) به طوری [میشوند که] آن قدرت [امام]، قدرت خودش به آنها که یاور حقیقی هستند، اتّصال میشود. او خودش میشود قدرةالله، یکدرختی را از جا میکَند که آن روباهها و اینها جلو نیایند، یعنی اینجوری [قدرتمند] میشود. ۲۰ خلاصه ما آنجا بودیم و دیدیم که از این توپها (من [تا آن روز توپ] ندیدهبودم. من زمان شاه توپ دیدم، [اما] آنجا در جوانی دیدهبودم،) اینها همه [را] از روی کوههای دوبرادران [رو به ما] سوار کردهبودند. این همینساخت اینجوری بود، آره! اینجوری بود.
حالا ما هم همهاش میگوییم یا حضرت عباس! یا امامزمان! ما پای رکاب حضرت شهید شویم، کشته شویم، یک ذرّه زهرا (علیهاالسلام) به من بخندد؛ همین را من میگفتم. اصلاً ذکرم پیش امامزمان (عجلاللهفرجه) اینبود که یا خدا! من کشتهشوم، زهرا (علیهاالسلام) یک ذرّه به من بخندد، بگوید پسر من را یاری کرد، همین. من معطّل نه بهشت [هستم] و [نه] فردوس؛ یک ذرّه خنده زهرا (علیهاالسلام) را میخواهم، همهاش توی این فکر [بودم]. عرض بشود خدمت حضرتعالی، آقا مثل یک نمایندههایی داشت، [به یکی] گفت: برو [بازاریها را بگو بیایند]. البتّه آنموقع این آقایفلانی توی بازار نبودهاست، نگویید به این یکمرتبه [چرا نرفتی؟] افراد حرف نزنی. [آقا] گفت: برو به بازاریها بگو [بیایند]. گفت بازاریها نیامدند؛ یکدانه بازاری نیامد، آره. (اما به حضرتعباس یکدانه آخ. نبود، به حضرتعباس) . حالیات است دارم چه میگویم؟ اینها خودش هستند آخر، اینجا نمیآیند که! (صلوات بفرستید.)
همینساخت بهاصطلاح حالا یک خُرده کم و زیاد میآمدند و حرفم سر ایناست، من بهآقا گفتم: آقا! اینها توپ و تانک [دارند]، توپ سوار کردند. [آقا] گفت: اینها در نمیرود. گفتم: آقا! ما اسلحه نداریم. خدا میداند آقا یک همچین کرد، بگویم بهقدر این خانه، شمشیرهای اینجوری کج از آسمان پایین ریخت. ما نه که یکتیشه داشتیم، یکهمچین کردیم، یکی از این شمشیرهایش را برداشتیم. توجّه فرمودی؟ آره! آقا یکصوت حجاز خواند. امیدوارم که صوت حجاز امامزمان (عجلاللهفرجه) را ببینی؛ آنوقت دیگر این ضبطصوتها و اینها همه از وجودتان بیرون میرود. بیخود نیست که من از همه اینها بیزارم، من آن را دیدهام. بهقرآن مجید! فقط آدم جانش درنمیرفت، اینجوری میشد، اصلاً آدم یکجوری میشد. از تمام این بهاصطلاح آسمان و زمین صدا میآید، این صدا از اینجا نمیآید. همینجور که میخواند، انگار تمام این عالم دارد این صوت را میخواند. آقا وقتیکه [صدا] آرام شد؛ آنها خیلی گندهمنده بودند، رفتند [پشت توپها]، هر کاری کردند، توپ و تانک درنرفت. اینها همهشان هم اینجوری کردند، اینجوری کردند، جلو آمدند. من نمیگذاشتم جلو بیایند، آره! هی همچین میکردم، میرفتند عقب. عرض بشود خدمت شما، من از خواب بیدار شدم.
حالا میخواهم به شما عرض کنم که این آقا امامزمان (علیهالسلام) وقتی بیاید، تمام توپ و تانک [از کار میافتد.] الآن یکعدّهای تا [آقا] بیاید، [در شهرشان] برق نیست مثلاً، گاز نیست، بنزین نیست؛ یعنی تمام این مواد از کار میافتد؛ چونکه باید عالم فلج بشود. یک چند وقتی مثل آنها که قدیمها [بودند میشود، مثل] ننه ما که نان به تنور میپخت، پیرمردها! یادتان میآید؟ آره! پیرمرد! یادت میآید؟ با چیز [هیزم] میپخت، آره! گوشت هم با آنها که چیز بود، درست میکردند، چه خوشمزه هم بود! فهمیدی؟ آره! ما از درِ خانه که میآمدیم، ننهمان گوشت نخودآب بار کردهبود، خدا میداند بویش میآمد. حالیات است؟ بوها کجا رفت؟ چونکه آنموقعی که تو ولایت داشتی، نباتات هم بوی ولایت میداد، نباتات هم والله! بوی ولایت میداد. گوشتش هم همینجور بود، یکمرغ [بار کردهبودند،] ما از درِ خانه میآمدیم، [بویش تا] کجا بود؟ بویش کجا رفت؟ بوی ولایت از اشیاء هم گرفتهمیشود. من به شما بگویم، اصلاً شماها، نه شماها که [اینجایید را] میگویم، [به] شماها میگویم توجّه کنید! اشخاصی که خیانتکارند، خیانت [آنها به اشیاء هم اثر میکند.]
الآن این آقا نگوید چرا؟ تو باید یکقدری کار کنی توی این حرفها [که] دیگر چرا نگویی. باید بدانی که [خیانت] ۲۵ در حیوانها هم اثر میکند. یکسلطانی بود [که] بهشکار رفت، آنجا خلاصه هوا ناجور شد و به یکچادری برخورد و دید این یکگاوی دارد، رفت آنجا. چقدر [آن گاو] شیر داد، سهچهار من شیر داد و [سلطان] دید [این گاو] توی بیابان میچرد، گفت: خوب است ما یک مالیاتی روی این گاو بگذاریم. این شیر [گاو را روز] رفت دوشید و شب رفت گاو را بدوشد، [سلطان] دید زن بنا میکند گریهکردن. گفت: چرا گریه میکنی؟ گفت: حاکم خیال بد برای ما کرد، به گاو من اثر کرد. به حضرت عباس! روایت داریم شاه از چیزش [فکرش] برگشت. صبح رفت [گاو را] دوشید، گفت: [خیال] حاکم برگشت، شاه از فکرش برگشت. پس تو وقتی خیانتکار شدی، توی حیوانها هم اثر میکند، اینها همه به هم اتّصالند. چقدر او میگوید تو خوب باش و مؤمن باش؟ [خدا] میخواهد حیوانها هم از دست تو راحت باشند، از شرّ بشر راحت باشند. بشر شرّش توسعه دارد، آقاجان! به این حرفها توجّه کنید! من بلدم چیز دیگر هم برایتان بخوانم، میخواهید مدّاحی هم برایتان بکنم؟ میبینم نجات بشر توی اینهاست، نجات شما توی این حرفهاست. (صلوات بفرستید.)
حالا آقا جلوتر آنها توجّه دارند، وقتی ظهور یکقدری نزدیک میشود اهل مکّه توجّه دارند، اینها یکچند وقتی هم یککارهایی کردند. یکی از رفقای من توجّه کرد، به من گفت، گفتم نه این حالا موقع آمدن امامزمان (عجلاللهفرجه) نیست. پس آنموقع که [امام] میآید، باید تانک و توپ و تمام اینها از کار بیفتد. حالا به شما میگویم این چهجور میشود؟ حالا آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) وقتی میآید، روایت داریم چند تا گوسفند، بز جلویش است، وارد مکّه میشود. وقتی وارد مکّه میشود، اینها باور نمیکنند آن امامزمان (عجلاللهفرجه) این است. بهقول ما [امام] خودش را به خانه [کعبه] میرساند، وقتی آمد [و خود را] به خانه رساند، دیگر آنجا نمیتوانند کاری بکنند، میترسند؛ یعنی همینجور که ببین میگویند [در خانه خدا] مبطل بهجا نیاور! همانها هم که بهاصطلاح حالا دشمن امامزمان (عجلاللهفرجه) اند، مکّه را از ترسشان احترام میکنند. آن ابابیلها دیدید چه بهآنها کرد؟ اینها یکعدّهای که هستند، نه که خانه را احترام کنند، از ترسشان [رعایت] میکنند، توجّه کنید! حالا اینها بهنظر ولایت من، از ترسشان بهآقا کار ندارند.
حالا آقا یک پرچمی دارد [آن را] باز میکند، «جاء الحقّ، زهق الباطل»[۳] آنوقت این پرچم [طوری است که] روایت داریم که تمام دنیا آن پرچم را میبینند؛ اما حالا نمیگویم که یکعدّهای لعنت به آن پرچم میکنند. از امام صادق (علیهالسلام) سؤال میشود، میگوید که بله! بس که بد کردند. [مردم] میگویند: این دوباره آناست میآید. حالا بدیهای اینها را میبینید، حالا هنوز هم یکخُرده [جا دارد]. حالا هم یکخرده [مانده]، حالیات شد چه میگویم؟ (صلوات بفرست.)
حالا آنجا امامزمان (عجلاللهفرجه) [مأموریتش] بهغیر از امام حسین (علیهالسلام) است، بهغیر از اینهاست. یعنی [هنگام ظهور امامزمان (عجلاللهفرجه)] میگوید: منم نوح، منم آدم، همه آنها منم؛ اما در ظاهر بناست که این عالم را مسخّر کند. آقا امام حسین (علیهالسلام) میخواست عالم را نجات بدهد؛ اما امامزمان (عجلاللهفرجه) میخواهد عالم را مسخّر کند؛ یعنی هیچکس [ضد ولایت] نباشد. حالا کمک میخواهد، حالا تو درست است یاورش هستی، تو که چیزی نیستی که؛ حالا در و دیوار و زمین و همه [یاور] میشوند.
این دجّال [سفیانی] هم از آنطرف حرکت میکند، وقتی فهمید [آقا] اینجاست، میرود بهاصطلاح امامزمان (عجلاللهفرجه) را بکشد. نمیدانم یک روایت داریم، شاید آقا دیدهباشد، چند هزارتایشان [لشکر سفیانی] توی زمین فرو میروند، یکیشان میماند، میرود خبر بدهد، [بقیه] توی زمین فرو میروند؛ اما آقا امام حسین (علیهالسلام) قربانش بروم، زعفر [به او] گفت؛ من همه اینها را پایین میکشم؛ گفت: نه! مَلَک باد آمد، [مَلَک] آب آمد، [گفتند: کمک کنیم؟] گفت: نه؟ چرا؟ او [یعنی] امام حسین (علیهالسلام) حجّت آخرالزّمان نیست. ۳۰ حجّت خدا هست، [اما] حجّت آخرالزّمان نیست؛ چونکه من بیروایت و حدیث توی این نوار حرف نزنم، امام صادق و امام باقر (علیهماالسلام) اینها چندینوقت یکقدری پیش رفتند، این فقه و اصول از آنجا درآمد. آره! این فقه و اصول از آنجا درآمد، پس آنها یکفرصتی پیدا کردند؛ [چون] بنیامیّه با بنیعبّاس دعوا میکردند، اینها یکفرصتی پیدا کردند. [حالا از امام صادق (علیهالسلام) پرسیدند: شما قائم هستید؟ فرمود: من هم منتظرم.]
[شما] خودتان که منتظر امام زمانید، امام صادق (علیهالسلام) هم منتظر است؛ اما منتظر، منتظر خلق نیست، منتظر شهوت نیست، منتظر ساز و آواز نیست، منتظر غیر امر نیست؛ واحد است، منتظر امامزمانش است. من یکوقت یکمثالی زدم، گفتم مانند آن تنگهای بود که [در جنگ] اُحُد، حضرت [پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] فرمود: اینجا بایستید! ما فتح کردیم بایستید! شکست خوردیم [هم] بایستید! اینها فتح کردند، نایستادند، رفتند غنیمت جمع کنند؛ دندان پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) شکست، نود زخم به علی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) خورد، حمزه سیدالشهداء را [شهید کردند]. ببینید در تمام جهادهای پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هیچ کجا مطابق این [جنگ] نشد. چرا به تو میگوید بایست! میروی؟ تو هم از همانهایی. به تو میگوید: منتظر بایست! کجا میروید؟ پِی چه کسی میروید؟ چرا میروید؟ خب وقتی نایستادی، ضربه به اسلام میخورد، ضربه به ولایت میخورد، ضربه به امر میخورد، چرا اینجا نمیایستی؟ عنادی میشوی، میگویی من بروم یک کاری بکنم، این وظیفه است و نمیدانم چه چیز و شیطان از این حرفها به تو میزند. عزیز من! بایست اگر قومموسی میایستادند که گوسالهپرست نمیشدند که، نایستادند که تا موسی بیاید.
این امامزمان (عجلاللهفرجه) هم میخواهد قرآنی که تمامش را علی (علیهالسلام) نوشته، (لا إله إلّا الا الله)، نه قرآنی که عثمان نوشته [را بیاورد]. این قرآن را بیشترش [را] عثمان نوشته، الآن خط عثمانی را خیلی گران میخرند. یکخطی بود در خارج [حراج] گذاشتند، هیچکس نتوانست بخرد؛ اما دوباره تکرار کنم، این قرآن را امیرالمؤمنین (علیهالسلام) تأیید کرده، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) تأیید کرده. [پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] گفت: دو چیز بزرگ پیش شما میگذارم. (این حرف تند است، من رفع تندیاش [را] بکنم، بعضیها کشش داشتهباشند، بعضیها کشش ندارند. این قرآن درست است، [چون پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] گفت دو چیز بزرگ میگذارم:) یکی عترت، یکی قرآن. همینقرآن را گذاشت، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) همینقرآن را گذاشت؛ آن قرآنی که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نوشته نبوده، اما [این قرآن هم] تأييد شده. گفت: اینها در حوض کوثر به من میرسد؛ اما [پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] چه گفت؟ گفت: قرآن و عترت، عترت و قرآن؛ نه قرآن و عمر، نه قرآن و ابابکر، نه قرآن و خیال، نه قرآن و غیرامر، این نیست که. (صلوات بفرستید.)
حالا وجود امامزمان (عجلاللهفرجه) [وقتی تشریف آورد]، چه کار میکند؟ الآن به شما میگویم، ببین چقدر قشنگ است! اینها دیگر طیران دارند، اینها از اینجا [بلند] نمیشود آقای نمیدانم چه، ماشین سوار شود، برود نمیدانم طیّاره سوار شود، برود نمیدانم مکّه، طیّاره برود مشهد. [اینطور نیست که] طیّاره سوار شوند، بروند [و] بیایند، نه طیّاره نمیخواهد. طیّاره امامزمان (عجلاللهفرجه)، امر امامزمان (عجلاللهفرجه) است، این زمان در اختیارش است. حالا با همین جمعیّتی که همینطور میآیند و میآیند [جابهجا میشوند]، روایت داریم: چندینهزار مَلَک میآیند. اینجا را توجّه کنید! والله! این انشای خودم است، من از کسی نشنیدم؛ اما انشاء، یک انشاهایی است [که] آنها تأیید میکنند؛ یک انشاءهایی است، اینها تأييد نیست. تو وقتی خودت را در اختیار ولایت گذاشتی، او دارد حرف میزند، تو چه کارهای؟ آخر به ریخت تو نمیآید این حرفها که بزنی، به ریخت من میآید؟ نه والله! ۳۵
حالا ببین چه میگویم؟ حالا این جمعیّتی که الآن [همراه امام] هست، یکدفعه در انگلستان پیاده میشود. حالا خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میآید، [به پیشانیها] مُهر میزند: منافق، مؤمن. قیامتصغری است، ایده شما جلو میآید؛ [اگر] شهوتران هستی، غیر امر کار میکنی، بدچشم هستی، بدخو هستی، بخل داری، حسد داری، همه اینجایت نوشتهاست، گردنت را امامزمان (عجلاللهفرجه) میزند. [از] چه چیز میترسید؟ امامزمان (عجلاللهفرجه) مگر مؤمنکش است؟ [او] مؤمنخواه است. خواست امامزمان (عجلاللهفرجه) مؤمن است؛ مؤمن بشوید! امر را اطاعت کنید! حالا این جمعیّت یکدفعه توی انگلستان پیادهمیشود، درست است؟ اوّلاً که آسمان یکصیحه میزند، روایت صحیح داریم، ثلث این مردم از بین میرود. حالا آقایآمریکایی، آقایانگلیسی دیگر بمب ندارد که! اتم ندارد که! ژِ سه ندارد که! مِرسه ندارد که! هیچ ندارد، فلج است. این [امام] هم [شمشیر را] اینجا میگذارد، گردن آنها را میزند. از اینجا فوراً [به] انگلستان میرود، آنها را هم میزند. از اینجا [به] کانادا میرود، اینها را هم میزند. یکدفعه میبینی یکدنیا همه مسخّر شده، [دشمنان ولایت] از بین رفته [است].
اینجوری نیست که قربانت بروم که؛ شما خیال میکنید، همینطور میگویید امامزمان (عجلاللهفرجه) بیاید. آیا امامزمان (عجلاللهفرجه) بیاید، با این سختیها میتوانی زندگی کنی؟ نه! تو باید اگر بخواهی یاور امامزمان (عجلاللهفرجه) [باشی]، هیچچیزی نخواهی. نه زن بخواهی، نه بچّه بخواهی، هیچ، هیچ نخواهی؛ وقتی امامزمان (عجلاللهفرجه) بیاید، یکجان داری، فدای امامزمان (عجلاللهفرجه) کنی. حالا [از] گرسنگی مُردی، هم مُردی و بردی و خوردی، دیگر ایناست. آن بچّه تو هم اگر یاور است، میآید؛ خب [اگر] نیست هم که [امام] میآید [و] گردنش را میزند. به تو چه؟ آن خانم هم اگر امر حضرتزهرا (علیهاالسلام) را اطاعت کرد، خود امامزمان (عجلاللهفرجه) حفظش میکند. مگر نمیکند؟ چرا توجّه نمیکنیم به این حرفها؟
مگر [عدّهای] از نیشابور [خدمت امام] نیامدند؟ (من مصداقش را بیاورم،) مگر [از] نیشابور نیامدند؟ چقدر هدایا آوردند؟ تو هم باید مثل امامزمان هر پولی را نخواهی، عزیز من! حالا امامزمان (عجلاللهفرجه) آمده است و پدر بزرگوارش در ظاهر از دنیا رفته، اهلنیشابور یک پول زیادی آوردهاند. حالا آوردند، آنجا جعفر کذّاب است، میگوید [امام بعدی] منم. گفت: ما خدمت امام حسنعسکری (علیهالسلام) میآمدیم، میگفت: چقدر پول این تُو [داخل کیسهها] هست؟ مال چه کسی هم هست؟ جواب کاغذها را هم میداد، اگر تویی یا علی! گفت: اعجاز از من میخواهی؟ برو ردِّ کارَت! حالا دمِ دروازه آمدند، حضرت پِیشان روانه کرد. گفت: این پول [مثلاً] مال حسین پسر علی است؛ یک روایت داریم: آقا امام حسنعسکری (علیهالسلام) میگفت مال حسین، این [امامزمان (عجلاللهفرجه)] بابایش را هم گفت. درست است؟ [امام] گفت که این کیسهها، اینها دیگر به درد من نمیخورد، شطیطه چه چیز آورده؟ خانمعزیز! بیا شطیطه بشو! چرا سَلیطه میشوی؟ [چرا] توی خیابانها میروی، خودت را درست میکنی، دستت را بیرون میگذاری، رویت را باز میکنی؟ دکور درست کردی خودت را؟ بیا شطیطه بشو تا امامزمان (عجلاللهفرجه) بیاید [و] به تو نماز بخواند! چرا از ولایت خارج میشوی؟ (صلوات بفرستید.)
حالا [امام] میگوید: شطیطه چه چیز آورده؟ راوی خبر میگوید: اصلاً من نمیخواستم به امامزمان (عجلاللهفرجه) بگویم. یک دو گز کرباس آوردهبود و یکچیز خیلی چیزی [کمی]. [امام] آن را از او گرفت و یکپولی به او داد، گفت: [به شطیطه بگو که تا] چند ماه دیگر زندهای. به این [راوی] گفت: من میآیم [و] به او نماز میخوانم، من را دیدی، حرف نزنی. این [راوی] همینطور مواظب بود، یکوقت دید توی خانه شطیطه [صدای] گریه بلند است. آقا! او را [در] مصلّی آوردند، یکوقت دید امامزمان (عجلاللهفرجه) دارد به او نماز میخواند. آی خانمعزیز! بیا آن [شطیطه] بشو که امامزمان (عجلاللهفرجه) به تو نماز بخواند، [بگوید: ای] خدا! من بدی از این ندیدم. گل بهشت بشو! بیا مریم تو را استقبال کند، مگر زهرا (علیهاالسلام) را استقبال نکردند؟ [بیا] حوّا استقبالت کند، دختر بنتعمران استقبالت کند، امامزمان (عجلاللهفرجه) به تو نماز کند. خودت را بپوشان! رویت را بگیر! از امر ولایت ساقط نشو!
[خانم!] امر شوهرت والله! امر ولایت است، ۴۰ بیا امر شوهرت را اطاعت کن! بیا بلد نشو [مهرت را اجرا بگذاری]، این چه سنگ تفرقهای است توی [زندگی] خودت انداختی که میگویی مهر من را بده؟ حالا مهرت را میگیری، (به وجود امامزمان! اگر من میخواستم این حرفها را بزنم) حالا مهرت را میگیری [و] آنجا [در] بانک میگذاری، نزول میخوری؛ حالا میگوید خدا و رسول (صلیاللهعلیهوآله) به تو لعنت میکنند. این نزول [را] میخواهی چه کنی؟ خب اگر خودت در اختیار ولایت بودی، خدا رزقت را میدهد. شوهرت نوکر توست، خانمعزیز! میرود با عرق جبین پیدا میکند [و] به تو میدهد. تو حافظ داری، شوهرت حافظ خودت است، چرا این کار را میکنی؟
مثل این حاجیها که الآن کرامتشان ایناست که کوچهها را نجس میکنند، خیابانها را هم نجس میکنند؛ اینها حاجیهای آخرالزّمانند. حالا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) چه میگوید؟ میگوید [در آخرالزّمان] حجّ میکنند یا برای سیاحت، یا اسم و رسم، یا برای چه؟ تجارت؛ پس همه را ردّ کرده. عزیز من! این گوسفند را بکُش! بده به مردم! نه که [طرف] قصّاب دنبالش است، خیابانها و آن کوچهها را نجس کرده، این [گوسفند را] هم به او میدهد، میگوید برو بفروش! حالا یکدفعه حاجآقا مرضسرطان میگیرد، رودهاش میگیرد، باید نمیدانم یکمیلیون و پانصد هزار تومان بدهد [تا] رودهاش را باز کند. حاج آقا! تو اگر [به فقرا] میدادی، خدا آن درد را از جانت دور میکرد. چرا خدا میگوید که هر کسی سخی باشد، من صفاتی دارم به نام صفاتالله، به او میدهم؟ تو چه حاجی هستی؟ بیخود نیست که آنجا [در مکّه] خوک هستند و سگ هستند و اینها؛ [چون] انفاق ندارند. انفاق تو را از هر بلاهایی نجات میدهد.
«الحمد لله، شکر ربّ العالمین» والله! بالله! به وجود امامزمان! من اين [حرفها را] به شما نمیگویم. شما از بس که انفاق دارید، افراط [و] تفریط هم دارید میکنید. میبینم! نه که بگویم. اگر یکی به من بگوید، به او میگویم کِی این را از کجا آوردی؟ چهجور شد؟ زندگیاش را اگر نگفتم تف توی ریش من بینداز! بعضیهایتان افراط میکنید، عزیز من! ببین من شما را نمیگویم، قربان همهتان از کوچک و بزرگ بروم. یکوقت میبینی یکجوانی یکمرتبه یکپولی میآورد [و میگوید:] این صدقه است، این چه چیز است؟ من میبینم این خود بنده خدایش چیزی ندارد؛ اما [در] فکر است که خدا گفته صدقه بده! میدهد، خدا گفته انفاق کن! میکند، والله! والّا من که گفتم، من والله! به دینم! نه صدقه میخورم، نه ردّ مظالم میخورم، نه سهمامام. من نمیخورم، خود امامزمان (عجلاللهفرجه) روزی من را میدهد؛ زنگ میزند، میگوید: برو یک چیزی به این بده! من با زنگ امامزمان (عجلاللهفرجه) دارم زندگی میکنم. (صلوات بفرستید.)
حالا عزیز من! اگر بخواهید یاور امامزمان (عجلاللهفرجه) باشید، امر امامزمان (عجلاللهفرجه) را اطاعت کنید؛ اگر تو یاور امامزمان (عجلاللهفرجه) نشدی، به من لعنت کن! امروز باید پافشاری کنید! عزیزان من! امر امامزمان (عجلاللهفرجه) را اطاعت کنید! حالا آقا چهکار میکند؟ کارش همین است دیگر، طیران دارد، این خاک و این خاک و این خاک، در تمام ابعاد این دنیا پا میگذارد، تمام را مسخّر میکند. اصلاً روایت داریم یک دیوار میگوید: آقا امامزمان! دو نفر پشت من قایم شدهاند؛ نه که امامزمان (عجلاللهفرجه) نفهمد، این [را] دارد پرورش میدهد که این دیوار حرف میزند. این مسطورهاش [نمونه] است که ستون حنّانه حرف زد دیگر، داد کشید [که پیغمبر!] چرا از من کناره رفتی؟ آیا تو از امامزمان (عجلاللهفرجه) کنار شدی، داد زدی؟ آیا رفتی [توی] فکر که امامزمان (عجلاللهفرجه) چه شده؟ کجا از امامزمان (عجلاللهفرجه) جدا میشوی؟ امام صادق (علیهالسلام) تکلیفت را معلوم کرده، ۴۵ میگوید: تو عضو مایی، تا گناه کردی، جدا شدی. چرا جدا شدی؟ آیا جدا شدی، چیز کردی؟ [آیا] ما غصّه خوردیم، چرا جدا شدیم؟ پس عاطفه یکسنگ از من بهتر است که جدا شده، فریاد میکشد. آیا تو فریاد کشیدی که چرا جدا شدی؟ اصلاً عین خیالت نیست، تویش نیستی اصلاً.
[برای فهم] این حرفها باید بیایید توی ولایت [تا] ولایت حالیات کند. به تمام آیات قرآن! تا توی صراط مستقیم نیایی، حالیات نیست. این حرفها را من نمیتوانم حالیِ کسی بکنم، ولایت حالیات میکند. تو بیا اینجا توی ولایت؛ آنوقت ببین حالیات میکند یا نه؟ چطور آنها [آدم] خوب و بد را تشخیص میدادند؟ چطور تشخیص میدادند؟ چطور اویس تا میآید [مدینه، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] میگوید اینجوری اینجوری، افکارت را میگوید؟ قبولت میکند. بیایید بابا جان! امامزمانیها! قربانتان بروم، قبول کنید! کارها را همه را عوضی کردند، تو عوضی نشو! الآن پرچم امر دستت باشد، هر کجا امر است، اطاعت کن! [هر جا] نیست، نکن! این [را] من به شما بگویم، اسلام به غیر ولایت است. [اسم] اسلام، مردم را گول زد، مگر عمر و ابابکر، مردم راگول نزدند؟ با اسلام، ولایت را از آنها گرفتند؛ در آخرالزّمان با تجدّد، ولایت را از ما میگیرند؛ اما مواظب باشید تجدّدی نشوید!
چرا تجدّد [ولایت را از تو میگیرد]؟ آقا! تو اگر اینجا با امر راضی باشی، قانع و راضی باشی، دیگر نمیروی پول نزول بکنی که؛ دیگر رشوه نمیروی بکنی، کار حرام نمیکنی که، دروغ نمیگویی که، خدعه نمیکنی که. [اگر بخواهی] بدچشمی بکنی، پول میخواهد، [اگر بخواهی] دنبال کسی بروی، پول میخواهد؛ تو پول نمیخواهی، تو دنبال ولایتی، دنبال امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هستی. اصلاً بشر [مؤمن] واقعی گفتم که مُضطرّ نیست. «أمّن یُجیبُ المضطرّ إذا دعاه [و یکشف السّوء]»[۴]، مُضطرّ کسی است که ولایت ندارد. اگر تو ولایت داری، چطور تو مُضطرّ هستی؟ مصداقش را بیاورم؟ آن فقیر پیش حضرت آمد، گویا پیش امام صادق (علیهالسلام)، گفت: آقا! من هیچ ندارم. [امام] گفت: خب تو خیلی دارایی، غنی هستی. گفت: من؟ من چیزی ندارم آخر. گفت: ولایت ما را میفروشی؟ گفت: والله! اگر تمام این دنیا پر [از] طلا و نقره باشد، [ولایتم را] نمیدهم. من به قربان آن گدا بروم! این گدا نیست که! این آمده خدمت امام میخواهد بگوید من محتاج توام، یک چیزی تو به من بده! نیامده جلوی خلق دستش را دراز کند، آمده پیش امامش میگوید تو به من بده! من محتاج تو و خدا هستم. ببین این گدا ایناست که اینقدر شعور دارد. (صلوات بفرستید.)
پس آن کسیکه منتظر امامزمانش است، باید امر را اطاعت کند. آن امر انتظار است، نه تو. آن امری که داری اطاعت میکنی، آن امر انتظار امامزمان (عجلاللهفرجه) را میکشد؛ نه تو. (هر که [حرف دارد،] من وقتیکه حرفم تمام میشود، با من حرف بزند؛ نوکر همهتان هستم. چرا؟ گفتم:) اویسقرن، آن که تویش است، برادر رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) است. [در مورد] تو هم امر [ی که اطاعت میکنی] چیست؟ انتظار است. اگر امر را اطاعت نکنی که جدا شدی، امام صادق (علیهالسلام) میگوید: جدا شدی؛ پس تو چه چیز هستی؟ هیکل من که منتظر نیست که، آن که تویت است، باید منتظر باشد، قربانت بگردم، آن معصومیّت تو انتظار امامزمان (عجلاللهفرجه) را میکشد، آن تقوای تو انتظار امامزمان (عجلاللهفرجه) را میکشد [که] نگاه به دختر مردم نمیکنی، نگاه بد به کسی نمیکنی. [چنین کسی] چیزی را نمیبیند که نگاه کند.
به تمام مقدّسات عالم! من خودم همینجورم، من اصلاً چیزی را نمیبینم [که] نگاه کنم. شما باور میکنی؟ من هیچکجا نمیخواهم تفریح بروم، ابداً نمیخواهم. حالا اگر [خانواده] میگوید، تو برو! من [خودم را] میگویم، شما برو! اما میخواهید شمال بروید، دمال بروید، گناه هم نکن! ببین [اگر] خودت را میتوانی حفظ کنی، برو! اما من اینجوری هستم، خیلی اشتیاقی ندارم، چرا؟ ۵۰ میفهمم من دیگر خلاصه به قول یارو هر چه بوده، بابا! آردهایمان را غربال کردیم، غربالمان را هم زدیم گَلِ میخ دیگر، ما دیگر کجا نگاه کنیم آخر؟ ما باید فقط به امر نگاه کنیم، بفهمیم امر ما را نجات میدهد. حالا این همه تماشا کردی، چه فایدهای داشت؟ اصلاً ما در اسلام، اسلام واقعی یا ولایت، تماشا نداریم. ما تماشا نداریم، جایی نبوده که تماشاخانه باشد. این تماشاخانهها را برای ما درست کردند، ما را مشغول کردند. چند تا کار جلویت گذاشته، اصلاً به ولایت نمیرسی، مشغول این کارهایت کردهاند.
چرا من میگویم موادّی جلوی من بود، اینجور میکردم، صورت خوب میشد، میگفت یا علی؟ تو باید تولیدت یا علی باشد، کارَت یا علی باشد، قلمت یا علی باشد، قدمت یا علی باشد، خوابت یا علی باشد، رفتارت یا علی باشد، دکّانت یا علی باشد، سیمپیچیات یا علی باشد، قلمت یا علی باشد، دَرسَت یا علی باشد. مگر به غیر علی چیزی از تو میخرند؟ کجا کتاب تو را میخرند؟ اینقدر به کتابت مینازی! چرا من گفتم برو هر جور میخواهی بکن! مثل من که [چیزی غیر ولایت نمیبینم] بکن! چرا؟ به هر چه نازیدی، گرفتار آن میشوی، تو باید به چیزی ننازی که گرفتار بشوی. (صلوات بفرستید.)
بشر اگر اینجوری شد، تمام تولیدش یا علی است، تمام تولیدش یا زهراست، تمام تولیدش یا حسین است، اسم اعظم دارد، با اسم اعظم کار میکند، جدا از این حرفها نمیشود؛ اما کسیکه دنیا را طلب نکند. چرا دنیا را طلب کردی؟
دنیا طلبکردن، حسینکُشی است، دنیا را طلبکردن زهراکُشی است. از کجا میگویی؟ مگر امام حسین (علیهالسلام) قربانش بروم، نگفت به ابنسعد [که] چرا من را میکشی؟ من را میشناسی؟ گفت: آره! [فرمود:] پسر چه کسی هستم؟ [گفت:] پسر پیغمبر، پسر علی، مادرت زهراست. [امام فرمود: پس] چرا میکشی؟ [گفت: یزید وعده] سلطنت ری را به من داده. ببین آن را به او داده، مواظب باش شیطان از این چیزها به تو ندهد، قربانت بروم، بزن آن را کنار! [بگو:] من نمیخواهم، بزن آن را کنار! هر کجا دیدی [که] با امر مطابق نیست، بزن آن را کنار! تو واحدی، تو یگانهای. اگر خدا یگانه است، جدّاً میگویم: شیعه هم یگانه است. چرا خدا میگوید که من تمام اعمال متقی را قبول میکنم؟ این [متقی] یگانه است. جوانانعزیز! بیایید یگانه بشوید! چرا یگانهپسر میگویند؟ یعنی این بابا، این یکدانه پسر را دارد. تو هم یگانه بشو در مقابل خدا، خدا تو را دارد. متقی یگانه است، [خدا] میگوید: همه اعمالش را قبول میکنم، یگانه است. بیایید یگانه بشویم، قربانتان بروم، فدایتان بشوم. (صلوات بفرستید.)
پس گفتم، دوباره [میگویم] این اشخاصی که انگار میگویند [با] امامزمان (عجلاللهفرجه) نمیدانم دمِ کجا قرار گذاشتند، اینها همه مُفت میگویند. فهمیدی؟ فهمیدی؟ اینها همه خیالی است. تو برو خودت را درست کن! یاور امامزمان (عجلاللهفرجه) باش! میگوید: «انتظارالفرج أفضلالعبادة»؛ اگر صد سال، پنجاهسال انتظار داری، تو افضل عبادت داری میکنی. اما انتظارالفرج دارد میگوید، فرج یعنی تو فرج از کسی نخواه! از خلق نخواه! خلق را نبین! فهمیدی؟ حالیات میشود چه چیز به تو میگویم؟ خب تو یاور امامزمان (عجلاللهفرجه) هستی، هر وقت [امام] تشریف آوردند، نوکرش هستی، هر وقت هم نیامد، خب باز هم نوکرش هستی؛ پس ما انتظار او را داریم میکشیم، انتظار چهجوری باید بکشی؟ همین که میگویم، ۵۵ تیشه را برداری [و] بدوی. به روح تمام انبیاء! من از در کوچهمان ردّ شدم، همچین کردم [رویام را برنگرداندم که] بابا و ننهام من را نبینند، بگوید بیا! اینجور باید باشی! یعنی یکدانه جان در این قبضه قدرتت است، فدای امامزمان (عجلاللهفرجه) کنی، این یاور است. تو جانت را فدای چه کسی میکنی؟ کجا؟
خدایا! عاقبتتان را به خیر کن!
خدایا! ما را بیامرز!
خدایا! تو را به حقّ وجود این مولود عزیز، امشب شبقدر است، رفقای عزیز، هر خانهای مریض، مریضه، طفل مریض است، لباس عافیت بپوشان! (یک ختم «أمّن یجیب» برای این آقایفلانی بگیریم. «الحمد لله» بهتر شده؛ اما [شفای] وجود ایشان را کامل از خدا بخواهیم که [سلامتی] وجود مبارک ایشان را کامل کند. یک حمد بخوانید!)
چیزی که برای خودم میخواهم، برای شماها هم میخواهم. الآن امشب حتمی حتمی دو رکعت نماز کنید! یکگوشهای بروید با خدا حرف بزنید! با امامزمانتان حرف بزنید! من چیزی که از امام خواستم، گفتم حمایت از ولایت [کنیم]. گفتم یکقدری زهرایعزیز (علیهاالسلام) دلش خوش باشد، بگوید یکنفر حمایت از ولایت کرده؛ اما حمایت از ولایت ایننیست [که] بریزی توی خیابانها و با مردم جدل کنی. تو نفْس خودت، ایده خودت، خیال خودت، فکر خودت، باید حمایت از ولایت کند؛ نه اینکه این بازیها را درآوری. اینها بازی است درمیآوری، خودت را معرّفی میکنی، خودت را معرّفی نکن! کجا حمایت از ولایت میکنی؟ دروغ نگو! تهمت نزن! کار بد نکن! بدچشمی نکن! نمازت را اوّلوقت بخوان! امر پدر و مادرت را اطاعت کن!
با خانوادهات، کسانیکه زن دارند، [با] ملایمت چیز [رفتار] کنند، خودت را پیش آنها نگذار! او را خدا ناقص خلقش کرده، تو که ناقص نیستی، تو چرا خودت را پیش یک آدم ناقص میگذاری؟ چرا؟ چرا شما بدزبانی با زنهایتان میکنید؟ نباید بکنید! با آنها مهربان شو! خیلی آرامش [داشتهباش]! یکدفعه سلام به تو نکرده، ببین چه با او [میکنی]؟ تو یکدفعه سلام به خانمت بکن! چطور شده؟ یکنفر هنوز هم با من قهر کرده، میگوید: چرا به من سلام نکردی؟ خب من که از تو بزرگترم، خب تو میخواستی به من سلام بکنی. اصلاً خدا میداند با من قهر کرده [که میگوید] کجا من بودم؟ این به من سلام نکرد. تو سلام میخواهی یا من را میخواهی؟ خب یکدفعه هم تو به خانم، سلام کن! من والّا میکنم، [میگویم]: خانم! سلام علیکم، چطوری؟ حال شما چطور است؟ عیبی ندارد، کِبرت را کم کن!
من دارم میگویم یاور امامزمان (عجلاللهفرجه) یاور امر باید باشد، نه این بازیهایی که ما درآوردهایم [که] ریختند توی خیابان و نمیدانم چه چیز، ظهور کردهاست و امامزمان (عجلاللهفرجه) دارد میآید. کجا دارد میآید؟ حالا آمد، تو چه کارهای؟ نه! تو چه کارهای آخر؟ انفاق داری؟ خوشزبان هستی؟ کارَت حلال است یا کَلِّ بر مردم هستی؟ تو اصلاً لعنت شدی! کَلِّ بر مردم [هستی]! خب ردّ هستی! (لا إله إلّا الله). چه کار داریم میکنیم؟ اینها بیشترشان توی خیابان ریختند.
خدایا! تو را به حقّ امامزمان، تتمه عمر ما را در راه خودت قرار بده!
خدایا! این حرفها که ما زدیم، در گوشت و پوست و خون ما خلاصه اثر کند!
خدایا! هر چه میخواهی از ما بگیری، بگیر! ولایت را از ما نگیر!
خدایا! ما را با ولایت از دنیا ببر!
خدایا! ماها بدبین به امر نشویم!
خدایا! شیطان به ما راه پیدا نکند!
خدایا! تو را به حقّ امامزمان، کسانیکه دستِدهنده دارند، گفتی صدتا اینجا میدهم، هزارتا [آنجا]؛ هزارتا را همینجا به آنها بده!
خدایا! دستِدهندهشان را تهیدست نکن!
خدایا! اگر سخی هستند، سخاوتشان را زیاد کن! اگر نیستند، موفّقشان کن [به سخاوت]!
خدایا! محبّت اهلبیت را از دل ما بیرون نبر!
خدایا! من این که گفتم، برای رفقایم هم میگویم، میگویم: اگر نجسم، پاکم کن! اگر گنهکارم، گناهم را بیامرز! ۶۰ اگر گمراهم، هدایتم کن! من را یاور امامزمان (عجلاللهفرجه) کن!
(با صلوات بر محمّد)