شبقدر و عظمائیت ولایت: تفاوت بین نسخهها
سطر ۶: | سطر ۶: | ||
العبد المؤیّد رسول المکرّم أبوالقاسم محمّد | العبد المؤیّد رسول المکرّم أبوالقاسم محمّد | ||
− | {{پررنگ|السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و | + | {{پررنگ|السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته}} |
− | ما همهاش داریم فکر میکنیم که، ما که میخواهیم | + | ما همهاش داریم فکر میکنیم که، ما که میخواهیم تمرینولایت کنیم، باید کمک از خودشان بخواهیم. وقتی [که] آنها خودشان کمک کردند، یکچیزی ساخته میشود. ما ممکناست که مثلاً یک کوزهگر کوزهخوبی بسازد، یا مثلاً یکی که تلویزیون میسازد، رادیو میسازد، نمیدانم، در میسازد، چرخگوشت میسازد، اینچیزها که حالا میسازند، اینها را میتواند بسازد؛ اما ولایت را نمیشود بسازی. ما باید تمرینولایت کنیم و [در] حقیقت، هر چه داریم زمین بگذاریم، دنبال ولایت برویم؛ آنوقت آن [ولایت] واسه [برای] ما میسازد. |
− | یک | + | یک پارهوقتها، اگر هم بخواهید چیز کنید، یک پارهوقتها میگویند که برو خدا واسهات [برایت] بسازد! [این] حرف هست، توی ما عوامها هست، [میگویند:] خدا واسهات بسازد! ایندر یک بُعد عوامی هست؛ اما خیلی مبنا دارد. حالا ولایت [را] هم خدا باید بهما بدهد؛ اما رفقایعزیز! باید بخواهید! شما وقتیکه فکرش را میکنی، خدای تبارک و تعالی این دنیا را خلق کرد، این سفره، خیلی، سفره عنایت خداست، سفره جُود خداست. همه خلق سر این سفره نشستند، تا حتّی کفّار، تا حتّی ناصبی؛ [یعنی] کسیکه دشمن امیرالمؤمنین {{علیه}} [است]، دشمن ولایت است، میخورند و مینشینند و پا [بلند] میشوند و در ظاهر استفاده میکنند؛ اما مؤمن باید چهکار کند؟ اینجا باید تمرینولایت بکند. |
− | رفقایعزیز! ما اینجا آمدهایم [که] | + | رفقایعزیز! ما اینجا آمدهایم [که] تمرینولایت کنیم. وقتی تمرین کردی؛ آنوقت به ماوراء دست پیدا میکنی. حالا خدای تبارک و تعالی وقتی عنایت فرموده [و] این سفره گسترده را، واسه [برای] کلّخلقت پهن کرده [که] همه بخورید، همه بخورند؛ اما یکدفعه خدا یکحرفی میزند، میگوید: من این سفره را، از برای حجّت خودم و متقی پهن کردم. خدا یک شرط و شروطی، یک عزّتی به متقی میدهد، میگوید: ای متقی! ای کسیکه پیرو ولیّ من هستی! تمام این نعمتها را که من اینجا خلق کردم؛ تاحتّی به درخت امر کردم [که] تولیدت را به اینها بده! درخت گلابی تولید میدهد، انجیر میدهد، انگور میدهد؛ اما یکدفعه میگوید: بدانید [که] من در قیامت بهغیر [از] زَقّوم به کفّار و منافق، چیز دیگر نخواهم داد. چرا؟ این سفره عنایت خداست، این سفره جود خداست [که] پهن کرده؛ اما در آخرت؛ چرا خدا اینجوری میگوید؟ چونکه آنجا سفره ولایت است. |
− | توجّه بفرمایید! عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم، تو باید اینجا | + | توجّه بفرمایید! عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم، تو باید اینجا تمرینولایت کنی! تا آنجا کارت ولایت بگیری، سر سفره حسین {{علیه}} میخواهی بنشینی، سر سفره زهرا {{علیها}} میخواهی بنشینی، سر سفره امامزمان حجّةبنالحسن {{علیهما}} بنشینی، سر سفره دوازدهامام، چهاردهمعصوم {{علیهم}} بنشینی؛ نه اینکه بخوری {{دقیقه|5}} و بخوابی و بگردی و هیچ بهفکر نباشی، اینکه کار حیوان است، کار انسان نیست. اگر اینجور باشد، کار لغو است. |
− | خدای تبارک و تعالی این سفره اینجوری را پهن کرده که عزیز من! تو | + | خدای تبارک و تعالی این سفره اینجوری را پهن کرده که عزیز من! تو تمرینولایت کنی. اگر متقی نیستی، متقی بشوی، تا کارت به تو بدهد. حالا الآن رفقایعزیز بعضیهایشان میگویند: چهجور بشود [اینطور] بشویم؟ چهکار کنیم [اینطور] بشویم؟ اوّل باید به ولیّاللهالأعظم، آقا امامزمان {{عج}} یقین داشتهباشی! (صلوات بفرست.) |
− | به | + | به چهکسی؟ به روح تمام خلقت. اگر میگوید: {{آیه|إنّا أنزلناه فی لیلةالقدر. و ما أدراک ما لیلةُالقدر. [لیلةُالقدرِ خیرٌ مِن أالفِ شهر]. تنزّل الملائکة و الرّوح|سوره=97|آیه=1}} آقاجان من! فدایت بشوم، رویام نشد [خجالت کشیدم که] به تو بگویم [که] روح ملائکه را با روح امامزمان {{عج}} یکجور حساب نکن! ملائکه خود به خود روحاند؛ اما امامزمان {{عج}} روح تمام خلقت است. روح داریم تا روح، عزیز من! فدایت بشوم؛ اما سنخه با هم دارد، آن روح با این [روح] سنخه دارد. |
− | حالا چهکار بکنیم [که] ما اینجور بشویم؟ اوّل باید یقین به ولیّاللهالأعظم، | + | حالا چهکار بکنیم [که] ما اینجور بشویم؟ اوّل باید یقین به ولیّاللهالأعظم، امامزمانِ خودت داشتهباشی! حالا که یقین داری، باید رُو به نور حرکت کنی! مگر خدا نمیگوید: من اینها را از نور خودم خلق کردم؟ والله! تمام خلقت ظلمت است! تمام خلقت ظلمت است؛ مگر اتّصال به نور بشود، از نور بگیرد؛ اگرنه ظلمت است! |
− | حالا [باید] چهکار کنی؟ به ولیّاللهالأعظم {{عج}} یقین کنی! حالا که یقین کردی، باید حرکت کنی! حالا که حرکت کنی، چه [ | + | حالا [باید] چهکار کنی؟ به ولیّاللهالأعظم {{عج}} یقین کنی! حالا که یقین کردی، باید حرکت کنی! حالا که حرکت کنی، چه [کار] کنی؟ عمل کنی! به امر امامزمانت عمل کنی. خیال نکنید الآن میگویند امامزمان {{عج}}، در زمان امیرالمؤمنین {{علیه}}، امامزمان ایشان بوده، در زمان امامصادق {{علیه}} ایشان بوده، الآن امامزمانِ ما حجةبنالحسن {{عج}} است، باید رُو به نور حرکت کنی! |
− | حالا چه [ | + | حالا چه [کار] کنیم؟ حالا که حرکت کردی، عمل کنی! وقتی عمل کردی، چه میشوی؟ حالا خوشحالتان میکنم، مگر اصحاب امامحسین {{علیه}} غیر [از] این بودند؟! فدایتان بشوم، بیایید باباجان! عزیزان من! مبنای این حرفهای من ایناست که یکقدری فکر کنید! یک گوشهای بنشینید [و] فکر کنید! والله! بهدینم! تمام گلولههای [گلبولهای] خونم میگوید: اگر شما یک گوشهای رفتید [و] فکر کردید، نشستید، آن واسهتان [برایتان] میرسد. امامزمان {{عج}} به خودش اتّصالت میکند، راهنماییات میکند؛ اما یکدفعه برو یکگوشه بنشین [و] فکر بکن! |
− | مگر آقا امامحسین {{علیه}} نبود که اصحابش امرش را اطاعت کردند؟! اوّل حرکت کردند [و به] کربلا آمدند، بعد اطاعت کردند، بعد [از] اطاعت چه شد؟ شهید شدند. حالا | + | مگر آقا امامحسین {{علیه}} نبود که اصحابش امرش را اطاعت کردند؟! اوّل حرکت کردند [و به] کربلا آمدند، بعد اطاعت کردند، بعد [از] اطاعت چه شد؟ شهید شدند. حالا امامزمان {{عج}} میگوید: {{روایت|«السلام علیک یا مُطیعَ لِلّه و لِرسوله عبدالصّالح»، «مُطیعَ لِلّه و لِرسوله»}} پدر و مادرم به قربانتان! بابا! تو این بشو! کاری ندارد، یکقدری دنیا را کنار بگذار! عزیز من! یکقدری یقین کن [که] یک روزی با این حرفها روبرو خواهی شد! چرا ما متوجّه نیستیم؟! |
− | اصلاً من عقیده خودم ایناست، بهعقیده، نمیگویم [که] {{دقیقه|10}} عقیده خودم ایناست، ما که داریم | + | اصلاً من عقیده خودم ایناست، بهعقیده، نمیگویم [که] {{دقیقه|10}} عقیده خودم ایناست، ما که داریم تمرینولایت میکنیم، از تمرین باید چیزی زاییده شود؛ تمرین، باید تولید داشتهباشد، اگر تمرین، تولید نداشتهباشد، اصلاً تمرین نیست! اگر من به شما گفتم: فردایقیامت خدای تبارک و تعالی عظماییت را معلوم میکند، وجود مبارک آقا امامزمان {{عج}} وقتی بیاید، همینجا هم عظماییتِ ولایت را افشا میکند. عزیزم! اگر میگویم آنجا قیامتکبری است [و] اینجا قیامتصغری است، همیناست. مگر در همین عالَم، عمر و ابابکر را زنده نمیکند؟! مگر همینها که نمیخواهم اسمشان را بیاورم، به دار نمیزند؟ همینجا هم امامزمان {{عج}} دارد افشای ولایت میکند. |
− | عزیزان من! قربانتان بروم، فکر کنید! تمام ماوراء روحش ولایت است. عزیز من! فدایت بشوم، آقا | + | عزیزان من! قربانتان بروم، فکر کنید! تمام ماوراء روحش ولایت است. عزیز من! فدایت بشوم، آقا امامزمان {{عج}} که تشریف میآورند، همینجا همان [ماوراء] است. اگر من به شما گفتم [که] قیامت، افشای ولایت است، آن قیامتکبری است، قیامتصغری هم افشای ولایت است. چرا عمر و ابابکر را [از قبر] در میآورد؟ دارد به کلّ اینمردم میگوید که بابا! ببینید اینها غاصب بودند. چرا یک عدّهای را به دار میزند؟ {{توضیح|بروید ببینید!}} یک عدّهای را به دار میزند که بدانید اینها بدعتگذار بودند، اینها مردم را گمراه کردند، همینجا هم افشای ولایت میشود. |
− | عزیز من! فدایت بشوم، مگر [ | + | عزیز من! فدایت بشوم، مگر [امامزمان {{عج}}] نمیگوید مادرجان! میآیم از دشمنان تو احقاقحقّ میکنم؟! یا جدّاه! میآیم از دشمنان تو احقاقحقّ میکنم. {{توضیح|الآن شما یکحرفی بهمن میزنید، میدانم؛ بعضیهایتان دانشمند [هستید]، همهتان دانشمند هستید؛ اما بعضیهایتان یکمرتبه ایراد میخواهید بکنید، میگویی:}} خب آنها که مُردند، اینها چهکسی هستند؟ اینها به امر آنها راضی هستند. این آقا که به امر آن راضی است، گردنش را میزند [و] به دارش هم میزند؛ [چون] به امر آن راضی است. |
− | روایتش را هم میخواهید، ایناست: {{توضیح|حالا ما یک سگ دهان بستهایم، روزه که نیستیم!}} از امامصادق {{علیه}} سؤال کردند: آقاجان! وقتی | + | روایتش را هم میخواهید، ایناست: {{توضیح|حالا ما یک سگ دهان بستهایم، روزه که نیستیم!}} از امامصادق {{علیه}} سؤال کردند: آقاجان! وقتی امامزمان {{عج}} میآید، بچّههای کوچک را هم [گردن] میزند؟! [امام] گفت: مانند حضرتخضر است، ببین حضرتخضر بچّه کوچک را زد. گفت: چرا؟ گفت: این کوچولوها به امر پدرانشان راضی هستند [که] گردنشان را میزند. حالا صغیر هست، کبیر میشود؛ به امر پدرش راضی است. امامزمان {{عج}} میبیند؛ پس ما باید چه [کار] کنیم؟ مبادا خداینخواسته ما از آنها باشیم عزیزان من! فدایتان بشوم، قربانتان بروم، ببین دارم چه میگویم؟ |
− | پس بنا شد که شبقدر، اگر میگویند شبقدر، رفقایی که احیاء میروند، یکقدری آگاه هستید، | + | پس بنا شد که شبقدر، اگر میگویند شبقدر، رفقایی که احیاء میروند، یکقدری آگاه هستید، آگاهتر بشوید! هر کسی بهقدر ذوق خودش. آخر من به شما عرض کنم: ولایت صیغه دارد، [این] یعنیچه؟ چرا به شما میگوید اگر یکی مسلمان بود و این خود به خود [از دین] برگشت، دیگر نمیتواند برگردد؟! این ناشزه میشود. مثل یکزنی است که شوهر دارد، یکجای دیگر هم میرود! خوب شد؟! چرا؟ تو صیغه با ولایت خواندی، چرا دست از ولایت برمیداری [و] یکجایی میروی؟! |
− | این بدتر از سنّیهاست، آن آدمی که اینجوری است. چرا؟ سنّی از اوّل گفت: «حَسبنا کتابُالله»: ما کتاب خدا را قبول داریم، ولایت را قبول نداریم. تو ولایت را قبول کردی، یکیدیگر پیدا شده، دنبال آن رفتی [و] این [ولایت] را وِلش [رهایش] کردی. این چهجور میشود؟ این مثل ایناست که اصلاً مرتدّ | + | این بدتر از سنّیهاست، آن آدمی که اینجوری است. چرا؟ سنّی از اوّل گفت: «حَسبنا کتابُالله»: ما کتاب خدا را قبول داریم، ولایت را قبول نداریم. تو ولایت را قبول کردی، یکیدیگر پیدا شده، دنبال آن رفتی [و] این [ولایت] را وِلش [رهایش] کردی. این چهجور میشود؟ این مثل ایناست که اصلاً مرتدّ بهولایت شدی. عزیز من! ولایت صیغه دارد. همان کارتی که میگیری، {{دقیقه|15}} آن کارت چیست [که] من دارم به شما میگویم؟! |
− | این شبقدر، من دوباره تکرار کنم، رفقایی که تشریف نداشتند بدانند! قدر، شبش که خدای تبارک و تعالی تقدیر ما را همانموقع | + | این شبقدر، من دوباره تکرار کنم، رفقایی که تشریف نداشتند بدانند! قدر، شبش که خدای تبارک و تعالی تقدیر ما را همانموقع معلومکرده [است]. تقدیر ما به گردن ماست. چرا میگوید شبقدر از هزار ماه، ثوابش بیشتر است؟ [یعنی آیا] بروی دعایجوشن بخوانی؟! ما نمیگوییم نخوان! برو دعایافتتاح بخوانی؟! نمیگوییم نخوان! برو نمازشب بخوانی؟! نمیگوییم نخوان! اما ببین چهچیزی این [عبادت] را باطل میکند؟ عزیز من! فدایت بشوم، ببین چهچیزی این [عبادت] را باطل میکند؟ مگر هِنگری نیست [که] آنجا خدمت حضرت میآید، رفیقی دارد میگوید: آخر ایشان اینهمه اشعار، اینهمه شما را دارد، منقبت شما را میگوید، یک پاسخ نمیدهی؟! [امام] میگوید: این حنفیّ است. |
− | باباجان! روی این حرفها فکر کنید! عزیز من! قربانتان بروم، | + | باباجان! روی این حرفها فکر کنید! عزیز من! قربانتان بروم، بهقرآن! من حقّ دارم [که] داد بزنم. میفهمم [که] یک عدّهای، بعضیها دارند حرفها را میشنوند؛ [اما] اصلاً توی فکر این نیستند. باباجان! اگر لباس شما نجس شد، آیا در فکر هستی [که] بروی [آنرا] آب بکِشی یا نه؟! چرا توی فکر نیستی [که] ولایت دارد از تو دور میشود [و] دست از ولایت بر نمیداری؟! چه بگویم؟! بیتربیتی کنم؟! چرا توی فکر نیستی؟! اگر نجس باشی، نمازت درست نیست! کسیکه ولایت را قبول ندارد، نجس است! |
− | چرا به تو میگوید شبقدر با هزار ماه ثواب دارد؟! چرا خدمت آقا امامصادق {{علیه}} میآیند، به تو میگوید: برو! چه [کار] کرد؟ [امام گفت:] برو علم یاد بگیر! اگر علم ایناست که شما فکرش را میکنید، که صدها علماء در جهنّم هستند! مگر علمای اهلتسنّن در جهنّم نیستند؟! مگر شکّ دارید؟! خب چه | + | چرا به تو میگوید شبقدر با هزار ماه ثواب دارد؟! چرا خدمت آقا امامصادق {{علیه}} میآیند، به تو میگوید: برو! چه [کار] کرد؟ [امام گفت:] برو علم یاد بگیر! اگر علم ایناست که شما فکرش را میکنید، که صدها علماء در جهنّم هستند! مگر علمای اهلتسنّن در جهنّم نیستند؟! مگر شکّ دارید؟! خب چه احیاهایی میگیرند؟! نمازشب [میخواند، در مسجدالحرام] میآید [و] دوباره میخواند، دوباره میرود [و] صبح، نماز خودش را میخواند، چرا اهلجهنّم هستند؟ ولایت را قبول ندارند! |
− | عزیز من! فدایتان بشوم، شبقدر، | + | عزیز من! فدایتان بشوم، شبقدر، تمرینولایت است [که] خدا به شما عنایت کرده. خدا دارد چه [کار] میکند؟ میگوید: {{آیه|إنّا أنزلناه فی لیلةالقدر. و ما أدراک ما لیلةُالقدر. [لیلةُالقدرِ خیرٌ مِن ألفِ شهر]. تنزّل الملائکةُ و الرّوح|سوره= 97|آیه=1}} کسی نیامد این حرفها را افشا کند، دارد به تو معلوم میکند؛ آقاجان من! عزیزجان من! حجّت من آناست که ارتباط با من دارد. من ملائکه را روانه میکنم، من روح را به این روح روانه میکنم؛ اما این روح گفتم که، این روحی که ملائکه دارد، خلقتشان اینجور است؛ [اما] امامزمان {{عج}} روح تمام خلقت است. |
− | حالا دارد حالیِ تو میکند [که] تو به کَس دیگری امام نگویید! به کَس دیگری پیغمبر {{صلی}} نگویید! جواب خدا را چه میدهید؟! چرا گمراه میشوید؟! چرا مردم را گمراه میکنید؟! اگر کسی است [که] اینجوری است، روح همه خلقت است، از تمام خلقت اطّلاع دارد، اگر باران | + | حالا دارد حالیِ تو میکند [که] تو به کَس دیگری امام نگویید! به کَس دیگری پیغمبر {{صلی}} نگویید! جواب خدا را چه میدهید؟! چرا گمراه میشوید؟! چرا مردم را گمراه میکنید؟! اگر کسی است [که] اینجوری است، روح همه خلقت است، از تمام خلقت اطّلاع دارد، اگر باران بهواسطه آن [امامزمان {{عج}}] نازل میشود، اگر عذاب بهواسطه آن [امامزمان {{عج}}] دفع میشود، اگر تمام ماوراء را میگوید، اگر نامهاعمال ما بهدست آن [امامزمان {{عج}} امضا] میشود، اگر او میتواند نامهاعمال ما را کم و زیاد کند، خب فَبِها؛ برو! اگرنه کجا میروی؟! |
− | فردایقیامت به تو میگوید: آقاجان من! من این ده، چهاردهتا را از نور خودم خلق کردم، گفتم: اگر نور میخواهی، رُو به آن برو! چرا طرف ظلمت رفتی؟! چرا رفتی؟! چه جواب خدا را میدهی؟! چرا از برای شکمت رفتی؟ چرا از برای ریاستت رفتی؟! چرا از برای پُست و مقامت رفتی؟! حالا | + | فردایقیامت به تو میگوید: آقاجان من! من این ده، چهاردهتا را از نور خودم خلق کردم، گفتم: اگر نور میخواهی، رُو به آن برو! چرا طرف ظلمت رفتی؟! چرا رفتی؟! چه جواب خدا را میدهی؟! چرا از برای شکمت رفتی؟ چرا از برای ریاستت رفتی؟! چرا از برای پُست و مقامت رفتی؟! حالا چهکارت میکند؟! به روح تمام انبیاء! {{دقیقه|20}} خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! میگفت: از همین نمازخوانها، از همین آدمها آنجا میآورند؛ نه که بگویی حالا یا کافر یا سنّی [است]، گفت: اینها دستهایشان را تا اینجا از پشیمانی میجَوند، من الآن دارم هشدار به شما میدهم. چرا پشیمان هستند؟ دست از ولایت برداشتند. |
من تکرار کنم: چرا میگوید: {{آیه|رَبّ | من تکرار کنم: چرا میگوید: {{آیه|رَبّ | ||
− | ِ ارْجِعونِ [لَعلّی] أعمل صالحاً|سوره=23|آیه=99}}؟ ما میگوییم: ما را برگردان [تا]اعملصالح کنیم! آقاجان! ببین نمیگوید [برگردان تا] عبادت کنیم، معلوم میشود این آدم اهلعبادت بوده، تمام عبادتهایش | + | ِ ارْجِعونِ [لَعلّی] أعمل صالحاً|سوره=23|آیه=99}}؟ ما میگوییم: ما را برگردان [تا] اعملصالح کنیم! آقاجان! ببین نمیگوید [برگردان تا] عبادت کنیم، معلوم میشود این آدم اهلعبادت بوده، تمام عبادتهایش بهدرد نمیخورد؛ [چون] کارت ندارد. میگوید: من را برگردان! {{آیه|رَبِّ ارْجِعونِ [لَعلّی] أعمل صالحاً|سوره=23|آیه=99}} عملصالح کنم، عمل [صالح] چیست؟ یعنی عمل بهولایت کنیم. |
− | حالا میدانی شیطان به تو چه میگوید؟ میگوید: | + | حالا میدانی شیطان به تو چه میگوید؟ میگوید: اینهم به آنجا بند است، اینهم اینجوری است، همینطور راه برایت پیدا میکند، همینطور راه برایش پیدا میکنیم، تو این راه [را] پیدا میکنی. این بیولایتی که اصلاً راه ندارد! کجا میروی؟! کجا میرویم؟! جسارت کردم. راه ندارد، اینرا به آن میزنی، اینرا به آن میزنی، تو درستش میکنی، والله! این درست، خراب است. |
− | مگر امیرالمؤمنین علی {{علیه}} نمازشب میکرد؟! دعایجوشن میخواند؟! چه میخواند؟! جای پیغمبر {{صلی}} نشسته، خوابیده، دفاع از دین میکند، دفاع از رسولالله {{صلی}} میکند، [حالا خدا] میگوید: یک نَفَسش افضل [از] | + | مگر امیرالمؤمنین علی {{علیه}} نمازشب میکرد؟! دعایجوشن میخواند؟! چه میخواند؟! جای پیغمبر {{صلی}} نشسته، خوابیده، دفاع از دین میکند، دفاع از رسولالله {{صلی}} میکند، [حالا خدا] میگوید: یک نَفَسش افضل [از] عبادتثقلین [است]، به علی قسم! این حرف را افشا میکند؛ [وگرنه] امام هر نَفَسش افضل [از] عبادتثقلین است؛ چونکه تمام ثقلین را بهواسطه این [امام] خلق کرده [است]، اینهم روایتش. عالَم که ارزش ندارد؛ این عالَمی که اینقدر ما داریم به آن وَر میرویم و اینهمه دفاع میکنیم و اینهمه دنبالش میرویم، مگر امیرالمؤمنین {{علیه}} نمیگوید: مانند استخوانخوک در دهان سگخوردهدار [است]؟! این [دنیا] که قابل امام را ندارد که! ماوراء را بگو! |
− | حالا به | + | حالا به تو چه میگوید؟ عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم، بیا یکقدری فکر بکن! واسه خودت راه درست نکن! راه ندارد! هر چیزی در خلقت بهغیر [از] ولایت راه دارد. آن راه ندارد، واسه خودت درست نکن! من با مردم روبرو شدم، میگوید: این اینجایش اینجور است، اینجایش اینجور است، یک راه دارد برای خودش پیدا میکند. ما هم که نمیتوانیم بگوییم که! راه دارد پیدا میکند. این راه میدانید چیست؟ میگوید: {{روایت|«أنا مدینةالعلم علیٌ بابُها»}} از ایندر بیا! تو از یک در دیگر میروی، تو از دیوار میروی، میگوید: آی دزد! آی دزد! چرا از دیوار آمدی؟! از آنطرف میروی، به تو چه میگوید؟ میگوید: از ایندر بیا! ولایت یعنیاین. یک در دارد، عزیز من! قربانتان بروم، ببین ولایت یک در دارد، تو چند تا در برایش درست میکنی؟! |
− | خب، شبقدر چه شد؟ شبقدر شباندازهگیری شد. دارد، دارد هشدار به تو میدهد، ای عزیز من! ای فدایت بشوم! خدا دعوتت میکند، میگوید: من حُجَّتام را معلوم میکنم، اینجور است. ملائکه را روانه میکنم، حجّت من ایناست، نور من ایناست، من این [امام] را از نور خودم خلق کردم، کجا میروی؟! علی {{علیه}} را توی خانه گذاشتند [و] دنبال | + | خب، شبقدر چه شد؟ شبقدر شباندازهگیری شد. دارد، دارد هشدار به تو میدهد، ای عزیز من! ای فدایت بشوم! خدا دعوتت میکند، میگوید: من حُجَّتام را معلوم میکنم، اینجور است. ملائکه را روانه میکنم، حجّت من ایناست، نور من ایناست، من این [امام] را از نور خودم خلق کردم، کجا میروی؟! علی {{علیه}} را توی خانه گذاشتند [و] دنبال چهکسی رفتند؟! نور را گذاشتند [و] دنبال ظلمت رفتند. ظلمت چهکار میکند؟ هر کاری بکند، ظلمت است، نور هر کاری بکند، نور است. {{دقیقه|25}} والله! ظلمت هر کاری بکند، ظلمت است! |
− | خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: آخرالزّمان | + | خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: آخرالزّمان بهخیر و شرّ مردم شرکت نکنید، خیرشان هم شرّ است، تو خیال میکنی [که] خیر است. برو ببین ریشهاش کجاست؟! باباجان! امتحان که عیبی ندارد که! الآن یککار خیر است، برو ببین ریشهاش توی کجاست؟! مثل گُلهایمنجلابی میماند، من دیدم، همچین رویش گُل است؛ [اما] ریشهاش کجاست؟ ببین ریشهیابیِ کار کجاست؟ |
− | چرا شبقدر میگوید نظافت کن؟ آقا خیلی خوب است! خیلی [اینطوری] دیدم. همچین دمغروب که میشود، زردی آفتاب [که] میرود، غسل میکند، | + | چرا شبقدر میگوید نظافت کن؟ آقا خیلی خوب است! خیلی [اینطوری] دیدم. همچین دمغروب که میشود، زردی آفتاب [که] میرود، غسل میکند، درستاست؟! همچین غسل میکند [و] پاکیزه با خانم مینشیند [و] یک غذایحسابی میخورد و [میگوید:] من [به] مسجد رفتم، آقا پا [بلند] میشود [و به] مسجد میرود. شباحیاء بود، یکوقت دیدم، بلندگو را دستش میگیرد، دعایجوشن میخواند، دعایاینها را میخواند، [آیا] ایناست؟! [آیا] این پاکیزگی، ایناست؟! میگوید: خودت را از شرک پاکیزه کن! از مشرکی [پاکیزه کن]! از اینکه تا حالا اشتباه رفتی! از اینکه به مردم کمک نکردی! از اینکه خدمت به مردم نکردی! از اینکه حاجت برادر مؤمن را میتوانستی برآوری؛ [اما بر] نیاوردی! [از اینها خودت را پاکیزه کن!] |
− | پاکیزه شو [و] اینجا بیا! ما داریم چه میگوییم؟! از این خودت را پاکیزه کن! تو میروی خودت را میشویی؟! یا [خدا] میفرماید: «من میزبان روزهدار هستم». | + | پاکیزه شو [و] اینجا بیا! ما داریم چه میگوییم؟! از این خودت را پاکیزه کن! تو میروی خودت را میشویی؟! یا [خدا] میفرماید: «من میزبان روزهدار هستم». بهجان خودم! یک کسیکه خلاصه خیلی بوقمنتشایش {{ارجاع|نوعی چوب که درویشان بهدست میگرفتند.}} بالاست، گفت: [خدا] میگوید: من میزبان روزهدار هستم، خدا میزبان روزهدار؛ [یعنی] چهکسی است؟ میزبان روزهداری است که دشمن علیاست؟! دشمن زهراست؟! چرا نمیفهمی؟! |
− | عزیز من! درس خواندی؛ اما درس ولایت نخواندی. خدا میزبان ولایت است. اگر میزبان روزهدار است، چرا میگوید اگر | + | عزیز من! درس خواندی؛ اما درس ولایت نخواندی. خدا میزبان ولایت است. اگر میزبان روزهدار است، چرا میگوید اگر عبادتثقلین کنی؛ [اما] علی {{علیه}} را دوست نداشتهباشی، بهرُو در جهنّم میاندازمت؟! اینکه روزه است، چرا او را در جهنّم میاندازد؟! پس عزیز من! فدایت بشوم، خدای تبارک و تعالی میزبان ولایت است، نه میزبان هر روزهداری. تو که روزه نیستی، منِ بدبخت که روزه نیستم، من با مالحرام روزهام را باز کردم، آیا میزبان من است؟! من شصتتا روزه هم گردنم آمده! اگر این اهل و عیال هم دارم [و] مالحرام به او دادم، شصتتا روزه هم [از] آنها [به گردنم میآید.]، چهار تا باشند، چهار تا شصتتا؛ [یعنی] دویست و چهلتا روزه [به] گردنم است، این روزه مال ماست؟! چرا نمیفهمید؟! چرا نمیگویید؟! چرا نمیشکافید؟! چرا واقعیّت را به مردم نمیگویید که مردم مواظب حرام باشند، مواظب حلال باشند؟! |
− | مگر همین شبقدر نیست که خدای تبارک و تعالی میفرماید که | + | مگر همین شبقدر نیست که خدای تبارک و تعالی میفرماید که به عزّت و جلالم قسم! سهطایفه را نمیآمرزم؟! شاربالخمر، شاربالخمر و عاقوالدین و کسیکه برادر مؤمن از دستش ناراضی باشد. چهقدر مردم را زدید؟! چهقدر مردم را اذیّت کردید؟! چهقدر دشنام، چیز به مردم گفتید؟! چهقدر مردم از دستتان ناراضی هست؟! حالا برو تا صبح دعای جوشنکبیر بخوان! عاقوالدین کیست؟ پیغمبر {{صلی}} میگوید: «ما پدران این اُمّت هستیم!» اگر میگوید پدرت را متوجّه شو! آن امر پیغمبر {{صلی}} است، امر خداست، امر است؛ اما واقعی، پدر و مادرِ ما اینها [پیغمبر {{صلی}} و ائمه {{علیهم}}] هستند، باید ما امر اینها را اطاعت کنیم! {{دقیقه|30}} حالا چهکسی عاقوالدین نیست؟! |
− | قربانتان بروم، این خدای تبارک و تعالی که این سفره را پهن کرده، شرط و شروط هم رویش گذاشته، {{آیه|هو الأمر هو الخلق [ألا له الخَلقُ و الأمر|سوره=7|آیه=63}}] عزیزان من! بیا فکر بکن! رفقایعزیز! خدمت بزرگیتان عرض کردم، خدای تبارک و تعالی که این خلقت را | + | قربانتان بروم، این خدای تبارک و تعالی که این سفره را پهن کرده، شرط و شروط هم رویش گذاشته، {{آیه|هو الأمر هو الخلق [ألا له الخَلقُ و الأمر|سوره=7|آیه=63}}] عزیزان من! بیا فکر بکن! رفقایعزیز! خدمت بزرگیتان عرض کردم، خدای تبارک و تعالی که این خلقت را بهوجود آوردهاست، اگر گفت: {{آیه|هو الأمر هو الخلق [ألا له الخَلقُ و الأمر|سوره=7|آیه=63}}] بهمن که نگفت، به کلّ ماسواء گفت. به نظر من، ماسواء، همه خلقت را میگیرد؛ تاحتّی ریگها را، درختها را، اشجار را، همه را میگیرد. چرا در جای دیگر میگوید: من همه اینها را خلق کردم، {{روایت|«یَعبُدُ [اُعبُدونی]»}}: من را عبادت کنید؟! آیا {{آیه|هو الخلق هو الأمر [ألا لَهُ الخَلقُ و الأمر|سوره=7|آیه=63}}] گفته، عزیزان من! به کلّ خلقت گفته [است]. |
− | اینجا خدمتتان عرض کردم، | + | اینجا خدمتتان عرض کردم، ما باید اینجا تمرینولایت کنیم! من گفتم اگر از من سؤال کنید، بگویید تمرینولایت چهجوری بکنیم؟! خدمتتان عرض کردم، ما اوّل باید یقین بهولایت داشتهباشیم، یقین خیلی مقام بالایی است. {{ارجاع|حالا که یقین داری، باید رُو به نور حرکت کنی! حالا که حرکت کردی، عمل کنی! حالا که عمل کردی، امامزمان {{عج}} صفاتالله به تو میدهد، صفاتالله که امام میدهد، صفات خودش را به تو میدهد؛ مثل اصحاب امامحسین {{علیه}}}} الآن عدّهای هستند [که] بعضی وقتها اینجا میآیند [و] یک حرفهایی میزنند، میگویند: ما که امامزمان {{عج}} را ندیدیم، چهطور اطاعت کنیم؟ میگویم امرش که هست. حالا عزیز من! اگر امامزمان {{عج}} را ندیدی، خدا را هم ندیدی، آیا امرش را اطاعت نکنیم؟! چرا این حرف را میزنی؟! کجا درس خواندی؟! بیا درس ولایت بخوان! ما خدا را [هم] نمیبینیم. والله! بالله! اگر تو امامزمان {{عج}} را ندیدی، [ایراد] از او نیست، از توست. چرا نباید امامزمانت را ببینی؟ عزیز من! فدایت بشوم، مِهر دنیا داری. |
− | ما یک استادی داریم، جناب آقایمؤذّنی هست، ما خیلی استفاده از محضر ایشان میکنیم. | + | ما یک استادی داریم، جناب آقایمؤذّنی هست، ما خیلی استفاده از محضر ایشان میکنیم. آنچند روزها بهمن زنگ زد [و] گفت: فلانی! شما در چند سال پیش گفتی که ولایت قطرهبندی است، امروز روایتش را دیدم، میخواهم خوشحالت کنم. خدای تبارک و تعالی در این روایت میفرماید: من ولایت را زیر عرش خودم خلق کردم؛ اما تقسیمبندی است، به هر [کسی] که بخواهم، [آنرا] میدهم. الآن شما بعضیهایتان مبادا در قلبتان خطور کند [که] خب خودش بهمن نداده! تو نخواستی [که او بدهد]. مگر آقا امامحسین {{علیه}} به شمر نگفت: آیا تو نمیخواهی جدّم رسولالله {{صلی}}، مادرم زهرا {{علیها}} شفاعتت را بکند؟ گفت: نه! گفت: مال میخواهی به تو بدهم؟ گفت: من یک درهم یزید را به پدر و مادر تو صلح نمیکنم. آیا خدا ولایت به این [شمر] بدهد؟! |
− | عزیز من! اگر خدا میگوید: ولایت تقسیمبندی است، [آنرا به هر کسی بخواهم،] میدهم، | + | عزیز من! اگر خدا میگوید: ولایت تقسیمبندی است، [آنرا به هر کسی بخواهم،] میدهم، درستاست. والله! روایت داریم، میگوید: اگر حرفولایت را به یکی زدی که آنشخص] پاسخ نداد، گوش نداد، مثل ایناست [که] یک ورق قرآن را پاره کردی [و] زیر دستش انداختی، زیر پایش انداختی! چرا؟ حرفولایت، ولایت است! اگر خدا میگوید: تقسیمبندی است [و] من میدهم، {{دقیقه|35}} باید هر کسیکه بخواهد [به او میدهد]. مگر نمیگوید اگر بخواهی هدایت شوی، هدایتت میکنم؟! این معنی حرف، یعنیاین! |
− | به او گفتم: آقاجان! مبنای این چیست؟ بنا کرد خندیدن، گفتم: مبنایش میدانی چیست؟ چرا خدا میگوید: من ولایت را زیر عرش خودم خلق کردم؟ تمام این دوازدهامام، چهاردهمعصوم {{علیهم}} در عرش خدا هستند. مگر نمیگوید که؟! امامصادق {{علیه}} میفرماید: ما همههفته آنجا در عرش میرویم، از رسولالله {{صلی}} استفاده میکنیم؛ معلوم میشود عرش جای اینها [ائمه {{علیهم}}] است؛ | + | به او گفتم: آقاجان! مبنای این چیست؟ بنا کرد خندیدن، گفتم: مبنایش میدانی چیست؟ چرا خدا میگوید: من ولایت را زیر عرش خودم خلق کردم؟ تمام این دوازدهامام، چهاردهمعصوم {{علیهم}} در عرش خدا هستند. مگر نمیگوید که؟! امامصادق {{علیه}} میفرماید: ما همههفته آنجا در عرش میرویم، از رسولالله {{صلی}} استفاده میکنیم؛ معلوم میشود عرش جای اینها [ائمه {{علیهم}}] است؛ آنوقت زیر عرش، ولایت را خلق کرده [است]. |
− | گفتم: آقایمؤذّنی! قربانت بروم؛ آنوقت امامصادق {{علیه}} میفرماید: ما شیعیانمان را، همه را آنجا زیر عرش قرار میدهیم. ببین رفیقعزیز! ولایت | + | گفتم: آقایمؤذّنی! قربانت بروم؛ آنوقت امامصادق {{علیه}} میفرماید: ما شیعیانمان را، همه را آنجا زیر عرش قرار میدهیم. ببین رفیقعزیز! ولایت بهولایت، اتّصال میشود، روح که به روح میگوید [اتّصال میشود،] ایناست. آیا شما میگویی [که] یکشیعه اینقدر مقام پیدا میکند؟! اگر میگوید جبرئیل به روح نازل میشود، روح تا روح داریم، یکشیعه هم آنجا به روح نازل میشود، آن سنخه آناست، سنخه به سنخه نازل میشود. قربانت بروم، فدایت بشوم، بیایید ما از آنها باشیم [که] زیر عرش خدا باشیم! |
− | اینقدر این مرد بزرگوار خوشحال شد [و] در حقّ ما دعا کرد. آقا! متوجّه شدی [که] چه گفتم؟! رفیقعزیز! پس الآن بگو آن روح است، | + | اینقدر این مرد بزرگوار خوشحال شد [و] در حقّ ما دعا کرد. آقا! متوجّه شدی [که] چه گفتم؟! رفیقعزیز! پس الآن بگو آن روح است، آنهم روح است، روح تا روح داریم، روح درجهبندی است. اگر تو شیعه شدی، به روح اتّصال میشوی، چه چیزِ تو اتّصال میشود؟ آن ولایتی که در تو هست، به آن [روح] اتّصال میشود، عزیز من! حالا شما میفرمایید، من دوباره تکرار میکنم، گفتیم: اگر بخواهید اینجوری بشوید، اوّل باید یقین بهولایت پیدا کنید، من جسارت میخواهم بکنم، ما ولایت را بهقدر یک زَهر یقین نداریم! اگر الآن شما یقین کنی [که] این [چیز] زهر است که میخوری، تو را میکُشد، والله! [آنرا] نمیخوری! آیا تو یقین نداری [که اگر] دست از ولایت برداری [و] دنبال کسی دیگر بروی؛ [آنوقت] ولایتت کشتهمیشود؟! چرا فکر نمیکنی؟! |
− | عزیزان من! | + | عزیزان من! فدایتان بشوم، مگر ما نمیخواهیم [به] ماوراء برویم؟! مگر ما نمیخواهیم در قیامت برویم؟! مگر این حرفها درست نیست؟! والله! درستاست. وقتی ما آنجا میرویم، میگوید که خدا به عهدش وفا کرد. مگر این احمد کوفی نیست؟! روی مناسبت آمد، احمد کوفی آنجا خدمت امامصادق {{علیه}} میآمد. یکروز گفت: آقاجان! من میخواهم مزاحم شما نشوم، من هم تاجر هستم، پول دارم؛ یک پولی به شما میدهم، شما واسه من اینجا یکخانه بخر! [امامصادق {{علیه}}] یک پولی گرفت و امام است [دیگر، در آن] تصرّف کرد، {{توضیح|بهغیر [از] امام، [کسی] نمیتواند به مال مردم تصرّف کند؛ فردا گردنش میانداخت [میاندازد]، عزیزان من! فقط امام میتواند تصرّف کند؛ چونکه تصرّفِ امام، امر خداست، تصرّف تو به مال مردم، امرِ خودت است. |
− | چرا میگوید: اگر یک زمین را غصب کردی، بروید قرآن بخوانید! اما معنیاش را هم بفهمید! میگوید: این زمین را گردنت میاندازند؛ اینقدر گردنت کلفت میشود که این چند خروار زمین را گردنت میاندازد، این دکّان را گردنت میاندازد.}} حالا آمده، احمد کوفی [پول | + | چرا میگوید: اگر یک زمین را غصب کردی، بروید قرآن بخوانید! اما معنیاش را هم بفهمید! میگوید: این زمین را گردنت میاندازند؛ اینقدر گردنت کلفت میشود که این چند خروار زمین را گردنت میاندازد، این دکّان را گردنت میاندازد.}} حالا آمده، احمد کوفی [پول به امام] داده، وقتی [احمد کوفی] آمد، [امام] گفتش که احمد! خانهای واسهات [برایت] خریدم [که] حدّی به خانه رسولالله {{صلی}}، حدّی به خانه علیبنابوطالب {{علیه}}، حدّی به خانه مادرم زهرا {{علیها}}، امامحسن {{علیه}} [و] امامحسین {{علیه}} [است. احمد] کاغذ را بوسید! {{دقیقه|40}} دو جور روایت داریم، بعضیها میگویند: وقتی [احمد را] خاکش کردند، از قبرش [برگهای] بالا افتاد. بعضیها هم میگفتند: در سَکَرات [مرگ، احمد] گفت: امامصادق {{علیه}} به عهد خودش وفا کرد. میدانید من چه میگویم؟! عزیزان من! فدایتان شوم. [ما] اینجا تمرینولایت [میکنیم]؛ یعنیاین. |
− | حالا گفتم، دوباره تکرار میکنم: اگر شما ولایت را شناختید، اینجوری باید بشناسید که دست از ولایت برندارید [و] تزلزل نداشتهباشید. یقین | + | حالا گفتم، دوباره تکرار میکنم: اگر شما ولایت را شناختید، اینجوری باید بشناسید که دست از ولایت برندارید [و] تزلزل نداشتهباشید. یقین بهولایت [داشتهباشید، بعد] حرکت کنید؛ آنوقت آن [ولایت] چه میکند؟ آن صفاتالله به تو میدهد، صفاتالله که امام میدهد، صفات خودش را به تو میدهد. |
− | من | + | من به قربان این دوست بروم که یادم داد! دوباره تکرار کنم: صفات خودش را به تو میدهد. تو صفاتت، صفاتعلی {{علیه}} میشود. صفاتت، صفات حسین {{علیه}} میشود. صفاتت، صفات زهرا {{علیها}} میشود؛ آنوقت دیگر کارَت درستاست دیگر. تو دیگر صفات شیطان نداری، صفات شهوت نداری، صفات خیال نداری، صفات تلویزیون نداری، صفات ویدیو نداری، صفات دیگر لهو و لعب نداری، تو صفاتالله، صفات خدا شدی! |
− | مگر امامحسین {{علیه}} صفاتالله | + | مگر امامحسین {{علیه}} صفاتالله به شهدای کربلا نداد؟! وقتیکه آمدند، حرکت کردند، امر امام را اطاعت کردند، جانشان را فدای امام میخواستند بکنند. [هنوز فدا] نکرده، گفت: بیا جایت را نشان بدهم. حالا جای اینها را که نشان داد، دید اینها سرهایشان زیر است. امامحسین {{علیه}} روی علم امامت متوجّه شد، دید خودش، دوباره تکرار شد، دید حسین {{علیه}} دارد میرود، اینها دنبالش هستند؛ آنوقت بنا کردند خندیدن. زُهیر با بُهیر شوخی میکند. [یکی از آنها] میگوید: [مگر] امشب شب شوخی است؟! [دیگری میگوید: آری!] امشب شب شوخی است، فردا ما دست به گردن حورالعین هستیم، اینقدر یقین به امامشان داشتند. ما چه یقینی داریم؟! |
− | عزیز من! پس بنا شد صفاتالله میدهد، صفات خودش را | + | عزیز من! پس بنا شد صفاتالله میدهد، صفات خودش را به تو میدهد. تو در محشر از تو کارت میخواهد، وقتی کارت داشتهباشی، آنجا کارهمحشر هستی، خودت شفاعت میکنی؛ والله! شفاعت میکنی، بالله! شفاعت میکنی؛ اما باید با آبرو در محشر بروی. |
− | {{درباره متقی|من یک پارهوقتها یکحرفهایی | + | {{درباره متقی|من یک پارهوقتها یکحرفهایی بهخدا میزنم، نمیخواهم بگویم، میگویم: فلانی را میگویند [که] اینجوری شد [و] بیآبرو شد، میگویم: خدا! بیآبرویی آنروز است که من بیولایت وارد محشر بشوم! آن [فلانی] ممکناست [که] توبه کند [و] خدا از سرش بگذرد؛ اما [آیا] بیولایتی را میشود توبه کرد؟!}} فدایتان بشوم، این حرفها را به شما همچین بگویم، اگر بخواهی این حرفها را [فقط] بشنوی و بروید پی [دنبال] کار و کاسبیتان، آنکار را بکنید [و] اینکار را بکنید! این [حرفها] عصارهاش، نتیجهاش عایدت نمیشود؛ [باید روی این حرفها فکر کنید!] |
− | شباحیاء که میشود برو | + | شباحیاء که میشود برو یکگوشه بگیر بنشین! اوّل سلام به دوازدهامام، چهاردهمعصوم {{علیهم}} بده! سلام به ولیّاللهالأعظم {{عج}} بده! {{درباره متقی|من پارسال احیاء میدانی چهجوری شدم؟ حالا من به شما میگویم، من یکقدری اینجا نشستم، دوباره دیدم حالش را ندارم، حالا یکچیزی گفتیم، نمیدانم به نظر ما حالا یک دو رکعت نماز کردهبودم، من دیدم که همچین کسل هستم، گرفتم خوابیدم. {{توضیح|حالا شما اگر میتوانید بروید! از من یاد نگیرید! آقایفلانی! تو از من یاد نگیری،}} گرفتم خوابیدم، گفتم: یا امامزمان! رئیسمذهب ما، امامصادق {{علیه}} [را] دیدند که یکقدری باصطلاح توی یک چادرشبی، چیز کردهبود [و] کول گرفتهبود. یکگوشهاش باز شد [و همهچیزها به زمین] ریخت، این راوی میگوید: من همه را جمع کردم [و] کمکش دادم. گفتم: من [آنرا] بیاورم؟ گفت: نه! خودم بارم را میخواهم ببرم، تو برو! گفت: من جلوی امامصادق {{علیه}} رفتم؛ {{دقیقه|45}} اما برگشتم. به هوایش رفتم، دیدم اینمردم اینجا خوابیدند، یک عدّهای هستند، [امام] همهاش [را] بالای سر این، بالای سر این، بالای سر اینها گذاشت. یکقدری که آمد، گفتم: یابنرسولالله! تو گفتی برو! ما رفتیم؛ اما دوباره برگشتیم، من دیدم اینکارها را کردی، {{توضیح|حالا [من] دارم [اینحرفها را] به چهکسی میگویم؟ بهخدا میگویم. این شبِ احیای من است! گفتم که اینشخص به امامصادق {{علیه}} گفت:}} اینها [که] شما را قبول ندارند؛ [اما] شما مَثَل [به آنها] عنایت کردی. گفتش که، [امام] به آن [مرد] گفت: اینها مستضعفاند. {{توضیح|فهمیدی؟!}} عناد ندارند، مستضعف است، بندهخدا نمیفهمد [که] من چهکسی هستم؟ علی {{علیه}} چهکسی است؟ مستضعف؛ یعنی پی [دنبال] کارش است، فهمیدی؟! بالای سرشان گذاشتم. [حالا من هم] گفتم: یا امامزمان! بالای سرمان بگذار! من مستضعفینِ همه مردم هستم. [بعد از این حرفها که گفتم] بالای سرمان بگذار! من خوابیدم، بهجان خودم! یکچیز بالای سرم گذاشت، که اصلاً نمیشود بگویی.}} |
− | {{توضیح|فهمیدی! خب بفرما؛}} اما | + | {{توضیح|فهمیدی! خب بفرما؛}} اما چهکسی بالای سرت میگذارد؟! باباجان! جِز میزنم! دارم به تو میگویم، به امامزمان {{عج}} بگو: بالای سرم بگذار! تو کجا پا [بلند] میشوی [و] اینطرف [و] آنطرف میروی؟! خب بالای سرت میگذارد، خب بفرما! کجا میروی [که] بالای سرت میگذارد؟! {{درباره متقی| جان خودم! حسابی هم گذاشت؛}} اما به چهکسی بگویی؟ ببین من دوباره دارم تکرار میکنم: به آن [کسی] که رزق ما را دستش داده، به آن [کسی] که روزی ما را دستش داده، به آن [کسی] که جان ما در قبضهقدرتش است، به آن بگو! کجا میرویم؟! چهکار میکنیم؟! |
− | عزیزان من! بیایید از این عبادتهایتان | + | عزیزان من! بیایید از این عبادتهایتان توبهکنید، جدّاً بیایید این شباحیاء توبهکنید! خدا حاجشیخجعفر شوشتری را رحمت کند! یکوقت گفتهبود: بیایید یکحرفی میخواهم بزنم [که] نه خدا زده، نه پیغمبر {{صلی}}! مردم جمع شدهبودند، خیلی [جمعیّت] در مسجد سپهسالار [جمع شدهبود]، گفتهبود: پیغمبران را، صد و بیست و چهار هزار پیغمبر آمده [و] گفته [اند:] مشرک نباشید! دوازدهامام {{علیهم}} گفته [که] مشرک نباشید! [من میگویم:] بیایید خدا را شریک کنید! یککار میخواهید بکنید، ببین شریکت راضی است یا نه؟ حرف خیلی والّا قشنگ است! گفتهبود: بیایید خدا را شریک کنید! خیلی کارها قُلا [آسان] است. |
− | امروز این دوستِ ما زودتر تشریف آوردهبودند، | + | امروز این دوستِ ما زودتر تشریف آوردهبودند، یکروایتی گفتند [که] الآن خدمتتان عرض میکنم، إنشاءالله همهشما اینجوری بشوید و اینجوری شاید باشید؛ من خبر ندارم که، من خبر از خودم دارم، میبینم [که] اینجوری نیستم. یک عدّهای هستند اینها روح که از بدنشان [بیرون] میرود، جان که از بدنشان بیرون میرود، در بهشت جاویدانی پرواز میکنند. آن ملائکههایی که آنجا هستند [و] منتظر قیامتاند، میگویند که مگر قیامت شده؟! میگویند: نه! میگوید: چطور شما اینجا آمدید؟! میگوید: جان ما که در رفت، ما را اینجا آوردند. [میپرسند:] اُمّت چهکسی هستید؟ [میگویند:] پیغمبر آخرالزّمان {{صلی}}! ما از آنهایی هستیم {{آیه|الیوم أکملت لکم دینکم|سوره=5|آیه=3}} [یعنی] علی {{علیه}} را قبول کردیم، میگوید: خب شما چه صفتی دارید؟ میگوید: ما رضایت خدا را به رضایت خودمان ترجیح میدادیم و ما کار ریا هم نکردیم، معصیتولایتی هم نکردیم. |
− | باباجان! قربانتان بروم، خدا هم | + | باباجان! قربانتان بروم، خدا هم آنرا که [فقط] توی بهشت جاویدانی نمیبرد، والله! تو را هم میبرد، بهدینم! تو را هم میبرد، خدا که آن قوم و خویشش نیست که! خدا {{آیه|لمیلد و لمیولد|سوره=112|آیه=3}} است، {{آیه|و لمیکن له کفواً أحد|سوره=112|آیه=4}} است، نه [خودش] زاییدهشده، نه از او زاییدهشده؛ خدا کسی را ندارد، خدا فقط ولایت را میخواهد. چرا؟ ولایت مقصدش است! اینها را آنجا میبرد. بابا! بیا تو هم همان بشو! عزیز من! شبقدر از خدا بخواه [که] همان بشوی. خیلی آسان است! خدا خودش میداند؛ اما «مَنِ» خودت را کنار بگذار! من حاج آقایفلان هستم، من در جلسه کجا میرفتم، من صحبت میکردم، من چندینوقت با فلانعلماء بودم، {{دقیقه|50}} چندینوقت خدمت فلانعلماء بودم، آن آقایی که [خدمتش] بودی، خودش چهکاره است که تو را کاره کند؟! ما «مَن» داریم. |
− | {{درباره متقی|به روح | + | {{درباره متقی|به روح امامزمان! چند شبها برای شماها خواستم، گفتم: خدایا! بیا «منِ» ما را بگیر! «منِ» رفقای ما را بگیر! خودت را بهما بده! والّا همه شماها را زیر نظر گرفتم. بهدینم! راست میگویم، تملّق نمیگویم، گفتم: بیا منِ ما را بگیر! خودت را بهما بده!}} |
− | حالا میخواستم به شما عرض کنم که عزیزان من! رفقایعزیز من! ما بنا شد که از قیامت صحبت کنیم. حالا که شما آنجا | + | حالا میخواستم به شما عرض کنم که عزیزان من! رفقایعزیز من! ما بنا شد که از قیامت صحبت کنیم. حالا که شما آنجا میروی، باید کارت علی {{علیه}} داشتهباشی! من والله! خودم دیدم، نمیگویم، دوباره تکرار میکنم، {{درباره متقی|من یکشب خواب دیدم: مثل اینکه مُردم [و من را به] قیامت بردند؛ آنوقت آنجا قیامت بود و من هم همانجا بودم. پیغمبر اکرم {{صلی}} یک سر و گردن از تمام مردم بلندتر [بود]. تمام اینمردم دور پیغمبر {{صلی}} ریختهبودند. بهخصوص اهلتسنّن.}} آخر من به شما بگویم: خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! میگفت: اهلتسنّن، مستضعفش، [خدا] آنها را امتحان میکند، اگر توی دریا بیفتد. همان بساط امیرالمؤمنین {{علیه}} را، همان را برای [مستضعفان] پیش میآورد، اگر قبول کردند، جزء شیعهها میآید. اگر نیاید که همان جزء آنهاست. مستضعفشان را [امتحان میکند]؛ [اما] علمایشان اهلآتش هستند، آنها [حقیقت] را میدانند. {{درباره متقی|بعد آنها [اهلتسنّن] آنجا ریختهبودند، همه «یا محمّد!» میکردند «وا محمّدا!» میگفتند. یکعدّه خیلی محدود کمی، از این رفقایی که بهاصطلاح، از آنهایی که دَم از شیعگی میزنند، آنها هم گناهکارهایشان آنجا بودند. حضرت همینجوری اینجوری بود؛ [یعنی] منتظر امر خدا [بود]. یکدفعه امریّه صادر شد، {{توضیح|اینرا من میگویم: کارت،}} گفت: هر [کسی] که محبّت علی {{علیه}} دارد، [دخل بهشت] برود، هر [کسی] که [ندارد]، تمام اینها را آنجا [در جهنّم] ریختند. تمام شد و رفت پی کارش. یکوقت میبینی آدم یکحرفی که میزند، خدای تبارک و تعالی میخواهد تأیید کند، نشانت هم میدهد؛ من یکقدری همچین چیز شدهبودم، نشان تو میدهد؛ پس من همه حرفهایم ایناست، حالا عزیز من! قربانت بگردم، آنجا رفتی شما آنجا کاره میشوی. مگر امامزمان {{عج}} اینجا کارهات نمیکند؟!}} |
− | باز دوباره این آقایمؤذّنی این روایت را | + | باز دوباره این آقایمؤذّنی این روایت را دیدهبود. من یکوقت یک صحبتی کردهبودم. گفت: یکنفر بود [که] در کوفه بقّال بود، دید دو نفر آمدند [که] سِدر و کافور از این [بقّال] بخرند. گفت: این [بقّال] نگاه کرد، دید این [دو نفر] انگار غیر [از] مردمان عادی هستند، گفت: شما واسه [برای] چهکسی [سِدر و کافور] میخواهید؟ گفت: حالا ما آمدهایم [آنرا] میخواهیم. قَسَمشان داد، قسمکبیره به آنها داد، قسمشان داد. بعد آنها گفتند که راستیاتش [راستیِ آن]، ایناست که ما پیشخدمتهای امامزمان {{عج}} هستیم، یکی از آنها که در حضور هستند، مُردهاست؛ ما آمدهایم [که] یکمقدار سِدر و کافور بستانیم [بخریم]. گفت: من را [نزد امامزمان {{عج}}] ببرید! گفت: ما اجازه نداریم. گفت: من را [با خود] ببرید! آن عقبها که میشود، من میآیم [و] از شما سَوا [جدا] میشوم؛ اما من اینقدر خیمه آقا را ببینم [برایم کافی است]. حالا دارد گریه میکند، این [بقّال] از آنجا که میخواست برود، {{توضیح|ایشان [مؤذّنی] گفت: نوشته [در] کتابِ نمیدانم {{مبهم}}، گفتش که}} یک بارانی گرفت، این یارو صابونی بود. گفت: خوببود [که] صابونهایم را جمع میکردم. وقتیکه اینها رفتند [و] به امامزمان {{عج}} گفتند، گفت: به او بگو بیاید، یکقدریکه کار داشت، گفت: صابونی! برو صابونهایت را جمعکن! تمام این حرفها که من دارم میزنم، عزیزان من! ذرّهای محبّتدنیا داشتهباشی، امامزمان {{عج}}، ما را نمیپذیرد. |
− | مگر تو از عیسی بالاتر هستی؟! حالا آن قضایایی که میدانید [انجام] شد و گفت: او را توی آسمان چهارم بیاور بالا! گفت: واسه ما چه آوردی؟ {{دقیقه|55}} | + | مگر تو از عیسی بالاتر هستی؟! حالا آن قضایایی که میدانید [انجام] شد و گفت: او را توی آسمان چهارم بیاور بالا! گفت: واسه ما چه آوردی؟ {{دقیقه|55}} چهچیزی آوردی؟ [عیسی] گفت: یک سوزن و نخ. [خدا گفت] واسه چه؟ [عیسی گفت:] اگر لباسم به یکجا گیر کرد [و پارهشد، آنرا] بدوزم، گفت: او را نگهدار! {{توضیح|اینرا من میگویم: بهپیغمبر {{صلی}} گفت: چه آوردی؟ گفت: محبّت علی {{علیه}} را. [خدا] گفت: بیا تا {{آیه|[فکان] قابقوسین [أو] أدنی|سوره=53|آیه=9}}! بیا تا آنجا!}} |
− | عزیزان من! ولایت شما را، از زمین حرکت میدهد، | + | عزیزان من! ولایت شما را، از زمین حرکت میدهد، بهدینم! ولایت حرکت میدهد؛ نه ظلمت. نور حرکت میکند. عزیز من! باید ولایت داشتهباشی، حرکت کنی! رسولاللهِ عزیز را چهکسی آنجا برد؟ ولایت برد تا {{آیه|[فکان] قابقوسین [أو] أدنی|سوره=53|آیه=9}}! حالا چه میگوید؟ حالا به صوت علی {{علیه}} با پیغمبر {{صلی}} صحبت میکند. {{توضیح|ببین من اینجا دارم روایت میگویم، میگویم ولایت [بالا] برد، آن محبّت علی {{علیه}}، آن عشق علی {{علیه}} که در کالبد پیغمبر {{صلی}} است، حالا با صوت علی {{علیه}} با پیغمبر {{صلی}} [صحبت میکند].}} میگوید: خدایا! این پسر عمّم است؟! [خداوند] میگوید: من میدانم تو آن [امیرالمؤمنین {{علیه}}] را دوست داری، من هم با صوت آن با تو صحبت میکنم. |
− | {{توضیح|من میترسم این حرف را بزنم؛ اما میزنم،}} حالا روایت داریم: وقتیکه پیغمبر {{صلی}} میخواست بیاید، پردهای آنجا بود. {{توضیح|من | + | {{توضیح|من میترسم این حرف را بزنم؛ اما میزنم،}} حالا روایت داریم: وقتیکه پیغمبر {{صلی}} میخواست بیاید، پردهای آنجا بود. {{توضیح|من اینرا شنیدم،}} [آنپرده را] کج [کنار] زد، دید علی {{علیه}} آنجا بود، با چهچیزی رفت؟! {{توضیح|عزیز من! ایناست که دارم میگویم: باید دنیا را طلاق بدهی! آنوقت به ماوراء میرسی، حرکت میکنی،}} علی {{علیه}} با چهچیزی آنجا رفته؟ پیغمبر {{صلی}} با بُراق رفته، با وسیله رفته! علی {{علیه}} با چهچیزی رفته؟! ولایت که وسیله نمیخواهد! وسیله برای غیر ولایت است. حالا نگویی که تو میگویی [ولایت] وسیله نمیخواهد؛ [پس] چرا پیغمبر {{صلی}} با وسیله رفت؟ والله! بالله! شاید صدها، هزارها [دفعه] پیغمبر {{صلی}} [به] معراج رفته، این پیغمبری که [این بار به معراج] رفت، افشای ولایت بود، میخواهد بگوید: کلّخلقت بهغیر از ولایت باید با وسیله بروند! ولایت وسیله نمیخواهد. |
− | اگر میخواهید روایت را قبول کنید، چرا دیوار کعبه شکافتهشد [و] علی {{علیه}} تویش رفت؟ علی {{علیه}} که نباید از درِ کسی تُو [داخل] برود، از هیچدری نباید برود، آنچه که خلقت است، باید از درِ علی {{علیه}} تُو بیایند! مگر {{روایت|«أنا مدینةالعلم علیٌ بابُها»}} را قبول نداری؟! به روح تمام انبیاء! اصلاً خدا | + | اگر میخواهید روایت را قبول کنید، چرا دیوار کعبه شکافتهشد [و] علی {{علیه}} تویش رفت؟ علی {{علیه}} که نباید از درِ کسی تُو [داخل] برود، از هیچدری نباید برود، آنچه که خلقت است، باید از درِ علی {{علیه}} تُو بیایند! مگر {{روایت|«أنا مدینةالعلم علیٌ بابُها»}} را قبول نداری؟! به روح تمام انبیاء! اصلاً خدا بهغیر از ولایت در ندارد. درش علی {{علیه}} است! اصلاً در وجود ندارد. مگر ممکن نبود از درِ کعبه بیاید، در دوباره بسته شود؟! وقتی تُو [داخل] رفت، آندر بستهشد، نتوانستند [آنرا] باز کنند. از چه دری؟! ما از چند تا در، تُو [داخل] میرویم؟! به چند تا [در] امیدوار هستیم؟! یعنی کسیکه تمرینولایت کند، اصلاً نباید در، توی عالم ببینی! همه را وسیله ببینی، عزیزم! وسیله بهغیر [از] در است. |
− | من نمیگویم، دوباره تکرار | + | من نمیگویم، دوباره تکرار کنم، ممکناست [که] خانمها هم این نوار را بشنوند [و] بگویند: شوهرهای ما را دارد اینجوری میکند. آقایدکتر! باید ماشین داشتهباشی، آقایمهندس! ماشین داشتهباشی، آقایاداری! اگر از پیشت میرود، ماشین داشتهباش! اما رشوه نگیری [و] ماشین بخری، پدرت را در میآورد! دنیا باید پیش [تو] بیاید؛ نه تو دنبالش بروی! ببین من چه میگویم؟ ما دنبالش میرویم، دنیا باید پیش [تو] بیاید، پیشآمد، ماشین داشتهباش! پیراهن خیلی خوب {{دقیقه|60}} و قشنگ برای خانمهایتان بگیرید! از این چیتمیتها نروی بگیری! هر سال اینها را یا مشهد ببرید! کربلا ببرید! مکّه ببرید، عزّتشان کنید! احترامشان کنید! ما نیامدهایم شما را مثل این درویشها بگوییم [که] توی زاغهها بروید! ما نیامدهایم شما را آنجوری دعوت کنیم. |
− | اصلاً شما ببین خدای تبارک و تعالی میگوید: دنیا را واسه شما خلق کردم، به ائمه {{علیهم}} میگوید، میگوید یا نمیگوید؟! آن حدیثکساء را ببین! دنیا که بد نیست، من بد رویّهام، من بد مصرف میکنم. شما با همین مال دنیا یک حاجت برادر مؤمن [برآوری]، هفتاد حجّ [و] هفتاد عمره به تو میدهد. امامصادق {{علیه}} میگوید: دل من را خوش کردی، دل مادرم زهرا {{علیها}} را خوش کرد، میآورد تا میگوید: دوازدهامام {{علیهم}} دلشان را خوش کردی، این مال دنیا بد است؟! پس این خیر و خیراتهای ماهمبارک رمضان را | + | اصلاً شما ببین خدای تبارک و تعالی میگوید: دنیا را واسه شما خلق کردم، به ائمه {{علیهم}} میگوید، میگوید یا نمیگوید؟! آن حدیثکساء را ببین! دنیا که بد نیست، من بد رویّهام، من بد مصرف میکنم. شما با همین مال دنیا یک حاجت برادر مؤمن [برآوری]، هفتاد حجّ [و] هفتاد عمره به تو میدهد. امامصادق {{علیه}} میگوید: دل من را خوش کردی، دل مادرم زهرا {{علیها}} را خوش کرد، میآورد تا میگوید: دوازدهامام {{علیهم}} دلشان را خوش کردی، این مال دنیا بد است؟! پس این خیر و خیراتهای ماهمبارک رمضان را چهکسی میدهد؟! |
{{یا علی}} | {{یا علی}} | ||
[[رده: نوارها]] | [[رده: نوارها]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۵ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۱:۲۶
شبقدر و عظمائیت ولایت | |
کد: | 10160 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1377-10-10 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 12 رمضان |
أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم
العبد المؤیّد رسول المکرّم أبوالقاسم محمّد
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
ما همهاش داریم فکر میکنیم که، ما که میخواهیم تمرینولایت کنیم، باید کمک از خودشان بخواهیم. وقتی [که] آنها خودشان کمک کردند، یکچیزی ساخته میشود. ما ممکناست که مثلاً یک کوزهگر کوزهخوبی بسازد، یا مثلاً یکی که تلویزیون میسازد، رادیو میسازد، نمیدانم، در میسازد، چرخگوشت میسازد، اینچیزها که حالا میسازند، اینها را میتواند بسازد؛ اما ولایت را نمیشود بسازی. ما باید تمرینولایت کنیم و [در] حقیقت، هر چه داریم زمین بگذاریم، دنبال ولایت برویم؛ آنوقت آن [ولایت] واسه [برای] ما میسازد.
یک پارهوقتها، اگر هم بخواهید چیز کنید، یک پارهوقتها میگویند که برو خدا واسهات [برایت] بسازد! [این] حرف هست، توی ما عوامها هست، [میگویند:] خدا واسهات بسازد! ایندر یک بُعد عوامی هست؛ اما خیلی مبنا دارد. حالا ولایت [را] هم خدا باید بهما بدهد؛ اما رفقایعزیز! باید بخواهید! شما وقتیکه فکرش را میکنی، خدای تبارک و تعالی این دنیا را خلق کرد، این سفره، خیلی، سفره عنایت خداست، سفره جُود خداست. همه خلق سر این سفره نشستند، تا حتّی کفّار، تا حتّی ناصبی؛ [یعنی] کسیکه دشمن امیرالمؤمنین (علیهالسلام) [است]، دشمن ولایت است، میخورند و مینشینند و پا [بلند] میشوند و در ظاهر استفاده میکنند؛ اما مؤمن باید چهکار کند؟ اینجا باید تمرینولایت بکند. رفقایعزیز! ما اینجا آمدهایم [که] تمرینولایت کنیم. وقتی تمرین کردی؛ آنوقت به ماوراء دست پیدا میکنی. حالا خدای تبارک و تعالی وقتی عنایت فرموده [و] این سفره گسترده را، واسه [برای] کلّخلقت پهن کرده [که] همه بخورید، همه بخورند؛ اما یکدفعه خدا یکحرفی میزند، میگوید: من این سفره را، از برای حجّت خودم و متقی پهن کردم. خدا یک شرط و شروطی، یک عزّتی به متقی میدهد، میگوید: ای متقی! ای کسیکه پیرو ولیّ من هستی! تمام این نعمتها را که من اینجا خلق کردم؛ تاحتّی به درخت امر کردم [که] تولیدت را به اینها بده! درخت گلابی تولید میدهد، انجیر میدهد، انگور میدهد؛ اما یکدفعه میگوید: بدانید [که] من در قیامت بهغیر [از] زَقّوم به کفّار و منافق، چیز دیگر نخواهم داد. چرا؟ این سفره عنایت خداست، این سفره جود خداست [که] پهن کرده؛ اما در آخرت؛ چرا خدا اینجوری میگوید؟ چونکه آنجا سفره ولایت است.
توجّه بفرمایید! عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم، تو باید اینجا تمرینولایت کنی! تا آنجا کارت ولایت بگیری، سر سفره حسین (علیهالسلام) میخواهی بنشینی، سر سفره زهرا (علیهاالسلام) میخواهی بنشینی، سر سفره امامزمان حجّةبنالحسن (علیهماالسلام) بنشینی، سر سفره دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) بنشینی؛ نه اینکه بخوری و بخوابی و بگردی و هیچ بهفکر نباشی، اینکه کار حیوان است، کار انسان نیست. اگر اینجور باشد، کار لغو است.
خدای تبارک و تعالی این سفره اینجوری را پهن کرده که عزیز من! تو تمرینولایت کنی. اگر متقی نیستی، متقی بشوی، تا کارت به تو بدهد. حالا الآن رفقایعزیز بعضیهایشان میگویند: چهجور بشود [اینطور] بشویم؟ چهکار کنیم [اینطور] بشویم؟ اوّل باید به ولیّاللهالأعظم، آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) یقین داشتهباشی! (صلوات بفرست.)
به چهکسی؟ به روح تمام خلقت. اگر میگوید: «إنّا أنزلناه فی لیلةالقدر. و ما أدراک ما لیلةُالقدر. [لیلةُالقدرِ خیرٌ مِن أالفِ شهر]. تنزّل الملائکة و الرّوح»[۱] آقاجان من! فدایت بشوم، رویام نشد [خجالت کشیدم که] به تو بگویم [که] روح ملائکه را با روح امامزمان (عجلاللهفرجه) یکجور حساب نکن! ملائکه خود به خود روحاند؛ اما امامزمان (عجلاللهفرجه) روح تمام خلقت است. روح داریم تا روح، عزیز من! فدایت بشوم؛ اما سنخه با هم دارد، آن روح با این [روح] سنخه دارد.
حالا چهکار بکنیم [که] ما اینجور بشویم؟ اوّل باید یقین به ولیّاللهالأعظم، امامزمانِ خودت داشتهباشی! حالا که یقین داری، باید رُو به نور حرکت کنی! مگر خدا نمیگوید: من اینها را از نور خودم خلق کردم؟ والله! تمام خلقت ظلمت است! تمام خلقت ظلمت است؛ مگر اتّصال به نور بشود، از نور بگیرد؛ اگرنه ظلمت است!
حالا [باید] چهکار کنی؟ به ولیّاللهالأعظم (عجلاللهفرجه) یقین کنی! حالا که یقین کردی، باید حرکت کنی! حالا که حرکت کنی، چه [کار] کنی؟ عمل کنی! به امر امامزمانت عمل کنی. خیال نکنید الآن میگویند امامزمان (عجلاللهفرجه)، در زمان امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، امامزمان ایشان بوده، در زمان امامصادق (علیهالسلام) ایشان بوده، الآن امامزمانِ ما حجةبنالحسن (عجلاللهفرجه) است، باید رُو به نور حرکت کنی!
حالا چه [کار] کنیم؟ حالا که حرکت کردی، عمل کنی! وقتی عمل کردی، چه میشوی؟ حالا خوشحالتان میکنم، مگر اصحاب امامحسین (علیهالسلام) غیر [از] این بودند؟! فدایتان بشوم، بیایید باباجان! عزیزان من! مبنای این حرفهای من ایناست که یکقدری فکر کنید! یک گوشهای بنشینید [و] فکر کنید! والله! بهدینم! تمام گلولههای [گلبولهای] خونم میگوید: اگر شما یک گوشهای رفتید [و] فکر کردید، نشستید، آن واسهتان [برایتان] میرسد. امامزمان (عجلاللهفرجه) به خودش اتّصالت میکند، راهنماییات میکند؛ اما یکدفعه برو یکگوشه بنشین [و] فکر بکن!
مگر آقا امامحسین (علیهالسلام) نبود که اصحابش امرش را اطاعت کردند؟! اوّل حرکت کردند [و به] کربلا آمدند، بعد اطاعت کردند، بعد [از] اطاعت چه شد؟ شهید شدند. حالا امامزمان (عجلاللهفرجه) میگوید: «السلام علیک یا مُطیعَ لِلّه و لِرسوله عبدالصّالح»، «مُطیعَ لِلّه و لِرسوله» پدر و مادرم به قربانتان! بابا! تو این بشو! کاری ندارد، یکقدری دنیا را کنار بگذار! عزیز من! یکقدری یقین کن [که] یک روزی با این حرفها روبرو خواهی شد! چرا ما متوجّه نیستیم؟!
اصلاً من عقیده خودم ایناست، بهعقیده، نمیگویم [که] عقیده خودم ایناست، ما که داریم تمرینولایت میکنیم، از تمرین باید چیزی زاییده شود؛ تمرین، باید تولید داشتهباشد، اگر تمرین، تولید نداشتهباشد، اصلاً تمرین نیست! اگر من به شما گفتم: فردایقیامت خدای تبارک و تعالی عظماییت را معلوم میکند، وجود مبارک آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) وقتی بیاید، همینجا هم عظماییتِ ولایت را افشا میکند. عزیزم! اگر میگویم آنجا قیامتکبری است [و] اینجا قیامتصغری است، همیناست. مگر در همین عالَم، عمر و ابابکر را زنده نمیکند؟! مگر همینها که نمیخواهم اسمشان را بیاورم، به دار نمیزند؟ همینجا هم امامزمان (عجلاللهفرجه) دارد افشای ولایت میکند.
عزیزان من! قربانتان بروم، فکر کنید! تمام ماوراء روحش ولایت است. عزیز من! فدایت بشوم، آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) که تشریف میآورند، همینجا همان [ماوراء] است. اگر من به شما گفتم [که] قیامت، افشای ولایت است، آن قیامتکبری است، قیامتصغری هم افشای ولایت است. چرا عمر و ابابکر را [از قبر] در میآورد؟ دارد به کلّ اینمردم میگوید که بابا! ببینید اینها غاصب بودند. چرا یک عدّهای را به دار میزند؟ (بروید ببینید!) یک عدّهای را به دار میزند که بدانید اینها بدعتگذار بودند، اینها مردم را گمراه کردند، همینجا هم افشای ولایت میشود.
عزیز من! فدایت بشوم، مگر [امامزمان (عجلاللهفرجه)] نمیگوید مادرجان! میآیم از دشمنان تو احقاقحقّ میکنم؟! یا جدّاه! میآیم از دشمنان تو احقاقحقّ میکنم. (الآن شما یکحرفی بهمن میزنید، میدانم؛ بعضیهایتان دانشمند [هستید]، همهتان دانشمند هستید؛ اما بعضیهایتان یکمرتبه ایراد میخواهید بکنید، میگویی:) خب آنها که مُردند، اینها چهکسی هستند؟ اینها به امر آنها راضی هستند. این آقا که به امر آن راضی است، گردنش را میزند [و] به دارش هم میزند؛ [چون] به امر آن راضی است.
روایتش را هم میخواهید، ایناست: (حالا ما یک سگ دهان بستهایم، روزه که نیستیم!) از امامصادق (علیهالسلام) سؤال کردند: آقاجان! وقتی امامزمان (عجلاللهفرجه) میآید، بچّههای کوچک را هم [گردن] میزند؟! [امام] گفت: مانند حضرتخضر است، ببین حضرتخضر بچّه کوچک را زد. گفت: چرا؟ گفت: این کوچولوها به امر پدرانشان راضی هستند [که] گردنشان را میزند. حالا صغیر هست، کبیر میشود؛ به امر پدرش راضی است. امامزمان (عجلاللهفرجه) میبیند؛ پس ما باید چه [کار] کنیم؟ مبادا خداینخواسته ما از آنها باشیم عزیزان من! فدایتان بشوم، قربانتان بروم، ببین دارم چه میگویم؟
پس بنا شد که شبقدر، اگر میگویند شبقدر، رفقایی که احیاء میروند، یکقدری آگاه هستید، آگاهتر بشوید! هر کسی بهقدر ذوق خودش. آخر من به شما عرض کنم: ولایت صیغه دارد، [این] یعنیچه؟ چرا به شما میگوید اگر یکی مسلمان بود و این خود به خود [از دین] برگشت، دیگر نمیتواند برگردد؟! این ناشزه میشود. مثل یکزنی است که شوهر دارد، یکجای دیگر هم میرود! خوب شد؟! چرا؟ تو صیغه با ولایت خواندی، چرا دست از ولایت برمیداری [و] یکجایی میروی؟!
این بدتر از سنّیهاست، آن آدمی که اینجوری است. چرا؟ سنّی از اوّل گفت: «حَسبنا کتابُالله»: ما کتاب خدا را قبول داریم، ولایت را قبول نداریم. تو ولایت را قبول کردی، یکیدیگر پیدا شده، دنبال آن رفتی [و] این [ولایت] را وِلش [رهایش] کردی. این چهجور میشود؟ این مثل ایناست که اصلاً مرتدّ بهولایت شدی. عزیز من! ولایت صیغه دارد. همان کارتی که میگیری، آن کارت چیست [که] من دارم به شما میگویم؟!
این شبقدر، من دوباره تکرار کنم، رفقایی که تشریف نداشتند بدانند! قدر، شبش که خدای تبارک و تعالی تقدیر ما را همانموقع معلومکرده [است]. تقدیر ما به گردن ماست. چرا میگوید شبقدر از هزار ماه، ثوابش بیشتر است؟ [یعنی آیا] بروی دعایجوشن بخوانی؟! ما نمیگوییم نخوان! برو دعایافتتاح بخوانی؟! نمیگوییم نخوان! برو نمازشب بخوانی؟! نمیگوییم نخوان! اما ببین چهچیزی این [عبادت] را باطل میکند؟ عزیز من! فدایت بشوم، ببین چهچیزی این [عبادت] را باطل میکند؟ مگر هِنگری نیست [که] آنجا خدمت حضرت میآید، رفیقی دارد میگوید: آخر ایشان اینهمه اشعار، اینهمه شما را دارد، منقبت شما را میگوید، یک پاسخ نمیدهی؟! [امام] میگوید: این حنفیّ است.
باباجان! روی این حرفها فکر کنید! عزیز من! قربانتان بروم، بهقرآن! من حقّ دارم [که] داد بزنم. میفهمم [که] یک عدّهای، بعضیها دارند حرفها را میشنوند؛ [اما] اصلاً توی فکر این نیستند. باباجان! اگر لباس شما نجس شد، آیا در فکر هستی [که] بروی [آنرا] آب بکِشی یا نه؟! چرا توی فکر نیستی [که] ولایت دارد از تو دور میشود [و] دست از ولایت بر نمیداری؟! چه بگویم؟! بیتربیتی کنم؟! چرا توی فکر نیستی؟! اگر نجس باشی، نمازت درست نیست! کسیکه ولایت را قبول ندارد، نجس است!
چرا به تو میگوید شبقدر با هزار ماه ثواب دارد؟! چرا خدمت آقا امامصادق (علیهالسلام) میآیند، به تو میگوید: برو! چه [کار] کرد؟ [امام گفت:] برو علم یاد بگیر! اگر علم ایناست که شما فکرش را میکنید، که صدها علماء در جهنّم هستند! مگر علمای اهلتسنّن در جهنّم نیستند؟! مگر شکّ دارید؟! خب چه احیاهایی میگیرند؟! نمازشب [میخواند، در مسجدالحرام] میآید [و] دوباره میخواند، دوباره میرود [و] صبح، نماز خودش را میخواند، چرا اهلجهنّم هستند؟ ولایت را قبول ندارند!
عزیز من! فدایتان بشوم، شبقدر، تمرینولایت است [که] خدا به شما عنایت کرده. خدا دارد چه [کار] میکند؟ میگوید: «إنّا أنزلناه فی لیلةالقدر. و ما أدراک ما لیلةُالقدر. [لیلةُالقدرِ خیرٌ مِن ألفِ شهر]. تنزّل الملائکةُ و الرّوح»[۱] کسی نیامد این حرفها را افشا کند، دارد به تو معلوم میکند؛ آقاجان من! عزیزجان من! حجّت من آناست که ارتباط با من دارد. من ملائکه را روانه میکنم، من روح را به این روح روانه میکنم؛ اما این روح گفتم که، این روحی که ملائکه دارد، خلقتشان اینجور است؛ [اما] امامزمان (عجلاللهفرجه) روح تمام خلقت است.
حالا دارد حالیِ تو میکند [که] تو به کَس دیگری امام نگویید! به کَس دیگری پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نگویید! جواب خدا را چه میدهید؟! چرا گمراه میشوید؟! چرا مردم را گمراه میکنید؟! اگر کسی است [که] اینجوری است، روح همه خلقت است، از تمام خلقت اطّلاع دارد، اگر باران بهواسطه آن [امامزمان (عجلاللهفرجه)] نازل میشود، اگر عذاب بهواسطه آن [امامزمان (عجلاللهفرجه)] دفع میشود، اگر تمام ماوراء را میگوید، اگر نامهاعمال ما بهدست آن [امامزمان (عجلاللهفرجه) امضا] میشود، اگر او میتواند نامهاعمال ما را کم و زیاد کند، خب فَبِها؛ برو! اگرنه کجا میروی؟!
فردایقیامت به تو میگوید: آقاجان من! من این ده، چهاردهتا را از نور خودم خلق کردم، گفتم: اگر نور میخواهی، رُو به آن برو! چرا طرف ظلمت رفتی؟! چرا رفتی؟! چه جواب خدا را میدهی؟! چرا از برای شکمت رفتی؟ چرا از برای ریاستت رفتی؟! چرا از برای پُست و مقامت رفتی؟! حالا چهکارت میکند؟! به روح تمام انبیاء! خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! میگفت: از همین نمازخوانها، از همین آدمها آنجا میآورند؛ نه که بگویی حالا یا کافر یا سنّی [است]، گفت: اینها دستهایشان را تا اینجا از پشیمانی میجَوند، من الآن دارم هشدار به شما میدهم. چرا پشیمان هستند؟ دست از ولایت برداشتند.
من تکرار کنم: چرا میگوید: «رَبّ ِ ارْجِعونِ [لَعلّی] أعمل صالحاً»[۲]؟ ما میگوییم: ما را برگردان [تا] اعملصالح کنیم! آقاجان! ببین نمیگوید [برگردان تا] عبادت کنیم، معلوم میشود این آدم اهلعبادت بوده، تمام عبادتهایش بهدرد نمیخورد؛ [چون] کارت ندارد. میگوید: من را برگردان! «رَبِّ ارْجِعونِ [لَعلّی] أعمل صالحاً»[۲] عملصالح کنم، عمل [صالح] چیست؟ یعنی عمل بهولایت کنیم. حالا میدانی شیطان به تو چه میگوید؟ میگوید: اینهم به آنجا بند است، اینهم اینجوری است، همینطور راه برایت پیدا میکند، همینطور راه برایش پیدا میکنیم، تو این راه [را] پیدا میکنی. این بیولایتی که اصلاً راه ندارد! کجا میروی؟! کجا میرویم؟! جسارت کردم. راه ندارد، اینرا به آن میزنی، اینرا به آن میزنی، تو درستش میکنی، والله! این درست، خراب است.
مگر امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) نمازشب میکرد؟! دعایجوشن میخواند؟! چه میخواند؟! جای پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نشسته، خوابیده، دفاع از دین میکند، دفاع از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) میکند، [حالا خدا] میگوید: یک نَفَسش افضل [از] عبادتثقلین [است]، به علی قسم! این حرف را افشا میکند؛ [وگرنه] امام هر نَفَسش افضل [از] عبادتثقلین است؛ چونکه تمام ثقلین را بهواسطه این [امام] خلق کرده [است]، اینهم روایتش. عالَم که ارزش ندارد؛ این عالَمی که اینقدر ما داریم به آن وَر میرویم و اینهمه دفاع میکنیم و اینهمه دنبالش میرویم، مگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نمیگوید: مانند استخوانخوک در دهان سگخوردهدار [است]؟! این [دنیا] که قابل امام را ندارد که! ماوراء را بگو!
حالا به تو چه میگوید؟ عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم، بیا یکقدری فکر بکن! واسه خودت راه درست نکن! راه ندارد! هر چیزی در خلقت بهغیر [از] ولایت راه دارد. آن راه ندارد، واسه خودت درست نکن! من با مردم روبرو شدم، میگوید: این اینجایش اینجور است، اینجایش اینجور است، یک راه دارد برای خودش پیدا میکند. ما هم که نمیتوانیم بگوییم که! راه دارد پیدا میکند. این راه میدانید چیست؟ میگوید: «أنا مدینةالعلم علیٌ بابُها» از ایندر بیا! تو از یک در دیگر میروی، تو از دیوار میروی، میگوید: آی دزد! آی دزد! چرا از دیوار آمدی؟! از آنطرف میروی، به تو چه میگوید؟ میگوید: از ایندر بیا! ولایت یعنیاین. یک در دارد، عزیز من! قربانتان بروم، ببین ولایت یک در دارد، تو چند تا در برایش درست میکنی؟!
خب، شبقدر چه شد؟ شبقدر شباندازهگیری شد. دارد، دارد هشدار به تو میدهد، ای عزیز من! ای فدایت بشوم! خدا دعوتت میکند، میگوید: من حُجَّتام را معلوم میکنم، اینجور است. ملائکه را روانه میکنم، حجّت من ایناست، نور من ایناست، من این [امام] را از نور خودم خلق کردم، کجا میروی؟! علی (علیهالسلام) را توی خانه گذاشتند [و] دنبال چهکسی رفتند؟! نور را گذاشتند [و] دنبال ظلمت رفتند. ظلمت چهکار میکند؟ هر کاری بکند، ظلمت است، نور هر کاری بکند، نور است. والله! ظلمت هر کاری بکند، ظلمت است!
خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: آخرالزّمان بهخیر و شرّ مردم شرکت نکنید، خیرشان هم شرّ است، تو خیال میکنی [که] خیر است. برو ببین ریشهاش کجاست؟! باباجان! امتحان که عیبی ندارد که! الآن یککار خیر است، برو ببین ریشهاش توی کجاست؟! مثل گُلهایمنجلابی میماند، من دیدم، همچین رویش گُل است؛ [اما] ریشهاش کجاست؟ ببین ریشهیابیِ کار کجاست؟
چرا شبقدر میگوید نظافت کن؟ آقا خیلی خوب است! خیلی [اینطوری] دیدم. همچین دمغروب که میشود، زردی آفتاب [که] میرود، غسل میکند، درستاست؟! همچین غسل میکند [و] پاکیزه با خانم مینشیند [و] یک غذایحسابی میخورد و [میگوید:] من [به] مسجد رفتم، آقا پا [بلند] میشود [و به] مسجد میرود. شباحیاء بود، یکوقت دیدم، بلندگو را دستش میگیرد، دعایجوشن میخواند، دعایاینها را میخواند، [آیا] ایناست؟! [آیا] این پاکیزگی، ایناست؟! میگوید: خودت را از شرک پاکیزه کن! از مشرکی [پاکیزه کن]! از اینکه تا حالا اشتباه رفتی! از اینکه به مردم کمک نکردی! از اینکه خدمت به مردم نکردی! از اینکه حاجت برادر مؤمن را میتوانستی برآوری؛ [اما بر] نیاوردی! [از اینها خودت را پاکیزه کن!]
پاکیزه شو [و] اینجا بیا! ما داریم چه میگوییم؟! از این خودت را پاکیزه کن! تو میروی خودت را میشویی؟! یا [خدا] میفرماید: «من میزبان روزهدار هستم». بهجان خودم! یک کسیکه خلاصه خیلی بوقمنتشایش [۳] بالاست، گفت: [خدا] میگوید: من میزبان روزهدار هستم، خدا میزبان روزهدار؛ [یعنی] چهکسی است؟ میزبان روزهداری است که دشمن علیاست؟! دشمن زهراست؟! چرا نمیفهمی؟!
عزیز من! درس خواندی؛ اما درس ولایت نخواندی. خدا میزبان ولایت است. اگر میزبان روزهدار است، چرا میگوید اگر عبادتثقلین کنی؛ [اما] علی (علیهالسلام) را دوست نداشتهباشی، بهرُو در جهنّم میاندازمت؟! اینکه روزه است، چرا او را در جهنّم میاندازد؟! پس عزیز من! فدایت بشوم، خدای تبارک و تعالی میزبان ولایت است، نه میزبان هر روزهداری. تو که روزه نیستی، منِ بدبخت که روزه نیستم، من با مالحرام روزهام را باز کردم، آیا میزبان من است؟! من شصتتا روزه هم گردنم آمده! اگر این اهل و عیال هم دارم [و] مالحرام به او دادم، شصتتا روزه هم [از] آنها [به گردنم میآید.]، چهار تا باشند، چهار تا شصتتا؛ [یعنی] دویست و چهلتا روزه [به] گردنم است، این روزه مال ماست؟! چرا نمیفهمید؟! چرا نمیگویید؟! چرا نمیشکافید؟! چرا واقعیّت را به مردم نمیگویید که مردم مواظب حرام باشند، مواظب حلال باشند؟! مگر همین شبقدر نیست که خدای تبارک و تعالی میفرماید که به عزّت و جلالم قسم! سهطایفه را نمیآمرزم؟! شاربالخمر، شاربالخمر و عاقوالدین و کسیکه برادر مؤمن از دستش ناراضی باشد. چهقدر مردم را زدید؟! چهقدر مردم را اذیّت کردید؟! چهقدر دشنام، چیز به مردم گفتید؟! چهقدر مردم از دستتان ناراضی هست؟! حالا برو تا صبح دعای جوشنکبیر بخوان! عاقوالدین کیست؟ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: «ما پدران این اُمّت هستیم!» اگر میگوید پدرت را متوجّه شو! آن امر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) است، امر خداست، امر است؛ اما واقعی، پدر و مادرِ ما اینها [پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) و ائمه (علیهمالسلام)] هستند، باید ما امر اینها را اطاعت کنیم! حالا چهکسی عاقوالدین نیست؟!
قربانتان بروم، این خدای تبارک و تعالی که این سفره را پهن کرده، شرط و شروط هم رویش گذاشته، «هو الأمر هو الخلق [ألا له الخَلقُ و الأمر»[۴]] عزیزان من! بیا فکر بکن! رفقایعزیز! خدمت بزرگیتان عرض کردم، خدای تبارک و تعالی که این خلقت را بهوجود آوردهاست، اگر گفت: «هو الأمر هو الخلق [ألا له الخَلقُ و الأمر»[۴]] بهمن که نگفت، به کلّ ماسواء گفت. به نظر من، ماسواء، همه خلقت را میگیرد؛ تاحتّی ریگها را، درختها را، اشجار را، همه را میگیرد. چرا در جای دیگر میگوید: من همه اینها را خلق کردم، «یَعبُدُ [اُعبُدونی]»: من را عبادت کنید؟! آیا «هو الخلق هو الأمر [ألا لَهُ الخَلقُ و الأمر»[۴]] گفته، عزیزان من! به کلّ خلقت گفته [است].
اینجا خدمتتان عرض کردم، ما باید اینجا تمرینولایت کنیم! من گفتم اگر از من سؤال کنید، بگویید تمرینولایت چهجوری بکنیم؟! خدمتتان عرض کردم، ما اوّل باید یقین بهولایت داشتهباشیم، یقین خیلی مقام بالایی است. [۵] الآن عدّهای هستند [که] بعضی وقتها اینجا میآیند [و] یک حرفهایی میزنند، میگویند: ما که امامزمان (عجلاللهفرجه) را ندیدیم، چهطور اطاعت کنیم؟ میگویم امرش که هست. حالا عزیز من! اگر امامزمان (عجلاللهفرجه) را ندیدی، خدا را هم ندیدی، آیا امرش را اطاعت نکنیم؟! چرا این حرف را میزنی؟! کجا درس خواندی؟! بیا درس ولایت بخوان! ما خدا را [هم] نمیبینیم. والله! بالله! اگر تو امامزمان (عجلاللهفرجه) را ندیدی، [ایراد] از او نیست، از توست. چرا نباید امامزمانت را ببینی؟ عزیز من! فدایت بشوم، مِهر دنیا داری.
ما یک استادی داریم، جناب آقایمؤذّنی هست، ما خیلی استفاده از محضر ایشان میکنیم. آنچند روزها بهمن زنگ زد [و] گفت: فلانی! شما در چند سال پیش گفتی که ولایت قطرهبندی است، امروز روایتش را دیدم، میخواهم خوشحالت کنم. خدای تبارک و تعالی در این روایت میفرماید: من ولایت را زیر عرش خودم خلق کردم؛ اما تقسیمبندی است، به هر [کسی] که بخواهم، [آنرا] میدهم. الآن شما بعضیهایتان مبادا در قلبتان خطور کند [که] خب خودش بهمن نداده! تو نخواستی [که او بدهد]. مگر آقا امامحسین (علیهالسلام) به شمر نگفت: آیا تو نمیخواهی جدّم رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)، مادرم زهرا (علیهاالسلام) شفاعتت را بکند؟ گفت: نه! گفت: مال میخواهی به تو بدهم؟ گفت: من یک درهم یزید را به پدر و مادر تو صلح نمیکنم. آیا خدا ولایت به این [شمر] بدهد؟!
عزیز من! اگر خدا میگوید: ولایت تقسیمبندی است، [آنرا به هر کسی بخواهم،] میدهم، درستاست. والله! روایت داریم، میگوید: اگر حرفولایت را به یکی زدی که آنشخص] پاسخ نداد، گوش نداد، مثل ایناست [که] یک ورق قرآن را پاره کردی [و] زیر دستش انداختی، زیر پایش انداختی! چرا؟ حرفولایت، ولایت است! اگر خدا میگوید: تقسیمبندی است [و] من میدهم، باید هر کسیکه بخواهد [به او میدهد]. مگر نمیگوید اگر بخواهی هدایت شوی، هدایتت میکنم؟! این معنی حرف، یعنیاین!
به او گفتم: آقاجان! مبنای این چیست؟ بنا کرد خندیدن، گفتم: مبنایش میدانی چیست؟ چرا خدا میگوید: من ولایت را زیر عرش خودم خلق کردم؟ تمام این دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) در عرش خدا هستند. مگر نمیگوید که؟! امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: ما همههفته آنجا در عرش میرویم، از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) استفاده میکنیم؛ معلوم میشود عرش جای اینها [ائمه (علیهمالسلام)] است؛ آنوقت زیر عرش، ولایت را خلق کرده [است].
گفتم: آقایمؤذّنی! قربانت بروم؛ آنوقت امامصادق (علیهالسلام) میفرماید: ما شیعیانمان را، همه را آنجا زیر عرش قرار میدهیم. ببین رفیقعزیز! ولایت بهولایت، اتّصال میشود، روح که به روح میگوید [اتّصال میشود،] ایناست. آیا شما میگویی [که] یکشیعه اینقدر مقام پیدا میکند؟! اگر میگوید جبرئیل به روح نازل میشود، روح تا روح داریم، یکشیعه هم آنجا به روح نازل میشود، آن سنخه آناست، سنخه به سنخه نازل میشود. قربانت بروم، فدایت بشوم، بیایید ما از آنها باشیم [که] زیر عرش خدا باشیم!
اینقدر این مرد بزرگوار خوشحال شد [و] در حقّ ما دعا کرد. آقا! متوجّه شدی [که] چه گفتم؟! رفیقعزیز! پس الآن بگو آن روح است، آنهم روح است، روح تا روح داریم، روح درجهبندی است. اگر تو شیعه شدی، به روح اتّصال میشوی، چه چیزِ تو اتّصال میشود؟ آن ولایتی که در تو هست، به آن [روح] اتّصال میشود، عزیز من! حالا شما میفرمایید، من دوباره تکرار میکنم، گفتیم: اگر بخواهید اینجوری بشوید، اوّل باید یقین بهولایت پیدا کنید، من جسارت میخواهم بکنم، ما ولایت را بهقدر یک زَهر یقین نداریم! اگر الآن شما یقین کنی [که] این [چیز] زهر است که میخوری، تو را میکُشد، والله! [آنرا] نمیخوری! آیا تو یقین نداری [که اگر] دست از ولایت برداری [و] دنبال کسی دیگر بروی؛ [آنوقت] ولایتت کشتهمیشود؟! چرا فکر نمیکنی؟!
عزیزان من! فدایتان بشوم، مگر ما نمیخواهیم [به] ماوراء برویم؟! مگر ما نمیخواهیم در قیامت برویم؟! مگر این حرفها درست نیست؟! والله! درستاست. وقتی ما آنجا میرویم، میگوید که خدا به عهدش وفا کرد. مگر این احمد کوفی نیست؟! روی مناسبت آمد، احمد کوفی آنجا خدمت امامصادق (علیهالسلام) میآمد. یکروز گفت: آقاجان! من میخواهم مزاحم شما نشوم، من هم تاجر هستم، پول دارم؛ یک پولی به شما میدهم، شما واسه من اینجا یکخانه بخر! [امامصادق (علیهالسلام)] یک پولی گرفت و امام است [دیگر، در آن] تصرّف کرد، (بهغیر [از] امام، [کسی] نمیتواند به مال مردم تصرّف کند؛ فردا گردنش میانداخت [میاندازد]، عزیزان من! فقط امام میتواند تصرّف کند؛ چونکه تصرّفِ امام، امر خداست، تصرّف تو به مال مردم، امرِ خودت است.
چرا میگوید: اگر یک زمین را غصب کردی، بروید قرآن بخوانید! اما معنیاش را هم بفهمید! میگوید: این زمین را گردنت میاندازند؛ اینقدر گردنت کلفت میشود که این چند خروار زمین را گردنت میاندازد، این دکّان را گردنت میاندازد.) حالا آمده، احمد کوفی [پول به امام] داده، وقتی [احمد کوفی] آمد، [امام] گفتش که احمد! خانهای واسهات [برایت] خریدم [که] حدّی به خانه رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)، حدّی به خانه علیبنابوطالب (علیهالسلام)، حدّی به خانه مادرم زهرا (علیهاالسلام)، امامحسن (علیهالسلام) [و] امامحسین (علیهالسلام) [است. احمد] کاغذ را بوسید! دو جور روایت داریم، بعضیها میگویند: وقتی [احمد را] خاکش کردند، از قبرش [برگهای] بالا افتاد. بعضیها هم میگفتند: در سَکَرات [مرگ، احمد] گفت: امامصادق (علیهالسلام) به عهد خودش وفا کرد. میدانید من چه میگویم؟! عزیزان من! فدایتان شوم. [ما] اینجا تمرینولایت [میکنیم]؛ یعنیاین.
حالا گفتم، دوباره تکرار میکنم: اگر شما ولایت را شناختید، اینجوری باید بشناسید که دست از ولایت برندارید [و] تزلزل نداشتهباشید. یقین بهولایت [داشتهباشید، بعد] حرکت کنید؛ آنوقت آن [ولایت] چه میکند؟ آن صفاتالله به تو میدهد، صفاتالله که امام میدهد، صفات خودش را به تو میدهد.
من به قربان این دوست بروم که یادم داد! دوباره تکرار کنم: صفات خودش را به تو میدهد. تو صفاتت، صفاتعلی (علیهالسلام) میشود. صفاتت، صفات حسین (علیهالسلام) میشود. صفاتت، صفات زهرا (علیهاالسلام) میشود؛ آنوقت دیگر کارَت درستاست دیگر. تو دیگر صفات شیطان نداری، صفات شهوت نداری، صفات خیال نداری، صفات تلویزیون نداری، صفات ویدیو نداری، صفات دیگر لهو و لعب نداری، تو صفاتالله، صفات خدا شدی!
مگر امامحسین (علیهالسلام) صفاتالله به شهدای کربلا نداد؟! وقتیکه آمدند، حرکت کردند، امر امام را اطاعت کردند، جانشان را فدای امام میخواستند بکنند. [هنوز فدا] نکرده، گفت: بیا جایت را نشان بدهم. حالا جای اینها را که نشان داد، دید اینها سرهایشان زیر است. امامحسین (علیهالسلام) روی علم امامت متوجّه شد، دید خودش، دوباره تکرار شد، دید حسین (علیهالسلام) دارد میرود، اینها دنبالش هستند؛ آنوقت بنا کردند خندیدن. زُهیر با بُهیر شوخی میکند. [یکی از آنها] میگوید: [مگر] امشب شب شوخی است؟! [دیگری میگوید: آری!] امشب شب شوخی است، فردا ما دست به گردن حورالعین هستیم، اینقدر یقین به امامشان داشتند. ما چه یقینی داریم؟!
عزیز من! پس بنا شد صفاتالله میدهد، صفات خودش را به تو میدهد. تو در محشر از تو کارت میخواهد، وقتی کارت داشتهباشی، آنجا کارهمحشر هستی، خودت شفاعت میکنی؛ والله! شفاعت میکنی، بالله! شفاعت میکنی؛ اما باید با آبرو در محشر بروی.
من یک پارهوقتها یکحرفهایی بهخدا میزنم، نمیخواهم بگویم، میگویم: فلانی را میگویند [که] اینجوری شد [و] بیآبرو شد، میگویم: خدا! بیآبرویی آنروز است که من بیولایت وارد محشر بشوم! آن [فلانی] ممکناست [که] توبه کند [و] خدا از سرش بگذرد؛ اما [آیا] بیولایتی را میشود توبه کرد؟! فدایتان بشوم، این حرفها را به شما همچین بگویم، اگر بخواهی این حرفها را [فقط] بشنوی و بروید پی [دنبال] کار و کاسبیتان، آنکار را بکنید [و] اینکار را بکنید! این [حرفها] عصارهاش، نتیجهاش عایدت نمیشود؛ [باید روی این حرفها فکر کنید!]
شباحیاء که میشود برو یکگوشه بگیر بنشین! اوّل سلام به دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) بده! سلام به ولیّاللهالأعظم (عجلاللهفرجه) بده! من پارسال احیاء میدانی چهجوری شدم؟ حالا من به شما میگویم، من یکقدری اینجا نشستم، دوباره دیدم حالش را ندارم، حالا یکچیزی گفتیم، نمیدانم به نظر ما حالا یک دو رکعت نماز کردهبودم، من دیدم که همچین کسل هستم، گرفتم خوابیدم. (حالا شما اگر میتوانید بروید! از من یاد نگیرید! آقایفلانی! تو از من یاد نگیری،) گرفتم خوابیدم، گفتم: یا امامزمان! رئیسمذهب ما، امامصادق (علیهالسلام) [را] دیدند که یکقدری باصطلاح توی یک چادرشبی، چیز کردهبود [و] کول گرفتهبود. یکگوشهاش باز شد [و همهچیزها به زمین] ریخت، این راوی میگوید: من همه را جمع کردم [و] کمکش دادم. گفتم: من [آنرا] بیاورم؟ گفت: نه! خودم بارم را میخواهم ببرم، تو برو! گفت: من جلوی امامصادق (علیهالسلام) رفتم؛ اما برگشتم. به هوایش رفتم، دیدم اینمردم اینجا خوابیدند، یک عدّهای هستند، [امام] همهاش [را] بالای سر این، بالای سر این، بالای سر اینها گذاشت. یکقدری که آمد، گفتم: یابنرسولالله! تو گفتی برو! ما رفتیم؛ اما دوباره برگشتیم، من دیدم اینکارها را کردی، (حالا [من] دارم [اینحرفها را] به چهکسی میگویم؟ بهخدا میگویم. این شبِ احیای من است! گفتم که اینشخص به امامصادق (علیهالسلام) گفت:) اینها [که] شما را قبول ندارند؛ [اما] شما مَثَل [به آنها] عنایت کردی. گفتش که، [امام] به آن [مرد] گفت: اینها مستضعفاند. (فهمیدی؟!) عناد ندارند، مستضعف است، بندهخدا نمیفهمد [که] من چهکسی هستم؟ علی (علیهالسلام) چهکسی است؟ مستضعف؛ یعنی پی [دنبال] کارش است، فهمیدی؟! بالای سرشان گذاشتم. [حالا من هم] گفتم: یا امامزمان! بالای سرمان بگذار! من مستضعفینِ همه مردم هستم. [بعد از این حرفها که گفتم] بالای سرمان بگذار! من خوابیدم، بهجان خودم! یکچیز بالای سرم گذاشت، که اصلاً نمیشود بگویی.
(فهمیدی! خب بفرما؛) اما چهکسی بالای سرت میگذارد؟! باباجان! جِز میزنم! دارم به تو میگویم، به امامزمان (عجلاللهفرجه) بگو: بالای سرم بگذار! تو کجا پا [بلند] میشوی [و] اینطرف [و] آنطرف میروی؟! خب بالای سرت میگذارد، خب بفرما! کجا میروی [که] بالای سرت میگذارد؟! جان خودم! حسابی هم گذاشت؛ اما به چهکسی بگویی؟ ببین من دوباره دارم تکرار میکنم: به آن [کسی] که رزق ما را دستش داده، به آن [کسی] که روزی ما را دستش داده، به آن [کسی] که جان ما در قبضهقدرتش است، به آن بگو! کجا میرویم؟! چهکار میکنیم؟!
عزیزان من! بیایید از این عبادتهایتان توبهکنید، جدّاً بیایید این شباحیاء توبهکنید! خدا حاجشیخجعفر شوشتری را رحمت کند! یکوقت گفتهبود: بیایید یکحرفی میخواهم بزنم [که] نه خدا زده، نه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)! مردم جمع شدهبودند، خیلی [جمعیّت] در مسجد سپهسالار [جمع شدهبود]، گفتهبود: پیغمبران را، صد و بیست و چهار هزار پیغمبر آمده [و] گفته [اند:] مشرک نباشید! دوازدهامام (علیهمالسلام) گفته [که] مشرک نباشید! [من میگویم:] بیایید خدا را شریک کنید! یککار میخواهید بکنید، ببین شریکت راضی است یا نه؟ حرف خیلی والّا قشنگ است! گفتهبود: بیایید خدا را شریک کنید! خیلی کارها قُلا [آسان] است.
امروز این دوستِ ما زودتر تشریف آوردهبودند، یکروایتی گفتند [که] الآن خدمتتان عرض میکنم، إنشاءالله همهشما اینجوری بشوید و اینجوری شاید باشید؛ من خبر ندارم که، من خبر از خودم دارم، میبینم [که] اینجوری نیستم. یک عدّهای هستند اینها روح که از بدنشان [بیرون] میرود، جان که از بدنشان بیرون میرود، در بهشت جاویدانی پرواز میکنند. آن ملائکههایی که آنجا هستند [و] منتظر قیامتاند، میگویند که مگر قیامت شده؟! میگویند: نه! میگوید: چطور شما اینجا آمدید؟! میگوید: جان ما که در رفت، ما را اینجا آوردند. [میپرسند:] اُمّت چهکسی هستید؟ [میگویند:] پیغمبر آخرالزّمان (صلیاللهعلیهوآله)! ما از آنهایی هستیم «الیوم أکملت لکم دینکم»[۶] [یعنی] علی (علیهالسلام) را قبول کردیم، میگوید: خب شما چه صفتی دارید؟ میگوید: ما رضایت خدا را به رضایت خودمان ترجیح میدادیم و ما کار ریا هم نکردیم، معصیتولایتی هم نکردیم.
باباجان! قربانتان بروم، خدا هم آنرا که [فقط] توی بهشت جاویدانی نمیبرد، والله! تو را هم میبرد، بهدینم! تو را هم میبرد، خدا که آن قوم و خویشش نیست که! خدا «لمیلد و لمیولد»[۷] است، «و لمیکن له کفواً أحد»[۸] است، نه [خودش] زاییدهشده، نه از او زاییدهشده؛ خدا کسی را ندارد، خدا فقط ولایت را میخواهد. چرا؟ ولایت مقصدش است! اینها را آنجا میبرد. بابا! بیا تو هم همان بشو! عزیز من! شبقدر از خدا بخواه [که] همان بشوی. خیلی آسان است! خدا خودش میداند؛ اما «مَنِ» خودت را کنار بگذار! من حاج آقایفلان هستم، من در جلسه کجا میرفتم، من صحبت میکردم، من چندینوقت با فلانعلماء بودم، چندینوقت خدمت فلانعلماء بودم، آن آقایی که [خدمتش] بودی، خودش چهکاره است که تو را کاره کند؟! ما «مَن» داریم.
به روح امامزمان! چند شبها برای شماها خواستم، گفتم: خدایا! بیا «منِ» ما را بگیر! «منِ» رفقای ما را بگیر! خودت را بهما بده! والّا همه شماها را زیر نظر گرفتم. بهدینم! راست میگویم، تملّق نمیگویم، گفتم: بیا منِ ما را بگیر! خودت را بهما بده!
حالا میخواستم به شما عرض کنم که عزیزان من! رفقایعزیز من! ما بنا شد که از قیامت صحبت کنیم. حالا که شما آنجا میروی، باید کارت علی (علیهالسلام) داشتهباشی! من والله! خودم دیدم، نمیگویم، دوباره تکرار میکنم، من یکشب خواب دیدم: مثل اینکه مُردم [و من را به] قیامت بردند؛ آنوقت آنجا قیامت بود و من هم همانجا بودم. پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) یک سر و گردن از تمام مردم بلندتر [بود]. تمام اینمردم دور پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) ریختهبودند. بهخصوص اهلتسنّن. آخر من به شما بگویم: خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! میگفت: اهلتسنّن، مستضعفش، [خدا] آنها را امتحان میکند، اگر توی دریا بیفتد. همان بساط امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را، همان را برای [مستضعفان] پیش میآورد، اگر قبول کردند، جزء شیعهها میآید. اگر نیاید که همان جزء آنهاست. مستضعفشان را [امتحان میکند]؛ [اما] علمایشان اهلآتش هستند، آنها [حقیقت] را میدانند. بعد آنها [اهلتسنّن] آنجا ریختهبودند، همه «یا محمّد!» میکردند «وا محمّدا!» میگفتند. یکعدّه خیلی محدود کمی، از این رفقایی که بهاصطلاح، از آنهایی که دَم از شیعگی میزنند، آنها هم گناهکارهایشان آنجا بودند. حضرت همینجوری اینجوری بود؛ [یعنی] منتظر امر خدا [بود]. یکدفعه امریّه صادر شد، (اینرا من میگویم: کارت،) گفت: هر [کسی] که محبّت علی (علیهالسلام) دارد، [دخل بهشت] برود، هر [کسی] که [ندارد]، تمام اینها را آنجا [در جهنّم] ریختند. تمام شد و رفت پی کارش. یکوقت میبینی آدم یکحرفی که میزند، خدای تبارک و تعالی میخواهد تأیید کند، نشانت هم میدهد؛ من یکقدری همچین چیز شدهبودم، نشان تو میدهد؛ پس من همه حرفهایم ایناست، حالا عزیز من! قربانت بگردم، آنجا رفتی شما آنجا کاره میشوی. مگر امامزمان (عجلاللهفرجه) اینجا کارهات نمیکند؟!
باز دوباره این آقایمؤذّنی این روایت را دیدهبود. من یکوقت یک صحبتی کردهبودم. گفت: یکنفر بود [که] در کوفه بقّال بود، دید دو نفر آمدند [که] سِدر و کافور از این [بقّال] بخرند. گفت: این [بقّال] نگاه کرد، دید این [دو نفر] انگار غیر [از] مردمان عادی هستند، گفت: شما واسه [برای] چهکسی [سِدر و کافور] میخواهید؟ گفت: حالا ما آمدهایم [آنرا] میخواهیم. قَسَمشان داد، قسمکبیره به آنها داد، قسمشان داد. بعد آنها گفتند که راستیاتش [راستیِ آن]، ایناست که ما پیشخدمتهای امامزمان (عجلاللهفرجه) هستیم، یکی از آنها که در حضور هستند، مُردهاست؛ ما آمدهایم [که] یکمقدار سِدر و کافور بستانیم [بخریم]. گفت: من را [نزد امامزمان (عجلاللهفرجه)] ببرید! گفت: ما اجازه نداریم. گفت: من را [با خود] ببرید! آن عقبها که میشود، من میآیم [و] از شما سَوا [جدا] میشوم؛ اما من اینقدر خیمه آقا را ببینم [برایم کافی است]. حالا دارد گریه میکند، این [بقّال] از آنجا که میخواست برود، (ایشان [مؤذّنی] گفت: نوشته [در] کتابِ نمیدانم ، گفتش که) یک بارانی گرفت، این یارو صابونی بود. گفت: خوببود [که] صابونهایم را جمع میکردم. وقتیکه اینها رفتند [و] به امامزمان (عجلاللهفرجه) گفتند، گفت: به او بگو بیاید، یکقدریکه کار داشت، گفت: صابونی! برو صابونهایت را جمعکن! تمام این حرفها که من دارم میزنم، عزیزان من! ذرّهای محبّتدنیا داشتهباشی، امامزمان (عجلاللهفرجه)، ما را نمیپذیرد.
مگر تو از عیسی بالاتر هستی؟! حالا آن قضایایی که میدانید [انجام] شد و گفت: او را توی آسمان چهارم بیاور بالا! گفت: واسه ما چه آوردی؟ چهچیزی آوردی؟ [عیسی] گفت: یک سوزن و نخ. [خدا گفت] واسه چه؟ [عیسی گفت:] اگر لباسم به یکجا گیر کرد [و پارهشد، آنرا] بدوزم، گفت: او را نگهدار! (اینرا من میگویم: بهپیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: چه آوردی؟ گفت: محبّت علی (علیهالسلام) را. [خدا] گفت: بیا تا «[فکان] قابقوسین [أو] أدنی»[۹]! بیا تا آنجا!)
عزیزان من! ولایت شما را، از زمین حرکت میدهد، بهدینم! ولایت حرکت میدهد؛ نه ظلمت. نور حرکت میکند. عزیز من! باید ولایت داشتهباشی، حرکت کنی! رسولاللهِ عزیز را چهکسی آنجا برد؟ ولایت برد تا «[فکان] قابقوسین [أو] أدنی»[۹]! حالا چه میگوید؟ حالا به صوت علی (علیهالسلام) با پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) صحبت میکند. (ببین من اینجا دارم روایت میگویم، میگویم ولایت [بالا] برد، آن محبّت علی (علیهالسلام)، آن عشق علی (علیهالسلام) که در کالبد پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) است، حالا با صوت علی (علیهالسلام) با پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) [صحبت میکند].) میگوید: خدایا! این پسر عمّم است؟! [خداوند] میگوید: من میدانم تو آن [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] را دوست داری، من هم با صوت آن با تو صحبت میکنم.
(من میترسم این حرف را بزنم؛ اما میزنم،) حالا روایت داریم: وقتیکه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میخواست بیاید، پردهای آنجا بود. (من اینرا شنیدم،) [آنپرده را] کج [کنار] زد، دید علی (علیهالسلام) آنجا بود، با چهچیزی رفت؟! (عزیز من! ایناست که دارم میگویم: باید دنیا را طلاق بدهی! آنوقت به ماوراء میرسی، حرکت میکنی،) علی (علیهالسلام) با چهچیزی آنجا رفته؟ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) با بُراق رفته، با وسیله رفته! علی (علیهالسلام) با چهچیزی رفته؟! ولایت که وسیله نمیخواهد! وسیله برای غیر ولایت است. حالا نگویی که تو میگویی [ولایت] وسیله نمیخواهد؛ [پس] چرا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) با وسیله رفت؟ والله! بالله! شاید صدها، هزارها [دفعه] پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) [به] معراج رفته، این پیغمبری که [این بار به معراج] رفت، افشای ولایت بود، میخواهد بگوید: کلّخلقت بهغیر از ولایت باید با وسیله بروند! ولایت وسیله نمیخواهد.
اگر میخواهید روایت را قبول کنید، چرا دیوار کعبه شکافتهشد [و] علی (علیهالسلام) تویش رفت؟ علی (علیهالسلام) که نباید از درِ کسی تُو [داخل] برود، از هیچدری نباید برود، آنچه که خلقت است، باید از درِ علی (علیهالسلام) تُو بیایند! مگر «أنا مدینةالعلم علیٌ بابُها» را قبول نداری؟! به روح تمام انبیاء! اصلاً خدا بهغیر از ولایت در ندارد. درش علی (علیهالسلام) است! اصلاً در وجود ندارد. مگر ممکن نبود از درِ کعبه بیاید، در دوباره بسته شود؟! وقتی تُو [داخل] رفت، آندر بستهشد، نتوانستند [آنرا] باز کنند. از چه دری؟! ما از چند تا در، تُو [داخل] میرویم؟! به چند تا [در] امیدوار هستیم؟! یعنی کسیکه تمرینولایت کند، اصلاً نباید در، توی عالم ببینی! همه را وسیله ببینی، عزیزم! وسیله بهغیر [از] در است.
من نمیگویم، دوباره تکرار کنم، ممکناست [که] خانمها هم این نوار را بشنوند [و] بگویند: شوهرهای ما را دارد اینجوری میکند. آقایدکتر! باید ماشین داشتهباشی، آقایمهندس! ماشین داشتهباشی، آقایاداری! اگر از پیشت میرود، ماشین داشتهباش! اما رشوه نگیری [و] ماشین بخری، پدرت را در میآورد! دنیا باید پیش [تو] بیاید؛ نه تو دنبالش بروی! ببین من چه میگویم؟ ما دنبالش میرویم، دنیا باید پیش [تو] بیاید، پیشآمد، ماشین داشتهباش! پیراهن خیلی خوب و قشنگ برای خانمهایتان بگیرید! از این چیتمیتها نروی بگیری! هر سال اینها را یا مشهد ببرید! کربلا ببرید! مکّه ببرید، عزّتشان کنید! احترامشان کنید! ما نیامدهایم شما را مثل این درویشها بگوییم [که] توی زاغهها بروید! ما نیامدهایم شما را آنجوری دعوت کنیم.
اصلاً شما ببین خدای تبارک و تعالی میگوید: دنیا را واسه شما خلق کردم، به ائمه (علیهمالسلام) میگوید، میگوید یا نمیگوید؟! آن حدیثکساء را ببین! دنیا که بد نیست، من بد رویّهام، من بد مصرف میکنم. شما با همین مال دنیا یک حاجت برادر مؤمن [برآوری]، هفتاد حجّ [و] هفتاد عمره به تو میدهد. امامصادق (علیهالسلام) میگوید: دل من را خوش کردی، دل مادرم زهرا (علیهاالسلام) را خوش کرد، میآورد تا میگوید: دوازدهامام (علیهمالسلام) دلشان را خوش کردی، این مال دنیا بد است؟! پس این خیر و خیراتهای ماهمبارک رمضان را چهکسی میدهد؟!
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ (سوره القدر، آیه 1)
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ (سوره المؤمنون، آیه 99)
- ↑ نوعی چوب که درویشان بهدست میگرفتند.
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ (سوره الأعراف، آیه 63)
- ↑ حالا که یقین داری، باید رُو به نور حرکت کنی! حالا که حرکت کردی، عمل کنی! حالا که عمل کردی، امامزمان (عجلاللهفرجه) صفاتالله به تو میدهد، صفاتالله که امام میدهد، صفات خودش را به تو میدهد؛ مثل اصحاب امامحسین (علیهالسلام)
- ↑ (سوره المائدة، آیه 3)
- ↑ (سوره الإخلاص، آیه 3)
- ↑ (سوره الإخلاص، آیه 4)
- ↑ ۹٫۰ ۹٫۱ (سوره النجم، آیه 9)