ضربه به ولایت؛ پیروی از بدعتگذار: تفاوت بین نسخهها
جز (جایگزینی متن - '، اما ' به '؛ اما ') |
|||
(۱۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۳: | سطر ۳: | ||
{{جعبه اطلاعات فراداده سخنرانی|10230}} | {{جعبه اطلاعات فراداده سخنرانی|10230}} | ||
− | '''السلام علیک یا | + | '''السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیّبنالحسین و أولاد الحسین و أهلبیتالحسین و رحمةالله و برکاته''' |
− | {{موضوع|حافظ ولایت خود باشید، مبادا شیاطین | + | {{موضوع|حافظ ولایت خود باشید، مبادا شیاطین جنّ و انس و کسانیکه کارشان حرامزادگیکردن است، بهولایت شما خدشه بزنند|خدشهولایت}} ما حسابش را میکنیم که رفقایعزیزی که اینجا تشریف میآورند، یکطوری باشد که خدای تبارک و تعالی یک عنایتی بکند، یک حوالهای بدهد، آقا امام زمان {{عج}} یک عنایتی بکند، ائمهطاهرین {{علیهم}} یک عنایتی بکنند، از این نیرویی که به ما داده، در پرتوی مقصد خدا کار کنیم؛ یعنی همینطور که خدا حافظ است، شما حتّیالإمکان باید با کمک خدا، حافظ ولایتتان باشید! قربانتان بروم، اگر آدم حافظ ولایت نباشد، خدشه به ولایت میزند. باید از خدا بخواهید إنشاءالله ما ولایتمان بِکر باشد. خیلی امروز باید [مواظب بود؛ چون] زمان یکجوری شدهاست. زمان یکجوری شده، قاطی شدهاست. زمان دیگر معلوم بود؛ یک عدّهای اینطرف بودند، یک عدّهای اینطرف. حالا قاطی شدهاست. حالی خیلی توجّه کنید که إنشاءالله امیدوارم اگر خدشههایی که بیاید به ولایت ما بخورد، باید توجّه کنیم. |
− | من در جایی دیگر گفتم [دنیا] مثل سنگر میماند. باید خیلی | + | من در جایی دیگر گفتم: [دنیا] مثل سنگر میماند. باید خیلی توجّه کنید [که] شیاطین یا انس و جنّ به ما ضربه میزنند. یکچیزهایی شدهاست و حرفهایی شدهاست و زدند و میزنند و حرامزادهها اینکارها را میکنند و این حرفها. مگر شیطان حرامزاده بود [که] اینکارها را کرد؟ [نه! بلکه] کارش حرامزادگی بود. شیطان کجا حرامزاده بود؟ چرا میگوییم حرامزاده بود؟ کارش حرامزادگی است. (صلوات بفرستید.) اشخاصی که در این دنیا آمدند، همهشان باید فرمان ببرند. [ما] فرمان نمیبریم؛ ایناست که ما گرفتار میشویم. |
− | {{موضوع|ضربه به اشیاء جبران | + | {{موضوع|ضربه به اشیاء جبران دارد؛ اما ضربه به ولایت جبرانپذیر نیست؛ البتّه مؤمن در همهحال باید مُحرم باشد و گناه نکند؛ اما اگر گناه کرد، حدّش را میخورد و قابلجبران است|ضربه به ولایت/ضربه به اشیاء/مُحرمبودن}} ما یک ضربه به اشیاء میزنیم؛ اما یک ضربه به ولایت میزنیم. ضربهای که به اشیاء زدیم، قابلجبران است. من دلم میخواهد توجّه کنید! خداینخواسته یکنفر زنا کرد، یکنفر نمیدانم کاری دیگری کرد، مال مردم را خورد، نماز نخواند، روزه نگرفت؛ خب، روزه نگرفته، برایش روزه میگیرند. خداینخواسته آنکار را کرد، یکجوری دیگری باشد، {{توضیح|نمیخواهم خیلی افشا کنم، خوشم نمیآید،}} از بالای بلندی [به] پایین پرتش میکنند؛ یا مثلاً اگر کار ناجوری کرد، سنگسارش میکنند؛ پس ضربههای به اشیاء [قابلجبران است] ما هم اشیاء هستیم، تمام خلقت، اشیاء است. همه، اشیاءِ خداست. دلم میخواهد توجّه کنید! اینزمان، الآن، یک جورهایی شدهاست که مثل زمان اوّل است، خیلی باید توجّه کنید! بهسر و صداها نگاه نکنید! سر و صداها حرف است. {{دقیقه|5}} چرا؟ یزید گفت: «الحمد لله» خدا، شما را رسوا کرد. [حضرتزینب {{علیها}}] گفت: رسوا، فاسق و فاجر است. خدا دو چیز به ما دادهاست: یکی ما را در قلب مؤمن قرار داده، یکی به ما بیان دادهاست. امروز اغلب جاها، بیان کنار رفتهاست، حرف میزنند. بیان؛ یعنی ما به امر خدا حرف میزنیم. حرف آناست که غیبت میکنیم، حرف اینرا میزنیم، حرف آنرا میزنیم. [حضرتزینب {{علیها}}] گفت: یزید! خدا به ما بیان دادهاست. امیدوارم که خدا به همه ما بیان بدهد. |
− | + | حالا دلم میخواهد توجّه کنید [که] من چه میگویم؟ پس هر ضربهای که ما به این اشیاء میزنیم، یک جبران دارد؛ یعنی میشود جبرانش کرد. البتّه مبادا [گناه] بکنید. مؤمن نباید گناه بکند. مؤمن باید مُحرم باشد. من شرایطش را گفتم: مُحرم؛ یعنی گناه نمیکند. اگر شما در مکّه مُحرم شدی، چیزی که نیست. از ترس اینکه گوسفند نکشی یا بُز نکشی، از ترس اینکه گوسفند نکشی، مُحرم هستی. اگر اینجا مُحرم شدی، محض امام زمان {{عج}} که دارد تو را میبیند، محض خدا [مُحرم شدهای]، درستاست! آنجا خب، که یک گوسفند [در مکّه] میکشی. آره! [دو نفر] آنجا بههم برخوردند، [یکی از آنها] گفت: اگر مُحرم نبودم، فلانفلانت میکردم. خب بفرما! اینکه مُحرم نیست. | |
− | + | پس شیعه باید مُحرم باشد! این حرف درستاست. حالا آمد و مُحرم نبود و کار ناجوری کرد. نه! خدای تبارک و تعالی یعنی یک حدّی رویش گذاشتهاست، حدّش را میخورد؛ پس ما یککاری است که این خیانت به اشیاء است؛ [اما] ما یک خیانت به ولایت داریم؛ آناست که پدر درمیآورد. دو مرتبه میگویم: [ضربه به] تمام کارهای این اشیاء، جبران دارد. آیه توبه وقتی نازلشد، شیطان خیلی گریه کرد. مرتّب گفت: ای فرزندان من! بچّههای من! بیچاره شدیم! بیچاره شدیم! گفتند: چرا؟ گفت: خب، هر کاری که [بنیآدم] میکند، توبه میکند. پسرش یکحرفی زد، شیطان جشن گرفت. روایت داریم، گفت: بابا! به آنها مرتّب میگوییم: [گناه] بکن! [گناه] بکن! توبه میکنی؛ بعد نمیگذاریم توبه کنند. شیطان از این حرف پسرش جشن گرفت. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! میگفت: میروی توی سلمانی [و] صورتت را میتراشی، اوّل نتراش! اما الآن که تراشیدی، آمدی بیرون، توبه کن! باید دائم پرچم توبه دست ما باشد. آن پرچم توبه خیلی خوب است. خیلی باید توجّه داشتهباشید! (صلوات بفرستید.) | |
− | {{موضوع| | + | {{موضوع|شیعه باید احتیاطکار باشد؛ پیغمبر با تمام عظمتش چند تا «أستغفر الله» میگفت؛ میگفت: خدا بهمن گفته بلّغ! نگفته تند بگویم یا کُنْد|شیعه/احتیاط}} روایت داریم، پیغمبرِ رحمت ما، چند تا «أستغفر الله» میگفت، {{روایت|«أستغفر الله ربّی و أتوب إلیه»}} میگفت. [گفتند:] ای رسول گرامی! یک خلقت تو را اطاعت میکنند، تو که معصوم هستی، تو که از خودت حرف نمیزنی. گفت: خدا بهمن گفت: {{روایت|«بلّغ»}}، نگفت تند بگو یا یواش. من احتیاط میکنم. عزیز من! شیعه باید احتیاطکار باشد. چرا؟ بهدینم قسم! الآن شاید یکهفته باشد، این آقا یک فرمایشی فرمودند، من ناراحتم. چرا؟ بشر یکوقتی میبینی داد میزند، فریاد میزند؛ [چون] یکچیزی را میبیند، یکچیزی میداند، میبیند که اینجوری میشود، {{دقیقه|10}} باز هم آدم ناراحت است. بشر باید ناراحت باشد، مبادا کسی از دلش راضی نباشد. چرا خدا به شما میگوید: اگر یکی از دستت ناراضی باشد، هیچعبادتت را قبول نمیکنم؟ اما چه میگوید؟ [وقتیکه] آن آدم حتّیالإمکان مؤمن باشد. |
− | + | {{موضوع|اگر خدا میگوید زنی که بچّه ندارد، تولید ندارد، یا میگوید زن ارثش نصف مرد است و... به این معنی نیست که زن ارزش ندارد؛ بلکه خدا میخواهد خیلی از زنهایتان توقّع نداشتهباشید و راحت باشید؛ ارزش ماورایی زن به ایناست که امر را اطاعت کند؛ قضایای معاذ که در خانه بداخلاق بود|زن/اخلاق/معاذ}} من یک صحبتی کردم، بعضیها خلاصه، یکقدری [آنرا رشد دادند] حرفهایی را که میزنم، خودتان رویش نگذارید؛ جوابگویش من هستم. شما میخواهید یک مطلبی را رشد بدهید؛ اما آن رشدی که میخواهی بدهی، یکوقت میبینی آن سازگاری با این [مطلب] ندارد؛ آنوقت مثلاً یک خانمی ناراحت میشود، یک کسی ناراحت میشود. من اگر گفتم که زن آن ارزشظاهری را ندارد، نگفتم که زن ارزشواقعی نداشتهباشد. پیغمبر اکرم {{صلی}} آمد خلاصه، خیلی بهزنها یک جلالتی داد؛ اما گفتم که کسیکه بچّه ندارد، غیر از ایناست که بچّه داشتهباشد. آنکه بچّه ندارد فرق دارد. آنکه بچّه دارد، ولایتپرور است. آنکه بچّه ندارد، نه اینکه ارزش ندارد، تولیدش کمتر است. اگر من گفتم که مثلاً [زن] اینجوری ارث میبرد؛ یا امیرالمؤمنین {{علیه}} میگوید «الحمد لله» [که] من را مرد خلق کردند، نه اینکه زن بیارزش است؛ زن ارزش دارد. فلانآقا هنوز هم میگوید، میگوید: قوم و خویش ما اینکار را میکند: هر چه زنش میگوید، غیر از آن میکند. این چهکاری است که میکنید؟ خیلی بدبختی است که ما یکچیزی نفهمیم [و] روی عقیده خودمان کار کنیم. این خانم شما میگوید الآن برو یک گیلاس بگیر! خیار بگیر! خب، این [زن] هم مؤمنه است؛ یک حاجتش را برآورده میکنی، هفتاد حجّ، هفتاد عمره به تو میدهد. به او بگو! هر کاری میگوید، غیر از آن بکنی؟ اینکار چیست که میکنی؟ | |
− | + | آنوقت تمام اینها که اینجوری هستند، مقدّس است. اینها مقدّس هستند. بابا! عزیز من! به موسی میگوید: برو بدترین چیز را بیاور! موسی بدترین چیز سگ را میآورد، یکمرتبه شکّ میکند، نکند که این نباشد. [خدا] گفت: یکمقدار دیگر آمدهبودی، تو را از درجه پیغمبران میانداختم. حالا زن ارزش ندارد؟ بهقدر یک حیوان ارزش ندارد؟ این حرف چیست که تو میزنی؟ ارزش دارد. اگر من میگویم، میگویم خدای تبارک و تعالی یک ناقصی [روی زن] گذاشته، ارثش مثلاً اینجوریاست، شهادتش مثلاً اینجوریاست، تو خودت را روی او حساب نکن! من میخواهم مرافعه شما کم شود، میخواهم حرف و حدیث شما کم شود؛ نه اینکه زن ارزش ندارد. زن خیلی هم ارزش دارد. پیغمبر {{صلی}} به زن ارزش داده؛ اما خب، گفته اطاعت شوهرت را بکن! [اگر] نکنی، عذابت میکنم. به اجازه شوهرت بیرون برو! [اگر بیاجازه بیرون] برود، عذابش میکند. آنکه به تو مربوط نیست. ببین، پیغمبرِ رحمت میداند [که] عایشه اینقدر بد است. اگر بگویی نمیدانست، اصلاً ما به ولایت توجّه نکردیم. میداند جنازه امامحسن {{علیه}} را تیرباران میکند، میداند میآید توی جنگ جَمَل میرود؛ اما میگوید: عایشه با من صحبت کن! لایش را میگیرد. ما میگوییم: بابا! خانمهایتان را لا بگیرید! تو که الآن مرد هستی، اینقدر توقّع خودت را روی این [زن] پیاده نکن! من حرفم را میزنم. من میخواهم تو راحت باشی! من اگر تو را بالا بردم، آنرا بیارزش نمیکنم. میگویم: خب، با او بساز! | |
− | + | مگر این روایت صحیح نیست؟ صحیح است، بچّهها که لت و لوث میشوند، مال ایناست که یکطرف راضی نیست. یکطرف راضی نیست، بچه لوث میشود. {{دقیقه|15}} من میگویم با هم اینجوری باشید! رفیق باشید! دوست باشید! باباجان! عزیز من! روایت داریم: حالا اینجوری شده، [شما] یادتان نمیآید. آبی که از ناودان آمدهبود، یکماه آزگار یا بیشتر بود؛ بسکه هوا سرد بود. من دستهایم از سرما همهاش زخم میشد. حالا میگوید میخواهی نماز شب بکنی، یخ را بشکنی، غسل بکنی، بروی نماز شب کنی، ایشان به شما یککار داشتهباشد، [شما اعتنا نکنی،] میگوید: «هذا احمق! مقدّس! هذا احمق!» | |
− | {{ | + | عزیز من! قربانتان بروم، گذشت داشتهباشید! {{درباره متقی|دیروز ایشان آمد [و] یکمرتبه یکچیزی گفت، اصلاً به روی خودم نیاوردم. همچین خودم را به یکچیزی زدم، یکساعت دیگر آمد، گفت: آره! من گرما شدهبود، یک قرص خوردهبودم، حال من درست نبوده [که این حرفها را زدم]. گفتم: حال تو درست باشد، من از شما توقّع ندارم، ناجور هم باشد توقّع ندارم. خیالت راحت! هر چه میخواهی بگو!}} آدم برای یکچیز جزئی که زندگیاش را بههم نمیزند که عزیز من! قربانتان بروم، فدایتان بشوم. ببین، دوباره من تکرار میکنم. باباجان من! [زن] ارزش دارد، پیغمبر {{صلی}} ارزش داده؛ اما ارزش ماورایی آنزن ایناست که امر را اطاعت کند. اگر امر را اطاعت نکرد، ارزش ماورایی خودش از بین میرود. این بهمن مربوط نیست. من باید چهکنم؟ [من باید کار خودم را بکنم؛ با او خوشاخلاق باشم.] چرا [سعد] معاذ را اینجوری کرد؟ مگر پیغمبر {{صلی}} تشییعش نکرد؟ هفتاد هزار مَلَک برای معاذ آمده، پیغمبر {{صلی}} هم آمد [و] او را توی قبرش گذاشت. حالا مادرش آمد [و] گفت: وا اُمّاه! بشارت به بهشت! [پیغمبر {{صلی}} گفت: یا اُمّاه! همچین قبر به او فشار آورد که دنده چپ و راستش را یکی کرد. چرا؟ بداخلاق بود. اگر زن ارزش ندارد، آقا! چرا تو را اینجوری میکند؟ اخلاقت را خوب کن! من فدای همهشما بشوم؛ یک دوست دارم، میگفت بهقدر یکساعت بهمن چیز گفت. وقتی خوب گفت، رفتیم ناهار بخوریم. گفتم: یکساعت برای من قرآن خواندی. خب، بفرما! یکوقت برای تو قرآن میخواند، گوش به کلام خدا بده! (صلوات بفرستید.) |
− | {{موضوع| | + | {{موضوع|اوّل کسیکه توهین به ولایت کرد، عمر بود و ابابکر؛ توهین به ولایت، ایجاد بدعت و گمراهکننده خلق است و جبران ندارد|توهین به ولایت/عمر و ابابکر}} پس بنا شد که توهین به اشیاء، خوب نیست، گفتم باید مُحرم باشی؛ اما جبران دارد؛ اما توهین به ولایت جبران ندارد. اوّل کسیکه توهین به ولایت کرد، عمر و ابابکر بود. جبران ندارد؛ یعنی حدّ ندارد، جبران ندارد. چرا جبران ندارد؟ [با] توهین به ولایت، گمراهکننده خلق میشوی. [با] توهین به ولایت، بدعتگذار میشوی. اوّل کسیکه توهین به ولایت کرد، عمر و ابابکر بود. گفت: «من» [ولیّ] هستم. توهین کرد، گفت: «من» هستم. خدا گفته: علی {{علیه}}است، پیغمبر {{صلی}} گفته علی {{علیه}} است، قرآن گفته {{علیه}} است، جبرئیل گفته علی {{علیه}} است، میگوید: «من» هستم. حالا خدا با او چهکرد؟ حالا خدا گفت: بعد از رسولالله {{صلی}}، اینها مرتدّ و کافر شدند. چهکار کردند؟ |
− | {{موضوع| | + | {{موضوع|هر کسیکه به ندای ابراهیم تا قیامقیامت لبّیک گفته، به حجّ مشرف میشود؛ اما شرط قبولی لبّیک، داشتنولایت و دوستیعلی است|حجّ/ولایت/حضرتابراهیم}} آن کلامی که دوستعزیزم، تخم چشمم گفت که رویش صحبتی کنم، إنشاءالله امیدوارم که {{دقیقه|20}} وقتی میخواهند نقل کنند با آن ابعاد نقل کنند. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: وقتی ابراهیم خانه [خدا] را ساخت، خیلی آنها خلاصه توی کوچه و اینجوری بود. یکجایی بود که در نظر مردم نبود. حالا هم اینهمه که فعّالیّت کردند، [مکّه] هنوز هم یک پیچ اینجوری دارد، آنجوری دارد. حضرتابراهیم به خدا گفت: خدایا! آخر چهکسی اینجا میآید؟ گفت: یا ابراهیم! ندا بده! هر کسیکه به [ندای ابراهیم، از] ذرّات تا [قیامقیامت، حتّی] ذرّات ما، لبّیک گفت، [به مکّه] میآید. گفتند. اهلتسنّن لبّیک گفتند. تمام اینها که میآیند، [برای ایناست که] لبّیک گفتند؛ اما {{روایت|«بشرطها و شروطها و أنا من شروطها»}} شرط قبولی حجّ، علی {{علیه}} است. آمدند، ندای ابراهیم صحیح است؛ اما یک شرط و شروط دارد. آنکه ابراهیم ندا کرد درستاست، خیلی قشنگ است؛ اما باید شرط و شروطش را بگوید. شرط و شروطش، دوستی علی {{علیه}} است. اگر ایننیست، مگر [اهلتسنّن] مکّه بهجا نمیآورند، عمره بهجا نمیآورند، نماز نمیخوانند، روزه نمیگیرند، جهاد نمیروند؟ اینقدر قرآن را احترام میکرد، انگار دیدم قرآن را [به] زمین گذاشت، گفت: «لعن علی أبوک»: لعنت به پدرت! چرا زمین گذاشتی؟ [با این عبادتها] چرا [خدا] اینها را لعنت میکند؟ پس شرط قبولیِ ندای ابراهیم، ولایت است. امامرضا میگوید: {{روایت|«بشرطها و شروطها، أنا من شروطها»}} شرطش، ولایت است. (صلوات بفرستید.) |
− | {{موضوع| | + | {{موضوع|ما توهین به ولایت نمیکنیم و بدعت به دین نمیگذاریم؛ اما طرفدار بدعتگذار میشویم|طرفداری از بدعتگذار}} حالا گفتم توهین به خلق جبرانپذیر است؛ اما توهین به ولایت، جبرانپذیر نیست. حالا ما توهین به ولایت نمیکنیم، ما بدعت به دین نمیگذاریم؛ اما طرفدار بدعت به دین هستیم؛ اینجاست که ما مبتلاییم. بُتهایی درست میکنند، ما طرفدار آنهاییم. وای به حالمان! |
− | {{موضوع| | + | {{موضوع|تمام خلقت اتّصال به ولایت است و وحدت دارد، ما جدایش میکنیم؛ اسلام بیعلی پشتکردن به ولایت و وارد شدن در وحدت شیطان و بدعت است|وحدت/اتّصال به ولایت/اسلام/طرفداری از بدعتگذار}} عزیزان من! من اینرا هم به شما بگویم: تمام این خلقت وصل بههم است، ما جدایش کردیم. تمام این خلقت وصل بههم است؛ اینجا وصل به آسمان است، آسمان وصل به عرش است. یکدانه حرف از وحدت؛ یعنی وحدت بهقرآن، وحدت به رسولالله {{صلی}}، وحدت به علی {{علیه}} و خدا [در تمام خلقت هست]؛ اما شیطان هم وحدت دارد. حالا بدبختی ما ایناست؛ آنهایی که آمدند بدعت گذاشتند، پشت به ولایت کردند. اوّلیاش هارون و مأمون هستند، متوکّل هست، اوّلیاش عمر و ابابکر است، آنها اینرا تأیید کردند. اسلام بیعلی {{علیه}} که روح ندارد. اسلام خیلی خوب است! اگر شما بدانید که چقدر اسلام زحمت کشیده! اگر شما بدانید پیغمبر اسلام چقدر خوندل خوردهاست. اگر بدانید پیغمبر اسلام چقدر زحمت کشیده! خدا میداند، روایت داریم: اینقدر پیغمبر {{صلی}} را زدند، او را پشتدیوار انداختند، گفتند: مُرد. خون از او میریخت، {{دقیقه|25}} نه یکذرّه. پیش حمزه آمد. گفت: عموجان! چه میگویی؟ گفت: بیا اسلام بیاور! همانجا روایت داریم: حمزه سیّدالشهداء اسلام آورد، دست به شمشیر کرد، آمد [و] گفت: کسی جرأت دارد به بچّه برادرم حرف بزند! خیلی حمزه سیّدالشهداء زحمت کشیده، چقدر پیغمبر {{صلی}} خوندل خورده؟ حالا هر ابعادی که دارد، هر چیزی که دارد، احترام دارد. بهقدری این اسلام احترام دارد که اگر یکی از آنها را قبول نداشتهباشی، کافر هستی. نمازش را قبول نداشّتهباشی، کافر هستی. روزهاش را قبول نداشتهباشی، کافر هستی. حجّش را قبولش نداشتهباشی، کافر هستی. چقدر اسلام ارزش دارد! هر چیزی از آنرا قبول نداشتهباشی، کافر هستی. چقدر اسلام ارزش دارد! حالا این اسلام درستاست. حالا [پیغمبر {{صلی}}] اینهمه زحمت کشیده، ما میدانیم، درستاست؛ اما یک درستتر داریم. عزیز من! ما [اسلام را] احترام میکنیم. تمام گلولههای [گلبولهای] خونمان ایناست که اسلام را احترام کنیم؛ اما خب، حالا که میخواهد امیرالمؤمنین {{علیه}} را معرّفی کند، یکذرّه کوتاهی کرد. [خدا] گفت: یا محمّد! کاری نکردی. چرا؟ تمام زحمتهایش ایناست که علی {{علیه}} را معرّفی کند؛ پس اسلام درستاست، امر اسلام که پیغمبر {{صلی}} باشد، امر کرد، علی را {{علیه}}، آن درستتر است. حالا آنها چهکار کردند؟ گفتند: ما تمام اسلام را قبول داریم؛ اما علی {{علیه}} را قبول نداریم؛ خدا هم لعنتشان کرد. این یک بدعتی در دین شد. حالا مردم چهکار کردند؟ مردم آمدند، رفتند طرفدار بدعتگذار شدند. حالا آنموقع [تنها] که نبودهاست؛ این همینجور [ادامهدار] است؛ آنجا هارون شد و آنجا مأمون شد، آن متوکّل شد و آن حجّاج شد و همین اسلام مرتّب دارد جلو میرود. |
− | {{موضوع| | + | {{موضوع|مساجد و اهلمسجد در آخرالزّمان مذمّت شدهاند؛ چرا که مساجد محلّ بدعتگذار در دین میشوند|مسجد/اهلمسجد/آخرالزّمان/بدعتگذار}} من به شما عرض کنم، آقا امام زمان {{عج}} که میآید، قیامتصغری است. شما که مرتّب میگویی امام زمان {{عج}} بیاید! یک قیامتی بهپا میشود. امام زمان {{عج}} حمایت از هر شیء میکند، از هر حکومتی میکند، از هر شیء میکند. میآید به اینها میگوید: چرا شما مسجدالأقصی را غصب کردی؟ تو نباید غصب کنی! مسجد برای مسلمانهاست. میآید [آنرا] میگیرد. اما حالا آمدیم سر مسجدها. چرا مسجد را اینجوری کردید؟ چرا کلیسا کردید؟ چرا مسجد را معبر کردید؟ حالا به ما چه میگوید؟ میگوید: در آخرالزّمان به اهلمسجد، چیزی است که نمیتوانم بگویم. چهکار میکنید؟ چرا؟ دیگر مسجد نیست. به امامصادق {{علیه}} میگویند: آقا! شما گفتی [اگر کمک کنی در حدّ یک] آجرش، اینجوریاست، چراغش را روشن کنی، [اینطوری است؛ پس چرا در آخرالزمان مذمّت شدهاست؟] میگوید: جای بدعتگذار به دین میشود. چرا اینطوری میشود؟ |
− | + | {{موضوع|تسلیم پیغمبر باشید و یقین به ولایت کنید تا راحت باشید؛ نیرویتان را خرج امر کنید و اینطرف و آنطرف نزنید|تسلیمبودن/یقین}} حالا عزیز من! قربانتان بروم، میخواهی راحت باشی، بیا حرف پیغمبر {{صلی}} را بشنو! اما آرام بگیر! تو نیرویت را نمیتوانی نگهداری. نیرو در بدنت زیادی میکند. این بچّه که اینجا میپرد، پشت آنجا میپرد، آنجا میپرد، این روح در بدنش زیادی میکند. روح زیاد است، بدن کوچک است. حالا این بچّه وقتی بزرگ میشود، یک آرامشی دارد. {{دقیقه|30}} حالا آن نیرو هم که در تو هست، عین همیناست؛ آرام نمیتوانی بگیری، تو بچّهای. چرا نمیتوانی آرام بگیری؟ چرا نیرویت را بیخودی خرج میکنی؟ والله! اگر قلم را اینجوری کنی، روی کاغذ بیاوری، این از تو بازخواست میشود: من نیرو به تو دادم که خرجِ من کنی، خرج چه میکنی؟ چرا نیرویت را خرج میکنی؟ حالا ببین، پیغمبر {{صلی}} چه گفت؟ حالا در آنزمان به سلمان گفت: زنها اینجوری میشوند، مردان اینجوری میشوند. همان حرفهایی که خودتان بهتر میدانید که چه میشود، همانها که شدهاست. سابق چطور بود؟ مسجدها را تا آنجا سیاهپوش میکردند؛ حالا چراغانی کردند. یکمُشت [تعدادی] عکسهای ناجور هم زدند و دارد در مسجد عشق میکند. یکدفعه عشقش توی سینماست، یکوقت توی مسجد است. این میخواهد به عشقش برسد. | |
− | + | اگر {{آیه|إنّالله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ|سوره=۳۳|آیه=۵۶}} گفتند که تمام خلقت باید امر پیغمبر {{صلی}} را اطاعت کند، پیغمبر {{صلی}} هم تمام خلقت را رهبری میکند. بیخود نیست که به پیغمبر {{صلی}} یکچنین حرفی زدند؛ تمام خلقت را رهبری میکند. ما باید توجّه به رهبری پیغمبر {{صلی}} داشتهباشیم. حالا در هر زمانی رهبری میکند؛ اما اگر ما آن رهبری پیغمبر {{صلی}} را قبول داشتهباشیم، تبصره به آن نزنیم. ما در رهبری ولایت، در رهبری نبوّت، در رهبری قرآن، تبصره میزنیم. آن تبصره که به آن بزنی، باطل است. یکدوستی داشتیم، ایشان با قرآن خیلی آشناست، از من سؤال کرد، گفت: روایت داریم [که] اگر کسی کاری بخواهد بکند، إنشاءالله بگوید؛ آنکار، اینرا سقوط نمیدهد؛ اما حضرتموسی وقتیکه گفت: میخواهم علم بیاموزم. [خدا] گفت: پیش خضر [برو]! موسی إنشاءالله گفت. چرا اینجوری شد؟ گفتم که وقتی با خضر روبرو شد، خضر گفت: توان نداری. گفت: من پیغمبر اُولیالعزم هستم. «من» تویش آورد، تبصره به آن زد. آن إنشاءالله رفت. ایناست که آنجا باقی آورد. ایشان خیلی خلاصه این حرف را قبول کرد. | |
− | {{ | + | حالا پیغمبر اکرم {{صلی}}، هم رحمت است در تمام خلقت [و] هم رهبر است برای تمام خلقت. حالا ببین چه میگوید؟ میگوید: اگر آنزمان [را] درک کردی، [انجام] واجبات، ترک محرّمات، منتظر امامزمانت باش، همین. اینطرف و آنطرف نرو! نیرویت را اینطرف و آنطرف نزن! میتوانی آرام بگیری یا نه؟ [میگویند:] آقا! بیتفاوتی میشود! و آقا! نمیدانم اینجوری میشود و هر کسیکه یک وظیفهای دارد و وظیفه ما ایناست! [اینها] یکچیزی شیطان برایت درست میکند، تو را حرکت میدهد. آن نیروی تو را شیطان به نفع خودش استفاده میکند. آرام بگیر! چقدر میگویم آرام بگیرید! چرا آرام نمیگیری؟ ولایت هنوز در قلب ما خیلی یقین نکردهاست. عزیزم! اگر یقین کنیم، آرام میگیری. چرا میگوید {{روایت|«إنتظارالفرج، أفضل العبادة»}} اما انتظار بکشی او بیاید، اینطرف و آنطرف نروی. کجا میروی دیگر؟ آرام باش! میتوانی آرام بگیری یا نه؟ {{دقیقه|35}} |
− | {{موضوع| | + | {{موضوع|تفکّر داشتهباشید؛ با بیتفّکری و پیروی از بدعتگذار، راضی به کار او و شریک در تولیدش میشوید؛ ناقهصالح را یکنفر پی کرد؛ اما همه عذاب شدند، چون راضی به آنکار بودند|تفکّر/پیروی از بدعتگذار/شریکبودن}} عزیز من! یکقدری توی این حرفها تفکّر داشتهباش. از کجا بشر سقوط میکند؟ از بیتفکّری. اگر تو تفکّر داشتهباشی، با تفکّر راه بیایی، با تفکّر قدم بزنی؛ تفکّر، عدالت [است]. تفکّر، تو را به عدالت میرساند. [با] بیتفکّری ظلم و جنایت میکنی. انصافاً اگر ابابکر تفکّر داشت، برای دو سال که خودش را طاغوت نمیکرد. عزیز من! تو هم اگر تفکر داشتهباشی، دنبال بدعتگذار نمیروی. چرا تو با او محشور میشوی؟ ما نباید مخالفت آیات خدا را بکنیم. جسارت میشود، خیلی بیتفکّر هستیم. خدای تبارک و تعالی ناقهصالح را آورد، گفت: یکروز این [ناقه] آب را بخورد، روزی دیگر به همهشما شیر میدهد. شیر ناقهصالح جاری بود، نه اینکه بدوشد، جاری میشد. حالا آمدند ناقهصالح را پی کردند، تمام مبتلا به عذاب شدند. از امامصادق {{علیه}} سؤال کردند: [چرا همه مبتلا به عذاب شدند؟] گفت: [چون] همه به این امر راضی بودند. عزیز من! تو هم به بدعتگذار راضی هستی که دنبالش میروی؛ پس با تولیدش شریک هستی. تولیدش پدرت را درمیآورد. چرا آرام نمیگیری؟ |
− | {{موضوع| | + | {{موضوع|وقتی ولایت علی به تمام خلقت ابلاغ شد، تمام ولایتها برچیده شد و همه انبیاء باید زیر بار ولایت علی میرفتند|ولایت/انبیاء}} من وقتی میگویم تمام اینها وصل بههم هستند، انبیاء، پیغمبران همینطور بودند. آنزمان [اطاعت] آنها ولایت بوده، [اما بعد از ابلاغ ولایت توسّط پیغمبر {{صلی}}] تمام ولایتها از این عالم برچیده شد؛ نه از این عالم، از آن عالم [هم برچیده شد]. وقتیکه علی {{علیه}} را بلند کرد، [و آیه] {{آیه|الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی|سوره=۵|آیه=۳}} [نازلشد] تمام انبیاء باید زیر این بال، بیایند! هر که نیامد، نیامد. |
− | {{موضوع| | + | {{موضوع| حرف انبیاء، حرف خداست؛ اصحاب [سَبت] شنبه حرف پیغمبرشان را اطاعت نکردند، بوزینه شدند؛ ما هم که امر امامزمان را اطاعت نمیکنیم، همان هستیم؛ اما خدا به احترام ولایت، واقعیّت ما را نشان نمیدهد و در ظاهر آدم هستیم!|اصحاب شنبه/اطاعت امر/احترام ولایت}} عزیز من! یکقدری تفکّر داشتهباش! ببین، ماهیها که بهاصطلاح، ما میگوییم حیوان هستند. حالا آمدند قرارداد گذاشتند که ماهیها را [روز] شنبه نگیرند! رفتند یک چاله درست کردند. خُدعه کردند، ماهیها همه رُو [ی آب] آمدند. اینها از کجا رُو میآیند؟ همه وصل بههم است. ماهیها را چهکسی خبر کرد [که] رُو بیاید؟ حالا من به شما بگویم اصل مطلب ایناست. اگر انبیاء یککاری را کردند، حرفی را زدند، از جانب خدا میزنند. خدا حامیاش است. آقا! بیا از جانب خدا حرف بزن! خدا حامی توست. چرا از جانب خودت حرف میزنی؟ آقایدکتر! آقایمهندس! بیا حرفی بزن که قدرت تمام خلقت در دست خداست، با آن قدرتش از تو حمایت بکند. چرا از خودت حرف میزنی؟ [چون] توجّه نداری. حالا ماهیهای زبانبسته آمدند، اینها آنها را گرفتند. صبح کردند، همه بوزینه شدند. تو خیال نکنی من بوزینه نیستم. آیا [بهخاطر] امر یک نبیّ، [بهخاطر] یک شتر، خدا فرمان میدهد این آیات من است، آیا امامزمان، بهقدر {{مبهم}}، چرا ارزش قائل نیستید؟ عزیز من! تو خبر نداری [که] چهکارهای؟ {{دقیقه|40}} برو دعا به امامزمان بکن [که] واقعیّت تو را به تو نشان نمیدهد. بنده هم همینجور شدم؛ اما به احترام ولایت، من آدم هستم. چرا؟ باباجان! فرمان نبردی دیگر. تو باید فرمان ببری. اگر فرمان ببری، به فرمان، حرف بزنی، میگویم تمام ممکنات از تو حمایت میکنند. عزیز من! این حرفها را باید با تفکّر [گوش کرد]، إنشاءالله امیدوارم هر کسی هر کاری دارد، یکقدری کارش را بکند، زمین بگذارد! یک استراحت کند و این نوار را گوش بدهد! چهکسی از تو حمایت میکند؟ تو کاری که بیامر [است] بکنی، حامیاش شیطان است. کاری که با امر [است] بکنی، حامیاش خداست، حامیاش خود ولایت است. چرا نمیکنی؟ |
− | {{موضوع| | + | {{موضوع|با مردم خُدعه نکنید، خُدعه هر زمانی باشد، افشا میشود|خُدعه}} چرا اینقدر خدا عمر و ابابکر را لعنت کرد؟ پشت به امر کردند. به امر میگوید: تو بیا امر من را اطاعتکن! کسیکه بگوید «من» را اطاعتکن! هماناست. نه! من خدا را اطاعت میکنم! هارونش هم همین را گفت، مأمونش هم همین را گفت. خُدعه هر وقت باشد، افشا میشود؛ ما [باید] درباره مردم خُدعه نکنیم؛ هر وقت باشد افشا میشود. ببین، مأمون چه خُدعهای کرده، امامرضا {{علیه}} را کشته، حالا گِل زدهاست و پابرهنه شدهاست، «یابنعمّ، یابنعمّ» هم میکند و یکهفته هم سر قبر آقا امامرضا {{علیه}} گریه میکند. خُدعه کردهاست. حالا ببین چهکارش میکند؟ حالا خدا لعنتش میکند. عزیزان من! خُدعه نکنید! والله! اگر حرف پیغمبر {{صلی}} را بشنویم، دنیا و آخرتتان [درست میشود]. عزیز من! نیرویت را بیخودی خرج نکن! تو نیرویت را باید برای وجود مبارک امام زمان {{عج}} بگذار!. |
− | {{موضوع|کسیکه | + | {{موضوع|کسیکه مشابه ولایت میشود و میگوید: «من»، تجاوزگر به ولایت میشود؛ کوچکترین حمایت و کمک به بدعتگذار، شریکشدن با تولید اوست|منیّت/حمایت از بدعتگذار/شریکبودن}} پس بنا شد که تجاوز به خلق، یککاری دارد میشود؛ اما تجاوز به ولایت نمیشود. عزیز من! تجاوز به ولایت چیست؟ آن میگوید: «من»، مشابه [ولایت] میشود، تو هم مشابه را کمک میکنی. وای بر حال یک عدّهای! آنزمان هم همین را گفتند. بدانید من عمر را میگویم، ابابکر را میگویم، من هارون را میگویم، مأمون را میگویم. اینها آمدند [و] گفتند: ما امر هستیم، امر واقعی را کنار گذاشتند، گفتند ما هستیم، خدا هم لعنتشان کرد. تاحتّی کوچکترین کاری راجعبه بدعتگذار بکنی، شریک هستی. چرا راجعبه امامحسین {{علیه}} میگوید: کسیکه اسب نعل کرده [در گناه اینها شریک است]؟ اسب نعلکردن جرم نیست، تاحتّی میگوید: سوزن نخ کرده، [در گناه اینها شریک است] آیا جرم است؟ شمشیر تیز کرده، آیا جرم است؟ اینها چه جرمی است؟ حالا ببین امامصادق {{علیه}} چهکار میکند؟ من الآن در [بحث] بدعتگذار هستم، میخواهم شما روشن شوید! حالا یک شخصی بود، آمد. امامصادق {{علیه}} یکدوستی داشت، این دوستش یکدوستی داشت. گفت: من کاری که نکردم. حالا برویم ببینیم [آیا گناهی مرتکب شدیم؟]. خلاصه، هر قضایایی که وعدهاش تمام میشود، هر کسی میرود در فکر خودش که یعنی کاری کرده یا نکرده؟ اینهم گفت: من کاتب بودم. {{دقیقه|45}} هفتاد هزار نفر [به] کربلا آمدند، من نوشتم. اینها خدمت امامصادق {{علیه}} رفتند. امامصادق {{علیه}} روضه داشت. وقتی تمام شد، کارش را گفت. اینقدر حضرت گریه کرد، اشک از چشمش میچکید. گفت: ما که حرفی نزدیم. گفت: صبر کن! یکی کاتب شدید، یکی اسب نعل کردید، یکی سوزن نخ کردید، یکی لباس دادید، چهکار کردید؟ همه جمع شدید، جدّمان را کشتید. بدعتگذار هم ایناست. کوچکترین حمایتی که از بدعتگذار بکنی، عین همان شریک هستی. |
− | {{موضوع| | + | {{موضوع|کسیکه امر خودش و یا شیطان را اطاعت کند، خدا از او حمایت نمیکند؛ خدا از مقصدش حمایت میکند|حمایت خدا/مقصد خدا}} باباجان من! توجّه کن! امروز روزی نیست که سرت را زیر بیندازی و مسجد جمکران بروی و اینها. حالا نگویید میگوید: مسجد جمکران نرو! آخر، حرفزدن خیلی مشکل است! چونکه کسیکه میشنود، توجّه ندارد. تمام اینکارها بهجای خودش درستاست؛ اما توجّه کن تو در چه خطی هستی؟ در چه راهی هستی؟ آرام باش! حرف من ایناست. عزیز من! قربانت بروم، ما کاری به کار کسی نداریم. من از ماوراء گرفتم، دارم به شما میدهم. امروز اگر بخواهید که دینتان حفظ باشد، باید از ماوراء، از زمان رسولالله {{صلی}} بگیری [و] بیایی توی خودت پیادهکنی. آنها که ظلم کردند، چطور شدند؟ بدعتگذار چطور شد؟ طرفدارش چطور شد؟ قلدرها چطور شدند؟ چرا؟ کسیکه امر را اطاعت نکند، به امر خودش یا به امر شیطان باشد، خدا که حمایتش نمیکند. شما باید بدانید چطور خدا حمایت میکند؟ خدا حمایت از مقصدش میکند، خدا حمایت از حسینش میکند، خدا حمایت از قرآنش میکند. روایت داریم: همهچیزها برچیده میشود به جز سه چیز: یکی اسم خدا، یکی اسم ائمه {{علیهم}}، یکی اسم قرآن. خدا نگه میدارد، خدا میگوید من حافظ هستم. |
− | + | {{موضوع|وقتی امام زمان بیاید، همینجا بهشت میشود و تمام موانع را کنار میزند؛ تاحتّی امامزادهها را خراب میکند، چرا که زمینشان غصب است؛ قضیّه شخصی که در زمین غصبی دفنش کردهبودند و در عذاب بود|امام زمان/غصب}} عزیزان من! بیایید فکر کنید! من حرفم همیناست. دوباره میگویم، بیایید از ماوراء بگیرید! اصلاً تمام عالم بههم وصل است، ما از هم جدایش میکنیم. حالا وقتی امام زمان بیاید، همینجا بهشت میشود. بهشت را که اینجا نمیآورند. تمام مانعش را برمیدارد. دیگر بدعتگذار نیست. تمام ظالمین را به حسابشان میرسد. زمین میآید [و] میگوید: یابنرسولالله! من را غصب کرده. کارهایی میکنند که برمیگردد امامزادهها را خراب میکند. [میگویند:] بابا! بیایید ببینید این سیّد دارد امامزادهها را خراب میکند، بیایید طرف دجّال برویم! مگر [شیطان] تو را وِل میکند؟ حالا امام زمان میگوید: {{آیه|[و قُل] جاء الحقّ و زَهَقَ الباطل|سوره=۱۷|آیه=۸۱}} تمام باطل کنار رفت، حقّ سر کار آمد. حالا شیطان میان زمین و آسمان میگوید: از عنسبه دفاع کنید! دو ندا میآید؛ ندای دو ندایی تو را به شکّ میاندازد. | |
− | {{ | + | کارهای امام زمان {{عج}} میآید. آنرا که تو بُتش کردی، به دارش میزند. روایت داریم. امام زمان، خوب، خوبها به امام زمان برمیگردند. چرا؟ کار را ببینید! رفتار را ببینید! حالا میگوید: امام زمان {{عج}} چهموقع میآید؟ آخر، میتوانی بیاید؟ آنرا که تو میخواهی، برمیدارد به دار میزند. چرا همچین کردی؟ چرا امامزاده را خراب میکند؟ چون غصب است. حرفها را توی هم میزنیم. یکوقت بهشت معصومه که توی راه است، درست کردند. یکی دو تا مُرده بود، مرتّب میگفت: بابا! این خاکها را از روی من پس بزنید! خب، ما یک تعبیر خوابی داریم. {{دقیقه|50}} گفتم: اینجا غصب است. دو نفر بودند. خوب که تحقیقات کردند، دیدند [که] این مال یک چوبدار بوده، شتر داشته، آنجا منطقه آن بودهاست. ورثه این راضی نیستند. خدا آقایگلپایگانی را رحمت کند! آمدند رفتند این زمین را به یک مبلغ ارزانی از ایشان خرید، دیگر به ورثه نگفت بیایید از روی من پس بزنید! چهخبر است؟ مگر امام زمان {{عج}} بیاید اینجوریاست؟ مگر یک عقیده ثابت داشتهباشید! |
− | {{موضوع| | + | {{موضوع|فوری کسی را بزرگ نکنید؛ ببینید آیا حرفش مطابق قرآن است یا نه؟|بُت درستکردن/شخص را ندیدن}} نگاه به کارها نکنید! این نگاه به کارها ما را سقوط دادهاست، پدر ما را درآورده است. درویشها را آن هفته گفتم، پدر ما را درآوردند، نگاه به ظاهر میکنند. [میگویند:] حاجحسین آدم خوبی است! پیرمردی است، بندهخدا وحی به او میرسد! نمیدانم چه؟ مرتّب من را بزرگ میکنند! [بزرگ] نکن! بابا! چرا من میگویم نطفه و علقه؟ والله! راست میگویم. بهدینم! راست میگویم، میخواهم شما گمراه نشوید! حرفهای من را خیلی چیز نکنید! بروید روی آن حرف بزنید! مطالعه کنید! فکر کنید! ببینید با قرآن درستاست. فوری یکی را گنده نکن! چرا من میگویم حرف من را نزنید؟ |
− | {{موضوع| | + | {{موضوع|مردان حقّ، قدم به قدمشان محض خداست؛ قضیّه آقایحائری و همسایه برادرش که ساز و آواز میزد|حرف از خود زدن/محض خدا حرفزدن/آقایحائری}} {{درباره متقی|والله! اگر بدانید من یک پارهوقتها، بعضی شبها چهچیزی بر سرم میآید؟ میگویم: خدایا! القاء و افشا بهمن بده! اینها من را قبول دارند. مبادا تو [قبول] نداشتهباشی. مبادا امام زمان {{عج}} [قبول] نداشتهباشد، مبادا من حرف از خودم بزنم! مبادا جزء لعنت باشم! تو خیال کردی من اینجور حرف میزنم، همینجور راحت هستم؟ تو چه میدانی من چه به سرم میآید؟ عقیده به آخرت دارم. عقیده دارم که نباید حرفی که نباید بزنم، چرا میزنم؟ یقین دارم.}} خدا آقایحائری را رحمت کند! پیش حاجشیخعباس آمد. گفت: داداشم گفت: مرتضی! اگر تو نیایی، من مکّه نمیتوانم بروم. باید یکماه خانه ما بیایی. گفت: خانه داداشم رفتیم. گفت پا [بلند] شدیم [و] رفتیم، دیدیم همسایه داداش یهودی بود. خیلی خلاصه دانبال و دینبول داشت. گفت: مریدهای ما گفتند: برویم [او را منع کنیم؟] گفتم: نه! گفت: ما پا شدیم [و] رفتیم، گفتیم: السلام علیک یا صاحببیت. گفت: یک یهودی آمد، گفت: آقا! چه میگویی؟ گفتم: آقا! ما چند وقت مهمان شما هستیم، در پناه شما هستیم. این ساز و آواز توی اسلام ما حرام است. یکقدری ملاحظه کنید! گفت: چشم! گفت: دیگر ما صدایی نشنیدیم. با شیخعباس میگفت، گفت: شب آنجا آمدم، گفتم: مرتضی! محض خدا رفتی، حرفت را شنیدند، خوشت آمد. مرتضی! بنا کرد گریهکردن که آیا من رفتم بگویم این آرام شد، محض چهکسی رفتی؟ مردان حقّ، قدم به قدمشان میخواهد محض خدا باشد. آنوقت گفت: یکنفر بود [که] مسلمان بود. هر چه به او گفتیم، دیدیم نه! آنوقت ایشان میگفت: این یهودی حیا دارد، آخرش، عاقبت بهخیر میشود، آنمرد مسلمان نمیشود. چرا؟ حیا ندارد. |
− | {{موضوع| | + | {{موضوع|حیا نجاتدهنده بشر است؛ انسان با حیا، ملاحظهکار است؛ عمر حیا نداشت که زهرایعزیز را زد|حیا/عمَر}} حیا بشر را نجات میدهد. حیا، نجات میدهد. اگر [عمر] حیا داشت، زهرایعزیز {{علیها}} را میزد؟ علم داشت، جهادگر بود، فقیه هم بود، حیا نداشت؛ عمر [و] ابابکر. {{دقیقه|55}} {{روایت|«الحیاء الإیمان»}} حیا جلوی بشر را میگیرد. {{درباره متقی|والله! من راست میگویم. آخر، ما هم جوان بودیم، توی مردم بودیم. یکی میآمد، یکوقت مثلاً چوبهای ما را برمیداشت، یک کارهای اینجوری میکرد. ما شب که میشد، میگفتیم: صبح میرویم فلانچیز را به او میگوییم. باز تا جلویش میآمدیم، زبانمان بند میآمد نمیتوانستیم جلویش حرف بزنیم. این حیاست.}} توجّه فرمودید؟ حیا، ملاحظهکار است، بیحیایی ملاحظهکار نیست. (صلوات بفرستید.) |
− | {{موضوع|روضه غلام امامحسین|روضه}} اینکه من میگویم آقا | + | {{موضوع|وقتی امام زمان بیاید، مردم غنیّ به ولایت میشوند و به هیچچیز غیر از ولایت احتیاج ندارند|امامزمان/محتاج ولایتبودن}} پس من گفتم اینجا اتّصال به همهجا هست. إنشاءالله وجود امام زمان {{عج}} وقتیکه میآید، اینمردم، اینهایی را که به فعل او راضی بودند [را] میزند؛ دنیا بهشت میشود. روایت داریم: وجیهترین دختر، تشتطلا سرش باشد، از مغرب [به] مشرق برود، از مشرق [به] مغرب برود، کسی کار به او ندارد. حالا چطور شویم ما اینجوری بشویم؟ ما باید فقط احتیاج به خدا و امام زمان {{عج}} داشتهباشیم. هیچ احتیاجی نداشتهباشیم؛ نه به خلق، نه به این، نه بهصورت اینطوری، احتیاج نداشتهباشیم؛ آنوقت تو هم همینطور میشوی. آنزمان مردم احتیاج ندارند؛ یعنی یقین دارند. توجّه فرمودید؟ حالا تو هم همین بشو! یعنیچه؟ [کسیکه] امر را از همهچیز باارزشتر بداند، احتیاج ندارد. این آدم اگر اینجوری باشد، غنیّ به ولایت است. اگر شما غنیّ به ولایت شدی، دیگر احتیاجی نداری. چرا میگویند فلانی غنیّ است؟ یعنی پولدار است؛ یعنی احتیاج به مردم ندارد. تو اگر غنیّ به ولایت شدی، دیگر به کسی احتیاجی نداری. ما غنیّ به ولایت نیستیم. |
+ | |||
+ | {{موضوع|روضه غلام امامحسین|روضه}} اینکه من میگویم آقا امام زمان {{عج}} حمایت میکند، خدا حمایت میکند، مصداق دارد. شما حسابش را بکن [که] چطور امام زمان {{عج}} از شهدای کربلا حمایت میکند؟ امامحسین {{علیه}} خیلی مواظب است! اینقدر مواظب است [که] کسی از دستش ناراحت نباشد. چرا به شما میگوید اگر کسی از دستت ناراحت باشد، خدا هیچعبادت را از تو قبول نمیکند؟ هر چیزی مصداق دارد. جان من! فدای غلام امامحسین {{علیه}}. {{روضه|حالا امامحسین {{علیه}} دید غلامش است، نه اینکه ناراحت باشد. گفت: عزیز من! من آزادت کردم، مبادا اکراه داشتهباشی. من تو را آزاد کردم. عزیز من! برو! به خدا میسپارمت! این غلام چقدر معرفت داشت! امر امام را اطاعت کرد و رفت، {{دقیقه|60}} بعد [از] چند دقیقه برگشت. گفت: حسینجان! میدانم چرا گفتی برو؟ من هم رویم سیاه است. شاید تو نخواهی من قاطی شهدا باشم. اگر بدانید با قلب امامحسین {{علیه}} چهکرد؟ خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! فرمود: امامحسین {{علیه}} دید در این گیتی مبادا یکی از دستش ناراحت شود. حالا غلام آمد و فوراً به غلام اجازه داد. این غلام در میدان رجزی خواند، حرفهایی زد و شهید شد. امامحسین {{علیه}} صورت بهصورت دو نفر گذاشته: یکی آقا علیاکبر {{علیه}}، یکی غلامسیاه. اوّل گفت: خدایا! رویش را در دو دنیا سفید کن! خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: غلام، مانند شب چهارده میدرخشید. خم شد و صورت بهصورت غلام گذاشت.| غلام امام حسین}} عزیز من! ما چه شیعهای هستیم [که] مردم را ناراحت میکنیم؟ چه محبّی هستی که اینقدر مردم را ناراحت میکنی؟ عزیز من! مواظب خانوادهات، مواظب کارگاه، مواظب تمام ارکانت باش! | ||
{{یا علی}} | {{یا علی}} | ||
− | + | ==ارجاعات== | |
[[رده: نوارها]] | [[رده: نوارها]] | ||
[[رده: موضوع بررسی نشده]] | [[رده: موضوع بررسی نشده]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۳۵
ضربه به ولایت؛ پیروی از بدعتگذار | |
کد: | 10230 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1381-03-30 |
نام دیگر: | ضربه به ولایت جبران ندارد |
تاریخ قمری (مناسبت): | 9 ربیعالثانی |
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیّبنالحسین و أولاد الحسین و أهلبیتالحسین و رحمةالله و برکاته
ما حسابش را میکنیم که رفقایعزیزی که اینجا تشریف میآورند، یکطوری باشد که خدای تبارک و تعالی یک عنایتی بکند، یک حوالهای بدهد، آقا امام زمان (عجلاللهفرجه) یک عنایتی بکند، ائمهطاهرین (علیهمالسلام) یک عنایتی بکنند، از این نیرویی که به ما داده، در پرتوی مقصد خدا کار کنیم؛ یعنی همینطور که خدا حافظ است، شما حتّیالإمکان باید با کمک خدا، حافظ ولایتتان باشید! قربانتان بروم، اگر آدم حافظ ولایت نباشد، خدشه به ولایت میزند. باید از خدا بخواهید إنشاءالله ما ولایتمان بِکر باشد. خیلی امروز باید [مواظب بود؛ چون] زمان یکجوری شدهاست. زمان یکجوری شده، قاطی شدهاست. زمان دیگر معلوم بود؛ یک عدّهای اینطرف بودند، یک عدّهای اینطرف. حالا قاطی شدهاست. حالی خیلی توجّه کنید که إنشاءالله امیدوارم اگر خدشههایی که بیاید به ولایت ما بخورد، باید توجّه کنیم.
من در جایی دیگر گفتم: [دنیا] مثل سنگر میماند. باید خیلی توجّه کنید [که] شیاطین یا انس و جنّ به ما ضربه میزنند. یکچیزهایی شدهاست و حرفهایی شدهاست و زدند و میزنند و حرامزادهها اینکارها را میکنند و این حرفها. مگر شیطان حرامزاده بود [که] اینکارها را کرد؟ [نه! بلکه] کارش حرامزادگی بود. شیطان کجا حرامزاده بود؟ چرا میگوییم حرامزاده بود؟ کارش حرامزادگی است. (صلوات بفرستید.) اشخاصی که در این دنیا آمدند، همهشان باید فرمان ببرند. [ما] فرمان نمیبریم؛ ایناست که ما گرفتار میشویم.
ما یک ضربه به اشیاء میزنیم؛ اما یک ضربه به ولایت میزنیم. ضربهای که به اشیاء زدیم، قابلجبران است. من دلم میخواهد توجّه کنید! خداینخواسته یکنفر زنا کرد، یکنفر نمیدانم کاری دیگری کرد، مال مردم را خورد، نماز نخواند، روزه نگرفت؛ خب، روزه نگرفته، برایش روزه میگیرند. خداینخواسته آنکار را کرد، یکجوری دیگری باشد، (نمیخواهم خیلی افشا کنم، خوشم نمیآید،) از بالای بلندی [به] پایین پرتش میکنند؛ یا مثلاً اگر کار ناجوری کرد، سنگسارش میکنند؛ پس ضربههای به اشیاء [قابلجبران است] ما هم اشیاء هستیم، تمام خلقت، اشیاء است. همه، اشیاءِ خداست. دلم میخواهد توجّه کنید! اینزمان، الآن، یک جورهایی شدهاست که مثل زمان اوّل است، خیلی باید توجّه کنید! بهسر و صداها نگاه نکنید! سر و صداها حرف است. چرا؟ یزید گفت: «الحمد لله» خدا، شما را رسوا کرد. [حضرتزینب (علیهاالسلام)] گفت: رسوا، فاسق و فاجر است. خدا دو چیز به ما دادهاست: یکی ما را در قلب مؤمن قرار داده، یکی به ما بیان دادهاست. امروز اغلب جاها، بیان کنار رفتهاست، حرف میزنند. بیان؛ یعنی ما به امر خدا حرف میزنیم. حرف آناست که غیبت میکنیم، حرف اینرا میزنیم، حرف آنرا میزنیم. [حضرتزینب (علیهاالسلام)] گفت: یزید! خدا به ما بیان دادهاست. امیدوارم که خدا به همه ما بیان بدهد.
حالا دلم میخواهد توجّه کنید [که] من چه میگویم؟ پس هر ضربهای که ما به این اشیاء میزنیم، یک جبران دارد؛ یعنی میشود جبرانش کرد. البتّه مبادا [گناه] بکنید. مؤمن نباید گناه بکند. مؤمن باید مُحرم باشد. من شرایطش را گفتم: مُحرم؛ یعنی گناه نمیکند. اگر شما در مکّه مُحرم شدی، چیزی که نیست. از ترس اینکه گوسفند نکشی یا بُز نکشی، از ترس اینکه گوسفند نکشی، مُحرم هستی. اگر اینجا مُحرم شدی، محض امام زمان (عجلاللهفرجه) که دارد تو را میبیند، محض خدا [مُحرم شدهای]، درستاست! آنجا خب، که یک گوسفند [در مکّه] میکشی. آره! [دو نفر] آنجا بههم برخوردند، [یکی از آنها] گفت: اگر مُحرم نبودم، فلانفلانت میکردم. خب بفرما! اینکه مُحرم نیست.
پس شیعه باید مُحرم باشد! این حرف درستاست. حالا آمد و مُحرم نبود و کار ناجوری کرد. نه! خدای تبارک و تعالی یعنی یک حدّی رویش گذاشتهاست، حدّش را میخورد؛ پس ما یککاری است که این خیانت به اشیاء است؛ [اما] ما یک خیانت به ولایت داریم؛ آناست که پدر درمیآورد. دو مرتبه میگویم: [ضربه به] تمام کارهای این اشیاء، جبران دارد. آیه توبه وقتی نازلشد، شیطان خیلی گریه کرد. مرتّب گفت: ای فرزندان من! بچّههای من! بیچاره شدیم! بیچاره شدیم! گفتند: چرا؟ گفت: خب، هر کاری که [بنیآدم] میکند، توبه میکند. پسرش یکحرفی زد، شیطان جشن گرفت. روایت داریم، گفت: بابا! به آنها مرتّب میگوییم: [گناه] بکن! [گناه] بکن! توبه میکنی؛ بعد نمیگذاریم توبه کنند. شیطان از این حرف پسرش جشن گرفت. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! میگفت: میروی توی سلمانی [و] صورتت را میتراشی، اوّل نتراش! اما الآن که تراشیدی، آمدی بیرون، توبه کن! باید دائم پرچم توبه دست ما باشد. آن پرچم توبه خیلی خوب است. خیلی باید توجّه داشتهباشید! (صلوات بفرستید.)
روایت داریم، پیغمبرِ رحمت ما، چند تا «أستغفر الله» میگفت، «أستغفر الله ربّی و أتوب إلیه» میگفت. [گفتند:] ای رسول گرامی! یک خلقت تو را اطاعت میکنند، تو که معصوم هستی، تو که از خودت حرف نمیزنی. گفت: خدا بهمن گفت: «بلّغ»، نگفت تند بگو یا یواش. من احتیاط میکنم. عزیز من! شیعه باید احتیاطکار باشد. چرا؟ بهدینم قسم! الآن شاید یکهفته باشد، این آقا یک فرمایشی فرمودند، من ناراحتم. چرا؟ بشر یکوقتی میبینی داد میزند، فریاد میزند؛ [چون] یکچیزی را میبیند، یکچیزی میداند، میبیند که اینجوری میشود، باز هم آدم ناراحت است. بشر باید ناراحت باشد، مبادا کسی از دلش راضی نباشد. چرا خدا به شما میگوید: اگر یکی از دستت ناراضی باشد، هیچعبادتت را قبول نمیکنم؟ اما چه میگوید؟ [وقتیکه] آن آدم حتّیالإمکان مؤمن باشد.
من یک صحبتی کردم، بعضیها خلاصه، یکقدری [آنرا رشد دادند] حرفهایی را که میزنم، خودتان رویش نگذارید؛ جوابگویش من هستم. شما میخواهید یک مطلبی را رشد بدهید؛ اما آن رشدی که میخواهی بدهی، یکوقت میبینی آن سازگاری با این [مطلب] ندارد؛ آنوقت مثلاً یک خانمی ناراحت میشود، یک کسی ناراحت میشود. من اگر گفتم که زن آن ارزشظاهری را ندارد، نگفتم که زن ارزشواقعی نداشتهباشد. پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) آمد خلاصه، خیلی بهزنها یک جلالتی داد؛ اما گفتم که کسیکه بچّه ندارد، غیر از ایناست که بچّه داشتهباشد. آنکه بچّه ندارد فرق دارد. آنکه بچّه دارد، ولایتپرور است. آنکه بچّه ندارد، نه اینکه ارزش ندارد، تولیدش کمتر است. اگر من گفتم که مثلاً [زن] اینجوری ارث میبرد؛ یا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میگوید «الحمد لله» [که] من را مرد خلق کردند، نه اینکه زن بیارزش است؛ زن ارزش دارد. فلانآقا هنوز هم میگوید، میگوید: قوم و خویش ما اینکار را میکند: هر چه زنش میگوید، غیر از آن میکند. این چهکاری است که میکنید؟ خیلی بدبختی است که ما یکچیزی نفهمیم [و] روی عقیده خودمان کار کنیم. این خانم شما میگوید الآن برو یک گیلاس بگیر! خیار بگیر! خب، این [زن] هم مؤمنه است؛ یک حاجتش را برآورده میکنی، هفتاد حجّ، هفتاد عمره به تو میدهد. به او بگو! هر کاری میگوید، غیر از آن بکنی؟ اینکار چیست که میکنی؟
آنوقت تمام اینها که اینجوری هستند، مقدّس است. اینها مقدّس هستند. بابا! عزیز من! به موسی میگوید: برو بدترین چیز را بیاور! موسی بدترین چیز سگ را میآورد، یکمرتبه شکّ میکند، نکند که این نباشد. [خدا] گفت: یکمقدار دیگر آمدهبودی، تو را از درجه پیغمبران میانداختم. حالا زن ارزش ندارد؟ بهقدر یک حیوان ارزش ندارد؟ این حرف چیست که تو میزنی؟ ارزش دارد. اگر من میگویم، میگویم خدای تبارک و تعالی یک ناقصی [روی زن] گذاشته، ارثش مثلاً اینجوریاست، شهادتش مثلاً اینجوریاست، تو خودت را روی او حساب نکن! من میخواهم مرافعه شما کم شود، میخواهم حرف و حدیث شما کم شود؛ نه اینکه زن ارزش ندارد. زن خیلی هم ارزش دارد. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) به زن ارزش داده؛ اما خب، گفته اطاعت شوهرت را بکن! [اگر] نکنی، عذابت میکنم. به اجازه شوهرت بیرون برو! [اگر بیاجازه بیرون] برود، عذابش میکند. آنکه به تو مربوط نیست. ببین، پیغمبرِ رحمت میداند [که] عایشه اینقدر بد است. اگر بگویی نمیدانست، اصلاً ما به ولایت توجّه نکردیم. میداند جنازه امامحسن (علیهالسلام) را تیرباران میکند، میداند میآید توی جنگ جَمَل میرود؛ اما میگوید: عایشه با من صحبت کن! لایش را میگیرد. ما میگوییم: بابا! خانمهایتان را لا بگیرید! تو که الآن مرد هستی، اینقدر توقّع خودت را روی این [زن] پیاده نکن! من حرفم را میزنم. من میخواهم تو راحت باشی! من اگر تو را بالا بردم، آنرا بیارزش نمیکنم. میگویم: خب، با او بساز!
مگر این روایت صحیح نیست؟ صحیح است، بچّهها که لت و لوث میشوند، مال ایناست که یکطرف راضی نیست. یکطرف راضی نیست، بچه لوث میشود. من میگویم با هم اینجوری باشید! رفیق باشید! دوست باشید! باباجان! عزیز من! روایت داریم: حالا اینجوری شده، [شما] یادتان نمیآید. آبی که از ناودان آمدهبود، یکماه آزگار یا بیشتر بود؛ بسکه هوا سرد بود. من دستهایم از سرما همهاش زخم میشد. حالا میگوید میخواهی نماز شب بکنی، یخ را بشکنی، غسل بکنی، بروی نماز شب کنی، ایشان به شما یککار داشتهباشد، [شما اعتنا نکنی،] میگوید: «هذا احمق! مقدّس! هذا احمق!»
عزیز من! قربانتان بروم، گذشت داشتهباشید! دیروز ایشان آمد [و] یکمرتبه یکچیزی گفت، اصلاً به روی خودم نیاوردم. همچین خودم را به یکچیزی زدم، یکساعت دیگر آمد، گفت: آره! من گرما شدهبود، یک قرص خوردهبودم، حال من درست نبوده [که این حرفها را زدم]. گفتم: حال تو درست باشد، من از شما توقّع ندارم، ناجور هم باشد توقّع ندارم. خیالت راحت! هر چه میخواهی بگو! آدم برای یکچیز جزئی که زندگیاش را بههم نمیزند که عزیز من! قربانتان بروم، فدایتان بشوم. ببین، دوباره من تکرار میکنم. باباجان من! [زن] ارزش دارد، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) ارزش داده؛ اما ارزش ماورایی آنزن ایناست که امر را اطاعت کند. اگر امر را اطاعت نکرد، ارزش ماورایی خودش از بین میرود. این بهمن مربوط نیست. من باید چهکنم؟ [من باید کار خودم را بکنم؛ با او خوشاخلاق باشم.] چرا [سعد] معاذ را اینجوری کرد؟ مگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) تشییعش نکرد؟ هفتاد هزار مَلَک برای معاذ آمده، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هم آمد [و] او را توی قبرش گذاشت. حالا مادرش آمد [و] گفت: وا اُمّاه! بشارت به بهشت! [پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: یا اُمّاه! همچین قبر به او فشار آورد که دنده چپ و راستش را یکی کرد. چرا؟ بداخلاق بود. اگر زن ارزش ندارد، آقا! چرا تو را اینجوری میکند؟ اخلاقت را خوب کن! من فدای همهشما بشوم؛ یک دوست دارم، میگفت بهقدر یکساعت بهمن چیز گفت. وقتی خوب گفت، رفتیم ناهار بخوریم. گفتم: یکساعت برای من قرآن خواندی. خب، بفرما! یکوقت برای تو قرآن میخواند، گوش به کلام خدا بده! (صلوات بفرستید.)
پس بنا شد که توهین به اشیاء، خوب نیست، گفتم باید مُحرم باشی؛ اما جبران دارد؛ اما توهین به ولایت جبران ندارد. اوّل کسیکه توهین به ولایت کرد، عمر و ابابکر بود. جبران ندارد؛ یعنی حدّ ندارد، جبران ندارد. چرا جبران ندارد؟ [با] توهین به ولایت، گمراهکننده خلق میشوی. [با] توهین به ولایت، بدعتگذار میشوی. اوّل کسیکه توهین به ولایت کرد، عمر و ابابکر بود. گفت: «من» [ولیّ] هستم. توهین کرد، گفت: «من» هستم. خدا گفته: علی (علیهالسلام)است، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته علی (علیهالسلام) است، قرآن گفته (علیهالسلام) است، جبرئیل گفته علی (علیهالسلام) است، میگوید: «من» هستم. حالا خدا با او چهکرد؟ حالا خدا گفت: بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)، اینها مرتدّ و کافر شدند. چهکار کردند؟
آن کلامی که دوستعزیزم، تخم چشمم گفت که رویش صحبتی کنم، إنشاءالله امیدوارم که وقتی میخواهند نقل کنند با آن ابعاد نقل کنند. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: وقتی ابراهیم خانه [خدا] را ساخت، خیلی آنها خلاصه توی کوچه و اینجوری بود. یکجایی بود که در نظر مردم نبود. حالا هم اینهمه که فعّالیّت کردند، [مکّه] هنوز هم یک پیچ اینجوری دارد، آنجوری دارد. حضرتابراهیم به خدا گفت: خدایا! آخر چهکسی اینجا میآید؟ گفت: یا ابراهیم! ندا بده! هر کسیکه به [ندای ابراهیم، از] ذرّات تا [قیامقیامت، حتّی] ذرّات ما، لبّیک گفت، [به مکّه] میآید. گفتند. اهلتسنّن لبّیک گفتند. تمام اینها که میآیند، [برای ایناست که] لبّیک گفتند؛ اما «بشرطها و شروطها و أنا من شروطها» شرط قبولی حجّ، علی (علیهالسلام) است. آمدند، ندای ابراهیم صحیح است؛ اما یک شرط و شروط دارد. آنکه ابراهیم ندا کرد درستاست، خیلی قشنگ است؛ اما باید شرط و شروطش را بگوید. شرط و شروطش، دوستی علی (علیهالسلام) است. اگر ایننیست، مگر [اهلتسنّن] مکّه بهجا نمیآورند، عمره بهجا نمیآورند، نماز نمیخوانند، روزه نمیگیرند، جهاد نمیروند؟ اینقدر قرآن را احترام میکرد، انگار دیدم قرآن را [به] زمین گذاشت، گفت: «لعن علی أبوک»: لعنت به پدرت! چرا زمین گذاشتی؟ [با این عبادتها] چرا [خدا] اینها را لعنت میکند؟ پس شرط قبولیِ ندای ابراهیم، ولایت است. امامرضا میگوید: «بشرطها و شروطها، أنا من شروطها» شرطش، ولایت است. (صلوات بفرستید.)
حالا گفتم توهین به خلق جبرانپذیر است؛ اما توهین به ولایت، جبرانپذیر نیست. حالا ما توهین به ولایت نمیکنیم، ما بدعت به دین نمیگذاریم؛ اما طرفدار بدعت به دین هستیم؛ اینجاست که ما مبتلاییم. بُتهایی درست میکنند، ما طرفدار آنهاییم. وای به حالمان!
عزیزان من! من اینرا هم به شما بگویم: تمام این خلقت وصل بههم است، ما جدایش کردیم. تمام این خلقت وصل بههم است؛ اینجا وصل به آسمان است، آسمان وصل به عرش است. یکدانه حرف از وحدت؛ یعنی وحدت بهقرآن، وحدت به رسولالله (صلیاللهعلیهوآله)، وحدت به علی (علیهالسلام) و خدا [در تمام خلقت هست]؛ اما شیطان هم وحدت دارد. حالا بدبختی ما ایناست؛ آنهایی که آمدند بدعت گذاشتند، پشت به ولایت کردند. اوّلیاش هارون و مأمون هستند، متوکّل هست، اوّلیاش عمر و ابابکر است، آنها اینرا تأیید کردند. اسلام بیعلی (علیهالسلام) که روح ندارد. اسلام خیلی خوب است! اگر شما بدانید که چقدر اسلام زحمت کشیده! اگر شما بدانید پیغمبر اسلام چقدر خوندل خوردهاست. اگر بدانید پیغمبر اسلام چقدر زحمت کشیده! خدا میداند، روایت داریم: اینقدر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را زدند، او را پشتدیوار انداختند، گفتند: مُرد. خون از او میریخت، نه یکذرّه. پیش حمزه آمد. گفت: عموجان! چه میگویی؟ گفت: بیا اسلام بیاور! همانجا روایت داریم: حمزه سیّدالشهداء اسلام آورد، دست به شمشیر کرد، آمد [و] گفت: کسی جرأت دارد به بچّه برادرم حرف بزند! خیلی حمزه سیّدالشهداء زحمت کشیده، چقدر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) خوندل خورده؟ حالا هر ابعادی که دارد، هر چیزی که دارد، احترام دارد. بهقدری این اسلام احترام دارد که اگر یکی از آنها را قبول نداشتهباشی، کافر هستی. نمازش را قبول نداشّتهباشی، کافر هستی. روزهاش را قبول نداشتهباشی، کافر هستی. حجّش را قبولش نداشتهباشی، کافر هستی. چقدر اسلام ارزش دارد! هر چیزی از آنرا قبول نداشتهباشی، کافر هستی. چقدر اسلام ارزش دارد! حالا این اسلام درستاست. حالا [پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] اینهمه زحمت کشیده، ما میدانیم، درستاست؛ اما یک درستتر داریم. عزیز من! ما [اسلام را] احترام میکنیم. تمام گلولههای [گلبولهای] خونمان ایناست که اسلام را احترام کنیم؛ اما خب، حالا که میخواهد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را معرّفی کند، یکذرّه کوتاهی کرد. [خدا] گفت: یا محمّد! کاری نکردی. چرا؟ تمام زحمتهایش ایناست که علی (علیهالسلام) را معرّفی کند؛ پس اسلام درستاست، امر اسلام که پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) باشد، امر کرد، علی را (علیهالسلام)، آن درستتر است. حالا آنها چهکار کردند؟ گفتند: ما تمام اسلام را قبول داریم؛ اما علی (علیهالسلام) را قبول نداریم؛ خدا هم لعنتشان کرد. این یک بدعتی در دین شد. حالا مردم چهکار کردند؟ مردم آمدند، رفتند طرفدار بدعتگذار شدند. حالا آنموقع [تنها] که نبودهاست؛ این همینجور [ادامهدار] است؛ آنجا هارون شد و آنجا مأمون شد، آن متوکّل شد و آن حجّاج شد و همین اسلام مرتّب دارد جلو میرود.
من به شما عرض کنم، آقا امام زمان (عجلاللهفرجه) که میآید، قیامتصغری است. شما که مرتّب میگویی امام زمان (عجلاللهفرجه) بیاید! یک قیامتی بهپا میشود. امام زمان (عجلاللهفرجه) حمایت از هر شیء میکند، از هر حکومتی میکند، از هر شیء میکند. میآید به اینها میگوید: چرا شما مسجدالأقصی را غصب کردی؟ تو نباید غصب کنی! مسجد برای مسلمانهاست. میآید [آنرا] میگیرد. اما حالا آمدیم سر مسجدها. چرا مسجد را اینجوری کردید؟ چرا کلیسا کردید؟ چرا مسجد را معبر کردید؟ حالا به ما چه میگوید؟ میگوید: در آخرالزّمان به اهلمسجد، چیزی است که نمیتوانم بگویم. چهکار میکنید؟ چرا؟ دیگر مسجد نیست. به امامصادق (علیهالسلام) میگویند: آقا! شما گفتی [اگر کمک کنی در حدّ یک] آجرش، اینجوریاست، چراغش را روشن کنی، [اینطوری است؛ پس چرا در آخرالزمان مذمّت شدهاست؟] میگوید: جای بدعتگذار به دین میشود. چرا اینطوری میشود؟
حالا عزیز من! قربانتان بروم، میخواهی راحت باشی، بیا حرف پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را بشنو! اما آرام بگیر! تو نیرویت را نمیتوانی نگهداری. نیرو در بدنت زیادی میکند. این بچّه که اینجا میپرد، پشت آنجا میپرد، آنجا میپرد، این روح در بدنش زیادی میکند. روح زیاد است، بدن کوچک است. حالا این بچّه وقتی بزرگ میشود، یک آرامشی دارد. حالا آن نیرو هم که در تو هست، عین همیناست؛ آرام نمیتوانی بگیری، تو بچّهای. چرا نمیتوانی آرام بگیری؟ چرا نیرویت را بیخودی خرج میکنی؟ والله! اگر قلم را اینجوری کنی، روی کاغذ بیاوری، این از تو بازخواست میشود: من نیرو به تو دادم که خرجِ من کنی، خرج چه میکنی؟ چرا نیرویت را خرج میکنی؟ حالا ببین، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) چه گفت؟ حالا در آنزمان به سلمان گفت: زنها اینجوری میشوند، مردان اینجوری میشوند. همان حرفهایی که خودتان بهتر میدانید که چه میشود، همانها که شدهاست. سابق چطور بود؟ مسجدها را تا آنجا سیاهپوش میکردند؛ حالا چراغانی کردند. یکمُشت [تعدادی] عکسهای ناجور هم زدند و دارد در مسجد عشق میکند. یکدفعه عشقش توی سینماست، یکوقت توی مسجد است. این میخواهد به عشقش برسد.
اگر «إنّالله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ»[۱] گفتند که تمام خلقت باید امر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت کند، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هم تمام خلقت را رهبری میکند. بیخود نیست که به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) یکچنین حرفی زدند؛ تمام خلقت را رهبری میکند. ما باید توجّه به رهبری پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) داشتهباشیم. حالا در هر زمانی رهبری میکند؛ اما اگر ما آن رهبری پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را قبول داشتهباشیم، تبصره به آن نزنیم. ما در رهبری ولایت، در رهبری نبوّت، در رهبری قرآن، تبصره میزنیم. آن تبصره که به آن بزنی، باطل است. یکدوستی داشتیم، ایشان با قرآن خیلی آشناست، از من سؤال کرد، گفت: روایت داریم [که] اگر کسی کاری بخواهد بکند، إنشاءالله بگوید؛ آنکار، اینرا سقوط نمیدهد؛ اما حضرتموسی وقتیکه گفت: میخواهم علم بیاموزم. [خدا] گفت: پیش خضر [برو]! موسی إنشاءالله گفت. چرا اینجوری شد؟ گفتم که وقتی با خضر روبرو شد، خضر گفت: توان نداری. گفت: من پیغمبر اُولیالعزم هستم. «من» تویش آورد، تبصره به آن زد. آن إنشاءالله رفت. ایناست که آنجا باقی آورد. ایشان خیلی خلاصه این حرف را قبول کرد.
حالا پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله)، هم رحمت است در تمام خلقت [و] هم رهبر است برای تمام خلقت. حالا ببین چه میگوید؟ میگوید: اگر آنزمان [را] درک کردی، [انجام] واجبات، ترک محرّمات، منتظر امامزمانت باش، همین. اینطرف و آنطرف نرو! نیرویت را اینطرف و آنطرف نزن! میتوانی آرام بگیری یا نه؟ [میگویند:] آقا! بیتفاوتی میشود! و آقا! نمیدانم اینجوری میشود و هر کسیکه یک وظیفهای دارد و وظیفه ما ایناست! [اینها] یکچیزی شیطان برایت درست میکند، تو را حرکت میدهد. آن نیروی تو را شیطان به نفع خودش استفاده میکند. آرام بگیر! چقدر میگویم آرام بگیرید! چرا آرام نمیگیری؟ ولایت هنوز در قلب ما خیلی یقین نکردهاست. عزیزم! اگر یقین کنیم، آرام میگیری. چرا میگوید «إنتظارالفرج، أفضل العبادة» اما انتظار بکشی او بیاید، اینطرف و آنطرف نروی. کجا میروی دیگر؟ آرام باش! میتوانی آرام بگیری یا نه؟
عزیز من! یکقدری توی این حرفها تفکّر داشتهباش. از کجا بشر سقوط میکند؟ از بیتفکّری. اگر تو تفکّر داشتهباشی، با تفکّر راه بیایی، با تفکّر قدم بزنی؛ تفکّر، عدالت [است]. تفکّر، تو را به عدالت میرساند. [با] بیتفکّری ظلم و جنایت میکنی. انصافاً اگر ابابکر تفکّر داشت، برای دو سال که خودش را طاغوت نمیکرد. عزیز من! تو هم اگر تفکر داشتهباشی، دنبال بدعتگذار نمیروی. چرا تو با او محشور میشوی؟ ما نباید مخالفت آیات خدا را بکنیم. جسارت میشود، خیلی بیتفکّر هستیم. خدای تبارک و تعالی ناقهصالح را آورد، گفت: یکروز این [ناقه] آب را بخورد، روزی دیگر به همهشما شیر میدهد. شیر ناقهصالح جاری بود، نه اینکه بدوشد، جاری میشد. حالا آمدند ناقهصالح را پی کردند، تمام مبتلا به عذاب شدند. از امامصادق (علیهالسلام) سؤال کردند: [چرا همه مبتلا به عذاب شدند؟] گفت: [چون] همه به این امر راضی بودند. عزیز من! تو هم به بدعتگذار راضی هستی که دنبالش میروی؛ پس با تولیدش شریک هستی. تولیدش پدرت را درمیآورد. چرا آرام نمیگیری؟
من وقتی میگویم تمام اینها وصل بههم هستند، انبیاء، پیغمبران همینطور بودند. آنزمان [اطاعت] آنها ولایت بوده، [اما بعد از ابلاغ ولایت توسّط پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] تمام ولایتها از این عالم برچیده شد؛ نه از این عالم، از آن عالم [هم برچیده شد]. وقتیکه علی (علیهالسلام) را بلند کرد، [و آیه] «الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی»[۲] [نازلشد] تمام انبیاء باید زیر این بال، بیایند! هر که نیامد، نیامد.
عزیز من! یکقدری تفکّر داشتهباش! ببین، ماهیها که بهاصطلاح، ما میگوییم حیوان هستند. حالا آمدند قرارداد گذاشتند که ماهیها را [روز] شنبه نگیرند! رفتند یک چاله درست کردند. خُدعه کردند، ماهیها همه رُو [ی آب] آمدند. اینها از کجا رُو میآیند؟ همه وصل بههم است. ماهیها را چهکسی خبر کرد [که] رُو بیاید؟ حالا من به شما بگویم اصل مطلب ایناست. اگر انبیاء یککاری را کردند، حرفی را زدند، از جانب خدا میزنند. خدا حامیاش است. آقا! بیا از جانب خدا حرف بزن! خدا حامی توست. چرا از جانب خودت حرف میزنی؟ آقایدکتر! آقایمهندس! بیا حرفی بزن که قدرت تمام خلقت در دست خداست، با آن قدرتش از تو حمایت بکند. چرا از خودت حرف میزنی؟ [چون] توجّه نداری. حالا ماهیهای زبانبسته آمدند، اینها آنها را گرفتند. صبح کردند، همه بوزینه شدند. تو خیال نکنی من بوزینه نیستم. آیا [بهخاطر] امر یک نبیّ، [بهخاطر] یک شتر، خدا فرمان میدهد این آیات من است، آیا امامزمان، بهقدر ، چرا ارزش قائل نیستید؟ عزیز من! تو خبر نداری [که] چهکارهای؟ برو دعا به امامزمان بکن [که] واقعیّت تو را به تو نشان نمیدهد. بنده هم همینجور شدم؛ اما به احترام ولایت، من آدم هستم. چرا؟ باباجان! فرمان نبردی دیگر. تو باید فرمان ببری. اگر فرمان ببری، به فرمان، حرف بزنی، میگویم تمام ممکنات از تو حمایت میکنند. عزیز من! این حرفها را باید با تفکّر [گوش کرد]، إنشاءالله امیدوارم هر کسی هر کاری دارد، یکقدری کارش را بکند، زمین بگذارد! یک استراحت کند و این نوار را گوش بدهد! چهکسی از تو حمایت میکند؟ تو کاری که بیامر [است] بکنی، حامیاش شیطان است. کاری که با امر [است] بکنی، حامیاش خداست، حامیاش خود ولایت است. چرا نمیکنی؟
چرا اینقدر خدا عمر و ابابکر را لعنت کرد؟ پشت به امر کردند. به امر میگوید: تو بیا امر من را اطاعتکن! کسیکه بگوید «من» را اطاعتکن! هماناست. نه! من خدا را اطاعت میکنم! هارونش هم همین را گفت، مأمونش هم همین را گفت. خُدعه هر وقت باشد، افشا میشود؛ ما [باید] درباره مردم خُدعه نکنیم؛ هر وقت باشد افشا میشود. ببین، مأمون چه خُدعهای کرده، امامرضا (علیهالسلام) را کشته، حالا گِل زدهاست و پابرهنه شدهاست، «یابنعمّ، یابنعمّ» هم میکند و یکهفته هم سر قبر آقا امامرضا (علیهالسلام) گریه میکند. خُدعه کردهاست. حالا ببین چهکارش میکند؟ حالا خدا لعنتش میکند. عزیزان من! خُدعه نکنید! والله! اگر حرف پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را بشنویم، دنیا و آخرتتان [درست میشود]. عزیز من! نیرویت را بیخودی خرج نکن! تو نیرویت را باید برای وجود مبارک امام زمان (عجلاللهفرجه) بگذار!.
پس بنا شد که تجاوز به خلق، یککاری دارد میشود؛ اما تجاوز به ولایت نمیشود. عزیز من! تجاوز به ولایت چیست؟ آن میگوید: «من»، مشابه [ولایت] میشود، تو هم مشابه را کمک میکنی. وای بر حال یک عدّهای! آنزمان هم همین را گفتند. بدانید من عمر را میگویم، ابابکر را میگویم، من هارون را میگویم، مأمون را میگویم. اینها آمدند [و] گفتند: ما امر هستیم، امر واقعی را کنار گذاشتند، گفتند ما هستیم، خدا هم لعنتشان کرد. تاحتّی کوچکترین کاری راجعبه بدعتگذار بکنی، شریک هستی. چرا راجعبه امامحسین (علیهالسلام) میگوید: کسیکه اسب نعل کرده [در گناه اینها شریک است]؟ اسب نعلکردن جرم نیست، تاحتّی میگوید: سوزن نخ کرده، [در گناه اینها شریک است] آیا جرم است؟ شمشیر تیز کرده، آیا جرم است؟ اینها چه جرمی است؟ حالا ببین امامصادق (علیهالسلام) چهکار میکند؟ من الآن در [بحث] بدعتگذار هستم، میخواهم شما روشن شوید! حالا یک شخصی بود، آمد. امامصادق (علیهالسلام) یکدوستی داشت، این دوستش یکدوستی داشت. گفت: من کاری که نکردم. حالا برویم ببینیم [آیا گناهی مرتکب شدیم؟]. خلاصه، هر قضایایی که وعدهاش تمام میشود، هر کسی میرود در فکر خودش که یعنی کاری کرده یا نکرده؟ اینهم گفت: من کاتب بودم. هفتاد هزار نفر [به] کربلا آمدند، من نوشتم. اینها خدمت امامصادق (علیهالسلام) رفتند. امامصادق (علیهالسلام) روضه داشت. وقتی تمام شد، کارش را گفت. اینقدر حضرت گریه کرد، اشک از چشمش میچکید. گفت: ما که حرفی نزدیم. گفت: صبر کن! یکی کاتب شدید، یکی اسب نعل کردید، یکی سوزن نخ کردید، یکی لباس دادید، چهکار کردید؟ همه جمع شدید، جدّمان را کشتید. بدعتگذار هم ایناست. کوچکترین حمایتی که از بدعتگذار بکنی، عین همان شریک هستی.
باباجان من! توجّه کن! امروز روزی نیست که سرت را زیر بیندازی و مسجد جمکران بروی و اینها. حالا نگویید میگوید: مسجد جمکران نرو! آخر، حرفزدن خیلی مشکل است! چونکه کسیکه میشنود، توجّه ندارد. تمام اینکارها بهجای خودش درستاست؛ اما توجّه کن تو در چه خطی هستی؟ در چه راهی هستی؟ آرام باش! حرف من ایناست. عزیز من! قربانت بروم، ما کاری به کار کسی نداریم. من از ماوراء گرفتم، دارم به شما میدهم. امروز اگر بخواهید که دینتان حفظ باشد، باید از ماوراء، از زمان رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) بگیری [و] بیایی توی خودت پیادهکنی. آنها که ظلم کردند، چطور شدند؟ بدعتگذار چطور شد؟ طرفدارش چطور شد؟ قلدرها چطور شدند؟ چرا؟ کسیکه امر را اطاعت نکند، به امر خودش یا به امر شیطان باشد، خدا که حمایتش نمیکند. شما باید بدانید چطور خدا حمایت میکند؟ خدا حمایت از مقصدش میکند، خدا حمایت از حسینش میکند، خدا حمایت از قرآنش میکند. روایت داریم: همهچیزها برچیده میشود به جز سه چیز: یکی اسم خدا، یکی اسم ائمه (علیهمالسلام)، یکی اسم قرآن. خدا نگه میدارد، خدا میگوید من حافظ هستم.
عزیزان من! بیایید فکر کنید! من حرفم همیناست. دوباره میگویم، بیایید از ماوراء بگیرید! اصلاً تمام عالم بههم وصل است، ما از هم جدایش میکنیم. حالا وقتی امام زمان بیاید، همینجا بهشت میشود. بهشت را که اینجا نمیآورند. تمام مانعش را برمیدارد. دیگر بدعتگذار نیست. تمام ظالمین را به حسابشان میرسد. زمین میآید [و] میگوید: یابنرسولالله! من را غصب کرده. کارهایی میکنند که برمیگردد امامزادهها را خراب میکند. [میگویند:] بابا! بیایید ببینید این سیّد دارد امامزادهها را خراب میکند، بیایید طرف دجّال برویم! مگر [شیطان] تو را وِل میکند؟ حالا امام زمان میگوید: «[و قُل] جاء الحقّ و زَهَقَ الباطل»[۳] تمام باطل کنار رفت، حقّ سر کار آمد. حالا شیطان میان زمین و آسمان میگوید: از عنسبه دفاع کنید! دو ندا میآید؛ ندای دو ندایی تو را به شکّ میاندازد.
کارهای امام زمان (عجلاللهفرجه) میآید. آنرا که تو بُتش کردی، به دارش میزند. روایت داریم. امام زمان، خوب، خوبها به امام زمان برمیگردند. چرا؟ کار را ببینید! رفتار را ببینید! حالا میگوید: امام زمان (عجلاللهفرجه) چهموقع میآید؟ آخر، میتوانی بیاید؟ آنرا که تو میخواهی، برمیدارد به دار میزند. چرا همچین کردی؟ چرا امامزاده را خراب میکند؟ چون غصب است. حرفها را توی هم میزنیم. یکوقت بهشت معصومه که توی راه است، درست کردند. یکی دو تا مُرده بود، مرتّب میگفت: بابا! این خاکها را از روی من پس بزنید! خب، ما یک تعبیر خوابی داریم. گفتم: اینجا غصب است. دو نفر بودند. خوب که تحقیقات کردند، دیدند [که] این مال یک چوبدار بوده، شتر داشته، آنجا منطقه آن بودهاست. ورثه این راضی نیستند. خدا آقایگلپایگانی را رحمت کند! آمدند رفتند این زمین را به یک مبلغ ارزانی از ایشان خرید، دیگر به ورثه نگفت بیایید از روی من پس بزنید! چهخبر است؟ مگر امام زمان (عجلاللهفرجه) بیاید اینجوریاست؟ مگر یک عقیده ثابت داشتهباشید!
نگاه به کارها نکنید! این نگاه به کارها ما را سقوط دادهاست، پدر ما را درآورده است. درویشها را آن هفته گفتم، پدر ما را درآوردند، نگاه به ظاهر میکنند. [میگویند:] حاجحسین آدم خوبی است! پیرمردی است، بندهخدا وحی به او میرسد! نمیدانم چه؟ مرتّب من را بزرگ میکنند! [بزرگ] نکن! بابا! چرا من میگویم نطفه و علقه؟ والله! راست میگویم. بهدینم! راست میگویم، میخواهم شما گمراه نشوید! حرفهای من را خیلی چیز نکنید! بروید روی آن حرف بزنید! مطالعه کنید! فکر کنید! ببینید با قرآن درستاست. فوری یکی را گنده نکن! چرا من میگویم حرف من را نزنید؟
والله! اگر بدانید من یک پارهوقتها، بعضی شبها چهچیزی بر سرم میآید؟ میگویم: خدایا! القاء و افشا بهمن بده! اینها من را قبول دارند. مبادا تو [قبول] نداشتهباشی. مبادا امام زمان (عجلاللهفرجه) [قبول] نداشتهباشد، مبادا من حرف از خودم بزنم! مبادا جزء لعنت باشم! تو خیال کردی من اینجور حرف میزنم، همینجور راحت هستم؟ تو چه میدانی من چه به سرم میآید؟ عقیده به آخرت دارم. عقیده دارم که نباید حرفی که نباید بزنم، چرا میزنم؟ یقین دارم. خدا آقایحائری را رحمت کند! پیش حاجشیخعباس آمد. گفت: داداشم گفت: مرتضی! اگر تو نیایی، من مکّه نمیتوانم بروم. باید یکماه خانه ما بیایی. گفت: خانه داداشم رفتیم. گفت پا [بلند] شدیم [و] رفتیم، دیدیم همسایه داداش یهودی بود. خیلی خلاصه دانبال و دینبول داشت. گفت: مریدهای ما گفتند: برویم [او را منع کنیم؟] گفتم: نه! گفت: ما پا شدیم [و] رفتیم، گفتیم: السلام علیک یا صاحببیت. گفت: یک یهودی آمد، گفت: آقا! چه میگویی؟ گفتم: آقا! ما چند وقت مهمان شما هستیم، در پناه شما هستیم. این ساز و آواز توی اسلام ما حرام است. یکقدری ملاحظه کنید! گفت: چشم! گفت: دیگر ما صدایی نشنیدیم. با شیخعباس میگفت، گفت: شب آنجا آمدم، گفتم: مرتضی! محض خدا رفتی، حرفت را شنیدند، خوشت آمد. مرتضی! بنا کرد گریهکردن که آیا من رفتم بگویم این آرام شد، محض چهکسی رفتی؟ مردان حقّ، قدم به قدمشان میخواهد محض خدا باشد. آنوقت گفت: یکنفر بود [که] مسلمان بود. هر چه به او گفتیم، دیدیم نه! آنوقت ایشان میگفت: این یهودی حیا دارد، آخرش، عاقبت بهخیر میشود، آنمرد مسلمان نمیشود. چرا؟ حیا ندارد.
حیا بشر را نجات میدهد. حیا، نجات میدهد. اگر [عمر] حیا داشت، زهرایعزیز (علیهاالسلام) را میزد؟ علم داشت، جهادگر بود، فقیه هم بود، حیا نداشت؛ عمر [و] ابابکر. «الحیاء الإیمان» حیا جلوی بشر را میگیرد. والله! من راست میگویم. آخر، ما هم جوان بودیم، توی مردم بودیم. یکی میآمد، یکوقت مثلاً چوبهای ما را برمیداشت، یک کارهای اینجوری میکرد. ما شب که میشد، میگفتیم: صبح میرویم فلانچیز را به او میگوییم. باز تا جلویش میآمدیم، زبانمان بند میآمد نمیتوانستیم جلویش حرف بزنیم. این حیاست. توجّه فرمودید؟ حیا، ملاحظهکار است، بیحیایی ملاحظهکار نیست. (صلوات بفرستید.)
پس من گفتم اینجا اتّصال به همهجا هست. إنشاءالله وجود امام زمان (عجلاللهفرجه) وقتیکه میآید، اینمردم، اینهایی را که به فعل او راضی بودند [را] میزند؛ دنیا بهشت میشود. روایت داریم: وجیهترین دختر، تشتطلا سرش باشد، از مغرب [به] مشرق برود، از مشرق [به] مغرب برود، کسی کار به او ندارد. حالا چطور شویم ما اینجوری بشویم؟ ما باید فقط احتیاج به خدا و امام زمان (عجلاللهفرجه) داشتهباشیم. هیچ احتیاجی نداشتهباشیم؛ نه به خلق، نه به این، نه بهصورت اینطوری، احتیاج نداشتهباشیم؛ آنوقت تو هم همینطور میشوی. آنزمان مردم احتیاج ندارند؛ یعنی یقین دارند. توجّه فرمودید؟ حالا تو هم همین بشو! یعنیچه؟ [کسیکه] امر را از همهچیز باارزشتر بداند، احتیاج ندارد. این آدم اگر اینجوری باشد، غنیّ به ولایت است. اگر شما غنیّ به ولایت شدی، دیگر احتیاجی نداری. چرا میگویند فلانی غنیّ است؟ یعنی پولدار است؛ یعنی احتیاج به مردم ندارد. تو اگر غنیّ به ولایت شدی، دیگر به کسی احتیاجی نداری. ما غنیّ به ولایت نیستیم.
اینکه من میگویم آقا امام زمان (عجلاللهفرجه) حمایت میکند، خدا حمایت میکند، مصداق دارد. شما حسابش را بکن [که] چطور امام زمان (عجلاللهفرجه) از شهدای کربلا حمایت میکند؟ امامحسین (علیهالسلام) خیلی مواظب است! اینقدر مواظب است [که] کسی از دستش ناراحت نباشد. چرا به شما میگوید اگر کسی از دستت ناراحت باشد، خدا هیچعبادت را از تو قبول نمیکند؟ هر چیزی مصداق دارد. جان من! فدای غلام امامحسین (علیهالسلام). حالا امامحسین (علیهالسلام) دید غلامش است، نه اینکه ناراحت باشد. گفت: عزیز من! من آزادت کردم، مبادا اکراه داشتهباشی. من تو را آزاد کردم. عزیز من! برو! به خدا میسپارمت! این غلام چقدر معرفت داشت! امر امام را اطاعت کرد و رفت، بعد [از] چند دقیقه برگشت. گفت: حسینجان! میدانم چرا گفتی برو؟ من هم رویم سیاه است. شاید تو نخواهی من قاطی شهدا باشم. اگر بدانید با قلب امامحسین (علیهالسلام) چهکرد؟ خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! فرمود: امامحسین (علیهالسلام) دید در این گیتی مبادا یکی از دستش ناراحت شود. حالا غلام آمد و فوراً به غلام اجازه داد. این غلام در میدان رجزی خواند، حرفهایی زد و شهید شد. امامحسین (علیهالسلام) صورت بهصورت دو نفر گذاشته: یکی آقا علیاکبر (علیهالسلام)، یکی غلامسیاه. اوّل گفت: خدایا! رویش را در دو دنیا سفید کن! خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: غلام، مانند شب چهارده میدرخشید. خم شد و صورت بهصورت غلام گذاشت. عزیز من! ما چه شیعهای هستیم [که] مردم را ناراحت میکنیم؟ چه محبّی هستی که اینقدر مردم را ناراحت میکنی؟ عزیز من! مواظب خانوادهات، مواظب کارگاه، مواظب تمام ارکانت باش!