سخاوت حضرت‌خدیجه: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
 
جز (جایگزینی متن - '، اما ' به '؛ اما ')
 
(۳ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱۳: سطر ۱۳:
 
آقایان در آخرالزمان که الان است خیلی باید توجه کنند که به ملامت مردم دست از ولایتشان برندارند، بالخصوص جوانان‌عزیز. تمام حرف‌های من این‌است که باید مطلع باشید بالخصوص جوانانی که باسوادند. ان‌شاءالله امیدوارم که سوادتان را خرج ولایت کنید، آن‌وقت می‌شوید باکمال. سواد کمال نیست، ولایت کمال است. سواد مثل جمال می‌ماند. الان دوست محترم خودم یک‌جایی رفته، چقدر فرسوده شده. جمال آدم را فرسوده می‌کند، هر چه جمال داشته‌باشی [فرسوده می‌شوی]. اما کمال شما را به اوج می‌رساند، بالخصوص کمال، کل کمال. (صلوات)
 
آقایان در آخرالزمان که الان است خیلی باید توجه کنند که به ملامت مردم دست از ولایتشان برندارند، بالخصوص جوانان‌عزیز. تمام حرف‌های من این‌است که باید مطلع باشید بالخصوص جوانانی که باسوادند. ان‌شاءالله امیدوارم که سوادتان را خرج ولایت کنید، آن‌وقت می‌شوید باکمال. سواد کمال نیست، ولایت کمال است. سواد مثل جمال می‌ماند. الان دوست محترم خودم یک‌جایی رفته، چقدر فرسوده شده. جمال آدم را فرسوده می‌کند، هر چه جمال داشته‌باشی [فرسوده می‌شوی]. اما کمال شما را به اوج می‌رساند، بالخصوص کمال، کل کمال. (صلوات)
  
شما ببین خدا چطور پیغمبرش را کمک کرد. والله روایت داریم اگر شما واقع در خط ولایت تمرین کنید، ما از اول هم گفتیم، ما آمدیم تمرین ولایت کنیم. توان نداریم ولایت را معرفی کنیم. نه من توان نداشتم، تند می‌شود، من از ایشان و آقازاده محترمشان پوزش می‌طلبم که آن‌جا صحبت نکردم. دیدم یک‌قدری بد همسایه‌ایم. من از شما پوزش می‌طلبم. حالا شما حسابش را کن وقتی به پیغمبر جسارت شد، فوراً خدا حمایت کرد. ای حبیب من، آن‌ها بی‌عقبه‌اند، تو عقبه داری. من سلسبیل به تو دادم، کوثر به تو دادم، زهرا به تو دادم، عزیز من، ناراحت نشوی. خدا می‌داند روایت داریم، آدم شرمنده است، شما باید یک‌قدری از زمان رسول‌الله کار کنید؛ یعنی مثل این کیلومترها که می‌خواهی ان‌شاءالله امیدوارم که، [مثل] این آقای‌مهندس که از یزد تشریف آورده، مدام کیلومتر کیلومتر می‌بیند تا می‌رسد به مقصدش، یعنی منزل آقای مجاهد، شما باید دنیا را کیلومتر، کیلومتر ببینید. از زمان رسول‌الله از آن‌جا راه شوید، تا این‌جا تفکر داشته‌باشید، ببینید از آن‌زمان هم دوستان امیرالمؤمنین را ملامت می‌کردند، تاحتی خود پیغمبر را. جوانان‌عزیز، مبادا یک‌وقت روی ملامت مردم، بروید حرف بدعت‌گذار را قبول کنید، فکر آن‌ها که دنبال آن‌ها که در این مملکت آزادند [بروید]. چرا؟ امام‌صادق آمد برود، دید یک خانه‌ای است، دامبول و دیمبو و از این حرف‌هاست، کنیزی آمد بیرون. گفت: این اربابت آزاد است یا بنده؟ گفت: آقا نوکر دارد، کلفت دارد، آزاد است. گفت: آزاد است که این‌کارها را می‌کند. من دارم روایت و حدیث به شما می‌گویم، آقایان آزاد نباشید، بنده باشید. فرمان ببرید تا خدا حمایتت کند. حالا ببین امام‌صادق چه می‌گوید، مریض شده، می‌گوید مریض شدیم، می‌گوید ما شدیم. نمی‌گوید من. چون‌که تمام ائمه اتصالند. شیعه هم اتصال به ائمه است. والله شکرتان کم است یا آگاهی‌تان کم است. اگر آگاهی داشته‌باشیم، اصلاً من می‌خواهم بگویم که این امام‌صادق یا این [ائمه]، [اگر] نخواستن این [ائمه] جهنم نبود که [اگر] این‌را نخواهی، [باید] جهنم بروی، اگر تو دوست سالم بخواهی بگیری، این‌ها هستند. ببین دارد می‌گوید جان من تو هستی. عزیز من، عضو من تو هستی. چرا حواستان این‌ور و آن‌ور است؟ مگر ما عقل نداریم؟ قربانتان بروم، چرا تفکرمان کم است؟ حالا ما باید واقع [اگر] یک‌دوستی داری که از جانش دارد با تو حرف می‌زند، آیا ما از این دوست‌تر زیر این آسمان داریم؟ چرا دوست دیگر می‌گیری؟ چرا دوستی می‌گیری که باعث جهنمت شود؟ چرا دوستی می‌گیری که از این‌ها جدایت کند؟ اگر از علی، امام‌صادق از امیرالمؤمنین علی {{علیه}} جدا شدی، به تمام آیات قرآن از تمام خلقت جدا شدی. توجه کن! بخور نوش جانت، چیز هم بخور؛ اما حواست توی غذاهای لذیذ نرود، حواست پیش غذاهای لذیذ نرود. حالا ببین پیغمبر چه می‌گوید، می‌گوید: سه چیز است در آخرالزمان امت من را جهنمی می‌کند؛ یکی شکمشان، یکی فرجشان، یکی آمال و آرزویشان. حالا شما حساب کنید مملکت دارد روی این می‌گردد یا نمی‌گردد؟ خیلی باید توجه کنیم، بعضی‌ها یک سوال‌هایی می‌کنند، من احترامشان می‌کنم، اما ناراحت می‌شوم، به روی خودم نمی‌آورم؛ اما ناراحت می‌شوم. می‌بینم کار نکرده. نمره‌اش کم است. رفته پی بازیگوشی. نمره‌اش کم است. تو باید نمره‌ات خیلی بالا باشد. چند سال است ما داریم صحبت می‌کنیم. تو باید دیگر لااقل دیپلم گرفته باشی. حالا لیسانسه نیستی، نباش. دکترا نگرفتی دیگر دیپلمت را بگیر تا یک‌جا تو را راه بدهند. (صلوات)
+
شما ببین خدا چطور پیغمبرش را کمک کرد. والله روایت داریم اگر شما واقع در خط ولایت تمرین کنید، ما از اول هم گفتیم، ما آمدیم تمرین ولایت کنیم. توان نداریم ولایت را معرفی کنیم. نه من توان نداشتم، تند می‌شود، من از ایشان و آقازاده محترمشان پوزش می‌طلبم که آن‌جا صحبت نکردم. دیدم یک‌قدری بد همسایه‌ایم. من از شما پوزش می‌طلبم. حالا شما حسابش را کن وقتی به پیغمبر جسارت شد، فوراً خدا حمایت کرد. ای حبیب من، آن‌ها بی‌عقبه‌اند، تو عقبه داری. من سلسبیل به تو دادم، کوثر به تو دادم، زهرا به تو دادم، عزیز من، ناراحت نشوی. خدا می‌داند روایت داریم، آدم شرمنده است، شما باید یک‌قدری از زمان رسول‌الله کار کنید؛ یعنی مثل این کیلومترها که می‌خواهی ان‌شاءالله امیدوارم که، [مثل] این آقای‌مهندس که از یزد تشریف آورده، مدام کیلومتر کیلومتر می‌بیند تا می‌رسد به مقصدش، یعنی منزل آقای مجاهد، شما باید دنیا را کیلومتر، کیلومتر ببینید. از زمان رسول‌الله از آن‌جا راه شوید، تا این‌جا تفکر داشته‌باشید، ببینید از آن‌زمان هم دوستان امیرالمؤمنین را ملامت می‌کردند، تاحتی خود پیغمبر را. جوانان‌عزیز، مبادا یک‌وقت روی ملامت مردم، بروید حرف بدعت‌گذار را قبول کنید، فکر آن‌ها که دنبال آن‌ها که در این مملکت آزادند [بروید]. چرا؟ امام‌صادق آمد برود، دید یک خانه‌ای است، دامبول و دیمبو و از این حرف‌هاست، کنیزی آمد بیرون. گفت: این اربابت آزاد است یا بنده؟ گفت: آقا نوکر دارد، کلفت دارد، آزاد است. گفت: آزاد است که این‌کارها را می‌کند. من دارم روایت و حدیث به شما می‌گویم، آقایان آزاد نباشید، بنده باشید. فرمان ببرید تا خدا حمایتت کند. حالا ببین امام‌صادق چه می‌گوید، مریض شده، می‌گوید مریض شدیم، می‌گوید ما شدیم. نمی‌گوید من. چون‌که تمام ائمه اتصالند. شیعه هم اتصال به ائمه است. والله شکرتان کم است یا آگاهی‌تان کم است. اگر آگاهی داشته‌باشیم، اصلاً من می‌خواهم بگویم که این امام‌صادق یا این [ائمه]، [اگر] نخواستن این [ائمه] جهنم نبود که [اگر] این‌را نخواهی، [باید] جهنم بروی، اگر تو دوست سالم بخواهی بگیری، این‌ها هستند. ببین دارد می‌گوید جان من تو هستی. عزیز من، عضو من تو هستی. چرا حواستان این‌ور و آن‌ور است؟ مگر ما عقل نداریم؟ قربانتان بروم، چرا تفکرمان کم است؟ حالا ما باید واقع [اگر] یک‌دوستی داری که از جانش دارد با تو حرف می‌زند، آیا ما از این دوست‌تر زیر این آسمان داریم؟ چرا دوست دیگر می‌گیری؟ چرا دوستی می‌گیری که باعث جهنمت شود؟ چرا دوستی می‌گیری که از این‌ها جدایت کند؟ اگر از علی، امام‌صادق از امیرالمؤمنین علی {{علیه}} جدا شدی، به تمام آیات قرآن از تمام خلقت جدا شدی. توجه کن! بخور نوش جانت، چیز هم بخور؛ اما حواست توی غذاهای لذیذ نرود، حواست پیش غذاهای لذیذ نرود. حالا ببین پیغمبر چه می‌گوید، می‌گوید: سه چیز است در آخرالزمان امت من را جهنمی می‌کند؛ یکی شکمشان، یکی فرجشان، یکی آمال و آرزویشان. حالا شما حساب کنید مملکت دارد روی این می‌گردد یا نمی‌گردد؟ خیلی باید توجه کنیم، بعضی‌ها یک سوال‌هایی می‌کنند، من احترامشان می‌کنم؛ اما ناراحت می‌شوم، به روی خودم نمی‌آورم؛ اما ناراحت می‌شوم. می‌بینم کار نکرده. نمره‌اش کم است. رفته پی بازیگوشی. نمره‌اش کم است. تو باید نمره‌ات خیلی بالا باشد. چند سال است ما داریم صحبت می‌کنیم. تو باید دیگر لااقل دیپلم گرفته باشی. حالا لیسانسه نیستی، نباش. دکترا نگرفتی دیگر دیپلمت را بگیر تا یک‌جا تو را راه بدهند. (صلوات)
  
حالا عزیز من، من حرفم این‌است که شما از زمان رسول‌الله باید بگیری همین‌جور که امروز به زبان ما جاری شده، ما که چیزی بلد نیستیم، کیلومتر کیلومتر همین‌جور باید بیاییم رو به ولایت. آن‌وقت ببینی در این کیلومتر، این اینجوری شده، آن اینجوری شده، این‌جا تصادف کرده، تمام این‌ها را باید توجه کنید. خدا که خلاصه رشوه برنمی‌دارد. هانی بن عروة، حارث بن عروة. هانی این‌بود که تا آخر عمرش دفاع از حضرت‌مسلم کرد. حارث این‌است که طفل حضرت‌مسلم را کشت. این چیزی نیست که. تو باید توجه داشته‌باشی حارث نشوی، هانی بشوی. اگر حارث شدی فانی می‌شوی. امشب دیگر من چه بگویم؟ خیلی آخرالزمان بد شده، باید توجه داشته‌باشید. پس اگر کسی شما را راجع‌به ولایت ملامت کرد، خدا حمایتت می‌کند. اگر راجع‌به ولایت ملامت شدی، امام حمایت از تو می‌کند. عزیز من، تو پشتوانه داری. چرا توجه نداری؟ حالا که به سلمان گفتند: ریش تو بهتر است یا دم سگ؟ او جواب داد. گفت: هر کدام از پل بگذرد، اما جواب این نبود. خدا یک‌دفعه گفت: سلمان [منی اهل‌البیت]، پیغمبر حمایت کرد. امام حمایت کرد، گفت: «سلمان منی اهل‌البیت». ای کسی‌که تو می‌گویی: ریش تو بهتر است یا دم سگ، به این جسارت نکردی به‌من کردی. والله، روایت داریم امام‌صادق می‌گوید اگر دوست ما را نخواهید، تو می‌گویی من تو را می‌خواهم، دروغ گفتی، ما قبول نداریم.  
+
حالا عزیز من، من حرفم این‌است که شما از زمان رسول‌الله باید بگیری همین‌جور که امروز به زبان ما جاری شده، ما که چیزی بلد نیستیم، کیلومتر کیلومتر همین‌جور باید بیاییم رو به ولایت. آن‌وقت ببینی در این کیلومتر، این اینجوری شده، آن اینجوری شده، این‌جا تصادف کرده، تمام این‌ها را باید توجه کنید. خدا که خلاصه رشوه برنمی‌دارد. هانی بن عروة، حارث بن عروة. هانی این‌بود که تا آخر عمرش دفاع از حضرت‌مسلم کرد. حارث این‌است که طفل حضرت‌مسلم را کشت. این چیزی نیست که. تو باید توجه داشته‌باشی حارث نشوی، هانی بشوی. اگر حارث شدی فانی می‌شوی. امشب دیگر من چه بگویم؟ خیلی آخرالزمان بد شده، باید توجه داشته‌باشید. پس اگر کسی شما را راجع‌به ولایت ملامت کرد، خدا حمایتت می‌کند. اگر راجع‌به ولایت ملامت شدی، امام حمایت از تو می‌کند. عزیز من، تو پشتوانه داری. چرا توجه نداری؟ حالا که به سلمان گفتند: ریش تو بهتر است یا دم سگ؟ او جواب داد. گفت: هر کدام از پل بگذرد؛ اما جواب این نبود. خدا یک‌دفعه گفت: سلمان [منی اهل‌البیت]، پیغمبر حمایت کرد. امام حمایت کرد، گفت: «سلمان منی اهل‌البیت». ای کسی‌که تو می‌گویی: ریش تو بهتر است یا دم سگ، به این جسارت نکردی به‌من کردی. والله، روایت داریم امام‌صادق می‌گوید اگر دوست ما را نخواهید، تو می‌گویی من تو را می‌خواهم، دروغ گفتی، ما قبول نداریم.  
  
 
توجه کنید امشب چه می‌گویم؟ بفهم چقدر امام تو را دوست دارد، چرا می‌روی مشاور می‌گیری؟ چرا ما اینجوری می‌شویم؟ مگر تو عقل نداری؟ به تمام آیات قرآن، اگر عقل نداشته‌باشی، هوش داشته‌باشی باید ائمه را در تمام خلقت برترین بدانی. حالا عقل هیچ‌چیز، هوش می‌گوید! چرا ما اینجوری هستیم؟ والله، من نظرم به حضار مجلس نیست. شما خوب به قله ولایت رسیدید؛ اما دلم می‌خواهد شما بعد از من جوابگو باشید. یک عده‌ای را در بربگیرید به این‌مردم نادان جواب بدهید! من به شما امیدواری دارم. من در تمام وجودم زیر این آسمان دو تا حاجت داشتم، یکی این‌که دوست خوب می‌خواستم، الحمدلله به‌من داده، یکی هم انتظار الفرج. جوانان، من شما را خیلی می‌خواهم، شما را خیلی می‌خواهم. از جوانان به حضرت‌عباس شرمنده هستم. اصلاً می‌خواهم همه هیکلشان را ببوسم. خجالت می‌کشم. این جوانان آمدند اینجوری خودشان را تسلیم ولایت کردند. تسلیم من که نشدند. از آن‌جا پیغام می‌دهد، زنگ می‌زند این‌جا که توجه من به این‌جاست. این اتصال است به ولایت، اتصال به خداست. آن اتصالش را من می‌خواهم. امیدوارم که خدای تبارک و تعالی از تمام بلاها شما را حفظ می‌کند. امیدوارم که ولایتتان را حفظ کند.  
 
توجه کنید امشب چه می‌گویم؟ بفهم چقدر امام تو را دوست دارد، چرا می‌روی مشاور می‌گیری؟ چرا ما اینجوری می‌شویم؟ مگر تو عقل نداری؟ به تمام آیات قرآن، اگر عقل نداشته‌باشی، هوش داشته‌باشی باید ائمه را در تمام خلقت برترین بدانی. حالا عقل هیچ‌چیز، هوش می‌گوید! چرا ما اینجوری هستیم؟ والله، من نظرم به حضار مجلس نیست. شما خوب به قله ولایت رسیدید؛ اما دلم می‌خواهد شما بعد از من جوابگو باشید. یک عده‌ای را در بربگیرید به این‌مردم نادان جواب بدهید! من به شما امیدواری دارم. من در تمام وجودم زیر این آسمان دو تا حاجت داشتم، یکی این‌که دوست خوب می‌خواستم، الحمدلله به‌من داده، یکی هم انتظار الفرج. جوانان، من شما را خیلی می‌خواهم، شما را خیلی می‌خواهم. از جوانان به حضرت‌عباس شرمنده هستم. اصلاً می‌خواهم همه هیکلشان را ببوسم. خجالت می‌کشم. این جوانان آمدند اینجوری خودشان را تسلیم ولایت کردند. تسلیم من که نشدند. از آن‌جا پیغام می‌دهد، زنگ می‌زند این‌جا که توجه من به این‌جاست. این اتصال است به ولایت، اتصال به خداست. آن اتصالش را من می‌خواهم. امیدوارم که خدای تبارک و تعالی از تمام بلاها شما را حفظ می‌کند. امیدوارم که ولایتتان را حفظ کند.  
  
من امشب باز هم یک‌خرده مقصد دارم. شما حساب نکنید، همیشه سلمان هست، همیشه خدیجه هست؛ اما خدیجه یکی است. خانم‌ها مشاور خدیجه‌اند. خیلی به‌من خدمت می‌کنند. غذا می‌دهند، غذا درست می‌کنند. آن چند وقت‌ها جان خودمان ما اصلاً ندیده بودیم حالا یاد نگیرید. دیدیم یک کباب آورد برای ما، کباب دوکی! من ننه‌ام دوک داشته! من دوکی حالی‌ام نیست که! دیدیم چقدر چیز خوبی است! من ننه‌ام چرخه می‌ریسید، خب دوک داشت. گفت: کباب دوکی، گفتیم خدایا چی‌چی است می‌خواهد بدهد برای ما بیاورد؟! (صلوات) حالا این‌که من می‌گویم، هم سلمان هست، هم اباذر هست، هم خدیجه هست، هست. یک خانمی یک طلا داد این‌جا، الان حاج‌ابوالفضل حضور دارند. من بچه‌هایم را خیلی دوست دارم، اما این حاج‌ابوالفضل یک بچه‌ای است که خیلی به تدینش اطمینان دارم؛ یعنی اگر الان برود یک‌چیزی باشد، یک‌دفعه می‌بینی پنجاه‌تومان است، می‌گوید: بابا این پنجاه‌تومان است. پنجاه تک تومان، نه پنجاه‌هزار تومان. اینجوری‌است. ما دادیم به ایشان رفت فروخت. این خانم، این طلا که داده‌بود، پانصد هزار تومان شد. یک‌جوانی بود سه‌سال بود نمی‌توانست زنش را بیاورد. این بیچاره، بنده‌خدا عملگی هم می‌کرد. آمده‌بود آن‌جا به زن چیز گفته‌بود، ما مطلع بودیم. ما دادیم به ایشان گفتیم بده به ایشان. این خانم که پانصد هزار تومان داده، والله خدیجه است. چرا؟ چرا خدیجه است؟  
+
من امشب باز هم یک‌خرده مقصد دارم. شما حساب نکنید، همیشه سلمان هست، همیشه خدیجه هست؛ اما خدیجه یکی است. خانم‌ها مشاور خدیجه‌اند. خیلی به‌من خدمت می‌کنند. غذا می‌دهند، غذا درست می‌کنند. آن چند وقت‌ها جان خودمان ما اصلاً ندیده بودیم حالا یاد نگیرید. دیدیم یک کباب آورد برای ما، کباب دوکی! من ننه‌ام دوک داشته! من دوکی حالی‌ام نیست که! دیدیم چقدر چیز خوبی است! من ننه‌ام چرخه می‌ریسید، خب دوک داشت. گفت: کباب دوکی، گفتیم خدایا چی‌چی است می‌خواهد بدهد برای ما بیاورد؟! (صلوات) حالا این‌که من می‌گویم، هم سلمان هست، هم اباذر هست، هم خدیجه هست، هست. یک خانمی یک طلا داد این‌جا، الان حاج‌ابوالفضل حضور دارند. من بچه‌هایم را خیلی دوست دارم؛ اما این حاج‌ابوالفضل یک بچه‌ای است که خیلی به تدینش اطمینان دارم؛ یعنی اگر الان برود یک‌چیزی باشد، یک‌دفعه می‌بینی پنجاه‌تومان است، می‌گوید: بابا این پنجاه‌تومان است. پنجاه تک تومان، نه پنجاه‌هزار تومان. اینجوری‌است. ما دادیم به ایشان رفت فروخت. این خانم، این طلا که داده‌بود، پانصد هزار تومان شد. یک‌جوانی بود سه‌سال بود نمی‌توانست زنش را بیاورد. این بیچاره، بنده‌خدا عملگی هم می‌کرد. آمده‌بود آن‌جا به زن چیز گفته‌بود، ما مطلع بودیم. ما دادیم به ایشان گفتیم بده به ایشان. این خانم که پانصد هزار تومان داده، والله خدیجه است. چرا؟ چرا خدیجه است؟  
  
آمدند سوال کردند، هرچه تویش بمانند می‌آیند سوال می‌کنند. می‌مانی تویش تو! خب تو چه‌جوری هستی؟ (صلوات) حالا آمده می‌گوید شما که می‌گویید! مگر من می‌گویم نادان؟ خدا گفته: زهرا عصاره خلقت است، پیغمبر گفته: هر وقت [مشتاق] بوی بهشت [می‌شوم]، سینه زهرا را می‌بوسم. پیغمبر گفته: هر کسی زهرای من را دوست نداشته‌باشد، من را دوست ندارد. چقدر سفارش زهرا را کرده. حالا فردای‌قیامت که می‌شود، هفتاد هزار ملک چشمتان را ببندید، زهرا می‌آید. این به کوری چشم عمر و عمرپرست‌ها خدا این‌کار را می‌کند. حالا خدیجه با هفتاد هزار ملک می‌آید. سوال شد چرا؟ گفتم: مردانگی کرده. این خانم مردانگی کرده، پانصد هزار تومان داده. مگر شوخی است؟ در هر زمانی من گفتم اباذر هست، خدیجه هم هست. خیلی زن‌ها به طلاهایشان عشق می‌ورزند! این شجره توحید نشانده. دوست‌عزیز خودم یک‌وقت گفت: شما دیگر درباره عمره حرف نزن. آن عمره به شما یک ثوابی می‌دهد، [اما] این ثواب عمری است، عمقی است. تا خدا خدایی می‌کند، این ثواب دارد. توجه می‌فرمایید؟ این شجره توحید نشاند، شجره ولایت نشاند. شجره اسلام نشاند. این‌ها می‌روند ماشاءالله چهار تا بچه سید می‌آید بیرون. تو چه‌کار داری می‌کنی؟ این حجت است بر چیز. پس من حرفم این‌است که در هر زمانی هست. خانمها بیایید خدیجه شوید، آقایان بیایید سلمان شوید. آقایان بیایید شاه‌عبدالعظیم حسنی شوید. وقتتان دارد می‌گذرد. شما الان می‌داانستی که، من بگویم ما یک‌موقعی رفتیم در سر، دیدیم این‌جایمان دارد همچنین می‌کند، نگاه کردیم دیدیم دو تا مو [ی سفید] درآورده، خب بیا پیر شدیم رفت. چهار روز دیگر باد از انبانه درمی‌رود و تمام شد و رفت پی کارش. چه‌کار کردیم ما؟ چه شجره‌ای نشاندی؟ چه‌کار کردی؟ همین خوردی و خندیدی؟ نوش جانت. (صلوات) بخند، قربانت بروم، فکرش هم بکن. خدا رحمت کند آقای... را. من پامنبرش می‌رفتم. یک پاره‌وقت‌ها یک‌حرفی می‌زد، می‌گفت بخند؛ اما فکرش را هم کن. حالا امشب حرف من این‌است، الحمدلله شکر رب‌العالمین شما همه‌تان به بلوغ رسیدید. دیگر از تکلیف رفتید بالا. حالا شکرانه کنید. شکرانه کنید که شما الان ولایت‌پرست شدید. تمام انتظار من این‌بود که ولایت‌پرست شوید. نه هواپرست، نه شخص‌پرست، نه بدعت‌پرست، نه دنیاپرست، نه هواپرست، نه شهوت‌پرست. تمامتان بالخصوص جوانان، آن‌آقا از تهران یک‌وقت پامی‌شود می‌آید. آن‌آقا الان خواب است، از خوابش گذشته، پاشده آمده این‌جا. به حضرت‌عباس روی پر ملائکه نشسته. اما اگر در خانه‌اش خوابیده‌بود، معلوم نبود...(صلوات)
+
آمدند سوال کردند، هرچه تویش بمانند می‌آیند سوال می‌کنند. می‌مانی تویش تو! خب تو چه‌جوری هستی؟ (صلوات) حالا آمده می‌گوید شما که می‌گویید! مگر من می‌گویم نادان؟ خدا گفته: زهرا عصاره خلقت است، پیغمبر گفته: هر وقت [مشتاق] بوی بهشت [می‌شوم]، سینه زهرا را می‌بوسم. پیغمبر گفته: هر کسی زهرای من را دوست نداشته‌باشد، من را دوست ندارد. چقدر سفارش زهرا را کرده. حالا فردای‌قیامت که می‌شود، هفتاد هزار ملک چشمتان را ببندید، زهرا می‌آید. این به کوری چشم عمر و عمرپرست‌ها خدا این‌کار را می‌کند. حالا خدیجه با هفتاد هزار ملک می‌آید. سوال شد چرا؟ گفتم: مردانگی کرده. این خانم مردانگی کرده، پانصد هزار تومان داده. مگر شوخی است؟ در هر زمانی من گفتم اباذر هست، خدیجه هم هست. خیلی زن‌ها به طلاهایشان عشق می‌ورزند! این شجره توحید نشانده. دوست‌عزیز خودم یک‌وقت گفت: شما دیگر درباره عمره حرف نزن. آن عمره به شما یک ثوابی می‌دهد، [اما] این ثواب عمری است، عمقی است. تا خدا خدایی می‌کند، این ثواب دارد. توجه می‌فرمایید؟ این شجره توحید نشاند، شجره ولایت نشاند. شجره اسلام نشاند. این‌ها می‌روند ماشاءالله چهار تا بچه سید می‌آید بیرون. تو چه‌کار داری می‌کنی؟ این حجت است بر چیز. پس من حرفم این‌است که در هر زمانی هست. خانمها بیایید خدیجه شوید، آقایان بیایید سلمان شوید. آقایان بیایید شاه‌عبدالعظیم حسنی شوید. وقتتان دارد می‌گذرد. شما الان می‌دانستی که، من بگویم ما یک‌موقعی رفتیم در سر، دیدیم این‌جایمان دارد همچنین می‌کند، نگاه کردیم دیدیم دو تا مو [ی سفید] درآورده، خب بیا پیر شدیم رفت. چهار روز دیگر باد از انبانه درمی‌رود و تمام شد و رفت پی کارش. چه‌کار کردیم ما؟ چه شجره‌ای نشاندی؟ چه‌کار کردی؟ همین خوردی و خندیدی؟ نوش جانت. (صلوات) بخند، قربانت بروم، فکرش هم بکن. خدا رحمت کند آقای... را. من پامنبرش می‌رفتم. یک پاره‌وقت‌ها یک‌حرفی می‌زد، می‌گفت بخند؛ اما فکرش را هم کن. حالا امشب حرف من این‌است، الحمدلله شکر رب‌العالمین شما همه‌تان به بلوغ رسیدید. دیگر از تکلیف رفتید بالا. حالا شکرانه کنید. شکرانه کنید که شما الان ولایت‌پرست شدید. تمام انتظار من این‌بود که ولایت‌پرست شوید. نه هواپرست، نه شخص‌پرست، نه بدعت‌پرست، نه دنیاپرست، نه هواپرست، نه شهوت‌پرست. تمامتان بالخصوص جوانان، آن‌آقا از تهران یک‌وقت پامی‌شود می‌آید. آن‌آقا الان خواب است، از خوابش گذشته، پاشده آمده این‌جا. به حضرت‌عباس روی پر ملائکه نشسته. اما اگر در خانه‌اش خوابیده‌بود، معلوم نبود...(صلوات)
  
 
هزار چراغ دارد و بیراهه می‌رود، بگذار تا رود و ببیند سزای خویش.  
 
هزار چراغ دارد و بیراهه می‌رود، بگذار تا رود و ببیند سزای خویش.  
سطر ۲۷: سطر ۲۷:
 
رفقای‌عزیز، ببینید مردم کجا دارند می‌روند؟ خیلی باید توجه کنید. حالا درآوردند «یدالله مع‌الجماعة». چه جماعتی! هفت‌میلیون رفتند طرف عمر و ابابکر، چهار نفر این‌جا ماندند. چرا رفتند طرف عمر و ابابکر؟ پیغمبر اکرم خیلی خوشحال بود. به تمام آیات قرآن من آمدن شما را تعجب نمی‌کنم، نرفتنتان را تعجب می‌کنم که چطور نمی‌روید؟ همه از گیر ولایت فرار کردند؟ همه به ولایت پشت کردند؟ چه کسانی؟ جنگ‌جوها، کسانی‌که شش‌ماه شش‌ماه جنگ می‌رفتند. آن جهاد، جهاد اکبر نبود. آن جهاد، جهاد شهوت بود. نرفتند جهاد اکبر. جهاد اکبر چیست؟ الان روایتش را می‌گویم. یک جنگی بود شش‌ماه طول کشیده‌بود. پیغمبر لشکر را صف‌آرایی کرد پشت مدینه. گفت این جنگ، جنگ است، جهاد جهاد اصغر است، بیایید جهاد اکبر بروید. به‌قول امروزی‌ها [لشکر] برق پراندند. ما که شش‌ماه است در بیابانیم، حالا [اگر این جهاد] اصغر است، جهاد اکبر [پس چیست؟] گفت: جهاد با نفس. جهاد با نفس کنید، نفستان را بکشید. عزیز من، والله هر حرفی زدم روایت [رویش] گذاشتم. شما می‌توانید در دهان یاوه‌گوها بزنید، بگویید اگر ایشان سواد ندارد، این حرف‌ها چیست که می‌زند؟ اگر من یک‌حرف بزنم با روایت و حدیث جور نیست، انعام به شما می‌دهم، پشت این دستگاه میکروفون می‌گویم. تمامتان دست بدهید به‌دست هم، وقتی دادید به‌دست هم، دست بدهید به‌دست من که یک‌روایت بیاورید که من از خودم گفته باشم. به تمام آیات قرآن ما شبی که می‌خواستیم منزل آقای‌چیز بیاییم، اسمش را نیاورم گفتم آقاجان، خداجان به‌حق امام‌حسن دو تا چیز از تو می‌خواهم به‌من بده. یکی می‌خواهم که حرف از خودم نزنم. من فردای‌قیامت القاء و افشا [باشد هر چه گفتم] حرف از خودم نزنم. یکی هم من کسی را ناراحت نکنم. یک مؤمنی را ناراحت نکنم. من یک‌قدری تندم. گفتم: این تندی را اگر تو می‌خواهی باشد [باشد، اگرنه] از من بگیر، خلق عظیم به‌من بده، مبادا یکی را ناراحت کنیم. چقدر مردم را ناراحت کردیم؟ آخر یکی دو تا نیست که! (صلوات)
 
رفقای‌عزیز، ببینید مردم کجا دارند می‌روند؟ خیلی باید توجه کنید. حالا درآوردند «یدالله مع‌الجماعة». چه جماعتی! هفت‌میلیون رفتند طرف عمر و ابابکر، چهار نفر این‌جا ماندند. چرا رفتند طرف عمر و ابابکر؟ پیغمبر اکرم خیلی خوشحال بود. به تمام آیات قرآن من آمدن شما را تعجب نمی‌کنم، نرفتنتان را تعجب می‌کنم که چطور نمی‌روید؟ همه از گیر ولایت فرار کردند؟ همه به ولایت پشت کردند؟ چه کسانی؟ جنگ‌جوها، کسانی‌که شش‌ماه شش‌ماه جنگ می‌رفتند. آن جهاد، جهاد اکبر نبود. آن جهاد، جهاد شهوت بود. نرفتند جهاد اکبر. جهاد اکبر چیست؟ الان روایتش را می‌گویم. یک جنگی بود شش‌ماه طول کشیده‌بود. پیغمبر لشکر را صف‌آرایی کرد پشت مدینه. گفت این جنگ، جنگ است، جهاد جهاد اصغر است، بیایید جهاد اکبر بروید. به‌قول امروزی‌ها [لشکر] برق پراندند. ما که شش‌ماه است در بیابانیم، حالا [اگر این جهاد] اصغر است، جهاد اکبر [پس چیست؟] گفت: جهاد با نفس. جهاد با نفس کنید، نفستان را بکشید. عزیز من، والله هر حرفی زدم روایت [رویش] گذاشتم. شما می‌توانید در دهان یاوه‌گوها بزنید، بگویید اگر ایشان سواد ندارد، این حرف‌ها چیست که می‌زند؟ اگر من یک‌حرف بزنم با روایت و حدیث جور نیست، انعام به شما می‌دهم، پشت این دستگاه میکروفون می‌گویم. تمامتان دست بدهید به‌دست هم، وقتی دادید به‌دست هم، دست بدهید به‌دست من که یک‌روایت بیاورید که من از خودم گفته باشم. به تمام آیات قرآن ما شبی که می‌خواستیم منزل آقای‌چیز بیاییم، اسمش را نیاورم گفتم آقاجان، خداجان به‌حق امام‌حسن دو تا چیز از تو می‌خواهم به‌من بده. یکی می‌خواهم که حرف از خودم نزنم. من فردای‌قیامت القاء و افشا [باشد هر چه گفتم] حرف از خودم نزنم. یکی هم من کسی را ناراحت نکنم. یک مؤمنی را ناراحت نکنم. من یک‌قدری تندم. گفتم: این تندی را اگر تو می‌خواهی باشد [باشد، اگرنه] از من بگیر، خلق عظیم به‌من بده، مبادا یکی را ناراحت کنیم. چقدر مردم را ناراحت کردیم؟ آخر یکی دو تا نیست که! (صلوات)
  
حالا عزیز من، توجه بفرمایید، امام‌حسین می‌گوید: هر روز روز عاشوراست. یعنی هر روز من دارم می‌گویم «هل من ناصر»؛ اما به مردم گفت: برای چه من را می‌کشید؟ گفتند: «بغضا لابیک». این مردمی که دارند راه می‌روند توجه کنید، مردم آن‌زمان بغض علی داشتند، اما می‌رفتند جهاد. عزیزان من، مواظب باشید حب علی داشته‌باشید. پس من امشب حرفم این‌است ملامت زیادتر می‌شود. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، گفت: زمانی شود قانونی وضع کنند، حالا می‌آید دم خانه‌ات می‌بیند اوقاتت تلخ است، می‌برد تو را چند تا شلاق به تو می‌زند، [می‌گوید:] این قانونی که من وضع کردم تو ناراحتی. الان من دوباره تکرار کنم، خیال نکنید این‌ها بروند بهتر می‌شود. وقتی‌که در زمان او بود که اسمش را نیاورم، مردم این‌قدر پررو نبودند! زنها این‌قدر بی‌حیا نبودند! بعد از این‌ها دین با بی‌حیاها روبه‌رو می‌شود! اگر من مُردم، بگویید خدا بیامرزدت کجا تو می‌فهمیدی؟ توجه کنید عزیز من، از ملامت مردم مبادا بروید آن‌طرف. حالا چه شد این جمله را می‌خواستم بگویم؟  
+
حالا عزیز من، توجه بفرمایید، امام‌حسین می‌گوید: هر روز روز عاشوراست. یعنی هر روز من دارم می‌گویم «هل من ناصر»؛ اما به مردم گفت: برای چه من را می‌کشید؟ گفتند: «بغضا لابیک». این مردمی که دارند راه می‌روند توجه کنید، مردم آن‌زمان بغض علی داشتند؛ اما می‌رفتند جهاد. عزیزان من، مواظب باشید حب علی داشته‌باشید. پس من امشب حرفم این‌است ملامت زیادتر می‌شود. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، گفت: زمانی شود قانونی وضع کنند، حالا می‌آید دم خانه‌ات می‌بیند اوقاتت تلخ است، می‌برد تو را چند تا شلاق به تو می‌زند، [می‌گوید:] این قانونی که من وضع کردم تو ناراحتی. الان من دوباره تکرار کنم، خیال نکنید این‌ها بروند بهتر می‌شود. وقتی‌که در زمان او بود که اسمش را نیاورم، مردم این‌قدر پررو نبودند! زنها این‌قدر بی‌حیا نبودند! بعد از این‌ها دین با بی‌حیاها روبه‌رو می‌شود! اگر من مُردم، بگویید خدا بیامرزدت کجا تو می‌فهمیدی؟ توجه کنید عزیز من، از ملامت مردم مبادا بروید آن‌طرف. حالا چه شد این جمله را می‌خواستم بگویم؟  
  
چرا این چهار نفر ماندند، همه نرفتند؟ پیغمبر اکرم خیلی خوشحال بود. آخر این‌را من به شما بگویم، این‌ها یک علمی دارند، خدا یک علمی دارد بالاتر از علم پیغمبر. این‌ها همه‌شان محتاج خدا هستند، اما ما باید محتاج ولایت باشیم. دست گدایی‌مان پیش این‌ها [دراز] باشد. حالا پیغمبر خیلی خوشحال و خوش‌وقت بود. حالا خدا نمی‌گویم می‌خواهد هشدار بدهد. خدا می‌خواهد بگوید ای محمد (صلوات) من ذراتی از علم خودم به شما دادم. درست‌است شما علم‌الله هستید، علم‌الله این خلقتید. اما من یک علمی دارم مافوق خلقت. حالا به این‌ها بگو یک مبلغی بدهید، یک مبلغ کمی، یک درهم، یک دینار، یک‌چیز کمی. بروید بخوانید ببینید همه این‌مردم نیامدند. چطور شما شکرانه نمی‌کنید که این‌همه خدا سخاوت به شما داده. با خُلق بد من دارید می‌سازید. چه‌چیز که ندادید؟ پول ندادید؟ مرغ ندادید؟ برنج ندادید؟ لوبیا ندادید؟ تمام اطعمه این شهر را شما خریدید و فدا کردید. مگر ممکن‌است کسی از پول بگذرد؟ امروز پُل نیست، هر که از پول بگذرد خندان بود، نه هر که از پل بگذرد. اگر از پول گذشتی، از پل می‌گذری. حالا ببین این‌ها نیامدند. حالا پیغمبر [این‌کار را] کرد، چهار نفر آمدند سلمان، ابوذر، میثم، مقداد، خود امیرالمؤمنین. حالا بعد از پیغمبر همه رفتند طرف عمر و ابابکر. این‌است که من می‌گویم صدقه شما را حفظ می‌کند. من با روایت و حدیث حرف می‌زنم. من اینجور نیست که بی‌روایت و حدیث حرف بزنم. فردای‌قیامت شما اصلاً هیچ‌چیزی ندارید، می‌گوید: اف به شما. من گفتم، من به شما نمی‌گویم، می‌خواهم جوابگو باشید. تمام این‌ها رفتند طرف عمر و ابابکر، این چهار نفر نرفتند. حالا چرا؟ اگر این صدقه را می‌دادند، خدا حفظشان می‌کرد. آخر شما ببین این اصلاً پول را از پیغمبر بیشتر می‌خواهد. من دادم این‌است که شما شکرانه‌تان کم است که اینجور دارید شما پول می‌دهید، اینجور دارید افطاری می‌دهید، اینجور دارید می‌دهید. آیا توجه دارید خدا چقدر به شما توجه کرده؟ من از این داد می‌زنم. من عقیده‌ام این‌است که شما باید شب‌احیاء، وضو بگیرید دو رکعت نماز کنید، فقط بگویید خدایا شکر. آن‌وقت این‌ها را مدام بیاور جلو [ی چشمت]. خدایا شکر، ولایت به‌من دادی. خدایا شکر، سخاوت به‌من دادی. خدایا شکر، حیا به‌من دادی. خدایا شکر، زهرا به‌من دادی. خدایا شکر، پسر به‌من دادی. خدایا شکر، خانم به‌من دادی. خدایا شکر، نعمت به‌من دادی. خدایا شکر که من را خواستی که بیایم بگویم شکر. چه می‌دوید آن‌جا «بک یا الله، بک یا الله»؟! اگر حاج‌ابوالفضل نبود یک شوخی می‌کردم. «بک یا الله، بک یا الله»! (صلوات)
+
چرا این چهار نفر ماندند، همه نرفتند؟ پیغمبر اکرم خیلی خوشحال بود. آخر این‌را من به شما بگویم، این‌ها یک علمی دارند، خدا یک علمی دارد بالاتر از علم پیغمبر. این‌ها همه‌شان محتاج خدا هستند؛ اما ما باید محتاج ولایت باشیم. دست گدایی‌مان پیش این‌ها [دراز] باشد. حالا پیغمبر خیلی خوشحال و خوش‌وقت بود. حالا خدا نمی‌گویم می‌خواهد هشدار بدهد. خدا می‌خواهد بگوید ای محمد (صلوات) من ذراتی از علم خودم به شما دادم. درست‌است شما علم‌الله هستید، علم‌الله این خلقتید. اما من یک علمی دارم مافوق خلقت. حالا به این‌ها بگو یک مبلغی بدهید، یک مبلغ کمی، یک درهم، یک دینار، یک‌چیز کمی. بروید بخوانید ببینید همه این‌مردم نیامدند. چطور شما شکرانه نمی‌کنید که این‌همه خدا سخاوت به شما داده. با خُلق بد من دارید می‌سازید. چه‌چیز که ندادید؟ پول ندادید؟ مرغ ندادید؟ برنج ندادید؟ لوبیا ندادید؟ تمام اطعمه این شهر را شما خریدید و فدا کردید. مگر ممکن‌است کسی از پول بگذرد؟ امروز پُل نیست، هر که از پول بگذرد خندان بود، نه هر که از پل بگذرد. اگر از پول گذشتی، از پل می‌گذری. حالا ببین این‌ها نیامدند. حالا پیغمبر [این‌کار را] کرد، چهار نفر آمدند سلمان، ابوذر، میثم، مقداد، خود امیرالمؤمنین. حالا بعد از پیغمبر همه رفتند طرف عمر و ابابکر. این‌است که من می‌گویم صدقه شما را حفظ می‌کند. من با روایت و حدیث حرف می‌زنم. من اینجور نیست که بی‌روایت و حدیث حرف بزنم. فردای‌قیامت شما اصلاً هیچ‌چیزی ندارید، می‌گوید: اف به شما. من گفتم، من به شما نمی‌گویم، می‌خواهم جوابگو باشید. تمام این‌ها رفتند طرف عمر و ابابکر، این چهار نفر نرفتند. حالا چرا؟ اگر این صدقه را می‌دادند، خدا حفظشان می‌کرد. آخر شما ببین این اصلاً پول را از پیغمبر بیشتر می‌خواهد. من دادم این‌است که شما شکرانه‌تان کم است که اینجور دارید شما پول می‌دهید، اینجور دارید افطاری می‌دهید، اینجور دارید می‌دهید. آیا توجه دارید خدا چقدر به شما توجه کرده؟ من از این داد می‌زنم. من عقیده‌ام این‌است که شما باید شب‌احیاء، وضو بگیرید دو رکعت نماز کنید، فقط بگویید خدایا شکر. آن‌وقت این‌ها را مدام بیاور جلو [ی چشمت]. خدایا شکر، ولایت به‌من دادی. خدایا شکر، سخاوت به‌من دادی. خدایا شکر، حیا به‌من دادی. خدایا شکر، زهرا به‌من دادی. خدایا شکر، پسر به‌من دادی. خدایا شکر، خانم به‌من دادی. خدایا شکر، نعمت به‌من دادی. خدایا شکر که من را خواستی که بیایم بگویم شکر. چه می‌دوید آن‌جا «بک یا الله، بک یا الله»؟! اگر حاج‌ابوالفضل نبود یک شوخی می‌کردم. «بک یا الله، بک یا الله»! (صلوات)
  
 
عزیز من، ببین امام چه می‌گوید؟ حالا آمدند خدمت امام‌صادق می‌گوید: آقا درست‌است امشب شب‌قدر... عمل صالح کنید. عمل صالح عمل به ولایت است. عمل صالح این‌است که امر ولایت را اطاعت کنید، این رفته امر یکی‌دیگر را اطاعت کرده، خلق را اطاعت کرده. امر شهوتش را اطاعت کرده. مقدس شده. چیزی آن‌جا خبری نیست که. الان امیدوارم که شب‌احیاء که می‌شود، رفقا همین‌کار را کنید. آن‌جا نروید که ملائکه‌ها لعنت می‌کنند. آن‌جا نمی‌خواهد بروید، حالی‌ات است دارم می‌گویم چه؟ آن‌جا برو که رحمت به تو نازل شود. باباجان، قربانت بروم، فدایت شوم، والله روایت داریم این اشخاصی که مؤمنند، بالخصوص جوانها من روی جوان‌ها خیلی تکیه دارم، بالخصوص این جوانان همانطور که ستاره‌های آسمان نورافشانی می‌کند، یک‌جوانی که بالخصوص در این‌زمان خودش را حفظ کند، والله ملائکه‌ها مباهات می‌کنند. خدا هم مباهات می‌کند. این جوان وقتی می‌رود نماز یا چیزی می‌کند، [خدا می‌گوید:] ای ملائکه‌ها این با تمام آمال و آرزویش می‌گوید خدا. من را موثر می‌داند. نرفته دنبال بدعت‌گذار، نرفته دنبال این‌کارها. آمده در خانه من، شاهد باشید من گناهانش را آمرزیدم. شاهد باشید که من حاجتش را برآورده می‌کنم. شاهد باشید حفظش می‌کنم. کجا می‌روی که خدا حفظت کند؟ قربانتان بروم، یک‌قدری به این حرف‌ها توجه کنید. عزیزان من، قربانتان بروم، فدایت شوم. شب‌احیاء هم همین‌است. یک‌قدری کمتر بخورید! تو این‌قدر خوردی به‌غیر فین فین کار دیگر نداری تا نزدیک صبح! کم بخور! اگر خوردن خوب بود خدا گاوها را تشویق می‌کرد! ارواح پدر و مادرم ما شب‌احیاء که می‌شد، البته اگر ما یک‌چیز ظاهری داشتیم می‌گفتم یکی دو تا شامی درست کند، یک‌چیزی که اینجوری‌است، کم می‌خوردم.  
 
عزیز من، ببین امام چه می‌گوید؟ حالا آمدند خدمت امام‌صادق می‌گوید: آقا درست‌است امشب شب‌قدر... عمل صالح کنید. عمل صالح عمل به ولایت است. عمل صالح این‌است که امر ولایت را اطاعت کنید، این رفته امر یکی‌دیگر را اطاعت کرده، خلق را اطاعت کرده. امر شهوتش را اطاعت کرده. مقدس شده. چیزی آن‌جا خبری نیست که. الان امیدوارم که شب‌احیاء که می‌شود، رفقا همین‌کار را کنید. آن‌جا نروید که ملائکه‌ها لعنت می‌کنند. آن‌جا نمی‌خواهد بروید، حالی‌ات است دارم می‌گویم چه؟ آن‌جا برو که رحمت به تو نازل شود. باباجان، قربانت بروم، فدایت شوم، والله روایت داریم این اشخاصی که مؤمنند، بالخصوص جوانها من روی جوان‌ها خیلی تکیه دارم، بالخصوص این جوانان همانطور که ستاره‌های آسمان نورافشانی می‌کند، یک‌جوانی که بالخصوص در این‌زمان خودش را حفظ کند، والله ملائکه‌ها مباهات می‌کنند. خدا هم مباهات می‌کند. این جوان وقتی می‌رود نماز یا چیزی می‌کند، [خدا می‌گوید:] ای ملائکه‌ها این با تمام آمال و آرزویش می‌گوید خدا. من را موثر می‌داند. نرفته دنبال بدعت‌گذار، نرفته دنبال این‌کارها. آمده در خانه من، شاهد باشید من گناهانش را آمرزیدم. شاهد باشید که من حاجتش را برآورده می‌کنم. شاهد باشید حفظش می‌کنم. کجا می‌روی که خدا حفظت کند؟ قربانتان بروم، یک‌قدری به این حرف‌ها توجه کنید. عزیزان من، قربانتان بروم، فدایت شوم. شب‌احیاء هم همین‌است. یک‌قدری کمتر بخورید! تو این‌قدر خوردی به‌غیر فین فین کار دیگر نداری تا نزدیک صبح! کم بخور! اگر خوردن خوب بود خدا گاوها را تشویق می‌کرد! ارواح پدر و مادرم ما شب‌احیاء که می‌شد، البته اگر ما یک‌چیز ظاهری داشتیم می‌گفتم یکی دو تا شامی درست کند، یک‌چیزی که اینجوری‌است، کم می‌خوردم.  
سطر ۵۱: سطر ۵۱:
 
امام‌زمان این یک‌سال که بوده، خلاصه یک قلم بکش روی این. کاری ندارد که، دستت را همچنین کن یک قلم بکش روی گناهان ما. دیگر این‌هم حیفت می‌آید! نه والله به خدا! خب یک قلم بکش روی این. من رفتم پیش امام‌رضا گفتم از آن‌ها که خدا به تو داده، یک‌خرده به ما هم بده، حیفت می‌آید؟! سفت شو! گدای سفت شو! الان شما می‌آیی در خانه را می‌زنی، درست‌است؟ اول که می‌روی به خانمش می‌گوید این‌است، دوباره می‌گویی، وقتی زدی می‌گوید برو ببین چه‌کار دارد. زهرا به امام‌زمان می‌گوید برو ببین چه‌کار دارد آمده در خانه تو. در را بزن. به حضرت‌عباس، هنوز نشده در خانه امام‌زمان را بزنم جواب نگیرم. می‌فهمم کسی در خانه است. وقتی در می‌زنی، باید بفهمی کسی در خانه است، نه این‌که حواست همه‌جا باشد، مثل هرزه‌ها. همه‌جا می‌روند این‌جا هم می‌آیند. تو هرزه‌ای! تو امام‌زمانت را نشناختی. بزن در را، [جواب] می‌گیری. من نمی‌خواهم در این نوار بگویم، این پسر ما یک خانه‌ای درست می‌کند، یک‌خرده تویش ماند. پاشدم رفتم پیش حضرت‌معصومه، گفتم: من نمی‌گویم خانه این تمام شود یا نشود، فهمیدی؟ از کجا درست شود، من یاد تو ندهم. این درست شود. حالی‌ات است دارم می‌گویم چه؟ خب، دارد درست می‌شود الحمدلله، من شنیدم. توجه می‌کنی یعنی‌چه؟ این در را که می‌زنی، در دیگر را نزن. (صلوات) قربان حاج ابوالفضلم بروم. در خانه امام‌زمان را بزن. عزیز من، جواب می‌شنوی.
 
امام‌زمان این یک‌سال که بوده، خلاصه یک قلم بکش روی این. کاری ندارد که، دستت را همچنین کن یک قلم بکش روی گناهان ما. دیگر این‌هم حیفت می‌آید! نه والله به خدا! خب یک قلم بکش روی این. من رفتم پیش امام‌رضا گفتم از آن‌ها که خدا به تو داده، یک‌خرده به ما هم بده، حیفت می‌آید؟! سفت شو! گدای سفت شو! الان شما می‌آیی در خانه را می‌زنی، درست‌است؟ اول که می‌روی به خانمش می‌گوید این‌است، دوباره می‌گویی، وقتی زدی می‌گوید برو ببین چه‌کار دارد. زهرا به امام‌زمان می‌گوید برو ببین چه‌کار دارد آمده در خانه تو. در را بزن. به حضرت‌عباس، هنوز نشده در خانه امام‌زمان را بزنم جواب نگیرم. می‌فهمم کسی در خانه است. وقتی در می‌زنی، باید بفهمی کسی در خانه است، نه این‌که حواست همه‌جا باشد، مثل هرزه‌ها. همه‌جا می‌روند این‌جا هم می‌آیند. تو هرزه‌ای! تو امام‌زمانت را نشناختی. بزن در را، [جواب] می‌گیری. من نمی‌خواهم در این نوار بگویم، این پسر ما یک خانه‌ای درست می‌کند، یک‌خرده تویش ماند. پاشدم رفتم پیش حضرت‌معصومه، گفتم: من نمی‌گویم خانه این تمام شود یا نشود، فهمیدی؟ از کجا درست شود، من یاد تو ندهم. این درست شود. حالی‌ات است دارم می‌گویم چه؟ خب، دارد درست می‌شود الحمدلله، من شنیدم. توجه می‌کنی یعنی‌چه؟ این در را که می‌زنی، در دیگر را نزن. (صلوات) قربان حاج ابوالفضلم بروم. در خانه امام‌زمان را بزن. عزیز من، جواب می‌شنوی.
  
پس ان‌شاءالله امیدوارم که این پدر آقای مجاهد را درجه‌اش عالی است، متعالی کند. امیدوارم که با امیرالمؤمنین محشورش کند. امیدوارم که گیر ندارد، اما اگر یک ذره‌ای گیر دارد امشب رفع گیرهایش بشود. امیدوارم امام‌زمان سر سفره‌اش راهش بدهد. امیدوارم این آقازاده‌هایش اصلاً محتاج نباشند که خانه‌های مشهد را بفروشند. امیدوارم این خانه‌ها بعد از صد سال که این‌ها زندگی می‌کنند، آقازاده‌هایشان و خانم‌هایشان و دختر خانم‌هایشان یک‌جوری باشند که این‌ها هم محتاج نباشند. امیدوارم که من عاصی هم از همه‌شما قدردانی کنم! بگو الهی‌آمین! (حضار: ما باید از شما قدردانی کنیم). حرف نزن بالای حرف من! (صلوات)
+
پس ان‌شاءالله امیدوارم که این پدر آقای مجاهد را درجه‌اش عالی است، متعالی کند. امیدوارم که با امیرالمؤمنین محشورش کند. امیدوارم که گیر ندارد؛ اما اگر یک ذره‌ای گیر دارد امشب رفع گیرهایش بشود. امیدوارم امام‌زمان سر سفره‌اش راهش بدهد. امیدوارم این آقازاده‌هایش اصلاً محتاج نباشند که خانه‌های مشهد را بفروشند. امیدوارم این خانه‌ها بعد از صد سال که این‌ها زندگی می‌کنند، آقازاده‌هایشان و خانم‌هایشان و دختر خانم‌هایشان یک‌جوری باشند که این‌ها هم محتاج نباشند. امیدوارم که من عاصی هم از همه‌شما قدردانی کنم! بگو الهی‌آمین! (حضار: ما باید از شما قدردانی کنیم). حرف نزن بالای حرف من! (صلوات)
  
 
قربانت بروم، آخر، هر کسی یک ظاهری دارد یک باطنی. شما هستید که الان من دارم صحبت می‌کنم، به آن جلوه نورانی شما من دارم صحبت می‌کنم. اگرنه شما یک‌دفعه بیا این‌جا ببین من چه حالی دارم، چه‌جور روز را شب می‌کنم. من هشتاد سالم است. اما وقتی شما را می‌بینم به تمام آیات قرآن انگار تمام قدرت این دنیا، می‌آید در هیکل من. ببین من چه‌جوری دارم حرف می‌زنم. حرف‌زدن خیلی مهم است. من با قدرت ولایت حرف می‌زنم، نه با قدرت منم. من به‌درد نمی‌خورد بزن به سینه دیوار، خدا بیامرزد حاج‌شیخ‌عباس را (صلوات)  
 
قربانت بروم، آخر، هر کسی یک ظاهری دارد یک باطنی. شما هستید که الان من دارم صحبت می‌کنم، به آن جلوه نورانی شما من دارم صحبت می‌کنم. اگرنه شما یک‌دفعه بیا این‌جا ببین من چه حالی دارم، چه‌جور روز را شب می‌کنم. من هشتاد سالم است. اما وقتی شما را می‌بینم به تمام آیات قرآن انگار تمام قدرت این دنیا، می‌آید در هیکل من. ببین من چه‌جوری دارم حرف می‌زنم. حرف‌زدن خیلی مهم است. من با قدرت ولایت حرف می‌زنم، نه با قدرت منم. من به‌درد نمی‌خورد بزن به سینه دیوار، خدا بیامرزد حاج‌شیخ‌عباس را (صلوات)  
  
پس عزیزان من بالخصوص جوانان‌عزیز شما از یوم باید دربیایی. الان از یوم مدرسه درآمدی، از یوم سربازی درمی‌آیی. از آن چیز پست و مقامت باید دربیایی، خانم می‌گیری دربیا؛ چون خانم را خیلی دوست داری، اما خدا را باید بیشتر دوست داشته‌باشی. اگر می‌خواهد ویدیو بیاورد، این بساط‌ها را بیاورد، بگو خانم اینجوری‌است، شأن ما نیست، درست نیست قانعش کنی. جوان دو سه مرحله دارد، یک مرحله دارد تا هفده هجده سالگی‌اش، یک مرحله دارد در نمی‌دانم کنکور و منکور و به‌اصطلاح این‌ها، یک مرحله هم دارد زن بگیرد، یک مرحله هم دارد زن را بیاورد، دیگر آرام شد. از این مرحله‌ها جوانان باید دربیایید. الحمدلله شما خودتان خوبید، پدرتان خوب است. شما همه‌تان در مسیر ولایت بودید. مبادا شیطان در مسیر ولایت به شما خدشه بزند. الان من قسم می‌خورم شما به اوج ولایت رسیدید. اوج ولایت یک‌جوری است که الان هیکل شما به اوج ولایت رسیده. اما این اوج ولایت، اوج سعادت است. باز یک مرحله‌ای است که از این بالاتر است. الان من دوباره تکرار کنم، این اوج ولایت الان این اوجی که دارید اوج سعادت است. اوج ولایت این‌است که به‌غیر ولایت هیچ‌چیز را نبینی. به‌غیر از خدا هیچ‌چیز را نبینی. دیگر این‌چه کرد، آن‌چه کرد، این‌است، آن‌است، این‌ها را بریز بیرون. آخرش چه می‌شود؟  
+
پس عزیزان من بالخصوص جوانان‌عزیز شما از یوم باید دربیایی. الان از یوم مدرسه درآمدی، از یوم سربازی درمی‌آیی. از آن چیز پست و مقامت باید دربیایی، خانم می‌گیری دربیا؛ چون خانم را خیلی دوست داری؛ اما خدا را باید بیشتر دوست داشته‌باشی. اگر می‌خواهد ویدیو بیاورد، این بساط‌ها را بیاورد، بگو خانم اینجوری‌است، شأن ما نیست، درست نیست قانعش کنی. جوان دو سه مرحله دارد، یک مرحله دارد تا هفده هجده سالگی‌اش، یک مرحله دارد در نمی‌دانم کنکور و منکور و به‌اصطلاح این‌ها، یک مرحله هم دارد زن بگیرد، یک مرحله هم دارد زن را بیاورد، دیگر آرام شد. از این مرحله‌ها جوانان باید دربیایید. الحمدلله شما خودتان خوبید، پدرتان خوب است. شما همه‌تان در مسیر ولایت بودید. مبادا شیطان در مسیر ولایت به شما خدشه بزند. الان من قسم می‌خورم شما به اوج ولایت رسیدید. اوج ولایت یک‌جوری است که الان هیکل شما به اوج ولایت رسیده. اما این اوج ولایت، اوج سعادت است. باز یک مرحله‌ای است که از این بالاتر است. الان من دوباره تکرار کنم، این اوج ولایت الان این اوجی که دارید اوج سعادت است. اوج ولایت این‌است که به‌غیر ولایت هیچ‌چیز را نبینی. به‌غیر از خدا هیچ‌چیز را نبینی. دیگر این‌چه کرد، آن‌چه کرد، این‌است، آن‌است، این‌ها را بریز بیرون. آخرش چه می‌شود؟  
  
ما با روایت و حدیث آشنا نشدیم عزیز من. مگر حمزه کشتن [شوخی است]، حمزه مطابق یک دنیا ارزشش است. زمان قدیم روضه برای حمزه می‌خواندند. پیغمبر فرمود: گریه کنید برای عمویم حمزه. تمام مردم شیعه برای حمزه [گریه می‌کردند]، وقتی امام‌حسین آمد، حمزه یک‌قدری رفت کنار. حمزه مگر شوخی است؟ حمزه کسی است که اصلاً پابندی، استواری ولایت به‌واسطه این حمزه شده. مگر می‌گذاشتند برود بیرون. من مقصد دارم بعضی‌هایتان در مجلس هستید. می‌خواهم حرف من را بشنوید. هم بشنوید، هم عمل کنید. مگر حمزه شوخی است؟ حالا پیغمبر را می‌زدند. زدند انداختند پشت یک دیوار. پیغمبر از پا و [تمام] جانش خون می‌آمد، آمد خانه حمزه. [گفت:] عموجان، گفت: چه می‌خواهی؟ گفت: اسلام. نگفت دفاع، گفت اسلام. فوراً اسلام [آورد]، شمشیر دست گرفت، آمد. گفت: کسی جرأت ندارد به بچه برادر من حرف بزند، با این شمشیر می‌زنم. حمزه خیلی مهم بوده. حالا آمده این‌جا وحشی، آن‌زن ابوسفیان خدا لعنتش کند [گفت] این‌کار را بکن. این‌ها جمعی بودند حمزه را شهید کردند. حالا [پیامبر] آمده می‌بیند گوشش را بریده‌اند، جگرش را درآورده‌اند. پیغمبر فرمود: هفتاد تا از شما را اینجوری می‌کنم. این هفتاد نفر هم‌دست بودند. اما وحشی حمزه را کشت. یک‌دفعه خطاب شد یا محمد (صلوات) درست‌است حمزه خیلی مهم است، [وحشی] یکی را کشته، یکی را باید بکشی، اما عفوش کنی بهتر است. وحشی را عفو کرد. این حرف‌ها چیست که در دلتان است. می‌ترسم تندترش کنم. گذشت داشته‌باش. حالا چه با او کرد، وحشی را؟ رفت یک‌خانه در مدینه برایش خرید، خود پیغمبر. بروید بخوانید. فهمیدی؟ گفت: وحشی عفوت کردم، اما جلوی من نیا. من وقتی تو را می‌بینم یاد عمویم می‌افتم. گذشت کن. این چیزی نشده که. چون‌که به این ناراحتی‌ها، کینه‌ها شیطان دامن می‌زند، مدام رشدش می‌دهد. نگذار رشدش بدهد. بگذار ولایت در قلب تو رشد کند، گذشت کن.  
+
ما با روایت و حدیث آشنا نشدیم عزیز من. مگر حمزه کشتن [شوخی است]، حمزه مطابق یک دنیا ارزشش است. زمان قدیم روضه برای حمزه می‌خواندند. پیغمبر فرمود: گریه کنید برای عمویم حمزه. تمام مردم شیعه برای حمزه [گریه می‌کردند]، وقتی امام‌حسین آمد، حمزه یک‌قدری رفت کنار. حمزه مگر شوخی است؟ حمزه کسی است که اصلاً پابندی، استواری ولایت به‌واسطه این حمزه شده. مگر می‌گذاشتند برود بیرون. من مقصد دارم بعضی‌هایتان در مجلس هستید. می‌خواهم حرف من را بشنوید. هم بشنوید، هم عمل کنید. مگر حمزه شوخی است؟ حالا پیغمبر را می‌زدند. زدند انداختند پشت یک دیوار. پیغمبر از پا و [تمام] جانش خون می‌آمد، آمد خانه حمزه. [گفت:] عموجان، گفت: چه می‌خواهی؟ گفت: اسلام. نگفت دفاع، گفت اسلام. فوراً اسلام [آورد]، شمشیر دست گرفت، آمد. گفت: کسی جرأت ندارد به بچه برادر من حرف بزند، با این شمشیر می‌زنم. حمزه خیلی مهم بوده. حالا آمده این‌جا وحشی، آن‌زن ابوسفیان خدا لعنتش کند [گفت] این‌کار را بکن. این‌ها جمعی بودند حمزه را شهید کردند. حالا [پیامبر] آمده می‌بیند گوشش را بریده‌اند، جگرش را درآورده‌اند. پیغمبر فرمود: هفتاد تا از شما را اینجوری می‌کنم. این هفتاد نفر هم‌دست بودند. اما وحشی حمزه را کشت. یک‌دفعه خطاب شد یا محمد (صلوات) درست‌است حمزه خیلی مهم است، [وحشی] یکی را کشته، یکی را باید بکشی؛ اما عفوش کنی بهتر است. وحشی را عفو کرد. این حرف‌ها چیست که در دلتان است. می‌ترسم تندترش کنم. گذشت داشته‌باش. حالا چه با او کرد، وحشی را؟ رفت یک‌خانه در مدینه برایش خرید، خود پیغمبر. بروید بخوانید. فهمیدی؟ گفت: وحشی عفوت کردم؛ اما جلوی من نیا. من وقتی تو را می‌بینم یاد عمویم می‌افتم. گذشت کن. این چیزی نشده که. چون‌که به این ناراحتی‌ها، کینه‌ها شیطان دامن می‌زند، مدام رشدش می‌دهد. نگذار رشدش بدهد. بگذار ولایت در قلب تو رشد کند، گذشت کن.  
  
من یک‌نفر خدا می‌داند چقدر اذیت کرد، آمد در خانه ما می‌خواست برود مکه. آمد گفت: فلانی من را حلال کن. گفتم من اگر فحش داده، آنچه را که توهین به‌من کردند، هر چه باشد، مال من را بردند یا هر چه، من اصلاً خجالت می‌کشم محشر این به‌خاطر من گیر باشد. برود بهشت دیگر، آخر من چه‌کسی هستم که به‌خاطر من گیر باشد؟ اینجور باشید. عزیزان من قربانتان بروم، اینجور باشید. آن‌است که این‌است. حالی‌ات است دارم می‌گویم چه؟ آن‌است که این‌است. تا این [کینه] نرود آن [ولایت] نمی‌آید. مگر این حرف‌ها زدنش شوخی است؟ اینجور باید باشید قربانتان بروم. عزیز من، گذشت داشته‌باش. گذشت داشته‌باش تا خدا حمایتت کند. مگر نمی‌گوید «ابتر»؟ من منظورم همین بود. حالا خدا می‌گوید: «ان شانئک هو الابتر». آن‌ها ابترند. ابوسفیان ابتر است. ابتر بود یا نه؟ ابوسفیان ابتر است که یزید دارد. این از عقبه‌اش! بی‌عقبه‌اش کرد! هم بی‌عقبه‌اش کرد، هم بی‌عقبش! این درست‌است یا آن؟ گذشت داشته‌باشید قربانتان بروم. اصلاً می‌فرماید: من آن آدم را نمی‌آمرزم که کینه هم‌دیگر را داشته‌باشند. اگر روایتش را می‌خواهی این‌است آقای‌چیز، اسمت را نمی‌خواهم بیاورم. خود امام‌رضا به دعبل خزاعی گفت: ای دعبل به دوستان ما بگو اگر همدیگر را بدرید به شفاعت ما نمی‌رسید. دریدن یعنی‌چه؟ یکی بگوید ببینم، می‌خواهم مطلب جا بیفتد. بگو ببینم علی. (حصار: یعنی این‌که گذشت نداشته‌باشی.) بارک‌الله، تو چیز به این بگویی، او هم چیز به تو بگوید. این دریدن است. می‌گوید اصلاً به شفاعت ما نمی‌رسید. مؤمن باید گذشت داشته‌باشد. (صلوات)
+
من یک‌نفر خدا می‌داند چقدر اذیت کرد، آمد در خانه ما می‌خواست برود مکه. آمد گفت: فلانی من را حلال کن. گفتم من اگر فحش داده، آنچه را که توهین به‌من کردند، هر چه باشد، مال من را بردند یا هر چه، من اصلاً خجالت می‌کشم محشر این به‌خاطر من گیر باشد. برود بهشت دیگر، آخر من چه‌کسی هستم که به‌خاطر من گیر باشد؟ اینجور باشید. عزیزان من قربانتان بروم، اینجور باشید. آن‌است که این‌است. حالی‌ات است دارم می‌گویم چه؟ آن‌است که این‌است. تا این [کینه] نرود آن [ولایت] نمی‌آید. مگر این حرف‌ها زدنش شوخی است؟ اینجور باید باشید قربانتان بروم. عزیز من، گذشت داشته‌باش. گذشت داشته‌باش تا خدا حمایتت کند. مگر نمی‌گوید «ابتر»؟ من منظورم همین بود. حالا خدا می‌گوید: «ان شانئک هو الابتر». آن‌ها ابترند. ابوسفیان ابتر است. ابتر بود یا نه؟ ابوسفیان ابتر است که یزید دارد. این از عقبه‌اش! بی‌عقبه‌اش کرد! هم بی‌عقبه‌اش کرد، هم بی‌عقبش! این درست‌است یا آن؟ گذشت داشته‌باشید قربانتان بروم. اصلاً می‌فرماید: من آن آدم را نمی‌آمرزم که کینه هم‌دیگر را داشته‌باشند. اگر روایتش را می‌خواهی این‌است آقای‌چیز، اسمت را نمی‌خواهم بیاورم. خود امام‌رضا به دعبل خزاعی گفت: ای دعبل به دوستان ما بگو اگر همدیگر را بدرید به شفاعت ما نمی‌رسید. دریدن یعنی‌چه؟ یکی بگوید ببینم، می‌خواهم مطلب جا بیفتد. بگو ببینم علی. (یعنی این‌که گذشت نداشته‌باشی.) بارک‌الله، تو چیز به این بگویی، او هم چیز به تو بگوید. این دریدن است. می‌گوید اصلاً به شفاعت ما نمی‌رسید. مؤمن باید گذشت داشته‌باشد. (صلوات)
  
چرا امام‌حسین این‌همه مصیبت داشت؟ مگر بچه‌اش را نکشته بودند؟ آقا علی‌اکبر، حضرت فرمود: «منطقاً علماً برسول‌الله». آن‌کسی‌که آقا علی‌اکبر را کشت، خود رسول‌الله را کشته. آن‌کس که آقا علی‌اصغر را شهید کرده، فقط کسی‌که حمایت کرد خدا بود. این بچه روی دستش بود، فکر می‌کرد این گلو که جدا شده خیمه ببرد، چه‌کار کند؟ فوراً خدا ندا داد، حسین‌جان بچه‌ات را به ما واگذار کن. ما درخت طوبی خلق کردیم، بچه‌ها را آن‌جا شیرش می‌دهیم. بچه‌ات را می‌برم در درخت طوبی. امام‌حسین را دلالت داد. حرف من این‌است که به شما اثر کند. حالا با تمام حرف‌ها مدام می‌گوید: «هل من ناصر»، یکی بیاید این‌ور. چرا؟ توجه کنید امشب، خدا دین خدا را، تبلیغ خدا را از آقا علی‌اکبر، از آقا علی‌اصغر، از آقا ابوالفضل بالاتر می‌داند. می‌گوید بیایید این‌ور، می‌گذرم از شما. بیایید پدر من را قبول کنید. بیایید «بغض ابیک» نگویید. بیایید بغص بابایم را از دلتان بیرون کنید. حسین در این فکر است. حسین می‌خواهد مردم را رو به بهشت بکشاند. چرا این حرف‌ها را [می‌زنید]؟
+
چرا امام‌حسین این‌همه مصیبت داشت؟ مگر بچه‌اش را نکشته بودند؟ آقا علی‌اکبر، حضرت فرمود: «منطقاً علماً برسول‌الله». آن‌کسی‌که آقا علی‌اکبر را کشت، خود رسول‌الله را کشته. آن‌کس که آقا علی‌اصغر را شهید کرده، فقط کسی‌که حمایت کرد خدا بود. این بچه روی دستش بود، فکر می‌کرد این گلو که جدا شده خیمه ببرد، چه‌کار کند؟ فوراً خدا ندا داد، حسین‌جان بچه‌ات را به ما واگذار کن. ما درخت طوبی خلق کردیم، بچه‌ها را آن‌جا شیرش می‌دهیم. بچه‌ات را می‌برم در درخت طوبی. امام‌حسین را دلالت داد. حرف من این‌است که به شما اثر کند. حالا با تمام حرف‌ها مدام می‌گوید: «هل من ناصر»، یکی بیاید این‌ور. چرا؟ توجه کنید امشب، خدا دین خدا را، تبلیغ خدا را از آقا علی‌اکبر، از آقا علی‌اصغر، از آقا ابوالفضل بالاتر می‌داند. می‌گوید بیایید این‌ور، می‌گذرم از شما. بیایید پدر من را قبول کنید. بیایید «بغض ابیک» نگویید. بیایید بغض بابایم را از دلتان بیرون کنید. حسین در این فکر است. حسین می‌خواهد مردم را رو به بهشت بکشاند. چرا این حرف‌ها را [می‌زنید]؟
  
 
حالا امام‌حسین چه‌کار کند علی‌اصغر را؟ «اذن بالاذن»، این تیر شاهرگ‌های علی را جدا کرده. امام‌حسین همین‌جور که این بچه را گرفته‌بود، یک‌دفعه رو کرد به لشکر، گر من گنهکار شما هستم، گناه نکرده علی‌اصغر من. یک‌وقت دیدند یک هلهله‌ای افتاد در لشکر. ابن‌سعد گفت چرا جواب حسین را نمی‌دهی حرمله؟ گفت: جواب پدر را بدهم یا پسر را؟ گفت: مگر علی‌اصغر را نمی‌بینی؟ تیری رها کرد، به اصغر نشست. به گلوی علی‌اصغر نشست. یک‌وقت امام‌حسین دید بچه در تلاطم است. بچه اینجوری‌است چه‌کار کرد، دید گوش تا گوش علی دریده. چه‌کار کند؟ یک‌روایتی داریم، من آن روایت را نقل می‌کنم. رفت پشت خیمه‌ها علی‌اصغر را دفنش کند. با غلاف شمشیر قبر کوچکی کند. روایت داریم ام‌کلثوم توجه کرد، یک‌وقت صدا زد برادر نچین خشت لحد تا من بیایم، به بالین علی‌اصغر بیایم. تمام این‌ها را چه‌کسی این‌چنین کرده؟ آخ، آخ، آخ
 
حالا امام‌حسین چه‌کار کند علی‌اصغر را؟ «اذن بالاذن»، این تیر شاهرگ‌های علی را جدا کرده. امام‌حسین همین‌جور که این بچه را گرفته‌بود، یک‌دفعه رو کرد به لشکر، گر من گنهکار شما هستم، گناه نکرده علی‌اصغر من. یک‌وقت دیدند یک هلهله‌ای افتاد در لشکر. ابن‌سعد گفت چرا جواب حسین را نمی‌دهی حرمله؟ گفت: جواب پدر را بدهم یا پسر را؟ گفت: مگر علی‌اصغر را نمی‌بینی؟ تیری رها کرد، به اصغر نشست. به گلوی علی‌اصغر نشست. یک‌وقت امام‌حسین دید بچه در تلاطم است. بچه اینجوری‌است چه‌کار کرد، دید گوش تا گوش علی دریده. چه‌کار کند؟ یک‌روایتی داریم، من آن روایت را نقل می‌کنم. رفت پشت خیمه‌ها علی‌اصغر را دفنش کند. با غلاف شمشیر قبر کوچکی کند. روایت داریم ام‌کلثوم توجه کرد، یک‌وقت صدا زد برادر نچین خشت لحد تا من بیایم، به بالین علی‌اصغر بیایم. تمام این‌ها را چه‌کسی این‌چنین کرده؟ آخ، آخ، آخ

نسخهٔ کنونی تا ‏۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۰۸

بسم الله الرحمن الرحیم
سخاوت حضرت‌خدیجه
کد: 10441
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1384-07-28
تاریخ قمری (مناسبت): ایام قدر (17 رمضان)

اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم

العبد المؤید الرسول‌المکرم ابوالقاسم محمد

السلام علیک یا اباعبدلله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

«انا اعطیناک الکوثر، فصلّ لِرَبِّک و انحر، اِنَّ شانئک هو الاَبتر»

آقایان در آخرالزمان که الان است خیلی باید توجه کنند که به ملامت مردم دست از ولایتشان برندارند، بالخصوص جوانان‌عزیز. تمام حرف‌های من این‌است که باید مطلع باشید بالخصوص جوانانی که باسوادند. ان‌شاءالله امیدوارم که سوادتان را خرج ولایت کنید، آن‌وقت می‌شوید باکمال. سواد کمال نیست، ولایت کمال است. سواد مثل جمال می‌ماند. الان دوست محترم خودم یک‌جایی رفته، چقدر فرسوده شده. جمال آدم را فرسوده می‌کند، هر چه جمال داشته‌باشی [فرسوده می‌شوی]. اما کمال شما را به اوج می‌رساند، بالخصوص کمال، کل کمال. (صلوات)

شما ببین خدا چطور پیغمبرش را کمک کرد. والله روایت داریم اگر شما واقع در خط ولایت تمرین کنید، ما از اول هم گفتیم، ما آمدیم تمرین ولایت کنیم. توان نداریم ولایت را معرفی کنیم. نه من توان نداشتم، تند می‌شود، من از ایشان و آقازاده محترمشان پوزش می‌طلبم که آن‌جا صحبت نکردم. دیدم یک‌قدری بد همسایه‌ایم. من از شما پوزش می‌طلبم. حالا شما حسابش را کن وقتی به پیغمبر جسارت شد، فوراً خدا حمایت کرد. ای حبیب من، آن‌ها بی‌عقبه‌اند، تو عقبه داری. من سلسبیل به تو دادم، کوثر به تو دادم، زهرا به تو دادم، عزیز من، ناراحت نشوی. خدا می‌داند روایت داریم، آدم شرمنده است، شما باید یک‌قدری از زمان رسول‌الله کار کنید؛ یعنی مثل این کیلومترها که می‌خواهی ان‌شاءالله امیدوارم که، [مثل] این آقای‌مهندس که از یزد تشریف آورده، مدام کیلومتر کیلومتر می‌بیند تا می‌رسد به مقصدش، یعنی منزل آقای مجاهد، شما باید دنیا را کیلومتر، کیلومتر ببینید. از زمان رسول‌الله از آن‌جا راه شوید، تا این‌جا تفکر داشته‌باشید، ببینید از آن‌زمان هم دوستان امیرالمؤمنین را ملامت می‌کردند، تاحتی خود پیغمبر را. جوانان‌عزیز، مبادا یک‌وقت روی ملامت مردم، بروید حرف بدعت‌گذار را قبول کنید، فکر آن‌ها که دنبال آن‌ها که در این مملکت آزادند [بروید]. چرا؟ امام‌صادق آمد برود، دید یک خانه‌ای است، دامبول و دیمبو و از این حرف‌هاست، کنیزی آمد بیرون. گفت: این اربابت آزاد است یا بنده؟ گفت: آقا نوکر دارد، کلفت دارد، آزاد است. گفت: آزاد است که این‌کارها را می‌کند. من دارم روایت و حدیث به شما می‌گویم، آقایان آزاد نباشید، بنده باشید. فرمان ببرید تا خدا حمایتت کند. حالا ببین امام‌صادق چه می‌گوید، مریض شده، می‌گوید مریض شدیم، می‌گوید ما شدیم. نمی‌گوید من. چون‌که تمام ائمه اتصالند. شیعه هم اتصال به ائمه است. والله شکرتان کم است یا آگاهی‌تان کم است. اگر آگاهی داشته‌باشیم، اصلاً من می‌خواهم بگویم که این امام‌صادق یا این [ائمه]، [اگر] نخواستن این [ائمه] جهنم نبود که [اگر] این‌را نخواهی، [باید] جهنم بروی، اگر تو دوست سالم بخواهی بگیری، این‌ها هستند. ببین دارد می‌گوید جان من تو هستی. عزیز من، عضو من تو هستی. چرا حواستان این‌ور و آن‌ور است؟ مگر ما عقل نداریم؟ قربانتان بروم، چرا تفکرمان کم است؟ حالا ما باید واقع [اگر] یک‌دوستی داری که از جانش دارد با تو حرف می‌زند، آیا ما از این دوست‌تر زیر این آسمان داریم؟ چرا دوست دیگر می‌گیری؟ چرا دوستی می‌گیری که باعث جهنمت شود؟ چرا دوستی می‌گیری که از این‌ها جدایت کند؟ اگر از علی، امام‌صادق از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) جدا شدی، به تمام آیات قرآن از تمام خلقت جدا شدی. توجه کن! بخور نوش جانت، چیز هم بخور؛ اما حواست توی غذاهای لذیذ نرود، حواست پیش غذاهای لذیذ نرود. حالا ببین پیغمبر چه می‌گوید، می‌گوید: سه چیز است در آخرالزمان امت من را جهنمی می‌کند؛ یکی شکمشان، یکی فرجشان، یکی آمال و آرزویشان. حالا شما حساب کنید مملکت دارد روی این می‌گردد یا نمی‌گردد؟ خیلی باید توجه کنیم، بعضی‌ها یک سوال‌هایی می‌کنند، من احترامشان می‌کنم؛ اما ناراحت می‌شوم، به روی خودم نمی‌آورم؛ اما ناراحت می‌شوم. می‌بینم کار نکرده. نمره‌اش کم است. رفته پی بازیگوشی. نمره‌اش کم است. تو باید نمره‌ات خیلی بالا باشد. چند سال است ما داریم صحبت می‌کنیم. تو باید دیگر لااقل دیپلم گرفته باشی. حالا لیسانسه نیستی، نباش. دکترا نگرفتی دیگر دیپلمت را بگیر تا یک‌جا تو را راه بدهند. (صلوات)

حالا عزیز من، من حرفم این‌است که شما از زمان رسول‌الله باید بگیری همین‌جور که امروز به زبان ما جاری شده، ما که چیزی بلد نیستیم، کیلومتر کیلومتر همین‌جور باید بیاییم رو به ولایت. آن‌وقت ببینی در این کیلومتر، این اینجوری شده، آن اینجوری شده، این‌جا تصادف کرده، تمام این‌ها را باید توجه کنید. خدا که خلاصه رشوه برنمی‌دارد. هانی بن عروة، حارث بن عروة. هانی این‌بود که تا آخر عمرش دفاع از حضرت‌مسلم کرد. حارث این‌است که طفل حضرت‌مسلم را کشت. این چیزی نیست که. تو باید توجه داشته‌باشی حارث نشوی، هانی بشوی. اگر حارث شدی فانی می‌شوی. امشب دیگر من چه بگویم؟ خیلی آخرالزمان بد شده، باید توجه داشته‌باشید. پس اگر کسی شما را راجع‌به ولایت ملامت کرد، خدا حمایتت می‌کند. اگر راجع‌به ولایت ملامت شدی، امام حمایت از تو می‌کند. عزیز من، تو پشتوانه داری. چرا توجه نداری؟ حالا که به سلمان گفتند: ریش تو بهتر است یا دم سگ؟ او جواب داد. گفت: هر کدام از پل بگذرد؛ اما جواب این نبود. خدا یک‌دفعه گفت: سلمان [منی اهل‌البیت]، پیغمبر حمایت کرد. امام حمایت کرد، گفت: «سلمان منی اهل‌البیت». ای کسی‌که تو می‌گویی: ریش تو بهتر است یا دم سگ، به این جسارت نکردی به‌من کردی. والله، روایت داریم امام‌صادق می‌گوید اگر دوست ما را نخواهید، تو می‌گویی من تو را می‌خواهم، دروغ گفتی، ما قبول نداریم.

توجه کنید امشب چه می‌گویم؟ بفهم چقدر امام تو را دوست دارد، چرا می‌روی مشاور می‌گیری؟ چرا ما اینجوری می‌شویم؟ مگر تو عقل نداری؟ به تمام آیات قرآن، اگر عقل نداشته‌باشی، هوش داشته‌باشی باید ائمه را در تمام خلقت برترین بدانی. حالا عقل هیچ‌چیز، هوش می‌گوید! چرا ما اینجوری هستیم؟ والله، من نظرم به حضار مجلس نیست. شما خوب به قله ولایت رسیدید؛ اما دلم می‌خواهد شما بعد از من جوابگو باشید. یک عده‌ای را در بربگیرید به این‌مردم نادان جواب بدهید! من به شما امیدواری دارم. من در تمام وجودم زیر این آسمان دو تا حاجت داشتم، یکی این‌که دوست خوب می‌خواستم، الحمدلله به‌من داده، یکی هم انتظار الفرج. جوانان، من شما را خیلی می‌خواهم، شما را خیلی می‌خواهم. از جوانان به حضرت‌عباس شرمنده هستم. اصلاً می‌خواهم همه هیکلشان را ببوسم. خجالت می‌کشم. این جوانان آمدند اینجوری خودشان را تسلیم ولایت کردند. تسلیم من که نشدند. از آن‌جا پیغام می‌دهد، زنگ می‌زند این‌جا که توجه من به این‌جاست. این اتصال است به ولایت، اتصال به خداست. آن اتصالش را من می‌خواهم. امیدوارم که خدای تبارک و تعالی از تمام بلاها شما را حفظ می‌کند. امیدوارم که ولایتتان را حفظ کند.

من امشب باز هم یک‌خرده مقصد دارم. شما حساب نکنید، همیشه سلمان هست، همیشه خدیجه هست؛ اما خدیجه یکی است. خانم‌ها مشاور خدیجه‌اند. خیلی به‌من خدمت می‌کنند. غذا می‌دهند، غذا درست می‌کنند. آن چند وقت‌ها جان خودمان ما اصلاً ندیده بودیم حالا یاد نگیرید. دیدیم یک کباب آورد برای ما، کباب دوکی! من ننه‌ام دوک داشته! من دوکی حالی‌ام نیست که! دیدیم چقدر چیز خوبی است! من ننه‌ام چرخه می‌ریسید، خب دوک داشت. گفت: کباب دوکی، گفتیم خدایا چی‌چی است می‌خواهد بدهد برای ما بیاورد؟! (صلوات) حالا این‌که من می‌گویم، هم سلمان هست، هم اباذر هست، هم خدیجه هست، هست. یک خانمی یک طلا داد این‌جا، الان حاج‌ابوالفضل حضور دارند. من بچه‌هایم را خیلی دوست دارم؛ اما این حاج‌ابوالفضل یک بچه‌ای است که خیلی به تدینش اطمینان دارم؛ یعنی اگر الان برود یک‌چیزی باشد، یک‌دفعه می‌بینی پنجاه‌تومان است، می‌گوید: بابا این پنجاه‌تومان است. پنجاه تک تومان، نه پنجاه‌هزار تومان. اینجوری‌است. ما دادیم به ایشان رفت فروخت. این خانم، این طلا که داده‌بود، پانصد هزار تومان شد. یک‌جوانی بود سه‌سال بود نمی‌توانست زنش را بیاورد. این بیچاره، بنده‌خدا عملگی هم می‌کرد. آمده‌بود آن‌جا به زن چیز گفته‌بود، ما مطلع بودیم. ما دادیم به ایشان گفتیم بده به ایشان. این خانم که پانصد هزار تومان داده، والله خدیجه است. چرا؟ چرا خدیجه است؟

آمدند سوال کردند، هرچه تویش بمانند می‌آیند سوال می‌کنند. می‌مانی تویش تو! خب تو چه‌جوری هستی؟ (صلوات) حالا آمده می‌گوید شما که می‌گویید! مگر من می‌گویم نادان؟ خدا گفته: زهرا عصاره خلقت است، پیغمبر گفته: هر وقت [مشتاق] بوی بهشت [می‌شوم]، سینه زهرا را می‌بوسم. پیغمبر گفته: هر کسی زهرای من را دوست نداشته‌باشد، من را دوست ندارد. چقدر سفارش زهرا را کرده. حالا فردای‌قیامت که می‌شود، هفتاد هزار ملک چشمتان را ببندید، زهرا می‌آید. این به کوری چشم عمر و عمرپرست‌ها خدا این‌کار را می‌کند. حالا خدیجه با هفتاد هزار ملک می‌آید. سوال شد چرا؟ گفتم: مردانگی کرده. این خانم مردانگی کرده، پانصد هزار تومان داده. مگر شوخی است؟ در هر زمانی من گفتم اباذر هست، خدیجه هم هست. خیلی زن‌ها به طلاهایشان عشق می‌ورزند! این شجره توحید نشانده. دوست‌عزیز خودم یک‌وقت گفت: شما دیگر درباره عمره حرف نزن. آن عمره به شما یک ثوابی می‌دهد، [اما] این ثواب عمری است، عمقی است. تا خدا خدایی می‌کند، این ثواب دارد. توجه می‌فرمایید؟ این شجره توحید نشاند، شجره ولایت نشاند. شجره اسلام نشاند. این‌ها می‌روند ماشاءالله چهار تا بچه سید می‌آید بیرون. تو چه‌کار داری می‌کنی؟ این حجت است بر چیز. پس من حرفم این‌است که در هر زمانی هست. خانمها بیایید خدیجه شوید، آقایان بیایید سلمان شوید. آقایان بیایید شاه‌عبدالعظیم حسنی شوید. وقتتان دارد می‌گذرد. شما الان می‌دانستی که، من بگویم ما یک‌موقعی رفتیم در سر، دیدیم این‌جایمان دارد همچنین می‌کند، نگاه کردیم دیدیم دو تا مو [ی سفید] درآورده، خب بیا پیر شدیم رفت. چهار روز دیگر باد از انبانه درمی‌رود و تمام شد و رفت پی کارش. چه‌کار کردیم ما؟ چه شجره‌ای نشاندی؟ چه‌کار کردی؟ همین خوردی و خندیدی؟ نوش جانت. (صلوات) بخند، قربانت بروم، فکرش هم بکن. خدا رحمت کند آقای... را. من پامنبرش می‌رفتم. یک پاره‌وقت‌ها یک‌حرفی می‌زد، می‌گفت بخند؛ اما فکرش را هم کن. حالا امشب حرف من این‌است، الحمدلله شکر رب‌العالمین شما همه‌تان به بلوغ رسیدید. دیگر از تکلیف رفتید بالا. حالا شکرانه کنید. شکرانه کنید که شما الان ولایت‌پرست شدید. تمام انتظار من این‌بود که ولایت‌پرست شوید. نه هواپرست، نه شخص‌پرست، نه بدعت‌پرست، نه دنیاپرست، نه هواپرست، نه شهوت‌پرست. تمامتان بالخصوص جوانان، آن‌آقا از تهران یک‌وقت پامی‌شود می‌آید. آن‌آقا الان خواب است، از خوابش گذشته، پاشده آمده این‌جا. به حضرت‌عباس روی پر ملائکه نشسته. اما اگر در خانه‌اش خوابیده‌بود، معلوم نبود...(صلوات)

هزار چراغ دارد و بیراهه می‌رود، بگذار تا رود و ببیند سزای خویش.

رفقای‌عزیز، ببینید مردم کجا دارند می‌روند؟ خیلی باید توجه کنید. حالا درآوردند «یدالله مع‌الجماعة». چه جماعتی! هفت‌میلیون رفتند طرف عمر و ابابکر، چهار نفر این‌جا ماندند. چرا رفتند طرف عمر و ابابکر؟ پیغمبر اکرم خیلی خوشحال بود. به تمام آیات قرآن من آمدن شما را تعجب نمی‌کنم، نرفتنتان را تعجب می‌کنم که چطور نمی‌روید؟ همه از گیر ولایت فرار کردند؟ همه به ولایت پشت کردند؟ چه کسانی؟ جنگ‌جوها، کسانی‌که شش‌ماه شش‌ماه جنگ می‌رفتند. آن جهاد، جهاد اکبر نبود. آن جهاد، جهاد شهوت بود. نرفتند جهاد اکبر. جهاد اکبر چیست؟ الان روایتش را می‌گویم. یک جنگی بود شش‌ماه طول کشیده‌بود. پیغمبر لشکر را صف‌آرایی کرد پشت مدینه. گفت این جنگ، جنگ است، جهاد جهاد اصغر است، بیایید جهاد اکبر بروید. به‌قول امروزی‌ها [لشکر] برق پراندند. ما که شش‌ماه است در بیابانیم، حالا [اگر این جهاد] اصغر است، جهاد اکبر [پس چیست؟] گفت: جهاد با نفس. جهاد با نفس کنید، نفستان را بکشید. عزیز من، والله هر حرفی زدم روایت [رویش] گذاشتم. شما می‌توانید در دهان یاوه‌گوها بزنید، بگویید اگر ایشان سواد ندارد، این حرف‌ها چیست که می‌زند؟ اگر من یک‌حرف بزنم با روایت و حدیث جور نیست، انعام به شما می‌دهم، پشت این دستگاه میکروفون می‌گویم. تمامتان دست بدهید به‌دست هم، وقتی دادید به‌دست هم، دست بدهید به‌دست من که یک‌روایت بیاورید که من از خودم گفته باشم. به تمام آیات قرآن ما شبی که می‌خواستیم منزل آقای‌چیز بیاییم، اسمش را نیاورم گفتم آقاجان، خداجان به‌حق امام‌حسن دو تا چیز از تو می‌خواهم به‌من بده. یکی می‌خواهم که حرف از خودم نزنم. من فردای‌قیامت القاء و افشا [باشد هر چه گفتم] حرف از خودم نزنم. یکی هم من کسی را ناراحت نکنم. یک مؤمنی را ناراحت نکنم. من یک‌قدری تندم. گفتم: این تندی را اگر تو می‌خواهی باشد [باشد، اگرنه] از من بگیر، خلق عظیم به‌من بده، مبادا یکی را ناراحت کنیم. چقدر مردم را ناراحت کردیم؟ آخر یکی دو تا نیست که! (صلوات)

حالا عزیز من، توجه بفرمایید، امام‌حسین می‌گوید: هر روز روز عاشوراست. یعنی هر روز من دارم می‌گویم «هل من ناصر»؛ اما به مردم گفت: برای چه من را می‌کشید؟ گفتند: «بغضا لابیک». این مردمی که دارند راه می‌روند توجه کنید، مردم آن‌زمان بغض علی داشتند؛ اما می‌رفتند جهاد. عزیزان من، مواظب باشید حب علی داشته‌باشید. پس من امشب حرفم این‌است ملامت زیادتر می‌شود. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، گفت: زمانی شود قانونی وضع کنند، حالا می‌آید دم خانه‌ات می‌بیند اوقاتت تلخ است، می‌برد تو را چند تا شلاق به تو می‌زند، [می‌گوید:] این قانونی که من وضع کردم تو ناراحتی. الان من دوباره تکرار کنم، خیال نکنید این‌ها بروند بهتر می‌شود. وقتی‌که در زمان او بود که اسمش را نیاورم، مردم این‌قدر پررو نبودند! زنها این‌قدر بی‌حیا نبودند! بعد از این‌ها دین با بی‌حیاها روبه‌رو می‌شود! اگر من مُردم، بگویید خدا بیامرزدت کجا تو می‌فهمیدی؟ توجه کنید عزیز من، از ملامت مردم مبادا بروید آن‌طرف. حالا چه شد این جمله را می‌خواستم بگویم؟

چرا این چهار نفر ماندند، همه نرفتند؟ پیغمبر اکرم خیلی خوشحال بود. آخر این‌را من به شما بگویم، این‌ها یک علمی دارند، خدا یک علمی دارد بالاتر از علم پیغمبر. این‌ها همه‌شان محتاج خدا هستند؛ اما ما باید محتاج ولایت باشیم. دست گدایی‌مان پیش این‌ها [دراز] باشد. حالا پیغمبر خیلی خوشحال و خوش‌وقت بود. حالا خدا نمی‌گویم می‌خواهد هشدار بدهد. خدا می‌خواهد بگوید ای محمد (صلوات) من ذراتی از علم خودم به شما دادم. درست‌است شما علم‌الله هستید، علم‌الله این خلقتید. اما من یک علمی دارم مافوق خلقت. حالا به این‌ها بگو یک مبلغی بدهید، یک مبلغ کمی، یک درهم، یک دینار، یک‌چیز کمی. بروید بخوانید ببینید همه این‌مردم نیامدند. چطور شما شکرانه نمی‌کنید که این‌همه خدا سخاوت به شما داده. با خُلق بد من دارید می‌سازید. چه‌چیز که ندادید؟ پول ندادید؟ مرغ ندادید؟ برنج ندادید؟ لوبیا ندادید؟ تمام اطعمه این شهر را شما خریدید و فدا کردید. مگر ممکن‌است کسی از پول بگذرد؟ امروز پُل نیست، هر که از پول بگذرد خندان بود، نه هر که از پل بگذرد. اگر از پول گذشتی، از پل می‌گذری. حالا ببین این‌ها نیامدند. حالا پیغمبر [این‌کار را] کرد، چهار نفر آمدند سلمان، ابوذر، میثم، مقداد، خود امیرالمؤمنین. حالا بعد از پیغمبر همه رفتند طرف عمر و ابابکر. این‌است که من می‌گویم صدقه شما را حفظ می‌کند. من با روایت و حدیث حرف می‌زنم. من اینجور نیست که بی‌روایت و حدیث حرف بزنم. فردای‌قیامت شما اصلاً هیچ‌چیزی ندارید، می‌گوید: اف به شما. من گفتم، من به شما نمی‌گویم، می‌خواهم جوابگو باشید. تمام این‌ها رفتند طرف عمر و ابابکر، این چهار نفر نرفتند. حالا چرا؟ اگر این صدقه را می‌دادند، خدا حفظشان می‌کرد. آخر شما ببین این اصلاً پول را از پیغمبر بیشتر می‌خواهد. من دادم این‌است که شما شکرانه‌تان کم است که اینجور دارید شما پول می‌دهید، اینجور دارید افطاری می‌دهید، اینجور دارید می‌دهید. آیا توجه دارید خدا چقدر به شما توجه کرده؟ من از این داد می‌زنم. من عقیده‌ام این‌است که شما باید شب‌احیاء، وضو بگیرید دو رکعت نماز کنید، فقط بگویید خدایا شکر. آن‌وقت این‌ها را مدام بیاور جلو [ی چشمت]. خدایا شکر، ولایت به‌من دادی. خدایا شکر، سخاوت به‌من دادی. خدایا شکر، حیا به‌من دادی. خدایا شکر، زهرا به‌من دادی. خدایا شکر، پسر به‌من دادی. خدایا شکر، خانم به‌من دادی. خدایا شکر، نعمت به‌من دادی. خدایا شکر که من را خواستی که بیایم بگویم شکر. چه می‌دوید آن‌جا «بک یا الله، بک یا الله»؟! اگر حاج‌ابوالفضل نبود یک شوخی می‌کردم. «بک یا الله، بک یا الله»! (صلوات)

عزیز من، ببین امام چه می‌گوید؟ حالا آمدند خدمت امام‌صادق می‌گوید: آقا درست‌است امشب شب‌قدر... عمل صالح کنید. عمل صالح عمل به ولایت است. عمل صالح این‌است که امر ولایت را اطاعت کنید، این رفته امر یکی‌دیگر را اطاعت کرده، خلق را اطاعت کرده. امر شهوتش را اطاعت کرده. مقدس شده. چیزی آن‌جا خبری نیست که. الان امیدوارم که شب‌احیاء که می‌شود، رفقا همین‌کار را کنید. آن‌جا نروید که ملائکه‌ها لعنت می‌کنند. آن‌جا نمی‌خواهد بروید، حالی‌ات است دارم می‌گویم چه؟ آن‌جا برو که رحمت به تو نازل شود. باباجان، قربانت بروم، فدایت شوم، والله روایت داریم این اشخاصی که مؤمنند، بالخصوص جوانها من روی جوان‌ها خیلی تکیه دارم، بالخصوص این جوانان همانطور که ستاره‌های آسمان نورافشانی می‌کند، یک‌جوانی که بالخصوص در این‌زمان خودش را حفظ کند، والله ملائکه‌ها مباهات می‌کنند. خدا هم مباهات می‌کند. این جوان وقتی می‌رود نماز یا چیزی می‌کند، [خدا می‌گوید:] ای ملائکه‌ها این با تمام آمال و آرزویش می‌گوید خدا. من را موثر می‌داند. نرفته دنبال بدعت‌گذار، نرفته دنبال این‌کارها. آمده در خانه من، شاهد باشید من گناهانش را آمرزیدم. شاهد باشید که من حاجتش را برآورده می‌کنم. شاهد باشید حفظش می‌کنم. کجا می‌روی که خدا حفظت کند؟ قربانتان بروم، یک‌قدری به این حرف‌ها توجه کنید. عزیزان من، قربانتان بروم، فدایت شوم. شب‌احیاء هم همین‌است. یک‌قدری کمتر بخورید! تو این‌قدر خوردی به‌غیر فین فین کار دیگر نداری تا نزدیک صبح! کم بخور! اگر خوردن خوب بود خدا گاوها را تشویق می‌کرد! ارواح پدر و مادرم ما شب‌احیاء که می‌شد، البته اگر ما یک‌چیز ظاهری داشتیم می‌گفتم یکی دو تا شامی درست کند، یک‌چیزی که اینجوری‌است، کم می‌خوردم.

حالا من روایت کم خوری را بگویم، شیطان [پیش] یکی از این پیغمبرها آمد گفت: من این‌قدر از تو خوشم می‌آید که نگو. گفت: چرا؟ گفت: خیلی می‌خوری! شیطان خوشش می‌آید از پرخوری. خیلی کار مشکل است. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، همیشه من حرف ایشان را می‌زنم، می‌گفت اگر در خانه‌تان یک قلمبه قند می‌خوری، بروی مهمانی دو تا قلمبه قند بخوری، آن‌جا به تو می‌گوید: چرا خوردی؟ حالی‌ات می‌شود من چه می‌گویم عزیز من؟ شب‌احیاء کم بخور. امشب شبی است مطابق هزار ماه. تقدیر تو [معلوم] می‌شود، تو اسیر شکمت نباش. یک‌قدری کمتر بخور. یک‌قدری توجه داشته‌باش. من آن‌زمان کارخانه نمی‌رفتم مثلاً، اگر شاگردهایم تعطیل می‌شدند. خیلی این‌جا بودم، یک دوش می‌گرفتم آماده بودم بگویم خدا. توجه می‌کنید. ان‌شاءالله امیدوارم شب‌قدر همین کارها باشد. اصلاً قدر یعنی‌چه؟ قدر یعنی ما قدردانی کنیم از آن شب. «انا انزلناه فی لیلة‌القدر، و ما ادریک ما لیلة‌القدر، لیلة‌القدر خیر من الف شهر، تنزل الملائکة و الروح»، تنزل می‌کنند. چرا تنزل می‌کنند؟ او از جانب خدا می‌آید. از جانب خدا که نزول می‌کند به زمین، تنزل است. نه تنزل کند که خدمت امام برود. این نه، تنزل می‌کند می‌آید خدمت امام تقدیر ما را می‌آورد. امشب ان‌شاءالله شب‌قدر که می‌شود، اول چیزی که می‌خواهید،

خدایا، از سر گناهان کوچک و [بزرگ] ما درگذر.

یکی از خدا بخواهید خدایا ما را با حق‌الناس نمیران. حق‌الناس خیلی بد است.

خدایا، ما را با حق‌الناس نمیران.

خدایا، محبت دنیا را از دل ما بیرون کن.

خدایا، قدرت ما صرف قدرت شود.

خدایا، تو را با حق امام‌زمان تو را قسم می‌دهم، خدایا ما را کفایت کن، دستمان پیش نامردها دراز نکن. دستمان فقط پیش آن‌کسی‌که گفتی دراز باشد. ائمه دستشان پیش خدا دراز است، گدای خدا هستند، ما گدای این‌ها باشیم. دستمان جلوی این‌ها دراز باشد. دستی که بخواهد جلوی کسی دراز باشد، خدایا آن دست را مجازات کن.

باز دوباره از خدای تبارک و تعالی بخواهید که امام‌زمان راهمان بده.

امام‌زمان این یک‌سال که بوده، خلاصه یک قلم بکش روی این. کاری ندارد که، دستت را همچنین کن یک قلم بکش روی گناهان ما. دیگر این‌هم حیفت می‌آید! نه والله به خدا! خب یک قلم بکش روی این. من رفتم پیش امام‌رضا گفتم از آن‌ها که خدا به تو داده، یک‌خرده به ما هم بده، حیفت می‌آید؟! سفت شو! گدای سفت شو! الان شما می‌آیی در خانه را می‌زنی، درست‌است؟ اول که می‌روی به خانمش می‌گوید این‌است، دوباره می‌گویی، وقتی زدی می‌گوید برو ببین چه‌کار دارد. زهرا به امام‌زمان می‌گوید برو ببین چه‌کار دارد آمده در خانه تو. در را بزن. به حضرت‌عباس، هنوز نشده در خانه امام‌زمان را بزنم جواب نگیرم. می‌فهمم کسی در خانه است. وقتی در می‌زنی، باید بفهمی کسی در خانه است، نه این‌که حواست همه‌جا باشد، مثل هرزه‌ها. همه‌جا می‌روند این‌جا هم می‌آیند. تو هرزه‌ای! تو امام‌زمانت را نشناختی. بزن در را، [جواب] می‌گیری. من نمی‌خواهم در این نوار بگویم، این پسر ما یک خانه‌ای درست می‌کند، یک‌خرده تویش ماند. پاشدم رفتم پیش حضرت‌معصومه، گفتم: من نمی‌گویم خانه این تمام شود یا نشود، فهمیدی؟ از کجا درست شود، من یاد تو ندهم. این درست شود. حالی‌ات است دارم می‌گویم چه؟ خب، دارد درست می‌شود الحمدلله، من شنیدم. توجه می‌کنی یعنی‌چه؟ این در را که می‌زنی، در دیگر را نزن. (صلوات) قربان حاج ابوالفضلم بروم. در خانه امام‌زمان را بزن. عزیز من، جواب می‌شنوی.

پس ان‌شاءالله امیدوارم که این پدر آقای مجاهد را درجه‌اش عالی است، متعالی کند. امیدوارم که با امیرالمؤمنین محشورش کند. امیدوارم که گیر ندارد؛ اما اگر یک ذره‌ای گیر دارد امشب رفع گیرهایش بشود. امیدوارم امام‌زمان سر سفره‌اش راهش بدهد. امیدوارم این آقازاده‌هایش اصلاً محتاج نباشند که خانه‌های مشهد را بفروشند. امیدوارم این خانه‌ها بعد از صد سال که این‌ها زندگی می‌کنند، آقازاده‌هایشان و خانم‌هایشان و دختر خانم‌هایشان یک‌جوری باشند که این‌ها هم محتاج نباشند. امیدوارم که من عاصی هم از همه‌شما قدردانی کنم! بگو الهی‌آمین! (حضار: ما باید از شما قدردانی کنیم). حرف نزن بالای حرف من! (صلوات)

قربانت بروم، آخر، هر کسی یک ظاهری دارد یک باطنی. شما هستید که الان من دارم صحبت می‌کنم، به آن جلوه نورانی شما من دارم صحبت می‌کنم. اگرنه شما یک‌دفعه بیا این‌جا ببین من چه حالی دارم، چه‌جور روز را شب می‌کنم. من هشتاد سالم است. اما وقتی شما را می‌بینم به تمام آیات قرآن انگار تمام قدرت این دنیا، می‌آید در هیکل من. ببین من چه‌جوری دارم حرف می‌زنم. حرف‌زدن خیلی مهم است. من با قدرت ولایت حرف می‌زنم، نه با قدرت منم. من به‌درد نمی‌خورد بزن به سینه دیوار، خدا بیامرزد حاج‌شیخ‌عباس را (صلوات)

پس عزیزان من بالخصوص جوانان‌عزیز شما از یوم باید دربیایی. الان از یوم مدرسه درآمدی، از یوم سربازی درمی‌آیی. از آن چیز پست و مقامت باید دربیایی، خانم می‌گیری دربیا؛ چون خانم را خیلی دوست داری؛ اما خدا را باید بیشتر دوست داشته‌باشی. اگر می‌خواهد ویدیو بیاورد، این بساط‌ها را بیاورد، بگو خانم اینجوری‌است، شأن ما نیست، درست نیست قانعش کنی. جوان دو سه مرحله دارد، یک مرحله دارد تا هفده هجده سالگی‌اش، یک مرحله دارد در نمی‌دانم کنکور و منکور و به‌اصطلاح این‌ها، یک مرحله هم دارد زن بگیرد، یک مرحله هم دارد زن را بیاورد، دیگر آرام شد. از این مرحله‌ها جوانان باید دربیایید. الحمدلله شما خودتان خوبید، پدرتان خوب است. شما همه‌تان در مسیر ولایت بودید. مبادا شیطان در مسیر ولایت به شما خدشه بزند. الان من قسم می‌خورم شما به اوج ولایت رسیدید. اوج ولایت یک‌جوری است که الان هیکل شما به اوج ولایت رسیده. اما این اوج ولایت، اوج سعادت است. باز یک مرحله‌ای است که از این بالاتر است. الان من دوباره تکرار کنم، این اوج ولایت الان این اوجی که دارید اوج سعادت است. اوج ولایت این‌است که به‌غیر ولایت هیچ‌چیز را نبینی. به‌غیر از خدا هیچ‌چیز را نبینی. دیگر این‌چه کرد، آن‌چه کرد، این‌است، آن‌است، این‌ها را بریز بیرون. آخرش چه می‌شود؟

ما با روایت و حدیث آشنا نشدیم عزیز من. مگر حمزه کشتن [شوخی است]، حمزه مطابق یک دنیا ارزشش است. زمان قدیم روضه برای حمزه می‌خواندند. پیغمبر فرمود: گریه کنید برای عمویم حمزه. تمام مردم شیعه برای حمزه [گریه می‌کردند]، وقتی امام‌حسین آمد، حمزه یک‌قدری رفت کنار. حمزه مگر شوخی است؟ حمزه کسی است که اصلاً پابندی، استواری ولایت به‌واسطه این حمزه شده. مگر می‌گذاشتند برود بیرون. من مقصد دارم بعضی‌هایتان در مجلس هستید. می‌خواهم حرف من را بشنوید. هم بشنوید، هم عمل کنید. مگر حمزه شوخی است؟ حالا پیغمبر را می‌زدند. زدند انداختند پشت یک دیوار. پیغمبر از پا و [تمام] جانش خون می‌آمد، آمد خانه حمزه. [گفت:] عموجان، گفت: چه می‌خواهی؟ گفت: اسلام. نگفت دفاع، گفت اسلام. فوراً اسلام [آورد]، شمشیر دست گرفت، آمد. گفت: کسی جرأت ندارد به بچه برادر من حرف بزند، با این شمشیر می‌زنم. حمزه خیلی مهم بوده. حالا آمده این‌جا وحشی، آن‌زن ابوسفیان خدا لعنتش کند [گفت] این‌کار را بکن. این‌ها جمعی بودند حمزه را شهید کردند. حالا [پیامبر] آمده می‌بیند گوشش را بریده‌اند، جگرش را درآورده‌اند. پیغمبر فرمود: هفتاد تا از شما را اینجوری می‌کنم. این هفتاد نفر هم‌دست بودند. اما وحشی حمزه را کشت. یک‌دفعه خطاب شد یا محمد (صلوات) درست‌است حمزه خیلی مهم است، [وحشی] یکی را کشته، یکی را باید بکشی؛ اما عفوش کنی بهتر است. وحشی را عفو کرد. این حرف‌ها چیست که در دلتان است. می‌ترسم تندترش کنم. گذشت داشته‌باش. حالا چه با او کرد، وحشی را؟ رفت یک‌خانه در مدینه برایش خرید، خود پیغمبر. بروید بخوانید. فهمیدی؟ گفت: وحشی عفوت کردم؛ اما جلوی من نیا. من وقتی تو را می‌بینم یاد عمویم می‌افتم. گذشت کن. این چیزی نشده که. چون‌که به این ناراحتی‌ها، کینه‌ها شیطان دامن می‌زند، مدام رشدش می‌دهد. نگذار رشدش بدهد. بگذار ولایت در قلب تو رشد کند، گذشت کن.

من یک‌نفر خدا می‌داند چقدر اذیت کرد، آمد در خانه ما می‌خواست برود مکه. آمد گفت: فلانی من را حلال کن. گفتم من اگر فحش داده، آنچه را که توهین به‌من کردند، هر چه باشد، مال من را بردند یا هر چه، من اصلاً خجالت می‌کشم محشر این به‌خاطر من گیر باشد. برود بهشت دیگر، آخر من چه‌کسی هستم که به‌خاطر من گیر باشد؟ اینجور باشید. عزیزان من قربانتان بروم، اینجور باشید. آن‌است که این‌است. حالی‌ات است دارم می‌گویم چه؟ آن‌است که این‌است. تا این [کینه] نرود آن [ولایت] نمی‌آید. مگر این حرف‌ها زدنش شوخی است؟ اینجور باید باشید قربانتان بروم. عزیز من، گذشت داشته‌باش. گذشت داشته‌باش تا خدا حمایتت کند. مگر نمی‌گوید «ابتر»؟ من منظورم همین بود. حالا خدا می‌گوید: «ان شانئک هو الابتر». آن‌ها ابترند. ابوسفیان ابتر است. ابتر بود یا نه؟ ابوسفیان ابتر است که یزید دارد. این از عقبه‌اش! بی‌عقبه‌اش کرد! هم بی‌عقبه‌اش کرد، هم بی‌عقبش! این درست‌است یا آن؟ گذشت داشته‌باشید قربانتان بروم. اصلاً می‌فرماید: من آن آدم را نمی‌آمرزم که کینه هم‌دیگر را داشته‌باشند. اگر روایتش را می‌خواهی این‌است آقای‌چیز، اسمت را نمی‌خواهم بیاورم. خود امام‌رضا به دعبل خزاعی گفت: ای دعبل به دوستان ما بگو اگر همدیگر را بدرید به شفاعت ما نمی‌رسید. دریدن یعنی‌چه؟ یکی بگوید ببینم، می‌خواهم مطلب جا بیفتد. بگو ببینم علی. (یعنی این‌که گذشت نداشته‌باشی.) بارک‌الله، تو چیز به این بگویی، او هم چیز به تو بگوید. این دریدن است. می‌گوید اصلاً به شفاعت ما نمی‌رسید. مؤمن باید گذشت داشته‌باشد. (صلوات)

چرا امام‌حسین این‌همه مصیبت داشت؟ مگر بچه‌اش را نکشته بودند؟ آقا علی‌اکبر، حضرت فرمود: «منطقاً علماً برسول‌الله». آن‌کسی‌که آقا علی‌اکبر را کشت، خود رسول‌الله را کشته. آن‌کس که آقا علی‌اصغر را شهید کرده، فقط کسی‌که حمایت کرد خدا بود. این بچه روی دستش بود، فکر می‌کرد این گلو که جدا شده خیمه ببرد، چه‌کار کند؟ فوراً خدا ندا داد، حسین‌جان بچه‌ات را به ما واگذار کن. ما درخت طوبی خلق کردیم، بچه‌ها را آن‌جا شیرش می‌دهیم. بچه‌ات را می‌برم در درخت طوبی. امام‌حسین را دلالت داد. حرف من این‌است که به شما اثر کند. حالا با تمام حرف‌ها مدام می‌گوید: «هل من ناصر»، یکی بیاید این‌ور. چرا؟ توجه کنید امشب، خدا دین خدا را، تبلیغ خدا را از آقا علی‌اکبر، از آقا علی‌اصغر، از آقا ابوالفضل بالاتر می‌داند. می‌گوید بیایید این‌ور، می‌گذرم از شما. بیایید پدر من را قبول کنید. بیایید «بغض ابیک» نگویید. بیایید بغض بابایم را از دلتان بیرون کنید. حسین در این فکر است. حسین می‌خواهد مردم را رو به بهشت بکشاند. چرا این حرف‌ها را [می‌زنید]؟

حالا امام‌حسین چه‌کار کند علی‌اصغر را؟ «اذن بالاذن»، این تیر شاهرگ‌های علی را جدا کرده. امام‌حسین همین‌جور که این بچه را گرفته‌بود، یک‌دفعه رو کرد به لشکر، گر من گنهکار شما هستم، گناه نکرده علی‌اصغر من. یک‌وقت دیدند یک هلهله‌ای افتاد در لشکر. ابن‌سعد گفت چرا جواب حسین را نمی‌دهی حرمله؟ گفت: جواب پدر را بدهم یا پسر را؟ گفت: مگر علی‌اصغر را نمی‌بینی؟ تیری رها کرد، به اصغر نشست. به گلوی علی‌اصغر نشست. یک‌وقت امام‌حسین دید بچه در تلاطم است. بچه اینجوری‌است چه‌کار کرد، دید گوش تا گوش علی دریده. چه‌کار کند؟ یک‌روایتی داریم، من آن روایت را نقل می‌کنم. رفت پشت خیمه‌ها علی‌اصغر را دفنش کند. با غلاف شمشیر قبر کوچکی کند. روایت داریم ام‌کلثوم توجه کرد، یک‌وقت صدا زد برادر نچین خشت لحد تا من بیایم، به بالین علی‌اصغر بیایم. تمام این‌ها را چه‌کسی این‌چنین کرده؟ آخ، آخ، آخ

حالا آمده، مدتی کشید یک‌وقت دیدند رباب صدایش بلند شد. بنا می‌کند های‌های گریه‌کردن. رباب چند وقت است که امام‌حسین شهید شده، تو اینجوری گریه نکرده بودی. گفت: من دارم با پستانم حرف می‌زنم. از پستانم شیر آمده، می‌گویم: اگر تو آن‌روز شیر داشتی، بچه من هدف تیر نمی‌شد. تمام خیمه گریه می‌کنند.

خدایا، به‌حق علی‌اصغر تو را قسم می‌دهم توفیق شب‌قدر به ما عطا بفرما.

خدایا، گل و گوشه ما محبت این‌ها هست، بیرون بفرما.

خدایا، به‌حق علی‌اصغر تو را قسم می‌دهم جوانان اسلام را حفظ‌کن، ایمانشان را حفظ‌کن، ولایتشان را حفظ‌کن، حضور قلبشان را زیاد کن.

خدایا به‌حق این‌طفل تو را قسم می‌دهم ما را بیامرز. تا ما را نیامرزیدی از این دنیای فانی نبر.

خدایا ما را مشغول‌الذمه مردم نمیران.

خدایا تو را به‌حق امام‌زمان روز به روز به توفیق این رفقای من اضافه کن. روز به روز ولایتشان را، ایمانشان را قویتر کن.

خدایا آخرالزمان است، ما از آن‌ها باشیم که ملائکه‌ها تعجب می‌کنند چطور دینش را آورد. دین یعنی ولایت علی.(صلوات) اصلاً دینی نیست به‌غیر ولایت. ما دینی دیگر نداریم. آنچه که دین است باطل است. روایت داریم هفتاد و سه فرقه باطل است، یک فرقه ناجی، آن‌هم دوست‌علی است. شما بنازید به خودتان که هفتاد فرقه باطل است، شما حق هستید. اما کینه هم نداشته‌باشید. به همدیگر رسیدگی کنید. گذشت داشته‌باشید. اخوت داشته‌باشید. سخاوت داشته‌باشید. ولایت داشته‌باشید. تحت تاثیر کسی قرار نگیرید. امروز عزیزان من ملائکه‌ها به شما افتخار می‌کنند. خود امام‌صادق به شما افتخار می‌کند. خود خدا به شما افتخار می‌کند در صورتی‌که در این آخرالزمان دینتان را حفظ کنید. دین حفظ کردن یعنی گناه نکنید. (صلوات)

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه