منتخب: آقا علیاکبر: تفاوت بین نسخهها
جز (جایگزینی متن - '، اما ' به '؛ اما ') |
|||
(۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۳: | سطر ۳: | ||
'''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته''' | '''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته''' | ||
− | '''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است، | + | '''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است، حضرت زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.''' |
− | == | + | ==علیاکبر، خُلقاً خَلقاً منطقاً شبیه به رسولالله{{ارجاع|[[کامپیوتر الهی و کامپیوتر جهانی]] (دقیقه ۲) و [[تولید حکومت الله، امر است]] (دقیقه ۵۱)}}== |
{{صوت منتخب|ali-akbar}} | {{صوت منتخب|ali-akbar}} | ||
− | روایت داریم: اوّل کسیکه نزد | + | روایت داریم: اوّل کسیکه نزد امام حسین {{علیه}} آمد و گفت: پدرجان! اجازه بده به میدان بروم، آقا علیاکبر {{علیه}} بود؛ امام حسین {{علیه}} فرمود: علیجان! چه شده؟ آقا علیاکبر {{علیه}} با شهامت گفت: پدرجان! مگر ما بر حقّ نیستیم؟! ما که از مرگ نمیترسیم! امرت را اطاعت میکنم. ببین علیاکبر {{علیه}} حقّ را دارد میبیند و یقین دارد که این حرف را میزند و فدای حقّ میشود. فوراً امام حسین {{علیه}} به او اجازه داد؛ اما گفت: پسرم! قدری جلوی من راه برو! آخَر روایت داریم: به پیامبر {{صلی}} عرض کردند که یا رسول الله! آیا در دنیا خوشی هست؟ فرمود: نه! خدا خلق نکرده. گفتند: حالا که خلق نکرده، آیا مشابهی ندارد؟! فرمود: خوشیِ آدم وقتی است که یک جوان سالم، صالح، متدیّن و باتقوا داشته باشد و جلویش راه برود. پرسیدند: یا رسولالله! اعظم مصیبت چیست؟ فرمود: خدا این جوان را از او بگیرد. |
− | حالا آقا علیاکبر {{علیه}} قدری جلوی | + | حالا آقا علیاکبر {{علیه}} قدری جلوی امام حسین {{علیه}} راه رفت. امام حسین {{علیه}} گفت: ای خدا! شاهد باش که من نور چشمم، گیر زانویم، علیاکبرم را که {{متمایز|«خُلقاً، خَلقاً، علماً و منطقاً شبیهاً برسول الله»}} هست را فدای تو میکنم. خدایا! او را به سوی امر تو فرستادم. عقیده ولایتیام این است که امام حسین {{علیه}} میتوانست بگوید: خدایا! علیاکبرم را حفظ کن! والله! خدا او را حفظ میکرد؛ اما امام دارد او را در راه خدا میدهد، گفت خدا خودش میداند و اگر بخواهد حفظش میکند. |
− | + | زهرای عزیز {{علیها}} در واقعه عاشورا دو نفر را در بغل گرفت: یکی آقا ابوالفضل {{علیه}} و دیگری آقا علیاکبر {{علیه}}. وقتی حضرت زهرا {{علیها}} علیاکبر {{علیه}} را در بغل گرفت، همینطور میگفت: پسرم! پسرم! نگذاشت علی به زمین بخورد. وقتی فرق علی را شکافتند، خون جاری شد و تمام دهانش را گرفت، حالا که امام حسین {{علیه}} بالای سرش آمد، اگر به زمین خورده بود، خونها بر لبش نبود. امام صدا زد: باباجان! با من حرف بزن! تو که مرا خیلی دوست داشتی، چرا با من حرف نمیزنی؟ امامت بهجای خود؛ اما امام یک حسّ بشریّت هم دارد، امام حسین {{علیه}} خونها را از لب و دندان علیاکبر {{علیه}} پاک کرد و دوباره فرمود: باباجان! با من حرف بزن! اما دید علی از دنیا رفته است. | |
− | امام هم حرف و هم امر دارد، اگر امر میکرد که پسرم! با من حرف بزن! خدا جان را به علیاکبر {{علیه}} برمیگرداند؛ ولی امر نکرد. حالا اینجا امام یک تصرّفی کرد و آقا علیاکبر {{علیه}} غم و غصّه تشنگی را از دل پدرش بیرون کرد. چطور؟ صدا زد: پدرجان! جدّم مرا سیراب کرد؛ اما ظرف آبی هم برای تو | + | امام هم حرف و هم امر دارد، اگر امر میکرد که پسرم! با من حرف بزن! خدا جان را به علیاکبر {{علیه}} برمیگرداند؛ ولی امر نکرد. حالا اینجا امام یک تصرّفی کرد و آقا علیاکبر {{علیه}} غم و غصّه تشنگی را از دل پدرش بیرون کرد. چطور؟ صدا زد: پدرجان! جدّم مرا سیراب کرد؛ اما ظرف آبی هم برای تو نگه داشته است؛ علی خداحافظی کرد. روایت داریم: امام حسین {{علیه}} رنگش پرید، فوراً بالای سر آقا علیاکبر {{علیه}} رفت. دید فرق شکافته است! چه علی؟! خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! گفت: یک دفعه زینب {{علیها}} دید که آقا علیاکبر شهید شده، گفت: مبادا برادرم، امامحسین {{علیه}} فُجأه [سکته] کند، در میان لشکر آمد. یک وقت امام حسین {{علیه}} دید که صدای زینب {{علیه}} میآید و همینطور میگوید: {{متمایز|«وَلَدی علی! وَلَدی علی!»}} امام حسین {{علیه}} یک دفعه صدا زد: |
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
سطر ۲۰: | سطر ۲۰: | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
− | + | رفقای عزیز! این جریان، جریان اولادی نبود؛ چونکه روایت داریم: آقا علیاکبر {{علیه}} {{متمایز|«منطقاً، عِلماً، خَلقاٌ و خُلقاً شبیهاً برسول الله»}} بود. امام حسین {{علیه}} میبیند که رسول الله {{صلی}} را از دست داده است! توجّه بفرمایید! چونکه وقتی آقا علیاکبر {{علیه}} به میدان آمد، لشکر کنار رفتند و گفتند که ما با پیغمبر {{صلی}} جنگ نداریم. ابنسعد گفت: این علیاکبر است. | |
خدایا! به حقّ حقیقت اینها، به ما حقیقت بده! | خدایا! به حقّ حقیقت اینها، به ما حقیقت بده! | ||
− | خدایا! | + | خدایا! به حقّ آقا علیاکبر، جوانان اسلام را حفظ کن! جوانان این رفقای من را حفظ کن! مطابق میلشان باشد. اگر یک نکتههایی، یک خلافهایی دارند، خدایا! رفع خلافهایشان بشود! |
خدایا! این پدرها دلشان خوش باشد! | خدایا! این پدرها دلشان خوش باشد! | ||
سطر ۳۶: | سطر ۳۶: | ||
خدایا! ما را با محبّت خودت، محبّت اینها از دنیا ببر! {{ارجاع|سخنرانی [[اصول دین و سلامت ولایت]] 78 و [[تولید حکومت الله، امر است]] ۸۲ و [[در محضر خدا؛ در امر ولایت]] 87، [[در محضر خدا؛ در امر ولایت]] 87 و [[عاشورای 87]] و [[امر امانت است]] 84 و [[حبل المتین]] ۸۱ و [[ارتباط و درخواست از امامرضا]] 89 و [[حرکت امامحسین از مدینه به مکه]] 84 و [[عاشورای 77]]}} | خدایا! ما را با محبّت خودت، محبّت اینها از دنیا ببر! {{ارجاع|سخنرانی [[اصول دین و سلامت ولایت]] 78 و [[تولید حکومت الله، امر است]] ۸۲ و [[در محضر خدا؛ در امر ولایت]] 87، [[در محضر خدا؛ در امر ولایت]] 87 و [[عاشورای 87]] و [[امر امانت است]] 84 و [[حبل المتین]] ۸۱ و [[ارتباط و درخواست از امامرضا]] 89 و [[حرکت امامحسین از مدینه به مکه]] 84 و [[عاشورای 77]]}} | ||
− | [[فرمایشات منتخب| | + | ==وداع آقا علیاکبر با اهل خیمه{{ارجاع|[[حبلالمتین]] 81 (دقیقه 52) و [[تولید حکومت الله، امر است]] 82 (دقیقه 50)}}== |
+ | {{صوت منتخب|agha-ali-akar}} | ||
+ | |||
+ | این کامپیوتر، تمام قضایا را ضبط میکند، کامپیوتر دل شما هم باید همینطور باشد، ولایت را ضبط کند و نقش داشته باشد، عدالت امیرالمؤمنین {{علیه}}، فرمایشات رسول الله {{صلی}}، قضایای آقا علیاکبر {{علیه}}، قضایای آقا ابوالفضل {{علیه}} و اسیری حضرت زینب {{علیها}} را ضبط کند، همینطور جنایات عمر و ابابکر، ظلم و جنایت شریح قاضی و کشتن امام حسین {{علیه}} را ضبط کند؛ آنوقت این همه را که ضبط کرد، شما یک نگاه به آن میکنید و از دشمنان اهلبیت تنفّر دارید، آنوقت میشود تولّی و تبرّی. اگر این نباشد، درست نیست؛ وگرنه حرفزدن است؛ اما اگر باشد، دیگر مِهر عمر و ابابکر در دل شما نیست. {{ارجاع|کتاب [[افشای ولایت]]}} | ||
+ | |||
+ | در راه کربلا در یک جاییکه منزل کردند، آقا امام حسین {{علیه}} یک هشدار به کسانیکه دنبالش میآمدند، داد و فرمود: منادی داشت ندا میداد: اینهایی که دارند میروند، رُو به مرگ میروند. یک دفعه آقا علیاکبر {{علیه}} با شهامت گفت: پدرجان! مگر ما بر حقّ نیستیم؟! امام فرمود: چرا عزیز من! گفت: ما از مرگ نمیترسیم. ببین علیاکبر {{علیه}} دارد چه میبیند؟ حقّ را میبیند و فدای حقّ میشود. اگر آدم یک پسر داشته باشد که متدیّن باشد، خیلی او را میخواهد. خدا إنشاءالله بچّههایی که دارید به شما ببخشد! من یک دور تسبیح همیشه صلوات میفرستم و میگویم به سلامتی دوستان امیرالمؤمنین {{علیه}}، بعد میگویم به سلامتی آنها که در رَحِم مادرانشان هستند، تاحتّی آنها را در نظر میآورم. آقا علیاکبر {{علیه}}، در ظاهر و باطن خیلی ترقّی کرد؛ چونکه حضرت فرمود: {{متمایز|«منطقاً، علماً، خَلقاً و خُلقاً شبیهاً برسولالله»}}، ایشان را آورد و جفت رسول الله {{صلی}} قرار داد. | ||
+ | |||
+ | عزیزان من! شما باید در اختیار امر باشید، نه امر در اختیار شما. خواستنِ به غیر امر، خواستنِ هوا و هوس است. وقتیکه لشکر امام حسین {{علیه}} با لشکر ابنسعد روبرو شدند، بنا شد یکی یکی به میدان بیایند، تن به تن باشد، اوّل کسی را که امام حسین {{علیه}} خیلی دوست دارد، آقا علیاکبر {{علیه}} است، این علی {{علیه}} شفیع محشرش است، میخواهد علی {{علیه}} را قربانی کند که شفاعت امّت را بکند. حالا امام حسین {{علیه}} گفت: علیجان! بیا برو به میدان! امام این کار را نکرد که خودش بنشیند، فرزندش بنشیند و مردم را به سمت جنگ سوق بدهد، فوراً آقا علیاکبر {{علیه}} آمادگی پیدا کرد؛ اما امام | ||
+ | حسین {{علیه}} یک کاری کرد. وقتی آقا علیاکبر گفت: پدرجان! امرت را اطاعت میکنم؛ مرگ که در نظر من این حرفها را ندارد. امام حسین {{علیه}} گفت: حالا که میخواهی به میدان بروی، برو با اهل خیمه خداحافظی کن! وقتی آقا علیاکبر {{علیه}} آمد که خداحافظی کند، روایت داریم: مادرش هم بود؛ اما خلاصه، بیشتر به عمّهاش نظر داشت، یک وقت گفت: عمّهجان! زینب! خداحافظ! وقتی آقا علیاکبر {{علیه}} این را گفت، تمام اهلخیمه دور علی ریختند، همه گریه میکردند؛ آنها میدانند علی که برود برنمیگردد؛ اما سکینه همیشه شیرینزبانی میکرد، دختر خیلی باهوشی بود. فقط دور علی میگشت، میگفت: خدایا! دعای مرا مستجاب کن! مرا فدای علی کن! شاید آقا علیاکبر {{علیه}} میگفت: خواهر! اینقدر مرا خجالت نده؛ اما یک دفعه امام حسین {{علیه}} دید لشکر دارد {{متمایز|«هل من مبارز»}} میگوید. فوراً گفت: دست از علی {{علیه}} بردارید! علی {{علیه}} دارد به سوی خدا میرود، اینها دست برداشتند. آقا علیاکبر {{علیه}} به میدان رفت. {{ارجاع|[[شناخت امام]] 88 و [[اصولدین و سلامتولایت]] 78 و [[تولید حکومت الله، امر است]] 82 و [[حبلالمتین]] 81 و [[عاشورای 77]]}} | ||
+ | |||
+ | ==آقا علیاکبر، فدایی امر{{ارجاع|عاشورای ۸۴ (دقیقه ۴۷) و حرکت امام حسین از مدینه به مکّه ۸۳ (دقیقه ۲۵ و ۳۱)}}== | ||
+ | {{صوت منتخب|ali-akbar-3}} | ||
+ | |||
+ | ما هر سال یک روضه آقا علیاکبر {{علیه}} میخواندیم، حالا برایتان بخوانم. {{ارجاع|درخواست از امام رضا ۸۹}} آقایان اینجا آمدند و از من یک سؤالی کردند. گفتند: امام حسین {{علیه}} سر بدن مبارک آقا علیاکبر {{علیه}} چند صیحه زد. اینقدر گریه کرد و صیحه زد! گفتند: نظر شما چیست؟ گفتم: نظر من این است که امام حسین {{علیه}}، آقا علیاکبر {{علیه}} را در راه خدا داده. شما اگر بخواهید این چیزها را مطّلع شوید، باید چند تا روایت و حدیث را روی هم بریزید و بگویید! یک روایت کفایت نمیکند. بعضی روایتها مثل ضد و نقیض میماند، بعضیها را به بیمعرفتها و بعضیها را به بامعرفتها گفتند. باید شما حرفها را بدانید! | ||
+ | |||
+ | حالا وقتی آقا علیاکبر {{علیه}} میخواهد به میدان برود، امام حسین {{علیه}} میگوید: خدایا! علیاکبرم که {{متمایز|«خُلقاً، خَلقاً، علماً شبیهاً برسول الله»}} است را خدایا! فدای امر تو کردم؛ یعنی امر تو به من واجب است. حالا عقیده من این است که امام حسین {{علیه}} که سر بدن آقا علیاکبر {{علیه}} اینطوری میکند، میبیند اینهایی که علیاکبر {{علیه}} را کشتند، رسول الله {{صلی}} را کشتند. علم را کشتند، حِلم را کشتند، دانش را کشتند، همه اهل جهنّم شدند. والله، امام حسین {{علیه}} دارد برای آنها گریه میکند. خیلی این حرف به او چسبید. گفتم: امام حسین {{علیه}} که علیاکبر {{علیه}} را در راه خدا داده است که گریه نمیکند. چرا برای علیاصغر {{علیه}} گریه نکرد؟ {{ارجاع|عاشورای 84}} | ||
+ | |||
+ | وقتی آقا امام حسین {{علیه}} به طرف کربلا حرکت کرد، هشدار هم میداد به آنهایی که با او بودند. البتّه یک عدّهای در راه با امام حسین {{علیه}} همراه شدند، مثل زهیر. حالا امام حسین {{علیه}} میخواست هشدار بدهد، فرمود: دیدم که مَلکَی است، ندا داد: این جمعیّت دارند رُو به مرگ میروند. اوّل کسیکه حرف زد، آقا علیاکبر {{علیه}} بود؛ گفت: باباجان! مگر ما برحقّ نیستیم؟ گفت: چرا بابا! گفت: مگر ما از مرگ میترسیم؟ مرگ باید از ما بترسد، ما که از مرگ نمیترسیم، این هشدار بود. {{ارجاع|حرکت امام حسین 83}} امام حسین {{علیه}} یکی آقا علیاکبر {{علیه}} و یکی هم قاسم {{علیه}} را حالیشان کرد، گفت: بابا! مرگ در مقابل شما چهجور است؟ آقا علیاکبر {{علیه}} گفت: باباجان! من فدا میشوم، طوری نیست. من فدای امر تو میشوم، تو امام زمانِ مایی، پدری یک حرفی است؛ اما تو امام زمانِ مایی، امرت را اطاعت میکنم. {{ارجاع|درخواست از امام رضا 89}} | ||
+ | |||
+ | اوّل کسی را که آقا امام حسین {{علیه}} روانه میدان کرد، آقا علیاکبر {{علیه}} بود. باید پسرش را روانه کند، {{توضیح|تو هی میرفتی آنجا مردم را هُل میدادی، خودت بیا جلو! خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، میگفت: هُل نده!}} امام حسین گفت: علیجان! قربانت بروم، یک خرده جلوی من راه برو! {{توضیح|خدا إنشاءالله، باطن امام زمان، جوانهایتان را به شما ببخشد! جوان خیلی خوب است، علیالخصوص جوانی که مطیع خدا و پیامبر {{صلی}} و پدرش باشد. شما پدرها در حقّ جوانهایتان دعا کنید! من والله، دعا میکنم، شما هم بکنید! | ||
+ | امام حسین {{علیه}} اینقدر به این جوانش علاقه داشت. من دارم میگویم: عزیزان! تمام شما هم باید همینطور باشید. محبّت به ولایت داشته باشید! چقدر جِز میزنم! امام حسین {{علیه}} علاقهای که به علیاکبر {{علیه}} داشت، برای ولایتش بود. حالا وقتی به میدان آمد، همه اهل کوفه گفتند: این رسول الله {{صلی}} است، ابنسعد گفت: این علی {{علیه}} است. حالا امام حسین {{علیه}} یک چنین فرزندی را دارد قربانی میکند.}} آقا علیاکبر {{علیه}} قدری راه رفت. | ||
+ | |||
+ | بعد فرمود: علیجان! قربانت بروم، فدایت بشوم، یک کار دیگر هم بکن! برو خیمه با عمّهات خداحافظی کن! آقا علیاکبر {{علیه}} آمد، گفت: عمّهجان! خداحافظ! تاحتّی گفت: ای فضّه! ای کنیز مادرم! خداحافظ! یک وقت دید سکینه دارد دورش میگردد، سکینه خیلی شیرینزبان بود، هی دور علی {{علیه}} میگشت. گفت: خدایا! اگر آسیبی میخواهد به او برسد، به من برسد. آی سکینهجان! فدای خاک کف پایت بشوم، آخر، تو با تقدیر خدا سازش نداشتی، خدا تقدیر کرده علی {{علیه}} شهید بشود. {{ارجاع|حرکت امام حسین 83 و حجّ یا آیینه ولایت 79}} | ||
+ | |||
+ | خدایا! امام حسین! تو را به حقّ جوان خودت، آقا علیاکبر {{علیه}}، همه جوانها را حفظ کن! از بلاها حفظشان کن! عاقبتشان را به خیر کن! | ||
+ | |||
+ | همینطور که حسینجان! جوانت رستگار بود و رستگار شد، این جوانهای حضّار در مجلس، همه را رستگار کن! | ||
+ | |||
+ | خدایا! دعای ما را در حقّ این جوانها مستجاب بفرما! {{ارجاع|حضرت یوسف 88}} | ||
+ | |||
+ | ==به میدان آمدن حضرت زینب هنگام شهادت آقا علیاکبر{{ارجاع|امر امانت است ۸۴ (دقیقه ۴۹ و ۵۱ و ۵۷) و تفکّر یا عمود نور (دقیقه ۴۱)}}== | ||
+ | {{صوت منتخب|ali-akbar-4}} | ||
+ | |||
+ | بالای سرِ آقا علیاکبر {{علیه}}، خدا ندا داد: ای حسینجان! قربانت بروم. ای بهقربانت برویم، حسینجان! چرا داشت توانش سر آقا علیاکبر {{علیه}} تمام میشد؟ مگر توان تمام میشود؟ امام هم یک حسّ بشریت دارد. {{آیه|[قُل إنّما] أنا بشرٌ مِثلُکم|سوره=18|آیه=11}} آن توان بشریّت امام حسین {{علیه}} داشت تمام میشد. چرا؟ {{توضیح|رفقای عزیز! بدانید این حرفها را باید یک قدری نجوا کنید، دور هم بنشینید! با این حرفها نجوا کنید! تا این حرفها با گوشت و پوست و خونتان آلوده [آغشته] شود. به حضرت عباس اگر آلوده شود، هیچ کجا را نمیخواهید ببینید.}} حالا آقا امام حسین {{علیه}} همین است دیگر، توان بشریّتش داشت سر آقا علیاکبر {{علیه}} تمام میشد. چرا؟ گفت: {{متمایز|«منطقاً علماً شبیهاً برسول الله»}} یک دفعه دید لشکر کوفه رسول الله {{صلی}} را کشتند؛ نه اینکه علیاکبر {{علیه}} را کشتند. {{ارجاع|امر امانت است 84}} | ||
+ | |||
+ | امام صورت به صورت آقا علیاکبر {{علیه}} میگذارد، آقاجان! صورت به صورت او گذاشت، نه اینکه صورت به صورت اولادش گذاشت؛ میگوید: منطقاً، علماً همه جور به رسول الله {{صلی}} شبیه است. اگر امام حسین {{علیه}}، صورت به صورت علیاکبر {{علیه}} گذاشت، صورت به صورت رسول الله {{صلی}} گذاشت. {{ارجاع|تولّی و برائت 75}} حالا زینب میفهمد با جگر امام حسین {{علیه}} چه شده؟ یک وقت دید دارد توانش تمام میشود. در تمام صحرای کربلا، {{توضیح|تو باید مقتل بنویسی؛ آقا! من مقتل را دیدم؛ مقتل گذران شده از قلب من.}} حالا امام حسین {{علیه}} دید، نمیتواند بگذرد. | ||
+ | |||
+ | والله، زینب {{علیها}} پسرهایش که شهید شدند، به استقبال برادرش نیامد؛ قایم شد. زنها گفتند: زینب! بچّههایت شهید شدند، آنها را آوردند. نمیخواهی بیایی آنها را ببینی؟ گفت: بچّههایم را میخواهم، خجالت برادرم را نمیخواهم. میترسم مرا ببیند خجالت بکشد؛ اما اینجا در میدان پرید، آمد در بین هفتاد هزار جمعیّت، مُدام میگفت: {{متمایز|«ولدی علی! ولدی علی!»}} داد میکشید زینب {{علیها}}. {{توضیح|حضرت زینب {{علیها}} اگر وارد لشکر میشد، از امام دفاع میکرد؛ اما حقّ ندارد بیاید؛ چون رسول الله {{صلی}} گفته: جهاد، برای زن حرام است؛ اما اینجا}} دید مبادا برادرش سکته کند. امام حسین {{علیه}} دید ناموس دهر، زینب کبری {{علیها}} در میدان آمده. دست برداشت، آمد و گفت: خواهرجان! صبرت تمام نشود، من با خدا عهد کردم. یک دفعه از بنیهاشم کمک خواست؛ گفت: | ||
+ | |||
+ | {{شعر}} | ||
+ | {{ب|جوانان بنیهاشم! بیایید|علی را به خیمه رسانید!}} | ||
+ | {{ب|خدا داند که من طاقت ندارم|علی را در بر خیمه رسانم}} | ||
+ | {{پایان شعر}} | ||
+ | |||
+ | زینب را در خیمه برگرداند. {{ارجاع|امر امانت است 84 و شب تاسوعای 86}} | ||
+ | حالا وقتی اهلبیت روز اربعین به کربلا رسیدند، تمام خاطرهها در نظر زینب {{علیها}} است، اینها در آن بیابان هیجان کردند؛ اما زینب {{علیها}} چه کار کرد؟ روی قبر برادرش افتاد، صدا زد: {{ارجاع|اربعین ۷۸}} برادرجان! یادت میآید هر شهیدی که آوردی، جلویت دویدم؟ آقا علیاکبر {{علیه}} که شهید شد، در میدان دویدم، همینطور گفتم: {{متمایز|«وَلَدی علی! وَلَدی علی!»}} گفتم مبادا فُجأه [سکته] کنی، تمام شهدا را میآوردند، به استقبالت میآمدم، حتّیالإمکان وظیفهام بود که یک دلالتی بدهم؛ اما برادر! بچّههایم که کشته شدند، به میدان نیامدم، گفتم: برادر! شاید نگاهت به من بیفتد، خجالت بکشی! {{ارجاع|عصاره عاشورا 82}} | ||
+ | |||
+ | عزیز من! شما حساب کن! آقا امام حسین {{علیه}} چقدر مطیع است! در تمام مصیبتهایش، امام حسین {{علیه}} نفرین نکرده است. فقط به عمر سعد نفرین کرد. گفت: خدا إنشاءالله رَحِمت را قطع کند! چرا؟ میگوید: رحِم مرا قطع کردی. خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! گفت: رحِمش اگر علی {{علیه}} بود، والله، پسرش نبود. گفت: {{متمایز|«منطقاً، علماً، شبیهاً برسول الله.»}} یعنی ای ابنسعد! تو رسول خدا {{صلی}} را کشتی، رحِم مرا قطع کردی. رحِم من، جدّ من است که تو قطع کردی. مگر پسرش است؟ چرا متوجّه نمیشویم؟ اگر دارد نفرین میکند که رحِمت قطع شود! میگوید: تو رسول الله {{صلی}} را کشتی. خدا وجود علیاکبر {{علیه}} را مانند رسول الله {{صلی}} خلق کرده است. این حرف امام حسین {{علیه}} خیلی حرف است! میگوید: {{متمایز|«منطقاً، خَلقاً، خُلقاً علماً شبیهاً برسول الله.»}} حالا نفرین میکند. آیا ما متوجّه میشویم؟ {{ارجاع|تفکّر یا عمود نور 78}} | ||
+ | |||
+ | امروز زمانی شده، دخترها میروند دنبال پسرها، خدا لعنت کند آن کسی را که گفت رویتان را نگیرید! امروز اگر یک جوانی خودش را حفظ کرد، والله قسم، این طبق علیاکبرِ امام حسین {{علیه}} است. {{ارجاع|انسان باید روح شود 82}} | ||
+ | |||
+ | خدایا! این جوانها را امشب، دعایشان را مستجاب کن! | ||
+ | |||
+ | خدایا! عاقبتشان را به خیر کن! | ||
+ | |||
+ | خدایا! اینها از آن جوانها باشند که پیرو آقا علیاکبر {{علیه}} باشند! | ||
+ | |||
+ | خدایا! به حقّ علیاکبرِ امام حسین {{علیه}} به اینها یک نظر خصوصی بکن! {{ارجاع|مبعث 89}} | ||
+ | |||
{{یا علی}} | {{یا علی}} | ||
− | + | ==ارجاعات== | |
− | [[رده: منتخب | + | [[رده: منتخب]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۴۹
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
محتویات
علیاکبر، خُلقاً خَلقاً منطقاً شبیه به رسولالله[۱]
روایت داریم: اوّل کسیکه نزد امام حسین (علیهالسلام) آمد و گفت: پدرجان! اجازه بده به میدان بروم، آقا علیاکبر (علیهالسلام) بود؛ امام حسین (علیهالسلام) فرمود: علیجان! چه شده؟ آقا علیاکبر (علیهالسلام) با شهامت گفت: پدرجان! مگر ما بر حقّ نیستیم؟! ما که از مرگ نمیترسیم! امرت را اطاعت میکنم. ببین علیاکبر (علیهالسلام) حقّ را دارد میبیند و یقین دارد که این حرف را میزند و فدای حقّ میشود. فوراً امام حسین (علیهالسلام) به او اجازه داد؛ اما گفت: پسرم! قدری جلوی من راه برو! آخَر روایت داریم: به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) عرض کردند که یا رسول الله! آیا در دنیا خوشی هست؟ فرمود: نه! خدا خلق نکرده. گفتند: حالا که خلق نکرده، آیا مشابهی ندارد؟! فرمود: خوشیِ آدم وقتی است که یک جوان سالم، صالح، متدیّن و باتقوا داشته باشد و جلویش راه برود. پرسیدند: یا رسولالله! اعظم مصیبت چیست؟ فرمود: خدا این جوان را از او بگیرد.
حالا آقا علیاکبر (علیهالسلام) قدری جلوی امام حسین (علیهالسلام) راه رفت. امام حسین (علیهالسلام) گفت: ای خدا! شاهد باش که من نور چشمم، گیر زانویم، علیاکبرم را که «خُلقاً، خَلقاً، علماً و منطقاً شبیهاً برسول الله» هست را فدای تو میکنم. خدایا! او را به سوی امر تو فرستادم. عقیده ولایتیام این است که امام حسین (علیهالسلام) میتوانست بگوید: خدایا! علیاکبرم را حفظ کن! والله! خدا او را حفظ میکرد؛ اما امام دارد او را در راه خدا میدهد، گفت خدا خودش میداند و اگر بخواهد حفظش میکند.
زهرای عزیز (علیهاالسلام) در واقعه عاشورا دو نفر را در بغل گرفت: یکی آقا ابوالفضل (علیهالسلام) و دیگری آقا علیاکبر (علیهالسلام). وقتی حضرت زهرا (علیهاالسلام) علیاکبر (علیهالسلام) را در بغل گرفت، همینطور میگفت: پسرم! پسرم! نگذاشت علی به زمین بخورد. وقتی فرق علی را شکافتند، خون جاری شد و تمام دهانش را گرفت، حالا که امام حسین (علیهالسلام) بالای سرش آمد، اگر به زمین خورده بود، خونها بر لبش نبود. امام صدا زد: باباجان! با من حرف بزن! تو که مرا خیلی دوست داشتی، چرا با من حرف نمیزنی؟ امامت بهجای خود؛ اما امام یک حسّ بشریّت هم دارد، امام حسین (علیهالسلام) خونها را از لب و دندان علیاکبر (علیهالسلام) پاک کرد و دوباره فرمود: باباجان! با من حرف بزن! اما دید علی از دنیا رفته است.
امام هم حرف و هم امر دارد، اگر امر میکرد که پسرم! با من حرف بزن! خدا جان را به علیاکبر (علیهالسلام) برمیگرداند؛ ولی امر نکرد. حالا اینجا امام یک تصرّفی کرد و آقا علیاکبر (علیهالسلام) غم و غصّه تشنگی را از دل پدرش بیرون کرد. چطور؟ صدا زد: پدرجان! جدّم مرا سیراب کرد؛ اما ظرف آبی هم برای تو نگه داشته است؛ علی خداحافظی کرد. روایت داریم: امام حسین (علیهالسلام) رنگش پرید، فوراً بالای سر آقا علیاکبر (علیهالسلام) رفت. دید فرق شکافته است! چه علی؟! خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! گفت: یک دفعه زینب (علیهاالسلام) دید که آقا علیاکبر شهید شده، گفت: مبادا برادرم، امامحسین (علیهالسلام) فُجأه [سکته] کند، در میان لشکر آمد. یک وقت امام حسین (علیهالسلام) دید که صدای زینب (علیهالسلام) میآید و همینطور میگوید: «وَلَدی علی! وَلَدی علی!» امام حسین (علیهالسلام) یک دفعه صدا زد:
جوانان بنیهاشم بیایید | علی را به خیمه رسانید | |
خدا داند که من طاقت ندارم | علی را بر درِ خیمه رسانم |
رفقای عزیز! این جریان، جریان اولادی نبود؛ چونکه روایت داریم: آقا علیاکبر (علیهالسلام) «منطقاً، عِلماً، خَلقاٌ و خُلقاً شبیهاً برسول الله» بود. امام حسین (علیهالسلام) میبیند که رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) را از دست داده است! توجّه بفرمایید! چونکه وقتی آقا علیاکبر (علیهالسلام) به میدان آمد، لشکر کنار رفتند و گفتند که ما با پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) جنگ نداریم. ابنسعد گفت: این علیاکبر است.
خدایا! به حقّ حقیقت اینها، به ما حقیقت بده!
خدایا! به حقّ آقا علیاکبر، جوانان اسلام را حفظ کن! جوانان این رفقای من را حفظ کن! مطابق میلشان باشد. اگر یک نکتههایی، یک خلافهایی دارند، خدایا! رفع خلافهایشان بشود!
خدایا! این پدرها دلشان خوش باشد!
خدایا! اینها را به آنها ببخش! آنها را به اینها.
خدایا! به حقّ آقا علیاکبر تو را قسم میدهم، یک تجلّی در قلب پدرانشان و خودشان بکن!
خدایا! آن تجلّی تا آخر عمر دنبال ما باشد!
خدایا! ما را با محبّت خودت، محبّت اینها از دنیا ببر! [۲]
وداع آقا علیاکبر با اهل خیمه[۳]
این کامپیوتر، تمام قضایا را ضبط میکند، کامپیوتر دل شما هم باید همینطور باشد، ولایت را ضبط کند و نقش داشته باشد، عدالت امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، فرمایشات رسول الله (صلیاللهعلیهوآله)، قضایای آقا علیاکبر (علیهالسلام)، قضایای آقا ابوالفضل (علیهالسلام) و اسیری حضرت زینب (علیهاالسلام) را ضبط کند، همینطور جنایات عمر و ابابکر، ظلم و جنایت شریح قاضی و کشتن امام حسین (علیهالسلام) را ضبط کند؛ آنوقت این همه را که ضبط کرد، شما یک نگاه به آن میکنید و از دشمنان اهلبیت تنفّر دارید، آنوقت میشود تولّی و تبرّی. اگر این نباشد، درست نیست؛ وگرنه حرفزدن است؛ اما اگر باشد، دیگر مِهر عمر و ابابکر در دل شما نیست. [۴]
در راه کربلا در یک جاییکه منزل کردند، آقا امام حسین (علیهالسلام) یک هشدار به کسانیکه دنبالش میآمدند، داد و فرمود: منادی داشت ندا میداد: اینهایی که دارند میروند، رُو به مرگ میروند. یک دفعه آقا علیاکبر (علیهالسلام) با شهامت گفت: پدرجان! مگر ما بر حقّ نیستیم؟! امام فرمود: چرا عزیز من! گفت: ما از مرگ نمیترسیم. ببین علیاکبر (علیهالسلام) دارد چه میبیند؟ حقّ را میبیند و فدای حقّ میشود. اگر آدم یک پسر داشته باشد که متدیّن باشد، خیلی او را میخواهد. خدا إنشاءالله بچّههایی که دارید به شما ببخشد! من یک دور تسبیح همیشه صلوات میفرستم و میگویم به سلامتی دوستان امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، بعد میگویم به سلامتی آنها که در رَحِم مادرانشان هستند، تاحتّی آنها را در نظر میآورم. آقا علیاکبر (علیهالسلام)، در ظاهر و باطن خیلی ترقّی کرد؛ چونکه حضرت فرمود: «منطقاً، علماً، خَلقاً و خُلقاً شبیهاً برسولالله»، ایشان را آورد و جفت رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) قرار داد.
عزیزان من! شما باید در اختیار امر باشید، نه امر در اختیار شما. خواستنِ به غیر امر، خواستنِ هوا و هوس است. وقتیکه لشکر امام حسین (علیهالسلام) با لشکر ابنسعد روبرو شدند، بنا شد یکی یکی به میدان بیایند، تن به تن باشد، اوّل کسی را که امام حسین (علیهالسلام) خیلی دوست دارد، آقا علیاکبر (علیهالسلام) است، این علی (علیهالسلام) شفیع محشرش است، میخواهد علی (علیهالسلام) را قربانی کند که شفاعت امّت را بکند. حالا امام حسین (علیهالسلام) گفت: علیجان! بیا برو به میدان! امام این کار را نکرد که خودش بنشیند، فرزندش بنشیند و مردم را به سمت جنگ سوق بدهد، فوراً آقا علیاکبر (علیهالسلام) آمادگی پیدا کرد؛ اما امام حسین (علیهالسلام) یک کاری کرد. وقتی آقا علیاکبر گفت: پدرجان! امرت را اطاعت میکنم؛ مرگ که در نظر من این حرفها را ندارد. امام حسین (علیهالسلام) گفت: حالا که میخواهی به میدان بروی، برو با اهل خیمه خداحافظی کن! وقتی آقا علیاکبر (علیهالسلام) آمد که خداحافظی کند، روایت داریم: مادرش هم بود؛ اما خلاصه، بیشتر به عمّهاش نظر داشت، یک وقت گفت: عمّهجان! زینب! خداحافظ! وقتی آقا علیاکبر (علیهالسلام) این را گفت، تمام اهلخیمه دور علی ریختند، همه گریه میکردند؛ آنها میدانند علی که برود برنمیگردد؛ اما سکینه همیشه شیرینزبانی میکرد، دختر خیلی باهوشی بود. فقط دور علی میگشت، میگفت: خدایا! دعای مرا مستجاب کن! مرا فدای علی کن! شاید آقا علیاکبر (علیهالسلام) میگفت: خواهر! اینقدر مرا خجالت نده؛ اما یک دفعه امام حسین (علیهالسلام) دید لشکر دارد «هل من مبارز» میگوید. فوراً گفت: دست از علی (علیهالسلام) بردارید! علی (علیهالسلام) دارد به سوی خدا میرود، اینها دست برداشتند. آقا علیاکبر (علیهالسلام) به میدان رفت. [۵]
آقا علیاکبر، فدایی امر[۶]
ما هر سال یک روضه آقا علیاکبر (علیهالسلام) میخواندیم، حالا برایتان بخوانم. [۷] آقایان اینجا آمدند و از من یک سؤالی کردند. گفتند: امام حسین (علیهالسلام) سر بدن مبارک آقا علیاکبر (علیهالسلام) چند صیحه زد. اینقدر گریه کرد و صیحه زد! گفتند: نظر شما چیست؟ گفتم: نظر من این است که امام حسین (علیهالسلام)، آقا علیاکبر (علیهالسلام) را در راه خدا داده. شما اگر بخواهید این چیزها را مطّلع شوید، باید چند تا روایت و حدیث را روی هم بریزید و بگویید! یک روایت کفایت نمیکند. بعضی روایتها مثل ضد و نقیض میماند، بعضیها را به بیمعرفتها و بعضیها را به بامعرفتها گفتند. باید شما حرفها را بدانید!
حالا وقتی آقا علیاکبر (علیهالسلام) میخواهد به میدان برود، امام حسین (علیهالسلام) میگوید: خدایا! علیاکبرم که «خُلقاً، خَلقاً، علماً شبیهاً برسول الله» است را خدایا! فدای امر تو کردم؛ یعنی امر تو به من واجب است. حالا عقیده من این است که امام حسین (علیهالسلام) که سر بدن آقا علیاکبر (علیهالسلام) اینطوری میکند، میبیند اینهایی که علیاکبر (علیهالسلام) را کشتند، رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) را کشتند. علم را کشتند، حِلم را کشتند، دانش را کشتند، همه اهل جهنّم شدند. والله، امام حسین (علیهالسلام) دارد برای آنها گریه میکند. خیلی این حرف به او چسبید. گفتم: امام حسین (علیهالسلام) که علیاکبر (علیهالسلام) را در راه خدا داده است که گریه نمیکند. چرا برای علیاصغر (علیهالسلام) گریه نکرد؟ [۸]
وقتی آقا امام حسین (علیهالسلام) به طرف کربلا حرکت کرد، هشدار هم میداد به آنهایی که با او بودند. البتّه یک عدّهای در راه با امام حسین (علیهالسلام) همراه شدند، مثل زهیر. حالا امام حسین (علیهالسلام) میخواست هشدار بدهد، فرمود: دیدم که مَلکَی است، ندا داد: این جمعیّت دارند رُو به مرگ میروند. اوّل کسیکه حرف زد، آقا علیاکبر (علیهالسلام) بود؛ گفت: باباجان! مگر ما برحقّ نیستیم؟ گفت: چرا بابا! گفت: مگر ما از مرگ میترسیم؟ مرگ باید از ما بترسد، ما که از مرگ نمیترسیم، این هشدار بود. [۹] امام حسین (علیهالسلام) یکی آقا علیاکبر (علیهالسلام) و یکی هم قاسم (علیهالسلام) را حالیشان کرد، گفت: بابا! مرگ در مقابل شما چهجور است؟ آقا علیاکبر (علیهالسلام) گفت: باباجان! من فدا میشوم، طوری نیست. من فدای امر تو میشوم، تو امام زمانِ مایی، پدری یک حرفی است؛ اما تو امام زمانِ مایی، امرت را اطاعت میکنم. [۱۰]
اوّل کسی را که آقا امام حسین (علیهالسلام) روانه میدان کرد، آقا علیاکبر (علیهالسلام) بود. باید پسرش را روانه کند، (تو هی میرفتی آنجا مردم را هُل میدادی، خودت بیا جلو! خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، میگفت: هُل نده!) امام حسین گفت: علیجان! قربانت بروم، یک خرده جلوی من راه برو! (خدا إنشاءالله، باطن امام زمان، جوانهایتان را به شما ببخشد! جوان خیلی خوب است، علیالخصوص جوانی که مطیع خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و پدرش باشد. شما پدرها در حقّ جوانهایتان دعا کنید! من والله، دعا میکنم، شما هم بکنید! امام حسین (علیهالسلام) اینقدر به این جوانش علاقه داشت. من دارم میگویم: عزیزان! تمام شما هم باید همینطور باشید. محبّت به ولایت داشته باشید! چقدر جِز میزنم! امام حسین (علیهالسلام) علاقهای که به علیاکبر (علیهالسلام) داشت، برای ولایتش بود. حالا وقتی به میدان آمد، همه اهل کوفه گفتند: این رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) است، ابنسعد گفت: این علی (علیهالسلام) است. حالا امام حسین (علیهالسلام) یک چنین فرزندی را دارد قربانی میکند.) آقا علیاکبر (علیهالسلام) قدری راه رفت.
بعد فرمود: علیجان! قربانت بروم، فدایت بشوم، یک کار دیگر هم بکن! برو خیمه با عمّهات خداحافظی کن! آقا علیاکبر (علیهالسلام) آمد، گفت: عمّهجان! خداحافظ! تاحتّی گفت: ای فضّه! ای کنیز مادرم! خداحافظ! یک وقت دید سکینه دارد دورش میگردد، سکینه خیلی شیرینزبان بود، هی دور علی (علیهالسلام) میگشت. گفت: خدایا! اگر آسیبی میخواهد به او برسد، به من برسد. آی سکینهجان! فدای خاک کف پایت بشوم، آخر، تو با تقدیر خدا سازش نداشتی، خدا تقدیر کرده علی (علیهالسلام) شهید بشود. [۱۱]
خدایا! امام حسین! تو را به حقّ جوان خودت، آقا علیاکبر (علیهالسلام)، همه جوانها را حفظ کن! از بلاها حفظشان کن! عاقبتشان را به خیر کن!
همینطور که حسینجان! جوانت رستگار بود و رستگار شد، این جوانهای حضّار در مجلس، همه را رستگار کن!
خدایا! دعای ما را در حقّ این جوانها مستجاب بفرما! [۱۲]
به میدان آمدن حضرت زینب هنگام شهادت آقا علیاکبر[۱۳]
بالای سرِ آقا علیاکبر (علیهالسلام)، خدا ندا داد: ای حسینجان! قربانت بروم. ای بهقربانت برویم، حسینجان! چرا داشت توانش سر آقا علیاکبر (علیهالسلام) تمام میشد؟ مگر توان تمام میشود؟ امام هم یک حسّ بشریت دارد. «[قُل إنّما] أنا بشرٌ مِثلُکم»[۱۴] آن توان بشریّت امام حسین (علیهالسلام) داشت تمام میشد. چرا؟ (رفقای عزیز! بدانید این حرفها را باید یک قدری نجوا کنید، دور هم بنشینید! با این حرفها نجوا کنید! تا این حرفها با گوشت و پوست و خونتان آلوده [آغشته] شود. به حضرت عباس اگر آلوده شود، هیچ کجا را نمیخواهید ببینید.) حالا آقا امام حسین (علیهالسلام) همین است دیگر، توان بشریّتش داشت سر آقا علیاکبر (علیهالسلام) تمام میشد. چرا؟ گفت: «منطقاً علماً شبیهاً برسول الله» یک دفعه دید لشکر کوفه رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) را کشتند؛ نه اینکه علیاکبر (علیهالسلام) را کشتند. [۱۵]
امام صورت به صورت آقا علیاکبر (علیهالسلام) میگذارد، آقاجان! صورت به صورت او گذاشت، نه اینکه صورت به صورت اولادش گذاشت؛ میگوید: منطقاً، علماً همه جور به رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) شبیه است. اگر امام حسین (علیهالسلام)، صورت به صورت علیاکبر (علیهالسلام) گذاشت، صورت به صورت رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) گذاشت. [۱۶] حالا زینب میفهمد با جگر امام حسین (علیهالسلام) چه شده؟ یک وقت دید دارد توانش تمام میشود. در تمام صحرای کربلا، (تو باید مقتل بنویسی؛ آقا! من مقتل را دیدم؛ مقتل گذران شده از قلب من.) حالا امام حسین (علیهالسلام) دید، نمیتواند بگذرد.
والله، زینب (علیهاالسلام) پسرهایش که شهید شدند، به استقبال برادرش نیامد؛ قایم شد. زنها گفتند: زینب! بچّههایت شهید شدند، آنها را آوردند. نمیخواهی بیایی آنها را ببینی؟ گفت: بچّههایم را میخواهم، خجالت برادرم را نمیخواهم. میترسم مرا ببیند خجالت بکشد؛ اما اینجا در میدان پرید، آمد در بین هفتاد هزار جمعیّت، مُدام میگفت: «ولدی علی! ولدی علی!» داد میکشید زینب (علیهاالسلام). (حضرت زینب (علیهاالسلام) اگر وارد لشکر میشد، از امام دفاع میکرد؛ اما حقّ ندارد بیاید؛ چون رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) گفته: جهاد، برای زن حرام است؛ اما اینجا) دید مبادا برادرش سکته کند. امام حسین (علیهالسلام) دید ناموس دهر، زینب کبری (علیهاالسلام) در میدان آمده. دست برداشت، آمد و گفت: خواهرجان! صبرت تمام نشود، من با خدا عهد کردم. یک دفعه از بنیهاشم کمک خواست؛ گفت:
جوانان بنیهاشم! بیایید | علی را به خیمه رسانید! | |
خدا داند که من طاقت ندارم | علی را در بر خیمه رسانم |
زینب را در خیمه برگرداند. [۱۷] حالا وقتی اهلبیت روز اربعین به کربلا رسیدند، تمام خاطرهها در نظر زینب (علیهاالسلام) است، اینها در آن بیابان هیجان کردند؛ اما زینب (علیهاالسلام) چه کار کرد؟ روی قبر برادرش افتاد، صدا زد: [۱۸] برادرجان! یادت میآید هر شهیدی که آوردی، جلویت دویدم؟ آقا علیاکبر (علیهالسلام) که شهید شد، در میدان دویدم، همینطور گفتم: «وَلَدی علی! وَلَدی علی!» گفتم مبادا فُجأه [سکته] کنی، تمام شهدا را میآوردند، به استقبالت میآمدم، حتّیالإمکان وظیفهام بود که یک دلالتی بدهم؛ اما برادر! بچّههایم که کشته شدند، به میدان نیامدم، گفتم: برادر! شاید نگاهت به من بیفتد، خجالت بکشی! [۱۹]
عزیز من! شما حساب کن! آقا امام حسین (علیهالسلام) چقدر مطیع است! در تمام مصیبتهایش، امام حسین (علیهالسلام) نفرین نکرده است. فقط به عمر سعد نفرین کرد. گفت: خدا إنشاءالله رَحِمت را قطع کند! چرا؟ میگوید: رحِم مرا قطع کردی. خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! گفت: رحِمش اگر علی (علیهالسلام) بود، والله، پسرش نبود. گفت: «منطقاً، علماً، شبیهاً برسول الله.» یعنی ای ابنسعد! تو رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) را کشتی، رحِم مرا قطع کردی. رحِم من، جدّ من است که تو قطع کردی. مگر پسرش است؟ چرا متوجّه نمیشویم؟ اگر دارد نفرین میکند که رحِمت قطع شود! میگوید: تو رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) را کشتی. خدا وجود علیاکبر (علیهالسلام) را مانند رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) خلق کرده است. این حرف امام حسین (علیهالسلام) خیلی حرف است! میگوید: «منطقاً، خَلقاً، خُلقاً علماً شبیهاً برسول الله.» حالا نفرین میکند. آیا ما متوجّه میشویم؟ [۲۰]
امروز زمانی شده، دخترها میروند دنبال پسرها، خدا لعنت کند آن کسی را که گفت رویتان را نگیرید! امروز اگر یک جوانی خودش را حفظ کرد، والله قسم، این طبق علیاکبرِ امام حسین (علیهالسلام) است. [۲۱]
خدایا! این جوانها را امشب، دعایشان را مستجاب کن!
خدایا! عاقبتشان را به خیر کن!
خدایا! اینها از آن جوانها باشند که پیرو آقا علیاکبر (علیهالسلام) باشند!
خدایا! به حقّ علیاکبرِ امام حسین (علیهالسلام) به اینها یک نظر خصوصی بکن! [۲۲]
ارجاعات
- ↑ کامپیوتر الهی و کامپیوتر جهانی (دقیقه ۲) و تولید حکومت الله، امر است (دقیقه ۵۱)
- ↑ سخنرانی اصول دین و سلامت ولایت 78 و تولید حکومت الله، امر است ۸۲ و در محضر خدا؛ در امر ولایت 87، در محضر خدا؛ در امر ولایت 87 و عاشورای 87 و امر امانت است 84 و حبل المتین ۸۱ و ارتباط و درخواست از امامرضا 89 و حرکت امامحسین از مدینه به مکه 84 و عاشورای 77
- ↑ حبلالمتین 81 (دقیقه 52) و تولید حکومت الله، امر است 82 (دقیقه 50)
- ↑ کتاب افشای ولایت
- ↑ شناخت امام 88 و اصولدین و سلامتولایت 78 و تولید حکومت الله، امر است 82 و حبلالمتین 81 و عاشورای 77
- ↑ عاشورای ۸۴ (دقیقه ۴۷) و حرکت امام حسین از مدینه به مکّه ۸۳ (دقیقه ۲۵ و ۳۱)
- ↑ درخواست از امام رضا ۸۹
- ↑ عاشورای 84
- ↑ حرکت امام حسین 83
- ↑ درخواست از امام رضا 89
- ↑ حرکت امام حسین 83 و حجّ یا آیینه ولایت 79
- ↑ حضرت یوسف 88
- ↑ امر امانت است ۸۴ (دقیقه ۴۹ و ۵۱ و ۵۷) و تفکّر یا عمود نور (دقیقه ۴۱)
- ↑ (سوره الكهف، آیه 11)
- ↑ امر امانت است 84
- ↑ تولّی و برائت 75
- ↑ امر امانت است 84 و شب تاسوعای 86
- ↑ اربعین ۷۸
- ↑ عصاره عاشورا 82
- ↑ تفکّر یا عمود نور 78
- ↑ انسان باید روح شود 82
- ↑ مبعث 89