سیزده رجب 85؛ شناخت مداحها: تفاوت بین نسخهها
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
جز (جایگزینی متن - '، اما ' به '؛ اما ') |
||
سطر ۳۵: | سطر ۳۵: | ||
امامصادق {{علیه}} فرمود: گول اهلتسنّن را نخورید [که] حرفهای خوشخط و خال میزنند، اینها واقعیشان با ما خوب نیستند. واقعیِ بیشتر مدّاحها پولی است، اینها با اصل خوب نیستند. (صلوات بفرستید). {{توضیح|بهمن لعنت اگر من میخواستم این حرف را بزنم، خودش پیشآمد، من از پیش کسی ننوشتم. آنکه [حرف را] پیش میآورد، او هم جوابگویش است.}} هر کدامها [پولی] نیستند، بیایند اینجا، من به آنها بگویم هستید یا نیستید؟ مگر من اینها را نمیشناسم؟ من قباله خانه این مدرسه فیضیّهام، تمام این مدّاحها را، اینها را از اوّل که میخواستند بسمالله بگویند؛ [اما] غیر بسمالله گفتند، من آنها را میشناسم، بابایشان [را] هم میشناسم. آقاجان من! {{دقیقه|20}} فدایت بشوم، بیا یکقدری تفکّر داشتهباش! | امامصادق {{علیه}} فرمود: گول اهلتسنّن را نخورید [که] حرفهای خوشخط و خال میزنند، اینها واقعیشان با ما خوب نیستند. واقعیِ بیشتر مدّاحها پولی است، اینها با اصل خوب نیستند. (صلوات بفرستید). {{توضیح|بهمن لعنت اگر من میخواستم این حرف را بزنم، خودش پیشآمد، من از پیش کسی ننوشتم. آنکه [حرف را] پیش میآورد، او هم جوابگویش است.}} هر کدامها [پولی] نیستند، بیایند اینجا، من به آنها بگویم هستید یا نیستید؟ مگر من اینها را نمیشناسم؟ من قباله خانه این مدرسه فیضیّهام، تمام این مدّاحها را، اینها را از اوّل که میخواستند بسمالله بگویند؛ [اما] غیر بسمالله گفتند، من آنها را میشناسم، بابایشان [را] هم میشناسم. آقاجان من! {{دقیقه|20}} فدایت بشوم، بیا یکقدری تفکّر داشتهباش! | ||
− | منصور دوانیقی یک روزی عید گرفت، امامصادق {{علیه}} را خواست. [به مردم] گفت هدایا بیاورید! اینقدر هدایا آوردند، آنجا چید. وقتی مجلس طی [تمام] شد، گفت: یابنعمّ! تو مال ما را حرام | + | منصور دوانیقی یک روزی عید گرفت، امامصادق {{علیه}} را خواست. [به مردم] گفت هدایا بیاورید! اینقدر هدایا آوردند، آنجا چید. وقتی مجلس طی [تمام] شد، گفت: یابنعمّ! تو مال ما را حرام میدانی؛ اما هدایا که حلال است. {{درباره متقی|من یکوقت گفتم مقدّس شدم، خدا نکند مقدّس شوی. توی فکر رفتیم که اینها که برای ما چیز میآورند، ما یواشیواش، کَلّ بر مردم نباشیم. بهوجود مبارک امامزمان راست میگویم، شب خواب دیدم رفتم حضرتمعصومه {{علیها}}، دیدم آن حاجشیخعباس آنجاست و حضرت اشاره کرد هدایا را قبولکن! اتفاقاً ما را آنجا حاکم کرد و آنچه که هدایا میآوردند، من قبول میکردم و هدایا دیدم خوب است. اینقدر ما در مقدّسی رفتیم که اینها که یکچیزی را میآورند، ردّ کنیم. حالا من هم خدا میداند، الآن به حضرتعباس نمیدانم حالا [یکی از رفقا] خدا هم پدرش را، مادرش را، جدّ و آبادش را بیامرزد! یکقدری دیدم چند تا مرغ آورده. اگر من یکیاش را برداشتم، از شراب حرامتر [باشد]. من اینقدر آدم سراغ دارم، [اصلاً] خودم نمیتوانم بخورم. آن پریروز هم دوباره یکی از رفقا یک گل آورده [بود]. اما ببین باز که اینها [هدیه] بود، من باز هم میگفتم که شاید اشکال داشتهباشد. آخر بشر باید خودش ببیند اشکالاتش کجاست؟ تو باید خودت [ببینی اشکالت کجاست]؟ ببین من خودم بفهمم اشکالاتم کجاست؟ گفتم نه که این اشکال داشتهباشد. حالیات میشود چه میگویم؟ حالا حضرت فرمود: هدایا را قبولکن!}} |
حالا منظورم ایناست، [منصور] به امامصادق {{علیه}} گفت: هدایا که عیب ندارد، [امام] قبول کرد. یکی آمد یک مرثیه مال امامحسین {{علیه}} خواند، نه اشعار. وقتی قرآن نازل کرد، [گفت:] اشعارها را، همه را جمع کنید! نمیگویم اشعار نخوانید! وقتی اشعار میخوانید، جگر من به حال میآید؛ اما من میخواهم بگویم، نجاتدهنده اشعار نیست، نجاتدهنده ولایت است. اینها که دارند اشعار میگویند، برای این میگویند، برای آنهم میگویند، فرق نمیگذارد که. آره بهقول یک عدّهشان که یکجا بودند، حالا امروز دیگر لجم گرفته، میگفت باید لور [لول یعنی مست] بشوی. آره! یک عدّهای را یکچیزهایی به آنها میدهند، میخوانند. لور بشود بیاید نمیدانم حرف بزند. آره! لور بشوی، حالا چیزهای دیگرش را ولش کن! آره! لور بشوند، تو قوملوط شدی، عوض اینکه لور بشوی؛ مدّاح! هر کسی میخواهد این نوار من را بشنود. لور چیست؟ لور، قوملوط شدی. تو باید حسین {{علیه}} لورت کند، زهرا {{علیها}} لورت کند، او اجازه به تو بدهد، او تحویلت بگیرد، او قبولت کند. لور هم آخر حرف است؟ آره! پولش را هم ببر! | حالا منظورم ایناست، [منصور] به امامصادق {{علیه}} گفت: هدایا که عیب ندارد، [امام] قبول کرد. یکی آمد یک مرثیه مال امامحسین {{علیه}} خواند، نه اشعار. وقتی قرآن نازل کرد، [گفت:] اشعارها را، همه را جمع کنید! نمیگویم اشعار نخوانید! وقتی اشعار میخوانید، جگر من به حال میآید؛ اما من میخواهم بگویم، نجاتدهنده اشعار نیست، نجاتدهنده ولایت است. اینها که دارند اشعار میگویند، برای این میگویند، برای آنهم میگویند، فرق نمیگذارد که. آره بهقول یک عدّهشان که یکجا بودند، حالا امروز دیگر لجم گرفته، میگفت باید لور [لول یعنی مست] بشوی. آره! یک عدّهای را یکچیزهایی به آنها میدهند، میخوانند. لور بشود بیاید نمیدانم حرف بزند. آره! لور بشوی، حالا چیزهای دیگرش را ولش کن! آره! لور بشوند، تو قوملوط شدی، عوض اینکه لور بشوی؛ مدّاح! هر کسی میخواهد این نوار من را بشنود. لور چیست؟ لور، قوملوط شدی. تو باید حسین {{علیه}} لورت کند، زهرا {{علیها}} لورت کند، او اجازه به تو بدهد، او تحویلت بگیرد، او قبولت کند. لور هم آخر حرف است؟ آره! پولش را هم ببر! | ||
سطر ۴۳: | سطر ۴۳: | ||
حالا یک مرثیه مال امامحسین {{علیه}} خواند، من آخر یکخُرده وقت ایشان را میگیرم، میدانم ایشان راضی است؛ اگرنه اینکار را نمیکنم؛ اگرنه من هم ظلم به ایشان میکنم. مگر نیست که این آمده میگوید، یکنفر بود که آمد مدینه، بهاصطلاح، حالا بالأخره پیش امامصادق {{علیه}}. گفت: آقا! ما آمدیم اینجا [با شما] بیتوته کنیم، شما سر الاغت را به ما بده! ما هم اینجا میبریمش و میآوریمش. [امام] گفت: باشد، به او داد. یکنفر است یک ویلا در طوس دارد، آمد [و] گفت: شما این [سر الاغ] را بهمن میدهی که من ویلا را به تو بدهم؟ گفت: آره! گفت: برویم امامصادق {{علیه}} بنویسد، گفت: باشد. [گفت:] یابنرسولالله، من اگر ترقّی بخواهم بکنم، شما مانع هستید؟ [امام] گفت: نه! گفت یکی است [که] یک ویلا بهمن میدهد، میگوید من اینجا بیایم، شما آنرا میپذیری؟ گفت: من او را میپذیرم؛ اما وقتی رفت، گفت: بیا تو به ما خدمت کردی. این خدمتی که میکنی، سر این الاغ را میگیری من را میبری [و] میآوری، خدا جزایش اینقدر به تو میدهد که از آنجا که خورشید میزند تا غروب میکند، [باشد]. امام راست میگوید یا دروغ میگوید؟ برای چهکسی کار میکنی؟ بیعقلِ بیشعور! تف به آن عقلِ نداریات. دوید سر الاغ را گرفت. | حالا یک مرثیه مال امامحسین {{علیه}} خواند، من آخر یکخُرده وقت ایشان را میگیرم، میدانم ایشان راضی است؛ اگرنه اینکار را نمیکنم؛ اگرنه من هم ظلم به ایشان میکنم. مگر نیست که این آمده میگوید، یکنفر بود که آمد مدینه، بهاصطلاح، حالا بالأخره پیش امامصادق {{علیه}}. گفت: آقا! ما آمدیم اینجا [با شما] بیتوته کنیم، شما سر الاغت را به ما بده! ما هم اینجا میبریمش و میآوریمش. [امام] گفت: باشد، به او داد. یکنفر است یک ویلا در طوس دارد، آمد [و] گفت: شما این [سر الاغ] را بهمن میدهی که من ویلا را به تو بدهم؟ گفت: آره! گفت: برویم امامصادق {{علیه}} بنویسد، گفت: باشد. [گفت:] یابنرسولالله، من اگر ترقّی بخواهم بکنم، شما مانع هستید؟ [امام] گفت: نه! گفت یکی است [که] یک ویلا بهمن میدهد، میگوید من اینجا بیایم، شما آنرا میپذیری؟ گفت: من او را میپذیرم؛ اما وقتی رفت، گفت: بیا تو به ما خدمت کردی. این خدمتی که میکنی، سر این الاغ را میگیری من را میبری [و] میآوری، خدا جزایش اینقدر به تو میدهد که از آنجا که خورشید میزند تا غروب میکند، [باشد]. امام راست میگوید یا دروغ میگوید؟ برای چهکسی کار میکنی؟ بیعقلِ بیشعور! تف به آن عقلِ نداریات. دوید سر الاغ را گرفت. | ||
− | من چه میگویم و شما چه میشنوید و چه میفهمید و چه عمل میکنید؟ آخر کجا میروید؟ آخر اینقدر رفتی، چهکار کردی؟ حالا هم پیِ این رفتی، اینقدر به بچّهات دادی، آخر این بچّهات به حرفت نیست. اینقدر وِزر و وَبال کردی، به این [بچّهات] دادی، این [بچّه] به حرفت نیست. همینجا سزایش را دارد به تو میدهد، همینجا دارد نافرمانیات را میکند. جان من! بیا فرمان حق را ببر! چهکار داری؟ (صلوات بفرستید.) تو خدمتگزار علی {{علیه}} و زهرا {{علیها}} باش! نه خدمتگزار خلق. آنها که خدمتگزار خلق شدند، چه کردند؟ خدمتگزار خلق چه کردند؟ جوانها! خدمتگزاری خدا و پیغمبر {{صلی}}، امر خداست. میگوید یک نگاهت به زن نامحرم افتاد، نگاه به آسمان کن! تمام ملائکهها طلبمغفرت برایت میکنند. کجا میخواهی عبادت کنی؟ من میگویم خوش به حال شما که در | + | من چه میگویم و شما چه میشنوید و چه میفهمید و چه عمل میکنید؟ آخر کجا میروید؟ آخر اینقدر رفتی، چهکار کردی؟ حالا هم پیِ این رفتی، اینقدر به بچّهات دادی، آخر این بچّهات به حرفت نیست. اینقدر وِزر و وَبال کردی، به این [بچّهات] دادی، این [بچّه] به حرفت نیست. همینجا سزایش را دارد به تو میدهد، همینجا دارد نافرمانیات را میکند. جان من! بیا فرمان حق را ببر! چهکار داری؟ (صلوات بفرستید.) تو خدمتگزار علی {{علیه}} و زهرا {{علیها}} باش! نه خدمتگزار خلق. آنها که خدمتگزار خلق شدند، چه کردند؟ خدمتگزار خلق چه کردند؟ جوانها! خدمتگزاری خدا و پیغمبر {{صلی}}، امر خداست. میگوید یک نگاهت به زن نامحرم افتاد، نگاه به آسمان کن! تمام ملائکهها طلبمغفرت برایت میکنند. کجا میخواهی عبادت کنی؟ من میگویم خوش به حال شما که در خیابانهایید؛ اما بتوانی نگاه نکنی. نگاه به زمین بکنی، تمام ملائکهها طلبمغفرت [میکنند]، طلبمغفرت ملائکه [یعنی] آمرزیدهای. پس تقصیر خودت است، خودت چشمت زنا میکند، چرا جلویش را نمیگیری؟ (صلوات بفرستید.) |
إنشاءالله که این مدّاح امامحسین {{علیه}}، عرض بشود آن بیعدالتی ما را عفو کند! دیگر حالا شد. آقای حاجمیرزا ابوالفضل فرمودند: بابا! دیر رفتی. گفتم: حالا ایشان که با ما خوب است دیگر، حالا ما به او نگفتیم که یکساعت اینجا بخوان! اینقدر به تو میدهیم. هر چقدر میخواهد، بخواند. حاجابوالفضل! چطوری؟ کجایی؟ (صلوات بفرستید.) | إنشاءالله که این مدّاح امامحسین {{علیه}}، عرض بشود آن بیعدالتی ما را عفو کند! دیگر حالا شد. آقای حاجمیرزا ابوالفضل فرمودند: بابا! دیر رفتی. گفتم: حالا ایشان که با ما خوب است دیگر، حالا ما به او نگفتیم که یکساعت اینجا بخوان! اینقدر به تو میدهیم. هر چقدر میخواهد، بخواند. حاجابوالفضل! چطوری؟ کجایی؟ (صلوات بفرستید.) |
نسخهٔ کنونی تا ۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۳:۱۲
سیزده رجب 85؛ شناخت مداحها | |
کد: | 10301 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1385-05-17 |
نام دیگر: | سیزده رجب 85؛ شناخت ولایت |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام سیزده رجب (13 رجب) |
أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم
العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
روزهایی که اعیاد است، یعنی تولّد است، [یا] بهحساب حالا قتل است، آقایانی که جمع میشوند، باید یک استفاده معنوی ببرند؛ اگر استفاده معنوی نبرند، کلاه سرشان رفته. اما حالا آخرالزّمان یکجوری شدهاست که مجالس معنویّتش خیلیکم شده؛ چونکه مردم بیشترشان اهلدنیا شدهاند. تو اگر اهلدنیا شدی، آن دنیا یک پردهای میشود، تو آن معنویّت را درک نمیکنی، والله! [درک] نمیکنی. عزیزان من! باید یکقدری ما پیرو باشیم، اگر پیرو باشیم، آن مطلب را درک میکنیم.
شما اگر دوستی داشتهباشی، همهاش دلش میخواهد امر آن دوستت را اطاعت کنی که آن دوست از شما خوشبخت و راضی باشد؛ حالا چه دوست شهوانی است، چه دوست معنویّت. یککاری میخواهی بکنی که بهاصطلاح آن دوستت از تو راضی باشد. حالا اگر که آدم یکچیزی را واقع دوست داشتهباشد، باید یکقدری مطیع آن دوستش باشد. آیا از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بهتر در تمام این خلقت هست؟ چقدر سفارش امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شده؟ خدا «أینالرّجبیّون» میگوید، میگوید کیست دوستعلی (علیهالسلام)؟ بیاید من جزایش را بدهم. دشمنان علی را سزایشان را میدهد، والله! دوستهای علی (علیهالسلام) را جزا میدهد. کجا [دوستعلی (علیهالسلام) هستید]؟ عزیزان من! باید اگر علی (علیهالسلام) میگویید، صفاتعلی (علیهالسلام) را داشتهباشید!
گفتم، شما باید ولایت، عدالت، سخاوت داشتهباشید! اگر عدالت نداشتهباشی، خیلی ناجور است. تمام تجاوزهایی که از بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) شدهاست، روی بیعدالتی شدهاست. تمام این ممالک که تجاوز میکنند، روی بیعدالتی میشود. اگر هر مملکتی به مملکتش قانع بود، مملکتِ خودش را آباد میکرد [و] تجاوزگر نبود، اصلاً دادِ کسی درنمیآمد. حالا اگر ولایت ندارند، بیایند عدالت را مراعات کنند، تجاوز نکنند. تجاوز خیلی بد است، تجاوز یعنی بیعدالتی. اوّل کسیکه بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) تجاوز کرد، این دو نفر بودند. آقایانی که اهلتسنّن هستید! بیایید یکقدری بیدار شوید! آقایانی که شیعه هستید! بیایید یکقدری هوشیار شوید! باید توی اینها کار کنی تا یقینت کامل بشود! والله! اگر کار نکنید، ولایت ما برخورد است، ولایت برخوردی مثل اسم است. تو برخورد با ولایت داری، چه ولایتی داری؟ ولایت، امرش است.
ببین امیرالمؤمنین (علیهالسلام) چهجور بوده؟ میگوید دنیا! من سهطلاقهات کردم، نمیتوانم بگیرمت. من این نمیتوانم بگیرمت را برای شما افشا کردم، اگر توجّه کنید. گفتم: اگر ولایتت کامل باشد، دیگر دنیا را نمیخواهی ببینی، نه که بروی غِش در معامله کنی و مالِ [یعنی برای] دنیا کارهای ناجور کنی. میگوید: یک دروغ بگویی، یک بوی گندی از دهانت صادر میشود، ملائکه لعنتت میکنند. حالا برو کربلا! حالا برو مشهد! حالا برو مکّه! حالا برو عمره؟ تو لعنت شدی، لعنت که اینجا درست نمیشود. چرا امامحسین (علیهالسلام) گفت کسیکه حقّالناس گردنش است، برگردد؟ کدامهایِ ما حقّالناس گردنمان نیست؟ چرا حقّالناس میآید گردنت را میگیرد؟ ببین امیرالمؤمنین، علی «علیهالسلام» چقدر با ظلم دارد مبارزه میکند؟ علی (علیهالسلام) کاری نمیتواند بکند، بهغیر از [اینکه] گریه کند. نمیگذارند [بکند].
حالا میآید [و] میگوید: کمرم آسیب دید، خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: چرا؟ چرا از پای بچّه یهودیه خلخال کشیدند؟ یهودیها که در پناه اسلام میآمدند، جزیه میدادند. اما بعضیهایشان هم اینها از یهودیها میترسیدند، میآمدند در باطن اسلام میآوردند. این از آن یهودیهاست، نه از این یهودیهایی که شیعهکش هستند. اگر میگوید [یهودی]، یکوقت میلتان پیش یهود نرود! پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: هیچکس مطابق یهود من را اذیّت نکرد. اما حالا ببین، خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] چند وقت نمازهای نافلهاش را نشسته میخواند، [میگوید] چرا ظلم شده؟ آقا! تو خودت الآن ظالمی. تو به امامزمان (عجلاللهفرجه) چه [ربطی داری]؟ به علی (علیهالسلام) چه [ربطی داری]؟ تو ظالمی. تجاوزگر، ظالم است. اگر میخواهید بهتر بفهمیم، اصولدین میگوید چند تاست؟ اوّل توحید؛ میگوید: خدا عادل است و ظالم نیست؛ پس آن کسیکه ظالم است، این آدمی که ظالم است، به خدا مربوط نیست، از خدا جدا شدهاست؛ همانساخت که از ولایت جدا شدیم.
ولایت دِمُده شدهاست دیگر، الآن چهکسی خانمش مثل حضرتزهراست؟ بیایند بگویند. دِمُده شده، چهکسی امر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را اجرا میکند؟ دِمُده شده، [تو] با همان دِمُدهگری محشور میشوی. والله! حالا هم سلمان هست، حالا هم اویسقرن هست، نه که نباشد، حالا هم در شماها از آنها هست؛ اما خدا فردا هر چیزی را میآورند، مصداق میآورد. توجّه کن! اگر تو عدالت داشتهباشی، قیامت را احترام میکنی، ائمه (علیهمالسلام) را، امامت را [احترام میکنی]. گفتم: اصل ولایت، عدالت [و] سخاوت [است]. (صلوات بفرستید.)
[سعید بن] جبیر را آوردند، [حَجّاج] گفت: از علی دست بردار! گفت: هر کسی یکدوستی میخواهد، تو بهتر از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بهمن بگو! من سراغش میروم. گفت: برو او را بکش! همانساخت که [جبیر] داشت میرفت، گفت: خدایا! دیگر وقت به این نده [که] دوستعلی (علیهالسلام) را بکشد، دوستعلی (علیهالسلام) را اذیّت کند. همینطور [حجّاج] شب گفت: سوختم! سوختم! من را با جبیر چه [کار]؟ [من را با جبیر] چه [کار]؟ تا اینکه سَقَط شد. بترسید از آن روزی که دوستعلی (علیهالسلام) را اذیّت کنید، به شما نفرین کند.
قربانتان بروم، ما بیشترمان تجدّدی شدیم. تجدّد دین ما را برد، ولایت ما را برد، انصاف ما را برد، حیای ما را برد، عفت ما را برد، عصمت ما را برد. چرا تجدّدی میشوید؟ تجدّد یعنی بیزاری از علی (علیهالسلام)، تجدّد بیزاری از امر علی (علیهالسلام) [است]؛ این تجدّد [است]، ردّ آن میروی. تو وقتیکه در اینها، [در] معصیت غرق شدی، دیگر فانی شدی. باید فانی در ولایت بشوی! فانی در تجدّد شدی، فانی در غیر امر شدی. چنان جاذبهاش تو را گرفتهاست، دیگر نماز شب نمیکنی که، دیگر پا [بلند] نمیشوی به فقرا برسی که، همیشه میخواهی در آن معصیت باقی بمانی. تو باید در ولایت فانی بشوی، تا اینکه ولایت، تو را باقی کند، عزیز من! اما تو در شهوت فانی شدی، در تجدّد فانی شدی.
حالا اینهمه [پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)] میگوید: [در] آخرالزّمان علماء فتوا میدهند غیر خودشان [غیر امر ائمه (علیهمالسلام)]، نزول همهجا را میگیرد، شهوت همهجا را میگیرد، زنها مملکت را میآیند چیز میکنند، [اینچیزها] نبود دیگر حالا. همه این حرفها را که میزند؛ آنوقت سلمان میگوید: [اگر آنزمان را درک کردیم] چه کنیم؟ [میفرماید انجام] واجبات، ترکمحرّمات، منتظر [فرج باش]! برو کنار! مگر نیروی تو میگذارد [که] بروی کنار؟ مگر آن نیرویی که داری، میگذارد بروی کنار؟ همیشه میخواهی [نیرویت را] صرف شهوت کنی، صرف دلت کنی، صرف خیالت کنی، صرف رفقایت کنی، صرف دوست شهوترانیات کنی. من هر چه نگاه میکنم، والله! اینجور مردم میبینم. یککمی، تک و توکی میبینم اینجوری هم نیست، اینهم مثل من یا پول ندارد یا عُرضه ندارد. ایننیست جانم! ولایت را از شما گرفتند، عبادت به شما دادند. ولایت را از شما گرفتند، زیارت به شما دادند. کجا [ولایت را] از تو گرفته؟ امرش را اطاعت نمیکنی، بدان از تو گرفته [است].
ولایت میگوید نگاه به بچّه مردم نکن! نگاه به زن مردم نکن! غِش در معامله نکن! خوشاخلاق باش! سخی باش! ولایت داشتهباش! فتوّت داشتهباش! رحم داشتهباش؟ خلق را مؤثّر ندان! دنبال خلق نرو! امر خلق را اطاعت نکن! ببین آنها که امر خلق را اطاعت کردند، چهکاره شدند؟ ببین امر شریحقاضی را اطاعت کردند، حسینکش شدند؛ تو امر خلق را اطاعت میکنی، امرکُش میشوی. ولایت اینرا میگوید، ایناست که ما از عهده ولایت نمیتوانیم برآییم؛ اما تقصیر خودت است، همه اینکارها را میتوانی برعکسش [را] بکنی. الآن هم کسی هست، والله! بالله! بهدینم! کسی در مجلس هست، دیدم [به] معراج رفت، همراهش [را] هم دیدم. حالیات است؟ حالا همراهش را نمیگویم؛ پس میشود دین را حفظ کرد، اگر نمیشد که نمیگوید که [بکن]! اما تو چهکار داری میکنی؟
اغلب این مدّاحها، اغلب این مدّاحها، اغلب این گویندهها عین عمروعاصند. عمروعاص یکقدری شعر برای امیرالمؤمنین، علی «علیهالسلام» گفت، [از او] خریدند؛ اینها هم فروختهاند. حالا مدّاح میرود تلویزیون رنگی میخرد و کامپیوتر میخرد و اینها را میخرد و مبل میگذارد و صندلی میخرد و جخ [تازه] خودش را شبیه کفّار میکند. ولایتفروختن، پولش هماناست. پول ولایتفروختن، که مدّاح میفروشد یا واعظ میفروشد، [با آن پول] تجدّد میخرد. نمیرود [آن پول را] به مردم بدهد، خانه بسازند. نمیرود [به] آن بندهخدا که پشتبامش کاهگِل ندارد [بدهد تا پشتبامش را درست] بکند، عقدی را چیز [کمک] کند. به یکیشان گفتم، گفتم: بابا! یک حدّی برای خودت درستکن! تو که چیزی نداشتی که، [قبلاً] در چه خانهای زندگی میکردی؟ یکخانه اینجا داشته، از اینجا برده نمیدانم دم آبانبار سیّد، از آنجا برده نمیدانم بلوار امین، خب بارکالله! چرا؟ فروخت، حسین (علیهالسلام) را فروخت، علی (علیهالسلام) را فروخت، زهرا (علیهاالسلام) را [فروخت]. چرا؟ گولت زد. از آن بدبختتر آناست که این [مدّاح] را دعوت میکند، پول به او میدهد. ایله دیر، ایله چوغم [جمله ترکی]. اگر یک مدّاحی [باشد] که این بندهخدا علم دارد، دانش دارد، فهم دارد، ارتباط با خلق ندارد، آنرا دعوت نمیکند، آنکه صدایش خوب است [را] دعوت میکند. به یکیشان گفتم؛ آخر اینرا دعوت میکنی چهکار؟ گفت: خب مردم میخواهند، کیاَک پنجاهتومان داده، کیاَک دهتومان داده، [پولها را] میگیریم، [به او] میدهیم؛ تو هم با او محشور میشوی. (صلوات بفرستید.)
آنزمان هم کسی سلمان را نمیخواسته، آنزمان هم کسی میثم را نمیخواسته، آنموقع هم کسی نمیخواسته، حالا هم نمیخواهند. من دارم چه میگویم؟ برادر! کجایی؟! بیایید بهقول حاجشیخجعفر شوشتری، گفت: بیایید از ثوابهایمان توبه کنیم! چه ثوابی است [که باید از آن] توبه کنی؟ ثواب بیولایت، باید توبه کنی، ثواب بیولایت. اشعار خیلی خوب است، اشعار ذوق است. والله! بهدینم! اشعار ما را نجات نمیدهد، من به شما بگویم. این الآن این در مکّه کیست؟ که بود؟ چقدر اشعار گفته؟ ابنابیالحدید، چقدر اشعار برای چیز گفته؟ اما اشعارِ بیعلی، حرف است، به هیچدردی نمیخورد. داری حرف میزنی، فحش میدهی، غیبت میکنی. اشعار بیعلی غیبت است، نه سنّت. اشعار باید سنّت باشد، اینها غیبت است. [مدح] آنرا میگوید، [مدح] آنرا [هم] میگوید، هر [کسی] که پول به او بدهد، [مدحش] را میگوید. میترسم خیلی بد شود؛ اگرنه بدترش را میگفتم. آن یارو میگفت من پول میخواهم، حالا هر که میخواهد پیشم بیاید. اینهم پول میخواهد، او هم پول میخواهد، برای هر کسی بگوید، میگوید. ایننیست که، زبانی که علی (علیهالسلام) گفت که عمر نمیگوید که. چقدر اشعار برای معاویه میگفتند؟ چقدر اشعار گفت؟ چقدر شعر گفتند؟ من گفتم که من هیچکدام اینها را قبول ندارم، چونکه هر کدامشان در حرفهایشان این دو نفر را یکقدری تأیید کردهاند بهغیر حافظ، حافظ حرفهایش آدم را حفاظت میکند؛ اما آنها نه، آنها لجاجت میکنند. بیشتر این مدّاحها عین اهلتسنّن هستند
امامصادق (علیهالسلام) فرمود: گول اهلتسنّن را نخورید [که] حرفهای خوشخط و خال میزنند، اینها واقعیشان با ما خوب نیستند. واقعیِ بیشتر مدّاحها پولی است، اینها با اصل خوب نیستند. (صلوات بفرستید). (بهمن لعنت اگر من میخواستم این حرف را بزنم، خودش پیشآمد، من از پیش کسی ننوشتم. آنکه [حرف را] پیش میآورد، او هم جوابگویش است.) هر کدامها [پولی] نیستند، بیایند اینجا، من به آنها بگویم هستید یا نیستید؟ مگر من اینها را نمیشناسم؟ من قباله خانه این مدرسه فیضیّهام، تمام این مدّاحها را، اینها را از اوّل که میخواستند بسمالله بگویند؛ [اما] غیر بسمالله گفتند، من آنها را میشناسم، بابایشان [را] هم میشناسم. آقاجان من! فدایت بشوم، بیا یکقدری تفکّر داشتهباش!
منصور دوانیقی یک روزی عید گرفت، امامصادق (علیهالسلام) را خواست. [به مردم] گفت هدایا بیاورید! اینقدر هدایا آوردند، آنجا چید. وقتی مجلس طی [تمام] شد، گفت: یابنعمّ! تو مال ما را حرام میدانی؛ اما هدایا که حلال است. من یکوقت گفتم مقدّس شدم، خدا نکند مقدّس شوی. توی فکر رفتیم که اینها که برای ما چیز میآورند، ما یواشیواش، کَلّ بر مردم نباشیم. بهوجود مبارک امامزمان راست میگویم، شب خواب دیدم رفتم حضرتمعصومه (علیهاالسلام)، دیدم آن حاجشیخعباس آنجاست و حضرت اشاره کرد هدایا را قبولکن! اتفاقاً ما را آنجا حاکم کرد و آنچه که هدایا میآوردند، من قبول میکردم و هدایا دیدم خوب است. اینقدر ما در مقدّسی رفتیم که اینها که یکچیزی را میآورند، ردّ کنیم. حالا من هم خدا میداند، الآن به حضرتعباس نمیدانم حالا [یکی از رفقا] خدا هم پدرش را، مادرش را، جدّ و آبادش را بیامرزد! یکقدری دیدم چند تا مرغ آورده. اگر من یکیاش را برداشتم، از شراب حرامتر [باشد]. من اینقدر آدم سراغ دارم، [اصلاً] خودم نمیتوانم بخورم. آن پریروز هم دوباره یکی از رفقا یک گل آورده [بود]. اما ببین باز که اینها [هدیه] بود، من باز هم میگفتم که شاید اشکال داشتهباشد. آخر بشر باید خودش ببیند اشکالاتش کجاست؟ تو باید خودت [ببینی اشکالت کجاست]؟ ببین من خودم بفهمم اشکالاتم کجاست؟ گفتم نه که این اشکال داشتهباشد. حالیات میشود چه میگویم؟ حالا حضرت فرمود: هدایا را قبولکن!
حالا منظورم ایناست، [منصور] به امامصادق (علیهالسلام) گفت: هدایا که عیب ندارد، [امام] قبول کرد. یکی آمد یک مرثیه مال امامحسین (علیهالسلام) خواند، نه اشعار. وقتی قرآن نازل کرد، [گفت:] اشعارها را، همه را جمع کنید! نمیگویم اشعار نخوانید! وقتی اشعار میخوانید، جگر من به حال میآید؛ اما من میخواهم بگویم، نجاتدهنده اشعار نیست، نجاتدهنده ولایت است. اینها که دارند اشعار میگویند، برای این میگویند، برای آنهم میگویند، فرق نمیگذارد که. آره بهقول یک عدّهشان که یکجا بودند، حالا امروز دیگر لجم گرفته، میگفت باید لور [لول یعنی مست] بشوی. آره! یک عدّهای را یکچیزهایی به آنها میدهند، میخوانند. لور بشود بیاید نمیدانم حرف بزند. آره! لور بشوی، حالا چیزهای دیگرش را ولش کن! آره! لور بشوند، تو قوملوط شدی، عوض اینکه لور بشوی؛ مدّاح! هر کسی میخواهد این نوار من را بشنود. لور چیست؟ لور، قوملوط شدی. تو باید حسین (علیهالسلام) لورت کند، زهرا (علیهاالسلام) لورت کند، او اجازه به تو بدهد، او تحویلت بگیرد، او قبولت کند. لور هم آخر حرف است؟ آره! پولش را هم ببر!
کجا بودیم؟ [شخصی] یک مرثیه مالِ [برای] امامحسین (علیهالسلام) خواند، [امام] گفت (رو کرد به منصور) منصور! همه را بهمن بخشیدی؟ گفت: همه را به تو بخشیدم. میخواست بهاصطلاح به دور و بریهایش بگوید [که] من سخیام. یک مرثیه خواند، [امام] گفت: برو همه آنها را بردار! عذرخواهی هم از او کرد. اما مرثیه حسین (علیهالسلام) [خواند، امام] چقدر عذرخواهی هم از او کرد. مدّاح امامحسین (علیهالسلام)، والله! بهدینم قسم! فردایقیامت، مدّاحی که مال امامحسین (علیهالسلام) خوانده، مدّاحی که برای زهرا (علیهاالسلام) خوانده، علی (علیهالسلام) بهشت به او میدهد، عذرخواهی هم [از او] میکند. اما مرد میخواهد خودش را نگهدارد، ما همه نر هستیم. مرد میخواهد بگوید علی! چیز دیگر نگوید. از این حنجره علی (علیهالسلام) دربیاید، نه خلق دربیاید. آن حنجرهای که علی (علیهالسلام) دربیاید، آن مدّاح تولیدش علی (علیهالسلام) است، تولیدش زهراست، تولیدش خلق نیست. نه من مدّاحها را بگویم، منبریها را هم دارم میگویم، آنها هم مدحخوان هستند. منحصر به چهار نفر، نمیدانم این و آننیست، من یکچیز کلّی دارم میگویم. تو اشعار از برای خلق بخوانی، شیطان جزا میدهد. اگر اشعار از برای زهرا (علیهاالسلام) بخوانی، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) جزا میدهد، خدا جزا میدهد. حالا این جزا [پولی که در دنیا میگیری،] نقد است، آن جزا [پاداش آخرت] میگویی نسیه است، میگوید نقد را ما میگیریم. یارو بهمن میگفت که پول بهمن بده! هر چه میخواهد باشد. (صلوات بفرستید.)
حالا یک مرثیه مال امامحسین (علیهالسلام) خواند، من آخر یکخُرده وقت ایشان را میگیرم، میدانم ایشان راضی است؛ اگرنه اینکار را نمیکنم؛ اگرنه من هم ظلم به ایشان میکنم. مگر نیست که این آمده میگوید، یکنفر بود که آمد مدینه، بهاصطلاح، حالا بالأخره پیش امامصادق (علیهالسلام). گفت: آقا! ما آمدیم اینجا [با شما] بیتوته کنیم، شما سر الاغت را به ما بده! ما هم اینجا میبریمش و میآوریمش. [امام] گفت: باشد، به او داد. یکنفر است یک ویلا در طوس دارد، آمد [و] گفت: شما این [سر الاغ] را بهمن میدهی که من ویلا را به تو بدهم؟ گفت: آره! گفت: برویم امامصادق (علیهالسلام) بنویسد، گفت: باشد. [گفت:] یابنرسولالله، من اگر ترقّی بخواهم بکنم، شما مانع هستید؟ [امام] گفت: نه! گفت یکی است [که] یک ویلا بهمن میدهد، میگوید من اینجا بیایم، شما آنرا میپذیری؟ گفت: من او را میپذیرم؛ اما وقتی رفت، گفت: بیا تو به ما خدمت کردی. این خدمتی که میکنی، سر این الاغ را میگیری من را میبری [و] میآوری، خدا جزایش اینقدر به تو میدهد که از آنجا که خورشید میزند تا غروب میکند، [باشد]. امام راست میگوید یا دروغ میگوید؟ برای چهکسی کار میکنی؟ بیعقلِ بیشعور! تف به آن عقلِ نداریات. دوید سر الاغ را گرفت.
من چه میگویم و شما چه میشنوید و چه میفهمید و چه عمل میکنید؟ آخر کجا میروید؟ آخر اینقدر رفتی، چهکار کردی؟ حالا هم پیِ این رفتی، اینقدر به بچّهات دادی، آخر این بچّهات به حرفت نیست. اینقدر وِزر و وَبال کردی، به این [بچّهات] دادی، این [بچّه] به حرفت نیست. همینجا سزایش را دارد به تو میدهد، همینجا دارد نافرمانیات را میکند. جان من! بیا فرمان حق را ببر! چهکار داری؟ (صلوات بفرستید.) تو خدمتگزار علی (علیهالسلام) و زهرا (علیهاالسلام) باش! نه خدمتگزار خلق. آنها که خدمتگزار خلق شدند، چه کردند؟ خدمتگزار خلق چه کردند؟ جوانها! خدمتگزاری خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)، امر خداست. میگوید یک نگاهت به زن نامحرم افتاد، نگاه به آسمان کن! تمام ملائکهها طلبمغفرت برایت میکنند. کجا میخواهی عبادت کنی؟ من میگویم خوش به حال شما که در خیابانهایید؛ اما بتوانی نگاه نکنی. نگاه به زمین بکنی، تمام ملائکهها طلبمغفرت [میکنند]، طلبمغفرت ملائکه [یعنی] آمرزیدهای. پس تقصیر خودت است، خودت چشمت زنا میکند، چرا جلویش را نمیگیری؟ (صلوات بفرستید.)
إنشاءالله که این مدّاح امامحسین (علیهالسلام)، عرض بشود آن بیعدالتی ما را عفو کند! دیگر حالا شد. آقای حاجمیرزا ابوالفضل فرمودند: بابا! دیر رفتی. گفتم: حالا ایشان که با ما خوب است دیگر، حالا ما به او نگفتیم که یکساعت اینجا بخوان! اینقدر به تو میدهیم. هر چقدر میخواهد، بخواند. حاجابوالفضل! چطوری؟ کجایی؟ (صلوات بفرستید.)
خدایا! عاقبتتان را بهخیر کن!
خدایا! یقین ما را زیاد کن!
امیرالمؤمنین! قربانت بروم. رسولالله! تو خیلی علی (علیهالسلام) را میخواهی، به ما عیدی بده! رسولالله! خود علی (علیهالسلام) را به ما بده! اگر تو علی (علیهالسلام) را به ما دادی، همه خلقت را به ما دادی. بیا تو را بهحق علی، بهحق دخترت زهرا، کمِ ما جمعیّت نگذار! اینها طفلکها آفتاب نشستهاند،
خدایا! آفتاب محشر بهسر اینها نتابد! خدایا! آفتاب محشر در سر اینها خنک بشود!
خدایا! اینها را به علی (علیهالسلام) اتّصال کن!
خدایا! علی (علیهالسلام) را به ما بده! خدایا! اگر علی (علیهالسلام) را به ما دادی، همه خلقتها را به ما دادی.
خدایا! دوباره میگویم علی (علیهالسلام) را به ما بده!
خدایا! بیا دعای ما را مستجاب کن! (صلوات بفرستید.)