تولید حکومت الله، امر است: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله)
 
 
(۱ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۱ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱۵: سطر ۱۵:
 
حالا رفقای‌عزیز، نباید کسی فکر بکند بگوید کار من را تامین می‌کند، مگر کار روح دارد؟ مگر کار ولی است؟ مگر کار خداست؟ مگر کار مشکل‌گشاست؟ کار باید امر باشد. رفقایی که در امرند آن کاری که می‌کنند خدا می‌فرماید، امام می‌فرماید این‌ها جهاد فی سبیل‌الله می‌کنند، شاربشان عرق کند جزء شهدا هستند. عزیزان من، بیایید این‌کار را رزاق رزق ندانید، کار را مؤثر ندانید. من ابلاغ به هر کسی‌که این نوار من را گوش می‌دهد می‌کنم: کار را وظیفه بدانید، آن صحیح است. خدا از آدم بی‌کار بدش می‌آید. حالا ما کاری را، شغلی را درنظر می‌گیریم امر را اطاعت می‌کنیم. اما آن‌کار باید مواظبت کنید با امر باشد، نه هر چه گیرتان آمد. امام‌صادق رئیس‌مذهب ما می‌فرماید مردم در آخرالزمان نماز می‌خوانند، روزه می‌گیرند، به اندازه‌ای انفاق می‌کنند، جاده صاف می‌کنند، قرآن سر می‌گیرند، انفاق می‌کنند این‌ها اهل آتشند. [گفتند] یابن رسول‌الله کسی‌که قرآن سر می‌گیرد قرآن را دوست دارد، کسی‌که کار کند، کار امر است، کسی‌که نماز می‌خواند خدا را می‌شناسد. مدام شخصی خدمت امام‌صادق توسعه می‌دهد، حضرت دست‌های مبارکش را این‌جور می‌کند، می‌گوید مال را چنگ می‌زنند. من نگاه می‌کنم در جامعه از هزار نفر می‌بینم شاید دو سه‌نفر این‌جوری نباشند. همه‌مان مال را چنگ می‌زنیم، محبت به آن داریم اما حضرت فرمود {{توضیح|من خودم را رسوا می‌کنم}} به خود امام‌زمان، امام‌زمان فرمود مردم اهل‌دنیا شدند، به‌دنیا نمی‌رسند. به‌دنیا رسیدن، پولی که تو داری باید صرف امر بشود، آن راهی که دنبال آن پول می‌روی باید امر باشد، آن پولی که جمع می‌کنی باید امر باشد، آن پولی که خرج می‌کنی باید امر باشد. عزیز من توجه کن من چه می‌گویم.  
 
حالا رفقای‌عزیز، نباید کسی فکر بکند بگوید کار من را تامین می‌کند، مگر کار روح دارد؟ مگر کار ولی است؟ مگر کار خداست؟ مگر کار مشکل‌گشاست؟ کار باید امر باشد. رفقایی که در امرند آن کاری که می‌کنند خدا می‌فرماید، امام می‌فرماید این‌ها جهاد فی سبیل‌الله می‌کنند، شاربشان عرق کند جزء شهدا هستند. عزیزان من، بیایید این‌کار را رزاق رزق ندانید، کار را مؤثر ندانید. من ابلاغ به هر کسی‌که این نوار من را گوش می‌دهد می‌کنم: کار را وظیفه بدانید، آن صحیح است. خدا از آدم بی‌کار بدش می‌آید. حالا ما کاری را، شغلی را درنظر می‌گیریم امر را اطاعت می‌کنیم. اما آن‌کار باید مواظبت کنید با امر باشد، نه هر چه گیرتان آمد. امام‌صادق رئیس‌مذهب ما می‌فرماید مردم در آخرالزمان نماز می‌خوانند، روزه می‌گیرند، به اندازه‌ای انفاق می‌کنند، جاده صاف می‌کنند، قرآن سر می‌گیرند، انفاق می‌کنند این‌ها اهل آتشند. [گفتند] یابن رسول‌الله کسی‌که قرآن سر می‌گیرد قرآن را دوست دارد، کسی‌که کار کند، کار امر است، کسی‌که نماز می‌خواند خدا را می‌شناسد. مدام شخصی خدمت امام‌صادق توسعه می‌دهد، حضرت دست‌های مبارکش را این‌جور می‌کند، می‌گوید مال را چنگ می‌زنند. من نگاه می‌کنم در جامعه از هزار نفر می‌بینم شاید دو سه‌نفر این‌جوری نباشند. همه‌مان مال را چنگ می‌زنیم، محبت به آن داریم اما حضرت فرمود {{توضیح|من خودم را رسوا می‌کنم}} به خود امام‌زمان، امام‌زمان فرمود مردم اهل‌دنیا شدند، به‌دنیا نمی‌رسند. به‌دنیا رسیدن، پولی که تو داری باید صرف امر بشود، آن راهی که دنبال آن پول می‌روی باید امر باشد، آن پولی که جمع می‌کنی باید امر باشد، آن پولی که خرج می‌کنی باید امر باشد. عزیز من توجه کن من چه می‌گویم.  
  
من بنا شد از حکومت صحبت کنم؛ یعنی حکومت خلقت، حکومت جهانی. هر حکومتی می‌خواهی بگویی تو اسم بگذار، اول حکومت دست خداست، یعنی حکم‌رانی تمام خلقت دست خداست. خدای تبارک و تعالی حکومت دارد؛ یعنی تمام خلقت دست خداست، آن یک حکومت است. حالا آن حکومتِ الله، حکومت تشکیل می‌دهد. من دلم می‌خواهد در این‌جا رفقای‌عزیز یک‌قدری توجه بفرمایند. آن حکومت خلقت است؛ یعنی خدا حکومت تشکیل می‌دهد، یعنی حکومت [الله]. ببین حالا می‌آید این‌جا خدمت [خدا] استغاثه می‌کند سلیمان می‌گوید سلطنتی به‌من بده، نه به کسی داده باشی نه بدهی. ببین نمی‌گوید خلافت به‌من بده، خلافت یک‌چیز دیگری است. می‌گوید به‌من سلطنت بده. حالا به او می‌دهد؛ اما سلطنت از روی عدل است. ای سلاطینی که افتخار می‌کنید ما در زمان اسلام هستیم، فردای‌قیامت شما را می‌آورد، سلیمان را هم می‌آورد، باید امتحان بدهی. می‌گوید من دستِ این دادم، دستِ تو هم دادم، چه کردی؟ چرا بی‌عدالتی کردی؟ پس این حکومتِ الله، حکومت تشکیل می‌دهد، خلافت تشکیل می‌دهد. اول خلافتی که تشکیل داد خلافت نبی بود، آن دوازده‌امام آن‌ها خودشان مقصدند، به امرند. آن حکومت کوچک‌تر است که مثلاً ما بگوییم حکومت دست علی‌بن ابوطالب داده، این حکومت کوچک‌تر است. علی‌بن ابوطالب حکومت خلقتی دارد؛ یعنی خلقت به امرش است. آن به‌غیر سلاطین است، به‌غیر از این صد و بیست و چهار هزار پیغمبر است. آن‌ها را خدا تایید می‌کند در این عالم‌ها بخصوص در این عالم. آن‌ها، انبیاء در این عالم تایید می‌شوند؛ اما ائمه‌طاهرین تایید تمام عالم‌ها هستند. توجه بفرمایید این‌جا من یک لکنت به زبانم خورد. این‌ها مثلاً سلیمان در آن موقعیتِ خودش [حکومت] دارد، داوود همین‌جور، آدم همین‌جور، نوح همین‌جور. این‌ها، انبیاء، حکومتِ قومی دارند، نه حکومتِ جهانی. آن دوازده‌امام، چهارده‌معصوم حکومت خلقتی دارند. نه این خلقت، خداوند صدها هزارها خلقت دارد، آن‌ها در آن‌جا حکومت دارند. یعنی امر شده به تمام خلقت این‌ها را اطاعت کنید. یک مثال کوچکی می‌زنند حالا ما هم همان را می‌زنیم: می‌گوید [امام] مثل مسجد است باید رو به آن بروی، اما انبیاء آمدند تبلیغ می‌کنند تا حتی پیغمبر. می‌گوید یا محمد، بلند شو، اما پیغمبر به نبی بودنش می‌گوید بلند شو، ولی بودنش سر جایش است. ولی بودنش حکومت خلقتی است؛ اما به نبی بودنش می‌گوید بلند شو. چه‌کار کنم؟ تبلیغ‌کن. تمام مقصد خدا از صد و بیست و چهار هزار پیغمبر که می‌گوید تبلیغ‌کن این ولایت است، تبلیغ ولایت کن. ولایت خیلی مهم است، ولایت چیزی است که تمام انبیاء تویش مانده‌اند. تمام آن‌ها که ادعای فهم می‌کنند تویش مانده‌اند. فقط و فقط خدای تبارک و تعالی می‌داند آن‌ها چه‌کسی هستند، آن دوازده‌امام، چهارده‌معصوم، حالا این‌ها حکومت تشکیل می‌دهند. اما حکومت‌ها می‌آیند حکومت را غصب می‌کنند، این غصب حکومت است. اول کسی‌که غصب کرد عمر و ابابکر بود، حکومت الله که غصبی نیست، حکومت الله صادراتش امر است. به خود پیغمبر می‌گوید از خودت حرف بزنی رگ دلت را قطع می‌کنم، به نبی بودنش می‌گوید. رفقا، این‌جا تمامتان دانشمندید، تمامتان مهندسید، تمامتان با ماوراء سر و کار دارید. با ماوراء سر و کار داشتن یک‌حرفی است، فهمیدن ماوراء حرف دیگری است. سر و کار دارد جبرئیل در آسمان پرش می‌کند، اما یک‌حدودی می‌رسد، می‌گوید بیا، می‌گوید نه.
+
من بنا شد از حکومت صحبت کنم؛ یعنی حکومت خلقت، حکومت جهانی. هر حکومتی می‌خواهی بگویی تو اسم بگذار، اول حکومت دست خداست، یعنی حکم‌رانی تمام خلقت دست خداست. خدای تبارک و تعالی حکومت دارد؛ یعنی تمام خلقت دست خداست، آن یک حکومت است. حالا آن حکومتِ الله، حکومت تشکیل می‌دهد. من دلم می‌خواهد در این‌جا رفقای‌عزیز یک‌قدری توجه بفرمایند. آن حکومت خلقت است؛ یعنی خدا حکومت تشکیل می‌دهد، یعنی حکومت [الله]. ببین حالا می‌آید این‌جا خدمت [خدا] استغاثه می‌کند سلیمان می‌گوید سلطنتی به‌من بده، نه به کسی داده باشی نه بدهی. ببین نمی‌گوید خلافت به‌من بده، خلافت یک‌چیز دیگری است. می‌گوید به‌من سلطنت بده. حالا به او می‌دهد؛ اما سلطنت از روی عدل است. ای سلاطینی که افتخار می‌کنید ما در زمان اسلام هستیم، فردای‌قیامت شما را می‌آورد، سلیمان را هم می‌آورد، باید امتحان بدهی. می‌گوید من دستِ این دادم، دستِ تو هم دادم، چه کردی؟ چرا بی‌عدالتی کردی؟ پس این حکومتِ الله، حکومت تشکیل می‌دهد، خلافت تشکیل می‌دهد. اول خلافتی که تشکیل داد خلافت نبی بود، آن دوازده‌امام آن‌ها خودشان مقصدند، به امرند. آن حکومت کوچک‌تر است که مثلاً ما بگوییم حکومت دست علی‌بن ابوطالب داده، این حکومت کوچک‌تر است. علی‌بن ابوطالب حکومت خلقتی دارد؛ یعنی خلقت به امرش است. آن به‌غیر سلاطین است، به‌غیر از این صد و بیست و چهار هزار پیغمبر است. آن‌ها را خدا تایید می‌کند در این عالم‌ها بخصوص در این عالم. آن‌ها، انبیاء در این عالم تایید می‌شوند؛ اما ائمه‌طاهرین تایید تمام عالم‌ها هستند. توجه بفرمایید این‌جا من یک لکنت به زبانم خورد. این‌ها مثلاً سلیمان در آن موقعیتِ خودش [حکومت] دارد، داوود همین‌جور، آدم همین‌جور، نوح همین‌جور. این‌ها، انبیاء، حکومتِ قومی دارند، نه حکومتِ جهانی. آن دوازده‌امام، چهارده‌معصوم حکومت خلقتی دارند. نه این خلقت، خداوند صدها هزارها خلقت دارد، آن‌ها در آن‌جا حکومت دارند. یعنی امر شده به تمام خلقت این‌ها را اطاعت کنید. یک مثال کوچکی می‌زنند حالا ما هم همان را می‌زنیم: می‌گوید [امام] مثل مسجد است باید رو به آن بروی؛ اما انبیاء آمدند تبلیغ می‌کنند تا حتی پیغمبر. می‌گوید یا محمد، بلند شو؛ اما پیغمبر به نبی بودنش می‌گوید بلند شو، ولی بودنش سر جایش است. ولی بودنش حکومت خلقتی است؛ اما به نبی بودنش می‌گوید بلند شو. چه‌کار کنم؟ تبلیغ‌کن. تمام مقصد خدا از صد و بیست و چهار هزار پیغمبر که می‌گوید تبلیغ‌کن این ولایت است، تبلیغ ولایت کن. ولایت خیلی مهم است، ولایت چیزی است که تمام انبیاء تویش مانده‌اند. تمام آن‌ها که ادعای فهم می‌کنند تویش مانده‌اند. فقط و فقط خدای تبارک و تعالی می‌داند آن‌ها چه‌کسی هستند، آن دوازده‌امام، چهارده‌معصوم، حالا این‌ها حکومت تشکیل می‌دهند. اما حکومت‌ها می‌آیند حکومت را غصب می‌کنند، این غصب حکومت است. اول کسی‌که غصب کرد عمر و ابابکر بود، حکومت الله که غصبی نیست، حکومت الله صادراتش امر است. به خود پیغمبر می‌گوید از خودت حرف بزنی رگ دلت را قطع می‌کنم، به نبی بودنش می‌گوید. رفقا، این‌جا تمامتان دانشمندید، تمامتان مهندسید، تمامتان با ماوراء سر و کار دارید. با ماوراء سر و کار داشتن یک‌حرفی است، فهمیدن ماوراء حرف دیگری است. سر و کار دارد جبرئیل در آسمان پرش می‌کند؛ اما یک‌حدودی می‌رسد، می‌گوید بیا، می‌گوید نه.
  
 
{{شعر}}
 
{{شعر}}
سطر ۲۹: سطر ۲۹:
 
عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم. عزیز من، تو باید وقتت را صرف ولایت کنی؛ یعنی من عقیده‌ام این‌است هر نفسی که ما می‌کشیم باید صرف ولایت کنیم. حالا عزیز من این‌است که تو هم حکومت داری، یک‌جای دیگر من گفته‌ام تو خودت مملکتی، تو هم حکومت داری. آن یک حکومت است، آن یک خلافت غصبی است، آن یک سلطنت غصبی است، تمام باطل است، اگر عدالت‌فرسا هم باشد. اگر عدالت‌فرسا باشد؛ چون‌که حکومت غصبی، عدالتش هم منافقی است. اگر عدالت می‌کند می‌خواهد، حکومتش باقی بماند؛ یعنی ریاستش باقی بماند، آن به امر خدا نیست. اگر هم می‌خواهید یک اندازه‌ای توجه کنید ببین حکومت درست‌است [که] زهرای‌عزیز را کشت، من‌بعد حکومتش عدالت‌فرسا بود. چرا عدالت‌فرسا بود؟ پسرش زنا کرد، گفت هشتاد شلاق بزن به او، شصت تایش را زد مُرد، گفت بزن به مرده‌اش. چقدر حکومت عدالت‌فرساست؟! حالا آمده مصر را فتح کند، چادر زده مصر را فتح کرد، لشکر اسلامِ قلابی، حالا می‌گوید دو تا طیور آن بالا خانه گذاشته، گفت آن چادر را نکنید. دو نفر آن‌جا باشد تا این‌ها بچه‌هایش را بپراند بروند. این حکومت آمده بزغاله‌ای را در بغل گرفته، فریاد می‌زند می‌گوید آه حکومت من، چرا چوپان بزند به‌دست یک بزغاله بشکند؟ حکومت من نباید ظالمانه باشد، چرا این اتفاق در حکومت من افتاده؟! ببین من دارم چه می‌گویم، از حاکمش سؤال کرد، گفت حاکم من را دیدی؟ گفت قربان ما با حاکم سر و کار نداشتیم، فقط یک‌دفعه با هم یک برخوردی داشتیم ایشان دیدم ریشش را شانه می‌کند، گفت خشک یا تر؟ گفت خشک، نوشت عزلش کرد. ببین چه عدالتی دارد! این خودش را دارد محکم می‌کند. آن‌وقت از آن‌جا به معاویه نوشت، معاویه وقتی فهمیدم زهرا پشت در است، چنان فشار آوردم عضله‌هایش را خرد کردم.  
 
عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم. عزیز من، تو باید وقتت را صرف ولایت کنی؛ یعنی من عقیده‌ام این‌است هر نفسی که ما می‌کشیم باید صرف ولایت کنیم. حالا عزیز من این‌است که تو هم حکومت داری، یک‌جای دیگر من گفته‌ام تو خودت مملکتی، تو هم حکومت داری. آن یک حکومت است، آن یک خلافت غصبی است، آن یک سلطنت غصبی است، تمام باطل است، اگر عدالت‌فرسا هم باشد. اگر عدالت‌فرسا باشد؛ چون‌که حکومت غصبی، عدالتش هم منافقی است. اگر عدالت می‌کند می‌خواهد، حکومتش باقی بماند؛ یعنی ریاستش باقی بماند، آن به امر خدا نیست. اگر هم می‌خواهید یک اندازه‌ای توجه کنید ببین حکومت درست‌است [که] زهرای‌عزیز را کشت، من‌بعد حکومتش عدالت‌فرسا بود. چرا عدالت‌فرسا بود؟ پسرش زنا کرد، گفت هشتاد شلاق بزن به او، شصت تایش را زد مُرد، گفت بزن به مرده‌اش. چقدر حکومت عدالت‌فرساست؟! حالا آمده مصر را فتح کند، چادر زده مصر را فتح کرد، لشکر اسلامِ قلابی، حالا می‌گوید دو تا طیور آن بالا خانه گذاشته، گفت آن چادر را نکنید. دو نفر آن‌جا باشد تا این‌ها بچه‌هایش را بپراند بروند. این حکومت آمده بزغاله‌ای را در بغل گرفته، فریاد می‌زند می‌گوید آه حکومت من، چرا چوپان بزند به‌دست یک بزغاله بشکند؟ حکومت من نباید ظالمانه باشد، چرا این اتفاق در حکومت من افتاده؟! ببین من دارم چه می‌گویم، از حاکمش سؤال کرد، گفت حاکم من را دیدی؟ گفت قربان ما با حاکم سر و کار نداشتیم، فقط یک‌دفعه با هم یک برخوردی داشتیم ایشان دیدم ریشش را شانه می‌کند، گفت خشک یا تر؟ گفت خشک، نوشت عزلش کرد. ببین چه عدالتی دارد! این خودش را دارد محکم می‌کند. آن‌وقت از آن‌جا به معاویه نوشت، معاویه وقتی فهمیدم زهرا پشت در است، چنان فشار آوردم عضله‌هایش را خرد کردم.  
  
پس اگر حکومتی بنا کرد عدالت‌فرسایی کرد، باز نباید دنبالش بروی. باید بفهمی این برای چه می‌کند؟ مقصدش چیست؟ جلویش چیست؟ عقبش چیست؟ مقصدش چیست؟ چه خیالی دارد؟ چرا دنبال هر کسی می‌روید؟ خب رفتند، این‌ها را دید، این کارهاست که علی‌بن ابوطالب را خانه‌نشین کرد. این عدالت است که زهرا را کشت، این عدالت است که امیرالمؤمنین را خانه‌نشین کرد، مردم ظاهر را می‌بینند. حالا می‌آیند پیش امام‌صادق، رفقای‌عزیز، من روایت رویش می‌گذارم. گفت که فلانی این‌جور نماز می‌خواند، این‌جور حج به‌جا می‌آورد، دائم روزه است. مدام بنا کرد تعریف‌کردن، این‌جور انفاق می‌کند، حضرت فرمود عقلش چطور است؟ تمام این‌ها را رد کرد، عقل را حساب کرد. عقل وجود مبارک امام‌زمان است، گفت عقلش چطور است؟ گفت عقل دارد؛ یعنی پیرو او است یا عبادت می‌کند؟ یا عبادتش را آورده به‌قول ما چه می‌کند؟ عبادتش را آورده جلو، از آن عبادت احترام می‌خواهد. وای به حال کسی‌که از عبادتش احترام بخواهد، ما اگر عبادت می‌کنیم باید عبادت امر باشد. عبادت، نماز اگر می‌کنی، سر می‌گذاری به زمین، باید پوزش [در مقابل] خدا باشد، پوزش [در مقابل] ولایت باشد، سجده یعنی این، سجده یعنی امر. اگر هم می‌خواهید بهتر بفهمید ببین به شیطان گفت سجده کن، گفت نمی‌کنم. آن سجده‌ای که اگر می‌کرد آن سجده، امر خدا بود، گفت نمی‌کنم. اما مگر شیطان نماز نمی‌خواند؟ چرا، سیصد سال عبادت کرده، حالا هم‌دست برنداشته، اما به‌درد نمی‌خورد. آن سجده، سجده شکر نیست، سجده، پوز مالیدن [به] خدا نیست؛ سجده [ای که] باید پوز بمالی درِ خانه‌خدا، شکر ولایت است. آن سجده سجده است، آن سجده روح دارد، آن سجده اتصال است به ملائکه‌ها که خدا را سجده می‌کنند. عزیز من، تو [این‌طور باید سجده کنی]، سجده یعنی این. سجده یعنی امر، نه این سجده‌ها که من می‌کنم. من چقدر سجده می‌کنم؟ یک صلوات بفرستید.
+
پس اگر حکومتی بنا کرد عدالت‌فرسایی کرد، باز نباید دنبالش بروی. باید بفهمی این برای چه می‌کند؟ مقصدش چیست؟ جلویش چیست؟ عقبش چیست؟ مقصدش چیست؟ چه خیالی دارد؟ چرا دنبال هر کسی می‌روید؟ خب رفتند، این‌ها را دید، این کارهاست که علی‌بن ابوطالب را خانه‌نشین کرد. این عدالت است که زهرا را کشت، این عدالت است که امیرالمؤمنین را خانه‌نشین کرد، مردم ظاهر را می‌بینند. حالا می‌آیند پیش امام‌صادق، رفقای‌عزیز، من روایت رویش می‌گذارم. گفت که فلانی این‌جور نماز می‌خواند، این‌جور حج به‌جا می‌آورد، دائم روزه است. مدام بنا کرد تعریف‌کردن، این‌جور انفاق می‌کند، حضرت فرمود عقلش چطور است؟ تمام این‌ها را رد کرد، عقل را حساب کرد. عقل وجود مبارک امام‌زمان است، گفت عقلش چطور است؟ گفت عقل دارد؛ یعنی پیرو او است یا عبادت می‌کند؟ یا عبادتش را آورده به‌قول ما چه می‌کند؟ عبادتش را آورده جلو، از آن عبادت احترام می‌خواهد. وای به حال کسی‌که از عبادتش احترام بخواهد، ما اگر عبادت می‌کنیم باید عبادت امر باشد. عبادت، نماز اگر می‌کنی، سر می‌گذاری به زمین، باید پوزش [در مقابل] خدا باشد، پوزش [در مقابل] ولایت باشد، سجده یعنی این، سجده یعنی امر. اگر هم می‌خواهید بهتر بفهمید ببین به شیطان گفت سجده کن، گفت نمی‌کنم. آن سجده‌ای که اگر می‌کرد آن سجده، امر خدا بود، گفت نمی‌کنم. اما مگر شیطان نماز نمی‌خواند؟ چرا، سیصد سال عبادت کرده، حالا هم‌دست برنداشته؛ اما به‌درد نمی‌خورد. آن سجده، سجده شکر نیست، سجده، پوز مالیدن [به] خدا نیست؛ سجده [ای که] باید پوز بمالی درِ خانه‌خدا، شکر ولایت است. آن سجده سجده است، آن سجده روح دارد، آن سجده اتصال است به ملائکه‌ها که خدا را سجده می‌کنند. عزیز من، تو [این‌طور باید سجده کنی]، سجده یعنی این. سجده یعنی امر، نه این سجده‌ها که من می‌کنم. من چقدر سجده می‌کنم؟ یک صلوات بفرستید.
  
حالا این حرف‌ها را زدیم، حواستان آن‌جا نرود. آن‌جا اگر حواست می‌رود، عبرتت آن‌جا برود. یعنی از آن‌جا، از بعد رسول‌الله عبرت بگیری، عبرت‌انگیز بشوی، نه یک‌چیز را بدانی. چیز دانستن همه می‌دانند، می‌آید مثلاً کتاب هم می‌خواند این‌جور شده، این‌جور شده، آیا فهمیدید چرا این‌جور شده؟ آیا می‌دانید تو این‌جور نشوی؟ آیا می‌دانی آن‌ها باطل شدند؟ آیا می‌دانی آن‌ها اهل‌جهنم شدند؟ تو نشو عزیز من، عبرت بگیر. این‌که من به شما می‌گویم شما باید یک‌قدری ترقی کنید، یک‌قدری ماوراء را ببینید، این‌ها ماوراء است. یعنی ماوراء را ببینی، عبرت بگیری، آن‌وقت تو این‌جور نشوی. این‌جور یعنی اصلاً فکرش را نکنی، همه این‌ها را باطل بدانی. امام‌زمان را، علی‌بن ابوطالب را قبول کنی، آن‌ها درست‌است. حالا الان حرف من سر این‌است، حالا خدا حکومت هم به تو داده، دست به این خوبی به تو داده، پای به این خوبی داده، چشم به این خوبی داده، فکر به این خوبی داده، وقت به این خوبی داده، یک سرمایه هم برایت گذاشته، الان ما این‌جا با چه آمدیم؟ با سرمایه آمدیم، یعنی پول هم برایت گذاشته، چیز هم برایت گذاشته، گذاشته یا نگذاشته؟ الان پول طیاره برای چه دادی؟ پول ماشین برای چه دادی؟ پول قطار برای چه دادی؟ این‌ها را از کجا می‌آوری می‌گیری؟ این‌ها همه سرمایه است که خدا به تو داده، حالا این‌ها سرمایه را به تو داده، دست هم به تو داده، شهوت هم به تو داده، فکر هم به تو داده، چشم هم به تو داده، خیال هم به تو داده، تمام این‌ها را به تو داده، یک‌دفعه گفته «هو الامر، هو الخلق» ای خلق من تو را خلق کردم، همه‌چیز در اختیارت گذاشتم؛ اما امر را اطاعت کنی. اگر دست تو امر را اطاعت کند... را می‌برد. اذن‌الله، نفسی که از بینی‌اش می‌کشد، به‌واسطه خدا می‌کشد. چرا می‌گوید یک نفس کشیده «افضل عبادت ثقلین»؟ از بینی‌اش نفس کشیده، اذن‌الله، عین‌الله، قدرة‌الله، چرا قدرتت را صرف بی‌خودی می‌کنی؟ چهار روز می‌روی خارج و چهار روز می‌روی جزیره کیش و چهار روز می‌روی جزیره فیش و چهار روز آن‌جا طی می‌کنی، چهار روز آن‌جا تفریح می‌کنی، یک‌دفعه می‌بینی مثل من پیر شدی، دیگر چهار دست و پا باید بلند شوی، تمام قدرتت را طی کردی، قدرتت را برای چه طی کردی؟ قدرت تو باید باشد، تو اگر قدرتت را صرف قدرت کنی، والله قدرت‌الله می‌شوی، والله عین‌الله می‌شوی، خدا که قوم و خویشی با کسی ندارد. اگر می‌خواهی [بدانی] نه، قوم و خویشی با پیغمبرش هم ندارد. آن‌جا یک بابایی که پدرش هم اول به‌اصطلاح اسلام نداشته، حالا آمده این‌جا امر را اطاعت کرده، یقین به ولایت پیدا کرده، می‌گوید «سلمان منا اهل‌البیت» این مشاور اهل‌بیت شد، اما «تبت یدا ابی‌لهب» به عموی پیغمبرش لعنت می‌کند. می‌گوید تمام خلقت بیایید پیغمبر را اطاعت کنید، اما عمویش را قرآن لعنت می‌کند، اصل قرآن است که تو را تایید کند. ای حکومتها، ای سلاطین، ای کسانی‌که قدرتمندید، خدا باید تاییدتان کند، این حکومتها همه‌اش غصب است. پنجاه و پنج کشور آمدند در این مملکت، همه‌اش غصب است. کسی‌که ولایت نداشته‌باشد غصب است، ولایت باید اتصال به آن حکومت باشد، ولایت باید اتصال به آن سلطنت باشد. گفتم خدا سلیمان را آورده سلطنت داده، این سلطنت، تمام سلاطین را خجل‌زده می‌کند. خلافت داده به امیرالمؤمنین، تمام خلیفه‌ها را خجالت‌زده می‌کند. عزیز من، فدایت بشوم، چرا این‌کارها را می‌کنی؟ من هشدار به شما می‌دهم، یقین کنید، اما می‌دانید چیست؟ مثل این‌است که خوابی، یک‌مرتبه چشمت را بلند می‌کنی نگاه به یک زن می‌کنی، نگاه به یک عمارت می‌کنی، نگاه به درخت‌ها می‌کنی، نگاه به اشجار می‌کنی، نگاه به لهو و لعب می‌کنی، این حرف من فراموشت می‌شود. آن جلوه‌اش یک جلوه شیطانی دارد، این حرف جلوه ولایت دارد. آن در مقابلش نقد است، این در فکر تو نسیه است. یک صلوات بفرستید.
+
حالا این حرف‌ها را زدیم، حواستان آن‌جا نرود. آن‌جا اگر حواست می‌رود، عبرتت آن‌جا برود. یعنی از آن‌جا، از بعد رسول‌الله عبرت بگیری، عبرت‌انگیز بشوی، نه یک‌چیز را بدانی. چیز دانستن همه می‌دانند، می‌آید مثلاً کتاب هم می‌خواند این‌جور شده، این‌جور شده، آیا فهمیدید چرا این‌جور شده؟ آیا می‌دانید تو این‌جور نشوی؟ آیا می‌دانی آن‌ها باطل شدند؟ آیا می‌دانی آن‌ها اهل‌جهنم شدند؟ تو نشو عزیز من، عبرت بگیر. این‌که من به شما می‌گویم شما باید یک‌قدری ترقی کنید، یک‌قدری ماوراء را ببینید، این‌ها ماوراء است. یعنی ماوراء را ببینی، عبرت بگیری، آن‌وقت تو این‌جور نشوی. این‌جور یعنی اصلاً فکرش را نکنی، همه این‌ها را باطل بدانی. امام‌زمان را، علی‌بن ابوطالب را قبول کنی، آن‌ها درست‌است. حالا الان حرف من سر این‌است، حالا خدا حکومت هم به تو داده، دست به این خوبی به تو داده، پای به این خوبی داده، چشم به این خوبی داده، فکر به این خوبی داده، وقت به این خوبی داده، یک سرمایه هم برایت گذاشته، الان ما این‌جا با چه آمدیم؟ با سرمایه آمدیم، یعنی پول هم برایت گذاشته، چیز هم برایت گذاشته، گذاشته یا نگذاشته؟ الان پول طیاره برای چه دادی؟ پول ماشین برای چه دادی؟ پول قطار برای چه دادی؟ این‌ها را از کجا می‌آوری می‌گیری؟ این‌ها همه سرمایه است که خدا به تو داده، حالا این‌ها سرمایه را به تو داده، دست هم به تو داده، شهوت هم به تو داده، فکر هم به تو داده، چشم هم به تو داده، خیال هم به تو داده، تمام این‌ها را به تو داده، یک‌دفعه گفته «هو الامر، هو الخلق» ای خلق من تو را خلق کردم، همه‌چیز در اختیارت گذاشتم؛ اما امر را اطاعت کنی. اگر دست تو امر را اطاعت کند... را می‌برد. اذن‌الله، نفسی که از بینی‌اش می‌کشد، به‌واسطه خدا می‌کشد. چرا می‌گوید یک نفس کشیده «افضل عبادت ثقلین»؟ از بینی‌اش نفس کشیده، اذن‌الله، عین‌الله، قدرة‌الله، چرا قدرتت را صرف بی‌خودی می‌کنی؟ چهار روز می‌روی خارج و چهار روز می‌روی جزیره کیش و چهار روز می‌روی جزیره فیش و چهار روز آن‌جا طی می‌کنی، چهار روز آن‌جا تفریح می‌کنی، یک‌دفعه می‌بینی مثل من پیر شدی، دیگر چهار دست و پا باید بلند شوی، تمام قدرتت را طی کردی، قدرتت را برای چه طی کردی؟ قدرت تو باید باشد، تو اگر قدرتت را صرف قدرت کنی، والله قدرت‌الله می‌شوی، والله عین‌الله می‌شوی، خدا که قوم و خویشی با کسی ندارد. اگر می‌خواهی [بدانی] نه، قوم و خویشی با پیغمبرش هم ندارد. آن‌جا یک بابایی که پدرش هم اول به‌اصطلاح اسلام نداشته، حالا آمده این‌جا امر را اطاعت کرده، یقین به ولایت پیدا کرده، می‌گوید «سلمان منا اهل‌البیت» این مشاور اهل‌بیت شد؛ اما «تبت یدا ابی‌لهب» به عموی پیغمبرش لعنت می‌کند. می‌گوید تمام خلقت بیایید پیغمبر را اطاعت کنید؛ اما عمویش را قرآن لعنت می‌کند، اصل قرآن است که تو را تایید کند. ای حکومتها، ای سلاطین، ای کسانی‌که قدرتمندید، خدا باید تاییدتان کند، این حکومتها همه‌اش غصب است. پنجاه و پنج کشور آمدند در این مملکت، همه‌اش غصب است. کسی‌که ولایت نداشته‌باشد غصب است، ولایت باید اتصال به آن حکومت باشد، ولایت باید اتصال به آن سلطنت باشد. گفتم خدا سلیمان را آورده سلطنت داده، این سلطنت، تمام سلاطین را خجل‌زده می‌کند. خلافت داده به امیرالمؤمنین، تمام خلیفه‌ها را خجالت‌زده می‌کند. عزیز من، فدایت بشوم، چرا این‌کارها را می‌کنی؟ من هشدار به شما می‌دهم، یقین کنید؛ اما می‌دانید چیست؟ مثل این‌است که خوابی، یک‌مرتبه چشمت را بلند می‌کنی نگاه به یک زن می‌کنی، نگاه به یک عمارت می‌کنی، نگاه به درخت‌ها می‌کنی، نگاه به اشجار می‌کنی، نگاه به لهو و لعب می‌کنی، این حرف من فراموشت می‌شود. آن جلوه‌اش یک جلوه شیطانی دارد، این حرف جلوه ولایت دارد. آن در مقابلش نقد است، این در فکر تو نسیه است. یک صلوات بفرستید.
  
 
عزیز من، دوباره تکرار می‌کنم، این‌ها همه را که به تو داده‌است، در اختیار تو گذاشته. دوباره بس‌که خوشم آمد [می‌گویم] چشم در اختیارت است، پا در اختیارت است، نفس در اختیارت است، جان در اختیارت است، مال در اختیارت است، اولاد در اختیارت است، خانم در اختیارت است. همه را گذاشته در اختیارت، ای کسی‌که این‌ها را همه را گذاشته [در اختیارت] خودت چه‌کاره‌ای؟ تمام این‌ها را از تو می‌گیرد، وزر و وبال نکن برای این‌ها. عزیز من، خانمت را بخواه باید بخواهی، بچه‌ات را بخواه باید بخواهی، اگر می‌خواهی، وقتی‌که پسر پیغمبر از دنیا رفته‌بود پیغمبر گریه کرد. [گفتند] یا رسول‌الله [گریه می‌کنی؟]، گفت پسرم است دلم می‌سوزد؛ اما حرفی نمی‌زنم که خدا ناراحت شود. [پسرش] ابراهیم بود، همان‌موقع خورشید گرفت، گفتند به‌واسطه بچه تو شده؟ گفت آن گردی روی گردی است حکاک شده، به بچه من چه‌کار دارد؟ آن خواستن به‌غیر امر، تو را جهنمی می‌کند، والله، آن خواستن بچه‌ات به‌غیر امر جهنمی‌ات می‌کند. والله آن خواستن زنت به‌غیر امر، جهنمی‌ات می‌کند، آن خواستن اولادت به‌غیر امر جهنمی‌ات می‌کند. والله آن خواستن مال به‌غیر امر جهنمی‌ات می‌کند، توجه کن. من هر چه نگاه می‌کنم می‌بینم عده‌ای از خود ماها یک‌قدری این‌جوری‌اند، آرام. آن‌که دائم با توست احترام کن. حالا دوباره من تند می‌شوم. ولایت با توست احترام کن، خدا با توست احترام کن، قرآن با توست احترام کن. چقدر این‌ها را احترام می‌کنی؟ چرا خودت را روی عشق و علاقه این‌ها بیچاره می‌کنی؟ توجه کن، مواظب باش، خودت را در اختیار آن‌ها نگذار، آن‌ها را در اختیار خودت بگذار. چرا امر را در اختیار خودت می‌گذاری؟ تو باید در اختیار امر باشی، خدا می‌داند از دست خوب‌ها من ناراحتم. خب یک جفت کفش گرفتی، دو جفت گرفتی، بس است دیگر. یک جفت بگیر بده به یک بنده‌خدا، آن کفش را بگذار آن‌جا، بگذار در صندوق آخرتت. چند دست لباس می‌گیرید؟ خب قانعش کن، این‌قدر امرش را اطاعت نکن، امر خدا را اطاعت‌کن. بچه‌های یتیم هستند که اصلاً کفش ندارند، لباس ندارند. خواستن یک اندازه‌ای دارد، خواستن باید به امر خدا باشی، امر در اختیار توست، یا تو در اختیار امری؟ چرا توجه نداریم؟ این دست مبارک تو باشد، کار کند برای امر، پایت کار کند برای امر، چشمت کار کند برای امر، فکرت کار کند برای امر، خیالت کار کند برای امر، رفتارت کار کند برای امر، بخوابی برای امر، بلند شوی برای امر، راه بروی برای امر، نگاه کنی برای امر، چرا امر را اطاعت نمی‌کنی؟ این عمری که گذاشته معلوم است چقدر است، به تو داده ترقی کنی به این‌جا برسی. تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک، یک چند روزی در این دیر خراب آواره.  
 
عزیز من، دوباره تکرار می‌کنم، این‌ها همه را که به تو داده‌است، در اختیار تو گذاشته. دوباره بس‌که خوشم آمد [می‌گویم] چشم در اختیارت است، پا در اختیارت است، نفس در اختیارت است، جان در اختیارت است، مال در اختیارت است، اولاد در اختیارت است، خانم در اختیارت است. همه را گذاشته در اختیارت، ای کسی‌که این‌ها را همه را گذاشته [در اختیارت] خودت چه‌کاره‌ای؟ تمام این‌ها را از تو می‌گیرد، وزر و وبال نکن برای این‌ها. عزیز من، خانمت را بخواه باید بخواهی، بچه‌ات را بخواه باید بخواهی، اگر می‌خواهی، وقتی‌که پسر پیغمبر از دنیا رفته‌بود پیغمبر گریه کرد. [گفتند] یا رسول‌الله [گریه می‌کنی؟]، گفت پسرم است دلم می‌سوزد؛ اما حرفی نمی‌زنم که خدا ناراحت شود. [پسرش] ابراهیم بود، همان‌موقع خورشید گرفت، گفتند به‌واسطه بچه تو شده؟ گفت آن گردی روی گردی است حکاک شده، به بچه من چه‌کار دارد؟ آن خواستن به‌غیر امر، تو را جهنمی می‌کند، والله، آن خواستن بچه‌ات به‌غیر امر جهنمی‌ات می‌کند. والله آن خواستن زنت به‌غیر امر، جهنمی‌ات می‌کند، آن خواستن اولادت به‌غیر امر جهنمی‌ات می‌کند. والله آن خواستن مال به‌غیر امر جهنمی‌ات می‌کند، توجه کن. من هر چه نگاه می‌کنم می‌بینم عده‌ای از خود ماها یک‌قدری این‌جوری‌اند، آرام. آن‌که دائم با توست احترام کن. حالا دوباره من تند می‌شوم. ولایت با توست احترام کن، خدا با توست احترام کن، قرآن با توست احترام کن. چقدر این‌ها را احترام می‌کنی؟ چرا خودت را روی عشق و علاقه این‌ها بیچاره می‌کنی؟ توجه کن، مواظب باش، خودت را در اختیار آن‌ها نگذار، آن‌ها را در اختیار خودت بگذار. چرا امر را در اختیار خودت می‌گذاری؟ تو باید در اختیار امر باشی، خدا می‌داند از دست خوب‌ها من ناراحتم. خب یک جفت کفش گرفتی، دو جفت گرفتی، بس است دیگر. یک جفت بگیر بده به یک بنده‌خدا، آن کفش را بگذار آن‌جا، بگذار در صندوق آخرتت. چند دست لباس می‌گیرید؟ خب قانعش کن، این‌قدر امرش را اطاعت نکن، امر خدا را اطاعت‌کن. بچه‌های یتیم هستند که اصلاً کفش ندارند، لباس ندارند. خواستن یک اندازه‌ای دارد، خواستن باید به امر خدا باشی، امر در اختیار توست، یا تو در اختیار امری؟ چرا توجه نداریم؟ این دست مبارک تو باشد، کار کند برای امر، پایت کار کند برای امر، چشمت کار کند برای امر، فکرت کار کند برای امر، خیالت کار کند برای امر، رفتارت کار کند برای امر، بخوابی برای امر، بلند شوی برای امر، راه بروی برای امر، نگاه کنی برای امر، چرا امر را اطاعت نمی‌کنی؟ این عمری که گذاشته معلوم است چقدر است، به تو داده ترقی کنی به این‌جا برسی. تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک، یک چند روزی در این دیر خراب آواره.  
سطر ۳۹: سطر ۳۹:
 
خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، یک‌دفعه هم گفتم، رفتم خانه‌شان دیدم با زنش حرفش است، داد و قال، آقا چه شده؟ گفت این می‌گوید بروم جهنم، من می‌گویم نمی‌روم. این می‌گوید بروم جهنم من می‌گویم نمی‌روم. حالا چه شده؟ یکی آمده‌بود، دو سه‌شاهی به این داده‌بود، {{توضیح|ببین این‌است، این‌است که امر را بیشتر بخواهی این‌است}}، این به او می‌گفت که شب‌عید است بده به‌من، بروم یک‌خرده چیز بخرم. می‌گفت یک چادر داری، یکی هم بکَن، بپوش تو است، یک جفت کفش‌داری، یک جفت هم برای مهمانی‌ات داری، یک پیراهن داری، یکی‌دیگر هم داری، من باید بدهم به یک طلبه‌ای که زنش یک پیراهن داشته‌باشد، خودش هم یک کفش. ببین او امر را دارد می‌بیند، زنش را نمی‌بیند. این دارد امر را می‌بیند، چیست؟ زنش را نمی‌بیند. این پولی هم که دست توست بیت‌المال است، من خبر دارم این حرف‌ها را می‌زنم. کسی است می‌بینی، بگویم ده‌تا پیراهن، ده‌تا نمی‌دانم چادر، این‌قدر دارد نمی‌داند جایش کجاست. کجا تا یک‌چیزی می‌بینی این‌را برایش بخرم، اف. این‌را بخر برای یکی، این چادر آن‌جا برایت حجاب باشد، این‌را بخر آن‌جا برای خودت بخر. یک‌جور راضی‌اش بکن، خانم فلانی ندارد، خانم فلانی این‌جور است نصیحتش کن، یکی را نشانش بده. یکی را الگو کن، راضی‌اش کن، نرو دعوا هم بکن. ما نیامدیم در این نوار دعوا درست کنیم، من می‌گویم به‌فکر خودتان باشید. خواستن زن یک اندازه‌ای دارد، خواستن اولاد یک اندازه‌ای دارد. حالا من الان به تو می‌گویم، حالا الان به تو می‌گویم ببین چیست.  
 
خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، یک‌دفعه هم گفتم، رفتم خانه‌شان دیدم با زنش حرفش است، داد و قال، آقا چه شده؟ گفت این می‌گوید بروم جهنم، من می‌گویم نمی‌روم. این می‌گوید بروم جهنم من می‌گویم نمی‌روم. حالا چه شده؟ یکی آمده‌بود، دو سه‌شاهی به این داده‌بود، {{توضیح|ببین این‌است، این‌است که امر را بیشتر بخواهی این‌است}}، این به او می‌گفت که شب‌عید است بده به‌من، بروم یک‌خرده چیز بخرم. می‌گفت یک چادر داری، یکی هم بکَن، بپوش تو است، یک جفت کفش‌داری، یک جفت هم برای مهمانی‌ات داری، یک پیراهن داری، یکی‌دیگر هم داری، من باید بدهم به یک طلبه‌ای که زنش یک پیراهن داشته‌باشد، خودش هم یک کفش. ببین او امر را دارد می‌بیند، زنش را نمی‌بیند. این دارد امر را می‌بیند، چیست؟ زنش را نمی‌بیند. این پولی هم که دست توست بیت‌المال است، من خبر دارم این حرف‌ها را می‌زنم. کسی است می‌بینی، بگویم ده‌تا پیراهن، ده‌تا نمی‌دانم چادر، این‌قدر دارد نمی‌داند جایش کجاست. کجا تا یک‌چیزی می‌بینی این‌را برایش بخرم، اف. این‌را بخر برای یکی، این چادر آن‌جا برایت حجاب باشد، این‌را بخر آن‌جا برای خودت بخر. یک‌جور راضی‌اش بکن، خانم فلانی ندارد، خانم فلانی این‌جور است نصیحتش کن، یکی را نشانش بده. یکی را الگو کن، راضی‌اش کن، نرو دعوا هم بکن. ما نیامدیم در این نوار دعوا درست کنیم، من می‌گویم به‌فکر خودتان باشید. خواستن زن یک اندازه‌ای دارد، خواستن اولاد یک اندازه‌ای دارد. حالا من الان به تو می‌گویم، حالا الان به تو می‌گویم ببین چیست.  
  
خدا به نوح گفت من تو و اهل‌بیتت را حفظ می‌کنم، حفظ خدا، حفظ ولایت است. یعنی خدا تا آن‌زمانی تو را حفظ می‌کند که به ولایت متصل باشی، بارک‌الله. حالا این پسر چه‌کرد؟ رفیق‌باز بود، رفیق‌باز بود و رفت دنبال رفیق‌هایش. گفت بابا بیا توی کشتی، نیامد رفت بالای کوه، یک‌دفعه آب آن‌جا را گرفت افتاد. نوح، این طوفان را دارد می‌بیند، خلق است این طوفان را دارد می‌بیند، نمی‌گوید خدایا این طوفان آرام بگیرد، در فکر بچه‌اش است. گفت خدایا بچه‌ام، تو گفتی {{توضیح|آیه قرآن خواندید، ما فهمیدیم؟}} گفت تو قول دادی این‌ها را حفظ کنی که، بچه‌ام این‌است. [خدا فرمود] «انه لیس من اهلک»، حرف دوباره‌ای‌اش به ما می‌خورد، حرف دوباره‌ای‌اش. گفت: یا نوح من طردش کردم، تو داری می‌خواهی به‌قول من ضبطش کنی؟ مبادا از ظالمین باشی. تو اگر ظالم را بخواهی جزء ظالمی، اغلب ما جزء ظالمیم، حالی‌مان نیست، خب این امرت را اطاعت نمی‌کند. خطاب به پیغمبرش می‌کند مبادا جزء ظالم باشی، ظالم بخواهی، نرود حواست پیش عمر و ابابکر، یک‌وقت می‌بینی این یارو ظالم است، پسر تو ظالم است، زن تو ظالم است، دوست تو ظالم است، شریکت ظالم است، رفیق تو ظالم است، نباید بخواهی. کجاییم ما؟ آن‌وقت جزء ظالمی. عمر ظالم گنده است، پهلوی ظالم کوچکتر است، من ظالم کوچکترم. چرا؟ آن یک مملکت دستش بود، من خانه‌ام دستم است. آن حکومت یک مملکتی داشت، من حکومت خانگی دارم. توجه کنید، من می‌خواهم در خانه‌ات عادل باشی. تو دیگر شاه مملکت [نمی‌شوی] من نمی‌شوم که، اما حکومت خانگی دارم که، چه خطابی می‌شود به نوح؟ مبادا خطاب به ما هم بشود.  
+
خدا به نوح گفت من تو و اهل‌بیتت را حفظ می‌کنم، حفظ خدا، حفظ ولایت است. یعنی خدا تا آن‌زمانی تو را حفظ می‌کند که به ولایت متصل باشی، بارک‌الله. حالا این پسر چه‌کرد؟ رفیق‌باز بود، رفیق‌باز بود و رفت دنبال رفیق‌هایش. گفت بابا بیا توی کشتی، نیامد رفت بالای کوه، یک‌دفعه آب آن‌جا را گرفت افتاد. نوح، این طوفان را دارد می‌بیند، خلق است این طوفان را دارد می‌بیند، نمی‌گوید خدایا این طوفان آرام بگیرد، در فکر بچه‌اش است. گفت خدایا بچه‌ام، تو گفتی {{توضیح|آیه قرآن خواندید، ما فهمیدیم؟}} گفت تو قول دادی این‌ها را حفظ کنی که، بچه‌ام این‌است. [خدا فرمود] «انه لیس من اهلک»، حرف دوباره‌ای‌اش به ما می‌خورد، حرف دوباره‌ای‌اش. گفت: یا نوح من طردش کردم، تو داری می‌خواهی به‌قول من ضبطش کنی؟ مبادا از ظالمین باشی. تو اگر ظالم را بخواهی جزء ظالمی، اغلب ما جزء ظالمیم، حالی‌مان نیست، خب این امرت را اطاعت نمی‌کند. خطاب به پیغمبرش می‌کند مبادا جزء ظالم باشی، ظالم بخواهی، نرود حواست پیش عمر و ابابکر، یک‌وقت می‌بینی این یارو ظالم است، پسر تو ظالم است، زن تو ظالم است، دوست تو ظالم است، شریکت ظالم است، رفیق تو ظالم است، نباید بخواهی. کجاییم ما؟ آن‌وقت جزء ظالمی. عمر ظالم گنده است، پهلوی ظالم کوچکتر است، من ظالم کوچکترم. چرا؟ آن یک مملکت دستش بود، من خانه‌ام دستم است. آن حکومت یک مملکتی داشت، من حکومت خانگی دارم. توجه کنید، من می‌خواهم در خانه‌ات عادل باشی. تو دیگر شاه مملکت [نمی‌شوی] من نمی‌شوم که؛ اما حکومت خانگی دارم که، چه خطابی می‌شود به نوح؟ مبادا خطاب به ما هم بشود.  
  
 
دوباره بس‌که خوشم آمد این مطلب را می‌گویم، خدا رحمت کند آقای‌حائری را، یک‌وقت آمد پیش حاج‌شیخ‌عباس، حاج‌شیخ‌عباس به او گفت که آقا درشکه پنج‌زار است. پنج‌زار بود آن‌موقع، خب من نزدیک هشتاد سالم است دیگر. تاکسی و ماشین که نبود، درشکه بود. پنج‌زار می‌دهی، پنج‌زار هم می‌بری. گفت آقا من پیاده می‌آیم که هر قدمی که رو به مؤمن بردارم، اجر و ثواب باشد، امر خدا باشد اما اگر در درشکه بنشینم خودخواهی است. حالا مبادا یک‌مرتبه بروید بگویید من در طیاره ننشینم، در ماشین ننشینم، این یک‌حرف دیگری است. این اگر ننشینی حفظ نیستی، در بیابان تو را می‌کشند. تمام این‌چیزها یک مبنایی دارد، این آقا باید بنشیند، این بنشیند در طیاره، حالش درست نیست. باید یک‌وقت پول را خرج حالت کنی، آن پول که خرج حالت کردی، خرج امر کردی. توجه می‌فرمایید چه می‌گویم؟ یک‌وقت آقا نباید با ماشین برود، نباید با قطار هم بیاید، می‌بیند آن‌جا راحت‌تر است. این راحتی، راحتی ولایت است، نه راحتی شهوت. توجه کنید به این حرف‌ها، یک راحتی شهوت داریم، یک راحتی ولایت.  
 
دوباره بس‌که خوشم آمد این مطلب را می‌گویم، خدا رحمت کند آقای‌حائری را، یک‌وقت آمد پیش حاج‌شیخ‌عباس، حاج‌شیخ‌عباس به او گفت که آقا درشکه پنج‌زار است. پنج‌زار بود آن‌موقع، خب من نزدیک هشتاد سالم است دیگر. تاکسی و ماشین که نبود، درشکه بود. پنج‌زار می‌دهی، پنج‌زار هم می‌بری. گفت آقا من پیاده می‌آیم که هر قدمی که رو به مؤمن بردارم، اجر و ثواب باشد، امر خدا باشد اما اگر در درشکه بنشینم خودخواهی است. حالا مبادا یک‌مرتبه بروید بگویید من در طیاره ننشینم، در ماشین ننشینم، این یک‌حرف دیگری است. این اگر ننشینی حفظ نیستی، در بیابان تو را می‌کشند. تمام این‌چیزها یک مبنایی دارد، این آقا باید بنشیند، این بنشیند در طیاره، حالش درست نیست. باید یک‌وقت پول را خرج حالت کنی، آن پول که خرج حالت کردی، خرج امر کردی. توجه می‌فرمایید چه می‌گویم؟ یک‌وقت آقا نباید با ماشین برود، نباید با قطار هم بیاید، می‌بیند آن‌جا راحت‌تر است. این راحتی، راحتی ولایت است، نه راحتی شهوت. توجه کنید به این حرف‌ها، یک راحتی شهوت داریم، یک راحتی ولایت.  
  
من یک‌زمانی جوان بودم، کسی هم مهمانم می‌کرد، می‌گفت بیا با طیاره، می‌گفتم نمی‌آیم، با ماشین می‌خواهی برویم می‌آیم. دیدم من سُر و مُر هستم، در ماشین می‌نشینم خوشم هم می‌آید. بروم پول بی‌خودی به او بدهم این‌قدر زیاد چه‌کنم؟ بده به فقرا. اما یک‌وقت فرسوده‌ام، این پولی که این آقای‌مهندس می‌دهد خرج ولایت می‌کنم، یعنی حالش باید درست باشد. دقیقه‌ای که تو باشی، تو یک مملکتی، یک شهری را حفظ می‌کنی، باید مواظب خودت باشی. این حرف‌ها را باید با فکر و اندیشه بفهمید، نه این‌که فهمت را در اختیار شیطان بگذاری، آن عوضی‌ات می‌کند. فهمت را در اختیار ولایت بگذار، ولایت تو را هدایت می‌کند، ما نیامده‌ایم بگوییم. پس بنا شد شما مواظب ولایتت باشی، مواظب حالت باشی، مواظب آبرویت باشی. آقای‌مهندس باید لباسهایش خوب باشد، تمیز باشد، وقتی از ماشینش می‌آید پایین عمله‌ها رویش حساب کنند. اگر لباس بپوشد مثل عمله‌ها باشد، اوه تو را همچنین می‌کند. تو خودت را از بین بردی، پول می‌خواهی چه‌کنی؟ حضرت فرمود که پول خوب چیزی است، آبرو خوب چیزی است، دین خوب چیزی است. باید پول را خرج آبرویت کنی، آبرومند باشی، اما پول را با آبرویت می‌گوید خرج دینت کن، یعنی‌چه؟ این‌را خرج می‌کنی؛ یعنی خرج دینت می‌کنی. سالم باید باشی، پس من اگر گفتم این‌را هم می‌گویم. پس شما باید چه‌جور باشی؟ تو باید در اختیار امر باشی نه امر در اختیار تو، خواستن به‌غیر امر آن خواستن هوا و هوس است. خواستن به‌غیر امر هر کجا پیاده کنی، آن خواستن خواستن نیست. یک صلوات بفرستید.
+
من یک‌زمانی جوان بودم، کسی هم مهمانم می‌کرد، می‌گفت بیا با طیاره، می‌گفتم نمی‌آیم، با ماشین می‌خواهی برویم می‌آیم. دیدم من سُر و مُر هستم، در ماشین می‌نشینم خوشم هم می‌آید. بروم پول بی‌خودی به او بدهم این‌قدر زیاد چه‌کنم؟ بده به فقرا. اما یک‌وقت فرسوده‌ام، این پولی که این آقای‌مهندس می‌دهد خرج ولایت می‌کنم، یعنی حالش باید درست باشد. دقیقه‌ای که تو باشی، تو یک مملکتی، یک شهری را حفظ می‌کنی، باید مواظب خودت باشی. این حرف‌ها را باید با فکر و اندیشه بفهمید، نه این‌که فهمت را در اختیار شیطان بگذاری، آن عوضی‌ات می‌کند. فهمت را در اختیار ولایت بگذار، ولایت تو را هدایت می‌کند، ما نیامده‌ایم بگوییم. پس بنا شد شما مواظب ولایتت باشی، مواظب حالت باشی، مواظب آبرویت باشی. آقای‌مهندس باید لباسهایش خوب باشد، تمیز باشد، وقتی از ماشینش می‌آید پایین عمله‌ها رویش حساب کنند. اگر لباس بپوشد مثل عمله‌ها باشد، اوه تو را همچنین می‌کند. تو خودت را از بین بردی، پول می‌خواهی چه‌کنی؟ حضرت فرمود که پول خوب چیزی است، آبرو خوب چیزی است، دین خوب چیزی است. باید پول را خرج آبرویت کنی، آبرومند باشی؛ اما پول را با آبرویت می‌گوید خرج دینت کن، یعنی‌چه؟ این‌را خرج می‌کنی؛ یعنی خرج دینت می‌کنی. سالم باید باشی، پس من اگر گفتم این‌را هم می‌گویم. پس شما باید چه‌جور باشی؟ تو باید در اختیار امر باشی نه امر در اختیار تو، خواستن به‌غیر امر آن خواستن هوا و هوس است. خواستن به‌غیر امر هر کجا پیاده کنی، آن خواستن خواستن نیست. یک صلوات بفرستید.
  
آقا امام‌حسین علی‌اکبر را خیلی دوست داشت، عزیزان من، توجه کنید من چه می‌گویم. وقتی‌که این‌ها روبرو شدند بنا شد یکایک بیایند میدان، یک‌دانه از لشکر ابن‌سعد بیاید، یک‌دانه از لشکر امام‌حسین. عزیزان من باید این‌جور باشید، یک‌وقت حساب کرد [امام‌حسین] اول کسی‌که خیلی دوست دارد علی‌اکبرش است، این علی شبیه محشرش است. نه این‌که علی شفاعت کند، علی را می‌خواهد قربان کند، شفاعت امت را بکند. گفت علی‌جان حاضری؟ گفت آره آقاجان، صدا زد پسرم یک‌قدری جلوی من راه برو. علی یک‌قدری راه رفت جلوی امام‌حسین، یک‌قدری رفت دوباره برگشت، دوباره رفت. گفت ای‌خدا، تو شاهد باش من نور چشمم، گیر زانویم، علی اکبرم را «علماً منطقاً برسول‌الله» فدای تو می‌کنم. رفقای‌عزیز، این‌است که می‌گویم همه را فدای امر کنید، حالا گفت پسرم برو خیمه، یک خداحافظی بکن با مادرت و عمه‌هایت. علی زره پوشیده، اسب سوار است، آمد گفت عمه‌جان زینب خداحافظ. آن‌ها می‌دانند که علی برود میدان برنمی‌گردد، با همه خداحافظی کرد. یک‌روایت داریم سکینه خیلی شیرین‌زبان بود، دور علی می‌گشت می‌گفت خدایا من را فدای علی کن، علی، علی، علی، علی. یک‌وقت آقا امام‌حسین دید لشکر «هل من مبارز» می‌طلبد، صدا زد دست از علی بردارید، علی سوی خدا می‌رود. علی آمد رفت به میدان، صد و بیست‌نفر به درک واصل کرد. لشکر همه شکست خوردند، گفتند ما با رسول‌الله جنگ نداریم. ابن‌سعد صدا زد این علی، پسر امام‌حسین است، رسول‌الله نیست. برگشت گفت بابا این زره من را به تنگ آورده، تشنه‌ام است بابا، بابا. یک‌روایت داریم امام‌حسین زبان در دهان علی گذاشت، گفت بابا من از تو تشنه‌ترم بابا. باباجان برو به میدان، امیدوارم از دست جدت سیراب شوی. آخر بدانید در کربلا هم رسول‌الله بوده، هم علی بوده، هم زهرا، همه آن‌جا بودند. چرا؟ از این‌جا ما می‌فهمیم، یک‌وقت علی صدا زد بابا جدم من را سیراب کرد، یک ظرف آب هم از برای تو گذاشته. علی خداحافظی کرد، تا صدا زد روایت داریم امام‌حسین یک‌دفعه رفت در میدان، حضرت‌زینب گفت مبادا فجاه کند، دوید در میدان، مدام می‌گفت: «ولدی علی، ولدی علی» امام‌حسین دید زینب آمده در میدان دست از علی برداشت آمد زینب را برگرداند. «لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظیم.»
+
آقا امام‌حسین علی‌اکبر را خیلی دوست داشت، عزیزان من، توجه کنید من چه می‌گویم. وقتی‌که این‌ها روبرو شدند بنا شد یکایک بیایند میدان، یک‌دانه از لشکر ابن‌سعد بیاید، یک‌دانه از لشکر امام‌حسین. عزیزان من باید این‌جور باشید، یک‌وقت حساب کرد [امام‌حسین] اول کسی‌که خیلی دوست دارد علی‌اکبرش است، این علی شفیع محشرش است. نه این‌که علی شفاعت کند، علی را می‌خواهد قربان کند، شفاعت امت را بکند. گفت علی‌جان حاضری؟ گفت آره آقاجان، صدا زد پسرم یک‌قدری جلوی من راه برو. علی یک‌قدری راه رفت جلوی امام‌حسین، یک‌قدری رفت دوباره برگشت، دوباره رفت. گفت ای‌خدا، تو شاهد باش من نور چشمم، گیر زانویم، علی اکبرم را «علماً منطقاً برسول‌الله» فدای تو می‌کنم. رفقای‌عزیز، این‌است که می‌گویم همه را فدای امر کنید، حالا گفت پسرم برو خیمه، یک خداحافظی بکن با مادرت و عمه‌هایت. علی زره پوشیده، اسب سوار است، آمد گفت عمه‌جان زینب خداحافظ. آن‌ها می‌دانند که علی برود میدان برنمی‌گردد، با همه خداحافظی کرد. یک‌روایت داریم سکینه خیلی شیرین‌زبان بود، دور علی می‌گشت می‌گفت خدایا من را فدای علی کن، علی، علی، علی، علی. یک‌وقت آقا امام‌حسین دید لشکر «هل من مبارز» می‌طلبد، صدا زد دست از علی بردارید، علی سوی خدا می‌رود. علی آمد رفت به میدان، صد و بیست‌نفر به درک واصل کرد. لشکر همه شکست خوردند، گفتند ما با رسول‌الله جنگ نداریم. ابن‌سعد صدا زد این علی، پسر امام‌حسین است، رسول‌الله نیست. برگشت گفت بابا این زره من را به تنگ آورده، تشنه‌ام است بابا، بابا. یک‌روایت داریم امام‌حسین زبان در دهان علی گذاشت، گفت بابا من از تو تشنه‌ترم بابا. باباجان برو به میدان، امیدوارم از دست جدت سیراب شوی. آخر بدانید در کربلا هم رسول‌الله بوده، هم علی بوده، هم زهرا، همه آن‌جا بودند. چرا؟ از این‌جا ما می‌فهمیم، یک‌وقت علی صدا زد بابا جدم من را سیراب کرد، یک ظرف آب هم از برای تو گذاشته. علی خداحافظی کرد، تا صدا زد روایت داریم امام‌حسین یک‌دفعه رفت در میدان، حضرت‌زینب گفت مبادا فجاه کند، دوید در میدان، مدام می‌گفت: «ولدی علی، ولدی علی» امام‌حسین دید زینب آمده در میدان دست از علی برداشت آمد زینب را برگرداند. «لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظیم.»
  
 
خدایا به‌حق حقیقت این‌ها، به ما حقیقت بده.
 
خدایا به‌حق حقیقت این‌ها، به ما حقیقت بده.

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۵ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۳۸

بسم الله الرحمن الرحیم
تولید حکومت الله، امر است
کد: 10478
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1382-01-25
تاریخ قمری (مناسبت): 11 صفر

اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم

العبد المؤید الرسول‌المکرم ابوالقاسم محمد

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و اهل‌بیت‌الحسین و رحمة‌الله و برکاته

یک صلوات بفرستید. رفقای‌عزیز، ما امرشان را اطاعت می‌کنیم. صحبت شد که ما از حکومت صحبت کنیم. حکومت، اگر بشر تفکر داشته‌باشد، یک یادداشت است؛ یعنی من گفتم که این عالم عبرت است؛ اما عبرت‌گیرنده کم است. هر کسی پی یک‌کاری می‌رود؛ آن‌آقا حواسش این‌است برود خارج یک علمی از خارجی‌ها بیاموزد، بیاید این‌جا از آن علم استفاده کند، به‌اصطلاح امورات زندگی‌اش بگذرد. آقا می‌رود درس می‌خواند می‌خواهد عالم بشود، فاضل بشود، منبری بشود از آن نان بخورد. آقای‌کاسب می‌رود کاسبی می‌کند، شغل‌های متعدد است، مدام در فکر است یاد بگیرد، از آن نان بخورد. آقای دیگر فروشندگی دارد، مدام می‌رود تمرین می‌کند از آن نان بخورد. آقای کشاورز پدرش کشاورز است، دنبالش می‌رود کشاورزی را یاد بگیرد از آن تامین بشود. تمام مردمی که روی زمین هستند همه در فکرند تامین بشوند. این‌ها در یک‌قسمتش خوب است، اگر روی امر باشد اشکالی ندارد. بیشتر مردم در همین فکرها هستند؛ اما خدا گفته‌است «والله خیر الرازقین»، من رزقت را می‌دهم. اغلب مردم می‌روند یک ممرّی پیدا کنند، رزق بخورند؛ اما مردم، اغلب ما تفکر جهانی نداریم. تفکر جهانی، تفکر خلقت [اگر داشته‌باشی] آدم می‌آموزد. تماممان گرفتار یک نوع [کسب] روزی هستیم، عزیزان من، آن تفکری که باید داشته‌باشیم نداریم.

خدا می‌داند وقتی من در این فکرها می‌روم می‌بینم صدها مردم دارند از این‌طرف می‌روند. صدها مردم (ببخشید جسارت نشود، جسارت نیست، والله این حرف هدایت است) مثل یک گوسفندی که می‌خواهد از شهر برود بیرون، برود توی یونجه‌ها و علف‌ها علف بخورد، این‌جور [هستند]، فکرها همین‌جور است. همیشه پی یک‌چیزی می‌گردند یک‌چیزی پیدا کنند دنیایشان تامین بشود. این اشخاص (مبادا [من بخواهم منع کنم]، من نمی‌خواهم منع بکنم، مورد ایراد قرار بگیرم) ، اگر این کارهایشان امر خدا باشد جهادگرند. اما کسی توجه ندارد، هر کاری شد دست به آن می‌زنند. اغلب این‌مردم در آخرالزمان به حلال و حرام کار ندارند. اغلب این‌مردم، همه می‌گویند چیزی نیست، همه ناشکری می‌کنند. شکر نمی‌کنند، خدای تبارک و تعالی را رزاق نمی‌دانند. من با رفقای‌عزیز، نور چشم خودم، گیر زانوی خودم آمده‌ام مشهد. خدایا، تو شاهد باش من این رفیق‌هایم را مانند بچه‌های [خودم]، فرزندهای خودم دوست دارم. چرا؟ این‌ها آمده‌اند گوش می‌دهند، دلشان می‌خواهد تمرین ولایت کنند، یک اندازه‌ای از این حرف‌ها گذشته‌اند.

حالا رفقای‌عزیز، نباید کسی فکر بکند بگوید کار من را تامین می‌کند، مگر کار روح دارد؟ مگر کار ولی است؟ مگر کار خداست؟ مگر کار مشکل‌گشاست؟ کار باید امر باشد. رفقایی که در امرند آن کاری که می‌کنند خدا می‌فرماید، امام می‌فرماید این‌ها جهاد فی سبیل‌الله می‌کنند، شاربشان عرق کند جزء شهدا هستند. عزیزان من، بیایید این‌کار را رزاق رزق ندانید، کار را مؤثر ندانید. من ابلاغ به هر کسی‌که این نوار من را گوش می‌دهد می‌کنم: کار را وظیفه بدانید، آن صحیح است. خدا از آدم بی‌کار بدش می‌آید. حالا ما کاری را، شغلی را درنظر می‌گیریم امر را اطاعت می‌کنیم. اما آن‌کار باید مواظبت کنید با امر باشد، نه هر چه گیرتان آمد. امام‌صادق رئیس‌مذهب ما می‌فرماید مردم در آخرالزمان نماز می‌خوانند، روزه می‌گیرند، به اندازه‌ای انفاق می‌کنند، جاده صاف می‌کنند، قرآن سر می‌گیرند، انفاق می‌کنند این‌ها اهل آتشند. [گفتند] یابن رسول‌الله کسی‌که قرآن سر می‌گیرد قرآن را دوست دارد، کسی‌که کار کند، کار امر است، کسی‌که نماز می‌خواند خدا را می‌شناسد. مدام شخصی خدمت امام‌صادق توسعه می‌دهد، حضرت دست‌های مبارکش را این‌جور می‌کند، می‌گوید مال را چنگ می‌زنند. من نگاه می‌کنم در جامعه از هزار نفر می‌بینم شاید دو سه‌نفر این‌جوری نباشند. همه‌مان مال را چنگ می‌زنیم، محبت به آن داریم اما حضرت فرمود (من خودم را رسوا می‌کنم) به خود امام‌زمان، امام‌زمان فرمود مردم اهل‌دنیا شدند، به‌دنیا نمی‌رسند. به‌دنیا رسیدن، پولی که تو داری باید صرف امر بشود، آن راهی که دنبال آن پول می‌روی باید امر باشد، آن پولی که جمع می‌کنی باید امر باشد، آن پولی که خرج می‌کنی باید امر باشد. عزیز من توجه کن من چه می‌گویم.

من بنا شد از حکومت صحبت کنم؛ یعنی حکومت خلقت، حکومت جهانی. هر حکومتی می‌خواهی بگویی تو اسم بگذار، اول حکومت دست خداست، یعنی حکم‌رانی تمام خلقت دست خداست. خدای تبارک و تعالی حکومت دارد؛ یعنی تمام خلقت دست خداست، آن یک حکومت است. حالا آن حکومتِ الله، حکومت تشکیل می‌دهد. من دلم می‌خواهد در این‌جا رفقای‌عزیز یک‌قدری توجه بفرمایند. آن حکومت خلقت است؛ یعنی خدا حکومت تشکیل می‌دهد، یعنی حکومت [الله]. ببین حالا می‌آید این‌جا خدمت [خدا] استغاثه می‌کند سلیمان می‌گوید سلطنتی به‌من بده، نه به کسی داده باشی نه بدهی. ببین نمی‌گوید خلافت به‌من بده، خلافت یک‌چیز دیگری است. می‌گوید به‌من سلطنت بده. حالا به او می‌دهد؛ اما سلطنت از روی عدل است. ای سلاطینی که افتخار می‌کنید ما در زمان اسلام هستیم، فردای‌قیامت شما را می‌آورد، سلیمان را هم می‌آورد، باید امتحان بدهی. می‌گوید من دستِ این دادم، دستِ تو هم دادم، چه کردی؟ چرا بی‌عدالتی کردی؟ پس این حکومتِ الله، حکومت تشکیل می‌دهد، خلافت تشکیل می‌دهد. اول خلافتی که تشکیل داد خلافت نبی بود، آن دوازده‌امام آن‌ها خودشان مقصدند، به امرند. آن حکومت کوچک‌تر است که مثلاً ما بگوییم حکومت دست علی‌بن ابوطالب داده، این حکومت کوچک‌تر است. علی‌بن ابوطالب حکومت خلقتی دارد؛ یعنی خلقت به امرش است. آن به‌غیر سلاطین است، به‌غیر از این صد و بیست و چهار هزار پیغمبر است. آن‌ها را خدا تایید می‌کند در این عالم‌ها بخصوص در این عالم. آن‌ها، انبیاء در این عالم تایید می‌شوند؛ اما ائمه‌طاهرین تایید تمام عالم‌ها هستند. توجه بفرمایید این‌جا من یک لکنت به زبانم خورد. این‌ها مثلاً سلیمان در آن موقعیتِ خودش [حکومت] دارد، داوود همین‌جور، آدم همین‌جور، نوح همین‌جور. این‌ها، انبیاء، حکومتِ قومی دارند، نه حکومتِ جهانی. آن دوازده‌امام، چهارده‌معصوم حکومت خلقتی دارند. نه این خلقت، خداوند صدها هزارها خلقت دارد، آن‌ها در آن‌جا حکومت دارند. یعنی امر شده به تمام خلقت این‌ها را اطاعت کنید. یک مثال کوچکی می‌زنند حالا ما هم همان را می‌زنیم: می‌گوید [امام] مثل مسجد است باید رو به آن بروی؛ اما انبیاء آمدند تبلیغ می‌کنند تا حتی پیغمبر. می‌گوید یا محمد، بلند شو؛ اما پیغمبر به نبی بودنش می‌گوید بلند شو، ولی بودنش سر جایش است. ولی بودنش حکومت خلقتی است؛ اما به نبی بودنش می‌گوید بلند شو. چه‌کار کنم؟ تبلیغ‌کن. تمام مقصد خدا از صد و بیست و چهار هزار پیغمبر که می‌گوید تبلیغ‌کن این ولایت است، تبلیغ ولایت کن. ولایت خیلی مهم است، ولایت چیزی است که تمام انبیاء تویش مانده‌اند. تمام آن‌ها که ادعای فهم می‌کنند تویش مانده‌اند. فقط و فقط خدای تبارک و تعالی می‌داند آن‌ها چه‌کسی هستند، آن دوازده‌امام، چهارده‌معصوم، حالا این‌ها حکومت تشکیل می‌دهند. اما حکومت‌ها می‌آیند حکومت را غصب می‌کنند، این غصب حکومت است. اول کسی‌که غصب کرد عمر و ابابکر بود، حکومت الله که غصبی نیست، حکومت الله صادراتش امر است. به خود پیغمبر می‌گوید از خودت حرف بزنی رگ دلت را قطع می‌کنم، به نبی بودنش می‌گوید. رفقا، این‌جا تمامتان دانشمندید، تمامتان مهندسید، تمامتان با ماوراء سر و کار دارید. با ماوراء سر و کار داشتن یک‌حرفی است، فهمیدن ماوراء حرف دیگری است. سر و کار دارد جبرئیل در آسمان پرش می‌کند؛ اما یک‌حدودی می‌رسد، می‌گوید بیا، می‌گوید نه.

جبرئیلا بپر اندر پی‌امرو رو من حریف تو نی‌ام

جبرئیلش هم عاجز است، میکائیلش هم عاجز است، این‌ها همه‌شان فرمان می‌برند. در مقابل ولایت جبرئیلش هم عاجز است، ای کور چرا تو ادعای ولایت می‌کنی؟ چرا ادعا می‌کنی؟ [با] ادعا که تو نبی نمی‌شوی، ولی نمی‌شوی، ادعا داری. یک صلوات بفرستید.

حالا آن حکومتی که غصب می‌شود همه‌اش غصب است، از حکومت غصبی جنایت بیرون می‌آید، از حکومت الله امر بیرون می‌آید، توحید از آن بیرون می‌آید؛ چون‌که وصل به توحید است. آیا توجه می‌فرمایید؟ حکومتی که الله تشکیل بدهد آن حکومت، حکومتِ وصل به خداست. اما چرا آن حکومت غصبی این‌قدر خباثت دارد؟ این یک حکومت، حکومت دومی‌اش این‌است که عزیزان من ما باید توجه کنیم، ما خیلی باید توجه کنیم پی حکومت غصبی نروی، خودت هم غصبی می‌شوی. پی سلطنت غصبی هم نرو، پی حکومت غصبی هم نرو. کجا می‌روی؟ مؤمن باید قدمش رو به الله برود، رو به توحید برود، رو به ولایت برود. این حکومت حکومتی نیست که کسی برود. خب رفتند، نماز خواندند، روزه گرفتند، حج به‌جا آوردند، عمره به‌جا آوردند، جهاد رفتند، لعنت هم شدند. چرا؟ دنبال حکومت غصبی رفتند. حکومت باید به امر ولایت باشد، به امر خدا و امر ولایت باشد، یعنی آن حکومت در نظر ولایت باشد. اول باید ولایت را قبول کند، بعد حکومت را، نه حکومت را قبول کند، ولایت را رها کند. آن رها کردن ولایت باعث لعنتش می‌شود؛ یعنی قطع می‌شود از خدا. قطع کردن ولایت، قطع کردن خداست، قطع کردن قرآن است، قطع کردن امر است. یک صلوات بفرستید.

حالا آن یک حکومت، حالا عزیزان من خدای تبارک و تعالی حکومت به ما هم داده. یعنی آن یک حکومت مملکتی است، آن گفتم که آن یک حکومت خدا حکومت جهانی دارد، آن حکومت تشکیل می‌دهد. آن تشکیلی که خدا آن حکومتها را تشکیل داد آن‌ها صحیح است. حالا مثلاً همه انبیاء را به آن‌ها می‌دهد، آن صحیح است. باید مردم در آن‌زمان امر انبیاء را اطاعت کنند، حالا بعد از پیغمبر که امیرالمؤمنین را بلند کرد «الیوم اکملت لکم دینکم» اسلام ختم شد. اما من یک‌جای دیگر هم گفته‌ام اسلام ختم شد؛ اما سنتش باقی است. نماز است، روزه است، تمام این‌ها باقی است، نه که پیغمبر ختم شد سنتش هم ختم شد، سنتش نصب است. اما حالا ببین خدا یک‌دفعه چه‌کار می‌کند، کسی‌که تمام سنت پیغمبر را عمل می‌کند، اگر علی‌بن ابوطالب را قبول نداشته‌باشد خدا تمام آن سنت را کنار می‌زند، می‌گوید تو را می‌سوزانم. تو را در آتش می‌برد؛ یعنی سنت روحش ولایت است، نماز روحش ولایت است، روزه روحش ولایت است، نماز شب روحش ولایت است، عبادت روحش ولایت است، کار روحش ولایت است. آنچه را که در این خلقت به‌وجود می‌آید «وجوده بوجود» به‌وجود ولایت باید وصل باشد، اگر نباشد باطل است. چرا خدا می‌گوید به عزت و جلالم اگر عبادت ثقلین کنی می‌سوزانمت؟ یعنی چرا؟ چرا؟ تو جدا نشو از ولایت

عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم. عزیز من، تو باید وقتت را صرف ولایت کنی؛ یعنی من عقیده‌ام این‌است هر نفسی که ما می‌کشیم باید صرف ولایت کنیم. حالا عزیز من این‌است که تو هم حکومت داری، یک‌جای دیگر من گفته‌ام تو خودت مملکتی، تو هم حکومت داری. آن یک حکومت است، آن یک خلافت غصبی است، آن یک سلطنت غصبی است، تمام باطل است، اگر عدالت‌فرسا هم باشد. اگر عدالت‌فرسا باشد؛ چون‌که حکومت غصبی، عدالتش هم منافقی است. اگر عدالت می‌کند می‌خواهد، حکومتش باقی بماند؛ یعنی ریاستش باقی بماند، آن به امر خدا نیست. اگر هم می‌خواهید یک اندازه‌ای توجه کنید ببین حکومت درست‌است [که] زهرای‌عزیز را کشت، من‌بعد حکومتش عدالت‌فرسا بود. چرا عدالت‌فرسا بود؟ پسرش زنا کرد، گفت هشتاد شلاق بزن به او، شصت تایش را زد مُرد، گفت بزن به مرده‌اش. چقدر حکومت عدالت‌فرساست؟! حالا آمده مصر را فتح کند، چادر زده مصر را فتح کرد، لشکر اسلامِ قلابی، حالا می‌گوید دو تا طیور آن بالا خانه گذاشته، گفت آن چادر را نکنید. دو نفر آن‌جا باشد تا این‌ها بچه‌هایش را بپراند بروند. این حکومت آمده بزغاله‌ای را در بغل گرفته، فریاد می‌زند می‌گوید آه حکومت من، چرا چوپان بزند به‌دست یک بزغاله بشکند؟ حکومت من نباید ظالمانه باشد، چرا این اتفاق در حکومت من افتاده؟! ببین من دارم چه می‌گویم، از حاکمش سؤال کرد، گفت حاکم من را دیدی؟ گفت قربان ما با حاکم سر و کار نداشتیم، فقط یک‌دفعه با هم یک برخوردی داشتیم ایشان دیدم ریشش را شانه می‌کند، گفت خشک یا تر؟ گفت خشک، نوشت عزلش کرد. ببین چه عدالتی دارد! این خودش را دارد محکم می‌کند. آن‌وقت از آن‌جا به معاویه نوشت، معاویه وقتی فهمیدم زهرا پشت در است، چنان فشار آوردم عضله‌هایش را خرد کردم.

پس اگر حکومتی بنا کرد عدالت‌فرسایی کرد، باز نباید دنبالش بروی. باید بفهمی این برای چه می‌کند؟ مقصدش چیست؟ جلویش چیست؟ عقبش چیست؟ مقصدش چیست؟ چه خیالی دارد؟ چرا دنبال هر کسی می‌روید؟ خب رفتند، این‌ها را دید، این کارهاست که علی‌بن ابوطالب را خانه‌نشین کرد. این عدالت است که زهرا را کشت، این عدالت است که امیرالمؤمنین را خانه‌نشین کرد، مردم ظاهر را می‌بینند. حالا می‌آیند پیش امام‌صادق، رفقای‌عزیز، من روایت رویش می‌گذارم. گفت که فلانی این‌جور نماز می‌خواند، این‌جور حج به‌جا می‌آورد، دائم روزه است. مدام بنا کرد تعریف‌کردن، این‌جور انفاق می‌کند، حضرت فرمود عقلش چطور است؟ تمام این‌ها را رد کرد، عقل را حساب کرد. عقل وجود مبارک امام‌زمان است، گفت عقلش چطور است؟ گفت عقل دارد؛ یعنی پیرو او است یا عبادت می‌کند؟ یا عبادتش را آورده به‌قول ما چه می‌کند؟ عبادتش را آورده جلو، از آن عبادت احترام می‌خواهد. وای به حال کسی‌که از عبادتش احترام بخواهد، ما اگر عبادت می‌کنیم باید عبادت امر باشد. عبادت، نماز اگر می‌کنی، سر می‌گذاری به زمین، باید پوزش [در مقابل] خدا باشد، پوزش [در مقابل] ولایت باشد، سجده یعنی این، سجده یعنی امر. اگر هم می‌خواهید بهتر بفهمید ببین به شیطان گفت سجده کن، گفت نمی‌کنم. آن سجده‌ای که اگر می‌کرد آن سجده، امر خدا بود، گفت نمی‌کنم. اما مگر شیطان نماز نمی‌خواند؟ چرا، سیصد سال عبادت کرده، حالا هم‌دست برنداشته؛ اما به‌درد نمی‌خورد. آن سجده، سجده شکر نیست، سجده، پوز مالیدن [به] خدا نیست؛ سجده [ای که] باید پوز بمالی درِ خانه‌خدا، شکر ولایت است. آن سجده سجده است، آن سجده روح دارد، آن سجده اتصال است به ملائکه‌ها که خدا را سجده می‌کنند. عزیز من، تو [این‌طور باید سجده کنی]، سجده یعنی این. سجده یعنی امر، نه این سجده‌ها که من می‌کنم. من چقدر سجده می‌کنم؟ یک صلوات بفرستید.

حالا این حرف‌ها را زدیم، حواستان آن‌جا نرود. آن‌جا اگر حواست می‌رود، عبرتت آن‌جا برود. یعنی از آن‌جا، از بعد رسول‌الله عبرت بگیری، عبرت‌انگیز بشوی، نه یک‌چیز را بدانی. چیز دانستن همه می‌دانند، می‌آید مثلاً کتاب هم می‌خواند این‌جور شده، این‌جور شده، آیا فهمیدید چرا این‌جور شده؟ آیا می‌دانید تو این‌جور نشوی؟ آیا می‌دانی آن‌ها باطل شدند؟ آیا می‌دانی آن‌ها اهل‌جهنم شدند؟ تو نشو عزیز من، عبرت بگیر. این‌که من به شما می‌گویم شما باید یک‌قدری ترقی کنید، یک‌قدری ماوراء را ببینید، این‌ها ماوراء است. یعنی ماوراء را ببینی، عبرت بگیری، آن‌وقت تو این‌جور نشوی. این‌جور یعنی اصلاً فکرش را نکنی، همه این‌ها را باطل بدانی. امام‌زمان را، علی‌بن ابوطالب را قبول کنی، آن‌ها درست‌است. حالا الان حرف من سر این‌است، حالا خدا حکومت هم به تو داده، دست به این خوبی به تو داده، پای به این خوبی داده، چشم به این خوبی داده، فکر به این خوبی داده، وقت به این خوبی داده، یک سرمایه هم برایت گذاشته، الان ما این‌جا با چه آمدیم؟ با سرمایه آمدیم، یعنی پول هم برایت گذاشته، چیز هم برایت گذاشته، گذاشته یا نگذاشته؟ الان پول طیاره برای چه دادی؟ پول ماشین برای چه دادی؟ پول قطار برای چه دادی؟ این‌ها را از کجا می‌آوری می‌گیری؟ این‌ها همه سرمایه است که خدا به تو داده، حالا این‌ها سرمایه را به تو داده، دست هم به تو داده، شهوت هم به تو داده، فکر هم به تو داده، چشم هم به تو داده، خیال هم به تو داده، تمام این‌ها را به تو داده، یک‌دفعه گفته «هو الامر، هو الخلق» ای خلق من تو را خلق کردم، همه‌چیز در اختیارت گذاشتم؛ اما امر را اطاعت کنی. اگر دست تو امر را اطاعت کند... را می‌برد. اذن‌الله، نفسی که از بینی‌اش می‌کشد، به‌واسطه خدا می‌کشد. چرا می‌گوید یک نفس کشیده «افضل عبادت ثقلین»؟ از بینی‌اش نفس کشیده، اذن‌الله، عین‌الله، قدرة‌الله، چرا قدرتت را صرف بی‌خودی می‌کنی؟ چهار روز می‌روی خارج و چهار روز می‌روی جزیره کیش و چهار روز می‌روی جزیره فیش و چهار روز آن‌جا طی می‌کنی، چهار روز آن‌جا تفریح می‌کنی، یک‌دفعه می‌بینی مثل من پیر شدی، دیگر چهار دست و پا باید بلند شوی، تمام قدرتت را طی کردی، قدرتت را برای چه طی کردی؟ قدرت تو باید باشد، تو اگر قدرتت را صرف قدرت کنی، والله قدرت‌الله می‌شوی، والله عین‌الله می‌شوی، خدا که قوم و خویشی با کسی ندارد. اگر می‌خواهی [بدانی] نه، قوم و خویشی با پیغمبرش هم ندارد. آن‌جا یک بابایی که پدرش هم اول به‌اصطلاح اسلام نداشته، حالا آمده این‌جا امر را اطاعت کرده، یقین به ولایت پیدا کرده، می‌گوید «سلمان منا اهل‌البیت» این مشاور اهل‌بیت شد؛ اما «تبت یدا ابی‌لهب» به عموی پیغمبرش لعنت می‌کند. می‌گوید تمام خلقت بیایید پیغمبر را اطاعت کنید؛ اما عمویش را قرآن لعنت می‌کند، اصل قرآن است که تو را تایید کند. ای حکومتها، ای سلاطین، ای کسانی‌که قدرتمندید، خدا باید تاییدتان کند، این حکومتها همه‌اش غصب است. پنجاه و پنج کشور آمدند در این مملکت، همه‌اش غصب است. کسی‌که ولایت نداشته‌باشد غصب است، ولایت باید اتصال به آن حکومت باشد، ولایت باید اتصال به آن سلطنت باشد. گفتم خدا سلیمان را آورده سلطنت داده، این سلطنت، تمام سلاطین را خجل‌زده می‌کند. خلافت داده به امیرالمؤمنین، تمام خلیفه‌ها را خجالت‌زده می‌کند. عزیز من، فدایت بشوم، چرا این‌کارها را می‌کنی؟ من هشدار به شما می‌دهم، یقین کنید؛ اما می‌دانید چیست؟ مثل این‌است که خوابی، یک‌مرتبه چشمت را بلند می‌کنی نگاه به یک زن می‌کنی، نگاه به یک عمارت می‌کنی، نگاه به درخت‌ها می‌کنی، نگاه به اشجار می‌کنی، نگاه به لهو و لعب می‌کنی، این حرف من فراموشت می‌شود. آن جلوه‌اش یک جلوه شیطانی دارد، این حرف جلوه ولایت دارد. آن در مقابلش نقد است، این در فکر تو نسیه است. یک صلوات بفرستید.

عزیز من، دوباره تکرار می‌کنم، این‌ها همه را که به تو داده‌است، در اختیار تو گذاشته. دوباره بس‌که خوشم آمد [می‌گویم] چشم در اختیارت است، پا در اختیارت است، نفس در اختیارت است، جان در اختیارت است، مال در اختیارت است، اولاد در اختیارت است، خانم در اختیارت است. همه را گذاشته در اختیارت، ای کسی‌که این‌ها را همه را گذاشته [در اختیارت] خودت چه‌کاره‌ای؟ تمام این‌ها را از تو می‌گیرد، وزر و وبال نکن برای این‌ها. عزیز من، خانمت را بخواه باید بخواهی، بچه‌ات را بخواه باید بخواهی، اگر می‌خواهی، وقتی‌که پسر پیغمبر از دنیا رفته‌بود پیغمبر گریه کرد. [گفتند] یا رسول‌الله [گریه می‌کنی؟]، گفت پسرم است دلم می‌سوزد؛ اما حرفی نمی‌زنم که خدا ناراحت شود. [پسرش] ابراهیم بود، همان‌موقع خورشید گرفت، گفتند به‌واسطه بچه تو شده؟ گفت آن گردی روی گردی است حکاک شده، به بچه من چه‌کار دارد؟ آن خواستن به‌غیر امر، تو را جهنمی می‌کند، والله، آن خواستن بچه‌ات به‌غیر امر جهنمی‌ات می‌کند. والله آن خواستن زنت به‌غیر امر، جهنمی‌ات می‌کند، آن خواستن اولادت به‌غیر امر جهنمی‌ات می‌کند. والله آن خواستن مال به‌غیر امر جهنمی‌ات می‌کند، توجه کن. من هر چه نگاه می‌کنم می‌بینم عده‌ای از خود ماها یک‌قدری این‌جوری‌اند، آرام. آن‌که دائم با توست احترام کن. حالا دوباره من تند می‌شوم. ولایت با توست احترام کن، خدا با توست احترام کن، قرآن با توست احترام کن. چقدر این‌ها را احترام می‌کنی؟ چرا خودت را روی عشق و علاقه این‌ها بیچاره می‌کنی؟ توجه کن، مواظب باش، خودت را در اختیار آن‌ها نگذار، آن‌ها را در اختیار خودت بگذار. چرا امر را در اختیار خودت می‌گذاری؟ تو باید در اختیار امر باشی، خدا می‌داند از دست خوب‌ها من ناراحتم. خب یک جفت کفش گرفتی، دو جفت گرفتی، بس است دیگر. یک جفت بگیر بده به یک بنده‌خدا، آن کفش را بگذار آن‌جا، بگذار در صندوق آخرتت. چند دست لباس می‌گیرید؟ خب قانعش کن، این‌قدر امرش را اطاعت نکن، امر خدا را اطاعت‌کن. بچه‌های یتیم هستند که اصلاً کفش ندارند، لباس ندارند. خواستن یک اندازه‌ای دارد، خواستن باید به امر خدا باشی، امر در اختیار توست، یا تو در اختیار امری؟ چرا توجه نداریم؟ این دست مبارک تو باشد، کار کند برای امر، پایت کار کند برای امر، چشمت کار کند برای امر، فکرت کار کند برای امر، خیالت کار کند برای امر، رفتارت کار کند برای امر، بخوابی برای امر، بلند شوی برای امر، راه بروی برای امر، نگاه کنی برای امر، چرا امر را اطاعت نمی‌کنی؟ این عمری که گذاشته معلوم است چقدر است، به تو داده ترقی کنی به این‌جا برسی. تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک، یک چند روزی در این دیر خراب آواره.

توجه کن، عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم. اصلاً کسی را به‌غیر امر بخواهید، آن خواستن صحیح نیست، این دست شما اگر دست توانی باشد راجع‌به فقرا، راجع‌به ضعفا، راجع‌به آن آبرومندی زندگی خودت، این دست یدالله است. این پایی که امر خدا را اطاعت کند، الان آمدید این‌جا با این پاهایتان امر خدا را اطاعت کردید، اول به‌واسطه خدا، بعد به‌واسطه علی‌بن موسی‌الرضا. بعد دانشجو هستید، می‌گویید شاید در این سفر دانشی بجویید، این دانش‌جستن، ولایت‌جستن است، ولایت‌خواستن است، قدر بدانید. چرا امیرالمؤمنین می‌فرماید: ای کمیل، دست و جوارحت را نزد خدا بگذار؟ حالا خدا دست و جوارح را برمی‌گرداند می‌گوید من گذاشتم در اختیار امر. ای دست و جوارح، علی گفت در نزد من، برو در نزد امر بگذار. من وقتی می‌خواستم بیایم این‌جا گفتم خدایا، پیغمبر اکرم رفت به معراج، خدایا خودت گفتی یا محمد چه آوردی؟ گفت محبت علی را، گفت بیا بالا. گفتم خدایا اگر علی‌بن موسی‌الرضا امر تو، آن آمد پیش تو، ما داریم می‌رویم پیش امر تو. اگر امر به‌من بگوید چه آوردی؟ می‌گویم محبت مادرت را آوردم. علی‌بن موسی‌الرضا، محبت مادرت را آوردم، والله اگر بیاوری در خانه‌اش راهت می‌دهد، نه محبتی که غیر از این‌باشد. همان خانمت را می‌خواهی خودش محبت است؛ اما محبت افراط و تفریط نباشد. اگر خانم تو محبتش غیر افراط و تفریط باشد، تو جزء شهدا نیستی. هر چیزی اندازه دارد، هر چیزی امر دارد.

خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، یک‌دفعه هم گفتم، رفتم خانه‌شان دیدم با زنش حرفش است، داد و قال، آقا چه شده؟ گفت این می‌گوید بروم جهنم، من می‌گویم نمی‌روم. این می‌گوید بروم جهنم من می‌گویم نمی‌روم. حالا چه شده؟ یکی آمده‌بود، دو سه‌شاهی به این داده‌بود، (ببین این‌است، این‌است که امر را بیشتر بخواهی این‌است) ، این به او می‌گفت که شب‌عید است بده به‌من، بروم یک‌خرده چیز بخرم. می‌گفت یک چادر داری، یکی هم بکَن، بپوش تو است، یک جفت کفش‌داری، یک جفت هم برای مهمانی‌ات داری، یک پیراهن داری، یکی‌دیگر هم داری، من باید بدهم به یک طلبه‌ای که زنش یک پیراهن داشته‌باشد، خودش هم یک کفش. ببین او امر را دارد می‌بیند، زنش را نمی‌بیند. این دارد امر را می‌بیند، چیست؟ زنش را نمی‌بیند. این پولی هم که دست توست بیت‌المال است، من خبر دارم این حرف‌ها را می‌زنم. کسی است می‌بینی، بگویم ده‌تا پیراهن، ده‌تا نمی‌دانم چادر، این‌قدر دارد نمی‌داند جایش کجاست. کجا تا یک‌چیزی می‌بینی این‌را برایش بخرم، اف. این‌را بخر برای یکی، این چادر آن‌جا برایت حجاب باشد، این‌را بخر آن‌جا برای خودت بخر. یک‌جور راضی‌اش بکن، خانم فلانی ندارد، خانم فلانی این‌جور است نصیحتش کن، یکی را نشانش بده. یکی را الگو کن، راضی‌اش کن، نرو دعوا هم بکن. ما نیامدیم در این نوار دعوا درست کنیم، من می‌گویم به‌فکر خودتان باشید. خواستن زن یک اندازه‌ای دارد، خواستن اولاد یک اندازه‌ای دارد. حالا من الان به تو می‌گویم، حالا الان به تو می‌گویم ببین چیست.

خدا به نوح گفت من تو و اهل‌بیتت را حفظ می‌کنم، حفظ خدا، حفظ ولایت است. یعنی خدا تا آن‌زمانی تو را حفظ می‌کند که به ولایت متصل باشی، بارک‌الله. حالا این پسر چه‌کرد؟ رفیق‌باز بود، رفیق‌باز بود و رفت دنبال رفیق‌هایش. گفت بابا بیا توی کشتی، نیامد رفت بالای کوه، یک‌دفعه آب آن‌جا را گرفت افتاد. نوح، این طوفان را دارد می‌بیند، خلق است این طوفان را دارد می‌بیند، نمی‌گوید خدایا این طوفان آرام بگیرد، در فکر بچه‌اش است. گفت خدایا بچه‌ام، تو گفتی (آیه قرآن خواندید، ما فهمیدیم؟) گفت تو قول دادی این‌ها را حفظ کنی که، بچه‌ام این‌است. [خدا فرمود] «انه لیس من اهلک»، حرف دوباره‌ای‌اش به ما می‌خورد، حرف دوباره‌ای‌اش. گفت: یا نوح من طردش کردم، تو داری می‌خواهی به‌قول من ضبطش کنی؟ مبادا از ظالمین باشی. تو اگر ظالم را بخواهی جزء ظالمی، اغلب ما جزء ظالمیم، حالی‌مان نیست، خب این امرت را اطاعت نمی‌کند. خطاب به پیغمبرش می‌کند مبادا جزء ظالم باشی، ظالم بخواهی، نرود حواست پیش عمر و ابابکر، یک‌وقت می‌بینی این یارو ظالم است، پسر تو ظالم است، زن تو ظالم است، دوست تو ظالم است، شریکت ظالم است، رفیق تو ظالم است، نباید بخواهی. کجاییم ما؟ آن‌وقت جزء ظالمی. عمر ظالم گنده است، پهلوی ظالم کوچکتر است، من ظالم کوچکترم. چرا؟ آن یک مملکت دستش بود، من خانه‌ام دستم است. آن حکومت یک مملکتی داشت، من حکومت خانگی دارم. توجه کنید، من می‌خواهم در خانه‌ات عادل باشی. تو دیگر شاه مملکت [نمی‌شوی] من نمی‌شوم که؛ اما حکومت خانگی دارم که، چه خطابی می‌شود به نوح؟ مبادا خطاب به ما هم بشود.

دوباره بس‌که خوشم آمد این مطلب را می‌گویم، خدا رحمت کند آقای‌حائری را، یک‌وقت آمد پیش حاج‌شیخ‌عباس، حاج‌شیخ‌عباس به او گفت که آقا درشکه پنج‌زار است. پنج‌زار بود آن‌موقع، خب من نزدیک هشتاد سالم است دیگر. تاکسی و ماشین که نبود، درشکه بود. پنج‌زار می‌دهی، پنج‌زار هم می‌بری. گفت آقا من پیاده می‌آیم که هر قدمی که رو به مؤمن بردارم، اجر و ثواب باشد، امر خدا باشد اما اگر در درشکه بنشینم خودخواهی است. حالا مبادا یک‌مرتبه بروید بگویید من در طیاره ننشینم، در ماشین ننشینم، این یک‌حرف دیگری است. این اگر ننشینی حفظ نیستی، در بیابان تو را می‌کشند. تمام این‌چیزها یک مبنایی دارد، این آقا باید بنشیند، این بنشیند در طیاره، حالش درست نیست. باید یک‌وقت پول را خرج حالت کنی، آن پول که خرج حالت کردی، خرج امر کردی. توجه می‌فرمایید چه می‌گویم؟ یک‌وقت آقا نباید با ماشین برود، نباید با قطار هم بیاید، می‌بیند آن‌جا راحت‌تر است. این راحتی، راحتی ولایت است، نه راحتی شهوت. توجه کنید به این حرف‌ها، یک راحتی شهوت داریم، یک راحتی ولایت.

من یک‌زمانی جوان بودم، کسی هم مهمانم می‌کرد، می‌گفت بیا با طیاره، می‌گفتم نمی‌آیم، با ماشین می‌خواهی برویم می‌آیم. دیدم من سُر و مُر هستم، در ماشین می‌نشینم خوشم هم می‌آید. بروم پول بی‌خودی به او بدهم این‌قدر زیاد چه‌کنم؟ بده به فقرا. اما یک‌وقت فرسوده‌ام، این پولی که این آقای‌مهندس می‌دهد خرج ولایت می‌کنم، یعنی حالش باید درست باشد. دقیقه‌ای که تو باشی، تو یک مملکتی، یک شهری را حفظ می‌کنی، باید مواظب خودت باشی. این حرف‌ها را باید با فکر و اندیشه بفهمید، نه این‌که فهمت را در اختیار شیطان بگذاری، آن عوضی‌ات می‌کند. فهمت را در اختیار ولایت بگذار، ولایت تو را هدایت می‌کند، ما نیامده‌ایم بگوییم. پس بنا شد شما مواظب ولایتت باشی، مواظب حالت باشی، مواظب آبرویت باشی. آقای‌مهندس باید لباسهایش خوب باشد، تمیز باشد، وقتی از ماشینش می‌آید پایین عمله‌ها رویش حساب کنند. اگر لباس بپوشد مثل عمله‌ها باشد، اوه تو را همچنین می‌کند. تو خودت را از بین بردی، پول می‌خواهی چه‌کنی؟ حضرت فرمود که پول خوب چیزی است، آبرو خوب چیزی است، دین خوب چیزی است. باید پول را خرج آبرویت کنی، آبرومند باشی؛ اما پول را با آبرویت می‌گوید خرج دینت کن، یعنی‌چه؟ این‌را خرج می‌کنی؛ یعنی خرج دینت می‌کنی. سالم باید باشی، پس من اگر گفتم این‌را هم می‌گویم. پس شما باید چه‌جور باشی؟ تو باید در اختیار امر باشی نه امر در اختیار تو، خواستن به‌غیر امر آن خواستن هوا و هوس است. خواستن به‌غیر امر هر کجا پیاده کنی، آن خواستن خواستن نیست. یک صلوات بفرستید.

آقا امام‌حسین علی‌اکبر را خیلی دوست داشت، عزیزان من، توجه کنید من چه می‌گویم. وقتی‌که این‌ها روبرو شدند بنا شد یکایک بیایند میدان، یک‌دانه از لشکر ابن‌سعد بیاید، یک‌دانه از لشکر امام‌حسین. عزیزان من باید این‌جور باشید، یک‌وقت حساب کرد [امام‌حسین] اول کسی‌که خیلی دوست دارد علی‌اکبرش است، این علی شفیع محشرش است. نه این‌که علی شفاعت کند، علی را می‌خواهد قربان کند، شفاعت امت را بکند. گفت علی‌جان حاضری؟ گفت آره آقاجان، صدا زد پسرم یک‌قدری جلوی من راه برو. علی یک‌قدری راه رفت جلوی امام‌حسین، یک‌قدری رفت دوباره برگشت، دوباره رفت. گفت ای‌خدا، تو شاهد باش من نور چشمم، گیر زانویم، علی اکبرم را «علماً منطقاً برسول‌الله» فدای تو می‌کنم. رفقای‌عزیز، این‌است که می‌گویم همه را فدای امر کنید، حالا گفت پسرم برو خیمه، یک خداحافظی بکن با مادرت و عمه‌هایت. علی زره پوشیده، اسب سوار است، آمد گفت عمه‌جان زینب خداحافظ. آن‌ها می‌دانند که علی برود میدان برنمی‌گردد، با همه خداحافظی کرد. یک‌روایت داریم سکینه خیلی شیرین‌زبان بود، دور علی می‌گشت می‌گفت خدایا من را فدای علی کن، علی، علی، علی، علی. یک‌وقت آقا امام‌حسین دید لشکر «هل من مبارز» می‌طلبد، صدا زد دست از علی بردارید، علی سوی خدا می‌رود. علی آمد رفت به میدان، صد و بیست‌نفر به درک واصل کرد. لشکر همه شکست خوردند، گفتند ما با رسول‌الله جنگ نداریم. ابن‌سعد صدا زد این علی، پسر امام‌حسین است، رسول‌الله نیست. برگشت گفت بابا این زره من را به تنگ آورده، تشنه‌ام است بابا، بابا. یک‌روایت داریم امام‌حسین زبان در دهان علی گذاشت، گفت بابا من از تو تشنه‌ترم بابا. باباجان برو به میدان، امیدوارم از دست جدت سیراب شوی. آخر بدانید در کربلا هم رسول‌الله بوده، هم علی بوده، هم زهرا، همه آن‌جا بودند. چرا؟ از این‌جا ما می‌فهمیم، یک‌وقت علی صدا زد بابا جدم من را سیراب کرد، یک ظرف آب هم از برای تو گذاشته. علی خداحافظی کرد، تا صدا زد روایت داریم امام‌حسین یک‌دفعه رفت در میدان، حضرت‌زینب گفت مبادا فجاه کند، دوید در میدان، مدام می‌گفت: «ولدی علی، ولدی علی» امام‌حسین دید زینب آمده در میدان دست از علی برداشت آمد زینب را برگرداند. «لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظیم.»

خدایا به‌حق حقیقت این‌ها، به ما حقیقت بده.

خدایا به‌حق آقا علی‌اکبر جوانان اسلام را حفظ‌کن. جوانان این رفقای من را حفظ‌کن، مطابق میلشان باشد. اگر یک نکته‌هایی، یک خلاف‌هایی دارند خدایا رفع خلاف‌هایشان بشود.

خدایا این پدرها دلشان خوش باشد.

خدایا این‌ها را به آن‌ها ببخش، آن‌ها را به این‌ها.

خدایا به‌حق آقا علی‌اکبر تو را قسم می‌دهم یک تجلی در قلب پدرانشان، خودشان بکن.

خدایا آن تجلی تا آخر عمر دنبال ما باشد.

خدایا ما را با محبت خودت، محبت این‌ها از دنیا ببر.

خدایا این رفاه که می‌گویند، برای تمام رفقای من رفاه باشد.

خدایا به‌قول منِ عوام بی‌پول نباشند، گرفتار نباشند. از شر اشرار حفظشان کن. دلشان را خوش‌کن.

خدایا به‌حق امیرالمؤمنین، به‌حق این پنج‌نور پاک، یا خدا یک تجلی در قلب این‌ها بشود. تجلی ولایت در قلب این‌ها بشود. آن تجلی باقی بماند تا روز قیامت.

خدایا ما را وصل کن به علی، ما را وصل کن به امام‌زمان، ما را وصل کن به حضرت‌زهرا، ما را وصل کن به امر خودت.

خدایا من گفته‌ام، گفتم خدایا اتصالت را با من قطع نکن.

خدایا مکان شرط من نیست، در هر کجا هستم خدا اتصالت را با من قطع نکن، اتصال رفقایم را قطع نکن.

خدایا به‌حق وجود امام‌زمان دعای من را در حق این‌ها مستجاب بفرما. با صلوات بر محمد

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه