فزت و رب الکعبه: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{بسم الله}} {{جعبه اطلاعات فراداده سخنرانی|10306}} {{یا علی}} رده: سخنرانی بدون متن» ایجاد کرد)
 
جز (جایگزینی متن - '، اما ' به '؛ اما ')
 
(یک نسخهٔ میانیِ همین کاربر نمایش داده نشده است)
سطر ۱: سطر ۱:
 
{{بسم الله}}
 
{{بسم الله}}
 
{{جعبه اطلاعات فراداده سخنرانی|10306}}
 
{{جعبه اطلاعات فراداده سخنرانی|10306}}
 +
 +
«اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم»
 +
 +
«العبد المؤید الرسول المکرم ابوالقاسم محمد»
 +
 +
{{پررنگ|السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و اهل‌بیت الحسین و رحمة‌الله و برکاته}}
 +
 +
دو روز است از چه صحبت می‌کردیم؟ ارتباط. قربانتان بروم، اگر کسی بخواهد واقع چیز یاد بگیرد، [باید] آن مَنی که دارد [را] بگذارد کنار. حضرت عباسی تا من دارید، هیچ چیز نداری‌د. من را باید بگذاریم کنار، تسلیم بشوی. خیلی‌ها {{مبهم}} [آقای وحید من را] احترام کرد. دیگر پیش ما نشست، شربت آورد، چیز کرد، خصوصی. البته یکی غلو کرده بود، یک حرف‌هایی به ایشان زده بودند، [اما] وقتی با ما برخورد شد، دید که خب بالاخره با آن که گفته [متفاوت است،] شاید حالا من یک خرده مناسب نیست. بعد به او گفتم که این کتابخانه‌ها پر است، خانه‌های شما پرِ کتاب است، علما نوشتند، فقها نوشتند؛ اما هر چیزی یک عصاره دارد. حالا شما ببین، هر چیزی عصاره دارد، عصاره حدیث و روایت باید مبنایش را بفهمیم ما. ایشان اشک توی چشم‌هایش گشت و همچین خیلی قلنبه شد. گفتم اگرنه این حرفها مثل روزنامه می‌ماند، نخواهم نستجیر بالله به روایت و حدیث جسارت کنم، هرکس جسارت {{مبهم}} توجه کنید من چه می‌گویم‌.
 +
 +
پس روایت و حدیث یک عصاره‌ای دارد، بعضی‌ها {{مبهم}} باید شما عصاره حدیث و روایت را بفهمید. شب گذشته هم راجع به مبنا گفتم. شما باید اولاً من را بگذاری کنار؛ تا من داری، نه قرآن داری، نه خدا داری، هیچ چیز نداری، چرا؟ «انّ الله و ملائکته یصلّون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما». خدا [این امر را] مالِ چهارتا ما ضعیف‌ها که نگفته، به کل خلقت گفته، تا حتی ملائکه‌ها [که] تسلیم نبی بشوید. تو اگر تسلیم نبی بشوی که من نداری که، تو باید تسلیم باشی، چرا من داری؟ من، پدر ما را درآورده، یکی هم تجدد پدر ما را درآورد، دین ما را برد. این چیزهای لهو و لعب چیست که می‌خرید عزیز من، قربانتان بروم؟ ما [را] که می‌گوید اگر از هزار نفر یکی با دین [از دنیا] برود، ملائکه تعجب می‌کنند، [چون] ما عاق امام زمانیم، امام زمانمان را نشناختیم. روایت و حدیث می‌گویم، می‌گوید هرکسی امام زمانش را نشناسد، می‌میرد به زمان جاهلیت. شما باید هم امام زمان را بشناسید، هم مبنای این‌ها را بدانید. مبنای این‌ها را کسی می‌داند که ارتباط با امام زمانش داشته باشد.
 +
 +
الان دیشب چقدر قرآن سرمی‌گرفتند؟ والله، بالله، این قرآن را گذاشتی روی سرت، دارد به تو لعنت می‌کند. قرآن زبان دارد، می‌فهمد. قرآن ... دارد، ... {{دقیقه|۵}} یک آقایی قرآن را گذاشته بود روی تلویزیون، گفتم بردار این را از آن رو. حالا آقا امام زمان دارد می‌گوید من گریه می‌کنم، اشک چشمم تمام شود خون گریه می‌کنم؛ در صحنه امام حسین وارد نمی‌شود. [می‌پرسند] آقاجان، مالِ جدت [گریه می‌کنی]؟ می‌گوید جدم هم بود گریه می‌کرد‌. [می‌پرسد برای] عمویت [گریه می‌کنی]؟ [می‌گوید] او هم بود گریه می‌کرد. [می‌پرسد] برای چه کسی [گریه می‌کنی]؟ [می‌گوید] برای اسیری زینب، اسیری عمه‌‌ام‌. حالا راست است یا نه؟ او دارد گریه می‌کند، تو می‌روی مُشتی امریکایی و انگلیسی را جمع کردی، داری با آنها می‌لاسی؛ خب، می‌میری به زمان جاهلیت. تو باید تماشایی نباشی. رحمت خدا به این زن و شوهر، که وقتی [آقا] به خانمش گفته بود تلویزیون را می‌خواهم بگذارم کنار، [خانم] گفت بگذار کنار. حالا قوم و خویش‌هایش می‌آیند ملامتش می‌کنند. اُف، تو باید مثل او بشوی، نه او مثل تو بشود. چرا ملامتش می‌کنید؟ تو باید مثل او بشوی، عزیز من، قربانت بروم.
 +
 +
بچه‌هایتان را خدا به شما ببخشد، من یک بچه داشتم نمی‌دانم شش ماهش بوده، نمی‌دانم پیش از انقلاب [از دنیا رفته]، هروقت می‌روم سرِ قبرستان، یادم می‌افتد این بچه را. تو چطور یادت می‌رود که امام حسین را شهید کردند، سرش را بالای نی کردند؟ چطور یادت می‌رود زهرای عزیز را این‌قدر زدند که محسن زیر پا رفت؟ ... آی پهلویم، پدرجان، دارد ...، تو ماهواره زدی، تو چه ارتباطی به امام زمان داری؟ این است که می‌گویم ارتباط باید داشته باشید، ارتباط، ارتباط. اگر ارتباط داشته باشید، شب گذشته گفتم که تمام اشیاء ارتباط دارند. بس که خوشم آمده [می‌گویم]، من حرفهایم تکراری نیست، روی مناسبت تکرار می‌کنم. امام حسین وقتی که شهید شد، ریگ گریه کرده، سنگ گریه کرده، ملائکه‌ها گریه کردند. چون که [در] مجلس اشخاصی هستند که [دیشب] نبودند، من برای آنها می‌گویم.
 +
 +
خدا رحمت کند این حاج شیخ عباس را، {{توضیح|الان با حاج آقا داشتیم صحبت‌هایی می‌کردیم}} گفت من یک قدری همچین این روایت را دیده بودم، خیلی به من نمی‌چسبید که مگر آسمان شخص است که گریه کند؟ گفت ما نجف بودیم، عبایمان و عمامه‌مان و این‌ها را همه را انداختیم شب عاشورا، فردایش دیدم لکه خون به آن است. پس آسمان خون گریه می‌کند، ریگ هروقت برمی‌داشتند زیرش خون بود، درخت گریه می‌کند. حالا هم هست، عاشورا یک درختی است خون گریه می‌کند. تمام این‌ها گریه می‌کنند، عرش خدا گریه می‌کند، جهنم گریه می‌کند، زمین گریه می‌کند، بهشت گریه می‌کند، فردوس گریه می‌کند. اصلاً چیزی نیست توی تمام خلقت‌ها که گریه نکند، این‌ها همه ارتباط دارند‌. تو چرا ارتباط را قطع می‌کنی، می‌روی این‌ [کار]ها را می‌کنی؟ چه مسلمانی هستی؟ بترس از خدا. چهار روز دیگر این‌جوری می‌شوی، تو خیال کردی همیشه تنت ساز است، [أفلا] یشکرون می‌گویی؟
 +
 +
مگر نبود که این پدر بزرگوار این آقای فلانی چند وقت [توی رختخواب] افتاد؟ تو هم این‌جور می‌شوی ... تو قدرتت را باید صرف امر کنی، قدرتت را [باید] صرف قدرت کنی، بشوی قدرت‌الله. خب تو هم همین‌جور می‌شوی، چرا فکر نمی‌کنی عزیز من؟ حالا ببین خدا چقدر تو را می‌خواهد؟ حضرت می‌فرماید اگر کسی عمل خیری کرد، کارهای خیری کرد، وقتی پیر بشود می‌افتد، [خدا می‌فرماید] ای ملائکه‌های من، این قدرتش را صرف من کرد، [ثواب] بنویس پایش. قدرت ندارد دیگر پاشود نمازشب بکند، درِ خانه‌ها برود این‌ها، همین‌جور پایت [ثواب] می‌نویسد. حالا تو را به حضرت عباس [قسم]، کلاه سرمان می‌رود یا نمی‌رود؟ صلوات بفرستید.
 +
 +
من یک حرف دیگر هم می‌خواهم بزنم. {{دقیقه|۱۰}} من خیلی توجه به شماها دارم، یک مثالی می‌خواهم برایتان بزنم. الان خدا می‌گوید من کافر سخی را بهتر از عالم بخیل یا عابد بخیل می‌خواهم. درست است؟ این کافر که کافر است، نجس است، چرا خدا [او را] می‌خواهد؟ برای این‌که خیر به دستش جاری می‌شود، این‌ها خیر به دستشان جاری می‌شود. این فکرهای خرگوشی چیست توی کله بعضی‌ها می‌آید؟ [او] خیر به دستش جاری می‌شود، حالا [تو می‌گویی] چه چیز؟ این‌جا [چطور است]. چرا [خدا او را] نخواهد؟ صلوات بفرستید. [خدا] می‌گوید من کافر سخی را [می‌خواهم]، [ای] مسلمان، مگر این کافر است؟ [این] فکرهای خرگوشی چیست می‌آید توی کله‌تان؟ هنوز گفتم [پابندی]. نگفته گفتم، گفتم تو پابندی، هنوز پابندی، رها کن خودت را. صلوات بفرستید. چرا جلوی خیر را می‌گیری عزیز من؟ چرا جلوی خیر را می‌گیری؟ خدا می‌گوید کافر سخی را من بهتر از عابد بخیل می‌خواهم. خدا می‌گوید، خدا می‌گوید، تو با من چه کار داری؟ آرام، صلوات دوباره بفرستید.
 +
 +
حالا عزیز من، من دلم می‌خواهد شما با تمام این اشیاء بیایید و هماهنگ بشوید. چه [کار] کنیم؟ گناه نکنید. مَنت را بگذار کنار، چقدر به این زن مَن مَن می‌کنی باباجان؟ خب [پدر زنت] دخترش را به تو داده، جهاز هم به تو داده، مگر ارث پدرت را از پدرزنت می‌خواهی؟ تو چرا این‌قدر توقع [از] این داری که بیاید [به تو سلام کند؟ می‌گویی] نمی‌دانم چرا به من سلام نکرده؟ دامادمان چرا به من سلام نکرده؟ امروز به زنش می‌گوید آره، این داماد نمی‌دانم تربیت ندارد، به من سلام نکرده. چرا اشتباه می‌کنی تو؟ خب، به تو سلام نکند. تو ببین [در نماز] چه می‌گوید؟ «السلام علینا و علی عبادالله الصالحین»؛ تو بیا عباد صالح، بنده صالح بشو، چندین میلیارد [نمازخوان] به تو هم صبح و هم ظهر و هم بعد از ظهر سلام کنند. اگر درست است، دوتا، سه تا صلوات بفرستید.
 +
 +
پس عزیز من دلم می‌خواهد شما [توجه کنید]. حالا چرا به شما توی همه این خلقت می‌گوید اشرف مخلوقات؟ چرا می‌گوید اشرف مخلوقات؟ فلانی و فلانی نیست، یکی می‌تواند بگوید؟ سید بگو ببینم، یک دفعه هم من گفته‌ام، بگو ببینم. چرا به ما هم می‌گوید اشرف مخلوقات؟ چرا؟ ما مخیّریم. تمام خلقت مخیّر نیست، [مخلوقات] همان ساخت که خلق شدند، منتظر امر خدا هستند، تاحتی آسمان، زمین، ابرها، دریا. پس این دریا این‌جوری است، به امر است. یک ذره [دریا را] این‌جوری کرد، انگلیس‌ها و این‌ها رفته بودند آنجا [را] محل عشق کرده بودند، یک ذره طوفان کرد، همه‌شان را کشید آنجا. همین آبی که الان می‌گذرد ... زمان نوح مگر نیامد بالا؟ همه‌شان را خفه کرد. تو می‌دانی، من والا می‌ترسم به حضرت عباس. به حضرت عباس، یک مگس یک دو دفعه به من می‌نشیند، می‌گویم نه که مأمور باشد، پدر من را بخواهد درآورد؟ از یک مگس من می‌ترسم. خب اگر مأمور باشد چه‌جور است فلانی؟ خب بگو دیگر. پس تمام این سکونتی که تو داری این است دیگر.
 +
 +
حالا من یک چیز دیگر هم بگویم برای رفقای جدید، این زمین [مکه را] می‌گویند ام‌القری. این زمین کشیده شده روی آب، یعنی از مکه معظمه [کشیده شده]. الان این ببین الان این [زمین] هست، دوباره یک تکه از این کشیده شود، [آیا] مال این هست یا نیست؟ بله؟ آن‌وقت آن [کعبه] بیت خداست، الان خانه شما هم بیت خداست، تا زمانی [که آن را] بتکده نکنی، {{دقیقه|۱۵}} چیزی که غیر خداست [را در آن] نیاوری. حالا ببین چقدر استفاده می‌کنی؟ حالا خانه شما بیت خداست. یک زمانی هم که آنجا مکه را بتکده کردند، این پیغمبر هی می‌رفت توی کوه حرا گریه می‌کرد، می‌گفت کِی بشود بیاید؟ اما او بت‌شکن بود. زمانی بشود بت‌شکن بیاید، پدرت را درمی‌آورد، تو این خانه‌ها را برمی‌داری ساز و آوازها را می‌زنی تویش. این بساط‌های انگلیس و امریکا را آوردی آنجا تویش. آن زمان باید بت‌شکن بیاید. این‌قدر پیغمبر در آن غار حرا، {{توضیح|آنجا بالای چیز [کوه نور] رفته‌اید که}}، گریه می‌کرد. هی می‌گفت ای خدا کِی می‌شود [بیاید در] این خانه تو، این بت‌ها را بشکند؟ اما معطل علی بود. بت را باید ولایت بشکند.
 +
 +
یک کسی که این‌جوری نادان بود می‌گفت که پیغمبر رفت روی دوش علی، گفت که بیا پایین، من دارم می‌روم توی زمین! اُف توی سرت! تو حرف ولایت نمی‌توانی بزنی نزن، به تو چه حرف ولایت؟ تو باید خودت ولایت داشته باشی که [حرفش را] بزنی. تو هر روز ماشینت را، خانه‌ات را عوض می‌کنی. تو توی دنیایی، تو باید از دنیا بیایی بیرون، بروی [توی] ولایت، [آن‌وقت] ولایت به تو القا می‌شود. نه باباجان من، مگر مُهر نبوت شوخی است؟ مُهر نبوت خدا زده روی دوش پیغمبر، [به امیرالمؤمنین فرمود] علی، پایت را بگذار روی مُهر نبوت، بت‌ها را بشکن. تمام بت‌ها را علی، امیرالمؤمنین شکست. باید ولایت بت بشکند، آخر هم ولایت می‌آید بت می‌شکند. این خانه‌هایی که اسباب لهو و لعب تویش است، باید امام زمان بیاید بشکند. هر روز هم دارند یک چیز جدید برایتان می‌آورند، تو با همان محشور می‌شوی. من به ساز تلویزیون خیلی چیز [کار] ندارم، به آن [کار] دارم که تو نگاه می‌کنی انگلیس‌ها و امریکایی‌ها را، با آن محشور می‌شوی.
 +
 +
پیغمبر فرمود هر چیزی، قومی را دوست داشته باشی با آن محشور می‌شوی. والله، امام چهارم، امام زین‌العابدین می‌گوید سنگی را دوست داشته باشی، با آن محشور می‌شوی. من الان وظیفه‌ام است این‌ها را بگویم. شما همه جوانید، بالاخره زن می‌گیرید؛ [در آخرالزمان می‌گوید] «قبلة[هم] نساء[هم]»، توی قبله نساء می‌روید، زنها قبله‌تان می‌شوند. توجه کن، دینت را نده. حالا من آیه قرآن برایتان می‌گویم. این شعیب پیغمبر، پیغمبر [زمان موسی] بود. موسی زد یک قبطی را کشت، فرعون گفت بگیرید او را. همه آیات را می‌خواهم بگویم خیلی خوب. [موسی] آمد رفت توی دهات، رفت دید این‌جا یک چاه است، [مردم از آن] آب می‌کشند. یک دوتا دختر است این‌جا، این‌ها گوسفند دارند، می‌خواهند آب بدهند. گفت شما چرا [آب] نمی‌دهید؟ گفت ما نمی‌توانیم بکشیم این دول [دلو آب] را. {{توضیح|این آیه قرآن است}}، ما تهِ آبخوره‌ها که می‌شود، [آن‌وقت] می‌کشیم. شما الحمدلله همیشه توی ناز و نعمت بودید، من دیده‌ام گوسفندها را [چطور آب می‌دادند]. اول‌ها این‌جوری که نبود که این آبها باشد، آن‌وقت چاه بود. یک چیزی مثل این آبخوره بود، تویش چال بود، آب از چاه می‌کشیدند، این‌ها را به گوسفندها می‌دادند. این [موسی] آمد و دول [دلو آب] را همچین کرد و [آب] کشید و رفت.
 +
 +
[شعیب از دخترهایش پرسید] باباجان، امروز چرا زود آمدی؟ گفت آره یک جوانی این‌جوری کرد. گفت برو به او بگو بیاید. ببین دارم چه می‌گویم، حالا این [موسی] دارد می‌آید، زنها [را نگاه نمی‌کند.] دخترهای سیاه سوخته، نه این‌ها که هفت رنگ خودشان را کرده‌اند؛ این‌جایش را یک‌جور کرده، این‌جایش را یک‌جور کرده، این‌جایش [یک‌جور است]، هفت رنگ صورتش را درست کرده. [اگر] بگویی دیدی؟ [می‌گویم] به دینم ندیدم، [اما] می‌دانم؛ دانستن به غیر دیدن است. خب حالا [موسی] گفت من می‌روم جلو، هر موقع اگر می‌خواهم بروم توی این کوچه، تو سنگ بینداز، می‌روم. [موسی] دنبال دخترهای سیاه سوخته نرفت، این است که [خدا] به موسی ید بیضاء می‌دهد. به تو چه چیز می‌دهد؟ حالا وقتی رفت آنجا، [شعیب] گفت یک [هشت] سال پیش ما بمان، این گوسفندها هرچه ابلق زاییدند مال تو، دخترم را هم به تو می‌دهم. من پدرم گوسفند داشته، گوسفندها یا سام باید بشوند یا کبود یا سیاه؛ ابلق خیلی کم است. این [موسی] پاشد چهارتا چوب این‌جوری کرد، موقعی که گوسفندها می‌خواستند قوچِ تک [میان آنها] باشد، تمام گوسفندها ابلق زاییدند.
 +
 +
نگاه نکنید به خارجی‌ها، ابلق می‌زایید. این آیه قرآن است دیگر. یا خودت ابلق می‌زایی، جسارت می‌کنم، یا آنها که برو بچه‌ات [هستند]. [الان] چقدر بچه‌ها پررو شده‌اند؟ {{دقیقه|۲۰}} اوس غلامرضا را ببینید، چهل سالش بود، زن گرفته بود، نمی‌دانست چه بکند. [الان] بچه چهار ساله می‌داند چه کار بکند. خیلی ماها علم بچه‌هایمان پیش رفته، بچه چهارساله می‌داند چه کار کند؛ چون از بس که پررو شدند. حالا آمد و همه ابلق زاییدند. این آیه قرآن است دیگر قربانت بروم، نگاه کردن این است. حالا من می‌گویم شما قربانتان بروم، فدایتان بشوم، جلوی چشمتان را بگیرید، تماشایی نباشید. یکی هم تا می‌توانید گناه نکنید. شاید شما اگر با آنها باشی، آن جنبه مغناطیسی تو را می‌گیرد، فردا با آنها محشور می‌شوی.
 +
 +
من یک حرف دیگر هم بزنم، یک نفر بود آمد اصفهان، {{توضیح|این را من گفته‌ام، برای این‌ها که توی مجلس نبودند می‌گویم.}} این زنش کار به آب داشت. آمد و گفت حمام منجاب آنجاست. [زن از] یکی سراغ گرفت حمام منجاب [کجاست؟] خانه‌اش را نشانش داد. زن رفت آنجا، دید گیر افتاده، گفت جوان من خلاصه گرسنه‌ام است، برو یک نان و آبی، چیزی بگیر بیاور. [جوان] رفت، [زن] فرار کرد. حالا بعد بیست سال این آقا که می‌خواهد بمیرد، می‌گوید خانم حمام منجاب این‌جاست. این‌ها که توی نمی‌دانم ماهواره نمی‌دانم چه‌چیز می‌بینید، این‌ها که شما می‌بینید با آن‌ها محشور می‌شوید. همین‌ساخت دارد می‌گوید بیا این‌جا، لا لا لا لا لا، حواست جمع باشد. شب احیا هم هست، چه کنم از دست شما؟ آره، آقا دارد می‌میرد، [می‌گوید] فیلمش آنجا [چطور] بود، آره نمی‌دانم فیلمش آنجا [این‌طور شد]، بله، بله، بله. با آن محشور می‌شوی، [خدا هم می‌گوید] برو توی جهنم. صلوات بفرستید‌.
 +
 +
تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک، تو باید جانم بپری. والله، توی جلسه ما [کسی] بود که دیدم رفت در آسمان. آسمان و این‌جا و آنجا ندارد. چون که امام صادق می‌فرماید شیعه‌های ما به ما اتصالند؛ اما وقتی گناه کنند جدا می‌شوند. بیا قربانت بروم [خودت را] اتصال به امام صادق کن. به تمام آیات قرآن، هست [کسانی] که می‌روند، نه این‌که توی آسمان‌ها می‌روند ... ، تا زمانی که گناه نکنی، تا زمانی که ... ، تا زمانی که امام زمان را دیدی. امام زمان، جان من [از] همه ما اطلاع دارد. یک شخصی بود آمد خدمت امام صادق، گفت از شیعه‌هایت هستم، حضرت [او را] راه نداد. گفت از دوستانت هستم، [او را] راه داد. [امام] گفت وای بر تو، {{توضیح|[آن شخص] امام جماعت بود}}، یک پرده‌ای کشیده بودی، نماز زنها را درست می‌کردی، یک زن خوش‌صدا بود، گفتی مکرر کن. تو پابند گناهی، ... امام زمان دارد می‌بیند، قربانتان بروم. والله ... من که دیگر هشتاد و خرده‌ای هستم به درد نمی‌خورم، دیگر من اصلاً دلم می‌خواهد شماها قربانتان بروم ...
 +
 +
پس حرف من این شد که ما باید اول یقین کنیم، پس از یقین به امام زمان، به امر امام زمان عمل کنیم. شب گذشته گفتم شما مشاورِ یاورهای امام زمانید، تمام شما مانند تسبیح به هم اتصالید، چه کوچک، چه بزرگ، چه جوان. اما گفتم، دوباره [می‌گویم]، یک قدری قربانتان بروم تماشایی نباشید، یک قدری هم گناه نکنید. والله، بالله، {{دقیقه|۲۵}} به این حرفها نمی‌ارزد قربانتان بروم. گفتم به شما، دوباره تکرار می‌کنم، شما خانه‌ات بیت خداست، لهو و لعب نیاور تویش. خودت هم جهادگری، می‌روی جهاد می‌کنی، می‌آیی. زن شما هم مریم است، پسرت هم عیسی می‌شود‌. حالا تو چرا زنت این‌جوری بشود؟ حضرت فرمود وای به آخرالزمان، زنها مار بزایند بهتر است [از این‌که] بچه بزایند. [پرسیدند] آقا چرا؟ گفت آنها ناجور می‌شود وضعشان. همین‌جوری که الان بیشترمان شدیم دیگر، هرچند که بیشترمان شدیم. مار بد بر جان زند، یار بد بر جان و بر ایمان زند. تو چرا عزیز من این‌جوری هستی؟
 +
 +
[امام رضا فرمود] زکریا‌بن‌آدم [در قم] بمان، به واسطه تو قم حفظ است. شما هرکدامتان یک شهری را حفظ می‌کنید، نه [فقط] خودتان [حفظ] باشید؛ اما باید متقی باشید. متقی صادراتش خیر است، صادراتش خیر است متقی، تو باید صادراتت خیر باشد. الحمدلله، شکر رب العالمین، من افتخار می‌کنم، گفتم خدا چیزی که به من دادی، به پیغمبرت ندادی. بعد از پیغمبر، مردم هفتاد هزارتا مرتد و کافر شدند. بعدِ من این جوان‌ها کسانی را دربرمی‌گیرند، الحمدلله تمامشان موحدند، تمامشان حرف‌شنو هستند. یکی هم من می‌خواهم این را به شما بگویم، من که الان می‌خواهم بروم، با شماها یکی یکی خداحافظی نمی‌کنم، نمی‌توانم با همه‌تان خداحافظی کنم می‌روم، شما از من توقع نداشته باشید. ما به تمام آیات قرآن، یک دور تسبیح به سلامتی‌تان دعا می‌کنیم، چیز می‌کنیم. نه این‌که من الان پیش شما بودم، من با شما خداحافظی نکردم، {{توضیح|به حضرت عباس من حالی‌ام نیست}}، یکی بگوید که مثلاً حالا حاج حسین این‌جور است. من اصلاً حالی‌ام نیست، متوجهی؟ من اصلاً توی خودم هستم، دلم می‌خواهد که شما از من توقع احترام نداشته باشید. انتظارم این است، من هم از شما توقع احترام ندارم. نه داشتم و نه دارم. صلوات بفرستید.
 +
 +
حالا وقتی امیرالمؤمنین می‌خواست از دنیا برود، یک وقت چشم‌هایش را باز کرد، شکر خدا کرد. گفت الحمدلله که من رستگار شدم، مگر علی رستگار نبود که رستگار شد؟ جنبه مغناطیسی، ولایت یک جنبه مغناطیسی دارد، عزیز من نگهت می‌دارد. حالا وقتی که ملائکه گفت شکست ارکان خدا، [امیرالمؤمنین] گفت: «فزت و ربّ الکعبه». ارکان خدا یعنی همه چیز خدا، علی است. آقاجان من، نمی‌خواهم بگویم، وقتی پیغمبر از دنیا رفت [نگفت ارکان خدا شکست]. او را زهر داد، آن زن ملعونش. اول زهر داد، [پیغمبر] نخورد. [گفت] چرا نمی‌خوری؟ [فرمود] پروردگار گفته [در این غذا] زهر است. [اما] زهر دوباره‌ای را خورد. آن‌ها امر است زهر را بخورند، نه که ندانند. امر است دیگر [خدا] به او می‌کند، خدا نعمت را از آنها [مردم] می‌خواهد بگیرد. حالا یک شب پیغمبر حاضر شد و امیرالمؤمنین گفت یا رسول‌الله ببین با من چه کردند؟ با دخترت فاطمه چه کردند؟ [فرمود] علی جان، نفرین کن‌. گفت خدایا من را از آنها بگیر، مثل خودشان را [به آنها] بده. خدا علی را گرفت، معاویه را به آنها داد.
 +
 +
حالا امیرالمؤمنین می‌گوید: «فزت و ربّ الکعبه»، به پروردگار کعبه من رستگار شدم. حالا وقتی گفت جبرئیل، «قُتل امیرالمؤمنین»، شکست ارکان خدا، این ندا تا حتی به جهنم هم رسید‌. ندا این است که ندای آسمانی [هم همین‌طور است]. ان‌شاءالله، امیدوارم شما جوان‌ها باشید، {{دقیقه|۳۰}} امام زمان یک ندا در مکه می‌کند: «جاء الحق و زهق الباطل»، یعنی آنچه که باطل است از بین می‌رود. حالا این ندا به تمام دنیا می‌رسد، یک جلوه‌ای می‌کند ...
 +
 
{{یا علی}}
 
{{یا علی}}
[[رده: سخنرانی بدون متن]]
+
[[رده: نوارها]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۴۵

بسم الله الرحمن الرحیم
فزت و رب الکعبه
کد: 10306
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1385-07-23
تاریخ قمری (مناسبت): ایام قدر (22 رمضان)

«اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم»

«العبد المؤید الرسول المکرم ابوالقاسم محمد»

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و اهل‌بیت الحسین و رحمة‌الله و برکاته

دو روز است از چه صحبت می‌کردیم؟ ارتباط. قربانتان بروم، اگر کسی بخواهد واقع چیز یاد بگیرد، [باید] آن مَنی که دارد [را] بگذارد کنار. حضرت عباسی تا من دارید، هیچ چیز نداری‌د. من را باید بگذاریم کنار، تسلیم بشوی. خیلی‌ها [آقای وحید من را] احترام کرد. دیگر پیش ما نشست، شربت آورد، چیز کرد، خصوصی. البته یکی غلو کرده بود، یک حرف‌هایی به ایشان زده بودند، [اما] وقتی با ما برخورد شد، دید که خب بالاخره با آن که گفته [متفاوت است،] شاید حالا من یک خرده مناسب نیست. بعد به او گفتم که این کتابخانه‌ها پر است، خانه‌های شما پرِ کتاب است، علما نوشتند، فقها نوشتند؛ اما هر چیزی یک عصاره دارد. حالا شما ببین، هر چیزی عصاره دارد، عصاره حدیث و روایت باید مبنایش را بفهمیم ما. ایشان اشک توی چشم‌هایش گشت و همچین خیلی قلنبه شد. گفتم اگرنه این حرفها مثل روزنامه می‌ماند، نخواهم نستجیر بالله به روایت و حدیث جسارت کنم، هرکس جسارت توجه کنید من چه می‌گویم‌.

پس روایت و حدیث یک عصاره‌ای دارد، بعضی‌ها باید شما عصاره حدیث و روایت را بفهمید. شب گذشته هم راجع به مبنا گفتم. شما باید اولاً من را بگذاری کنار؛ تا من داری، نه قرآن داری، نه خدا داری، هیچ چیز نداری، چرا؟ «انّ الله و ملائکته یصلّون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما». خدا [این امر را] مالِ چهارتا ما ضعیف‌ها که نگفته، به کل خلقت گفته، تا حتی ملائکه‌ها [که] تسلیم نبی بشوید. تو اگر تسلیم نبی بشوی که من نداری که، تو باید تسلیم باشی، چرا من داری؟ من، پدر ما را درآورده، یکی هم تجدد پدر ما را درآورد، دین ما را برد. این چیزهای لهو و لعب چیست که می‌خرید عزیز من، قربانتان بروم؟ ما [را] که می‌گوید اگر از هزار نفر یکی با دین [از دنیا] برود، ملائکه تعجب می‌کنند، [چون] ما عاق امام زمانیم، امام زمانمان را نشناختیم. روایت و حدیث می‌گویم، می‌گوید هرکسی امام زمانش را نشناسد، می‌میرد به زمان جاهلیت. شما باید هم امام زمان را بشناسید، هم مبنای این‌ها را بدانید. مبنای این‌ها را کسی می‌داند که ارتباط با امام زمانش داشته باشد.

الان دیشب چقدر قرآن سرمی‌گرفتند؟ والله، بالله، این قرآن را گذاشتی روی سرت، دارد به تو لعنت می‌کند. قرآن زبان دارد، می‌فهمد. قرآن ... دارد، ... ۵ یک آقایی قرآن را گذاشته بود روی تلویزیون، گفتم بردار این را از آن رو. حالا آقا امام زمان دارد می‌گوید من گریه می‌کنم، اشک چشمم تمام شود خون گریه می‌کنم؛ در صحنه امام حسین وارد نمی‌شود. [می‌پرسند] آقاجان، مالِ جدت [گریه می‌کنی]؟ می‌گوید جدم هم بود گریه می‌کرد‌. [می‌پرسد برای] عمویت [گریه می‌کنی]؟ [می‌گوید] او هم بود گریه می‌کرد. [می‌پرسد] برای چه کسی [گریه می‌کنی]؟ [می‌گوید] برای اسیری زینب، اسیری عمه‌‌ام‌. حالا راست است یا نه؟ او دارد گریه می‌کند، تو می‌روی مُشتی امریکایی و انگلیسی را جمع کردی، داری با آنها می‌لاسی؛ خب، می‌میری به زمان جاهلیت. تو باید تماشایی نباشی. رحمت خدا به این زن و شوهر، که وقتی [آقا] به خانمش گفته بود تلویزیون را می‌خواهم بگذارم کنار، [خانم] گفت بگذار کنار. حالا قوم و خویش‌هایش می‌آیند ملامتش می‌کنند. اُف، تو باید مثل او بشوی، نه او مثل تو بشود. چرا ملامتش می‌کنید؟ تو باید مثل او بشوی، عزیز من، قربانت بروم.

بچه‌هایتان را خدا به شما ببخشد، من یک بچه داشتم نمی‌دانم شش ماهش بوده، نمی‌دانم پیش از انقلاب [از دنیا رفته]، هروقت می‌روم سرِ قبرستان، یادم می‌افتد این بچه را. تو چطور یادت می‌رود که امام حسین را شهید کردند، سرش را بالای نی کردند؟ چطور یادت می‌رود زهرای عزیز را این‌قدر زدند که محسن زیر پا رفت؟ ... آی پهلویم، پدرجان، دارد ...، تو ماهواره زدی، تو چه ارتباطی به امام زمان داری؟ این است که می‌گویم ارتباط باید داشته باشید، ارتباط، ارتباط. اگر ارتباط داشته باشید، شب گذشته گفتم که تمام اشیاء ارتباط دارند. بس که خوشم آمده [می‌گویم]، من حرفهایم تکراری نیست، روی مناسبت تکرار می‌کنم. امام حسین وقتی که شهید شد، ریگ گریه کرده، سنگ گریه کرده، ملائکه‌ها گریه کردند. چون که [در] مجلس اشخاصی هستند که [دیشب] نبودند، من برای آنها می‌گویم.

خدا رحمت کند این حاج شیخ عباس را، (الان با حاج آقا داشتیم صحبت‌هایی می‌کردیم) گفت من یک قدری همچین این روایت را دیده بودم، خیلی به من نمی‌چسبید که مگر آسمان شخص است که گریه کند؟ گفت ما نجف بودیم، عبایمان و عمامه‌مان و این‌ها را همه را انداختیم شب عاشورا، فردایش دیدم لکه خون به آن است. پس آسمان خون گریه می‌کند، ریگ هروقت برمی‌داشتند زیرش خون بود، درخت گریه می‌کند. حالا هم هست، عاشورا یک درختی است خون گریه می‌کند. تمام این‌ها گریه می‌کنند، عرش خدا گریه می‌کند، جهنم گریه می‌کند، زمین گریه می‌کند، بهشت گریه می‌کند، فردوس گریه می‌کند. اصلاً چیزی نیست توی تمام خلقت‌ها که گریه نکند، این‌ها همه ارتباط دارند‌. تو چرا ارتباط را قطع می‌کنی، می‌روی این‌ [کار]ها را می‌کنی؟ چه مسلمانی هستی؟ بترس از خدا. چهار روز دیگر این‌جوری می‌شوی، تو خیال کردی همیشه تنت ساز است، [أفلا] یشکرون می‌گویی؟

مگر نبود که این پدر بزرگوار این آقای فلانی چند وقت [توی رختخواب] افتاد؟ تو هم این‌جور می‌شوی ... تو قدرتت را باید صرف امر کنی، قدرتت را [باید] صرف قدرت کنی، بشوی قدرت‌الله. خب تو هم همین‌جور می‌شوی، چرا فکر نمی‌کنی عزیز من؟ حالا ببین خدا چقدر تو را می‌خواهد؟ حضرت می‌فرماید اگر کسی عمل خیری کرد، کارهای خیری کرد، وقتی پیر بشود می‌افتد، [خدا می‌فرماید] ای ملائکه‌های من، این قدرتش را صرف من کرد، [ثواب] بنویس پایش. قدرت ندارد دیگر پاشود نمازشب بکند، درِ خانه‌ها برود این‌ها، همین‌جور پایت [ثواب] می‌نویسد. حالا تو را به حضرت عباس [قسم]، کلاه سرمان می‌رود یا نمی‌رود؟ صلوات بفرستید.

من یک حرف دیگر هم می‌خواهم بزنم. ۱۰ من خیلی توجه به شماها دارم، یک مثالی می‌خواهم برایتان بزنم. الان خدا می‌گوید من کافر سخی را بهتر از عالم بخیل یا عابد بخیل می‌خواهم. درست است؟ این کافر که کافر است، نجس است، چرا خدا [او را] می‌خواهد؟ برای این‌که خیر به دستش جاری می‌شود، این‌ها خیر به دستشان جاری می‌شود. این فکرهای خرگوشی چیست توی کله بعضی‌ها می‌آید؟ [او] خیر به دستش جاری می‌شود، حالا [تو می‌گویی] چه چیز؟ این‌جا [چطور است]. چرا [خدا او را] نخواهد؟ صلوات بفرستید. [خدا] می‌گوید من کافر سخی را [می‌خواهم]، [ای] مسلمان، مگر این کافر است؟ [این] فکرهای خرگوشی چیست می‌آید توی کله‌تان؟ هنوز گفتم [پابندی]. نگفته گفتم، گفتم تو پابندی، هنوز پابندی، رها کن خودت را. صلوات بفرستید. چرا جلوی خیر را می‌گیری عزیز من؟ چرا جلوی خیر را می‌گیری؟ خدا می‌گوید کافر سخی را من بهتر از عابد بخیل می‌خواهم. خدا می‌گوید، خدا می‌گوید، تو با من چه کار داری؟ آرام، صلوات دوباره بفرستید.

حالا عزیز من، من دلم می‌خواهد شما با تمام این اشیاء بیایید و هماهنگ بشوید. چه [کار] کنیم؟ گناه نکنید. مَنت را بگذار کنار، چقدر به این زن مَن مَن می‌کنی باباجان؟ خب [پدر زنت] دخترش را به تو داده، جهاز هم به تو داده، مگر ارث پدرت را از پدرزنت می‌خواهی؟ تو چرا این‌قدر توقع [از] این داری که بیاید [به تو سلام کند؟ می‌گویی] نمی‌دانم چرا به من سلام نکرده؟ دامادمان چرا به من سلام نکرده؟ امروز به زنش می‌گوید آره، این داماد نمی‌دانم تربیت ندارد، به من سلام نکرده. چرا اشتباه می‌کنی تو؟ خب، به تو سلام نکند. تو ببین [در نماز] چه می‌گوید؟ «السلام علینا و علی عبادالله الصالحین»؛ تو بیا عباد صالح، بنده صالح بشو، چندین میلیارد [نمازخوان] به تو هم صبح و هم ظهر و هم بعد از ظهر سلام کنند. اگر درست است، دوتا، سه تا صلوات بفرستید.

پس عزیز من دلم می‌خواهد شما [توجه کنید]. حالا چرا به شما توی همه این خلقت می‌گوید اشرف مخلوقات؟ چرا می‌گوید اشرف مخلوقات؟ فلانی و فلانی نیست، یکی می‌تواند بگوید؟ سید بگو ببینم، یک دفعه هم من گفته‌ام، بگو ببینم. چرا به ما هم می‌گوید اشرف مخلوقات؟ چرا؟ ما مخیّریم. تمام خلقت مخیّر نیست، [مخلوقات] همان ساخت که خلق شدند، منتظر امر خدا هستند، تاحتی آسمان، زمین، ابرها، دریا. پس این دریا این‌جوری است، به امر است. یک ذره [دریا را] این‌جوری کرد، انگلیس‌ها و این‌ها رفته بودند آنجا [را] محل عشق کرده بودند، یک ذره طوفان کرد، همه‌شان را کشید آنجا. همین آبی که الان می‌گذرد ... زمان نوح مگر نیامد بالا؟ همه‌شان را خفه کرد. تو می‌دانی، من والا می‌ترسم به حضرت عباس. به حضرت عباس، یک مگس یک دو دفعه به من می‌نشیند، می‌گویم نه که مأمور باشد، پدر من را بخواهد درآورد؟ از یک مگس من می‌ترسم. خب اگر مأمور باشد چه‌جور است فلانی؟ خب بگو دیگر. پس تمام این سکونتی که تو داری این است دیگر.

حالا من یک چیز دیگر هم بگویم برای رفقای جدید، این زمین [مکه را] می‌گویند ام‌القری. این زمین کشیده شده روی آب، یعنی از مکه معظمه [کشیده شده]. الان این ببین الان این [زمین] هست، دوباره یک تکه از این کشیده شود، [آیا] مال این هست یا نیست؟ بله؟ آن‌وقت آن [کعبه] بیت خداست، الان خانه شما هم بیت خداست، تا زمانی [که آن را] بتکده نکنی، ۱۵ چیزی که غیر خداست [را در آن] نیاوری. حالا ببین چقدر استفاده می‌کنی؟ حالا خانه شما بیت خداست. یک زمانی هم که آنجا مکه را بتکده کردند، این پیغمبر هی می‌رفت توی کوه حرا گریه می‌کرد، می‌گفت کِی بشود بیاید؟ اما او بت‌شکن بود. زمانی بشود بت‌شکن بیاید، پدرت را درمی‌آورد، تو این خانه‌ها را برمی‌داری ساز و آوازها را می‌زنی تویش. این بساط‌های انگلیس و امریکا را آوردی آنجا تویش. آن زمان باید بت‌شکن بیاید. این‌قدر پیغمبر در آن غار حرا، (آنجا بالای چیز [کوه نور] رفته‌اید که) ، گریه می‌کرد. هی می‌گفت ای خدا کِی می‌شود [بیاید در] این خانه تو، این بت‌ها را بشکند؟ اما معطل علی بود. بت را باید ولایت بشکند.

یک کسی که این‌جوری نادان بود می‌گفت که پیغمبر رفت روی دوش علی، گفت که بیا پایین، من دارم می‌روم توی زمین! اُف توی سرت! تو حرف ولایت نمی‌توانی بزنی نزن، به تو چه حرف ولایت؟ تو باید خودت ولایت داشته باشی که [حرفش را] بزنی. تو هر روز ماشینت را، خانه‌ات را عوض می‌کنی. تو توی دنیایی، تو باید از دنیا بیایی بیرون، بروی [توی] ولایت، [آن‌وقت] ولایت به تو القا می‌شود. نه باباجان من، مگر مُهر نبوت شوخی است؟ مُهر نبوت خدا زده روی دوش پیغمبر، [به امیرالمؤمنین فرمود] علی، پایت را بگذار روی مُهر نبوت، بت‌ها را بشکن. تمام بت‌ها را علی، امیرالمؤمنین شکست. باید ولایت بت بشکند، آخر هم ولایت می‌آید بت می‌شکند. این خانه‌هایی که اسباب لهو و لعب تویش است، باید امام زمان بیاید بشکند. هر روز هم دارند یک چیز جدید برایتان می‌آورند، تو با همان محشور می‌شوی. من به ساز تلویزیون خیلی چیز [کار] ندارم، به آن [کار] دارم که تو نگاه می‌کنی انگلیس‌ها و امریکایی‌ها را، با آن محشور می‌شوی.

پیغمبر فرمود هر چیزی، قومی را دوست داشته باشی با آن محشور می‌شوی. والله، امام چهارم، امام زین‌العابدین می‌گوید سنگی را دوست داشته باشی، با آن محشور می‌شوی. من الان وظیفه‌ام است این‌ها را بگویم. شما همه جوانید، بالاخره زن می‌گیرید؛ [در آخرالزمان می‌گوید] «قبلة[هم] نساء[هم]»، توی قبله نساء می‌روید، زنها قبله‌تان می‌شوند. توجه کن، دینت را نده. حالا من آیه قرآن برایتان می‌گویم. این شعیب پیغمبر، پیغمبر [زمان موسی] بود. موسی زد یک قبطی را کشت، فرعون گفت بگیرید او را. همه آیات را می‌خواهم بگویم خیلی خوب. [موسی] آمد رفت توی دهات، رفت دید این‌جا یک چاه است، [مردم از آن] آب می‌کشند. یک دوتا دختر است این‌جا، این‌ها گوسفند دارند، می‌خواهند آب بدهند. گفت شما چرا [آب] نمی‌دهید؟ گفت ما نمی‌توانیم بکشیم این دول [دلو آب] را. (این آیه قرآن است) ، ما تهِ آبخوره‌ها که می‌شود، [آن‌وقت] می‌کشیم. شما الحمدلله همیشه توی ناز و نعمت بودید، من دیده‌ام گوسفندها را [چطور آب می‌دادند]. اول‌ها این‌جوری که نبود که این آبها باشد، آن‌وقت چاه بود. یک چیزی مثل این آبخوره بود، تویش چال بود، آب از چاه می‌کشیدند، این‌ها را به گوسفندها می‌دادند. این [موسی] آمد و دول [دلو آب] را همچین کرد و [آب] کشید و رفت.

[شعیب از دخترهایش پرسید] باباجان، امروز چرا زود آمدی؟ گفت آره یک جوانی این‌جوری کرد. گفت برو به او بگو بیاید. ببین دارم چه می‌گویم، حالا این [موسی] دارد می‌آید، زنها [را نگاه نمی‌کند.] دخترهای سیاه سوخته، نه این‌ها که هفت رنگ خودشان را کرده‌اند؛ این‌جایش را یک‌جور کرده، این‌جایش را یک‌جور کرده، این‌جایش [یک‌جور است]، هفت رنگ صورتش را درست کرده. [اگر] بگویی دیدی؟ [می‌گویم] به دینم ندیدم، [اما] می‌دانم؛ دانستن به غیر دیدن است. خب حالا [موسی] گفت من می‌روم جلو، هر موقع اگر می‌خواهم بروم توی این کوچه، تو سنگ بینداز، می‌روم. [موسی] دنبال دخترهای سیاه سوخته نرفت، این است که [خدا] به موسی ید بیضاء می‌دهد. به تو چه چیز می‌دهد؟ حالا وقتی رفت آنجا، [شعیب] گفت یک [هشت] سال پیش ما بمان، این گوسفندها هرچه ابلق زاییدند مال تو، دخترم را هم به تو می‌دهم. من پدرم گوسفند داشته، گوسفندها یا سام باید بشوند یا کبود یا سیاه؛ ابلق خیلی کم است. این [موسی] پاشد چهارتا چوب این‌جوری کرد، موقعی که گوسفندها می‌خواستند قوچِ تک [میان آنها] باشد، تمام گوسفندها ابلق زاییدند.

نگاه نکنید به خارجی‌ها، ابلق می‌زایید. این آیه قرآن است دیگر. یا خودت ابلق می‌زایی، جسارت می‌کنم، یا آنها که برو بچه‌ات [هستند]. [الان] چقدر بچه‌ها پررو شده‌اند؟ ۲۰ اوس غلامرضا را ببینید، چهل سالش بود، زن گرفته بود، نمی‌دانست چه بکند. [الان] بچه چهار ساله می‌داند چه کار بکند. خیلی ماها علم بچه‌هایمان پیش رفته، بچه چهارساله می‌داند چه کار کند؛ چون از بس که پررو شدند. حالا آمد و همه ابلق زاییدند. این آیه قرآن است دیگر قربانت بروم، نگاه کردن این است. حالا من می‌گویم شما قربانتان بروم، فدایتان بشوم، جلوی چشمتان را بگیرید، تماشایی نباشید. یکی هم تا می‌توانید گناه نکنید. شاید شما اگر با آنها باشی، آن جنبه مغناطیسی تو را می‌گیرد، فردا با آنها محشور می‌شوی.

من یک حرف دیگر هم بزنم، یک نفر بود آمد اصفهان، (این را من گفته‌ام، برای این‌ها که توی مجلس نبودند می‌گویم.) این زنش کار به آب داشت. آمد و گفت حمام منجاب آنجاست. [زن از] یکی سراغ گرفت حمام منجاب [کجاست؟] خانه‌اش را نشانش داد. زن رفت آنجا، دید گیر افتاده، گفت جوان من خلاصه گرسنه‌ام است، برو یک نان و آبی، چیزی بگیر بیاور. [جوان] رفت، [زن] فرار کرد. حالا بعد بیست سال این آقا که می‌خواهد بمیرد، می‌گوید خانم حمام منجاب این‌جاست. این‌ها که توی نمی‌دانم ماهواره نمی‌دانم چه‌چیز می‌بینید، این‌ها که شما می‌بینید با آن‌ها محشور می‌شوید. همین‌ساخت دارد می‌گوید بیا این‌جا، لا لا لا لا لا، حواست جمع باشد. شب احیا هم هست، چه کنم از دست شما؟ آره، آقا دارد می‌میرد، [می‌گوید] فیلمش آنجا [چطور] بود، آره نمی‌دانم فیلمش آنجا [این‌طور شد]، بله، بله، بله. با آن محشور می‌شوی، [خدا هم می‌گوید] برو توی جهنم. صلوات بفرستید‌.

تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک، تو باید جانم بپری. والله، توی جلسه ما [کسی] بود که دیدم رفت در آسمان. آسمان و این‌جا و آنجا ندارد. چون که امام صادق می‌فرماید شیعه‌های ما به ما اتصالند؛ اما وقتی گناه کنند جدا می‌شوند. بیا قربانت بروم [خودت را] اتصال به امام صادق کن. به تمام آیات قرآن، هست [کسانی] که می‌روند، نه این‌که توی آسمان‌ها می‌روند ... ، تا زمانی که گناه نکنی، تا زمانی که ... ، تا زمانی که امام زمان را دیدی. امام زمان، جان من [از] همه ما اطلاع دارد. یک شخصی بود آمد خدمت امام صادق، گفت از شیعه‌هایت هستم، حضرت [او را] راه نداد. گفت از دوستانت هستم، [او را] راه داد. [امام] گفت وای بر تو، ([آن شخص] امام جماعت بود) ، یک پرده‌ای کشیده بودی، نماز زنها را درست می‌کردی، یک زن خوش‌صدا بود، گفتی مکرر کن. تو پابند گناهی، ... امام زمان دارد می‌بیند، قربانتان بروم. والله ... من که دیگر هشتاد و خرده‌ای هستم به درد نمی‌خورم، دیگر من اصلاً دلم می‌خواهد شماها قربانتان بروم ...

پس حرف من این شد که ما باید اول یقین کنیم، پس از یقین به امام زمان، به امر امام زمان عمل کنیم. شب گذشته گفتم شما مشاورِ یاورهای امام زمانید، تمام شما مانند تسبیح به هم اتصالید، چه کوچک، چه بزرگ، چه جوان. اما گفتم، دوباره [می‌گویم]، یک قدری قربانتان بروم تماشایی نباشید، یک قدری هم گناه نکنید. والله، بالله، ۲۵ به این حرفها نمی‌ارزد قربانتان بروم. گفتم به شما، دوباره تکرار می‌کنم، شما خانه‌ات بیت خداست، لهو و لعب نیاور تویش. خودت هم جهادگری، می‌روی جهاد می‌کنی، می‌آیی. زن شما هم مریم است، پسرت هم عیسی می‌شود‌. حالا تو چرا زنت این‌جوری بشود؟ حضرت فرمود وای به آخرالزمان، زنها مار بزایند بهتر است [از این‌که] بچه بزایند. [پرسیدند] آقا چرا؟ گفت آنها ناجور می‌شود وضعشان. همین‌جوری که الان بیشترمان شدیم دیگر، هرچند که بیشترمان شدیم. مار بد بر جان زند، یار بد بر جان و بر ایمان زند. تو چرا عزیز من این‌جوری هستی؟

[امام رضا فرمود] زکریا‌بن‌آدم [در قم] بمان، به واسطه تو قم حفظ است. شما هرکدامتان یک شهری را حفظ می‌کنید، نه [فقط] خودتان [حفظ] باشید؛ اما باید متقی باشید. متقی صادراتش خیر است، صادراتش خیر است متقی، تو باید صادراتت خیر باشد. الحمدلله، شکر رب العالمین، من افتخار می‌کنم، گفتم خدا چیزی که به من دادی، به پیغمبرت ندادی. بعد از پیغمبر، مردم هفتاد هزارتا مرتد و کافر شدند. بعدِ من این جوان‌ها کسانی را دربرمی‌گیرند، الحمدلله تمامشان موحدند، تمامشان حرف‌شنو هستند. یکی هم من می‌خواهم این را به شما بگویم، من که الان می‌خواهم بروم، با شماها یکی یکی خداحافظی نمی‌کنم، نمی‌توانم با همه‌تان خداحافظی کنم می‌روم، شما از من توقع نداشته باشید. ما به تمام آیات قرآن، یک دور تسبیح به سلامتی‌تان دعا می‌کنیم، چیز می‌کنیم. نه این‌که من الان پیش شما بودم، من با شما خداحافظی نکردم، (به حضرت عباس من حالی‌ام نیست) ، یکی بگوید که مثلاً حالا حاج حسین این‌جور است. من اصلاً حالی‌ام نیست، متوجهی؟ من اصلاً توی خودم هستم، دلم می‌خواهد که شما از من توقع احترام نداشته باشید. انتظارم این است، من هم از شما توقع احترام ندارم. نه داشتم و نه دارم. صلوات بفرستید.

حالا وقتی امیرالمؤمنین می‌خواست از دنیا برود، یک وقت چشم‌هایش را باز کرد، شکر خدا کرد. گفت الحمدلله که من رستگار شدم، مگر علی رستگار نبود که رستگار شد؟ جنبه مغناطیسی، ولایت یک جنبه مغناطیسی دارد، عزیز من نگهت می‌دارد. حالا وقتی که ملائکه گفت شکست ارکان خدا، [امیرالمؤمنین] گفت: «فزت و ربّ الکعبه». ارکان خدا یعنی همه چیز خدا، علی است. آقاجان من، نمی‌خواهم بگویم، وقتی پیغمبر از دنیا رفت [نگفت ارکان خدا شکست]. او را زهر داد، آن زن ملعونش. اول زهر داد، [پیغمبر] نخورد. [گفت] چرا نمی‌خوری؟ [فرمود] پروردگار گفته [در این غذا] زهر است. [اما] زهر دوباره‌ای را خورد. آن‌ها امر است زهر را بخورند، نه که ندانند. امر است دیگر [خدا] به او می‌کند، خدا نعمت را از آنها [مردم] می‌خواهد بگیرد. حالا یک شب پیغمبر حاضر شد و امیرالمؤمنین گفت یا رسول‌الله ببین با من چه کردند؟ با دخترت فاطمه چه کردند؟ [فرمود] علی جان، نفرین کن‌. گفت خدایا من را از آنها بگیر، مثل خودشان را [به آنها] بده. خدا علی را گرفت، معاویه را به آنها داد.

حالا امیرالمؤمنین می‌گوید: «فزت و ربّ الکعبه»، به پروردگار کعبه من رستگار شدم. حالا وقتی گفت جبرئیل، «قُتل امیرالمؤمنین»، شکست ارکان خدا، این ندا تا حتی به جهنم هم رسید‌. ندا این است که ندای آسمانی [هم همین‌طور است]. ان‌شاءالله، امیدوارم شما جوان‌ها باشید، ۳۰ امام زمان یک ندا در مکه می‌کند: «جاء الحق و زهق الباطل»، یعنی آنچه که باطل است از بین می‌رود. حالا این ندا به تمام دنیا می‌رسد، یک جلوه‌ای می‌کند ...

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه