رمضان 79؛ آگاهی: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
{{بسم الله}} | {{بسم الله}} | ||
− | {{جعبه | + | {{جعبه اطلاعات فراداده سخنرانی|10529}} |
«الحمد لله ربّ العالمین» | «الحمد لله ربّ العالمین» |
نسخهٔ ۲۶ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۱:۴۳
رمضان 79؛ آگاهی | |
کد: | 10529 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1379-09-26 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام قدر (19 رمضان) |
«الحمد لله ربّ العالمین»
«العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»
السّلام علیک یا أباعبدالله السّلام علیکم و رحمةالله و برکاته. السّلام علی الحسین و علیبنالحسین و أولاد الحسین و أهلبیت الحسین و رحمةالله و برکاته
رفقای عزیز! اگر ما، واقع گفتم ما پرچم تفکّر داشتهباشیم، میرویم رو به امر. از اوّل هم، ما صحبتمان همین بودهاست. ما پرچم تفکّر را اسماً دست گرفتیم، خب یک چیزی میشنویم و مِنبعد هم میرویم میخندیم و میگوییم و میشنویم و امیدوارم که همیشه لبتان پُرخنده باشد، فقط از برای امامحسین (علیهالسلام) گریه کنید، همیشه خندهرو باشید؛ امّا اگر ما واقع توجّه داشتهباشیم، بهتر از اینها باید خلاصه یقینمان پرورشش بیشتر باشد. شما وقتیکه اندیشه، فکر دارید، هر چیزی که خدا جان به آن داد، یک توقّع دارد؛ توقّع ذکرِ خدا را دارد؛ یعنی تمام این اشیاء ذکر خدا میگویند.
آنها که جان دارند، آنها که رشد دارند، من دلم میخواهد آقایان توجّه بفرمایند. یک عدّهای جان دارند، یک عدّهای رشد دارند، تمام آنها ذکر خدا میگویند. این دوست عزیز من، یکوقت یک سؤالی کرد که خدا میفرماید که همه عبادت من را میکنند، کفّار که نمیکنند. من در جواب ایشان گفتم: عزیز من! کفّار زبانش، آن عنادش نمیگذارد؛ امّا یک چیزی تویش است، میکند؛ پس این آیه درست است؛ یعنی همان کافر هم، یک چیزی تویش گذاشته خدا، از برای هدایتش که خدا تقصیرکار نباشد. آن خودش میفهمد که این کارش صحیح نیست، همان دارد ذکر میگوید.
شما توجّه بفرمایید! اگر میگویم، با دلیل و برهان و حدیث میگویم، روایت میگویم. شما ببینید پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) وقتی از کوه حرا میآید، ریگ دارد سلام به او میکند. خب ریگ که جان ندارد، رشد دارد. شما ببین این کوهها را اگر تاریخش را ببینی، مَثل مال چندینهزار سال پیش از ایناست، این یک تپّه بودهاست، رشد دارد؛ این هم به امر است.
مگر توی راه که میرفتیم، ندیدید یک کوهی از جا حرکت کردهبود، آمدهبود روی آنها؟ اینها تمام آماده امر خدا هستند؛ تاحتّی نباتات. مگر آن سنگ نیست که پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) به آن تنه میداد، وقتی منبر درست شد، داد کشید؟ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: آرام باش! یا رسولالله! (صلیاللهعلیهوآله) چه بود؟ گفت: این از فراق من نعره میزند. آیا ما از فراق ولایت داد زدیم؛ یا ولایت را فراموش کردیم رفتیم؟ یک سنگ دارد داد میزند، فریاد میزند از فراق ولایت! چرا امامزمان (عجلاللهفرجه) از ما کناره گرفته؟ آیا ما داد میزنیم؟ ناراحت میشویم؟ یا «بِکَ یا الله!» میگوییم؟
پس آنچه را که هست، اینها ذکر خدا میگویند. مگر این زمین، (من چند تا روایت بگویم که قبول کنید.) مگر زمین مکّه به خودش ننازید؟ گفت: من هستم که خانه خدا رویم است. گفت: صدایت بگیرد! چرا در مقابل ولایت کرنش نکردی؟ چرا در مقابل زمین کربلا، کرنش نکردی؟ ۵ حالا کفّار را میگذارم رویت. رویش کفّار قرار داد، عذابش کرد! مگر آن کوه نیست که گفت: کوهها همه بالیدند، ماییم که به زمین سکونت دادیم؛ گفت: نه! خدا دادهاست؟ فوراً کوه طور قرارش داد. آقایان! قربانتان بروم، فکر کنید! اندیشه داشتهباشید! اگر آدم اینجوری یقین داشتهباشد، والله، بالله، گناه نمیکند. کجا بروید که بیدار نیستند؟ کجا برویم که اینها همه شعور ندارند؟ عقل ندارند، شعور دارند، یک قوّه لامسه دارند.
درخت هم همینجور است، عزیز من! تمام اشیائی که خدا خلقت کرده؛ تاحتّی یک ، شما نگاه نکن! این سوسک مگر نیست ما اینقدر بیاعتنائیم به آن؟ حالا موسی آمدهاست برود، میبیند دارد اینها گندوله [گلوله] میکند، میگوید: خدایا! این به چه دردی میخورد اینها را گندوله میکند؟ گفت: این هم چند دفعه به من گفتهاست موسی به چه دردی میخورد؟!
پس تمام اشیاء با هم حرف دارند، زمینِ شرق با زمینِ غیر شرق صبح صحبت میکند، چهکار کردند؟ آمد روی من نماز شب کرد. میگوید: ای زمین! شاهد باش! من در قیامت شهادت میدهم این روی من نماز شب کرد. آن هم میگوید: روی من چهکار کرد؟ خلاف کرد. تو هم شاهد باش! همچین فشار به او میآورم، دنده چپ و راستش را یکی میکنم!
رفقای عزیز! ما هوادار داریم. اینجوری نیست که ما داریم رفتار میکنیم. تمام اشیاء عالم، اینها در ذکر خدا هستند؛ به غیر از بشر. چرا بشر؟ خدا مخیّرش کرد. آنها حدّشان همان است، این انسانی که خدا میگوید اشرف مخلوقات، بهواسطهای که مخیّرش کردهاست. حالا میگوید: بیا امر من را به امر خودت ترجیح بده! من مثل خودم بکنم تو را، عین خودم بشوی، ولیّ من بشوی! مگر نیست که گفتش که یا موسی! چرا دیدن من نیامدی، من مریض شدم؟ خدا! مگر تو جا داری؟ مگر تو مریض میشوی؟ گفت: آن همسایهات! چرا؟ آن مرد صفات خدا را در برگرفته، صفاتالله دارد.
حالا من میخواهم خدمتتان عرض کنم، گفتم: اگر این مطلبی که من میگویم، با فکر و اندیشه؛ یعنی عنادشان را بگذارند کنار، (من منظورم شماها نیستید،) عنادشان را بگذارند کنار، منیّتشان را بگذارند کنار، نیرویشان را بگذارند کنار؛ یعنی بشوند مانند آدم، آدم وقتیکه ترکاولی کرد، لباسهایش ریخت.
رفقای عزیز! اگر اینکه خدمتتان عرض میکنم، باید شما بگویید: ما مثل آدم هستیم، اصلاً ترکاولی کردیم، لباس نداریم. خدایا! لباس به ما بده! حالا که ترکاولایش قبول شد، لباس به او داد. این صدها معنی دارد، تو وقتیکه گناه کردی، عزیز من! لباس تقوایت میریزد! (یک صلوات بفرستید.)
ما الآن اغلبمان توجّه نداریم، به عبادتمان دلمان خوش شده، به کارهایی که سابق میکردند، دلمان خوش شده؛ یعنی سابق قرآن سر میگرفتند، صحیح است؛ احیا میگرفتند، صحیح است؛ ۱۰ قدر داشتند، صحیح است؛ قدر یعنیچه؟ تو باید خودت قدردانی کنی از خودت. احیا یعنیچه؟ خودت را امشب احیا کن! اگر گناهی کردی، معصیتی کردی، کاری کردی، نزولی خوردی، امشب خودت را احیا کن!
چرا حضرت میگوید: نیمساعت فکر به از [بهتر] هفتاد سال عبادت است؟ اگر اینکه بنده خدمتتان عرض میکنم، توجّه نداشتهباشید من متّهم میشوم. شما حسابش را بکن! این انگلیسها، حسابش را بکن! ژاپنیها، آمریکاییها، اینها را میگوییم کافر و کافر هم هستند. حالا تو مسلمان! حالا تو شیعه! من الآن امروز معلوم میکنم که آنها یکقدری هم از ما جلوتر هستند. عرض میکنم باید اینجوری باشی تو، خیلی تفکّر داشتهباشید؛ یا پاسخ این حرف را بدهید. من وقتی میآیم مینشینم زمین، پاسخ بدهید. حالا توجّه بفرما ببین چیست؟
ما با آنها اختلاف نبیّ داریم؛ یعنی تاحتّی یهودیها یا آمریکاییها یا آنها، آنها میگویند: عیسی، موسی، ابراهیم؛ ما چه داریم؟ اختلاف نبیّ داریم با ما [آنها]؛ امّا ما با اهلتسنّن اختلاف ولیّ داریم، خیلی فرق دارد اختلاف ولیّ و اختلاف نبیّ؛ اختلاف نبیّ چیزی نیست. آن میگوید: ما آن پیغمبرمان را قبول داریم؛ امّا عزیز من! قربانت بروم، اختلاف ولیّ مگر نداشتند که گفت اینها بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) کافر و مرتدّ شدند؟
حالا من میخواهم خدمتتان عرض کنم: شما عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم، چرا ما نباید آگاهی داشتهباشیم؟ ما اغلبمان اینجوری هستیم، «[یُخرجونهم مِن] النّور إلی الظّلمات»[۱]؛ آنوقت دوباره میگوید چه؟ میگوید: از «[یخرجُهم مِن] الظّلمات إلی النّور»[۱]. ما اغلبمان، عزیز من! از نور رفتیم طرف ظلمات، ما باید از ظلمات بیاییم طرف نور.
حالا خدمتتان عرض میکنم: مگر ما نگفتیم که خدا امرش است، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امرش است، امامزمان (عجلاللهفرجه) امرش است، قرآن هم امرش است؟ کجا تو امر را اطاعت میکنی؟ تو کجا آخر امر را اطاعت میکنی؟ تو یک چیزی درست میکنی، عزیز من! فدایت بشوم، لباسشویی درست کردی مثل چلوکِش! هر چیزی که میگویی ایرانی است، میگوید: بهدرد نمیخورد. آنها باید مستعمره ما باشد.
بهقرآن مجید، من چند شب است که میگویم علیجان! قربانت بروم، گفتی مثل خار توی چشم من است؛ یا استخوان توی گلویم است! من حالا میفهمم تو چه چیزی، چه به سرت میآمد؟ من همینجورم؛ خدا میداند. وقتی نگاه به این مردم میکنم، هماناند؛ حرف هم که نمیشود بزنی. ما اغلبمان از نور رفتیم طرف ظلمات، کفّار بیشتر کافرند، ببین من دارم چه میگویم؟ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: خدا رحمت کند آن [کسی] که محکم کار کند. کفّار محکم کار میکند، هر چه بگیری، میگوید خارجیاش خوب است. ما باید آنها، تمام خارجیها مستعمره ما باشند، چرا ما مستعمره خارجی شدیم؟ چرا آخر میگوید این جنس ایرانی بهدرد نمیخورد؟ چرا میگوید ایرانی خدعهکار است؟ راست میگویند.
پس آنها یک بُعد از اینجور آدمها که این کارها را که من میگویم حالا میکنند، چیزترند؛ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) دعا کرده، گفته: خدا رحمت کند محکم کار بکنند! آیا دعای پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) مستجاب است یا نه؟ ۱۵ آقاجان من! عزیزجان من! ما گفتیم «[ألا لَهُ الخلق و الأمر] هو الأمر هو الخلق»[۲] امر روی توست.
چه کسی به تو میگوید نزول بخوری؟ چه کسی به تو میگوید غشّ معامله کنی؟ خب غشّ معامله حرام است. یک دانه دروغ بگویی، هفتاد زنا پایت مینویسد. خدعه حرام است. رشوه حرام است. تو توی هر ادارهای بروی، اگر کارت را درست کرد، هر چه میخواهی به من بگو! اینقدر باید بروی بیایی، زیرمیزی بدهی، زیرمیزی یعنیچه؟ یعنی یک پول بگذاری توی کِشویَش.
هشت ساعت باید کار کند، هی بلند میشود اینطرف و آنطرف میرود، برو فردا بیا! برو پسفردا بیا! این ادارهمان! این دادگستریمان! این دادگاهمان! این خوبهایمان! آن چهکار میکند؟ خب تو با همین پول میروی نماز میخوانی، با همان پول؛ بابا! قبول کنید که ما از نور رفتیم طرف ظلمات. چرا؟ ما اوّل «لا إله إلّا الله» نگفتیم. «لا إله إلّا الله»؛ یعنی هیچ مؤثّری مؤثّر نیست، چقدر ما مردم را مؤثّر میدانیم؟! چرا توجّه ندارید؟!
حالا تو با این قضایا هی برو بگو همهاش «بِکَ یا الله! بِکَ یا الله!» احیا بگیر! آن آخوند هم که روی منبر است، اگر منظورش خدا نباشد، غیر باشد، آن هم مثل توست. یک مُشت مشرک جمع شدیم یک جایی، «بِکَ یا الله! بِکَ یا الله!» آن مشرک، این هم مشرک. بیخود نیست که میگوید: از هزارتایتان یکی با دین از دنیا نمیرود! خیلی هم میخندند، اینقدر خوشحال است! امشب، دیشب رفتیم احیا، فلان شاعر هم چه گفت و قرآن سر گرفتیم، بابا! چه قرآنی سر گرفتی؟ این قرآن دارد به تو لعنت میکند، تو مشرکی!
بهدینم قسم، اغلب این مردم مشرکند! یکیشان بیایند با من صحبت کنند، به او بگویم: تو مشرک هستی یا نیستی؟ اگر اعتراض دارد. بیایید فکری واسه مسلمانیمان بکنیم! هر کجا پا میگذاری، همین است. این امیرالمؤمنین (علیهالسلام) که این همه دم از آن میزنیم، آمده توی مسجد کوفه، فریاد میزند، میگوید: شنیدهام زنها با مردها در کوچه و بازار به هم برمیخورند، ای بیغیرتها! لعنت خدا و رسول (صلیاللهعلیهوآله) به شما! خب این علی (علیهالسلام) است.
اصلاً قدر ما نمیدانیم چه چیزی است؟ خب تو با همین پول رفتی کربلا، با همین پول میروی مشهد، با همین پول میروی مکّه، با همین پول هم روزه میگیری، خب وقتیکه بهدرد نخورد، چه هستی؟ تو اصلاً مشرک به احکام خدایی! تو که احکام خدا را احترام نمیکنی، مشرکی! این هم من به شما بگویم «حقّالله» را خدا میآمرزد، اگر نماز نخواندی، روزه نگرفتی؛ این کارها را خدا میآمرزد؛ امّا «حقّالنّاس» را که نمیآمرزد. بیولایتی «حقّالنّاس» است! امر ولایت را اطاعت نکردی، «حقّالنّاس» است!
یک دوستی من دارم، بنده خدا دستش هم یک خُرده تنگ است، مهمان داشتهاست، رفته یک خُرده روغن خریدهاست. گفت: زنمان صدا زد: فلانی! اینکه اوّل کفّ کرد، حالا ببین یک عالمه سیبزمینی تَه ایناست! خب تو چه مسلمانی هستی؟! آن بابا بزّاز است، میگفت: اگر یکی یک داشتهباشد، یک متر گذاشته رویش؛ پس تو یک پلّه هم از آن کَسرتر هستی!
پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: خدا رحمت کند آن کسیکه محکم کار کند! آن خارجیها دارند محکم کار میکنند، تو چهکار داری میکنی؟ پس تو چه هستی؟ مشرکی. مشرک به چه هستی؟ به احکام. مشرک به چه هستی؟ به ولایت. مسلمان هم هستی. این چه مسلمانی است آخر تو داری؟ این چهکار، ما داریم میکنیم؟ ایناست که میگوید که، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: از هزارتایتان، یکی با دین از دنیا نمیرود.
الآن من صاف بگویم: بیدینی دین شدهاست، دین بیدینی! خیلی مشکل شده کار! حالا ببین پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت چه؟ گفت: هر که در آن زمان دینش را حفظ کند، با من، در درجه من است، برادر من است! آنها که دینشان را حفظ کنند. ۲۰ خب نکن! باباجان! عزیز من! ببین من دارم چه به شما میگویم؟
تو اگر ولایت داری، آخر باید به احکام ولایت عمل کنی؛ تو که نمیکنی، پشت به ولایت کردی؛ تو واسه خودت یک ولایت درست کردی، واسه خودت یک چیز درست کردی، آن عنادت ولایتت است، آن خیالت ولایتت است، داری آن را، امرش را اطاعت میکنی؛ پس ولایت چه میشود؟ ما چه مسلمانهایی هستیم؟ شبقدر، عزیز من! چه کردی؟ قرآن سر گرفتیم، درست است؟ توی مسجد هم رفتیم. کارهایت را توبه کردی؟ هان؟ رشوه نمیخوری دیگر؟ نزول نمیخوری دیگر؟ غیبت نمیکنی دیگر؟ فحش نمیدهی دیگر؟ بد دل نیستی؟ خیانتکار نیستی؟ بدبین نیستی؟ مردم را میتوانی ببینی؟ انفاق کردی؟ امر امامزمانت را اطاعت کردی؟
عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم، تو الآن توجّه کن که مشرکیم ما! اغلب ما مشرکیم. مگر خدا نمیگوید، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) نمیگوید من اعمال از متّقی قبول میکنم؟ دروغگو متّقی است؟ خدعهکار متّقی است؟ خیانتکار متّقی است؟ بد چشم متّقی است؟ رشوهگیر متّقی است؟ بدبین متّقی است؟ حسود متّقی است؟ تمام اینها توی چاله جگر من ریختهاست، من خب چه هستم؟ هان؟ ما چه هستیم؟ چرا فکر نمیکنی؟ چرا عزیز من! اندیشه نداری؟ چرا بیدار نمیشویم؟ چرا همه اینها را رفتیم عبادت کردیم؟
عبادت والله، تو را نجات نمیدهد. ولایت ما را نجات میدهد، آن هم امرش را اطاعت کنی! امر ولایت را باید اطاعت کنی! قربانتان بروم، فدایتان بشوم، آمده آقا امامحسن (علیهالسلام) و امامحسین (علیهالسلام) هستند. امامحسین (علیهالسلام) امام است؛ امّا متابعت امر امامزمان خودش را باید بکند؛ یعنی آقا امامحسن (علیهالسلام). به امر امامزمان خودش باید باشد، خب تو به امر چه کسی هستی؟ هان؟ ما به امر چه کسی هستیم؟ دنیا نظم دارد، با نظم است، خدا محور قرار دادهاست، امر محور را باید اطاعت کنی! آن هم علیّبنابوطالب (علیهالسلام) است! (یک صلوات بفرستید.)
پس متّقی، میفرماید من اعمالش را قبول میکنم. متّقی کسی است که پیرو دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام) است! اگر پیرو یک دانهاش نباشی، باطل است؛ آنوقت چه میگوید؟ متّقی، خدا ولایتخواه است؛ نه عبادتخواه! داد بزنم؟ تو عبادت داری برمیداری میروی؛ نه ولایت! میخواهد چه کند؟ اگر عبادت میخواست، شیطان گفت: من دو رکعت نماز کردم، چهار هزار سال طول کشیدهاست. گفت: گمشو! اگر شما عبادت کنید، بیشتر عبادتکنهای ما باز مشرکند! خیال میکنند خدا عبادت میخواهد، خدا اطاعت میخواهد؛ نه عبادت. ما عبادت میخواهیم ببریم، یک عبادتِ باطل.
ببین دیشب چهخبر بود؟ تا نصفشب حالا زنها آمدهاند توی کوچه ما، از پشت پنجره دیدیم، میخندیدند. انگار کن که دیگر الآن خدا تمام گناهانشان را برداشته، ششدانگ بهشت را هم به خانم دادهاست، ۲۵ آره! این هم احیا رفته دیگر. احیا (دوباره تکرار کنم:) خودت را باید احیا کنی، فکر بکنی وقتی آمدی از در مسجد، یک قدر که گذشت، دیگر گناه نکنی.
والله، بالله، این روایت مال خود امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است، آمدهاند پیش امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، میفرماید: یا علی! ما از ادباء و علماء، نمیدانم کی؟ سؤال کردیم، میگویند: بهترین روز جمعه است، توی ماه، بهترین روز اوّل ماه است، توی سال، قدر است. میگوید: من که علیّبنابوطالب هستم، میگویم: هر روز که گناه نکنی! تو گناه نمیکنی، این کارها را میکنی؟ شما اگر رفتید یک چیز خریدید از این کاسبها، اگر دیدید این دورو نبود، هر چه میخواهید بگویید! خرما درست کردهاست رویش چی چی [چقدر] برق برق میزند؛ آنوقت میآید از این خرما اینجوری مکیدهمکیده، لای اینهاست! خب غشّ معامله حرام است.
آخر میدانی چرا غشّ حرام است؟ از این کارها روزی میخواهی، خدا را قبول نداری! وقتی خدا را قبول نداری، اگر من میگویم مشرکیم، مشرکیم باباجان! اگر تو خدا را قبول داری که این کار را نمیکنی که، رشوه نمیگیری که. تو اگر خدا را قبول داری، این کارها را نمیکنی که، نزول نمیخوری که، غشّ معامله نمیکنی که، خدعه نمیکنی که.
یک عدّهای هستند توی این بازار، حالا «إنشاءالله» بازاری اینجا نباشد، آن یک بازاری است، آن هم خانگی است؛ آخر میگفتند که دختر وقتیکه بزایی، میگویند: چهکاره است؟ میگویند: خانگی است. اگر پسر باشد، میگویند بازاری است. این بازاریِ ما خانگی است. بله! حالا چهخبر است توی این بازار؟ کجایش نزول نیست؟ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) آمدهاست توی بازار، میبیند یک خرما برق میزند، میگوید: چرا برق میزند؟ یا علی! باران گرفت، گذاشتم توی [باران]. وای بر تو! تو ادّعای مسلمانی میکنی؟ بزنش به هم! چهخبر است؟
بیایید عزیزان من! قربانتان بروم، اندیشه داشتهباشید! بیایید لاماله ما مثل جماد باشیم، ما ارزانش کردیم دیگر. آن یکی میرود، میگوید که از خدا بخواه آدم شویم ما، خب تو آدم شدی تو که میگویی آن آدم است؟ آدم یک ترکاولی کرد، گوشش را مالید؛ سیصد سال گریه کرد! تو چقدر گناه داری؟! چقدر توبه نمیکنی؟! آدم شوی؟ مگر بیخودی آدم میشوی؟ آن هم که آدم شد، علی (علیهالسلام) سرشت او را! تو اگر بخواهی آدم شوی، علی (علیهالسلام) باید تو را بسرشتت. امر آن را اطاعت کنی، عزیز من! چهخبر است دنیا؟
من گفتم: ما اینها را جزء خلق آوردیم. الآن به دوست عزیزم گفتم، گفتم: مگر آنها خلقند؟ علی (علیهالسلام) یک خلقت است؛ نه خلق! یک خلقت است! والله، خود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: یا علی! من هم اینجا به تو احتیاج دارم، هم آنجا! یعنی تمام خلقت احتیاج به ولایت دارند، تو چرا اینجوری میکنی؟ چرا اینجوری ما شدیم؟ پُر و پوچ است فردا، بازیات دادند، بازیات دادند دیگر.
یک شمش طلا داشتی، از تو گرفتند؛ یک عروسک به تو دادهاند، عروسک بازی کن! بدو آنجا عبادت کن! بدو آنجا احیا بگیر! بدو آنجا نماز وحشت بخوان! بدو آنجا نماز نمیدانم چه چیزی بخوان! بدو! بدو! اینها را میخواهی برداری ببری! بهدرد نمیخورد. توجّه فرمودید من چه میگویم؟!
کجا اویس قرن رفت جماعت؟ کجا رفت جهاد؟ کجا رفت جهاد، اویس قرن؟ چرا پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید برادر من است؟ چرا میگوید؟ جهاد رفت؟ حالا آنها هم که جهاد رفتند، جهاد نکردند! علی «علیهالسّلام» میفرماید: من یک کوزه آب را به دست شما امانت نمیدهم! به لشکرش میگوید. میگوید: هفتادتای شما را، ۳۰ چهلتای شما را میدهم، یکی از لشکریان معاویه را میگیرم؛ آنها در باطلشان محکمند، شما در حقّتان نیستید.
مثل دیشب مردم شیر آوردند. صفّ کشیدهبودند؛ بس که شیر آوردند. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شیر یک نفر را قبول نکرد، گفت: بروید بدهید به ابنملجم! چرا گفت بدهید به ابنملجم؟ بعضیها میگویند: از رحمش بود، ببین من چه به تو دارم میگویم؟ فقط گفت: حسنجان! حسینجان! توی این جمعیّت، یک زن است؛ برو شیرش را بگیر، بیاور! امامحسن (علیهالسلام) آمد توی جمعیّت، نگاه کرد، دید یک زن است؛ بس که گریه کردهاست دیگر چشمهایش نمیبیند. گفت: پدرم گفته شیرت را بده! آن مثل طوعه بودهاست، توجّه فرمودید؟ هان! آن مثل مَثل طوعه بودهاست، با ولایت رابطه دارد. گفت: آقاجان! پدرت خوب میشود؛ یا نمیشود؟ حالا دارد گریه میکند.
چرا شیر اینها را نگرفت؟ آیا میدانید چرا نگرفت؟ دید اینها کشنده پسرش هستند، دید همینها که الآن شیر آوردهاند، اینها کشنده پسرش هستند، اینها اهلکوفه هستند، مگر همینجور نبود؟
در هر زمانی یک زنهایی، اینها شاخص بودند دیگر. مگر آن شطیطه نیست؟ که این، قدری داده، آنها هم همه پولهای زیاد دادند، به آن گفتند: امام آناست که این کاغذها را جواب بدهد. گفت: جوابهایش را دادم، دست به پولهایشان نمیزنم. برو! آنها برگشتند، حنفیّ شدند. (باباجان من! تو چه چیزی داری میگویی؟ چرا اندیشه ندارید؟ بیایید دهدقیقه فکر کنید!) گفت: من دست به پولهای اینها نمیگذارم، حنفیّ شدهاند. وقتی رفت، [دید] حنفیّ شدند. گفت: آن مبلغ شطیطه را بده! آورد، یک پولی هم داد، گفت: چند وقت دیگر زندهای، من میآیم، به او نماز میخوانم. هان؟ توجّه فرمودید من چه میگویم؟
بیایید بابا! یک فکری بکنیم واسه مسلمانیمان، یک فکری بکنیم! حالا شما الآن ممکن است به من بگویید: تو جای دیگر گفتی آن مَثل یهودی نمیسوزد. درست است؟ بابا! ببین من دارم چه به تو میگویم؟ آن یهودی پیغمبرش را قبول دارد، پیغمبرِ ما را قبول ندارد، پشت به ولایت نکردهاست! هان! ما پشت ولایت کردیم! ما وقتی امر ولایت را اطاعت نکردیم، امر خودمان را اطاعت کردیم، پشت به ولایت کردیم. توجّه فرمودید من چه گفتم؟ آن پشت به ولایت نکردهاست، من دوباره تکرار میکنم. (یک صلوات بفرستید. یک صلوات ختم کنید.)
ببین عزیز من! قربانتان بروم، عبادت وقتیکه شما عبادتت خیالی شد؛ یعنی وقتیکه شما عبادت بیولایت کردی، تولیدت علیکشی میشود! تولیدت احکامکشی میشود! تولیدت امر امامکشی میشود! چرا؟ شما یک محور واسه خودت درست کردی.
شما باور کن! ببین این خوارج نهروان چهجور بودند؟ الآن باعث کشتهشدن علی «علیهالسّلام» مقدّسها بودند! نمازخوانها بودند! روزهگیرها بودند! عبادتکنها بودند! بعضیها در گوشه و کنار مجلس، یکقدری اشتباههایی دارند، ما مینشینیم نمیدانم چهکار میکنیم؟ عبادت. عزیز من! ببین من چه به تو میگویم؟ خدا رحمت کند حاجشیخعباس را! گفت: ابنملجم ۳۵ یا مانندش نبود؛ صورتش، یا کم بود از اینجا تا اینجایش پینه بستهبود، سر کاسههای زانویش را میبُرید، بس که خدا خدا میکرد؛ امّا خدای بیعلی (علیهالسلام) میگفت. خدای بیعلی (علیهالسلام) همین است.
شما ببین این خوارج نهروان بهطوری بودند که تاحتّی مالک هم رفت، گفت: یا علیجان! مانند زنبور اینها میریزند، وِزوِز میکنند، یک بیابانی را از جا برداشته. حالا ببین اینها گفتند چه؟ گفتند: سه نفر است، نمیگذارند ما عبادت کنیم: یکی معاویه است، یکی علی (علیهالسلام) است؛ یکی عمروعاص. (آنموقعیکه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) خوارج را کشت، اینها چند نفر بودند در رفتند، یکی از آنها شمر ذیالجوشن بود. یکی از آنها عرض میشود خدمت شما: ابنملجم بود، اینها فرار کردند. حضرت فرمود: اینها میمانند، تخم اینها هست!
حالا ببین میگویند چه؟) میگویند: اگر این سهتا نباشند، فتنه نمیشود توی این مملکت، ممالک آرام میشود؛ ما عبادت را میکنیم؛ آنوقت اینها گفتند. حالا ببین عزیز من! قربانت بروم، پس حکم علیکشی را مقدّسها دادند! نمازخوانها دادند! حجّبروها دادند! عمره بهجا بیارها دادند! جهادگرها دادند! چرا توجّه ندارید حواستان پیش عبادت بعضیهاست؟! چرا ما توجّه نداریم؟
حالا اینها سهنفر بودند، آن شمشیری که انداخت به معاویه بخورد، نخورد؛ همان را ریختند گرفتند. عمروعاص هم نیامدهبود، آخر اینها امامجماعت بودند! قربانتان بروم، من فریاد دارم میزنم، مگر آمریکاییها که نبودند، مگر خارجیها، ائمّه ما را کشتند؟ تمام ائمّه ما را مقدّسها کشتند؛ نه متدیّنها. متدیّن طرفدار دین است، مقدّس طرفدار خودش است، با عبادتش مغرور است. با آن نیرویی که توی بدنش است، مغرور است. با سوادش مغرور است. با مالش مغرور است. با قدرتش مغرور است؛ امّا متدیّن چهجور است؟ سر بهزیر است، مواظب دینش است، دینش علی (علیهالسلام) است! دینش قرآن است! دینش امامزمانش است! عین یک بنده عبد در مقابل علی (علیهالسلام) میایستد، در مقابل امامزمان (عجلاللهفرجه) میایستد، در مقابل امر خدا میایستد، از خودش هیچ چیزی ندارد.
والله، اگر این صحبتی که من کردم، باید مثل این کسیکه، مثل آدمی که ترکاولی کرد، لباس نداشت؛ باید خیال کنید تا حالا لباس نداشتید، حالا لباس میخواهید؛ از این کارها (هر که نوار من را میشنود،) توبه کند! یک لباس ولایت بپوشد؛ نه لباس من! نه لباس عبادت! نه لباس خودخواهی! نه لباس مشرکی! نه لباس نزول! نه لباس تعدّی! نه لباس من! اینها را همه را بکَند بیاید، یک لباس ولایت بپوشد. «یا لطیف! إرحم عبدک الضّعیف» ما در مقابل ولایت، باید عزیزان من! ضعیف باشیم، بیچاره باشیم، صغیر باشیم؛ آنوقت ببین چه جور کبیرت میکند؟
هر مددی که در این خلقت، خلقتها ۴۰ که رسیده، از طرف ولایت باید برسد؛ چونکه ولایت مقصد خداست. چرا ما توجّه نداریم؟ عزیزان من! بیایید ما ولایتپرست باشیم؛ نه عبادتپرست! ما خوبهایمان عبادتپرستند. ولایتپرست باشید! اگر ولایتپرست شدی، خداپرستی. «لا إله إلّا الله» هیچ مؤثّری نیست، بعد میگویی چه؟ «محمّد رسولالله»، «أشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله»، بعد میگویی چه؟ این بنده خداست. «أشهد أنّ امیرالمؤمنین علیّاً ولیُّالله»؛ آنوقت میگویی چه؟ ولیّ خداست. چه ما داریم میگوییم؟ چه بگوییم؟ حالا ببین این چه کرد؟ حالا معاویه آن را گرفتش. گفت: معاویه یک چیز میخواهم به تو بگویم، خوشحال شوی، گفت: خب ما سهنفر بودیم از خوارج، راستش میخواستیم عبادت کنیم. یکی تو، یکی علی، یکی عمروعاص نمیگذاشتید. (ببین تو را به حضرت عباس، فکر بکن! ببین آیا مقدّسها کشتند علیِ ما را یا نه؟ مقدّسها هم حسینِ ما را کشتند! آنوقت بعضیها میگویند نمیدانم چه؟ نه بابا! ما کاری به کسی نداریم. گفت، به امامصادق (علیهالسلام) گفتند: تو داری اسلحه جمع میکنی، نمیدانم میخواهی در مقابل خلیفه، گفت: من الآن نمیدانم شصت و چقدرم است دیگر، من جوانیهایم نداشتم. ما که دیگر پایمان لب گور است که دیگر ما کسی، کار به کار کسی نداریم، من دلم میخواهد این نوار را، اسمش را بگذارید آگاهی، ما یک آگاهی میدهیم، ما کار به کار کسی نداریم، عزیزان من! اگر هم درست نیست، با من انتقاد کنید!)
حالا معاویه چه کرد با او؟ گفت: ما بنا بوده علی را هم بکشیم، تو من را نگهدار! اگر علی کشته شد، به پاس کشتن علی؛ چونکه تو با امیرالمؤمنین بد هستی، من را آزاد کن! گفت: باشد. حالا ببین چهکار کرد؟ نگه داشت او را و خبر کشتن علی (علیهالسلام) به معاویه دادهشد. نماز جمعه این شخص را آورد آنجا، گفت: این میخواسته به خلیفه مسلمین جسارت کند، من عفوش کردم. حالا شما میگویید چه؟ گفتند: ما عفوش نمیکنیم. گفت: برو بکش او را! تمام شد، کشت او را. (یک صلوات بفرستید.)
پس من، عزیزان من! حرف من این شد که خدمت این رفقایی که این نوار من را میشنوند، شما باید با فکر و اندیشه باشید، ببینیم آیا ما چهجور هستیم؟ چه از ما میخواهد؟ چهجوری است؟ خیلی ما باید برویم از این مسلمانیمان توبه بکنیم که تا حالا نبودیم؛ هیچ اعمال ما که درست نیست، عزیز من! قربانتان بروم، آخر دیگر بهدرد نمی خورد که! ما با عنادمان، با این کارهایمان داریم کار میکنیم.
بیایید همان که امیرالمؤمنین علی «علیهالسّلام» میگویند: یا کمیل! دست و جوارح خودت را در نزد خدا بگذار! یعنی هیچ نشان نده! با امر خدا کار کن! الآن هر کاری که ما میخواهیم بکنیم، (من گفتم در یک جایی دیگر:) باید پرچم امر داشتهباشید! پرچم تفکّر باید داشتهباشید! ببینید خدا راضی است؟ آخر خدا کجا این کارهایی که بیشتر ما داریم میکنیم، راضی است؟!
عزیز من! یک دفعه سر بیرون میآوری، میبینی که تو ولایتپرست نبودی، خداپرست نبودی، عبادتپرست بودی؛ عبادت هم خدا نخواهد قبول کرد. مگر خدا نمیگوید ۴۵ به عزّت و جلال خودم قسم، اگر عبادت ثقلین کنی، علی (علیهالسلام) را دوست نداشتهباشی، علی (علیهالسلام) را به خلیفه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) قبول نداشتهباشی، میسوزانمت؟! اگر روایت هم میخواهی، این روایتش.