مشهد 92؛ جامعه: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
سطر ۱۵: سطر ۱۵:
 
{{موضوع|اگر ولایت داشته‌باشید، خدا شما را حفظ می‌کند؛ همان‌طور که یوسف را در چاه حفظ کرد|حفظ ولایت/خدشه ولایت/حضرت یوسف}} هیچ دشمنی به شما نمی‌تواند کاری کند؛ اما خدشه به شما می‌زند. مثلاً مالتان را می‌گیرد. مثلاً چند وقت ممکن‌است شما را زندان هم بکند. اما آن گرفتاری نجات است. ببین! من چه می‌گویم. مگر یوسف را در چاه نینداختند. خواستند او را بکشند. گفت نکش او را. او را در چاه بیندازید. او را در چاه انداختند. جبرئیل! یوسف را بگیر به ته چاه نخورد. چرا به برادرها و بچه‌هایتان می‌نازید؟ کم عقلها؟ اگر بگویم عقل ندارید جسارت می‌کنم. برادرها او را در چاه انداختند. حالا حامی‌اش کیست؟ خداست. جبرئیل یوسف را بگیر، به ته چاه نخورد که لطمه بخورد. چه‌خبر است؟ حالا جبرئیل در سدر المرسلین است. چطور آمد من نمی‌دانم. خب جبرئیل {{دقیقه|15}} با چه توسطی [آمدی]؟ سدر المرسلین بالای عرش خداست. آن‌جا هم خبرهایی است. زمین‌ها را که خدا بی‌خودی رها نکرده‌است. تمام این خلقت جا دارند. بی‌خود که نیست. یوسف را گرفت. اما حالا باید چه‌کار کند؟ حالا باز گیر خلق افتاد. درش آوردند. به یکی فروختند. آن‌را مزایده کردند. گفت هر کسی یوسف را بیشتر پول بدهد، مال همان‌است. این‌ها همه آمدند و شرکت کردند. شما هم شرکت در یک تعاونی‌هایی می‌کنید. یک زن چیز نداشت دو تا دوکچه آورد. گفتند به دو تا دوکچه یوسف را نمی‌شود خرید. گفت من می‌خواهم در اطراف خریدارهای یوسف باشم. چرا یوسف را همچین کرد؟ جگرم خون‌است از دست بیشتر شما. خون‌است. با شما می‌سازم. چرا نمی‌فهمید؟ چرا این حرف‌ها را نمی‌فهمید؟ حالا چرا یوسف را همچین کرد؟ یک‌روز آمد در آینه، دید خیلی زیباست. آخر آن‌موقع می‌خریدند. گفت اگر کسی بخواهد من را بخرد خیلی باید گران بخرد. خدا همچین کرد دو تا دوکچه بیاورند تا او را بخرند. آقای یوسف ای نبی خدا! چه‌کسی این جمال را به تو داده، به جمالت می‌نازی، به چهار شاهی که داری می‌نازی، فقرا را زیر پایت له می‌کنی؟ انسان باید شد. انسان همه‌چیز دارد، انسان فهم دارد، کمال دارد، رحم دارد، مروت دارد، انسانیت دارد، همه‌چیز دارد، کل کمال را انسان دارد. چرا؟ خدا می‌گوید: «احسن‌الخالقین» که من احسن را خلق کردم. پس شما باید اینجوری باشید.
 
{{موضوع|اگر ولایت داشته‌باشید، خدا شما را حفظ می‌کند؛ همان‌طور که یوسف را در چاه حفظ کرد|حفظ ولایت/خدشه ولایت/حضرت یوسف}} هیچ دشمنی به شما نمی‌تواند کاری کند؛ اما خدشه به شما می‌زند. مثلاً مالتان را می‌گیرد. مثلاً چند وقت ممکن‌است شما را زندان هم بکند. اما آن گرفتاری نجات است. ببین! من چه می‌گویم. مگر یوسف را در چاه نینداختند. خواستند او را بکشند. گفت نکش او را. او را در چاه بیندازید. او را در چاه انداختند. جبرئیل! یوسف را بگیر به ته چاه نخورد. چرا به برادرها و بچه‌هایتان می‌نازید؟ کم عقلها؟ اگر بگویم عقل ندارید جسارت می‌کنم. برادرها او را در چاه انداختند. حالا حامی‌اش کیست؟ خداست. جبرئیل یوسف را بگیر، به ته چاه نخورد که لطمه بخورد. چه‌خبر است؟ حالا جبرئیل در سدر المرسلین است. چطور آمد من نمی‌دانم. خب جبرئیل {{دقیقه|15}} با چه توسطی [آمدی]؟ سدر المرسلین بالای عرش خداست. آن‌جا هم خبرهایی است. زمین‌ها را که خدا بی‌خودی رها نکرده‌است. تمام این خلقت جا دارند. بی‌خود که نیست. یوسف را گرفت. اما حالا باید چه‌کار کند؟ حالا باز گیر خلق افتاد. درش آوردند. به یکی فروختند. آن‌را مزایده کردند. گفت هر کسی یوسف را بیشتر پول بدهد، مال همان‌است. این‌ها همه آمدند و شرکت کردند. شما هم شرکت در یک تعاونی‌هایی می‌کنید. یک زن چیز نداشت دو تا دوکچه آورد. گفتند به دو تا دوکچه یوسف را نمی‌شود خرید. گفت من می‌خواهم در اطراف خریدارهای یوسف باشم. چرا یوسف را همچین کرد؟ جگرم خون‌است از دست بیشتر شما. خون‌است. با شما می‌سازم. چرا نمی‌فهمید؟ چرا این حرف‌ها را نمی‌فهمید؟ حالا چرا یوسف را همچین کرد؟ یک‌روز آمد در آینه، دید خیلی زیباست. آخر آن‌موقع می‌خریدند. گفت اگر کسی بخواهد من را بخرد خیلی باید گران بخرد. خدا همچین کرد دو تا دوکچه بیاورند تا او را بخرند. آقای یوسف ای نبی خدا! چه‌کسی این جمال را به تو داده، به جمالت می‌نازی، به چهار شاهی که داری می‌نازی، فقرا را زیر پایت له می‌کنی؟ انسان باید شد. انسان همه‌چیز دارد، انسان فهم دارد، کمال دارد، رحم دارد، مروت دارد، انسانیت دارد، همه‌چیز دارد، کل کمال را انسان دارد. چرا؟ خدا می‌گوید: «احسن‌الخالقین» که من احسن را خلق کردم. پس شما باید اینجوری باشید.
  
{{موضوع|خلیفه اسلام باید رحم داشته‌باشد؛ آخر عمَر آدم‌کش بی‌رحم، کجا خلیفه اسلام می‌شود؟|عمَر/عدالت/رحم}} من یک‌وقت از دست یک‌نفر ناراحت هستم، یک‌وقت از خریتش ناراحت هستم. دو تا ناراحتی من دارم. آقا! تو می‌توانی ما را درست‌کنی با همه رفاقتت؟ می‌توانی من را درست‌کنی؟ آخر، یک عمَر که حرام‌زاده در حرام‌زاده هست، آن‌هایش بماند، این آمد خدمت رسول‌الله، چند تا از دخترهایش را خاک کرده‌است. به رسول‌الله می‌گوید: یک دختر داشتم گذاشتم یک‌مقدار بزرگ بشود، به او نگاه کنم. یک‌قدری بزرگ شد، او را در بیابان بردم، قبر کندم خاکش کنم، این خاکهای من را می‌تکاند، گفت: پدر خاکی شدی. گفت: وقتی او را خواباندم، گفت: پدر! با من مزاح می‌کنی؟ گفت: خاک رویش ریختم. این مرتیکه آدم‌کش که خلیفه اسلام نمی‌شود. این آدمی که این‌قدر بی‌رحم {{دقیقه|20}} است. {{درباره متقی|به تمام آیات قرآن یک همسایه داشتیم، من یک‌مقدار برنج روی پشت باممان می‌ریزم. یک یاکریم داشت می‌خورد از آن عقب از آن تفنگها داشت، زد بالش را شکست. بیچاره افتاد. من توانم را از دست دادم. همین‌طور پابرهنه دویدم توی کوچه که چرا چنین کاری کردی؟ به سی‌جزء کلام‌الله، اگر چند میلیارد داشتم می‌دادم این بالش درست بشود، بپرد}}. آخر این‌چه بی‌انصافی است. آخر این خلیفه اسلام هفتاد هزار نفر رفتند دنبالش. امیرالمؤمنین که نور خداست، پنج‌نفر بودند. الان چه‌خبر است؟ کجا می‌روی؟ چه‌کسی را قبول می‌کنی؟ چرا می‌گوید بی‌دین می‌روید؟ دین به تمام آیات قرآن این‌است که من می‌گویم. بیداری دین را برایتان دارم می‌گویم. دارم صراط مستقیم را برایتان می‌گویم. آگاهی را دارم برای شما می‌گویم. هوشیاری را برای شما می‌گویم. تولی و تبری را دارم برای شما می‌گویم. اما قربانتان بروم! بیایید حرف بشنوید، دست من را می‌بوسید، من ممنون شما هستم.
+
{{موضوع|خلیفه اسلام باید رحم داشته‌باشد؛ آخر عمَر آدم‌کش بی‌رحم، کجا خلیفه اسلام می‌شود؟|عمَر/عدالت/رحم}} من یک‌وقت از دست یک‌نفر ناراحت هستم، یک‌وقت از خریتش ناراحت هستم. دو تا ناراحتی من دارم. آقا! تو می‌توانی ما را درست‌کنی با همه رفاقتت؟ می‌توانی من را درست‌کنی؟ آخر، یک عمَر که حرام‌زاده در حرام‌زاده هست، آن‌هایش بماند، این آمد خدمت رسول‌الله، چند تا از دخترهایش را خاک کرده‌است. به رسول‌الله می‌گوید: یک دختر داشتم گذاشتم یک‌مقدار بزرگ بشود، به او نگاه کنم. یک‌قدری بزرگ شد، او را در بیابان بردم، قبر کندم خاکش کنم، این خاکهای من را می‌تکاند، گفت: پدر خاکی شدی. گفت: وقتی او را خواباندم، گفت: پدر! با من مزاح می‌کنی؟ گفت: خاک رویش ریختم. این مرتیکه آدم‌کش که خلیفه اسلام نمی‌شود. این آدمی که این‌قدر بی‌رحم {{دقیقه|20}} است. {{درباره متقی|به تمام آیات قرآن یک همسایه داشتیم، من یک‌مقدار برنج روی پشت باممان می‌ریزم. یک یاکریم داشت می‌خورد از آن عقب از آن تفنگها داشت، زد بالش را شکست. بیچاره افتاد. من توانم را از دست دادم. همین‌طور پابرهنه دویدم توی کوچه که چرا چنین کاری کردی؟ به سی‌جزء کلام‌الله، اگر چند میلیارد داشتم می‌دادم این بالش درست بشود، بپرد}}. آخر این‌چه بی‌انصافی است. آخر این خلیفه اسلام هفتاد هزار نفر رفتند دنبالش. امیرالمؤمنین که نور خداست، پنج‌نفر بودند.
  
{{موضوع|قضیه شخصی که به متقی اعتراض می‌کرد که چرا دست شما را می‌بوسند؟ دست سیدها و علما را باید بوسید!|عناد}} آخر یکی آمد پیام داد چرا این‌ها دست شما را می‌بوسند. گفتم من که نمی‌گویم آن‌موقع‌که جلسه جمعه بود، گفت دست سید و علماء را باید بوسید! گفتم فقط شما اولش که آمدید بی‌خود آمدید، دیگر هم نیایید. گفتم اولش که آمدی بی‌خود آمدی. مگر من می‌گویم دستم را ببوس. این بنده‌خدا از شهرستان آمده، دلش می‌خواهد دست من را ببوسد. گفت این‌ها خیلی نادان هستند. دست سادات، دست علما را باید بوسید! نمی‌توانند ببینند. این یک‌وقت شاگرد من هم بوده‌است. حالا به یک مقامی رسیده‌است، یک ملک زمین خریده‌است که یک‌میلیارد می‌ارزد، یعنی به یک‌چیزی رسیده‌است. تو به دارایی می‌رسی، نه به فهم. حرف قشنگ است.
+
{{موضوع|اگر دست من را می‌بوسید، ممنون شما هستم؛ اما اصل این است که حرف من را بشنوید|اطاعت امر}} الان چه‌خبر است؟ کجا می‌روی؟ چه‌کسی را قبول می‌کنی؟ چرا می‌گوید بی‌دین می‌روید؟ دین به تمام آیات قرآن این‌است که من می‌گویم. بیداری دین را برایتان دارم می‌گویم. دارم صراط مستقیم را برایتان می‌گویم. آگاهی را دارم برای شما می‌گویم. هوشیاری را برای شما می‌گویم. تولی و تبری را دارم برای شما می‌گویم. اما قربانتان بروم! بیایید حرف بشنوید، دست من را می‌بوسید، من ممنون شما هستم. آخر یکی آمد پیام داد چرا این‌ها دست شما را می‌بوسند. گفتم من که نمی‌گویم آن‌موقع‌که جلسه جمعه بود، گفت دست سید و علماء را باید بوسید! گفتم فقط شما اولش که آمدید بی‌خود آمدید، دیگر هم نیایید. گفتم اولش که آمدی بی‌خود آمدی. مگر من می‌گویم دستم را ببوس. این بنده‌خدا از شهرستان آمده، دلش می‌خواهد دست من را ببوسد. گفت این‌ها خیلی نادان هستند. دست سادات، دست علما را باید بوسید! نمی‌توانند ببینند. این یک‌وقت شاگرد من هم بوده‌است. حالا به یک مقامی رسیده‌است، یک ملک زمین خریده‌است که یک‌میلیارد می‌ارزد، یعنی به یک‌چیزی رسیده‌است. تو به دارایی می‌رسی، نه به فهم. حرف قشنگ است.
  
 
{{موضوع|حواستان پیش داراها نباشد؛ بس که خدا از دنیا بدش می‌آمد آن را به کفار داد|دنیا/دارایی}} دارایی که فهم نیست. تو برو ببین [کفار] چقدر دارند. خدا بس‌که از دنیا خوشش نمی‌آید بیشتر دنیا را به کفار داده‌است. خدا رحمت کند ایشان را، می‌گفت چه می‌گویید؟ ما مستعمره آن‌ها هستیم، نه آن‌ها مستعمره ما، ما دستمان جلوی آن‌ها دراز است. فقط در دنیا کسی‌که [این] حرف [را] زد ایشان بود. بس‌که از دنیا بدش می‌آید، به آن‌ها خیلی می‌دهد. حالا روایت برایتان بگویم:
 
{{موضوع|حواستان پیش داراها نباشد؛ بس که خدا از دنیا بدش می‌آمد آن را به کفار داد|دنیا/دارایی}} دارایی که فهم نیست. تو برو ببین [کفار] چقدر دارند. خدا بس‌که از دنیا خوشش نمی‌آید بیشتر دنیا را به کفار داده‌است. خدا رحمت کند ایشان را، می‌گفت چه می‌گویید؟ ما مستعمره آن‌ها هستیم، نه آن‌ها مستعمره ما، ما دستمان جلوی آن‌ها دراز است. فقط در دنیا کسی‌که [این] حرف [را] زد ایشان بود. بس‌که از دنیا بدش می‌آید، به آن‌ها خیلی می‌دهد. حالا روایت برایتان بگویم:

نسخهٔ ‏۷ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۱:۳۵

بسم الله الرحمن الرحیم
مشهد 92؛ جامعه
کد: 10358
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1392-02-02
تاریخ قمری (مناسبت): 11 جمادی‌الثانی

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و اصحاب الحسین و رحمة‌الله و برکاته

خدای تبارک و تعالی حکم روی زن و مرد گذاشته‌است، خدا که ما را خلق کرده‌است، بالاخره یک نظری داشته‌است. شما مثلاً یک درخت می‌نشانید، می‌خواهید این میوه بدهد. یا هر کاری را پی نتیجه‌اش می‌گردی. خدای تبارک و تعالی مثل ما محتاج نیست؛ یعنی او اشخاصی را برانگیخته کرده‌است، آن‌ها نگهدار شما هستند، شما حافظ آن‌ها هستید. شما که نمی‌توانید امام‌زمان را نگه‌دارید، باید حافظ کلام آن‌ها باشید. اگر کلام آن‌ها را حفظ کردید، خود آن‌ها را حفظ کردید، می‌گوید افضل عبادت شناخت امام‌زمان است؛ یعنی باید شناخت حرف‌هایشان را داشته‌باشید. گفتم شما باید نگهبان باشید، اگر نگهبان شدی، الان کسانی‌که کارخانه دارند، هستند دیگر، کارگاههای زیادی دارند، اگر دستگاه قدری خدشه بخورد، همه را می‌ریزند توی انبار. آن‌وقت یک نگهبان برایش می‌گذارند. نگهبانی به‌من زنگ زده می‌گوید من یک‌مقدار چرتم برده، حالا می‌بینم یک‌چیزی نیست، حالا می‌خواهند کم از حقوق من هم بگذارند. گفتم: پسر جان، تو باید روز بخوابی شب، شب‌زنده‌دار باشی که خوابت نبرد. حالا بشر هم یک‌مرتبه خوابش می‌برد، شیطان می‌آید یک خدشه‌ای به آن می‌زند.

حالا به شما می‌گوید که اگر امام‌زمان غایب است، برای همه‌کس که غایب نیست، او هم اگر خودش را ظاهر کند، او را می‌کشند. مگر ائمه ما را نکشتند؟ دادی که زدم گفتم: حسین‌جان! چه‌کسی تو را کشت؟ حالا همانها هستند. حالا افشایش در نوار نکنم. شما الان مشغول کاری هستید، داری کار می‌کنی، یک‌دفعه یک‌چیزی به تو امر می‌شود دنبالش می‌دوی. همین‌سان که دویدید. چه‌کار کردید؟ شما باید آگاهی داشته‌باشید. هر کاری را از روی فکر کنید. آگاه باشید. اگر آگاه باشید، خدا را حتی‌الامکان می‌شناسید. امامتان را می‌شناسید، رسول‌الله را می‌شناسید. آن شناسایی که دارید آن شما را از آتش جهنم ایمن می‌کند؛ چون‌که آتش حرف می‌زند؛ مثل این آتشهای این‌جا که نیست. می‌گوید یک‌ذره آوردند مثل کوه ابوقبیس گذاشتند رویش، آن توان نداشت، فرو رفت، از دودش این آتشهای دنیا شد. خدا کوهی اینطوری خلق کرد، رویش گذاشت. آن آتش به امر خدا سوزندگی دارد.

اگر هم بخواهی بی‌روایت حرف نزنم، وقتی ابرهه می‌خواست خانه‌خدا را خراب کند، همین پرستوها، یک‌وقت دیدم جیرجیر می‌کنند. حالا دور خانه‌خدا هم می‌گردند. گفت بروید از آن ریگهای برهوت، خدا قسمت نکند، برهوت جای کسی است که کسی را اذیت کنی، مال این‌است که حق‌الناس گردنت باشد. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، ببین من هر چه دارم می‌گویم با روایت و حدیث می‌روم، یک آقا حسن بود زن گرفت. خلاصه زن را این‌ها رها نمی‌کردند. یک‌شب من خواب دیدم، برهوت مؤمنی را اذیت نمی‌کند. ایشان در برهوت بود، من وقتی به حاج‌شیخ‌عباس گفتم، دو دفعه گفت حسین! سید و برهوت. سید و برهوت. پا شد آمد و خلاصه دخالت کرد و آن دختر را جهیزیه‌اش را به او دادند و آزادش کردند. گفت من خلاص شدم از برهوت. بترسید. این‌قدر به‌هم ور نکن. مالها را جمع می‌کنی. مگر این‌ها قصه حسین کرد است که برای شما می‌گویم؟ من بلدم که نقل کنم. نقل هم بلد هستم. می‌خواهید یک‌دفعه برایتان نقل کنم. حق‌الناس برهوت است. خدا نکند. حالا به این پلشتکها گفت بروید یکی از این ریگهای برهوت بیاورید، بریزید روی سر این‌ها. (آخر من یک‌دفعه جوان بودم یکی من را برد باغ‌وحش. آن‌وقت یک فیل بود من دیدم. خیلی بزرگ است. نمی‌دانم شما دیده‌اید یا نه؟ آن‌وقت یک خرطوم هم داشت.) آن ابرهه این فیلها را برداشت. زنجیر بوده‌است. یعنی از قدیم بوده‌است. بوده که می‌گویند زنجیر انداختند گردن اینها و می‌کشیدند. آن‌وقت می‌آمد مثلاً این پایه هست می‌بست به این، از طرفی هم به فیل می‌بست، او را روانه می‌کرد یک‌مرتبه پایه می‌آمد پایین. از این فیلها خیلی زیاد کرد که یک‌خانه ساخت. چند سال پیش هم این‌ها بالای تهران یک‌خانه ساختند. مُحرم هم می‌شدند و [دور آن] می‌گشتند. دولت به‌هم زد. امر شد بینداز روی این‌ها. اما به یکی از این‌ها نخورد. خدا خوب بلد است. رفت به ابرهه گفت، ابرهه کسی نیامد. اما از این پلشتکها آمدند. یکی از این‌ها هم خورد به‌سر ابرهه. او هم از بین رفت.

کلیددار خانه‌خدا ابوطالب بود. رفت گفت: شترهای من را بده. به ابرهه کار دارم. معرفی کرد من کلیددار خانه‌خدا هستم. گفت عجب مرد پستی هستی. خیلی پستی! تو باید امان خانه را از من بخواهی، شترهایت را می‌خواهی! گفت: خانه، صاحب دارد؛ من صاحب شترهایم هستم. گفت: بروید شترهایش را به او بدهید. خانه صاحب دارد. ای مردم دنیا! به تمام دنیا می‌گویم ولایت صاحب دارد. چرا تصرف می‌کنید؟ صاحب ولایت خداست.

هیچ دشمنی به شما نمی‌تواند کاری کند؛ اما خدشه به شما می‌زند. مثلاً مالتان را می‌گیرد. مثلاً چند وقت ممکن‌است شما را زندان هم بکند. اما آن گرفتاری نجات است. ببین! من چه می‌گویم. مگر یوسف را در چاه نینداختند. خواستند او را بکشند. گفت نکش او را. او را در چاه بیندازید. او را در چاه انداختند. جبرئیل! یوسف را بگیر به ته چاه نخورد. چرا به برادرها و بچه‌هایتان می‌نازید؟ کم عقلها؟ اگر بگویم عقل ندارید جسارت می‌کنم. برادرها او را در چاه انداختند. حالا حامی‌اش کیست؟ خداست. جبرئیل یوسف را بگیر، به ته چاه نخورد که لطمه بخورد. چه‌خبر است؟ حالا جبرئیل در سدر المرسلین است. چطور آمد من نمی‌دانم. خب جبرئیل با چه توسطی [آمدی]؟ سدر المرسلین بالای عرش خداست. آن‌جا هم خبرهایی است. زمین‌ها را که خدا بی‌خودی رها نکرده‌است. تمام این خلقت جا دارند. بی‌خود که نیست. یوسف را گرفت. اما حالا باید چه‌کار کند؟ حالا باز گیر خلق افتاد. درش آوردند. به یکی فروختند. آن‌را مزایده کردند. گفت هر کسی یوسف را بیشتر پول بدهد، مال همان‌است. این‌ها همه آمدند و شرکت کردند. شما هم شرکت در یک تعاونی‌هایی می‌کنید. یک زن چیز نداشت دو تا دوکچه آورد. گفتند به دو تا دوکچه یوسف را نمی‌شود خرید. گفت من می‌خواهم در اطراف خریدارهای یوسف باشم. چرا یوسف را همچین کرد؟ جگرم خون‌است از دست بیشتر شما. خون‌است. با شما می‌سازم. چرا نمی‌فهمید؟ چرا این حرف‌ها را نمی‌فهمید؟ حالا چرا یوسف را همچین کرد؟ یک‌روز آمد در آینه، دید خیلی زیباست. آخر آن‌موقع می‌خریدند. گفت اگر کسی بخواهد من را بخرد خیلی باید گران بخرد. خدا همچین کرد دو تا دوکچه بیاورند تا او را بخرند. آقای یوسف ای نبی خدا! چه‌کسی این جمال را به تو داده، به جمالت می‌نازی، به چهار شاهی که داری می‌نازی، فقرا را زیر پایت له می‌کنی؟ انسان باید شد. انسان همه‌چیز دارد، انسان فهم دارد، کمال دارد، رحم دارد، مروت دارد، انسانیت دارد، همه‌چیز دارد، کل کمال را انسان دارد. چرا؟ خدا می‌گوید: «احسن‌الخالقین» که من احسن را خلق کردم. پس شما باید اینجوری باشید.

من یک‌وقت از دست یک‌نفر ناراحت هستم، یک‌وقت از خریتش ناراحت هستم. دو تا ناراحتی من دارم. آقا! تو می‌توانی ما را درست‌کنی با همه رفاقتت؟ می‌توانی من را درست‌کنی؟ آخر، یک عمَر که حرام‌زاده در حرام‌زاده هست، آن‌هایش بماند، این آمد خدمت رسول‌الله، چند تا از دخترهایش را خاک کرده‌است. به رسول‌الله می‌گوید: یک دختر داشتم گذاشتم یک‌مقدار بزرگ بشود، به او نگاه کنم. یک‌قدری بزرگ شد، او را در بیابان بردم، قبر کندم خاکش کنم، این خاکهای من را می‌تکاند، گفت: پدر خاکی شدی. گفت: وقتی او را خواباندم، گفت: پدر! با من مزاح می‌کنی؟ گفت: خاک رویش ریختم. این مرتیکه آدم‌کش که خلیفه اسلام نمی‌شود. این آدمی که این‌قدر بی‌رحم است. به تمام آیات قرآن یک همسایه داشتیم، من یک‌مقدار برنج روی پشت باممان می‌ریزم. یک یاکریم داشت می‌خورد از آن عقب از آن تفنگها داشت، زد بالش را شکست. بیچاره افتاد. من توانم را از دست دادم. همین‌طور پابرهنه دویدم توی کوچه که چرا چنین کاری کردی؟ به سی‌جزء کلام‌الله، اگر چند میلیارد داشتم می‌دادم این بالش درست بشود، بپرد. آخر این‌چه بی‌انصافی است. آخر این خلیفه اسلام هفتاد هزار نفر رفتند دنبالش. امیرالمؤمنین که نور خداست، پنج‌نفر بودند.

الان چه‌خبر است؟ کجا می‌روی؟ چه‌کسی را قبول می‌کنی؟ چرا می‌گوید بی‌دین می‌روید؟ دین به تمام آیات قرآن این‌است که من می‌گویم. بیداری دین را برایتان دارم می‌گویم. دارم صراط مستقیم را برایتان می‌گویم. آگاهی را دارم برای شما می‌گویم. هوشیاری را برای شما می‌گویم. تولی و تبری را دارم برای شما می‌گویم. اما قربانتان بروم! بیایید حرف بشنوید، دست من را می‌بوسید، من ممنون شما هستم. آخر یکی آمد پیام داد چرا این‌ها دست شما را می‌بوسند. گفتم من که نمی‌گویم آن‌موقع‌که جلسه جمعه بود، گفت دست سید و علماء را باید بوسید! گفتم فقط شما اولش که آمدید بی‌خود آمدید، دیگر هم نیایید. گفتم اولش که آمدی بی‌خود آمدی. مگر من می‌گویم دستم را ببوس. این بنده‌خدا از شهرستان آمده، دلش می‌خواهد دست من را ببوسد. گفت این‌ها خیلی نادان هستند. دست سادات، دست علما را باید بوسید! نمی‌توانند ببینند. این یک‌وقت شاگرد من هم بوده‌است. حالا به یک مقامی رسیده‌است، یک ملک زمین خریده‌است که یک‌میلیارد می‌ارزد، یعنی به یک‌چیزی رسیده‌است. تو به دارایی می‌رسی، نه به فهم. حرف قشنگ است.

دارایی که فهم نیست. تو برو ببین [کفار] چقدر دارند. خدا بس‌که از دنیا خوشش نمی‌آید بیشتر دنیا را به کفار داده‌است. خدا رحمت کند ایشان را، می‌گفت چه می‌گویید؟ ما مستعمره آن‌ها هستیم، نه آن‌ها مستعمره ما، ما دستمان جلوی آن‌ها دراز است. فقط در دنیا کسی‌که [این] حرف [را] زد ایشان بود. بس‌که از دنیا بدش می‌آید، به آن‌ها خیلی می‌دهد. حالا روایت برایتان بگویم:

ملائکه بیشترشان در جو آسمان هستند. هوا آن‌ها را نگه می‌دارد. دو ملک به‌هم برخوردند. گفت: کجا می‌روی؟ گفت: نمرود مهمان دارد، قول ماهی سمنقور داده‌است. آخر در دریا یک ماهی است به‌نام سمنقور. اما در دریای زمین نیست. من می‌روم در بالا دریای بالای آسمان هست. پر بزنم، از آن ماهی در تور این بیفتد. به حضرت‌عباس! اگر خداشناس نباشید از خدا برمی‌گردید. حالا خدا را خیلی قبول ندارید؛ اما برنمی‌گردید. گفت: تو کجا می‌روی؟ گفت دو سه تا بچه یتیم است، یکی از این گوشتها یک‌مقدار گوشت کسی برایشان آورده‌است، من رفتم آن‌ها را بریزم! این‌ها گریه کنند، من خوشم می‌آید. چه‌خبر است؟ چرا به تو می‌گوید دارایی که محض دارایی‌اش سلام کنید، بار دوم و سوم دین ندارید. این حرف‌ها چیست که امروز تو می‌زنی؟ توجه کنید. آن‌را می‌خواهد یک خدا هم نگوید. این‌که من یک پاره‌شبها می‌گویم خدایا! تو خودت را پیش ما ارزان کردی، که مرتب بگویم خدا خدا خدا خدا، نمی‌شناسم تو را. اگر تو را بشناسم، این‌قدر خدا، خدا نمی‌کنم. عظمت تو را نمی‌دانم، قدرت تو را نمی‌دانم، توان تو را نمی‌دانم، تمام کون و مکان در اختیار توست، مرتب بنا می‌کنم عظمت خدا را می‌گویم. کجایی ای پسر جان! حالا نمرود را می‌خواهد به او بدهد که یک خدا نگوید.

به یک‌نفر یک‌حرف زدم که خدا ما را می‌خواهد که این‌قدر مال به ما داده؟ آن‌ها را نمی‌خواهد که به آن‌ها نداده‌است؟ زهرا را نمی‌خواهد؟ یک پوست داشت، روزها چیز رویش می‌ریخت، شترش بخورد، شب هم آن‌را می‌تکاند، زیر امام‌حسن و امام‌حسین می‌انداخت. بی‌خود نیست که این‌ها را قبول نداشتند. این‌ها مال نداشتند. مرتب برو دنبال داراها. به حضرت‌عباس! یک‌نفر پدرش [را] حاشا کرده‌بود. یک نفر دیگر را معرفی کرده‌بود. پدرش نداشت بیچاره. اصلاً دنیاپرستی را ما نمی‌فهمیم چیست؟

دنیا مگر همین دنیاست؟ دنیا! جانم امرهایی درونش شده‌است، آن‌ها را باید تشخیص بدهیم. اگر امام‌زمان هم بیاید همان دنیاست. چه‌خبر می‌شود؟ بهشت می‌شود. دختری وجیه‌ترین تمام دخترها طشتی سرش باشد، از مغرب برود مشرق، از مشرق به مغرب برود، کسی به او تعرض نمی‌کند. به سی‌جزء کلام‌الله متقی هم همین‌سان است. هیچ نظری ندارد. اصلاً نظر ندارد. همان‌موقع آن متقی مثل همانها هست. تو چه‌چیز او را می‌بینی، آب می‌اندازی؟ بی‌حیاگری نکنم. اغلب ما شبیه انسان هستیم. انسان شدن خیلی مشکل است. به تمام آیات قرآن! درست می‌گویم. اگر می‌گوید آن‌زمان اینجوری‌است، چون آن‌زمان اصلاً نگاه نمی‌کند، کاری ندارد به او، چیزی نمی‌خواهد از او. الان هم متقی همین‌جور است. الان خب کم است. نه هر کس شد مسلمان می‌توان گفتش که سلمان شد، حالا متقی کم است.

تو چه‌چیزی داری می‌گویی؟ آنچه که هست در دنیا، امر رویش است؛ تا حتی روی اشیاء. درختی که میوه دارد را می‌گوید حق نداری آن درخت را ببری. یک‌نفر بود یک توت‌گونه بود برید، کور شد. شاخه‌هایش آمده‌بود توی ملکش. سر جاده بود، آن‌ها می‌مالیدند، آن‌را برید. کور شد. چرا؟ این درخت نتیجه‌اش به مردم می‌رسید، طرف را کورش کرد. اتفاقاً سید هم بود. تو نتیجه‌ات باید به مردم برسد که اشرف‌مخلوقات بشوی. چه نتیجه‌ای داری؟ آن‌ها فقرا را با خودشان شریک می‌کردند، مستمندان را با خودشان شریک می‌کردند. [امیرالمؤمنین] چند نخلستان دارد، نوشتند تا هزار نخلستان داشت. همه را با چاه آب می‌کشید، به این‌ها می‌داد. هر دفعه هم می‌فروخت می‌آمد در مسجد می‌داد. البته سهم خودش را برمی‌داشت. یک‌دفعه دست خالی برگشت. حضرت‌زهرا گفت علی‌جان! تو سهم ما را چه کردی؟ گفت: فاطمه‌جان! من داشتم می‌آوردم یک‌نفر آمد گفت علی‌جان! من چند تا بچه دارم چیزی ندارم بخورم. چه‌خبر است دنیا؟ تو نمی‌خواهد هستی‌ات را به مردم بدهی، حضرت فرمود شما مثل ما نباشید، هم بخورید، هم بخورانید. الان خدا آن‌را از شما گرفته‌است. چرا؟ می‌دهید به کسی‌که محب آن‌ها نیست، محب خلق است، به آن‌ها می‌دهید.

[خلق] همه‌چیز [شما را] گرفته‌است که بی‌دین می‌روید. این‌که می‌گوید آخرالزمان یکی با دین برود، ملائکه تعجب می‌کند برای این‌است که همه چیزتان را گرفت. چه‌کسی گرفت؟ خلق. به تمام آیات قرآن! نجات شما این‌است که دنبال خلق نروید. اگر بروید علی را فروختی، زهرا را فروختی، خدا را فروختی. باز هم دنبال خلق برو. کدام‌یک از شما دنبال خلق نمی‌روید؟

شما ببین تمام ائمه ما را خلق کشتند، امر خلق کشت، او که نیامد بکشد. مگر یزید امام‌حسین ما را کشت؟ روی تخت سلطنت نشسته‌است و باد هم به خودش کرده‌است، خلق دارد امرش را اطاعت می‌کند. همین حرف را اگر بفهمید به‌دینم رستگار هستید. برو کنار عزیز من! واجبات، ترک محرمات، انتظار الفرج، به‌خیر و شر مردم شرکت نکن، خیرشان شر است. چرا خدا این‌را می‌گوید؟ یعنی در آن‌موقع خیر وجود ندارد، خیر شر می‌شود، آن‌وقت خلق با خیر شما را گول می‌زند. نمی‌توانم بگویم. آن خیر شما را بی‌دین می‌کند، می‌گوید دنبالش نرو. مگر عمر خیر نبود؟ اول کاری که کرد گفت بیایید. یک‌روز آمد در مسجد گفت با مردم حرف می‌زنید با یک بزرگی چطور می‌کنید؟ گفتند: خلیفه! اینجور می‌کنیم. گفت: از خدا بزرگ‌تر هست؟ گفتند: نه. گفت: دست را روی سینه بگذارید. همه‌شان اینجوری شدند. این حرف شناسایی داد به شما که سنی‌ها را بشناسید. هر کسی دست روی سینه‌اش گذاشت بدانید که سنی است. خدا دارد شیعه را حالی می‌کند، شما را بیدار می‌کند، بشناسید.

از سنی بدتر کیست؟ آن‌کسی است که این‌ها را تشویق می‌کند. آن توبه دارد، این توبه ندارد. خلیفه اسلام!!! دنیا چه‌خبر است؟ خوب حرفی شد اگر بفهمید. در این‌زمان خیر را هم از شما گرفتند. اگر شما یک حاجت برادر مؤمن را برآورید که جوادالائمه می‌گوید، هفتاد حج، هفتاد عمره است، چرا بی‌دین می‌روید؟ تو حاجت اهل‌تسنن را داری برآورده می‌کنی یا کسی‌که اهل‌تسنن را می‌خواهد. تو خودت فاسدکننده اعمال خودت هستی. آقا جان من! به‌دینم راست می‌گویم، به‌ایمانم راست می‌گویم. آرام!

دو نفر بودند این‌ها ما را آمدند گرفتند سر و دست و صورت من را بوسیدند می‌گویند شما دعایتان مستجاب می‌شود. من یک‌دفعه رو کردم به علی‌بن‌موسی‌الرضا با چشم گریه گفتم خدا لعنت کند کسانی‌که این‌ها را گمراه می‌کند. این‌ها یک کسی را که می‌گویند مؤمن است، این‌قدر می‌خواهند. آن‌وقت این‌ها را دارند از امام‌زمان برمی‌گردانند، رو به عمر و ابابکر. آتش گرفتم، عوض این‌که خوشم بیاید گریه‌ام گرفت، خدا! این‌ها را چه‌کسی گمراه می‌کند؟ آن‌کسی‌که دنبالش می‌روید.

یک زیارت نکن که خوشحال باشی و نماز بخوانی و خوشحال باشی. خوشحال باش آن زمانی‌که فهمیدی. خوشحال باش آن‌موقع‌که بفهمی. باید بکر باشید. به چه‌چیزی تو تصرف می‌کنی؟ خلق، تصرف به ولایتت می‌کند، به ایمانت می‌کند، به صدقاتت می‌کند، به انسانیتت می‌کند. هنوز هم می‌روی دنبالش؟ مگر نکردند؟ شما ببین من یک ذراتی خدا از رحمش به‌من داده‌است، آدم چه‌کار می‌کند؟ توانش را از دست می‌دهد که یک ظلم به یک یاکریم شده‌است، نه به یک بشر شده‌است، نه به یک مؤمن شده‌است، نه به یک متقی شده‌است. چه‌خبر است؟ جان آدم دارد پرش می‌کند می‌رود دوباره برمی‌گردد. آن متقی است. هر چه هم به تو می‌گوید دوباره می‌روید یک جایش را می‌گیرید.

من به قربان بلال بروم. این مرتیکه مرتب دارد این‌طرف و آن‌طرف می‌زند که وارد دستگاه بشود. مرتب این‌را ببیند و آن‌را ببیند. یکی به‌من می‌گفت من یک حاجت دارم بروم زیر قبه امام‌حسین، می‌گویند آن‌جا دعای انسان مستجاب است. می‌خواست برود آن‌جا دعا کند. می‌خواست یک‌جا راهش بدهند. آن راه که می‌خواهد بی‌دین شود. حالا می‌خواهد برود زیر قبه امام‌حسین بخواهد. اُف بر تو! ای گمراه! ما رفتیم زیر قبه امام‌حسین می‌گویم لطف کن، عنایت کن. آمدم به امام‌رضا می‌گویم یک‌چیز از تو می‌خواهم من را مثل مؤمن‌‌الطاق [کن] که به امر تو حرف بزنم، به امر تو صحبت کنم. حالا که امر کردی به‌من گفتی بگو. حالا باز هم من را کمک کن. من حتی گفتن را از او می‌خواهم. این درست‌است. بزن پرده را بگو من امام‌زمان هستم! مرد یارو!

به‌دینم به آیینم اگر حرف بشنوید حزب‌الله شما هستید. حزب‌الله سرافراز است. کوس می‌زنم علی دارم، زهرا دارم، حسین دارم، حسن دارم. عمر! ابابکر! تو را می‌خواهم چه‌کنم؟ آدم زنده باید اتصال به امر باشد. یک‌دفعه من یک صحبتی کردم الان یادم نیست. یک زنده‌هایی است که مرده‌اند، یک مرده‌هایی است که زنده‌اند، تو مُردی، حالی‌ات نیست. این‌جا داری لول می‌خوری. به تمام آیات قرآن! به خدای لاشریک له کسی‌که علی ندارد، مرده است. حالا خدا احترامش می‌کند لای مردم یک‌چیزی بخورد. خدا زنده را که نمی‌سوزاند. چرا خدا می‌گوید به عزت و جلالم عبادت انس و جن کنی تو را می‌سوزانم؟ آخرالزمان که بی‌دین می‌رویم علی را از ما می‌گیرند بدل می‌دهند. آن‌موقع هم علی را از آن‌ها گرفت آن دو نفر را داد، گفت کافر و مرتد هستند. مواظب باشید، آرام! بیدار باشید.

این کارهایی که آدم این‌جا می‌کند در خواب هم می‌کند. من یک‌شب کل‌احمد را خواب دیدم. من هر وقت که او را می‌دیدم یک‌چیز به او می‌دادم. یکی دو تا دیگ بار گذاشته‌بود، عصایش را هم دستش بود. مرتب در جیبم دنبال پولی می‌گشتم که به او بدهم. می‌دانید چرا؟ آخر این غذاهایی که آن‌ها می‌دهند، غذای بهشتی نیست. غذای بهشتی روح است. جسم نیست. ان‌شاءالله بروید، وقتی رفتید یاد من باشید. چون‌که قاذورات ندارد. بهشت که توالت ندارد! آن روح است. اما این غذاهایی که مثل کل‌احمد درست می‌کنند، آن‌ها را می‌آورند می‌دهند به مردم دنیا. زمان موسی غذاهایی که می‌خوردند از آن‌هاست. ببین! دارم به شما می‌گویم. من در همین فکر بودم که دو سه‌شاهی به او بدهم. تو اگر این‌جا خیر الله هستی، آن‌جا هم خیر الله هستی. تو اگر این‌جا به‌فکر مردم هستی، آن‌جا هم به‌فکر مردم هستی.

یک‌شب خواب دیدم که یک باغی به‌من دادند که خدا می‌داند چقدر خوب بود. اگر این‌جا بخواهی آن‌ها را نبینی، آن‌جا به تو می‌دهد که ببینی. یک جوان خیلی زیبا بود، خدا می‌داند، آمد گفت: این باغ مال شماست. گفتم: مصادره نباشد! گفت: نه. این‌را رسول‌الله به شما عطا کرده‌است. گفتم: ایشان کجاست؟ دیدم حضرت آن‌جا ایستاده‌است. گفتم: جوان! تو برو پیش پدر و مادرت. تو حیف هستی. من همه‌شما را حیف می‌دانم پیش من هستید. همه‌تان جوانهای بهشتی هستید؛ اما مواظب باشید زشت نشوید. کجا زشت می‌شوید؟ آن‌موقع‌که گناه کنید. من خیلی دل‌خوشی به شما دارم. آن‌جا این عبادتهایی که می‌کنی آن‌ها خودشان به تو نمی‌دهند عطا می‌کنند. مثلاً من خانه‌مان چهل‌روز بنایی کردیم، هر روز به این‌ها یا چلو کباب دادم، یا چلومرغ دادم، یک‌دفعه آب‌گوشت به این‌ها دادم. به این علی‌بن‌موسی‌الرضا وقتی رفتند چند شبانه‌روز من گریه می‌کردم. خدایا! خیر از دست من گرفته‌شد. این‌قدر خوشحال بودم، عمله، بناها می‌خوردند من حظ می‌کردم. گریه کردم. آخر هم هر کدام را ده‌هزار تومان دادم گفتم بروید کفش بخرید. انسان باید این‌باشد. اما یکی سراغ دارم، عالم است، اگر بدانید با عمله، بناها چطور عمل کرده‌است. گفت یک‌دفعه نکرد یک صبحانه به ما بدهد. حالا هم یک توقع‌هایی داشت. عالم یعنی با ولایت باشید. آن عالم است. پس شما رسول‌الله به شما عطا می‌کند.

امام‌صادق ببین! حسرت به هیچ‌کجا نمی‌خورد، می‌گوید من غبطه می‌خورم به مجلس ولایت. به تمام آیات قرآن! یک‌چنین مجلسی در تمام ایران نیست، کجا مجلس است که «من» در آن نباشد؟ به‌من بگویید که من صد هزار تومان به شما بدهم. چه‌کسی پول می‌خواهد؟ اگر یکی دو روز هم بگردید همین یکی دو روز هم عمرتان تلف می‌شود. پیدا نمی‌کنید. می‌خواهید بگردید، بگردید. من الان صد هزار تومان می‌گذارم پیش آقا مهدی. اما حالا ندارم. حالا جمع و جور می‌کنم. تو اگر پیدا کردی از ایشان بگیر.

مؤمن دارد می‌گردد. شما اگر اینجور باشید مؤمن هستید. من یک پاره‌وقتها یکی دو سه‌شاهی دارم، می‌گویم خدایا حواله بده، من بی‌خودی ندهم. یک‌وقت می‌بینی حواله‌اش صادر می‌شود. مؤمن پی متقی می‌گردد. اصلاً مؤمنی که متقی باشد، نه این‌که مثل این‌ها که خودشان را مؤمن می‌دانند. مؤمن یعنی متقی. آن مؤمنی که در اختیار متقی باشد، آن‌هم خوب است، درست‌است. ان‌شاءالله امید خدا از این‌جا تشریف بردید، این دفترهایتان خوب است؛ اما یک دفتر آگاهی داشته‌باشید، این نوشته‌ها خیلی خوب است. این‌ها را باید داشته‌باشید. این‌ها باقی است؛ اما دفتر آگاهی باز بهتر است. یعنی آگاه باشید امیرالمؤمنین شناس باشید، زهرا شناس باشید، امام‌زمان شناس باشید، علی‌بن‌موسی‌الرضا شناس باشید، فقیر شناس باشید. نه کنار باشید. ما بیشترمان کنار هستیم. می‌گوید یک‌چیزی می‌خواهی به کسی بدهی بهترین چیز را بده. چه‌کار داریم می‌کنیم؟

او به تو می‌گوید اگر یک مؤمن را زیارت کردی، من را زیارت کردی، نه این‌که من را زیارت کردی، ما دوازده‌امام چهارده‌معصوم را زیارت کردی. طرف، می‌گوید این‌ها اینجوری هستند، در جلسه نمی‌آیند. دارد کوس اسلام می‌زند، نه این‌که اسلام را فهمیده باشد. آن به تو می‌گوید یکی را ببینی، انگار دوازده‌امام، چهارده‌معصوم را زیارت کردی. اصلاً خیلی خلاصه ما عقب افتاده‌ایم.

هر کدام از شما را می‌بینم انگار همه ائمه را می‌بینم. همه‌شما مؤمن هستید. خدا می‌داند همه‌شما را می‌خواهم. گفتم تکرار می‌کنم به‌دینم! شما را از دنیا بهتر می‌خواهم. من به‌دنیا نگاه نمی‌کنم؛ اما می‌خواهم به شما نگاه کنم. من شما را می‌خواهم که شما را نگاه می‌کنم. چرا به‌دنیا نگاه نمی‌کنم؟ این آپارتمانها را که می‌بینم احمقی مردم را می‌بینم. نادانی مردم را می‌بینم. نفهمی مردم را می‌بینم. اما شما را که می‌بینم می‌بینم که شما اتصال به امام‌زمان هستید. این خلق را می‌بینید یک‌میلیارد باشد یکی از شما لای آن‌ها باشید من می‌روم شما را می‌آورم. حالا خیلی هم خودتان را لوس نکنید!

جهان اگر فنا شود علی به پایش می‌کند، جهان اگر به‌پا شود علی فنایش می‌کند؛ اما به اذن خدا، علی بی اذن خدا کاری نمی‌کند. خدا گفت: علی‌جان! تو اذن اللهی خودت، گفت: خدا جان! من بی اذن تو کاری نمی‌کنم. آن‌را تو به‌من دادی، من که نداشتم. من یک پاره‌وقتها به خدا می‌گویم خدایا این‌ها را تو به ما دادی، ما الان باید توی باغ باشیم، حالا آمدیم در بهشت، تو ما را راه دادی. یکی از امام‌رضا خواستم همه‌شما را راه دهد. اگر امام‌رضا به شما راه دهد، محرم می‌شوید. قسمش دادم به‌حق جوادش، به‌حق خواهرش که در ظاهر می‌خواست تو را دیدار کند، نشد. تمام این رفقای من را راه بده. یکی هم گفتم محبت دنیا را بزن کنار، محبت خودت را به این‌ها بده. این زیارتم همه‌اش راجع‌به شما حرف زدم. گفتم مثل مؤمن‌‌طاق من را تأیید کن اجازه کلام به‌من بده، اجازه حرف به‌من بده، حالا هم که دادی باز هم هوایم را داشته‌باش. تو یک پول به پسرت می‌دهی هوایش را هم داشته‌باش، بیهوده خرج نکند. عزیز من! قربانت بروم! فدایت بشوم.

این دفترها خوب است، خدا گفت تا حتی قرآن را بنویسید، حرف‌های ما را بنویسید، زمانی بشود که نگذارند آن متقی حرف بزند، حرف‌هایش بایگانی می‌شود، توی دل خودت، قلب خودت. امیرالمؤمنین حرف‌هایش را در چاه زدمگر علی‌بن‌موسی‌الرضا [نبود که] حرفش را قبول نداشتند؟ قوم و خویش‌ها قبول نداشتند. گفتم: خدایا! بایگانی نشود. این‌ها را نشنیدند، رفت توی چاه حرف زد. آخرش هم گفت یا رسول‌الله! زهرا را کشتند، هستی من را کشتند، من دیگر طاقت دنیا را ندارم. من دیگر خانه‌ای که زهرا در آن‌نیست را نمی‌خواهم، دنیایی که زهرا تویش نیست را نمی‌خواهم. خسته شدم. هر چه گفتم دنیا مثل استخوان خوک در دهان سگِ خوره‌دار هست نشناختند، همه اهل‌دنیا شدند، علی‌جان! نفرین کن. اجازه نفرین داد. ببین! امام‌زمان اجازه از مادرش می‌گیرد، قیام می‌کند. حالا هم امیرالمؤمنین بنده پیامبر نیست؛ اما از ایشان اجازه می‌گیرد. گفت: نفرین کن. من را از ایشان بگیر، مثل خودشان را به این‌ها بده. خدا نکند امام‌زمان بگوید من را بگیر، مثل خودشان را به آن‌ها بده. هنوز نفرین نکرده‌است. آگاه باشید. مبادا امام‌زمان یک‌چنین نفرینی به ما بکند. چرا علی این‌قدر ناراحت شد؟ برای زهرا‌ کش‌ها. چه‌خبر است دنیا؟ خدا علی را گرفت، معاویه را به این‌ها داد. معاویه هم رفت منبر. گفت این‌همه اسلام اسلام کردند، هر کاری می‌خواهید بکنید بکنید. من به خلافت رسیدم. آیا شما حالی‌تان هست؟ شما آزاد هستید. کاش مطابق عرق‌خور می‌فهمید؟ گفت:

آبادی میخانه ز می‌خوردن ماست؛ اما آسایش رحمت به گناه کردن ماست.

این دارد می‌فهمد که گناه دارد می‌کند. من عقیده‌ام این‌است که خدا این عرق‌خور را می‌آمرزد؛ اما این مقدس را نمی‌آمرزد. عقیده هم درست‌است. هر کسی حرف دارد بزند. او خداشناس گنهکار هست. فهمیدی؟ این ثواب دارد می‌کند و خداشناس نیست.

ان‌شاءالله باطن امام‌زمان دفترهایتان بایگانی نشود.

ان‌شاءالله اگر از این‌جا به خوبی و خوشی رفتید، یک دفتر آگاهی داشته‌باشید که هر کاری بکنید آگاه باشید، خواب نباشید. به همه آیات قرآن! اگر آگاه باشید، خوابتان آگاهی است. جسمت خواب است. روحت بیدار است. می‌گوید تو بگیر بخواب به‌فکر فقرا باشی، دارد پای تو ثواب می‌نویسد. ملائکه می‌نویسند. خدا به تو ویزا می‌دهد. حقوقش را هم خودش می‌دهد. دیگر از خدا بهتر کجا است که می‌روید؟ جبیر به منصور گفت: از علی بهتر چه‌کسی است؟ از خدا بهتر چه‌کسی است که من دارم نشان شما می‌دهم، خواب شما هم بیداری است. اما به‌دینم بیداری‌ات خواب است. کجا بیداری‌ات خواب است؟ آن‌موقع‌که دنیا را بخواهی. ما اهل‌دنیا هستیم، دنیا بزرگ شدیم. کجا دنیا را نمی‌خواهی؟ آن کسانی‌که اهل‌دنیا هستند را نباید بخواهی. آن‌وقت تو دنیا را نمی‌خواهی.

آن خانمی که به شوهرش می‌گوید برو مشهد، خوش به حالش. آن خوشی زندگی‌اش شوهرش است. می‌خواهد به فراق آن خوشی مبتلا شود شوهرش مشهد برود. خوش به حالش. به تمام آیات قرآن! زهرا آن ‌زن را فراموش نمی‌کند. خدا نکند آن زنی که به شوهرش بگوید نرو، آن خوشی شوهرش را بهتر می‌خواهد تا این‌که این بیاید خدمت امام، آن اگر امام‌زمان باشد هم به او می‌گوید: نرو! این امام که مرده نیست. اگر امام‌زمان هم بیاید این خانم می‌گوید: نرو! این از آن‌هاست. آن خانمی هم که می‌گوید: برو، از آن‌هاست. اما امیدوارم که خدا تتمه عمر این خانم را خاص امام‌زمان قرار دهد. این‌هم از خانمها! حرف خیلی درست‌است. ببین! خوشی خودش را کنار می‌گذارد برای این‌که شوهرش بتواند در جلسه ولایت حضور پیدا کند.

شما هم باید خواست دنیا را کنار بگذاری، در جلسه ولایت حاضر شوی. شما هم همین‌طور هستید. در جلسه ولایت حاضر شدن، [شوخی نیست] اصلاً چقدر عرش خدا این‌قدر قیمت دارد که خدا به عرش قسم می‌خورد. برای این‌که آن‌جا افشای ولایت می‌شود. چرا امام‌صادق 70 غبطه می‌خورد به آن مجلس؟ می‌گوید: دور هم جمع می‌شوید حرف ما را بزنید؟ آن مجلس هم افشای ولایت است. به حضرت‌عباس! مانند عرش خداست. هم بنویسید و هم گوش بدهید و هم بفهمید و هم عمل کنید.

حالا می‌دانید چطور است؟ حالا نیامدن شما هم یک‌وقت آمدن است؟ یعنی‌چه؟ الان ایشان یک‌جلسه دکترا دارد. این آقای‌دکتر می‌خواهد کسی را عمل کند نمی‌آید در جلسه. این آمده‌است. چرا؟ می‌گوید کسی را بخواهی با او محشور می‌شوی. اما تو آمدی نیامدی؟ این‌جا آمدی حواست جای دیگری است. جسمت این‌جاست. خدا روح می‌خواهد. امیرالمؤمنین روح می‌خواهد. او خودش روح است می‌خواهد تو هم روح باشی. ببین! اویس نیامده، آمده، این ملعون‌ها آمدند ده پانزده‌سال پیش پیامبر بودند، نیامدند. آمدن شما چیست؟ فکر شما، خیال شما باید این‌جا باشد. حالا چطور بفهمیم که هستیم؟ الان این پسر که در کاناداست، این‌جاست. صد تا چلو مرغ می‌دهد می‌گوید بده به همین‌ها بخورند. این این‌جاست. تو این‌جایی، در جیبت کاه‌گل زده‌است. جبرئیل نمی‌تواند پاره کند. تو این‌جایی این‌جا نیستی. او آن‌جاست، این‌جاست. اویس نبود، آن‌جا بود. چرا؟ آن تبری‌اش زیاد بود. شما هم باید تبری‌تان زیاد باشد.

با این‌ها که سنی هستند برادر نباش. او می‌گوید برادر ماست، گفتم که او برادر توست، من برادر نمی‌خواهم. بداخلاقی هم نکنید با این‌ها. این‌را هم به شما بگویم.

پسر زنگ زده می‌گوید من چقدر لعنت کردم به عمر و ابابکر. گفتم: خیلی بی‌خود کردی، تو جر این‌ها را درآوردی. آدم این‌را نمی‌گوید. سنی را می‌بیند می‌گوید خدا لعنت کند عمر و ابابکر را. این حرف‌های لغو چیست که داری می‌زنی؟ او خودش می‌داند با خدای خودش. تو سنی نشو لامروت! تو خودت حالی‌ات نیست، سنی شدی می‌روی به سنی‌ها چیزی می‌گویی؟ من که نمی‌توانم بگویم. حفظ‌کن لسانت را، حفظ‌کن کلامت را، فلانی خودش سنی است می‌رود به سنی چیز می‌گوید، یک‌مقدار هم بالاتر.

خلاصه آخر حرف من این‌است، شما باید در اختیار ولایت باشید. چطور می‌شود که ما جلسه ولایت را از دست ندهیم؟ ما باید 75 تسلیم جلسه ولایت باشیم، چون و چرا نداشته‌باشیم. «ان‌الله و ملائکه یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» باید تسلیم پیامبر باشید. اگر تسلیم پیامبر بودید امر پیامبر را اطاعت می‌کنید. شما باید تسلیم این جلسه باشید. آن‌وقت امر این جلسه را اطاعت می‌کنید. اگرنه والله! اطاعت نمی‌کنید. می‌روید چیزی دیگری هم جزءش می‌کنید. دلم می‌خواهد تسلیم این جلسه باشید. چرا؟ امام‌صادق هم تسلیم است. می‌گوید: من غبطه می‌خورم به آن مجلس. این مجلس ولایت همچین چیزی خیلی سرسری نیست. دوباره تکرار می‌کنم باید تسلیم مجلس ولایت باشید. چون و چرا نداشته‌باشید. اگرنه با آن چون و چرایت می‌روید. دنبال چون و چرایت می‌روید. امیرالمؤمنین شناختن هم باید تسلیمش باشید. نبودند تسلیم امام‌حسین. اما کسی‌که تسلیم بود اصحابش بودند. حالا امام‌زمان می‌گوید جان خودم و پدر و مادرم به قربانشان. شما اگر تسلیم این جلسه باشید والله! امام‌زمان همان را می‌گویید. توجه! توجه! توجه کنید به این حرف.

پس شب و روز دعا کنید

خدایا! یکی ما را از خودت جدا نکن، یکی ما را از اهل‌بیت جدا نکن، یکی ما را از مجلس ولایت جدا نکن.

خدایا! عاقبت ما را به‌خیر کن.

خدایا! عاقبت به خیری این‌است که ما این‌ها که ولایت ندارند را نخواهیم.

خدایا! ما آن‌هایی که ولایت دارند را بخواهیم. امام‌صادق هم همین‌سان بود. قسم می‌خورد، می‌گوید پدرم اگر این‌ها می‌آمدند می‌بوسید، می‌گفت: صادق‌جان بوی بهشت می‌دهند. این‌ها که می‌آمدند بوی ولایت می‌دادند. بوی بهشت، بوی ولایت است. خدایا ما را مطهر کن که ما هم بوی ولایت بدهیم.

خدایا! ما در اختیار ولایت باشیم، نخواهیم ولایت در اختیار ما باشد.

خدایا! به‌حق امام‌زمان قسمت می‌دهم امام‌زمان را از ما راضی و خوشنود بگردان.

خدایا! یک خواهشی از تو داریم کارهای بدی هم که می‌کنیم یک پرده بکش امام‌زمان نبیند، ما را قبول کند.

خدایا! تو را به‌حق امام‌زمان، سفارش اهل‌جلسه را بکن که امام‌زمان این‌ها را تحویل بگیرد.

خدایا! هر محبتی از دلشان هست بیرون کن، محبت خودت را و ائمه را و حضرت‌زهرا را در دلشان جایگزین کن.

خدایا! ولایت را ما بارش را بکشیم تا آخر برسانیم.

خدایا! امام‌سجّاد خودش امام است، خودش حجت است؛ اما ببین چه‌چیزی می‌خواهد. اما می‌گوید خدایا ولایت ما طعمه شیطان نشود. خدایا! ولایت ما طعمه شیطان نشود. این ولایت به ما تزریق بشود.

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه