عید مبعث 83: تفاوت بین نسخهها
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
جز (جایگزینی متن - '، اما ' به '؛ اما ') |
||
سطر ۱۵: | سطر ۱۵: | ||
حالا قربانتان بروم شیعه اینکه میگوید مثل سنگنمک دلش آب میشود، مواظب باشید در آخرالزمان بتهایی هست. از خدا بخواهید انشاءالله، جوانانعزیز، قربانتان بروم شماها مثل بنده نیستید که گناه کرده باشم، من هشتاد سالم است، شما گناه نکردید. از خدا بخواهید همانساخت که خواستند، پیغمبر آمد بتها را شکست، شما هم بخواهید دو رکعت نماز کنید جداً از خدا بخواهید آنکسیکه بتها را، تمام بتهای این عالم و دنیا را میشکند یعنی وجود امامزمان است، بیاید تمام بتها را بشکند. دعای شماها انشاءالله مستجاب است و خدا [برآورده میکند] | حالا قربانتان بروم شیعه اینکه میگوید مثل سنگنمک دلش آب میشود، مواظب باشید در آخرالزمان بتهایی هست. از خدا بخواهید انشاءالله، جوانانعزیز، قربانتان بروم شماها مثل بنده نیستید که گناه کرده باشم، من هشتاد سالم است، شما گناه نکردید. از خدا بخواهید همانساخت که خواستند، پیغمبر آمد بتها را شکست، شما هم بخواهید دو رکعت نماز کنید جداً از خدا بخواهید آنکسیکه بتها را، تمام بتهای این عالم و دنیا را میشکند یعنی وجود امامزمان است، بیاید تمام بتها را بشکند. دعای شماها انشاءالله مستجاب است و خدا [برآورده میکند] | ||
− | حالا پیغمبر اکرم از آنجا آمده چونکه پیغمبر یک خستگی را به خودش میدید. چیزی بخواهم به شما بگویم یکقدری ناجور است اما وقتیکه آدم بخواهد یک وحیای یکچیزی یعنی یک نویدی به او دادهشود آن آدم سنگین است. من مزهاش را چشیدهام، حالا نروید بگویید ایشان هم میگوید بهمن نازل میشود. چهکنم من؟ من مثل استخوانی که در گلویم گیر کرده، خار [که در] چشم [من باشد] از بعضیها در مجلس میترسم. اگر بگویم یکقدری فشرده است، والله همینجور است. وقتی بخواهد یکچیزی حالی آدم بکند، آدم یک سنگینی به خودش ایجاد میشود. یعنی آنکه بخواهد اعلام بشود یکچیزی در نظر آدم {{توضیح|جور دیگر باید بگویم، حالا والله من سبکش میکنم}}، بشری که یکقدری واقع دارد سنگینی بشر سنگینی به او ایجاد | + | حالا پیغمبر اکرم از آنجا آمده چونکه پیغمبر یک خستگی را به خودش میدید. چیزی بخواهم به شما بگویم یکقدری ناجور است اما وقتیکه آدم بخواهد یک وحیای یکچیزی یعنی یک نویدی به او دادهشود آن آدم سنگین است. من مزهاش را چشیدهام، حالا نروید بگویید ایشان هم میگوید بهمن نازل میشود. چهکنم من؟ من مثل استخوانی که در گلویم گیر کرده، خار [که در] چشم [من باشد] از بعضیها در مجلس میترسم. اگر بگویم یکقدری فشرده است، والله همینجور است. وقتی بخواهد یکچیزی حالی آدم بکند، آدم یک سنگینی به خودش ایجاد میشود. یعنی آنکه بخواهد اعلام بشود یکچیزی در نظر آدم {{توضیح|جور دیگر باید بگویم، حالا والله من سبکش میکنم}}، بشری که یکقدری واقع دارد سنگینی بشر سنگینی به او ایجاد میشود؛ اما بشر اهلدنیا نباشد. آنچه مبتلاست از آنجا برود کنار، هست میشود گیر بیاوری. حالا پیغمبر وقتیکه این دارد که اینجوری شد، درستاست امر به او نازل شدهاست، پیغمبر به بدنش یک خستگی ایجاد شد. حالا رفت خوابید یکچیزی انداخت رویش، یکدفعه وحی [رسید]، بلند شو ای گلیم [به خود] پیچیده، بلند شو بلغ، بلند شو تبلیغکن. پیغمبر از خستگی درآمد بلند شد. |
لاالهالاالله چقدر بدند اینها، حالا اگر پیغمبر در یک قسمتی خوشحال است، صدها مشرکین به او حملهور میشدند، میزدند او را. روایت داریم یکوقت اینقدر زدند پشت یک دیوار انداختند او را. تمام این جان و سر و کله و پا و دستش خون میریخت. به هر وسیلهای بود خودش را رساند به حمزه، گفت ای عمو تو باشی و من [را] اینجور کنند؟ چونکه خدا به او گفت، ببین نرفت کمک بخواهد، چونکه خدا به او گفت اول قوم و خویشهایت را جمعکن. حالا به امر خدا کمک از این میخواهد، نگویید حالا میگوید کمک از خلق خواست، نه. خدا به او گفت، حالا یکدفعه [حمزه] ناراحت شد، دست کرد به شمشیر، گفت بچه برادر چه میخواهی؟ گفت اسلام. این نگفت برو دفاعکن، نگفت زخمهای من را خوب کن، نگفت من را ببر دکتر، گفت بیا اسلام بیاور. فوراً حمزه گفت لاالهالاالله، محمد رسولالله، بلند شد شمشیر دست گرفت. آخر شجاعترین تمام مردم حمزه بود، گفت دیگر کسی قدرت ندارد به بچه برادر من حرف بزند، با این شمشیر گردنش را میزنم. پیغمبر یکقدری در امان قرار گرفت. | لاالهالاالله چقدر بدند اینها، حالا اگر پیغمبر در یک قسمتی خوشحال است، صدها مشرکین به او حملهور میشدند، میزدند او را. روایت داریم یکوقت اینقدر زدند پشت یک دیوار انداختند او را. تمام این جان و سر و کله و پا و دستش خون میریخت. به هر وسیلهای بود خودش را رساند به حمزه، گفت ای عمو تو باشی و من [را] اینجور کنند؟ چونکه خدا به او گفت، ببین نرفت کمک بخواهد، چونکه خدا به او گفت اول قوم و خویشهایت را جمعکن. حالا به امر خدا کمک از این میخواهد، نگویید حالا میگوید کمک از خلق خواست، نه. خدا به او گفت، حالا یکدفعه [حمزه] ناراحت شد، دست کرد به شمشیر، گفت بچه برادر چه میخواهی؟ گفت اسلام. این نگفت برو دفاعکن، نگفت زخمهای من را خوب کن، نگفت من را ببر دکتر، گفت بیا اسلام بیاور. فوراً حمزه گفت لاالهالاالله، محمد رسولالله، بلند شد شمشیر دست گرفت. آخر شجاعترین تمام مردم حمزه بود، گفت دیگر کسی قدرت ندارد به بچه برادر من حرف بزند، با این شمشیر گردنش را میزنم. پیغمبر یکقدری در امان قرار گرفت. | ||
سطر ۴۱: | سطر ۴۱: | ||
اینقدر نروید در دنیا، حالا تو اینهمه [جمع] کردی، الان یکنفر است جان خودم یکوقت هم با ما شریک بود. ما رفتیم آنجا، چیزی که ما نداریم که، ما اول خدا را داریم و بالاخره امامزمان را داریم. این الان میلیاردر است، از میلیاردر هم بعضیها میگویند [بالاتر] دو میلیارد سه میلیارد، حالا یکخرده چیز شده. یکجایی را آمد به خدعه و اینها گرفت که من میخواهم اینجا را نمیدانم دبیرستان کنم، چهکنم، نشد. حالا رفته بکند، یک تابلو زدهاست و اینها، حالا که رئیس فرهنگ آمده آنجا، پسرش گفته این دیوانه است، عقل ندارد که، مشاعرش کار نمیکند. حالا یکمیلیارد گذاشته برای اینها، تازه اینها هم دیوانهاش کردند. خب هیچ، نتوانست بکند دیگر، گفت دیوانه است. حالا بترسید از آنروز که یکمیلیارد جمع کردی، بچهها دیوانهات کنند، مدام بروی زل زل به اینها نگاه کنی. چقدر هم وزر و وبال کرد، میشناختمش من، خب حالا دیوانهات میکنند، این دنیاست. حالا من چه میگویم؟ میگویم این از اول دیوانه بوده که اینجور پول جمع کرده به مردم نداده، در راه خدا نداده، یک آبی نکشیده، یکدختری را عروس نکرده، یک غذایی نداده، یک رحمی به یکی نکرده. حالا دیوانهاش کردند، چطور حالا برو بخور، حالا نگاه به این مالها بکن، وای، وای، وای. توجه فرمودید؟ این دنیاست. این دنیاست که اینهمه پسر را میخواهی، اینهمه آنرا میخواهی، حالا هم میآید دیوانهات میکند. اگر من گفتم این یارو که میمیرد، کاسه آب [از مال خودش بدون اجازه ورثه نمیتوانند] بریزند رویش، این همین الان نمیگذارد بریزد رویش. همین الان بچهها نمیگذارند، مواظب باشید | اینقدر نروید در دنیا، حالا تو اینهمه [جمع] کردی، الان یکنفر است جان خودم یکوقت هم با ما شریک بود. ما رفتیم آنجا، چیزی که ما نداریم که، ما اول خدا را داریم و بالاخره امامزمان را داریم. این الان میلیاردر است، از میلیاردر هم بعضیها میگویند [بالاتر] دو میلیارد سه میلیارد، حالا یکخرده چیز شده. یکجایی را آمد به خدعه و اینها گرفت که من میخواهم اینجا را نمیدانم دبیرستان کنم، چهکنم، نشد. حالا رفته بکند، یک تابلو زدهاست و اینها، حالا که رئیس فرهنگ آمده آنجا، پسرش گفته این دیوانه است، عقل ندارد که، مشاعرش کار نمیکند. حالا یکمیلیارد گذاشته برای اینها، تازه اینها هم دیوانهاش کردند. خب هیچ، نتوانست بکند دیگر، گفت دیوانه است. حالا بترسید از آنروز که یکمیلیارد جمع کردی، بچهها دیوانهات کنند، مدام بروی زل زل به اینها نگاه کنی. چقدر هم وزر و وبال کرد، میشناختمش من، خب حالا دیوانهات میکنند، این دنیاست. حالا من چه میگویم؟ میگویم این از اول دیوانه بوده که اینجور پول جمع کرده به مردم نداده، در راه خدا نداده، یک آبی نکشیده، یکدختری را عروس نکرده، یک غذایی نداده، یک رحمی به یکی نکرده. حالا دیوانهاش کردند، چطور حالا برو بخور، حالا نگاه به این مالها بکن، وای، وای، وای. توجه فرمودید؟ این دنیاست. این دنیاست که اینهمه پسر را میخواهی، اینهمه آنرا میخواهی، حالا هم میآید دیوانهات میکند. اگر من گفتم این یارو که میمیرد، کاسه آب [از مال خودش بدون اجازه ورثه نمیتوانند] بریزند رویش، این همین الان نمیگذارد بریزد رویش. همین الان بچهها نمیگذارند، مواظب باشید | ||
− | قربانتان بروم. خدا گفت من به بعضیها دنیا میدهم، به بعضیها دنیا و آخرت میدهم، به بعضیها نمیدهم. خدا الان به تو داده، مواظب باش این مالت را یکجوری تمام کنی، هم دنیا داشتهباشی، هم آخرت. ما نمیگوییم مکه نرو، مشهد نرو، با تفریح هم برو به عقیده | + | قربانتان بروم. خدا گفت من به بعضیها دنیا میدهم، به بعضیها دنیا و آخرت میدهم، به بعضیها نمیدهم. خدا الان به تو داده، مواظب باش این مالت را یکجوری تمام کنی، هم دنیا داشتهباشی، هم آخرت. ما نمیگوییم مکه نرو، مشهد نرو، با تفریح هم برو به عقیده من؛ اما مواظب باش آنجا که تفریح میروی این چشمت گناه نکند. برو، تفریح هم برو، یکی هم بهمن گفت [میگویی] نرو نمیدانم گفته خدا برو، گفتم برو اما به تو گفته گناه هم نکن. تو کجا میخواهی بروی؟ چهکار میخواهی بکنی؟ نمیخواستم این حرفها را بزنم پیشآمد. یک صلوات بفرستید. |
− | من بهقول بعضیها سایهام سرآمده دیگر، گفت که نور آمد و ظلمت هم رفت. والا، گفت نور آمد و ظلمت هم رفت، انشاءالله ایشان شما را به فیض کامل میرساند. من در همه این مداحها، نمیگویم مداحها خوب | + | من بهقول بعضیها سایهام سرآمده دیگر، گفت که نور آمد و ظلمت هم رفت. والا، گفت نور آمد و ظلمت هم رفت، انشاءالله ایشان شما را به فیض کامل میرساند. من در همه این مداحها، نمیگویم مداحها خوب نیستند؛ اما اشرف همه مداحها این آقا است. من دلم میخواهد در این نوار بماند چونکه ایشان خلاصه شوهر نرفته، آره. آنکه شوهر نرفته، بکر است، من بکریتش را دوست دارم. یکچیز بگویم، اینجا در نوار است اگر نوار نبود میگفتم. صلوات بفرستید. |
خدایا بهحق رحمة للعالمین تو را قسم میدهم، رحمتت را برای این اهلمجلس نازل کن. | خدایا بهحق رحمة للعالمین تو را قسم میدهم، رحمتت را برای این اهلمجلس نازل کن. | ||
سطر ۶۱: | سطر ۶۱: | ||
اصلاً عقیده من ایناست، بیایید بهمن ثابت کنید، من با همهتان طرف هستم. اگر قبول کردید، کردید [اگر] نکردید ثابت میکنم جسم به طرف ملکوت نمیرود. این عیسی رفت تا آسمان چهارم جلویش را گرفت، چهچیز آوردی؟ یک سوزن نخ، بگیر جلویش را. اگر پیغمبر رفت با جسمش رفت، جسم نیست، اصلاً جسم پیغمبر نور است. صلوات بفرستید. | اصلاً عقیده من ایناست، بیایید بهمن ثابت کنید، من با همهتان طرف هستم. اگر قبول کردید، کردید [اگر] نکردید ثابت میکنم جسم به طرف ملکوت نمیرود. این عیسی رفت تا آسمان چهارم جلویش را گرفت، چهچیز آوردی؟ یک سوزن نخ، بگیر جلویش را. اگر پیغمبر رفت با جسمش رفت، جسم نیست، اصلاً جسم پیغمبر نور است. صلوات بفرستید. | ||
− | حالا مؤمن هم میرود؟ آره، روحش میرود نه جسمش، جسم که اینجا خوابیدی که. گفتم در آن نوار، کسی هست برود، کسی هست رفته، من خبر دارم. چه چیزش میرود؟ روحش میرود. چونکه روح یک تجلی دارد، روح یک هماهنگی دارد، روح میرود با روح هماهنگ میشود. متوجه هستی دارم چه میگویم؟ یعنی ائمه، امامزمان روح است، آنها روحند، آنها بیشتر تجلی خلقتی دارند، آسمانی دارند، گاهی گداری اینجا دارند. پس شما اینجا خوابیدی، آنکه میرود روحت است که میرود نه | + | حالا مؤمن هم میرود؟ آره، روحش میرود نه جسمش، جسم که اینجا خوابیدی که. گفتم در آن نوار، کسی هست برود، کسی هست رفته، من خبر دارم. چه چیزش میرود؟ روحش میرود. چونکه روح یک تجلی دارد، روح یک هماهنگی دارد، روح میرود با روح هماهنگ میشود. متوجه هستی دارم چه میگویم؟ یعنی ائمه، امامزمان روح است، آنها روحند، آنها بیشتر تجلی خلقتی دارند، آسمانی دارند، گاهی گداری اینجا دارند. پس شما اینجا خوابیدی، آنکه میرود روحت است که میرود نه جسمت؛ اما پیغمبر اکرم اگر با جسم رفت جسمش نور است، صلوات بفرستید. |
خدایا این رفقایی که میفهمند که خب میفهمند، آنها که نمیفهمند یک فهم به آنها بده بفهمند. حالا که فهمیدند عمل کنند. شرطش ایناست که شکرانه کنند. حالا بگویند خدایا از ما نگیر. انشاءالله امیدوارم که فرمایشات ایشان را خیلی توجه کنید. | خدایا این رفقایی که میفهمند که خب میفهمند، آنها که نمیفهمند یک فهم به آنها بده بفهمند. حالا که فهمیدند عمل کنند. شرطش ایناست که شکرانه کنند. حالا بگویند خدایا از ما نگیر. انشاءالله امیدوارم که فرمایشات ایشان را خیلی توجه کنید. |
نسخهٔ کنونی تا ۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۵۸
عید مبعث 83 | |
کد: | 10263 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1383-06-23 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام عید مبعث (28 رجب) |
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم
العبد المؤید الرسولالمکرم ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و اهلبیت الحسین و رحمةالله و برکاته
امروز روزی است که باید تمام خلقت، دنیا که هیچ، خیلی بنازند یعنی شکرانه کنند. شماها انشاءالله وقتی رفتید خانهتان دو رکعت نماز بخوانید، وضو بگیرید همهتان، به همه کوچک و بزرگ میگویم سجده شکر کنید که خدای تبارک و تعالی رحمت به شما نازل کردهاست، آنهم پیغمبر اکرم است. صلوات بفرستید.
حالا این پیغمبر اکرم روایت داریم نه اینکه حالا در کوه حرا رفت، صدها [بار] در کوه حراء بود. روایت صحیح داریم نگاه به خانهخدا میکرد و اشک میریخت، میگفت خدایا یکوقت میشود اینخانه از بتکده بودن درآید؟ چونکه آنزمان خانه بتکده بود، یعنی مردم آنزمان همه را بت گذاشتهبودند، میدید، پیغمبر گریه میکرد. آنوقت یکروز الحمدلله شکر ربالعالمین به آن خواستش رسید.
حالا قربانتان بروم شیعه اینکه میگوید مثل سنگنمک دلش آب میشود، مواظب باشید در آخرالزمان بتهایی هست. از خدا بخواهید انشاءالله، جوانانعزیز، قربانتان بروم شماها مثل بنده نیستید که گناه کرده باشم، من هشتاد سالم است، شما گناه نکردید. از خدا بخواهید همانساخت که خواستند، پیغمبر آمد بتها را شکست، شما هم بخواهید دو رکعت نماز کنید جداً از خدا بخواهید آنکسیکه بتها را، تمام بتهای این عالم و دنیا را میشکند یعنی وجود امامزمان است، بیاید تمام بتها را بشکند. دعای شماها انشاءالله مستجاب است و خدا [برآورده میکند]
حالا پیغمبر اکرم از آنجا آمده چونکه پیغمبر یک خستگی را به خودش میدید. چیزی بخواهم به شما بگویم یکقدری ناجور است اما وقتیکه آدم بخواهد یک وحیای یکچیزی یعنی یک نویدی به او دادهشود آن آدم سنگین است. من مزهاش را چشیدهام، حالا نروید بگویید ایشان هم میگوید بهمن نازل میشود. چهکنم من؟ من مثل استخوانی که در گلویم گیر کرده، خار [که در] چشم [من باشد] از بعضیها در مجلس میترسم. اگر بگویم یکقدری فشرده است، والله همینجور است. وقتی بخواهد یکچیزی حالی آدم بکند، آدم یک سنگینی به خودش ایجاد میشود. یعنی آنکه بخواهد اعلام بشود یکچیزی در نظر آدم (جور دیگر باید بگویم، حالا والله من سبکش میکنم) ، بشری که یکقدری واقع دارد سنگینی بشر سنگینی به او ایجاد میشود؛ اما بشر اهلدنیا نباشد. آنچه مبتلاست از آنجا برود کنار، هست میشود گیر بیاوری. حالا پیغمبر وقتیکه این دارد که اینجوری شد، درستاست امر به او نازل شدهاست، پیغمبر به بدنش یک خستگی ایجاد شد. حالا رفت خوابید یکچیزی انداخت رویش، یکدفعه وحی [رسید]، بلند شو ای گلیم [به خود] پیچیده، بلند شو بلغ، بلند شو تبلیغکن. پیغمبر از خستگی درآمد بلند شد.
لاالهالاالله چقدر بدند اینها، حالا اگر پیغمبر در یک قسمتی خوشحال است، صدها مشرکین به او حملهور میشدند، میزدند او را. روایت داریم یکوقت اینقدر زدند پشت یک دیوار انداختند او را. تمام این جان و سر و کله و پا و دستش خون میریخت. به هر وسیلهای بود خودش را رساند به حمزه، گفت ای عمو تو باشی و من [را] اینجور کنند؟ چونکه خدا به او گفت، ببین نرفت کمک بخواهد، چونکه خدا به او گفت اول قوم و خویشهایت را جمعکن. حالا به امر خدا کمک از این میخواهد، نگویید حالا میگوید کمک از خلق خواست، نه. خدا به او گفت، حالا یکدفعه [حمزه] ناراحت شد، دست کرد به شمشیر، گفت بچه برادر چه میخواهی؟ گفت اسلام. این نگفت برو دفاعکن، نگفت زخمهای من را خوب کن، نگفت من را ببر دکتر، گفت بیا اسلام بیاور. فوراً حمزه گفت لاالهالاالله، محمد رسولالله، بلند شد شمشیر دست گرفت. آخر شجاعترین تمام مردم حمزه بود، گفت دیگر کسی قدرت ندارد به بچه برادر من حرف بزند، با این شمشیر گردنش را میزنم. پیغمبر یکقدری در امان قرار گرفت.
حالا شما خیال نکنید که اسلام اینجور به یکچیز مفتی گیر شماها آمده، به تمام آیات قرآن شما شکرانهتان کم است. چقدر علی ارزان است پیش شما؟ زهرا ارزان است [پیش شما]؟ به تمام آیات قرآن صد سالشان است، یک علی نمیگویند، یعنی یک خدا نمیگویند، یک محمد هم نمیگویند. صلوات بفرستید.
اگر محمد بگویند، محمد عاریه میگویند، یعنی محمد بیعلی میگویند. آن بهدرد نمیخورد، یعنی برای او بهدرد نمیخورد، نه اینکه محمد بهدرد نخورد. آن سر جایش است، آن یک عمود نور است، آن بهدرد میخورد. چونکه آنها منافق به محمد بودند، منافق به علی بودند. آمدند آنجا اظهار دوستی هم میکردند، حالا مگر خدا آنها را رها کرده؟ «المنافقین اشد من العذاب»، اینها که دم از اسلام میزنند، اینها که دم از محمد میزنند، دم از نماز میزنند، دم از روزه میزنند، دم از حج میزنند، دم از منا میزنند، دم از عمره میزنند، اینها منافقند، «اشد من العذاب». یعنی به عمر و ابابکر و امثال آنها میگوید خدا، آیا توجه دارید؟
حالا عزیز من، فدایت بشوم ببین چه میشود؟ حالا حرف همیناست که حالا [پیغمبر] دارد میآید ریگ بیابان سلام میکند، درخت سلام میکند. یک دیواری بود کج شدهبود، چندینسال این دیوار کج شدهبود به پیغمبر سلام کردهبود. آخر منافقین رفتند مثل همان که آن بیتالاحزان را خراب کردند، آن دیوار را هم خراب کردند. حالیات است؟ چرا؟ مگر این همان پیغمبر نبوده؟ دیوار چرا [قبلاً] خم نمیشد؟ من نمیخواهم توهین کنم، حواستان جمع باشد، حرف بالاست. اگر کسی ایراد بکند، برود ایراد به خودش بکند. اگر یکخرده ایرادش بالاتر رفت، ایراد به ذاتش بکند. حرف اساسی است، چرا؟ مگر آنموقع پیغمبر [نبود]؟ حالا چرا اینقدر عظمت در ظاهر پیغمبر پیدا کرده؟ پیغمبر با علی اینها یک بدن هستند، من دارم حرف نبی بودن را میزنم، توجه میکنید؟ آنها یک بدنند، یکی هستند، اینها دوازدهامام، چهاردهمعصوم یک نور هستند، همهشان یکیاند. ما نمیخواهیم که نمره بدهیم، حرف من ایناست که حالا چرا [دیوار] سلام میکند؟ پس تبلیغ ولایت به او نازلشده، آن تبلیغ ولایت است که تمام ریگ و سنگ و اینها تعظیم میکنند به تبلیغ ولایت. من در یک حرفهایم چند وقت [قبل] زدم، گفتم اویسقرن [که] پیغمبر میگوید برادر من است، برادر تنیاش نیست، برادر جسمی نیست. یا میگوید بوی بهشت میدهد، آن ولایتی که در قلبش است برادر رسولالله است، نه تن اویس. میفهمید من چه میگویم یا نه؟ تن اویس مثل تن من میماند، جلد قرآن است. پس اگر پیغمبر، مکرر میکنم برادر من است، آنکه تویش است برادرش است. بیایید رفقا آنکه توی شماست برادر علی بشوید، برادر امامزمان بشوید، آرام. صلوات بفرستید.
حالا عزیز من، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، شما این نیرو که دارید، اسم اعظمی که دارید گفتم، ایشان خیلی قشنگ آورده، همه را آورده که اگر میخواهید روح بشوید، خیلی قشنگ آورده، امیدوارم که خدا شفایش بدهد، همه شماها یکی یک حمد برای شفای کامل ایشان بخوانید. یکدانه فاتحه هم برای این آقا بخوانید که اینهم خیلی حق دارد به ما، در این مجلس بوده رفته، یک فاتحه هم برای ایشان بخوانید، یک صلوات هم بفرستید.
حالا عزیز من این پیغمبر اکرم، صد و بیست و چهار هزار پیغمبر [را] خدا در این کارگاه ریختهاست. تمام اینها که ریخته، اینها مقصدش والله نبوده. اینها بودند که مردم را خب هدایت کنند، در هر زمانی خدای تبارک و تعالی هدایتکننده گذاشته برای ما، ما دورش نمیرویم. آره دیگر، آن نوح بود میگفتند برو کشتی را ببین، یک پنبه بگذار در گوشت حرفهایش را نشنو. حالا ما هم حرفهایش را میشنویم عمل نمیکنیم، ما هم مثل همان قوم نوح میمانیم، البته اینهایی که اینجور هستند. حالا دارد چه میآید؟ من نمیدانم، من چه بگویم آخر؟ امروز همهتان ماشاءالله باسواد و عالم و مهندس و یکمشت دانشمند، همهتان دانشمندید، کوچک و بزرگ، ما شرمنده شماییم. حالا اینهم گفتم خدایا رزق اینها را بده، حالا چه میشود که بشر اینجور میشود؟ بشر آن تنظیم را مراعات نمیکند. خدای تبارک و تعالی این خلقتی که کردهاست، بخصوص این عالم دنیا را خلق کرده، تنظیم است. تنظیم یعنی هر چیزی را حکم گذاشته رویش، ما تنظیم را مراعات نمیکنیم. اگر بخواهید روح بشوید تنظیم را باید مراعات کنید، تنظیم یعنی هر چیزی را خدا امر گذاشته رویش. تنظیم مثل معدن میماند، آقایان هستند که اینجا معدن دارند. هر چه به آن معدن خلاصه کار میکنی یکچیزی از این معدن درمیآید. تنظیم همینجور است، هر چه در آنکار بکنی یکچیز از تویش باز در میآید. حالا من میخواهم برسانم که این [بههم زدن] تنظیم بود که اینهمه فجایع بهوجود آورد. خدا تنظیم کردهاست که تمام انبیاء را در این کارگاه ریختهاست، که مردم تسلیم انبیاء بشوند. چونکه انبیاء عصمت دارند، تمام این انبیاء عصمت دارند. روایت داریم خدا عصمت به آنها داد مبادا از خودشان حرف بزنند. ابلاغ کرد، گفت هفتادتای شما اگر حرف از خودتان بزنید و امیرالمؤمنین را اینجور قبول نداشتهباشید میسوزانمتان. میترسم تند بشود، مگر خدا این عصمت ندارد؟ وقتی از علی برگشت عصمت گرفتهشد از او، دیگر عصمت ندارد که. عصمت یعنی وجود مبارک امامزمان، وجود مبارک امیرالمؤمنین، این عصمت است. عصمتالله هستند اینها، وقتیکه تو پشت کردی به عصمتالله، پشت کردی به امر خدا، پشت کردی به وحدت خدا، پشت کردی به امر خدا. خب اینجوری است دیگر، توجه کنید به این حرفها. حالا تنظیم را باید بههم نزنید، هر چیزی را در این عالم خدا حکم گذاشته رویش، هر چیزی را خدا گفته، همهاش تنظیم است. به تو میگوید نزول نخور که با شکم راه میروی، شکمت پر آتش میشود. نگاه به زن مردم نکن که اینجوری میشوی، خیال بد نکن، حرف بد نزن، توهین به کسی نکن. درخت باردار را میگوید نبر، چرا؟ این میخواهد تولیدش را بدهد، تو جلوی تولید را گرفتی. ائمهطاهرین را آورده اینجا، بابا امر اینها را اطاعتکن. تو میروی امر خلق را اطاعت میکنی. غش در معامله نکن، میکنی اهلجهنم میشوی. اصلاً تنظیم یعنی مراعات کردن تمام این خلقت، تمام این عالم، تمام این دنیا، این تنظیم است. چرا تنظیم را بهم میزنی؟
اول کسانیکه تنظیم ولایت را بههم زدند این دو نفر بودند، تنظیم را بههم زد. هم خودش را گمراه کرد، هم مردم را گمراه کرد. عزیز من، قربانت بروم، توجه کن من چه میگویم. تو باید مواظب تنظیم باشی، این دو نفر بههم زدند. من یکروایتی بگویم یکقدری آقایانی که باسوادند، مهندسند، دانشمندند، اهل علمند یکقدری توجه به این حرفها کنند. اگر من را ببینی هیچچیز را ندیدی، باید امر را ببینی، حرف من را ببینی. شما باید ولایتپرست باشید نه شخصپرست، ببین چهچیز [از دهانم] درمیآید؟ به تمام آیات قرآن من داشتم بیابان میرفتم، یکوقت دیدم که یک زمینی است شکافته شده دارد علی میگوید، دمر افتادم روی آن زمین، همینساخت گوش میکردم. زمین میگفت علی، علی، علی، من کیف میکردم. من زمینی را پرستش میکنم که علی بگوید، تو میروی خلق را پرستش میکنی که علی نمیگوید. مگر عمر و ابابکر را پرستش نکردند؟ امثال آنها را، کجایید؟ به تمام آیات قرآن افتادم روی زمین، تمام اشیاء بدنم علی میگفت، حالا چرا؟ من یکوقت خودم گفتهبودم، این چاهی که دارد میگوید حرفهایی که امیرالمؤمنین میزند یکوقتی افشاء میشود. خدا حالیام کرد، گفت اینجاست دارد علی میگوید. تمام مقصد خدا علی است، تمام زحمتهای پیغمبر علی است. تمام زحمتهای دوازدهامام، چهاردهمعصوم، آن بهجای خودش، آنها خودشان ولیاند، حجتخدا هستند، آنها زحمت نیست آنها همهشان رحمت است.
حالا من یکروایت برایتان بگویم آمدند ماهیهای دریا به آن نبیِ آنموقع، آخر نبی وقتی وحی به او میرسد میداند زبان حیوانات را، یکقدری میداند، ببین حضرت سلیمان میداند، او هم میداند. یک پیغمبر اولوالعزمی بود، این ماهیها گفتند که بابا آخر این خورشید که دارد میزند، اینهمه مفید است، چونکه خورشید کارش ایناست که این سیبها را که میبینی، الان ببین اینجوری است باید به آن بتابد، خوشرنگ و خوشطعم میشود. یکی از این آقایان، این انجیرگونه داشت، این آخرِ خانهاش بود، سایه [بود] آفتاب نمیگرفت. این انجیر را میکرد اینقدر مثل زقنبود، چونکه آفتاب به این نمیتابید. این ماهیها به این پیغمبر گفتند ما میخواهیم یکخرده بیاییم بیرون آفتاب به ما بتابد، همین ماهیها که میبینی رنگارنگ هستند اینها میآیند روی دریا، خورشید به آنها میتابد رنگارنگ میشوند، ببین ماهیها چقدر قشنگند. اینهم آمد و گفت خب اینها تور میاندازند ما را میگیرند، قرارداد گذاشت با این ماهیگیرها که شما بهاصطلاح شنبه مثلاً ماهی نگیرید، یکشنبه بگیرید. گفتند باشد، اینها شنبه رفتند کند کندند. مثلاً مثل اینجا را درست کردند، از دریا راه دادند، ماهیها آمدند اینجا، اینجا را بستند، شنبه [ماهیها را] گرفتند. درستاست؟ حالا ماهیها چه کردند؟ تمام ماهیها آمدند رو، همینساخت که نگاه میکردی میدیدی همه دریا ماهی است. تمام این زبان بستهها آمدند رو، رفتند در این چالهها، درستاست؟ گرفتند، یکدفعه صبح کردند دیدند تمام اینها حیوان شدند، عنترند و میمون. برو قرآن را ببین، برو روایت را ببین من راست میگویم یا نه؟ اگر علما در این مجلسند دیدند. همه اینها حیوان شدند، چرا؟ خدعه کردند. خدعه نکن، تو حیوانی، تو تا خدعه کردی حیوانی.
حالا یکچیزی است که این پیغمبر اکرم وقتی مبعوث شد مثل بهاصطلاح امروز، [خدا به او گفت] بلغ، یکی از [چیزهایی که از] خدا خواست [اینبود که] امت من اینجور نشوند، گفت باشد. گفت [در] آخرت [هم نشوند]، بهقول من گفت جلویش را بگیر، آنجا میشود. به راهی که حاجشیخعباس رفته میگفت بعضیها را میآورند هفترنگند. هفترنگ هستی تو: [اگر] شهوترانی خوکی، [اگر] درندهای سگی، گرگی، [اگر] مثل من اینجور هستی روباهی، اصل نداری تو که. کسی را میآورند محشر دو رنگ، سه رنگ است. به آن راهی که [حاجشیخعباس] رفته گفت کسی را آوردند هفترنگ. دور کنید از خودتان اینرا، ببین تا خدعه کرد چه با او کرد؟ همه حیوان شدند. بترسیم از آن روزی که ما را میآورند محشر، حیوان باشیم، توجه کنید عزیز من تنظیم را بههم نزن. تنظیم را بههم زد این، اینجوری شد.
پس تمام این عالم گفتم تنظیم است، حالا که قربانتان بروم باید دست از تنظیم برندارید. تنظیم امر است، باید امر را بههم نزنید، همین. گناه نکنید، گناه تنظیم را بههم میزند، توجه کنید. به اینکه تو یکچیزی به یکی بدهی و صلوات بفرستی و یکروضه بگیری، یک آخوند بیاوری حرف بزند این نجات نیست که، نجات ایناست که تنظیم را بههم نزنی. این پول را از کجا آوردی حالا تو؟ برداشتی یکروضه خواندی، روح ده بیست تا را، سی چهلنفر را هم نجس کردی با این مالی که تو پیدا کردی. خمس دادی؟ سهم امامش را دادی؟ یا رشوه گرفتی، [روضه] خواندی؟ یا نزول خوردی، [روضه] خواندی؟ چهکار کردی؟ آره، حضرتزهرا هم میآید آنجا، آره حضرتزهرا را هم میبینی، تو اگر عایشه را ببینی. یکی از حضار مجلس خیلی حرف چیزی زد، گفت عایشه خوشگل بوده، همان خوشگلی... صلوات بفرستید.
پس بنا شد قربانتان بروم، ببین من گفتم اول کسیکه تنظیم را بههم زد عمر و ابابکر بودند، همیشه شما باید در امر باشید، امر را اطاعت کنید. «انالله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما». چرا میگوید تسلیم پیغمبر بشوید؟ چرا نگفت به صد و بیست و چهار هزار پیغمبر [تسلیم] بشوید؟ تمام اینها دارد زمینه علی را درست میکند خدا، که گفت همه بیایید اینجا تسلیم نبی بشوید. حالا نبی هم میگوید تسلیم علی بشوید، چرا؟ تمام اینها آن امری که خیلی دارند، امر را میخواهند اطاعت کنند. اصلاً رحمت پیغمبر که میگویند پیغمبر رحمة للعالمین است، رحمت پیغمبر آن بود که امیرالمؤمنین را افشاء کرد، یعنی ولایت نازلشد به تمام عالم. تو خیال نکنی عزیز من این ولایت آمده اینجا نازلشده، یا این نبی اینجا بوده. این نبی بوده، ولی هم بوده. حالا خدا یک کارگاههایی درست میکند، چند وقت میگوید آقا تو مدیر عامل آنجا باش، ایننیست که. مگر اینها را آوردند اینجا مردم بکشند؟ اینها را آوردند حجت به ما تمام بشود که امر اینها را اطاعت کنیم برویم بهشت. این رحمتی که میگوید اینها رحمت خدا هستند، ولایت رحمت خداست، به شما نازلشده، قدردانی کنید.
اینقدر نروید در دنیا، حالا تو اینهمه [جمع] کردی، الان یکنفر است جان خودم یکوقت هم با ما شریک بود. ما رفتیم آنجا، چیزی که ما نداریم که، ما اول خدا را داریم و بالاخره امامزمان را داریم. این الان میلیاردر است، از میلیاردر هم بعضیها میگویند [بالاتر] دو میلیارد سه میلیارد، حالا یکخرده چیز شده. یکجایی را آمد به خدعه و اینها گرفت که من میخواهم اینجا را نمیدانم دبیرستان کنم، چهکنم، نشد. حالا رفته بکند، یک تابلو زدهاست و اینها، حالا که رئیس فرهنگ آمده آنجا، پسرش گفته این دیوانه است، عقل ندارد که، مشاعرش کار نمیکند. حالا یکمیلیارد گذاشته برای اینها، تازه اینها هم دیوانهاش کردند. خب هیچ، نتوانست بکند دیگر، گفت دیوانه است. حالا بترسید از آنروز که یکمیلیارد جمع کردی، بچهها دیوانهات کنند، مدام بروی زل زل به اینها نگاه کنی. چقدر هم وزر و وبال کرد، میشناختمش من، خب حالا دیوانهات میکنند، این دنیاست. حالا من چه میگویم؟ میگویم این از اول دیوانه بوده که اینجور پول جمع کرده به مردم نداده، در راه خدا نداده، یک آبی نکشیده، یکدختری را عروس نکرده، یک غذایی نداده، یک رحمی به یکی نکرده. حالا دیوانهاش کردند، چطور حالا برو بخور، حالا نگاه به این مالها بکن، وای، وای، وای. توجه فرمودید؟ این دنیاست. این دنیاست که اینهمه پسر را میخواهی، اینهمه آنرا میخواهی، حالا هم میآید دیوانهات میکند. اگر من گفتم این یارو که میمیرد، کاسه آب [از مال خودش بدون اجازه ورثه نمیتوانند] بریزند رویش، این همین الان نمیگذارد بریزد رویش. همین الان بچهها نمیگذارند، مواظب باشید
قربانتان بروم. خدا گفت من به بعضیها دنیا میدهم، به بعضیها دنیا و آخرت میدهم، به بعضیها نمیدهم. خدا الان به تو داده، مواظب باش این مالت را یکجوری تمام کنی، هم دنیا داشتهباشی، هم آخرت. ما نمیگوییم مکه نرو، مشهد نرو، با تفریح هم برو به عقیده من؛ اما مواظب باش آنجا که تفریح میروی این چشمت گناه نکند. برو، تفریح هم برو، یکی هم بهمن گفت [میگویی] نرو نمیدانم گفته خدا برو، گفتم برو اما به تو گفته گناه هم نکن. تو کجا میخواهی بروی؟ چهکار میخواهی بکنی؟ نمیخواستم این حرفها را بزنم پیشآمد. یک صلوات بفرستید.
من بهقول بعضیها سایهام سرآمده دیگر، گفت که نور آمد و ظلمت هم رفت. والا، گفت نور آمد و ظلمت هم رفت، انشاءالله ایشان شما را به فیض کامل میرساند. من در همه این مداحها، نمیگویم مداحها خوب نیستند؛ اما اشرف همه مداحها این آقا است. من دلم میخواهد در این نوار بماند چونکه ایشان خلاصه شوهر نرفته، آره. آنکه شوهر نرفته، بکر است، من بکریتش را دوست دارم. یکچیز بگویم، اینجا در نوار است اگر نوار نبود میگفتم. صلوات بفرستید.
خدایا بهحق رحمة للعالمین تو را قسم میدهم، رحمتت را برای این اهلمجلس نازل کن.
خدایا رحمت تو ولایت است، ولایت در قلب مبارک اینها نازل کن.
آن ولایت را، دعای حضرتسجاد را درباره این دوستهای من، حضار مجلس نازل کن، گفت خدا دین ما طعمه شیطان نشود. امامسجّاد خودش دین است، دارد یاد تو میدهد که اینجور دعا کن. امیدوارم در این آخرالزمان دینتان طعمه شیطان نشود.
امیدوارم [طبق] آن «انالله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» تسلیم پیغمبر باشید. والله اگر تسلیم پیغمبر شدید، تسلیم علی هم هستید. اگر تسلیم علی شدید تسلیم قرآن هم هستید. تسلیم هستید، آنوقت وقتی تسلیم او شدید تمام خلقت تسلیم شما میشود. وقتی تسلیم علی شدید والله بالله آنها همه تسلیم شما میشوند. تازه شما با آنها هماهنگ شدی، افتخار به خودت نکنی. کوه و دشت و دریا و آنچه که هست، تسلیم ولایت است. اگر شما تسلیم ولایت شدی، شما مخیری، مخیر بودنت را، آنرا انداختی کنار آمدی تسلیم ولایت شدی، همه عالم تسلیم تو هستند. تو خیال نکن یک ذکری میگویی، یک وردی میگویی، چهارتا تسبیح دستت است اینها را میگویی.
به شما نگفتم، در آن نوار هست که من خواب دیدم که یک موادی آوردند ریختند جلوی من، من تا بههم زدم یکدفعه دیدم که یک صورت زیبا میآید روی این زانوی من میگوید لاالهالاالله، تا میگفت لاالهالاالله تمام خلقت میگفت لاالهالاالله. با این دست چپم بههم میزدم باز دوباره یک صورتی میشد روی زانوی چپ، همه هم میگفتند لاالهالاالله. من والله تعبیر کردم، شماهایید که آمدید اینجا میگویید لاالهالاالله، شماهایید که آمدید اینجا میگویید لاالهالاالله.
من دوباره خواب دیدم، یکوقت میخواستم جلسه را تعطیل کنم، من آخر پیرمردم. نگاه نکن الان شماها را که میبینم آن ولایت شما من را زنده میدارد، شما از اینجا که میروید من میافتم. حالا وقتیکه چیز شد دیدم همه آمدند، هر کس یک ظرف آورده، تا توی کوچه جمعیت بود. چهچیز میخواهید؟ من به خیالم اینجا آش ننهام پخته، والا دیدم همه آمدند یک ظرف آوردند، گفتم چه میخواهید؟ به حضرتعباس، به این صاحب روز گفتند ما ولایت میخواهیم. من فهمیدم که اشخاصی هستند مثل شماها پی ولایت میدوند، نمیگویند ما برویم آنجا ببینیم چهخبر است؟ خب چهخبر است؟ ننهات مرده اینجا، چهخبر است؟ تو باید ببینی چهچیز یاد میگیری، کجا یاد میگیری.
من اینرا هم بگویم در این نوار، اگر پیغمبر میگوید که اویس برادر من است، برادرِ جسمش والله نیست. برادرِ آن عقیدهاش است، او علی را دوست دارد، برادرِ [ایناست که] تشکر از ولایت میکند، آن برادر رسولالله است نه جسم اویس. مواظب باشید که اگر برادر رسولالله میشوید آن روحتان باشد نه جسم من، جسم من که چطور برادر رسولالله میشود؟ مگر که او جسم است؟ یک دلیل اینکه پیغمبر نور است [ایناست که] سایه ندارد، بروید کتابها را هم ببینید، بروید ببینید. بهقرآن هم شاید مراجعه شدهباشد، پیغمبر که جسم نیست که، یک صلوات بفرستید.
اصلاً عقیده من ایناست، بیایید بهمن ثابت کنید، من با همهتان طرف هستم. اگر قبول کردید، کردید [اگر] نکردید ثابت میکنم جسم به طرف ملکوت نمیرود. این عیسی رفت تا آسمان چهارم جلویش را گرفت، چهچیز آوردی؟ یک سوزن نخ، بگیر جلویش را. اگر پیغمبر رفت با جسمش رفت، جسم نیست، اصلاً جسم پیغمبر نور است. صلوات بفرستید.
حالا مؤمن هم میرود؟ آره، روحش میرود نه جسمش، جسم که اینجا خوابیدی که. گفتم در آن نوار، کسی هست برود، کسی هست رفته، من خبر دارم. چه چیزش میرود؟ روحش میرود. چونکه روح یک تجلی دارد، روح یک هماهنگی دارد، روح میرود با روح هماهنگ میشود. متوجه هستی دارم چه میگویم؟ یعنی ائمه، امامزمان روح است، آنها روحند، آنها بیشتر تجلی خلقتی دارند، آسمانی دارند، گاهی گداری اینجا دارند. پس شما اینجا خوابیدی، آنکه میرود روحت است که میرود نه جسمت؛ اما پیغمبر اکرم اگر با جسم رفت جسمش نور است، صلوات بفرستید.
خدایا این رفقایی که میفهمند که خب میفهمند، آنها که نمیفهمند یک فهم به آنها بده بفهمند. حالا که فهمیدند عمل کنند. شرطش ایناست که شکرانه کنند. حالا بگویند خدایا از ما نگیر. انشاءالله امیدوارم که فرمایشات ایشان را خیلی توجه کنید.
«امن یجیب المضطر اذا دعا و یکشف السوء»، من عقیدهام ایناست که کسیکه ولایت دارد مضطر نیست، مضطر کسانی هستند که ولایت ندارند. ببالید به خودتان که در تمام خلقت [علی دارید] به علی قسم هیچ دوستعلی مضطر نیست. چونکه دوستعلی خودش به امر علیبن ابوطالب شفاعت میکند، پس اینکه ما میگوییم «امن یجیب المضطر اذا دعا و یکشف السوء» ما باید کرنش کنیم در مقابل خدا و علی، اگر نه هیچکس مضطر نیست، مضطر دشمنان علی هستند. باید قربانتان، ببالید به خودتان که الحمدلله مضطر نیستید.
یکچیزی که میخواهم به شما بگویم، شما باید قدردانی کنید از یک کسیکه ما را رهبری میکند به ولایت، واقع ایشان ما را رهبری میکند به ولایت، ما باید بیشتر قدر ایشان را بدانیم. اگر نه خدا میداند این از اول عمرش نه یک تعارف برای ما آورده، نه تعارفی آورده نه چیزی، هر کجا رفته هیچچیزی نیاورده، فقط و فقط میخواست یکدفعه برود کربلا خانوادهشان یک کاسه آش برای ما آورده. اما وجدان میگوید این حرف را بزن، وجدان آدم را حرکت میدهد که یک آدمی که [مفید] هست بزن. از آنطرف هم امیرالمؤمنین علی علیهالسلام میفرماید که (من همیشه در اختیار ولایتم) میگوید اگر یکی یکقدری [فایده دارد بگو]، چیز کن که مردم استفاده از او بکنند. اما تا زمانیکه ایشان «انه لیس من اهلک» نباشد، تا زمانیکه ایشان «انه لیس من اهلک» نیست، این هدایتکن مردم است. شیعه هم باید هدایتکن باشد، شیعه باید همجوار امر مولایش باشد. هدایتکن باشد نه همهاش جمعکن باشد. ما جمعکن داریم، هدایتکن داریم. تو که مال داری عزیز من این جمعکن نیست، با آن مالت هدایت میکنی. کسیکه بخشش داشتهباشد، کسیکه بهفکر فقرا باشد، این دارد چهکار میکند؟ چه گفتم؟ یکی بگوید، این هدایتکن است، یعنی نجات میدهد فقیری را، نجات میدهد یک بیچارهای را، نجات میدهد یک کسی را، این هدایتکن یعنی این. هم دینش را هدایت میکند، هم این جسمش را، هم این امر را، صلوات بفرستید.
خدایا عاقبت تمام دوستان امیرالمؤمنین را بهخیر کن.
خدایا شر شیاطین انس و جن را از سرشان کم کن.
خدایا دوستان امیرالمؤمنین را در پناه امامزمان حفظکن.
خدایا ما هماهنگ باشیم با آنها.
خدایا همعقیده باشیم با آنها.
خدایا بهحق کرامت پیغمبر، کرامت علی امیرالمؤمنین ما خدمت به آنها بکنیم.
خدایا اگر ما را خدمتگزار امیرالمؤمنین قرار نمیدهی، خدمتگزار دوستانعلی قرار بده. با صلوات بر محمد