اربعین 92؛ نه اسلام داریم، نه ولایت: تفاوت بین نسخهها
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله) |
جز (جایگزینی متن - '، اما ' به '؛ اما ') |
||
(۳ نسخهٔ میانیِ همین کاربر نمایش داده نشده است) | |||
سطر ۳: | سطر ۳: | ||
{{جعبه اطلاعات فراداده سخنرانی|10354}} | {{جعبه اطلاعات فراداده سخنرانی|10354}} | ||
− | {{موضوع| | + | {{موضوع|ائمه از ماوراء اطلاع دارند؛ قضیه شخصی که در بلخ با زنی دوستی کردهبود و امام صادق که در مدینه اطلاع داشت|شناخت ولایت}} |
یکنفر بود مرید امامصادق {{علیه}} بود. آنوقت یک برادر داشت، برادرش قدری اوباش بود. رفت برادرش را نصیحت کرد و بالاخره او هم بهقول ما یک پالتو بلندی پوشید و خودش را ظاهر الصلاح نشان داد. آنوقت برادرش خبر خوشحالی را به امامصادق {{علیه}} داد. گفت: آقا جان، برادرم که بد بود، خوب شد و توبه کرد. امام فرمود: اگر خوب شدهبود در بلخ آن قضایا واقع نمیشد. صدها فرسخ تا بلخ است. در بلخ یک دریاچه بود. کنار بلخ با یکزنی دوستی کردهبود. ببین، امام خبر دارد. گفت: در بلخ آن قضایا واقع نمیشد. چهخبر است؟ تو را به حضرتعباس، کدامیک از شما امامزمان {{عج}} را اینطور میشناسید؟ همهشما پی کارتان هستید. آیا ما امامزمان {{عج}} را اینطور میشناسیم؟ | یکنفر بود مرید امامصادق {{علیه}} بود. آنوقت یک برادر داشت، برادرش قدری اوباش بود. رفت برادرش را نصیحت کرد و بالاخره او هم بهقول ما یک پالتو بلندی پوشید و خودش را ظاهر الصلاح نشان داد. آنوقت برادرش خبر خوشحالی را به امامصادق {{علیه}} داد. گفت: آقا جان، برادرم که بد بود، خوب شد و توبه کرد. امام فرمود: اگر خوب شدهبود در بلخ آن قضایا واقع نمیشد. صدها فرسخ تا بلخ است. در بلخ یک دریاچه بود. کنار بلخ با یکزنی دوستی کردهبود. ببین، امام خبر دارد. گفت: در بلخ آن قضایا واقع نمیشد. چهخبر است؟ تو را به حضرتعباس، کدامیک از شما امامزمان {{عج}} را اینطور میشناسید؟ همهشما پی کارتان هستید. آیا ما امامزمان {{عج}} را اینطور میشناسیم؟ | ||
+ | {{موضوع|همانطور که مقصد امیرالمؤمنین هدایت مردم است، مقصد متقی هم رستگاری و هدایت مردم است و هیچ مزدی نمیخواهد|خواست متقی/امیرالمؤمنین}} | ||
دلم میخواهد آقایانی که اینجا میآیند تصفیه شوند. مثل آبی که تصفیه میشود. ببین، چقدر خوب است؟ یعنی شما کُر شوید، نه اینکه نجس شوید، نجس را پاک کنید. من این توقع را از شما دارم. انشاءالله امیدوارم که همهشما همینسان باشید. خواست متقی مثل خواست این دوازدهامام، چهاردهمعصوم است، فقط دلش میخواهد شما هدایت شوید، هیچ نظر دیگری ندارد. شما اگر حس کنید که متقی اینطوری است، خوب است. | دلم میخواهد آقایانی که اینجا میآیند تصفیه شوند. مثل آبی که تصفیه میشود. ببین، چقدر خوب است؟ یعنی شما کُر شوید، نه اینکه نجس شوید، نجس را پاک کنید. من این توقع را از شما دارم. انشاءالله امیدوارم که همهشما همینسان باشید. خواست متقی مثل خواست این دوازدهامام، چهاردهمعصوم است، فقط دلش میخواهد شما هدایت شوید، هیچ نظر دیگری ندارد. شما اگر حس کنید که متقی اینطوری است، خوب است. | ||
سطر ۱۴: | سطر ۱۵: | ||
به تمام آیات قرآن، متقی همینجور است. دلش خوناست. اشک میریزد، دلش میخواهد شما رستگار شوید. پیامبر {{صلی}} گفت: مزد رسالت نمیخواهم، ما که رسالت نداریم. من الان هشتاد و چهار پنجسال است که دارم داد میزنم. هیچچیز هم از شما نمیخواهم، فقط تقوا میخواهم. تقوا؛ یعنی پرهیزکاری، تقوا؛ یعنی امر اطاعتکردن. دلم میخواهد همهشما همینسان باشید. | به تمام آیات قرآن، متقی همینجور است. دلش خوناست. اشک میریزد، دلش میخواهد شما رستگار شوید. پیامبر {{صلی}} گفت: مزد رسالت نمیخواهم، ما که رسالت نداریم. من الان هشتاد و چهار پنجسال است که دارم داد میزنم. هیچچیز هم از شما نمیخواهم، فقط تقوا میخواهم. تقوا؛ یعنی پرهیزکاری، تقوا؛ یعنی امر اطاعتکردن. دلم میخواهد همهشما همینسان باشید. | ||
− | حالا خدا برای شما پیام داده. من پیام خدا را میگویم. میگوید: اگر بخواهید شما را هدایت میکنم. این {{مبهم|پیامبر {{صلی}}}} برای ما مشکل بهوجود آورده و شما توجه ندارید. (شما را احترام میکنم، نمیگویم نمیفهمید، انشاءالله توجه ندارید.) چرا؟ {{دقیقه|10}} اگر بخواهی رستگار شوی، باید مثل آن گدا باشی. آمد پیش امامحسن {{علیه}} و گفت: حسنجان، من چیزی ندارم، بچههایم چیزی ندارند. گفت: من فقیرم، چیزی ندارم. امام فرمود: آیا ولایت ما، خانواده را | + | {{موضوع|کسی که بخواهد، خدا او را هدایت میکند|هدایت}} |
+ | حالا خدا برای شما پیام داده. من پیام خدا را میگویم. میگوید: اگر بخواهید شما را هدایت میکنم. این {{مبهم|پیامبر {{صلی}}}} برای ما مشکل بهوجود آورده و شما توجه ندارید. (شما را احترام میکنم، نمیگویم نمیفهمید، انشاءالله توجه ندارید.) چرا؟ {{دقیقه|10}} اگر بخواهی رستگار شوی، باید مثل آن گدا باشی. آمد پیش امامحسن {{علیه}} و گفت: حسنجان، من چیزی ندارم، بچههایم چیزی ندارند. گفت: من فقیرم، چیزی ندارم. امام فرمود: آیا ولایت ما، خانواده را میفروشی؟ گفت: حرف ولایت را نزن، جان میدهم و ولایت را نمیفروشم. اگر تمام دنیا را بهمن بدهی ولایت را نمیدهم، حرف آنرا نزن. خب، این فقیر، ولایت را خواسته، امام به او گفت: تو تهیدست هستی، فقیر نیستی. علی {{علیه}} داری، حسن {{علیه}} داری، حسین {{علیه}} داری، زهرا {{علیها}} داری، تقوا داری، گناه نداری. کدامیک از ما اینطور هستیم؟ | ||
− | قربانتان بروم، همینجور که الان شما مهندسید، بهفکر معدن هستید، بهفکر این هستید که کارگرتان چطوری باشد، تفکر را هم یککاری حساب کنید، یکمقدار فکر کنید. تفکر را در کارهایتان بیاورید. من تفکر را در کارهایم آوردهام. تو اگر در کارهایت تفکر بیاوری، نمیروی زمین مردم را، ملک مردم را بگیری. قربانت بروم، چهکار داری میکنی؟ کجایی ای رفیق؟ من به جرأت قسم خوردم که من هم هیچچیز از شما نمیخواهم. شما اگر میوهای گرفتید، چیزی گرفتید، پولی گرفتید، اینچیزها، در خزانه خودتان میرود. بهمن که مربوط | + | {{موضوع|بیایید تفکر را در زندگیتان وارد کنید|تفکر}} |
+ | قربانتان بروم، همینجور که الان شما مهندسید، بهفکر معدن هستید، بهفکر این هستید که کارگرتان چطوری باشد، تفکر را هم یککاری حساب کنید، یکمقدار فکر کنید. تفکر را در کارهایتان بیاورید. من تفکر را در کارهایم آوردهام. تو اگر در کارهایت تفکر بیاوری، نمیروی زمین مردم را، ملک مردم را بگیری. قربانت بروم، چهکار داری میکنی؟ کجایی ای رفیق؟ من به جرأت قسم خوردم که من هم هیچچیز از شما نمیخواهم. شما اگر میوهای گرفتید، چیزی گرفتید، پولی گرفتید، اینچیزها، در خزانه خودتان میرود. بهمن که مربوط نیست؛ اما من شما را تشویق میکنم. فردایقیامت از آنها نیستید که پشت دستتان را دندان بگیرید. | ||
− | {{موضوع| | + | {{موضوع|دین، یعنی اعتقاد به رجعت|رجعت}} |
به تمام آیات قرآن، اغلب اینمردم نه به قیامت اعتقاد دارند، نه به رجعت. اصلاً در دایره قم، من از اول عمرم پای منبرها بودم. منبری نیست که من با او صحبت نکردهباشم و با او نبوده باشم. من نشنیدم کسی حرف رجعت را بزند. اگر کسی شنیده بیاید بهمن بگوید که من به او انعام بدهم. رجعت دمده شدهاست. اتفاقاً رجعت بیدارکن بشر است، هوشیار کننده بشر است، عقیده واقعی {{دقیقه|15}} بشر است، هدایت بشر است، هشدار دهنده بشر است، دیگر رجعت را فراموش کردند، تمام شد. تو باید عزیز من، خودت را مهیا کنی برای رجعت. رجعة دین. دین اعتقاد به رجعت است. عزیز من، اگر تو اعتقاد به رجعت داشتهباشی، اینکارها را نمیکنی. چرا از رجعت نمیگویند؟ اینها خودشان مبتلا هستند. چهچیزی بگوید؟ بگوید من اعتقاد به رجعت دارم؟ | به تمام آیات قرآن، اغلب اینمردم نه به قیامت اعتقاد دارند، نه به رجعت. اصلاً در دایره قم، من از اول عمرم پای منبرها بودم. منبری نیست که من با او صحبت نکردهباشم و با او نبوده باشم. من نشنیدم کسی حرف رجعت را بزند. اگر کسی شنیده بیاید بهمن بگوید که من به او انعام بدهم. رجعت دمده شدهاست. اتفاقاً رجعت بیدارکن بشر است، هوشیار کننده بشر است، عقیده واقعی {{دقیقه|15}} بشر است، هدایت بشر است، هشدار دهنده بشر است، دیگر رجعت را فراموش کردند، تمام شد. تو باید عزیز من، خودت را مهیا کنی برای رجعت. رجعة دین. دین اعتقاد به رجعت است. عزیز من، اگر تو اعتقاد به رجعت داشتهباشی، اینکارها را نمیکنی. چرا از رجعت نمیگویند؟ اینها خودشان مبتلا هستند. چهچیزی بگوید؟ بگوید من اعتقاد به رجعت دارم؟ | ||
خدا رحمت کند علما را. من یادم میآید. مرحوم حجت یک الاغ داشت، مرحوم حاجشیخ، الاغ داشت. الاغ سوار میشدند. تو داری چهچیزی سوار میشوی؟ بابا، تو کجا میخواهی بروی؟ ماشین شصت یا هفتاد میلیونی را میخواهی چهکنی؟ آیا میخواهی این آقا حرف رجعت بزند؟ | خدا رحمت کند علما را. من یادم میآید. مرحوم حجت یک الاغ داشت، مرحوم حاجشیخ، الاغ داشت. الاغ سوار میشدند. تو داری چهچیزی سوار میشوی؟ بابا، تو کجا میخواهی بروی؟ ماشین شصت یا هفتاد میلیونی را میخواهی چهکنی؟ آیا میخواهی این آقا حرف رجعت بزند؟ | ||
− | من امروز انشاءالله میخواهم بگویم نه | + | من امروز انشاءالله میخواهم بگویم ما نه اسلام داریم نه ولایت. حالا این پیش منبریاش بود. انشاءالله به امید خدا میخواهم از اولش که حضرتزینب {{علیها}} از کربلا حرکت کرده برای شما بگویم تا رفت شام و برگشت. انشاءالله یک نوار اینجوری داشتهباشیم. |
{{مخفی|آنوقت آقای موسی زاده و دکتر و آقای پیشوایی هم یک کمکی بکنند. {{دقیقه|20}} | {{مخفی|آنوقت آقای موسی زاده و دکتر و آقای پیشوایی هم یک کمکی بکنند. {{دقیقه|20}} | ||
[موسی زاده:] چرا امامزمان {{عج}} تنهاست؟ چون شما به این حرفها یقین نمیکنید چون شما به این حرفها عمل نمیکنید. | [موسی زاده:] چرا امامزمان {{عج}} تنهاست؟ چون شما به این حرفها یقین نمیکنید چون شما به این حرفها عمل نمیکنید. | ||
سطر ۴۳: | سطر ۴۶: | ||
چرا متقی غریب است؟ غریبی متقی ایناست که قبولش ندارند. مثل امامرضا. تازه متقی غصه شما را میخورد نه خودش را. {{دقیقه|25}} | چرا متقی غریب است؟ غریبی متقی ایناست که قبولش ندارند. مثل امامرضا. تازه متقی غصه شما را میخورد نه خودش را. {{دقیقه|25}} | ||
− | چرا مقدس اینقدر تکذیب است؟ مقدس یکوقت کارش گناه | + | چرا مقدس اینقدر تکذیب است؟ مقدس یکوقت کارش گناه نیست؛ اما بیامری است. بهفکر خودش میگوید این درستاست. مقدس را یکوقت اگر سرش را ببرند، زنا نمیکند؛ اما بیامری میکند. آن بیامریاش از کارش بدتر است. چونکه بیامر گمراهکننده است. اما آنکار گمراهکننده نیست، گناه است. حالیاش هم نیست. آن بیامری یواشیواش گناه هم میشود. او میرود یکی را قبول میکند که مردم را گمراه میکند این میشود بیامری و از گناه بدتر است. |
چرا امیرالمؤمنین {{علیه}} بالای سر همه میآید؟ علی میآید سفارش دوستانش را بکند. بالای سر آن کافر هم میآید، من به دردت میخوردم چرا جای دیگری رفتی؟ | چرا امیرالمؤمنین {{علیه}} بالای سر همه میآید؟ علی میآید سفارش دوستانش را بکند. بالای سر آن کافر هم میآید، من به دردت میخوردم چرا جای دیگری رفتی؟ | ||
− | چرا اینقدر مهر امیرالمؤمنین {{علیه}} تکرار شدهاست؟ چون خدا را نمیشود منکر | + | چرا اینقدر مهر امیرالمؤمنین {{علیه}} تکرار شدهاست؟ چون خدا را نمیشود منکر شد؛ اما ولایت را میشود. چون ولایت امر خداست. اگر امر خدا را منکری خدا را منکری. |
چرا مردم اینقدر گمراه و بدبخت شدند؟ چون بعد از رسولالله مردم رفتند پی اکثریت. رفتند پی شاخص خلق، رفتند پی سابقه و مقدسی، رفتند پی سواد. | چرا مردم اینقدر گمراه و بدبخت شدند؟ چون بعد از رسولالله مردم رفتند پی اکثریت. رفتند پی شاخص خلق، رفتند پی سابقه و مقدسی، رفتند پی سواد. | ||
− | چرا میگوید با یک مؤمن بساز؟ چون او یکحرفی میزند که با ایده شما درست | + | چرا میگوید با یک مؤمن بساز؟ چون او یکحرفی میزند که با ایده شما درست نیست؛ اما با ایده خدا درستاست. |
[حاجآقا:]}} | [حاجآقا:]}} | ||
− | الان یکحرفی است که با ایده مردم خیلی نادرست | + | {{موضوع|نور سرور در قلب مؤمن، از نور ولایت روشنتر است|سرور در قلب مؤمن}} |
+ | الان یکحرفی است که با ایده مردم خیلی نادرست است؛ اما آن حرف خودش درستاست. میگوید شما را که در قبر میگذارند، دو تا نور است که میآید. یک نور ولایت است، یک نور از آنهم روشنتر است. میگوید آن نور، سرور در قلب مؤمن است. کسی است که دوستعلی {{علیه}} را دوست دارد. اما آخرالزمان دوستعلی {{علیه}} را دشمن دارند. این خیلی مهم است که میفرماید از نور ولایت روشنتر است. من دارم روایت میگویم. آخر میشود باور کرد؟ اینقدر ولایت بالاست، آنوقت میگوید آن نور سرور در قلب مؤمن است. چرا؟ تو آن سروری که در قلب مؤمن کردی، البته مؤمن را هم باید بشناسی، نه هر کس. مؤمن، متقی است. متوجه هستید؟ حالا از آن نور روشنتر است. ما کجاییم؟ حالا به متقی میگویند حرف نزن. همهشما هم چیزی نمیگویید. | ||
{{مخفی| | {{مخفی| | ||
[موسی زاده:] چرا امامزمان {{عج}} تنهاست؟ چون همه ما یا پابند دنیاییم، یا پابند خلقیم، یا پابند امر خلقیم. {{دقیقه|30}} | [موسی زاده:] چرا امامزمان {{عج}} تنهاست؟ چون همه ما یا پابند دنیاییم، یا پابند خلقیم، یا پابند امر خلقیم. {{دقیقه|30}} | ||
سطر ۶۱: | سطر ۶۵: | ||
چرا الان عدهای روایات را برخورد حساب میکنند و عمقش را نمیدانند و نمیفهمند؟ چون آنها معنیشان کتابی است و به آن کتابی که خواندهاند مغرورند و وقتی مغرور هستند خدا آنها را واگذار میکند. | چرا الان عدهای روایات را برخورد حساب میکنند و عمقش را نمیدانند و نمیفهمند؟ چون آنها معنیشان کتابی است و به آن کتابی که خواندهاند مغرورند و وقتی مغرور هستند خدا آنها را واگذار میکند. | ||
[حاجآقا:]}} | [حاجآقا:]}} | ||
− | آنها که مغرورند، مغبونند. آنوقت اینمردم بیچاره را با همان نفهمی هدایت میکنند. آن هدایت بهدینم ضلالت است. هدایت نیست، ضلالت است. هدایت باید به امر ولی باشد. آن هدایت است، آن ضلالت است. چرا؟ امامصادق {{علیه}} چقدر شاگرد دارد؟ حالا که آن عرب میآید میگوید با هشام صحبت کن. هزار نفر است، هشام افضل است. چونکه هشام خداشناس است، هشام، ولی شناس است. عزیز من، کجایی؟ حالا اگر آدم بخواهد یکی را از درون جمعیت بخواهد مبرا میکند، زیردندانی دارند، ناراحت هستند. من خود طورم نمیشود، به امامصادق {{علیه}} هم ایراد کردند، تو بدبختی که طورت میشود. تو اگر انسانی باید بخواهی رفیقت بهتر باشد. به دین یهود و | + | {{موضوع|هدایت باید به امر ولی باشد، اگرنه ضلالت است|هدایت}} |
+ | آنها که مغرورند، مغبونند. آنوقت اینمردم بیچاره را با همان نفهمی هدایت میکنند. آن هدایت بهدینم ضلالت است. هدایت نیست، ضلالت است. هدایت باید به امر ولی باشد. آن هدایت است، آن ضلالت است. چرا؟ امامصادق {{علیه}} چقدر شاگرد دارد؟ حالا که آن عرب میآید میگوید با هشام صحبت کن. هزار نفر است، هشام افضل است. چونکه هشام خداشناس است، هشام، ولی شناس است. عزیز من، کجایی؟ حالا اگر آدم بخواهد یکی را از درون جمعیت بخواهد مبرا میکند، زیردندانی دارند، ناراحت هستند. من خود طورم نمیشود، به امامصادق {{علیه}} هم ایراد کردند، تو بدبختی که طورت میشود. تو اگر انسانی باید بخواهی رفیقت بهتر باشد. {{درباره متقی|به دین یهود و نصارا بمیرم، دلم میخواهد همهشما از من بهتر شوید. افتخار من ایناست که همهشما از من بهتر شوید. کوشش میکنم. چرا؟ مقصد متقی هدایت است. نه مقصد متقی ضلالت}}. | ||
{{مخفی| | {{مخفی| | ||
[موسی زاده:] چرا در آخرالزمان یکی از ما با دین از دنیا نمیرویم و اگر برویم ملائکه آسمان تعجب میکنند؟ چون ما عبادتمان گناه شده، حسین مان گناه شده، زهرایمان گناه شده. | [موسی زاده:] چرا در آخرالزمان یکی از ما با دین از دنیا نمیرویم و اگر برویم ملائکه آسمان تعجب میکنند؟ چون ما عبادتمان گناه شده، حسین مان گناه شده، زهرایمان گناه شده. | ||
سطر ۶۷: | سطر ۷۲: | ||
[حاجآقا:] زهرای ما خلق شده، حسین ما خلق شده، علی ما خلق شده. جگر متقی کباب شده. چهچیزی میتواند بگوید؟ مگر میتواند حرفش را بزند؟ {{دقیقه|35}} | [حاجآقا:] زهرای ما خلق شده، حسین ما خلق شده، علی ما خلق شده. جگر متقی کباب شده. چهچیزی میتواند بگوید؟ مگر میتواند حرفش را بزند؟ {{دقیقه|35}} | ||
− | [موسی زاده:] حسین | + | [موسی زاده:] حسین میگوییم؛ اما آمادگی اطاعت خلق را داریم. حسین میگویی کسی دیگر را تأیید میکنی. |
چرا میگوید قلبالمؤمن عرشالرحمن؟ چون عرش خدا عظمتش ایناست که علی در آناست. | چرا میگوید قلبالمؤمن عرشالرحمن؟ چون عرش خدا عظمتش ایناست که علی در آناست. | ||
سطر ۸۵: | سطر ۹۰: | ||
چرا عرش خدا اینقدر ارزش دارد؟ چون در عرش خدا ولایت افشاء میشود. | چرا عرش خدا اینقدر ارزش دارد؟ چون در عرش خدا ولایت افشاء میشود. | ||
− | چرا جلسه ولایت اینقدر ارزش دارد؟ آن مجلس هم مانند عرش خداست. ولایت افشاء کن است. چونکه امامصادق {{علیه}} به آن غبطه میخورد. آن غبطه به تمام دنیا نمیخورد، به آن مجلس غبطه میخورد. چرا؟ آن مجلس دارد زهرایعزیز را افشاء میکند. نگذاشتند، خفقان کردند، نمازخوانها و روزهگیرها و حجبروها. اعتقاد به حج و اعتقاد به ثواب خودشان | + | چرا جلسه ولایت اینقدر ارزش دارد؟ آن مجلس هم مانند عرش خداست. ولایت افشاء کن است. چونکه امامصادق {{علیه}} به آن غبطه میخورد. آن غبطه به تمام دنیا نمیخورد، به آن مجلس غبطه میخورد. چرا؟ آن مجلس دارد زهرایعزیز را افشاء میکند. نگذاشتند، خفقان کردند، نمازخوانها و روزهگیرها و حجبروها. اعتقاد به حج و اعتقاد به ثواب خودشان داشتند؛ اما خدا میگوید اگر عبادت انس و جن کنی، علی را قبول نداشتهباشی من شما را در جهنم میاندازم. این حرفها را فراموش کردند. |
چرا اینقدر مقدس تکذیب شدهاست؟ چون {{دقیقه|40}} از برای ایناست، که یک تشخیصهایی مقدس خودش دارد و با تشخیصش رفتار میکند. ابوموسی اشعری با تشخیصش علی را کنار زد، شریحقاضی با تشخیصش امامحسین {{علیه}} را کافر کرد و آن دو نفر با تشخیصشان اسلام را در برابر ولایت قرار دادند و زهرایعزیز را کشتند و یا در جنگ صفین یاران علی با تشخیصشان قرآنهای معاویه را نزدند. | چرا اینقدر مقدس تکذیب شدهاست؟ چون {{دقیقه|40}} از برای ایناست، که یک تشخیصهایی مقدس خودش دارد و با تشخیصش رفتار میکند. ابوموسی اشعری با تشخیصش علی را کنار زد، شریحقاضی با تشخیصش امامحسین {{علیه}} را کافر کرد و آن دو نفر با تشخیصشان اسلام را در برابر ولایت قرار دادند و زهرایعزیز را کشتند و یا در جنگ صفین یاران علی با تشخیصشان قرآنهای معاویه را نزدند. | ||
سطر ۱۰۱: | سطر ۱۰۶: | ||
'''السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و رحمةالله و برکاته''' | '''السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و رحمةالله و برکاته''' | ||
− | {{موضوع|قضایای | + | {{موضوع|قضایای بیعت گرفتن والی مدینه از امامحسین برای یزید|امامحسین}} |
ابتدای هر کاری یعنی شروع هر کاری آنها یک مقصد دارند. مقصدشان خودشان هستند. خب، آنها یک ادعایی میکنند، همیشه آمدند، یکی ادعای خدایی کرده، یکی ادعای امامت کرده، یکی ادعای اولی الامری کرده ادعاها در دنیا خیلی زیاد است؛ اما اینها ادعاست، کسیکه خدا تأیید کردهاست، آن درستاست. امامحسین {{علیه}} را خدا تأیید کردهاست. اینکه نمیشود یک خلیفه بگوید تو به حرف من برو. آن یک چند روزی یک شعاعی دارد و اما منبعد تکذیب میشود. آن دو نفر آمدند ادعا کردند به علیبنابیطالب {{علیه}} گفتند بیا به حرف ما باش. دید نمیآید و طناب گردنش انداختند و چقدر او را هل دادند؛ اما علی {{علیه}} بیعت نکرد. اینها آمدند برای امامحسین {{علیه}} هم همینکار را کردند. آمدند چند نفر را روانه کرد، گفت: با ما بیعت کند و ما را قبول کند. | ابتدای هر کاری یعنی شروع هر کاری آنها یک مقصد دارند. مقصدشان خودشان هستند. خب، آنها یک ادعایی میکنند، همیشه آمدند، یکی ادعای خدایی کرده، یکی ادعای امامت کرده، یکی ادعای اولی الامری کرده ادعاها در دنیا خیلی زیاد است؛ اما اینها ادعاست، کسیکه خدا تأیید کردهاست، آن درستاست. امامحسین {{علیه}} را خدا تأیید کردهاست. اینکه نمیشود یک خلیفه بگوید تو به حرف من برو. آن یک چند روزی یک شعاعی دارد و اما منبعد تکذیب میشود. آن دو نفر آمدند ادعا کردند به علیبنابیطالب {{علیه}} گفتند بیا به حرف ما باش. دید نمیآید و طناب گردنش انداختند و چقدر او را هل دادند؛ اما علی {{علیه}} بیعت نکرد. اینها آمدند برای امامحسین {{علیه}} هم همینکار را کردند. آمدند چند نفر را روانه کرد، گفت: با ما بیعت کند و ما را قبول کند. | ||
من یکدفعه دیگر هم یک اشارهای کردم، امامحسین {{علیه}} با آنهایی که با او آمدند صحبت کرد، گفت: آخر من چهکسی را قبول کنم؟ اینها آمدند مادر ما را کشتند و ابوسفیان آمد گفت چرا اینکار را کردی؟ گفت: حرف نزن، پسرت را والی شام میکنم. یعنی به یزید گفت: پدرت والی شام بود، تو هم مشابه آن هستی، تو را که خدا معلوم نکرده که من بیایم تو را قبول کنم. تو باید بیایی و ما را قبول کنی. گفت: من تو را میکشم، باید قبول کنی. | من یکدفعه دیگر هم یک اشارهای کردم، امامحسین {{علیه}} با آنهایی که با او آمدند صحبت کرد، گفت: آخر من چهکسی را قبول کنم؟ اینها آمدند مادر ما را کشتند و ابوسفیان آمد گفت چرا اینکار را کردی؟ گفت: حرف نزن، پسرت را والی شام میکنم. یعنی به یزید گفت: پدرت والی شام بود، تو هم مشابه آن هستی، تو را که خدا معلوم نکرده که من بیایم تو را قبول کنم. تو باید بیایی و ما را قبول کنی. گفت: من تو را میکشم، باید قبول کنی. | ||
− | آمدند و گفت: یا بیعت کند یا او را بکش. دور خانه امامحسین {{علیه}} ریختند، بنیهاشم دور خانه ریختند، والی مدینه دید نمیشود. از طرفی هم امامحسین {{علیه}} دید او را میکشند، گفت: پا شو برویم مکه. | + | آمدند و گفت: یا بیعت کند یا او را بکش. دور خانه امامحسین {{علیه}} ریختند، بنیهاشم دور خانه ریختند، والی مدینه دید نمیشود. از طرفی هم امامحسین {{علیه}} دید او را میکشند، گفت: پا شو برویم مکه. اُف، بر دهن تو که میگویی اگر میخواست او کشته شود چرا زن و بچهاش را برد، یعنی زن و بچهاش را به کشتن داد؟ نفهم، حرفت ایناست. من عقیدهام ایناست که اینها اگر حرف ولایت نزدند، بهتر است. برو حرف خودت را بزن، به ولایت چهکار داری؟ |
− | حالا امامحسین {{علیه}} آمده مکه، امن و امان است دیگر. خیلی مکه امن و امان | + | {{موضوع|قضایای ورود امامحسین به مکه|امام حسین}} |
+ | حالا امامحسین {{علیه}} آمده مکه، امن و امان است دیگر. خیلی مکه امن و امان است؛ اما مکه شناختن اصل است، نه مکه آمدن. اغلب حاجیهای آخرالزمان مکه میروند نه اینکه مکه را بشناسند. کدامیک از ما مکه را میشناسیم؟ اگر میشناختیم چرا هنگامی که امامسجّاد {{علیه}} بین انگشتانش را باز کرد، همه حیوان بودند؟ حیوانات بودند که امامحسین {{علیه}} ما را کشتند. الان هم ادامه دارد. یکقدری ملاحظه میکنم وگرنه الان میگویم تو الان همان هستی یا نیستی. | ||
آمده، رفته امامحسین {{علیه}} را کشته، حالا آمده یک پشه را کشته، آمده میگوید حکم این چیست؟ {{دقیقه|50}} این مقدس است. میگوید حکمش چیست که من یک پشه کشتم؟ ببین، شیطان چهکار میکند. چطور پیش رفتهاست؟ در قلب او آمده لانه گذاشته. | آمده، رفته امامحسین {{علیه}} را کشته، حالا آمده یک پشه را کشته، آمده میگوید حکم این چیست؟ {{دقیقه|50}} این مقدس است. میگوید حکمش چیست که من یک پشه کشتم؟ ببین، شیطان چهکار میکند. چطور پیش رفتهاست؟ در قلب او آمده لانه گذاشته. | ||
سطر ۱۱۴: | سطر ۱۲۰: | ||
حالا امامحسین {{علیه}} چهکار کند؟ دید اینجا هم میخواهند او را بکشند. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند. گفت شمشیر لای احرامهایشان بود، آمده امامِ خودش را بکشد، ثواب کند و بهشت برود، چرا؟ به امر خلیفه وقت! این خلیفه وقت است، نه خلیفه امر. جگر من کباب است که شما خلیفه وقت را با خلیفه امر فرق نمیگذارید. همه هم دنبالش هستیم. متقی چهکار کند؟ از نفهمی مردم خودکشی کنم؟ من به مرگ افتخار میکنم؛ اما مرگ با شرافت. مرگ با غصه زهرا {{علیها}}، مرگ با غصه حسین {{علیه}}، مرگ با غصه علی {{علیه}}. حالا میگویند احترام خانه میرود، دید آنجا محل ترور میشود. | حالا امامحسین {{علیه}} چهکار کند؟ دید اینجا هم میخواهند او را بکشند. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند. گفت شمشیر لای احرامهایشان بود، آمده امامِ خودش را بکشد، ثواب کند و بهشت برود، چرا؟ به امر خلیفه وقت! این خلیفه وقت است، نه خلیفه امر. جگر من کباب است که شما خلیفه وقت را با خلیفه امر فرق نمیگذارید. همه هم دنبالش هستیم. متقی چهکار کند؟ از نفهمی مردم خودکشی کنم؟ من به مرگ افتخار میکنم؛ اما مرگ با شرافت. مرگ با غصه زهرا {{علیها}}، مرگ با غصه حسین {{علیه}}، مرگ با غصه علی {{علیه}}. حالا میگویند احترام خانه میرود، دید آنجا محل ترور میشود. | ||
− | امامحسین {{علیه}} دید اینها یکبار نامه دادهاند حرکت کرد. حالا که حرکت کرده، دید به خیالش اینها همه آمدند به استقبالش. اینها همه دشمن هستند که کربلا آمدند. چهکار کرد؟ حر گفت: حالا بیا بیعت کنید. گفت: من نمیکنم. | + | امامحسین {{علیه}} دید اینها یکبار نامه دادهاند حرکت کرد. حالا که حرکت کرده، دید به خیالش اینها همه آمدند به استقبالش. اینها همه دشمن هستند که کربلا آمدند. چهکار کرد؟ حر گفت: حالا بیا بیعت کنید. گفت: من نمیکنم. |
− | + | {{موضوع|قضایای فتوای شریحقاضی و حرکت دادن مردم علیه امامحسین|شریح قاضی}} | |
+ | ابنزیاد جلوتر از اینکه امامحسین {{علیه}} بیاید تهیه خودش را دیدهبود. رفت خانه شریح و با قلمدان زد توی سرش و پولها را آورد آنجا. گفت: هر چه میخواهی بردار. تو مجتهد وقت هستی و هر چه میخواهی بردار. دفعه دیگر آمد. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند، گفت: اینقدر پولها [زیاد] بود که باید بلند میشد تا شریح را میدید. شریح باید قتل را امضاء کند که مردم دنبالش بیایند. تمام شما هم دنبالش هستید. مگر میتوانم بگویم؟ من را ترور میکنند، امروز آن حرف واقعی زدن ترور است. چهکار کنم؟ | ||
− | + | شریح قاضیالقضات است دیگر، ابنزیاد به او گفت: شریح، اگر حسین بیاید تو دیگر جای پا نداری، حالا از شریح مسأله سراغ گرفت. یک آخوندی گفت: شریح، مسآله سراغ گرفته، گفتم: این مسأله سراغ گرفته که قتل امامحسین {{علیه}} را امضاء کند؟ چرا این حرف را میزند؟ چون شریح هم آخوند بوده میخواهند او را رد کنند، {{دقیقه|55}} هر چند کشتن امامحسین {{علیه}} است. آخوند میخواهد او را رد کند. مگر ولایت کافر میشود؟ تو کافر میشوی. مگر نور خدا کافر میشود؟ چهخبر است؟ خوش به حال شما که در یکقسمتش نمیفهمید. خب، حالا نوشت و فتوای شریح را اعلام کردند. | |
− | + | وقتی کسی رفت پیش امامصادق {{علیه}}، گفت: یابن رسولالله، من کاتب بودم، امامصادق {{علیه}} گریه کرد، گفت: یکی کاتب شدید، یکی اسب نعل کردید، جد من را کشتید. تمام اینها شریکند. به در و دیوار نوشت، خدایا، نگهمدار. اینقدر دیشب به امامزمان {{عج}} التماس کردم که نگهم دارد. نمیتوانم حرفم را بزنم. چهخبر است؟ حالا ابنزیاد نفر میخواهد. اینها میرفتند از دهات نفر میآوردند. مردم میدیدند خب، همه خوبها اینطرف هستند، خب مگر شریحقاضی آدم بدی بوده؟ قاضیالقضات تمام مملکت بود، مگر ابوموسی اشعری بد بوده؟ اعجاز داشته، مردم میدیدند همه اینطرف هستند، همه آمدند و شرکت کردند. هفتاد هزار نفر شدند. هیچکس نبود که حرف ولایت بزند، همهاش حرف اسلام بود. | |
− | {{موضوع|قضایای | + | {{موضوع|قضایای شکستن شمشیر آقا اباالفضل توسط امامحسین|حضرت اباالفضل}} |
− | حالا | + | حالا چهکار کردند؟ بالاخره فوجفوج لشکر آمد. امکلثوم دوید پیش زینب {{علیها}}، گفت: خواهر، فوجفوج همه میآیند و میروند طرف ابنزیاد. آقا اباالفضل گفت: خواهر، ناراحت نشو، فردا دیاری را در این صحرایکربلا باقی نمیگذارم، علیاکبر به میمنه میزند، من هم به میسره میزنم. امامحسین {{علیه}} صدای آقا ابوالفضل را شنید. شمشیر حضرت اباالفضل را شکست. فرمود: عباسجان، برو آب بیاور. چرا اینکار را کرد؟ آقا رسولالله {{صلی}} گفت: حسینجان، خدا میخواهد تو را کشته ببیند. آرام، کجا این حرف معلوم شد؟ آنموقعیکه زعفر آمد و گفت: من همه اینها را پایین میکشم. امام فرمود: نه، دوباره گفت، امام فرمود: زعفر، نفسهایی که اینها میکشند، نگفت در قبضه خداست، گفت، در قبضه من است، خدا در قبضه من گذاشتهاست. |
− | یکی از آقایان گفتهبود معلوم نیست که امامحسین {{علیه}} دست در قلب زینب گذاشتهباشد. چهچیزی را میگویی معلوم نیست؟ چهچیزی میگویی؟ آخر تو چهکار به اینکارها را داری؟ آرام باشید. آخر عمرت هست. این حرف چیست که میزنی؟ آمدند امامحسین {{علیه}} را کشتند و آمدند ریختند در خیمهها، زینب {{علیها}} دوید پیش حضرتسجاد {{علیه}}، تا حالا میگفت پسر برادر، حالا گفت: یا حجةالله، اینها خیمه را آتش زدند. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند. گفت: آیا ما باید بسوزیم؟ گفت: عمهجان، «علیکن بالفرار». بچهها فرار کنند. همه در بیابانها فرار کردند. یک بچهای دامنش آتش گرفتهبود، یکنفر آمد خاموش کند، بچه یک مهربانی دید، به او گفت: راه نجف از کجاست؟ گفت: چهکار داری؟ گفت: بروم پدرم را خبر کنم. | + | {{موضوع|روضه وداع امامحسین با حضرتزینب|روضه/امام حسین/حضرت زینب}} |
+ | حالا ریختند و امامحسین {{علیه}} را شهید کردند و آقا ابوالفضل را هم شهید کردند، افتخار میکنند ما کافرکُش هستیم. این ولایتکش است، اسلامکش است. چهکار میکنند؟ حالا امامحسین {{علیه}} آمد با اهلخیمه وداع کند. خواهر جان، من تا اینجا بودم. من شهید میشوم تا حتی طفل صغیرم هم شهید میشود. خواهر جان، تو باید دو تا کار کنی: یکی اسب بیصاحبم که میآید این بچهها همه میریزند بیرون، اسب اینها را راهنمایی میکند. همینسان اسب یواشیواش میآید، به بچهها میگوید بیایید بیایید. {{دقیقه|60}} نگذار بچهها بیایند. یکی هم زینب {{علیها}} غش کرد. امام دست در قلب زینب {{علیها}} گذاشت و تصرف ولایت کرد. او را به اینمردم مسلط کرد که استقامت داشتهباشد. | ||
+ | |||
+ | یکی از آقایان گفتهبود معلوم نیست که امامحسین {{علیه}} دست در قلب زینب گذاشتهباشد. چهچیزی را میگویی معلوم نیست؟ چهچیزی میگویی؟ آخر تو چهکار به اینکارها را داری؟ آرام باشید. آخر عمرت هست. این حرف چیست که میزنی؟ | ||
+ | |||
+ | {{موضوع|روضه آتشزدن خیمهها|روضه/حضرت زینب}} | ||
+ | آمدند امامحسین {{علیه}} را کشتند و آمدند ریختند در خیمهها، زینب {{علیها}} دوید پیش حضرتسجاد {{علیه}}، تا حالا میگفت پسر برادر، حالا گفت: یا حجةالله، اینها خیمه را آتش زدند. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند. گفت: آیا ما باید بسوزیم؟ گفت: عمهجان، «علیکن بالفرار». بچهها فرار کنند. همه در بیابانها فرار کردند. یک بچهای دامنش آتش گرفتهبود، یکنفر آمد خاموش کند، بچه یک مهربانی دید، به او گفت: راه نجف از کجاست؟ گفت: چهکار داری؟ گفت: بروم پدرم را خبر کنم. | ||
خلاصه، یکوقت زینب {{علیها}} دید اسب بیصاحبش آمد، تمام بچهها را راهنمایی کرد، دنبال اسب نرفت. | خلاصه، یکوقت زینب {{علیها}} دید اسب بیصاحبش آمد، تمام بچهها را راهنمایی کرد، دنبال اسب نرفت. | ||
− | حالا میخواهند اینها را حرکت دهند، لشکر ابنزیاد اینها را نمیدیدند. دهنت پر از آتش | + | {{موضوع|روضه سوار کردن اهلبیت توسط حضرتزینب و وداع حضرت با برادرش عباس|روضه/حضرت زینب}} |
+ | حالا میخواهند اینها را حرکت دهند، لشکر ابنزیاد اینها را نمیدیدند. دهنت پر از آتش شود که یک اشارهای کردی [که به اینها صدمه وارد شد]. حاجشیخعباس فرمود اینها صدمهشان تا موقعی [بود که امامحسین بود]. تا وقتی امامحسین {{علیه}} بود اینها به امر امامحسین بودند. [بعد از آن] خدا، آقا امامحسین، اینها را امر کرد. مگر کسی به امر خدا میتواند حرفی بزند؟ | ||
− | حالا اینها را | + | حالا گفتند اینها را نمیبینیم. [امامسجاد {{علیه}}] گفت: بروید کنار عمهام اینها را سوار کند. خودشان اقرار کردند که اینها را نمیدیدند، گفتند: صدایشان را میشنویم؛ اما آنها را نمیبینیم ای علیبنالحسین. گفت: بروید کنار، عمهام آنها را سوار کند. زینب {{علیها}} همه را سوار کرد، یکوقت زینب {{علیها}} نگاه کرد به طرف علقمه، گفت: عباسجان، وقتی میخواستم سوار شوم، زانویت را خم میکردی من پایم را روی زانویت میگذاشتم. عباسجان، خداحافظی با عباس کرد و اینها را حرکت دادند. |
− | حالا امامسجّاد {{علیه}} به زعفر که گفت اینها را پایین میکِشم گفت: دنبال ما بیا. آنها تا متوجه نبودند، بر روی دیوار نوشته میشد لعنت به قاتلان امامحسین {{علیه}}، آنها آن دست را نمیدیدند، زعفر مینوشت. اینها به نزدیک شام رسیدند. امامسجّاد {{علیه}} گفت: ما را از دروازهای ببرید که خیلی جمعیت نباشد. | + | {{موضوع|قضایای ورود اهلبیت به شام|حضرت زینب}} |
+ | حالا امامسجّاد {{علیه}} به زعفر که گفت اینها را پایین میکِشم گفت: دنبال ما بیا. آنها تا متوجه نبودند، بر روی دیوار نوشته میشد لعنت به قاتلان امامحسین {{علیه}}، آنها آن دست را نمیدیدند، زعفر مینوشت. اینها به نزدیک شام رسیدند. امامسجّاد {{علیه}} گفت: ما را از دروازهای ببرید که خیلی جمعیت نباشد. اُف بر تو مسلمان، حالا همه آمدند در دروازه با گهوارههای طلا، گهوارههای آنچنانی {{دقیقه|65}} بچههایشان را آوردند، گفتند: یزید کافر کشتهاست، و پیروز شدهاست. همه در دروازه آمدند. آخر، آنموقع دروازه بود. من هم یادم میآید بچه بودم، دروازه قلعه. اینها را از دروازهساعات بردند. حالا همه مردم کف میزنند و خوشحالی میکنند. | ||
− | زینب در دروازهکوفه یک سخنرانی کرد، زینب گفت: ماییم ذوی القربی پیامبر {{صلی}}. خبر به ابنزیاد دادند که ابنزیاد، اگر سخن زینب یکقدری دیگر ادامه یابد، همه دارند گریه میکنند. زینب وقتی میخواست صحبت کند، ابنزیاد گفت قیل و قال کنید، یکدفعه زینب گفت: | + | {{موضوع|قضایای خطبه حضرت زینب در دروازه کوفه و نجوای حضرت با سر بریده برادرش حسین|حضرت زینب}} |
+ | امامحسین {{علیه}} به زینب گفتهبود: خواهر، تو باید دو تا صحبت بکنی. یکی در مجلس شام، یکی هم در دروازهکوفه. اینها نان و خرما میآوردند و آنجا پرت میکردند، زینب گفت: ما ذوی القربی پیامبریم و صدقه برایمان حرام است. زینب در دروازهکوفه یک سخنرانی کرد، زینب گفت: ماییم ذوی القربی پیامبر {{صلی}}. خبر به ابنزیاد دادند که ابنزیاد، اگر سخن زینب یکقدری دیگر ادامه یابد، همه دارند گریه میکنند. زینب وقتی میخواست صحبت کند، ابنزیاد گفت قیل و قال کنید، یکدفعه زینب گفت: اُسکت، خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، گفت: شتر دیگر پایش را حرکت نداد. نفسها همه در سینهها حبس شد. زینب خطبهاش را خواند. اینها همه گریه کردند. یکوقت ابنزیاد گفت: سر برادرش را ببرید. سر امامحسین {{علیه}} را جلوی زینب آوردند. زینب گفت: | ||
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
سطر ۱۴۱: | سطر ۱۵۷: | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
− | آخر، شمر سر امامحسین {{علیه}} را برید و به خولی داد و گفت: برو هر چه جایزه گرفتی قسمت کنیم. خولی به خانه آمد و شب بود، سر امامحسین {{علیه}} را درون تنور گذاشت. زن خولی بیرون آمد، دید هودجی از آسمان به زمین آمد و چند زن مجلله روی زمین آمدند. حضرتزهرا {{علیها}} سر امامحسین {{علیه}} را در بغل گرفت و میگوید حسین، یکدفعه زن خولی فریاد کشید، گفت: تو پسر پیامبر {{صلی}} را کشتی؟ حالا همین سر را آورده، شاید یکذره | + | آخر، شمر سر امامحسین {{علیه}} را برید و به خولی داد و گفت: برو هر چه جایزه گرفتی قسمت کنیم. خولی به خانه آمد و شب بود، نمیخواست خاطر یزید را افسرده کند. سر امامحسین {{علیه}} را درون تنور گذاشت. زن خولی بیرون آمد، دید هودجی از آسمان به زمین آمد و چند زن مجلله روی زمین آمدند. حضرتزهرا {{علیها}} سر امامحسین {{علیه}} را در بغل گرفت و میگوید حسین، یکدفعه زن خولی فریاد کشید، گفت: تو پسر پیامبر {{صلی}} را کشتی؟ حالا همین سر را آورده، شاید یکذره خاکستری بوده. زینب گفت: کی بهسر تو پاشیده خاکستر؟ مگر اینجور دارویی دوا باشد؟ حسینجان، اگر با من حرف نمیزنی با بچه صغیر حرف بزن. امامحسین {{علیه}} گفت: {{آیه|ام حسبت ان اصحابالکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا|سوره=18|آیه=9}} زینب دید دارد سکته میکند سرش را به محمل زد. ابنزیاد دید تمام مردم کوفه دارند شورش میکنند. یکدفعه گفت: اینها را رو به شام حرکت بدهید. اینها را رو به شام حرکت دادند. {{دقیقه|70}} |
− | {{موضوع|قضایای شام}} | + | {{موضوع|قضایای شام و خطبه حضرتزینب در کاخیزید|حضرت زینب}} |
اینکه میگویند خرابه، خرابه کجا بود؟ بغل کاخ یزید امپراتور یک دنیا که خرابه نیست. آنجا بارانداز بود. میخواستند مجلس را آراسته کنند، برای همین هم اینها را در آنجا نگهداشتند. از آنجا که مجلس آراسته شد، اینها را وارد کردند. حالا وارد مجلس یزید شدند. اینها را گویا حاجشیخعباس میگفت: اینها را بستهبودند تا متفرق نشوند. حالا وارد شدند. زینب {{علیها}} یکقدری خودش را کنار زد. یزید بالای تخت گفت: این کیست که خودش را کنار میزند؟ گفتند: زینب. گفت: الحمد لله که خدا برادرت را کشت. زینب {{علیها}} بلند شد و گفت یابنالطلقاء، ای کسیکه جد من، پدرت را آزاد کردهاست، برادر من را خدا نکشت، لشکر تو کشتند. مردم دیدند، یزید ندا داد: گردنش را بزنید. یک یهودی بلند شد (مسلمان بلند نشد)، گفت: یزید چهکار میکنی؟ این زن داغدیده است. همانجا زینب یک شورشی انداخت که ما بچههای پیامبریم. | اینکه میگویند خرابه، خرابه کجا بود؟ بغل کاخ یزید امپراتور یک دنیا که خرابه نیست. آنجا بارانداز بود. میخواستند مجلس را آراسته کنند، برای همین هم اینها را در آنجا نگهداشتند. از آنجا که مجلس آراسته شد، اینها را وارد کردند. حالا وارد مجلس یزید شدند. اینها را گویا حاجشیخعباس میگفت: اینها را بستهبودند تا متفرق نشوند. حالا وارد شدند. زینب {{علیها}} یکقدری خودش را کنار زد. یزید بالای تخت گفت: این کیست که خودش را کنار میزند؟ گفتند: زینب. گفت: الحمد لله که خدا برادرت را کشت. زینب {{علیها}} بلند شد و گفت یابنالطلقاء، ای کسیکه جد من، پدرت را آزاد کردهاست، برادر من را خدا نکشت، لشکر تو کشتند. مردم دیدند، یزید ندا داد: گردنش را بزنید. یک یهودی بلند شد (مسلمان بلند نشد)، گفت: یزید چهکار میکنی؟ این زن داغدیده است. همانجا زینب یک شورشی انداخت که ما بچههای پیامبریم. | ||
− | خدا همیشه یک ذخیرهای گذاشتهاست. یزید میخواست | + | خدا همیشه یک ذخیرهای گذاشتهاست. یزید میخواست غیظ زینب را درآورد، با چوب خیزران به لبهای امامحسین {{علیه}} اشاره کرد، زینب {{علیها}} گفت: نزن یزید تو چوب کین به این لبان اطهرش. یزید، این لبها را پیامبر {{صلی}} میبوسیده. هنده یکدفعه از پشتپرده خودش را پرت کرد و سر امامحسین {{علیه}} را به سینه چسباند. مرتب میگفت: حسین، حسین، یزید دید دارد آبرویش میریزد، گفت: اینها را بهمسجد حرکت بدهید. |
+ | |||
+ | {{موضوع|قضایای خطبه امام سجاد در شام|حضرت سجاد}} | ||
+ | اینها را حرکت دادند. یعنی دیگر امامجماعت است، حالا رفتند. امامسجّاد {{علیه}} گفت: یزید، من بالای چوبها بروم؟ منبری که اسم علی {{علیه}} در آن نباشد چوب است. منبرها چطور شد؟ منبر باید علی {{علیه}} تویش باشد، حسین {{علیه}} تویش باشد نه شخص. اول یزید نمیگذاشت، پسرش گفت: بگذار بالای چوب برود. یزید گفت: بابا، اگر برود آبروی ما را میریزد. گفت برود. رفت حالا صحبت کرد. حالا امامسجّاد {{علیه}} رفت و قرار گرفت. حمد و ستایش خدا را کرد و گفت ما فرزندان پیامبریم. وقتی صحبت کرد خطاب به یزید کرد، از آنجا میدویدند در بازار میگفتند بیایید، یزید گفته اینها کافرند. اینها که پسر پیامبرند. امامسجّاد {{علیه}} یزید را تکان داد. یزید دید دارد آبرویش میریزد. خلاصه آمد و عذرخواهی کرد. روایت داریم یکهفته کاخش را بهدست امامسجّاد {{علیه}} داد. مردم میآمدند و سرسلامتی میگفتند و آخرش گفت: خدا لعنت کند ابنزیاد و ابنسعد را. من گفتم بیایید با هم [صلح کنید] که اسلام دو درقهای نشود. حسین {{علیه}} هم بیاید با ما هماهنگی کند. من نگفتم او را بکش. حالا پول خون تاوان پدرت را میدهم. اُف بر تو، گفت: من نمیخواهم پول خون تاوان را، گفت: سر پدرم را بده. یکآدم امین را هم دنبال ما بکن ما میخواهیم برویم مدینه. او بشیر را روانه کرد. {{دقیقه|75}} سر امامحسین {{علیه}} را هم داد. یکروایت داریم که امامسجّاد دید بچهها توان ندارند سر پدرشان را ببینند، سکینه توان ندارد، آمدند پیش امامسجّاد، امام دستور داد سر امامحسین {{علیه}} را در رأسالحسین دفن کردند. | ||
− | {{موضوع| | + | {{موضوع|قضایای بازگشت اهلبیت به کربلا|اربعین}} |
اینها آمدند سر دو راهی. بشیر گفت: میخواهید بروید مدینه یا میخواهید بروید کربلا؟ امامسجّاد {{علیه}} خیلی احترام کرد. گفت از عمهام زینب بپرس. رفت پیش حضرتزینب {{علیها}}. زینب {{علیها}} گفت: ما میخواهیم کربلا برویم. آمدند کربلا. جابر بود. جابر بلند شد و رفت. | اینها آمدند سر دو راهی. بشیر گفت: میخواهید بروید مدینه یا میخواهید بروید کربلا؟ امامسجّاد {{علیه}} خیلی احترام کرد. گفت از عمهام زینب بپرس. رفت پیش حضرتزینب {{علیها}}. زینب {{علیها}} گفت: ما میخواهیم کربلا برویم. آمدند کربلا. جابر بود. جابر بلند شد و رفت. | ||
− | حالا اینجا چهخبر شد. او میگوید اکبرم چه شد؟ او میگوید اصغرم چه شد؟ او میگوید عونم چه شد؟ او میگوید جعفرم چه شد؟ کربلا شد عاشورای دوم. دیدند اینها همه از بین میروند، امامسجّاد {{علیه}} گفت: اینها را حرکت بدهید. اینها را حرکت دادند رو به مدینه. مدینه که رسیدند، امامسجّاد {{علیه}} گفت: بشیر پدرت شاعر بوده. تو برو اهلمدینه را خبر کن. او آمد پرچمسیاه دست گرفت و وارد مدینه شد. مدینه هم خبر شدند و همه آمدند. گفت: بیایید سر قبر رسولالله {{صلی}} میگویم. حالا سر قبر رسولالله {{صلی}} آمد. آنها هم میگویند حسین چه شد؟ آنها هم میگویند اکبر چه شد؟ آنها هم میگویند قاسم چه شد؟ او میگوید | + | حالا اینجا چهخبر شد. او میگوید اکبرم چه شد؟ او میگوید اصغرم چه شد؟ او میگوید عونم چه شد؟ او میگوید جعفرم چه شد؟ کربلا شد عاشورای دوم. دیدند اینها همه از بین میروند، امامسجّاد {{علیه}} گفت: اینها را حرکت بدهید. |
+ | |||
+ | {{موضوع|قضایای ورود اهلبیت به مدینه و خبر دادن بشیر}} | ||
+ | اینها را حرکت دادند رو به مدینه. مدینه که رسیدند، امامسجّاد {{علیه}} گفت: بشیر پدرت شاعر بوده. تو برو اهلمدینه را خبر کن. او آمد پرچمسیاه دست گرفت و وارد مدینه شد. مدینه هم خبر شدند و همه آمدند. گفت: بیایید سر قبر رسولالله {{صلی}} میگویم. حالا سر قبر رسولالله {{صلی}} آمد. آنها هم میگویند حسین چه شد؟ آنها هم میگویند اکبر چه شد؟ آنها هم میگویند قاسم چه شد؟ او میگوید اباالفضل چه شد. تمام اهلمدینه سراغ میگیرند. بشیر گفت: دو مرد باقی مانده. یکی امامسجّاد {{علیه}}، یکی امامباقر {{علیه}}. خدا میداند مدینه چهخبر شد. | ||
− | {{موضوع| | + | {{موضوع|اهلتسنن، امر پیغمبر را قبول ندارند، شما خودش را هم قبول ندارید؛ شما نه اسلام دارید، نه ولایت|اسلام}} |
− | حالا قربانتان بروم. تو را به حضرتعباس، ما چه مسلمانهایی هستیم؟ من به شما گفتم، ما نه اسلام واقعی داریم نه ولایت. اینکه به شما گفتم، اسلام میگوید دروغ نگو، میگوییم، اسلام میگوید خدعه نکن میکنیم، اسلام میگوید معامله ربوی نکن، میکنیم، اسلام میگوید بخل نداشتهباش، داریم. اینها را همه اسلام میگوید، اینرا که ندارید، ولایت هم ندارید، حالا میگوید بیدین میروید. ما چهچیزی داریم؟ آخر شما اگر اسلام دارید تو را بهوجود امامزمان {{عج}}، این مصیبتهایی که سر اینها آمده میروی ویدئو میزنی؟ میروی ماهواره میزنی؟ میروی تلویزیون میزنی؟ میروی کارهای عشقی میکنی؟ میروی عروسکها را میخری؟ اف بر تو مسلمان، تو اسلام هم نداری، حالا ولایت بهجای خودش | + | حالا قربانتان بروم. تو را به حضرتعباس، ما چه مسلمانهایی هستیم؟ من به شما گفتم، ما نه اسلام واقعی داریم نه ولایت. اینکه به شما گفتم، اسلام میگوید دروغ نگو، میگوییم، اسلام میگوید خدعه نکن میکنیم، اسلام میگوید معامله ربوی نکن، میکنیم، اسلام میگوید بخل نداشتهباش، داریم. اینها را همه اسلام میگوید، اینرا که ندارید، ولایت هم ندارید، حالا میگوید بیدین میروید. ما چهچیزی داریم؟ آخر شما اگر اسلام دارید تو را بهوجود امامزمان {{عج}}، این مصیبتهایی که سر اینها آمده میروی ویدئو میزنی؟ میروی ماهواره میزنی؟ میروی تلویزیون میزنی؟ میروی کارهای عشقی میکنی؟ میروی عروسکها را میخری؟ اف بر تو مسلمان، تو اسلام هم نداری، حالا ولایت بهجای خودش! |
مگر اسلام نمیگوید آمدند یک مساله از پیامبر {{صلی}} بپرسند پسر عباس نگاه کرد. گفت: پسر عباس، خدا چشمت را پر آتش میکند؟ تو چه مسلمانی هستی که دختر مردم را آوردی بغل دستت؟ تو اسلام داری؟ اسلام هم نداری. اسلام به ذات خود ندارد عیبی، هر عیب که هست از مسلمانی ماست. تو مسلمانی؟ تو پیامبر {{صلی}} را قبول نداری. باز عمریها {{دقیقه|80}} پیامبر {{صلی}} را قبول دارند، امرش را قبول ندارند، شما پیامبر {{صلی}} را هم قبول ندارید. چه مسلمانهایی هستید، میگویید و میخندید و حالیتان هم نیست. من دیگر آخر عمرم هست، از خدا خواستم این نوار باقی بماند. تو نه اسلام داری نه ولایت. حالا میگوید بیدین از دنیا میروی. آنها امر امیرالمؤمنین {{علیه}}، امر پیامبر {{صلی}} را اطاعت نکردند، آنها رفتند جلسه بنیساعده درست کردند، شما هم چهکار میکنید؟ | مگر اسلام نمیگوید آمدند یک مساله از پیامبر {{صلی}} بپرسند پسر عباس نگاه کرد. گفت: پسر عباس، خدا چشمت را پر آتش میکند؟ تو چه مسلمانی هستی که دختر مردم را آوردی بغل دستت؟ تو اسلام داری؟ اسلام هم نداری. اسلام به ذات خود ندارد عیبی، هر عیب که هست از مسلمانی ماست. تو مسلمانی؟ تو پیامبر {{صلی}} را قبول نداری. باز عمریها {{دقیقه|80}} پیامبر {{صلی}} را قبول دارند، امرش را قبول ندارند، شما پیامبر {{صلی}} را هم قبول ندارید. چه مسلمانهایی هستید، میگویید و میخندید و حالیتان هم نیست. من دیگر آخر عمرم هست، از خدا خواستم این نوار باقی بماند. تو نه اسلام داری نه ولایت. حالا میگوید بیدین از دنیا میروی. آنها امر امیرالمؤمنین {{علیه}}، امر پیامبر {{صلی}} را اطاعت نکردند، آنها رفتند جلسه بنیساعده درست کردند، شما هم چهکار میکنید؟ | ||
− | پس شما نه اسلام دارید نه ولایت، حالا بیدین میروید. یک فکر برای خودت کن. اسلام میگوید دختر مردم را ببر بغل دستت؟ آره، تف بر تو، تف بر تو که میروی از آن کاسب چیزی میخری. اگر نروید بخرید، آنها دخترها را بیرون میکنند. خیلی هم خوشت میآید. تو مسلمانی؟ چشمت کور شود که بیدین میروی، میروی پیش | + | پس شما نه اسلام دارید نه ولایت، حالا بیدین میروید. یک فکر برای خودت کن. اسلام میگوید دختر مردم را ببر بغل دستت؟ آره، تف بر تو، تف بر تو که میروی از آن کاسب چیزی میخری. اگر نروید بخرید، آنها دخترها را بیرون میکنند. خیلی هم خوشت میآید. تو مسلمانی؟ چشمت کور شود که بیدین میروی، میروی پیش عمریها. تو را که پیش حضرتزهرا {{علیها}} نمیبرند. مگر حضرتزهرا {{علیها}} نیست که پیامبر {{صلی}} گفت چه عبادتی از برای زن خوب است؟ زهرا گفت: نه او نامحرم را ببیند نه نامحرم او را. تو خواهرت را بردی در بغل یارو، اُف بر تو ای مسلمان، میگوید میخواهم کمک خرجیام بشود! مگر خدا نمیگوید: {{آیه|والله خیر الرازقین|سوره=62|آیه=11}}؟. من رزقت را میدهم، خدا را بهقدری یکآدم راستگو قبول نداری؟ اینکارها چیست؟ معلوم کردم ما نه اسلام داریم نه ولایت. امامزمان {{عج}}، شاهد باش من حرفم را زدم. اینها مسئولند [اگر] که این حرفها را عمل نکنند، من حرفم را امروز زدم. |
− | {{موضوع|دعا}} | + | {{موضوع|دعا|دعا}} |
خدایا، عاقبتمان را بهخیر کن. | خدایا، عاقبتمان را بهخیر کن. | ||
سطر ۱۸۰: | سطر ۲۰۲: | ||
خدایا، امروز اربعین است، اربعین یعنی زیارت امامحسین {{علیه}}. اینها رفتند چه کسانی را زیارت میکنند؟ گفتم هر کجا زن و مرد قاطی است، عذاب خدا میریزد، خدایا، اینمردم عبادتی شدند، ولایتیشان کن. خدایا، از این عبادت توبه کنند. خدایا، بفهمند این عبادتها ضلالت است. خدایا، بفهمند عبادت کنند. {{دقیقه|84}} | خدایا، امروز اربعین است، اربعین یعنی زیارت امامحسین {{علیه}}. اینها رفتند چه کسانی را زیارت میکنند؟ گفتم هر کجا زن و مرد قاطی است، عذاب خدا میریزد، خدایا، اینمردم عبادتی شدند، ولایتیشان کن. خدایا، از این عبادت توبه کنند. خدایا، بفهمند این عبادتها ضلالت است. خدایا، بفهمند عبادت کنند. {{دقیقه|84}} | ||
+ | |||
+ | {{موضوع|اهل تسنن امر پیامبر را اطاعت نکردند، مرتد و کافر شدند؛ شما حرف پیامبر را اطاعت نمیکنید، بیدین میروید|اهل تسنن/اطاعت امر}} | ||
+ | به تمام آیات قرآن این حرفها دارد از حضرت زهرا صادر میشود. حرف حق صادر میشود. کجا میروید؟ چرا میروید؟ {{دقیقه|95}} من به آنها گفتم، حالا هم بگویم، اهل تسنن به امر پیغمبر اعتنا نکردند، گفت: کافر و مرتدند. ما حرف پیغمبر را نمیشنویم. سلمان پیش پیغمبر رفت، گفت ما اگر آخرالزمان را درک کردیم چه کنیم؟ گفت: واجبات، ترک محرمات، انتظارالفرج، به خیر و شر مردم کار نداشتهباش، بزن کنار. چرا کنار نمیروید؟ چرا دنبال مردم میروید؟ نمیتوانم بگویم. چرا دنبال مردم میروید؟ به او گفت مرتد است، به تو میگوید بیدین میروی. تو هم مشابه همانها هستی. واجبات، ترک محرمات، انتظارالفرج، به خیر و شر مردم کار نداشتهباش، برو کنار. | ||
+ | |||
+ | {{موضوع|در صورتیکه دست از علی برندارید و دنبال خلق نروید، حمایتکن ماوراء دارید|حمایت از ولایت/پیروی از خلق}} | ||
+ | نگاهکن آقاجان! ما حمایتکن ماوراء داریم. از اینها دست برداشتید. شما حمایتکن ماوراء دارید. آخر زهرای عزیز میگوید برای گناهکارها کاری کن. امیرالمؤمنین میگوید نفسی که کشیدم [در لیلةالمبیت]، [شمشیری که زدم] یومالخندق، برای اینها. رسولالله هم همین را میگوید. یک چیز هم زیاد میآورید؛ اما دست از علی برندار! دنبال خلق نرو! برو کنار. شما حمایتکن ماوراء دارید. میفهمید چقدر بدبخت هستید؟ باز هم برو ویدیو بزن، باز هم برو تلویزیون بزن، باز هم برو ماهواره بزن. اُف بر تو و نفهمی تو! | ||
+ | |||
+ | رفقا، این حرفها چندینسال است که بایگانی شده. همهاش شده اسلام. من دوباره تکرار کنم. آخر اسلام واقعی میگوید دروغ نگو، تو میگویی. خدعه نکن، که میکنی. نگاه به بچه مردم نکن، نگاه به دختر مردم نکن. مال حرام نخور. مال غصبی نگیر. در مال غصبی نماز بخوانی، نمازت درست نیست. همه این حرفها بایگانی شده. ما از بایگانی درآوردیم. بیایید به اینها عمل کنید، تا زهرا کمک شما باشد، امیرالمؤمنین کمک شما باشد. خلق خودش بیچاره است. | ||
+ | |||
+ | خدا علمایی که امر خدا و پیغمبر را اطاعت میکنند، آنها که به غیر از قال صادق، قال باقر چیز دیگری نگویند، رحمت کند. آنها که مردند رحمت کند، آنها که هستند باقی باشند. روایتش را میخواهید: یک نفر میآمدحرفهای امام صادق را میشنید، در دهات میرفت و میگفت. {{دقیقه|115}} گفت: میخواهی پیغمبر شوی یا امام؟ گفت: من؟ گفت: چرا نمیگویی قال صادق، قال باقر؟ روحانی باید روح باشد، قال صادق، قال باقر بگوید. ما به غیر از دوازدهامام، چهاردهمعصوم چیزی نداریم. اینها رهبران ما هستند. روحانی باید روح باشد. تو هم باید روح باشی. روحانی این نیست که عمامه داشتهباشد. تو هم روحانی هستی، عزیز من، قربانت بروم، بیا روح بشو تا فردای قیامت زهرا کمکتان کند. عمَر کیست که تو را کمک کند که دنبالش میروی! فرعون کیست که تو به او خدا میگویی! بیشتر از این را دیگر نمیتوانم بگویم. | ||
+ | |||
+ | آرام! قربانتان بروم. شما اگر میخواهید رستگار شوید پی کارتان بروید. اگر درس میخوانی، خوب بخوان. [اگر] رفیقباز شوی، دیگر نمیتوانی درس بخوانی. اگر جلوی چشمت را نگیری، دیگر نمیتوانی درس بخوانی، نمیتوانی عبادت کنی. الان چند نفر آمدند، میگوید: من نه میتوانم درس بخوانم، نه نماز! با یکی سلامعلیکی داشتیم، تخصص گرفته و رفته. من دارم شما را آگاه میکنم که مثل او نشوید. برو عزیز من هر کس در سطح کارش، این نوارها و کتابها را گوش کند، به حضرتعباس رستگار رستگارید. بیا کنار تا زهرا کمکت کند، امیرالمؤمنین کمکت کند، امام زمان به تو سر بزند. اگر ناراحت باشی، امامزمان میآید و از ناراحتی تو را درمیآورد. حرف من ایناست، تو باید بیایی اینطرف پل. | ||
+ | |||
+ | {{موضوع|متقی آتش خاموشکن است؛ تمام مردم به متقی از آتش راحت میشوند، نه به امیرالمؤمنین!|متقی}} | ||
+ | ما خوبِ مردمی هستیم، نه خوبِ خدا و پیغمبر. تو خوبِ تاییدی هستی؟ خوب، اویس است که پیامبر میگوید: برادر من است. من دشمن پیغمبرم! به تو گفته؛ اما تو حرفش را نمیشنوی. | ||
+ | |||
+ | {{درباره متقی|به تمام انبیاء قسم من در جهنم پریدم، تمام آتش خاموششد}}. تمام مردم به متقی راحت میشوند، {{دقیقه|120}} نه به امیرالمؤمنین. چون که متقی امر علی را اطاعت میکند. اطاعت امیرالمؤمنین اینهمه درجه دارد نه خود امیرالمؤمنین. او همانطور که خدا را نمیتوانیم بفهمیم، ولایت را هم نمیتوانیم بفهمیم؛ اما دوست علی باش، میپری در جهنم؛ اما دوست کسی نباش، کسی را تأیید نکن، دنبال کسی نرو، گناه نکن، چشمت را حفظ کن. {{درباره متقی|مگر من به غیر از شما هستم. من یک بچه رعیت هستم. نه بابایم عالم بودهاست و نه نمیدانم چه. افتخار میکنم که بچه رعیتم، چیز دیگر نیستم. همینساخت به دینم قسم نگاه میکردم، میدیدم فقط یکخرده سیاهیاست به سینه دیوار. اصلاً تمام راحت شدند. چه داری میگویی؟ کجایی تو؟ اما من به عمرم دروغ نگفتم، به عمرم نگاه نکردم. به عمرم کسی را تأیید نکردم. به عمرم کسی را برای اینکه چیزی به من بدهد، نخواستم، خودش را خواستم.}} اینها همهاش در درجه آتش خاموشکردن است. تو آتش غضبت را نمیتوانی خاموش کنی. تو نمیتوانی نگاه نکنی. ما در مقابل ولایت جازَن هستیم. به دینم راست میگویم، جازَن شدیم. اما وقتی که بخواهی جدایت میکند قربانت بروم، فدایت شوم. | ||
+ | |||
+ | او [متقی] را خدا [از قبل] گفته [آتشخاموش کن]؛ اما ابراهیم خلق است، به ابراهیم میگوید خاموش کن. ابراهیم متقی نبود. چرا؟ میخواهد خدا را بشناسد، میگوید میخواهم تو را بشناسم، میگوید چهار تا مرغ بگیر، سرشان را ببر. اُف! به چهار تا مرغ میخواهی خدا را بشناسی آقای ابراهیم؟! لا اله الا الله! الان میگویند: میگوید من از پیغمبرها هم بالاترم! گُه خوردم گفتم. من حرفم را میزنم، بیدارتان میکنم. | ||
+ | |||
+ | {{موضوع|اسلام تسلیم ولایت است و باید ولایت را معرفی کند|اسلام}} | ||
+ | اسلام باید تسلیم ولایت باشد، من آن اسلام را میبوسم، نه اسلامی که بگوید خودش ولایت است! آن درست نیست. اسلام باید تسلیم ولایت باشد. پیغمبر تسلیم ولایت بود. من روایت میگویم، به کسی کار ندارم. کسی نگوید به من گفت! {{دقیقه|125}} تو چه کسی هستی که من به تو بگویم؟ پیغمبر تسلیم ولایت است؟ کجا تسلیم ولایت است؟ خدا همچین کرد، یا محمد! اگر علی را معرفی نکنی، هیچ کاری نکردی. بیست و دو سال عبادت پیغمبر را خدا بهواسطه علی کنار گذاشت. تو که بند تنبان! کجا عبادت داری که اینقدر به خودت باد میکنی؟ علی را معرفی کن، مقصد من را معرفی کن. قرآن کلام خداست، ولایت مقصد خدا. هم قرآن را باید قبول داشتهباشید، هم علی را. پیغمبر فرمود: دو چیز بزرگ میگذارم، دستهایش را همچین کرد [دو انگشت سبابهاش را کنار هم گذاشت]، همچین نکرد که یکی کوچک باشد یکی بزرگ. آخر همه مردم حرفدرآور هستند، نمیخواهند حرف را قبول کنند، لا مذهبها! | ||
+ | |||
+ | {{موضوع|دعا|دعا}} | ||
+ | خدایا تو را بهحق امامحسین و بچههای امامحسین، بچههای ما را طرفدار امامحسین قرار بده. طرفدار خلق قرار نده. | ||
+ | |||
+ | خدایا این رفقا که از راه دور و نزدیک تشریف آوردند، تا سال دیگر سالم و ساز نگهشان دار. | ||
+ | |||
+ | خدایا عقیدهشان سُر نخورد. | ||
+ | |||
+ | خدایا هیکل و عقایدشان را نگهدار. عقایدشان ولایت علی باشد، نه ولایت خلق. | ||
+ | |||
+ | خدایا اینها کسانی باشند که ائمه فردای قیامت به اینها افتخار کنند. {{دقیقه|130}} امامصادق فرمود: جوری نباشید که ما را خجالتزده کنید. خدایا ما امام صادق را سرفراز کنیم. با چه سرفراز کنیم؟ با کارت علی. ما با محبت علی، امام صادق و زهرای عزیز را سرفراز کنیم. | ||
+ | |||
+ | خدایا حج بیتالله، خانه خودت را قسمت ما کن. | ||
+ | |||
+ | خدایا آنها که خانه ندارند، خانه به آنها بده. آنها که بچه ندارند، بچه به آنها بده. | ||
+ | |||
+ | خدایا اینها را ارادةالله کن، اراده کنند یک کاری کنند. | ||
+ | |||
+ | خدایا محتاج خلقشان نکن. | ||
+ | |||
+ | خدایا در دنیا و آخرت سرفرازشان کن. | ||
+ | |||
+ | خدایا دعای من گنهکار روسیاه را مستجاب بفرما. | ||
[[رده: نوارها]] | [[رده: نوارها]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۲۰
اربعین 92؛ نه اسلام داریم، نه ولایت | |
کد: | 10354 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1392-10-02 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام اربعین (19 صفر) |
یکنفر بود مرید امامصادق (علیهالسلام) بود. آنوقت یک برادر داشت، برادرش قدری اوباش بود. رفت برادرش را نصیحت کرد و بالاخره او هم بهقول ما یک پالتو بلندی پوشید و خودش را ظاهر الصلاح نشان داد. آنوقت برادرش خبر خوشحالی را به امامصادق (علیهالسلام) داد. گفت: آقا جان، برادرم که بد بود، خوب شد و توبه کرد. امام فرمود: اگر خوب شدهبود در بلخ آن قضایا واقع نمیشد. صدها فرسخ تا بلخ است. در بلخ یک دریاچه بود. کنار بلخ با یکزنی دوستی کردهبود. ببین، امام خبر دارد. گفت: در بلخ آن قضایا واقع نمیشد. چهخبر است؟ تو را به حضرتعباس، کدامیک از شما امامزمان (عجلاللهفرجه) را اینطور میشناسید؟ همهشما پی کارتان هستید. آیا ما امامزمان (عجلاللهفرجه) را اینطور میشناسیم؟
دلم میخواهد آقایانی که اینجا میآیند تصفیه شوند. مثل آبی که تصفیه میشود. ببین، چقدر خوب است؟ یعنی شما کُر شوید، نه اینکه نجس شوید، نجس را پاک کنید. من این توقع را از شما دارم. انشاءالله امیدوارم که همهشما همینسان باشید. خواست متقی مثل خواست این دوازدهامام، چهاردهمعصوم است، فقط دلش میخواهد شما هدایت شوید، هیچ نظر دیگری ندارد. شما اگر حس کنید که متقی اینطوری است، خوب است.
ببین، این دو نفر نگذاشتند امیرالمؤمنین علی، یعسوبالدین، امامالمبین، حجتخدا، وصی رسولالله مردم را هدایت کند. اینها هر کدامشان یک دستوراتی داشتند، مثلاً میگویند امامرضا (علیهالسلام) رزاق رزق است. رزق را تقسیم میکند. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هم آمدهبود مردم را هدایت کند. حالا وقتی میخواهد در ظاهر از دنیا برود، خدا نمیگذارد با دل پر غصه برود. حالا جبرئیل به او کمک کرد. اشارهشد به جبرئیل، یا اخا جبرئیل، علی (علیهالسلام) را کشتند. جبرئیل به تمام این دنیا و شاید به تمام این خلقت گفت: ارکان خدا شکست؛ یعنی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ارکان خداست؛ یعنی مقصد خداست. شما که میدانید ارکان خیلی بالاست. حالا آنها که در جهنم بودند بغض امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نداشتند، گناه کردهبودند و بهتوسط گناهشان در جهنم رفتند، آنها مخلد نیستند، اهلجهنم هستند. به همه اهلجهنم یکدفعه این ندا رسید، تمام آنها توبه کردند و ضجه کردند و خدا همه آنها را نجات داد. اینکه میگوید اول ماه چقدر آمرزیده میشود، وسط ماه چقدر، آخر ماه بهقدر همه ماه، آمرزیده میشود، اینها دائم دیگر در جهنم نمیسوزند. حالا یکدفعه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گفت: «فزت و رب الکعبه» به پروردگار کعبه؛ یعنی به خدای کعبه رستگار شدم؛ یعنی به مقصدم رسیدم.
به تمام آیات قرآن، متقی هم همینجور است. مقصدش ایناست که شما رستگار شوید. هیچ مقصدی ندارد. ببین، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) چهچیزی گفت؟ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) وقتی میخواست از دنیا برود، خدا به او فرصتی داد و ایشان صحبت کرد. گفت: مردم، وقتی خدای تبارک و تعالی من را به رسالت امر کرد، شما چطور بودید؟ آب شما از چالهها بود، گوشت شما مار و موش بود، حالا چطور شدید؟ اعیانترین مردم شدید. همه گفتند: بله. گفت: من هیچ مزد رسالت نمیخواهم، فقط «ذوی القربی» من را احترام کنید؛ یعنی بچههای من را احترام کنید. امامصادق (علیهالسلام) میگوید: اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفتهبود بدترین اذیت را بکنید، اینها عوض سفارشهای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) اذیتی نبود که نکردند.
به تمام آیات قرآن، متقی همینجور است. دلش خوناست. اشک میریزد، دلش میخواهد شما رستگار شوید. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: مزد رسالت نمیخواهم، ما که رسالت نداریم. من الان هشتاد و چهار پنجسال است که دارم داد میزنم. هیچچیز هم از شما نمیخواهم، فقط تقوا میخواهم. تقوا؛ یعنی پرهیزکاری، تقوا؛ یعنی امر اطاعتکردن. دلم میخواهد همهشما همینسان باشید.
حالا خدا برای شما پیام داده. من پیام خدا را میگویم. میگوید: اگر بخواهید شما را هدایت میکنم. این برای ما مشکل بهوجود آورده و شما توجه ندارید. (شما را احترام میکنم، نمیگویم نمیفهمید، انشاءالله توجه ندارید.) چرا؟ اگر بخواهی رستگار شوی، باید مثل آن گدا باشی. آمد پیش امامحسن (علیهالسلام) و گفت: حسنجان، من چیزی ندارم، بچههایم چیزی ندارند. گفت: من فقیرم، چیزی ندارم. امام فرمود: آیا ولایت ما، خانواده را میفروشی؟ گفت: حرف ولایت را نزن، جان میدهم و ولایت را نمیفروشم. اگر تمام دنیا را بهمن بدهی ولایت را نمیدهم، حرف آنرا نزن. خب، این فقیر، ولایت را خواسته، امام به او گفت: تو تهیدست هستی، فقیر نیستی. علی (علیهالسلام) داری، حسن (علیهالسلام) داری، حسین (علیهالسلام) داری، زهرا (علیهاالسلام) داری، تقوا داری، گناه نداری. کدامیک از ما اینطور هستیم؟
قربانتان بروم، همینجور که الان شما مهندسید، بهفکر معدن هستید، بهفکر این هستید که کارگرتان چطوری باشد، تفکر را هم یککاری حساب کنید، یکمقدار فکر کنید. تفکر را در کارهایتان بیاورید. من تفکر را در کارهایم آوردهام. تو اگر در کارهایت تفکر بیاوری، نمیروی زمین مردم را، ملک مردم را بگیری. قربانت بروم، چهکار داری میکنی؟ کجایی ای رفیق؟ من به جرأت قسم خوردم که من هم هیچچیز از شما نمیخواهم. شما اگر میوهای گرفتید، چیزی گرفتید، پولی گرفتید، اینچیزها، در خزانه خودتان میرود. بهمن که مربوط نیست؛ اما من شما را تشویق میکنم. فردایقیامت از آنها نیستید که پشت دستتان را دندان بگیرید.
به تمام آیات قرآن، اغلب اینمردم نه به قیامت اعتقاد دارند، نه به رجعت. اصلاً در دایره قم، من از اول عمرم پای منبرها بودم. منبری نیست که من با او صحبت نکردهباشم و با او نبوده باشم. من نشنیدم کسی حرف رجعت را بزند. اگر کسی شنیده بیاید بهمن بگوید که من به او انعام بدهم. رجعت دمده شدهاست. اتفاقاً رجعت بیدارکن بشر است، هوشیار کننده بشر است، عقیده واقعی بشر است، هدایت بشر است، هشدار دهنده بشر است، دیگر رجعت را فراموش کردند، تمام شد. تو باید عزیز من، خودت را مهیا کنی برای رجعت. رجعة دین. دین اعتقاد به رجعت است. عزیز من، اگر تو اعتقاد به رجعت داشتهباشی، اینکارها را نمیکنی. چرا از رجعت نمیگویند؟ اینها خودشان مبتلا هستند. چهچیزی بگوید؟ بگوید من اعتقاد به رجعت دارم؟
خدا رحمت کند علما را. من یادم میآید. مرحوم حجت یک الاغ داشت، مرحوم حاجشیخ، الاغ داشت. الاغ سوار میشدند. تو داری چهچیزی سوار میشوی؟ بابا، تو کجا میخواهی بروی؟ ماشین شصت یا هفتاد میلیونی را میخواهی چهکنی؟ آیا میخواهی این آقا حرف رجعت بزند؟
من امروز انشاءالله میخواهم بگویم ما نه اسلام داریم نه ولایت. حالا این پیش منبریاش بود. انشاءالله به امید خدا میخواهم از اولش که حضرتزینب (علیهاالسلام) از کربلا حرکت کرده برای شما بگویم تا رفت شام و برگشت. انشاءالله یک نوار اینجوری داشتهباشیم.
الان یکحرفی است که با ایده مردم خیلی نادرست است؛ اما آن حرف خودش درستاست. میگوید شما را که در قبر میگذارند، دو تا نور است که میآید. یک نور ولایت است، یک نور از آنهم روشنتر است. میگوید آن نور، سرور در قلب مؤمن است. کسی است که دوستعلی (علیهالسلام) را دوست دارد. اما آخرالزمان دوستعلی (علیهالسلام) را دشمن دارند. این خیلی مهم است که میفرماید از نور ولایت روشنتر است. من دارم روایت میگویم. آخر میشود باور کرد؟ اینقدر ولایت بالاست، آنوقت میگوید آن نور سرور در قلب مؤمن است. چرا؟ تو آن سروری که در قلب مؤمن کردی، البته مؤمن را هم باید بشناسی، نه هر کس. مؤمن، متقی است. متوجه هستید؟ حالا از آن نور روشنتر است. ما کجاییم؟ حالا به متقی میگویند حرف نزن. همهشما هم چیزی نمیگویید.
آنها که مغرورند، مغبونند. آنوقت اینمردم بیچاره را با همان نفهمی هدایت میکنند. آن هدایت بهدینم ضلالت است. هدایت نیست، ضلالت است. هدایت باید به امر ولی باشد. آن هدایت است، آن ضلالت است. چرا؟ امامصادق (علیهالسلام) چقدر شاگرد دارد؟ حالا که آن عرب میآید میگوید با هشام صحبت کن. هزار نفر است، هشام افضل است. چونکه هشام خداشناس است، هشام، ولی شناس است. عزیز من، کجایی؟ حالا اگر آدم بخواهد یکی را از درون جمعیت بخواهد مبرا میکند، زیردندانی دارند، ناراحت هستند. من خود طورم نمیشود، به امامصادق (علیهالسلام) هم ایراد کردند، تو بدبختی که طورت میشود. تو اگر انسانی باید بخواهی رفیقت بهتر باشد. به دین یهود و نصارا بمیرم، دلم میخواهد همهشما از من بهتر شوید. افتخار من ایناست که همهشما از من بهتر شوید. کوشش میکنم. چرا؟ مقصد متقی هدایت است. نه مقصد متقی ضلالت.
میخواهم انشاءالله یک نوار از اول که حضرتزینب (علیهاالسلام) حرکت کردند از کربلا رو به شام میخواهم بگویم، یک نوار داشتهباشیم.
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و رحمةالله و برکاته
ابتدای هر کاری یعنی شروع هر کاری آنها یک مقصد دارند. مقصدشان خودشان هستند. خب، آنها یک ادعایی میکنند، همیشه آمدند، یکی ادعای خدایی کرده، یکی ادعای امامت کرده، یکی ادعای اولی الامری کرده ادعاها در دنیا خیلی زیاد است؛ اما اینها ادعاست، کسیکه خدا تأیید کردهاست، آن درستاست. امامحسین (علیهالسلام) را خدا تأیید کردهاست. اینکه نمیشود یک خلیفه بگوید تو به حرف من برو. آن یک چند روزی یک شعاعی دارد و اما منبعد تکذیب میشود. آن دو نفر آمدند ادعا کردند به علیبنابیطالب (علیهالسلام) گفتند بیا به حرف ما باش. دید نمیآید و طناب گردنش انداختند و چقدر او را هل دادند؛ اما علی (علیهالسلام) بیعت نکرد. اینها آمدند برای امامحسین (علیهالسلام) هم همینکار را کردند. آمدند چند نفر را روانه کرد، گفت: با ما بیعت کند و ما را قبول کند.
من یکدفعه دیگر هم یک اشارهای کردم، امامحسین (علیهالسلام) با آنهایی که با او آمدند صحبت کرد، گفت: آخر من چهکسی را قبول کنم؟ اینها آمدند مادر ما را کشتند و ابوسفیان آمد گفت چرا اینکار را کردی؟ گفت: حرف نزن، پسرت را والی شام میکنم. یعنی به یزید گفت: پدرت والی شام بود، تو هم مشابه آن هستی، تو را که خدا معلوم نکرده که من بیایم تو را قبول کنم. تو باید بیایی و ما را قبول کنی. گفت: من تو را میکشم، باید قبول کنی.
آمدند و گفت: یا بیعت کند یا او را بکش. دور خانه امامحسین (علیهالسلام) ریختند، بنیهاشم دور خانه ریختند، والی مدینه دید نمیشود. از طرفی هم امامحسین (علیهالسلام) دید او را میکشند، گفت: پا شو برویم مکه. اُف، بر دهن تو که میگویی اگر میخواست او کشته شود چرا زن و بچهاش را برد، یعنی زن و بچهاش را به کشتن داد؟ نفهم، حرفت ایناست. من عقیدهام ایناست که اینها اگر حرف ولایت نزدند، بهتر است. برو حرف خودت را بزن، به ولایت چهکار داری؟
حالا امامحسین (علیهالسلام) آمده مکه، امن و امان است دیگر. خیلی مکه امن و امان است؛ اما مکه شناختن اصل است، نه مکه آمدن. اغلب حاجیهای آخرالزمان مکه میروند نه اینکه مکه را بشناسند. کدامیک از ما مکه را میشناسیم؟ اگر میشناختیم چرا هنگامی که امامسجّاد (علیهالسلام) بین انگشتانش را باز کرد، همه حیوان بودند؟ حیوانات بودند که امامحسین (علیهالسلام) ما را کشتند. الان هم ادامه دارد. یکقدری ملاحظه میکنم وگرنه الان میگویم تو الان همان هستی یا نیستی.
آمده، رفته امامحسین (علیهالسلام) را کشته، حالا آمده یک پشه را کشته، آمده میگوید حکم این چیست؟ این مقدس است. میگوید حکمش چیست که من یک پشه کشتم؟ ببین، شیطان چهکار میکند. چطور پیش رفتهاست؟ در قلب او آمده لانه گذاشته.
حالا امامحسین (علیهالسلام) چهکار کند؟ دید اینجا هم میخواهند او را بکشند. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند. گفت شمشیر لای احرامهایشان بود، آمده امامِ خودش را بکشد، ثواب کند و بهشت برود، چرا؟ به امر خلیفه وقت! این خلیفه وقت است، نه خلیفه امر. جگر من کباب است که شما خلیفه وقت را با خلیفه امر فرق نمیگذارید. همه هم دنبالش هستیم. متقی چهکار کند؟ از نفهمی مردم خودکشی کنم؟ من به مرگ افتخار میکنم؛ اما مرگ با شرافت. مرگ با غصه زهرا (علیهاالسلام)، مرگ با غصه حسین (علیهالسلام)، مرگ با غصه علی (علیهالسلام). حالا میگویند احترام خانه میرود، دید آنجا محل ترور میشود.
امامحسین (علیهالسلام) دید اینها یکبار نامه دادهاند حرکت کرد. حالا که حرکت کرده، دید به خیالش اینها همه آمدند به استقبالش. اینها همه دشمن هستند که کربلا آمدند. چهکار کرد؟ حر گفت: حالا بیا بیعت کنید. گفت: من نمیکنم.
ابنزیاد جلوتر از اینکه امامحسین (علیهالسلام) بیاید تهیه خودش را دیدهبود. رفت خانه شریح و با قلمدان زد توی سرش و پولها را آورد آنجا. گفت: هر چه میخواهی بردار. تو مجتهد وقت هستی و هر چه میخواهی بردار. دفعه دیگر آمد. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند، گفت: اینقدر پولها [زیاد] بود که باید بلند میشد تا شریح را میدید. شریح باید قتل را امضاء کند که مردم دنبالش بیایند. تمام شما هم دنبالش هستید. مگر میتوانم بگویم؟ من را ترور میکنند، امروز آن حرف واقعی زدن ترور است. چهکار کنم؟
شریح قاضیالقضات است دیگر، ابنزیاد به او گفت: شریح، اگر حسین بیاید تو دیگر جای پا نداری، حالا از شریح مسأله سراغ گرفت. یک آخوندی گفت: شریح، مسآله سراغ گرفته، گفتم: این مسأله سراغ گرفته که قتل امامحسین (علیهالسلام) را امضاء کند؟ چرا این حرف را میزند؟ چون شریح هم آخوند بوده میخواهند او را رد کنند، هر چند کشتن امامحسین (علیهالسلام) است. آخوند میخواهد او را رد کند. مگر ولایت کافر میشود؟ تو کافر میشوی. مگر نور خدا کافر میشود؟ چهخبر است؟ خوش به حال شما که در یکقسمتش نمیفهمید. خب، حالا نوشت و فتوای شریح را اعلام کردند.
وقتی کسی رفت پیش امامصادق (علیهالسلام)، گفت: یابن رسولالله، من کاتب بودم، امامصادق (علیهالسلام) گریه کرد، گفت: یکی کاتب شدید، یکی اسب نعل کردید، جد من را کشتید. تمام اینها شریکند. به در و دیوار نوشت، خدایا، نگهمدار. اینقدر دیشب به امامزمان (عجلاللهفرجه) التماس کردم که نگهم دارد. نمیتوانم حرفم را بزنم. چهخبر است؟ حالا ابنزیاد نفر میخواهد. اینها میرفتند از دهات نفر میآوردند. مردم میدیدند خب، همه خوبها اینطرف هستند، خب مگر شریحقاضی آدم بدی بوده؟ قاضیالقضات تمام مملکت بود، مگر ابوموسی اشعری بد بوده؟ اعجاز داشته، مردم میدیدند همه اینطرف هستند، همه آمدند و شرکت کردند. هفتاد هزار نفر شدند. هیچکس نبود که حرف ولایت بزند، همهاش حرف اسلام بود.
حالا چهکار کردند؟ بالاخره فوجفوج لشکر آمد. امکلثوم دوید پیش زینب (علیهاالسلام)، گفت: خواهر، فوجفوج همه میآیند و میروند طرف ابنزیاد. آقا اباالفضل گفت: خواهر، ناراحت نشو، فردا دیاری را در این صحرایکربلا باقی نمیگذارم، علیاکبر به میمنه میزند، من هم به میسره میزنم. امامحسین (علیهالسلام) صدای آقا ابوالفضل را شنید. شمشیر حضرت اباالفضل را شکست. فرمود: عباسجان، برو آب بیاور. چرا اینکار را کرد؟ آقا رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) گفت: حسینجان، خدا میخواهد تو را کشته ببیند. آرام، کجا این حرف معلوم شد؟ آنموقعیکه زعفر آمد و گفت: من همه اینها را پایین میکشم. امام فرمود: نه، دوباره گفت، امام فرمود: زعفر، نفسهایی که اینها میکشند، نگفت در قبضه خداست، گفت، در قبضه من است، خدا در قبضه من گذاشتهاست.
حالا ریختند و امامحسین (علیهالسلام) را شهید کردند و آقا ابوالفضل را هم شهید کردند، افتخار میکنند ما کافرکُش هستیم. این ولایتکش است، اسلامکش است. چهکار میکنند؟ حالا امامحسین (علیهالسلام) آمد با اهلخیمه وداع کند. خواهر جان، من تا اینجا بودم. من شهید میشوم تا حتی طفل صغیرم هم شهید میشود. خواهر جان، تو باید دو تا کار کنی: یکی اسب بیصاحبم که میآید این بچهها همه میریزند بیرون، اسب اینها را راهنمایی میکند. همینسان اسب یواشیواش میآید، به بچهها میگوید بیایید بیایید. نگذار بچهها بیایند. یکی هم زینب (علیهاالسلام) غش کرد. امام دست در قلب زینب (علیهاالسلام) گذاشت و تصرف ولایت کرد. او را به اینمردم مسلط کرد که استقامت داشتهباشد.
یکی از آقایان گفتهبود معلوم نیست که امامحسین (علیهالسلام) دست در قلب زینب گذاشتهباشد. چهچیزی را میگویی معلوم نیست؟ چهچیزی میگویی؟ آخر تو چهکار به اینکارها را داری؟ آرام باشید. آخر عمرت هست. این حرف چیست که میزنی؟
آمدند امامحسین (علیهالسلام) را کشتند و آمدند ریختند در خیمهها، زینب (علیهاالسلام) دوید پیش حضرتسجاد (علیهالسلام)، تا حالا میگفت پسر برادر، حالا گفت: یا حجةالله، اینها خیمه را آتش زدند. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند. گفت: آیا ما باید بسوزیم؟ گفت: عمهجان، «علیکن بالفرار». بچهها فرار کنند. همه در بیابانها فرار کردند. یک بچهای دامنش آتش گرفتهبود، یکنفر آمد خاموش کند، بچه یک مهربانی دید، به او گفت: راه نجف از کجاست؟ گفت: چهکار داری؟ گفت: بروم پدرم را خبر کنم.
خلاصه، یکوقت زینب (علیهاالسلام) دید اسب بیصاحبش آمد، تمام بچهها را راهنمایی کرد، دنبال اسب نرفت.
حالا میخواهند اینها را حرکت دهند، لشکر ابنزیاد اینها را نمیدیدند. دهنت پر از آتش شود که یک اشارهای کردی [که به اینها صدمه وارد شد]. حاجشیخعباس فرمود اینها صدمهشان تا موقعی [بود که امامحسین بود]. تا وقتی امامحسین (علیهالسلام) بود اینها به امر امامحسین بودند. [بعد از آن] خدا، آقا امامحسین، اینها را امر کرد. مگر کسی به امر خدا میتواند حرفی بزند؟
حالا گفتند اینها را نمیبینیم. [امامسجاد (علیهالسلام)] گفت: بروید کنار عمهام اینها را سوار کند. خودشان اقرار کردند که اینها را نمیدیدند، گفتند: صدایشان را میشنویم؛ اما آنها را نمیبینیم ای علیبنالحسین. گفت: بروید کنار، عمهام آنها را سوار کند. زینب (علیهاالسلام) همه را سوار کرد، یکوقت زینب (علیهاالسلام) نگاه کرد به طرف علقمه، گفت: عباسجان، وقتی میخواستم سوار شوم، زانویت را خم میکردی من پایم را روی زانویت میگذاشتم. عباسجان، خداحافظی با عباس کرد و اینها را حرکت دادند.
حالا امامسجّاد (علیهالسلام) به زعفر که گفت اینها را پایین میکِشم گفت: دنبال ما بیا. آنها تا متوجه نبودند، بر روی دیوار نوشته میشد لعنت به قاتلان امامحسین (علیهالسلام)، آنها آن دست را نمیدیدند، زعفر مینوشت. اینها به نزدیک شام رسیدند. امامسجّاد (علیهالسلام) گفت: ما را از دروازهای ببرید که خیلی جمعیت نباشد. اُف بر تو مسلمان، حالا همه آمدند در دروازه با گهوارههای طلا، گهوارههای آنچنانی بچههایشان را آوردند، گفتند: یزید کافر کشتهاست، و پیروز شدهاست. همه در دروازه آمدند. آخر، آنموقع دروازه بود. من هم یادم میآید بچه بودم، دروازه قلعه. اینها را از دروازهساعات بردند. حالا همه مردم کف میزنند و خوشحالی میکنند.
امامحسین (علیهالسلام) به زینب گفتهبود: خواهر، تو باید دو تا صحبت بکنی. یکی در مجلس شام، یکی هم در دروازهکوفه. اینها نان و خرما میآوردند و آنجا پرت میکردند، زینب گفت: ما ذوی القربی پیامبریم و صدقه برایمان حرام است. زینب در دروازهکوفه یک سخنرانی کرد، زینب گفت: ماییم ذوی القربی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله). خبر به ابنزیاد دادند که ابنزیاد، اگر سخن زینب یکقدری دیگر ادامه یابد، همه دارند گریه میکنند. زینب وقتی میخواست صحبت کند، ابنزیاد گفت قیل و قال کنید، یکدفعه زینب گفت: اُسکت، خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، گفت: شتر دیگر پایش را حرکت نداد. نفسها همه در سینهها حبس شد. زینب خطبهاش را خواند. اینها همه گریه کردند. یکوقت ابنزیاد گفت: سر برادرش را ببرید. سر امامحسین (علیهالسلام) را جلوی زینب آوردند. زینب گفت:
عزیز من، تو که با ما مهربان بودی و رفتی | چرا در خانه خولی به مهمانی رفتی؟ |
آخر، شمر سر امامحسین (علیهالسلام) را برید و به خولی داد و گفت: برو هر چه جایزه گرفتی قسمت کنیم. خولی به خانه آمد و شب بود، نمیخواست خاطر یزید را افسرده کند. سر امامحسین (علیهالسلام) را درون تنور گذاشت. زن خولی بیرون آمد، دید هودجی از آسمان به زمین آمد و چند زن مجلله روی زمین آمدند. حضرتزهرا (علیهاالسلام) سر امامحسین (علیهالسلام) را در بغل گرفت و میگوید حسین، یکدفعه زن خولی فریاد کشید، گفت: تو پسر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را کشتی؟ حالا همین سر را آورده، شاید یکذره خاکستری بوده. زینب گفت: کی بهسر تو پاشیده خاکستر؟ مگر اینجور دارویی دوا باشد؟ حسینجان، اگر با من حرف نمیزنی با بچه صغیر حرف بزن. امامحسین (علیهالسلام) گفت: «ام حسبت ان اصحابالکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا»[۱] زینب دید دارد سکته میکند سرش را به محمل زد. ابنزیاد دید تمام مردم کوفه دارند شورش میکنند. یکدفعه گفت: اینها را رو به شام حرکت بدهید. اینها را رو به شام حرکت دادند. 70
اینکه میگویند خرابه، خرابه کجا بود؟ بغل کاخ یزید امپراتور یک دنیا که خرابه نیست. آنجا بارانداز بود. میخواستند مجلس را آراسته کنند، برای همین هم اینها را در آنجا نگهداشتند. از آنجا که مجلس آراسته شد، اینها را وارد کردند. حالا وارد مجلس یزید شدند. اینها را گویا حاجشیخعباس میگفت: اینها را بستهبودند تا متفرق نشوند. حالا وارد شدند. زینب (علیهاالسلام) یکقدری خودش را کنار زد. یزید بالای تخت گفت: این کیست که خودش را کنار میزند؟ گفتند: زینب. گفت: الحمد لله که خدا برادرت را کشت. زینب (علیهاالسلام) بلند شد و گفت یابنالطلقاء، ای کسیکه جد من، پدرت را آزاد کردهاست، برادر من را خدا نکشت، لشکر تو کشتند. مردم دیدند، یزید ندا داد: گردنش را بزنید. یک یهودی بلند شد (مسلمان بلند نشد)، گفت: یزید چهکار میکنی؟ این زن داغدیده است. همانجا زینب یک شورشی انداخت که ما بچههای پیامبریم.
خدا همیشه یک ذخیرهای گذاشتهاست. یزید میخواست غیظ زینب را درآورد، با چوب خیزران به لبهای امامحسین (علیهالسلام) اشاره کرد، زینب (علیهاالسلام) گفت: نزن یزید تو چوب کین به این لبان اطهرش. یزید، این لبها را پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میبوسیده. هنده یکدفعه از پشتپرده خودش را پرت کرد و سر امامحسین (علیهالسلام) را به سینه چسباند. مرتب میگفت: حسین، حسین، یزید دید دارد آبرویش میریزد، گفت: اینها را بهمسجد حرکت بدهید.
اینها را حرکت دادند. یعنی دیگر امامجماعت است، حالا رفتند. امامسجّاد (علیهالسلام) گفت: یزید، من بالای چوبها بروم؟ منبری که اسم علی (علیهالسلام) در آن نباشد چوب است. منبرها چطور شد؟ منبر باید علی (علیهالسلام) تویش باشد، حسین (علیهالسلام) تویش باشد نه شخص. اول یزید نمیگذاشت، پسرش گفت: بگذار بالای چوب برود. یزید گفت: بابا، اگر برود آبروی ما را میریزد. گفت برود. رفت حالا صحبت کرد. حالا امامسجّاد (علیهالسلام) رفت و قرار گرفت. حمد و ستایش خدا را کرد و گفت ما فرزندان پیامبریم. وقتی صحبت کرد خطاب به یزید کرد، از آنجا میدویدند در بازار میگفتند بیایید، یزید گفته اینها کافرند. اینها که پسر پیامبرند. امامسجّاد (علیهالسلام) یزید را تکان داد. یزید دید دارد آبرویش میریزد. خلاصه آمد و عذرخواهی کرد. روایت داریم یکهفته کاخش را بهدست امامسجّاد (علیهالسلام) داد. مردم میآمدند و سرسلامتی میگفتند و آخرش گفت: خدا لعنت کند ابنزیاد و ابنسعد را. من گفتم بیایید با هم [صلح کنید] که اسلام دو درقهای نشود. حسین (علیهالسلام) هم بیاید با ما هماهنگی کند. من نگفتم او را بکش. حالا پول خون تاوان پدرت را میدهم. اُف بر تو، گفت: من نمیخواهم پول خون تاوان را، گفت: سر پدرم را بده. یکآدم امین را هم دنبال ما بکن ما میخواهیم برویم مدینه. او بشیر را روانه کرد. 75 سر امامحسین (علیهالسلام) را هم داد. یکروایت داریم که امامسجّاد دید بچهها توان ندارند سر پدرشان را ببینند، سکینه توان ندارد، آمدند پیش امامسجّاد، امام دستور داد سر امامحسین (علیهالسلام) را در رأسالحسین دفن کردند.
اینها آمدند سر دو راهی. بشیر گفت: میخواهید بروید مدینه یا میخواهید بروید کربلا؟ امامسجّاد (علیهالسلام) خیلی احترام کرد. گفت از عمهام زینب بپرس. رفت پیش حضرتزینب (علیهاالسلام). زینب (علیهاالسلام) گفت: ما میخواهیم کربلا برویم. آمدند کربلا. جابر بود. جابر بلند شد و رفت.
حالا اینجا چهخبر شد. او میگوید اکبرم چه شد؟ او میگوید اصغرم چه شد؟ او میگوید عونم چه شد؟ او میگوید جعفرم چه شد؟ کربلا شد عاشورای دوم. دیدند اینها همه از بین میروند، امامسجّاد (علیهالسلام) گفت: اینها را حرکت بدهید.
اینها را حرکت دادند رو به مدینه. مدینه که رسیدند، امامسجّاد (علیهالسلام) گفت: بشیر پدرت شاعر بوده. تو برو اهلمدینه را خبر کن. او آمد پرچمسیاه دست گرفت و وارد مدینه شد. مدینه هم خبر شدند و همه آمدند. گفت: بیایید سر قبر رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) میگویم. حالا سر قبر رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) آمد. آنها هم میگویند حسین چه شد؟ آنها هم میگویند اکبر چه شد؟ آنها هم میگویند قاسم چه شد؟ او میگوید اباالفضل چه شد. تمام اهلمدینه سراغ میگیرند. بشیر گفت: دو مرد باقی مانده. یکی امامسجّاد (علیهالسلام)، یکی امامباقر (علیهالسلام). خدا میداند مدینه چهخبر شد.
حالا قربانتان بروم. تو را به حضرتعباس، ما چه مسلمانهایی هستیم؟ من به شما گفتم، ما نه اسلام واقعی داریم نه ولایت. اینکه به شما گفتم، اسلام میگوید دروغ نگو، میگوییم، اسلام میگوید خدعه نکن میکنیم، اسلام میگوید معامله ربوی نکن، میکنیم، اسلام میگوید بخل نداشتهباش، داریم. اینها را همه اسلام میگوید، اینرا که ندارید، ولایت هم ندارید، حالا میگوید بیدین میروید. ما چهچیزی داریم؟ آخر شما اگر اسلام دارید تو را بهوجود امامزمان (عجلاللهفرجه)، این مصیبتهایی که سر اینها آمده میروی ویدئو میزنی؟ میروی ماهواره میزنی؟ میروی تلویزیون میزنی؟ میروی کارهای عشقی میکنی؟ میروی عروسکها را میخری؟ اف بر تو مسلمان، تو اسلام هم نداری، حالا ولایت بهجای خودش!
مگر اسلام نمیگوید آمدند یک مساله از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بپرسند پسر عباس نگاه کرد. گفت: پسر عباس، خدا چشمت را پر آتش میکند؟ تو چه مسلمانی هستی که دختر مردم را آوردی بغل دستت؟ تو اسلام داری؟ اسلام هم نداری. اسلام به ذات خود ندارد عیبی، هر عیب که هست از مسلمانی ماست. تو مسلمانی؟ تو پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را قبول نداری. باز عمریها 80 پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را قبول دارند، امرش را قبول ندارند، شما پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را هم قبول ندارید. چه مسلمانهایی هستید، میگویید و میخندید و حالیتان هم نیست. من دیگر آخر عمرم هست، از خدا خواستم این نوار باقی بماند. تو نه اسلام داری نه ولایت. حالا میگوید بیدین از دنیا میروی. آنها امر امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت نکردند، آنها رفتند جلسه بنیساعده درست کردند، شما هم چهکار میکنید؟
پس شما نه اسلام دارید نه ولایت، حالا بیدین میروید. یک فکر برای خودت کن. اسلام میگوید دختر مردم را ببر بغل دستت؟ آره، تف بر تو، تف بر تو که میروی از آن کاسب چیزی میخری. اگر نروید بخرید، آنها دخترها را بیرون میکنند. خیلی هم خوشت میآید. تو مسلمانی؟ چشمت کور شود که بیدین میروی، میروی پیش عمریها. تو را که پیش حضرتزهرا (علیهاالسلام) نمیبرند. مگر حضرتزهرا (علیهاالسلام) نیست که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت چه عبادتی از برای زن خوب است؟ زهرا گفت: نه او نامحرم را ببیند نه نامحرم او را. تو خواهرت را بردی در بغل یارو، اُف بر تو ای مسلمان، میگوید میخواهم کمک خرجیام بشود! مگر خدا نمیگوید: «والله خیر الرازقین»[۲]؟. من رزقت را میدهم، خدا را بهقدری یکآدم راستگو قبول نداری؟ اینکارها چیست؟ معلوم کردم ما نه اسلام داریم نه ولایت. امامزمان (عجلاللهفرجه)، شاهد باش من حرفم را زدم. اینها مسئولند [اگر] که این حرفها را عمل نکنند، من حرفم را امروز زدم.
خدایا، عاقبتمان را بهخیر کن.
خدایا، ما را بیامرز.
خدایا، ما را برگردان.
خدایا، ما را بینداز در دامن امامزمان (عجلاللهفرجه).
خدایا، ما در دامن بدعتگذار نینداز.
خدایا، ما تا حالا نفهمیده بودیم، خدایا، فهم به ما بده.
خدایا، صبر و بردباری به ما بده.
خدایا، حقیقت دین به ما بده.
خدایا، امامزمان (عجلاللهفرجه) را از ما راضی و خشنود بگردان.
خدایا، امروز اربعین است، اربعین یعنی زیارت امامحسین (علیهالسلام). اینها رفتند چه کسانی را زیارت میکنند؟ گفتم هر کجا زن و مرد قاطی است، عذاب خدا میریزد، خدایا، اینمردم عبادتی شدند، ولایتیشان کن. خدایا، از این عبادت توبه کنند. خدایا، بفهمند این عبادتها ضلالت است. خدایا، بفهمند عبادت کنند. 84
به تمام آیات قرآن این حرفها دارد از حضرت زهرا صادر میشود. حرف حق صادر میشود. کجا میروید؟ چرا میروید؟ 95 من به آنها گفتم، حالا هم بگویم، اهل تسنن به امر پیغمبر اعتنا نکردند، گفت: کافر و مرتدند. ما حرف پیغمبر را نمیشنویم. سلمان پیش پیغمبر رفت، گفت ما اگر آخرالزمان را درک کردیم چه کنیم؟ گفت: واجبات، ترک محرمات، انتظارالفرج، به خیر و شر مردم کار نداشتهباش، بزن کنار. چرا کنار نمیروید؟ چرا دنبال مردم میروید؟ نمیتوانم بگویم. چرا دنبال مردم میروید؟ به او گفت مرتد است، به تو میگوید بیدین میروی. تو هم مشابه همانها هستی. واجبات، ترک محرمات، انتظارالفرج، به خیر و شر مردم کار نداشتهباش، برو کنار.
نگاهکن آقاجان! ما حمایتکن ماوراء داریم. از اینها دست برداشتید. شما حمایتکن ماوراء دارید. آخر زهرای عزیز میگوید برای گناهکارها کاری کن. امیرالمؤمنین میگوید نفسی که کشیدم [در لیلةالمبیت]، [شمشیری که زدم] یومالخندق، برای اینها. رسولالله هم همین را میگوید. یک چیز هم زیاد میآورید؛ اما دست از علی برندار! دنبال خلق نرو! برو کنار. شما حمایتکن ماوراء دارید. میفهمید چقدر بدبخت هستید؟ باز هم برو ویدیو بزن، باز هم برو تلویزیون بزن، باز هم برو ماهواره بزن. اُف بر تو و نفهمی تو!
رفقا، این حرفها چندینسال است که بایگانی شده. همهاش شده اسلام. من دوباره تکرار کنم. آخر اسلام واقعی میگوید دروغ نگو، تو میگویی. خدعه نکن، که میکنی. نگاه به بچه مردم نکن، نگاه به دختر مردم نکن. مال حرام نخور. مال غصبی نگیر. در مال غصبی نماز بخوانی، نمازت درست نیست. همه این حرفها بایگانی شده. ما از بایگانی درآوردیم. بیایید به اینها عمل کنید، تا زهرا کمک شما باشد، امیرالمؤمنین کمک شما باشد. خلق خودش بیچاره است.
خدا علمایی که امر خدا و پیغمبر را اطاعت میکنند، آنها که به غیر از قال صادق، قال باقر چیز دیگری نگویند، رحمت کند. آنها که مردند رحمت کند، آنها که هستند باقی باشند. روایتش را میخواهید: یک نفر میآمدحرفهای امام صادق را میشنید، در دهات میرفت و میگفت. 115 گفت: میخواهی پیغمبر شوی یا امام؟ گفت: من؟ گفت: چرا نمیگویی قال صادق، قال باقر؟ روحانی باید روح باشد، قال صادق، قال باقر بگوید. ما به غیر از دوازدهامام، چهاردهمعصوم چیزی نداریم. اینها رهبران ما هستند. روحانی باید روح باشد. تو هم باید روح باشی. روحانی این نیست که عمامه داشتهباشد. تو هم روحانی هستی، عزیز من، قربانت بروم، بیا روح بشو تا فردای قیامت زهرا کمکتان کند. عمَر کیست که تو را کمک کند که دنبالش میروی! فرعون کیست که تو به او خدا میگویی! بیشتر از این را دیگر نمیتوانم بگویم.
آرام! قربانتان بروم. شما اگر میخواهید رستگار شوید پی کارتان بروید. اگر درس میخوانی، خوب بخوان. [اگر] رفیقباز شوی، دیگر نمیتوانی درس بخوانی. اگر جلوی چشمت را نگیری، دیگر نمیتوانی درس بخوانی، نمیتوانی عبادت کنی. الان چند نفر آمدند، میگوید: من نه میتوانم درس بخوانم، نه نماز! با یکی سلامعلیکی داشتیم، تخصص گرفته و رفته. من دارم شما را آگاه میکنم که مثل او نشوید. برو عزیز من هر کس در سطح کارش، این نوارها و کتابها را گوش کند، به حضرتعباس رستگار رستگارید. بیا کنار تا زهرا کمکت کند، امیرالمؤمنین کمکت کند، امام زمان به تو سر بزند. اگر ناراحت باشی، امامزمان میآید و از ناراحتی تو را درمیآورد. حرف من ایناست، تو باید بیایی اینطرف پل.
ما خوبِ مردمی هستیم، نه خوبِ خدا و پیغمبر. تو خوبِ تاییدی هستی؟ خوب، اویس است که پیامبر میگوید: برادر من است. من دشمن پیغمبرم! به تو گفته؛ اما تو حرفش را نمیشنوی.
به تمام انبیاء قسم من در جهنم پریدم، تمام آتش خاموششد. تمام مردم به متقی راحت میشوند، 120 نه به امیرالمؤمنین. چون که متقی امر علی را اطاعت میکند. اطاعت امیرالمؤمنین اینهمه درجه دارد نه خود امیرالمؤمنین. او همانطور که خدا را نمیتوانیم بفهمیم، ولایت را هم نمیتوانیم بفهمیم؛ اما دوست علی باش، میپری در جهنم؛ اما دوست کسی نباش، کسی را تأیید نکن، دنبال کسی نرو، گناه نکن، چشمت را حفظ کن. مگر من به غیر از شما هستم. من یک بچه رعیت هستم. نه بابایم عالم بودهاست و نه نمیدانم چه. افتخار میکنم که بچه رعیتم، چیز دیگر نیستم. همینساخت به دینم قسم نگاه میکردم، میدیدم فقط یکخرده سیاهیاست به سینه دیوار. اصلاً تمام راحت شدند. چه داری میگویی؟ کجایی تو؟ اما من به عمرم دروغ نگفتم، به عمرم نگاه نکردم. به عمرم کسی را تأیید نکردم. به عمرم کسی را برای اینکه چیزی به من بدهد، نخواستم، خودش را خواستم. اینها همهاش در درجه آتش خاموشکردن است. تو آتش غضبت را نمیتوانی خاموش کنی. تو نمیتوانی نگاه نکنی. ما در مقابل ولایت جازَن هستیم. به دینم راست میگویم، جازَن شدیم. اما وقتی که بخواهی جدایت میکند قربانت بروم، فدایت شوم.
او [متقی] را خدا [از قبل] گفته [آتشخاموش کن]؛ اما ابراهیم خلق است، به ابراهیم میگوید خاموش کن. ابراهیم متقی نبود. چرا؟ میخواهد خدا را بشناسد، میگوید میخواهم تو را بشناسم، میگوید چهار تا مرغ بگیر، سرشان را ببر. اُف! به چهار تا مرغ میخواهی خدا را بشناسی آقای ابراهیم؟! لا اله الا الله! الان میگویند: میگوید من از پیغمبرها هم بالاترم! گُه خوردم گفتم. من حرفم را میزنم، بیدارتان میکنم.
اسلام باید تسلیم ولایت باشد، من آن اسلام را میبوسم، نه اسلامی که بگوید خودش ولایت است! آن درست نیست. اسلام باید تسلیم ولایت باشد. پیغمبر تسلیم ولایت بود. من روایت میگویم، به کسی کار ندارم. کسی نگوید به من گفت! 125 تو چه کسی هستی که من به تو بگویم؟ پیغمبر تسلیم ولایت است؟ کجا تسلیم ولایت است؟ خدا همچین کرد، یا محمد! اگر علی را معرفی نکنی، هیچ کاری نکردی. بیست و دو سال عبادت پیغمبر را خدا بهواسطه علی کنار گذاشت. تو که بند تنبان! کجا عبادت داری که اینقدر به خودت باد میکنی؟ علی را معرفی کن، مقصد من را معرفی کن. قرآن کلام خداست، ولایت مقصد خدا. هم قرآن را باید قبول داشتهباشید، هم علی را. پیغمبر فرمود: دو چیز بزرگ میگذارم، دستهایش را همچین کرد [دو انگشت سبابهاش را کنار هم گذاشت]، همچین نکرد که یکی کوچک باشد یکی بزرگ. آخر همه مردم حرفدرآور هستند، نمیخواهند حرف را قبول کنند، لا مذهبها!
خدایا تو را بهحق امامحسین و بچههای امامحسین، بچههای ما را طرفدار امامحسین قرار بده. طرفدار خلق قرار نده.
خدایا این رفقا که از راه دور و نزدیک تشریف آوردند، تا سال دیگر سالم و ساز نگهشان دار.
خدایا عقیدهشان سُر نخورد.
خدایا هیکل و عقایدشان را نگهدار. عقایدشان ولایت علی باشد، نه ولایت خلق.
خدایا اینها کسانی باشند که ائمه فردای قیامت به اینها افتخار کنند. 130 امامصادق فرمود: جوری نباشید که ما را خجالتزده کنید. خدایا ما امام صادق را سرفراز کنیم. با چه سرفراز کنیم؟ با کارت علی. ما با محبت علی، امام صادق و زهرای عزیز را سرفراز کنیم.
خدایا حج بیتالله، خانه خودت را قسمت ما کن.
خدایا آنها که خانه ندارند، خانه به آنها بده. آنها که بچه ندارند، بچه به آنها بده.
خدایا اینها را ارادةالله کن، اراده کنند یک کاری کنند.
خدایا محتاج خلقشان نکن.
خدایا در دنیا و آخرت سرفرازشان کن.
خدایا دعای من گنهکار روسیاه را مستجاب بفرما.