منتخب: حر: تفاوت بین نسخهها
(۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۴: | سطر ۴: | ||
'''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است، حضرت زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.''' | '''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است، حضرت زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.''' | ||
− | == | + | ==حر، نایب امامحسین{{ارجاع|[[حرکت امامحسین از مدینه به مکه]] 84 (دقیقه 31) و [[حرکت امامحسین 83]] (دقیقه 27)}}== |
{{صوت منتخب|vorood-be-karbala}} | {{صوت منتخب|vorood-be-karbala}} | ||
− | حالا آقا | + | حالا آقا امام حسین {{علیه}} از مکّه آمده و به کربلا رسیده، یک وقت دید که کار انگار عوضی شده. یک روایت داریم، حضرت زینب {{علیها}} و امّکلثوم و اینهایی که همراه امام بودند، گفتند که مردم به استقبال ما آمدند؛ چون اینها که امام نبودند، خیال کردند جمعیّت به استقبالشان آمده؛ هزار نفر با سرلشکری حُرّ به کربلا آمده بودند. حُرّ با هزار سوار جلوی امام آمد، امام فرمود: چه شده؟ خودتان مرا دعوت کردید. من، یک بار نامه دارم. همینطور فرمود: شما نایبم مسلمبنعقیل را که نپذیرفتید، حالا خودم آمدم، شما به من چه میگویید؟ اگر مرا نمیخواهید، برمیگردم. حُرّ گفت: نامههایت را ببین! من که نامه به تو ننوشتم. امام فرمود: خب، بگذار ما برمیگردیم. گفت: نه! باید از امیر اجازه بگیرم. من از این حرف آقا حُرّ خیلی ناراحت بودم. وقتی به کربلا رفتم، تا شب هشتم، نرفتم حُرّ را زیارت کنم. {{توضیح|ببینید اینها چقدر آقا هستند! چقدر بزرگوارند! چقدر به ما عنایت دارند! یک قدری اینها را بدانیم و بعد حسین {{علیه}} بگوییم.}} تا اینکه شب هشتم خواب دیدم به نجف رفتم. تا پایم را در ضریح گذاشتم، دیدم آقا امیرالمؤمنین {{علیه}} به من گفت: حسین! چرا نمیروی نایب ما حُرّ را زیارت کنی؟ فقط گفتم: چشم آقا! چشم آقا و بیدار شدم. فردای آنروز، پابرهنه شدم. حالا کفشهایم را گردنم انداختم، وقتی سر قبر حُرّ رسیدم، گفتم: تو نیم ساعت جانت را فدای امام زمان خودت کردی، نایب اینها شدی. آقاجان! از تو خواهش میکنم، تو پیش امام حسین {{علیه}} خیلی آبرو داری، قسمش دادم و گفتم: از امام حسین {{علیه}} بخواه همینطور که تو یاور امامت شدی، من هم یاور امام زمان {{عج}} بشوم. ببین حُرّ با معرفت رفت. اگر اوّل آمد جلوی امام را گرفت، یک وقت فهمید که اشتباه کرده. خدا کند ما هم بفهمیم که اشتباه کردیم. اگر ما واقع، خدمت امام برسیم و بگوییم اشتباه کردیم، اینجوری ما را میپذیرد. ما اشتباهمان را نمیگوییم، ما هنوز نمیفهمیم که اشتباه کردیم. |
− | هزار نفر با سرلشکری حُرّ به کربلا آمده بودند. حُرّ با هزار سوار جلوی امام آمد، امام فرمود: چه شده؟ خودتان مرا دعوت کردید. من، یک بار نامه دارم. همینطور فرمود: شما نایبم مسلمبنعقیل را که نپذیرفتید، حالا خودم آمدم، شما به من چه میگویید؟ اگر مرا نمیخواهید، برمیگردم. حُرّ گفت: نامههایت را ببین! من که نامه به تو ننوشتم. امام فرمود: خب، بگذار ما برمیگردیم. گفت: نه! باید از امیر اجازه بگیرم. من از این حرف آقا حُرّ خیلی ناراحت بودم. وقتی به کربلا رفتم، تا شب هشتم، نرفتم حُرّ را زیارت کنم. {{توضیح|ببینید اینها چقدر آقا هستند! چقدر بزرگوارند! چقدر به ما عنایت دارند! یک قدری اینها را بدانیم و بعد حسین {{علیه}} بگوییم.}} تا اینکه شب هشتم خواب دیدم به نجف رفتم. تا پایم را در ضریح گذاشتم، دیدم آقا امیرالمؤمنین {{علیه}} به من گفت: حسین! چرا نمیروی نایب ما حُرّ را زیارت کنی؟ فقط گفتم: چشم آقا! چشم آقا و بیدار شدم. فردای آنروز، پابرهنه شدم. حالا کفشهایم را گردنم انداختم، وقتی سر قبر حُرّ رسیدم، گفتم: تو نیم ساعت جانت را فدای امام زمان خودت کردی، نایب اینها شدی. آقاجان! از تو خواهش میکنم، تو پیش امام حسین {{علیه}} خیلی آبرو داری، قسمش دادم و گفتم: از امام حسین {{علیه}} بخواه همینطور که تو یاور امامت شدی، من هم یاور امام زمان {{عج}} بشوم. ببین حُرّ با معرفت رفت. اگر اوّل آمد جلوی امام را گرفت، یک وقت فهمید که اشتباه کرده. خدا کند ما هم بفهمیم که اشتباه کردیم. اگر ما واقع، خدمت امام برسیم و بگوییم اشتباه کردیم، اینجوری ما را میپذیرد. ما اشتباهمان را نمیگوییم، ما هنوز نمیفهمیم که اشتباه کردیم. | ||
حالا آقا امام حسین {{علیه}} به کربلا تشریف آورده، حُرّ نمیگذارد برود. خلاصه، همینطور لشکر افزوده شد. یزیدبنمعاویه با ابنزیاد، یک کمیسیون کردند، یک مشورت کردند. گفتند: تا چنگالت به حسین گیر کرده، رهایش نکن! یا از او بیعت میگیریم یا اینکه او را میکُشیم. تصمیم گرفتند که آقا امام حسین {{علیه}} را بکُشند. ببین چقدر حضرت زینب {{علیها}} شجاع است! در مجلس یزید گفت: یزید! اینهایی که دور تو هستند، همه آنها حرامزادهاند؛ اما آنهایی که دور فرعون بودند، حرامزاده نبودند؛ درصورتیکه فرعون میگفت من خدا هستم؛ اما تو میگویی من خلیفه مسلمین هستم؛ چونکه وقتی فرعون با آنها مشورت کرد، دور و بریهایش گفتند با موسی حرف بزن و مجادله کن؛ اما این دور و بریهای تو گفتند حسین را بکش! حرامزاده کسی است که امیرالمؤمنین علی {{علیه}} را دوست ندارد. | حالا آقا امام حسین {{علیه}} به کربلا تشریف آورده، حُرّ نمیگذارد برود. خلاصه، همینطور لشکر افزوده شد. یزیدبنمعاویه با ابنزیاد، یک کمیسیون کردند، یک مشورت کردند. گفتند: تا چنگالت به حسین گیر کرده، رهایش نکن! یا از او بیعت میگیریم یا اینکه او را میکُشیم. تصمیم گرفتند که آقا امام حسین {{علیه}} را بکُشند. ببین چقدر حضرت زینب {{علیها}} شجاع است! در مجلس یزید گفت: یزید! اینهایی که دور تو هستند، همه آنها حرامزادهاند؛ اما آنهایی که دور فرعون بودند، حرامزاده نبودند؛ درصورتیکه فرعون میگفت من خدا هستم؛ اما تو میگویی من خلیفه مسلمین هستم؛ چونکه وقتی فرعون با آنها مشورت کرد، دور و بریهایش گفتند با موسی حرف بزن و مجادله کن؛ اما این دور و بریهای تو گفتند حسین را بکش! حرامزاده کسی است که امیرالمؤمنین علی {{علیه}} را دوست ندارد. | ||
سطر ۱۵: | سطر ۱۴: | ||
{{ارجاع|[[شناخت امامحسین و محرم]] 74 و [[حرکت امامحسین از مدینه به مکه]] 84 و [[حرکت امامحسین 83]]}} | {{ارجاع|[[شناخت امامحسین و محرم]] 74 و [[حرکت امامحسین از مدینه به مکه]] 84 و [[حرکت امامحسین 83]]}} | ||
− | + | ==توبه حر{{ارجاع|شب تاسوعا ۸۶ (دقیقه ۱۵) و حضرت ابوالفضل ۸۵ (دقیقه ۳۵)}}== | |
+ | {{صوت منتخب|hor-2}} | ||
+ | |||
+ | وقتی لشکر حرّ میخواستند نماز بخوانند، حرّ به آنها گفت: پشت سر امام حسین {{علیه}} نماز بخوانند. این معلوم میشود که یک چیزی در آن هست. حالا آمده است فکر میکند که اصلاح بشود. هم بزرگیاش را دارد و سردار لشکر است و هم اصلاح بشود. این بود تا شب عاشورا. شب عاشورا گفت: ابنسعد! تو راست راستی حسین را میکشی؟ ابنسعد گفت: صبح، اولین تیر را به حسین، من خواهم زد؛ چون ما یک شب به حسین وقت دادیم که بیاید و بیعت کند؛ اما امام حسین {{علیه}} آن شبی که وقت گرفت، میخواست حرّ به طرف امام بیاید. {{ارجاع|شب تاسوعا 86}} | ||
+ | |||
+ | روایت داریم: حرّ را حیا نجاتش داد. رفقا! حیا داشته باشید. حیا، حیات است؛ اگر حیا نداشته باشیم، والله حیات نداریم. ببین آقا حرّ به حیات ابدی رسید؛ یک احترام کرد، به حیات ابدی رسید. آقاجان من! اینکه امیرالمؤمنین {{علیه}} میفرماید: ما صفات الله را پاسخ میدهیم. حالا یک صفاتی که حرّ داشت، این بود که به امام حسین {{علیه}} گفت: چون مادرت زهراست، من جوابت را نمیدهم، احترام مادرش را گرفت، حالا هم امام حسین {{علیه}} چه کارش میکند؟ او را ضبط میکند، او را سَمت خودش میآورد و نایب اینها میشود. ائمه {{علیهم}} را احترام کنید! امام زمان {{عج}} را احترام کنید! احترام این است که بگویید: خدا! ما امر اینها را اطاعت کنیم. احترام، یعنی آدم دربست در اختیار حجّت خدا باشد؛ نه در اختیار خلق خدا. | ||
+ | |||
+ | حالا پیش امام حسین {{علیه}} آمده، چکمههایش را درآورده، به گردنش انداخته، میگوید: حسینجان! آیا مرا قبول میکنی؟ امام فرمود: آری عزیز من! حرّ گفت: یک خواهش از تو دارم، دلم نمیخواهد من زینب را ببینم، خجالت میکشم، کاش گذاشته بودم از اینطرف و آنطرف رفته بودی، من نگذاشتم؛ به من اجازه جنگ بده! گفت: اوّل بچّههایم به میدان بروند، بچّههایش رفتند. گفت: آقاجان! میترسم من بروم شهید بشوم، بچّههایم نشوند. من میخواهم یک سِمَتی داشته باشم؛ چون که تو علیاکبرت را دادی، قاسمت را دادی، من هم بچّههایم را بدهم. | ||
+ | |||
+ | مِنبعد خودش رفت، خیلیها را به دَرَک واصل کرد؛ اما بالأخره شهیدش کردند. اینکه قبر حرّ آنطرفتر است، چون حرّ خیلی قوم و خویش داشت، قوم و خویشها او را آنجا بردند. حالا ببین خدا چه پیشبینیای کرده؟ اینها نظرشان این بود که بعد از شهید شدن امام به پیکرش اسب بتازانند، میخواستند به حرّ نتازند. رفتند دیدند سردابهای است و حرّ را دفن کردند. {{ارجاع|حضرت ابوالفضل 85 و حرکت امام حسین 84}} | ||
+ | |||
+ | ببین زمانی که شما یک قدری با اینها آشنا میشوید، خاک هم شما را احترام میکند، چرا حرّ را احترام کرد و بدنش خاک نمیشود؟ بدنش مثال همان ائمّه طاهرین {{علیهم}} است. اینها بدنشان جسم علیّینشان هست، آنها روح خدا هستند، عمَر اینها را جسم کرد؛ از آنجا فساد به واسطه عمَر در تمام دنیا پخش شد. شما تقلید از عمَر نکنید که اینها را خلق حساب کنید و بروید مشاور درست کنید! شما والله! مرجعتان عمَر و ابابکر است. بیایید مرجع شما علیّبنابوطالب {{علیه}} باشد! {{ارجاع|اربعین 91}} | ||
+ | |||
+ | چرا امام میفرماید: زیارت مؤمن زیارت من است؟ آن امرش اوست نه هیکل من، هیکل من که به درد نمیخورد. اگر حرّ جنازهاش نپوسیده، آن امر نگهش داشته، رفتند دیدند انگار خوابیده؛ اگر آن شهدای کربلا نپوسیدند، آن امر اینها را نگهداشته است. مؤمن جلدِ امر است، آن امر تصرّف کرده، نگهش داشته؛ پس قربانتان بروم، ما را امر نگه میدارد. توجّه کنید به این حرفها! توی امر بروید! امر را اطاعت کنید! | ||
+ | |||
+ | اگر امر را اطاعت کردی، امر یکی است، این را به شما بگویم: امر خدا یکی است، امر ولایت یکی است، سرتاسر عالم یکی است، ما دو امر نداریم. اگر امر را اطاعت کردی، رضایت تمام اشیاء را به وجود آوردی. اگر امر را اطاعت نکردی، اشیاء هم یک نگاه به تو میکنند، میگویند این همان است که امر را اطاعت نکرده، همان است که از ما جدا شده. بیایید جدا از تمام اشیاء نشوید! {{ارجاع|اطاعت امر زیارت معصومین است، مشهد 82}} | ||
+ | |||
+ | عزیزان من! بیاییم روز عاشورا همه با امام حسین {{علیه}} تجدید کنیم؛ بگوییم: حسینجان! ما با تو تجدید میکنیم، قربانت بروم! فدایت بشوم! ما دیگر گناه نمیکنیم، ما دیگر این کارها را نمیکنیم، ما پیرو تجدّد نیستیم، آمدیم پیرو تو باشیم، ما را قبول کن! خدا حُرّ را قبول کرده، شما را هم قبول میکند؛ اما جدّاً بیایید توبه کنیم، جدّاً بفهمیم ما بد کردیم، جدّاً بخواهیم هدایت شویم. والله! همهتان حُرّ میشوید. {{ارجاع|عاشورای 85}} | ||
+ | |||
+ | عزیزان من! من اینجا برای همه شماها چه زن، چه مرد، چه جوان، چه کامل، چه پیر خواستم که خدایا! من که توان ندارم، اینها را حاجتهایشان را برآورده کنم، به حقّ صاحب این قبر، خودت حاجت همهشان را برآورده کن! خدایا! اینها همه به ما کمک کردند، من توان مادی ندارم؛ اما علیجان! گفتی هر کسیکه اینطور باشد؛ خلاصه خیر و خیراتی کند، کاری بکند، من پاسخ میدهم. خدایا! به حقِ امیرالمؤمنین، اینها که به ما خدمت کردند و خیال خدمت کردند، میخواستند خدمت کنند و موفّق نشدند، همه اینها را قبول کن! رفقای عزیز! شما که مانند حُرّ در گمراهی بودید، {{توضیح|والله! با چشم گریه آمدم،}} امروز به آقا امیرالمؤمنین {{علیه}} گفتم: علیجان! پسرت حُرّ را پذیرفت؛ اینها که در گمراهی بودند و توبه کردند، اینها را بپذیر! ببین چه گفتم؟ گفتم پسرت حُرّ را پذیرفت، تمام رفقای من که در یک جاهایی رفتند و الآن مانند حُرّ پشیماناند، اینها را بپذیر! چونکه آنها خلق را اطاعت کردند، دیگر موفّقشان نکن خلق را اطاعت کنند، ولایت را اطاعت کنند. {{ارجاع|در نجف 85}} | ||
+ | |||
+ | ==حیا، نجاتدهنده حر{{ارجاع|عاشورای ۸۴ (دقیقه ۱۹) و عاشورای ۸۷ (دقیقه ۱۲)}}== | ||
+ | {{صوت منتخب|hor-3}} | ||
+ | |||
+ | حالا امام حسین {{علیه}} یک شب وقت خواسته است. میخواهد چه کار کند؟ در جای دیگر گفتم: حسین {{علیه}} همه جانش {{متمایز|«هل من ناصر»}} است. حالا که حرّ به مادرش احترام کرده است، امام حسین {{علیه}} میخواهد او را نجات دهد. ای حرّ! تو مرا احترام کردی، جوابت را دادم. گفتم: مادرت به عزایت بنشیند! گفتی: چون مادرت زهراست، جوابت را نمیدهم. حسینجان! من مطابق هزار سوار هستم. قدرتم را در مقابل تو میشکنم و در مقابل مادرت سرکشی نمیکنم. اگر من جواب تو را بدهم، به مادرت زهرا {{علیها}} بیاحترامی کردم، من جوابت را نمیدهم. ولایت، این است. | ||
+ | |||
+ | ببین حرّ یک چیزی داشت، به غیر از ابنسعد و ابنزیاد بود. اینکه من میگویم إنشاءالله امیدوارم که ما همهمان داریم، قدرِ داراییتان را بدانید! اگر آن را داری، دارا هستی. اینها که مِلک دارند، اینها ثروتمند هستند. دارا آن کسی است که ولایت دارد، دارا آن کسی است که ولایت حسینبنعلی {{علیه}} را دارد، او داراست! اینها چه هستند؟ اینها ثروتمند هستند. | ||
+ | |||
+ | حالا امام حسین {{علیه}} میخواهد پاسخ دهد، چه کار کند؟ چه چیزی به او بگوید؟ {{درباره متقی|رفقای عزیز! والله، من دیدم، به من دادند. عزیزان من! من نمیخواهم خودم را افشا کنم، بعضی از شما کشش ندارید، میگویید فلانی تعریف خودش را کرد. تو اگر عبادتی داشته باشی که ریا نکنی، اگر هر چقدر هم کم باشد، پیامبر {{صلی}} به تو عطا میکند. زیادی عبادت، گرفتاری دارد. باید به امر بکنی، عطا میکند.}} | ||
+ | |||
+ | حالا امام حسین {{علیه}} میخواهد به حرّ عطا کند. چه کار کند؟ نجاتش بدهد. به خاطر آن حیا که دارد، میخواهد عطا کند. جوانان عزیز! حیا باعث نجاتش شد. حیا داشته باش! احترام یک پیرمرد را بگیر! احترام پدرت را بگیر! احترام مادرت را بگیر! او هم یک موقع برای خودش شخصیّتی داشته است. {{درباره متقی|الآن خدا میداند به حضرت عباس قسم، که ولایت شما به من متّصل است؛ وگرنه من چهار دست و پا میروم. اگر بدانید، پای من سیاه شده است.}} اما وقتی قدرت داری، قدرتت را در امر بشکن! در برابر یک پیرمرد، مادرت و یک بزرگی تواضع کن! | ||
+ | |||
+ | آقاجان! بیا با ولایت باش! ولایت به تو یاد میدهد چه چیزی بخواهی؟ این حرفها را قبول کنید و عمل کنید! {{درباره متقی|من کجا میتوانم این را از حرّ بخواهم؟! حالا میگویم: آقاجان! تو خیلی پیش حسین {{علیه}} آبرو داری، اینقدر آبرو داری که پدر حسین {{علیه}}، تو را نایب خودش قرار داده است.}} نایب امام زمان، آقا امام حسین {{علیه}} کیست؟ مسلم است. حالا امیرالمؤمنین {{علیه}} هم تو را تصدیق کرده است و نایب شدی، حالا من هم یاور تو باشم. رفقای عزیز! بیایید از ولایت حمایت کنیم، نمیگویم اینقدر حرف ولایت نزن! بزن و عمل کن! {{ارجاع|حضرت ابوالفضل 85 و عاشورای 84 و 87}} | ||
+ | |||
+ | حیا بشر را نجات میدهد. اگر عمَر حیا داشت، زهرای عزیز {{علیها}} را میزد؟ علم داشت، جهادگر بود، فقیه هم بود؛ اما حیا نداشت؛ {{روایت|«الحیاء الإیمان»}} حیا جلوی بشر را میگیرد. {{درباره متقی|والله! من راست میگویم. آخر، ما هم جوان بودیم، توی مردم بودیم. یکی میآمد، یکوقت مثلاً چوبهای ما را برمیداشت، یک کارهای اینجوری میکرد. ما شب که میشد، میگفتیم: صبح میرویم فلان چیز را به او میگوییم. باز تا جلویش میآمدیم، زبانمان بند میآمد، نمیتوانستیم جلویش حرف بزنیم. این حیاست.}} توجّه فرمودید؟ حیا، ملاحظهکار است، بیحیایی ملاحظهکار نیست. {{ارجاع|ضربه به ولایت؛ پیروی از بدعتگذار (ضربه به ولایت جبران ندارد) 81}} | ||
+ | |||
+ | حیا باعث شد که حرّ نجات پیدا کرد، یعنی جسارت به زهرا {{علیها}} نکرد. الآن ماها چه کار میکنیم؟ امر زهرا {{علیها}} اطاعت نکردن، به حضرتعباس، به خود زهرا قسم، جسارت به زهراست. امر امام زمان {{عج}} را اطاعت نکردن، جسارت به قدس امام زمان {{عج}} است. ما باید امر را اطاعت کنیم، امر ما را نجات میدهد. {{ارجاع|حرکت امام حسین از مدینه به مکّه 83}} | ||
+ | |||
+ | بعد از پیامبر {{صلی}}، خدای تبارک و تعالی با پیامبر {{صلی}} نجوا کرد. جبرئیل خدمت پیامبر {{صلی}} آمد. گفت: یا أخا جبرئیل! دیگر هم میآیی؟ گفت: آره! گفت: میآوری یا میبری؟ جبرئیل گفت: میبرم. گفت: چه میبری؟ گفت: اوّل غیرت را میبرم، بعد حیا را میبرم، بعد برکات را میبرم؛ یعنی حکومت عمَر، یا عمَری باید اینجوری باشد، حیا ندارد! حکومت عمَری که حیا ندارد! خب میبرد، حالا هم برده است. چه داری میگویی؟ {{ارجاع|تذکّر 78}} | ||
{{یا علی}} | {{یا علی}} | ||
− | + | ==ارجاعات== | |
− | [[رده: منتخب | + | [[رده: منتخب]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۴ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۰:۳۷
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
حر، نایب امامحسین[۱]
حالا آقا امام حسین (علیهالسلام) از مکّه آمده و به کربلا رسیده، یک وقت دید که کار انگار عوضی شده. یک روایت داریم، حضرت زینب (علیهاالسلام) و امّکلثوم و اینهایی که همراه امام بودند، گفتند که مردم به استقبال ما آمدند؛ چون اینها که امام نبودند، خیال کردند جمعیّت به استقبالشان آمده؛ هزار نفر با سرلشکری حُرّ به کربلا آمده بودند. حُرّ با هزار سوار جلوی امام آمد، امام فرمود: چه شده؟ خودتان مرا دعوت کردید. من، یک بار نامه دارم. همینطور فرمود: شما نایبم مسلمبنعقیل را که نپذیرفتید، حالا خودم آمدم، شما به من چه میگویید؟ اگر مرا نمیخواهید، برمیگردم. حُرّ گفت: نامههایت را ببین! من که نامه به تو ننوشتم. امام فرمود: خب، بگذار ما برمیگردیم. گفت: نه! باید از امیر اجازه بگیرم. من از این حرف آقا حُرّ خیلی ناراحت بودم. وقتی به کربلا رفتم، تا شب هشتم، نرفتم حُرّ را زیارت کنم. (ببینید اینها چقدر آقا هستند! چقدر بزرگوارند! چقدر به ما عنایت دارند! یک قدری اینها را بدانیم و بعد حسین (علیهالسلام) بگوییم.) تا اینکه شب هشتم خواب دیدم به نجف رفتم. تا پایم را در ضریح گذاشتم، دیدم آقا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به من گفت: حسین! چرا نمیروی نایب ما حُرّ را زیارت کنی؟ فقط گفتم: چشم آقا! چشم آقا و بیدار شدم. فردای آنروز، پابرهنه شدم. حالا کفشهایم را گردنم انداختم، وقتی سر قبر حُرّ رسیدم، گفتم: تو نیم ساعت جانت را فدای امام زمان خودت کردی، نایب اینها شدی. آقاجان! از تو خواهش میکنم، تو پیش امام حسین (علیهالسلام) خیلی آبرو داری، قسمش دادم و گفتم: از امام حسین (علیهالسلام) بخواه همینطور که تو یاور امامت شدی، من هم یاور امام زمان (عجلاللهفرجه) بشوم. ببین حُرّ با معرفت رفت. اگر اوّل آمد جلوی امام را گرفت، یک وقت فهمید که اشتباه کرده. خدا کند ما هم بفهمیم که اشتباه کردیم. اگر ما واقع، خدمت امام برسیم و بگوییم اشتباه کردیم، اینجوری ما را میپذیرد. ما اشتباهمان را نمیگوییم، ما هنوز نمیفهمیم که اشتباه کردیم.
حالا آقا امام حسین (علیهالسلام) به کربلا تشریف آورده، حُرّ نمیگذارد برود. خلاصه، همینطور لشکر افزوده شد. یزیدبنمعاویه با ابنزیاد، یک کمیسیون کردند، یک مشورت کردند. گفتند: تا چنگالت به حسین گیر کرده، رهایش نکن! یا از او بیعت میگیریم یا اینکه او را میکُشیم. تصمیم گرفتند که آقا امام حسین (علیهالسلام) را بکُشند. ببین چقدر حضرت زینب (علیهاالسلام) شجاع است! در مجلس یزید گفت: یزید! اینهایی که دور تو هستند، همه آنها حرامزادهاند؛ اما آنهایی که دور فرعون بودند، حرامزاده نبودند؛ درصورتیکه فرعون میگفت من خدا هستم؛ اما تو میگویی من خلیفه مسلمین هستم؛ چونکه وقتی فرعون با آنها مشورت کرد، دور و بریهایش گفتند با موسی حرف بزن و مجادله کن؛ اما این دور و بریهای تو گفتند حسین را بکش! حرامزاده کسی است که امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را دوست ندارد.
وقتی حُرّ گفت: نه! صبر کن که از امیر اجازه بیاید. امام حسین (علیهالسلام) گفت: مادرت به عزایت بنشیند! حُرّ گفت: چونکه مادرت زهراست، من جوابت را نمیدهم؛ این است که میگوییم ولایت در او بوده؛ یعنی حیا دارد، میفهمد که حضرت زهرا (علیهاالسلام) اینقدر خوب است! حیا یعنی ولایت، حالا امام حسین (علیهالسلام) حُرّ را نجاتش میدهد. اصلاً حُرّ باور نمیکرد که امام حسین (علیهالسلام) را بکشند. آمد و به ابنسعد گفت: آخَر مردک! تو پیشنماز هستی، این چه کاری است که میخواهی بکنی؟! راست راستی میخواهی حسین را بکشی؟! گفت: فردا اینکار را میکنم. تا ابنسعد این را گفت، حُرّ بساطش را جمع کرد و گفت: بروم اسبم را آب بدهم و با بچّههایش به طرف امام حسین (علیهالسلام) رفت. [۲]
توبه حر[۳]
وقتی لشکر حرّ میخواستند نماز بخوانند، حرّ به آنها گفت: پشت سر امام حسین (علیهالسلام) نماز بخوانند. این معلوم میشود که یک چیزی در آن هست. حالا آمده است فکر میکند که اصلاح بشود. هم بزرگیاش را دارد و سردار لشکر است و هم اصلاح بشود. این بود تا شب عاشورا. شب عاشورا گفت: ابنسعد! تو راست راستی حسین را میکشی؟ ابنسعد گفت: صبح، اولین تیر را به حسین، من خواهم زد؛ چون ما یک شب به حسین وقت دادیم که بیاید و بیعت کند؛ اما امام حسین (علیهالسلام) آن شبی که وقت گرفت، میخواست حرّ به طرف امام بیاید. [۴]
روایت داریم: حرّ را حیا نجاتش داد. رفقا! حیا داشته باشید. حیا، حیات است؛ اگر حیا نداشته باشیم، والله حیات نداریم. ببین آقا حرّ به حیات ابدی رسید؛ یک احترام کرد، به حیات ابدی رسید. آقاجان من! اینکه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرماید: ما صفات الله را پاسخ میدهیم. حالا یک صفاتی که حرّ داشت، این بود که به امام حسین (علیهالسلام) گفت: چون مادرت زهراست، من جوابت را نمیدهم، احترام مادرش را گرفت، حالا هم امام حسین (علیهالسلام) چه کارش میکند؟ او را ضبط میکند، او را سَمت خودش میآورد و نایب اینها میشود. ائمه (علیهمالسلام) را احترام کنید! امام زمان (عجلاللهفرجه) را احترام کنید! احترام این است که بگویید: خدا! ما امر اینها را اطاعت کنیم. احترام، یعنی آدم دربست در اختیار حجّت خدا باشد؛ نه در اختیار خلق خدا.
حالا پیش امام حسین (علیهالسلام) آمده، چکمههایش را درآورده، به گردنش انداخته، میگوید: حسینجان! آیا مرا قبول میکنی؟ امام فرمود: آری عزیز من! حرّ گفت: یک خواهش از تو دارم، دلم نمیخواهد من زینب را ببینم، خجالت میکشم، کاش گذاشته بودم از اینطرف و آنطرف رفته بودی، من نگذاشتم؛ به من اجازه جنگ بده! گفت: اوّل بچّههایم به میدان بروند، بچّههایش رفتند. گفت: آقاجان! میترسم من بروم شهید بشوم، بچّههایم نشوند. من میخواهم یک سِمَتی داشته باشم؛ چون که تو علیاکبرت را دادی، قاسمت را دادی، من هم بچّههایم را بدهم.
مِنبعد خودش رفت، خیلیها را به دَرَک واصل کرد؛ اما بالأخره شهیدش کردند. اینکه قبر حرّ آنطرفتر است، چون حرّ خیلی قوم و خویش داشت، قوم و خویشها او را آنجا بردند. حالا ببین خدا چه پیشبینیای کرده؟ اینها نظرشان این بود که بعد از شهید شدن امام به پیکرش اسب بتازانند، میخواستند به حرّ نتازند. رفتند دیدند سردابهای است و حرّ را دفن کردند. [۵]
ببین زمانی که شما یک قدری با اینها آشنا میشوید، خاک هم شما را احترام میکند، چرا حرّ را احترام کرد و بدنش خاک نمیشود؟ بدنش مثال همان ائمّه طاهرین (علیهمالسلام) است. اینها بدنشان جسم علیّینشان هست، آنها روح خدا هستند، عمَر اینها را جسم کرد؛ از آنجا فساد به واسطه عمَر در تمام دنیا پخش شد. شما تقلید از عمَر نکنید که اینها را خلق حساب کنید و بروید مشاور درست کنید! شما والله! مرجعتان عمَر و ابابکر است. بیایید مرجع شما علیّبنابوطالب (علیهالسلام) باشد! [۶]
چرا امام میفرماید: زیارت مؤمن زیارت من است؟ آن امرش اوست نه هیکل من، هیکل من که به درد نمیخورد. اگر حرّ جنازهاش نپوسیده، آن امر نگهش داشته، رفتند دیدند انگار خوابیده؛ اگر آن شهدای کربلا نپوسیدند، آن امر اینها را نگهداشته است. مؤمن جلدِ امر است، آن امر تصرّف کرده، نگهش داشته؛ پس قربانتان بروم، ما را امر نگه میدارد. توجّه کنید به این حرفها! توی امر بروید! امر را اطاعت کنید!
اگر امر را اطاعت کردی، امر یکی است، این را به شما بگویم: امر خدا یکی است، امر ولایت یکی است، سرتاسر عالم یکی است، ما دو امر نداریم. اگر امر را اطاعت کردی، رضایت تمام اشیاء را به وجود آوردی. اگر امر را اطاعت نکردی، اشیاء هم یک نگاه به تو میکنند، میگویند این همان است که امر را اطاعت نکرده، همان است که از ما جدا شده. بیایید جدا از تمام اشیاء نشوید! [۷]
عزیزان من! بیاییم روز عاشورا همه با امام حسین (علیهالسلام) تجدید کنیم؛ بگوییم: حسینجان! ما با تو تجدید میکنیم، قربانت بروم! فدایت بشوم! ما دیگر گناه نمیکنیم، ما دیگر این کارها را نمیکنیم، ما پیرو تجدّد نیستیم، آمدیم پیرو تو باشیم، ما را قبول کن! خدا حُرّ را قبول کرده، شما را هم قبول میکند؛ اما جدّاً بیایید توبه کنیم، جدّاً بفهمیم ما بد کردیم، جدّاً بخواهیم هدایت شویم. والله! همهتان حُرّ میشوید. [۸]
عزیزان من! من اینجا برای همه شماها چه زن، چه مرد، چه جوان، چه کامل، چه پیر خواستم که خدایا! من که توان ندارم، اینها را حاجتهایشان را برآورده کنم، به حقّ صاحب این قبر، خودت حاجت همهشان را برآورده کن! خدایا! اینها همه به ما کمک کردند، من توان مادی ندارم؛ اما علیجان! گفتی هر کسیکه اینطور باشد؛ خلاصه خیر و خیراتی کند، کاری بکند، من پاسخ میدهم. خدایا! به حقِ امیرالمؤمنین، اینها که به ما خدمت کردند و خیال خدمت کردند، میخواستند خدمت کنند و موفّق نشدند، همه اینها را قبول کن! رفقای عزیز! شما که مانند حُرّ در گمراهی بودید، (والله! با چشم گریه آمدم،) امروز به آقا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گفتم: علیجان! پسرت حُرّ را پذیرفت؛ اینها که در گمراهی بودند و توبه کردند، اینها را بپذیر! ببین چه گفتم؟ گفتم پسرت حُرّ را پذیرفت، تمام رفقای من که در یک جاهایی رفتند و الآن مانند حُرّ پشیماناند، اینها را بپذیر! چونکه آنها خلق را اطاعت کردند، دیگر موفّقشان نکن خلق را اطاعت کنند، ولایت را اطاعت کنند. [۹]
حیا، نجاتدهنده حر[۱۰]
حالا امام حسین (علیهالسلام) یک شب وقت خواسته است. میخواهد چه کار کند؟ در جای دیگر گفتم: حسین (علیهالسلام) همه جانش «هل من ناصر» است. حالا که حرّ به مادرش احترام کرده است، امام حسین (علیهالسلام) میخواهد او را نجات دهد. ای حرّ! تو مرا احترام کردی، جوابت را دادم. گفتم: مادرت به عزایت بنشیند! گفتی: چون مادرت زهراست، جوابت را نمیدهم. حسینجان! من مطابق هزار سوار هستم. قدرتم را در مقابل تو میشکنم و در مقابل مادرت سرکشی نمیکنم. اگر من جواب تو را بدهم، به مادرت زهرا (علیهاالسلام) بیاحترامی کردم، من جوابت را نمیدهم. ولایت، این است.
ببین حرّ یک چیزی داشت، به غیر از ابنسعد و ابنزیاد بود. اینکه من میگویم إنشاءالله امیدوارم که ما همهمان داریم، قدرِ داراییتان را بدانید! اگر آن را داری، دارا هستی. اینها که مِلک دارند، اینها ثروتمند هستند. دارا آن کسی است که ولایت دارد، دارا آن کسی است که ولایت حسینبنعلی (علیهالسلام) را دارد، او داراست! اینها چه هستند؟ اینها ثروتمند هستند.
حالا امام حسین (علیهالسلام) میخواهد پاسخ دهد، چه کار کند؟ چه چیزی به او بگوید؟ رفقای عزیز! والله، من دیدم، به من دادند. عزیزان من! من نمیخواهم خودم را افشا کنم، بعضی از شما کشش ندارید، میگویید فلانی تعریف خودش را کرد. تو اگر عبادتی داشته باشی که ریا نکنی، اگر هر چقدر هم کم باشد، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به تو عطا میکند. زیادی عبادت، گرفتاری دارد. باید به امر بکنی، عطا میکند.
حالا امام حسین (علیهالسلام) میخواهد به حرّ عطا کند. چه کار کند؟ نجاتش بدهد. به خاطر آن حیا که دارد، میخواهد عطا کند. جوانان عزیز! حیا باعث نجاتش شد. حیا داشته باش! احترام یک پیرمرد را بگیر! احترام پدرت را بگیر! احترام مادرت را بگیر! او هم یک موقع برای خودش شخصیّتی داشته است. الآن خدا میداند به حضرت عباس قسم، که ولایت شما به من متّصل است؛ وگرنه من چهار دست و پا میروم. اگر بدانید، پای من سیاه شده است. اما وقتی قدرت داری، قدرتت را در امر بشکن! در برابر یک پیرمرد، مادرت و یک بزرگی تواضع کن!
آقاجان! بیا با ولایت باش! ولایت به تو یاد میدهد چه چیزی بخواهی؟ این حرفها را قبول کنید و عمل کنید! من کجا میتوانم این را از حرّ بخواهم؟! حالا میگویم: آقاجان! تو خیلی پیش حسین (علیهالسلام) آبرو داری، اینقدر آبرو داری که پدر حسین (علیهالسلام)، تو را نایب خودش قرار داده است. نایب امام زمان، آقا امام حسین (علیهالسلام) کیست؟ مسلم است. حالا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هم تو را تصدیق کرده است و نایب شدی، حالا من هم یاور تو باشم. رفقای عزیز! بیایید از ولایت حمایت کنیم، نمیگویم اینقدر حرف ولایت نزن! بزن و عمل کن! [۱۱]
حیا بشر را نجات میدهد. اگر عمَر حیا داشت، زهرای عزیز (علیهاالسلام) را میزد؟ علم داشت، جهادگر بود، فقیه هم بود؛ اما حیا نداشت؛ «الحیاء الإیمان» حیا جلوی بشر را میگیرد. والله! من راست میگویم. آخر، ما هم جوان بودیم، توی مردم بودیم. یکی میآمد، یکوقت مثلاً چوبهای ما را برمیداشت، یک کارهای اینجوری میکرد. ما شب که میشد، میگفتیم: صبح میرویم فلان چیز را به او میگوییم. باز تا جلویش میآمدیم، زبانمان بند میآمد، نمیتوانستیم جلویش حرف بزنیم. این حیاست. توجّه فرمودید؟ حیا، ملاحظهکار است، بیحیایی ملاحظهکار نیست. [۱۲]
حیا باعث شد که حرّ نجات پیدا کرد، یعنی جسارت به زهرا (علیهاالسلام) نکرد. الآن ماها چه کار میکنیم؟ امر زهرا (علیهاالسلام) اطاعت نکردن، به حضرتعباس، به خود زهرا قسم، جسارت به زهراست. امر امام زمان (عجلاللهفرجه) را اطاعت نکردن، جسارت به قدس امام زمان (عجلاللهفرجه) است. ما باید امر را اطاعت کنیم، امر ما را نجات میدهد. [۱۳]
بعد از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، خدای تبارک و تعالی با پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نجوا کرد. جبرئیل خدمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آمد. گفت: یا أخا جبرئیل! دیگر هم میآیی؟ گفت: آره! گفت: میآوری یا میبری؟ جبرئیل گفت: میبرم. گفت: چه میبری؟ گفت: اوّل غیرت را میبرم، بعد حیا را میبرم، بعد برکات را میبرم؛ یعنی حکومت عمَر، یا عمَری باید اینجوری باشد، حیا ندارد! حکومت عمَری که حیا ندارد! خب میبرد، حالا هم برده است. چه داری میگویی؟ [۱۴]
ارجاعات
- ↑ حرکت امامحسین از مدینه به مکه 84 (دقیقه 31) و حرکت امامحسین 83 (دقیقه 27)
- ↑ شناخت امامحسین و محرم 74 و حرکت امامحسین از مدینه به مکه 84 و حرکت امامحسین 83
- ↑ شب تاسوعا ۸۶ (دقیقه ۱۵) و حضرت ابوالفضل ۸۵ (دقیقه ۳۵)
- ↑ شب تاسوعا 86
- ↑ حضرت ابوالفضل 85 و حرکت امام حسین 84
- ↑ اربعین 91
- ↑ اطاعت امر زیارت معصومین است، مشهد 82
- ↑ عاشورای 85
- ↑ در نجف 85
- ↑ عاشورای ۸۴ (دقیقه ۱۹) و عاشورای ۸۷ (دقیقه ۱۲)
- ↑ حضرت ابوالفضل 85 و عاشورای 84 و 87
- ↑ ضربه به ولایت؛ پیروی از بدعتگذار (ضربه به ولایت جبران ندارد) 81
- ↑ حرکت امام حسین از مدینه به مکّه 83
- ↑ تذکّر 78