ارتباط خلقت با امامحسین: تفاوت بین نسخهها
سطر ۴۹: | سطر ۴۹: | ||
من چندینسال مشهد رفتم، هیچکاری نکردم. از امامرضا خجالت میکشیدم، امامرضا را میدیدم. از حلال خودم دست برمیداشتم، تو به حرام میافتی. تو چه شیعهای هستی؟ تو شیره هم نیستی. گناه، مثل مگس میماند، سر اندر پایت را گرفتهاست. تو باید معصوم باشی، گناه نزدیکت نیاید، معصوم ولایت باشی، کُر باشی. حالا اینها چه میکنند؟ حالا برگشتند. حالا زینب همیشه یادش میافتد که امیرالمؤمنین {{علیه}} یکقدریکه به صبح داشت، مناجات میکرد، میرفت کله مأذنه، خود امیرالمؤمنین اذان میگفت. خوشش میآمد، بگوید: «أشهد ان لا اله الا الله» اگر علی، «أشهد ان لا اله الا الله» میگفت، تمام خلقت میگفت. یا اگر «اشهد انّ محمد رسولالله» میگفت، تمام خلقت میگفت. امیرالمؤمنین علی {{علیه}} اذان میگفت، به قربان بلال بروم، گفتند همان اذان را بگو، گفت: من اذان بیولایت نمیگویم. این [بلال] وصل است. | من چندینسال مشهد رفتم، هیچکاری نکردم. از امامرضا خجالت میکشیدم، امامرضا را میدیدم. از حلال خودم دست برمیداشتم، تو به حرام میافتی. تو چه شیعهای هستی؟ تو شیره هم نیستی. گناه، مثل مگس میماند، سر اندر پایت را گرفتهاست. تو باید معصوم باشی، گناه نزدیکت نیاید، معصوم ولایت باشی، کُر باشی. حالا اینها چه میکنند؟ حالا برگشتند. حالا زینب همیشه یادش میافتد که امیرالمؤمنین {{علیه}} یکقدریکه به صبح داشت، مناجات میکرد، میرفت کله مأذنه، خود امیرالمؤمنین اذان میگفت. خوشش میآمد، بگوید: «أشهد ان لا اله الا الله» اگر علی، «أشهد ان لا اله الا الله» میگفت، تمام خلقت میگفت. یا اگر «اشهد انّ محمد رسولالله» میگفت، تمام خلقت میگفت. امیرالمؤمنین علی {{علیه}} اذان میگفت، به قربان بلال بروم، گفتند همان اذان را بگو، گفت: من اذان بیولایت نمیگویم. این [بلال] وصل است. | ||
− | حالا من میخواهم مصیبت وداع امامحسین {{علیه}} را بگویم. این وداع خیلی مهم است، امامحسین دید باید با اینها خداحافظی کند، تمام اینها پیشبینی شدهبود. امیرالمؤمنین {{علیه}} پیشبینی کردهبود، امالسلمه تو به زینب بگو. چرا خودش نمیگفت؟ رویش نمیشد. آخر، علی، به زینب بگوید: زینبجان، اسیر میشوی؟ آخر، به زینب بگوید: حسین را اینجور میکنند؟ امیرالمؤمنین {{علیه}} خجالت میکشید به زینب بگوید. همه حرفها را | + | حالا من میخواهم مصیبت وداع امامحسین {{علیه}} را بگویم. این وداع خیلی مهم است، امامحسین دید باید با اینها خداحافظی کند، تمام اینها پیشبینی شدهبود. امیرالمؤمنین {{علیه}} پیشبینی کردهبود، امالسلمه تو به زینب بگو. چرا خودش نمیگفت؟ رویش نمیشد. آخر، علی، به زینب بگوید: زینبجان، اسیر میشوی؟ آخر، به زینب بگوید: حسین را اینجور میکنند؟ امیرالمؤمنین {{علیه}} خجالت میکشید به زینب بگوید. همه حرفها را به امالسلمه زد. آی امالسلمه، وداع، آخر کار، حسین من میآید وداع میکند. میخواهد در ظاهر یکدفعه دیگر، خواهرش زینب را ببیند، یکدفعه دیگر سکینه را ببیند، رقیه را ببیند، در خیمه آمد، صدا زد: خواهر جان، خداحافظ، تا حتی به فضه گفت: فضه جان، خداحافظ. چرا فضه را با زینب فرق نگذاشت؟ دید فضه دارد حمایت از زینب میکند، هیچ فرقی نگذاشت. حالا امالسلمه گفتهبود: زینبجان، اگر حسین، پیراهنکهنه خواست، دیگر حسین، نیمساعت یا یکساعت دیگر بیشتر زنده نیست. علی {{علیه}}، پدرت گفت. حالا زینب، همهاش دلش خوش است که حسینش هست، یکدفعه گفت: خواهر، پیراهنکهنه بیاور. چرا گفت پیراهنکهنه [بیاور]؟ گفت: شاید، این پیراهن در بدن من بماند، تا گفت: زینب غش کرد، افتاد. حالا لشگر دارد، «هل من مبارز» میطلبد. دست در قلب زینب گذاشت، زینب بلند شد، خواهر جان، صبرت را شیطان نبرد. تا اینجا وظیفه من بوده، باید استقامت کنی، کوفه بروی، خطبه بخوانی، مجلس یزید خطبه بخوانی، آخر، آنجا دارند لعنت به بابایمان میکنند. آخر، ممکن بود به علی لعنت بکنند؟ تبلیغ! حالا زینب گفت: صبر میکنم. در دروازهکوفه آمد، یک خطبه خواند. خبر به ابنزیاد دادند، ابنزیاد، خود علی دارد حرف میزند. چهکار کنیم؟ گفت: سر امامحسین {{علیه}} را آنجا ببر. یکوقت دید، سر امام را بغل کجاوه بردند. وای، [فرزند] مادر، حسینجان! تو که با ما مهربان بودی، چرا در خانه خولی تو به مهمانی رفتی؟ کی بهسر تو پاشیده خاکستر؟ مگر اینجور دارویی، دوا باشد. یکوقت به امامحسین {{علیه}} گفت: حسینجان، با من حرف نمیزنی، با این کودک حرف بزن. دلش دارد آب میشود. «انّ اصحابالکهف و الرقیم عجبا» عزیز من، کار من از اصحابکهف و رقیم عجیبتر است. آخر، کسی باور میکرد سر امامحسین را ببُرند، شهر به شهر ببرند. |
خدایا، عاقبتمان را بهخیر کن | خدایا، عاقبتمان را بهخیر کن |
نسخهٔ ۷ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۰:۴۷
ارتباط خلقت با امامحسین | |
کد: | 10305 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1385-07-22 |
تاریخ قمری (مناسبت): | ایام قدر (21 رمضان) |
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و رحمةالله و برکاته
صحبت ما در ارتباط بود. آقایدکتر، من نمیخواهم اسم ایشان را بیاورم، تشریف آوردند، یک صحبتهایی کردیم و من به ایشان قول دادم که ما نتیجه ارتباط را امشب بگوییم که ارتباط یعنیچه؟ ارتباط خیلی دامنه دارد. چند وقت دیگر هم در ارتباط حرف بزنیم [جا دارد]. اگر بخواهید خسته نشوید، وقتی من ارتباط را میگویم، آنوقت آن حرفهایی که در ارتباط من بهوجود میآورم، آنرا شما باید بهوجود بیاورید، آنوقت نمیگویید هر شب حرف ارتباط زد. البته شما نمیگویید؛ اما من میخواهم حرف خودم را بزنم که هر شبی که در ارتباط آوردیم، ارتباط را صحبت کردیم که چگونه بشود که بشر نجات پیدا کند. حالا من به شما میگویم. انشاءالله، امیدوارم که توجه بفرمایید. من امشب از آقا امامحسین (علیهالسلام) شروع میکنم و صحبت میکنم، از امیرالمؤمنین هم عذرخواهی میکنم. چونکه امیرالمؤمنین هم همین را میخواهد. چونکه امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، حسینش را خیلی دوست دارد؛ چونکه خودش را فدا کرد، فدای ولایت کرد، فدای علی کرد. زهرایعزیز، فدای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شد. زهرا (علیهاالسلام)، خلقت است. نه اینکه یک خلقت است، صدها، هزاران خلقت است. هزاران خلقت، فدای علی [است] (صلوات)
شما ببین، ما باید ارتباط را درباره آقا امامحسین (علیهالسلام) بگوییم که شما خیلی توجه دارید، بهتر توجه بفرمایید. میگوید: شخصی خدمت امامصادق (علیهالسلام) آمد، فقط استخوان سر ایشان باقی ماندهبود. گریه کرد. گفت: چرا گریه میکنی؟ گفت: برای شما [گریه میکنم] فرمود: برای جدم گریه کن. رسولالله، همه میگویند برای جدم گریه کن، برای امامحسین (علیهالسلام) گریه کن. آدم ابوالبشر، یک لکه اشک برای امامحسین (علیهالسلام) ریخت، توبهاش قبول شد. ابراهیم آمده بچهاش را قربانی کند، حالا آن کارد نبرید. هر کاری کرد نبرید. شما باید شکرانه کنید که الان شما ارادةالله شدید، چاقو دست میگیرید، گوشت را میبرد، خیار را پوست میکنید، یکدفعه به او میگوید: نکن، نمیکند. ما باید یکقدری در این حرفها فکر کنیم. ابراهیم چهموقع حجتخدا میشود؟ در مقابل ولایت فلج است. درستاست که سلاماللهعلیه است، سلمان هم سلاماللهعلیه است. پس هر کسیکه سلاماللهعلیه شد، حجت شد؟ نه. سلمان هم سلاماللهعلیه است، آیا سلمان حجت است. چرا یک حرفهایی میزنید؟ چرا مبنای این حرفها را نمیدانید؟ مرتب، این حرفها را میزنید. عزیز من، بیا سوادت را، فقه و اصولت را کنار بگذار، بیا در این حرفها. ما بهغیر صراط مستقیم، صراطی نداریم. تا در صراط مستقیم نیایید، راه [درست را] نمیروید، صراط مستقیم راهنمای شما است. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میگوید: «انا صراط المستقیم»، «انا میزان الاعمال»
حالا وقتیکه شما فکر آنرا میکنید، حالا آمده اینکار را بکند، نمیبرد، به سنگ میزند، میبرد. گفت: آخر، چرا نمیبری؟ کارد به زبان آمد. اینکه من میگویم هر چیزی یک جنبهمغناطیسی یا لامسه دارد، این لامسه دارد. میگوید: تو میگویی ببر، خالق میگوید: نبر. معلوم میشود کارد هم به حرف خالق است. چرا تو نیستی؟ چرا ما نیستیم؟ چرا اشتباه میکنیم؟ حالا ابراهیم، یکقدری بهقول ما خجل شد. گفت: خدایا، اگر من بچهام را قربانی میکردم، خوب بود، بهتر بود. حالا ابراهیم آن معرفتی که باید داشتهباشد را ندارد. به خدا میگوید: آن بهتر بود. خدا نمیفهمد بهتر است؟ آیا میفهمید من چه میگویم یا نه؟ آره، تو بمیری، تو بهتر از خدا میفهمی؟ (صلوات) حالا [خدا میگوید:] یا ابراهیم، توجه کن. توجه کرد، دید نورهای متعددی است، یک نوری است که خیلی روشن است. خدایا، اینها چه کسانی هستند؟ خدا عرضه داشت: محمد است و علی و فاطمه و حسن و حسین. ابراهیم گفت: دلم شکست. گفت: قربانی مال آناست. تو قربانیکن نیستی. حالا چرا خدا اینکار را میکند؟ میداند این طاقتش را ندارد. اگرنه، سر بچه را میبرید. یکی هم گفتم که اگر آنجا بچهاش را قربانی میکرد، هر کسیکه حج برود، باید بچهاش را قربانی کند. کسیکه حج نمیرفت. حالا گفت: این حسین (علیهالسلام) است. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند، گفت: چنان تشنگی به او اصابت میکند، بدنش، ترک، ترک میشود. خدا حاجشیخعباس را بیامرزد. یک لاسههایی میآورد، که لاسهها ترک داشت. خیلی با شور و نوا میگفت، خدا رحمتش کند.
حالا یک لکه اشک ریخت، [خدا فرمود:] یا ابراهیم، به عزت و جلالم قسم، این لکه اشکی که برای امامحسین (علیهالسلام) ریختی از اینکه بچهات را قربانی کنی، بهتر بود. چرا؟ حالا حرف من ایناست که به شما گفتم شما باید توجه کنید، گفتم: عصاره ارتباط را میگویم. شما ببین، جن برای امامحسین (علیهالسلام) گریه کرده، ملک گریه کرده، زمین گریه کرده، یکدفعه گفتم: آسمان گریه کرده، خدا حاجشیخعباس را رحمت کند، گفت: ما میگفتیم که آسمان که آدم نیست، چطور گریه میکند؟ گفت: تا توی این رفتیم، من روایت را رد نکردم. مثل شبعاشورا، نجف بودیم، عمامه و شالم را انداختم دیدم صبح خونی است. پس آسمان گریه میکند. چرا آسمان گریه میکند؟ زمین گریه میکند. والله، روایت داریم بهشت، جنات، جهنم گریه میکند. یکی از من سوال کرد که جهنم که غضب است؛ چرا گریه میکند؟ گفتم: میخواهد هماهنگ باشد. پس تمام ملک و ملکوت گریه میکنند. ریگ را روز عاشورا برمیداشتند گریه میکرد، خون گریه میکرد. درخت گریه میکند؟ چرا؟ حرف من ایناست؛ تمام اینها ارتباط دارند. تمام اینها که گریه میکنند، اینها ارتباط دارند. با چهچیزی ارتباط دارند؟ با امامحسین (علیهالسلام). چرا؟ یا ثارالله، و بن ثاره. حسین، خون خداست.
حالا یکدفعه خدا بهقول من کادو میدهد، یکدفعه یک عطا میکند، میگوید: حالا که برای حسین من گریه کردی، اگر گناه ثقلین داشتهباشی، من تو را میآمرزم، اما طرفدار بدعتگذار نباش. نه بدعتگذار باش، نه طرفدار بدعتگذار باش. چرا؟ بدعتگذار در مقابل ولایت دکان باز کردهاست. در مقابل من، یک «من» پیدا کردهاست، او را نمیآمرزم. حالا ببین، چقدر امامحسین (علیهالسلام) را چیز کرد؟ حالا از اینطرف میگوید: اگر یک لکه اشک ریختی، مطابق برگهای درخت، ریگهای بیابان گناه داشتهباشی، تو را میآمرزم، اما یکدفعه گفت: موسی، هر دعایی میخواهی در کوه طور بکن، هر کجا میخواهی مناجات بکن، من بنیامیه را نمیآمرزم. حالا شما چه استفادهای از این حرف میکنید؟ حالا بدعتگذار، هماناست. چرا میگوید آنکسیکه سوزن، نخ کرد، لعنةالله، آنکسیکه اسب نعل کرد، لعنةالله، اسب نعل کردن خیلی هم خوب است، پدر من مال داشت، سمش میرود، آنوقت نعل که میکنند، سم آن نمیرود. اگرنه کف پای حیوان چیز میشود. پس آن خدمت است، چرا میگوید سوزن نخ کردن، شمشیر تیز کردن، [لعنةالله است]؟ چونکه شما دارید یک کانون دشمنی برای امامحسین (علیهالسلام) درست میکنی.
اگر هم میخواهید بفهمید یکنفر خدمت امامصادق (علیهالسلام) آمد، عرض کرد، آقا جان، من دوستی دارم میخواهد خدمت شما برسد، آمد، گفت: آقا جان، من هیچکاری نکردم. من فقط کاتب بودم، اینها که کربلا بودند، نوشتم، اینها هفتاد هزار تا بودند. حضرت اینقدر گریه کرد، روایت داریم از ریشهایش اشک میچکید. گفت: آقا، ما که حرفی نزدیم، گفت: یکنفر کاتب شدید، یکنفر سوزن نخ کردید، هماهنگ شدید، جد من را کشتید. آدمی که طرفدار بدعتگذار است، هماهنگ میکند. چرا طرفداری میکنی؟ چرا طرف بدعتگذار میروی؟ [میگوید:] وظیفه است. تو چه وظیفهای داری؟ اینکه آخرالزمان میگوید: یکی با دین از دنیا نمیرود، [چون] بیشتر شما طرفدارش هستید. یا خودت هستی، یا بچهات هست، یا خانمت هست. طرفدار هستی. خب، آنرا هم بدعتگذار کرد. شریحقاضی بدعت گذاشت که یک همچنین حرفی زد. «خرج عن دین جده» چهکسی اینکار را کرد؟ اینها میکنند. حالا چه کسانی میکنند؟ اینجا گفتم، اگر از آنجا قطع بشوی، وصل میشوی. به تمام آیات قرآن، کسیکه به آنجا که الان اسمش را نمیآورم، اگر قطع نشود، اینجا وصل نمیشود. چونکه تو وصل به یک زبانی هستی که آن زبان به فرمان خدا کار نمیکند. زبانی که به فرمان خدا کار نمیکند را نباید به آن گوش دهی. چرا میگوید: به ماهواره و اینچیزها گوش ندهید؟ آن دارد بهغیر خدا حرف میزند، اینهم دارد بهغیر خدا حرف میزند، از آن بدتر است. آنرا میشود توبه کرد؛ اما اینرا که نمیشود توبه کرد. حالا روایتش را میخواهی؟ (صلوات)
همیشه هر کسیکه یکحرفی را علم کند، دور او را میگیرند؛ حالا یکچیز کم یا زیاد، دیگر هست. من یادم هست، یکوقت دور کسروی را گرفتند، دور پهلوی را گرفتند. این مرتیکه میگوید: من خدا هستم، دور او را میگیرند، یک عدهای هستند فقط مواظب هستند دور یکنفر بروند. بیشتر عربها همینطور هستند. کارکن که نیستند. اگر شبقدر نبود، میگفتم چطور هستند؟ ما هم بیشتر همانطور هستیم. فلانی، نمیخواهد کار کند، میخواهد دنبال آن بدود و تملق آنرا بکند که امورش بگذرد. چرا از حضرت سوال میکنند که چه گناهی از همه گناهها بالاتر است؟ میگوید: مشرک بودن، آقا جان، از این بالاتر هم هست؟ میگوید: کل بر مردمبودن است. آقا از این بالاتر هم هست؟ توهین به مردم. این آقا همان کار را میکند. هم توهین به مردم میکند، هم کلّ مردم است، هم مؤمن را اذیت میکند. چرا مواظب نیستید؟ این خودش را رنگ کردهاست، چرا باطنش را نمیبینی؟ بابا جان، برو پی کارت. برو پی کارت یک لقمه نان بخور.
یکنفر در خانه حاتم آمد، یکقدری نداشت. حاتم گاه گداری در یک لغی میرفت، گریه میکرد، من هم لغم یک چهارپایه است، آنجا توی خانهمان است. جان خودم، وقتی خانه میروم، روی چهارپایه میروم. یک لق و لوقی میکنیم. آره، نمیشود، اگر بخواهیم اینکار را بکنیم، زنمان برای ما دست میگیرد، میگوید: شب که میشود یک جل گردنش میاندازد. آن همدیگر تو را راه نمیدهد. نمیتوانیم جل گردنمان بیندازیم، روی چهار پایه میرویم. گفت: باید صبر کنی، رفت یکمرتبه دید، این دارد آنجا میگوید: خدایا، این آمده یکچیز برسان. خلاصه، یکچیزی رسید، آورد، یکمرتبه دید، او دارد میرود. گفت: من به خیالم تو از خودت میدهی، گفت: من از آنکه میگیری میدهم. از آن تو میگیری، من روم میگیرم. این عاجز است، چرا تو دنبالش میروی؟ چرا میروی طرفش؟ الان بدعتگذار خیلی پیدا شدهاست. (صلوات)
پس نتیجه حرف من این شد که ببین، جن، ملک، درخت، آسمان، زمین، عرش، فرش، آنچه را خدای تبارک و تعالی در تمام خلقت خلق کرده، برای امامحسین (علیهالسلام) گریه کرده؛ چون اینها ارتباط دارند. ارتباط دارند یا ندارند؟ تو چرا ارتباطت را قطع میکنی و طرف بدعتگذار میروی؟ چرا ارتباطت را قطع میکنی، میروی طرف اینها که آدم نمیخواهد اسمشان را بیاورد؟ عزیز من، تو وقتی پای کامپیوتر رفتی، وقتی طرف این ماهواره رفتی، قطع شدی. خدا آقایبروجردی را رحمت کند، درود خدا به روحش، ایشان میگفت، توی رساله سابقش ببینید، اینجایی که این ساز زده میشود، اگر حوادثی روی بدهد، همهشما اهلجهنم هستید. چرا دست برنمیدارید؟ چرا دور هم جمع میشوید؟ چرا محرم و نامحرم دور هم جمع میشوید؟ من به شما نمیگویم؛ آخر، این نوار من را یکی میشنود، از ما بهتران میشنوند! من برای از ما بهتران بگویم، از ما بدتران هستند که میگویم از ما بهتران هستند. میخواهم آنها عزّت کنم. (صلوات)
حالا حساب بکن، تمام اینها وصل هستند. حساب بکن تمام این ممکنات میگوید: «لا اله الا الله» وقتی گفت: «لا اله الا الله» وصل به چه میشود؟ به توحید. حالا توحید میگوید: تو وصل به ولایت شو. اگر میخواهی من تو را قبول کنم، وصل به علیبنابیطالب (علیهالسلام) بشو، وصل به امامزمانت بشو. تو هستی با نیستی؟ تو مسجد جمکران میروی، عشق میکنی. چهخبر است؟ میگوید: به یک نامحرم نگاه کنی، اینجور است. چقدر اینها هستند؟ قشنگ، بساط عشق یکجا درست میشود. به تمام آیات قرآن، من توی سرداب آقا امامزمان رفتم، ثانیهای نایستادم، بیرون آمدم. دیدم زن و مرد قاطی هستند. چرا؟ مؤمن واقعی، امر دنبالش است. بیامر نمیتواند کار کند. همیشه اجازه از امر میگیرد. آیا نگاه کنم؟ نه، اینرا نگاه نکن، برو. اینکار را بکنم؟ نه، برو. تو در اختیار امر هستی، نه امر در اختیار تو. حالا تو که همهجا میروی! فوراً به تو هشدار میدهد، چیز حرام نمیتواند بخورد. هرچیزی یک قوه لامسه دارد. والله، نمیتوانی بخوری.
من یکی از این تکایا بود. من از اولم خیلی در این تکایا چیزی نمیخوردم. حالا تو میگویی مال امامحسین (علیهالسلام) است، این مال بیتالمال، مال مردم است. کجا مال امامحسین (علیهالسلام) است؟ امامحسین (علیهالسلام)، مالش امرش است. امر امامحسین را باید بخوری. این یکقدری برنج برای ما دادهبود. به این شبعزیز، من تا همچنین کردم، از دهنم بیرون آمد. آخر، اینرا آن یارو دادهاست. بابا جان من، این یارو، پارو دادهاست، مال چهکسی را میخوری؟ [میگوید:] من امامحسینی هستم. آره، تو بمیری! آمد بیرون. فوری گفتم: بابا، اینرا ببر به او بده. چهچیزی من دارم میگویم؟ اصلاً مؤمن از یاد نمیرود. چرا؟ مؤمن با جنبه مغناطیسیاش، به ولایت وصل است، این اصلاً یادش نمیرود، چیزی نیست. مصیبت از برای مؤمن مبارک است، مصیبت از برای مؤمن استقبال است، مصیبت از برای مؤمن افتخار است. اما غیر مؤمن [میگوید:]، اگر این پول را از این یکی بگیریم، چهکار میکنیم، فرش میخریم، خانه میخریم، نمیدانم فلان چیز را میخریم، یکچیزی میخریم، اینها برای این چیزی که گیرشان میآید، چند تا وعده و وعید به این پول دارد. آره، [میگوید:] اگر یکی را اینجوری برایش بکنیم، این پول را به ما بدهد، ما اینکار را میکنیم. اما آننیست.
ببین، میثم چطور است؟ میثم مصیبت برایش مبارک است. میثمجان، تو من را دوست داری؟ آره، حالا به تو میگویم تو را به دار میزنند. چهکار میکنی؟ کجا میزنند؟ پای این درخت. هر روز میرود پای این درخت، دو رکعت نماز میکند. ایخدا، چهموقع میشود من بالای این درخت بروم؟ بالای این درخت بروم، بگویم: علی، بالای این درخت بروم، بگویم: علی، پایت را میبرند، بگویم: علی، دستت را میبرند، میگویم علی، زبانت را میبرند، میگویم: علی. ایناست که همه جانش را فدای علی میکند. (صلوات)
تو چرا اینرا تشخیص دادی، به ملامت مؤمن اینطرف میروی، پس تو حقیقت ولایت نداشتی؟ آنچه را که به مؤمن فشار میآید، مبارک است. تو خب، میخواهی مثل همه باشی. الان گفتم، خانه بعضیها مثل خانه انگلیسیهاست. تو باید باور کنی که این، آن عدالت را ندارد. رفتم خانه یکی از آقایان با ما دوست بود، دیدم فرشش را چپ انداختهاست. گفتم: مگر آقایت اینرا حرام نمیدانست؟ چرا اینرا چپ انداختی؟ این به حرف آقایش هم نیست، همانطور که به حرف خدا و پیغمبر نیست، به حرف آقایش هم نیست. بعد یکخرده تریاک کشید و گفت: بیا اینجا؛ آنوقت یواش، یواش رابطهاش با من قطع شد. توجه میفرمایید من چه میگویم؟
حالا چرا تو اشرفمخلوقات هستی؟ چونکه تمام خلقت باید امر را اطاعت کند. آنها مخیر نیستند؛ تا حتی ملائکه، تا حتی انبیا؛ اما شیعه مخیر است. حالا میگوید: اگر امر خودت را به امر من، صلح کردی، دیشب یک اشارهای کردم، بهشت جاویدانی میروند. بابا، چیزی نیست، بیا عمل کن؛ اما استقامت کن. [ملائکه میگویند] برای چه اینرا توی اینجا آوردند؟ قیامت شدهاست؟ نه، [میگویند] امت چهکسی هستید؟ امت پیغمبر. خب، شما چهکار میکردید؟ ما کسانی هستیم که یقین به «الیوم اکملت دینکم» داشتیم، ما یقین به امر پیامبر داشتیم. حالا ما معصیتولایتی نکردیم؛ یعنی دوستعلی را اذیت نکردیم، امر خدا را به امر خودمان ترجیح میدادیم، عبادتمان هم، خلوت و جلوت نداشت. روح از بدنت بیرون میرود، آنجا برو. چرا اینکار را نمیکنی؟ خیلی هم مشکل نیست. والله، مشکل نیست، بهدینم، مشکل نیست. تو مشکل بهوجود میآوری، تو حواست پرت میشود. مرتب، طرفداری اینها [میروی]، یک جلوهای به تو میکند که یک دختر به تو جلوه میکند، از جلوه امامزمان برای تو بالاتر است. تو بندت شل است. تو میدانی چهچیزی را از دست میدهی؟ تو شخصیت و عقوبت و انسانیت خودت را از دست میدهی. حالا به تو میگوید: نگاه نکن، نگاه به آسمانها بکن، میگوید: ای ملائکههای آسمان، تمام شما طلبمغفرت برای این جوان بکنید که یکنگاه نکردهاست. آخر، آن میفهمد چقدر تو لذت میبری. یا نگاه به زمین بکن، تمام ملائکه، طلبمغفرت برای تو میکنند.
بیا انسان شو، چرا حیوان میشوی؟ گناه کردن، حیوانیت است. آخر، تو چرا اعتقاد به ماوراء نداری؟ حیاء کن، خجالت بکش. که میروی این لهو و لعبها را میخری، توی خانهات میبری. حیا کن! تو بلبل باغ ملکوتی، نه از عالم خاک. چقدر به حرف اینها میروی؟ حالا چند وقت، به تو رو کردهاست، الان پشت به تو بکند، کار دیگر نمیتواند بکند. به تمام آیات قران، اگر تمام این خلقت از من رو بگردانند، میگویم: برو، امر را اطاعت میکنم، بههیچ کسم کار ندارم. به تمام آیات قرآن، اگر رزق من دست یکی باشد، جان میدهم؛ اما به حرف این نیستم. جان میدهم؛ خدایا، تو خودت میدانی، تو هم باید همینجوری باشی. تا کار و بارت خوب میشود، میروی اینکارها را میکنی. اف بر تو. گفت: تو که «مرگ بر آمریکا» میگویی، تو دلال آمریکا هستی، «مرگ بر آمریکا» هم میگویی؟ من نمیگویم «مرگ بر آمریکا» نگویید. آخر، در مجلس یک آدمهایی هم تویش است. نگویید من «مرگ بر آمریکا» نگفتم، مرگ بر آنکسیکه آمریکا را میخواهد. لعنت به آنکسیکه آمریکاییها و یهودیها را میخواهد؛ اما ببین من چه میگویم. تو داری میگویی، کارکردت ایناست که داری کیف میکنی. خب، نخر.
خدا آقایحائری بزرگ را رحمت کند، من یادم است. من هشتاد و خردهای هستم و توی جمع بودم. از اینها نبودم که سرم توی دکانم باشد، سرم همهجا بودهاست. من از آنها هم که همهجا خوابیدند. جابی نیست من نخوابم. حالا یکنفر آمد بهنام نمیدانم فرنگی بود یا آسوری [۱] بود. توی خیابان دارالشفا، خیابان کنار رودخانه را خیابان دارالشفا میگویند. این آمد یک دکان باز کرد که بهقدر همه خانه آقایمهندس بود. من دیدهبودم. آنچه را که میخواستی، دوا داشت. هر چیزی میخواستی، این داشت. به آقایحائری آمدند، گفتند، این آمدهاست، گفت: از او نخرید، میرود. تا گفتند نخرید، این توی حوزه علمیه اول نفوذ پیدا کرد. تبلیغ کردند که از این، چیزی نخرید. آقا یکماه، دو ماه ماند، دیدیم یارو دست و پایش را جمع کرد و رفت. خب، اگر تو نخری، اینکه نمیآورد. تو کارکردت ایناست که درای کیف میکنی. چهچیزی میگویی که مرگ بر آمریکا؟
حالا میدانی نتیجهاش چیست؟ حالا نتیجهاش ایناست اگر وصل به آن باشی، وصل به ارتباط باشی، دنبال ارتباط دیگری نمیروی. حالا که وصل به آن شدی، خدا یک نگهدار برایت میگذارد، دیگر گناه نمیکنی؛ اما اگر از آن قطع شدی، امامصادق (علیهالسلام) میگوید: از ما قطع شدی، دیگر عضو ما نیستی. حرف من همین هست. والله، خیلی خوب است. بیایید این سه تا کار را بکنید، روح از بدنتان بیرون برود، بهشت میرود؛ اما اول باید تصفیه شوید؛ چونکه تو وقتی ولایت داری، خود ولایت از تو حمایت میکند. ببین، خود خدا از ولایت حمایت میکند. به تمام آیات قرآن، هیچکسی مثل خدا، ولایت را تشویق نکردهاست، هیچکس مثل خدا ولایت را تأیید نکردهاست. اگر چیز دیگری بود، خدا آنرا تأیید میکرد. پس ولایت، افضل تمام خلقت است. ببین، میگوید: اگر قبول نکنی، تو را میسوزانم. هیچعبادتت را قبول نمیکنم. تو که اصلاً کسی نیستی.
حالا حرف من این شد. انشاءالله، امیدوارم که وقت مداح عزیز را گرفتم، انشاءالله، ما از آنها باشیم که ظلم به ایشان نکرده باشیم. همهشما استفاده کاملی از بیانات ایشان میکنید. افتخار ما ایناست که الحمد لله یک مداحی داریم که بکر است. آن بکریت ایشان را من تشکر میکنم؛ اما تا از بکریت درآمد، فوری برای او تکذیب میکنم.
حالا من یک مصیبت هم برای شما میخوانم. امشب چونکه شب قتل هست و شبی است که مولای متقیان را در ظاهر از دست میدهیم؛ اما علی، مرده نیست، علی، جزء اینها نیست. امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) همیشه زندهاست. آخر، از کجا این حرف را میزنی؟ حالا در عالم تشیع، در عالم اسلام، دو کس هست که قبرشان معلوم نیست. یکی حضرتزهرا بود، یکی هم [امیرالمؤمنین] آن از ترس نمازخوانها و مقدسها و مکهبروها و حج بهجا آوردنها و آنها، همیشه دم از اسلام میزدند، میخواستند زهرا را درآورند. حضرتزهرا فرمود، من را شب دفن کنید. حالا همان کار را که با حضرتزهرا میخواهند کند، میخواهند با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بکنند. حالا امیرالمؤمنین همینجور که زهرایعزیز را شب دفن کردند، آدم، آتش میگیرد که اغلب ما دنبال همانها میرویم؛ چون دنبال آنها [رفتن]، دنبال شیطان است. هنوز بیدار نشدیم، هنوز دل نکندیم.
حالا چهکسی میخواهد امیرالمؤمنین را دربیاورد؟ همین نمازخوانها و روزهبگیرها و حجّبروها. الان اسلام، پرچم اسلام . حسنجان، حسینجان، عقب تابوت را نگیرید، جلوی تابوت را بگیرید، خودش برود. آدم آتش میگیرد، حالا [میگوید:] «مرگ بر اسرائیل»، مرگ بر اینجور آدمها که ولایت را نمیشناسند، ولایت را اینجور میکنند. حالا دارد میرود، یکوقت وسط راه، دید یک سواری، جلوی جنازه را گرفت، یکدفعه امامحسن (علیهالسلام) تکانی خورد، در ظاهر، من میگویم، کیست که جلوی جنازه را گرفت؟ دید خود امیرالمؤمنین است. حسنجان، حسینجان، من هستم غصه نخورید. حسنجان، من هستم. کجا امام مرده است؟ اگر امام مرده است، چرا سرش قرآن میخواند؟ پی چهکسی میروی؟ چهکار داریم میکنیم؟ هرجا گفت «من» هستم، دنبالش میرویم.
حالا بالاخره رفتند، امیرالمؤمنین را آنجا [بردند.] ببین، اصلاً گناه به ما فراموشی دست دادهاست. حالا آنجا بالای یک تپهای میروند، پایین میآیند، میکنند، میبینند قبری است. میگوید: اینجا را نوح پیغمبر برای وصی پیغمبر درست کردهاست. نوح پیغمبر دومی است. صد و بیست و چهار هزار پیامبر آمدهاست، آنموقع [امیرالمؤمنین] وصی بودهاست. کجا؟ بدبخت بیچاره، ماوراء دارد در ولایت کار میکند، ماورای خلقت دارد کار میکند. کسیکه ماورای خلقت را بهوجود آورده، میگوید: قبر امیرالمؤمنین، وصی رسولالله است. بدبخت بیچاره، حالا تو چه میگویی؟ ما جلوی چشممان را میبینیم؛ اصلاً هیچچیزی را نمیبینیم. شیعه باید در ماورای خلقت کار کند، یقین کند. حالا بهقول ما، [قبر] امیرالمؤمنین، تا زمانی بود که گویا به نظرم تپهای بود که شکارها تا آن بالا میرفتند، دیگر این گرگها و حیوانها به شکارها کار نداشتند، احترام میکردند. حیوان تپهای که قبر امیرالمؤمنین هست را، احترام میکند. چرا احترام ولایت را نمیکنید، میروید ویدئو و این آشغالها را میزنید؟ به تمام آیات قرآن، بعضی از ما از حیوان بدتر هستیم. کجا میروید؟ اینکارها چیست که ما میکنیم؟ امامزمانت را احترام کن، اینکار را نکن.
من چندینسال مشهد رفتم، هیچکاری نکردم. از امامرضا خجالت میکشیدم، امامرضا را میدیدم. از حلال خودم دست برمیداشتم، تو به حرام میافتی. تو چه شیعهای هستی؟ تو شیره هم نیستی. گناه، مثل مگس میماند، سر اندر پایت را گرفتهاست. تو باید معصوم باشی، گناه نزدیکت نیاید، معصوم ولایت باشی، کُر باشی. حالا اینها چه میکنند؟ حالا برگشتند. حالا زینب همیشه یادش میافتد که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) یکقدریکه به صبح داشت، مناجات میکرد، میرفت کله مأذنه، خود امیرالمؤمنین اذان میگفت. خوشش میآمد، بگوید: «أشهد ان لا اله الا الله» اگر علی، «أشهد ان لا اله الا الله» میگفت، تمام خلقت میگفت. یا اگر «اشهد انّ محمد رسولالله» میگفت، تمام خلقت میگفت. امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) اذان میگفت، به قربان بلال بروم، گفتند همان اذان را بگو، گفت: من اذان بیولایت نمیگویم. این [بلال] وصل است.
حالا من میخواهم مصیبت وداع امامحسین (علیهالسلام) را بگویم. این وداع خیلی مهم است، امامحسین دید باید با اینها خداحافظی کند، تمام اینها پیشبینی شدهبود. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پیشبینی کردهبود، امالسلمه تو به زینب بگو. چرا خودش نمیگفت؟ رویش نمیشد. آخر، علی، به زینب بگوید: زینبجان، اسیر میشوی؟ آخر، به زینب بگوید: حسین را اینجور میکنند؟ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) خجالت میکشید به زینب بگوید. همه حرفها را به امالسلمه زد. آی امالسلمه، وداع، آخر کار، حسین من میآید وداع میکند. میخواهد در ظاهر یکدفعه دیگر، خواهرش زینب را ببیند، یکدفعه دیگر سکینه را ببیند، رقیه را ببیند، در خیمه آمد، صدا زد: خواهر جان، خداحافظ، تا حتی به فضه گفت: فضه جان، خداحافظ. چرا فضه را با زینب فرق نگذاشت؟ دید فضه دارد حمایت از زینب میکند، هیچ فرقی نگذاشت. حالا امالسلمه گفتهبود: زینبجان، اگر حسین، پیراهنکهنه خواست، دیگر حسین، نیمساعت یا یکساعت دیگر بیشتر زنده نیست. علی (علیهالسلام)، پدرت گفت. حالا زینب، همهاش دلش خوش است که حسینش هست، یکدفعه گفت: خواهر، پیراهنکهنه بیاور. چرا گفت پیراهنکهنه [بیاور]؟ گفت: شاید، این پیراهن در بدن من بماند، تا گفت: زینب غش کرد، افتاد. حالا لشگر دارد، «هل من مبارز» میطلبد. دست در قلب زینب گذاشت، زینب بلند شد، خواهر جان، صبرت را شیطان نبرد. تا اینجا وظیفه من بوده، باید استقامت کنی، کوفه بروی، خطبه بخوانی، مجلس یزید خطبه بخوانی، آخر، آنجا دارند لعنت به بابایمان میکنند. آخر، ممکن بود به علی لعنت بکنند؟ تبلیغ! حالا زینب گفت: صبر میکنم. در دروازهکوفه آمد، یک خطبه خواند. خبر به ابنزیاد دادند، ابنزیاد، خود علی دارد حرف میزند. چهکار کنیم؟ گفت: سر امامحسین (علیهالسلام) را آنجا ببر. یکوقت دید، سر امام را بغل کجاوه بردند. وای، [فرزند] مادر، حسینجان! تو که با ما مهربان بودی، چرا در خانه خولی تو به مهمانی رفتی؟ کی بهسر تو پاشیده خاکستر؟ مگر اینجور دارویی، دوا باشد. یکوقت به امامحسین (علیهالسلام) گفت: حسینجان، با من حرف نمیزنی، با این کودک حرف بزن. دلش دارد آب میشود. «انّ اصحابالکهف و الرقیم عجبا» عزیز من، کار من از اصحابکهف و رقیم عجیبتر است. آخر، کسی باور میکرد سر امامحسین را ببُرند، شهر به شهر ببرند.
خدایا، عاقبتمان را بهخیر کن
خدایا، ما را بیامرز
خدایا، ما را از خواب غفلت بیدار کن
خدایا، تو را بهحق خود امیرالمؤمنین، امشب ما را به علی ببخش، از سر گناهان کوچک و بزرگ ما در گذر.
امیدوارم شما دیگر با امامزمان، عهد و پیمان بکنید که دیگر تا میتوانید گناه نکنید، تا میتوانید فرمان ببرید، تا فرمانده بشوید. والله اگر فرمان ببرید، خدا شما را فرمانده میکند. دوباره تکرار میکنم، امیدوارم که خدایا، ما را به علی ببخش. از محبت علی نفوذ در قلب ما بکند، آنچه که از هوا و هوس است از دل ما بیرون برود.
خدایا، تو را بهحق فرق شکافته علی تو را قسم میدهم که حاجت مهم ما ایناست که امامزمان ما را برسان. دوم حاجت ما ایناست که یاورشان باشیم، سوم حاجت ما ایناست که امامزمان تا حالا راضی نبوده، امامزمان، تو را بهحق علی از ما راضی شو، این رضایت ادامه پیدا کند. هر محبتی بهغیر شما و خدا هست از دل ما بیرون برود. مملو محبت شما باشیم.
از جوانان مجلس، از حضار مجلس، پیرمردها، کسانیکه امشب در این مجلس تشریف دارند، پوزش میطلبم، انشاءالله امیدوارم که مداح اهلبیت ما را عفو کنند، وقتش را گرفتیم. (صلوات)
- ↑ یکی از فرقههای مسیحیت