منتخب: آقا علی اصغر 2: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «{{بسم الله}} '''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته''' ''...» ایجاد کرد) |
جز (جایگزینی متن - 'رده: منتخب 1402' به 'رده: منتخب') |
||
(۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۴: | سطر ۴: | ||
'''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است. حضرت زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.''' | '''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است. حضرت زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.''' | ||
+ | ==گفتار متقی{{ارجاع|[[عظمت گریه با معرفت]] ۸۱ (دقیقه ۴۷) و [[تاسوعای 92]] (دقیقه ۴۶ و ۴۷)}}== | ||
+ | {{صوت منتخب|ali-asghar-2}} | ||
− | من که خودم این روضه را واسه خودم خواندم، خیلی بیتاب شدم. امیدوارم که خدا قلب ما را با ولایت نگهدارد! تجلّی ولایت در قلبتان باشد. امام حسین {{علیه}} خیلی مواظب خیمههایش بود؛ یعنی تمام توجّهش به خیمهها بود. یک وقت آمد، امام حسین {{علیه}} چند دفعه به خیمه آمد، | + | من که خودم این روضه را واسه خودم خواندم، خیلی بیتاب شدم. امیدوارم که خدا قلب ما را با ولایت نگهدارد! تجلّی ولایت در قلبتان باشد. امام حسین {{علیه}} خیلی مواظب خیمههایش بود؛ یعنی تمام توجّهش به خیمهها بود. یک وقت آمد، امام حسین {{علیه}} چند دفعه به خیمه آمد، یک وقت به خیمه آمد و دید اینها قدری خلاصه گریه میکنند. خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! میگفت: امام حسین {{علیه}} به اهل خیمه میگفت: شما که گریه میکنید، اهل کوفه مرا شماتت میکنند؛ یعنی میگویند ببین ما چه جور اینها را تنگشان گذاشتیم که دارند گریه میکنند، خواهرجان! گریه نکنید! |
− | یک روایت داریم: اینها دستمال در دهانشان کردند؛ اما | + | یک روایت داریم: اینها دستمال در دهانشان کردند؛ اما یک وقت دید که نه! گریه خیلی ادامه پیدا کرد؛ امام حسین {{علیه}} مجدّداً به خیمه آمد، گفت: خواهر! چیست؟! گفت: برادر! وقتی تو گفتی {{متمایز|«هل مِن ناصر»}}! این بچّه دیگر توان ندارد. |
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
سطر ۱۳: | سطر ۱۵: | ||
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
− | چاره اصغر ز دست ما تمام است. این نظر ولایی من است: این هل من ناصری که امام حسین {{علیه}} گفت، تمام ممکنات لبّیک گفتند، | + | چاره اصغر ز دست ما تمام است. این نظر ولایی من است: این هل من ناصری که امام حسین {{علیه}} گفت، تمام ممکنات لبّیک گفتند، زمین و آسمان، لوح و قلم، ملائکهها، تمام لبّیک گفتند. آقا علیاصغر {{علیه}} هم لبّیک میگوید. آخر توان ندارد، در ظاهر نمیتواند راه برود، در باطن میخواهد به برادرش علیاکبر {{علیه}} ملحق بشود. امام حسین {{علیه}} فرمود: بچّهام را به من بدهید! بچّهاش را در میدان آورد، حالا این دو تا خواهر، سکینه و رقیّه {{علیهما}} در این فکرند که این بچّه را بِبَرند و آخر یک آبی به او بدهند که در ظاهر از دنیا نرود. اگر آبش دادند، دادند؛ اگرنه بچّه را برمیگرداند. یک وقت دیدند که نه! {{ارجاع|عظمت گریه با معرفت 81}} |
علیاصغر آب در اختیارش است؛ اصلاً نه تنها آب در اختیارش است، یک عالَم در اختیار آقا علی اصغرِ امام حسین {{علیه}} است. شما باید اینها را اینطوری بشناسید! عالَم را کوچک کنید! اینها را بزرگ کنید! بزرگ هستند، مردم بزرگی اینها را بدانند. {{ارجاع|شب قدر، جاذبه ولایت 85}} آقا امام حسین {{علیه}} آمد و فرمود: این همه اکبر {{علیه}} را دادم، این اصغرم است، طفلی به این کودکی که گناه نکرده. {{توضیح|عزیزان من! اینقدر میگویم تفکّر! آخر میسوزم! حالا حسین {{علیه}} کافر شد! «نستیجرُ بالله»، علیاصغر {{علیه}} هم کافر است که او را میزنید؟! چرا؟ والله، تفکّر نداشتند. تو با حسین {{علیه}} طرف هستی، طفل شیرخوار چه کرده؟!}} | علیاصغر آب در اختیارش است؛ اصلاً نه تنها آب در اختیارش است، یک عالَم در اختیار آقا علی اصغرِ امام حسین {{علیه}} است. شما باید اینها را اینطوری بشناسید! عالَم را کوچک کنید! اینها را بزرگ کنید! بزرگ هستند، مردم بزرگی اینها را بدانند. {{ارجاع|شب قدر، جاذبه ولایت 85}} آقا امام حسین {{علیه}} آمد و فرمود: این همه اکبر {{علیه}} را دادم، این اصغرم است، طفلی به این کودکی که گناه نکرده. {{توضیح|عزیزان من! اینقدر میگویم تفکّر! آخر میسوزم! حالا حسین {{علیه}} کافر شد! «نستیجرُ بالله»، علیاصغر {{علیه}} هم کافر است که او را میزنید؟! چرا؟ والله، تفکّر نداشتند. تو با حسین {{علیه}} طرف هستی، طفل شیرخوار چه کرده؟!}} | ||
وقتیکه این طفل را آورد، در لشکر یک همهمهای افتاد. ابنسعد دید شورشِ لشکر دارد تفرقه در آن میافتد. یک وقت صدا زد: حرمله! چرا جواب حسین را نمیدهی؟ گفت: امیر! پدر را نشانه کنم یا پسر را؟ آخر این حرمله سه تا تیر زده؛ یک تیر به چشم آقا ابوالفضل {{علیه}} زده، یک تیر به دل امام حسین {{علیه}} زده، رگ دل حسین {{علیه}} را قطع کرد، یک تیر هم به گلوی علیاصغر {{علیه}} زد، گوش تا گوشش را بُرید. | وقتیکه این طفل را آورد، در لشکر یک همهمهای افتاد. ابنسعد دید شورشِ لشکر دارد تفرقه در آن میافتد. یک وقت صدا زد: حرمله! چرا جواب حسین را نمیدهی؟ گفت: امیر! پدر را نشانه کنم یا پسر را؟ آخر این حرمله سه تا تیر زده؛ یک تیر به چشم آقا ابوالفضل {{علیه}} زده، یک تیر به دل امام حسین {{علیه}} زده، رگ دل حسین {{علیه}} را قطع کرد، یک تیر هم به گلوی علیاصغر {{علیه}} زد، گوش تا گوشش را بُرید. | ||
− | حالا یک وقت امامحسین {{علیه}} دید بچّه در تلاطم است، گردنش جداست، اینجا امام حسین {{علیه}} چه کار کند؟! حالا این بچّه را با اینطرز به خیمه ببرد؟! اینجاست که خدا ندا داد: حسینجان! بچّهات را به ما واگذار کن! ما ایشان را از درخت طوبی شیرش میدهیم. حالا آقا علیاصغر {{علیه}} را کنارِ خیمهها آورد، با غَلاف شمشیر، قبر کوچکی درست کرد. خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! گفت: اُمّکلثوم {{علیها}} مواظب برادرش بود، تا رفت خاک روی آقا علیاصغر {{علیه}} بریزد؛ | + | حالا یک وقت امامحسین {{علیه}} دید بچّه در تلاطم است، گردنش جداست، اینجا امام حسین {{علیه}} چه کار کند؟! حالا این بچّه را با اینطرز به خیمه ببرد؟! اینجاست که خدا ندا داد: حسینجان! بچّهات را به ما واگذار کن! ما ایشان را از درخت طوبی شیرش میدهیم. حالا آقا علیاصغر {{علیه}} را کنارِ خیمهها آورد، با غَلاف شمشیر، قبر کوچکی درست کرد. خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! گفت: اُمّکلثوم {{علیها}} مواظب برادرش بود، تا رفت خاک روی آقا علیاصغر {{علیه}} بریزد؛ أمّکلثوم {{علیها}} دوید و گفت: |
{{شعر}} | {{شعر}} | ||
− | {{ب|نچین خشت لحد | + | {{ب|نچین خشت لحد را، من بیایم|به دیدار رُخ اصغر بیایم{{ارجاع|عظمت گریه با معرفت 81}}}} |
{{پایان شعر}} | {{پایان شعر}} | ||
− | + | اصغر عزیز هم کوچک بوده است؛ اما قبر دارد، باید قبرش را امام زمان {{عج}} افشاء کند، کنار خیمههاست. {{ارجاع|مشهد 91، حضرت زهرا}} حالا رفقای عزیز! شما این صحنه را ببینید! اگر یک بچّه کوچکی از آدم مُرده باشد، چهقدر ناراحت است! آیا ما لااقلّ این دهه عاشورا نباید ناراحت باشیم؟ {{ارجاع|عظمت گریه با معرفت 81}} | |
قربانتان بروم! ما باید تعصّب داشته باشیم. امیدوارم خدا بچّههایتان را به شما ببخشد! {{درباره متقی|من یک بچّهام آنجا دفن است؛ پنج، ششماهش بوده، آنجا او را دفن کردند، الآن میخواهم بگویم که چهلسال است، از آنجا میآیم بروم، یادم است؛}} چهطور ائمه {{علیهم}} یادتان میرود و این کارها را میکنید؟! چهطور اینها را فراموش کردید، میروید ساز میزنید و ویدیو و این کارها را میکنید؟! چه مسلمانی هستید؟! چرا اینها را فراموش میکنید؟! والله، فراموشنکردن اینها، بهشت است، والله، جنّات است، والله، آبروست، والله، متقی میشوی. {{ارجاع|تاسوعای 92، قدردانی از جلسه ولایت}} | قربانتان بروم! ما باید تعصّب داشته باشیم. امیدوارم خدا بچّههایتان را به شما ببخشد! {{درباره متقی|من یک بچّهام آنجا دفن است؛ پنج، ششماهش بوده، آنجا او را دفن کردند، الآن میخواهم بگویم که چهلسال است، از آنجا میآیم بروم، یادم است؛}} چهطور ائمه {{علیهم}} یادتان میرود و این کارها را میکنید؟! چهطور اینها را فراموش کردید، میروید ساز میزنید و ویدیو و این کارها را میکنید؟! چه مسلمانی هستید؟! چرا اینها را فراموش میکنید؟! والله، فراموشنکردن اینها، بهشت است، والله، جنّات است، والله، آبروست، والله، متقی میشوی. {{ارجاع|تاسوعای 92، قدردانی از جلسه ولایت}} | ||
سطر ۳۳: | سطر ۳۵: | ||
{{یا علی}} | {{یا علی}} | ||
+ | ==دیگر ببینید== | ||
+ | [[منتخب: آقا علی اصغر|آقا علی اصغر]] | ||
+ | |||
==ارجاعات== | ==ارجاعات== | ||
− | [[رده: منتخب | + | [[رده: منتخب]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۵ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۱۴
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱]
من که خودم این روضه را واسه خودم خواندم، خیلی بیتاب شدم. امیدوارم که خدا قلب ما را با ولایت نگهدارد! تجلّی ولایت در قلبتان باشد. امام حسین (علیهالسلام) خیلی مواظب خیمههایش بود؛ یعنی تمام توجّهش به خیمهها بود. یک وقت آمد، امام حسین (علیهالسلام) چند دفعه به خیمه آمد، یک وقت به خیمه آمد و دید اینها قدری خلاصه گریه میکنند. خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! میگفت: امام حسین (علیهالسلام) به اهل خیمه میگفت: شما که گریه میکنید، اهل کوفه مرا شماتت میکنند؛ یعنی میگویند ببین ما چه جور اینها را تنگشان گذاشتیم که دارند گریه میکنند، خواهرجان! گریه نکنید!
یک روایت داریم: اینها دستمال در دهانشان کردند؛ اما یک وقت دید که نه! گریه خیلی ادامه پیدا کرد؛ امام حسین (علیهالسلام) مجدّداً به خیمه آمد، گفت: خواهر! چیست؟! گفت: برادر! وقتی تو گفتی «هل مِن ناصر»! این بچّه دیگر توان ندارد.
گاهی ناخن زَنَد به سینه مادر | گاهی پیچ و تاب زَنَد به دامان خواهر |
چاره اصغر ز دست ما تمام است. این نظر ولایی من است: این هل من ناصری که امام حسین (علیهالسلام) گفت، تمام ممکنات لبّیک گفتند، زمین و آسمان، لوح و قلم، ملائکهها، تمام لبّیک گفتند. آقا علیاصغر (علیهالسلام) هم لبّیک میگوید. آخر توان ندارد، در ظاهر نمیتواند راه برود، در باطن میخواهد به برادرش علیاکبر (علیهالسلام) ملحق بشود. امام حسین (علیهالسلام) فرمود: بچّهام را به من بدهید! بچّهاش را در میدان آورد، حالا این دو تا خواهر، سکینه و رقیّه (علیهماالسلام) در این فکرند که این بچّه را بِبَرند و آخر یک آبی به او بدهند که در ظاهر از دنیا نرود. اگر آبش دادند، دادند؛ اگرنه بچّه را برمیگرداند. یک وقت دیدند که نه! [۲]
علیاصغر آب در اختیارش است؛ اصلاً نه تنها آب در اختیارش است، یک عالَم در اختیار آقا علی اصغرِ امام حسین (علیهالسلام) است. شما باید اینها را اینطوری بشناسید! عالَم را کوچک کنید! اینها را بزرگ کنید! بزرگ هستند، مردم بزرگی اینها را بدانند. [۳] آقا امام حسین (علیهالسلام) آمد و فرمود: این همه اکبر (علیهالسلام) را دادم، این اصغرم است، طفلی به این کودکی که گناه نکرده. (عزیزان من! اینقدر میگویم تفکّر! آخر میسوزم! حالا حسین (علیهالسلام) کافر شد! «نستیجرُ بالله»، علیاصغر (علیهالسلام) هم کافر است که او را میزنید؟! چرا؟ والله، تفکّر نداشتند. تو با حسین (علیهالسلام) طرف هستی، طفل شیرخوار چه کرده؟!) وقتیکه این طفل را آورد، در لشکر یک همهمهای افتاد. ابنسعد دید شورشِ لشکر دارد تفرقه در آن میافتد. یک وقت صدا زد: حرمله! چرا جواب حسین را نمیدهی؟ گفت: امیر! پدر را نشانه کنم یا پسر را؟ آخر این حرمله سه تا تیر زده؛ یک تیر به چشم آقا ابوالفضل (علیهالسلام) زده، یک تیر به دل امام حسین (علیهالسلام) زده، رگ دل حسین (علیهالسلام) را قطع کرد، یک تیر هم به گلوی علیاصغر (علیهالسلام) زد، گوش تا گوشش را بُرید.
حالا یک وقت امامحسین (علیهالسلام) دید بچّه در تلاطم است، گردنش جداست، اینجا امام حسین (علیهالسلام) چه کار کند؟! حالا این بچّه را با اینطرز به خیمه ببرد؟! اینجاست که خدا ندا داد: حسینجان! بچّهات را به ما واگذار کن! ما ایشان را از درخت طوبی شیرش میدهیم. حالا آقا علیاصغر (علیهالسلام) را کنارِ خیمهها آورد، با غَلاف شمشیر، قبر کوچکی درست کرد. خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! گفت: اُمّکلثوم (علیهاالسلام) مواظب برادرش بود، تا رفت خاک روی آقا علیاصغر (علیهالسلام) بریزد؛ أمّکلثوم (علیهاالسلام) دوید و گفت:
نچین خشت لحد را، من بیایم | به دیدار رُخ اصغر بیایم[۲] |
اصغر عزیز هم کوچک بوده است؛ اما قبر دارد، باید قبرش را امام زمان (عجلاللهفرجه) افشاء کند، کنار خیمههاست. [۴] حالا رفقای عزیز! شما این صحنه را ببینید! اگر یک بچّه کوچکی از آدم مُرده باشد، چهقدر ناراحت است! آیا ما لااقلّ این دهه عاشورا نباید ناراحت باشیم؟ [۲]
قربانتان بروم! ما باید تعصّب داشته باشیم. امیدوارم خدا بچّههایتان را به شما ببخشد! من یک بچّهام آنجا دفن است؛ پنج، ششماهش بوده، آنجا او را دفن کردند، الآن میخواهم بگویم که چهلسال است، از آنجا میآیم بروم، یادم است؛ چهطور ائمه (علیهمالسلام) یادتان میرود و این کارها را میکنید؟! چهطور اینها را فراموش کردید، میروید ساز میزنید و ویدیو و این کارها را میکنید؟! چه مسلمانی هستید؟! چرا اینها را فراموش میکنید؟! والله، فراموشنکردن اینها، بهشت است، والله، جنّات است، والله، آبروست، والله، متقی میشوی. [۵]
چرا اصغر (علیهالسلام) را شهید میکنند؟ چون حسین (علیهالسلام)، خلیفه مسلمین را اطاعت نکرده است. کجایید؟ جرم امام حسین (علیهالسلام) این است. [۶] دو نفر از شهدای کربلا هستند که سرهایشان را به نی نزدند، یکی آقا علیاصغر (علیهالسلام) است که امام حسین (علیهالسلام) پشت خیمه در ظاهر، او را به خاک سپرد، یکی هم آقا ابوالفضل (علیهالسلام) است؛ چونکه سرها را که میبُردند، یکی سر آقا علیاصغر (علیهالسلام) نبود، یکی هم سر آقا ابوالفضل (علیهالسلام). [۷]