منتخب: راهب و سر امام‌حسین: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
جز (جایگزینی متن - 'رده: منتخب 1401' به 'رده: منتخب')
 
(۵ نسخه‌ٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
 
{{بسم الله}}
 
{{بسم الله}}
  
'''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته'''
+
'''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌ الله و برکاته'''
  
'''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است. حضرت‌زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.'''
+
'''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است. حضرت‌ زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌ باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.'''
 
==گفتار متقی {{ارجاع|سخنرانی [[اربعین 78]] (دقیقه 18) و [[نجوا با ولایت]] 77 (دقیقه 45)}}==
 
==گفتار متقی {{ارجاع|سخنرانی [[اربعین 78]] (دقیقه 18) و [[نجوا با ولایت]] 77 (دقیقه 45)}}==
 +
<section begin="گفتار متقی" />
 
{{صوت منتخب|raheb-sar-imam-hossein}}
 
{{صوت منتخب|raheb-sar-imam-hossein}}
  
وقتی اهل‌بیت را به طرف شام حرکت دادند، قضایایی در بین راه اتّفاق افتاد. در جایی این‌ها را منزل کردند، راهبی آن‌جا زندگی می‌کرد، دید که سری است خیلی منوّر و نورانی، به نی زده‌اند و دارند آن‌را می‌آورند، همین‌طور نور به آسمان می‌رود. عزیز من! آن چشمی که ولایت در آن باشد، نور می‌بیند؛ اما چشمی که ولایت در آن نباشد، خودش ظلمت است و ظلمت می‌بیند. آن‌ها چه می‌دیدند؟! راهب چه می‌دید؟! {{ارجاع|[[اربعین 78]]}} حالا پیش لشکر ابن‌زیاد آمد و پول خیلی زیادی به آن‌ها داد و گفت: امشب این سر را به‌من بدهید! پیشم باشد، راهب تا صبح با سر امام‌حسین {{علیه}} نجوا کرد. مرتّب گفت:
+
وقتی اهل‌بیت را به طرف شام حرکت دادند، قضایایی در بین راه اتّفاق افتاد. تنها سری را که جلو می‌بردند سر امام‌ حسین {{علیه}} بود؛ وگرنه سرهای دیگر در صندوق بودند. از بس این سرها بوی عطر می‌داد، آن‌ها را داخل صندوق گذاشتند. یک‌ وقت دیدند که این سرها، دارند این‌ها را رسوا می‌کنند. یک بوی عطری می‌وزد که این فضا را از جا برمی‌دارد. از سر غلام‌ سیاه، از سر امام‌ حسین {{علیه}}، گفتند: چه‌ کار کنیم؟ فوری به یک نجّار گفتند یک جعبه‌ای، یک‌ چیزی درست کرد، سرها را توی جعبه گذاشتند.
 +
 
 +
حالا در مسیر حرکت به سمت شام در جایی این‌ها را منزل کردند، راهبی آن‌جا زندگی می‌کرد، دید که سری است خیلی منوّر و نورانی، به نی زده‌اند و دارند آن‌ را می‌آورند، همین‌طور نور به آسمان می‌رود. آمد و یک پولی داد و گفت: این سر را به‌ من بدهید!  عزیز من! آن چشمی که ولایت در آن باشد، نور می‌بیند؛ اما چشمی که ولایت در آن نباشد، خودش ظلمت است و ظلمت می‌بیند. آن‌ها چه می‌دیدند؟! راهب چه می‌دید؟ حالا پیش لشکر ابن‌زیاد آمد و پول خیلی زیادی به آن‌ها داد و گفت: امشب این سر را به‌ من بدهید! پیشم باشد، یک جایزه‌ای داد، راهب تا صبح با سر امام‌ حسین {{علیه}} نجوا کرد، مرتّب گفت:
  
 
{{شعر}}
 
{{شعر}}
سطر ۱۳: سطر ۱۶:
 
{{پایان شعر}}
 
{{پایان شعر}}
  
وقتی خوب با سر نجوا کرد؛ آن‌را آورد و تحویل داد، به آن‌ها قسم داد که این سر را به نی نزنید! این زنده‌است، این‌که مُرده‌نیست؛ اما این‌ها حالی‌شان نیست، مَست‌اند! مست خیال! خیال پول دارند.  
+
وقتی خوب با سر نجوا کرد، صبح سر را آورد. گفت: تا صبح با این سر حرف زدم، ایشان هم با من حرف می‌زد، قضایایش را برایم گفت: ای راهب! این‌جوری شد، این‌جوری شد، این‌جوری شد، تا صبح با من حرف زد. چه‌خبر است دنیا؟! مگر حسین {{علیه}} را می‌شود بکشی؟ به آن‌ها قسم داد که این سر را به نی نزنید! این زنده‌ است، این‌که مُرده‌ نیست؛ اما این‌ها حالی‌شان نیست، مَست‌اند! مست خیال! خیال پول دارند. {{ارجاع|[[اربعین 78]] و اربعین ۹۰ و کتاب وقایع عاشورا}} 
  
رفقا! من هنوز این حرف را به شما نزده‌ام، والله! بالله! با سر امام‌حسین {{علیه}} نجوا کردم. من یک‌شب خیلی حسین! حسین! کردم، خواب دیدم: کنار شریعه فرات آمده‌ام، یک‌نفر وسط شریعه، سری به‌دست من داد و اشاره کرد: فلانی! این سر امام‌حسین {{علیه}} است! من سر را می‌بوسیدم، می‌بوییدم، [با دستم، محکم] به صورتم می‌زدم، مرتّب می‌گفتم: حسین‌جان! چه‌کسی رگ‌های گردنت را جدا کرده؟ این مطلب طول کشید. دوباره می‌بوسیدم، به صورتم می‌زدم. یک‌وقت دیدم حضرت‌زینب {{علیها}} با حضرت‌سکینه {{علیها}} تشریف آوردند. از بس من توی سر خودم می‌زدم، حضرت‌زینب {{علیها}} گفت: فلانی! سرِ برادرم حسین {{علیه}} را به‌من بده! سر را تقدیم زینب {{علیها}} کردم؛ حضرت سر را از من گرفت و به سینه‌اش چسباند. حضرت‌سکینه {{علیها}} هم ایستاده‌بود، نگاه می‌کرد و حیران‌زده شده‌بود.
+
رفقا! من هنوز این حرف را به شما نزده‌ام، والله، بالله، با سر امام‌ حسین {{علیه}} نجوا کردم. من یک‌ شب خیلی حسین! حسین! کردم، خواب دیدم: کنار شریعه فرات آمده‌ام، یک‌ نفر وسط شریعه، سری به‌ دست من داد و اشاره کرد: فلانی! این سر امام‌ حسین {{علیه}} است! من سر را می‌بوسیدم، می‌بوییدم، به صورتم می‌زدم، مرتّب می‌گفتم: حسین‌جان! چه‌ کسی رگ‌های گردنت را جدا کرده؟ این مطلب طول کشید. دوباره می‌بوسیدم، به صورتم می‌زدم. یک‌ وقت دیدم حضرت‌ زینب {{علیها}} با حضرت‌ سکینه {{علیها}} تشریف آوردند. از بس من توی سر خودم می‌زدم، حضرت‌ زینب {{علیها}} گفت: فلانی! سرِ برادرم حسین {{علیه}} را به‌ من بده! سر را تقدیم زینب {{علیها}} کردم؛ حضرت سر را از من گرفت و به سینه‌اش چسباند. حضرت‌ سکینه {{علیها}} هم ایستاده‌ بود، نگاه می‌کرد و حیران‌زده شده‌ بود.
  
عزیزان من! شما خیال نکنید که حالا زینب {{علیها}} دارد با سر بریده برادرش نجوا می‌کند، در دروازه‌کوفه هم نجوا کرد و گفت: حسین‌جان! برادر!
+
عزیزان من! شما خیال نکنید که حالا زینب {{علیها}} دارد با سر بریده برادرش نجوا می‌کند، در دروازه‌ کوفه هم نجوا کرد و گفت: حسین‌جان! برادر!
  
 
{{شعر}}
 
{{شعر}}
سطر ۲۴: سطر ۲۷:
 
{{پایان شعر}}
 
{{پایان شعر}}
  
آخر سر را که در تنور گذاشته‌بودند، کمی خاکستر روی آن باقی مانده‌بود. {{ارجاع|[[نجوا با ولایت]] 77 و کتاب [[نجوا]] و [[وقایع عاشورا]]}}
+
آخر سر را که در تنور گذاشته‌ بودند، کمی خاکستر روی آن باقی مانده‌ بود. {{ارجاع|[[نجوا با ولایت]] 77 و کتاب [[نجوا]] و [[وقایع عاشورا]]}}
  
 
[[فرمایشات منتخب|فهرست فرمایشات منتخب]]
 
[[فرمایشات منتخب|فهرست فرمایشات منتخب]]
  
 
{{یا علی}}
 
{{یا علی}}
 
+
<section end="گفتار متقی" />
[[رده: منتخب 1401]]
+
==ارجاعات==
 +
[[رده: منتخب]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۵ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۴۸

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌ الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است. حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌ باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

گفتار متقی [۱]

وقتی اهل‌بیت را به طرف شام حرکت دادند، قضایایی در بین راه اتّفاق افتاد. تنها سری را که جلو می‌بردند سر امام‌ حسین (علیه‌السلام) بود؛ وگرنه سرهای دیگر در صندوق بودند. از بس این سرها بوی عطر می‌داد، آن‌ها را داخل صندوق گذاشتند. یک‌ وقت دیدند که این سرها، دارند این‌ها را رسوا می‌کنند. یک بوی عطری می‌وزد که این فضا را از جا برمی‌دارد. از سر غلام‌ سیاه، از سر امام‌ حسین (علیه‌السلام)، گفتند: چه‌ کار کنیم؟ فوری به یک نجّار گفتند یک جعبه‌ای، یک‌ چیزی درست کرد، سرها را توی جعبه گذاشتند.

حالا در مسیر حرکت به سمت شام در جایی این‌ها را منزل کردند، راهبی آن‌جا زندگی می‌کرد، دید که سری است خیلی منوّر و نورانی، به نی زده‌اند و دارند آن‌ را می‌آورند، همین‌طور نور به آسمان می‌رود. آمد و یک پولی داد و گفت: این سر را به‌ من بدهید! عزیز من! آن چشمی که ولایت در آن باشد، نور می‌بیند؛ اما چشمی که ولایت در آن نباشد، خودش ظلمت است و ظلمت می‌بیند. آن‌ها چه می‌دیدند؟! راهب چه می‌دید؟ حالا پیش لشکر ابن‌زیاد آمد و پول خیلی زیادی به آن‌ها داد و گفت: امشب این سر را به‌ من بدهید! پیشم باشد، یک جایزه‌ای داد، راهب تا صبح با سر امام‌ حسین (علیه‌السلام) نجوا کرد، مرتّب گفت:

تو ای سرِ پاک! مگر یحیایی؟!به گمانم أبی عبدالهی!

وقتی خوب با سر نجوا کرد، صبح سر را آورد. گفت: تا صبح با این سر حرف زدم، ایشان هم با من حرف می‌زد، قضایایش را برایم گفت: ای راهب! این‌جوری شد، این‌جوری شد، این‌جوری شد، تا صبح با من حرف زد. چه‌خبر است دنیا؟! مگر حسین (علیه‌السلام) را می‌شود بکشی؟ به آن‌ها قسم داد که این سر را به نی نزنید! این زنده‌ است، این‌که مُرده‌ نیست؛ اما این‌ها حالی‌شان نیست، مَست‌اند! مست خیال! خیال پول دارند. [۲]

رفقا! من هنوز این حرف را به شما نزده‌ام، والله، بالله، با سر امام‌ حسین (علیه‌السلام) نجوا کردم. من یک‌ شب خیلی حسین! حسین! کردم، خواب دیدم: کنار شریعه فرات آمده‌ام، یک‌ نفر وسط شریعه، سری به‌ دست من داد و اشاره کرد: فلانی! این سر امام‌ حسین (علیه‌السلام) است! من سر را می‌بوسیدم، می‌بوییدم، به صورتم می‌زدم، مرتّب می‌گفتم: حسین‌جان! چه‌ کسی رگ‌های گردنت را جدا کرده؟ این مطلب طول کشید. دوباره می‌بوسیدم، به صورتم می‌زدم. یک‌ وقت دیدم حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) با حضرت‌ سکینه (علیهاالسلام) تشریف آوردند. از بس من توی سر خودم می‌زدم، حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) گفت: فلانی! سرِ برادرم حسین (علیه‌السلام) را به‌ من بده! سر را تقدیم زینب (علیهاالسلام) کردم؛ حضرت سر را از من گرفت و به سینه‌اش چسباند. حضرت‌ سکینه (علیهاالسلام) هم ایستاده‌ بود، نگاه می‌کرد و حیران‌زده شده‌ بود.

عزیزان من! شما خیال نکنید که حالا زینب (علیهاالسلام) دارد با سر بریده برادرش نجوا می‌کند، در دروازه‌ کوفه هم نجوا کرد و گفت: حسین‌جان! برادر!

تو که با ما مهربان بودیچرا در خانه خولی تو مهمانی رفتی؟
کی به جراحات سرِ تو پاشیده خاکستر؟مگر این‌جور داروی دوا باشد؟

آخر سر را که در تنور گذاشته‌ بودند، کمی خاکستر روی آن باقی مانده‌ بود. [۳]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی

ارجاعات

  1. سخنرانی اربعین 78 (دقیقه 18) و نجوا با ولایت 77 (دقیقه 45)
  2. اربعین 78 و اربعین ۹۰ و کتاب وقایع عاشورا
  3. نجوا با ولایت 77 و کتاب نجوا و وقایع عاشورا
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه