ولایت، پیادهکننده عدالت در خلقت: تفاوت بین نسخهها
جز (جایگزینی متن - ' کوس ' به ' کورس ') |
جز (جایگزینی متن - ' نصاری' به ' نصارا') |
||
(۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده) | |||
سطر ۲۹: | سطر ۲۹: | ||
{{موضوع|کسیکه عدالت ندارد، در هر پست و مقامی که میخواهد باشد، مجرم است}} | {{موضوع|کسیکه عدالت ندارد، در هر پست و مقامی که میخواهد باشد، مجرم است}} | ||
− | والله، اگر در هر کشوری عدالت پیاده شود، آن کشور بهشت میشود. چرا ما اطمینان بههم نداریم؟ نه به حرف هم داریم، نه به خود هم داریم. چرا اطمینان ما بریده شدهاست؟ ولایت از ما گرفته شدهاست. اگر ولایت باشد، درستی است. اگر ولایت باشد، صداقت هست. اگر ولایت باشد، تو به امام یقین داری، اگر عدالت باشد، به آسمان، به لوح، به قلم، به آخرت، به بهشت، ایمان داری؛ چونکه عدالتفرسا کار میکنی. ما به آنجا اعتقاد نداریم که عدالتفرسا کار نمیکنیم. اگر ما به ماوراء اعتقاد داشتهباشیم، میگوید: اگر به یک مؤمن توهین کردی، انگار خانه من را خراب کردی، آجرهایش را هم آنجا ریختی. چرا به مؤمن توهین میکنی؟ پس به ماوراء اعتقاد نداریم. تو اگر داشتهباشی، امر را اطاعت میکنی. حالا عزیزان من، اگر شما عدالت خدا را مراعات کردی، به عدالت عمل کردی، تمام کارهایت روی عدالت شد، حالا خدا سمت خودش را به تو میدهد. | + | والله، اگر در هر کشوری عدالت پیاده شود، آن کشور بهشت میشود. چرا ما اطمینان بههم نداریم؟ نه به حرف هم داریم، نه به خود هم داریم. چرا اطمینان ما بریده شدهاست؟ ولایت از ما گرفته شدهاست. اگر ولایت باشد، درستی است. اگر ولایت باشد، صداقت هست. اگر ولایت باشد، تو به امام یقین داری، اگر عدالت باشد، به آسمان، به لوح، به قلم، به آخرت، به بهشت، ایمان داری؛ چونکه عدالتفرسا کار میکنی. ما به آنجا اعتقاد نداریم که عدالتفرسا کار نمیکنیم. اگر ما به ماوراء اعتقاد داشتهباشیم، میگوید: اگر به یک مؤمن توهین کردی، انگار خانه من را خراب کردی، آجرهایش را هم آنجا ریختی {{ارجاع به روایت|توهین به مؤمن و خراب کردن خانه خدا}}. چرا به مؤمن توهین میکنی؟ پس به ماوراء اعتقاد نداریم. تو اگر داشتهباشی، امر را اطاعت میکنی. حالا عزیزان من، اگر شما عدالت خدا را مراعات کردی، به عدالت عمل کردی، تمام کارهایت روی عدالت شد، حالا خدا سمت خودش را به تو میدهد. |
مگر نداد؟ مگر به موسی نگفت؟ گفت: موسی چرا دیدن من نیامدی، وقتی مریض شدم؟ خدایا، مگر تو هم مریض میشوی؟ میگوید: آن همسایهات، [که مریض بود] آن من هستم. چرا؟ این مرد عدالتفرساست. حالا خدا عادل است، اینهم عدالتفرسا رفتار میکند، خدا میگوید: این من هستم. رفقا، این حرفها را قدر بدانید. عزیز من، بیعدالتی تو را از خدا دور میکند، تو را از پیامبر {{صلی}} دور میکند، از قرآن دور میکند، از احکام دور میکند، از بهشت دور میکند. از فردوس دور میکند، از عرش دور میکند، از فرش دور میکند، تو را از هستی ساقط میکند. چرا توجه نمیکنید؟ اصل، عدالت است. اگر یک رئیس عدالت داشتهباشد، به کارمندش نمیگوید بیا من را اطاعتکن، اگر اطاعت نکنی یک جرم هم روی تو میگذارد. این عدالت که ندارد، ایمان هم ندارد، این عدالت که ندارد، سر تا پایش جنایت است. چرا بیعدالتی میکنی؟ این دارد به وظیفه مذهبیاش رفتار میکند. جنایتکار، تو میگویی که بیا امر من را اطاعتکن؟ این در ادارهای است که دارد درستکار میکند. از مردم کارگشایی میکند، حاجت برادر مؤمن را برآورده میکند، خیانت نمیکند، بدچشم نیست، تو چونکه به حرف تو نیست، میخواهی برای او جرم معلوم کنی؟ تو اصلاً خودت مجرم هستی، تو میخواهی یکنفر را مجرم کنی؟ کسیکه عدالت ندارد، در هر پست و مقامی که میخواهد باشد، مجرم است. «بشرطها و شروطها، و أنا من شروطها». شرط ولایت، شرط خداشناسی، شرط وحدت، شرط عصمت، شرط کمال تمامش عدالت است. اگر عدالت نباشد، هیچچیز نیست. | مگر نداد؟ مگر به موسی نگفت؟ گفت: موسی چرا دیدن من نیامدی، وقتی مریض شدم؟ خدایا، مگر تو هم مریض میشوی؟ میگوید: آن همسایهات، [که مریض بود] آن من هستم. چرا؟ این مرد عدالتفرساست. حالا خدا عادل است، اینهم عدالتفرسا رفتار میکند، خدا میگوید: این من هستم. رفقا، این حرفها را قدر بدانید. عزیز من، بیعدالتی تو را از خدا دور میکند، تو را از پیامبر {{صلی}} دور میکند، از قرآن دور میکند، از احکام دور میکند، از بهشت دور میکند. از فردوس دور میکند، از عرش دور میکند، از فرش دور میکند، تو را از هستی ساقط میکند. چرا توجه نمیکنید؟ اصل، عدالت است. اگر یک رئیس عدالت داشتهباشد، به کارمندش نمیگوید بیا من را اطاعتکن، اگر اطاعت نکنی یک جرم هم روی تو میگذارد. این عدالت که ندارد، ایمان هم ندارد، این عدالت که ندارد، سر تا پایش جنایت است. چرا بیعدالتی میکنی؟ این دارد به وظیفه مذهبیاش رفتار میکند. جنایتکار، تو میگویی که بیا امر من را اطاعتکن؟ این در ادارهای است که دارد درستکار میکند. از مردم کارگشایی میکند، حاجت برادر مؤمن را برآورده میکند، خیانت نمیکند، بدچشم نیست، تو چونکه به حرف تو نیست، میخواهی برای او جرم معلوم کنی؟ تو اصلاً خودت مجرم هستی، تو میخواهی یکنفر را مجرم کنی؟ کسیکه عدالت ندارد، در هر پست و مقامی که میخواهد باشد، مجرم است. «بشرطها و شروطها، و أنا من شروطها». شرط ولایت، شرط خداشناسی، شرط وحدت، شرط عصمت، شرط کمال تمامش عدالت است. اگر عدالت نباشد، هیچچیز نیست. | ||
سطر ۷۵: | سطر ۷۵: | ||
آنجا اینطوری است؛ اما [امامسجّاد {{علیه}}] در مجلس یزید اینطوری نیست، جواب داد. گفت: الحمد لله که خدا شما را رسوا کرد. گفت: رسوا، فاسق و فاجر هست. الحمد لله خدا دو چیز به ما دادهاست: یکی ما را در قلب مؤمن قرار دادهاست، یکی هم بیان به ما دادهاست؛ یعنی ای یزید، ما بیان داریم، بیاجازه خدا حرف نمیزنیم. مرتیکه، تو داری به اجازه چهکسی حرف میزنی؟ به اجازه چهکسی اینجا نشستهای؟ یزید را کوبید. حالا یزید چهکرد؟ دید کوبیده شد، رسوا شد. | آنجا اینطوری است؛ اما [امامسجّاد {{علیه}}] در مجلس یزید اینطوری نیست، جواب داد. گفت: الحمد لله که خدا شما را رسوا کرد. گفت: رسوا، فاسق و فاجر هست. الحمد لله خدا دو چیز به ما دادهاست: یکی ما را در قلب مؤمن قرار دادهاست، یکی هم بیان به ما دادهاست؛ یعنی ای یزید، ما بیان داریم، بیاجازه خدا حرف نمیزنیم. مرتیکه، تو داری به اجازه چهکسی حرف میزنی؟ به اجازه چهکسی اینجا نشستهای؟ یزید را کوبید. حالا یزید چهکرد؟ دید کوبیده شد، رسوا شد. | ||
− | حالا رسواتر میشود. من اینرا بگویم هر کسیکه بهغیر خدا کار کند، رسوا میشود. باید کار، وصل به آنها باشد؛ وقتی وصل به آنها شد، آن، روح دارد. آن اینرا میگیرد؛ یعنی ولایت کار شما را تأیید میکند و میگیرد. اما اگر نباشد، رسوایی دارد. حالا چهکار کرد؟ طلب چوب کرد. گفت: یزید، نزن تو چوب کین به این لبان اطهرش. حالا رسوایی ایناست: آنجا یهودی و | + | حالا رسواتر میشود. من اینرا بگویم هر کسیکه بهغیر خدا کار کند، رسوا میشود. باید کار، وصل به آنها باشد؛ وقتی وصل به آنها شد، آن، روح دارد. آن اینرا میگیرد؛ یعنی ولایت کار شما را تأیید میکند و میگیرد. اما اگر نباشد، رسوایی دارد. حالا چهکار کرد؟ طلب چوب کرد. گفت: یزید، نزن تو چوب کین به این لبان اطهرش. حالا رسوایی ایناست: آنجا یهودی و نصارا بلند شد، گفت: ما سم خر عیسی را توی کلیسایمان گذاشتهایم، چرا به لبان امامحسین {{علیه}} میزنی؟ والله، تو که میگویی من خلیفه پیامبر هستم!، پیامبر این لبها را میبوسید! از آنطرف، هنده دوید سر امامحسین {{علیه}} را به سینه چسبانید. گفت: یزید تو که ادعای خلیفه بودن میکنی، چرا چوب به لب حسین {{علیه}} میزنی؟ هم یزید، پیش یهودیها و نصرانیها رسوا شد، هم آنجا هنده او را رسوا کرد. رفقایعزیز، بیایید هر کاری که میکنید با عدالت بکنید. عدالت، تاییدکننده اعمال ماست. اگر عدالت نباشد، کارهای ما تأیید نیست. چونکه، تکرار میکنم: میگوید: خدا، بعد میگوید: عدالت. «لا حول ولا قوة الا بالله العلی عظیم» |
سطر ۱۰۰: | سطر ۱۰۰: | ||
[[رده: نوارها]] | [[رده: نوارها]] | ||
+ | ==ارجاعات== |
نسخهٔ کنونی تا ۲۵ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۰۳:۱۵
ولایت، پیادهکننده عدالت در خلقت | |
کد: | 10198 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1379-02-15 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 29 محرم |
السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز، ما یک مسلمانانی هستیم که بیتوجه مسلمان شدیم، بیتوجه میگوییم ما شیعه هستیم، بیتوجه متدین هستیم. اما باید چهکار کنیم؟ باید توجه کنیم. یکوقت میبینید که ما مُردیم و میبینیم یک سوالاتی و یک حرفهایی است و اینچیزها هم باعث نجات ما نیست. باعث نجات ما «لا اله الا الله» است. رفقایعزیز، فدایتان بشوم، توجه بفرمایید. توجه، [یعنی] مثلاً یکوقت مطلبی است که میگویند توجه فرمایید؛ یعنی آن فکرها را کنار بزنید و توجه به این مطلب کنید. شما که همه الحمد لله با سواد هستید. توجه؛ یعنی تمام حواستان پیش آن مطلب باشد. این، [معنی] توجه است. ما توجه به «لا اله الا الله» نکردیم. مبادا خدمت شما جسارت کنم. همینسان که آقا امامرضا (علیهالسلام) میگوید: «لا اله الا الله حصنی، فمن دخل حصنی امن من عذابی بشرطها و شروطها و انا من شروطها»، میگوید: شروط «لا اله الا الله» ما هستیم، آنوقت خود خدا هم یک شروطی دارد.
شروط خدا چیست؟ عدالت [است]. مگر ما نمیگوییم اصولدین پنج تاست؟ اول میگوییم: توحید؛ یعنی خدا، آنوقت میگوییم: خدا عادل است، عدالت خدا را مطرح میکنیم. رفقایعزیز، اگر چیزی دیگری بود، همان را به خدا نسبت میدادند. معلوم میشود که [وقتی] میگوید: عدالت، [یعنی] عدالت، مافوق تمام اینچیزهاست؛ یعنی مافوق چیست؟ یعنی مافوق عمل بشر است. اگر عدالت درون عمل بشر نباشد، تمامش باطل است. نه اینکه بگوییم [عدالت] مافوق [است، به این معنی که] مافوق عمل بشر است. بشر باید هر کاری میکند، عدالت داشتهباشد. خدا عمر را لعنت کند که عدالت و امامت را زد. اگر میخواهید توجه کنید میگوید: شرط اول یک عالم اول شیعهگی است، بعد عدالت است. آقا جان، اگر عدالت نداشتهباشد و پشت سرش نماز بروی، اطاعت نکردی. آن عالم باید عدالت داشتهباشد.
امروز میخواستم خدمت شما عرض کنم، این عدالت خیلی مهم است. من یکدوستی دارم، همهشما دوست هستید، ایشان یک صحبتی راجعبه خلق العظیم کردهبود، خب، آنجا بهمن تلفن زد، بعد گفتم: عزیز من، باید خُلق، با ولایت توأم باشد. من خوشاخلاقی میکنم، یکی را گول میزنم، خوشاخلاقی میکنم، مال یکی را میخورم، خوشاخلاقی میکنم، خیانت میکنم. پس باید خُلق، توأم با ولایت باشد. باید خُلق، توأم با عدالت باشد. اگر خُلق، توأم با عدالت شد، آنوقت با ولایت هم هست. اگر میگوید پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) خلق العظیم هست، در جایی دیگر هم گفتم «ولایت العظیم» است. پس توجه بفرمایید که اصل، عدالت است. ببین، من چهچیزی دارم به شما میگویم. خیلی توجه بفرمایید. عمر، عدالت را زد. حالا که عدالت را زد، زهرا (علیهاالسلام) را میزند. وقتی عدالت را زد، بدعت به دین هم میکند، وقتی عدالت را زد، جنایت هم میکند، صدها مردم هستند که به عنوان خوشاخلاقی، مردم را گول میزنند. پس اخلاق شرط هست و شرط نیست. باید توأم با عدالت باشد.
عدالت، شرط خداشناسی و شرط ولایت است. پس اگر خدا گفتی، آنوقت باید عدالت داشتهباشی. عدالت را باید در هر جایی داشتهباشی. ببین خود ولیاللهالاعظم، خود یعسوبالدین، خود امیرالمؤمنین (علیهالسلام) چطور عدالت را مراعات میکند؟ چونکه عدالت، خواست خداست. من دوباره تکرار کنم، قدردانی کنید: اگر میگوید خدا، آنوقت میگوید: خدا عادل است؛ یعنی فوراً عدالت را بغل خدا میگذارد. آخر، تو که عادل نیستی چه ادعایی میکنی؟ خدا معاویه را لعنت کند، حالا به عمر و عاص میگوید، برو برویم ببینیم من میمانم یا علی (علیهالسلام). میگوید: پاشو پیش او برویم. میگوید: او ما را میکشد. میگوید: تو او را نشناختی. حالا بلند میشوند، آنجا میروند. عمر و عاص میگوید: خدا معاویه را لعنت کند. ما آمدیم یک صحبتهایی بکنیم. شما میمانید یا معاویه؟ حضرت میفرماید: من زودتر میروم. حالا دارد میرود، به مالک میگوید: مالک، تو فهمیدی اینها چهکسی هستند؟ گفت: نه. گفت: یکی عمر و عاص بود، یکی معاویه. روایت داریم، چنان مالک پایش را به زمین زد، گفت: چرا نگفتی من اینها را بکشم؟ گفت: ما آمدیم اینکارها را بکنیم؟ ما آمدیم عدالت را پیاده کنیم.
حالا آقا چه عدالتی دارد؟ احتمال میدهد فلانی با من خوب نیست، او را میکشد. اینچه عدالتی است؟ مگر بنیعباس نکردند؟ مگر بنیامیه نکردند؟ عدالت نداشتند. تو هم که عدالت نداری، مشابه همان هستی. پس اصل چیست؟ اصل، عدالت است. باید در تمام کارهای ما عدالت پیاده شود. من یکوقت به شما گفتم: شرط ولایت، سخاوت است؛ شرط سخاوت هم عدالت است. اگر عدالت داشتهباشی، بهفکر مردم هستی. اگر عدالت داشتهباشی، تجاوز نمیکنی. اگر عدالت داشتهباشی، به ماوراء اعتقاد داری. والله، اگر عدالت نداشتهباشی، به ماوراء اعتقاد نداری. چرا؟ ما جنایت میکنیم، ما خیانت میکنیم؛ اما اگر عدالت حکمروا باشد که عزیز من، کسی کاری نمیکند. پس ما باید عدالت را احترام کنیم.
همینطور که گفتم میفرماید: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی»[۱] وجود مبارک امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نعمت است، عدالت هم همینجور است. چرا ما عدالت را مراعات نمیکنیم؟ اتفاقاً روایت داریم وقتیکه آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) تشریف میآوردند، فقط عدالت را روی زمین پیاده میکنند، آنوقت اینجا بهشت میشود. حضرت، فقط عدالت را پیاده میکند، بهشت میشود. تمام این دنیا که جهنم است، مال ایناست که از بزرگ تا کوچکمان عدالت را مراعات نمیکنند. اگر عدالت پیاده شود، تمام مردم با آسایش زندگی میکنند. روایت داریم: گرگ به گوسفند کاری ندارد. اتفاقاً طعمه گرگ، گوسفند است؛ اما به آنکار ندارد، بیعدالتی نمیکند؛ یعنی وقتی امامزمان (عجلاللهفرجه) تشریف بیاورند، چنان عدالت حکمروا است که تا حیوانات هم رعایت میکنند. چرا ما عدالت را رعایت نمیکنیم؟ عدالت، اتصال به ماوراء است؛ یعنی شما اگر عدالت داشتهباشی، به ماوراء اعتقاد داری. اینشخص را اذیت نکنم، آنجا گیر هستم، باید جواب بدهم. این دروغ را نگویم، آنجا گیر هستم، این خیانت را نکنم، آنجا گیر هستم، این نزول را نخورم، آنجا گیر هستم، این فتوا را ندهم، آنجا گیر هستم. این حرف را از خودم نزنم، آنجا گیر هستم. این بزرگی از خودم نبینم، آنجا گیر هستم. یعنی وقتی شما عدالت را مراعات کردی، آنوقت به ماوراء اعتقاد پیدا میکنی. اگر عدالت را عمل نکردی، به ماوراء اعتقاد نداری. ببین دارم چهچیزی میگویم: خدا، عدالت را بغل خودش گذاشتهاست. این خدا، آنوقت میگوید: عدالت. خیلی به این توجه کنید. والله، اگر به این توجه کنید، تمام اشیاء بدنتان، در عدالت میآید. اگر به این کلام توجه نکنید، ما سقوط کردیم، سقوطِ عدالت داریم.
آقا جان، ما داریم چهچیزی میگوییم که یک سوالهایی میکنید؟ سؤال که میکنید روی چشم ما؛ اما بیایید عدالت را مراعات کنید. عدالت داشتهباشید. ببین، یعسوبالدین، امامالمبین، حجتخدا، جانشین رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) کسیکه تمام، فدای ایشان شدند، دارد چهکار میکند؟ حالا در مسجد آمده، داد میزند، گریه میکند: اگر مسلمانی از این غصه بمیرد، جا دارد، علی (علیهالسلام) میگوید. علی چه شدهاست؟ از برای اسلام از پای بچه یهودی خلخال کشیده شدهاست. چرا بیعدالتی شد؟ این، عدالت است. این یهودیها در پناه اسلام میآمدند و جزیه میدادند. گفت: چرا شدهاست؟ تمام خلقت در اختیار علی (علیهالسلام) است، حالا میگوید: اگر دنیا را به علی (علیهالسلام) بدهند، بگویند: جو از دهان مورچه بگیر نمیگیرم؛ این، عدالت است. یعنی من درباره یک مورچه اینهمه عدالت را مراعات میکنم؛ چونکه عدالت، خواست خداست. چونکه بعد از خدا، (بعد نیست، اما اینجوری میگویم که همه بفهمیم) عدالت است. این، عدالت است. تو هم همینجور هستی؟
با معاویه دارد میجنگد، مسلمانها در خطر هستند. حالا میآیند و میگویند: علیجان، اینجا یک درهای است، همهاش نی است، اگر آنرا آتش بزنیم، از اینطرف میآییم و به معاویه و لشکر معاویه تسلط پیدا میکنیم، اینها را اینجوری قرار میدهیم، از اینطرف و از آنطرف محاصره میکنیم. علی (علیهالسلام) بنا میکند گریهکردن، زار، زار، گریه میکند. علیجان، من که حرف بدی نزدم. میگوید: آیا طیور در این نیها هست؟ آیا من طیور را بسوزانم؟ ما کجاییم؟ این اعمالی که ما داریم، باید با علی (علیهالسلام) مطابق کنیم. عزیز من، عدالت را مراعات کنید. ایناست یعسوبالدین، ایناست علی (علیهالسلام). ما باید پیرو علی (علیهالسلام) باشیم.
مگر سلمان نیست که پایش را جای پای علی میگذارد؟ والله، بالله، ما به اسم ولایت کارهایی میکنیم که خیانت به ولایت میکنیم، فردایقیامت بههیچ عنوانی نمیتوانیم جواب آنها را بدهیم. ما در ولایت دام گذاشتیم. مردم را بهتوسط ولایت به دام میاندازیم. اینهمه دارم داد میزنم: عزیزان من، بیایید خودسازی کنیم، خودمان را بسازیم. تو که میخواهی صحبتی کنی، یک قانونی بگذاری، یک کارها را بکنی، باید با خودساز باشی، اول خودت را بسازی. اگر در یک عمارتی که بخواهیم بسازیم، یک جایش عیب دارد، میگویند، آقا، برو عیب اینرا رد کن. من صدها عیب دارم، باید بروم عیب خودم را رفع کنم. چرا به شما میگوید که خلق نباید امام یا پیامبر، یا فرمانده ولایت شود؟ چونکه خدا امام و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را تأیید کرده، اینها تأیید شده خدا هستند. پس انبیاء باید تأیید شده باشند. خود ولایت هم تأیید است، اما در عین حالیکه تأیید است، خدا هم تأیید کردهاست. تا اینکه به ما میگویند: امام ما چند تا هستند؟ میگوییم: دوازده تا، چهارده تا، اینها نه تنها در خلقت، در ماوراء تأیید شدند، اینها باید امام باشند. آنها هم که پیامبرند، عصمت دارند، باید عصمت داشتهباشند. اتفاقاً روایت داریم: خدا، اول از انبیاء عهد گرفت که از خودتان حرف نزدید، بعد به آنها عصمت داد، بعد انبیاء شدند.
والله، اگر در هر کشوری عدالت پیاده شود، آن کشور بهشت میشود. چرا ما اطمینان بههم نداریم؟ نه به حرف هم داریم، نه به خود هم داریم. چرا اطمینان ما بریده شدهاست؟ ولایت از ما گرفته شدهاست. اگر ولایت باشد، درستی است. اگر ولایت باشد، صداقت هست. اگر ولایت باشد، تو به امام یقین داری، اگر عدالت باشد، به آسمان، به لوح، به قلم، به آخرت، به بهشت، ایمان داری؛ چونکه عدالتفرسا کار میکنی. ما به آنجا اعتقاد نداریم که عدالتفرسا کار نمیکنیم. اگر ما به ماوراء اعتقاد داشتهباشیم، میگوید: اگر به یک مؤمن توهین کردی، انگار خانه من را خراب کردی، آجرهایش را هم آنجا ریختی . چرا به مؤمن توهین میکنی؟ پس به ماوراء اعتقاد نداریم. تو اگر داشتهباشی، امر را اطاعت میکنی. حالا عزیزان من، اگر شما عدالت خدا را مراعات کردی، به عدالت عمل کردی، تمام کارهایت روی عدالت شد، حالا خدا سمت خودش را به تو میدهد.
مگر نداد؟ مگر به موسی نگفت؟ گفت: موسی چرا دیدن من نیامدی، وقتی مریض شدم؟ خدایا، مگر تو هم مریض میشوی؟ میگوید: آن همسایهات، [که مریض بود] آن من هستم. چرا؟ این مرد عدالتفرساست. حالا خدا عادل است، اینهم عدالتفرسا رفتار میکند، خدا میگوید: این من هستم. رفقا، این حرفها را قدر بدانید. عزیز من، بیعدالتی تو را از خدا دور میکند، تو را از پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) دور میکند، از قرآن دور میکند، از احکام دور میکند، از بهشت دور میکند. از فردوس دور میکند، از عرش دور میکند، از فرش دور میکند، تو را از هستی ساقط میکند. چرا توجه نمیکنید؟ اصل، عدالت است. اگر یک رئیس عدالت داشتهباشد، به کارمندش نمیگوید بیا من را اطاعتکن، اگر اطاعت نکنی یک جرم هم روی تو میگذارد. این عدالت که ندارد، ایمان هم ندارد، این عدالت که ندارد، سر تا پایش جنایت است. چرا بیعدالتی میکنی؟ این دارد به وظیفه مذهبیاش رفتار میکند. جنایتکار، تو میگویی که بیا امر من را اطاعتکن؟ این در ادارهای است که دارد درستکار میکند. از مردم کارگشایی میکند، حاجت برادر مؤمن را برآورده میکند، خیانت نمیکند، بدچشم نیست، تو چونکه به حرف تو نیست، میخواهی برای او جرم معلوم کنی؟ تو اصلاً خودت مجرم هستی، تو میخواهی یکنفر را مجرم کنی؟ کسیکه عدالت ندارد، در هر پست و مقامی که میخواهد باشد، مجرم است. «بشرطها و شروطها، و أنا من شروطها». شرط ولایت، شرط خداشناسی، شرط وحدت، شرط عصمت، شرط کمال تمامش عدالت است. اگر عدالت نباشد، هیچچیز نیست.
ببین، دوباره تکرار میکنم: نفسهایی که تمام خلقت دارند میکشند، در قبضه قدرت ولی است [در قبضه قدرت] علی (علیهالسلام) است. حالا ببین یک مورچه را در عدالت چقدر احترام میکند؟ چرا مسلمانها را احترام نمیکنید؟ چرا برادر دینی را احترام نمیکنید؟ چرا مردم را احترام نمیکنید؟ تو که کورس میزنی، میگویی: من ولایت دارم! تو که کورس میزنی، میگویی: من علی (علیهالسلام) را قبول دارم، تو که کورس میزنی، میگویی: امام اولم، علی (علیهالسلام) است. امام اول تو، جنایت است! این امام اول تو میگوید: من ظلم به یک مورچه نمیکنم، دیگر کوچکتر از مورچه چیزی که نیست! چرا ظلم میکنی؟ پس تو اعتقاد به ماوراء نداری که فردایقیامت تو را میآورند، از تو سوال میکنند. تو چونکه اعتقاد به آنجا نداری، ماسک ولایت زدی، ماسک اسلام زدی، ماسک متدینی زدی. ماسک هم که چیزی نیست، از روی صورت تو برمیدارد. باید حقیقت اسلام، حقیقت ولایت، حقیقت توحید در تو باشد، نه ماسک بزنی. اغلب ما مردم ماسک ولایت زدهایم. چرا؟ خودمان نخواستهایم. اگر تو خودت بخواهی، خدا گفته اگر بخواهی هدایت بشوی، من خودم تو را هدایت میکنم. آقا جان من، عزیز جان من، فدایت بشوم، دیگر ضامن از خدا بهتر است؟ چرا قبول نمیکنیم؟ خدا میداند تمام اشیاء بدن من میسوزد. چرا خدا را قبول ندارید؟ میگوید: من تو را هدایت میکنم. خدا ضامن تو است؟ چرا نمیخواهی هدایت شوی؟ تو روی نظریه خودت میخواهی کار کنی، [تو] خود سر هستی. شیعه، نباید خودسر باشد. خودخواه هستی؛ با همان هم محشور میشوی.
تمام این حرفهای بیعدالتی، بیکفایتی، خیانت، نادرستی، جنایت، برای اشخاصی است که روی زمین هستند، برای بشر است. چرا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میگوید دنیا به منزله استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است؟ چرا خدا دارد میگوید من این دنیا را خلق کردم، به آن نظر ندارم؟ والله، بالله، دید ولایت من ایناست که در این عالم، جسارت به ولایت میشود. در این عالم جسارت به زهرا (علیهاالسلام) شد، در این عالم، به علی (علیهاالسلام) جسارت شد، ما جسارت به ولایت میکنیم و هیچ ارزشی نداریم! سماواتیها اینطوری نیستند. تمام آن نظری که [خدا بهدنیا] ندارد بهواسطه ولایت است. آیا میفهمیم؟ بابا، بیا ما در بین جنایتکارها نرویم. بیا ما در بین حقیقتها برویم. چرا میگوید: متقی باش، من اعمال تو را قبول میکنم و خدا تو را تأیید میکند؟ بیایید متقی بشویم، از کجا متقی بشویم؟ والله، عدالت را مراعات کن، متقی میشوی. باید عدالت داشتهباشی. اگر انشاءالله قبول کنید، خیلی قشنگ گفتم: [خدا] به اینجا نظر ندارد؛ چونکه در روی زمین، جسارت به ولایت میشود. خدا هم در اصل، ولایت را میخواهد. توی سماواتیها [این جسارت] نمیشود، آنها امر را اطاعت میکنند، ملائکه امر را اطاعت میکنند. تمام این کراتی که در عالم هستند، امر را اطاعت میکنند. فقط بشر است که امر را اطاعت نمیکند. اینجا است که ما «بل هم اضل»[۲] میشویم. از انعام بدتر میشویم؛ اما اینجا هم هست که ما خدا میشویم، اینجا است که ما پیامبر میشویم؛ یعنی صفات خدا میشویم، صفات ولایت میشویم، صفات انبیاء میشویم. اینجا هم «بل هم اضل»[۲] میشویم. اگر فرمان بردید، همان هستید، اگر فرمان هم نبردید، «بل هم اضل»[۲]!
عزیزان من، این حرفها فکر میخواهد. به روح تمام انبیاء، من به شما میگویم، نمیخواهم اسم بیاورم اگر یکجایی بروید و در این فکرها بروید، بهتر از ایناست که هزار ماه، هزار روز بروید درس بخوانید. عزیز من، فدایت بشوم، من بیروایت و حدیث حرف نمیزنم: مگر حضرت نمیگوید: نیمساعت فکر بهتر از هفتاد سال عبادت است؟ اگر من به آقایان گفتم، جسارت نکردم. باید بروید فکر کنید، اندیشه داشتهباشید، حالا اینقدر رفتی، درس خواندی. درس بخوان؛ [اما] با عدالت بخوان، درس بخوان، با فکر بخوان. بیشتر برای ما درس عادت شدهاست. اگر درس عادت باشد، مثل زنی است که عادت میشود! چطور عادت میشوی؟ پس درس باید توأم با ولایت باشد. درس باید [توأم با] عدالت باشد، عدالتفرسا باشید.
رفقایعزیز، من به شما بگویم، این عدالت خیلی مهم است. پیامبر اکرم، بیست و دو سال زحمت کشید. نمیگویم نتوانست عدالت را پیاده کند؛ عدالت را قبول نکردند. اگر من بگویم نتوانست عدالت را [پیاده کند] به توان پیامبر جسارت کردهام. مردم عدالت را از رسولخدا (صلیاللهعلیهوآله) قبول نکردند. همینطور که ما الان علی، علی میکنیم و زهرا، زهرا، میکنیم و روضهخوانی میکنیم و بعضی وقتها یک انفاقهایی میکنیم؛ [اما] شرط تمام اینها، عدالت است. اگر عدالت باشد، ولایت تو صحیح است، اگر نه یککاری است. شما حسابش را بکن، ببین پیامبر چقدر زحمت کشیدهاست؟ تمام توجه پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) اینبود که عدالت را پیاده کند، پیامبر، خوب توجه داشت. ما که یک ذراتی از اقیانوس آنها هستیم(اگر [اقیانوس] بگوییم ما اینها را کوچک کردهایم، توان نداریم بگوییم؛ مثل یک ذراتی که به ما دادهاست) توجه داریم چطور پیامبر توجه نداشت؟ پس پیامبر توجه داشت. میگفت: اگر عدالت پیاده شود، والله، زهرا (علیهاالسلام) هم سیلی نمیخورد. رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) میداند اگر عدالت پیاده شود، حق امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را نمیبردند. اگر عدالت پیاده شود، تا حتی حسین (علیهالسلام) ما کشته نمیشد. بیعدالتی کردند؟ بیعدالتی از این بدتر هست که به حجتخدا میگفت: بیا تسلیم من بشو؟ «منِ» آن فرد، عدالت است. عزیزان من، بیاییم «من» ما عدالت نباشد؛ ما تسلیم عدالت شویم، نه عدالت، تسلیم ما بشود.
بعضی وقتها رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) هشدار به مردم میداد. مگر هشدار نداد؟ در یک جنگی بود که گویا ششماه طول کشیدهبود. دستور داد، همه بیرون مدینه آرامش کردند. حضرت بالای یک بلندی رفت و به تمام لشکر نداد داد: این جهاد اصغر است، بیایید به جهاد اکبر بپردازیم. روایت داریم: اینها میلرزیدند. به رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) گفتند: دیگر جهاد اکبر از این بالاتر است؟ ششماه رفتیم و زن و بچهمان اینطوری بودهاست و اینطوری صدمه خوردهایم، آنوقت فرمود: [جهاد اکبر] جهاد با نفس [است]. عزیز من، اگر تو جهاد با نفس داشتهباشی، آنوقت عدالت داری. اگر جهاد با نفس باشد، عدالت است؛ اگر نباشد، عدالت نیست. شرط عدالت چیست؟ ولایت. چقدر این پیامبر زحمت کشید؟ چقدر میخواست عدالت باشد؟ عدالت نداشتند که حق امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را گرفتند. عدالت نداشتند که اولین کاری که این خبیث کرد عدالت را ساقط کرد. مگر عدالت ساقط میشود؟ تو خودت را ساقط کردهای. حالا چرا خدا گفت: بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) اینها کافر شدند؟ کافر به ولایت، [یعنی کافر] به عدالت شدند. عدالت نداشت، ظلم کرد، جنایت کرد، بدعت به دین گذاشت. اگر عدالت داشت که اینکار را نمیکرد. حالا ببین خدا چطور پاسخ داد؟ گفت: بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) اینها کافر شدند. در زمان پیامبر اینها پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را مراعات میکردند؛ این دو نفر حتیالامکان به حرف پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بودند، نه به امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله). به حرف رفتن بهغیر به امر رفتن است. عزیزان من، روی این حرفها فکر کنید! ما باید به امر باشیم. حرف، در درجه اول است؛ قبولی، در درجه دوم. یعنی ما باید حرف را بشنویم، چه کنیم؟ امر را اطاعت کنیم. اینها بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) بنا کردند به بیعدالتی، خدا هم آنها را لعنت کرد.
عزیزان من، فدایتان بشوم، بیایید ما عدالت را مراعات کنیم. چقدر پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) زحمت کشید؟ چقدر تعریف علی (علیهالسلام) را کرد؟ چقدر تعریف حضرتزهرا (علیهاالسلام) را کرد؟ چقدر پافشاری کرد؟ ما روایت داریم: پیامبر، از بس امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را احترام میکرد که عرق امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را بو میکرد، میبوسید؛ یعنی آنچیزی که از ولایتجستن میکند؛ یعنی عرق بدنش را. آنوقت گفتند: مجنون است! مجنون بودنی را که به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفتند، از بخل و عنادی بود که با علی (علیهالسلام) داشتند. به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفتند: مجنون. تو رسولخدا هستی، به تو قرآن نازلشده، تو از ماوراء اعتقاد داری، به ماوراء وصل هستی، خدا تو را تأیید کردهاست، چرا اینقدر درباره علی کرنش میکنی؟ عین ما میماند که برای دین و اسلام وظیفه تعریف میکنیم! چرا وظیفه معلوم میکنیم؟ آنها برای پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) وظیفه معلوم میکردند. چرا اینرا اینقدر احترام میکنی؟ بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) که اینهمه اینها جنایت کردند، برای عنادی [بود] که داشتند. [بهخاطر] آن عنادی که با علی (علیهالسلام) داشتند، آن عنادی که با حضرتزهرا (علیهاالسلام) داشتند، اینهمه جنایت کردند. خب، عدالت نداشتند.
عزیزان من، اگر عناد باشد، عدالت وجود ندارد. الان در عالم چهخبر است؟ داریم چهکاری انجام میدهیم؟ چهخبر است؟ ما مثل یک مردمی میمانیم که بههم ریختهایم. او با آن بد است، آن با آنچه میکند، آنچه میکند، آن یکی چه میکند! عزیز من، یکدفعه میبینی عمرت غروب کرد، نه عدالت را فهمیدی، نه رسالت را فهمیدی، نه قرآن را فهمیدی، نه حقیقت را فهمیدی، نه وظیفهات را فهمیدی. عزیز من، بیا گوش کن.
خدا، بعد از صد و بیست و چهار هزار پیامبر، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را بر انگیخته کرد. به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هم گفت: بلغ، بلند بشو. چهکاری انجام بده؟ عدالت را، ولایت را، برای اینمردم پیادهکن. مگر نبود؟ والله، نظر صد و بیست و چهار هزار پیامبر هم همین بود، میخواستند عدالت پیاده شود. خود ابراهیم، خود نوح، تمام انبیاء آمدند که عدالت پیاده شود. چرا؟ در آنزمان انبیاء، میخواستند عدالت را پیاده کنند. اگر عدالت را پیاده میکردند، گناه نمیکردند. توجه بفرمایید من چه میخواهم بگویم. توجه بفرمایید! انبیاء آمدند عدالت را پیاده کنند؛ اما پیامبر آمد ولایت را پیاده کند. حالا اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بخواهد ولایت را پیاده بکند، باید اینمردم چطور باشند؟ عدالت داشتهباشند. اگر عدالت داشتهباشند، ولایت هم قبول میکنند. اگر عدالت نداشتهباشند، جنایت دارند. جنایت که ولایت را قبول نمیکند. پس تمام انبیاء آمدند چهکاری انجام بدهند؟ عدالت را پیاده بکنند، اما پیامبر آمد چهکاری انجام بدهد؟ ولایت را پیاده کند. پیاده؛ یعنی افشاء کند. ایناست؛ نه اینکه بگوییم [ولایت] یکجایی بودهاست که میخواست او را زمین بگذارد. توجه بفرمایید من چه میگویم؟ میخواهد افشای ولایت بهواسطه رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) باشد. میگوید: «خلق العظیم»، «ولایت العظیم» است. پیامبر، حتیالامکان کرد؛ اما قبول نکردند. پس هدف تمام خلقت، صد و بیست و چهار هزار پیامبر، تمام صالحان، تمام اینها که در این خلقت هستند، ولایت است. اگر هدف دیگری داشتند، پس آن هدف از ولایت بالاتر است. پس دید ولایت من ایناست هدف تمام اینها ولایت است. چرا؟ ولایت، خواست خداست، ولایت، مقصد خداست، تمام خلقت روی مقصد دور میزند.
هر چه که در این عالم بهوجود آمده، صحیح است، بهواسطه ولایت آمدهاست. چرا توجه ندارید؟ مگر این بهشت نیست؟ اول درخت طوبی توسط ولایت خلق شدهاست. بهشت، دست دوم است، درخت طوبی، دست اول است. روایت داریم در قیامت هر شاخهای از آن در غرفه مؤمن است. چرا؟ آن درخت طوبی دارد از تو حمایت میکند. میگوید: عزیز من، اگر تو ولایت را حمایت کردی، حالا شاخه من پیش تو میآید. من هم ولایت هستم، پیش تو آمدم. از ولایت دفاع کنید، نه اینکه هیاهو کنید. دفاع از ولایت؛ یعنی توی خودتان پیاده کنید. دفاع یعنیچه؟ هر چه غیر ولایت است، بگذار کنار، در خودت پیادهکن. دفاع از ولایت ایننیست که بروی قال و قول کنی؛ آن دفاع از مقصد خودت است. بیا دفاع از مقصد خدا بکن، ولایت را در خودت پیاده بکن. تا آنجا آن شاخه درخت طوبی در قصر تو بیاید. عزیز من، والله، آن درخت طوبی دارد به تو «تقبلالله» میگوید. به تو میگوید: ای مؤمن، تو اینطوری بودی، خدا تو را تأیید کرد، من را از ولایت خلق کرد، بهشت را بهواسطه من خلق کرد، از نور من خلق کرد، فردوس را از نور من خلق کرد، جنات را از نور من خلق کرد، تمام اینها را از نور ولایت خلق کرد.
در این خلقت، بهغیر از ولایت، اصلاً نوری نیست. توجه بفرمایید! مگر ما اینچیزها را سر در میآوریم؟ مگر ما اینچیزها را میفهمیم؟ عزیزان من، ولایت، چون و چرا ندارد، نمیخواهم شما را کسل کنم. ولایت؛ یعنی تمام خلقت. ولایت؛ یعنی مقصد خدا که چون و چرا ندارد. اگر اینرا فهمیدی، همهچیز را فهمیدی. تمام این خلقت در پرتو ولایت است؛ این یعنی ولایت. چیزی که تمام اینها در پرتو آن هست، سوال و جواب ندارد، اینرا باید بفهمی. اگر اینرا فهمیدی، همهچیز را فهمیدی.
بهوجود خدا قسم، بهوجود امامزمان (عجلاللهفرجه)، من تمام خلقت را پوشالی میدانم، به جز ولایت، مقصد خداست؛ اینها مقصد خدا نیست، اینها خلقت است. آسمان، خلق است، زمین، خلق است، آن، خلق است، اینها خلق است. بابا، خلق را پیش ولایت نگذار. آخر چهکار کنم؟ باز میگویند: ناراحت میشوی. چرا رشد نمیکنید؟ حالا من میخواهم اینرا بدهم، آنرا بشناسم. اینرا که بشناسی، دیگر همه را شناختهای. اصل، آنرا بشناس، یقین به آن بکن؛ یکچیزی که تمام خلقت در پرتو آن هست. ما میخواهیم حرف پرتو بزنیم. من وقتیکه میآیم پایین اگر دلچسب شما نبودهاست، بهمن بگویید؛ تمام اینها در پرتو ولایت هست. آنوقت ما میرویم بحث پرتو میکنیم.
هر کسی اسرار حق آموختند | مهر کردند و دهانش دوختند |
این یعنیچه؟ ببخشید، یعنی به هر کسیکه ولایت کامل به او دادند؛ دیگر چون و چرا ندارد، درِ دهانش را مهر میکند. هر کس را علم آموختند، دهانش را دوختند. چرا؟ یعنی آنکه باشد، دیگر چون و چرا نیست. آننیست که چون و چرا هست. علم آموختند؛ یعنی این، یعنی به هر کس که ولایت دادند، ولایتش کامل شد، مثل سلمان میشود؛ دیگر چون و چرا ندارد. بابا، من نمیگویم سوال نکنید، سوال کنید؛ اما توجه شما به آن باشد. سوال، مثل یک نجوایی است که با هم میکنیم. یک صحبتی با هم میکنیم. توجه میفرمایید؟ سؤال؛ یعنی نجوا با هم میکنیم. یکچیزی تو میگویی، یکچیزی هم من میگویم. اما آنچه چیزی است؟
من الان یک مطلبی را روی حضرتسجاد (علیهالسلام) عرض میکنم که این هفته، قتل ایشان بودهاست. شما توجه کن! ببین، خود او ولایت است. امامسجّاد (علیهالسلام) دارد، فرمان میبرد. میفهمد خودش ولایت است؛ اما باید فرمانِ فرمانده کل خلقت را ببرد. حالا آمدهاست، دارد میرود. یکی به او گفت: الحمد لله، تو اسیر زنجیر شدهای. گفت: زنجیر، اسیر ماست یکنگاه کرد [زنجیرها] دانه، دانه، شد، آنجا ریخت. حالا چرا زنجیر را گردنش انداخت؟ میگوید: خدا میخواهد ما را اینگونه ببیند، دارد فرمان میبرد. تو باید فرمان ولایت را ببری. تمام خلقت در فرمان او است، دارد فرمان خدا را میبرد؛ اما زنجیر را بر روی دوش خود گذاشتهاست. چرا توجه ندارید؟ آن زنجیری که گردن حضرتسجاد (علیهالسلام) است، فرمان خدا است. میخواهد جنایتِ جنایتکارها را تا قیامت معلوم کند که شیعه دنبال جنایتکار نرود. آن باری که امامسجّاد (علیهالسلام) دارد میکشد چه باری است؟ چه زنجیری است؟ چرا اینها را نگاه کرد و همه را آنجا انداخت؟ این زنجیر، فرمان خدا است. عزیزان من، فرمان خدا را ببرید. فرمان خدا را طوق کنید و به گردنتان بیندازید؛ گناه نکنید، خیانت نکنید، بدچشمی نکنید، فرمان ببرید. عزیز من، فرمان ببر.
من به شما عرض کردم، قربانتان بروم، دوباره میگویم: اینها «وجهالله» هستند؛ اینها وجه او هستند. چهکسی است که اسیر زنجیر است؟ چهکسی میرود آنها را دست میکند؟ در صورتیکه روایت داریم، تمام علما، تمام فقها، نوشتهاند: خود حضرتسجاد (علیهالسلام) است. پس این کیست و آن کدام است؟ اصلاً نه [اینکه] بگوییم حضرتسجاد (علیهالسلام) و ائمه (علیهمالسلام) قدرت دارند، تمام قدرتهای عالم بهتوسط اینها است، تمام قدرتها زیر نظر اینها است؛ امام، یعنی این. اصلاً بهغیر قدرت خدا قدرتی وجود ندارد. تمام این خلقت را در مقابل امام، مثل یک انگشتر کردهاست، همه باید فرمان ببرند. چرا فرمان نمیبریم؟
آنجا اینطوری است؛ اما [امامسجّاد (علیهالسلام)] در مجلس یزید اینطوری نیست، جواب داد. گفت: الحمد لله که خدا شما را رسوا کرد. گفت: رسوا، فاسق و فاجر هست. الحمد لله خدا دو چیز به ما دادهاست: یکی ما را در قلب مؤمن قرار دادهاست، یکی هم بیان به ما دادهاست؛ یعنی ای یزید، ما بیان داریم، بیاجازه خدا حرف نمیزنیم. مرتیکه، تو داری به اجازه چهکسی حرف میزنی؟ به اجازه چهکسی اینجا نشستهای؟ یزید را کوبید. حالا یزید چهکرد؟ دید کوبیده شد، رسوا شد.
حالا رسواتر میشود. من اینرا بگویم هر کسیکه بهغیر خدا کار کند، رسوا میشود. باید کار، وصل به آنها باشد؛ وقتی وصل به آنها شد، آن، روح دارد. آن اینرا میگیرد؛ یعنی ولایت کار شما را تأیید میکند و میگیرد. اما اگر نباشد، رسوایی دارد. حالا چهکار کرد؟ طلب چوب کرد. گفت: یزید، نزن تو چوب کین به این لبان اطهرش. حالا رسوایی ایناست: آنجا یهودی و نصارا بلند شد، گفت: ما سم خر عیسی را توی کلیسایمان گذاشتهایم، چرا به لبان امامحسین (علیهالسلام) میزنی؟ والله، تو که میگویی من خلیفه پیامبر هستم!، پیامبر این لبها را میبوسید! از آنطرف، هنده دوید سر امامحسین (علیهالسلام) را به سینه چسبانید. گفت: یزید تو که ادعای خلیفه بودن میکنی، چرا چوب به لب حسین (علیهالسلام) میزنی؟ هم یزید، پیش یهودیها و نصرانیها رسوا شد، هم آنجا هنده او را رسوا کرد. رفقایعزیز، بیایید هر کاری که میکنید با عدالت بکنید. عدالت، تاییدکننده اعمال ماست. اگر عدالت نباشد، کارهای ما تأیید نیست. چونکه، تکرار میکنم: میگوید: خدا، بعد میگوید: عدالت. «لا حول ولا قوة الا بالله العلی عظیم»
خدایا، ما را بیامرز.
خدایا، بهحق امامسجّاد (علیهالسلام) (ببینید آنها قدرت داشتند، قدرتشان را اعمال نمیکردند) این قدرتی که دادی ما صرف تو کنیم.
خدایا، این قدرتی که به ما دادی، صرف ولایت کنیم.
خدایا، این قدرتی که به ما دادی، صرف توحید کنیم.
خدایا، این قدرتی که به ما دادی، ما توأم با عدالت باشیم، با ولایت باشیم.
خدایا، بهحق امامزمان (عجلاللهفرجه) تو را قسم میدهم، خدایا، بهحق حقیقت امامزمان (عجلاللهفرجه)، به ما حقیقت بده.
خدایا، ما را یاور امامزمان (عجلاللهفرجه) قرار بده.
خدایا، ما با این حرفها نجوا کنیم.
خدایا، کاری برای ما پیش نیاید که لذتش از این حرفها بیشتر باشد که ما از این حرفها باز بمانیم. (صلوات)