رمضان 94: تفاوت بین نسخهها
(یک نسخهٔ میانیِ همین کاربر نمایش داده نشده است) | |||
سطر ۲: | سطر ۲: | ||
{{جعبه اطلاعات فراداده سخنرانی|10368}} | {{جعبه اطلاعات فراداده سخنرانی|10368}} | ||
− | خب حالا امیرالمؤمنین {{علیه}} که تمام خلقت به امرش است، خورشید به امرش است، چطور حالا این [را] طناب گردنش انداختند [و] او را میکِشند، یک، سی، چهلنفر هم او را هُل میدهند، این چیست؟ میدانم آخر ما [در] علیشناختن، اینجا رفوزه میشویم، این چیست؟ اگر آناست، این چیست؟ مردم میخواهند، باید امتحان بدهند، | + | خب حالا امیرالمؤمنین {{علیه}} که تمام خلقت به امرش است، خورشید به امرش است، چطور حالا این [را] طناب گردنش انداختند [و] او را میکِشند، یک، سی، چهلنفر هم او را هُل میدهند، این چیست؟ میدانم آخر ما [در] علیشناختن، اینجا رفوزه میشویم، این چیست؟ اگر آناست، این چیست؟ مردم میخواهند، باید امتحان بدهند، آنکه آنوقت هست، او را هم اینمردم قبول ندارند، میگویند: اگر [اینطور] بود [که] اینکار را نمیکرد. همین را هم که چیز است، ببین ما الآن توی تمام خلقت مثل سلمان نداریم که [دربارهاش] گفتهاست: {{روایت|«سلمانُ منّا أهلالبیت»}} [مثل او] نداریم. همینجا سلمان اینجا چیزش شد [یکذرّه تزلزل داشت]؛ اما مقداد نشد! |
− | من دارم به شما میگویم: علیشناسی ایننیست که شماها دارید، آنها هم نداشتند. خدا هر کسی را آگاهی میدهد، ما که، او کاره آناست که | + | من دارم به شما میگویم: علیشناسی ایننیست که شماها دارید، آنها هم نداشتند. خدا هر کسی را آگاهی میدهد، ما که، او کاره آناست که اینکار را میکند. کاره کیست؟ پس کاره کیست؟ من یک پارهوقتها میگویم: خدایا! اینهایی که بهمن مراجعه میکنند، تو را بهحقّ پیغمبر، امیرالمؤمنین، فاطمهزهرا، امامعلی، نجات، خودت نجات بده! من چهکاره بودم؟! من بهخدا هم میگویم، میگویم: خدایا! این چند وقت است {{مبهم}}؛ چهخبر است؟ ما باید، اگر خودت را هیچکاره دانستی؛ آنوقت کاره هستی. اصل، خواستن است. این «من» را از خودتان دور بیندازید! اگر «من» نباشد، همهچیز هست. |
− | مؤمن، این متقی چهوقت، چهوقت شفا میگیرد؟ چهوقت ضربه به او میخورد؟ موقعی [که] یکی از شماها کنار بروید، ضربه به او میخورد. به حضرتعباس! جوابش را [هم] نمیتوانید بدهید! چهوقت شفا میگیرد؟ آنموقعی که شماها به حرف بروید [و] نجات پیدا کنید؛ یعنی متقی یکدانه طرفدار برای حضرتزهرا {{علیها}} درست میکند؛ | + | مؤمن، این متقی چهوقت، چهوقت شفا میگیرد؟ چهوقت ضربه به او میخورد؟ موقعی [که] یکی از شماها کنار بروید، ضربه به او میخورد. به حضرتعباس! جوابش را [هم] نمیتوانید بدهید! چهوقت شفا میگیرد؟ آنموقعی که شماها به حرف بروید [و] نجات پیدا کنید؛ یعنی متقی یکدانه طرفدار برای حضرتزهرا {{علیها}} درست میکند؛ اینقدر خوشحال است! [اما اگر] یکی از شما [از اینجا] بروید، یک ضربه به او میخورد؛ [چون] این، یک دشمن زهرا {{علیها}} بهوجود آورد، هیچی حالیمان هم نیست. |
− | خر را دارد میبیند، میگوید: انسان است! اصلاً تو خودت فتنهای! خوب شد؟ فتنه افشا میکند، شما دارید افشا میکنید، اصلاً تو خودت انسان نیستی، فتنهای! خر نیستی، مشالاغ! گفتم، رفتم [ | + | خر را دارد میبیند، میگوید: انسان است! اصلاً تو خودت فتنهای! خوب شد؟ فتنه افشا میکند، شما دارید افشا میکنید، اصلاً تو خودت انسان نیستی، فتنهای! خر نیستی، مشالاغ! گفتم، رفتم [اینرا بگویم؛ اما] دیگر به تو نمیگویم. میگویم خودش، خودت فتنهای، مگر [اینکه] کنار بروی. قربانت بروم، برو کنار! |
− | پیغمبر {{صلی}} گفت: [در آخرالزّمان، انجام] واجبات، | + | پیغمبر {{صلی}} گفت: [در آخرالزّمان، انجام] واجبات، ترکمحرّمات، انتظارالفرج، برو کنار! برو کنار! آنوقت پیغمبر {{صلی}} میگوید: در درجه من هستی. خیلی حرف است! به سلمانی که میگوید: {{روایت|«سلمان منّا أهلالبیت»}} درباره علی {{علیه}} چیزی نیست. نه! من میخواهم به شما معلوم کنم که ایننیست که تو علی! علی! میکنی؛ علی {{علیه}} را میشناسی. خود سلمانش هم شناسایی ماورایی ندارد، نمیتواند، نمیشود داشتهباشد، مگر [اینکه] خدا [شناسایی دارد]. |
− | خب حالا الآن شما میخواهی شناسایی ماورایی داشتهباشی، | + | خب حالا الآن شما میخواهی شناسایی ماورایی داشتهباشی، چهجور بشوی؟ خب حالا چطور بشود که تو داشتهباشی؟ همیناست که خدا دارد میگوید، میگوید: سخی باشی، من صفاتم را به تو میدهم. صفات خدا، شناسایی امیرالمؤمنین {{علیه}} است. |
− | حالا چطور بشود [که] تو اینجوری بشوی؟ یا علی! یا علی! یعنی توی وجود شما ایناست، من توی وجودم | + | حالا چطور بشود [که] تو اینجوری بشوی؟ یا علی! یا علی! یعنی توی وجود شما ایناست، من توی وجودم همیناست. قسم حضرتعباس هم میخورم، قسم بهقرآن هم میخورم، قسم بهخدا هم میخورم، من توی وجودم ایناست. این خلایق را میبینی، صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را میبینی، خلایق را میبینی، ملائکهها را میبینی، آسمان را میبینی، تمام اینها را میبینی یا نه؟ بدان [که] تمام دستشان پیش علی {{علیه}} دراز است. این علیشناختن یعنی این. هیچکس توان ندارد که مستقلّ باشد، [یعنی همه] دستشان پیش امیرالمؤمنین {{علیه}} دراز است. حالا تو چه [کار] میکنی؟ او را قبول داری! این اصلاً کفواً احد یعنی این، اینکه احدی مثلش نیست، تمام خلقت دستشان پیش علی {{علیه}} دراز است. چرا؟ خدا گفت: به عزّت و جلالم! اگر این [امیرالمؤمنین {{علیه}}] را نخواهی، عبادت انس و جنّ کنی، تو [با صورت در جهنّم] میروی. |
− | من از اینجا استفاده کردم که تمام انس و جنّ باید او را قبول | + | من از اینجا استفاده کردم که تمام انس و جنّ باید او را قبول داشتهباشند و من میگویم دستشان پیش او [امیرالمؤمنین {{علیه}}] دراز است. قشنگ شد؟ میخواهم بگویم حیف این حرف [که] زدم؛ [چون] که حالیتان نیست. حالا خدا میگوید، به تمام انس و جنّ میگوید: اگر این [امیرالمؤمنین {{علیه}}] را قبول نداشتهباشی، بهرُو توی جهنّم میاندازمت؛ پس من حرف خدا را میزنم. |
− | هیجانی نشو! هیچکس توی دنیا این حرف را نزده؛ آنوقت آن {{مبهم}} دارد این خلقت را میبیند، فهمیدی؟ همه را دارد میبیند، حالا شماها | + | هیجانی نشو! هیچکس توی دنیا این حرف را نزده؛ آنوقت آن {{مبهم}} دارد این خلقت را میبیند، فهمیدی؟ همه را دارد میبیند، حالا شماها چهچیزی را میبینید؟ تلویزیون و ویدیو و ماهواره و خیلی چیزها را میبینید، آقای گوساله! چهچیزی میخواهی ببینی؟! {{روایت|«وَحدَهُ وَحدَه، أنجَزَ وَعدَه، نَصَرَ عَبدَه، عَزّ جُندُه»}} یعنی آنکه جان به تو میدهد، اینها را میگوید. {{روایت|«وَحدَهُ وَحدَه، أنجَزَ وَعدَه، نَصَرَ عَبدَه، عَزّ جُندَه فَلَهُ المُلک و لَهُ الحَمد»}} آن کسیکه تمام مالکالمُلک دستش است، دارد این [حرف] را میگوید، تعریفِ علی {{علیه}} میکند؛ نه تو! تمام اینها در مقابل علی {{علیه}} شکست دارند. اگر علی {{علیه}} را قبول کنی، شکستناپذیر هستی. خود پیغمبر {{صلی}} یکجایی دارد میگوید: یا علی! من هم در دنیا [و] هم در آخرت به تو احتیاج دارم. خود پیغمبر {{صلی}} دارد میگوید. |
− | شماها خب بیچارهها! جایی نرفتید، پیرو این کرهخرها رفتید، همین حرفها را زدند [و] واسهتان ولیّ معلوم کردند، معاون معلوم کردند، آره! {{روایت|«یا ثارالله و ابنثاره!»}}: ای خونخدا! پسر خونخدا! یعنی تو و پدرت، خون من هستید. [این حرف] تند است. اگر کسی خون نداشتهباشد، از بین میرود. حالا خدا [اینرا میگوید]؛ [امامحسین {{علیه}}] خون خداست، حالا تو مشاور، با مشاور میروی در و پنجرهها را زیارت میکنی، میگویی [که] من کربلا رفتم، تُف بر تو و اُفّ بر تو! [آیا] امامحسین {{علیه}} را شناختی؟ | + | شماها خب بیچارهها! جایی نرفتید، پیرو این کرهخرها رفتید، همین حرفها را زدند [و] واسهتان ولیّ معلوم کردند، معاون معلوم کردند، آره! {{روایت|«یا ثارالله و ابنثاره!»}}: ای خونخدا! پسر خونخدا! یعنی تو و پدرت، خون من هستید. [این حرف] تند است. اگر کسی خون نداشتهباشد، از بین میرود. حالا خدا [اینرا میگوید]؛ [امامحسین {{علیه}}] خون خداست، حالا تو مشاور، با مشاور میروی در و پنجرهها را زیارت میکنی، میگویی [که] من کربلا رفتم، تُف بر تو و اُفّ بر تو! [آیا] امامحسین {{علیه}} را شناختی؟ چهچیزی دارم میگویم؟! او خون خداست که تو قبولش داری؟ او مقصد خداست که تو قبولش کردی؟ شماها اصلاً مثل ایناست که یک عمری توی بیابان بودید [و] حالا توی شهر آمدید! هیچ حالیمان [هم] نیست. اگر تو آنجوری امامحسین {{علیه}} را زیارت کنی که نمیگوید بیدین میروی که! تو نه حسین {{علیه}} را شناختی؛ نه پدرش را؛ نه مادرش را. کدامهایتان زنهایتان مثل حضرتزهرا {{علیها}} است؟! |
− | آن گوساله دارد پی [دنبال] یک زن میگردد [که] خوشگل باشد، فهمیدی یا نه؟ [دنبال] یک زن نمیگردد [که] عفّت داشتهباشد، عصمت داشتهباشد، میگردد [که] | + | آن گوساله دارد پی [دنبال] یک زن میگردد [که] خوشگل باشد، فهمیدی یا نه؟ [دنبال] یک زن نمیگردد [که] عفّت داشتهباشد، عصمت داشتهباشد، میگردد [که] آنزن خوشگل باشد. یکنفر بود [که] یک، یکسال بود، میخواست [که] زن بستاند [بگیرد]، نگرفت. توی پاساژ هم کاسبی میکرد. بهمن گفتند، اینجا آمد؛ به او گفتم: پا [بلند] شو [و] توی آینه [به خودت] نگاه کن! اوّلاً که قیافه که نداری، دوم که صورتت گوشت هم که ندارد، تو پی آنزن که میگردی، او میرود دَدَر، با تو نمیسازد که گوساله! حالیات شد یا نه؟ نگاه بهمن بکن! |
− | {{درباره متقی|من [به] مسجد جمکران میرفتم، هر کسی هر حاجتی داشت، از | + | {{درباره متقی|من [به] مسجد جمکران میرفتم، هر کسی هر حاجتی داشت، از امامزمان {{عج}} میگرفت. گفتم: آقاجان! من، تو را بهحقّ مادرتزهرا، یکزنی قسمت من بکن [که] دین من را نبرد. نگفتم خوشگل باشد، نمیدانم اینجوری باشد، خدا میداند این زن من چقدر خوب است!}} جوانها! زن میخواهید بگیرید، از امام، از امامزمان {{عج}} بخواهید [که] زنی قسمتتان کند [که] دین ما را نبرد. |
− | حالا وقتی آنزن [را] قسمتت کرد، بروی کار کنی، میگوید جزء شهدا هستی. {{روایت|«الکاسبُ حبیبالله»}} حبیب خدا هستی، جزء شهدا هستی؛ اما اگر زنخوشگل از خدا بخواهی، آن [طور] نیست. | + | حالا وقتی آنزن [را] قسمتت کرد، بروی کار کنی، میگوید جزء شهدا هستی. {{روایت|«الکاسبُ حبیبالله»}} حبیب خدا هستی، جزء شهدا هستی؛ اما اگر زنخوشگل از خدا بخواهی، آن [طور] نیست. آنهم یک، چهار روز است [و] با تو نمیسازد. آنچه را که خواستید، مذمّت کنید! چیزی نخواستید که مذمّت {{مبهم}}! آخر یکوقت آدم خر است، یکوقت خر میشود! فهمیدی یا نه؟ اگر از روی فکر کار نکردی [خر میشوی]. |
− | من وقتی توی فکر خرها میروم؛ آنوقت توی فکر مردم میروم، میبینم آن [خر] حرف میشنود؛ [اما] اینها نمیشنوند. مَثل فلانی! | + | من وقتی توی فکر خرها میروم؛ آنوقت توی فکر مردم میروم، میبینم آن [خر] حرف میشنود؛ [اما] اینها نمیشنوند. مَثل فلانی! یکچیزی [گُل] است [که] به آن خَرزَهرِه میگویند. اگر خر بمیرد، [آنرا] نمیخورد؛ آنوقت ما هر چیزی میشود [را] میخوریم. حالا ما را پیش این [خر]، در درگاه الهی بگذاریم، او بهتر است یا ما؟ حالا نمیخواهد خودت را پیش سلمان [و] اباذر بگذاری! پیش مشالاغ بگذار! [آن خَرزَهرِه را] نمیخورد دیگر، میفهمد برایش ضرر دارد. |
− | {{درباره متقی|من روزی یک دور تسبیح {{روایت|«یا | + | {{درباره متقی|من روزی یک دور تسبیح {{روایت|«یا لا إله إلّا أنت»}} میگویم. {{آیه|یا [أن] لا إله إلّا أنت سبحانک إنّی کُنتُ من الظّالمین|سوره=21|آیه=87}} وقتی حوت توی دریا افتاد، [یونس] دید تمام [موجودات] دریا «یا علی» {{علیه}} میگویند؛ آنوقت [یونس گفت: {{آیه|یا [أن] لا إله إلّا أنت سبحانک إنّی کُنتُ من الظّالمین|سوره=21|آیه=87}} {{ارجاع به روایت|کندی حضرت یونس در قبولی ولایت امیرالمؤمنین}} [و نجات یافت. من] میگویم: خدایا! همه مردمِ ایندنیا غیرِ علی {{علیه}} میگویند، تو خودت ما را نجات بده! آنها که با تو نیستند را از ما دور کن! آنها که با تو هستند [را] بهما نزدیک کن!}} |
− | جانم! شما هم باید [شبها] از این حرفها [با خدا] بزنید! نرو الکی [بیخودی] بگیر بخواب! یکی میگفت: حاجحسین! من میخوابم [و] ایننوار را دَم گوشم میگذارم، آره! گفت: ایننوار حرف میزند، یکمرتبه من خوابم میبرد. گفت: هر شب | + | جانم! شما هم باید [شبها] از این حرفها [با خدا] بزنید! نرو الکی [بیخودی] بگیر بخواب! یکی میگفت: حاجحسین! من میخوابم [و] ایننوار را دَم گوشم میگذارم، آره! گفت: ایننوار حرف میزند، یکمرتبه من خوابم میبرد. گفت: هر شب اینکار را میکنم. [آیا] تو اینکار را کردی؟ ببین جانم! امامصادق {{علیه}} دارد میگوید، حسرت به همهدنیا نمیبرد، میگوید: من غبطه میخورم به اینکه شما دور هم جمع بشوید [و] حرف ما را بزنید! |
− | آنوقت تمام ایران، حرف اینها شده، ما جلسه نداریم که حرف خدا [و] پیغمبر {{صلی}} باشد، همهاش حرف اینهاست، فقط ما [حرف ائمه {{علیهم}} را] میزنیم، شما هم قدر این جلسه را بدانید! {{درباره متقی|حالا من یکوقت تند میشوم، یکوقت کُند میشوم، | + | آنوقت تمام ایران، حرف اینها شده، ما جلسه نداریم که حرف خدا [و] پیغمبر {{صلی}} باشد، همهاش حرف اینهاست، فقط ما [حرف ائمه {{علیهم}} را] میزنیم، شما هم قدر این جلسه را بدانید! {{درباره متقی|حالا من یکوقت تند میشوم، یکوقت کُند میشوم، بهمن کار نداشتهباشید! به اصل آنجلسه کار داشتهباشید! من که میگویم: آن کسیکه گناه نکرده، کیست؟ بگو: خدا! تو هستی. آره! من هم یکوقت داد میزنم، یکوقت تند میگویم، یکوقت کند میگویم؛ اما بهدینم قسم! هیچمقصدی ندارم، میخواهم شما هدایت کامل بشوید! الآن شما هدایت هستید، هدایتکامل نیستید.}} |
− | اینهدایتکامل ایناست که هیچچیزی را نبینی؛ یعنی در، فلانی! نه که در چشمت نبینی، اگر بگویم [در چشمت نبینی،] خیلی | + | اینهدایتکامل ایناست که هیچچیزی را نبینی؛ یعنی در، فلانی! نه که در چشمت نبینی، اگر بگویم [در چشمت نبینی،] خیلی اشتباهاست! آدم که کور نیست که؛ اما طلب نکن! حالیات است یا نه؟ چه گفتم؟ بگو ببینم! (یکی از حضّار: فرمودید که هدایتکامل ایناست که هیچچیزی را نبینی؛ نهاینکه با چشمت نبینی؛ یعنی طلب نکنی.) بارکالله! احسنت به شما! احسنت به شما! طلب نکن! |
− | آنپسر را میبینی، دختر را میبینی، کار را میبینی، | + | آنپسر را میبینی، دختر را میبینی، کار را میبینی، پول را میبینی، گردش را میبینی، تفریح را میبینی، تمام اینها را میبینی؛ [اما] طلب نکن! آن درستاست، این گذران است؛ اما اگر طلب کردی، از امامصادق {{علیه}} و از همه ائمه {{علیهم}} جدا میشوی. طلب نکن! خوب شد؟ خب مردم طلب میکنند که دنبالش میروند. وقتی طلب کردی، از امر خدا و پیغمبر {{صلی}} ساقط میشوی، چیز دیگر را خواستی؛ آنوقت میگوید بیدین میروی. جانم! دین، علیبنابوطالب {{علیه}} است، باقی دیگرش اسلام است. فهمیدی؟ |
چقدر حرف خوب است! اینحرفها خوب است؛ اما حرفها غریب است؛ چونکه یاور ندارد. فلانی! حرفها خوب است؛ [اما] غریب است، یاور ندارد! توی آن [دفترت] هم این [حرفها] را بنویس! فلانی! حرفها خوب است؛ [اما] یاور ندارد! مثل امامحسین {{علیه}}، چرا خوب است؟ یاور ندارد! میگویند «بغضاً لِأبیک». الآن هم ولایت خوب است؛ [اما] یاور ندارد! عجب حرفی است! فلانی! حرف یکدفعه میآید، خوب هم میآید. | چقدر حرف خوب است! اینحرفها خوب است؛ اما حرفها غریب است؛ چونکه یاور ندارد. فلانی! حرفها خوب است؛ [اما] غریب است، یاور ندارد! توی آن [دفترت] هم این [حرفها] را بنویس! فلانی! حرفها خوب است؛ [اما] یاور ندارد! مثل امامحسین {{علیه}}، چرا خوب است؟ یاور ندارد! میگویند «بغضاً لِأبیک». الآن هم ولایت خوب است؛ [اما] یاور ندارد! عجب حرفی است! فلانی! حرف یکدفعه میآید، خوب هم میآید. |
نسخهٔ کنونی تا ۲۴ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۰۵
رمضان 94 | |
کد: | 10368 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1394 |
خب حالا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) که تمام خلقت به امرش است، خورشید به امرش است، چطور حالا این [را] طناب گردنش انداختند [و] او را میکِشند، یک، سی، چهلنفر هم او را هُل میدهند، این چیست؟ میدانم آخر ما [در] علیشناختن، اینجا رفوزه میشویم، این چیست؟ اگر آناست، این چیست؟ مردم میخواهند، باید امتحان بدهند، آنکه آنوقت هست، او را هم اینمردم قبول ندارند، میگویند: اگر [اینطور] بود [که] اینکار را نمیکرد. همین را هم که چیز است، ببین ما الآن توی تمام خلقت مثل سلمان نداریم که [دربارهاش] گفتهاست: «سلمانُ منّا أهلالبیت» [مثل او] نداریم. همینجا سلمان اینجا چیزش شد [یکذرّه تزلزل داشت]؛ اما مقداد نشد!
من دارم به شما میگویم: علیشناسی ایننیست که شماها دارید، آنها هم نداشتند. خدا هر کسی را آگاهی میدهد، ما که، او کاره آناست که اینکار را میکند. کاره کیست؟ پس کاره کیست؟ من یک پارهوقتها میگویم: خدایا! اینهایی که بهمن مراجعه میکنند، تو را بهحقّ پیغمبر، امیرالمؤمنین، فاطمهزهرا، امامعلی، نجات، خودت نجات بده! من چهکاره بودم؟! من بهخدا هم میگویم، میگویم: خدایا! این چند وقت است ؛ چهخبر است؟ ما باید، اگر خودت را هیچکاره دانستی؛ آنوقت کاره هستی. اصل، خواستن است. این «من» را از خودتان دور بیندازید! اگر «من» نباشد، همهچیز هست.
مؤمن، این متقی چهوقت، چهوقت شفا میگیرد؟ چهوقت ضربه به او میخورد؟ موقعی [که] یکی از شماها کنار بروید، ضربه به او میخورد. به حضرتعباس! جوابش را [هم] نمیتوانید بدهید! چهوقت شفا میگیرد؟ آنموقعی که شماها به حرف بروید [و] نجات پیدا کنید؛ یعنی متقی یکدانه طرفدار برای حضرتزهرا (علیهاالسلام) درست میکند؛ اینقدر خوشحال است! [اما اگر] یکی از شما [از اینجا] بروید، یک ضربه به او میخورد؛ [چون] این، یک دشمن زهرا (علیهاالسلام) بهوجود آورد، هیچی حالیمان هم نیست.
خر را دارد میبیند، میگوید: انسان است! اصلاً تو خودت فتنهای! خوب شد؟ فتنه افشا میکند، شما دارید افشا میکنید، اصلاً تو خودت انسان نیستی، فتنهای! خر نیستی، مشالاغ! گفتم، رفتم [اینرا بگویم؛ اما] دیگر به تو نمیگویم. میگویم خودش، خودت فتنهای، مگر [اینکه] کنار بروی. قربانت بروم، برو کنار!
پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: [در آخرالزّمان، انجام] واجبات، ترکمحرّمات، انتظارالفرج، برو کنار! برو کنار! آنوقت پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) میگوید: در درجه من هستی. خیلی حرف است! به سلمانی که میگوید: «سلمان منّا أهلالبیت» درباره علی (علیهالسلام) چیزی نیست. نه! من میخواهم به شما معلوم کنم که ایننیست که تو علی! علی! میکنی؛ علی (علیهالسلام) را میشناسی. خود سلمانش هم شناسایی ماورایی ندارد، نمیتواند، نمیشود داشتهباشد، مگر [اینکه] خدا [شناسایی دارد].
خب حالا الآن شما میخواهی شناسایی ماورایی داشتهباشی، چهجور بشوی؟ خب حالا چطور بشود که تو داشتهباشی؟ همیناست که خدا دارد میگوید، میگوید: سخی باشی، من صفاتم را به تو میدهم. صفات خدا، شناسایی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است.
حالا چطور بشود [که] تو اینجوری بشوی؟ یا علی! یا علی! یعنی توی وجود شما ایناست، من توی وجودم همیناست. قسم حضرتعباس هم میخورم، قسم بهقرآن هم میخورم، قسم بهخدا هم میخورم، من توی وجودم ایناست. این خلایق را میبینی، صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را میبینی، خلایق را میبینی، ملائکهها را میبینی، آسمان را میبینی، تمام اینها را میبینی یا نه؟ بدان [که] تمام دستشان پیش علی (علیهالسلام) دراز است. این علیشناختن یعنی این. هیچکس توان ندارد که مستقلّ باشد، [یعنی همه] دستشان پیش امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دراز است. حالا تو چه [کار] میکنی؟ او را قبول داری! این اصلاً کفواً احد یعنی این، اینکه احدی مثلش نیست، تمام خلقت دستشان پیش علی (علیهالسلام) دراز است. چرا؟ خدا گفت: به عزّت و جلالم! اگر این [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] را نخواهی، عبادت انس و جنّ کنی، تو [با صورت در جهنّم] میروی.
من از اینجا استفاده کردم که تمام انس و جنّ باید او را قبول داشتهباشند و من میگویم دستشان پیش او [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] دراز است. قشنگ شد؟ میخواهم بگویم حیف این حرف [که] زدم؛ [چون] که حالیتان نیست. حالا خدا میگوید، به تمام انس و جنّ میگوید: اگر این [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] را قبول نداشتهباشی، بهرُو توی جهنّم میاندازمت؛ پس من حرف خدا را میزنم.
هیجانی نشو! هیچکس توی دنیا این حرف را نزده؛ آنوقت آن دارد این خلقت را میبیند، فهمیدی؟ همه را دارد میبیند، حالا شماها چهچیزی را میبینید؟ تلویزیون و ویدیو و ماهواره و خیلی چیزها را میبینید، آقای گوساله! چهچیزی میخواهی ببینی؟! «وَحدَهُ وَحدَه، أنجَزَ وَعدَه، نَصَرَ عَبدَه، عَزّ جُندُه» یعنی آنکه جان به تو میدهد، اینها را میگوید. «وَحدَهُ وَحدَه، أنجَزَ وَعدَه، نَصَرَ عَبدَه، عَزّ جُندَه فَلَهُ المُلک و لَهُ الحَمد» آن کسیکه تمام مالکالمُلک دستش است، دارد این [حرف] را میگوید، تعریفِ علی (علیهالسلام) میکند؛ نه تو! تمام اینها در مقابل علی (علیهالسلام) شکست دارند. اگر علی (علیهالسلام) را قبول کنی، شکستناپذیر هستی. خود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) یکجایی دارد میگوید: یا علی! من هم در دنیا [و] هم در آخرت به تو احتیاج دارم. خود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) دارد میگوید.
شماها خب بیچارهها! جایی نرفتید، پیرو این کرهخرها رفتید، همین حرفها را زدند [و] واسهتان ولیّ معلوم کردند، معاون معلوم کردند، آره! «یا ثارالله و ابنثاره!»: ای خونخدا! پسر خونخدا! یعنی تو و پدرت، خون من هستید. [این حرف] تند است. اگر کسی خون نداشتهباشد، از بین میرود. حالا خدا [اینرا میگوید]؛ [امامحسین (علیهالسلام)] خون خداست، حالا تو مشاور، با مشاور میروی در و پنجرهها را زیارت میکنی، میگویی [که] من کربلا رفتم، تُف بر تو و اُفّ بر تو! [آیا] امامحسین (علیهالسلام) را شناختی؟ چهچیزی دارم میگویم؟! او خون خداست که تو قبولش داری؟ او مقصد خداست که تو قبولش کردی؟ شماها اصلاً مثل ایناست که یک عمری توی بیابان بودید [و] حالا توی شهر آمدید! هیچ حالیمان [هم] نیست. اگر تو آنجوری امامحسین (علیهالسلام) را زیارت کنی که نمیگوید بیدین میروی که! تو نه حسین (علیهالسلام) را شناختی؛ نه پدرش را؛ نه مادرش را. کدامهایتان زنهایتان مثل حضرتزهرا (علیهاالسلام) است؟!
آن گوساله دارد پی [دنبال] یک زن میگردد [که] خوشگل باشد، فهمیدی یا نه؟ [دنبال] یک زن نمیگردد [که] عفّت داشتهباشد، عصمت داشتهباشد، میگردد [که] آنزن خوشگل باشد. یکنفر بود [که] یک، یکسال بود، میخواست [که] زن بستاند [بگیرد]، نگرفت. توی پاساژ هم کاسبی میکرد. بهمن گفتند، اینجا آمد؛ به او گفتم: پا [بلند] شو [و] توی آینه [به خودت] نگاه کن! اوّلاً که قیافه که نداری، دوم که صورتت گوشت هم که ندارد، تو پی آنزن که میگردی، او میرود دَدَر، با تو نمیسازد که گوساله! حالیات شد یا نه؟ نگاه بهمن بکن!
من [به] مسجد جمکران میرفتم، هر کسی هر حاجتی داشت، از امامزمان (عجلاللهفرجه) میگرفت. گفتم: آقاجان! من، تو را بهحقّ مادرتزهرا، یکزنی قسمت من بکن [که] دین من را نبرد. نگفتم خوشگل باشد، نمیدانم اینجوری باشد، خدا میداند این زن من چقدر خوب است! جوانها! زن میخواهید بگیرید، از امام، از امامزمان (عجلاللهفرجه) بخواهید [که] زنی قسمتتان کند [که] دین ما را نبرد.
حالا وقتی آنزن [را] قسمتت کرد، بروی کار کنی، میگوید جزء شهدا هستی. «الکاسبُ حبیبالله» حبیب خدا هستی، جزء شهدا هستی؛ اما اگر زنخوشگل از خدا بخواهی، آن [طور] نیست. آنهم یک، چهار روز است [و] با تو نمیسازد. آنچه را که خواستید، مذمّت کنید! چیزی نخواستید که مذمّت ! آخر یکوقت آدم خر است، یکوقت خر میشود! فهمیدی یا نه؟ اگر از روی فکر کار نکردی [خر میشوی].
من وقتی توی فکر خرها میروم؛ آنوقت توی فکر مردم میروم، میبینم آن [خر] حرف میشنود؛ [اما] اینها نمیشنوند. مَثل فلانی! یکچیزی [گُل] است [که] به آن خَرزَهرِه میگویند. اگر خر بمیرد، [آنرا] نمیخورد؛ آنوقت ما هر چیزی میشود [را] میخوریم. حالا ما را پیش این [خر]، در درگاه الهی بگذاریم، او بهتر است یا ما؟ حالا نمیخواهد خودت را پیش سلمان [و] اباذر بگذاری! پیش مشالاغ بگذار! [آن خَرزَهرِه را] نمیخورد دیگر، میفهمد برایش ضرر دارد.
من روزی یک دور تسبیح «یا لا إله إلّا أنت» میگویم. «یا [أن] لا إله إلّا أنت سبحانک إنّی کُنتُ من الظّالمین»[۱] وقتی حوت توی دریا افتاد، [یونس] دید تمام [موجودات] دریا «یا علی» (علیهالسلام) میگویند؛ آنوقت [یونس گفت: «یا [أن] لا إله إلّا أنت سبحانک إنّی کُنتُ من الظّالمین»[۱] [و نجات یافت. من] میگویم: خدایا! همه مردمِ ایندنیا غیرِ علی (علیهالسلام) میگویند، تو خودت ما را نجات بده! آنها که با تو نیستند را از ما دور کن! آنها که با تو هستند [را] بهما نزدیک کن!
جانم! شما هم باید [شبها] از این حرفها [با خدا] بزنید! نرو الکی [بیخودی] بگیر بخواب! یکی میگفت: حاجحسین! من میخوابم [و] ایننوار را دَم گوشم میگذارم، آره! گفت: ایننوار حرف میزند، یکمرتبه من خوابم میبرد. گفت: هر شب اینکار را میکنم. [آیا] تو اینکار را کردی؟ ببین جانم! امامصادق (علیهالسلام) دارد میگوید، حسرت به همهدنیا نمیبرد، میگوید: من غبطه میخورم به اینکه شما دور هم جمع بشوید [و] حرف ما را بزنید!
آنوقت تمام ایران، حرف اینها شده، ما جلسه نداریم که حرف خدا [و] پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) باشد، همهاش حرف اینهاست، فقط ما [حرف ائمه (علیهمالسلام) را] میزنیم، شما هم قدر این جلسه را بدانید! حالا من یکوقت تند میشوم، یکوقت کُند میشوم، بهمن کار نداشتهباشید! به اصل آنجلسه کار داشتهباشید! من که میگویم: آن کسیکه گناه نکرده، کیست؟ بگو: خدا! تو هستی. آره! من هم یکوقت داد میزنم، یکوقت تند میگویم، یکوقت کند میگویم؛ اما بهدینم قسم! هیچمقصدی ندارم، میخواهم شما هدایت کامل بشوید! الآن شما هدایت هستید، هدایتکامل نیستید.
اینهدایتکامل ایناست که هیچچیزی را نبینی؛ یعنی در، فلانی! نه که در چشمت نبینی، اگر بگویم [در چشمت نبینی،] خیلی اشتباهاست! آدم که کور نیست که؛ اما طلب نکن! حالیات است یا نه؟ چه گفتم؟ بگو ببینم! (یکی از حضّار: فرمودید که هدایتکامل ایناست که هیچچیزی را نبینی؛ نهاینکه با چشمت نبینی؛ یعنی طلب نکنی.) بارکالله! احسنت به شما! احسنت به شما! طلب نکن!
آنپسر را میبینی، دختر را میبینی، کار را میبینی، پول را میبینی، گردش را میبینی، تفریح را میبینی، تمام اینها را میبینی؛ [اما] طلب نکن! آن درستاست، این گذران است؛ اما اگر طلب کردی، از امامصادق (علیهالسلام) و از همه ائمه (علیهمالسلام) جدا میشوی. طلب نکن! خوب شد؟ خب مردم طلب میکنند که دنبالش میروند. وقتی طلب کردی، از امر خدا و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) ساقط میشوی، چیز دیگر را خواستی؛ آنوقت میگوید بیدین میروی. جانم! دین، علیبنابوطالب (علیهالسلام) است، باقی دیگرش اسلام است. فهمیدی؟
چقدر حرف خوب است! اینحرفها خوب است؛ اما حرفها غریب است؛ چونکه یاور ندارد. فلانی! حرفها خوب است؛ [اما] غریب است، یاور ندارد! توی آن [دفترت] هم این [حرفها] را بنویس! فلانی! حرفها خوب است؛ [اما] یاور ندارد! مثل امامحسین (علیهالسلام)، چرا خوب است؟ یاور ندارد! میگویند «بغضاً لِأبیک». الآن هم ولایت خوب است؛ [اما] یاور ندارد! عجب حرفی است! فلانی! حرف یکدفعه میآید، خوب هم میآید.