منتخب: آقا ابوالفضل: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله)
 
سطر ۱: سطر ۱:
 
{{بسم الله}}
 
{{بسم الله}}
 
   
 
   
'''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته'''
+
'''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌ الله و برکاته'''
  
'''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است، حضرت‌زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است، به اولیای امور کار نداشته‌باشید، بر عمر و ابابکر لعنت کنید.'''
+
'''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است، حضرت‌ زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است، به اولیای امور کار نداشته‌ باشید، بر عمر و ابابکر لعنت کنید.'''
 
==گفتار متقی{{ارجاع|[[شب تاسوعای 86]] (دقیقه 40) و [[عاشورای 77]] (دقیقه 41)}}==
 
==گفتار متقی{{ارجاع|[[شب تاسوعای 86]] (دقیقه 40) و [[عاشورای 77]] (دقیقه 41)}}==
 
{{صوت منتخب|abolfazl-1}}
 
{{صوت منتخب|abolfazl-1}}
  
آقا ابوالفضل {{علیه}} خیلی مقام دارد! از امام‌صادق {{علیه}} سؤال کردند: مقام سلمان که پیامبر اکرم {{صلی}} درباره‌اش فرمود «سلمانُ مِنّا أهل‌البیت» بالاتر است یا مقام آقا ابوالفضل {{علیه}}؟ حضرت فرمود: عمویم عباس {{علیه}} سلمان‌خلق‌کُن است. موقعی‌که طناب گردن امیرالمؤمنین علی {{علیه}} انداختند، سلمان یک‌لحظه به ذهنش خطور کرد: علی {{علیه}} که لنگر زمین و آسمان است، چرا او را با طناب به طرف مسجد می‌کِشند؟! به‌خاطر همین گردنش زخم شد؛ اما آقا ابوالفضل {{علیه}} در روز عاشورا فرمود:  
+
آقا ابوالفضل {{علیه}} خیلی مقام دارد! از امام‌ صادق {{علیه}} سؤال کردند: مقام سلمان که پیامبر اکرم {{صلی}} درباره‌اش فرمود {{روایت|«سلمانُ مِنّا أهل‌البیت»}} بالاتر است یا مقام آقا ابوالفضل {{علیه}}؟ حضرت فرمود: عمویم عباس {{علیه}} سلمان‌ خلق‌کُن است. موقعی‌که طناب گردن امیرالمؤمنین علی {{علیه}} انداختند، سلمان یک‌ لحظه به ذهنش خطور کرد: علی {{علیه}} که لنگر زمین و آسمان است، چرا او را با طناب به طرف مسجد می‌کِشند؟! به‌ خاطر همین گردنش زخم شد؛ اما آقا ابوالفضل {{علیه}} در روز عاشورا فرمود:  
  
 
{{شعر}}
 
{{شعر}}
{{ب|افتاده‌است ای لشکر! دست یمینم|تا زنده‌ام ای لشکر! حامی دینم}}
+
{{ب|افتاده‌ است ای لشکر! دست یمینم|تا زنده‌ام ای لشکر! حامی دینم}}
 
{{پایان شعر}}
 
{{پایان شعر}}
  
 
دینم حسین {{علیه}} است.
 
دینم حسین {{علیه}} است.
  
آقا ابوالفضل {{علیه}} اتّصال به دین شد، روح شد. از کجا به این مقام رسید؟ دست‌هایش را در راه برادرش، امام‌حسین {{علیه}} داد، سلمان که نداد، سلمان آدم خوبی بود، مطیع بود. امر اطاعت‌کردن و تسلیمیًت خوب است؛ اما جان‌فداکردن خیلی بالاتر است! سلمان به مرگ طبیعی از دنیا رفت؛ هر چند آقا امیرالمؤمنین {{علیه}} به او نماز خواند و او را دفن کرد؛ اما آقا ابوالفضل {{علیه}} جانش را با تمام قدرتش در راه امام‌حسین {{علیه}} فدا کرد؛ آن‌وقت جان‌پرور شد و هر نَفَسش افضل از عبادت ثقلین شد؛ یعنی شبیه پدرش امیرالمؤمنین {{علیه}} شد؛ چون دفاع از برادرش حسین {{علیه}} کرد. ببین وقتی‌که شما دفاع از ولایت کنید، مقام‌تان تا کجا بالا می‌رود! تمام درجه‌ای که آقا ابوالفضل {{علیه}} دارد، به‌واسطه برادرش امام‌حسین {{علیه}} است. امام‌صادق {{علیه}} هم می‌فرماید: درجه‌ای که عمویم عباس {{علیه}} در بین شهدا دارد، هیچ شهیدی از اوّل تا آخر خلقت ندارد. {{ارجاع|شب‌تاسوعا و [[قدردانی از جلسه]] 85 و [[تاسوعای 90]]}}
+
آقا ابوالفضل {{علیه}} اتّصال به دین شد، روح شد. از کجا به این مقام رسید؟ دست‌هایش را در راه برادرش، امام‌ حسین {{علیه}} داد، سلمان که نداد، سلمان آدم خوبی بود، مطیع بود. امر اطاعت‌ کردن و تسلیمیّت خوب است؛ اما جان‌ فداکردن خیلی بالاتر است! سلمان به مرگ طبیعی از دنیا رفت؛ هر چند آقا امیرالمؤمنین {{علیه}} به او نماز خواند و او را دفن کرد؛ اما آقا ابوالفضل {{علیه}} جانش را با تمام قدرتش در راه امام‌ حسین {{علیه}} فدا کرد؛ آن‌وقت جان‌پرور شد و هر نَفَسش افضل از عبادت ثقلین شد؛ یعنی شبیه پدرش امیرالمؤمنین {{علیه}} شد؛ چون دفاع از برادرش حسین {{علیه}} کرد. ببین وقتی‌که شما دفاع از ولایت کنید، مقام‌تان تا کجا بالا می‌رود! تمام درجه‌ای که آقا ابوالفضل {{علیه}} دارد، به‌ واسطه برادرش امام‌ حسین {{علیه}} است. امام‌ صادق {{علیه}} هم می‌فرماید: درجه‌ای که عمویم عباس {{علیه}} در بین شهدا دارد، هیچ شهیدی از اوّل تا آخر خلقت ندارد. {{ارجاع|شب‌تاسوعا و [[قدردانی از جلسه]] 85 و [[تاسوعای 90]]}}
  
چرا این‌قدر آقا ابوالفضل {{علیه}}، برادرش امام‌حسین {{علیه}} را احترام می‌کرد؟ آقا ابوالفضل {{علیه}} امام‌حسین {{علیه}} را نه این‌که به برادری بشناسد و احترام کند، امام را این‌طور می‌شناخت که در تمام خلقت بوده. من آن سفری که به کربلا رفتم، خودم دیدم، مثل سربازی که از یک تیمسار اطاعت می‌کند، آقا ابوالفضل در تمام موقعیتش همین‌طور نسبت به برادرش ادب داشت. اگر حرّ دقیقه‌ای ادب کرد، آقا ابوالفضل تمام موهای بدنش راجع‌به امام‌حسین {{علیه}} ادب بود. همیشه به او می‌گفت آقاجان! مولاجان! یک‌دفعه نگفت برادر! فقط یک‌جا گفت برادر! آن‌هم موقعی‌که داشت از اسب به زمین می‌افتاد، زهرای‌عزیز {{علیها}} او را در بغل گرفت و فرمود: پسرم! آن‌وقت گفت برادر! برادرت را دریاب! {{ارجاع|[[عاشورای 88؛ ارتباط]]}}
+
چرا این‌قدر آقا ابوالفضل {{علیه}}، برادرش امام‌ حسین {{علیه}} را احترام می‌کرد؟ آقا ابوالفضل {{علیه}} امام‌ حسین {{علیه}} را نه این‌که به برادری بشناسد و احترام کند، امام را این‌طور می‌شناخت که در تمام خلقت بوده. من آن سفری که به کربلا رفتم، خودم دیدم، مثل سربازی که از یک تیمسار اطاعت می‌کند، آقا ابوالفضل در تمام موقعیّتش همین‌طور نسبت به برادرش ادب داشت. اگر حرّ دقیقه‌ای ادب کرد، آقا ابوالفضل تمام موهای بدنش راجع‌ به امام‌ حسین {{علیه}} ادب بود. همیشه به او می‌گفت آقاجان! مولاجان! یک‌ دفعه نگفت برادر! فقط یک‌جا گفت برادر! آن‌هم موقعی‌که داشت از اسب به زمین می‌افتاد، زهرای‌ عزیز {{علیها}} او را در بغل گرفت و فرمود: پسرم! آن‌وقت گفت برادر! برادرت را دریاب! {{ارجاع|[[عاشورای 88؛ ارتباط]]}}
حالا آقا ابوالفضل {{علیه}} مَشک را پُر از آب کرد، فقط می‌خواست آن‌را به خیمه برساند. آن‌جا نخلستان بود، ظالمی پشت درختی پنهان شده‌بود، با شمشیر زد و دست آقا ابوالفضل {{علیه}} را قطع کرد، دستش را برداشت و بوسید، با آن نجوا کرد و گفت:
+
حالا آقا ابوالفضل {{علیه}} مَشک را پُر از آب کرد، فقط می‌خواست آن‌ را به خیمه برساند. آن‌جا نخلستان بود، ظالمی پشت درختی پنهان شده‌ بود، با شمشیر زد و دست آقا ابوالفضل {{علیه}} را قطع کرد، دستش را برداشت و بوسید، با آن نجوا کرد و گفت:
  
 
{{شعر}}
 
{{شعر}}
سطر ۳۰: سطر ۳۰:
 
{{پایان شعر}}  
 
{{پایان شعر}}  
  
وقتی تیر به مَشک زدند و آب‌ها روی زمین ریخت؛ آقا ابوالفضل {{علیه}} در ظاهر امیدش ناامید شد. خدا حرمله را لعنت کند! تیری به چشمش زد؛ روایت داریم: این تیر را با زانویش درآورد. حالا ظالمی دیگر عمود آهنین به فرقش زد؛ توان ظاهری‌اش تمام شد. تا می‌خواست از اسب به زمین بیفتد، زهرای‌عزیز {{علیها}} او را در بغل گرفت.
+
وقتی تیر به مَشک زدند و آب‌ها روی زمین ریخت؛ آقا ابوالفضل {{علیه}} در ظاهر امیدش ناامید شد. خدا حرمله را لعنت کند! تیری به چشمش زد؛ روایت داریم: این تیر را با زانویش درآورد. حالا ظالمی دیگر عمود آهنین به فرقش زد؛ توان ظاهری‌اش تمام شد. تا می‌خواست از اسب به زمین بیفتد، زهرای‌ عزیز {{علیها}} او را در بغل گرفت.
  
این روضه را اُمّ‌البنین می‌خواند، می‌گوید: عباس‌جان! عزیز من! من باور نمی‌کردم که دستانت را قطع کنند! باور نمی‌کردم که فرق تو را بشکافند! اما یقین کردم که دست نداشتی تا حمایت کنی؛ وگرنه چه‌کسی می‌توانست عمود آهنین به فرق تو بزند؟!
+
این روضه را اُمّ‌البنین می‌خواند، می‌گوید: عباس‌جان! عزیز من! من باور نمی‌کردم که دستانت را قطع کنند! باور نمی‌کردم که فرق تو را بشکافند! اما یقین کردم که دست نداشتی تا حمایت کنی؛ وگرنه چه‌ کسی می‌توانست عمود آهنین به فرق تو بزند؟!
  
امام‌حسین {{علیه}} همه شهدا را به خیمه بُرد، تمام شهدا پابین پایِ امام در ظاهر دفن هستند. زمان قدیم مردم برای زیارت، به پایین پای امام نمی‌آمدند، احترام می‌کردند؛ اما آن‌سال که به کربلا رفتم، دیدم سَبک عوض شده و دور ضریح می‌گردند. وقتی امام‌حسین {{علیه}} بالای سرِ آقا ابوالفضل {{علیه}} آمد، حرفی به او زد. گفت: برادرجان! یک وصیت دارم: مرا به خیمه مَبر! اگر مرا به خیمه ببری و سکینه مرا به این حال ببیند؛ تا آخر عمرش ناراحت است و خجالت می‌کشد؛ گریه می‌کند و می‌گوید: من مَشک را به‌دست عمویم دادم، کاش نداده‌بودم. من یک‌وقت یک‌چیزی می‌خواهم، به این بچّه‌ها یا رفقا نمی‌گویم بروید آن‌را برایم بخرید! تا بتوانم نمی‌گویم. می‌گویم مبادا به این‌شخص بگویم برو آن‌را بخر و در راه حوادثی به او بخورد. به آن‌ها می‌گویم هر وقت از خانه‌تان به این‌جا می‌آیید برایم بخرید و بیاورید! من که قطره‌ای از ولایت آقا را دارم، این‌جوری هستم؛ پس آقا ابوالفضل {{علیه}} درست گفته؛ بشر نباید همیشه امر کند.  
+
امام‌ حسین {{علیه}} همه شهدا را به خیمه بُرد، تمام شهداء پابین پایِ امام در ظاهر دفن هستند. زمان قدیم مردم برای زیارت، به پایین پای امام نمی‌آمدند، احترام می‌کردند؛ اما آن‌سال که به کربلا رفتم، دیدم سَبک عوض شده و دور ضریح می‌گردند. وقتی امام‌ حسین {{علیه}} بالای سرِ آقا ابوالفضل {{علیه}} آمد، حرفی به او زد. گفت: برادرجان! یک وصیّت دارم: مرا به خیمه مَبر! اگر مرا به خیمه ببری و سکینه مرا به این حال ببیند؛ تا آخر عمرش ناراحت است و خجالت می‌کشد؛ گریه می‌کند و می‌گوید: من مَشک را به‌ دست عمویم دادم، کاش نداده‌ بودم. من یک‌ وقت یک‌ چیزی می‌خواهم، به این بچّه‌ها یا رفقا نمی‌گویم بروید آن‌ را برایم بخرید! تا بتوانم نمی‌گویم. می‌گویم مبادا به این‌شخص بگویم برو آن‌را بخر و در راه حوادثی به او بخورد. به آن‌ها می‌گویم هر وقت از خانه‌تان به این‌جا می‌آیید برایم بخرید و بیاورید! من که قطره‌ای از ولایت آقا را دارم، این‌جوری هستم؛ پس آقا ابوالفضل {{علیه}} درست گفته؛ بشر نباید همیشه امر کند.  
  
اگر امام‌حسین {{علیه}} آقا ابوالفضل {{علیه}} را به خیمه می‌بُرد، او را با سایر شهدا دفن می‌کردند؛ اما همان‌جا او را دفن کرد. به‌خاطر همین مقامش بالا رفت، حالا شما هم امام‌حسین {{علیه}} و هم آقا ابوالفضل {{علیه}} را زیارت می‌کنید؛ اما بفهمید چه می‌خواهید؟ وقتی امام‌حسین {{علیه}} به خیمه برگشت، سکینه گفت: پدرجان! از عمویم عباس چه‌خبر؟ گفت: عزیزم! عمویت را کُشتند! امام‌حسین {{علیه}} عمودِ خیمه آقا ابوالفضل {{علیه}} را پایین انداخت؛ یعنی این خیمه دیگر صاحب ندارد. به‌قول من گفت: عباس‌جان! وقتی تو در ظاهر بودی، لشکر خواب نداشت، اهل‌بیتم به‌واسطه تو خواب آرام داشتند، می‌گفتند عمویمان دور خیمه‌ها می‌گردد؛ اما امشب همه اهل‌بیتم گریان و ناراحتند، خواب و آرامش ندارند. برادر! آن‌هایی که از ترس تو خواب‌شان نمی‌بُرد، امشب خواب‌شان می‌بَرد. آقا امام‌حسین {{علیه}} در ظاهر و باطن، برادرش آقا ابوالفضل {{علیه}} را دعا کرد. {{ارجاع|[[حضرت‌ابوالفضل]] 85 و [[عاشورای 88؛ ارتباط]] و [[عاشورای 77]] و [[عاشورای 84]] و [[تاسوعای 94]] و شب‌تاسوعا}}
+
اگر امام‌ حسین {{علیه}} آقا ابوالفضل {{علیه}} را به خیمه می‌بُرد، او را با سایر شهدا دفن می‌کردند؛ اما همان‌جا او را دفن کرد. به‌ خاطر همین مقامش بالا رفت، حالا شما هم امام‌ حسین {{علیه}} و هم آقا ابوالفضل {{علیه}} را زیارت می‌کنید؛ اما بفهمید چه می‌خواهید؟ وقتی امام‌ حسین {{علیه}} به خیمه برگشت، سکینه گفت: پدرجان! از عمویم عباس چه‌خبر؟ گفت: عزیزم! عمویت را کُشتند! امام‌ حسین {{علیه}} عمودِ خیمه آقا ابوالفضل {{علیه}} را پایین انداخت؛ یعنی این خیمه دیگر صاحب ندارد. به‌ قول من گفت: عباس‌جان! وقتی تو در ظاهر بودی، لشکر خواب نداشت، اهل‌بیتم به‌واسطه تو خواب آرام داشتند، می‌گفتند عمویمان دور خیمه‌ها می‌گردد؛ اما امشب همه اهل‌بیتم گریان و ناراحتند، خواب و آرامش ندارند. برادر! آن‌هایی که از ترس تو خواب‌شان نمی‌بُرد، امشب خواب‌شان می‌بَرد. آقا امام‌ حسین {{علیه}} در ظاهر و باطن، برادرش آقا ابوالفضل {{علیه}} را دعا کرد. {{ارجاع|[[حضرت‌ابوالفضل]] 85 و [[عاشورای 88؛ ارتباط]] و [[عاشورای 77]] و [[عاشورای 84]] و [[تاسوعای 94]] و شب‌تاسوعا}}
  
 
[[فرمایشات منتخب|فهرست فرمایشات منتخب]]
 
[[فرمایشات منتخب|فهرست فرمایشات منتخب]]

نسخهٔ ‏۱۴ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۴۴

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌ الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است، حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است، به اولیای امور کار نداشته‌ باشید، بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

گفتار متقی[۱]

آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) خیلی مقام دارد! از امام‌ صادق (علیه‌السلام) سؤال کردند: مقام سلمان که پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) درباره‌اش فرمود «سلمانُ مِنّا أهل‌البیت» بالاتر است یا مقام آقا ابوالفضل (علیه‌السلام)؟ حضرت فرمود: عمویم عباس (علیه‌السلام) سلمان‌ خلق‌کُن است. موقعی‌که طناب گردن امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) انداختند، سلمان یک‌ لحظه به ذهنش خطور کرد: علی (علیه‌السلام) که لنگر زمین و آسمان است، چرا او را با طناب به طرف مسجد می‌کِشند؟! به‌ خاطر همین گردنش زخم شد؛ اما آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) در روز عاشورا فرمود:

افتاده‌ است ای لشکر! دست یمینمتا زنده‌ام ای لشکر! حامی دینم

دینم حسین (علیه‌السلام) است.

آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) اتّصال به دین شد، روح شد. از کجا به این مقام رسید؟ دست‌هایش را در راه برادرش، امام‌ حسین (علیه‌السلام) داد، سلمان که نداد، سلمان آدم خوبی بود، مطیع بود. امر اطاعت‌ کردن و تسلیمیّت خوب است؛ اما جان‌ فداکردن خیلی بالاتر است! سلمان به مرگ طبیعی از دنیا رفت؛ هر چند آقا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به او نماز خواند و او را دفن کرد؛ اما آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) جانش را با تمام قدرتش در راه امام‌ حسین (علیه‌السلام) فدا کرد؛ آن‌وقت جان‌پرور شد و هر نَفَسش افضل از عبادت ثقلین شد؛ یعنی شبیه پدرش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) شد؛ چون دفاع از برادرش حسین (علیه‌السلام) کرد. ببین وقتی‌که شما دفاع از ولایت کنید، مقام‌تان تا کجا بالا می‌رود! تمام درجه‌ای که آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) دارد، به‌ واسطه برادرش امام‌ حسین (علیه‌السلام) است. امام‌ صادق (علیه‌السلام) هم می‌فرماید: درجه‌ای که عمویم عباس (علیه‌السلام) در بین شهدا دارد، هیچ شهیدی از اوّل تا آخر خلقت ندارد. [۲]

چرا این‌قدر آقا ابوالفضل (علیه‌السلام)، برادرش امام‌ حسین (علیه‌السلام) را احترام می‌کرد؟ آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) امام‌ حسین (علیه‌السلام) را نه این‌که به برادری بشناسد و احترام کند، امام را این‌طور می‌شناخت که در تمام خلقت بوده. من آن سفری که به کربلا رفتم، خودم دیدم، مثل سربازی که از یک تیمسار اطاعت می‌کند، آقا ابوالفضل در تمام موقعیّتش همین‌طور نسبت به برادرش ادب داشت. اگر حرّ دقیقه‌ای ادب کرد، آقا ابوالفضل تمام موهای بدنش راجع‌ به امام‌ حسین (علیه‌السلام) ادب بود. همیشه به او می‌گفت آقاجان! مولاجان! یک‌ دفعه نگفت برادر! فقط یک‌جا گفت برادر! آن‌هم موقعی‌که داشت از اسب به زمین می‌افتاد، زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) او را در بغل گرفت و فرمود: پسرم! آن‌وقت گفت برادر! برادرت را دریاب! [۳] حالا آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) مَشک را پُر از آب کرد، فقط می‌خواست آن‌ را به خیمه برساند. آن‌جا نخلستان بود، ظالمی پشت درختی پنهان شده‌ بود، با شمشیر زد و دست آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) را قطع کرد، دستش را برداشت و بوسید، با آن نجوا کرد و گفت:

ای دست! تو از من با وفاتر بودیشدی فدای شاه شهیدان

آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) دستی که در راه برادرش حسین (علیه‌السلام) داده‌است را می‌بوسد. ظالمی دست دیگرش را قطع کرد. آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) گفت:

تیر به چشمم بزنید! به مشک آبم نزنیددادم به سکینه وعده آب

وقتی تیر به مَشک زدند و آب‌ها روی زمین ریخت؛ آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) در ظاهر امیدش ناامید شد. خدا حرمله را لعنت کند! تیری به چشمش زد؛ روایت داریم: این تیر را با زانویش درآورد. حالا ظالمی دیگر عمود آهنین به فرقش زد؛ توان ظاهری‌اش تمام شد. تا می‌خواست از اسب به زمین بیفتد، زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) او را در بغل گرفت.

این روضه را اُمّ‌البنین می‌خواند، می‌گوید: عباس‌جان! عزیز من! من باور نمی‌کردم که دستانت را قطع کنند! باور نمی‌کردم که فرق تو را بشکافند! اما یقین کردم که دست نداشتی تا حمایت کنی؛ وگرنه چه‌ کسی می‌توانست عمود آهنین به فرق تو بزند؟!

امام‌ حسین (علیه‌السلام) همه شهدا را به خیمه بُرد، تمام شهداء پابین پایِ امام در ظاهر دفن هستند. زمان قدیم مردم برای زیارت، به پایین پای امام نمی‌آمدند، احترام می‌کردند؛ اما آن‌سال که به کربلا رفتم، دیدم سَبک عوض شده و دور ضریح می‌گردند. وقتی امام‌ حسین (علیه‌السلام) بالای سرِ آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) آمد، حرفی به او زد. گفت: برادرجان! یک وصیّت دارم: مرا به خیمه مَبر! اگر مرا به خیمه ببری و سکینه مرا به این حال ببیند؛ تا آخر عمرش ناراحت است و خجالت می‌کشد؛ گریه می‌کند و می‌گوید: من مَشک را به‌ دست عمویم دادم، کاش نداده‌ بودم. من یک‌ وقت یک‌ چیزی می‌خواهم، به این بچّه‌ها یا رفقا نمی‌گویم بروید آن‌ را برایم بخرید! تا بتوانم نمی‌گویم. می‌گویم مبادا به این‌شخص بگویم برو آن‌را بخر و در راه حوادثی به او بخورد. به آن‌ها می‌گویم هر وقت از خانه‌تان به این‌جا می‌آیید برایم بخرید و بیاورید! من که قطره‌ای از ولایت آقا را دارم، این‌جوری هستم؛ پس آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) درست گفته؛ بشر نباید همیشه امر کند.

اگر امام‌ حسین (علیه‌السلام) آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) را به خیمه می‌بُرد، او را با سایر شهدا دفن می‌کردند؛ اما همان‌جا او را دفن کرد. به‌ خاطر همین مقامش بالا رفت، حالا شما هم امام‌ حسین (علیه‌السلام) و هم آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) را زیارت می‌کنید؛ اما بفهمید چه می‌خواهید؟ وقتی امام‌ حسین (علیه‌السلام) به خیمه برگشت، سکینه گفت: پدرجان! از عمویم عباس چه‌خبر؟ گفت: عزیزم! عمویت را کُشتند! امام‌ حسین (علیه‌السلام) عمودِ خیمه آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) را پایین انداخت؛ یعنی این خیمه دیگر صاحب ندارد. به‌ قول من گفت: عباس‌جان! وقتی تو در ظاهر بودی، لشکر خواب نداشت، اهل‌بیتم به‌واسطه تو خواب آرام داشتند، می‌گفتند عمویمان دور خیمه‌ها می‌گردد؛ اما امشب همه اهل‌بیتم گریان و ناراحتند، خواب و آرامش ندارند. برادر! آن‌هایی که از ترس تو خواب‌شان نمی‌بُرد، امشب خواب‌شان می‌بَرد. آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) در ظاهر و باطن، برادرش آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) را دعا کرد. [۴]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه