منتخب: عید قربان: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
(تمیزکاری متن و اصلاح نیم فاصله)
 
سطر ۱: سطر ۱:
 
{{بسم الله}}
 
{{بسم الله}}
  
'''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته'''
+
'''السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌ الله و برکاته'''
  
'''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است. حضرت‌زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.'''
+
'''امیرالمؤمنین علی {{علیه}} کفواً أحد است. حضرت‌ زهرا {{علیها}} کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌ باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.'''
  
 
==گفتار متقی{{ارجاع|[[حج یا آینه ولایت]] 79 (دقیقه 19 و 37 و 38 و 41 و 44 و 47) و [[حج 76]] (دقیقه 25) و [[شناخت عید]] 76 (دقیقه 7)}}==
 
==گفتار متقی{{ارجاع|[[حج یا آینه ولایت]] 79 (دقیقه 19 و 37 و 38 و 41 و 44 و 47) و [[حج 76]] (دقیقه 25) و [[شناخت عید]] 76 (دقیقه 7)}}==
 
{{صوت منتخب|eyde-qorban}}
 
{{صوت منتخب|eyde-qorban}}
  
عزیز من! حضرت‌ابراهیم با همه حرف‌هایش در سعی صفا و مروه تزلزل دارد. به شما هم می‌گوید هَروله کن! ابراهیم دارد می‌گوید: ای‌خدا! من می‌چندم [یعنی می‌لرزم]! آیا می‌توانم امرت را اطاعت کنم؟ آیا می‌توانم پسرم را قربانی کنم یا نه؟ ای‌خدا! این امری که به‌من کردی، این خوابی که دیدم، این ندایی که شنیدم، آیا به انجام آن موفق می‌شوم یا نه؟ تو هم باید در صفا و مروه بچندی، کجایی؟! چه‌خبر است؟! حالا وقتی می‌خواهی بروی قربانی کنی، از آن سرازیری که پایین می‌روی، باید بلرزی و بگویی: خدایا! آیا قربانی من قبول می‌شود یا نه؟ آیا ذبح‌العظیم هست یا نه؟ هر کاری در این خلقت یک الگو؛ یعنی یک مصداق دارد. خدا برایت مصداق می‌آورد و می‌گوید این‌جوری بکن! حضرت‌ابراهیم الگوست. اوّل کسی‌که حجّ به‌جا آورده، ابراهیم بوده. تمام حاجیان هم باید این‌جوری حجّ کنند. وحی رسید: یا ابراهیم! باید بچّه‌ات را قربانی کنی! اسماعیل گفت: بابا! من حرفی ندارم؛ اما چشم‌هایم را ببند! مبادا امر خدا را اطاعت نکنی. ببین این بچّه پیامبر است، آن‌هم بچّه پیامبر است. پسر نوح «إنّه لیس من أهلک» می‌شود؛ اما اسماعیل می‌گوید بابا! چشم مرا ببند! چشم یک حیایی دارد، ببین یک پاره‌وقت‌ها می‌گویند فلانی بی‌حیاست. مبادا حیا مانع شود که امر را اطاعت نکنی. ابراهیم درِ چشم بچّه را بست. حالا می‌خواهد پسرش را قربانی کند. کارد نمی‌بُرد. کارد را به سنگ زد، سنگ را برید. ابراهیم گفت: چرا نمی‌بُری؟ کارد به زبان آمد و گفت: خالق می‌گوید نَبُر! تو می‌گویی بِبُر! جبرئیل گوسفندی آورد و ابراهیم آن‌را کشت.
+
عزیز من! حضرت‌ ابراهیم با همه حرف‌هایش در سعی صفا و مروه تزلزل دارد. به شما هم می‌گوید هَروله کن! ابراهیم دارد می‌گوید: ای‌ خدا! من می‌چندم [می‌لرزم]! آیا می‌توانم امرت را اطاعت کنم؟ آیا می‌توانم پسرم را قربانی کنم یا نه؟ ای‌ خدا! این امری که به‌ من کردی، این خوابی که دیدم، این ندایی که شنیدم، آیا به انجام آن موفّق می‌شوم یا نه؟ تو هم باید در صفا و مروه بچندی، کجایی؟! چه‌ خبر است؟! حالا وقتی می‌خواهی بروی قربانی کنی، از آن سرازیری که پایین می‌روی، باید بلرزی و بگویی: خدایا! آیا قربانی من قبول می‌شود یا نه؟ آیا ذبح‌ العظیم هست یا نه؟ هر کاری در این خلقت یک الگو؛ یعنی یک مصداق دارد. خدا برایت مصداق می‌آورد و می‌گوید این‌جوری بکن! حضرت‌ ابراهیم الگوست. اوّل کسی‌که حجّ به‌ جا آورده، ابراهیم بوده. تمام حاجیان هم باید این‌جوری حجّ کنند. وحی رسید: یا ابراهیم! باید بچّه‌ات را قربانی کنی! اسماعیل گفت: بابا! من حرفی ندارم؛ اما چشم‌هایم را ببند! مبادا امر خدا را اطاعت نکنی. ببین این بچّه پیامبر است، آن‌هم بچّه پیامبر است. پسر نوح [{آیه|إنّه لیس من أهلک|سوره=|آیه=}} می‌شود؛ اما اسماعیل می‌گوید بابا! چشم مرا ببند! چشم یک حیایی دارد، ببین یک پاره‌وقت‌ها می‌گویند فلانی بی‌حیاست. مبادا حیا مانع شود که امر را اطاعت نکنی. ابراهیم درِ چشم بچّه را بست. حالا می‌خواهد پسرش را قربانی کند. کارد نمی‌بُرد. کارد را به سنگ زد، سنگ را برید. ابراهیم گفت: چرا نمی‌بُری؟ کارد به زبان آمد و گفت: خالق می‌گوید نَبُر! تو می‌گویی بِبُر! جبرئیل گوسفندی آورد و ابراهیم آن‌ را کشت.
  
رفقای‌عزیز! این مطلب دو مبنا دارد: اگر ابراهیم گردن بچّه‌اش را می‌بُرید، هر حاجی باید یک بچّه با خودش به حجّ ببرد و قربانی کند. حاجی می‌خواهد برای بچّه‌اش تلویزیون و ویدیو و بساط قمار و عروسک بیاورد، آیا بچّه‌اش را می‌کشت؟! حالا وقتی ابراهیم گوسفند را کشت، حساب کرد؛ دید اگر بچّه‌اش را می‌کشت، میوه دلش بود، قدری بهتر بود. {{توضیح|قریب به این مضمون}} گفت: خدایا! اگر این‌کار را می‌کردم، بهتر بود. گفت: یا ابراهیم! قربانی مال حسین {{علیه}} است. ابراهیم گفت: خدایا! حسین {{علیه}} کیست؟ خدا گفت: یا ابراهیم! به آسمان نگاه کن! نگاه کرد، دید نورهای متعدد است. گفت: یا ابراهیم! این پیامبر آخرالزمان {{صلی}} است، این وصیّ‌اش علی‌مرتضی {{علیه}} است. این زهراست که من تمام خلقت را به‌واسطه او خلق کردم. این‌هم حسن {{علیه}} و این‌هم حسین {{علیه}} است. تا گفت حسین! دلش شکست. گفت: خدایا! من تا اسم آن‌ها را گفتم، ولایت در قلب من جوری شد که اصلاً گریه‌ام نیامد؛ اما تا گفتم حسین! دلم شکست. خدا چه گفت؟ ای ابراهیم! این حسین {{علیه}} است که باید بچّه‌هایش را قربانی کند.  
+
رفقای‌ عزیز! این مطلب دو مبنا دارد: اگر ابراهیم گردن بچّه‌اش را می‌بُرید، هر حاجی باید یک بچّه با خودش به حجّ ببرد و قربانی کند. حاجی می‌خواهد برای بچّه‌اش تلویزیون و ویدیو و بساط قمار و عروسک بیاورد، آیا بچّه‌اش را می‌کشت؟! حالا وقتی ابراهیم گوسفند را کشت، حساب کرد؛ دید اگر بچّه‌اش را می‌کشت، میوه دلش بود، قدری بهتر بود. {{توضیح|قریب به این مضمون}} گفت: خدایا! اگر این‌ کار را می‌کردم، بهتر بود. گفت: یا ابراهیم! قربانی مال حسین {{علیه}} است. ابراهیم گفت: خدایا! حسین {{علیه}} کیست؟ خدا گفت: یا ابراهیم! به آسمان نگاه کن! نگاه کرد، دید نورهای متعدّد است. گفت: یا ابراهیم! این پیامبر آخرالزمان {{صلی}} است، این وصیّ‌اش علی‌ مرتضی {{علیه}} است. این زهراست که من تمام خلقت را به‌ واسطه او خلق کردم. این‌ هم حسن {{علیه}} و این‌ هم حسین {{علیه}} است. تا گفت حسین! دلش شکست. گفت: خدایا! من تا اسم آن‌ها را گفتم، ولایت در قلب من جوری شد که اصلاً گریه‌ام نیامد؛ اما تا گفتم حسین! دلم شکست. خدا چه گفت؟ ای ابراهیم! این حسین {{علیه}} است که باید بچّه‌هایش را قربانی کند.  
  
حالا ببین چطور خدای تبارک و تعالی، از درون هر بشری آگاه است. {{توضیح|من جسارت کردم به خدا گفتم آگاه است، می‌خواهیم خودمان حالی‌مان بشود.}} حالا اسماعیل پبش هاجر آمده، یک‌ذرّه زیر گلویش سیاه شده، هاجر گریه می‌کند و می‌گوید: گردنت چطور شده؟ آخر، این‌که نمی‌تواند بچّه‌اش را قربانی کند. چه‌کسی می‌تواند قربانی کند؟ کسی‌که تمام فرزندان و یارانش را داده، می‌گوید: «رضاً برضائک، تسلیماً لِأمرک، ای معبود سماء». حالا ابراهیم لکّه‌اشکی ریخت، خدا گفت: یا ابراهیم! این لکّه‌اشکی که ریختی، «ذبح‌العظیم» شد.  
+
حالا ببین چطور خدای تبارک و تعالی، از درون هر بشری آگاه است. {{توضیح|من جسارت کردم به خدا گفتم آگاه است، می‌خواهیم خودمان حالی‌مان بشود.}} حالا اسماعیل پبش هاجر آمده، یک‌ ذرّه زیر گلویش سیاه شده، هاجر گریه می‌کند و می‌گوید: گردنت چطور شده؟ آخر، این‌که نمی‌تواند بچّه‌اش را قربانی کند. چه‌ کسی می‌تواند قربانی کند؟ کسی‌که تمام فرزندان و یارانش را داده، می‌گوید: {{متمایز|«رضاً برضائک، تسلیماً لِأمرک، ای معبود سماء»}}. حالا ابراهیم لکّه‌ اشکی ریخت، خدا گفت: یا ابراهیم! این لکّه‌ اشکی که ریختی، {{متمایز|«ذبح‌ العظیم»}} شد.  
  
مبنای این‌که ابراهیم پسرش را نکشت، چیست؟ مبنای ولایت من این‌است که خلق نمی‌تواند این‌جوری در راه خدا قربانی کند، مگر ولایت؛ ابراهیم خلق است. حسین {{علیه}} است که پسر عزیزش را قربانی می‌کند. خلق این سعادت را ندارد، فقط خلق قبولی دارد؛ ابراهیم به‌واسطه ولایت قبولی داشت. مگر علی‌اکبر {{علیه}} اسماعیل است؟! می‌فرماید: «منطقاً خَلقاً خُلقاً عِلماً حِلماً شبیهاً برسول‌الله». امام‌حسین {{علیه}} این بچّه را در راه خدا قربانی کرده، این‌قدر امام‌حسین {{علیه}} به این جوانش علاقه داشت! عزیزان من! تمام شما هم باید همین‌جور باشید! محبّت به ولایت داشته‌باشید! امام‌حسین {{علیه}} علاقه‌ای که به علی‌اکبر {{علیه}} داشت، برای ولایتش بود. حالا امام‌حسین {{علیه}} یک‌چنین بچّه‌ای را قربانی می‌کند. تو چه‌چیز را قربانی می‌کنی؟! ما داریم چه‌کار می‌کنیم؟! کجاییم؟! ای حاجیان‌عزیز! توجه داشته‌باشید! حریم خدا را نشکنید! حریم ولایت را نشکنید! والله! بالله! قیامت این‌قدر پشیمان شوید که دستان‌تان را بجوید که چرا ما این‌کار را کردیم؟ چرا این‌جوری نبودیم؟ بیایید کاری کنید که خدا و ولایت شما را بپذیرد.  
+
مبنای این‌که ابراهیم پسرش را نکشت، چیست؟ مبنای ولایت من این‌ است که خلق نمی‌تواند این‌جوری در راه خدا قربانی کند، مگر ولایت. ابراهیم خلق است، حسین {{علیه}} است که پسر عزیزش را قربانی می‌کند. خلق این سعادت را ندارد، فقط خلق قبولی دارد؛ ابراهیم به‌ واسطه ولایت قبولی داشت. مگر علی‌ اکبر {{علیه}} اسماعیل است؟! می‌فرماید: {{روایت|«منطقاً خَلقاً خُلقاً عِلماً حِلماً شبیهاً برسول‌ الله»}}. امام‌ حسین {{علیه}} این بچّه را در راه خدا قربانی کرده، این‌قدر امام‌ حسین {{علیه}} به این جوانش علاقه داشت! عزیزان من! تمام شما هم باید همین‌جور باشید! محبّت به ولایت داشته‌ باشید! امام‌ حسین {{علیه}} علاقه‌ای که به علی‌ اکبر {{علیه}} داشت، برای ولایتش بود. حالا امام‌ حسین {{علیه}} یک‌ چنین بچّه‌ای را قربانی می‌کند. تو چه‌ چیز را قربانی می‌کنی؟! ما داریم چه‌ کار می‌کنیم؟! کجاییم؟! ای حاجیان‌ عزیز! توجّه داشته‌ باشید! حریم خدا را نشکنید! حریم ولایت را نشکنید! والله! بالله! قیامت این‌قدر پشیمان شوید که دستان‌تان را بجوید که چرا ما این‌ کار را کردیم؟ چرا این‌جوری نبودیم؟ بیایید کاری کنید که خدا و ولایت شما را بپذیرد.  
  
عزیز من! اگر مکّه رفتی، یک گوشه‌ای بنشین! یک حالی پیدا کن! یک لکّه‌اشکی برای امام‌حسین {{علیه}} بریز! یک لکّه‌اشکی برای زینب {{علیها}} بریز! یک لکّه‌اشکی برای زهرا {{علیها}} بریز! آن‌جا از خدا و امام‌زمان {{عج}}، ظهور آقا را بخواه! والله! تا آقا نیاید، ما سرگردان و ویلان هستیم. ظهور آقا را بخواه! آن‌وقت می‌دانی چه می‌شوی؟ تو اگر آن‌جا قربانی نمی‌کنی، خودت «عظیم» می‌شوی. یک‌وقت قربانی‌ات «ذبح‌العظیم» است، یک‌وقت خودت «عظیم» می‌شوی. من چه‌کار کنم؟! می‌سوزم! یک عدّه‌ای هستند تا به جایی می‌رسند، دیگر روضه نمی‌خوانند. به‌قرآن مجید! به روح تمام انبیاء! عقیده ولایت من این‌است؛ خدا، توفیق را از آن‌ها گرفته. خدا، روضه‌خوان است. تو داری به یک روضه‌خوان، به‌صورت خفیف نگاه می‌کنی، این گناه‌کبیره است. ما نمی‌فهمیم گناه چیست؟ تو از خدا هم بالاتر رفتی؟! خدا دو مرتبه روضه خوانده‌است. یکی این‌جا برای ابراهیم، یکی هم برای آدم روضه خواند. به‌قرآن مجید! ای روضه‌خوان‌ها! به شما بگویم، فردای‌قیامت این‌قدر پشیمان می‌شوید که اگر پشیمانیِ شما را به تمام صحنه‌محشر بدهند، به همه می‌رسد. یک‌نفر بود، با من سلام و علیکی داشت، ایشان مُرد. او را در صحنه‌محشر دیدم که نعره می‌کشد، سیّد هم بود، در قم نامی بود، نمی‌خواهم اسمش را بیاورم. گفتم: حاج‌آقا! خدا چشم شما را در محشر گریان نکند! {{توضیح|من آزاد بودم.}} چه شده؟ گفت: نشناختیم حسین {{علیه}} را، یا برای پول، یا برای ریاست عزاداری کردیم. من بی‌مدرک حرف نمی‌زنم. کاش حاجیان می‌فهمیدند! رفقای‌عزیز! بیایید حرف مرا بشنوید! کار به کار کسی نداشته‌باشید. وقتی قربانی می‌کنید، مبادا شیطان این حرف را از نظرتان بیرون ببرد! من به بنده‌زاده گفتم: بابا! بیا این‌کار را بکن! شما این حاجیان را که می‌بری قربانی کنند، بعد از قربانی، یک‌روضه برای امام‌حسین {{علیه}} بخوان! تا ذبح حاجیان به‌توسط حسین {{علیه}} عظیم شود، قربانی که می‌خواهی بکنی، یاد امام‌حسین {{علیه}} بیفت! امام‌حسین {{علیه}} همه بچه‌هایش را قربانی کرد. بی‌خود نیست که می‌گوید هر اعمالی که داری، ذرّه‌ای اشک برای امام‌حسین {{علیه}} بریزی، خدا تمام گناهانت را می‌آمرزد. {{ارجاع|[[حج یا آینه ولایت]] 79 و [[حج 76]] و [[در مسیر ولایت؛ وداع ولایت]] 76}}  
+
عزیز من! اگر مکّه رفتی، یک گوشه‌ای بنشین! یک حالی پیدا کن! یک لکّه‌ اشکی برای امام‌ حسین {{علیه}} بریز! یک لکّه‌ اشکی برای زینب {{علیها}} بریز! یک لکّه‌ اشکی برای زهرا {{علیها}} بریز! آن‌جا از خدا و امام‌ زمان {{عج}}، ظهور آقا را بخواه! والله! تا آقا نیاید، ما سرگردان و ویلان هستیم. ظهور آقا را بخواه! آن‌وقت می‌دانی چه می‌شوی؟ تو اگر آن‌جا قربانی نمی‌کنی، خودت {{متمایز|«عظیم»}} می‌شوی. یک‌ وقت قربانی‌ات {{متمایز|«ذبح‌ العظیم»}} است، یک‌ وقت خودت {{متمایز|«عظیم»}} می‌شوی. من چه‌ کار کنم؟! می‌سوزم! یک عدّه‌ای هستند تا به جایی می‌رسند، دیگر روضه نمی‌خوانند. به‌ قرآن مجید! به روح تمام انبیاء! عقیده ولایت من این‌ است؛ خدا، توفیق را از آن‌ها گرفته. خدا، روضه‌خوان است. تو داری به یک روضه‌خوان، به‌ صورت خفیف نگاه می‌کنی، این گناه‌ کبیره است. ما نمی‌فهمیم گناه چیست؟ تو از خدا هم بالاتر رفتی؟! خدا دو مرتبه روضه خوانده‌ است. یکی این‌جا برای ابراهیم، یکی هم برای آدم روضه خواند. به‌ قرآن مجید! ای روضه‌خوان‌ها! به شما بگویم، فردای‌قیامت این‌قدر پشیمان می‌شوید که اگر پشیمانیِ شما را به تمام صحنه‌محشر بدهند، به همه می‌رسد. یک‌نفر بود، با من سلام و علیکی داشت، ایشان مُرد. او را در صحنه‌محشر دیدم که نعره می‌کشد، سیّد هم بود، در قم نامی بود، نمی‌خواهم اسمش را بیاورم. گفتم: حاج‌آقا! خدا چشم شما را در محشر گریان نکند! {{توضیح|من آزاد بودم.}} چه شده؟ گفت: نشناختیم حسین {{علیه}} را، یا برای پول، یا برای ریاست عزاداری کردیم. من بی‌مدرک حرف نمی‌زنم. کاش حاجیان می‌فهمیدند! رفقای‌عزیز! بیایید حرف مرا بشنوید! کار به کار کسی نداشته‌باشید. وقتی قربانی می‌کنید، مبادا شیطان این حرف را از نظرتان بیرون ببرد! من به بنده‌زاده گفتم: بابا! بیا این‌کار را بکن! شما این حاجیان را که می‌بری قربانی کنند، بعد از قربانی، یک‌روضه برای امام‌حسین {{علیه}} بخوان! تا ذبح حاجیان به‌توسط حسین {{علیه}} عظیم شود، قربانی که می‌خواهی بکنی، یاد امام‌حسین {{علیه}} بیفت! امام‌حسین {{علیه}} همه بچه‌هایش را قربانی کرد. بی‌خود نیست که می‌گوید هر اعمالی که داری، ذرّه‌ای اشک برای امام‌حسین {{علیه}} بریزی، خدا تمام گناهانت را می‌آمرزد. {{ارجاع|[[حج یا آینه ولایت]] 79 و [[حج 76]] و [[در مسیر ولایت؛ وداع ولایت]] 76}}  
  
 
عزیز من! چرا بعد از اعمال حجّ عید می‌گیرند؟ حالا که تمام کارهای حاجی و عبادت‌هایش قبول‌شده، باید عید بگیرد؛ یعنی عید قربان. چرا عید فطر می‌گیریم؟! برای این عید می‌گیریم که یک‌ماه اطاعت خدا را کردیم؛ حالا مُزد و پاداش می‌خواهیم، خدا می‌گوید: بیا من به تو پاداش بدهم، من میزبانت هستم. خدا میزبان کیست؟! میزبان ولایت است. خدا می‌داند این مطلب چه به‌سر من آورده؟! چندین‌سال است که این مطلب از قلبم بیرون نمی‌رود. یک نفری که تمام امام‌جماعت‌ها باید به امر او باشند، یک‌آدم عادی که نیست، اسمش را نمی‌آورم. یک‌سال، آن‌جا مسجد امام رفتم که نماز بخوانم، دیدم ایشان از دو عید فطر و قربان گفت، اما اصلاً اسم عید غدیر را نیاورد. بعد دیدم که من آن‌جا به او بگویم، درست نیست؛ چون‌که جمعیّت خیلی زیاد است، گفتم که مبادا به آبرویش لطمه بخورد. پیشِ وزیر مشاورش رفتم که همه تأسیسه دستش بود. گفتم: من یک‌دفعه با این‌شخص نان و نمک خوردم، شما مرا دعوت کردید، در یک کاسه چیز خوردیم؛ یا جواب به‌من بدهد یا سُنّی‌زده‌اش می‌کنم. می‌خواهم از این‌شخص سؤال کنم، ما عید قربان و عید فطر را قبول داریم، شما که می‌گویید عید غدیر رسمی نیست، رسمی چه‌وقت بوده که این عید نبوده؟! آن‌زمان عید فطر و عید قربان عظمتی داشته، حالا هم دارد؛ اما عظمتش به ولایت است. مگر میلیاردها نفر عید نمی‌گیرند؟! چرا اهل‌آتش هستند؟! عید فطر و عید قربان، روحش عید غدیر است! ای مردی که چندین‌سال است درس خواندی! ادّعا هم می‌کنی، چرا این مطلب را به مردم نمی‌گویید؟! می‌گویید عید غدیر رسمی نیست؟! صد که آمد، نود خارج شد، تازه نود هم باید به صد اتصال بشود. عید قربان و عید فطر باید به عید غدیر اتصال باشد؛ اگرنه عیدی نیست! به این‌مردم، به این جوان‌های‌عزیز بگویید که روحِ عید فطر و عید قربان ولایت است، اگر ولایت نباشد، ساقط است. روح عید قربان و عید فطر، امیرالمؤمنین علی {{علیه}} است. {{ارجاع|[[شناخت عید]] 76 و [[تذکر حج 82]]}}
 
عزیز من! چرا بعد از اعمال حجّ عید می‌گیرند؟ حالا که تمام کارهای حاجی و عبادت‌هایش قبول‌شده، باید عید بگیرد؛ یعنی عید قربان. چرا عید فطر می‌گیریم؟! برای این عید می‌گیریم که یک‌ماه اطاعت خدا را کردیم؛ حالا مُزد و پاداش می‌خواهیم، خدا می‌گوید: بیا من به تو پاداش بدهم، من میزبانت هستم. خدا میزبان کیست؟! میزبان ولایت است. خدا می‌داند این مطلب چه به‌سر من آورده؟! چندین‌سال است که این مطلب از قلبم بیرون نمی‌رود. یک نفری که تمام امام‌جماعت‌ها باید به امر او باشند، یک‌آدم عادی که نیست، اسمش را نمی‌آورم. یک‌سال، آن‌جا مسجد امام رفتم که نماز بخوانم، دیدم ایشان از دو عید فطر و قربان گفت، اما اصلاً اسم عید غدیر را نیاورد. بعد دیدم که من آن‌جا به او بگویم، درست نیست؛ چون‌که جمعیّت خیلی زیاد است، گفتم که مبادا به آبرویش لطمه بخورد. پیشِ وزیر مشاورش رفتم که همه تأسیسه دستش بود. گفتم: من یک‌دفعه با این‌شخص نان و نمک خوردم، شما مرا دعوت کردید، در یک کاسه چیز خوردیم؛ یا جواب به‌من بدهد یا سُنّی‌زده‌اش می‌کنم. می‌خواهم از این‌شخص سؤال کنم، ما عید قربان و عید فطر را قبول داریم، شما که می‌گویید عید غدیر رسمی نیست، رسمی چه‌وقت بوده که این عید نبوده؟! آن‌زمان عید فطر و عید قربان عظمتی داشته، حالا هم دارد؛ اما عظمتش به ولایت است. مگر میلیاردها نفر عید نمی‌گیرند؟! چرا اهل‌آتش هستند؟! عید فطر و عید قربان، روحش عید غدیر است! ای مردی که چندین‌سال است درس خواندی! ادّعا هم می‌کنی، چرا این مطلب را به مردم نمی‌گویید؟! می‌گویید عید غدیر رسمی نیست؟! صد که آمد، نود خارج شد، تازه نود هم باید به صد اتصال بشود. عید قربان و عید فطر باید به عید غدیر اتصال باشد؛ اگرنه عیدی نیست! به این‌مردم، به این جوان‌های‌عزیز بگویید که روحِ عید فطر و عید قربان ولایت است، اگر ولایت نباشد، ساقط است. روح عید قربان و عید فطر، امیرالمؤمنین علی {{علیه}} است. {{ارجاع|[[شناخت عید]] 76 و [[تذکر حج 82]]}}

نسخهٔ ‏۱۶ ژوئن ۲۰۲۴، ساعت ۰۲:۱۷

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌ الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است. حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌ باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

گفتار متقی[۱]

عزیز من! حضرت‌ ابراهیم با همه حرف‌هایش در سعی صفا و مروه تزلزل دارد. به شما هم می‌گوید هَروله کن! ابراهیم دارد می‌گوید: ای‌ خدا! من می‌چندم [می‌لرزم]! آیا می‌توانم امرت را اطاعت کنم؟ آیا می‌توانم پسرم را قربانی کنم یا نه؟ ای‌ خدا! این امری که به‌ من کردی، این خوابی که دیدم، این ندایی که شنیدم، آیا به انجام آن موفّق می‌شوم یا نه؟ تو هم باید در صفا و مروه بچندی، کجایی؟! چه‌ خبر است؟! حالا وقتی می‌خواهی بروی قربانی کنی، از آن سرازیری که پایین می‌روی، باید بلرزی و بگویی: خدایا! آیا قربانی من قبول می‌شود یا نه؟ آیا ذبح‌ العظیم هست یا نه؟ هر کاری در این خلقت یک الگو؛ یعنی یک مصداق دارد. خدا برایت مصداق می‌آورد و می‌گوید این‌جوری بکن! حضرت‌ ابراهیم الگوست. اوّل کسی‌که حجّ به‌ جا آورده، ابراهیم بوده. تمام حاجیان هم باید این‌جوری حجّ کنند. وحی رسید: یا ابراهیم! باید بچّه‌ات را قربانی کنی! اسماعیل گفت: بابا! من حرفی ندارم؛ اما چشم‌هایم را ببند! مبادا امر خدا را اطاعت نکنی. ببین این بچّه پیامبر است، آن‌هم بچّه پیامبر است. پسر نوح [{آیه|إنّه لیس من أهلک|سوره=|آیه=}} می‌شود؛ اما اسماعیل می‌گوید بابا! چشم مرا ببند! چشم یک حیایی دارد، ببین یک پاره‌وقت‌ها می‌گویند فلانی بی‌حیاست. مبادا حیا مانع شود که امر را اطاعت نکنی. ابراهیم درِ چشم بچّه را بست. حالا می‌خواهد پسرش را قربانی کند. کارد نمی‌بُرد. کارد را به سنگ زد، سنگ را برید. ابراهیم گفت: چرا نمی‌بُری؟ کارد به زبان آمد و گفت: خالق می‌گوید نَبُر! تو می‌گویی بِبُر! جبرئیل گوسفندی آورد و ابراهیم آن‌ را کشت.

رفقای‌ عزیز! این مطلب دو مبنا دارد: اگر ابراهیم گردن بچّه‌اش را می‌بُرید، هر حاجی باید یک بچّه با خودش به حجّ ببرد و قربانی کند. حاجی می‌خواهد برای بچّه‌اش تلویزیون و ویدیو و بساط قمار و عروسک بیاورد، آیا بچّه‌اش را می‌کشت؟! حالا وقتی ابراهیم گوسفند را کشت، حساب کرد؛ دید اگر بچّه‌اش را می‌کشت، میوه دلش بود، قدری بهتر بود. (قریب به این مضمون) گفت: خدایا! اگر این‌ کار را می‌کردم، بهتر بود. گفت: یا ابراهیم! قربانی مال حسین (علیه‌السلام) است. ابراهیم گفت: خدایا! حسین (علیه‌السلام) کیست؟ خدا گفت: یا ابراهیم! به آسمان نگاه کن! نگاه کرد، دید نورهای متعدّد است. گفت: یا ابراهیم! این پیامبر آخرالزمان (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، این وصیّ‌اش علی‌ مرتضی (علیه‌السلام) است. این زهراست که من تمام خلقت را به‌ واسطه او خلق کردم. این‌ هم حسن (علیه‌السلام) و این‌ هم حسین (علیه‌السلام) است. تا گفت حسین! دلش شکست. گفت: خدایا! من تا اسم آن‌ها را گفتم، ولایت در قلب من جوری شد که اصلاً گریه‌ام نیامد؛ اما تا گفتم حسین! دلم شکست. خدا چه گفت؟ ای ابراهیم! این حسین (علیه‌السلام) است که باید بچّه‌هایش را قربانی کند.

حالا ببین چطور خدای تبارک و تعالی، از درون هر بشری آگاه است. (من جسارت کردم به خدا گفتم آگاه است، می‌خواهیم خودمان حالی‌مان بشود.) حالا اسماعیل پبش هاجر آمده، یک‌ ذرّه زیر گلویش سیاه شده، هاجر گریه می‌کند و می‌گوید: گردنت چطور شده؟ آخر، این‌که نمی‌تواند بچّه‌اش را قربانی کند. چه‌ کسی می‌تواند قربانی کند؟ کسی‌که تمام فرزندان و یارانش را داده، می‌گوید: «رضاً برضائک، تسلیماً لِأمرک، ای معبود سماء». حالا ابراهیم لکّه‌ اشکی ریخت، خدا گفت: یا ابراهیم! این لکّه‌ اشکی که ریختی، «ذبح‌ العظیم» شد.

مبنای این‌که ابراهیم پسرش را نکشت، چیست؟ مبنای ولایت من این‌ است که خلق نمی‌تواند این‌جوری در راه خدا قربانی کند، مگر ولایت. ابراهیم خلق است، حسین (علیه‌السلام) است که پسر عزیزش را قربانی می‌کند. خلق این سعادت را ندارد، فقط خلق قبولی دارد؛ ابراهیم به‌ واسطه ولایت قبولی داشت. مگر علی‌ اکبر (علیه‌السلام) اسماعیل است؟! می‌فرماید: «منطقاً خَلقاً خُلقاً عِلماً حِلماً شبیهاً برسول‌ الله». امام‌ حسین (علیه‌السلام) این بچّه را در راه خدا قربانی کرده، این‌قدر امام‌ حسین (علیه‌السلام) به این جوانش علاقه داشت! عزیزان من! تمام شما هم باید همین‌جور باشید! محبّت به ولایت داشته‌ باشید! امام‌ حسین (علیه‌السلام) علاقه‌ای که به علی‌ اکبر (علیه‌السلام) داشت، برای ولایتش بود. حالا امام‌ حسین (علیه‌السلام) یک‌ چنین بچّه‌ای را قربانی می‌کند. تو چه‌ چیز را قربانی می‌کنی؟! ما داریم چه‌ کار می‌کنیم؟! کجاییم؟! ای حاجیان‌ عزیز! توجّه داشته‌ باشید! حریم خدا را نشکنید! حریم ولایت را نشکنید! والله! بالله! قیامت این‌قدر پشیمان شوید که دستان‌تان را بجوید که چرا ما این‌ کار را کردیم؟ چرا این‌جوری نبودیم؟ بیایید کاری کنید که خدا و ولایت شما را بپذیرد.

عزیز من! اگر مکّه رفتی، یک گوشه‌ای بنشین! یک حالی پیدا کن! یک لکّه‌ اشکی برای امام‌ حسین (علیه‌السلام) بریز! یک لکّه‌ اشکی برای زینب (علیهاالسلام) بریز! یک لکّه‌ اشکی برای زهرا (علیهاالسلام) بریز! آن‌جا از خدا و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه)، ظهور آقا را بخواه! والله! تا آقا نیاید، ما سرگردان و ویلان هستیم. ظهور آقا را بخواه! آن‌وقت می‌دانی چه می‌شوی؟ تو اگر آن‌جا قربانی نمی‌کنی، خودت «عظیم» می‌شوی. یک‌ وقت قربانی‌ات «ذبح‌ العظیم» است، یک‌ وقت خودت «عظیم» می‌شوی. من چه‌ کار کنم؟! می‌سوزم! یک عدّه‌ای هستند تا به جایی می‌رسند، دیگر روضه نمی‌خوانند. به‌ قرآن مجید! به روح تمام انبیاء! عقیده ولایت من این‌ است؛ خدا، توفیق را از آن‌ها گرفته. خدا، روضه‌خوان است. تو داری به یک روضه‌خوان، به‌ صورت خفیف نگاه می‌کنی، این گناه‌ کبیره است. ما نمی‌فهمیم گناه چیست؟ تو از خدا هم بالاتر رفتی؟! خدا دو مرتبه روضه خوانده‌ است. یکی این‌جا برای ابراهیم، یکی هم برای آدم روضه خواند. به‌ قرآن مجید! ای روضه‌خوان‌ها! به شما بگویم، فردای‌قیامت این‌قدر پشیمان می‌شوید که اگر پشیمانیِ شما را به تمام صحنه‌محشر بدهند، به همه می‌رسد. یک‌نفر بود، با من سلام و علیکی داشت، ایشان مُرد. او را در صحنه‌محشر دیدم که نعره می‌کشد، سیّد هم بود، در قم نامی بود، نمی‌خواهم اسمش را بیاورم. گفتم: حاج‌آقا! خدا چشم شما را در محشر گریان نکند! (من آزاد بودم.) چه شده؟ گفت: نشناختیم حسین (علیه‌السلام) را، یا برای پول، یا برای ریاست عزاداری کردیم. من بی‌مدرک حرف نمی‌زنم. کاش حاجیان می‌فهمیدند! رفقای‌عزیز! بیایید حرف مرا بشنوید! کار به کار کسی نداشته‌باشید. وقتی قربانی می‌کنید، مبادا شیطان این حرف را از نظرتان بیرون ببرد! من به بنده‌زاده گفتم: بابا! بیا این‌کار را بکن! شما این حاجیان را که می‌بری قربانی کنند، بعد از قربانی، یک‌روضه برای امام‌حسین (علیه‌السلام) بخوان! تا ذبح حاجیان به‌توسط حسین (علیه‌السلام) عظیم شود، قربانی که می‌خواهی بکنی، یاد امام‌حسین (علیه‌السلام) بیفت! امام‌حسین (علیه‌السلام) همه بچه‌هایش را قربانی کرد. بی‌خود نیست که می‌گوید هر اعمالی که داری، ذرّه‌ای اشک برای امام‌حسین (علیه‌السلام) بریزی، خدا تمام گناهانت را می‌آمرزد. [۲]

عزیز من! چرا بعد از اعمال حجّ عید می‌گیرند؟ حالا که تمام کارهای حاجی و عبادت‌هایش قبول‌شده، باید عید بگیرد؛ یعنی عید قربان. چرا عید فطر می‌گیریم؟! برای این عید می‌گیریم که یک‌ماه اطاعت خدا را کردیم؛ حالا مُزد و پاداش می‌خواهیم، خدا می‌گوید: بیا من به تو پاداش بدهم، من میزبانت هستم. خدا میزبان کیست؟! میزبان ولایت است. خدا می‌داند این مطلب چه به‌سر من آورده؟! چندین‌سال است که این مطلب از قلبم بیرون نمی‌رود. یک نفری که تمام امام‌جماعت‌ها باید به امر او باشند، یک‌آدم عادی که نیست، اسمش را نمی‌آورم. یک‌سال، آن‌جا مسجد امام رفتم که نماز بخوانم، دیدم ایشان از دو عید فطر و قربان گفت، اما اصلاً اسم عید غدیر را نیاورد. بعد دیدم که من آن‌جا به او بگویم، درست نیست؛ چون‌که جمعیّت خیلی زیاد است، گفتم که مبادا به آبرویش لطمه بخورد. پیشِ وزیر مشاورش رفتم که همه تأسیسه دستش بود. گفتم: من یک‌دفعه با این‌شخص نان و نمک خوردم، شما مرا دعوت کردید، در یک کاسه چیز خوردیم؛ یا جواب به‌من بدهد یا سُنّی‌زده‌اش می‌کنم. می‌خواهم از این‌شخص سؤال کنم، ما عید قربان و عید فطر را قبول داریم، شما که می‌گویید عید غدیر رسمی نیست، رسمی چه‌وقت بوده که این عید نبوده؟! آن‌زمان عید فطر و عید قربان عظمتی داشته، حالا هم دارد؛ اما عظمتش به ولایت است. مگر میلیاردها نفر عید نمی‌گیرند؟! چرا اهل‌آتش هستند؟! عید فطر و عید قربان، روحش عید غدیر است! ای مردی که چندین‌سال است درس خواندی! ادّعا هم می‌کنی، چرا این مطلب را به مردم نمی‌گویید؟! می‌گویید عید غدیر رسمی نیست؟! صد که آمد، نود خارج شد، تازه نود هم باید به صد اتصال بشود. عید قربان و عید فطر باید به عید غدیر اتصال باشد؛ اگرنه عیدی نیست! به این‌مردم، به این جوان‌های‌عزیز بگویید که روحِ عید فطر و عید قربان ولایت است، اگر ولایت نباشد، ساقط است. روح عید قربان و عید فطر، امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است. [۳]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی
  1. حج یا آینه ولایت 79 (دقیقه 19 و 37 و 38 و 41 و 44 و 47) و حج 76 (دقیقه 25) و شناخت عید 76 (دقیقه 7)
  2. حج یا آینه ولایت 79 و حج 76 و در مسیر ولایت؛ وداع ولایت 76
  3. شناخت عید 76 و تذکر حج 82
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه