نیمه شعبان 89: تفاوت بین نسخهها
سطر ۱۷: | سطر ۱۷: | ||
من همیشه شبها ناراحتم یکوقت، خب حالا چه کار میکنم؟ کاری نداریم. خدایا! این جوانها، بندههای خدا، از دانشگاه میآیند، از تهران میآیند، از یزد میآیند، از قم میآیند، مبادا من یک حرفی بزنم اینها را گمراه کنم، فردای قیامت خدایا! جلوی تو روسیاه بشوم. یک دفعه خطاب کند: حسین! من به پیغمبر {{صلی}} گفتم از خودت حرف بزنی، رگ دلت را قطع میکنم؛ مگر ایمان نداری به این حرف؟ تو مگر ایمان نداری به این حرف؟ چرا حرف از خودت زدی؟ همین را خدا به من بگوید من نمیتوانم جواب بدهم. همین را به من بگوید مثل خری که در گِل مانده، من در گِل میمانم، جواب ندارم بدهم. میگویم خدایا! به حقّ امیرالمومنین، مشکلگشای تمام خلقت، از آدم تا عالم، نه از آدم تا عالم، از تمام خلقت، علی مشکلگشاست و بوده است؛ حالا داریم اگر میخواهی مشکلت حل بشود، باید دست به دامان علی {{علیه}} بشوی. خلق همهشان مشکل دارند، آن را القا میکنند به تو، نه مشکلت را حل کنند. توجّه کن من چه میگویم؟ آنها یک مشکل دارند، [عوض اینکه] مشکل تو را [حلّ کنند]، آنها را به تو القا میکنند، آنوقت میشوی خلقپرست، میشوی دنبالِ خلقبرو. میشوی آنها را خلق حساب میکنی، کاش خلق حساب کردند. چنان خلق حساب کردند [که] خلق را از علیبنابیطالب فهمیدهتر حساب کردند. آیا میفهمید این حرف یعنی چه؟ عزیزان من! مبادا شما از آنها باشید. دین این است که من میگویم، ایمان این است که من میگویم، ولایت این است که من میگویم، خداشناسی این است که من میگویم، ولایتشناسی این است که من میگویم. چه کار کردند؟ در جنگ صفّین چه کار کردند؟ نمیتوانم باز آن را بگویم که ما چه کردیم؟ با جنگ صفّینیها چه کردیم؟ با جنگ صفّینیها در این زمان چه کردیم؟ خدا! دلم خون است، بهدینم، خون است، به امام زمان، خون است، نمیتوانم حرفم را بزنم. ما چه کردیم؟ مگر ما به غیر جنگ صفّین بودیم؟ (صلوات بفرستید.) | من همیشه شبها ناراحتم یکوقت، خب حالا چه کار میکنم؟ کاری نداریم. خدایا! این جوانها، بندههای خدا، از دانشگاه میآیند، از تهران میآیند، از یزد میآیند، از قم میآیند، مبادا من یک حرفی بزنم اینها را گمراه کنم، فردای قیامت خدایا! جلوی تو روسیاه بشوم. یک دفعه خطاب کند: حسین! من به پیغمبر {{صلی}} گفتم از خودت حرف بزنی، رگ دلت را قطع میکنم؛ مگر ایمان نداری به این حرف؟ تو مگر ایمان نداری به این حرف؟ چرا حرف از خودت زدی؟ همین را خدا به من بگوید من نمیتوانم جواب بدهم. همین را به من بگوید مثل خری که در گِل مانده، من در گِل میمانم، جواب ندارم بدهم. میگویم خدایا! به حقّ امیرالمومنین، مشکلگشای تمام خلقت، از آدم تا عالم، نه از آدم تا عالم، از تمام خلقت، علی مشکلگشاست و بوده است؛ حالا داریم اگر میخواهی مشکلت حل بشود، باید دست به دامان علی {{علیه}} بشوی. خلق همهشان مشکل دارند، آن را القا میکنند به تو، نه مشکلت را حل کنند. توجّه کن من چه میگویم؟ آنها یک مشکل دارند، [عوض اینکه] مشکل تو را [حلّ کنند]، آنها را به تو القا میکنند، آنوقت میشوی خلقپرست، میشوی دنبالِ خلقبرو. میشوی آنها را خلق حساب میکنی، کاش خلق حساب کردند. چنان خلق حساب کردند [که] خلق را از علیبنابیطالب فهمیدهتر حساب کردند. آیا میفهمید این حرف یعنی چه؟ عزیزان من! مبادا شما از آنها باشید. دین این است که من میگویم، ایمان این است که من میگویم، ولایت این است که من میگویم، خداشناسی این است که من میگویم، ولایتشناسی این است که من میگویم. چه کار کردند؟ در جنگ صفّین چه کار کردند؟ نمیتوانم باز آن را بگویم که ما چه کردیم؟ با جنگ صفّینیها چه کردیم؟ با جنگ صفّینیها در این زمان چه کردیم؟ خدا! دلم خون است، بهدینم، خون است، به امام زمان، خون است، نمیتوانم حرفم را بزنم. ما چه کردیم؟ مگر ما به غیر جنگ صفّین بودیم؟ (صلوات بفرستید.) | ||
− | آرام باش عزیز | + | آرام باش عزیز من! برو کنار پسرجان! ثوابی نشو عزیز من! درد را دارم میگویم، نسخهاش را هم دارم میپیچم، دوا را آماده میکنم؛ اما شما نمیخورید که خوب شوید. فقط نگاه به دواها میکنید. نگاه به دواها میکنید که چه هست و اینها؟ حالا دواها را دکترها آسان کردند، همه قرص هست و اینها، اوّلها گلگاوزبان بود و حالا دکترها راحتش کردند، قرصش کردند میرود پایین. جان من! کجا تو یار امام زمان {{عج}} شدی؟ امام زمان {{عج}} گفت: هر کجا زن و مرد قاطی هست، عذاب خدا دارد میریزد. چهکسی این را قبول دارد؟ |
− | ما یک | + | ما یک عدُهای بودیم رفتیم کربلا، در تمام این جمعیّت که ما بودیم، فقط من از سردابه آمدم بیرون، همه ماندند. تا رفتم آنجا، این القا دایم به تو داده میشود، در هر کاری مؤمن بخواهد بکند، فوراً القا به او میشود؛ یعنی مثل وحی که برسد، به تو میرسد، کجایی تو؟ هنوز ما مؤمن نشدیم، تا رفتم آنجا، به امام زمان قسم، یک ثانیه نایستادم؛ دیدم اینجا زن من در سفر اوّل آمد در سردابه، گفت: اینجاست که زن و مرد قاطی هستند. تماشایی نباش که بروی چاه را ببینی. همه مردم همانجا ایستادند، یک نفر نیامد بیرون، فقط ما آمدیم بیرون. تماشایی هستی. در سردابه امام زمان {{عج}} هم امر را اطاعت نمیکنی. الآن چه خبر است؟! این مسجد جمکران چه خبر است؟! به او میگوید: خانم برو در خانه، اما هستند هم. این آقای اصفهانی، یک سؤال از دبیرهای اصفهان آورد، من واقعش را به آنها گفتم، گفت آخر، اینجور و اینجور و اینجور و اینجور، گفتم: برو کنار. تو که آنجایی، چه کار داری میکنی؟! این بچّهها، طفلکها چرا ولایت در آنها نمینشانی، خلق در آنها مینشانی؟ گفت: چاره نیست. گفتم: چرا، برو در خانهات. خدا گفته «و الله خیر الرّازقین» برو در خانهات. به تو نگفته که مبلّغ باشی که. به پیغمبر {{صلی}} گفته {{روایت|«بلّغ»}}. به تو گفته اینها همه شجره توحیدند، داری در اینها خلق مینشانی. انصافاً الآن اینجاست. گفت: رفتم آنجا، دبیرِ مهمّ، گفت: همه استعفای خودشان را نوشتند، رفتند در خانه، از اینها هم هستند. ما که این همه حرف میزنیم، امید داریم سالی یکی دو تا اینطوری باشد، رفتند در خانه. از همین نوارها، از همین کتابها. از این کتابها برایشان ببر! یکی دو تا بهشان بده. اگر رفیق هم دارند بدهند. از این کتابها بیست تا ببر برای آنها. |
تو باید امر را اطاعت کنی. زن مثل تو، تو هم مثل او هستی. بعضیها را شنیدم زن و شوهر میروید مسجد جمکران. به حضرت عباس، با همان جمکرانیها محشور میشوید. من نمیگویم نرو، از هیچ چیزی منع نمیکنم. تو الان میخواهی یک جایی بروی یک قدری فکر کن، تاجر باش. الان میخواهی بروی، [اگر] امر امام زمانت هست برو، امر خداست برو، اگر امر نیست نرو بابا. چه خبر است اینجا. چهکار میکنی اینجا؟ من دوباره تکرار میکنم یک وقت دیگری میخواهی بروی برو. الان در کتاب نوشته است هر کجای دنیا هستی نماز امام زمان بخوان. حالا مسجد جمکران اگر یک چیزی دارد، ما چیز نمیکنیم . من یک جوری حرف میزنم که کسی حرف از آن درنیاورد. اگر حرف هم در بیاورد همچین تخته سینهاش میزنم که دیگر یک قدری بگوید آی بابام. حالا بگو تا ببینی میزنم تخته سینهات یا نه. | تو باید امر را اطاعت کنی. زن مثل تو، تو هم مثل او هستی. بعضیها را شنیدم زن و شوهر میروید مسجد جمکران. به حضرت عباس، با همان جمکرانیها محشور میشوید. من نمیگویم نرو، از هیچ چیزی منع نمیکنم. تو الان میخواهی یک جایی بروی یک قدری فکر کن، تاجر باش. الان میخواهی بروی، [اگر] امر امام زمانت هست برو، امر خداست برو، اگر امر نیست نرو بابا. چه خبر است اینجا. چهکار میکنی اینجا؟ من دوباره تکرار میکنم یک وقت دیگری میخواهی بروی برو. الان در کتاب نوشته است هر کجای دنیا هستی نماز امام زمان بخوان. حالا مسجد جمکران اگر یک چیزی دارد، ما چیز نمیکنیم . من یک جوری حرف میزنم که کسی حرف از آن درنیاورد. اگر حرف هم در بیاورد همچین تخته سینهاش میزنم که دیگر یک قدری بگوید آی بابام. حالا بگو تا ببینی میزنم تخته سینهات یا نه. |
نسخهٔ ۲ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۰۶:۴۳
نیمه شعبان 89 | |
کد: | 10534 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1389-05-05 |
تاریخ قمری (مناسبت): | نیمه شعبان |
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمة الله و برکاته، السلام علی الحسین و علیّبنالحسین و أولاد ولاد الحسین و أهلبیت الحسین و أصحاب الحسین و رحمة الله و برکاته
الآن که من نگاه میکنم بیعقلها و باعقلها را میبینم، الآن یارو ببین او عقلش چقدر خوبه ده تا گرفته، یکی هم به طایفهاش بدهد. در فکر است که یکی بگیرد بدهد به رفیقش، بدبختها را من میبینم و خوشبختها را هم میبینم. ببخشید من حرفم را رُک میزنم؛ آخر، تو هم رفیق داری، کسی را داری، خب، یکی [از این کتاب را] هم بگیر بده به او. بفرما! در فکر رفیقت هم باش! قربانت بروم. هیچکدامتان رفیق نداشتید دو تا برای او بردارید؟ خب، حرف بزن! بارک الله، باز تو فهمیدی. به هر کسی نگاه میکنی جوش هست و غصّه.
بشر باید به فکر دوستش هم باشد، اگر نباشد خودخواه است؛ در هر کاری. میفهمی دارم چه میگویم؟ من خیلی سال است که این چیزهای مصادرهشدهها را یک قدری جایز نمیدانستم. حالا من کار به سیاست و دولت هم ندارم. هر کسی بالأخره یک چیزی دارد. رفتیم توی فکر که درست هست یا درست نیست؟ خلاصه احتیاط میکردیم، یک شب خواب دیدم دوازده امام، چهارده معصوم (علیهمالسلام)، یک جایی هستند، من رفتم خدمتشان، در رأس آنها امیرالمومنین (علیهالسلام) بود، آقا فرمود که کسانیکه این دوازده امام (علیهمالسلام) را قبول دارند، نه [اینکه فقط] حرفشان را بزنند، حضرت گفت که آنها را ما حلال میکنیم؛ یعنی هر چه بخورد حلال است. به تمام آیات قرآن، گفتم برای رفقایم هم میخواهم حلال باشد، خب، بفرما! خودخواه نباید باشید، رفیقخواه باشید. آخرالزّمان همه چیز از ما گرفته شده، شما توجّه ندارید. شما میدانید در آخرالزّمان کمک به بعضی فقرا جنایت است. تو میروی کمک میکنی، جنایت میکنی؛ باقیاش طلبتان. آن آدم چه کاره است؟ با چه کسی هست؟ کجا هست؟ خدمت، میشود جنایت.
از صد نفر، هشتاد نفر شما از همانها هستید. امروز میخواهم عیدی به شما بدهم، عیدی خوبی است. آخر، ببین کیست؟ به کجا بند است، چه کسی را تأیید میکند؟ [میگویی:] آره، کمکش کردم. الآن ببین، باباجان! حساب سال داشته باش! ماه مبارک رمضان میآید، میرود میدهد به یکی، که اگر حساب سال نداشته باشد، بهتر است. درد بیدرمان من این است. بگویی انفاق کن! میرود به یکی انفاق میکند که اینطوری است. عین همان زمان بعد رسول الله (صلیاللهعلیهوآله)، همه کارها شده. شما ببین الآن که من جوش میکنم، میفهمم که جوش میکنم. شما حسابش را بکن! الآن یک بُعد مقداد از سلمان بالاتر است، یک همچین آدمی که ممتاز است در تمام دنیا، فهمیدی؟ حالا این دو نفر با این نیستند، اسمشان را نیاوریم، میترسیم اسمشان را بیاوریم جُرم باشد، امروز اسم عمر هم جرم شده، آن دو نفر، همه رفتند آن طرف، مقداد بنده خدا، الآن هم همانطور است، مقداد آمده در کوچه، [میگوید:] علیجان! دو روز است بچّههایم دارند از گرسنگی میمیرند، یک لامصّب به مقداد کمک نکرد، بفرما! همین مسلمانها، همین مسلمانها، همینها که جنگ میرفتند، همینها که نماز شب میخواندند، همینها که حجّ میروند، همینها که عمره میروند، همینها که نماز شب میخوانند، همینها که چهار دفعه اذان میگویند، همین مسلمانها، مقداد، بیچاره بچّهاش دارد میمیرد، نمیدهند؛ چونکه خلیفه ایشان را دوست ندارد. (صلوات بفرستید.) میفهمید دارم چه میگویم یا نمیفهمید؟ جگر آدم آتش میگیرد؛ خدا میداند.
یک نفر آمده بود ما را ببرد کربلا، میگفت: من شما را دوست دارم، با هم برویم کربلا. به او گفتم: یک سیّد است اینجا، بنده خدا شوهرش مُرده، دو سه تا بچّه دارد، پنجاه تومان بده به این. چیزها را خورد، بلند شد، دیگر با ما حرف نزد رفت. این میخواست بگوید مَن حاجحسین را بردم کربلا. با مَناش میخواهد من را ببرد کربلا. لامروّت! اگر تو من را دوست داری، حرف من را قبول کن! حرف من را قبول کن! پنجاه تومان بده به این، اگر راست میگویی. رفقا! من دارم درد دل میکنم به شما، کار ندارم شماها همهتان خیلی خوب هستید.
یک چیز دیگری هم به شما بگویم. به تمام آیات قرآن، کسیکه به این مجلس پشت کند به ولایت [پشت] کرده. همینطور که پشت کردند به امیرالمومنین (علیهالسلام) ، رفتند طرف آن دو نفر، کسانیکه پشت به این مجلسِ ولایت کنند، از همانها هستند؛ مشابه همانها هستند. حالا برو دنبالش، تا یکی بساط درست میکند میروید دنبالش، کجا میروی بدبخت بیچاره؟! چرا توجّه نداری؟ حالا میگوید یکی از شما با دین رفتید، ملائکه تعجّب میکنند. تو معطّلی یک سر و صدا بلند شود، بروی دنبالش. تو را به تمام آیات قرآن، آیا کسی از امام زمان (عجلاللهفرجه) بهتر هست؟ اگر نباشد، تمام عالم فروزان [فروریزان] میشود، اهلش را فرو میبرد. این همه سر و صدا در این مملکت هست، [آیا] ببین یکی میگوید امام زمان! خوشمزه هست شما میروید دنبالش. (صلوات بفرستید.)
من همیشه شبها ناراحتم یکوقت، خب حالا چه کار میکنم؟ کاری نداریم. خدایا! این جوانها، بندههای خدا، از دانشگاه میآیند، از تهران میآیند، از یزد میآیند، از قم میآیند، مبادا من یک حرفی بزنم اینها را گمراه کنم، فردای قیامت خدایا! جلوی تو روسیاه بشوم. یک دفعه خطاب کند: حسین! من به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفتم از خودت حرف بزنی، رگ دلت را قطع میکنم؛ مگر ایمان نداری به این حرف؟ تو مگر ایمان نداری به این حرف؟ چرا حرف از خودت زدی؟ همین را خدا به من بگوید من نمیتوانم جواب بدهم. همین را به من بگوید مثل خری که در گِل مانده، من در گِل میمانم، جواب ندارم بدهم. میگویم خدایا! به حقّ امیرالمومنین، مشکلگشای تمام خلقت، از آدم تا عالم، نه از آدم تا عالم، از تمام خلقت، علی مشکلگشاست و بوده است؛ حالا داریم اگر میخواهی مشکلت حل بشود، باید دست به دامان علی (علیهالسلام) بشوی. خلق همهشان مشکل دارند، آن را القا میکنند به تو، نه مشکلت را حل کنند. توجّه کن من چه میگویم؟ آنها یک مشکل دارند، [عوض اینکه] مشکل تو را [حلّ کنند]، آنها را به تو القا میکنند، آنوقت میشوی خلقپرست، میشوی دنبالِ خلقبرو. میشوی آنها را خلق حساب میکنی، کاش خلق حساب کردند. چنان خلق حساب کردند [که] خلق را از علیبنابیطالب فهمیدهتر حساب کردند. آیا میفهمید این حرف یعنی چه؟ عزیزان من! مبادا شما از آنها باشید. دین این است که من میگویم، ایمان این است که من میگویم، ولایت این است که من میگویم، خداشناسی این است که من میگویم، ولایتشناسی این است که من میگویم. چه کار کردند؟ در جنگ صفّین چه کار کردند؟ نمیتوانم باز آن را بگویم که ما چه کردیم؟ با جنگ صفّینیها چه کردیم؟ با جنگ صفّینیها در این زمان چه کردیم؟ خدا! دلم خون است، بهدینم، خون است، به امام زمان، خون است، نمیتوانم حرفم را بزنم. ما چه کردیم؟ مگر ما به غیر جنگ صفّین بودیم؟ (صلوات بفرستید.)
آرام باش عزیز من! برو کنار پسرجان! ثوابی نشو عزیز من! درد را دارم میگویم، نسخهاش را هم دارم میپیچم، دوا را آماده میکنم؛ اما شما نمیخورید که خوب شوید. فقط نگاه به دواها میکنید. نگاه به دواها میکنید که چه هست و اینها؟ حالا دواها را دکترها آسان کردند، همه قرص هست و اینها، اوّلها گلگاوزبان بود و حالا دکترها راحتش کردند، قرصش کردند میرود پایین. جان من! کجا تو یار امام زمان (عجلاللهفرجه) شدی؟ امام زمان (عجلاللهفرجه) گفت: هر کجا زن و مرد قاطی هست، عذاب خدا دارد میریزد. چهکسی این را قبول دارد؟
ما یک عدُهای بودیم رفتیم کربلا، در تمام این جمعیّت که ما بودیم، فقط من از سردابه آمدم بیرون، همه ماندند. تا رفتم آنجا، این القا دایم به تو داده میشود، در هر کاری مؤمن بخواهد بکند، فوراً القا به او میشود؛ یعنی مثل وحی که برسد، به تو میرسد، کجایی تو؟ هنوز ما مؤمن نشدیم، تا رفتم آنجا، به امام زمان قسم، یک ثانیه نایستادم؛ دیدم اینجا زن من در سفر اوّل آمد در سردابه، گفت: اینجاست که زن و مرد قاطی هستند. تماشایی نباش که بروی چاه را ببینی. همه مردم همانجا ایستادند، یک نفر نیامد بیرون، فقط ما آمدیم بیرون. تماشایی هستی. در سردابه امام زمان (عجلاللهفرجه) هم امر را اطاعت نمیکنی. الآن چه خبر است؟! این مسجد جمکران چه خبر است؟! به او میگوید: خانم برو در خانه، اما هستند هم. این آقای اصفهانی، یک سؤال از دبیرهای اصفهان آورد، من واقعش را به آنها گفتم، گفت آخر، اینجور و اینجور و اینجور و اینجور، گفتم: برو کنار. تو که آنجایی، چه کار داری میکنی؟! این بچّهها، طفلکها چرا ولایت در آنها نمینشانی، خلق در آنها مینشانی؟ گفت: چاره نیست. گفتم: چرا، برو در خانهات. خدا گفته «و الله خیر الرّازقین» برو در خانهات. به تو نگفته که مبلّغ باشی که. به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته «بلّغ». به تو گفته اینها همه شجره توحیدند، داری در اینها خلق مینشانی. انصافاً الآن اینجاست. گفت: رفتم آنجا، دبیرِ مهمّ، گفت: همه استعفای خودشان را نوشتند، رفتند در خانه، از اینها هم هستند. ما که این همه حرف میزنیم، امید داریم سالی یکی دو تا اینطوری باشد، رفتند در خانه. از همین نوارها، از همین کتابها. از این کتابها برایشان ببر! یکی دو تا بهشان بده. اگر رفیق هم دارند بدهند. از این کتابها بیست تا ببر برای آنها.
تو باید امر را اطاعت کنی. زن مثل تو، تو هم مثل او هستی. بعضیها را شنیدم زن و شوهر میروید مسجد جمکران. به حضرت عباس، با همان جمکرانیها محشور میشوید. من نمیگویم نرو، از هیچ چیزی منع نمیکنم. تو الان میخواهی یک جایی بروی یک قدری فکر کن، تاجر باش. الان میخواهی بروی، [اگر] امر امام زمانت هست برو، امر خداست برو، اگر امر نیست نرو بابا. چه خبر است اینجا. چهکار میکنی اینجا؟ من دوباره تکرار میکنم یک وقت دیگری میخواهی بروی برو. الان در کتاب نوشته است هر کجای دنیا هستی نماز امام زمان بخوان. حالا مسجد جمکران اگر یک چیزی دارد، ما چیز نمیکنیم . من یک جوری حرف میزنم که کسی حرف از آن درنیاورد. اگر حرف هم در بیاورد همچین تخته سینهاش میزنم که دیگر یک قدری بگوید آی بابام. حالا بگو تا ببینی میزنم تخته سینهات یا نه.
تو آن نیستی، تو آن میشوی بیا اینجا قربانت بروم فدایت بشوم عزیز من.
هر کجا میخواهی بروی برو. کجا میخواهی بروی. الان در این کتاب هم نوشتم که امام زمان آمد بالای سر آن زن، گفت هفت سال بیرون نیامده. نگفت به آنها که بیایند تو. کجا امام زمان از تو راضی است. اصلاً خود امام زمان امرش است، خدا امرش است، چند دفعه بگویم. اگر امر را اطاعت کرده بودند، امر وجود مبارک امام حسین را اطاعت کرده بودند آیا امام حسینِ ما را میکشتند؟ خدا میداند اگر تمام آبهای هفت آسمان را روی من بریزند من میسوزم؛ مگر وجود مبارک امام زمان بیاید که احقاق حق کند. اینکه احقاق حق کند؛ آنها که مُردند و در جهنم هستند، اینها که هستند، دوست دارند به امر آنها راضی هستند، امام زمان را میزنند. اینها شجره آنها هستند. شجره توحید داریم؛ شجره خبیثه داریم. اشخاصی که به امر آنها راضی هستند، شجره خبیثه هستند، امام زمان میآید تمام خبیثها را میزند؛ اما لا اله الا الله هم میگویند و نماز شب هم میخوانند و زیارت هم میروید و اما از همانها هستید. چرا؟ با امر نمیروی قربانت بروم، با امر برو عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم.
اینها الان چند سال است که دارند ضریح درست میکنند. یکی از آنها آمد آنجا خیلی پُستی دارد و در بیت آقای خمینی است و آمد آنجا و بنا کرد به گفتن، که ضریح را داریم اینطوری میکنیم و فلانی هست، گفتم آقای محمود آقا، من نظرم غیر از نظر شماست که این حرفها را داری میزنی. گفت به نظر آقای وحید هم رساندیم. گفتم من نظر ولایی خودم را میگویم، نظر امر امام حسین را میگویم نظر امر آنها را میگویم، آنها سه روز سه روز چیز نمیخوردند، میدادند مردم. تا این را بگذارید روی قبر امام حسین، امام حسین میگوید: مُردم، مُردم! چرا این را روی قبر من گذاشتی؟ چقدر دخترها جهیزیه ندارند، چرا ندادی؟ چقدر کرایه خانه ندارند، چرا ندادی؟ چرا این جوانها، الان بنده خدا یکی چهار سال است میخواهد زنش را بیاورد ندارد، چرا به اینها ندادی، روی من گذاشتی چه کُنی؟ بردار، بردار. بلند شد یارو دررفت. چرا رفت؟ خدا رحمت کند علمایی که دستشان از این دنیا کوتاه شده، انگار دیروز است یک امین الله نوشتند خیلی قشنگ، آورند آنجا جلوی قبر امیرالمومنین وصل کردند. آقای خویی آمد گفت بردار این را. گفت: آقا خرجش خیلی شده. گفت من به خرجش چهکار دارم، کسی که میآید اول توجه به این میکند، نه به قبر، نه به علی، بفرما. تو چه چیزی درست میکنی. چرا، کارها روی امر نیست عزیز من؟
من یادم میآید آن سال اول که من رفتم، یک جوان یا نیمچه جوان بودم، حالا هر که یادش است. بهنظرم شماها یادتان نمیآید. این قبر به اصطلاح آقا امام رضا از فولاد بود. همچین پنجره پنجره فولادی بود. خیلی خوب بود دیگر. حالا چه چیزی گذاشتید؟ چهکار میکنید؟ [میگویند] دستت برسد به قبر امام حسین! صلوات بفرست، بگو دستت به امام حسین برسد، دستت به امر امام حسین برسد، دستت به یقین امامت برسد. البته من سفر اول که نگاه به قبر اینها کردم، گفتم کاش کور شده بودم ندیده بودم. این را بگویم اول که نگویید با آنها مخالف است. بهدینم قسم گفتم کاش کور بودم ندیده بودم. یکدفعه دیدم انگار یک حیوانی بود آنجا، اینها آن موقع اینطوری که نبود، میفهمی چه میگویم؛ اما آنجا بیتوته کردم. بنا کرد گریهکردن، آقاجان رییس مذهب، امام صادق، قربانتان بشوم اینجوری شده. گفت برو به فکر کار خودت باش. یک فاسقی ساخت یک فاجر خراب کرد، یک فاجر ساخت یک فاسق خراب کرد. برو به فکر خودت باش، برو من را قبول داشته باش، تو برای قبر من گریه میکنی، برای آجرها گریه میکنی، برای من گریه کن که مردم به حرف من نرفتند من را شهید کردند، برای امامنشناسی مردم گریه کن که مرا کشتند، تو میگویی قبر من اینطوری است؟ خب، بفرما. میفهمید من چه میگویم یا نه؟ تو قبرپرستی یا ولایتپرست؟ تو قبرپرستی یا امرپرست؟ چقدر آنها سخی بودند چقدر مردمدار بودند. علیبنابوطالب میگوید پشتم، کمرم، خدا بیامرزد، رحمت کند باز علما را، حاجشیخعباس گفت: کمرم صدمه خورد نمازهای نافله را [نشسته خواند]. چرا؟ دید یک کسی که جزیه میداده این یهودیها جزیه میدادند به اسلام، بعضیهایشان من عقیدهام این است که اینها تقیّه میکردند، مسلمان بودند پیش یهودیها میگفتند ما جزیه میدهیم آنجا هستیم؛ وگرنه امیرالمومنین اینقدر رویش فشار نمیآمد. دارد چهکار میکند؟ تو عوض اینکه اینطور باشی، قربانت بروم، فقیرچزان هستی. تو عوض اینکه اینطور باشی، مال بچّه یتیم را برمیداری، زمینهای مردم را برمیداری، دارد میگوید این قبالهاش، این سندش، هیئت هفت نفره! کجایش را بگوییم؟ ما چه چیزی به شما بگوییم؟
قربانتان بروم، این حرفهای خدا و پیغمبر هدایتکن است؛ اما عمل کنید. تمام این حرفها هدایتکن است. تمام این حرفها این است که از آن چیزهای سابق بروید کنار قربانتان بروم. دیشب گفتم که خدایا، امام زمان این مدیرعامل توست، کسی هست که زبان تمام خلقت را میداند، اگر این نباشد همه فروریزان میشود. خدایا، به حق این وجود مبارک، گفتم آقاجان، امام سجاد میگوید، ما دینمان ولایتمان طعمه شیطان نشود. خدایا، طعمه خلق نشود؛ الان [خلق] بدتر است از شیطان. مگر نشد طعمه عمر و ابابکر دین مردم؟ مگر نشد طعمه هارون و مأمون؟ حرف در نیاورید. جاهای دیگر نگاه نکنید، من آنها را میگویم. مگر نشد؟ یکی هم گفتم: خدایا، به حق امام زمان قسمت میدهم ما را یاورش قرار بده. یکی گفتم خدایا به حق امام زمان همه را کفایت کن. خدا میداند به حضرت عباس، به امام زمان، گفتم امام زمان، خدا، همه اینها که برای خودم خواستم برای رفقایم هم خواستم. قربانتان بروم! نگاه نکن یک چیزی تعارف میآوری من نمیتوانم بدهم، من شب، نصفشب کاری میکنم که یک خروارش را به تو بدهد. تو اگر دو سه کیلویش را آوردی، من یک کاری میکنم یک خروارش را به تو بدهد، کجا به تو بدهد، پولش را به تو بدهد. میخواهی حرف دربیاوری برای من؟ (صلوات)
آقاجان من، عزیز من، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، هر کاری میکنید شما، الان شناخت امام زمان من یک کلام به شما بگویم، شناخت امام زمان، دوباره تکرار میکنم، امام زمان را خلق حساب نکن. دوم امام زمان را نورِ خدا حساب کنید. سوم این است امام زمان را واجبالاطاعة حساب کنید، ما باید اطاعت کنیم. اگر شما بروید در اطاعت خلق، اطاعت نکردید ولی الله الاعظم را. متوجه هستید دارم چه میگویم. یکی هم یک دانه «لا اله الا الله» بگویید رستگار هستید، هیچ کسی را مؤثر ندانید؛ مگر خدا را، خب تو رستگار هستی. اصلاً یاور امام زمان یعنی چه؟ یاور امام زمان قربانت بروم یعنی امر امام زمان را اطاعت کنی. میفهمی، نرو جای دیگر.
یک چیزی برایتان بگویم که شما قبول کنید. یک عابدی بود سابقها چیز میکردند این خضر زنده خضر زنده، گردن خضر گذاشتید. این حاج شیخ عباس میگفت یک معبدی بود برای عابد، عابدی آنجا بوده. ایشان را خدا میخواهد سالی یک قدری امتحانش کند مدال به او بدهد، به عبادت که مدال نمیدهند. خلاصه رزقش میآمد، شب که شد [رزقش] نیامد، این گرسنه شد، دید یک جایی چراغ میسوزد، صبح که شد بلند شد رفت آنجا، آن یارو گَبر بود روایت داریم، گفت فلانی، من گرسنه هستم نان بده، این سه تا قرص نان به این داد. یک سگی آنجا بود بلند شد دوید، این لقمه لقمه به سگ داد و آمد تا دم صومعهاش. گفت من که ندارم، عجب سگ بیحیایی؟ گفت: بیحیا تو هستی. ببین فوراً سگ را بهحرف درآورد. گفت: تو بیحیا هستی، این روایت را شیخ بهاالدین میگوید در کتابش است. سگ گفت یا به من لقمه نان میدهد، یا استخوان به من میدهد، میگویند آنقدر سگ لاغر بود که نگو، خدا گفته تو خدمت کن، نگفته کافر باشد یا مسلمان، من اینجا هستم؛ [خدا] یکذره به تو نداد، آمدی درِ خانه دشمن خدا، کجا میروی دنبال خلق؟ کجا داری یکذره کسادی میآید، کمپول میشوی، اینقدر حرف میزنی؟ خدا میخواهد امتحانت بکند.
حالا من یک حرفی درباره خودم بزنم. ما یکدفعه به خدا گفتیم که آخر، آدم بعضی وقتها یک غلطهایی میکند، کاش که غلط کند گُههای زیادی میخورد، بعضی از شماها هم میخورید. حالا من بهتان میگویم میخورید یا نه. گفتم خدایا، اگر هم میخواهی ما را امتحان کنی بکن، ما خلاصه اِلیم و بِلیم و هرجور بشود. ما خلاصه جوری شدیم که برای دو تا نان خطکشی معطل شدیم. من هم یک آدمی هستم به این زودی به کسی نمیگویم یک چیزی بده. این را هم به شما بگویم؛ وگرنه اشاره کنم میدهد. میگویم خدا باید خودش برساند. رفتم در دکان نانوا، دو تا نان خطکشی برداشتم، همچین کردیم توی جیبمان، همچین کردیم الکی، پول نداشتم، گفتیم یعنی پولمان را جا گذاشتیم، نانوا گفت ببر. این گذر حاج حسین یک کوچهای است مثل کوچه ما، ما همینساخت که داشتیم میرفتیم، گفتیم: ای خدا، ماشین که نخواستیم، خانه بزرگ هم نخواستیم، مال دنیا هم نخواستیم، دیگه پول دو تا نان هم نمیرسانی؟ من بروم پیش نانوا رقص فرنگی کنم؟ حالا مگر ولت کرد؟ همین. هیچی، خلاصه داشتیم با خدا حرف میزدیم، ما دو تا نان داشتیم، میرفتیم نماز آقا، رفتیم [نان را] بگذاریم خانه، دیدیم [خانواده] یکی از این بچهها روی کولش است، گفت برسان به دکتر. به ارواح پدرم، بچه را گذاشتم، [گفتم] خدا، گهخوردم، گهخوردم. هنوز آن گهخوردن مزهاش لای دندان من است. دیگر گهخوردم از این حرفها نمیزنم. ولم کن دیگر. هیچی، پاشدیم رفتیم آنموقع پول به دکترها میدادند، گذاشتیم بچه را روی میز دکتر، زدیم بیرون. رفتیم به یکی گفتیم؛ تا گفتیم، بیچاره، بندهخدا پول به ما داد و آوردیم. فهمیدی؟ فلانی، یکدفعه نگویی من را امتحان کن؛ همچین به گهخوردن میاندازدت که نگو؛ یعنی خودت اقرار به گهخوردگی بکنی؛ نه اینکه بگویی من گهخوردم ولت بکند. میفهمی دارم چه میگویم یا نه؟
«رضاً برضائک، تسلیماً بأمرک، ای معبود سماء» برای تمام این مصیبتهایش میگفت «تسلیماً بأمرک، ای معبود سماء» معلوم میشود امام حسین امر خدا بود، کشته شد. ببین فلانی، چه میگویم؟ «رضاً برضائک تسلیماً بأمرک»