ولایت، نجاتدهنده خلقت است: تفاوت بین نسخهها
سطر ۳۹: | سطر ۳۹: | ||
{{موضوع|اگر امیرالمؤمنین در جنگ با عمروبنعبدود از روی سینهاش برخاست، میخواست او را نجات دهد، نه اینکه غیضش فروکش کند؛ اصلا در ولایت غیض نیست؛ در متقی هم نیست، اگر بود خدا نمیگفت من اعمال از متقی قبول میکنم|امیرالمؤمنین/توهین بهولایت/غیض/متقی}} یا بیشتر مردم، {{توضیح|حالا دیگر [اینحرفها پیش] آمد،}} مثلاً میگویند: وقتی خلاصه عَمرو بن عبدود آبدهان انداخت، علی {{علیه}} بلند شد. {{توضیح|یکی از خیلی نمیدانم پرفسورهای نمیدانم چه، اینرا میگفت:}} علی {{علیه}} بلند شد [که] غیضش فروکش شود. ای نادان! غیض در من است، در توست، مگر بهغیر خدا {{دقیقه|25}} علی {{علیه}} [چیزی درونش است؟]، [علی {{علیه}}] خود ولایت است. غیض در ولایت نیست، غیض در نور نیست. عزیز من! اینکه دارم میگویم بیایید یکقدری در عصاره این حرفها خُرد شوید؛ تا یقین به علی {{علیه}} کنید! یقین به امیرالمؤمنین {{علیه}} کنید! با یقین راه بروید! با یقین کار کنید! إنشاءالله، امیدوارم که بعد از صد و بیستسال با یقین از دنیا بروید! ایننیست باباجانِ من! این حرفها چیست دارید میزنید؟ چرا ولایت را خلق حساب میکنید؟ چرا مثل خودت حساب میکنی؟ مگر غیض در این [امیرالمؤمنین {{علیه}}] بهغیر [از] خدا هست؟ یک مؤمن بهغیر [از] خدا غیض تویش نیست، یک متقی [غیض] تویش نیست. خدا میگوید: من همه اعمال متقی را قبول میکنم، {{ارجاع| {{آیه|إنّما یتقبّلُ الله مِن المتّقین|سوره=۵|آیه=۲۷}} }} پس معلوم میشود چیزی تویش نیست، ناجور [تویش] نیست. خدا چیز را از ناجور قبول نمیکند، خدا چیز ناجور را عذاب میکند؛ پس چرا میگوید قبول است؟ وصل به علی {{علیه}} است، وصل به امر است. بیایید وصل بشوید! حالا [مبنای] این [جریان] چیست؟ اینها را من به شما بگویم: یکقدریکه [آدمهای] نامی هستند، اینها آدمهای عادی نیستند. این آدمهایی که میآیند [و] یکجایی را چیز میکنند، اینها بهغیر [از] آدم عادیاند؛ یعنی در مغز این [آدم] ها، اگر کافر هم باشند، آن کسانیکه مثلاً شجاعت خیلی مهمّی دارند، یکچیز مهمّی دارند، [خدا به] اینها از طرف هوش، به اینها یک برتری میدهد، توجّه فرمودید؟ نه از طرف عقل. اگر عقل داشتهباشد که به جنگ علی {{علیه}} نمیآید؛ آنوقت اینها یکچیزهایی را در عالم حسّ میکنند، توجّه فرمودی؟ اینها یک برتری دارند. حالا مادرش [عمرو بن عبدود] به او گفت: مادر! کُشنده تو حیدر است، به گِرد هر کسی میخواهی در این عالم بگردی بگرد! بگِرد کسیکه حیدر است، نگرد! مادرش به او گفت. حالا آمده با این [امیرالمؤمنین {{علیه}}] روبرو شدهاست. این رجز [را] خواند، یکمرتبه [امیرالمؤمنین {{علیه}}] رجز خواند: منم حیدر. یکدفعه این [عمرو بن عبدود] پا [یش] لرزید، یاد حرف مادرش افتاد. به او گفت: من با پدر تو ابوطالب رفیق بودم، خیلی ما رفیق بودیم، آمد و رفتی داشتیم. {{توضیح|حالا این [عمرو بن عبدود] دارد به او [امیرالمؤمنین {{علیه}}] میگوید،}} من بهواسطه پدرت به تو کار ندارم. [امیرالمؤمنین علی {{علیه}}] گفت: پس آمدهای اینجا چهکنی؟ گفت: من از طرف نمیدانم چقدر اینها انتخاب شدم [که] بیایم، من به پیغمبر {{صلی}} کار دارم. [علی {{علیه}}] گفت: من هم میخواهم حمایت از پیغمبر {{صلی}} کنم، من هم به امر پیغمبر {{صلی}} هستم. این [عمرو بن عبدود] یک اینجوری کرد که چهکار کند [که] بهقول ما قاتل نشود؟ بعد به او گفت: اگر میخواهی دو کار بکن: برگرد برو! من به تو کار ندارم؛ یا اینکه پیاده بشو [تا] بجنگیم؛ نه اینکه خیلی چیز [تنومند] بود، چیزی بود دیگر. این آمد غیض کرد، زد [و] چهار دست و پای اسبش را قطع کرد؛ یعنی میخواهد اولتیماتوم به امیرالمؤمنین {{علیه}} بدهد. فهمیدی؟ آره! این اولتیماتوم بود، این وقتیکه روبرو شدند، این [عمرو بن عبدود] یک شمشیر برای امیرالمؤمنین {{علیه}} انداخت، به فرقش خورد. حالا بعضیها میگویند که جبرئیل جلویش را گرفت. چطور شد؟ اگرنه این [امیرالمؤمنین {{علیه}}] اینقدر قدرت داشت، چطور میشد؟ از این حرفها هست، حالا من همهاش را هم قبول نمیکنم. خلاصه، حضرت زد [و] پایش را قطع کرد. وقتی پایش را قطع کرد، فلج شد، درستاست؟ حالا امیرالمؤمنین {{علیه}} دارد میگوید که این [عمرو بن عبدود] یک [آدم] نامی است، یکچیزی است، حالا میفهمد دارد میمیرد، گفت: شاید متنبّه بشود. از رویش پا [بلند] شد، پا شد از رویش [که] این متنبّه بشود؛ نه اینکه امیرالمؤمنین {{علیه}} میخواهد غیضش فروکش شود. حالا هم یک اولتیماتوم به او داد. گفت: میخواهی قبولکن! گفت: نه! قبول نکرد. پس امیرالمؤمنین {{علیه}} اگر از سینه او بلند شد، چهکارش کرد؟ دارد نجاتش میدهد؛ نه اینکه این غیضش بخواهد فروکش شود. حیف از این مرغها که تو خوردی! نه والّا! {{دقیقه|30}} {{توضیح|حالا شنیدم مرغ رسمی هم میخورد. آره! جان خودت! یکی دوتا میرود در این دهاتها مرغ رسمی میآورد. خب، شُغال هم میخورد. به مرغخوردن که آدم ولایتی نمیشود، کجایی؟}} (یک صلوات دیگر بفرستید.) | {{موضوع|اگر امیرالمؤمنین در جنگ با عمروبنعبدود از روی سینهاش برخاست، میخواست او را نجات دهد، نه اینکه غیضش فروکش کند؛ اصلا در ولایت غیض نیست؛ در متقی هم نیست، اگر بود خدا نمیگفت من اعمال از متقی قبول میکنم|امیرالمؤمنین/توهین بهولایت/غیض/متقی}} یا بیشتر مردم، {{توضیح|حالا دیگر [اینحرفها پیش] آمد،}} مثلاً میگویند: وقتی خلاصه عَمرو بن عبدود آبدهان انداخت، علی {{علیه}} بلند شد. {{توضیح|یکی از خیلی نمیدانم پرفسورهای نمیدانم چه، اینرا میگفت:}} علی {{علیه}} بلند شد [که] غیضش فروکش شود. ای نادان! غیض در من است، در توست، مگر بهغیر خدا {{دقیقه|25}} علی {{علیه}} [چیزی درونش است؟]، [علی {{علیه}}] خود ولایت است. غیض در ولایت نیست، غیض در نور نیست. عزیز من! اینکه دارم میگویم بیایید یکقدری در عصاره این حرفها خُرد شوید؛ تا یقین به علی {{علیه}} کنید! یقین به امیرالمؤمنین {{علیه}} کنید! با یقین راه بروید! با یقین کار کنید! إنشاءالله، امیدوارم که بعد از صد و بیستسال با یقین از دنیا بروید! ایننیست باباجانِ من! این حرفها چیست دارید میزنید؟ چرا ولایت را خلق حساب میکنید؟ چرا مثل خودت حساب میکنی؟ مگر غیض در این [امیرالمؤمنین {{علیه}}] بهغیر [از] خدا هست؟ یک مؤمن بهغیر [از] خدا غیض تویش نیست، یک متقی [غیض] تویش نیست. خدا میگوید: من همه اعمال متقی را قبول میکنم، {{ارجاع| {{آیه|إنّما یتقبّلُ الله مِن المتّقین|سوره=۵|آیه=۲۷}} }} پس معلوم میشود چیزی تویش نیست، ناجور [تویش] نیست. خدا چیز را از ناجور قبول نمیکند، خدا چیز ناجور را عذاب میکند؛ پس چرا میگوید قبول است؟ وصل به علی {{علیه}} است، وصل به امر است. بیایید وصل بشوید! حالا [مبنای] این [جریان] چیست؟ اینها را من به شما بگویم: یکقدریکه [آدمهای] نامی هستند، اینها آدمهای عادی نیستند. این آدمهایی که میآیند [و] یکجایی را چیز میکنند، اینها بهغیر [از] آدم عادیاند؛ یعنی در مغز این [آدم] ها، اگر کافر هم باشند، آن کسانیکه مثلاً شجاعت خیلی مهمّی دارند، یکچیز مهمّی دارند، [خدا به] اینها از طرف هوش، به اینها یک برتری میدهد، توجّه فرمودید؟ نه از طرف عقل. اگر عقل داشتهباشد که به جنگ علی {{علیه}} نمیآید؛ آنوقت اینها یکچیزهایی را در عالم حسّ میکنند، توجّه فرمودی؟ اینها یک برتری دارند. حالا مادرش [عمرو بن عبدود] به او گفت: مادر! کُشنده تو حیدر است، به گِرد هر کسی میخواهی در این عالم بگردی بگرد! بگِرد کسیکه حیدر است، نگرد! مادرش به او گفت. حالا آمده با این [امیرالمؤمنین {{علیه}}] روبرو شدهاست. این رجز [را] خواند، یکمرتبه [امیرالمؤمنین {{علیه}}] رجز خواند: منم حیدر. یکدفعه این [عمرو بن عبدود] پا [یش] لرزید، یاد حرف مادرش افتاد. به او گفت: من با پدر تو ابوطالب رفیق بودم، خیلی ما رفیق بودیم، آمد و رفتی داشتیم. {{توضیح|حالا این [عمرو بن عبدود] دارد به او [امیرالمؤمنین {{علیه}}] میگوید،}} من بهواسطه پدرت به تو کار ندارم. [امیرالمؤمنین علی {{علیه}}] گفت: پس آمدهای اینجا چهکنی؟ گفت: من از طرف نمیدانم چقدر اینها انتخاب شدم [که] بیایم، من به پیغمبر {{صلی}} کار دارم. [علی {{علیه}}] گفت: من هم میخواهم حمایت از پیغمبر {{صلی}} کنم، من هم به امر پیغمبر {{صلی}} هستم. این [عمرو بن عبدود] یک اینجوری کرد که چهکار کند [که] بهقول ما قاتل نشود؟ بعد به او گفت: اگر میخواهی دو کار بکن: برگرد برو! من به تو کار ندارم؛ یا اینکه پیاده بشو [تا] بجنگیم؛ نه اینکه خیلی چیز [تنومند] بود، چیزی بود دیگر. این آمد غیض کرد، زد [و] چهار دست و پای اسبش را قطع کرد؛ یعنی میخواهد اولتیماتوم به امیرالمؤمنین {{علیه}} بدهد. فهمیدی؟ آره! این اولتیماتوم بود، این وقتیکه روبرو شدند، این [عمرو بن عبدود] یک شمشیر برای امیرالمؤمنین {{علیه}} انداخت، به فرقش خورد. حالا بعضیها میگویند که جبرئیل جلویش را گرفت. چطور شد؟ اگرنه این [امیرالمؤمنین {{علیه}}] اینقدر قدرت داشت، چطور میشد؟ از این حرفها هست، حالا من همهاش را هم قبول نمیکنم. خلاصه، حضرت زد [و] پایش را قطع کرد. وقتی پایش را قطع کرد، فلج شد، درستاست؟ حالا امیرالمؤمنین {{علیه}} دارد میگوید که این [عمرو بن عبدود] یک [آدم] نامی است، یکچیزی است، حالا میفهمد دارد میمیرد، گفت: شاید متنبّه بشود. از رویش پا [بلند] شد، پا شد از رویش [که] این متنبّه بشود؛ نه اینکه امیرالمؤمنین {{علیه}} میخواهد غیضش فروکش شود. حالا هم یک اولتیماتوم به او داد. گفت: میخواهی قبولکن! گفت: نه! قبول نکرد. پس امیرالمؤمنین {{علیه}} اگر از سینه او بلند شد، چهکارش کرد؟ دارد نجاتش میدهد؛ نه اینکه این غیضش بخواهد فروکش شود. حیف از این مرغها که تو خوردی! نه والّا! {{دقیقه|30}} {{توضیح|حالا شنیدم مرغ رسمی هم میخورد. آره! جان خودت! یکی دوتا میرود در این دهاتها مرغ رسمی میآورد. خب، شُغال هم میخورد. به مرغخوردن که آدم ولایتی نمیشود، کجایی؟}} (یک صلوات دیگر بفرستید.) | ||
− | {{موضوع|کسیکه عصاره ولایت را نداند، فهم ولایت ندارد و نباید حرف بزند؛ اگرنه باقی میآورد؛ ولایت یا باید القایی باشد یا نوشیدنی|حرف از خود زدن/حرفولایت/القایولایت}} پس رفقایعزیز! قربانتان بروم، فدایتان بشوم، بنا شد بیایید، نه خودتان را در مشغله بیندازید، نه مردم را هیجانی کنید! اگر کسی عصاره ولایت را نداند؛ فهم ولایت به او ندادهباشند [و] حرفولایت بزند، والله! در آن میماند. تو نباید عقیده خودت را راجعبه ولایت پیادهکنی. عزیز من! باید ولایت را در خودت پیادهکنی. چرا ما عقیده خودمان را در ولایت پیاده میکنیم؟ {{درباره متقی|والله! بالله! من دارم یکچیزی در این دنیا میگویم، من به هیچکس نه کار دارم، نه ارتباط دارم. چرا؟ من الآن نزدیک هشتاد سالم است، دیگر دارم بال میزنم، فقط به عشق شماها من زنده هستم، زندگیام به عشق شما رفقاست؛ یعنی حیات من بهواسطه حیات شماست. چرا؟ حیات شما ولایت است. اگر من حرفی میزنم، توجّه کنید! اگر حرفی بزنید بگویید ایشان به کاری، [به] کسی، وصل است، مثل هماناست که کسیکه کافر نیست، کافرش میکنید، من راضی بههیچ عنوانی نیستم. چونکه یکجا گفتم، هر چه میخواهید بگویید، این مطلب را از روی من بردارید اگر هست، اگر نیست که هیچ. بهدینم قسم! من فقط شب و روز دارم تلاش میکنم ولایت دارید، ولایتتان کامل باشد، حقیقت باشد، یقین باشد. من تمام این حرفها که میزنم، میخواهم ولایت شما یقین باشد، آن یقین در تمام گلولههای خون شما کار کند.}} عزیز من! آن کارساز است، ولایت کارساز است. تمام توجّهم ایناست؛ اگرنه من یک مرغی میگویم بخور و اینها، اینها چیزی نیست، اینها یکچیزهایی است که خب، آدم در گفتارش یک حرفهایی میزند؛ اما من میخواهم به شما بگویم تو که داری میگویی [برای اینکه] غیضش فروکش شود، مگر نور خدا غیض دارد؟ مگر ولایت غیض تویش است؟ ولایت که کسری ندارد، یک خلقت کسری دارد، ولایت که کسری ندارد. علی {{علیه}}، ولایت است؛ پس چرا این حرف را میزنی؟ چرا با یک آب و تابی کتابی نوشتهاند، حرفی میزنند و خیلی هم توسعه به آن میدهند؟ آخر دوباره تکرار میکنم: عزیز من! در پرتو ولایت کار نداشتهباش! {{دقیقه|35}} مگر القاء و افشاء یا نوشیدنی باشد. اگر القاء باشد، تو وصل به آنهایی، اگر نوشیدنی هم باشد، بیا آب زندگانی را به تو میدهد، تو تا آخر زندهای. اگر ولایت آب به تو بدهد [و] بنوشی، تا آخر خلقت زندهای، با روح هستی، جواببده میشوی. کسیکه با ولایت روبرو میشود، خود ولایت باید جواب بدهد؛ نه شخص. اگر شخص باشد، جواب خودش است؛ جواب خودش [هم] ارزش ندارد. یکچیزی است، شبحی میآید و آنهم تمام میشود؛ اما اگر اصل ولایت، القای ولایت [باشد، درستاست]. چرا به پیغمبر {{صلی}} گفت {{روایت|«بلّغ!»}}؟ پاشو برو صحبت کن | + | {{موضوع|کسیکه عصاره ولایت را نداند، فهم ولایت ندارد و نباید حرف بزند؛ اگرنه باقی میآورد؛ ولایت یا باید القایی باشد یا نوشیدنی|حرف از خود زدن/حرفولایت/القایولایت}} پس رفقایعزیز! قربانتان بروم، فدایتان بشوم، بنا شد بیایید، نه خودتان را در مشغله بیندازید، نه مردم را هیجانی کنید! اگر کسی عصاره ولایت را نداند؛ فهم ولایت به او ندادهباشند [و] حرفولایت بزند، والله! در آن میماند. تو نباید عقیده خودت را راجعبه ولایت پیادهکنی. عزیز من! باید ولایت را در خودت پیادهکنی. چرا ما عقیده خودمان را در ولایت پیاده میکنیم؟ {{درباره متقی|والله! بالله! من دارم یکچیزی در این دنیا میگویم، من به هیچکس نه کار دارم، نه ارتباط دارم. چرا؟ من الآن نزدیک هشتاد سالم است، دیگر دارم بال میزنم، فقط به عشق شماها من زنده هستم، زندگیام به عشق شما رفقاست؛ یعنی حیات من بهواسطه حیات شماست. چرا؟ حیات شما ولایت است. اگر من حرفی میزنم، توجّه کنید! اگر حرفی بزنید بگویید ایشان به کاری، [به] کسی، وصل است، مثل هماناست که کسیکه کافر نیست، کافرش میکنید، من راضی بههیچ عنوانی نیستم. چونکه یکجا گفتم، هر چه میخواهید بگویید، این مطلب را از روی من بردارید اگر هست، اگر نیست که هیچ. بهدینم قسم! من فقط شب و روز دارم تلاش میکنم ولایت دارید، ولایتتان کامل باشد، حقیقت باشد، یقین باشد. من تمام این حرفها که میزنم، میخواهم ولایت شما یقین باشد، آن یقین در تمام گلولههای خون شما کار کند.}} عزیز من! آن کارساز است، ولایت کارساز است. تمام توجّهم ایناست؛ اگرنه من یک مرغی میگویم بخور و اینها، اینها چیزی نیست، اینها یکچیزهایی است که خب، آدم در گفتارش یک حرفهایی میزند؛ اما من میخواهم به شما بگویم تو که داری میگویی [برای اینکه] غیضش فروکش شود، مگر نور خدا غیض دارد؟ مگر ولایت غیض تویش است؟ ولایت که کسری ندارد، یک خلقت کسری دارد، ولایت که کسری ندارد. علی {{علیه}}، ولایت است؛ پس چرا این حرف را میزنی؟ چرا با یک آب و تابی کتابی نوشتهاند، حرفی میزنند و خیلی هم توسعه به آن میدهند؟ آخر دوباره تکرار میکنم: عزیز من! در پرتو ولایت کار نداشتهباش! {{دقیقه|35}} مگر القاء و افشاء یا نوشیدنی باشد. اگر القاء باشد، تو وصل به آنهایی، اگر نوشیدنی هم باشد، بیا آب زندگانی را به تو میدهد، تو تا آخر زندهای. اگر ولایت آب به تو بدهد [و] بنوشی، تا آخر خلقت زندهای، با روح هستی، جواببده میشوی. کسیکه با ولایت روبرو میشود، خود ولایت باید جواب بدهد؛ نه شخص. اگر شخص باشد، جواب خودش است؛ جواب خودش [هم] ارزش ندارد. یکچیزی است، شبحی میآید و آنهم تمام میشود؛ اما اگر اصل ولایت، القای ولایت [باشد، درستاست]. چرا به پیغمبر {{صلی}} گفت {{روایت|«بلّغ!»}}؟ پاشو برو صحبت کن! باید به تو هم «بلّغ!» بگوید، حالا چطور بشود؟ {{توضیح|الآن میگویی که خب چطور بشود}} که آیا شما بفهمی که داری یا نداری؟ الآن خوشحالت میکنم با یک صلوات. |
− | {{موضوع|اگر تسلیم ولایت باشید و در مقابل ولایت کرنش کنید و خود را | + | {{موضوع|اگر تسلیم ولایت باشید و در مقابل ولایت کرنش کنید و خود را مؤثّر ندانید، ولایت به شما القا میکند؛ تا افشا کنید|تسلیمبودن/القا و افشا/کرنش در مقابل ولایت}} اگر میخواهی بفهمی که القای ولایت داری، در مقابل ولایت باید کرنش کنی؛ یعنی بگویی من نمیفهمم. فهم من به کنه ولایت نمیرسد. این شما چه شدی؟ القای ولایت است. اگر اینجوری شدی، اغلب شما اینجوری هستید؛ یعنی در مقابل ولایت چه؟ کرنش کن! اگر کرنش کردی؛ یعنیچه؟ چرا گفت {{آیه|إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ، یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلموا تسلیماً|سوره=۳۳|آیه=۵۶}}؟ همه تسلیم شوید! تسلیم پیغمبر {{صلی}} بشوید یعنیچه؟ تسلیم امر پیغمبر {{صلی}} بشوید، امر پیغمبر {{صلی}} علی {{علیه}} بود. آیا فهمیدیم یا نه؟ اهلتسنّن که نفهمیدند، ما هم فهمیدیم یا نه؟ پس ما باید چه کنیم؟ ما باید تسلیم ولایت باشیم. از ولایت که میخواهیم حرف بزنیم، خودمان را چهکار کنیم؟ در کار نیاور! خودت را مؤثّر ندان! چهکسی را مؤثّر بدانیم؟ خود ولایت را مؤثر بدان! حالا خوشحالتان کردم یا نه؟ پس بدانید همه شماها ولایت دارید، همه شماها القاء دارید، همه شماها اینجوری دارید، در صورتیکه عرضاندام در مقابل ولایت نکنید! تسلیم باشید! اگر شما تسلیم شدید، تسلیم به ایناست که ما هنوز توجّه نداریم؛ یعنی خودت را کسری بدانی، نه اینکه خودت چیز باشی، مثل اینکه میگوید: آره {{آیه|قُل إنّما بشرٌ مثلکم|سوره=۱۸| آیه=۱۱۰}}، هنوز آندر سرش است. بیا بیرون از این فکر! |
− | {{موضوع|بعضی تأییدها، تأیید | + | {{موضوع|بعضی تأییدها، تأیید موقّت است و دائمی نیست؛ بعد از رسولالله مردم دنبال کسانی رفتند که تأیید موقّت بودند، مثل شریحقاضی؛ نرفتند دنبال سلمان که تأیید دائم بود|تأیید موقّت/تأیید دائم/شریحقاضی/سلمان}} مطلب دوم که میخواستم به شما عرض کنم، مطلب دوم ایناست: ببینید قربانتان بروم، مردم از بعد رسولالله {{صلی}} اینجوری گول خوردند، گول مقدّسها را [خوردند]، گول مقدّس نخورید! یکوقت میبینی که خود امیرالمؤمنین {{علیه}} یکی را تأیید کردهاست، خود پیغمبر {{صلی}} تأیید کرده، عزیز من! مواظبش باش! این تأیید شده، تأیید موقّت است. هر کسیکه تأیید شد، تأیید دائم نیست، تأیید موقّت است. مگر پیغمبر {{صلی}} بگوید {{روایت|«سلمان منّا أهلالبیت»}}، جزء اهلبیت است. اگر یک تأییدی جزء اهلبیت شد، آن درستاست برو دنبالش! اگرنه تمام این تأییدها، تأیید موقّت است. ما هم دنبال تأیید موقّت میرویم؛ فلانی، بله! اینجوری کرده، اینجوری کرده، اینجوریاست، بله! میروی دنبالش. حالا ببین چهکاره است؟ |
− | حالا از کجا | + | حالا شما از کجا میگویی؟ مگر شریحقاضی نبود؟ باید توجّه کنید! این یک کسی است که در کوفه نامی است، اینجوریاست، اینجوری است، درستاست. {{دقیقه|40}} |
− | {{موضوع|شخص را نبینید، امرش را ببینید، حرفش را ببینید|امر دیدن}} شما شخص را | + | {{موضوع|شخص را نبینید، امرش را ببینید، حرفش را ببینید|امر دیدن}} شما نباید شخص را ببینی، باید امرش را ببینی. شخص را نبین! امرش را باید ببینی! ببین امرش چیست؟ حرفش چیست؟ این آدم، عبادت را از ولایت بالاتر میداند. حالا برو به آن فکر کن [و] ببین درستاست یا نه؟ خب، تو میروی دنبالش. عزیز من! چرا میروی؟ مگر این {{آیه|أطیعوا الله و أطیعوا الرّسول و اولوالأمر منکم|سوره=۴|آیه=۵۹}} را قبول نداری؟ میگوید «أطیعوا الله»، من هم رسول هستم، اینهم اولوالأمر کیست؟ علی {{علیه}}، او هم میگوید حسن {{علیه}}، او هم میگوید حسین {{علیه}}، دوازدهامام، چهاردهمعصوم {{علیهم}}، الآن وجود مبارک امامزمان {{عج}}، (یک صلوات به سلامتی امامزمان {{عج}} بفرستید.) |
{{موضوع|اسامه یکزمانی تأیید بود، اما منبعد رفت طرف عمر و ابابکر|اسامه/تأیید موقت}} حالا مگر که این اسامه را تأیید نکرد؟ بهواسطه این، اصلاً عمر با ابابکر لعنت شدند. گفت هرکس [از لشکر اسامه] تخلف کند لعنت خدا و رسول به او، چقدر تأیید است این؟ یا بعضیها هم میگویند حضرتزهرا هم گفت علیجان، اگر عمل نمیکنی اینرا بیاور [من وصیت کنم]، چقدر تأیید است؟ [اما] آخرش، رفت طرف ابابکر. این ابن حدید چقدر اشعار نوشته، آوردند در تمام خانهخدا، برو بخوان، خب، چرا مورد لعنت است؟ چرا اهلتسنن است؟ {{موضوع|با حقیقت مردم کار کنید، نه با ظاهر و سابقهشان|حرف/سابقه}} عزیزان من، حرفزدن بهغیر واقعیت است، گول حرف مردم را نخورید. با حقیقت مردم کار کنید، نه با هیکلش، نه با سابقهاش. سابقه، پدر اسلام را درآورد، سابقه پدر ولایت را درآورد، سابقه پدر توحید را درآورد. آخر، اینچه سابقهای دارد؟ مگر اول سابقهدار عمر و ابابکر نبودند؟ آیا پدر اسلام را درآوردند یا نیاوردند؟ خب، مردم ظاهر [میبینند]: پدر زن پیغمبر که هست. ریشهایش هم که خب خیلی بلند است، عبایش هم که تا روی پایش است، عمامهاش هم که تا بخواهی گنده است، بسکه هم نماز شب خوانده، اینجایش هم مثل تاپاله است، خب اینرا دیگر قبولش میکنند. علی هم که جوان است، جوانی علی را میبیند، پیرمردی اینرا. اُف توی سرت! حقیقت ببین. | {{موضوع|اسامه یکزمانی تأیید بود، اما منبعد رفت طرف عمر و ابابکر|اسامه/تأیید موقت}} حالا مگر که این اسامه را تأیید نکرد؟ بهواسطه این، اصلاً عمر با ابابکر لعنت شدند. گفت هرکس [از لشکر اسامه] تخلف کند لعنت خدا و رسول به او، چقدر تأیید است این؟ یا بعضیها هم میگویند حضرتزهرا هم گفت علیجان، اگر عمل نمیکنی اینرا بیاور [من وصیت کنم]، چقدر تأیید است؟ [اما] آخرش، رفت طرف ابابکر. این ابن حدید چقدر اشعار نوشته، آوردند در تمام خانهخدا، برو بخوان، خب، چرا مورد لعنت است؟ چرا اهلتسنن است؟ {{موضوع|با حقیقت مردم کار کنید، نه با ظاهر و سابقهشان|حرف/سابقه}} عزیزان من، حرفزدن بهغیر واقعیت است، گول حرف مردم را نخورید. با حقیقت مردم کار کنید، نه با هیکلش، نه با سابقهاش. سابقه، پدر اسلام را درآورد، سابقه پدر ولایت را درآورد، سابقه پدر توحید را درآورد. آخر، اینچه سابقهای دارد؟ مگر اول سابقهدار عمر و ابابکر نبودند؟ آیا پدر اسلام را درآوردند یا نیاوردند؟ خب، مردم ظاهر [میبینند]: پدر زن پیغمبر که هست. ریشهایش هم که خب خیلی بلند است، عبایش هم که تا روی پایش است، عمامهاش هم که تا بخواهی گنده است، بسکه هم نماز شب خوانده، اینجایش هم مثل تاپاله است، خب اینرا دیگر قبولش میکنند. علی هم که جوان است، جوانی علی را میبیند، پیرمردی اینرا. اُف توی سرت! حقیقت ببین. |
نسخهٔ ۲ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۲۷
ولایت، نجاتدهنده خلقت است | |
کد: | 10235 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1381-06-14 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 27 جمادیالثانی |
أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم،
العبد المؤیّد، الرّسول المکرّم، أبوالقاسم محمّد
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علیالحسین و علیّبنالحسین و أولاد الحسین و أهلبیتالحسین و رحمةالله و برکاته
رفقایعزیز! آخرالزّمان است، باید توجّه داشتهباشید! از کار، باید کار بکنید! جوانان درس بخوانند! اگر درس نخوانند، صحیح نیست. کاسبها باید کاسبی کنند، بهقدری خدا کاسب خوب را دوست دارد، میگوید حبیب من است. اگر به رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) میگوید حبیب، به یک کاسبی که غِش در معامله نکند، اشیاء را شریک کند، مستضعفها را شریک کند، بخورد و بخوراند، بهفکر باشد، [هم میگوید حبیبالله].
قضایای مکّه را به آقازاده دوست خودم، تخم چشم من، گفتم؛ هر کجا میروید توجّهتان باید در عصاره آن مطلب باشد. به اینکه شما مکّه رفتید، خیلی خوشحال نباشید، حجّاجبنیوسف [ثقفی] اینقدر مکّه رفت [که به او] گفتند حجّاج؛ یعنی در این دنیا شهرتش حجّاج شد. باید هر جایی هستید، از خدا بخواهید، هر جایی یک عصاره دارد، اطاعت هم بکنید! چرا میگوید «کاسب حبیبالله» است، حبیب من است؟ باید قشنگ کار کنید! دوباره تکرار میکنم: عزیزان من! درس بخوانید! امروز درس یک سرمایهای است. من این بندهزادهام وقتیکه طلبه شد، به او گفتم: بابا! بیا اینجا حرف به تو میزنم، حرف من را بشنو! یکوقت حرف عوامانه است؛ اما عالمانه است، یکوقت حرف عالمانه است، عوامانه است. یکوقت حرف عالمانه است، والله! عوامانه است، یکوقت حرف عوامانه است، عالمانه است. گفتم: پدرجان! قربانت بروم، دو تا قلک اینجا میگذارد، یکی پول تویش میریزد، یکی [دیگر] نمیریزد، سر سال چهجور است؟ گفت: باباجان! آن خوب نیست که پول تویش نیست. گفتم: درس خوب است، پول در قلک بریز! تمام توجّهت به اینباشد، یکموقع این افشاء میشود. عزیزان من! الآن این ولایتی که ما داریم حرف میزنیم، یکروز افشاء میشود. خدا میداند چه افشائی بشود؛ یعنی خدا حمایت میکند افشاء میشود.
مطلبی را آقای حاجآقا تشریف نداشتید عنوان کردم که آقا امامزمان (عجلاللهفرجه) هم وقتی میآید، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) مُهرزننده است، باید کمک کند، چرا؟ خدا در همهجا میخواهد علی (علیهالسلام) را افشاء کند. امامزمان (عجلاللهفرجه) خودش اختیار دارد. آقاجان! یک تزلزلی در دل بعضیها ایجاد شد، خجالت کشیدند بگویند، الآن به شما میگویم. گفتم که جواب شنیدند؛ اما باز هم یکخُرده ته دلشان مثل مثلاً یک کاسهای که یک گوشهاش هنوز نَشُستهاست، [میماند]؛ حالا برایتان شُستهاش میکنم. مگر امامزمان (عجلاللهفرجه)، امامزمانِ تمام خلقت نیست؟ مگر تمام نَفَسهایی که دارند میکِشند بهوجود امامزمان (عجلاللهفرجه) است. والله! روایت داریم: شخصی خدمت امام صادق (علیهالسلام) رئیسمذهب ما رسید، مروانحَکَم زیر جنازه آمد، (جنازه که میگویم، باید اینجوری بگویم، [تا حالیمان شود.) [یعنی] زیر روح خدا آمد، گفت: مروان! تو که عمری با امام صادق (علیهالسلام) بد بودی، آمدی [که] چهکنی؟ گفت: کسی هست که تمام کوههای خلقت از علمش عاجز بودند، کسی بود که تمام ملائکههای آسمان از علم و دانشش عاجز بودند، من زیر جنازه یکچنین کسی آمدهام. حالا ببین، امام صادق (علیهالسلام) میگوید، والله! قسم میخورد، میگوید: اگر ما نباشیم، امامزمان (عجلاللهفرجه) نباشد، تمام خلقت فروزان [فروریزان] میشود. (حالا توجّه کن! آن لکّهای که در دل بعضیها هست، إنشاءالله با این حرف پاک میشود، چونکه شما خودتان پاک هستید. حالا یکوقت میبینید که مثل یک مگسی هست، یکچیزی، به یکجایی یکمقدار لکّه میافتد، پاک میشود. قربانتان بروم، نترسید! شما از خدا اصل ولایت را بخواهید!)
حالا توجّه کنید من چه میگویم؟ میگوید: تمام خلقت فروریزان [میشود]، اصلاً امام صادق (علیهالسلام) میگوید: [زمین] اهلش را فرو میبرد. حالا باز امامزمان {(عجلاللهفرجه) وقتی میآید، میگوید: منم دین، منم آدم، منم نوح، منم پیغمبر آخرالزّمان (صلیاللهعلیهوآله)؛ یعنی آنچه را که نبیّ بوده، من هستم؛ یعنی تمام اینها نتوانستند؛ یعنی یکجوری بود که نشد؛ تاحتّی خود امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، نه اینکه نتواند، مردم لیاقت نداشتند. الآن یعنی تمام این دنیا [باید] بگوید: «لا إله إلّا الله، محمّد رسولالله» (صلوات بفرستید.) بعد بگوید: «علی ولیّالله»، ولیّ خدا من هستم، آمدم. گفتم حالا مگر ایننیست؟
والله! روایت داریم به اجازه مادرش ظهور میکند. توجّه فرمودید؟ حالا نگویید که مثلاً میگوییم که امامزمان (عجلاللهفرجه) احتیاج ندارد، اینها اجازه، روی اجازه است، احترام، روی احترام است. توجّه فرمودید؟ احترام روی احترام است، ما نمیتوانیم بگوییم که مثلاً امامزمان (عجلاللهفرجه) اینجوری است، چطور مثلاً امیرالمؤمنین (علیهالسلام) یاریاش میکند، باید بکند. (یک صلوات بفرستید.)
دوستعزیز خودم یک فرمایشی فرمودند، میخواستم این مطلب را [بگویم]، خواستم که مبادا یک ذرّهای ما ناراحتی داشتهباشیم. عزیز من! ولایت راحتتان میکند. حالا من میخواهم دو مطلب به شما عرض کنم، إنشاءالله امیدوارم که توجّه کنید! یکمطلب ایناست که یزید به حضرتزینب (علیهاالسلام) گفت که «الحمد لله» خدا شما را رسوا کرد. [حضرتزینب (علیهاالسلام)] گفت: فاسق و فاجر رسوا هستند. یزید! خدا دو چیز بهما دادهاست: یکی ما را در قلوب مؤمنین قرار داده، یعنی تو مؤمن نیستی، انداختش آنجا، گفت: ضدّ ما هستی دیگر، یکی هم گفت: بهما بیان دادهاست. بیان، بهغیر [از] حرف است؛ یعنی [تو] حرف میزنی. مقدّس بیان ندارد؛ یعنی خودش برای خودش یکچیزی را درست کردهاست، یک عناد دارد [و] یک خیال.
حالا من منظورم ایناست که بیبی دو عالم حضرتمعصومه (علیهاالسلام) عنایتی کرد، والله!گفتم: بیبیجان! ما از این حرفها چیزی نداریم، یکچیزی یاد ما بینداز [که] ما به اینها بگوییم. بعد هم گفتم: بیبیجان! کشش هم به آنها بده! (توهین کردم، من را حلال کنید! ما حرفی که زدیم میزنیم؛ دیگر حالا خیلی از ما توقّع نداشتهباشید. گفتم کشش آنرا هم بده!) حالا توجّه کن! مقدّس، حرف میزند، این بیان دارد. اگر شما بیان داشتهباشی، اتّصال به کلام هستی؛ یعنی بهقرآن. بیان اتّصال به کلام [است]؛ یعنی ذرّهای از خودت حرف نمیزنی. اصلاً در وجودت نیست که از خودت حرف بزنی، همیشه مواظب چه هستی؟ مواظب کلام، یعنی «کلامالله مجید». حالا اگر مواظب کلام باشی، مواظب ولایت هم هستی؛ چونکه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میگوید: «أنا قرآنالنّاطق» پس مواظب چه شدی؟ هم مواظب قرآن شدی، هم مواظب ولایت شدی، هم خواست خدا همیناست [و آن را] بهجا آوردی. إنشاءالله امیدوارم که نصیبمان شود.
حالا اگر شما اینجوری شدی، حرف اینجاست: آن بیان که گفتی، یک تجلّی به تو میدهد، تو را نگه میدارد، آن بیان که داری. مگر حضرتزینب (علیهاالسلام) را نگه نداشتهاست؟ ببین، چطور با دیکتاتور یک دنیا حرف میزند! [پس] نگهش داشتهاست، تزلزل ندارد، بیان دارد، او را میکوبد. یزید قدرت دارد؛ [اما] اصلاً قدرت نمیبیند. هر کسی ولایت داشتهباشد، قدرتهای پوشالی را نمیبیند. این قدرتها همهاش پوشالی است، هیچ میشود. حالا اگر که شما إنشاءالله امیدوارم که اینجوری هستید، [اگر نیستید، بشوید]؛ پس بیان به شما تجلّی میدهد، محکمت میکند، نگهت میدارد، از همه حوادث حفظت میکند. بیان داشتهباشید! بیان، حقیقت بهولایت است. بیان، حقیقت به خداست. بیان، حقیقت به توحید است؛ بیان داشتهباش! کلام چیز نداشتهباش! حرف نزن! حالا یک تجلّی دارد. حالا خود قرآنمجید هم ما داریم کسیکه حقیقت بهولایت داشتهباشد، این قرآنی که داری میخوانی، حقیقت بهولایت داشتهباشی، این کتاب آسمانی است، سفارش ولایت است، این کتاب آسمانی است، قبولی دارد، قبولیاش علی (علیهالسلام) است، نه قرآن بخوانی و نمیدانم اینها. حالا که اینجوری شدهاست، سنّی هم آمده، خوب خوانده، نمیدانم یکمیلیون، چقدر [پول] به او دادند. آیا این [سنّی] بهحقیقت قرآن پی برد که تو به او [پول] میدهی؟ بهحقیقت پول بده! آقاجان! من در سیاست نروم، حقیقت احترام دارد، نه قرآنخواندن. مگر اهلتسنّن قرآن نمیخوانند؟ چرا لعنت شدند؟ اینقدر هم احترام میکنند، یکی [قران را] زمین گذاشت، گفت: «لعن علی أبیک»: لعنت به پدرت، چرا قرآن را زمین گذاشتی؟ من میخواستم بگویم: لعنت به تو و بابایت، تو که این [قرآن] را قبول نداری؛ حالا من زمین گذاشتم. چهکار میکنیم؟ توجّه فرمودی دارم چه میگویم؟ حالا پس چند تا تجلّی داری، اگر تجلّیهای اینها بشود، والله! دیگر اصلاً تجلّی شیطان، دیگر به تو کارگر نمیشود. مقدّس، تجلّی شیطان دارد. دیگر تجلّی به تو کاری نمیکند. روح قرآن علی (علیهالسلام) است، روح بیان علی (علیهالسلام) است، روح ولایت خود ولایت است. توجّه فرمودید من چه میگویم؟ (یک صلوات بفرستید.)
پس عزیزان من! کوشش کنید بیان داشتهباشید! (اگر هم روایتش را میخواهی، من وصلش کنم به یکجا که بیروایت حرف نزنم.) مگر نمیگوید مؤمن چطور است که حرف لغو نمیزند؟ مقدّس حرف لغو میزند. میگوید مؤمن حرف لغو نمیزند؛ یعنی بیان دارد. بیان که حضرتزینب (علیهاالسلام) میگوید ما داریم. حرف بیخود نمیزند، چرا [مقدّس] حرف بیخود میزند؟ چرا میگوید من؟ حالا چرا چنین است؟ این مقدّس عبادت را از ولایت بالاتر میداند. اما من چه میگویم؟ میگویم روح عبادت چیست؟ ولایت است. اگر روح نداشتهباشد، جسم است. خیلی این مقدّس لطمه زدهاست؛ هم به دین، هم به اسلام، هم بهولایت. چرا؟ خودسر است، خودخواه است، نیرویش را صرف [حقیقت] نیرو نمیکند. والله! بالله! تمام گلولههای [گلبولهای] خونم ایناست: عزیز من! اگر تو علی (علیهالسلام) را دوست داشتهباشی، به امر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) یقین داشتهباشی، هم خدا گفتی، هم قرآن گفتی، هم اطاعت گفتی، هم رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) گفتی، هم نماز گفتی، هم روزه گفتی، تمام احکام را یکجا با علی [گفتی]. چرا؟ اینها بیعلی فایدهای ندارد. مگر به تو نمیگوید اگر عبادتثقلین کنی [بیولایت علی (علیهالسلام)]، درست نیست؟ توجّه کنید من چه میگویم؟ عزیزان من! (حالا روایتش را میخواهی؟) عبادتکنندهتر از خوارجنهروان زیر این آسماندنیا نیامده. اینقدر عبادت میکردند، یکی از آنها ابنملجم بود. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! (یک صلوات بفرستید.) میگفت یا نبود یا کمنظیر بود، که اینجایش [پیشانی] همینجور پینهبسته بود تا اینجا. اینبود، بعضیوقتها اینجا را میبرید. بسکه در بیابان میرفت [و] خدا خدا میکرد؛ اما خدای بیعلی (علیهالسلام) میگفت. علی (علیهالسلام) نجاتت میدهد، نه عبادت. نجاتدهنده تو ولایت است، نه عبادت. اتّفاقاً تأیید هم بود، پس چرا علی (علیهالسلام) را کشت؟ عزیزان من! عبادت بیعلی (علیهالسلام)، احکامکُشی است، والله! احکامکُشی است. چه داری میگویی؟ نادان! آرام باش! تا یکی حرف از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میزند، [میگوید:] علیاللهی است. اصلاً بعضیها که حرف میزنی لعنت میکنند. بیان داشتهباش! مگر بهکسی تا میگویی چه؟ لعنت میشود کرد [که تو میکنی؟] به کسیکه خدا و رسول لعنتکرده، تو [لعنت] بکن! چرا اینکار را میکنی؟ یا میگوید: صوفی است، یا میگوید: کج شدهاست، طرف علی (علیهالسلام) رفتن، کجی است؟ تو عوض کج، خُلی، خُلی، خُلی، تو فهم نداری مرتیکه!
خب یکیدیگر هم بگویم، چونکه ولایت پیشروی نشد، اینکارها را مقدّسها میکنند. میگویند: خدا بالاتر است. بابا! اگر تو خدا را بالاتر از علی (علیهالسلام) میدانی، خدا امرش علی (علیهالسلام) است، مقصدش علی (علیهالسلام) است؛ پس تو نه خدا را قبول داری، نه رسول (صلیاللهعلیهوآله) را قبول داری. آرام باش! حرف از روی فهمت بزن! عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم، به این حرفها توجّه کنید!
(اگر ما که هستیم، خیلیها هستند، من ندیدم هنوز یکی که این حرفی که دارم میزنم بزند، این حرف القای خداست، [القای] حضرتمعصومه (علیهاالسلام) است، من چیزی بلد نیستم.) اگر شما این شمشیری که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) [در] یومالخندق زدهاست، نَفَسی که [در لیلةالمبیت] کشیدهاست، افضل [از] عبادتثقلین بدانی [و بگویی] علی (علیهالسلام) احتیاج دارد، والله! ولایت را نشناختهای، والله! توهین بهولایت کردهای. اگر خدا میگوید یک نَفَس کشیدهاست افضل [از] عبادتثقلین، دارد به کلّخلقت میگوید؛ میگوید کجا دنبال خلق میروید؟ کجا دنبال اینمردم میروید؟ بیا این [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] یک نَفَسش افضل [از] عبادتثقلین است، کجا دنبال مردم میروید؟ کجا دنبال خلق میروید؟ کجا بیخودی کسی را تأیید میکنید؟ بیا علی (علیهالسلام) را قبولکن! علی (علیهالسلام) را تأیید کن! والله قسم! تمام گلولههای خونم ایناست، علی (علیهالسلام) را دارد برای من و تو افشاء میکند. مگر علی احتیاج دارد؟ تمام خلقت احتیاج بهولایت دارد، علی چه احتیاجی دارد؟ حالا هم که گفتم یک نفسش افضل عبادتثقلین است، خدا دارد حمایت از امرش میکند. علی دارد حمایت از امر خدا میکند. عزیز من، تمام گلولههای خونم ایناست، توجه کنید به این حرفها تا یکقدری فارغ نشوید [به این حرفها توجه ندارید].
دوباره تکرار میکنم: ای کاسب! تو حبیب خدایی، [ای دانشجو!] قشنگ درس بخوان! [ای مدیر کارخانه!] قشنگ کارخانهداری کن! اما یک دهدقیقه در این فکرها برو! نجات دنیا و آخرتت فکر است؛ آنوقت با فکر یقین پیدا میکنی [که] این حرفها درستاست. [تا چیزی میگویی،] فوری ردّت میکند [و میگوید:] این یارو علیاللهی است، این بیسواد است. ردّت میکند. ردّ نشو! راست باش! محکم باش! والله! ردّت میکند، بهدینم! ردّت میکند، محکم باش! شیطان ردّت میکند. [علی (علیهالسلام)] چه احتیاجی دارد؟
حالا اگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دارد یک نَفَس میکشد، به امر خدا [کار] میکند؛ یعنی مواظب رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) باشد، تا امر خدا را اطاعت کند. امر خدا، علی ولیّالله (علیهالسلام) است، امر خدا آناست که علی (علیهالسلام) را سر دست برد [و] گفت: «الیوم أکملت کملت لکم دینکم»[۱]، اگر علی (علیهالسلام) یک نَفَسش افضل [از] عبادتثقلین است، دارد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) دفاع میکند، دارد از امر خدا دفاع میکند که رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) باید امر خدا را افشاء کند، نه اینکه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) را بکشند. توجّه کردید [که] من چه میگویم؟ اگر توجّه کردید، یک صلوات مردانه بفرستید.
اگر غیر [از] اینباشد، علی (علیهالسلام) را خلق حساب کردهاید، میگویی اینهم احتیاج دارد. خدا میگوید اینجور دیگر، خلق حسابش میکنید، او که خلق نیست. آیا توجّه دارید به این حرفها یا نه؟ مگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) خلق است؟ خلق احتیاج دارد، اینکار را بکند اینجا ثواب ببرد، آنجا برود ثواب ببرد، آنجا ثواب ببرد. ثواب ببرد خودش را نجات بدهد! نجات تمام خلقت علی (علیهالسلام) است.
یا بیشتر مردم، (حالا دیگر [اینحرفها پیش] آمد،) مثلاً میگویند: وقتی خلاصه عَمرو بن عبدود آبدهان انداخت، علی (علیهالسلام) بلند شد. (یکی از خیلی نمیدانم پرفسورهای نمیدانم چه، اینرا میگفت:) علی (علیهالسلام) بلند شد [که] غیضش فروکش شود. ای نادان! غیض در من است، در توست، مگر بهغیر خدا علی (علیهالسلام) [چیزی درونش است؟]، [علی (علیهالسلام)] خود ولایت است. غیض در ولایت نیست، غیض در نور نیست. عزیز من! اینکه دارم میگویم بیایید یکقدری در عصاره این حرفها خُرد شوید؛ تا یقین به علی (علیهالسلام) کنید! یقین به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کنید! با یقین راه بروید! با یقین کار کنید! إنشاءالله، امیدوارم که بعد از صد و بیستسال با یقین از دنیا بروید! ایننیست باباجانِ من! این حرفها چیست دارید میزنید؟ چرا ولایت را خلق حساب میکنید؟ چرا مثل خودت حساب میکنی؟ مگر غیض در این [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] بهغیر [از] خدا هست؟ یک مؤمن بهغیر [از] خدا غیض تویش نیست، یک متقی [غیض] تویش نیست. خدا میگوید: من همه اعمال متقی را قبول میکنم، [۳] پس معلوم میشود چیزی تویش نیست، ناجور [تویش] نیست. خدا چیز را از ناجور قبول نمیکند، خدا چیز ناجور را عذاب میکند؛ پس چرا میگوید قبول است؟ وصل به علی (علیهالسلام) است، وصل به امر است. بیایید وصل بشوید! حالا [مبنای] این [جریان] چیست؟ اینها را من به شما بگویم: یکقدریکه [آدمهای] نامی هستند، اینها آدمهای عادی نیستند. این آدمهایی که میآیند [و] یکجایی را چیز میکنند، اینها بهغیر [از] آدم عادیاند؛ یعنی در مغز این [آدم] ها، اگر کافر هم باشند، آن کسانیکه مثلاً شجاعت خیلی مهمّی دارند، یکچیز مهمّی دارند، [خدا به] اینها از طرف هوش، به اینها یک برتری میدهد، توجّه فرمودید؟ نه از طرف عقل. اگر عقل داشتهباشد که به جنگ علی (علیهالسلام) نمیآید؛ آنوقت اینها یکچیزهایی را در عالم حسّ میکنند، توجّه فرمودی؟ اینها یک برتری دارند. حالا مادرش [عمرو بن عبدود] به او گفت: مادر! کُشنده تو حیدر است، به گِرد هر کسی میخواهی در این عالم بگردی بگرد! بگِرد کسیکه حیدر است، نگرد! مادرش به او گفت. حالا آمده با این [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] روبرو شدهاست. این رجز [را] خواند، یکمرتبه [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] رجز خواند: منم حیدر. یکدفعه این [عمرو بن عبدود] پا [یش] لرزید، یاد حرف مادرش افتاد. به او گفت: من با پدر تو ابوطالب رفیق بودم، خیلی ما رفیق بودیم، آمد و رفتی داشتیم. (حالا این [عمرو بن عبدود] دارد به او [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] میگوید،) من بهواسطه پدرت به تو کار ندارم. [امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام)] گفت: پس آمدهای اینجا چهکنی؟ گفت: من از طرف نمیدانم چقدر اینها انتخاب شدم [که] بیایم، من به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) کار دارم. [علی (علیهالسلام)] گفت: من هم میخواهم حمایت از پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) کنم، من هم به امر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هستم. این [عمرو بن عبدود] یک اینجوری کرد که چهکار کند [که] بهقول ما قاتل نشود؟ بعد به او گفت: اگر میخواهی دو کار بکن: برگرد برو! من به تو کار ندارم؛ یا اینکه پیاده بشو [تا] بجنگیم؛ نه اینکه خیلی چیز [تنومند] بود، چیزی بود دیگر. این آمد غیض کرد، زد [و] چهار دست و پای اسبش را قطع کرد؛ یعنی میخواهد اولتیماتوم به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بدهد. فهمیدی؟ آره! این اولتیماتوم بود، این وقتیکه روبرو شدند، این [عمرو بن عبدود] یک شمشیر برای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) انداخت، به فرقش خورد. حالا بعضیها میگویند که جبرئیل جلویش را گرفت. چطور شد؟ اگرنه این [امیرالمؤمنین (علیهالسلام)] اینقدر قدرت داشت، چطور میشد؟ از این حرفها هست، حالا من همهاش را هم قبول نمیکنم. خلاصه، حضرت زد [و] پایش را قطع کرد. وقتی پایش را قطع کرد، فلج شد، درستاست؟ حالا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دارد میگوید که این [عمرو بن عبدود] یک [آدم] نامی است، یکچیزی است، حالا میفهمد دارد میمیرد، گفت: شاید متنبّه بشود. از رویش پا [بلند] شد، پا شد از رویش [که] این متنبّه بشود؛ نه اینکه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میخواهد غیضش فروکش شود. حالا هم یک اولتیماتوم به او داد. گفت: میخواهی قبولکن! گفت: نه! قبول نکرد. پس امیرالمؤمنین (علیهالسلام) اگر از سینه او بلند شد، چهکارش کرد؟ دارد نجاتش میدهد؛ نه اینکه این غیضش بخواهد فروکش شود. حیف از این مرغها که تو خوردی! نه والّا! (حالا شنیدم مرغ رسمی هم میخورد. آره! جان خودت! یکی دوتا میرود در این دهاتها مرغ رسمی میآورد. خب، شُغال هم میخورد. به مرغخوردن که آدم ولایتی نمیشود، کجایی؟) (یک صلوات دیگر بفرستید.)
پس رفقایعزیز! قربانتان بروم، فدایتان بشوم، بنا شد بیایید، نه خودتان را در مشغله بیندازید، نه مردم را هیجانی کنید! اگر کسی عصاره ولایت را نداند؛ فهم ولایت به او ندادهباشند [و] حرفولایت بزند، والله! در آن میماند. تو نباید عقیده خودت را راجعبه ولایت پیادهکنی. عزیز من! باید ولایت را در خودت پیادهکنی. چرا ما عقیده خودمان را در ولایت پیاده میکنیم؟ والله! بالله! من دارم یکچیزی در این دنیا میگویم، من به هیچکس نه کار دارم، نه ارتباط دارم. چرا؟ من الآن نزدیک هشتاد سالم است، دیگر دارم بال میزنم، فقط به عشق شماها من زنده هستم، زندگیام به عشق شما رفقاست؛ یعنی حیات من بهواسطه حیات شماست. چرا؟ حیات شما ولایت است. اگر من حرفی میزنم، توجّه کنید! اگر حرفی بزنید بگویید ایشان به کاری، [به] کسی، وصل است، مثل هماناست که کسیکه کافر نیست، کافرش میکنید، من راضی بههیچ عنوانی نیستم. چونکه یکجا گفتم، هر چه میخواهید بگویید، این مطلب را از روی من بردارید اگر هست، اگر نیست که هیچ. بهدینم قسم! من فقط شب و روز دارم تلاش میکنم ولایت دارید، ولایتتان کامل باشد، حقیقت باشد، یقین باشد. من تمام این حرفها که میزنم، میخواهم ولایت شما یقین باشد، آن یقین در تمام گلولههای خون شما کار کند. عزیز من! آن کارساز است، ولایت کارساز است. تمام توجّهم ایناست؛ اگرنه من یک مرغی میگویم بخور و اینها، اینها چیزی نیست، اینها یکچیزهایی است که خب، آدم در گفتارش یک حرفهایی میزند؛ اما من میخواهم به شما بگویم تو که داری میگویی [برای اینکه] غیضش فروکش شود، مگر نور خدا غیض دارد؟ مگر ولایت غیض تویش است؟ ولایت که کسری ندارد، یک خلقت کسری دارد، ولایت که کسری ندارد. علی (علیهالسلام)، ولایت است؛ پس چرا این حرف را میزنی؟ چرا با یک آب و تابی کتابی نوشتهاند، حرفی میزنند و خیلی هم توسعه به آن میدهند؟ آخر دوباره تکرار میکنم: عزیز من! در پرتو ولایت کار نداشتهباش! مگر القاء و افشاء یا نوشیدنی باشد. اگر القاء باشد، تو وصل به آنهایی، اگر نوشیدنی هم باشد، بیا آب زندگانی را به تو میدهد، تو تا آخر زندهای. اگر ولایت آب به تو بدهد [و] بنوشی، تا آخر خلقت زندهای، با روح هستی، جواببده میشوی. کسیکه با ولایت روبرو میشود، خود ولایت باید جواب بدهد؛ نه شخص. اگر شخص باشد، جواب خودش است؛ جواب خودش [هم] ارزش ندارد. یکچیزی است، شبحی میآید و آنهم تمام میشود؛ اما اگر اصل ولایت، القای ولایت [باشد، درستاست]. چرا به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت «بلّغ!»؟ پاشو برو صحبت کن! باید به تو هم «بلّغ!» بگوید، حالا چطور بشود؟ (الآن میگویی که خب چطور بشود) که آیا شما بفهمی که داری یا نداری؟ الآن خوشحالت میکنم با یک صلوات.
اگر میخواهی بفهمی که القای ولایت داری، در مقابل ولایت باید کرنش کنی؛ یعنی بگویی من نمیفهمم. فهم من به کنه ولایت نمیرسد. این شما چه شدی؟ القای ولایت است. اگر اینجوری شدی، اغلب شما اینجوری هستید؛ یعنی در مقابل ولایت چه؟ کرنش کن! اگر کرنش کردی؛ یعنیچه؟ چرا گفت «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ، یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلموا تسلیماً»[۴]؟ همه تسلیم شوید! تسلیم پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بشوید یعنیچه؟ تسلیم امر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بشوید، امر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) علی (علیهالسلام) بود. آیا فهمیدیم یا نه؟ اهلتسنّن که نفهمیدند، ما هم فهمیدیم یا نه؟ پس ما باید چه کنیم؟ ما باید تسلیم ولایت باشیم. از ولایت که میخواهیم حرف بزنیم، خودمان را چهکار کنیم؟ در کار نیاور! خودت را مؤثّر ندان! چهکسی را مؤثّر بدانیم؟ خود ولایت را مؤثر بدان! حالا خوشحالتان کردم یا نه؟ پس بدانید همه شماها ولایت دارید، همه شماها القاء دارید، همه شماها اینجوری دارید، در صورتیکه عرضاندام در مقابل ولایت نکنید! تسلیم باشید! اگر شما تسلیم شدید، تسلیم به ایناست که ما هنوز توجّه نداریم؛ یعنی خودت را کسری بدانی، نه اینکه خودت چیز باشی، مثل اینکه میگوید: آره «قُل إنّما بشرٌ مثلکم»[۵]، هنوز آندر سرش است. بیا بیرون از این فکر!
مطلب دوم که میخواستم به شما عرض کنم، مطلب دوم ایناست: ببینید قربانتان بروم، مردم از بعد رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) اینجوری گول خوردند، گول مقدّسها را [خوردند]، گول مقدّس نخورید! یکوقت میبینی که خود امیرالمؤمنین (علیهالسلام) یکی را تأیید کردهاست، خود پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) تأیید کرده، عزیز من! مواظبش باش! این تأیید شده، تأیید موقّت است. هر کسیکه تأیید شد، تأیید دائم نیست، تأیید موقّت است. مگر پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) بگوید «سلمان منّا أهلالبیت»، جزء اهلبیت است. اگر یک تأییدی جزء اهلبیت شد، آن درستاست برو دنبالش! اگرنه تمام این تأییدها، تأیید موقّت است. ما هم دنبال تأیید موقّت میرویم؛ فلانی، بله! اینجوری کرده، اینجوری کرده، اینجوریاست، بله! میروی دنبالش. حالا ببین چهکاره است؟
حالا شما از کجا میگویی؟ مگر شریحقاضی نبود؟ باید توجّه کنید! این یک کسی است که در کوفه نامی است، اینجوریاست، اینجوری است، درستاست.
شما نباید شخص را ببینی، باید امرش را ببینی. شخص را نبین! امرش را باید ببینی! ببین امرش چیست؟ حرفش چیست؟ این آدم، عبادت را از ولایت بالاتر میداند. حالا برو به آن فکر کن [و] ببین درستاست یا نه؟ خب، تو میروی دنبالش. عزیز من! چرا میروی؟ مگر این «أطیعوا الله و أطیعوا الرّسول و اولوالأمر منکم»[۶] را قبول نداری؟ میگوید «أطیعوا الله»، من هم رسول هستم، اینهم اولوالأمر کیست؟ علی (علیهالسلام)، او هم میگوید حسن (علیهالسلام)، او هم میگوید حسین (علیهالسلام)، دوازدهامام، چهاردهمعصوم (علیهمالسلام)، الآن وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه)، (یک صلوات به سلامتی امامزمان (عجلاللهفرجه) بفرستید.)
حالا مگر که این اسامه را تأیید نکرد؟ بهواسطه این، اصلاً عمر با ابابکر لعنت شدند. گفت هرکس [از لشکر اسامه] تخلف کند لعنت خدا و رسول به او، چقدر تأیید است این؟ یا بعضیها هم میگویند حضرتزهرا هم گفت علیجان، اگر عمل نمیکنی اینرا بیاور [من وصیت کنم]، چقدر تأیید است؟ [اما] آخرش، رفت طرف ابابکر. این ابن حدید چقدر اشعار نوشته، آوردند در تمام خانهخدا، برو بخوان، خب، چرا مورد لعنت است؟ چرا اهلتسنن است؟ عزیزان من، حرفزدن بهغیر واقعیت است، گول حرف مردم را نخورید. با حقیقت مردم کار کنید، نه با هیکلش، نه با سابقهاش. سابقه، پدر اسلام را درآورد، سابقه پدر ولایت را درآورد، سابقه پدر توحید را درآورد. آخر، اینچه سابقهای دارد؟ مگر اول سابقهدار عمر و ابابکر نبودند؟ آیا پدر اسلام را درآوردند یا نیاوردند؟ خب، مردم ظاهر [میبینند]: پدر زن پیغمبر که هست. ریشهایش هم که خب خیلی بلند است، عبایش هم که تا روی پایش است، عمامهاش هم که تا بخواهی گنده است، بسکه هم نماز شب خوانده، اینجایش هم مثل تاپاله است، خب اینرا دیگر قبولش میکنند. علی هم که جوان است، جوانی علی را میبیند، پیرمردی اینرا. اُف توی سرت! حقیقت ببین.
بهدینم قسم، اگر بخواهی حقیقت ببینی خدا پرده را میبرد کنار، حقیقت را نشانت میدهد. تو حقیقت را بخواه ببین، تو میخواهی دنبال یکی بخوری، لشخوریم ما. [میخواهی ببینی] چه کجاست و ریاست کجاست؟ من لشخورم! بابا، آرام بگیر، ولایت بهمن چه، من لشخورم، پی لش میگردم. مگر نبودند؟ مگر طلحه و زبیر تأیید نبود؟ امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) شمشیر زبیر را برداشت، اینجور اینجور کرد، گفت چقدر دشمنان خدا را به خاک هلاکت افکندی، حالا چه شدی؟ کشیده شدی بهروی وصی رسولالله. به تمام لشکر گفت وصی رسولالله یعنی من، دارد علی افشاء میکند به آنها من وصی رسولالله هستم. حالا چهکسی شنید؟ حالا مگر نگفت در جنگ احد منم وصی رسولالله؟ آیا آنها فهمیدند؟ نه. اینکه دارم میگویم بابا جان، عزیزان من، حرفولایت را خیلی افشاء نکنید همیناست. حقیقت ولایت یکچیزی است که باید او داشتهباشد، وصل بشود به فرمایش شما. تستش کن، فوری حرف نزن. عزیز من، فدایت بشوم، قبول که ندارد، جلوگیری هم از تو میشود.
خدا میداند وقتیکه شما یکقدری ماوراء را ببینی، حقیقت را ببینی، مگر [اینکه] خدا تو را حفط کند، اگر فولاد باشی آب میشوی. خوشا به حال ما که نمیفهمیم. خدا رحمت کند حاجشیخعباس را، من همیشه در هر نواری اسم ایشان را میآورم. ماهمبارک رمضان بود، امشب شب احیا بود، فردا من را دید، [گفت] حسین چه خواستی؟ گفتم: خدایا، عقلم را زیاد کن. گفت: خوب چیزی نخواستی حسین، همیشه باید غصه بخوری. آدمی که عقلش زیاد است، دائم باید غصه بخورد. چرا؟ ماوراء را میبیند، کرده مردم را میبیند، بدها را میبیند، میبیند. به روح تمام انبیاء، من اگر داد میزنم، اگر شما هم مثل من بودید فریاد میزدید که میبینم اینمردم دارند کجا میروند. دلم میسوزد، داد میزنم. توجه کنید من چه میگویم، من نمیخواهم خودم را معرفی کنم. والله، نمیخواهم، بهدینم نمیخواهم، من دیگر عمرم به معرفی نمیرسد. ما دیگر کاسه، کوزه را باید جمع کنیم. پس توجه کنید من دارم چه میگویم. اگر کسی تأیید شد، باید هوایش را داشتهباشید. حالا که این تأیید شد، باید مواظبش باشید. تأیید از تأیید خودش حرف نزند، از آنکه تأیید شده باید حرف بزند، حرف من ایناست. ما تأیید خدا و پیغمبر را قبول داریم، اما از تأیید خودش نباید حرف بزند، از آنجا حرف بزند.
حالا اگر روایتش را میخواهی ایناست: حالا شخصی این الغدیر را [نوشت] یعنی یکدوستی من داشتم گفت هنوز هم کتابهایش هست. حالا آقایانی که در مجلس هستند شاید بدانند. پیغمبر فرمود: فلانی، جبرئیل دارد تو را تأیید میکند. جبرییل تأییدت کرد، خدا تأییدت میکند، اما در صورتیکه از ما بگویی، اگر از ما نگویی جدا شدهای. پس مقدسی که از خودش حرف بزند جدا شده؛ اما وصل به شیطان شدهاست. متدین وصل بهخدا و قرآن است، مقدس وصل به شیطان است، چونکه حرف او را [میزند]، حرف از خودش میزند، مقصد خودش را دارد میگوید. حالا این مقدس تا زمانیکه با دین ساخت، آن کارش هست، وقتی هم نه نیست، راه خودش را میرود. اینجا توجه کنید، این دارد علیعلی میگوید. ببینید این اصلاً مقصدش چیست، علی در وجودش هست؟ در وجودش پیاده شدهاست؟ یا غیر حرف علی میتواند بزند یا نزند؟ جان من، قربانتان بروم، امروز باید هر روز، هر هفته لااقل، سر هفته که میشود یک تنظیم کنید کارهایتان را، بروید یکفکری بکنید، این حرفها را در خودتان پیاده کنید. فکر کنید، امروز دین مثل سرمهای که از چشمتان برود بیرون میرود. زمان قدیم سرمه بود، میگفتند چشم قدرت میگیرد، حالا الان چه میمالند نمیدانم دیگر، آقا فهمیدید چه میگویم؟ یک صلوات بفرستید. (صلوات)
والله، روایت داریم حضرت میفرماید مانند سرمهای که از چشم زنها میرود ولایت از شما گرفته میشود، توجه نمیکنید. بیایید عزیز من توجه کنیم ولایت از کف ما نرود. عبادتی نشوید، ولایتی باشید.
دوباره تکرار میکنم، مقدس، عبادت را افضل ولایت میداند، این مقدس است، مقدس مارک ولایت زدهاست، حقیقت ولایت ندارد. مگر نبودند؟ دوباره تکرار میکنم، مگر اسامه نبود؟ مگر طلحه و زبیر نبود؟ مگر شریحقاضی نبود؟ مگر خلفای عباسی نبودند؟ خب، مردم هم چقدر پیروشان بودند. نماز جمعهای داشتند، وقفی داشتند، انفاقی داشتند، جلسه علمایی داشتند، جلسه بهحساب توحید داشتند، مگر همین مأمون نیست؟ بعضی مقدسها مقدسند، بعضیها هم مقدسند، هم منافق. این دیگر بالاتر است؛ هم مقدس است هم منافق. با منافقی خودش میخواهد کسب مردم کند، مردم دورش را بگیرند، با مقدسی خودش میخواهد کسب ثروت کند، کسب حیات خودش را بکند. اما این حیات نیست، این ممات است مقدس. اینکه تو داری، ممات است نه حیات، یک عدهای را بریزی دورت، گمراه کنی که ممات است، مردهای.
پس باید عزیزان من توجه کنید، قربانتان بروم، فدایتان بشوم. در این ماوراء ما یک خدا داریم یک ولایت، هرکس حرف او را زد و عمل به آن کرد درستاست. در کارش هم باید کار کنید، آیا این حرفی که میزند عمل هم میکند یا نمیکند؟ اگر عمل نمیکند اصلاً اعتقاد ندارد. من اگر بهولایت عمل نکنم، اعتقاد ندارم، باید عمل کنی بهولایت. چرا؟ میگوید عارف باید باشی، خدا شرط کردهاست. عارف بهخدا باشی، خانهخدا هم برو زیارت کن. خود حضرتمعصومه را، حضرترضا میفرماید ثواب [زیارت] من که علیبنموسیالرضا هستم به تو میدهد، کسیکه خواهر من را در قم زیارت کند. اما میگوید عارف باشد، عارف یعنیچه؟ به یکی از نمیدانم اسمش را دیگر نمیخواهم والله بیاورم، نمیخواهم اینها کسری پیدا کنند. به یکی خیلی بوق و منتشا داشت، گفتم عارف [چیست؟]، گفت باید بشناسی. گفتم: خب، ابنسعد هم اینها را میشناخت، زد گاراژ. بابا جان من، [عارف بودن] شناخت نیست شناخت نیست، باید امرش را اطاعت کنی. خانم، اگر تو عارف باید بهحق حضرتمعصومه باشی، جورابت باید کلفت باشد. چادر نمازها اولها، لا اله الا الله، والله قسم، من خیلی مشکلم است این حرف را بزنم، آنها که با چادر نماز بیرون میآمدند، زنهای ناجور بودند. من هشتاد سالم است، همهچیز را سر در میکنم، آنجا هم رفتهام. این چادرها چیست پرپری میپوشید؟ حالا بهحساب مقدس است، مقدسها هم چادر دارند. چادر نماز میگوید مال نماز است، چادر مشکی بپوش.
ما مکه بودیم این آقای وزیری با ما بود. درود خدا به پدر و مادر این وزیری باشد، اصلاً والله، بالله، این زنش چادر مشکی پوشید تا آخر. یکنفر بود که با او بود، خویش هم بود. ما دیدیم این زن یکجوری خودش را درستکرده، وابسته به ایشان هم بود، این رفت شب نیامد. صبح آمد گفت کجا بودی؟ گفتم اینجوری اینجوری درست میکند خودش را خب شب نمیآید حاجآقا. آقا همه را دعوت کردند ما را دعوت نکردند، به فلان که دعوت نکردند! مثل خودت است. زن بدش آمد، مرد هم بدش آمد. یواش گفتم، آخر آن خیلی قیمت دارد من هم یواش میگویم، ارزشش خیلی است. یک صلوات بفرستید. (صلوات)
ما بنا شد ساعت بخریم، این آقای وزیری یک دو سهتا پول چیز هم داد. ما بنا شد ساعت بخریم، من یکمرتبه دیدم با خانمش آمد بیرون. من یواشیواش پس زدم، این فهمید. گفت حاجحسین، گفتم بله، گفت آبروی من را نریز. حالا این دفعه بیا تو، بد است آخر ما به این بگوییم برو. از همانجا ما را شناخت، فهمیدی؟ آره، ما رفتیم یکی دو تا ساعت خریدیم، اما واقعاً بهما خدمت کرد. مثلاً دو سه چک پول داشت، چونکه هر سال میرفت و اینها، با آنها مربوط بود، با ساعتیها مربوط بود، با این کویتیها مربوط بود. گفت هرچه میخواهی پول بردار، هرچه میخواهی بخر. گفتم سایه شما روی سر من است بس است، یک قرانش را برنداشتم. اما هر کس به او میگفت، پول نمیداد به هیچکس، همانجا [کسی] به او گفت، هیچچیز به او نداد. توجه فرمودی؟
حالا حرف سر ایناست، بابا جان، قربانتان بروم، حالا عزیز من شما که عقد بسته دارید، یا میخواهید زن بگیرید، تند با خانمت حرف نزنی. [بگو] خانم، عزیز من، تو قربان من بروی، من هم قربان تو بروم، این چادر درست نیست، این جوراب درست نیست، این مال شأن ما نیست، درست نیست. یعنی یکقدری با خلاصه آن اخلاق پسندیدهات با خانم حرف بزن، نه اینکه تندی بکنی. ببین، من تند گفتم، کند شد. گفتم اولها آنها میپوشیدند، حالا هم من دیدهام، همیناست. این چیست چراغانی کردی، تو خودت را پشت ویترین گذاشتهای، چه عارفی هستی به حضرتمعصومه؟ کجا میروی جگرش را خون میکنی؟ تو باید عارف باشی عزیز من. عارف به تو جزا میدهد، عارف یعنی معرفت داشتهباشی، یقین داشتهباشی به حضرتزهرا. اینها همه برچیده شده رفته اینجا، اینها هم همه دارند میروند آنطرف. زن میرود اینطرف، جوان میرود اینطرف، مرد میرود اینطرف، چهکسی میآید طرف ولایت؟ آره، امّل شدی و نمیدانم چه شدی. همینجور که علیاللهی میچسبانند به آدم، به این خانمهایی که خیلی خوبند، پیرو ولایت هم هستند تیکه میچسبانند: تو امّل شدی، تو قدیمی شدی، بس است دیگر، اینجوریاش میکنند. اینها را مقدسها [میگویند]، چرا؟ مقدس خودش میخواهد زنش اینجوری باشد، فهمیدی؟ خودش میخواهد اینجوری باشد: نه خیر عیب ندارد و مال آنزمان بودهاست. مگر ولایت زمان دارد؟ مگر پیغمبر نگفت «حلالی حلال الی یومالقیامة، حرامی حرام الی یومالقیامة»؟ مگر پیغمبر را قبول نداری؟ مگر «انالله و ملائکته یصلون علی النبی» را قبول نداری؟ خود پیغمبر گفتهاست، پس زمان چیست؟ یکی گفت خیلی زمان را برایش گفتم، حالا پشت این نوار نمیگویم. زمان چیست؟ حقیقت خدا را که زمان تغییرش نمیتواند بدهد، حقیقت ولایت را زمان تغییرش نمیتواند بدهد. تو تغییر میکنی، تو تابع زمان میشوی. آیا زمان تابع ولایت میشود؟ چرا به داد من نمیرسید؟ آیا ولایت [تابع] میشود؟ نه.
حالا آنها میگویند، هارون به امر میگوید بیا امر من را اطاعتکن، مامون به امر میگوید بیا من را اطاعتکن. گفتم آنها مقدسند، بعضیهایشان منافقند. اول منافق اینها بودند، حالا ببین مامون چهکار میکند، چطور آقا را آوردهاست: [گفت:] هر کجا میخواهد باشد، هرکجا میخواهد صحبت کند. حالا او را آورده، حالا چهکار دارد میکند؟ حالا زهرش دادهاست. حالا گِل به خودش میزند، یکهفته هم سر قبرش گریه میکند، بفرما!
اگر خیلی توجه داشتهباشید، مقدس، وقتی احکام را کشت، به احکام رفتار نکرد، امام را کشتهاست. تو خبر نداری! من اینجا هستم، امام را کشتهام، به احکام عمل نمیکنم، از خودم حرف میزنم. عزیزان من، فدایتان بشوم، بیایید توجه به این حرفها بکنید.
دوباره تکرار میکنم، من از شما خواهش دارم، تمنا میکنم، یک بیتوته با ولایت داشتهباشید، یک بیتوته با ماوراء داشتهباشید، یک بیتوته با بعد از رسولالله داشتهباشید، یک بیتوته با حقیقت داشتهباشید، یک بیتوته با ولایت داشتهباشید، یک بیتوته با واجباتتان داشتهباشید، ببین چه شده؟ دوباره تکرار میکنم، مقدس، عبادت را بالاتر از ولایت میداند، میرود طرف عبادت. این خوارجنهروان اول [مقدس] بودند، چرا؟ میگفتند علی اگر نباشد جنگ طی میشود ما با خیال راحت عبادت میکنیم. مگر عبادت بیعلی عبادت است؟ یک صلوات بفرستید. (صلوات)
حقیقت ولایت جلوه دارد. ببین عمر با ولایت چهکار کرد؟ آمده عبادت میکند. مقدس خدعهگر است، با خدعهکار میکند. اول مقدس ابابکر بود، با جماعت، با نماز، با اینکه پیغمبر فرمود نماز جماعت از دهتا تجاوز کند انس و جن نمیتواند [ثوابش را بشمارد] اما پشتسر پیغمبر باشد، [مردم را گول زد] 62